۴/۰۳/۱۳۸۵

گراميداشت پناهندگان!؟



فکر نمی‌کردم روزی برسد که از نوشتن در بارة موضوعات سیاسی خسته شوم، ولی خوب آن روز از راه رسیده. و فکر می‌کنم که شاید مدت‌های مدیدی با من همراه باشد. روزی یکی از دوستان فرنگی به ‌من گفت، «خسته نمی‌شوی که اینهمه از سیاست، مسائل مالی، اقتصاد، جنگ و غیره حرف می‌زنی؟ کمی هم باید زندگی کرد!» البته این دوست عزیز، خود تجربة هولناک ملت ایران را از سر نگذرانده، و شاید مثل بسیاری افراد خوش‌اقبال دوران ما صرفاً به مسائلی فکر می‌کند که خوش‌آیند‌اند: تفریح، خانة ویلائی، ماشین کورسی و غیره. ولی من هیچ وقت قادر به اینکار نبودم. یعنی حتی زمانی که خیلی‌ها احساس «آرامش» می‌کردند، من «آرامش» نداشتم، و فکر می‌کنم آرامش متعلق به کسانی است که از زندگی هیچ نمی‌دانند، و یا حداقل نمی‌خواهند بدانند.

اگر سیاست برای بسیاری از ایرانیان آنزمان تبدیل به موضوعی «واقعی» شد که حس کردند، اگر به آن نپردازند سیاست به آن‌ها خواهد پرداخت، برای من همیشه سیاست اصل مسئله بود، چون همیشه به این امر معتقد بودم که مشکلات را یا از ریشه بررسی می‌کنی، و یا بهتر است که اصلاً دردسر بررسی آن‌ها را بر خود هموار نکنی. حال اگر از طریق این بررسی بتوانی مسائلی را حل کنی ـ مطلبی که خود نیازمند ابزار متعدد دیگری خواهد شد ـ چه بهتر، اگر هم نه، حداقل وقت خودت را برای کاری صرف کرده‌ای که معتقد بودی درست است.

آمریکائی‌ها مثلی دارند که می‌گوید، «انسان یا خوشبخت است یا فیلسوف!» البته از کشوری که مهم‌ترین صادراتش «فیلسوف» است ـ ادیب و فیلسوف بزرگ آمریکا تی‌اس‌الیوت، و فلاسفة مهم دیگر که در آمریکا متولد شدند، همگی برای همیشه این کشور را به قصد دیگر کشورها ترک کردند ـ انتظاری بیش از این نمی‌توان داشت. ولی این سئوال مطرح می‌شود که چرا؟ چرا باید یا زندگی کرد، و یا به فلسفه پرداخت؟ شاید اگر از یکی از همین آمریکائی‌های خوشبخت، این «چرا» را جویا شوید، با خنده ‌خواهد گفت، «چرا بی‌ چرا، این را همان فیلسوف‌ها می‌پرسند!» بله، فرو افتادن در بستر فکری رایج جامعه همیشه ساده‌تر از برخورد با همین بستر فکری است، خصوصاً که این برخورد صرفاً با تکیه بر بحث، کلام و خلاصه با «دست خالی» صورت گیرد.

آنزمان که بسیاری از ایرانیان در تلاش روزهائی بودند که نهایتاً به غائلة 22 بهمن منجر شد، از آن‌ها همین را می‌پرسیدم: چرا؟ ولی آن روزها جوابی ندادند، و امروز هم فکر نمی‌کنم جوابی داشته باشند. شاید حق با فروید باشد که می‌گوید، انگیزه‌های بشری نه منطقی است، و نه آگاهانه؛ این انگیزه‌ها ناخودآگاه‌اند، و بر پایة شور و اشتیاقی استوار شده‌اند که یا شور زندگی است و یا شور مرگ. شوری که نیچه در موسیقی می‌بیند، موسیقی، همان شوری «که در چارچوب شور، به زندگی می‌رسد»، و اگر «شور زندگی» و یا «شور مرگ» نداشته باشی نه موسیقی‌دانی و نه انسان. همان انسانی که هنرمند بلند مرتبه‌ای است که نیچه او را «انسان برتر» خطاب می‌کند. فروید می‌گوید، «در این زندگی، شور مرگ هم وجود دارد.» بله، «شور مرگ» هم وجود دارد، و متاسفانه برخی اوقات انسان‌ها ایندو «شور» ـ مرگ و زندگی ـ را از هم تفکیک نمی‌کنند. چرا که آنزمان که در شور و اشتیاق دست و پای میزنی خود، ناخودآگاهی و نمی‌دانی که در مرز کدام شور ایستاده‌ای.

ولی، چه باید کرد؟ انسان به باور من، «هنرمند» به دنیا می‌آید، و «هنرمند» از دنیا رخت بر می‌بندد. در این میان فقط باید هنر انسان بودن را بشناسد، در هر مفهومی و در هر مبنائی. نیچه هنرمند را برایمان به زبان ساده تعریف کرد، ولی فروید هنرمند را «پیچیده متفکری» دانست که عصبیت‌ها در بطن شخصیت‌اش رفتاری ثانویه ساخته‌اند، همان ویژگی «استعداد» که برخی، خداداد تحلیل‌اش می‌کنند. ولی اگر همه «هنرمند‌اند» همه در عصبیت‌های‌شان به ریشة هنر دست خواهند داشت، فقط می‌ماند اینکه برخی به هنر پشت می‌کنند، همان‌ها که می‌پندارند، «خوشبخت‌اند»، «آمریکائی‌های»‌ این دنیا، که می‌جنگند بدون آنکه بپرسند چرا، کشته می‌شوند و می‌کشند بدون آنکه بدانند چرا، و اگر دیگر بار از آنان جویا شوی که، «چرا؟» پاسخ خواهند داد، «فیلسوف مباش، چون ما زندگی کن!» ‌

20 ام ماه ژوئن روز جهانی پناهندگان بود. مخصوصاً از آن حرفی نزده بودم، فکر کردم بهتر است این روز را فراموش کنم، ولی اینک با 4 روز تأخیر ناچارم به موضوع اصلی بازگردم. به درامی بازگردم که گسترش و توسعه نظام سرمایه‌داری، در حال تحکیم پایه‌های شوم آن بر تاروپود جامعة بشری است. روزی سیاسیون از فروپاشی نظام‌های سنتی و پای‌‌گیری سرمایه‌داری در چارچوب مرزهای یک کشور سخن می‌گفتند، روزی از تغییرات نظام ارباب و رعیتی و تبدیل آن به جامعة صنعتی و سرمایه‌داری حرف می‌زدند، زمانی گذار از بوژوازی به مارکسیسم را تعبیر می‌کردند، و برخی اوقات از سرمایه‌داری وابسته سرفصل‌هائی مطرح می‌کردند، ولی مسلماً هیچگاه کسی تصور نمی‌کرد، که فروپاشی ساختارهای اجتماعی در کشورهای بیشماری با چنین شتاب، صدها میلیون انسان را از جای کنده روانه بیابان، کوه و دشت‌ کند. نگاهی به تیم‌های فوتبال ملت‌ها بیاندازید، از نزدیک بار دیگر نگاه کنید، می‌گویم «ملت‌ها»، شما بخوانید «دولت‌ها»، یا شاید بهتر است بگوئیم «شرکت‌ها»!

روزی سرمایه‌داری در برابر دربار و اشرافیت حاکم می‌ایستاد، بعدها فئودالیته و سلطنت حاکم را هدف قرار داد، به دنبال آن، چندین دهه در برابر سوسیالیسم ـ سوسیالیسم بی‌نور و بی‌خرد استالینیستی ـ قد علم کرد، ولی امروز سرمایه‌داری در برابر ملت‌ها ایستاده. امروز در مسیر رشد این هیولائی که خوراک‌اش زندگی انسان‌هاست، ملت‌ها ایستاده‌اند. هیولا باید ملت‌ها را از میان بردارد، تا به خوراک خود دست یابد. فروپاشی دیگر هیچ مبنای «عقیدتی» و «ارزشی» ندارد، همه چیز «سرمایه»‌ است؛ آفریقا را می‌خرند، آسیا را می‌فروشند، ملت‌ها را تکه تکه می‌کنند، و بر استخوان‌های کودکان و قربانیان، شرکت‌های سهامی عام و خاص ساخته، ایالات متحد، جامعة اقتصادی اروپا، دول مشترک‌المنافع، و هزار مرگ و مرض دیگر می‌سازند. این است افق واقعی ما، در سالروز پناهندگان، در سالروز آنان که اگر اولین قربانیان این هجوم تاتاروار‌اند، متاسفانه آخرین‌ها نخواهند بود، و در قرن 21 میلادی، در برابر چنین چشم‌اندازی هولناک، هنوز بعضی‌ها، آنان که خود را خوشبخت‌های روند توسعة همین سرمایه‌داری به شمار می‌آورند، در جمع ما می‌گویند، «چرا سخن از دردها بگوئیم، کمی هم زندگی کنیم!» ولی کدام زندگی؟


 Posted by Picasa

۴/۰۱/۱۳۸۵

حقوق بشر یا حقوق مرتضوی؟


موضع‌گیری‌های جامعة جهانی در برابر حکومت اسلامی، در بسیاری موارد صرفاً تبلیغاتی است. و در این میان، موضع‌گیری‌هائی که در ارتباط با «حقوق بشر» در سطوح مختلف در برابر تهران اتخاذ می‌شود، خصوصاً از طرف دولت‌های غربی، تشکیلات تجاری و صنعتی، معمولاً باید در مقام نوعی اهرم فشار جهت دستیابی به منافع اقتصادی و مالی تحلیل شود،‌ تا در چارچوب به ارزش گذاشتن اصول اساسی «حقوق بشر». در واقع، هر چند امروز، شخصیت‌های مستقل جهان، سعی در به ارزش گذاشتن اصول اعلامیة‌ حقوق بشر در سطوح بین‌المللی دارند، تاریخچة این اعلامیه که نهایت امر، میثاقی ضد کمونیستی و ضدبلشویکی بود، نشاندهندة چهرة واقعی سردمداران حامی این اعلامیه و موضع‌گیری‌هائی است که برخی دول، خصوصاً در غرب به نام «حمایت از حقوق بشر»، پس از پایان جنگ دوم، صورت داده‌اند.

با این وجود، تا هنگام سقوط اردوگاه سوسیالیسم، این واقعیات تا حد زیادی مخفی باقی مانده بود. ولی، پس از آنکه «سوسیالیسم علمی روس» در تقابل خود با سرمایه‌داری فرو ریخت، برخورد محافل غربی با حقوق بشر، به صورتی کاملاً‌ برهنه خود را به منصة ظهور رسانده. نخست، شاهدیم که جنگ‌هائی «یک‌جانبه»، بر خلاف موضع‌گیری‌های سازمان ملل، ‌ از طرف پیمان آتلانتیک شمالی بر ملت‌های جهان تحمیل می‌شود، و همزمان، عدم موضع‌گیری محافل طرفدار «حقوق بشر» را در مورد اشغال نظامی کشورها، بد رفتاری با زندانیان، مسئلة گوانتانامو، ابوغریب، و ... را شاهدیم.

امروز، در بی‌اعتنائی به میثاق «حقوق بشر»، و زیر پای گذاردن مواضعی که غرب، طی جنگ سرد «ادعای» فراوان در حمایت از آن‌ها داشت، حتی گامی فراتر برداشته شده. حضور آقای سعید مرتضوی، در نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل، تنها نمادی از این «دهن‌کجی‌ها» به دستاوردهای مبارزان راه آزادی و حقوقدانان طرفدار احترام به حقوق اساسی انسانی است. در این راستا، فردی که در رأس مطبوعات یکی از سرکوب‌گرترین نظام‌های جهان قرار گرفته، و در چارچوب منافع سرمایه‌داری بین‌الملل، به بهانة حمایت از «حکومت عدل علی!» روزنامه‌نگار به زندان می‌اندازد، امروز به خود جرأت می‌دهد که نه تنها صحنة همایشی بین‌المللی ظاهر شود، که به عنوان نمایندة حکومت اسلامی ایران در شورای «حقوق بشر» نیز شرکت کند!

برای آنان که با تاریخچة موضع‌گیری‌های ایالات متحد در سازمان ملل و تشکیلات وابسته به آن آشنائی دارند، حضور آقای مرتضوی جای هیچگونه تعجبی نباید داشته باشد. در واقع، طی 27 سال گذشته، بده بستان‌های آمریکا و ملایان فقط از چشم بادمجان دور قاب‌‌چین‌های سفرة ولایت فقیه و یا مخالفان «حرفه‌ای» و «حقوق‌بگیر»‌ حکومت اسلامی پنهان ‌مانده، یعنی افرادی که در تبلیغات خود مدعی می‌شوند که، گویا جنگی میان سرمایه‌داری به رهبری آمریکا و حکومت اسلامی در جریان است! ولی، امروز حضور ایادی ایرانی سرمایه‌داری بین‌الملل در شورای حقوق بشر، به نمایندگی از طرف ملت ایران، نشاندهندة روابط حسنه‌ میان واشنگتن و تهران است. حاکمیت تمام و کمال ایالات متحد بر شوراها و تشکیلات سازمان ملل از روز هم روشن‌تر است، و زمانی که این کشور بر خلاف رأی شورای امنیت به عراق حمله می‌کند و همزمان از همین سازمان درخواست حضور نیروهای چند ملیتی جهت پیشبرد سیاست‌هایش در عراق را دارد، هیچ کشوری در برابر ایالات متحد قد علم نمی‌کند تا این واقعیت را گوشزد کند که،‌ «اگر سازمان ملل را قبول دارد، همة مصوبات‌اش را باید قبول کند!» اگر در چنین سازمانی، با چنین ساختار وابسته، «مضحک»، و این تاریخچة روشن، فردی که رسماً از طرف بسیاری از شخصیت‌های مستقل جهانی به «آدمکشی»، «سانسور»، «سرکوب» و ... متهم شده، حضور یافته، و اجازه می‌یابد که «هل‌من‌مبارز» نیز بطلبد، مسلماً از حمایت واشنگتن برخوردار است.

حضور افرادی چون مرتضوی در هیئت‌های اعزامی حکومت اسلامی به خارج از کشور، یکی از مانورهائی است که دولت ایران، به دستور اربابانش، جدیداً در برابر افکار عمومی جهان و مخالفان واقعی این حکومت اتخاذ کرده. چگونه می‌توان اعزام مهرة نشانداری چون مرتضوی را، که از نظر سیاسی کاملاً «سوخته» است، تحلیل کرد؟ این «اهرم‌ها» که به وسیلة آن، اربابان این حکومت قصد ریختن آب به آسیاب مخالفان «ویترینی» حکومت اسلامی را دارند چگونه می‌تواند تفسیر شود؟ این «مخالفان» ویترینی، یعنی همان‌ها که در بطن این حاکمیت سرکوب‌گر، در زندان‌ها «مقاله‌» می‌نویسند، با روزنامه‌نگاران «مصاحبه» می‌کنند، و پس از آزادی از زندان برای مبارزه در راه «آزادی قلم» به مسکو رفته، «قلم طلائی» برای جمهوری اسلامی «سوغات» می‌آورند؛‌ این مخالفان که یک دهه است اسب خود را زین کرده‌اند تا تحت عناوین مختلف، شالوده‌های حاکمیت «سرمایه‌داری» بین‌الملل بر اقتصاد، فرهنگ و تحولات فنی و مالی کشور را از «گزند» طغیان ملت ایران، محفوظ نگاهدارند؛ این مخالفان که یک‌شبه نویسنده می‌شوند، و فردای آن فیلم‌ساز و نابغة جهان سینما! این مخالفان که در حکومتی که منکر موجودیتی به نام «بشر» است، دنبالیچة فرزند خوئینی‌ها را گرفته و در تظاهراتی حکومتی خواستار «حقوق زنان» هم می‌شوند؛ در واقع هم اینان، میدان‌داران واقعی حضور مهره‌هائی چون مرتضوی در همایش‌های جهانی‌ شده‌اند. نباید فراموش کرد که حضور مرتضوی‌ها، به همان اندازه برای آیندة ایران خطرناک است، که سپردن صحنة مخالفت با حکومت اسلامی به جناح‌هائی چون رفسنجانی و خوئینی‌ها؛ نباید فراموش کرد که، حضور «بدها» و «خوب‌های» حکومت اسلامی در سطح جهانی فقط می‌تواند به معنای «مشروعیت» بخشیدن به موجودیت سیاسی همین نظام باشد.

ملت ایران،‌ طی این 27 سال از آزمونی شگرف گذر کرده، ‌ آزمونی که به حکم تاریخ می‌باید از آن پیروز بیرون آید. ولی این پیروزی به آسانی به دست نخواهد آمد، و کسانی که فکر می‌کنند با فروغلطیدن در تحلیل‌های سرمایه‌داری بین‌الملل، روز و روزگاری از شر آخوند رها خواهند شد، فراموش نکنند که آخوندها اگر عصای دست استعمار شده‌اند، ما ایرانیان به موجودیت‌ این قشر در تاریخ‌مان امتداد داده‌ایم. ما ایرانیان می‌باید در فکر و عمل خود را از شر این قشر آسوده کنیم. در مبارزه با حکومت استعماری اسلامی، به مرحله‌ای رسیده‌ایم که یا در برخورد با مسائل سیاسی کشور «تعمق» و «بلوغ» سیاسی را حاکم می‌کنیم، و یا بار دیگر دست از پا درازتر، همچون تیم فوتبال‌مان، به نقطة شروع باز می‌گردیم. ملت ایران، باید انتخاب خود را در سطح جهانی، امروز به نمایش گذارد.

۳/۳۱/۱۳۸۵

خوب‌، بد، زشت!



پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران و به قدرت رسیدن گروهی که خود را «اصول‌گرایان» معرفی می‌کنند، مخالفان واقعی حکومت اسلامی، و نه مخالفان «ویترینی»،‌ با مشکل پیچیده‌ای در تحلیل حاکمیت رو در رو شده‌اند. از یک سو، ناظران شاهدند که، دولت ـ حداقل در ظاهر ـ در برابر جناح‌هائی قرار گرفته که به صورت سنتی حاکمیت اسلامی را پس از پایان جنگ ایران‌ـ‌عراق، تا همین انتخابات کذائی در دست داشته‌اند، و از سوی دیگر، این امر مسلم است که جناح‌های حاکم امروز، در ارتباطی اندام‌وار، با همان جناح‌های قدیمی قرار دارند. تعیین این امر که، این جناح‌بندی‌ها تا چه اندازه‌ بازتاب واقعیات سیاسی کشور است، و تا چه حد صرفاً نوعی «بازی سیاسی»، در شرایط فعلی آسان نیست.

در ظاهر، دولت آقای احمدی‌نژاد، خود را وابسته به جناح‌ «رهبری» و «تندروها» معرفی می‌کند،‌ ولی حضور اینان، در بافت حاکمیت، از روزهای نخست کاملاً علنی است، و از اینرو این «جناح‌بندی» فرضی، با در نظر گرفتن تاریخچة سیاسی این رژیم، عملاً یک «شعبده» است. ولی، این سئوال هنوز مطرح می‌شود که، بیرون راندن محمد خاتمی از دفاتر و محل اقامت‌اش، ایجاد موانعی بر سر راه بهره‌وری‌های مالی خانواده‌هائی چون هاشمی‌ها، موسوی‌ها، خوئینی‌ها و ...، بیرون راندن برخی «چهره‌های» سیاسی از کشور به انگلستان، استرالیا و آمریکا، منزوی کردن جناح‌هائی چون مجاهدین انقلاب اسلامی در صحنة قدرت و بسیاری «فعل‌و‌انفعلات» سیاسی دیگر که امروز شاهد آن هستیم، به چه صورت می‌باید تحلیل شود؟ این تحلیل در واقع شمشیری است دو لبه. چرا که اگر در اعلام شکاف سیاسی در حاکمیت ایران راه افراط در پیش گیریم، شاید به این اشتباه دچار شویم که این حاکمیت «واقعاً» دچار شکاف شده؛ و اگر بر آنچه که امروز ـ تحت عنوان مقابلة «اصول‌گرایان» و «میانه‌روها» ـ در شرف انجام است تماماً چشم بربندیم، این احتمال وجود دارد که از تحلیل واقعی مسائل جامعه به دور افتیم.

در چنین شرایطی است که نقش سازمان‌های سیاسی، و اهمیت شخصیت‌های کارکشتة جهان سیاست، در سرنوشت ملت‌ها می‌تواند کلیدی شود، ولی متاسفانه، سازمان‌ها و شخصیت‌هائی که امروز در بطن جریان مخالف کشور ایران قرار گرفته‌اند، به دلایلی یا قابلیت ارائة تحلیل درست از مسائل را ندارند، و یا هر کدام به دلیل وابستگی‌های ویژة خود، نمی‌توانند این تحلیل‌ها را علناً اعلام کنند. در نتیجه، مردم کشور در فضائی پر ابهام، با روزمرة سیاسی خود دست به گریبان شده‌اند. تظاهراتی که از طرف برخی محافل شناخته شده، هر از گاه در تهران و یا شهرستان‌ها، به بهانه‌های متفاوت صورت می‌گیرد، به هیچ عنوان از سوی صاحب‌نظران تحلیل نمی‌شود؛ موضع‌گیری‌های دولت در مورد مسائل جهانی از طرف همین صاحب‌نظران، صرفاً در حد «شایعه‌پراکنی»، و «غرغر خاله‌زنک‌ها» انعکاس می‌یابد؛ آرایش سیاسی نیروهای مخالف این حکومت، عملاً یا در خفا صورت می‌گیرد، و یا شاید موجودیت خارجی ندارد؛ و ...

در نبود بحثی روشنگرانه و اصولی، در مورد مسائل ایران، شاید ناگزیر باشیم که چند مطلب اساسی را، به عنوان پیش‌فرض‌های یک بحث کلی،‌ بدون هیچ شک و تردیدی عنوان کرده و ‌ آنان را به شاهراه‌هائی جهت اتخاذ سیاست مخالف تبدیل کنیم. نخست اینکه، این حکومت چه در قالب آقای هاشمی رفسنجانی، و چه در هیبت آقای احمدی‌نژاد، حکومتی است وابسته، فاسد و اصلاح نشدنی. و اینکه، سرنگونی این حکومت هر چه زودتر صورت پذیرد، این امکان وجود خواهد داشت که بتوان بر خسرانی که این حاکمان بر ملت ایران روا می‌دارند، هر چه سریع‌تر و هر چه اصولی‌تر نقطه پایان گذاشت. در درجة دوم، باید این اصل را قبول کرد که این حکومت از اسلام ـ دین اکثریت مردم ایران ـ دست‌مایه‌ای جهت دستیابی به قدرت ساخته، و اینکه نیروهای مخالف این حاکمیت با فرو افتادن در دام «ضدیت کوکورانه با اسلام»، و یا تلة «سیاست‌های اسلام‌پناهی»، قدرت مانورهای سیاسی و اجتماعی خود را به طور کلی از دست خواهند داد، و اشکالات و ضعف‌های شدیدی بر نیروهای مبارز هموار می‌کنند. نکتة سوم اینکه، نباید در این مبارزه چشم‌داشتی به کمک و همیاری کشورهای خارجی داشت، چرا که دولت‌های بیگانه، در حمایت و یا عدم‌حمایت از جنبش‌های مردمی در کشورهای مختلف صرفاً به منافع خود نظر دارند، و دولت‌هائی را مورد حمایت قرار خواهند داد که بتوانند منافع آنان را بهتر از دیگران تأمین کنند. از اینرو، آنان که چشم به کمک‌ بیگانه دوخته‌اند، در واقع، به دنبال تأئید خارجی بر برتری مواضع خود در برابر خارجیان و منافع‌شان در رابطه با ملت ایران هستند، و این موضع نمی‌تواند بازتابی از «منافع ملی» باشد.

مخالفان حکومت اسلامی، پس از 27 سال مبارزه ـ هر چند که اغلب، به تظاهر به مبارزه بسنده کرده‌اند ـ امروز فاقد یک راهبرد مشخص در برابر حاکمیت ایران‌اند، و حکومت اسلامی با رو کردن برگ‌های فرضی «موافق» و «مخالف»، به راحتی آنان را در صحنة سیاست داخلی به بازی گرفته. آنان که عالماً و عامداً در بازی حکومت اسلامی شرکت می‌کنند به خوبی می‌دانند که «بازنده» خواهند شد. چرا که، برای پیروزی، مخالفان باید حاکمیت را به بازی در میدان ملت وادار کنند، و نه آنچه امروز شاهد آن هستیم یعنی، به بازی گرفتن مخالفان و منافع ملی، به دست شخصیت‌ها و گروهک‌های حاکمیت اسلامی!

Posted by Picasa

۳/۳۰/۱۳۸۵

علی شریعتی


امروز،‌ 29 امین سالروز مرگ شریعتی است. این سالروز شاید بهترین بهانه برای سخن گفتن از «روشنفکری» در کشور ایران باشد. چرا که، طی سال‌های طولانی، شریعتی مظهر نوعی تفکر سیاسی و اجتماعی در ایران شده، ‌و آنقدر بر طبل نظریات وی کوبیده‌اند که شاید شناخت درست وی، امروز عملاً غیر ممکن باشد. ولی چه باک، همة نظریه‌پردازانی که عقایدشان در چارچوب استقرار حاکمیت‌ها روزی «کارساز» تلقی می‌شود، به همین سرنوشت دچار خواهند شد. امروز، در طیف دوستداران شریعتی، او مسلمان است، سوسیالیست هم می‌تواند باشد، و از دیدگاه سازمان‌هائی چون مجاهدین خلق، شریعتی در راه استقرار حکومت اسلامی، مسلماً «چریکی جان بر کف!» هم تلقی خواهد ‌شد. ولی، در طیف دشمنان‌اش، شریعتی آخوندی است بسیار خطرناک، بهائی‌ای وابسته به استعمار، و خصوصاً «کمونیستی» است شوم و نفرت انگیز. شاید هنوز، پس از گذشت دهه‌ها از مرگ وی، برای آنکه تفسیر و تحقیقی علمی و روشنگرانه در مورد عقاید و نظریات وی داشته باشیم، می‌باید منتظر پایان دورة حاکمیت افرادی باشیم، که در عمل، همه «میراث‌خواران» شریعتی شدند.

نظریه پردازی در جهان سیاست، خصوصاً در کشورهائی چون ایران که مردمانش به تک قطبی بودن طیف سیاسی برخی اوقات «افتخار» هم می‌کنند، ‌ کار بسیار خطرناکی است. یک نظریه‌پرداز، آن‌ هنگام که عقایدش منافع برخی محافل را تأمین می‌کند، سریعاً مورد حمایت قرار می‌گیرد؛ از ناکجاآبادهای سیاسی یک شبه پای بیرون می‌گذارد، بتی عیار، تمام و کمال می‌شود. و آنزمان که دیگر نیازی به وجود او نیست، و یا وجودش خود مسئله‌ساز شده، به صورت رسمی، یا مورد تحریف و بهره‌برداری‌های سوء قرار می‌گیرد، و یا همان محافل، با لجن‌پراکنی و افتضاح آفرینی سعی در نابودی داده‌های عقیدتی و سیاسی وی می‌کنند.

شریعتی در این راستا، با زندگی و آثار خود، «بحران تفکر سیاسی» در جهان سوم را به بهترین صورت ممکن نشان ‌داده؛ جهان سوم بر خلاف ادعاهای بسیار، خواهان شناخت نیست. نه شناخت‌ نظریه‌ها و نه شناخت نظریه‌پردازان، هیچکدام نمی‌تواند در افق جهان سوم جائی داشته باشد. جهان سومی، از آنرو جهان سومی نام گرفته، که هنوز بر تجربه‌های «حقیقت والا» پای می‌فشارد، تحقیق و شناخت را فقط زمانی می‌پسندد، که بتواند به «پرستش» نتایج آن بپردازد، و بتواند بت عیار «تفکر اولای» خود را با تکیه بر آن صیقل دهد. جهان سومی، در برخورد با مسائل معاصر، هر چند خود را اسیر «تحلیل‌های» ملت‌های پیشرفته‌تر می‌بیند، و هر چند تظاهر می‌کند که «پای جای پای» استعمارگران خود گذاشته و از عمل و دانش آنان بهره می‌گیرد، از این «تعقیب» عاجز می‌ماند، چرا که روانشناسی اجتماعی جهان سوم، نه نتیجة «تعمق» و «تفکر» می‌تواند باشد، و نه نتیجة «عمل و عکس‌العملی ذاتی و درونی»، روانشناسی انسان جهان سوم بازتاب «تجربة تاریخی» اوست؛ این تجربه را نمی‌توان از نو ساخت، نمی‌توان در چارچوب «منطق» ـ هر منطقی که باشد ـ آن را از نو پرداخت، و نمی‌توان از چنگال قدرتمند آن گریخت.

و شاید کمتر کسی از خود می‌پرسد، «پس تکلیف چیست؟» بلی، تکلیف ما و بازماندگانمان با تاریخ تحول فکری در کشور ایران چه باید باشد؟ کمتر کسی به دنبال تحقیقی در باب نظریه‌پردازان سیاسی کشورش بر می‌آید، چرا که جهان سومی، همانطور که نیچه در بارة خلقیات زنان می‌گوید، «یا می‌پرستد و یا نفرین می‌کند!»

نتیجه اینکه امروز، عملاًٌ در بحث سالروز مرگ علی شریعتی، کسی که به درست یا به غلط نقشی بسیار تعیین کننده در «نظریة سیاست حاکم بر ایران معاصر بر جای گذاشت»، جای کتاب و مقاله‌ای تحقیقی و تحلیلی در مورد نظریات و آراء او کاملاً خالی است؛ یا فحش نامه‌هائی در رذالت و بی‌خردی او در دست است، یا شهادت‌نامه‌هائی از خرد و بزرگواری‌اش، آثاری که هر دو دسته نهایت امر، بی‌ارزش و بی‌محتوایند. در نبود هر گونه برخورد فلسفی منسجم، «ناشناخته» را تحلیل کردن، و «ناشنیده» و «نادیده» را تکذیب و تأئید کردن، مسلماً کار خردمندانه‌ای نیست.

شریعتی در برهه‌ای بحرانی، آن هنگام که «نظریه‌پردازی» سیاسی فی‌نفسه «جرم» به شمار می‌رفت، در اوج حکومتی که یادگار کودتای ‌آمریکائی 28 مرداد بود، سخنی، نه چندان مستدل، از «سیاست» به میان آورد. سوء‌تفاهم نشود، «سیاست» نه در مفهومی که امروز در وبلاگ‌ها از آن می‌گوئیم، چرا که آنروزها «سیاست» متعلق به شخص «اعلیحضرت» بود، مردم در سیاست «دخالت» نمی‌کردند. مردم کوچه و بازار، در جهان سیاست آنروز می‌توانستند بکشند، یا کشته ‌شوند، ولی جائی برای «دخالت» نداشتند. سیاست آنروز متعلق به فدائیان و مجاهدین کفن پوش بود، ‌ چرا که راهبردهای ابرقدرت‌های شرق و غرب سیاست را از روزمرة ایرانی «حذف» کرده بود؛ تو گوئی بنا بر صلاحدید آنان، ایرانی اصولاً «احتیاج» به سیاست نداشت!

در نخستین روزهای غائلة 22 بهمن، کم نبودند «انقلابیونی» که روانشناسی اجتماعی ایران جدید را نمی‌پسندیدند، و سعی در بازگشت به دوران «پرافتخار» پهلوی داشتند، همان دوران «سیاست مال شما نیست!» و آیت‌الله خمینی کم نگذاشت از اینکه، «توی دهن» این و آن بزند و «قلم این و آن را بشکند». ولی همگی کور خواندند، چرا که به حکم همان تاریخی که استعمار را بر ما حاکم کرده، اگر 27 سال حکومت اسلامی بر ایران مستقر می‌کنند، بازتاب و انعکاس اجتماعی و سیاسی آن را نیز همزمان بر ما و بر خود تحمیل خواهند کرد. توده‌های مردم، آن هنگام که بر رذالت استعمار آگاهی یابند، کمتر فریب خواهند خورد، و در همین راستا، نه در چارچوب افکار و عقایدی «شکوهمند»، که صرفاً جهت حفظ موجودیت خود، همچون شیری که بیشه‌اش را مورد تهدید ببیند، سیاست را از آسمان به زمین خواهد آورد. و ایرانی چنین کرد: سیاست، امروز حداقل در ذهن او، به ایرانی «تعلق» پیدا کرده، هر چند که بهره برداری از این «گام تاریخی» در وانفسای کنونی کشور، کار ساده‌ای نیست.

آنان که شریعتی را می‌ستایند،‌ و آنان که شریعتی را می‌کوبند، و هر دو راه خطا می‌روند، بدانند که شریعتی هیچ نبود،‌ جز حلقه‌ای در زنجیرة تفکر سیاسی ایران، زنجیره‌ای که هنوز چند و چون و شناخت‌اش را ایرانی، خود از ایرانی دریغ کرده، چرا که جستجوی «حقیقت» هنوز بر روزمرة ما، به ناحق، حکومت می‌کند.

۳/۲۸/۱۳۸۵

آزادي


آیا امکان تحقق نوعی حکومت دمکراتیک، در مفهومی که آزادی‌های سیاسی و اجتماعی شهروندان در آن منظور شده باشد، در کشور ایران وجود دارد؟ این سئوالی است که کمتر گروه و تشکیلات سیاسی‌ای زحمت بحث و گفتگو در بارة آن را به خود هموار می‌کند؛ و با وجود آنکه صدها هزار وبلاگ، سایت‌های سیاسی، فرهنگی و تشکیلاتی، و صدها بلندگوی استعماری و غیره، کار شبانه روزی خود را «به ارزش گذاشتن آزادی‌های سیاسی» عنوان می‌کنند، هیچیک از اینان حاضر نیستند، آنچنان که شایسته است در بارة این موضوع به بحث و گفتگو بنشینند. البته، زیاد هم جای تعجب نیست، چرا که مردم ایران در «سنت سیاسی» خود، هر یک بر این باورند که در بطن برخوردهای‌شان با مسائل کشور، «حقیقتی» غیرقابل انتقاد،‌ ورای تمامی بحث‌ها، وجود دارد، و هر یک با در کف داشتن چنین «حقیقتی»، دیگران را، یعنی آنان که با ایشان هم عقیده نیستند، «خائن‌» می‌داند!

این سیاستی بود که پس انقلاب اکتبر، معمولاً از طریق «رسانه‌های» استعماری، در داخل و خارج از مرزهای ایران، مستقیماً و یا به طور غیرمستقیم، مورد حمایت قرار می‌گرفت. شاید احتیاج به تذکر نباشد، ولی اکثر کسانی که امروز برای «آزادی‌های سیاسی» سینه چاک می‌دهند، همان‌هائی هستند که، در آغاز بحران‌های اجتماعی و سیاسی‌ای که منجر به غائلة 22 بهمن شد، اگر فردی بر علیة امام، رهبر، احزاب و تشکیلات‌شان حرفی می‌زد، به هیچ عنوان از خونش نمی‌گذشتند. این برخورد «غیرمنطقی» و «کودکانه»، که منحصر به جوامع عقب‌افتاده و استعمارزده است، در ذهن اینان، در مقام «دفاع از ارزش‌های انقلاب»، «برخورد قاطعانه با عوامل ساواک» و یا ـ در مورد طرفداران طیف چپ ـ «پیروی از منطق تاریخ» ـ جایگزینی سرمایه‌داری کمپرادور با نوع ملی آن ـ عنوان می‌شد. ولی، این منطق هر چه بود، فقط یک نتیجه به همراه آورد: استقرار حاکمیتی که‌ نه تنها با «تاریخ» و «منطق» اصولاً کاری ندارد، که حتی همان انقلابی که خود برایش پیراهن چاک می‌دهد، در مسیر امیال و خواسته‌هایش بیشتر یک «مانع» تحلیل می‌شود تا یک «اهرم کارآمد»! به عبارت دیگر، این انقلاب و مطالباتی که در میان برخی توده‌های مردم به همراه این انقلاب پای به صحنة اجتماعی کشور گذاشت، برای آنان که از مسیر به اصطلاح انقلابی به قدرت دست یافته بودند، بیشتر یک «گرفتاری» به شمار می‌آمد، تا چرخه‌ای الهام بخش!

در 22 بهمن، در بطن حاکمیت استعماری یادگار دوران میرپنج، حاکمان صوری‌ کشور جایشان را به افرادی دیگر سپردند، و این مهم فقط از راه سرکوب و ایجاد مانع در «آزادی بیان»، «آزادی مطبوعات» و «آزادی تشکیلات سیاسی» صورت گرفت. در این میان، مسئولیت گروه‌هائی که دیروز از «انقلاب و رهبری آن» قدردانی‌ها می‌کردند، و امروز خواستار «آزادی‌سیاسی» در کشور شده‌اند، مسلماً‌ از کسانی که از روز اول بر اساس حاکمیت الهی و «ترهات»‌ آیت‌الله خمینی، حکومتی‌اسلامی در ذهن خود متصور شده بودند، ‌ به مراتب سنگین‌تر است. چرا که، در برخورد منطقی، زمانی که خبط و اشتباه در کار می‌آید، همیشه مسئولیت «دانایان» از مسئولیت «نادان‌ها» بیشتر می‌شود. متاسفانه، این «دانایان» که معمولاً از تحصیلات عالیه نیز برخوردار بوده، و برای افعال و اعمال‌اشان، «رسالت‌هائی جهانشمول» نیز قائل‌اند، امروز نیز در همان مسیر گام بر می‌دارند؛ نه در راستای حمایت از یک «موج» سیاسی‌، همچون غائلة 22 بهمن، که در مقام حمایت بی‌قید و شرط از یک «آزادی‌» تعریف نشده و شعارگونه. و در شرایطی که هیچ تعریف کامل و جامعی از این «آزادی» از سوی هیچیک از دست اندرکاران تبلیغات سیاسی دولتی و غیردولتی صورت نمی‌گیرد، صرفاً می‌توان گفت که اگر دیروز ملت ایران را درگیر «انقلاب اسلامی» کردند،‌ امروز قصد آن دارند که ملت ایران را در کشتارگاهی به نام «آزادی» به نابودی کشند. چرا که از نظر سیاسی، زمانی که تعاریف ارائه نشود، «آزادی»، «حکومت اسلامی» و حتی «دیکتاتوری فاشیست‌ها»، همه و همه از ارزش واحدی برخوردار می‌شوند.

در همین راستا، شاهدیم که، دانشگاه‌ها که پس از غائلة 22 بهمن به مرکز توطئة حکومت اسلامی بر علیة جنبش‌های جوانان کشور تبدیل شده بودند، امروز، از نو به فعالیت‌های «آزادی‌گرایانه‌ای» دست می‌زنند که متاسفانه، با وجود تمامی «به به» و «چه چه‌های» استعماری و حمایت‌ها و پوشش‌های مختلفی که بی‌بی‌سی و دیگر منادیان «آزادی» در ایران به آن‌ها می‌دهند، همان توطئة استعمار‌اند و بس.
شاید وقت آن رسیده باشد که سیاسیون این مملکت، مسائل را نه در آئینة استمعار، و از طریق بلندگوهای خبرپراکنی‌های استمعاری، که در مسیر خواست‌های واقعی ملت ایران ببینند. حمایت‌های کورکورانه‌ای که برخی تشکیلات سیاسی از جریانات فوق‌العاده مشکوک داخلی صورت می‌دهند ـ ریاست جمهوری خاتمی، بحران‌های مطبوعاتی سخنگویان رژیم، درگیری‌ها در کوی‌دانشگاه، حقوق زنان در حکومتی که اصولاً پدیده‌ای به حقوق از نظر قانونی تعریف نشده، و ... ـ ممکن است در ایران در «ادبیات چپ‌گرایان، آزادیخواهان و ...»، نوعی برخورد سیاسی با «واقعیات» کشور عنوان شود، ولی همین تشکیلات نباید از یاد ببرند که حمایت‌های کورکورانه‌ای که طی تاریخ معاصر از جریانات «مشکوک» سیاسی به عمل آورده‌اند، ‌ زمینه‌ساز بحرانی شده که امروز، از حاکمیت منحوس آن بیش از 27 سال می‌گذرد. به عبارت دیگر، آنان که زین را قبل از خرید اسب ابتیاع می‌کنند، یادشان نرود که برای یافتن اسب مناسب «زین» سال‌ها باید آنرا خود و هواداران‌شان بر دوش کشند!
 Posted by Picasa