۳/۲۳/۱۴۰۱

سلطنت خیابانی!

 

 

 

مطلب امروز را به بررسی اظهارات رضا پهلوی،  ولیعهد آریامهر اختصاص می‌دهیم.   شاهزادۀ آریامهر،  که اینک بیش از 60 بهار از عمرش می‌گذرد،   در میعاد درگذشت روح‌الله خمینی، عملاً خود را به عنوان «رهبر» مخالفان حکومت اسلامی معرفی نموده!    البته در اینکه وی با حکومت فعلی مخالفت‌هائی دارد،  جای تردید و بحث و گفتگو نیست.   وابستگی‌های مالی،  محفلی،  تشکیلاتی و خصوصاً سیاسی رضا پهلوی به دربار سابق ایران از واضحات است؛  او جزئی لایتجزاء از رژیم پهلوی بوده.  ولی از سوی دیگر،   ملایان  نیز رابطۀ خیلی خوبی با دربار پهلوی داشته‌اند!   از اینرو  ویژگی فروپاشی رژیم پهلوی در 22 بهمن 57،   که به صورتی کودتائی و برق‌آسا صورت گرفت،  بررسی موضع‌گیری‌های رضا پهلوی را امروز مشکل می‌کند.  چرا که تحلیل‌گر نمی‌تواند میان اهرم‌های حاکمیت فعلی و تشکیلاتی که سرانجام ولیعهد پهلوی‌ها را به قدرت نزدیک خواهد کرد،   حد فاصل مشخصی ترسیم نماید.  به عبارت ساده‌تر،  علیرغم مواضع شداد و غلاظ رضا پهلوی در برابر کسانی که به قول وی،   «جز روضه‌خوانی هنری ندارند!»  ارتباط شاه با شیخ عمیق‌تر از ‌آن است که شاه به عنوان «رهبر» مخالفان بتواند با سلطۀ شیخ بر جامعۀ ایران برخوردی قاطعانه صورت دهد.   خلاصه بگوئیم،   رضا پهلوی امروز بر سفرۀ فرسودۀ پروپاگاندی استعماری و تکراری نشسته که پس از جنگ اول جهانی توسط انگلستان در ایران پهن شده بود.   این پروپاگاند چنین وانمود  می‌کرد که گویا میرپنج مخالف ملایان بوده!   

 

ولی خط رابط میان رژیم پهلوی و حکومت اسلامی را نیز دقیقاً از همین زاویۀ «مخالفت میرپنج با ملایان» می‌توان تشخیص داد!   چرا که از قضای روزگار،  طی نزدیک به نیم‌قرن که از حکومت ملایان می‌گذرد،  پروپاگاند مخالفت میرپنج با ملایان،   پیوسته توسط حکومت اسلامی تکرار می‌شود.   ولی واقعیت اینجاست که میرپنج یک پدیدۀ انگلیسی،  و وابسته به دوران پساجنگ اول بود.  و بررسی موضع‌گیری‌های دولت وی در ایران بیشتر می‌باید با مطالعۀ ژئواستراتژی پساجنگ اول مورد بررسی قرار گیرد،  نه اینکه عاملی باشد جهت تهییج افکار عوام‌الناس!  بهره‌گیری مداوم رضا پهلوی و حکومت ملائی از پدیدۀ «میرپنج» به این شبهه دامن می‌زند که ایندو جریان به گرد گشتاور واحدی در حرکت‌اند.  حال که به تهییج افکار و گشتاور واحد رسیدیم بد نیست،  کلیدواژه‌هائی را نیز بررسی کنیم که پیوسته در سخنرانی‌های رضا پهلوی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

علیرغم توسل مکرر رضا پهلوی به واژگان فریبندۀ دمکراسی،  لائیسیته،  حقوق بشر و ... موضع وی در حمایت از «دمکراسی» همچنان گنگ و مبهم باقی ‌مانده است.  ایشان پیوسته برای «دمکراسی» پیراهن ‌دریده‌اند،   ولی حتی یک‌بار شیوه‌های استبدادی پدر و پدربزرگ‌شان را که طی 57 سال بر ایران حاکم بودند،  محکوم نکرده‌اند.  ورای آن،  حتی کوچک‌ترین انتقادی نیز بر شیوۀ حکومت رژیم سابق ایران ـ  روابط بین‌المللی،  تکیۀ بیش از حد بر مذهب‌ستائی وآخوندنوازی،  پروپاگاند ایران‌پرستی،  و ...  ـ   وارد نمی‌دانند.   ساده‌تر بگوئیم،  برای رضا پهلوی،  با در نظر گرفتن مواضع اعلام شده‌اش،   رژیم گذشتۀ ایران یک ایده‌آل ـ یوتوپیا ـ باقی مانده!   ایده‌آلی که امروز می‌باید آن را بر کشور حاکم کرد.  

 

علاوه بر این مواضع که ضدیت آشکار با دمکراسی است،  رضا پهلوی در سخنرانی اخیرش صریحاً از عباراتی همچون «خردجمعی»،   «شعارهای هوشمندانه» و خصوصاً «شهدای کشور» استفاده کرده،  که عموماً نُقل محافل افراطی‌ راست‌ و چپ است.   نیازی نیست که بگوئیم برای محافل افراطی،  دمکراسی به هیچ عنوان «هدف» نیست؛   اینان با پنهان شدن در قفای این نوع شعارها،  عملاً کنونی‌ات جامعه و نیاز انسان‌ها به «آزادی بیان» را در حاشیه قرار می‌دهند.   با در نظر گرفتن مواضع و برخوردهای رضا پهلوی مشکل بتوان از وی به عنوان فردی نام برد که خواستار برقراری دمکراسی در ایران باشد.   ورای آن،   با توجه به شیوۀ بیان و آناتومی تشکیلاتی‌ای که در اطراف وی حلقه زده،  به صراحت می‌توان گفت که پایه و اساس تمایلات سیاسی ایشان‌ بیش از آنچه بر گسترش دمکراسی و آزادی بیان تکیه داشته باشد،   بر نقد و بررسی سیاست‌های رژیم ملائی متمرکز شده!   او با تکیه بر همین «نقد و بررسی‌ها» می‌خواهد هم رژیم گذشته را توجیه کند،  و هم از آن تصویری آرمانی و ایده‌آل برای آیندۀ ایرانیان ترسیم نماید!   ایرانیانی که اغلب حتی دوران پهلوی را به چشم هم ندیده‌اند.   به صراحت بگوئیم،  این شیوۀ عمل،   یعنی به ارزش گذاشتن گذشته،  در برابر شرایط اسف‌باری که فرزند خلف و تداوم منطقی همین گذشته است،  بیشتر به کلاهبرداری سیاسی می‌ماند تا حمایت از دمکراسی.  

 

واقعیت این است که برقراری دمکراسی آنقدرها هم که برخی ـ  خصوصاً فاشیست‌ها و بلشویک‌ها ـ  وانمود می‌کنند کار ساده و پیش‌پاافتاده‌ای نیست.   از منظر تاریخی امکان ندارد که افرادی بتوانند صرفاً با تکیه بر چند واژه و عبارت،  و نهایت امر کسب حمایت از چند پایتخت غربی چنین نظامی را در یک کشور حاکم کنند.  دمکراسی نیازمند هم‌فکری عملی و همکاری تمامی نیروهای سیاسی بر محور الزامات دمکراسی ـ  انسان محوری،  آزادی بیان،  حمایت از حقوق‌ مطروحه در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر،  آزادی فعالیت‌های هنری و اقتصادی و ... ـ  است.  تحریک عوام‌الناس به تظاهرات،  عربده‌کشی در کوی و خیابان،  سردادن شعارهای مرگ بر این،  و زنده باد آن و ... به ویژه شعار «نه به جمهوری اسلامی»،  هرگز به دمکراسی منجر نخواهد شد.  نتیجۀ این عملیات،   همانطور که در دوران روح‌الله خمینی هم شاهد بودیم پوپولیسم و استبداد است.  

 

در نتیجه،  برخلاف توهم عوام،  دمکراسی صرفاً با «آراء ملت» و کشاندن تل موهوم مردم به خیابان‌ها برقرار نمی‌شود؛  هر چند «آراء ملت» و ازدحام جمعیت به راحتی می‌تواند دستمایۀ فاشیست‌ها باشد.   فراموش نکنیم که هیتلر،  موسولینی،  و همین روح‌الله خمینی جملگی با «آراء ملت» پای پیش گذاشته‌اند.   در صورتی که دمکراسی نتیجۀ تضارب آراء صاحب‌نظران در فضای «آزادی بیان» است.    فضائی که نهایت امر روابط حقوقی و اجتماعی را تبدیل به حد فاصلی می‌کند میان عوام‌الناس و پوپولیسم.   ولی برخورد رضا پهلوی با سیاست کشور با این مسائل فاصلۀ زیادی دارد،   نه فقط وی،  که تمامی گروه‌هائی که ادعای حمایت از دمکراسی دارند،  امروز در عمل کورکورانه حامیان تحرکات کوچه و خیابان شده‌اند.   تحرکاتی که جامعه را به تدریج به یک‌سونگری عادت می‌دهد،  و عوام به سرعت به این نتیجه ضدمنطقی خواهند رسید که در فضای اجتماعی کشور «سیاه و سپید» وجود دارد؛   می‌باید سیاه را از میان برداشت تا سپید سر برآورد!   ششصد سال پیش،  حافظ،   شاعر گرانقدر زبان فارسی چنین سروده بود:

 

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود،   فرشته درآید!

 

ولی حافظ،   شاعر عارف‌مسلک و گرانمایۀ ایران زمین،   نه سیاستمدار بود،  نه معاصر! حافظ به دوران کلاسیک ادبیات ایران تعلق دارد.   او از جهان عرفان سخن می‌گوید،  و اصولاً با فلسفۀ سیاسی هم بی‌ارتباط است.   برخوردی از نوع «عرفان حافظ» نمی‌تواند،  و نمی‌باید ورد زبان سیاست‌مدارانی شود که از طریق کیبورد روی خطوط اینترنت با ملت ایران مکالمه دارند.    بله،  جامعۀ بشری تغییرات فراوانی به خود دیده،   و اگر خواهان دمکراسی هستیم می‌باید بپذیریم که سخن عرفا ارتباطی با جامعۀ بشری ندارد.   چرا که  برخلاف «خلوت دل» حافظ،   دمکراسی عملاً جای صحبت اضداد خواهد بود.   دیو و فرشته که سهل است،   یک مدعی هواداری از دمکراسی بالاجبار می‌باید موجودیت فیزیکی،  تشکیلاتی،  پارلمانی،  و حتی هنری و اقتصادی و مالی مخالفان خود را نیز در جامعه بپذیرد.   دمکراسی،  یعنی رعایت «حق حقوقی» مخالف!  ما در همینجا سئوالی مطرح می‌کنیم‌،  آیا چنین برخوردی از سوی رضا پهلوی و طرفداران‌اش دیده‌ایم؟   به صراحت بگوئیم،  خیر!   اینان در خندق دیو و فرشته دست‌وپا می‌زنند،  هر از گاهی نیز گریبان دیوی را گرفته،   سر بیرون می‌آورند و  فریاد می‌زنند:   «دمکراسی!»        

   

به طور مثال،  رضا پهلوی در بیانات اخیرش،  با بهره‌گیری از فاجعۀ جنگ هشت سالۀ ایران و عراق،  رسماً از ارتش به عنوان «فدائی ملت» نام می‌برد!   ولی می‌باید به ایشان یادآ‌وری کرد که این «فدائی ملت» در شهریور سال 1320 باعث استعفای پدربزرگ‌تان شد، و  از طریق همراهی با کودتای آمریکائی 22 بهمن 1357،  دولت شاپور بختیار، ‌ آخرین شانس ایرانیان جهت دستیابی به دمکراسی را نیز نابود کرد!   اگر خواهان دمکراسی هستید،   بجای شاخ‌وشانه ‌کشیدن برای مخالفان سیاسی‌،  شایسته است که به «به‌به‌وچه‌چه» برای این «فدائیان ملت» خاتمه دهید،   و از هم اکنون خطوط مشخصی جهت رفتار سیاسی ارتش ترسیم کنید.   چرا که این خطوط در یک دمکراسی از اهم امور است.   ولی در کمال تعجب می‌بینیم،  نه فقط سلطنت‌طلبان،  که عملاً تمامی گروه‌های سیاسی که خود را خواستار دمکراسی می‌خوانند،   به طمع بهره‌برداری از قدرت سرنیزۀ یک سازمان متشکل و مسلح،  برخورد شایسته‌ای با پدیدۀ ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی صورت نمی‌دهند.   خلاصه بگوئیم،  سرنوشت ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی در پروژه‌های سلطنت‌طلبان و دیگر گروه‌های سیاسی عملاً «غایب» اصلی باقی مانده است!    

 

سلطنت‌طلبی به شیوۀ رضا پهلوی برای ایران مشکل دیگری نیز به وجود آورده،  که ارتباطی هم با خط‌ونشان کشیدن برای این و آن و حمایت‌های کورکورانه از این تشکل و آن یک ندارد.  این معضل ارتباط اندام‌وار جریان رضا پهلوی با محافل حکومت‌گر در غرب است.   ارتباطی که مسلماً ارثیۀ خانوادگی می‌باید به شمار آید.  ولی در ژئواستراتژی‌های فعلی،   برخلاف دوران پدر و پدربزرگ ایشان،  چنین ارتباط «بی‌چون‌وچرائی» آنقدرها که برخی می‌پندارند «کارساز» حکومت نخواهد شد.   نقش روسیه،  چین و هند در دیپلماسی جهانی به صورت روزافزون چشم‌گیر می‌شود،   و ساختار جغرافیائی ایران ـ  همسایگی با روسیه و همسایگی با پاکستان که دهه‌هاست تحت نفوذ شدید پکن قرار دارد و مراودات نظامی،  اقتصادی و امنیتی که بازتابی است از این همسایگی‌ها ـ   نیازمند رابطۀ منطقی با بلوک شرق است.  و از این گزینه،   هیچ مفری وجود ندارد.   «ری‌یل پولیتیک» ایجاب می‌کند که سلطنت‌طلبان اگر واقعاً خواستار تشکیل دولت در ایران‌اند،   در رابطۀ «بوس‌وکنارشان» با محافل غربی تجدید نظر اساسی صورت دهند.  تجدید نظری که به هیچ عنوان در چشم‌انداز فعالیت‌های اینان دیده نمی‌شود.     

 

به طور مثال،  همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم،  موضع‌گیری هول‌هولکی رضاپهلوی در حمایت از ولادیمیر زلنسکی،   و مخالفت‌‌های سیستماتیک وی با سیاست‌های روسیه در خاورمیانه و اروپای شرقی،   که معمولاً با تکرار شعارهای خیابانی عوام‌الناس از قماش « نه غزه،  نه لبنان،  جانم فدای ایران!» یا تهاجم لفظی به دولت سوریه ـ  تنها دولت لائیک عرب ـ  و ...   صورت می‌گیرد،   اگر در شبکۀ رادیو و تلویزیون‌‌های غربی عزیزدردانه می‌شود،  شانس وی را جهت دست‌یابی به قدرت در ایران پشیزی افزایش نخواهد داد.   اغراقی هم در کار نیست؛   چنین موضع‌گیری‌هائی می‌تواند حتی امنیت ملی ایرانیان را نیز مورد تهدید قرار دهد.                     

 

نخست بگوئیم،  سردمداران و بلندگویان شعارهای ضدروسی در ایران «ناشناس» باقی مانده‌اند،   اهداف‌شان نیز مبهم است.   به استنباط ما این تحرکات بیشتر بازتاب باج‌خواهی‌های جناحی در داخل حکومت است،  چرا که روسیه جهت تأمین و یا گسترش نفوذش در داخل خاک ایران نه از رضا پهلوی دستور می‌گیرد و نه از حکومت روضه خوان‌ها.   رابطۀ روسیه با ایران مستقیماً در مذاکرات «مسکو ـ واشنگتن» مشخص می‌شود.   در نتیجه،  اگر ریگی به کفش رضاپهلوی نیست،  دلیلی ندارد که تحت عنوان یک عنصر «خارج از سیستم روضه‌خوان‌ها» مرتباً پای به دعواهای محفلی در درون «سیستم» بگذارد،  و با تکرار شعار جناح‌های حکومتی در وضعیت کسی قرار گیرد که چشم بسته دنباله‌رو بخشی از حکومت روضه‌خوان‌ها شده است.   از سوی دیگر،  همانطور که در سطور بالا هم گفتیم،   نقش روسیه،  چین  و هند رو به افزایش است،  و نمی‌توان به صراحت گفت که سرچشمۀ سیاست «ضدروسی» کنونی  در ایران،  در واقع در کدامین پایتخت‌ها قرار گرفته.    

 

ما متعجب‌ایم که رضا پهلوی با کمال میل خود و طرفداران‌اش را تا به این حد در این نوع شعارهای کوچه‌وخیابانی مغروق می‌کند.   او با این عمل،  در واقع به عوام‌ستائی و دیپلماسی‌های بیخ‌دیواری و خیابانی که در دوران روح‌الله خمینی مدروز شده بود،   فصل جدیدی ‌افزوده؛  سلطنت خیابانی!   بله،  پروژۀ سیاسی‌ای که رضا پهلوی ارائه می‌دهد،  ورای «مخالفت» با حکومت ملایان چیزی نیست جز بازگشت به حکومت آریامهری.  مسلم است که با این شیوه‌ها،   برخلاف ادعاهای وی،  ملت ایران پای به «دمکراسی» نخواهد گذارد.      

 

جهت خلاصه کردن موضوع و با در نظر گرفتن تمامی آنچه بالاتر آوردیم،   همینجا بگوئیم که به استنباط ما رضا پهلوی هر چند اصرار فراوان دارد که خود را طرفدار دمکراسی «جا» بزند،  در واقع بر شاخسار درخت پوپولیسم و فاشیسم نشسته.   و از سوی دیگر،  به دلیل تغییرات ژئواستراتژیک در منطقه،   سیاستی که وی خود را به آن آلوده کرده،   آینده‌ای نیز برای وی و طرفداران‌اش تأمین نخواهد کرد.   دوران رهبرسازی محافل آمریکائی در منطقه سپری شده و آمریکا قادر نیست از چنین پروژه‌هائی حمایت عملی صورت دهد،‌   چرا که خودش امروز در منطقۀ خاورمیانه از نظر سیاسی شرایط چندان  مناسبی ندارد.     

 

در رضا پهلوی چنین قابلیتی نمی‌بینیم،  ولی برای سلطنت‌طلبان،   در شرایط فعلی این امکان وجود دارد که کشور را از استبداد استعماری خارج کنند.   این مهم مستلزم آن است که در گام نخست شبکۀ حواریون سلطنت‌ از سیاست‌های غرب‌ستائی و روس‌ستیزی جدا شوند،  و این واقعیت را درک کنند که روسیه همسایۀ ماست و ملت ایران نمی‌باید به سیاق سدۀ گذشته تبدیل شود به سپر بلای لندن و واشنگتن در برابر مسکو.   درگام بعد،   لازم است حضرات درک کنند که برخورد حقوقی با پدیدۀ شهروند لازمۀ دمکراسی است،   و در تضاد آشکار با آشوب‌ستائی و «مردم‌پرستی‌» و لشکرکشی خیابانی قرار می‌گیرد.  در هر حال،   خروج ایران از استبداد یک جبر تاریخی است،   باید ببینیم سلطنت‌طلبان قادرند با آن همراه شوند،  یا برای همیشه از قافلۀ آیندۀ سیاسی کشور جدا خواهند شد.