نشست اخیر نمایندگان «5+1» در شهر المآتی که ظاهراً مقامات جمکرانی نیز در آن
حضور به هم رسانده بودند، «نتایجی» به
بار آورد که اعلام نشده باقی ماند. به
طور مثال، اینکه همزمان با برگزاری نشست
مقدماتی در المآتی است که وزیر دفاع ایالات متحد، پس از 7 هفته کشاکش، موفق به کسب «صلاحیت» لازم میشود، به همان اندازه از پروندة نتایج «المآتی»
بیرون خواهد ماند، که نزدیک شدن آتاترکیهای
آنکارا به تشکلهای سیاسی کرد در ترکیه! همچنین
اینکه انتخابات ایتالیا چگونه هم دست ایالات متحد و گلدمنساکس را در حنا گذاشت، و هم انتظارات لندن و پاریس را در اینکشور به
حالت تعلیق درآورد نیز در بررسی «نتایج» نشست المآتی جائی نخواهد داشت. همچنین
کشمکش بر سر سرنوشت پاپ پس از «استعفای» ایشان از مقام «معصومیات» نیز یکی از
همین پیامدها تلقی میشود؛ توافقاتی صورت
گرفته بود که در المآتی مورد «تأئید» قرار نگرفت. به هر
تقدیر، بازتاب این تحولات کلیدی را میباید
در هفتههای آتی شاهد باشیم. بله، نتایج
واقعی المآتی همینها بود، نه سرنوشت «بمب» فرضی جمکران! مطمئن باشیم، هیئت
نمایندگی جمکران را به نشستهای کلیدی این مذاکرات حتی راه ندادهاند چه رسد به
اینکه «طرف» مذاکره باشند.
حال در فرصتی که دست داده، به بررسی
برخی از این تحولات که به «توافقات» پنهان المآتی انجامید میپردازیم. نخست نگاهی داشته باشیم به کشورهائی که از منظر
روابط ایران با دیگر نقاط جهان کلیدی به شمار میروند، یعنی
ترکیه، پاکستان، شیخنشین قطر و سوریه! اگر در این میانه از عراق، افغانستان و خصوصاً کشورهای سابقاً شورائی نامی
نبردیم فقط و فقط جهت خلاصه کردن فهرست کذا بوده.
ترکیه همانطور که انتظار میرفت به تدریج از قافلة اسلامگرایان سازمان ناتو در
منطقه فاصله میگیرد، و امضاء قراردادهای
نفتی اخیر بین آنکارا و «دولت» خودگردان کرد در شمال عراق، که بغداد را به خشم آورد، به صراحت نشان میدهد که فشار مسکو امکانی برای
مجاملة بیشتر ترکیه باقی نگذاشته. آنکارا
یا به سیاستهای منطقهای روسیه نزدیک میشود و یا میباید فروپاشیای را پذیرا
شود که دیگر طبق روند مطلوب واشنگتن به جایگزینی «خواجه علی» با «علی خواجه» منجر
نخواهد شد. در همین راستاست که هم آنکارا
منفعت خود را در دنبالهروی از سیاست مسکو دیده،
و هم واشنگتن از وحشت از دست دادن اهرمهای منطقهای، ترکیه را با شوق و ذوق به دامان کردهائی میراند
که دیگر کنترلشان از دست اتحادیة اروپا نیز خارج شده. در همین مسیر،
تغییرات گستردة آتی در ساختار سیاسی ترکیه قابل پیشبینی است، و میباید
دید این تغییرات تاکجا میتواند به ارزش گذاردن دمکراسی سیاسی و عقبراندن محافل
نظامی و دینخو را در اینکشور تضمین کند.
دولت پاکستان نیز پس از حذف تدریجی سیاستهای طالبانپروری، اهرمهای
«اسلامپناه» وابسته به محافل بینالملل را در درون مرزهای خود و در افغانستان
منزوی کرده، و به تدریج به کلانسیاستی نزدیک
میشود که به روابط منطقهای هند شکل داده. از سوی
دیگر، اسلامآباد بالاجبار خود را با
سیاستهای نوین چین ـ این سیاستها ارتباط
چندانی با استراتژیهای پساجنگ ویتنام ندارد ـ هماهنگ میکند. و در این راستا مدیریت بندر «گوادر» را به دولت
چین واگذار کرده.
خلاصه بگوئیم، عقبنشینیهای
«تماشائی» پاکستان از سیاستهای اسلامنواز واشنگتن نیازی به توضیح و تفصیل بیشتر
ندارد. این سیاستها تا جائی پیش رفته که پیوستن اسلامآباد
به «سازمان شانگهای» به صورت رسمی مطرح
شده! و امضاء قرارداد خط لولة صلح با
حکومت اسلامی که روز گذشته در تهران صورت گرفت،
یکی از مهمترین چرخشهای استراتژیک اسلامآباد، از آغاز استقلال پاکستان تا به امروز تلقی میشود. قرارداد خط لولة صلح، که از
دیرباز مورد حملة «خط امام» و اصلاحطلبان و جنبشسبز بود، عملاً به خلاء سیاسی و تشکیلاتیای که توسط
انگلستان از دوران میرپنج بر مرزهای شرقی ایران حاکم شده بود نقطة پایان گذارد. بدون تردید این خط لوله به تضعیف نقش لندن در
آسیای مرکزی نیز منجر خواهد شد.
به عبارت سادهتر انگلستان دیگر نمیتواند پشت سیاستهای اسلامپناه واشنگتن
سنگر بگیرد، چرا که ریشههای آمریکائی
اسلامگرائی را نمیتوان بیش از این پنهان نگاه داشت. به طور مثال،
امروز، 28 فوریه 2013، روزنامة فیگارو، چنین تیتر زده:
«این آمریکائیها که برای جهاد به
سومالی رفتهاند!»
در جوف این مطلب،
تصویر وگزارش از یک تبعة ایالات متحد ارائه میشود که با نام «ابواحمد الآمریکی»
در سال 2009 به جهادیون سومالی پیوسته! روزنامة فیگارو تعداد «امامحسینهای» هفتتیرکش
آمریکائی را در سومالی حدوداً 50 رأس تخمین زده، ولی به استنباط ما تعداد حسینهای «طپانچه طلائی»
بیش از اینهاست! و از سوی دیگر، ارتباط
تشکیلات دولتی آمریکا و سازمان سیا با اینان،
خصوصاً پس از جریانات 11 سپتامبر آنچنان تنگ و چسبان شده، که مسلماً
تمامی اینان با تأئیدات رسمی مقامات امنیتی به منطقة حساس شاخ آفریقا اعزام شدهاند.
در چارچوب علنی شدن ارتباط آمریکا با اسلامگرایان است که شیخنشین قطر نیز
دیگر نتوانست از تحولات منطقهای جان سالم به در برد. همانطور که شاهد بودیم، این شیخنشین که یکی از «منزویترین» و بیهیاهوترین
ساختارهای نظامی استعمار در منطقه به شمار میرفت و در سکوت کامل سالها و سالها با
«چراغ خاموش» سیاستهای ارتش انگلستان را در خاورمیانه یک به یک به مورد اجرا میگذارد، بالاجبار
از تاریکی دالانهای دیپلماسی پای بیرون گذارده، و به دلیل نقشپذیری گزافه در سوریه، و خرید شبکة خبرسازی «الجزیره»، عملاً
تبدیل شده به بز سر گلة سیاستهای منطقهای آنگلوساکسونها در خلیجفارس. این
موضعگیری ناخواسته، نهایت امر کار انگلستان را در منطقه مشکل کرد و
بر موجودیت روابطی نقطة پایان گذارد که این شیخنشین را به کشور «نامرئی» منطقه تبدیل
کرده بود. در نتیجه، ارتش انگلستان به ناچار نقش قطر را به کویت
تفویض کرد، و این بود دلیل ارسال پیام ویژة امیر کویت برای
احمدینژاد!
با این وجود، مسئلة سوریه جالب توجهتر
از دیگر معضلات منطقهای است. در میانة
جنگ داخلی سوریه، لندن و واشنگتن
باختند، ولی این باخت به بهای تجدیدنظر
کامل در دیپلماسیهای پساجنگ سرد از جانب مسکو تحصیل شد. بهائی که شاید روسیه آنقدرها به پرداختاش
راضی نمیبود. سربسته بگوئیم، روسیه ترجیح میداد که در بحران سوریه نیز
همچون دیگر بحرانهای پساجنگ سرد، شرکتی فعالانه و «نامرئی» داشته باشد! ولی دیپلماسی «نامرئی» مسکو دیگر نتوانست در
سوریه تکرار شود، و به همین دلیل نیز شاهد
موضعگیریهای شداد و غلاظ کرملین در مورد تنشهای سوریه هستیم. ولی اگر این تنشها به موضعگیریهای «نامرئی»
مسکو پایان داد، این مطلب غیرقابل تردید
است که لندن و واشنگتن این صحنه را باختهاند. مهمترین
هدف آنگلوساکسونها در سوریه، که به قدرت رساندن باند اسلامگرایان بود محقق
نشد و دیر یا زود، امتداد این «ناکامی» انعکاسهای ناخوشایندی در
دیگر سیاستهای منطقهای برای بریتانیا خواهد داشت.
حال که نگاهی شتاب زده به شرایط منطقه انداختیم، شاید بتوان در مورد مواضع آتی سیاستهای جهانی
نیز در این مقطع گمانههائی ارائه نمود. همانطور که دیدیم، منطقة خاورمیانه و جنوب غربی آسیا با ویراست
«آمریکائی ـ انگلیسی» گذشتة خود فاصلة زیادی گرفته. و در
این میان نقش نظامی مسکو، خصوصاً از طریق
حضور «دائم» ناوگانهای روسیه در دریای اژه و مدیترانه بسیار سرنوشتساز است. حضور همین ناوگان عملاً دکان اسلامگرائی در
نوارغزه، مصر، تونس
و لبنان را تعطیل کرد، و سیاستهای جنگطلبانة
اسرائیل را در منطقه به انزوا کشاند. ترکیه
نیز از وحشت حضور همین ناوگان دست به عصا شده، و آتشافروزی
به نفع اسلامگرایان را کنار گذاشته. ولی تردیدی نیست که این سیاست نمیتواند در
مرزهای غربی ترکیه متوقف شود؛ متوقف هم
نشده!
همانطور که دیدیم در چارچوب تبعات این تغییرات استراتژیک، حضور
نظامی روسیه در آفریقا، خصوصاً در مناطق
تحت نظارت فرانسه چشمگیر شده و به احتمال قریب به یقین سفر اخیر اولاند، رئیس جمهور فرانسه به روسیه در همین راستا صورت
گرفته. از سوی دیگر، انتخابات اخیر ایتالیا و استعفای پاپ، که لایة دیگری از پیشروی مواضع مسکوست، در عمل
دندان ارتجاع فاشیسم بینالملل را در اروپا شکست. از قضای روزگار، پس از جنگ اول جهانی، از این «دندان»
جهت دریدن ملتهای خاورمیانه و شمال آفریقا استفادة بهینه صورت میگرفت.
توضیح در مورد تحولات بالا، و خصوصاً
ایتالیا در فردای «انتخابات» اخیر، و
استعفای «پاپ» کار را به درازا خواهد کشاند و از موضوع اصلی این وبلاگ فراتر میرود.
این مسائل به احتمال زیاد طی روزهای آینده در
وبلاگهای «آندرگراند» مورد بحث و گفتگو قرار خواهد گرفت، اگر فرصتی دست داد ما نیز به نوبة خود در بارهشان
مینویسیم. پس نگاهی داشته باشیم به تحولات آتی ایران در
آینة تغییراتی که بالاتر به آنها اشاره شد.
پس از «توافقات» المآتی، که به منزوی شدن پروژة «هستهای»، سوژة مورد علاقة لندن در ایران منجر شد، عقبنشینی ایادی انگلستان در کشور قابل پیشبینی
است. در رأس این حضرات میباید از «باند»
جنبشسبز، حزبتوده، اصلاحطلبان
و زبالههائی سخن به میان آورد که تحت عنوان «معترضان» در ایستگاههای رادیوئی
وابسته به دولتهای غرب، مطبوعات، دانشگاهها و مؤسسات وابسته به سازمان سیا و
«ام. آی. 6» تحت عنوان «حمایت از دمکراسی» در ایران فعال شدهاند. ولی فهرست مذکور به این جماعت که اکثراً خارج
از کشور لنگر انداختهاند محدود نخواهد ماند. شبکة
درونمرزی این حضرات نیز که در رأس آن شخص خامنهای و اهالی «بیترهبری» نشستهاند
به زیر ضربه خواهد رفت.
خلاصه بگوئیم، برای افرادی از قبیل
خامنهای، خاتمی و باندهای وابسته به «خط
امام» دیگر زمینهای در سیاست داخلی کشور نمیبینیم. دست لندن از اینان کوتاه شده، و به احتمال زیاد انگلستان ترجیح میدهد که
اینان را یا حذف کند و یا به انزوا براند،
پیش از آنکه ابزاری جهت پیشبرد سیاستهای «رقیب» شوند. و دقیقاً جهت فرار از همین بنبست بود که
انگلستان پیشتر «حلقة پهلوی» را با شعار «حمایت از دمکراسی» علم کرده بود. به
عبارت سادهتر، انگلستان با اینعمل، یکبار دیگر سیاست معروف «شیخوشاه» خود را از
صندوقخانه بیرون کشید، با این تفاوت که در
شرایط فعلی، دیگر مشکل میتوان مقدمات پخت
و پز چنین «آشی» را فراهم آورد.
با این وجود، موضعگیرهای انگلستان و
آمریکا پیرامون بازگشت آریامهریسم، «خط
امام»، اصلاحطلبان و جنبشسبز، که عموماً از وابستگان به سازمان سیا و «ام.
آی. 6» تشکیل
شده، بحران غامضی برای کشور به وجود
آورده. دیدیم که آمریکا هنوز پیرامون اسلامگرائی میچرخد، و انگلستان جبهة نوین «آریامهریسم» را نیز به
زرادخانه ضدایرانیاش اضافه کرده. در
نتیجه، به دلیل بیعملی دیگر قدرتهای
جهانی، در شرایط فعلی همین سازمانها و
تشکیلات، و نهایت امر ملغمهای از محفل
«شیخوشاه» خود را سخنگویان منحصربهفرد «دمکراسی» در ایران جا زدهاند. به
عبارت دیگر، در این هیاهو، محافلی
که شانس زیادی برای به قدرت رسیدن نمیبینند،
حامیان بیقید و شرط و سینهچاک دمکراسی شدهاند، و آنان که با قدرت آنقدرها فاصله ندارند، مخالفت با احمدینژاد را عین «دمکراسی» تعریف
میکنند! به هر تقدیر،
هر کدام از اینان اگر به قدرت هم برسند، همچون خمینی میتوانند زیر حرفشان بزنند؛ مسلم بدانیم
اشکی برای «دمکراسی ایران» در پایتخت قدرتهای جهانی بر زمین نخواهد ریخت. و در آخر کار،
ما میمانیم و همین شرایط فعلی: یک دولت
به اصطلاح «مستقل» و «مردمی» که دمکراسی نمیخواهد؛ آمریکا و انگلستان هم از
عملکردش ابراز «نگرانی» میکنند و ... و قضیه به همینجا ختم خواهد شد. این سناریوئی است که طرفداران آریامهریسم، خطامام
و اصلاحطلبان در آن فعال شدهاند؛
سناریوئی که اربابان این محافل برای ما ملت نوشتهاند!
ولی به استنباط ما، این سناریو به دلیل عقبنشینی انگلستان از سنگر
«بحران هستهای» با ابطال فاصلة زیادی ندارد،
و به احتمال زیاد تحت تأثیر شرایط نوین سناریوی جدیدی بر ایران حاکم خواهد
شد. در این سناریو، که در شرایط فعلی مشکل میتوان جزئیاتاش را پیشبینی
کرد، نه یک محفل «شیخوشاه» انگلیسی که
چندین و چند محفل متفاوت فعالمایشاء خواهند شد. در نتیجه،
سیاستهای مالی، اقتصادی و نظامی چندین قدرت خارجی همزمان به
درون کشور هجوم خواهد آورد. تنها امیدی که به شرایط جدید میتوان بست این
است که همسایگی با روسیه حداقل از بروز جنگ و وقوع کودتا در کشور پیشگیری میکند، و اینکه،
تقابل «غیرمتخاصمانة» قطبهای سیاسی و مالی خواهد توانست به نوعی تضمینکنندة
آزادی عمل ایرانیان شود. ولی چند و چون و جزئیات این سناریو به مسائلی
ارتباط پیدا میکند که هنوز نامعلوم باقی مانده.
...
