۱۱/۱۵/۱۳۸۴

دروغ 3.7 درصدی
آقای دانالد اچ. رامسفلد، وزیر دفاع (یا بهتر بگوئیم وزیر جنگ و خونریزی) ایالات متحد، در کنفرانس امنیتی سالانة ناتو که در شهر مونیخ در کشور آلمان تشکیل شده، در مصاحبه‌ای که از طرف بی‌بی‌سی گزارش شده، فرموده‌اند: تهدید القاعده و دیگر گروه‌های افراطی واقعی است … البته نمی‌توان از فردی که تمام دوران زندگی‌اش را یا بر عرشة ناو هواپیمابر گذرانده،‌ یا پشت کلیدهای فرمان پرتاب موشک در جت‌های جنگنده، و یا در اتاق جنگ و آدمکشی در ساختمان مرکزی پنتاگون، انتظار دیگری داشت. ایشان که خود خلبان جت‌های جنگنده بوده‌اند، خیلی خوب می‌دانند که انداختن یک موشک بر سر مردم بی‌پناه، سرجمع چند دلار به جیب سرمایه‌داری مملکت مبارکشان می‌آورد.

ولی حضرت رامسفلد اینبار دوستان گرامی را، مستقیماً تهدید نیز کرده‌اند. حال اگر کمی از علم سیاست و ساختارهای اقتصادی و مالی جهان آگاهی داشته باشیم، این تهدیدها خوش رنگ‌تر و روشن‌تر خود را می‌نمایانند. خلاصه همه می‌دانند که القاعده را شخص ایشان و دولت متبوع‌شان پایه‌ریزی کرده‌اند، و همه می‌دانند که اگر ایشان می‌فرمایند: خطر جدی است، یعنی اینکه یا از ما تسلیحات، با بهره‌های شصت یا هفتاد درصد می‌خرید، و جیب اربابانمان را پر می‌کنید، یا القاعده را می‌فرستیم سراغ‌تان.

آقای رامسفلد، در ادامه، از اروپائیان خواسته‌اند که بودجه‌های دفاعی خود را افزایش دهند. یعنی مثل ایالات متحد، مردم را در خیابان‌ها گرسنه رها کنند، بیمه‌های اجتماعی را لغو کنند، کمک‌های اجتماعی را کم کنند، پولش را بدهند به سرمایه‌داران بزرگ که تفنگ و موشک درست می‌کنند، و گرنه القاعده می‌تواند از این هم خطرناک ‌شود!‌

جناب وزیر می‌فرمایند: از تولید ناخالص ملی در آمریکا، 3.7 درصد را خرج دفاع می‌کنیم. ولی نمی‌گویند که محاسبة این تولید ناخالص ملی به چه صورتی انجام می‌گیرد. به عبارت ساده‌تر در شرایطی که بهرة پول را جابجا می‌کنند، هر گونه انتقال مالکیت خانه و زمین و وام را نیز در تولید ناخالص ملی منظور کرده‌اند!! آمریکا امروز تولید ناخالص ملی‌ای که به آمارگران ارائه می‌دهد، شاید بیش از دوبرابر تولید ناخالص ملی واقعی باشد. در نتیجه، نه تنها بیش از ده درصد تولید واقعی ناخالص ملی صرف دفاع جناب آقای بوش می‌شود، که بهرة پولی که دولت برای امر مقدس دفاع از بانک‌های کشور وام گرفته، با بهره‌هائی بیش از سی درصد در سال، بیش از نیمی از مالیات ملت آمریکا را به جیب بانکداران عزیزتر از جان ایشان سرازیر می‌کند.

کسی که اینقدر پر رو باشد، و با این وقاحت در مقابل دوربین‌ها دروغ تحویل مردم دنیا بدهد، و این بی‌بی‌سی، سخنگوی ملکة موش‌ها، که اینقدر بی‌حیا باشد که این دروغ‌ها را بلغور کند و بازبلغور کند، همه‌اشان مرا یاد همان جوک‌ قدیمی‌ترها می‌اندازد. به قول قدیمی‌تر‌‌ها: به درد مطربی نمی‌خورند ببردیدشان حوزه!!؟
سایه جنگ

چه کسی فکر می‌کرد که پس از پایان یافتن جنگ ایران و عراق، و پس از گذشت آن همه کابوس وناملایمات، امروز قدرت‌های جهانی که خود مدعی دمکراسی، حفظ آرامش و صلح در جهان‌اند، به این صورت عریان و گزنده، در بی‌اعتنائی کامل به زندگی انسان‌ها، و با پوچ انگاشتن زندگی، آرزوها، و خواسته‌های توده‌های وسیع مردم، سایة منحوس یک جنگ را، جنگی که اصلاً نمی‌دانیم چرا به راه می‌اندازند، به این راحتی بر سر ملتی بگسترانند؟ امروز را اگر خواب می‌دیدیم، کابوس‌اش می‌خواندیم، و اگر در گذشته چنین موردی را در کتابی تاریخی خوانده بودیم، بی‌شک بازتابی از ندانم‌کاری‌های نوع بشر در روزگاران قدیم خطاب‌اش می‌کردیم. ولی افسوس که این هنگام نه خواب هستیم و نه به مطالعة بازتابی ازندانم‌کاری روزگاران قدیم مشغول. امروز، جهانِِ دیجیتال‌شده در اسارت دستان انسان‌هائی است که خوی برتری طلبی را، تو گوئی از جنگل‌های عصر حجر با خود به همراه آورده‌اند. در این مبحث با بنیادها ما را کاری نیست. از اینان بسیار گفته‌ایم و بسیار گفته‌اند. گفته‌اند که زمانی که شوروی فروریخت، روشنفکران آمریکائی به دنبال قطع بودجة نظامی، جهت رسیدگی به شرایط هولناک طبقات بینوای شهری در آمریکا بوده‌اند، چه نامه‌ها به پنتاگون و کاخ سفید فرستاده شد؛ گفته‌اند که هزاران جلد کتاب نوشته شده تا به انسان‌ها ثابت کند، اندک سرمایه‌گذاری در راه بشر و بشریت آنقدرها هم که بعضی فکر می‌کنند، غیر عقلانی نیست. و باز هم گفته‌اند که طبل جنگ نزنیم و ملت‌ها را بی‌گناه به جان یکدیگر نیاندازیم. بنیادها این چنین نمی‌خواهند. ولی، سرمایه‌ها بهره می‌خواهند و بهترین بهره را، این بهترین‌ها فقط در راه تولید جنگ افزار و افروختن آتش جنگ به دست می‌آید. سرمایه‌داری منطق خود را دارد، انسانیت منطقی از آن خود. اینرا نیز بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم ولی تو گوئی که انسان نمی‌شنود، آنچه را که باید شنید. سرنوشت ملتی، نه هر ملتی، ملت ما: ایران، امروز در گرو چانه‌زنی‌ افرادی است که هیچکدام، نه متخاصمان و مهاجمان و نه مدافعان و گروه به اصطلاح بر حق، هیچ پیوندی با این ملت‌ و با هیچ ملت دیگری ندارند. ملت‌ما به همراه دیگر ملت‌ها تو گوئی به حال خود رها شده‌، گله‌هائی‌اند گمشده در پیچ پیچ شاهراه قصابخانه‌ها!؟ انتخاب با کیست؟ این سئوال را هم بسیار خواندیم و نوشتیم. و پر واضح است که انتخاب از آن مردم است، مردمی آزاد و آزاده. و این نیز پر واضح است که تا رسیدن به این افق، قصاب‌خانه‌ها و کشتارگاه‌های بنیادهای ستم، مسیر محتوم ملت‌ها خواهد بود. سئوالی باقی می‌ماند: تا کی!؟

۱۱/۱۴/۱۳۸۴

فلاش برای انگلیسی زبان‌ها
این دفعه دیگر حرف جدی می‌زنیم. بله، از یک نرم‌افزار قدرتمند به نام فلاش(1) حرف می‌زنیم که درمجموعة نرم‌افزارهائی است که در کیت دریم‌ویورسویت(2) ، ارایه شده. راستش را بخواهید نرم‌افزار فلاش که ویراست 8 آن در دست است، یکی از مهم‌ترین نرم‌افزارها در ساخت و پرداخت سایت‌های پویا(3) است. تمامی پویائی‌هائی که در سایت‌های اینترنت ملاحظه می‌فرمائید، 90 درصد آن با استفاده از فلاش ساخته شده است. فقط یک اشکال کوچک وجود دارد، غیر از زبان انگلیسی به هیچ زبانی این برنامه را نمی‌توان به کار گرفت!! این از آن حکایات است که انسان را متعجب می‌کند. ولی اصلاً تعجبی در کار نیست، چرا که ویراست 8.5 آن نیز که تا چند هفتة دیگر قرار است به بازار بیاید، عیناً همین خصوصیت را دارد.

سال‌هاست که برنامه‌ریزان و طراحان سایت‌های اینترنتی از اینکه این شرکت، زبان انگلیسی را به این ترتیب از طریق این نرم‌افزار به کاربران اینترنتی سراسر جهان تحمیل کرده، گله و شکایت دارند. صدها مطلب و مقاله در اینمورد در سطوح مختلف بر روی اینترنت به چاپ رسیده، صدها سایت صرفاً تحت عنوان حقوق غیرانگلیسی‌زبان‌ها در مورد فلاش روی شبکة اینترنت شروع به کار کرد‌ه‌اند، ولی مجریان شرکت فقط می‌گویند: نمی‌توانیم مطلب غیر انگلیسی را در این مجموعه به کار گیریم. مجموعه‌ای که امروز تقریباً به قیمت هزار دلار آمریکا به فروش می‌رسد!! دلایل فنی نیز ارائه نمی‌شود، چرا که اگر ارائه کنند، مسلماً مچ مبارک‌شان را برنامه‌ریزهای اینترنت که به هزار و یک زبان تسلط دارند، خواهند گرفت.

از شما چه پنهان چند ماه است که این شرکت مایکرومدیا را، که خود از بزرگترین شرکت‌های نرم‌افزار جهان است، شرکت بزرگ‌تری به نام آدوب(4)، خریداری کرده. ولی شرکت آدوب هم همین را می‌گوید. به عبارت ساده‌تر قضیة آش خاله شده.

حال، ما کاربران اینترنت چه می‌توانیم بگوئیم؟ این سئوالی است که باید به آن جواب داد. من که فکر نمی‌کنم شرکت آدوب که خود از پایه‌گذاران نرم‌افزارهای چندزبانه بوده، از نظر فنی قادر به انجام چنین برنامه‌ریزی‌ای نباشد. ولی نباید از نظر دور داشت که سایت‌های پویا در بطن اینترنت در چند سال آینده می‌توانند تلویزیون و حتی فیلم‌های سینمائی را جایگزین شوند. شاید این عدم توانائی که از جانب شرکت‌های بزرگ نرم‌افزار جهان اعلام می‌شود بیشتر بازتابی از منافع دراز مدت کشورهای انگلیسی‌زبان و در رأس آن‌ها آمریکا باشد، تا محدودیت‌های فنی.

در این میان رفتار دولت‌های جهان نیز خالی از لطف نیست. هیچکدام، حتی روسیه، چین و خصوصاً هند ـ که خود از برنامه‌ریزان بزرگ اینترنت به شمار می‌رود ـ از این مطلب چیزی نمی‌گویند. نمی‌گویند که اینترنت آیندة ارتباطات جهانی است. و اگر کشوری در زمینة سایت‌های پویا از دیگر زبان‌ها و فرهنگ‌ها عقب بماند، این به معنای عقب ماندگی از حرکت کاروان جهانی است. همانطور که می‌بینیم، در این مورد، دولت‌ها حرارت‌های وطن‌پرستانه‌اشان را خیلی خوب قورت می‌دهند. خصوصاً دولت‌های اسلامی که به این راحتی مردم را برای یک عکس و فیلم به خیابان‌ها می‌کشانند، در عمل دست به هیچ کاری نمی‌زنند. این را در زبان عامیانه حتماً می‌گویند: وطن‌پرستی!!؟

.................................
1) (Flash)
2) (Dreamweaver Suite)، http://www.macromedia.com/
3) (Dynamic)
4) (Adobe)، http://www.adobe.com/
کاریکاتوریست دانمارکی : ای کاش من هم یک سلمان رشدی بودم

گویا یک روزنامة کوچولو موچولوی دانمارکی که به زحمت دنبال مشتری می‌گشت، تصمیم گرفت برای جلب نظر بعضی‌ها، یک کاریکاتور مامانی از پیغمبر اسلام هم ضمیمه یک شماره‌اش کند. مسئله زیاد مهم نبود! چون هم روزنامه تیراژی نداشت و هم دانمارکی‌های یخ‌زده اصلاً به این حرف‌ها کاری نداشتند. ولی، این واقعة بسیار مهم و سرنوشت ساز که در اوائل ماه اکتبر پیش آمد، یعنی به حساب سرانگشتی ما بی‌سوادها چهار ماه پیش، چند روز است تبدیل شده به طوفان نوح!؟

یک دفعه دیدیم که ای دل غافل چه‌ها شد؟؟ ملت‌های مسلمان از شمال آفریقا تا خاورمیانه و از قلب هندوستان تا بلندی‌های هیمالیا، همگی سر ساعت و سر وقت، همزمان توسرزنان به راه افتادند، و به این صرافت افتادند که این عمل ـ یعنی همان کاری که 4 ماه پیش صورت گرفته ـ بی‌احترامی به اسلام است و ریختند توی خیابان‌ها. همزمان پرچم لگدمال کردند، همزمان عکس آتش زدند، با هم، به این و آن همزمان فحش دادند، رنگ و فضولات به سفارتخانه‌ها ریختند، تف کردند، لگد زدند، و اول و آخر دانمارکی‌ها را گفتند. و در عین حال گفتند که دیگر تولیدات دانمارک را نمی‌خرند! البته بنده با تولیدات دانمارک ارتباط زیادی ندارم و نمی‌دانم چه چیزهائی تولید می‌کنند، ولی، به دلیل اصراری که ملت‌های مسلمان دارند، حدس می‌زنم که این تولیدات باید خیلی مهم باشد. امروز هم از اندونزی خبر رسید که گروهی از چاقوکشان و زنجیرکشان و چماق‌داران که همگی در ادارات پلیس پرونده‌های خوب و اسلامی دارند، ریخته‌اند و کلی ساختمان را برای حفظ احترام پیامبر اسلام غارت کرده‌اند.

جوان‌تر که بودیم رفیقی داشتیم که وقتی کسی لطیفه‌ای می‌گفت و همه می‌خندیدند، معمولاً ده پانزده دقیقة بعد متوجه ظرایف کار می‌شد و قهقهه بلندی سر می‌داد. می‌گفتیم، دیر خوشش می‌آید. حالا با این اوضاع و احوال ملت‌های مسلمان که یک نوع آن را در بارة سلمان رشدی دیدیم، و نوع اخیر را در مورد کاریکاتور دانمارکی، و در هر دو مورد ماه‌ها بعد از چاپ مطلب سر و صدا راه انداختند، به این نتیجه رسیدم که ملت‌های مسلمان هم دیر بدشان می‌آید.
ولی اشتباه نکنیم. ملت‌های مسلمان اصلاً کاری به این کارها ندارند. آنکه خوشش می‌آید و بدش می‌آید، همان شرکت‌های چند ملیتی غربی هستند، که هر وقت موقع را مناسب تشخیص می‌دهند، از احساسات عمیق و برخی اوقات زبانم لال خرکی این ملت‌های مسلمان استفاده‌ای را که باید ببرند می‌برند. جالب این است که اولین جرقه‌های این اعتراض، از کشور اشغال شدة عراق و مناطق اشغالی فلسطین شروع شد. باید به آمریکائی‌ها گفت: خر خودتی!!!؟


۱۱/۱۳/۱۳۸۴

حق ملت ایران
در دوران قجر (منظور عصر حجر نیست!) معروف بود که اگر یک ایرانی قصد داشت از تهران به خرمشهر و اهواز برود، مناطقی که آن روزها در دست فردی به نام شیخ‌خزعل بود، اول می‌رفت به عراق و بعد با بلم از شط‌العرب رد ‌شده، پای به سرزمین خوزستان می‌گذاشت. این شیخ خزعل عزیز هم همانطور که ‌می‌توان حدس زد از نوکران به نام و صاحب مقام امپراتوری انگلستان بود.
امروز که سخنرانی احمدی‌نژاد خودمان را در بوشهر خواندم به ناگاه به یاد شیخ‌خزعل افتادم. احمدی‌نژاد این چند روزه دوبار قصد سفر به خوزستان کرد و هر دوبار بمب ترکاندند؛ یعنی نیا!! در توضیح لغو سفر، بار اول دولت گفت وضعیت جوی خراب بوده، و همزمان شروع کرد به فحاشی به انگلستان، آدم عاقل از خودش می‌پرسد وضع جوی به انگلستان چه ربطی دارد؟ بار دوم، از وضعیت جوی هیچ نگفتند، فقط فحش می‌دادند به انگلیس. ولی در هر حال مسافرت «مهرورزی» به جنوب کشور لغو شد.
از اینرو احمدی‌نژاد رفت به بوشهر! می‌دانید در گذشته‌هائی نه چندان دور بوشهر هم جزو استان خوزستان بود. شاید اینکار را برای دهان‌کجی به آن‌هائی کرده که هنوز ناشناس‌اند و فکر می‌کنند ریاست جمهور نمی‌تواند برود به خوزستان!!! غلط کرده‌اند، ما از قدیم توی دهن این و آن زده‌ایم.
نه تنها رفت، یک سخنرانی خوب هم کرد. مثلاً‌ گفت، همة شماها ـ نیروهای اتمی ـ قدرت‌های پوشالی هستید؛ گفت، بوش را در دادگاهی جهانی محاکمه می‌کنم؛ گفت، حق ملت ایران را می‌گیریم؛ و ... الحق خیلی خوب گفت.
فقط چند سئوال: اگر پوشالی‌اند، چرا دست و پایشان را می‌لیسید، و می‌ترسید بروید خوزستان؟ اگر قرار است کسی را به خاطر جنایت بر علیة بشریت مجازات کنند، بروید توی صف!! نکند بوش تنها بماند. اگر حق ملت ایران را می‌گیرید هر چه زودتر بگیرید، چون حداقل یکصد سال است که از امیرکبیر و میرپنج تا مصدق و خمینی همه همین حرف را تکرار می‌کنند. والله ما دیگر خسته شدیم. در انتخابات آینده بنده به کسی رأی می‌دهم که بگوید: حق ملت ایران را نمی‌گیریم، دنیا را چه دیدید، شاید وضع بهتر شد. س‌سامان

۱۱/۱۲/۱۳۸۴

الله یقدر اللیل و النهار
چند ساعت پیش جای شما خالی سخنرانی جورج قاطر!! بوش را در تلویزیون نگاه می‌کردم. عین سخنرانی امام المؤمنین بود، وقتی واژه‌های بخصوصی به زبان می‌آورد، که گویا خیلی اهمیت داشت، همه بلند می‌شدند و شروع می‌کردند به کف زدن. خیلی این صحنه به نظرم آشنا آمد، بعد دیدم خودشه: سخنرانی‌ها در جلسات افتتاحیة حزب رستاخیز! بله خودش بود! نمی‌دانم آیا این جلسات را دیده‌اید؟ و یا از جزئیات آن چیزی به یادتان مانده؟ من دیده‌ام!! خیلی با مزه بود. هر وقت یکی از این فکل کراواتی‌های رستاخیزی می‌آمد پشت تریبون، اول یک مشک آب می‌خورد، و بعد ناغافل مثل خروس بی‌محل فریاد می‌زد: اعلیحضرت همایون محمد ... جماعت همه از جا پریده سر پا می‌ایستادند و مثل آدم آهنی شروع می‌کردند به کف زدن. حالا نزن که کی بزن. و به این ترتیب چند دقیقه‌ای بیشتر وقت می‌گرفت. ولی بعضی وقت‌ها نوسان کف‌زدن‌ها بالا و پائین داشت. یعنی فکر می‌کنم قبلاً سخنران‌های بی‌سواد که حال و حوصلة سخنرانی‌هم نداشتند، دم چند تا از ساواکی‌های میدان‌دار را می‌دیدند و دستورالعمل را می‌دادند. به این ترتیب یک سخنرانی 10 دقیقه‌ای را می‌توانستند با چند بار: اعلیحضرت همایون محمد ... سر و ته‌اش را هم بیاورند، و بعد از این سخنرانی داغ و پر شور، در حالی‌که قطرات درشت عرقِ‌ وطن‌پرستی و شاه‌دوستی از سر و کله‌شان قطره قطره بر سرزمین ایران فرو می‌ریخت، با سرفه و سکسکه و سکرمه‌های در هم، که خود نشانه‌ای از وطن‌پرستی داغ و داغ‌شان بود، به جایگاه بازگشته، محکم می‌نشستند سر صندلی. دوربین هم نامردی نمی‌کرد و مسیر حرکت این شخصیت‌های افسانه‌ای را قدم به قدم تا رسیدن به صندلی معهود دنبال می‌کرد که خدائی ناکرده هم میهنان از دیدن گام‌های مصمم این اسطوره‌‌های شجاعت و بلاغت بی‌نصیب بمانند. از قضای روزگار یکی از این سخنرانان که به جای یک مشک چند تا مشک خورده بود، و خیلی هم از آنتراکت اعلیحضرت همایون محمد ... استفاده کرده بود، زمانی که به صندلی موعود باز می‌گشت پایش به پله گیر کرد، و با سر رفت توی بغل یکی از خانم‌های نماینده که خیلی هم با ژست و اطوار مشغول استماع فرمایشات سخنران بعدی بود. خانم نماینده که از این حملة ناگهانی دست و پایش را گم کرده بود، برای اینکه زمین نخورد دستش را کمی به این طرف و آن طرف برد ولی چیزی گیر نیاورد، از اینرو دو دستی محکم کلة کچل طرف را بغل کرد!
این صحنه آنقدر خنده‌دار بود، که فکر می‌کنم فیلم‌بردار هم چند لحظه خشکش زد ، ولی سریعاً دوربین را برگرداندند و انداختند روی یک دختر خانم بسیار زیبائی که با لباس محلی کنار یک پیرزن ایستاده بود و داشت دست می‌زد.

امروز صحنة سنای ایالات متحد مرا بی‌اختیار به یاد حزب رستاخیزسابق خودمان انداخت. قاطر بوش هر وقت می‌گفت : آمریکا!! همه، با هیاهوی گنگی که از دور مثل ندای الله یقدر اللیل و النهار می‌شد، از جای بلند می‌شدند و دست می‌زدند. هر وقت می‌گفت: ایران!! عیناً همین کار را می‌کردند، هر وقت می‌گفت: دمکراسی!! قضیه همین بود. البته چند تا واژة کلیدی دیگر هم بود که یادم رفته. ولی این اولین بار بود که، پس از حمله به عراق جرج بوش و سنای آمریکا واقعاً باعث انبساط خاطر من شدند. خدا عمرشان بدهد، ای کاش جلسات‌شان را هم مستقیم پخش می‌کردند، خیلی باید بامزه باشد. س سامان
مهرویان و جایگاه تاریخی
در این چند روزه مسئله‌ای پیش آمد که چهرة واقعی جمهوری اسلامی را بهتر از گذشته به نمایش گذاشت. بله، گویا مقاله‌ای نوشته شده، تحت عنوان "مبارزه با ايدز را علني کنيم"، که در استان هرمزگان، شهر بندرعباس، از طرف یک روزنامة محلی، روزنامه‌ای که متعلق به نمایندة این شهر در مجلس شورای اسلامی است به چاپ رسیده.

در این مقاله گویا نویسنده رشد و تعالی جمهوری اسلامی را با شیوع بیماری ایدز مقایسه کرده. و دختر خانمی که به اصطلاح مسئول چاپ این مقاله بوده، از طرف مقامات بازداشت شده و به زیر شکنجه افتاده، مادرش سکته کرده، و تازه کاشف به عمل آمده که این مقاله را کس دیگری به دلایلی دیگر نوشته و گویا نویسنده اصلاً برای شوخی آنرا ارسال کرده و قصد چاپ چنین مقاله‌ای، آن هم در حکومت بشردوستانة جمهوری اسلامی مورد نظر نبوده. دختر خانم هم گویا از روی حواس پرتی آنرا در قسمت بهداشت مجله به دست چاپ سپرده بوده.

تا اینجای قضیه کاملاً روشن است. یک مقاله نوشته شده و چاپ شده که در چارچوب سیاست جاری نمی‌بایست چاپ شود. ولی اینکه این فرد را گرفته و به زیر شکنجه برده‌اند، و گروهی چاقوکش بیکاره که واقع همه‌کارة این مملکت‌اند دوباره با باندرول‌های خطاطی شده، به همراه استاندار، فرماندار و فرماندهان نیروهای ... به خیابان‌ها آمده‌اند و اینکه یک مادر هم از ترس سکته کرده، مسئله‌ای است که اصلاً روشن نیست.

روزی که گفتیم و بسیار هم گفتیم: این حکومت پوپولیستی مایة انحطاط مملکت خواهد شد، کسی گوشش بدهکار نبود. وقتی گفتیم: یک مردک فاشیست را با یک آخوند فاشیست نباید جایگزین کرد، وقتی گفتیم یک نظام ضدمردمی را با یک نظام ‌ضدمردمی دیگر نباید جایگزین کرد، خیلی از آن‌هائیکه امروز برای این مادر و دختر اشگ تمساح می‌ریزند ما را مسخره می‌کردند و می‌گفتند: شما دمکراسی می‌خواهید، ما پای در جایگاه تاریخی گذاشته‌ایم. این هم حتماً همان جایگاه تاریخی‌اشان است، حکومت اراذل و اوباش!؟

خدا بیامرزد مصطفی رحیمی را. روزی که نامة معروف‌اش در روزنامة آیندگان تحت عنوان چرا با جمهوری اسلامی مخالفم، چاپ شد و آنرا خواندم، فکر نمی‌کردم که این مقاله به بسیاری از نویسندگان و صاحب‌نظران مملکت ارائه شده بوده، ولی هیچکدام حاضر نشده‌اند که امضاء صاحب‌مرده‌شان را پای این مقاله بگذارند. در عوض، این ادبای پرمدعا که امروز شکم‌شان را در اروپا، آمریکا، شمال شهر تهران، سر دیگ پلوی هر کس و ناکسی پر می‌کنند، امروز چه‌ها برای گفتن دارند!!! از آزادی، از مبارزه در راه حکومت مردمی، از حق مردم!!! و از بسیاری چیزهای دیگر. این رشیدسلطنه‌ها حتما برای این روزنامه‌نویس‌های دستگیر شده، که مسلماً خودشان هم از نوچه‌های حکومت اسلامی هستند، چه نوحه‌های حسینی‌ای خواهند ‌خواند. بله، امضاء نکردند‌ ولی امروز، هم شیرینی گنده‌تر از دهانشان می‌خورند و بیشتر از سوادشان اظهار فضل می‌کنند، جایگاه تاریخی‌اشان هم که به میمنت و مبارکی به دست آورده‌اند. در این میان اطلاعیة خبرنگاران بدون مرز از همه جالب‌تر است. این خبرنگاران بدون مرز که در برابر جنایات علنی ایالات متحد در عراق، گوانتانامو، افغانستان و هزار منطقة دیگر، چشم فرو بسته‌اند، از خواب بیدار شده‌، و در خطابه‌ای غرا از این همه ظلم که بر خبرنگاران در ایران روا داشته شده، اظهار نگرانی کرده‌اند. البته در آخر سری هم به اکبر گنجی خودمان زده‌اند، و یادشان رفته که هم اکبرخان و هم مدیر مسئول این نشریه از خودی‌های جمهوری اسلامی‌‌اند. این را می‌گویند مبارزه، چه از طرف صاحب قلم‌های ایرانی، و چه از جانب محافل مستقل غربی. دیگر چه می‌خواهید؟ در جایگاه تاریخی‌مان هم که قرار گرفته‌ایم. س سامان

۱۱/۱۱/۱۳۸۴

موئی از خرس
دیروز ‌گفتم که یک نفر طبل جنگ می‌زد. امروز معلوم شد. یعنی بی‌بی‌سی، صدای ملکة موش‌ها، عربده‌اش بلند شد که می‌خواهیم پروندة ایران را بفرستیم به شورای امنیت سازمان ملل و ادامه ‌داد: به این معنا که چین و یا روسیه با تصمیمات شورای امنیت مخالفت نخواهند کرد. به عبارت ساده‌تر همان است که خدمت‌تان گفتم: طبل جنگ! از طرف دیگر علی‌اصغر سلطانیه نمایندة‌ جمهوری اسلامی در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی هم در برنامه‌های تلویزیونی انگلستان شرکت کرده و گفته: نمی‌توان یک ملت کهنسال چون ایران را از انرژی هسته‌ای و استفاده از فناوری هسته‌ای محروم کرد. وقتی یک آدم منصف به مجموعة این لغزپرانی‌ها خوب گوش می‌دهد فقط یک سئوال برایش باقی می‌ماند: ایران و داستان اتمی واقعاً چیست؟

راستش را بخواهید فکر می‌کنم اگر از همان‌هائی که جیغ و فریادشان هم در آمده بپرسید، جوابی نخواهید شنید. به این داستان می‌گویند :داستان سیاست!! داد و فریاد، بده بستان، زیر پای گذاشتن حق و حقوق ملت‌ها، چپاول ثروت‌های ملی ملت‌های ضعیف و حق حساب دادن به بعضی‌ها برای راه انداختن بحران، تشنج، احتمالاً جنگ ـ چون جنگ و فروش اسلحه از همة این‌ها که گفتیم بهترتر!! است ـ و اگر هم نشد، دوباره سرو صدا، دوباره بی‌بی‌سی، و دوباره کوفت‌کاری و ... بلی، به جهان سیاست خوش آمدید. یکی نیست از این حاج‌سلطانیه که عکس نیمرخ‌اش عین بقال سرکوچه‌امان اکبرآقاترکه شده بود،‌ بپرسد: این ملت کهنسال که برایش این جوری دست و پا می‌زنید، نظر خودش چیست؟ در مورد دولت، در مورد شخص تو، در مورد این آژانس، در مورد سیاست‌های اتمی دولت، سیاست‌های نظامی، و خیلی چیزهای دیگر؟

آها دیدید؟ دارید به مسائلی اشاره می‌کنید که به این ملت کهنسال مربوط نمی‌شود ها! وقتی حاج‌سلطانیه می‌گویند ملت کهنسال، مقصودشان این نیست که این ملت به دلیل کهنسال بودن حق حرف زدن هم دارد. اصلاً چنین برداشتی نکنید که در اشتباهید. حاج آقا ممکن است عصبانی ‌شده بزند توی سر ملت کهنسال. همان ملت بدبختی که شورای نگهبان قیم او شده، همان ملت چپاول شده‌ای که از او بهتران برایش تصمیم می‌گیرند چه بپوشد، چه بخورد، چه بیاشامد، چه کتابی بنویسد، چه حرفی بزند و چه روابط جنسی‌ای داشته باشد و خلاصه چگونه زندگی کند. این ملت کهنسال شده بخاطر اینکه یک بدشانسی آورده. بدشانسی ملت کهنسال هم همان ‌شانس زندگی حاج‌سلطانیه است: یک دریا نفت زیر پای ملت کهنسال افتاده. در نتیجه کهنسال است ولی دیگران برایش تصمیم می‌گیرند، دیگران هم تصمیم‌شان این است که این ملت کهنسال انرژی اتمی می‌خواهد.به این معنا که سیاست‌های خارجی می‌توانند شرایط جنگ را تقریباً به صورت دائمی بر این ملت کهنسال حاکم ‌کنند؛ یعنی اینکه به اسم منافع ملی این ملت کهنسال، امنیت ملی‌اش فدای منافع سیاست‌های مالی غرب می‌شود، یعنی اینکه پدر مردم را زیر فشار محاصره‌های اقتصادی چپ و راست در می‌آورند، تا چپاول پول نفت ایران برای آمریکا و انگلیس ساده‌تر شود. و یعنی خیلی چیزهای دیگر. این را می‌گویند : سیاست نوین دولت مهرورزی. همان دولتی که قرار بود پول نفت را سر سفرة بینوایان بیاورد. خوب اگر پول نفت را نیاورد، بمب و تهدید بمب را که آورد. صغرا خانم، همسایة ما همین دیروز یک لقمة لذیذ بمب اتمی گذاشت دهنش و همنیطور که می‌جوید گفت: خدا الهی عمرت بده احمدی‌نژاد، خیلی چسبید. بالاخره، به قول معروف موئی از خرس کندن غنیمت است! س سامان

۱۱/۱۰/۱۳۸۴

سردار سازندگی سابق

در شرایطی که دولت مهرورزی در گیر بحرانی است که رسانه‌های جهانی ترجیح داده‌اند آنرا بحران هسته‌ای بنامند؛ در شرایطی که دولت هند به صورت پیاپی به آزمایشات هسته‌ای‌ـ‌‌ راهبری ادامه می‌دهد، بدون آنکه از جانب پاکستان عکس‌العملی راهبردی دریافت کند؛ در شرایطی که جنگ پیش‌بینی شده از جانب آمریکا گویا گلوله‌اش در لولة تفنگ گیر کرده و جورج قاطر بوش نمی‌داند در شرایط نوین منطقه چگونه چخماق‌اش را بترکاند؛ در شرایطی که دوباره مال‌خورها و لاش‌خورهای جهان از سرمایه‌دار گرفته تا غیر، در نشست شورای حکام به چک و چانه زنی مشغول‌اند و معلوم نیست چه‌ها می‌دهند و چه‌ها می‌ستانند، خبر می‌رسد که سردار سازندگی سابق هم به قم رفته.
در واقع مدتی است که تمامی جناح‌های سیاسی ایران که همگی متاسفانه یادگار دوران جنگ سرد هستند ـ در نتیجه وابسته به آمریکا ـ با فریاد: همگی به سوی حرم حسینی، به دست و پا افتاده‌اند که شرایط نوین را به ترتیبی برای خدمت به ارباب غربی جمع‌وجور کنند. ایالات متحد در عراق گیر افتاد و نتوانست با کسب اجازه از حضور قدرت‌های دیگر ـ چین، هند و روسیه ـ چند تا بمب نازنازی حرام ملت ایران کند، در نتیجه بحران در داخل مرزهایش فروکش نخواهد کرد، و هر چند از همیاری‌های مهرورزانة دولت خدمت‌گذار در قالب فحاشی‌های مفت و مجانی به اسرائیل برخوردار شد، گویا این مهرورزی‌ها برای بمب‌نوازی کافی نبود. دولت مهرروزی هر کاری کرد که واجب‌البمب ارباب شود و نوازشی دریافت کند نشد که نشد. تازه دیگران هم گفتند: خفه! پاسدارهایش را در هواپیما کشتند و خودش هم نهایتاً خفه شد. فعلا داد و فریاد آمریکا بر سر فولاد در هند به راه افتاده، ولی به احتمال زیاد آن هم بی‌ثمر است. در چنین شرایطی می‌بینیم که تمامی گروه‌های سیاسی ایران، از چپ افراطی که حاج‌مارکس را هم مارکسیست نمی‌دانستند، تا راست افراطی که خودشان به تنهائی یک ملت بودند، همگی جمع شده‌اند و سعی در داغ کردن دیگ جنگی دارند که اربابانشان گویا نمی‌توانند به راه بیاندازند. اجماع ملی‌مذهبی‌ها، آخوندها، مجاهدین که جدیدا تبریک به آمریکا می‌گویند، تا حال در دست بود. ولی در همین اواخر در گروه‌های چپ هم سروصدا راه انداخته‌اند که خطرجنگ‌جدی است!! و باید متحد شد. با که باید متحد شد؟ خودتان باید حدس بزنید. اینکه وقتی خطر جنگ رو به کاهش گذاشته بعضی‌ها که خیلی هم مبارز بوده‌اند به یاد وحدت می‌افتند، نشان می‌دهد که وحدت‌ کذائی برای چه کاری پیش‌بینی شده. شاید برای به اجرا گذاشتن همین وحدت باشد که سردار سابق به قم قدم رنجه فرموده‌اند. ولی وقتی فواره رو به پائین دارد، رو به پائین دارد! بهتر است حاج‌بهره‌مانی در قم بماند، چون ممکن است تا چند صباح دیگر همانطور که به احمدی‌نژاد اجازة مسافرت به خوزستان نمی‌دهند، به او هم دیگر اجازه ندهند از پایتخت عبا و عمامه پای بیرون گذارد. دیدید چه شد؟ عجب دنیائی است! س سامان
ایران جنگ، جنگ ایران
بازهم یکی طبل جنگ می‌زند. راستش را بخواهید قبلاً هم می‌دانستم که این آب‌قنات را آمریکا ول نمی‌کند. هزار تا دلیل هم دارد که حتما خودش از همه بهتر آن‌ها را تک تک می‌شناسد. نفت، فروش اسلحه، تحکیم بعضی‌ها بر قدرت، چانه‌زنی در جای دیگر با دیگر قدرت‌ها و ... چه باید گفت وقتی یک ملت بی‌فرهنگ را که خودشان هم با افتخار می‌گویند فرهنگ ما «روز به روز» است، با حمایت سرمایه‌داری به سروری جهان می‌رسانید تا 60 سال جنگ بر علیة کمونیسم را رهبری ‌کند، حالا هم دست بردار نیست. آنروزها که در دوران آشوب کمونیسم در اروپا و اوج‌گیری آنارشیسم اجتماعی، شرکت‌های فرانسوی و انگلیسی و هلندی و ... می رفتند در آمریکا توی دل بیابون‌ها دفتر و دستک باز می‌کردند، به قول خودشان می‌رفتند به آن «یکی اروپا»، از امثال مک‌کارتی و هوور و کارنگی و دسته‌های آدمکش ایرلندی و ایتالیائی و پیشگامان برتری نژادی هلندی تبار و هزار درد و مرض دیگر هم برای بالا بردن منفعت سالانه حمایت می‌کردند، هیچ وقت فکر نمی‌کردند که کار به کجا می‌رسد. خوب حالا بهتر است که فکرش را بکنند. چون وضع خراب است. اگر جنگی در کار باشد، دست خیلی‌ها از نان، از نفت، از پول و از حاکمیت در این اروپا، آن ژاپن، و شریک قافلة جدید، یعنی آن روسیه کوتاه می‌شود، البته این وسط اصلاً کسی کاری با مردم ندارد. گور بابای مردم. مردم آمریکا هنزروپنزر مصرف کنند، کافی‌است. مردم دیگر نقاط هم گوشت دم توپ‌اند. مردم آمریکا را طوری درست کرده‌اند که اگر مادرشان را هم قسطی با منفعت 25 درصد در سال بفروشی، سر قسط چانه می‌زنند، سر مادرشان نه!!! این را می‌گویند موفقیت. بعضی متفکران معتقدند که آمریکا اصلاً جامعه نیست چرا که مشخصه‌های جامعه بشری را ندارد. این مملکت یک شرکت سهامی است. نه خاطرة اجتماعی دارد، و نه خاطرة سیاسی. تعجب می‌کنید ها؟؟
حالا می‌گویم چرا. اگر این مملکت خاطرة سیاسی‌ـ‌اجتماعی داشت، هیچ وقت پس از کثافت‌کاری‌هائی که در ویتنام کرد دوباره راه نمی‌افتاد برود عراق و اینجوری مثل خر در گل بماند. اگر خاطرة سیاسی‌ـ‌اجتماعی داشت، وقتی که اینجور در عراق گیر کرده صحبت از حمله، آن هم حملة اتمی، به ایران نمی‌کرد. شاید خیلی از ما ندانیم، ولی اکثر سربازان به اصطلاح داوطلب که در این جنگ شرکت می‌کنند، مهاجر و یا فرزند نسل مهاجراند، این‌ها خاطرة ویتنام را در ذهن ندارند. کافی است چند تا قول و قرار به این‌ها بدهی، پول، گرسنگی نکشیدن، شهریة دانشگاه، و... و در جامعه‌ای که فقط پول حاکم است آنچنان می‌افتند توی جبهه که ژنرال مک‌آتور هم نیافتاد. وقتی هم آلوده شدی، دیگر کار تمام است. کسی که دستش به خون مردم بی‌گناه آلوده شد، مثل ببری است که گوشت آدم می‌خورد، یا باید بمیرد یا تا آنجا که جان دارد مردم را می‌درد. این را می‌گویند استدلال آمریکائی و ماشاالله خوب هم استدلال می‌کنند. خیالت تخت تخت باشد که خوب می‌جنگند. و برای این است که مورخین می‌گویند این جامعه فاقد خاطره است.
در همین مملکت وقتی دولت در جنگ السالوادور شرکت کرده بود، داد و فریاد زیادی به راه افتاد، ولی امروز روزنامه‌نگاران را می‌کشند که به عراق نروند. در عراق چه می‌گذرد؟ هیچکس نمی‌داند، یعنی هیچ کس نمی‌خواهد بداند. هیچ یک از سازمان‌های حقوق بشر، از دست راست و چپ و پائین دست و بالا دست برایش مهم نیست. هیچ خبرنگار بدون مرز، بهتر است بگوئیم با شرفی، پیدا نمی‌شود که از این حاکمیت متحد و دوست و همکار بپرسد: تو در عراق چه می‌کنی که کسی حق ندارد نه ببیند و نه بشنود؟ بله ایران جنگ، جنگ ایران!!! این هم شعار جدید سرمایه‌داری جهانی. س‌سامان

۱۱/۰۹/۱۳۸۴

این اینترنت هم دروغ است

امروز هم همه از اعتصاب می‌گفتند. راستش را بخواهید نمی‌دانم اصلاً اعتصابی صورت گرفت یا نه. دولت که کلی گوئی می‌کند. می‌گوید :اعتصاب دروغ است. البته این خیلی کلی گوئی است. مثل اینکه کسی بگوید جنگ دروغ است. شاید مقصودشان این بوده که اعتصاب در شرکت واحد دروغ است. ولی چون اصولا اعتصاب در کشور ایران همیشه دروغ بوده و هست، و در ظواهر امر همیشه هم دروغ خواهد بود، دولت صلاح دید مسئله را به طور کلی فیصله بدهد: اعتصاب اصولاً دروغ است. اینجوری خیلی مسائل حل خواهد شد. شاید بهتر بود می‌گفت : تا انقلاب مهدی اعتصاب هم دروغ است. این هم بد نبود.
حال بگذریم، از چیزهائی که دروغ نیست بگوئیم. مثلا دو سه روز پیش گویا مایکل جاکسون را با حجاب زنانه در یکی از شیخ‌نشین‌های جنوب خلیج فارس ـ کلمة فارس را همین جوری از روی عادت گفتم، چون تنها نیروی دریائی که در این خلیج ناوهواپیمابر ندارد همان فارسی زبان‌ها هستند ـ دیده‌اند. البته خبر از همین خبرسازی‌های بی‌بی‌سی و غیره بود که می‌دانیم خیلی موثق‌اند. ولی فکر کردم چقدر خوب می‌شد مایکل جاکسون به کشوری مهاجرت می‌کرد که نه تنها روبنده برای زنان اجباری بود، پوزه‌بند هم اجباری بود. اینجوری رادیوها شاید ما را از دست جیغ و ویغ این اسوة هنر بازارچة نیویورک راحت می‌کردند. نمی‌دانم چنین کشوری وجود دارد یا نه؟ به نظرم نزدیک‌ترین نمونه همان ایران خودمان باشد. آقای سخنگو را می‌بینم که می‌آیند پشت میکروفون و می‌گویند: مایکل جاکسون دروغ است. یا، پوزه‌بند دروغ است. و از این دروغ‌های دیگه
در ضمن رهبر جهموری اسلامی در سخنانی که نمی‌دانم به چه مناسبتی ایراد فرموده بودند، گفته بودند: عمق عقبة اسلام را دشمنان درک نکرده‌اند. برای آنان که باور ندارند به ایرنا مراجعه کنند تا عمق عقبه را به چشم خودشان ببینند، شوخی نداریم ها!! هر چه فکر کردم راستش من عمق عقبه را نفهمیدم، بعد زود ترسیدم و باخودم گفتم اگر دشمنان عمق عقبه را درک نمی‌کنند، پس من هم جزو دشمنان هستم. وگرنه درک می‌کردم. چطور ممکن است درک نکنیم؟ شاید باید بیشتر فکر کنیم. در زمان‌های دور،آنوقت‌ها که روسای جمهور آمریکا هنوز انتخاب نشده می‌آمدند ایران! می‌دانید که از چه دورانی حرف می‌زنم. در ایران روزنامه‌ای بود به نام توفیق، البته همین امیرعباس هویدا ترتیبش را داد. حال بگذریم چرا! یک روز دیدیم که هویدا گفت : این توفیق دروغ است و کار تمام شد. ولی وقتی توفیق هنوز دروغ نبود، گویا داستان جوانک‌بازی یکی از ژنرال‌های آرتش شاهنشاهی را شنیده بود. در این ماجرا جوانک به دلایلی که هیچ وقت فاش نشد زده بود و جناب ژنرال را با چاقو به قتل رسانده بود. توفیق هم فردا چاپ شد و تیتر زده بود: یک ژنرال در نبرد جبهه عقبه به شهادت رسید. خدا بیامرزد این توفیقیان را، خیلی ظرافت داشتند!!! ولی خوب، هویدا ترتیبشان را داد. توفیق هم گویا عمق عقبة هویدا را درک نکرده بود. حالا که رهبر جمهوری اسلامی از عمق عقبه سخن به میان آورده‌اند با خودم گفتم نکند، خدائی ناکرده، مسئله از نوع ژنراله باشد. البته دور از جان، ایشان چرا از عقبه خودشان مایه نمی‌گذارند و از عقبه ملت‌های مسلمان صحبت می‌کنند. فکر می‌کنم صحیح نباشد که آدم از عقبة دیگران، آن هم جهان اسلام مایه بگذارد.
بله چه روزهای خوبی بود. به قول فروغ آن روزها رفت آن روزها خوب .... البته من که روز خوبی در اوضاع این مملکت هیچ وقت ندیدیم، همین جوری از روی عادت شعری عرض کردم. و آقای رحیم صفوی، رئیس پاسدارخونه هم به همسر پاسدارها گفته‌اند : این اینترنت خیلی خطرناک است. والله حق دارند، با این همه مسائلی که در همین مطلب بی‌اهمیت با شما در میان گذاشتم، اصلا عقبة ملت‌های مسلمان به خطر افتاد. یکی از همین روزها هم جناب صفوی خواهد گفت: این اینترنت هم دروغ است. س‌سامان