۶/۱۵/۱۳۹۲

سردار اکبر شیمیائی!


 

پس از برگزاری نشست «ژـ 20» در سن‌پترزبورگ،  و بده‌بستان‌های پشت‌پرده که از چند و چون آن احدی مطلع نیست،‌   نام و مشخصات قربانیان «تغییر» سیاست‌ بین‌الملل در کشور سوریه به تدریج از هالة ابهام بیرون می‌آید.  و به استنباط ما در این میانه،   اگر حکومت اسلامی تنها قربانی نباشد،  مسلماً مهم‌ترین‌شان خواهد بود.  

 

پیرامون «ارتباطات» ویژة حکومت اسلامی با دولت بعث سوریه پیشتر به تفصیل نوشته‌ایم،   و به طور خلاصه می‌گوئیم ایندو تشکیلات فقط و فقط به دلیل وابستگی مشترک‌شان به سیاست‌های خاورمیانه‌ای لندن در کنار یکدیگر نشسته بودند.   بین حکومت اسلامی و بعث سوریه جز وابستگی به لندن هیچ ارتباط منطقی و ساختاری وجود نداشته و ندارد.   در نتیجه،‌  اسطورة مسخره‌ای که نظام رسانه‌ای غرب از ماه‌ها پیش در مورد روابط خیلی نزدیک «دمشق ـ تهران» در بوق گذاشته،   فقط جهت پاسخگوئی به پرسش‌ها و نیازهای منطقه‌ای لندن ساخته و پرداخته شده.    از منظر کلی،‌   این همان ارتباطی است که پیشتر بین شیخ‌نشین امارات و تهران نیز برقرار بود،   و دیدیم که با ابتر شدن مجموعه‌ای از سیاست‌های منطقه‌ای چگونه «شکرآب» در رابطة‌ «تهران ـ دوبی» اوفتاد. 

 

با این وجود،‌   بحران سوریه ابعادی به مراتب فراگیرتر و جدی‌تر دارد،   و نمی‌توان تجربة اماراتی جمکرانی‌ها را با خسارات فروپاشی ارتباطات «دمشق ـ تهران» به قیاس کشید.  در این فروپاشی چند مسئله مطرح خواهد شد که مهم‌ترین‌شان نقش شاخه‌ای از سیاست انگلستان است که پرچم‌دار اصلی آن در منطقه حکومت اسلامی است.   این سیاست به طور کلی از میان خواهد رفت و تلاش‌های هول‌هولکی‌ و گاه ناشیانه که طی چند روز گذشته در تهران و در برخی سایت‌های «خبری» جهانی شاهدیم،  در واقع واکنشی است به همین فروپاشی سیاست‌های منطقه‌ای لندن.   فروپاشی‌ای که اینک غیرقابل اجتناب شده. 

 

در واکنش به این فروپاشی،‌  نخستین هیاهوئی که توسط شبکه‌های مختلف در ایران اشغال‌شده به راه افتاد،‌  بر تحلیل‌ اظهارات هاشمی رفسنجانی ـ‌  کاربرد سلاح‌های شیمیائی توسط حکومت سوریه ـ‌ تکیه داشت.   باید بگوئیم،‌ ‌ علیرغم اظهارات به اصطلاح موثق و مستدل آقای رفسنجانی، ‌  ما مطمئن هستیم ایشان به هیچ عنوان نمی‌دانند که در سوریه چه می‌گذرد.   راستش را بگوئیم،  احدی از آنچه در سوریه می‌گذرد اطلاعی ندارد،  چه حملة‌ شیمیائی رخ داده باشد،  چه اینکار اصلاً صورت نگرفته باشد.   در عمل،  پس از حوادث 11 سپتامبر،   فروانداختن افکارعمومی جهان در ابهام نسبت به رخدادهای نظامی،  سیاسی و اجتماعی در بسیاری از کشورها،   به یکی از پایه‌ای‌ترین سیاست‌های سرکوب جهانی تبدیل شده.   سیاستی که به رهبری ایالات متحد در سطح جهان به مورد اجرا درمی‌آید.  

 

به صورتی که،‌  در مورد هیچیک از کشورهای جهان که به نحوی از انحاء درگیر چالش‌های امنیتی و نظامی هستند،  در عمل هیچ ‌خبر موثقی در دست نداریم.   البته،   «رئیس» مجمع تشخیص مصلحت «نظام» که سال‌ها و سال‌هاست نان همین «ابهام» تحمیلی بر ملت‌ها را جویده‌اند،   و از طریق همکاری با استعمارگر به «آقائی»‌ و دولت‌مداری رسیده‌اند،   مسلماً از این جزئیات بیش از ما آگاهی دارند.

 

پس باید پرسید به چه دلیل ایشان می‌خواهند در سخنرانی‌شان چنین القاء کنند که حملة شیمیائی صورت گرفته؟   مسلماً اگر روابط حکومت اسلامی با بعث سوریه آنقدرها گرم و داغ می‌بود که رسانه‌های غرب آن را در بوق انداخته‌اند،   آقای رفسنجانی با اینهمه بی‌رغبتی و کم‌لطفی نسبت به عملکرد یک دولت به اصطلاح «دوست و برادر» اظهار نظر نمی‌فرمودند.  و سعی می‌کردند جنایت فرضی را لاپوشانی کنند.    بله،   مسئلة «اظهارات رفسنجانی» همان دم خروس است که از زیر عبای حکومت اسلامی بیرون زده.   این حکومت هیچ ارتباطی با دولت بعث سوریه ندارد،‌   و با فروپاشی قریب‌الوقوع شبکة استعماری لندن در منطقه،‌   ارتباطات «ویژه‌ای» که تاکنون نیز وجود داشته به سرعت از میان خواهد رفت.   و به همین دلیل اکبر رفسنجانی ترجیح می‌دهد که دست پیش گرفته،   از دولت سوریه و عملکردهای نظامی و امنیتی منسوب به ایندولت هر چه بیشتر «فاصله» بگیرد.   برخلاف جفنگیات کیهان و دیگر رسانه‌های جمکرانی‌،   رئیس تشخیص مصلحت دچار «آلزایمر» نشده،   حواس‌اش خیلی هم خوب کار می‌کند.  خلاصه بگوئیم،‌   رفسنجانی در «پیامی» که به اینصورت «مخابره» کرده و توسط بسیاری سایت‌ها و شبکه‌ها مورد «استفاده» قرار گرفته،   حمایت تام حکومت اسلامی از بمباران سوریه توسط نیروهای نظامی آمریکا را رسماً «ابلاغ» کرده!

 

ولی این «موضع‌گیری» جنجالی که ظاهراً بسیار «زیرکانه» می‌نماید،  از قضای روزگار با مسئلة‌ قتل‌عام اعضای سازمان مجاهدین خلق در شهرک اشرف نیز تقارن زمانی یافته.   همانطور که بالاتر در مورد عدم آگاهی از شرایط سوریه گفتیم،   از مسائل عراق نیز کسی هیچ نمی‌داند.   از طریق برخی شبکه‌ها که معمولاً نانخور یانکی‌ها به شمار می‌روند ادعائی مطرح شده؛    نه خبرنگاری از محل دیدن کرده،  و‌ نه عکس و تفصیلات و گزارشات موثقی در دست است.   جالب اینکه،‌   برای روشن شدن واقعیات نمی‌توان به رهبری سازمان مجاهدین خلق نیز تکیه کرد.  اینان تکلیف‌شان روشن‌تر از این حرف‌هاست.   این حضرات حتی حاضر نشدند وزنة ترور لاجوردی،   جلاد اوین را ـ  این فرد توسط عوامل سپاه پاسداران در بازار تهران به قتل رسید ـ‌  از دوش حکومت اسلامی بردارند.   لاجوردی و صیاد شیرازی در عمل تنها کسانی بودند که به صراحت می‌توانستند مسببین و آمران قتل‌عام‌ سال‌های 1360 و کشتارهای جمعی کردستان ایران را معرفی کنند.   با ترور ایندو رد یابی این جنایات عملاً غیرممکن شد. 

 

در نتیجه،  آنچه ما از رخدادهای اردوگاه اشرف می‌دانیم این است که گروهی افراد گویا «اعدام» شده‌اند.  افرادی که نه نام و نشان دارند، ‌  نه کارت شناسائی؛  هیچ!   خلاصه بگوئیم،   اگر گنجشک‌های شهرک اشرف را قتل‌عام کرده بودند،  مسلماً بیش از این‌ها «جزئیات» در دست‌ داشتیم؛  جالب است،  نه؟!

 

جالب‌تر اینکه،   پس از انتشار خبر این جنایت هولناک،   اوباش حکومت اسلامی،‌  و در رأس‌شان سپاه پاسداران و بسیج مستضعفان با صدور اطلاعیه‌های «رسمی» این «عمل انقلابی» را مورد «تقدیر» هم قرار می‌دهند!   ناظر منطقی در پس این نمایشنامة‌ مهوع چه می‌بیند؟  همینجا نیست که بازهم  «بده بستان» بین آچار فرانسه‌های کودتای 22 بهمن 57 به صراحت خود را نشان می‌دهد؟  همینجا نیست که «سازمان» می‌برد؛   «آخوند»‌ می‌دوزد؟! 

 

پس از آنکه سپاه و لشکر لات‌ولوت‌ها از این «اعدام‌های‌ انقلابی» تقدیر به عمل آوردند تا شیرین عبادی هم نانی به کف آرد،   نوبت ‌رسید به اوباش عمامه‌ بر سری که نماز دشمن‌شکن جمعه به راه می‌اندازند و در رأس‌شان آخوند احمدخاتمی:

 

«[...] ضمن تشکر از فرزندان غیور انتفاضه شعبانیه که به منافقان جنایتکار در پادگان اشرف حمله کردند،  [و] 70 نفر از سران آن‌ها [را] به جهنم واصل [کردند] [...]  فرمانده ترور شهید صیاد هم در این عملیات به جهنم واصل شد [...]»

منبع: فارس نیوز،‌  مورخ  6 سپتامبر 2013  

 

همانطور که می‌بینیم،‌   یک آخوند با استفاده از منبر و محراب و احساسات مذهبی توده‌های مفلس،  هنگام برگزاری به اصطلاح «نمازجمعه»،  آنهم در دانشگاه به تقدیر از «جنایت» مشغول است.   حال این سئوال مطرح می‌شود که ایشان چگونه فرماندة عملیات ترور «شهید» صیاد را می‌شناختند؟!  تا آنجا که ما می‌دانیم دولت جمکران هرگز عاملان ترور صیاد شیرازی را شناسائی نکرده بود،  پس احمد خاتمی این اطلاعات دقیق را ازکجا به دست آورده؟ برای پاسخ به این پرسش باید ببینیم ارتباطاتی که به احمدخاتمی امکان می‌دهد نام عامل این ترور را بشناسد،   از چه طریق با «سازمان مجاهدین خلق» ایجاد شده؟   از این گذشته،  جنایت اردوگاه اشرف چه رسانه‌ای باشد و چه «صحت» داشته باشد،   با های و هوی و «به‌به‌وچه‌چه» لات‌های بیت‌رهبری پیرامون این کشتار،‌  اگر سازمان ملل همچون مورد سلاح‌های شیمیائی عراق،  یک گزارش «رسمی» هم از این جنایت ارائه دهد،‌   منطقاً انزوای رسانه‌ای بیشتری برای حکومت اسلامی تأمین خواهد شد و زمینة‌ بهتری برای سرکوب فراهم می‌آید.  به عبارت دیگر مشتی لات در داخل و خارج مرزها تمام تلاش‌شان را بر این متمرکز کرده‌اند که با «اخ‌وتف» خبر بسازند،   و با باد انداختن در بادبان تبلیغاتی سازمان سیا،  ملت ایران را هر چه بیشتر در انزوای مالی و اقتصادی نگاه دارند تا این حکومت سر پا بماند.  

 

ولی خوش‌رقصی محفل کودتا برای لندن و واشنگتن به این مختصر محدود نمی‌شود؛   این محفل به دو شاخة کاذب تقسیم شده.  در شاخة اول باند رفسنجانی و حسن خمینی را می‌بینیم که به بمباران سوریه توسط آمریکا دل بسته‌اند و در این مسیر می‌خواهند میراث‌دار «پدر طالقانی» و باند رجوی هم بشوند.   برای دریافت تحرکات شاخة‌ مذکور نیم نگاهی به اظهارات حسن خمینی در سایت ایسنا،  ‌مورخ 6 سپتامبر2013 کفایت می‌کند.   نوة خمینی دجال به کفن طالقانی دخیل بسته و به گروه رجوی بفرما می‌زند که «بیائید با هم گام برداریم.»    اما شاخة‌ دوم محفل را نظامیان جمکران و ائمة جمعه و اوباش بیت رهبری تشکیل داده‌اند.   اینان می‌خواهند با ارائة تصویر سبع و جنایت‌دوست از حکومت «محبوب»‌ و مردمی،   زمینة مناسبی جهت قرار گرفتن در انزوای رسانه‌ای و سرکوب ملت ایران فراهم آورند.                  


خلاصه ارتباط تنگاتنگ بین سیاست‌های مالی آنگلوساکسون‌ها و حکومت جمکران اینروزها   به صراحت خود را به نمایش ‌گذارده.    جالب اینکه رفسنجانی در همان اظهارات احمقانه پیرامون «بمب‌های شیمیائی» بشار اسد،‌   به حصر اقتصادی و زیان‌های «ملت ایران» نیز اشاراتی کرده بود.   نیازی نیست که بگوئیم چه افراد وگروه‌هائی از این محدودیت‌ها منفعت برده و می‌برند!  

 

ولی با فروپاشی سنگرهای آمریکا در سوریه فاصلة‌ زیادی نداریم،‌   و تلاش‌های حکومت اسلامی برای بازگشت به میدان‌های «مأنوس» گذشته‌اش تلاشی است مذبوحانه.   خلاصه بگوئیم،‌   با فوت کردن در آستین «پدر طالقانی» دیگر نمی‌توان به احساسات مذهبی قشر جوان دامن زد.   و با خبرسازی پیرامون «قتل‌عام» مجاهدین بی‌نام و نشان و «تبریک‌باران» بیت رهبری توسط لات‌ها هم نمی‌توان ملت ایران را بیش از این در انزوای بین‌المللی قرار داد. تلاش‌های موذیانه محفل کودتا که به خیال خود با این تقسیم «مجازی» راهی جهت حفظ موجودیت‌اش در شرایط نوین می‌جوید،   جز دامن زدن به خشم ملت ایران پیامدی نخواهد داشت.   خشمی که شعله‌های فروزنده‌اش روزی از همین روزها دامن مزدوران اجنبی را در این سرزمین خواهد گرفت.   دامن‌ همان‌ها که کربلا و امام حسین برای ما ملت درست کرده‌اند؛   از جنایت و از تشریح و تعریف و هیاهو پیرامون «جنایت» تغذیه می‌کنند.       

 

 

 

        

 

 

 

 

 

 

 

۶/۱۴/۱۳۹۲

مشعل یا مسلسل؟

 
پس از فروپاشی اتحاد شوروی و آغاز به اصطلاح حاکمیت بلامنازع سرمایه‌داری در جهان،  شاهد برقراری روابطی بی‌نهایت تأسف‌بار هستیم.   در این روابط نوین،  ایالات متحد که به شدت از فروپاشی شوروی متزلزل شده بود،  و مهم‌ترین اهرم توجیهی سیاست‌های بین‌المللی و نظامی‌‌اش،‌  یعنی مبارزه با استالینیسم را از دست داده بود،  جهت تأمین برتری جهانی‌ عملاً دست به هر اقدامی زده.  تجزیه یوگسلاوی به کنار،  با نیم‌نگاهی به ادعاهای بی‌پایة پنتاگون،   خصوصاً پس از رخدادهای 11 سپتامبر،   می‌بینیم که چگونه آمریکا به بهانه‌های واهی به افغانستان لشکر کشید؛   با ترفند و جعل اسناد ومدارک،  خاک کشور عراق را به توبره بست؛ «بهار عرب» به راه انداخت؛   و ... و اینک نیز کاخ سفید تلاش «فوق‌العاده» خود را بر این متمرکز کرده که،   تحت لوای حمایت از شهروندان سوری،   به هر ترتیب می‌باید ملت سوریه را به موشک و بمب ببندد!  
 
خارج از منافع مالی و صنعتی‌ای که برخی محافل و کارخانه‌داران از این جنگ‌سازی‌ها دنبال می‌کنند،  ‌ باید قبول کرد که ادامة مواضع جنگ‌طلبانة ایالات متحد در سطح بین‌المللی،  بازتاب تلاشی است مذبوحانه جهت ترمیم و «بازساخت» تصویر «انساندوستانه» و کاذبی  که حمایت بلشویسم روس از هیئت حاکمة واشنگتن طی دوران جنگ سرد ‌در اذهان جهانیان  ساخته بود.  مجسمة حمایت آمریکا از «حقوق‌بشر» در حال فروریختن است،  و تابلوی فریبنده‌ای که با تیتر «حمایت از انسان‌ها» توسط هیئت حاکمة آمریکا نقاشی شده بود،  به سرعت رنگ‌ می‌بازد.  با این وجود،  آمریکا همچون دیگر قدرت‌مداران تاریخ بشر،  بجای جستجوی راه‌کارهای نوین و ارائة راه‌حل‌های سازنده که مستلزم بازنگری‌های عملی و سیاسی در افق‌های نظامی و بین‌المللی واشنگتن خواهد شد،   سعی دارد تا به قول فرانسوی‌ها،‌  «با کهنه،   نو بسازد!»  به عبارت دیگر،  ایالات متحد با همان سیاست‌های دوران جنگ‌سرد دست به کار مرمت تصویری شده که به دلیل تغییر شرایط استراتژیک جهانی،‌  حتی در بهترین «صورت» ممکن هم خریداری نخواهد داشت. ‌  
 
تلاش‌های آمریکا جهت بازساخت  وترمیم تصویر مخدوش و فرسوده‌اش در واقع از بحران دست‌ساز یوگسلاوی و دوران «بیل کلینتن» آغاز شد.   در این دوران،‌  بازی با افکار عمومی آمریکائی‌جماعت،‌   و باد انداختن در بادبان «اخلاقیات» من‌درآوردی «کلینتن‌ها» پیرامون «دخالت‌های انسانی» کارساز بود.   سپس با به قدرت رسیدن جورج والکر بوش،   رخدادهای11 سپتامبر به این «تلاش‌ها» رنگ‌ دیگری عطا کرد.   و‌ اینچنین بود که واشنگتن از مرز گفتمان «بی‌پایه‌واساس» پای بیرون گذارده،   در عمل به میدان تهاجم نظامی «بی‌وپایه‌واساس» وارد شد.  حمله به افغانستان و سپس حملة غیرقانونی به عراق و پروپاگاند «نبرد با تروریسم» که توسط نوچه‌های اروپائی و آسیائی آمریکا در هر رسانه‌ای به آن دامن زده شد،‌  پیامد  مستقیم این تهاجم نظامی است.  ولی فراموش نکنیم،   تهاجم به عراق و افغانستان،‌  اگر در ظاهر بر علیه رژیم‌های پوسیده و جاهل‌پرور این‌کشورها اعلام شده ـ‌  رژیم‌هائی که دست‌نشاندگان واشنگتن به شمار می‌رفتند ـ ‌ در واقعیت تهاجم واشنگتن است بر علیه جامعة جهانی.   جامعه‌ای که دیگر برخوردهای «گزینشی» و ترازوهای «تقلبی» واشنگتن را در بررسی تحولات جهانی قبول نخواهد کرد.
   
به صراحت می‌بینیم که تلاش هیئت حاکمة ایالات متحد که با تأکید و پافشاری بی‌جا قصد دارد همان «پیش‌شرط‌های» دوران جنگ‌سرد را در روابط بین‌الملل حاکم کند،  هر چه بیشتر در سطح بین‌المللی کارآئی خود را از دست ‌داده.    عقب‌نشینی پارلمان انگلستان از ماجراجوئی‌های واشنگتن در سوریه،   تأکید بی‌قیدوشرط ایتالیا بر عدم شرکت در جنگ بدون مجوز شورای امنیت،  منزوی شدن مواضع محمود عباس و نتانیاهو در مذاکرات صلح خاورمیانه و پیگیری مذاکرات صلح از کانال‌های دیگر،‌  و ... جملگی نشان می‌دهد که اگر واشنگتن چشم بر واقعیات فروبسته،  حتی متحدان‌اش نیز دیگر حاضر نیستند با طناب پوسیدة پنتاگون به ته چاه بروند.   ولی خارج از انزوای گسترده و روزافزون ایالات متحد،   مواضع ضدونقیض هیئت حاکمة آمریکا نیز حکایتی دارد. 
 
به طور مثال،   امروز نوک حملة جنگ‌طلبی در ید اختیار فردی افتاده که در مقام ریاست جمهوری آمریکا،‌  تلاش دارد به هر صورت ممکن زمینة جنگ را فراهم آورد.  حال آنکه همین فرد آنزمان که در سنگر کنگره حضور داشت،   تنها «مخالف» حمله به عراق در دوران جرج‌والکر بوش بوده!   و باز هم در کمال تعجب،‌   امروز کسانی تحت عناوین مختلف در کنگرة ایالات متحد دست به «صلح‌دوستی» و مخالفت با جنگ می‌زنند که در عمل از جمله راست‌گرا‌ترین افراطیون‌ و جنگ‌طلبان حرفه‌ای محافل سیاسی در ایالات متحد به شمار می‌رفته‌اند!   می‌باید پرسید چه پیش آمده که تمامی صفوف سیاسی در ایالات متحد از هم فروپاشیده،   و نتیجة محتمل چنین فروپاشی‌ای چه‌ها خواهد بود؟ 
 
در هر حال،   شکاف سیاسی در قلب کنگرة ایالات متحد مستقیماً به درون جامعه راه یافته و طبق آخرین آمار،   بیش از 65 درصد آمریکائی‌ها هر گونه ماجراجوئی نظامی در خارج از مرزها را محکوم می‌کنند!   خلاصه،   همان‌ افکارعمومی‌ای که حمله به افغانستان و عراق را به دلیل انتشارچند عکس و مطلب بی‌سروته در فلان و بهمان روزنامه مورد تأئید قرار می‌داد،   امروز مخالف جنگ شده!    
 
در چنین شرایطی است که باراک اوباما و چند نوچة «دیرپای» محفل جنگ‌طلبان،   از جمله رئیس جمهور فرانسه پای به نشست «ژ 20» در سن‌پترزبورگ می‌گذارند و رسانه‌ها نیز هیاهو و هیهات به راه انداخته‌اند که اینان قصد دارند کشورهای مخالف حمله به سوریه را با اهداف خود هماهنگ کنند!   باید پرسید به چه صورت جنگ‌دوستان ‌خواهند توانست در شرایطی که عقربه‌های زمان به ضررشان در چرخش اوفتاده،   ملت‌ها و دولت‌ها را به این نوع «جنگ‌ها» راضی کنند؟  چنین افقی مشکل می‌تواند دست‌یافتنی باشد.  
 
همانطور که بارها در این وبلاگ‌ها نوشته‌ایم،‌  به استنباط ما،  مسئله به هیچ عنوان سوریه و جنگ در سوریه نیست؛   مسائلی به مراتب مهم‌تر در قفای این جنگ‌سازی‌ها نشسته.   ولی شرایط جهانی،   هم برای ایالات متحد و هم برای نوچگان یمین و یسارش در مسیری مخالف این جنگ‌سازی‌ها در حرکت است.  نه اینان خواهند توانست حمایت جهانی از جنگ‌سازی‌های «ظاهری» خود را کسب کنند،  و نه اینکه جهان امروز به واشنگتن و هم‌سازان‌اش فرجة مناسب جهت بازساخت تصاویر «رویائی» از نوع دوران جنگ‌سرد را خواهد داد.   مجسمة آزادی ایالات متحد،‌  امروز بجای مشعل مسلسل به دست گرفته،   ولی این تلاش‌ها بی‌فایده است؛   چه آمریکائی‌ها به سوریه حمله کنند و چه نکنند،   مشکلی که امروز رودر روی آمریکا و سیطرة جهانی‌اش نشسته،   نه در سوریه که در واشنگتن می‌باید حل شود.
 
 
 

۶/۱۲/۱۳۹۲

دانشگاه و کشتارگاه!


 

برکناری آخوندصدرالدین شریعتی رئیس دانشگاه علامه طباطبائی،‌   عکس‌العمل‌تند وی را به دنبال آورد.  ایشان دو ادعا مطرح کردند.  نخست اینکه به دلیل مخالفت با «فتنه»،‌  از کار برکنار شده‌اند.   دیگر آنکه، ‌ دولت قصد «اسلام‌زدائی» از دانشگاه را دارد.   به عبارت دیگر می‌باید بپذیریم که برکناری آخوند شریعتی،  یعنی اسلام زدائی!   شاید به همین دلیل بوق سازمان سیا اظهارات شریعتی را منعکس کرده:‌   

 

«[...]وی [شریعتی] معترضان به نتایج انتخابات سال 88 را اصحاب فتنه نامیده و گفت که ما جلوی این فتنه را در دانشگاه گرفتیم [...] امتحانات دانشگاه را پیش بردیم [...]‌آقایان قصد دارند انتقام آن را از بنده بگیرند.»

منبع: رادیوفردا،  12 شهریورماه 1392

 

از قضای روزگار،  شاهدیم که جناح ظاهراً مخالف حسن روحانی،   یعنی باند احمدی‌نژاد،‌  مدتی است اسب و استر خود را برای تأسیس یک مؤسسة آموزش عالی به نام «دانشگاه ایرانیان» زین کرده.‌   جالب اینجاست که تحرکات باند احمدی‌نژاد نیز عکس‌العمل‌های تندی برانگیخته که از سوی بسیاری محافل داخلی و خصوصاً نانخورهای خارج‌نشین جمکران به صور مختلف ـ از انتقاد تا لودگی و شبه‌طنز و افشاگری ـ‌  گام به گام به پیش برده می‌شود:

 

«[...]‌مشاور حسن روحانی،  از واگذاری‌های ديگر اموال دولتی از جمله چند ساختمان متعلق به مناطق آزاد قشم و چابهار در تهران به دانشگاه زير نظر احمدی‌نژاد پرده برداشت.»    

همان منبع

 

اینکه مشاور آقای روحانی «پرده‌برداری» می‌فرمایند،  کار بسیار خوبی است،   ولی اگر قرار بر پرده‌برداری است،‌  فقط مسئلة «دانشگاه ایرانیان» نمی‌باید مطرح شود.  در این مملکت خیلی پرده‌ها هست که هنوز برداشته نشده.   در یک اقتصاد نفتی که سه دهه است توسط مشتی عمله و اکرة استعمار غرب چپاول می‌شود،  مسائل دانشگاه کذا شایدکم‌اهمیت‌ترین پرده‌ها به شمار آید.  پس باید ببینیم در قفای این «افشاگری‌ها» و پرده برداری‌های داغ و آتشین چه مسائلی خفته که هم خواب از چشمان جناب «مشاور» حسن روحانی ربوده،  ‌ و هم عمله و اکرة حکومت اسلامی را نگران کرده.   این اوباش که تحت عنوان روزنامه‌نگار و معترض و ناراضی و حقوقدان و غیره ... به خرج ملت ایران در خارج از کشور خیمه زده‌ و لاطائل «قلمی» می‌کنند،  ‌ شمشیرشان را بر علیه همین «دانشگاه ایرانیان» از نیام برکشیده و به عربده‌جوئی نشسته‌اند:

 

«دولت فاسد و دانشگاه پول‌شویی آیت‌الله خامنه‌ای (یادداشتی از اکبر گنجی)»

منبع:  سایت ایرانیان انگلستان

 

می‌بینیم که بر سر لحافی به نام «دانشگاه» چند نفر فریاد «آی دزد» سرداده و بسیاری از «صاحب‌نظران» ـ‌‌  دولتی و خارج‌نشین ـ‌ برای همین دانشگاه نسخه‌های رنگارنگ تجویز می‌کنند.   می‌باید بپذیریم که این قضیه سر دراز دارد،  و آن نیست که عنوان می‌شود.  

 

در درجة نخست «دانشگاه‌ ایرانیان» همچون اغلب مؤسسات آموزشی در مناطق استعمارزده یک تشکیلات «ماسونی» است و ارتباط چندانی با ایده‌های «درخشان و علمی» آقای احمدی‌نژاد ندارد.   این دانشگاه سال‌ها و سال‌ها پیش قرار بود به ریاست فراماسون سرشناسی که به نام و نشان‌اش اشاره نمی‌کنیم،   در جزیرة قشم افتتاح شود.   ولی بحران‌سازی دولت احمدی‌نژاد و جنگ‌سازی‌ آمریکائی‌ها در منطقه پروژة این دانشگاه را به سکة یک‌پول تبدیل کرد.   اینک همین دولت احمدی‌نژاد زین کرده تا «دانشگاه ایرانیان» را با پول‌هائی که معلوم نیست از کجا آمده به راه اندازد.  و جنجال پیرامون دانشگاه ایرانیان با موضع‌گیری‌های «انقلابی» دولت روحانی پیرامون فضای دانشگاهی همزمانی نشان می‌دهد.  

 

برکناری یک آخوند مسئله‌دار از رأس دانشگاه علامه طباطبائی،  و جنجال «لش‌ولوش‌ها» بر سر دانشگاه ایرانیان به صراحت نشان می‌دهد که هم دولت روحانی هدف اصلی خود را قشر جوان‌تر جامعه قرار داده،  و هم جناح مخالف‌اش قصد دارد تا حد امکان حضور سیاسی خود را از طریق «دانشگاه» گسترش دهد.  خلاصه بگوئیم،‌   دانشگاه یک‌بار دیگر در این مملکت کاربرد اساسی‌اش یعنی فراهم آوردن امکانات علمی،‌  صنعتی،  کارآفرینی و تأمین فرهنگ مورد نیاز اجتماعی را از دست داده و تبدیل شده به ابزار «سیاست‌سازی!» 

 

‌البته ما ایرانیان با سیاست‌سازی دانشگاهی آنقدرها بیگانه نیستیم.  هنوز یادمان نرفته که طی 37 سال سلطنت پهلوی دوم،‌   دانشگاه که همه ساله‌ میلیاردها دلار ثروت ملی را می‌بلعید،  تبدیل شده بود به زباله‌دانی که لشکر «فلاسفة خیابانی» تولید می‌کرد.   جوانان را با وعده‌های بی‌سروته در این اتاقک‌ها روی سر هم می‌انباشتند و تحت نظارت سازمان امنیت و اطلاعات یا همان «ساواک»،  گروه‌های مختلف شروع می‌کردند به «چپ‌سازی»،  آخوندسازی،  جاوید‌شاه سازی و ...  خلاصه سربازگیری.   البته این برخورد احمقانه با سیاست‌های آموزش عالی کشور چیزی نبود جز پیامد منطقی برخورد استعماری‌ای که از دوران پهلوی اول با پدیدة دانشگاه در ایران شروع شده بود.   خلاصة کلام،‌  دانشگاه از نخستین روزهائی که در ایران چشم به جهان گشود همه چیز بود،‌  جز آنچیزی که می‌بایست باشد.  

 

امروز پس از گذشت نزدیک به هشتاد سال از پایه‌گزاری دانشگاه در ایران،  شاهدیم که هنوز دولت به اصطلاح «انقلاب اسلامی» در گیر همان سیاست «دانشگاه سربازخانه‌ای» پهلوی است.   با این تفاوت که سربازهای این رژیم باید با عمامه و چادرسیا از «خط تولید» دانشگاه بیرون بیایند و در خدمت نظام قرار گیرند.  زهی خیال باطل!  چرا که به گواهی تاریخ،‌  رژیم پهلوی نتوانست سربازهای جاویدشاهی مناسب حال خود را از این دانشگاه‌ها بیرون بکشد،  و مسلماً ملا نیز نخواهد توانست دانشگاه را به محفل آخوندسازی تبدیل کند.   هر چند هر دوی اینان ـ  شیخ‌وشاه ـ  با ابتر کردن دانشگاه،  و کشاندن آن به عرصة سیاست‌های استعماری در خیانت به اهداف ملی نقش خود را به بهترین وجه ایفا کرده و می‌کنند.   اینچنین بود که در اوائل قرن بیستم،‌  سیاست‌بازی و لات‌بازی تبدیل شد به مهم‌ترین «اهداف» دانشگاهی در کشور ایران.   

 

دولت‌های پیاپی بجای قبول این اصل کلی که جامعه نیازهای متفاوت دارد و نمی‌توان کل یک مملکت را از دریچة چشم تنگ یک محفل «سیاست‌باز» که با زور اسلحه بر جامعه حاکم شده نگریست،‌   به نقش‌آفرینی در میان جوانان محروم نشسته‌اند.  جوانانی که از تمام افق‌هائی که می‌تواند آینده‌شان را در کشور و یا در سطح بین‌المللی تأمین کند،  بی‌نصیب‌ مانده‌اند.   در راستای همین نگرش بی‌پایه و بی‌فردای کودتائی از جامعه است که دانشگاه به  جایگزین احزاب‌سیاسی،‌  فعالیت‌های اجتماعی، کلوپ‌های تفریحی و ورزشی،  و روزنامه‌ها و مطبوعات،  شبکه‌های خبررسانی متفاوت و مختلف‌الجهت تبدیل شده.   در همین راستاست که دانشگاه بجای پاسخ‌های کارورزانه به نیازهای متفاوت فرهنگی،  علمی،  صنعتی و خدماتی ابزاری می‌شود جهت پیشبرد اهداف ضدانسانی و همچون آوار بر سر جوانان این مملکت فرومی‌افتد؛  به عبارت دیگر،   این دانشگاه کشتارگاه است.  

 

مغرضان به کنار،  در این هیهات،   خوش‌خدمتان ابله نیز به حساب خود با این ترفندها می‌خواهند دانشگاه را مرهمی برای تمامی دردها کنند!   هر چند نمی‌دانند که در این مملکت،  درد واقعی و اساسی چیزی نیست حضور پیگیرانة خود اینان در رأس امور کشور.