۱/۲۲/۱۳۹۴

فاطمه سین هسته‌ای!




در پی انتشار «بیانیة لوزان»،  چندین گزینة «سیاسی ـ استراتژیک» به صور مختلف،  و گاه متخالف و متناقض پای به میانة میدان گذارد.   سنای آمریکا،  بر خلاف تمامی هنجارها و قوانین بین‌الملل،  و حتی در تقابل با قوانین فدرال ایالات‌متحد رسماً اعلام داشت که تعهدات رئیس‌جمهور در برابر مراجع بین‌المللی را به زیر پای خواهد گذارد؛   دولت‌های وابسته به آتلانتیسم ـ  در رأس آن‌ها آلمان و فرانسه ـ  هر کدام تحلیل مضحکی از بیانیه ارائه دادند؛   و نهایت امر در ایران،   رهبر حکومت اسلامی بیانیة مذکور را عملاً‌ فاقد هر گونه اهمیت دانسته،   حاضر نشد در مورد آن موضع‌گیری صریح به عمل آورد.  از سوی دیگر،  حسن روحانی،  که ظاهراً «طرف» اصلی در تهیة بیانیه لوزان معرفی می‌شود،  دبه در آورد که اگر تمامی تحریم‌ها یک‌جا لغو نگردد، ‌ توافقی در کار نخواهد بود!   مسلماً این برخوردهای عجیب و غریب با یک مسئلة مهم و استراتژیک اتفاقی نیست؛   این گونه‌گونگی به صراحت نشان می‌دهد که در پس این به اصطلاح «مذاکرات هسته‌ای» مسائلی به مراتب مهم‌تر از چند کیلوگرم «اورانیوم» خوابیده.   در عمل،   تفسیر‌های مضحک و نابجا از سوی این و آن فقط نشاندهندة عمق واقعی مسائلی است که می‌باید تحت تأثیر این مذاکرات تغییر یابد.  همین «تغییر» موضوع اصلی وبلاگ ما خواهد بود.

ولی در این راستا،  بررسی اظهارات طرف‌های مذاکره،  و کارگزاران جانبی که معمولاً جهت «رد‌گم‌کردن» دست به هیاهو ‌می‌زنند،  به کار تحلیل نخواهد آمد.  چرا که،   این اظهارات بیشتر جنبة هیاهوی تبلیغاتی دارد و کمکی به بررسی نمی‌کند.   ولی ورای این اظهارات ضدونقیض،  و در واقع «بی‌ارزش»،   شاهدیم که در ابعاد استراتژیک،   سه ساختار اصلی در منطقه به لرزه افتاده:   «پیمان سنتو»؛  نقش منطقه‌ای عربستان در معادلات «امنیتی ـ نظامی»؛  و نهایت امر تزلزل نفوذ آتلانتیسم.  در نتیجه،  بالاجبار می‌باید تبعات «بیانیة لوزان» را در چارچوب عکس‌العمل دولت‌های تعیین‌کننده ـ  روسیه و آمریکا ـ  بررسی کنیم.  و در این راستا ابتدا می‌رویم به سراغ کرملین.

دیربازی است که پس از آشکار شدن شکاف‌های جدی بین آمریکا و روسیه،  کرملین به بازی با «دولتک‌های» دست‌نشاندة آمریکا ـ  افغانستان،  پاکستان،  جمکران،  عربستان و ترکیه ـ  مشغول شده.  خلاصه بگوئیم،  با سپری شدن دورانی که واشنگتن هر چه در منطقه می‌خواست انجام می‌داد،   نقش روسیه ـ  ‌این نقش توسط شبکة رسانه‌ای غرب به شدت سانسور می‌شود ـ  هر روز چشم‌گیرتر شده.   به طور مثال،  در افغانستان و پاکستان،  کرملین «کارت طالبان» را رو کرده.   این بازی بجائی کشیده که،  امروز تمیز عملیات گروه‌های متفاوت نظامی طالبان،  و شناخت منابع الهام سیاسی،  ‌ ایدئولوژیک و حتی لوژیستیک آن‌ها از یکدیگر عملاً غیرممکن شده.  طالبان که در آغاز حیات شاخکی از القاعده به شمار می‌رفت،  و تحت فرمان واشنگتن و به هزینة عربستان سعودی در «جنگ مقدس» اسلام با بلشویسم شرکت کرده بود،   امروز تشکیلاتی است با چندین شاخک عملیاتی و مستقل از یکدیگر که هر کدام از منابع مختلف «دستور» می‌گیرد.  با این وجود،  در تحلیل دچار اشتباه نشویم،  «کارت طالبان» فقط در دو کشور افغانستان و پاکستان از اهمیت «نظامی ـ امنیتی» برخوردار نیست.  چرا که،   به دلیل شرکت فعالانة ریاض در شکل‌ دادن به «جنبش اسلامی» آسیای مرکزی،   بازی با «کارت طالبان» در واقع به نحوی از انحاء به معنای بازی با سرنوشت عربستان سعودی هم خواهد بود.   مسکو از این طریق عملاً دست به بازی با سرنوشت حکومتی زده که از پایه و اساس نانخور و فرمانبر واشنگتن به شمار می‌رود،   و جز تعظیم و تکریم در برابر اهداف و فرمایشات آتلانتیسم برای خود هیچ هدفی نمی‌شناسد.   
 
دقیقاً به دلیل همین فشار روزافزون مسکو بر عربستان ـ  از طریق بازی با کارت طالبان ـ  است که آمریکا دوان دوان این‌در و آن‌در می‌زند تا «فلسفة وجودی» نوینی در منطقه برای ریاض تأمین نماید.  و در این میانه،  بحران شاخ آفریقا و خلیج‌عدن که در رسانه‌ها آن را جنگ «حوثی و وهابی» می‌خوانند،‌  تحت نظارت واشنگتن و با همراهی زیرجلکی جمکران و پاکستان و ترکیه و مصر به راه افتاده.   بی‌دلیل نیست که طی «مذاکرات» به اصطلاح هسته‌ای،  لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی با طرف‌های غربی جلسه‌ای نیز در «حضور» سلطان قابوس عمانی بپا کرده بودند!   آن روزها بسیاری می‌پرسیدند،   مذاکرات هسته‌ای جمکران چه ارتباطی با سلطان قابوس دارد؟   حال با رخدادهای یمن و نقش روزافزون سلطان‌نشین عمان در گسترش جنگ و برادرکشی و همچنین حمایت مصر از این جنایات،  مسلماً اینان پاسخی برای پرسش‌های‌شان یافته‌اند.     

بی‌دلیل نیست که،‌   دقیقاً پس از نزدیک شدن جمکرانی‌ها به نتایجی ملموس در «مذاکرات هسته‌ای»،‌  شاهد حضور جدی‌تر ارتش استعماری حکومت اسلامی در جنگ و درگیری‌های یمن می‌شویم.   به عبارت دیگر،   آتلانتیست‌ها که با «بیانیة لوزان» از بحران‌سازی در داخل مرزهای ایران و دکان اصلاح‌طلبی و «سبزبازی» ناامید شده‌اند،   تلاش دارند با تبدیل حکومت ملایان به «طرف» تعیین‌کننده در جنگ‌های عراق،‌  سوریه و یمن،  راه نفوذ روسیه را در منطقه سد کنند.   این است دلیل «رنگ‌وروغن» زدن یانکی‌ها به نعلین و دستار بوگندوی آخوند؛  تعلیق مذاکرات به دلیل فوت مادر حسن فوتبال؛  و دخیل بستن به کفن فاطمه،  و تبریک گفتن «روز زن» آخوندی به «ایرانیان!»   بله،   دلائل شدت گرفتن جنگ استعماری «حوثی ـ وهابی» را در همین سیاست ارائة تصویر قدرقدرت از آخوند جمکرانی و شیخ وهابی می‌باید تحلیل کرد.   خلاصه،   با حمایت مستقیم واشنگتن،  دو حکومت دست‌نشاندة‌ آمریکا در ریاض و تهران‌ امکان یافته‌اند از منظر رسانه‌ای نقش «داور منطقه‌ای» ایفا نمایند!   و در «خروجی» این خیمه‌شب‌بازی،  واشنگتن می‌خواهد حکومت‌های پوشالی جمکران و ریاض،   یا بهتر بگوئیم مترسک‌های شیعه و وهابی خود را به «قدرت‌های»‌ منطقه‌ای تبدیل کند.   

ولی اگر با دقت بیشتری به این چشم‌انداز بنگریم،   به صراحت خواهیم دید که ادعاهای حکومت جمکران در حمایت از «شیعه» طبل توخالی است؛   در قفای شیعه‌های یمن انگلستان نشسته.   و تاریخچة یمن نشان می‌دهد که مناطق «حوثی‌نشین» از دیرباز ـ  حتی پیش از تجزیة اینکشور به دو منطقة شمالی و جنوبی در دوران جنگ سرد ـ  پایگاه اصلی ارتش انگلستان به شمار می‌رفت.   و به احتمالی «مذاکرات هسته‌ای» در سلطان‌نشین عمان جهت تعیین‌تکلیف سرنوشت مناطق سنی‌نشین،  یا بهتر بگوئیم ایالات «وهابی‌تبار» اینکشور پس از فرجام «مذاکرات هسته‌ای» صورت گرفته بود.  می‌بینیم که شرکت جمکرانی‌ها در جنگ و برادرکشی یمن از ماه‌ها پیش با چه دقتی برنامه‌ریزی شده.

در همین چارچوب است که می‌توان نقش ترکیه و دولت رو به مرگ اردوغان را نیز تحلیل نمود.  طبیعتاً در این شرایط،   ترکیه به عنوان عضو اصلی و مهم‌ترین پناهگاه سازمان آتلانتیک شمالی در اروپای شرقی و آسیای غربی بیشترین فشار را از جانب سیاست مسکو  متحمل می‌‌شود.  خصوصاً که،   امروز راه ورود ترکیه به اتحادیة اروپا عملاً بسته شده،   و آرزوی حکومت «اسلامی ـ نظامی» اخوان‌المسلمین ترکیه را بروکسل نقش برآب کرده.   از سوی دیگر،  شرکت فعالانة آنکارا در «بهار عرب» و سناریوهای اسلامگرائی آتلانتیسم در خاورمیانه که‌ با افتضاح و شکست روبرو شده،   دولت ترکیه را به بز گر اسلامگرائی تبدیل کرده.   بزی که همة گله‌ها سعی دارند او را از خود برانند.   فقط عربستان،  پاکستان،‌ حکومت اسلامی جمکران و سازمان تروریستی حماس را در کنار ترکیه مشاهده می‌کنیم.  

از سوی دیگر،  پروژة بازسازی «خلافت عثمانی» که با لو رفتن شبکة آمریکائی مستقر در پنسیلوانیا بر آب اوفتاد،  بزرگ‌ترین ضربة سیاسی را به باند اردوغان وارد آورده،   و به دنبال تغییرات منطقه،  یانکی‌ها ترجیح دادند ژنرال ال‌سیسی،  کودتاچی مصری را بجای اردوغان در رأس شبکة «جهان عرب» و امپراتوری کذا بنشانند.   و در همین چارچوب است که سفر اخیر اردوغان به تهران معنا و مفهوم می‌گیرد.   گویا روی میز طراحی یانکی‌ها جهت تجدید حیات و تأمین فلسفة وجودی برای اردوغان و اسلامگرائی ترکیه «طرح نوینی» قرار نگرفته.   به همین دلیل نیز اردوغان شتابان به سیخ و سنگ می‌کوبد؛   باشد که مفری بیابد.  یک روز در عربستان یواشکی با ال‌سیسی ملاقات می‌کند،   روز دیگر در کی‌یف،  حامی حقوق تاتارهای کریمه می‌شود و به روسیه چنگ و دندان نشان می‌دهد، و ... و اینروزها با نزدیک شدن به باند حکومت اسلامی جمکران تلاش دارد همزمان با حمایت از ائتلاف ال‌سیسی کودتاچی و شیخ‌های عربستان،  حمایت جمکرانی‌ها را نیز جلب نماید؛  و در این جبهه از آمریکائی‌ها «گدائی» محبت ‌کند.   خلاصه،   تلاش ترکیه جهت حضور در تمامی جبهه‌های استعماری منطقه به صراحت نشان می‌دهد که این «جبهه‌ها» دست‌سازند و از سیاست‌های آتلانتیسم پیروی می‌کنند.  با این وجود،  ضعف ساختاری دولت ترکیه به آمریکا امکان نمی‌دهد تا در معادلات منطقه‌ای حسابی «چشم‌گیر» برای آنکارا باز کند. 

پس در این فرصت بد نیست نگاهی شتابزده به نقش آمریکا و اتحادیه اروپا در رابطه با «بیانیة لوزان» نیز بیاندازیم.  مسائل مورد نظر آمریکا را در اینمورد به دو دستة داخلی و خارجی تقسیم می‌کنیم.   در داخل،  واشنگتن تلاش دارد تا با جوسازی پیرامون مخالفت‌های «شدید» سنا با طرح‌های اوباما،‌  هم به روسیه پیام بفرستد که زیاده‌خواهی نکند،  چرا که،  دست اوباما آنقدرها که مسکو فکر می‌کند در این زمینه باز نیست.   و هم به افکار عمومی داخلی نشان دهد که پرزیدنت «صلح‌جو» را چگونه جنگ‌طلبان مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند!   نوعی جبهه‌گیری برای انتخابات ریاست جمهوری آینده به نفع دمکرات‌ها.

ولی کشاکش اوباما با بیانیة کذا،  در میدان خارجی از مفاهیم دیگری برخوردار می‌شود.  می‌دانیم که کشورهای اروپائی،  خصوصاً آلمان،  فرانسه و ایتالیا اگر در روابط سیاسی‌شان با ایران تحت تأثیر آتلانتیسم هستند،  از منظر تجاری روابط بسیار گسترده‌ای با ایران دارند؛   روابطی به مراتب مستحکم‌تر از آمریکا.   و اگر قرار باشد با گشوده شدن دروازه‌های تهران به روی سرمایه‌گزاری‌ها،   هجوم اروپائی‌ها به تهران آغاز شود،  چه بسا که در این دوران وانفسا که دیگر قرنطینه‌های دوران «جنگ سرد» نیز وجود خارجی ندارد،  روسیه بتواند بدون باج‌دهی به واشنگتن مستقیماً پای به خلیج‌فارس بگذارد.  فاجعه‌ای که برای آمریکا در منطقه مرگ‌آور است،   به همین دلیل جیغ‌ویغ اوباما در آمریکا درآمده.  کاخ‌سفید از یک سو تلاش دارد ورود اروپائی‌ها را تحت کنترل درآورد،   و از سوی دیگر،   به طرف‌های ایرانی‌نمای خود میدان می‌دهد تا با اظهارات ضدونقیض از قبیل آنچه علی خامنه‌ای و حسن روحانی طی روزهای اخیر بر زبان رانده‌اند،  بسیاری از اروپائی‌ها را از حضور تجاری و بازرگانی در تهران منصرف نماید.   البته نقش مسخرة اسرائیل و غرغرهای خاله‌زنکی نتانیاهو و برخی لابی‌نشین‌های مجلس نمایندگان آمریکا نیز جالب است؛   اینان به خیال خود می‌خواهند به «شرایط» شیرین گذشته بازگردند؛   همچون علی خامنه‌ای و جماعت «دل‌واپسان» در جستجوی بهشت گمشده‌اند.
         
ولی «چشم‌انداز» منطقه در پرتو عادی‌سازی روابط حکومت جمکران با دنیای خارج،  داده‌های جالب‌تری در قلب خود پنهان داشته.  «پیمان سنتو» که از دیرباز سه کشور ترکیه،  ایران و پاکستان را به چرخ پنجم ارابة جنگی آتلانتیسم تبدیل کرده بود به سرعت فلسفة وجودی‌اش را از دست می‌دهد.   از سوی دیگر،   جایگزین کردن سنتو با طرحی «شبیه»‌ طرح‌های گذشته نیز،   با در نظر گرفتن شرایط فعلی غیرممکن می‌نماید.  شاید به همین دلیل باشد که آمریکا از طریق «جنگ سازی» در یمن،  عراق،  سوریه،  و ... قصد  جبهه‌سازی‌های مصنوعی دارد،  تا به صورت دست‌ساز اتحادیه‌هائی «نظامی ـ استراتژیک» جهت تداوم حضور نظامی خود در منطقه به وجود آورد.  ولی به استنباط ما امکان دستیابی به این نوع اتحادیه‌ها  فراهم نخواهد آمد.  چرا که،  در هر گام آمریکا بالاجبار تکیة بیشتری به سیاست‌های مسکو خواهد داشت،   و به دلیل همجواری‌های جغرافیائی،   دست مسکو برای جذب نیروهای محلی همیشه به مراتب از واشنگتن بازتر است.  خلاصه،   در جبهة «جنگ‌سازی»،   بازی «باخت باخت» برای آمریکائی‌ها به مراتب بیش از «برد» قابل پیش‌بینی است.  

روشن‌تر بگوئیم،   تکیة روزافزون آمریکائی‌ها به مسکو در منطقه،   اگر به معنای عقب‌نشینی کامل از منطقه نباشد،  معنای برد نیز نخواهد داشت.  آمریکائی‌ها از دوران جنگ سرد عادت کرده‌اند که با تغییر رئیس‌جمهور در واشنگتن،   در سیاست‌ خارجی‌شان نیز به صورت یک‌جانبه تجدیدنظرهائی اعمال کنند.   ولی این «عادت» ناپسند دیگر متعلق به گذشته است.   چرا که،   این «گزینه» در شرایط فعلی دیگر غیرممکن به نظر می‌آید.   در واکنش به همین بن‌بست است که سنای آمریکا با جنگ‌طلبی‌های «علنی» تلاش دارد تا به خیال خود امکان یک‌جانبه‌گرائی یا تجدیدنظر در سیاست خارجی را همچنان «زنده» نگاه دارد.   ولی عمل سنا،  و این هیاهوی مسخره،   فقط شانس جمهوری‌خواهان را در هماهنگی نیروهای منطقه‌ای با سیاست‌های واشنگتن تهدید می‌کند.   به صراحت بگوئیم،   ادامة وضعیت یک‌بام و دو هوا در واشنگتن،   فقط به این نتیجه منجر خواهد شد که بدون در نظر گرفتن حزب برنده در انتخابات آیندة ریاست‌جمهوری،   ادامة سیاست منطقه‌ای دمکرات‌ها برای واشنگتن تبدیل شود به نوعی «اجبار!»  

اگر به این تصویر که برای سیاست‌بازان ینگه‌دنیا خیلی «دردناک» است،   پایان شرایط جنگی در اسرائیل را نیز بیفزائیم دلنگرانی‌ جمکرانی‌ها و نتانیاهو و جمهوری‌خواهان را بهتر درک می‌کنیم.   جنگ زرگری «تل‌آویو ـ  قم» که امروز به آخر خط رسیده،  در قلب خود مسائل بسیاری مهمی را پنهان داشته.    نخستین مسئله قرار گرفتن پروندة «عقب‌نشینی» اسرائیل به مرزهای 1967 است.   گزینه‌ای که بیش از هر زمان دیگر «منطقی» و قابل قبول شده.   از سوی دیگر،   با بی‌اعتباری روزافزون اسلامگرائی،  بحران‌سازی پیرامون درگیری‌های برحق «شیعه ـ سنی ـ  وهابی» از صحنه بیرون می‌رود،  و دولت‌های اسلامگرای تهران،  آنکارا،  پاکستان،  افغانستان و ریاض که طی دهه‌های اخیر خون ملت‌ها را به نفع آمریکا به شیشه کرده‌اند مشکل خواهند توانست،   حتی با کمک و همیاری آمریکا برای خود فلسفة وجودی «نوین» تأمین کنند.

در این راستاست که سرنوشت دو کشور ایران و ترکیه در ابهام فرو می‌رود.  اینکشورها به دلیل همجواری مستقیم با روسیه،   منطقاً تأثیرات «سیاسی ـ استراتژیک» شدیدی از تغییراتی که بالاتر عنوان کردیم متحمل خواهند شد.   هر چند،  ساختارهای دولتی،  ارتش و نیروهای امنیتی حکومت‌ها در ایران و ترکیه،‌   در عمل وابسته به سازمان آتلانتیک شمالی و واشنگتن باقی می‌ماند.  در روزهای آتی،   این دوگانگی «ساختاری» در قوالبی نه چندان قابل پیش‌بینی،  خود را به منصة ظهور خواهد رساند. 




۱/۱۶/۱۳۹۴

از لوزان تا اردکان!




بیانیة مشترک حکومت اسلامی با گروه 5+1 که در شهر لوزان صادر شد،  به گمانه‌ها و عکس‌العمل‌های متفاوتی میدان داد.   بررسی مجموعة این واکنش‌ها در یک وبلاگ امکانپذیر نیست،  از اینرو در این فرصت فقط به چند نکتة مهم پیرامون بیانیة لوزان اشاره می‌کنیم.  

نخست اینکه حمایت ما از بیانیة مذکور  ـ  وبلاگ «پایان کابوس 37 ساله» ـ‌  به هیچ عنوان به معنای حمایت از مواضع حکومت اسلامی نبوده و نیست.   نقطه‌نظرهای ما در مورد این حکومت روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح و تشریح باشد.  در نتیجه،  پشتیبانی از بیانیة لوزان می‌باید از چندین بعد مورد بررسی قرار گیرد،  تا اگر ابهام یا ابهاماتی ایجاد شده،‌ برطرف گردد. 

نخستین بعدی که در تحلیل بیانیة لوزان پای به میدان بحث می‌گذارد،   به تغییرات استراتژیک فراگیر منطقه مربوط می‌شود.   این واقعیت که شرایط منطقه شتابان به سوی یک دگرگونی تاریخی پیش می‌تازد،  جای هیچ بحث و گفتگوئی ندارد.  نقش قدرت‌های بزرگ جهانی پس از «بازگشت روسیه» به معادلات بین‌المللی در سراسر جهان بحران‌های منطقه‌ای ایجاد کرده،  و در منطقة آسیای جنوب غربی،   این «بازگشت» زمینة دگرگونی‌های پایه‌ای فراهم آورده.  

در عمل،  پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی،  که با انقلاب بلشویک‌ها در روسیه تقارن  تاریخی دارد،   هم منطقه به دلیل از میان رفتن مرکزیت سنی‌مسلک قسطنطنیه دچار بحران فراگیر ‌شد،  و هم انزوای سیاسی اتحاد شوروی نوپا و «انقلاب زده» این بحران را با خلائی ساختاری همراه ‌کرد.   دلیل حضور قدرتمند انگلستان در منطقه،   و قدرت‌نمائی‌ امثال میرپنج و آتاترک و سلاطین عراق و سوریه و ... در ایندوره،‌  به این رخداد با اهمیت تاریخی ـ  پایان جنگ اول جهانی ـ  بازمی‌گردد. 

 انگلستان از آنزمان ـ پایان جنگ اول جهانی ـ  دست به بازسازی منطقه در چارچوب منافع استراتژیک خود زد،   و در این راستا بود که مناطق مختلف هر کدام به زیرنگین شیخ و شاه دست‌نشاندة لندن فروافتاد.   با این وجود،  آنچه در تحلیل‌ها کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد،  این واقعیت است که،   زیرمجموعة تمامی تحولاتی که بریتانیا طی ایندوره در منطقه به وجود آورد چیزی نبود جز به ارزش گذاردن اسلام در مقام یک ایدئولوژی!   این همان «اسلام ایدئولوژیک» است که از درون آن سیدضیاء،  میرپنج،‌  مصدق،  تجزیة هند،  انقلاب اسلامی خمینی،  مجاهدین خلق،  مجاهدین افغان،  القاعده،  داعش و ... یک به یک سر بیرون آورده‌اند.  و دیدیم که طی چند دهة اخیر،  علیرغم ضعف روزافزون ساختاری انگلستان،  و جایگزین شدن لندن با واشنگتن در بسیاری جبهه‌ها،‌   این نوع «ایدئولوژی‌سازی» هنوز در صدر دلنگرانی‌های جهان غرب در خاورمیانه قرار دارد. 

البته طی دهة 1960 شاهد پاسخگوئی مسکو به پروژة اسلام‌ سیاسی لندن بودیم.  و در این راستا اتحادشوروی تلاش کرد تا «جهان اسلام» انگلیسی را با پدیده‌ای به نام «جهان عرب» جایگزین نماید.  پدیده‌ای که به دلیل بهره‌وری از ناسیونالیسم‌های گنگ و قبیله‌ای و گاه متناقض،  می‌توانست در برابر جامعیت «اسلام سیاسی» سدی ایجاد نماید،   و در مصاف با بلشویسم سلاح قتالة اسلام را از کف انگلستان به در آورد.  ولی شکست پروژه «جهان عرب» و ناسیونالیسم عرب به صراحت نشان داد که با هیچ و پوچ و پوشال نمی‌توان کاخ ایدئولوژیک بر پا کرد.  اتحادشوروی پس از شکست ناصر در مصر،   بکلی از این طرح دست برداشت و مناطقی که با تکیه بر این نوع «ایدئولوژی‌سازی» تا آن زمان از چنگال انگلستان بیرون کشیده و «مسخر» کرده بود،   یک به یک به طرف‌های غربی تحویل داد.  و سوریه،‌  آخرین نمونة این تغییر و تحول  بود.   با این وجود،   در میعاد فعلی روسیه تلاش دارد،  بجای قبول بی‌قید و شرط یک «شکست ایدئولوژیک»،  جایگزینی مناسب برای اسلام سیاسی بیابد.   و این پروژه،  همانطور که شاهدیم از سوریه آغاز شده،   یا حداقل روسیه تلاش می‌کند تا چنین جایگزینی را در سوریه،  عراق و حتی ایران «خلق» نماید؛  هر چند هنوز جزئیات طرح‌های مسکو روشن نیست.

در چارچوب همین بازنگری‌های استراتژیک است که امروز  در مدخل «باب‌المندب»‌،  خلیج عدن،   و شاخ آفریقا که به جرأت از جمله مهم‌ترین شاهرگ‌های استراتژیک سرمایه‌داری غرب شمرده می‌شود،‌  جنگی ناشناخته و گنگ در جریان اوفتاده.  جنگی که به حکم روابط نوین استراتژیک که بالاتر عنوان کردیم،   می‌باید به عنوان یک تجدیدنظر در شیوة کنترل این شاهرگ‌ها تحلیل شود.  به میدان کشاندن اختلافات دینی حوثی‌ها و سنی‌ها،   عرب‌ها و غیرعرب‌ها و ...  که در رسانه‌های غرب تمایل فراوانی جهت بزرگ‌نمائی آن به چشم می‌خورد،   به هیچ عنوان توجیه‌گر چنین جنگ و درگیری‌ای نمی‌تواند باشد.   جنگ «دین‌باوران» و پیروان مذاهب متخالف،  که امروز در یمن به راه افتاده،   همان درگیری‌هاست که تحت نظارت محافل نظامی و تروریستی غرب،   ماه‌های طولانی سوریه را به آتش و خون کشیده،   بدون آنکه اصولاً محلی از اعراب داشته باشد.  

منطقی است که در پرتو تحولات و فروپاشی‌های منطقه‌ای،‌  شرایط کشور ایران را در ارتباط با تحولات واقعی مورد بررسی قرار دهیم،    نه در خلاء ایدئولوژیک و سیاسی محفل‌نشینان.   همانطور که بالاتر گفتیم،‌   در خاورمیانه ترسیم دوباره تمامی بردارهای قدرت الزامی شده.  و این موضوع مسلماً‌ شامل حال ایران و ایرانیان نیز خواهد شد.  ولی در چنین شرایطی،   در کمال تعجب شاهدیم‌ که،  اکثر ایرانیانی که تلاش دارند مفاد بیانیة مشترک هسته‌ای را به نقد و بررسی بکشانند،   به هیچ عنوان الزامی نمی‌بینند تا در این نقد و بررسی‌ها نیم نگاهی هم به «تغییرات استراتژیک» منطقه‌ای بیاندازند.  تو گوئی کشور ایران یک جزیرة منزوی است!   خلاصه بگوئیم بررسی حضرات در چنین راستائی یوتوپیائی و پادرهوا می‌شود!   

از اینرو بررسی واکنش گروه‌های سیاسی ـ  داخلی و برون مرزی ـ  به بیانیة مشترک را به چند گروه محدود می‌کنیم.  در خارج از مرزها سلطنت‌طلبان،  ناراضیان حکومت اسلامی،  و چپ‌ها و چپ‌نماها را می‌بینیم،  و در داخل نیز طرفداران و مخالفان دولت فعلی را قرار می‌دهیم.   پس نخست بپردازیم به خارج‌نشینان.   

سکوت معنادار گروه‌های راستگرای ایرانی پیرامون «بیانیة مشترک» تا حدودی قابل درک است.  این گروه‌ها که معمولاً پیرامون ایدة بازگرداندن نظام «کودتائی ـ سلطنتی» پهلوی‌ها به توافق رسیده‌اند،  هر گونه حضور حکومت اسلامی را در صحنة بین‌المللی و هر گونه ارتباط علنی دولت اسلامی با آمریکا را به عنوان شکست پروژة‌ «کودتا ـ انقلاب» خود تحلیل می‌کنند.   اینان طرفدار حملة نظامی یانکی‌ها به ایران بوده‌‌اند و هنوز هم از چنین طرح‌هائی به احتمال قریب به یقین حمایت می‌کنند.  تصویر ایده‌آل اینان از ایران،  کشوری است که زیر پرچم ایالات‌متحد،  و تحت سرنیزة سرباز «دوست‌داشتنی» آمریکائی اداره می‌شود.   جای تعجب هم نیست،   اینان برای آیندة خود و فرزندان‌شان پیروی از پرچم آمریکا و نهادهای «نظامی ـ امنیتی» ایالات‌متحد را می‌پسندند،   و برای‌شان به هیچ عنوان مهم نیست که ایالات‌متحد در پس پردة به اصطلاح «تحریم‌ها» با چه حرص و ولعی جیب ملت ایران را می‌زند،  و چگونه مایحتاج عمومی را به چندین برابر قیمت به ملت ایران می‌فروشد.  برای اینان باز هم هیچ اهمیتی ندارد و نخواهد داشت که آمریکا با ایجاد «مضیقة» مصنوعی در بازارهای مصرفی کشورمان،   و قرار دادن نیروی مالی و اقتصادی در چنگال اعضای سپاه پاسداران،  در ایران همان لجنزاری را به راه انداخته که در نوار غزه با گروه حماس به وجود آورده.   ایده‌‌آل گروه‌های راستگرای وطنی به بازگشت آیزنهاوریسم محدود می‌شود.  حضرات می‌خواهند زمان را 50 سال به عقب بازگردانده،    باز هم بروند در امجدیه و روز 4 آبان شعار «جاوید شاه» سر دهند!

البته در کمال تعجب شاهدیم که سازمان به اصطلاح «چپ‌گرای» مجاهدین خلق هم اگر در ظاهر «جاوید شاه» نمی‌خواند،  در زمینة گنگ‌گوئی و پنهانکاری دست‌کمی از همین  سلطنت‌طلبان ندارد.   هر چند،‌   زمانی که یک تشکل سیاسی گردهمائی خود را با پیام‌های شادباش امثال جولیانی و سناتور مک‌کین افتتاح می‌کند،‌   این نوع موضع‌گیری‌ها عادی هم خواهد شد.   به همین دلیل،  سایت اینترنتی سازمان مجاهدین خلق،   بجای به ارزش گذاردن مواضع رسمی مجاهدین در مورد بیانیة کذا،‌  بیشتر به بازتاباندن اظهارنظر «مخالفان داخلی» این بیانیه پرداخته!  با این «سیاست» مجاهدین گویا می‌خواهند «شکاف» داخلی را هر بیشتر «نمایان» کنند!  ولی فراموش کرده‌اند که اگر شکاف کذا را نمایان می‌کنند،  می‌باید حداقل یک گزینه جهت پر کردن این شکاف  به مخاطب و هواداران‌ ارائه دهند!   پس سلطنت‌طلبان و مجاهدین را رها کنیم،   و بپردازیم به ناراضیان انقلاب اسلامی در غرب!    

در این گروه از هر قماش آخوند و جوجه‌آخوند و توله‌آخوند با دستار و بی‌دستار می‌توان یافت!  گروه کذا به دو شاخک تقسیم شده‌.   شاخک حزب توده و «ملی ـ  مذهبی‌ها» و شاخکی تحت رهبری بنی‌صدر،   ملیجک امام خمینی.   شاخک بنی‌صدر سعی دارد با لفاظی‌های کودکستانی «استراتژی‌های» مناسب جهت خروج از بحران هسته‌ای را ارائه کند.   تو گوئی،  حکومت اسلامی و یا اصولاً آنچه طی «انقلاب اسلامی» سر از کاسة حاکمیت به در آورده،  در موقعیتی است که بتواند مواضع خود را در سطح بین‌المللی به قدرت‌های جهانی «دیکته» نماید!   حداقل بنی‌صدر پس از چندین و چند سال اقامت در فرانسه، ‌ هنوز در بحر حماقت دست و پا می‌زند و جای دوست و دشمن نشان می‌دهد:          

«[...] تنها تحریم‌های مربوط به برنامه اتمی، به حال تعلیق در می‌آیند. [...] تحریم‌های مربوط به برنامه موشکی و تروریسم و تجاوز به حقوق بشر برجا می‌مانند [...] ایران در تله «کمربند سبز» ـ  افتاده ‌است [...] ایران به محاصره دشمنان درآمده‌ است.»
منبع:‌ سایت ابوالحسن بنی‌صدر،  «بیانیة بنی‌صدر در بارة توافق هسته‌ای»

سطور فوق،  شمه‌ای است از «نشتی‌های» ایدئولوژیک بنی‌صدر.   اینکه یکی از طرفداران قانون اساسی ولایت‌فقیه،  و اولین رئیس‌جمهور حکومت «شترگاوپلنگ» اسلامی به این نتیجه رسیده باشد که ایران به محاصرة «دشمنان» در آمده،  مطلب جالبی است.  آنزمان که بنی‌صدر عضو شورای انقلاب بود،  و در تهران گروگان‌گیری به راه انداختند؛  روی پرچم اتحاد شوروی در خیابان‌ها رژه رفتند؛‌   به صورت زیرجلکی،   هم با ساواک آریامهر همکاری کردند و هم از «برادران» ارتشی قدردانی به عمل آوردند؛   و در زندان‌ها خلق‌الله را بدون محاکمه اعدام ‌نمودند؛‌   و خصوصاً جهت حفظ شئون اسلامی لات‌ولوت به خیابان‌ها ‌فرستادند و به افغانستان لشکر اسلامی اعزام ‌کردند،  آن روزهای «خوب» آقای بنی‌صدر از اینکه «کشور در محاصرة دشمنان» اوفتاده باشد اظهار نگرانی نمی‌کردند!  پس باید پرسید،   چرا امروز کشور را در محاصره می‌بینند؟  هر چند بنی‌صدر جبون‌تر و بزدل‌تر از آن است که بتواند صراحت داشته باشد،  با در نظر گرفتن ضدیت وی با لائیسیته و دمکراسی،  پاسخ به این پرسش روشن است؛  ‌ «دشمن» برای بنی‌صدر در مسکو نشسته!  پس دکان دشمن‌سازی بنی‌صدر را رها کنیم و بپردازیم به راه حل سرشار از بلاهت ایشان جهت خروج از بحران هسته‌ای:

«این راه‌حل [راه حل پیشنهادی بنی‌صدر] نیاز داشت به محترم شمردن حقوق شهروندی مردم ایران و بازشناسی حق مردم ایران در بازیافتن موقعیت خویش در جهان،  بمثابه مردمی که خشونت‌زدائی را روش خویش در انقلابی بزرگ کردند.»
همان منبع

راه حل پیشنهادی بنی‌صدر دو اشکال اساسی دارد.  نخست اینکه،  وی حکومت ایران را «قدرقدرت» پنداشته؛   چنین القاء می‌کند که «محترم شمردن حقوق» شهروندی در ایران در گرو خواست و تمایل «حکومت اسلامی» است!   ایشان گویا هنوز نفهمیده‌اند که روز 22 بهمن 57،   آمریکا در ایران کودتا کرده؛  مقامات حکومت اسلامی جملگی عوامل و پادوهای کودتا هستند،  و اگر ایشان نیز رئیس‌جمهور شدند،  به دلیل خواست همان ارتش کودتاچی بوده.   این ارتش استعماری قرار نیست «حقوق ملت ایران را محترم بشمارد!»  اگر چنین حقوقی به رسمیت شناخته شود،  آمریکائی بجای نفت رایگان و همبرگر می‌باید تف در ماشین‌اش بریزد و سنگ سق بزند.  در ثانی،   در کدام مرحله از اوباش‌گری «انقلاب اسلامی»،   بنی‌صدر شاهد خشونت‌زدائی «مردم» بوده؟  حتماً آن روزها که اوباش در خیابان‌های تهران با پنجه‌بوکس زنان را کتک می‌زدند،  و یا دفاتر روزنامه‌ها را به آتش می‌‌کشیدند،  ایشان در موضع عضو «عالی‌مقام» شورای انقلاب در این وحشی‌گری‌ها «خشونت‌زدائی» رویت می‌کردند.  یا آنزمان که اوباش و چماق‌داران را امثال سروش و زیباکلام و شرکاء به «فتح» دانشگاه دعوت ‌کردند،‌   بنی‌صدر در این لشکرکشی‌ها خشونت‌زدائی «مردم» را به صراحت مشاهده کرده بود!  ‌در هر حال،  مزخرفات و جفنگیات بنی‌صدر که به پیروی از منویات گوبلز،‌   بیانیة‌ لوزان را به ابزار تبلیغ برای پوپولیسم اسلامی تبدیل کرده،   فقط یک واقعیت را علنی‌تر نموده.   ‌و آن اینکه،  وابستگان به این حکومت،  حتی آن‌ها که ادعای «مخالفت‌» هم دارند،   چیزی در چنته‌شان نیست.  اینان  جز وراجی و نق زدن و به ویژه تکرار تبلیغات «روس‌ستیز » دوران جنگ سرد،  هیچ وظیفة دیگری ندارند.   این حضرات،   تحت عنوان مخالفت با استبداد،   می‌خواهند باز هم «انقلاب اسلامی»،  یا همان پایه و ریشة استبداد کنونی را یک‌بار دیگر به ملت ایران بفروشند.   همانطور که چپ نمایان ـ‌  توده‌ای‌ و «ملی ـ  مذهبی‌ها» ـ  نیز برای حقنه کردن دوبارة انقلاب مردمی‌شان به ما ملت خیز برداشته‌اند.    

بله از قضای روزگار چپ‌نمایان و «ملی‌ـ مذهبی‌ها» همچون دوران پرفروغ «انقلاب ملایان» دست در دست یکدیگر می‌خواهند ملت را با طناب پوسیدة «ایدئولوژی‌های» خرخرکی به ته چاه بیاندازند.  همانطور که بالاتر نیز گفتیم در داخل ایران حکومت،  حداقل در ظاهر به دو شاخة‌ کاذب طرفدار و مخالف بیانیة لوزان تقسیم شده! 

نخست موضع مخالفان داخلی را بررسی کنیم.   چرا که اظهارات اینان از جفنگ و شعار پوچ فراتر نمی‌رود.   مخالفان از یک‌سو،  ادعا دارند که خواهان بمب‌اتمی نیستند،  و از تعامل و همکاری با جهانیان رویگردان نخواهند بود،   و تحریم‌ها را هم «دوست» ندارند!   و از سوی دیگر همچون سردبیر کیهان مصادره‌ای،  به بیانیه ایراد می‌گیرند و ناله زنند که،‌  «اسب ‌زین شده را دادیم و افسار پوسیده گرفتیم!»   معلوم نیست این برنامة به اصطلاح‌ «هسته‌ای» در چه مرحله‌ای بوده،   که اینان آن را با «اسب زین‌شده» مقایسه می‌کنند.  این حضرات داده‌های اساسی و واقعی پروژة هسته‌ای حکومت اسلامی را نه می‌بینند و نه به هواداران‌شان اجازه می‌دهند پیرامون آن به بحث و گفتگو بنشینند.  خلاصه بگوئیم،  این گروه صرفاً جهت بحران‌سازی و بازتحمیل مطالبات ایران‌ستیز تشکل‌های سپاه پاسداران، گروه‌های سرکوب شهری،  بسیج و ... به ملت ایران،   و همچنین تداوم محدودیت‌های اجتماعی و فروانداختن کشور در روابط اجتماعی قرون وسطی،  سیاستی را که با چراغ سبز پنتاگون و تحت نظارت صنایع نظامی «چین ـ انگلستان» در مناطق مختلف ایران اجرائی شده بود،‌  «اسب‌ زین‌شدة» امام زمان معرفی می‌کند!‌   حال باید ببینیم حضرات سوار بر این اسب زین شده کجا می‌خواستند بروند؟!  به جبهة جنگی که سناتور مک‌کین برای‌مان پیش‌بینی کرده بود؟!   ولی اشتباه نکنیم، ‌ «موافقان» داخلی بیانیه هم دستکمی از مخالفان آن ندارند!

اعضای دولت حسن فریدون نیز آنقدرها از این بیانیة مشترک دل‌خوشی ندارند.  دلیل نیز بسیار روشن است.  اینان سوار بر همان «اسب‌های زین‌شدة امام زمان» به میدان سیاست کشور آمده‌اند.  طرفداران واقعی این حضرات نیز با امثال شریعتمداری و لات‌ولوت‌هائی که امروز «مخالف» بیانیه شده‌اند،  چندان تفاوتی نمی‌توانند داشته باشند!    این یک واقعیت است که عوامل این حکومت،  از رهبر گرفته تا «مردم» همیشه در صحنه،  هیچ جایگاهی در میان ایرانیان ندارند.   تنها تکیه‌گاه اینان حمایت استعمار از لات‌هائی‌ است که دیروز در امجدیه «جاوید شاه» می‌گفتند و امروز نسل دوم‌شان در نمازهای جمعه عربده می‌کشد.  با اینهمه،   بررسی مواضع دولتی‌های «طرفدار بیانیه» از ظرافت بیشتری برخوردار می‌شود. 

جهت این بررسی می‌باید به ریشه‌های «بحران هسته‌ای» پرداخت.  بسیاری تحلیل‌گران ـ  به عمد ـ   فراموش کرده‌اند که پدیدة «بحران هسته‌ای» در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی و از طریق بده‌بستان با چین،‌  تحت نظارت انگلستان و آمریکا در ایران پایه‌ریزی شده.  این محمد خاتمی،   ‌نوچه بهشتی بود که به دستور لندن تخم بمب اتمی در کشورمان کاشت،   تا انگلیس به حساب خودش روسیه را در مرزهای شمالی خلیج‌فارس «زمین‌گیر» کند!   زهی خیال باطل!   نتیجة این سیاست احمقانة لندن نیز همان شد که دیدیم؛   فروپاشی کودتاهای پیاپی محمد خاتمی در ایران؛   فرار نوچه‌های خاتمی به لندن؛   و نهایت امر عقب‌کشیدن ایالات‌متحد از پروژه‌های لندن و پکن.   اینجا بود که طرح حملة نظامی به ایران و ریاست جمهوری تحفة بیت‌رهبری،  ‌ احمدی‌نژاد توسط گروه جرج والکر بوش روی میز رفت!   ولی این طرح نیز به نوبة خود به آب خزینه گوزید؛   مسکو به اینان حالی کرد که اگر به ایران حمله کنند افتضاح جنگ 33 روزة لبنان برای‌شان حکم جشن عروسی خواهد داشت.  و پس از شکست سیاست لندن بود که روسیه نیروگاه هسته‌ای بوشهر را افتتاح کرد،  و آه از نهاد لندن و واشنگتن برآمد.   ولی بریتانیا با 300 سال سابقة چپاول استعماری به سادگی دست بردار نبوده و نیست!  ‌ سازمان دادن به «جنبش سبز»،  گامی بود برای جبران این شکست!   ولی این جنبش نیز خوشبختانه راه به جائی نبرد و ... و رسیدیم به دولت حسن روحانی.   وظیفة این دولت،  تا آنجا که به منافع انگلستان مربوط می‌شود،‌  بازگرداندن ایران به دوران نکبت بار محمد خاتمی است.       

و امروز تحت عنوان «حمایت از بیانیة لوزان»،   تمامی تلاش دولت حسن روحانی،  که از قضای روزگار دست در دست حزب توده،  و «ملی ـ مذهبی‌های» خودفروخته گذارده،   باز گرداندن فضای سیاست کشور به دوران ملاممد خاتمی است.  به دورانی که سیاست‌های انگلستان دست‌بالا را داشته باشد،  تا نهایت امر کار بجائی برسد که «اسلام خوب» اینبار سوار بر اسب «زین‌شدة» خاتمی،  به فرمان آتلانتیسم به سوی مسکو و مناطق مسلمان‌نشین آسیای مرکزی بتازد.   به همین دلیل است که گله‌های «ملی ـ مذهبی»،  سبزها،   چپ‌گرایان،  و ... اعلامیه پشت اعلامیه داده،  حمایت خود را از تلاش‌های دولت حسن فوتبال،  جهت تأمین امنیت و آرامش در کشور «اعلام» می‌دارند.   البته در لابلای این افاضات مضحک،‌   گروه‌های کذا  به مخاطب «پیام» می‌فرستند که «شرکت» در انتخابات آینده برای حفظ صلح و ثبات و آرامش کشور «حیاتی» است! 

بله،  باز هم پای گذاشتیم به میدان مورد علاقة ملایان:   به راه انداختن انتخابات فرمایشی؛ تجمع «مردم» در برابر حوزه‌های رأی‌گیری، ‌ کسب مشروعیت رسانه‌ای برای پوپولیسم اسلامی و همزمان بیرون کشیدن اراذل و اوباش از صندوق‌ها به عنوان «نمایندگان» ملت!  خلاصه برگزاری انتخابات در کشور «زنانه ـ مردانه» که هیچکس حق انتخاب پوشش و کتاب و مجله و خوراک و نوشابة خود را هم ندارد از آن داستان‌هاست که فقط حزب توده می‌تواند بنویسد!‌   می‌بینیم که،   اگر مخالف‌خوانان داخلی از طریق مخالفت با بیانیة مشترک،   به جمهوریخواهان و جنگ‌طلبان آمریکا و اسرائیل بفرما می‌زنند،  گلة مخالف‌نمای چپ و «ملی ـ مذهبی‌» دست در دست دولت روحانی،   برای کشاندن ایران و ایرانی به معادلات استراتژیک مورد نظر واشنگتن قصد برپائی دوبارة دکان شیاد اردکان را دارد.   برقراری دوبارة دکان همان فردی که پایه‌گزار بحران هسته‌ای در کشور بوده‌!   این است دلیل اهمیت یافتن لاشة خواهر و مادر محمد خاتمی در بی‌بی‌سی!      

بارها در این وبلاگ عنوان کرده‌ایم که جناح حسن فریدون،   علیرغم تمامی اهن‌وتلپ‌ها،   کعبه‌ای جز بازگشت به اوباش‌گری دوران خاتمی ندارد.  امروز،    موضع‌گیری شرکاء داخلی و خارجی حسن فریدون به صراحت این گزینه را به نمایش گذارده.   با این وجود،  همانطور که بالاتر در مبحث استراتژی‌های نوین روسیه مطرح کردیم،  پایه‌های اساسی این استراتژی‌ها در خاورمیانه،  آسیای مرکزی و جنوبی به طور کلی زیروزبر شده،  از اینرو بازی کردن دوبارة کارت سوختة جنبش‌سبز و اصلاح‌طلبی از سوی پادوهای سرمایه‌داری غرب در ایران به فقط به معنای تلاش جهت بازگرداندن سیاست بین‌المللی روسیه به دو دهة پیش است!   تلاشی که مسلماً محکوم به شکست خواهد بود.

مسائلی که در فردای انتشار بیانیة لوزان در برابر ملت ایران قرار خواهد گرفت،  بر خلاف تصورات ابلهانة محافلی که خود در به وجود آوردن بحران هسته‌ای دخیل بوده‌اند،   ارتباط زیادی با روند جریانات گذشته نخواهد داشت.   این واقعیتی است که در اسرع وقت دولت حسن فریدون با آن رودررو خواهد شد،   و شاهد خواهیم بود که دیگر بازیگران تئاتر نفرت‌انگیز اسلام ایدئولوژیک از قماش خاتمی،  موسوی و ...  با سرعت از صحنة سیاست کشور حذف می‌شوند.  ولی تا رسیدن به این مرحله می‌باید چند صباحی دندان روی جگر بگذاریم.