۲/۱۷/۱۳۸۸

ماشاالله قصاب در بابلسر!



به گزارش سایت «اخبارروز»، مورخ 15 اردیبهشت‌ماه سالجاری، میرحسین موسوی در یک نشست انتخاباتی که در مسجد دانشگاه بابلسر برگزار شده بود، در ارتباط با سئوالات فردی که «نمایندة» دانشجویان معرفی ‌شده، از پاسخگوئی صریح به پرسش‌های وی طفره رفته است! البته این پرسش‌ها در مورد مسائل بسیار حساسی مطرح شده بود؛ مسائلی که در حکومت اسلامی با آن‌ها معمولاً به عنوان «تابو» برخورد می‌شود و پاسخی هم ندارد! در رأس این پرسش‌ها مسئلة اعدام گستردة جوانان ایرانی در دولت میرحسین موسوی قرار دارد که از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود. می‌دانیم که حکومت اسلامی تمامی سعی خود را به خرج می‌دهد تا اصولاً در گردهمائی‌های سیاسی و اجتماعی که حضور مردم و جوانان در آن‌ها کلیدی است، از فاجعة تابستان سال 67 سخنی به میان نیاورد. ولی اینکه آقای موسوی به این سئوال و دیگر سئوالات که تغییر احتمالی قانون اساسی نیز در میان آن‌ها دیده می‌شود حتی جواب دیپلماتیک نیز نداده‌اند، این احتمال را مطرح می‌کند که ایشان طی انتخابات آینده، حتی اگر نامزدی خود را تأئید هم بفرمایند، فقط نقش «دکوراسیون» بازی خواهند کرد. یعنی همانکه پیشتر در این وبلاگ از آن به عنوان «کتک‌خور» احمدی‌نژاد یاد کردیم.

البته نمی‌باید از کنار این «رخداد» بی‌توجه گذشت! اینکه در شرایط سیاسی فعلی، یک دانشجو بتواند به خود اجازه دهد که در یک نشست انتخاباتی، نامزد ریاست جمهوری جمکران را که خود از مؤسسان سازمان‌های سرکوبگر است اینچنین سئوال‌پیچ کند، هم جای تعجب دارد و هم مسلماً به این گمانه دامن می‌زند که این جلسه از پیش جهت به دست دادن نتایج ویژه‌ای «سازماندهی» شده بود. می‌دانیم که اعضای انجمن‌های اسلامی در دانشگاه‌ها، اگر امروز از طریق برخی بلندگوها تحت عناوین مختلف «آزادیخواه» و «دمکرات» معرفی ‌شده‌اند، معمولاً وابسته به محافل سرکوب فاشیست‌های جمکران هستند. این گروه‌ها هر چند در تلاطمات سیاسی برخی اوقات شاخ‌ در شاخ دولت اسلامی می‌اندازند، از نظر کارورزی اعتنای چندانی به جان اعضاء گروه‌های سیاسی، خصوصاً آندسته که در تابستان 67 توسط جلادان حکومت اسلامی قصابی شده‌اند نخواهند داشت! اعضای این به اصطلاح «انجمن‌های اسلامی» اگر روزی توسط کادرهای حقوقی و جزائی در محاکم صالحه به اعمال‌ و کردارشان رسیدگی شود، مسلماً از جناب میرحسین موسوی پروندة درخشان‌تری ندارند. حال این سئوال مطرح می‌شود که اربابان حکومت اسلامی، در پس این خیمه‌شب‌بازی جدید چه برنامه‌ای برای ملت ایران فراهم آورده‌اند؟

پیشتر گفته بودیم و امروز هم تکرار می‌کنیم که حضور میرحسین موسوی به عنوان نمایندة جریان اصلاح‌طلب در انتخابات جمکران در عمل به معنای پایان کار این «جریان» می‌باید تلقی شود. آن‌ها که عالماً یا از روی عدم ‌اطلاع برای دکان سیدمحمد خاتمی و قصه‌های «اصلاح‌طلبی» وی ماه‌ها نان به تنور می‌چسباندند، تحت هیچ عنوان نمی‌توانند ساختار تبلیغاتی جریان «اصلاح‌طلب» را بر محور حمایت از یک شخصیت منفور چون میرحسین موسوی متمرکز کنند. میرحسین موسوی در این انتخابات، حتی اگر در روزهای آتی انصراف خود را نیز از نامزدی رسماً اعلام کند، در مقام آخرین جرعة جام «اصلاح‌طلبی» می‌باید تلقی شود.

و این رخداد را می‌توان بر پایة دو شق اساسی تحلیل کرد!‌ یا اربابان جریان اصلاح‌طلب اصولاً هر گونه امیدی برای پیروزی این جریان را از دست داده‌، و اینان را به حال خود رها کرده‌اند. یا اینکه، این عمل فقط یک اشتباه محاسبة سیاسی بوده! به عبارت دیگر، اصلاح‌طلبان از وحشت تکرار تجربة مضحک دورة ریاست جمهوری خاتمی، اینبار سعی کرده‌اند فردی را به میانة میدان بیاورند که هیچ گروهی به خود حق نمی‌دهد در «اصالت» مواضع‌اش تردید کند!‌ و از طرف دیگر، همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم، این فرد به دلیل سابقة تشکیلاتی خود برای حرف علی خامنه‌ای نیز تره‌ای خرد نخواهد کرد. می‌بینیم که جریان اصلاح‌طلب که سعی دارد در بطن حاکمیت فعلی راه خود را به هر طریق ممکن بگشاید چگونه به دست خود در تله افتاده!‌ بله، اگر آقای موسوی مواضع کاملاً «اصیل» و «انقلابی» دارند و اوباش حکومت اسلامی همگی از رهبری گرفته تا چماق‌کش‌های خیابانی وامدار دوران دولت‌مداری ایشان هستند، یک اشکال اساسی نیز خواهند داشت: در هنگام حسابرسی حرفی برای گفتن ندارند!

ولی از همین فرصت استفاده می‌کنیم و به دانشجویان انجمن‌های اسلامی توصیه می‌کنیم که همین سئوالات را از احمدی‌نژاد، علی خامنه‌ای، خاتمی، کروبی و دیگر مقامات و نامزدهای احتمالی این انتخابات نیز بپرسند! مسلم بدانیم که هیچکدام حرفی برای گفتن نخواهند داشت. چرا که یکی از نقاط ضعف کارورزی سیاسی در بطن یک حاکمیت فاشیست، محدودیت‌های غیرقابل فهم در این نظام است. محدودیت‌هائی که عملاً پایه‌های قدرت این تشکیلات را می‌سازد، و زمانیکه موجودیت‌شان به زیر سئوال می‌رود، درست مثل این است که فلسفة وجودی رژیم از میان رفته. با این وجود می‌باید نگاهی نیز به فراروی قضایای فعلی داشته باشیم.

نخست به سفر رئیس دولت جمکران به سوریه و دیدار وی با خالد مشعل و دیگر رهبران جریانات اسلام‌گرا می‌پردازیم. از «قضای روزگار» سفر مهرورزی به دمشق با دیدار دو فرستادة ویژة کاخ‌سفید از این شهر نیز «تقارن» زمانی پیدا کرده! می‌دانیم که مهرورزی و دیگر مقامات حکومت جمکران با آمریکائی‌های امپریالیست به هیچ وجه دیدار نمی‌کنند، مگر در پستو! و در شرایطی که صحنة سیاست داخلی با پرسش‌ها و یقه‌گیری‌های هیجان‌انگیز «انجمن اسلامی» از میرحسین موسوی در بابلسر، و یا مغازله‌های آتشین حسین شریعتمداری با مهدی کروبی در مؤسسة کیهان «لبالب» شده، مهرورزی هنوز در نقش یک «شخصیت» سرنوشت‌ساز سیاسی در منطقه مشغول جولان دادن و جفتک انداختن است!‌

تو گوئی ایشان که امروز چنین دیدارهای مهم و استراتژیکی برگزار می‌کنند، اصلاً قرار نیست طی یک ماه آینده از بوتة آزمایش «صندوق‌های» رأی‌گیری سرفراز بیرون بیایند! ظاهراً حتی پیش از برگزاری این انتخابات «سرفرازی» ایشان، حداقل از طرف مقامات کاخ‌سفید به رسمیت شناخته شده! و از طرف دیگر سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای، خصوصاً در چارچوب ارتباطات خاورمیانه‌ای حکومت اسلامی که معمولاً به دکان بعثی‌های دمشق منتهی می‌شود، تأئید این یک سر «نامزد» انتخابات را از پیش مسلم می‌دانند!‌ البته پیشتر مقامات کاخ‌سفید اظهاراتی در مورد مذاکرات احتمالی با ایران به خورد مردم دنیا داده بودند، و یادمان نرفته که بر پایة همین «اظهارات»، پیش از انتخابات جمکران هیچگونه «مذاکره‌ای» با مقامات «تروریست» حکومت اسلامی قابل پیش‌بینی نبوده! خلاصة مطلب فضاسازی آمریکائی‌ها از همان قماش مزخرف‌گوئی‌هائی است که در بساط گاوچران جماعت زیاد پیدا می‌شود.

از طرف دیگر طی چند روز گذشته شاهد شکل‌گیری شاخة جدیدی از تبلیغات استعماری بر علیه ملت ایران نیز هستیم. این شاخه اخیراًً در قالب نشست‌های ظاهراً «انسان‌محور» و خیلی «دمکراتیک» در مناطق تحت نفوذ انگلستان به راه می‌افتد، و یک نمونة روشن آن نیز چند روز پیش در دانشگاه یورک در شهر تورنتوی کانادا بر پا شده. می‌دانیم که طی چند سال گذشته انگلستان دست در دست دیگر کشورهای مشترک‌المنافع تمامی هم و غم خود را متوجة «معرفی» یک اسلام خوب و انسانی به مردم ایران کرده بود! اوباشی از قماش اکبرگنجی، و تبلیغات‌چی‌هائی از قبیل مسعود بهنود در بطن این جریان «نقش‌آفرینی‌هائی» بر عهده گرفته‌ بودند! نشست مضحک دانشگاه «ام. آی. تی» که دو سال پیش برگزار شد، و دیگر سخنرانی‌ها و گردهمائی‌هائی که توسط سایت‌های وابسته به شبکة «بی‌بی‌سی» ـ سایت‌های روزآن‌لاین، بالاترین، رادیوزمانه که همگی «آی‌پی‌های» انگلستان را دارند ـ مرتباً در بوق و کرنا گذاشته شده‌اند، نمونه‌هائی از این «برنامه‌ریزی» است. ولی همانطور که دیدیم بساط «اسلام‌پروری» و توجیهات احمقانة «دین‌سالاری» که بر فضای این به اصطلاح «نشست‌ها» سایه انداخته بود، کارآئی‌ آن‌ها را به شدت کم می‌کرد. خلاصه قضیه آنقدر شور بود که «خان» هم فهمید! ملت ایران دیگر از دست این دین «وارداتی» و استعماری خسته شده، و این معجون تلخ و جانکاه را با هیچ عسلی حاضر نیست دوباره به دهان بگذارد.

به همین دلیل، و صرفاً برای دزدیدن شعارهای دمکراتیک و انسان‌محور مخالفان واقعی حکومت جمکران، انگلستان گروه‌های جدیدی از نانخورهای وابسته به محافل خود را از صندوقچه‌ بیرون کشیده. اکثر این افراد مدرسین مؤسسات آموزشی و بهتر بگوئیم مستخدمین دولت کانادا هستند، و آنان که با ساختار «ماسونی» حاکم بر جامعة کانادا آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که وابستگی اینان در شبکه‌های محفلی تا کجا به پیش می‌رود. در همینجا می‌گوئیم که اینان همانقدر «سکولار» و «انسان‌محورند» که میرحسین موسوی در آغاز غائلة 22 بهمن چپ‌گرا بوده!

حال در پایان مطلب امروز، با در کنار هم قرار دادن تمامی مطالبی که در بالا آوردیم می‌باید یک نتیجه‌گیری مستقیم و بسیار صریح داشته باشیم. انگلستان به عنوان حامی اصلی سیاست‌های استعماری در ایران و منطقة خاورمیانه به سرعت از کارآئی حکومت اسلامی در میانة میدان منافع بریتانیای‌کبیر ناامید می‌شود. و تلاش برای «بازسازی» نظریة حکومت دینی که انگلیس برای آن دایه‌ای مهربان‌تر از مادر شده بود با در نظر گرفتن جنگی که دولت وابسته به انگلستان بالاجبار در پاکستان بر علیه اسلام‌گرائی به راه انداخته دیگر به پایان خود نزدیک ‌شده. به همین دلیل است که انگلستان پای به شرایط نامطمئنی می‌گذارد، و برای جلوگیری از «فاجعه‌ای» که از دست دادن مواضع سنتی انگلیس در ایران برای دولت کارگری به ارمغان خواهد آورد، دست اندرکار ساخت و پرداخت یک «اپوزیسیون» جدید، وابسته و «قابل‌احترام» شده.







نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۲/۱۶/۱۳۸۸

بزنگاه رویاروئی!



بد نیست کمی هم از انتخابات حکومت اسلامی و مسائلی سخن بگوئیم که در ارتباط با این «انتخابات» قرار می‌گیرد. می‌دانیم که چند هفتة دیگر قرار است ملت به اصطلاح «رأی بدهد!» در اینکه این چه نوع رأی‌گیری می‌تواند باشد، و اینکه شرکت در این خیمه‌شب‌بازی فقط به معنای تأئید سیاست‌های یک حکومت سرکوبگر خواهد بود، بارها و بارها در همین وبلاگ مطالبی نوشته‌ایم. ولی بالاجبار باز هم می‌باید در همینجا تکرار ‌کنیم که از بازی در زمین یک حاکمیت استعماری، به هر طریق ممکن می‌باید اجتناب کرد. این بحث گسترده است، و در کمال تأسف جائی در یک وبلاگ نمی‌تواند داشته باشد، ولی ساده‌انگاری در بحث ساختارهای سیاسی، مالی و اقتصادی همان نتایج هولناکی را برای ملت ایران به ارمغان خواهد آورد که در 28 مرداد و 22 بهمن به دست داد.

کسانیکه امروز حضور مردم در پای صندوق‌های رأی را «سرنوشت‌ساز» توصیف می‌کنند، این اصل را به طور کلی از نظر دور نگاه داشته‌اند که این حکومت در عمل ثابت کرده که با مردم و الهامات مردم هیچ کاری ندارد. وظیفة این حکومت در چارچوب استراتژیک لبیک به نیازهای آشکار و پنهان واشنگتن، و در چارچوب داخلی سرکوب و تحمیل خفقان فرهنگی، اقتصادی، علمی، هنری و ادبی در کشور و نهایت امر فراهم آوردن زمینة چپاول ملت توسط سرمایه‌داری غرب است. ما به هم‌میهنان عزیز اطمینان می‌دهیم که هر کس، حتی آنان که رسماً مخالفان این حکومت به شمار می‌روند اگر در چارچوب سیاست فعلی به مقام ریاست جمهوری و یا حتی «ولایت فقیه» در این حکومت دست یابند، مسائل جامعه به هیچ عنوان تغییر نخواهد کرد و هیچ مشکلی حل نخواهد شد. و بالاجبار در همینجا می‌باید عنوان کنیم که اگر کسانی چنین القائاتی دارند، در کمال تأسف سوءنیتی در کار است. بیرون کشیدن چند «چهرة» شناخته شده و یا ناشناس و تبدیل آنان به «نامزدهای» انتخاباتی و گذاشتن چند جملة کلیدی در دهان هر یک از اینان نمی‌تواند مشکلات یک ملت و یک کشور را حل کند؛ این ملت و کشور هر چه باشد در این اصل تغییری به وجود نخواهد آمد.

خوشبختانه امروز ملت ایران تجربة مفتضحانة سیدخندان را از سر گذرانده. زمانیکه سیدمحمد خاتمی هیاهو و داد و فریاد «دمکراسی» و «مردم‌سالاری» به راه انداخته بود، ما و امثال ما کم نمی‌نوشتیم، ولی در غیاب شبکة فراگیر اینترنت، روزنامه‌ها و خبررسانی‌هائی که هم امروز در اطراف این «انتخابات» دست به بازی‌های مردمفریبانه زده‌اند، صدای ما را به گوش هم‌وطنان نمی‌رساندند. امروز نیز تمامی سعی خود را می‌کنند که به هر طریق از انعکاس نظریات ما و همفکران ما جلوگیری به عمل آید. می‌باید این سئوال را مطرح کرد که این چه نوع «آزادیخواهی» است که «کلیدواژة» اصلی آن جلوگیری از سخن گفتن دیگران، ممانعت از برخورد آراء و نهایت امر تحمیل سکوت بر مخالفان است؟ مسلماً آنان که در برج‌های عاج خود با تکیه بر دلارهای بادآوردة نفتی در خارج و داخل کشور در راه «آزادی و دمکراسی» مطلوب‌شان عرق می‌ریزند به این پرسش پاسخی نخواهند داد، چرا که اصل کلی در این «بساط» و معرکه‌گیری جلوگیری از حضور و کلام دیگران شده.

در اینجا می‌باید سخن از استراتژی‌های حاکم بر سیاست کشور ایران نیز به میان بیاوریم؛ همین استراتژی‌هاست که امروز شکاف‌های ظاهری در بطن حکومت اسلامی به وجود آورده، و جامعه را اینچنین دستخوش تلاطمات ساختگی‌ کرده. در پس پردة منافع سیاسی، هر کدام از این «تلاطمات»، ورای آنچه در ظاهر می‌نمایاند معنا و مفهومی دارد. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در مرزهای شمالی ایران پدیدة بی‌اهمیتی نیست. بارها در مطالب خود به «فروپاشی دیواره‌های امنیتی» که نتیجة این تغییر و تحول است اشاره کرده‌ایم. ولی در کمال تعجب تمامی نویسندگان و تحلیل‌گران ایرانی‌نما و حتی انواع خارجی، در بررسی مسائل ایران از حضور روسیة سرمایه‌داری در شمال کشور «فاکتور» می‌گیرند! این نوع «تحلیل» از مسائل کشور ایران، فقط به معنای اهانت به ایرانیان و بی‌ارزش گرفتن افکار عمومی و دانش‌ سیاسی نزد صاحب‌نظران و جوانان کشورمان است.

در تاریخچة رخدادهای معاصر کشور، یا حداقل آندسته رخدادها که پس از انقلاب اکتبر تحت نظر انگلستان و سپس ایالات متحد در ایران به وقوع پیوست، در تسلسلی ضد ایرانی حکومت سلطنت سنتی در کشور تبدیل به یک فاشیسم «نوگرا» شد. ولی نمی‌باید اشتباه کنیم، حکومت فعلی نیز خود در راستای همین فاشیسم قرار می‌گیرد. بی‌دلیل نیست که عملاً تمامی صاحب‌نظران حوزه‌های علمیه پس از این به اصطلاح «انقلاب اسلامی» ظاهراً به دست مخالفان و در واقع توسط کودتاچیان «ترور» ‌شده‌اند، و یا همچون امثال منتظری و بسیاری دیگر خانه‌نشین‌اند. میدان به دست کسانی افتاده که احدی در حوزه‌های علمیه برای‌شان مرجعیت و اهمیت حوزوی قائل نیست.

خلاصه می‌گوئیم، اگر استعمار در فردای کودتای میرپنج، جهت راه‌گشائی برای «جعل» یک طبقة اشرافی‌نما، طبقه‌ای که میرپنج در رأس آن قرار می‌گرفت دست‌اندرکار نابودی طبقات اعیان و اشراف شد، پس از کودتای 22 بهمن نیز درست همین کار را کرده. یک طبقة جعلی «روحانی» و یک ساختار حوزوی ساختگی جایگزین ساختارهای گذشته شده. مشتی لات و لوط یک شبه تبدیل به آیت‌الله و حجت‌الاسلام شدند و مخالفان‌شان را نیز به شدت سرکوب کرده‌اند. دیگر ساده‌تر از این نمی‌توان تصویری از سیاست حاکم بر دورة معاصر کشور ترسیم کرد.

ولی به دلیل همان فروپاشی اتحادشوروی که اکثر «صاحب‌نظران» حتی زحمت بررسی چند و چون آن را هم به خود نمی‌دهند، استعمار دیگر نمی‌تواند به صورت ظاهری این ساختارهای جعلی را که به دست عوامل خود بر جامعة ایران حاکم کرده، همچون گذشته و از طریق چند حرکت برق‌آسا یک‌شبه تغییر دهد. پروژه‌های کودتا، انقلاب، رفورم‌های اعمال شده از طریق رأس هرم قدرت، و ... دیگر کارساز نیست، چرا که روسیه بارها و بارها رسماً عنوان کرده که در مورد ایران «معامله» نخواهد کرد. این اظهارات به صراحت روشن می‌کند که «تحولات» برق‌آسائی که ما ملت طی 8 دهه در کشور شاهد بودیم همگی به دلیل سکوت اتحاد جماهیر شوروی در برابر توطئه‌های سیاسی غرب بر کشور ایران تحمیل می‌شد. و به دنبال همین خطوط نوین استراتژیک است که شاهد شکست پروژة «سید خندان» نیز می‌شویم. این پروژه بر خلاف تمامی سخن‌پردازی‌هائی که نانخورهای استعمار در اطراف آن باب کرده و به راه انداخته‌اند در واقع بازسازی فاشیسم اسلامی در کشور بود. و از طریق آن می‌بایست زمینة به قدرت رسیدن یک استبداد جدید و قدرتمند را تحت شعارهای نوین شاهد می‌بودیم!

ولی این توطئه همانطور که دیدیم با شکست روبرو شد و به دنبال همین شکست بود که حوادث 11 سپتامبر، حمله به افغانستان، اشغال عراق، شکست ارتش اسرائیل در لبنان، به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان در ترکیه، و امروز بحران گسترده در بطن حاکمیت پاکستان را شاهدیم. خلاصه می‌گوئیم تمامی استراتژی‌های دیرپای غرب در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی در عمل از پایه و اساس دیگرگون شده. امروز غرب مشکل می‌تواند بدون تهدید مستمر روسیه با توسل به بنیادگرایان اسلامی، حتی سیادت خود را بر منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی حفظ کند. ولی در مورد تحلیل این نوع «تهدیدات» می‌باید بسیار محتاط بود، غرب جرأت به خطر انداختن روسیه را ندارد، همانطور که فروپاشی تمام و کمال امپراتوری غرب در جهان اسلام آنقدرها که برخی فکر می‌کنند به نفع روسیه تمام نمی‌شود.

در چنین چشم‌اندازی است که می‌باید آیندة سیاسی ایران را ترسیم کرد، نه در راستای وعده‌های انتخاباتی یک شیخ فاسد که همکار امثال شهرام جزایری بوده، و یا اظهارات یک نخست‌وزیر سابق که هنوز مسئولیت قتل چندهزار جوان ایرانی را در زندان‌های کشور بر دوش دارد. در چنین چشم‌اندازی است که می‌باید آرایش جدید نیروهای سیاسی مورد نظر قرار گیرد، و نه در چارچوب استراتژی‌های نخ‌نما و مضحک گروه‌هائی از قماش حزب‌توده، نهضت آزادی و بسیاری دیگر از جریانات سیاسی که هنوز در بطن روابط جنگ‌سرد «یخ‌» زده‌اند. قسمت عمدة اوپوزیسیون سیاسی حکومت اسلامی در عمل هنوز مواضع جنگ‌سرد را دنبال می‌کند؛ اینان فکر می‌کنند که روزی خواهد رسید که یک «چراغ‌سبز» از این و یا آن محفل، می‌تواند گروه‌هائی را بر تحولات سیاسی ایران حاکم کند! این ایده‌ها دیگر پوسیده. می‌باید در چارچوب یک تحول فراگیر و بنیادین در میدان سیاسی کشور پروژه‌های عملی و اجتماعی ارائه داد.

فرستادن امثال خاتمی و یا میرحسین موسوی به کاخ ‌ریاست جمهوری، پروژه‌ای که بسیاری از نانخورهای استعمار از آن با آب و تاب فراوان سخن به میان می‌آورند، مشکل می‌تواند نتیجة بهتری از آنچه پیشتر و طی دو دوره ریاست جمهوری خاتمی برای ملت ایران تأمین کرده، به دست دهد. اصلاح‌طلبان در چارچوب فعلی حاکمیت، از ساختار قدرت در حکومت اسلامی بهره‌ای ندارند؛ اینان برای تحصیل این ساختار و ایجاد یک بنیاد نوین استعماری پای به میدان گذاشته بودند و زمانیکه استعمار نتوانست این زمینه را برای‌شان تأمین کند زمین‌گیر شدند. امروز نیز در بر همین پاشنه خواهد چرخید.

از طرف دیگر تمدید دورة دولت احمدی‌نژاد یک دهن‌کجی و توهین و دشنام به تاریخ و ملت ایران خواهد بود. احمدی‌نژاد برای فراهم آوردن زمینة اشغال مناطق نفتی ایران توسط ارتش انگلستان پای به کاخ‌ ریاست جمهوری گذاشت. پروژه‌ای که دیگر کفن‌اش نیز پوسیده. این فرد حتی در بطن حاکمیت اوباش جمکران نیز از جمله «اوباش» به شمار می‌رود. در نتیجه منطقی می‌نماید که افراد دیگری از طرف این حکومت پای به میدان این «انتخابات» بگذارند. در غیر اینصورت می‌باید قبول کرد که حکومت اسلامی در بن‌بست کامل سیاسی قرار گرفته. بن‌بستی که برخلاف نمونه‌های تاریخی آن به فروپاشی سریع و آنی منجر نخواهد شد.

به هر تقدیر، آرایش حکومت هر چه باشد، طی روزهای آینده این ملت ایران است که می‌باید گام به گام حکومت دست‌نشانده را به عقب نشینی از مواضع ضد ایرانی خود وادار کند. و این مسیر مسلماً نمی‌تواند از طریق شرکت فعال در انتخابات نمایشی جمکران عملی شود. نامزدهای این «انتخابات» همگی از جمله وابستگان به گروه‌های سرکوب‌اند، کار زیادی هم با «مردم» و «دمکراسی» ندارند!‌ از طرف دیگر شیوة شمارش و تثبیت آراء و نهایت امر آنچه تحت عنوان «ساختار قدرت» در بالا آوردیم، هر گونه امیدی به تحولات سازنده در پی برگزاری این «انتخابات» را از میان برمی‌دارد. میان این نامزدها و احتمالاً آنان که بعدها پای به میدان «انتخابات» می‌گذارند با حکومت شکافی وجود ندارد؛ شکاف واقعی بین مردم و حاکمیت است. و این مردم‌اند که می‌باید از این فرصت استفاده کرده، تا حد امکان ساختار استعماری را در مقابل مطالبات واقعی، ملموس، صنفی، مالی، اقتصادی، مطبوعاتی، اجتماعی و ... وادار به عقب‌نشینی کنند. و این فشار را توده‌های مردم فقط از طریق عدم شرکت در انتخابات «نمایشی» می‌توانند بر دولت دست‌نشانده اعمال کنند.

در غیراینصورت وضعیت نابسامان فعلی، وضعیتی که حکومت را در شرایط «پادرهوا» نگاه داشته در کشور ایران باز هم برای مدتی «تمدید» خواهد شد. خلاصه می‌گوئیم، آن‌ها که مردم را به شرکت در این «انتخابات» دعوت می‌کنند چشم امیدشان به محافل غرب است که طی چند صباح آینده شرایط گذار «برق‌آسا» به یک حاکمیت دست‌نشاندة نوین را فراهم آورد. ولی در همینجا بگوئیم که این رویا دیگر عملی نخواهد شد. دیر یا زود می‌باید تشکیلات وابسته به منافع واقعی گروه‌های اجتماعی، صنفی، مطبوعاتی، حرفه‌ای و ... در برابر دولت دست‌نشانده قدعلم کند و مطالبات خود را پیش براند. از این صورت‌بندی دیگر گریزی نیست.

در صورت تحریم فراگیر این انتخابات «نمایشی» مردم ایران می‌توانند پیام روشنی به حامیان حکومت استعماری بدهند، و مسلم بدانیم که استعمار برای حفظ منافع خود هم که شده، آنهم در مرزهای روسیه، سریعاً در برابر خواست‌ها و مطالبات عمومی دست به عقب‌نشینی خواهد زد. از قضای روزگار آنان که امروز به طرق مختلف از شرکت مردم در انتخابات «حمایت» می‌کنند در واقع آب به آسیاب استعمار می‌ریزند، و قصد دارند استعمار را، هر چند به صورت گذرا، از بن‌بستی که در برابر مطالبات واقعی مردم با آن روبرو خواهد شد، نجات ‌دهند.





...

۲/۱۴/۱۳۸۸

پوچ‌پردازان!



امروز کمی در مورد ابعاد اجتماعی فاشیسم سخن خواهیم گفت. می‌دانیم که نیروهای انتظامی حکومت اسلامی در چارچوب گسترش سرکوب‌های اجتماعی، پس از اجرای طرح‌هائی موسوم به «امنیت اجتماعی» که دقیقاً در راستای سرکوب هر چه وسیع‌تر مردم کشور طراحی شده بود، جدیداً طرح دیگری تحت عنوان «پاکسازی خانه‌های مجردی» به مرحلة اجرا گذاشته‌اند. اینکه اصولاً «خانة مجردی» چه معنا و مفهومی دارد، مسلماً می‌باید از همان «قانونگذاران» پرسید. در مفهوم متداول، خانه محلی است جهت سکونت فرد و یا افراد؛ این فرد و یا افراد می‌توانند متاهل باشند، می‌توانند تجرد اختیار کنند! و بر اساس قوانین انسانی کسی نمی‌تواند افراد را از «تجرد» منع کرده، و یا اینکه به دلیل این «تجرد» قوانین ویژه‌ای در سطح جامعه بر افراد تحمیل کند. البته اینهمه در حکومتی که ارتباط واقعی با مسائل اجتماعی، فردی و انسانی را هنوز حفظ کرده باشد؛ می‌دانیم که فاشیسم چنین ویژگی‌ای ندارد.

از منظر فاشیسم «ارتباطات» اجتماعی، فردی، گروهی و ... میان افراد جامعه خود قسمتی از نظریه‌پردازی سیاسی می‌شود. و این نمونه‌ها پیشتر در حکومت‌های موسولینی و آدولف هیتلر به صراحت مورد بحث و گفتگوی مقامات «فاشیسم» قرار می‌گرفت. به طور مثال یکی از تبلیغات دستگاه موسولینی در ایتالیا، همسرگزینی جهت بالا بردن تعداد افراد ذکور بوده! مسئله‌ای که امروز به صراحت توسط دستگاه جمکران مورد تبلیغ قرار می‌گیرد. ولی نمی‌باید فراموش کرد که گسترش نظریة سرکوب اجتماعی در عمل یکی از راهکارهای اصلی فاشیسم است، و این روند ارتباط زیادی با مفاهیم متداول نمی‌تواند داشته باشد. در نتیجه جای تعجب نخواهد داشت که از منظر اوباشی که تحت حمایت سازمان سیا از روز 22 بهمن 1357 حکومتی طالبانی بر کشور ایران حاکم کرده‌اند، زندگی افراد و شیوة زندگی اینان خود قسمتی از نظریه‌پردازی حکومت ‌شود. البته این اراجیف که صرفاً جهت سرکوب ملت «پرداخته» شده، امروز تحت عنوان «اسلام» نظریه‌پردازی می‌شود؛ راه دور نمی‌باید رفت چرا که در بزنگاه‌هائی متفاوت سرکوب سازمان یافتة مردم می‌تواند تحت هر شعار و بر اساس هر گونه اراجیفی «توجیه» شود! ایدئولوژی‌ها نیز در این میان می‌تواند وسیله‌ای جهت توجیهات فاشیستی شود: لیبرالیسم، مارکسیسم، سوسیالیسم، به همان اندازه قابل استفاده‌اند که مسیحیت، اسلام، بهائیت!‌ کافی است که ساختار حامی اجنبی و سرمایه و تزریق «فناوری‌ها» و شیوه‌های سرکوب به موقع و بجا صورت گیرد.

می‌دانیم که حکومت‌های فاشیست در جهان سوم، بر خلاف نمونه‌های کلاسیک آن در اروپای دهة 1940، از پایه و ریشه دست‌نشانده‌اند. و می‌باید اذعان داشت که اگر انواع اروپائی فاشیسم از نظر تئوریک بسیار فقیر بودند، انواع این حکومت‌ها در جهان سوم به طور کلی فاقد هر گونه «نظریة» سیاسی‌اند. دستگاه فاشیسم وابسته در جهان سوم، فقط پس از دست یافتن به قدرت به طرق مختلف که «قمپز درکردن‌» و گزافه‌گوئی‌های مقامات معمولاً یکی از مهم‌ترین‌شان به شمار می‌رود، «نظریه‌پردازی‌های» خود را آغاز می‌کند!‌ ولی فاشیسم در جهان سوم یک قدرت استیجاری است و معمولاً از طریق کودتا توسط حاکمیت‌های اجنبی تفویض می‌شود.

چند روز پیش عبدالکریم سروش یکی از «نظریه‌پردازان» حکومت اوباش جمکران که امروز در صف مخالفین ظاهری گویا «سنگر» گرفته، در نشستی در شهر پاریس عنوان کرده بود که «انقلاب» اسلامی فاقد تئوری بوده! این سر فاشیست و نانخور دستگاه آدم‌کشان بین‌الملل طوری در اینمورد سخن می‌گوید که گویا دیروز از این مهم مطلع شده! ولی می‌دانیم که به طور کلی تمامی نظام‌های فاشیست در تاریخ بشر از نظر «تئوریک» بسته‌هائی «آکبند» و خصوصاً «خالی و پوچ‌اند»! فاشیسم یک ویروس مهلک اجتماعی است که از طریق «ابتلاء» قشرهای مشخصی در سطح جامعه رشد انسان‌ستیز خود را آغاز می‌کند، و نهایت امر با تکیه بر انگیزه‌ها، تعصبات و عقب‌ماندگی‌های گسترده نزد عوام‌الناس که در هر کشور و محدوده‌ای انواع مختلف آنرا می‌توان یافت، به تدریج در دامان توده‌های تحریک شده و ناآگاه مأمن می‌گزیند. این بیماری مهلک در این مرحله است که خود را از نظر تفکر سیاسی یک نظام منسجم و در خدمت توده‌ها معرفی می‌کند! ولی از قضای روزگار قربانیان اصلی این تشکیلات انسان‌ستیز در گام‌های نخست همان توده‌ها خواهند بود، توده‌هائی که در پیشگاه فاشیسم دسته دسته قربانی می‌شوند.

به طور مثال زمانیکه دست‌های استعمار روح‌الله خمینی را از زباله‌دانی‌های نجف بیرون کشید، و با هیاهو و تبلیغات او را به عنوان «رهبر» یک انقلاب به ملت ایران حقنه می‌کرد، این آخوند فرزانه در برابر سئوالاتی که در مورد چند و چون حکومت اسلامی مورد نظرش از طرف خبرنگاران مطرح می‌شد پیوسته می‌گفت: «این حکومت به هیچ حکومتی در تاریخ شباهت ندارد!» البته می‌دانیم که این حکومت نه تنها به بسیاری حکومت‌ها شباهت دارد که به طور کلی با احتساب ریش و روسری و پشم، یک کپی‌برداری بی‌چون و چرا از فاشیسم آریامهری است! این حکومت با استفاده از همان شبکة «ساواک ـ ارتش» ملت ایران را سرکوب کرده. شبکه‌ای که نظام آریامهری با‌ آن‌ مردم را به صلابه کشیده بود؛ این حکومت در راه سرکوب مردم از همان زندان‌ها و قل و زنجیرهائی استفاده می‌کند که آریامهر در مملکت باب کرده بود؛ و نهایت امر اربابان این حکومت همان‌ها هستند که اربابان دربار پهلوی‌ها بودند: آمریکائی‌ها!

می‌بینیم که افاضات روح‌الله خیلی بیشتر از آنچه بعضی‌ها فکر می‌کردند توخالی و پوچ بوده. می‌باید از آقای سروش بپرسیم، چرا در آنزمان نبود «تئوری» انقلاب را مطرح نمی‌فرمودید؟ چرا صبر کردید و سی سال بعد زمانیکه دیگر گند حکومت اسلامی دنیا را برداشته و امکان ادامة این وضعیت ضد بشری در کشور ایران وجود ندارد، نبود «تئوری» در انقلاب اسلامی کشف می‌کنید؟ حتماً با اینکار برای آیندة خود در رژیم بعدی که حتماً طی سی سال نخست «تئوری‌» هم خواهد داشت، «لژ» مخصوص سفارش ‌داده‌اید!

معرفی «حکومت اسلامی» به عنوان یک «پروتوتیپ» سیاسی اجتماعی و منحصربه‌فرد مزیت دیگری هم داشت: هیچگونه توضیحی در مورد ابعاد مختلف اجتماعی، مالی، اقتصادی و ... در حکومت جدید الزامی نمی‌شد!‌ اگر این تشکیلات از روز اول تا ازل «مثال» و نمونه نداشته، پرس و جو در مورد چند و چون آن نیز بیهوده خواهد بود. در نتیجه همان شد که بالاتر گفتیم: اول قدرت را از دست ارتش آمریکائی آریامهر دریافت کردند، بعد مشتی خودفروخته و اوباش ساواک رادیو، تلویزیون، مطبوعات، منبر و محراب را اشغال کرده شروع به قمپزدرکردن و فلسفه‌بافی نمودند!‌

و در مسیر همین فلسفه‌بافی‌ها، گنده‌گوزی‌ها، ترهات‌بافی‌ها و ... حمله به روزنامه‌ها، به آتش کشیدن دفاتر احزاب، خردکردن شیشة کتابفروشی‌ها، ضرب و شتم زنان و جوانان و بسیاری دیگر از «اعمال تئوریک» به یک‌باره سر از کاسة حکومت اسلامی به در ‌آورد. و اینچنین بود که «تئوری انقلاب» آفتابی شد! البته در آنروزها زباله‌هائی از قماش بنی‌صدر، قطب‌زاده، یزدی و همین فیلسوف خسته‌دل جهان اسلام یعنی سروش که از جمله آتش‌بیاران معرکة سازمان سیا در ایران بودند، فکر‌ نمی‌کردند در منجلابی که به راه می‌اندازند خودشان هم خفه خواهند شد. این‌ها می‌پنداشتند فقط توده‌های فلک‌زدة این مملکت را خفه خواهند کرد؛ نوبت به خودشان که رسید، همچون کبوتری سپیدبال ناگهان «نظریه‌پرداز» آزادی شدند!‌

بله، حضرت بنی‌صدر که کاشف اصلی «اشعة مخصوص در موی زنان» هستند، و در مقام مادام کوری وطنی یکی از چماق‌های معروف «تئوریک» حکومت اسلامی به شمار می‌روند، چندی پیش مصاحبه کرده و می‌گویند، «خمینی برای من پیغام فرستاد که برگرد!» ولی ما به ایشان می‌گوئیم، «خر خودتی!» خمینی گوساله روزی که توسط ارتش آریامهری و ساواک و شهربانی «رهبر» انقلاب شد اصلاً نمی‌دانست کشور ایران در کدام قاره قرار گرفته، این موجود مفلوک که مدعی مبارزه با استکبار بود، «نهضت عدم تعهد» را هم نمی‌شناخت!‌ داد و فریاد راه‌انداخته بود که چرا شیخ بازرگان می‌خواهد برود به نشست عدم تعهد؟ توضیحات‌اش هم این بود که «ما به اسلام متعهدیم! عدم تعهد غیراسلامی است!» حال از چنین موجود احمقی که در نخستین سخنرانی‌اش در بهشت زهرا خواستار تشکیل «مجلس ثنا» شده بود، جنابعالی سخن به میان می‌آورید و می‌گوئید آدم فرستاد سرکار را برگرداند به ایران؟ برگرداند که چکار بکنید، سرخاب سفیداب‌تان کنند و بشوید سوگلی حرم امام‌زمان؟ خمینی اصلاً نمی‌دانست بنی‌صدر چکاره‌ بوده و کیست! این موجود مفلوک در دوران جوانی‌ هم یک تخته‌اش کم بود، اگر کم نبود که نمی‌شد مرجع تقلید امثال حضرتعالی!

همانطور که می‌بینیم مرده‌ریگ فاشیسم استعماری هنوز کاربردهای خود را در کلام اوباشی که سر در آخور این تشکیلات نگاه داشته‌اند حفظ کرده. هنوز بنی‌صدر سعی دارد همان موجود مفلوک و آدمکشی را که ساختارهای استعماری از وی مسبب اصلی اوضاع نابسامان امروز ایران ساخته‌اند، از نظر سیاسی «توجیه» کند، قدرتمند بنمایاند و عاقل و سیاست‌مدار وانمود کند! البته همانطور که گفتیم خمینی خرتر از حرف‌ها بود؛ و اتفاقاً در این بساط هر چه خرتر بهتر! چون سواری بهتری به استعمار می‌دهد.

با بازگشت به اصل موضوع این وبلاگ می‌باید عنوان کنیم، اعمالی که امروز تحت عناوین متفاوت: «امنیت اجتماعی»، «پاکسازی خانه‌های مجردی»، «طرح انضباط اجتماعی» و ... در سطح جامعه توسط نیروهای انتظامی باب شده در واقع ادامة همان «سخنوری‌های پوچ و بی‌ارزشی» است که حاکمیت دست‌نشانده پس از قبضة قدرت در بلندگوهایش ‌دمیده. و همین آقایان بنی‌صدر و سروش از آنچه خود آنروزها نظریه‌پردازی می‌خواندند و نهایت امر فقط نوعی پوچ‌گوئی در بارگاه «فاشیسم اسلامی» بوده کم نگذاشته‌اند؛ موی زنان، اهمیت حجاب، وحدت و وحدانیت، قرآن معجزه‌گر، و هزاران واژة «کلیدی» که در عمل به کار جوسازی‌های ضدبشری می‌آمد، در واقع از اختراعات همین‌ افراد است؛ و همین گفتمان پوچ و بی‌معنا بود که توانست نهایت امر زمینه‌ساز حضور فوج‌های چماق‌کش در سطح جامعه ‌شود.

ما بارها در همین وبلاگ‌ها عنوان کرده‌ایم که حکومت اسلامی، اوپوزیسیون اسلامی و در بعضی موارد حتی انواع «غیراسلامی» این اوپوزیسیون را اعضای یک خانوادة واحد سیاسی می‌دانیم. نظام استعماری جهان یک بهره‌کشی در ابعاد صدها میلیارد دلار در سال را بدون نظارت مستمر و به امید مشتی کارگزار احمق از قماش احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و رفسنجانی به امید خدا رها نمی‌کند. منافع استعماری می‌باید تداوم داشته باشد. امروز می‌بینیم که به دلیل عقب‌نشینی‌های مالی و اقتصادی غرب، خللی که در جریان حرکت نقدینگی‌ها پیش آمده چگونه عملاً صدها مرکز سرمایه‌داری را در غرب با ورشکستگی روبرو کرده. اگر این «خلل» ویژه، که به دلیل رویاروئی روسیه با غرب به وجود آمد بخواهد به تمامی مناطق تحت تسلط سرمایه‌داری نفوذ کند دیگر دفترودستک لندن و پاریس و نیویورک را می‌باید بست!‌ به همین دلیل امروز شاهد تداوم گفتمان فاشیسم اسلامی در محافل به اصطلاح «مخالف» هستیم. چرا که سرمایه‌گذاری وسیعی که غرب برای پایه‌ریزی یک نظام سرکوبگر در منطقه صورت داده از منظر منافع غرب هنوز از توان «باروری» برخوردار است، و به همین دلیل غرب دست از این گفتمان نکبت‌بار نمی‌شوید.

البته در اینجا نیز محظورات وجود خواهد داشت. چرا که این گفتمان نفرت‌انگیز تا زمانی می‌تواند مؤثر افتد و بر محور «پوچ‌گوئی» زمینه‌ساز اوباش‌پروری و سرکوب در جامعه باشد که نزد گروه‌های اجتماعی در درون کشور از اقبال برخوردار گردد. آنزمان که آگاهی سیاسی نزد طبقات مختلف اجتماعی بتواند راه بر این بهره‌کشی ضد بشری ببندد، استعمار نیز مجبور به عقب‌نشینی خواهد شد. دلیل سانسور شدید مطبوعات و نوشتار و جلوگیری از هر گونه تجمع سیاسی در کشور حفظ قرنطینه‌ای است که استعمار به وجود آورده. ولی نمی‌باید در این زمینه خوش‌بینی کودکانه را نیز حاکم کرد؛ امروز به دلائلی که فرصت بررسی آن را نداریم امکانی دست داده تا وطن‌دوستان و وطن‌خواهان بتوانند از چهرة عوامل سقوط و نابودی کشور پرده بردارند؛ شاید که بتوانند ابعاد خودفروختگی‌ اینان را نمایان کنند. اگر در این مقطع گامی مثبت برداشتیم چه بهتر، این امکان فردا می‌تواند از میان برود!‌






...