۲/۲۱/۱۳۸۷

نرگس مرگ!


برمه از جمله کشورهائی است که استقلال خود را به مفهوم «مدرن» کلمه مدیون عواقب فروپاشی‌ سیاست‌های استعماری پس از جنگ دوم جهانی است. پس از پایان جنگ دوم، و آغاز بحران‌ سیاسی فراگیری که نتیجة تضعیف قدرت‌های استعماری اروپائی در آسیای جنوب شرقی بود، این منطقه با دو خیزش بزرگ انقلابی روبرو شد: انقلاب مائوئیست‌های چین و جنبش استقلال طلبان هندوستان! این دو حرکت بزرگ و سرنوشت‌ساز در آسیای جنوب شرقی قدرت‌های استعمارگر جهانی را، که عادتاً با استفاده از اهرم‌های بازدارندة امپریالیسم خونریز ژاپن ملت‌های منطقه را تحت انقیاد می‌آوردند، به شدت متوحش کرد؛ ژاپن دیگر فروریخته بود و نتیجة فروپاشی امپراتوری استعمارگر ژاپن، بر خلاف آنچه نظریه‌پردازان غربی «پیش‌بینی» کرده بودند، قدرت‌مداری و آقائی لندن، واشنگتن و پاریس نبود. بحران عظیمی که در تقابل با سیاست‌های استعماری ایالات متحد، انگلستان، هلند و فرانسه در این منطقه آغاز شد، بر خلاف باور و اعتقاد اروپائی‌ها، از تحولات اروپای «بلشویک» نه تنها قدرتمندتر بود که اهرم‌های مهار کنندة مسکو نیز در آن «حضور» نداشت!

در بطن این جنبش‌ها، نظریه‌پردازان قدرتمند توانستند دو ملت کهنسال و بزرگ هند و چین را، از طریق شعله‌ور کردن احساسات میهن‌دوستی و استقلال طلبانه، برای همیشه از معادلات سنتی استعمارگران خارج کنند. ولی ملت‌های کوچک‌تر منطقه نیز با اقتداء به دو «برادر بزرگ» سعی در مبارزه با استعمار و تبعات آن در کشورهای‌شان کردند. اما سرنوشت ملت‌های کوچک جز آن بود که «برادران بزرگ‌تر» تجربه کردند!‌ ویتنام در دو جنگ خونین پوزة ارتش‌های فرانسه و آمریکا را به خاک مالید، ولی در مصاف با بحران اقتصادی و مالی نهایتاً به دامان همان امپریالیسم چنگ انداخت. کشورهای لائوس و کامبوج هر کدام به معنای واقعی کلمه در سینة آفتاب کباب شدند، و امروز پس از گذشت دهه‌ها از آغاز جنایاتی که در این مناطق به دست خودی و غیرخودی صورت گرفت، هنوز زخم هولناک «استعمار» بر پیکر این ملت‌ها التیام نیافته. و در این میان شاید ملت برمه یکی از سیه‌روزترین‌ ملت‌ها باشد؛ جنبش‌های آزادیخواهانه در این کشور به سرعت از جانب قدرت‌های استعماری وسیلة چانه‌زنی‌های سیاسی با همسایگان بزرگ آن، چین و هند شد، و نهایت امر برمه بجای پای گذاردن در مسیر استقلال و آزادی و شکوفائی، روی به بیراهه‌ای گذاشت که اینک پس از گذشت چندین دهه شاید هنوز خروج از آن، اگر نگوئیم غیرممکن، بسیار نامحتمل می‌نماید.

کشور برمه، پیش از آنکه بحران فزایندة سیاسی، شعلة جنگ جهانی دوم را مشتعل کند، در سال 1937، از سیطرة دولت دست‌نشاندة «هنداستعمارزده» پای بیرون گذاشت، و تشکیلات اداری مستقلی از هندوستان برای خود تأسیس کرد؛ تشکیلاتی که نهایت امر تحت نظارت ارتش انگلستان باقی ماند! طی دوران جنگ، رهبران استقلال طلب برمه، جهت رهائی از چنگال انگلستان چشم امید به امپراتوری ژاپن دوختند، ولی با شکست ژاپن و خروج هزاران سرباز کشور «آفتاب تابان»، رهبران استقلال طلب به ناچار روی به «متفقین» آوردند!‌ در جریان همین چرخش‌های «کوچک»، که چندسالی به طول انجامید، صدها هزار تن از اهالی این سرزمین در درگیری‌های نظامی ناخواسته به دست ارتش ژاپن، نیروهای «هند ـ انگلستان»، استقلال‌طلبان چین، سوسیالیست‌های هندوستان، و یا در جریان درگیری‌های مختلف میان گروه‌های متخاصم «استقلال‌طلب» بومی، در هر موقعیتی قتل‌عام شدند!

پس از پایان جنگ دوم در 1945، تلاش برای استقلال شدت و سرعت بیشتری گرفت، ولی موجودیت برمه با قتل‌عام و کودتا عجین شده بود! در سال 1947، اعضای مجمعی که خود را «شورای اجرائی کشور برمه» می‌خواندند، و به رهبری «آنگ سان» تقاضای استقلال از امپراتوری انگلستان را داشتند همگی قتل‌عام شدند! ولی انگلیس علیرغم سبعیت‌های خود نتوانست جنبش‌ استقلال‌طلب برمه را از میان بردارد؛ دوران استعمار کهن دیگر سپری شده بود، و بهره‌کشی از ملت‌های جهان می‌بایست به صور نوینی تحقق یابد!‌ در سال 1948 انگلستان گامی به عقب برداشت، و جمهوری برمه رسماً چشم به جهان گشود. ولی اگر تحرکات استقلال‌طلبانة هند و چین برای رهبران برمه الهامات فراوانی به ارمغان آورد، پس از کسب این «استقلال»، همسایگی با این دو قدرت بزرگ برای ساکنان کشور برمه جز ناملایمات ارمغانی نداشت. به طور مثال، اعمال نفوذ چین کمونیست، از پیوستن برمه به کشورهای مشترک‌المنافع جلوگیری کرد، و در این راستا یکی از شاهرگ‌هائی که می‌توانست در برابر استقرار حکومت‌های خودکامه، مقاومتی هر چند ضعیف از خود نشان دهد، به طور کلی مسدود شد. در چنین چشم‌اندازی است که در خیمه و خرگاه غرب، بحران ویتنام نیز چند سال بعد به معضل هندوستان و چین مستقل در منطقه اضافه می‌شود.

طی این سال‌ها هندوستان به دلیل اعمال نفوذ انگلیس از طریق دولت‌های به اصطلاح «مسلمان» و در واقع دست‌نشاندة پاکستان و بنگلادش، ناچار به رها کردن ارتباطات سیاسی با غرب شد، و تحت زعامت جواهر لعل‌نهرو عملاً چرخش به شرق را آغاز کرد. از طرف دیگر، چین کمونیست نیز در همین دوران رویای تبدیل شدن به ابرقدرت سوم جهان را در سر می‌پروراند؛ در تبلیغات رسمی پکن، چین رهبر انقلابیون جهان سوم شده بود! نهایت امر، در چنین شرایطی، سازمان سیا برای جلوگیری از دست‌یابی چین و هند به خلیج بنگال، کشور برمه را تبدیل به منطقة «حائل» کرد! منطقه‌ای حائل میان چین، هند و ارتش آمریکا که در ویتنام به یکی از خونین‌ترین کشتارهای تاریخ استعماری خود سرگرم بود.

از نظر استراتژیک بدیهی است که سرنوشت ده‌ها میلیون اتباع کشور برمه، در چنین مخمصه‌ای در خلاء کامل قرار گیرد. حتی انتصاب «اوتان»، یکی از اتباع این کشور به مقام دبیرکل سازمان ملل متحد در سال 1961 نتوانست از سرنوشت محتوم برمه در غلطیدن به دامان یک دیکتاتوری وابسته و خونریز پیشگیری کند. برمه در سال 1962‌ حکومت قانون را رها کرد و به دامان یک کودتای هولناک نظامی فرو افتاد. کودتائی که یکی از طولانی‌ترین وحشیگری‌های تاریخ بشر است، و پس از گذشت 46 سال هنوز ادامه دارد!

در اینکه تأثیرات ژئوپولیتیک بر این کودتا تا چه حد تعیین کننده بوده، می‌باید اضافه کنیم که کودتاچیان اگر چه نوکران سازمان سیا بودند، خود را به دلیل «الهامات» منطقه، «سوسیالیست» هم می‌نامیدند! در واقع، دولت کودتا در برمه یکی از وحشی‌ترین، فاسدترین و سفاک‌ترین دولت‌های نظامی جهان است؛ با این وجود، هیچگونه آماری از سرکوب‌های سازمان یافتة ملت برمه، از جانب «او‌.ان.‌جی‌ها»‌ و دیگر تشکیلات «حقوق‌بشر» نخواهید یافت. الزامات استراتژیک همگی اینان را به خناق مبتلا کرده. شرکت‌های بزرگ غربی در برمه مشغول چپاول روزمره‌اند، چپاولی که در سکوت کامل صورت می‌پذیرد. به طور مثال چندی پیش به صورتی کاملاً اتفاقی، از شاهکارهای شرکت نفت فرانسوی «توتال» در این کشور پرده برداشته شد! کاشف به عمل آمد که این شرکت جهت احداث خطوط لوله و دیگر تأسیسات مورد نیاز خود در برمه، با همکاری نظامیان و گروه‌های سرکوبگر محلی، صدها تن از روستائیان را ربوده در اردوگاه‌های کار اجباری به بردگی وادار کرده!‌ ولی این «اخبار»، عملاً بدون آنکه تأثیری بر خودآگاه «حساس» سازمان‌های حقوق بشر غرب بگذارد، از ریل‌های خبری گذشت و به دست فراموشی سپرده شد.

حال که با تاریخچة «استقلال» برمه، و کودتاچیان خونریز این سرزمین تا حدودی آشنا شدیم، نگاهی به فاجعه‌ای می‌اندازیم که مقصر اصلی آن نه در واشنگتن نشسته، و نه در پکن؛ «مقصر» این فاجعه دست سرنوشت است. روز 4 ماه مه سالجاری، طوفانی موسوم به «نرگس»، در مناطق ساحلی برمه خسارات فراوانی به مردم این کشور وارد آورد. شمار کشته‌شدگان عملاً نامعلوم باقی مانده، پیشتر در مورد نظام سیاسی که «سانسور» حاکم بر مطبوعات این کشور را مسلماً به شیوه‌ای بسیار فراگیر اعمال می‌کند، سخن گفتیم. ولی بر اساس برخی گمانه‌ها، آمار کشته شدگان، زخمی‌ها و مفقودین در این سانحه، به ده‌ها هزار تن بالغ می‌‌شود. در چنین مواقعی، شبکة رسانه‌‌های بین‌المللی و سازمان‌های مدعی دفاع از حقوق ‌بشر که معمولاً در نقش دست‌یاران نظام‌های حاکم عمل می‌کنند، به یک‌باره مواضع انسانی اتخاذ کرده، تبلیغات رسانه‌ای را بر اساس «سیل» کمک‌های کشورهای غربی به مصبیت‌دیدگان منحرف می‌سازند. در چارچوب تبلیغات رسانه‌ها، صدها میلیون دلار کمک‌های انساندوستانه از این سوی و آن سوی ـ «سوی» معمولاً به نظام‌های سرمایه‌داری غربی «محدود» می‌ماند ـ جهت «کمک» به آسیب‌دیدگان ارسال می‌شود!

در اینکه چند درصد از این «کمک‌ها»، از حساب‌های بانکی در غرب، عملاً خارج شده، و صرف خرید دارو، البسه، روانداز، چادر و ... می‌شود، مسلماً گزارشی نخواهیم داشت. و در اینکه چنین خریدهای «کلانی» چگونه از فیلترهای سازمان‌های حق‌حساب‌بگیر در غرب گذشته،‌ بار هواپیماها می‌شود، و به مقصد ارسال خواهد شد نیز خبر موثقی نخواهید داشت. نهایت امر، هیچوقت نخواهید فهمید که چند درصد از این «کمک‌ها» توانسته به مقصد نهائی یعنی به دست مصیبت‌دیدگان این سانحه برسد! ما ایرانیان، نمونه‌های چشم‌گیری از چنین بسیج‌های جهانی را در کشور خودمان، چه پیش از حکومت اسلامی و چه پس از برقراری «عدل‌الهی» شاهد بودیم. شهر بم که در نتیجة زلزلة چند سال پیش عملاً نابود شده، خرابه‌هایش هنوز پا برجاست! و آفتاب آمد دلیل آفتاب، همین خرابه‌ها شاهدی است بر این مدعا!

ولی با در نظر گرفتن مسائل و مشکلات ویژه‌ای که هر یک از کشورهای جهان در چنین شرایطی دچار آن می‌شود، «کمک‌رسانی»، یا بهتر بگوئیم «دکانداری» کمک‌رسانی به آسیب‌دیدگان صور مختلفی به خود می‌گیرد. به طور مثال، در شرایطی که حکومت اسلامی عملاً از ادارة اقتصاد و امورمالی کشور عاجز است، در امر «کمک‌رسانی» به زلزله‌زدگان، دولت امام زمان البسة «مستعمل»، داروهای بدون بسته‌بندی کارخانه، و برخی اقلام مواد غذائی را به هیچ عنوان نمی‌پذیرفت! و این «گشاده‌دستی‌ها» در شرایطی صورت می‌گیرد که میلیون‌ها ایرانی، در اوضاع و احوال «عادی»، و بدون هیچگونه «مصیبت» الهی، تحت اوامر همین حکومت از صبح تا شب به دنبال همان «البسة» مستعمل، داروی بدون بسته بندی، و اقلام غذائی کذا نه تنها می‌دوند، که حاضرند مبالغ هنگفتی نیز در قبال خریدشان پرداخت کنند. البته مقامات حکومت الهی، که خود هیچگونه نیاز مبرمی به چنین اقلام ندارند، رد این محموله‌ها را نشانه‌ای از «اقتدار» و «عزت» حکومت اسلامی معرفی می‌کنند! برخی ساده‌لوحان نیز خوب این «آش» حکومتی را سر می‌کشند! خلاصه بگوئیم، دنیا در برابر چنین «اقتداری» واقعاً لنگ می‌اندازد، و این تبلیغات چنان کرده که «توی‌مان خودمان را کشته، بیرون‌مان هم مردم را!»

اما دولت برمه که نزدیک به نیم ‌قرن است از طریق اعمال حکومت نظامی خود را بر جامعه تحمیل کرده، و نهایتاً به دلیل عملکردهای استبدادی تا خرخره در فساد دولتی، وابستگی، و گسترش شبکه‌های سرکوب و اوباش غرق شده، با این «بازارچة» کمک‌های جهانی به نوع دیگری برخورد می‌کند. نخست اینکه، از وحشت ایجاد هر گونه ارتباط میان اتباع ملل دیگر و اهالی برمه، که می‌تواند نهایت امر به علنی شدن توحش و دیکتاتوری حاکم بر این جامعه بیانجامد، حضور امدادگران را، اعم از پزشک و پرستار و مهندس و خلبان هلیکوپتر اکیداً ممنوع اعلام کرده! در ثانی اعلام داشته که کمک‌ها را دریافت می‌کند، ولی راساً این کمک‌ها را به دست مصبیت‌دیدگان خواهد ‌رساند! البته به این حکومت می‌باید گفت، «ارواح شکمت»! طی سال‌های سال حاکمیت اوباش نظامی در این مملکت، شاهدیم که ابتدائی‌ترین حقوق مردم از طرف این حاکمیت به زیر پای گذاشته شده، حال مشتی اوباش و لباس‌شخصی و نظامی و پلیس سرکوبگر قرار است میلیون‌ها دلار کالاهای اساسی را بین مردم مجاناً «تقسیم» کنند؟‌ اصلاً برای اینکه مطمئن‌ باشیم این «کمک‌ها» هر چه سریع‌تر از طرف دولت «توزیع» خواهد شد، باید از «حضرت» رئیس جمهور «سوسیالیست» برمه و حومه بخواهیم که در تلویزیون سراسری سخنرانی کرده بفرمایند، اگر کسی به صداقت این دولت در امر «کمک‌رسانی» اعتراض دارد به جوخة اعدام ‌مراجعه کند!‌ البته ما مطمئن هستیم همان درصد مختصر از کمک‌های انساندوستانه که به کشور برمه برسد، سریعاً توزیع خواهد شد، ولی مشخص نیست که مصرف‌کنندگان آن چه کسانی هستند:‌ مصبیت‌دیدگان سوانح طبیعی یا مأموران و نظامیان و اوباش حاکمیت کودتا؟ لازم است بدانیم که کمک‌های «مراجع» انساندوست جهانی نیز پس از این «اظهارات» فعلاً معلق شده! به این می‌گویند سیاست‌گذاری درست، انسانی و خصوصاً ملی و میهنی و «سوسیالیستی»!

ولی نمی‌باید در این مورد نیز دچار خوش‌باوری و ساده‌اندیشی شویم. اعمال سیاست‌های انزواطلبی «نمایشی»، در واقع یکی از شگردهای سرمایه‌داری جهانی است. و اگر امروز مردم مصیبت‌دیدة برمه حتی حق برخورداری از درصد پائینی از کمک‌های جهانی را ندارند برای این است که غربی‌ها می‌ترسند بده‌بستان‌هایشان با یونیفورم‌پوش‌های آدمکش برمه‌ای آفتابی شود. حال می‌باید گفت که اگر سانحة نرگس طبیعی بوده، مصیبت مردم نگون‌بخت برمه که در چنگال حکومت نظامیان خونریز و همکاران غربی‌شان در شرکت‌های «محترم» مغرب زمین گرفتار شده‌اند،‌ به هیچ عنوان طبیعی نیست؛ خیلی هم غیرطبیعی است، چرا که تماماً ساخته و پرداختة دست همین بشر دو پاست!





...

۲/۲۰/۱۳۸۷

بنزین استعماری!



اهداف قدرت‌های استعماری از دمیدن در تنور یخ‌زدة «بحران هسته‌ای»، برای ما ملت دیگر کاملاً روشن شده، با این وجود، محافل غربی هنوز امید دارند که در این «تنور» نانی برای روابط استراتژیک خود در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی طبخ کنند! این است دلیل واقعی انتشار مطلبی در روزنامة گاردین انگلستان که در ضمیمة آن مصاحبه‌ای نیز با سفیر اوباش‌‌الله در لندن، رسول موحدیان قرار گرفته. امروز سایت «بی‌بی‌سی» ترجمه‌ای از این مطلب را انتشار داده، که سعی خواهیم کرد با بررسی دقایق آن اهدافی را که غرب و حکومت اسلامی مشترکاً، در این به اصطلاح «بحران» جستجو می‌کنند بشکافیم.

در آغاز سخن می‌باید این مطلب را به صراحت مورد تأئید قرار دهیم که برخورداری کشورهای جهان از فناوری‌های مختلف در زمینه‌های علمی، کشاورزی، آبیاری، شهرسازی، راه و ترابری، و ... از جمله حقوق اساسی در جهان امروز می‌باید تلقی شود؛ حقوقی که لازم است به صورت رسمی از جانب تمامی قدرت‌های جهانی و محافل و مجامع بین‌المللی مورد تأئید قرار گیرد. مسلماً این «حق» فقط مربوط به برخورداری از «غنی‌سازی» اورانیوم نیست. اگر حکومتی چون دستگاه شعبدة شیخک‌‌های قم و کاشان تا به این اندازه بر «غنی‌سازی» تکیه می‌کند، و برخورداری از این فناوری را تا مرتبة تأمین «استقلال» سیاسی و اقتصادی کشور در رسانه‌ها مطرح می‌نماید، فقط به این دلیل است که حکومت اسلامی پای در کوره‌راه‌های تبلیغات قدرت‌های استعماری گذاشته. اگر واقعاً حق و حقوق برخورداری از فناوری‌ها را می‌باید مطرح کنیم، مسلماً فهرست به مراتب گسترده‌تر از یک «غنی‌سازی» دروغین و تبلیغاتی در زمینة صنایع هسته‌ای خواهد بود.

به یاد داریم که در دوران حکومت پهلوی نیز همین خیمه‌شب‌بازی در مورد صنایع ذوب‌آهن به راه افتاده بود. ولی در آن دوره مسئلة «تهدیدات» مستقیم نظامی مطرح نشد، و جریان تخالف منافع دولت شاهنشاهی با حکومت‌های غرب بیشتر در زمینة استراتژی منطقه متوقف ماند؛ نهایت امر، با پای پیش گذاشتن دولت شوروی عملاً «داستان» مخالفت‌های دول غربی نیز بر سر احداث ذوب‌آهن در ایران منتفی شد. ولی پس از افتتاح ذوب‌آهن اصفهان که بر اساس فناوری کوره‌های بلند پایه‌گذاری شده بود، به یک باره غربی‌ها فناوری‌های نوین و متفاوت در استخراج آهن از «کک» را به ایران سرازیر کردند، و شاهد بودیم که در منطقة اهواز و حتی بندرعباس پروژة تأسیسات ذوب‌آهن به دست غربی‌ها افتاد!‌ ولی در اینکه اجرای چنین پروژه‌هائی، چه در اصفهان و چه در دیگر مناطق توانسته باشد گامی در راه ترقی و رشد اقتصادی و صنعتی کشور بردارد، و یا بر پایة تبلیغات امروز حکومت اسلامی بر محور «غنی‌سازی»، استقلال سیاسی برای کشور به ارمغان آورد، جای سئوال باقی است. در عمل این پروژه‌ها هر چند لازم و ضروری نمی‌تواند فی‌نفسه بر مشکلات پیچیدة اقتصادی، علمی و فناورانة یک کشور در جهان سوم نقطة پایان گذارد. مخالفت غرب با برخی پروژه‌های صنعتی در دوران شاه سابق، بیشتر از آنچه مخالفت غرب با «استقلال» ایران باشد، موضع‌گیری دولت‌های غربی در برابر تغییر استراتژیک روابط ایران با همسایگان بود؛ مطلبی که مسلماً جای بحث آن در یک وبلاگ نیست. خلاصه بگوئیم، استقلال یک کشور به هیچ عنوان نمی‌تواند «تابعی» از یک یا چند پروژة صنعتی به شمار آید؛ «استقلال» پروژه‌ای به مراتب گسترده‌تر و پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.

به طور مثال می‌باید از دولت احمدی‌نژاد که تا به این اندازه خود را در مورد «استقلال» سیاسی حساس نشان می‌دهد پرسید، چرا جلوگیری دولت‌های غربی از گسترش شبکة راه‌آهن کشور را به عنوان یک اقدام علیه «استقلال» اقتصادی ایران معرفی نمی‌کند؟ شاهد هستیم که قراردادهای گسترش خطوط راه‌آهن کشور با طرف‌های غربی، خصوصاً فرانسوی یکی پس از دیگری «فسخ» می‌شود، و تعهدات به انجام نمی‌رسد! یا اینکه کشور ایران اجازة خرید هواپیماهای مسافربری ندارد!‌ و این فهرست همانطور که در بالا آوردیم بسیار بسیار گسترده‌تر از آن است که بتوان در یک پرونده تمامی آن را گنجاند. ولی همانطور که می‌بینیم در میان تمامی این «محدودیت‌ها»، مخالفت غربی‌ها با «غنی‌سازی» از دیگر مسائل گویا با اهمیت‌تر تلقی می‌شود! می‌باید پرسید، چرا؟

چرا در کشوری که برخورداری از یک مسکن مناسب نهایت امر تبدیل به یک آرزوی محال شده، دولت حق ندارد ساختن صدها هزار واحد مسکونی را به مقاطعه‌ای جهانی بگذارد، و این هزینه‌ها را از محل میلیاردها دلار ثروت ایران که در بانک‌های غرب «خاک» می‌خورد تأمین کند؟ چرا شبکة ترابری کشور از دورة پهلوی‌ها تاکنون ترمیم نشده و هیچگونه گسترشی نداشته؟ آیا جاده‌سازی هم «غنی‌سازی» اورانیوم است، که آمریکا بر علیه آن شمشیر‌اش را کج ببندد؟ چرا کارخانجات مختلف که تولیدات‌شان قادر است کشور را از بسیاری جهات بی‌نیاز از واردات کند، در ایران افتتاح نمی‌شود؟ چرا و چرا!‌ و مطمئن باشیم که این «چراها» هم فهرستی بسیار گسترده‌تر از آنچه برخی تصور می‌کنند دارد. در تحلیل عملکردهای استعماری، افراد بعضی‌ اوقات به دنبال مسائل بسیار پیچیده‌ می‌گردند، در حالیکه عملکرد استعمار یک صورتبندی بسیار ساده و قابل درک دارد. به طور مثال در دورة مبارزات استقلال طلبانه در هند، شبکة استعماری انگلستان بر واردات پنبة ارزان قیمت از هند و صادرات گرانقیمت پارچه از انگلیس به این کشور تکیه کرده بود؛ به آن‌ها که چشم‌های‌شان هنوز به تراخم استعمار مبتلا نشده، می‌گوئیم که بهتر است بار دیگر که خودروی‌شان را در یک پمپ‌بنزین نگاه می‌دارند تا بنزین وارداتی را به قیمت «نجومی» ابتیاع کنند، نگاهی به آمار و ارقام صادرات نفت و واردات بنزین و دیگر فرآورده‌های نفتی بیاندازند.

به این می‌گویند «استثمار» یک ملت! و برای دریافت درست عملکردهای استعماری لزومی ندارد در فلان و بهمان مؤسسة «تحقیقات» غربی دکه و بازارچه باز کنیم، قضیه ساده‌تر از آن است که برخی می‌نمایانند. اگر این مسئله را درست دریافت کنیم می‌بینیم که چرا سرمایه‌های ملی طی سالیان دراز به دست بچه‌آخوندها و چاقوکشان حوزه و بازار صرف «خودروسازی» در این کشور شده! می‌بینیم که چرا و به چه دلیل در کشوری که شبکة راه‌آهن توسعه پیدا نمی‌کند، جاده‌سازی از هیچ اهمیتی برخوردار نیست، و تولید بنزین هر روز در برابر نیازهای داخلی کم‌‌تر و بی‌اهمیت‌تر می‌شود، پیوسته خودرو‌های جدید می‌باید به دست شبکة مافیای قدرت ساخته شده، به «بازار» عرضه شود! البته برای آندسته از خوش‌باورها که همه چیز را دوست دارند زود باور کنند، افزایش همین «تولیدات» داخلی نیز در سایة تبلیغات رسانه‌های وابسته به استعمار در داخل کشور، «تلاشی» جهت به دست آوردن «استقلال» سیاسی و صنعتی تلقی می‌شود!‌

سئوال دیگری که مطرح می‌شود، این است که، اگر کشور ایران حق ندارد یک پل و یا جاده بسازد، چگونه تحت اوامر قدرت‌های سرمایه‌داری بساط مونتاژ خودرو به راه می‌اندازد؟ امکانات چنین تحولات و تحرکات صنعتی و مونتاژ و واردات و غیره به چه صورت تأمین می‌شود؟ جواب ساده‌ است، استعمار به دست خود این عوامل را فراهم می‌آورد، چرا که تولید و فروش خودرو زمینه‌ساز وابستگی بیشتر اقتصاد ایران به غرب است، در صورتیکه احداث جاده و پل امکان تحرک اقتصادی و صنعتی در داخل مرزها را تقویت می‌کند. این است صورتبندی‌های اقتصاد استعماری! اگر می‌گوئیم حکومت اسلامی یک حکومت وابسته به محافل استعماری است، این صورتبندی را از «خم‌رنگ‌رزی» یک شبه بیرون نکشیده‌ایم؛ نتیجة بررسی عملکردهای این حاکمیت طی سه دهة اخیر است.

در عمل، اگر در 22 بهمن، اوباش حزب‌الله به دست غرب در ایران به قدرت رسیدند، خارج از تمامی الزامات استراتژیک که نتیجة ماجراجوئی‌های ارتش سرخ در افغانستان بود، این امر از الزاماتی اقتصادی و مالی نیز در بطن روابط اقتصادی غرب برخوردار بوده. غرب تحت عنوان «مخالفت» با حکومت اسلامی، سال‌هاست که یک «دولت وابسته» را در مقام یک «دولت مخالف» به جهانیان معرفی می‌کند! در نتیجه، هر چند طی سه دهة گذشته، کشور ایران توسط قدرت‌های سرمایه‌داری چپاول شده، و کلیة ساختارهای اقتصادی داخلی به نفع آنان از هم فروپاشیده، چنین وانمود می‌شود که در چند و چون مسائل ایران و فاجعة اقتصادی‌ ناشی از عملکردهای استعماری غرب در کشورمان، دولت‌های غربی گویا هیچ دخالتی نداشته‌اند! این «پروژه» در مقام خود، شاید یکی از گسترده‌ترین توطئه‌های جهانی جهت بهره‌کشی از یک ملت توسط دولت‌های سرمایه‌داری باشد. همانطور که می‌بینیم پس از گذشت سه دهه، برخی محافل وابسته به غرب، مشتی ایرانی‌نما را نیز تحت عنوان «مخالفان» حکومت اسلامی به دست خود در پایتخت‌های سرمایه‌داری‌ جهانی بسیج کرده‌اند، تا اینان را بعدها بجای حکومت اسلامی به مردم ایران حقنه کنند!‌ تا به این ترتیب «گسستی» در مسیر تحولات منافع‌شان نیز ایجاد نشود.

بی‌جهت نیست که پورمحمدی، وزیر بی‌وزارتخانة کشور، در شرایطی که هنوز جایگزینی برای او معرفی نشده، امروز به خود اجازه می‌دهد در برابر خبرنگاران، انفجار در حسینیة شیراز و کشته‌شدن چندین تن از مردم از همه‌جا بی‌خبر را به عملیات نظامی «سلطنت‌طلبان» منسوب کند!‌ می‌باید از ایشان پرسید، از کجا چنین اطمینانی دارید؟ چه کسی به شما این را گفته، و یا بر پایة چه شواهدی چنین اظهاراتی می‌کنید؟ ولی همانطور که تا به حال دیده‌ایم، اوباش حکومت اسلامی جهت به هم بافتن ترهات و مزخرفات هیچگونه نیازی به شواهد و دلائل ندارند!‌ سایت «فارس‌نیوز» که به محافل سپاه پاسداران حکومت اسلامی بسیار نزدیک است، این مزخرفات را انتشار داده، و مسلماً تا چند روز دیگر جناح‌های سلطنت‌طلب که سه دهه است کشور را در شرایط بحرانی تسلیم اوباش بازار و حوزه کردند، تا در غرب به استراحت و گردش مشغول باشند، در رد این اظهارات، «اطلاعیه‌های» جانگداز نیز صادر خواهند کرد. می‌باید به پورمحمدی که عمری را در خدمت به ساواک و ادارات امنیتی وابسته به غرب گذرانده گفت، اینگونه اعمال را اگر «نان قرض‌ دادن» نخوانیم، چه بخوانیم؟ در ثانی نمی‌دانستیم این سلطنت‌طلبان که در کالیفرنیا تعدادشان از شمار صد هم فراتر نمی‌رود، در ایران از قدرت «عملیاتی»، آنهم عملیات نظامی برخوردارند!‌ آقای پورمحمدی! بساط تبلیغاتی برای جانشینان‌تان به راه انداخته‌اید؟ همان‌ها که قرار است بیایند و بساط «استثمار» ملت ایران را که شما و دوستان‌تان سه دهه است برقرار کرده‌اید یک بار دیگر از نو شروع کنند؟ خودرو بسازند و به خلق‌الله بیاندازند، بنزین‌اش را هم «چهارلاپهنا» از عموسام بخرند؟

اگر همانطور که بالاتر گفتیم، صورتبندی‌های اقتصادی استعماری کاملاً روشن است، چهره‌های وابسته به سیاست‌های استعماری نیز نمی‌توانند تا ابد خود را در پس شعارهای «یامفت» پنهان کنند. کسی که در دوران وزارت‌اش چندین و چند تن از ایرانیان به بهانه‌ها و جرم‌های مختلف و گاه «من‌درآوردی»، حتی در ملاءعام اعدام شده‌اند، بهتر است بداند که در روز حسابرسی بوسیدن چکمه‌های سلطنت نجات‌اش نخواهد داد. ولی پس از «تخم ‌دو زرده‌ای» که شیاد اردکان در گیلان برای ما ایرانیان گذاشت، و سخنرانی «غلط‌کردم» ایشان در «بنیاد باران»، انتظار می‌رفت که چنین برخوردهائی در سطوح مختلف سیاست کشور علنی شود! اشکال از امثال پورمحمدی نیست!‌ خاتمی نیز همانطور که قبلاً گفته بودیم «جسدی» است مدفون شده، و با این سخنرانی «غلط‌کردم»، دیگر بساط‌اش تمام است. اینان معلوم است از کدام زباله‌دان بیرون آمده‌اند، ولی مشکل اصلی، یعنی ساختار حاکمیت در ایران هنوز باقی است. این حاکمیت علیرغم نیاز مبرمی که به ایجاد روابط با آمریکا دارد، به دو دلیل نمی‌تواند علناً به جانب آمریکا بخزد. نخست اینکه شعار مزورانة «نبرد با آمریکا» را سال‌هاست تبدیل به کلید مشکل‌گشای سیاست‌بازی‌ها و خدعه و نیرنگ در داخل کشور کرده، و از طرف دیگر، امروز سایة قدرت‌های بزرگ منطقه، و سیاست‌های اقتصادی آن‌ها بر سر حکومت اسلامی سنگین‌تر از آن است که امثال پورمحمدی فکر می‌کنند. و در همین راستا شاهدیم که عملاً اوباش حزب‌الله و طرف‌های حکومت اسلامی که سال‌هاست در عراق دست در دست ارتش آمریکا وسیله‌ساز تحکیم مواضع محافل «شیعی‌‌مسلک» و وابسته به غرب بودند، چگونه از طرف دولت مالکی و ارتش آمریکا مورد تهاجم قرار می‌گیرند!

در وبلاگ‌های پیشین گفتیم که اگر بر خلاف میل آمریکا، سیاست ملاستیزی بر اشغالگران تحمیل شد، این سیاست نمی‌تواند در مرزهای کشور عراق متوقف شود. و مستقیماً به داخل کشور ایران امتداد خواهد یافت. در همین راستا عنوان می‌کنیم که گزینة سلطنت، به عنوان جایگزین حکومت اسلامی، اگر از نظر آمریکائی‌ها خیلی «دوست‌داشتنی» تصور می‌شود، از نظر ملت ایران و سیاست‌های منطقه‌ای نمی‌تواند یک گزینة معتبر به شمار آید. همانطور که دیدیم، این آمریکا تا چند ماه پیش حاضر به عقب‌نشینی از مواضع اسلام‌پرور خود نمی‌‌شد، حتی یک گام از اسلام و مسلمانی در عراق عقب نمی‌گذاشت! در صورتی که امروز ارتش آمریکا عروسک کوکی کاخ‌سفید، مقتدی‌صدر را عملاً هدف تهاجمات خود قرار داده!‌ اگر سلطنت می‌خواهد از اعتباری نزد ملت ایران برخوردار باشد، مدعی تاج و تخت می‌باید هر چه سریع‌تر در روند برخورد آمریکا با مسائل ایران موضع‌گیری کند؛ در غیراینصورت در سیر قهقرائی عقب‌نشینی آمریکائی‌ها از منطقه، مقام «شامخ» سلطنت نیز مانند شیاداردکان و یا پورمحمدی قربانی سیاست‌‌های فرسودة غرب در ایران خواهند شد.



...

۲/۱۷/۱۳۸۷

میراث‌خواران کودتا!



به گزارش خبرگزاری‌ها، اوباش و نانخورهای حکومت اسلامی معرکه‌گیری جدیدی به راه انداخته‌اند. این «معرکه» بر پایة سخنان نغز و شیرین شیاد اردکان در دانشگاه گیلان به راه افتاده. سخنانی که طی آن «سردار فرهیختگی»، در مورد «صدور انقلاب» و خواست‌های روح‌الله خمینی، قرائتی «انقلابی» و در تضاد با سیاست دولت ارائه می‌کند!‌ امروز سایت «بی‌بی‌سی» اعلام کرده که، این سخنان علیرغم «اهمیت» سیاسی‌ای که دارد، از طرف رسانه‌های منسوب به «اصلاح‌طلبان» انعکاس نیافته؛ و فقط رسانه‌های به اصطلاح «اصولگرا» با تکیه بر آن‌ به شدت به محمد خاتمی تاخته‌اند. البته این امر صحت دارد که از مدت‌ها پیش، خصوصاً پس از علنی شدن شکست کامل اصلاح‌طلبان در انتخابات «مسجد شوربا»، شکاف عمیقی در جبهة به اصطلاح «اصلاحات» افتاد. و همانطور که در دور دوم انتخابات اخیر دیدیم، گروهی از نامزدهای «اصلاحات» حتی عکس‌های خاتمی را از تراکت‌های انتخاباتی برداشتند! به این ترتیب، «اسطورة» مضحکی که در اطراف شخص محمدخاتمی، توسط رسانه‌های بین‌المللی به راه افتاده بود، اینک گام به گام به نقطة اوج خود نزدیک می‌شود.

در اینکه محمد خاتمی در این حکومت واقعاً چکاره است، راه دور نمی‌باید رفت؛ 10 سال تصدی پست وزارت ارشاد، آنهم در سیاه‌ترین و سرکوبگرانه‌ترین دوران حیات حکومت اسلامی، برای به دست دادن شمه‌ای از مواضع واقعی شیاد اردکان کفایت می‌کند. در همین راستا، هیاهوی «دمکراسی‌طلبی‌های» خاتمی را می‌باید با دقت بیشتری شکافت، چرا که وی به معنای واقعی کلمه یکی از اوباش حکومت اسلامی است، و نقش او در تبلیغات جنگ و توجیه سیاست‌های جنگ‌طلبانة این حکومت، در مقام وزیر ارشاد غیرقابل چشم‌پوشی است. وابستگی‌های خاتمی نیز به جناح‌های امنیتی، خصوصاً شاخة «شهید» سعید امامی و «شهید زنده» حجاریان، از روز روشن‌تر است. از همین خلاصه می‌توان نتیجه گرفت که،‌ خاتمی شاید یکی از مهم‌ترین مهره‌های سیاست آمریکا در ایران به شمار می‌آید؛ مهره‌ای بسیار کارساز و بی‌اندازه مزور! از طرف دیگر، در مورد هیاهوی «اصلاح‌طلبی» خاتمی و محافل وابسته به این «پروژه»، توضیحات مفصلی در مطالب پیشین ارائه کرده‌ایم، و نمی‌توان تمامی آنرا بار دیگر مطرح کرد.

با این وجود یادآور می‌شویم که، خاتمی بر اساس برنهاده‌ای استعماری پای پیش گذاشت: ایجاد هیاهو، فراهم آوردن زمینة فروپاشی و کودتا جهت استقرار یک فاشیسم تازه‌نفس در کشور ایران تحت زعامت عالیة استعمار غرب! این بود «پروژة» خاتمی! ولی همانطور که دیدیم اربابان وی در این «مهم» شکست خوردند. شعارهای اصلاح‌طلبی گریبان‌گیر محافل ساواکی حکومت اسلامی شد، بدون آنکه اینان بتوانند با برقراری یک حاکمیت فاشیستی و تازه‌نفس به این شعارها در عرصة سیاست جهانی میدان ترک‌تازی به نفع منافع غرب بدهند. 8 سال دوران فترت و بی‌برنامگی آقای خاتمی در واقع نتیجة همین شکست امپریالیسم غرب بود؛ شکستی که حتی جناح‌های به اصطلاح «غیراصلاح‌طلب» نیز انتظارش را نداشتند!‌

ولی با شکست کامل اصلاح‌طلبی در نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی این اصل در عمل قبول عام یافت که پروژة خاتمی به پایان خود رسیده؛ اینک خاتمی با ایراد سخنانی که بسیار تعجب آور می‌نماید، در عمل تلاش دارد خود و همپالکی‌هایش را در بطن یک «پروژة» جدید جاسازی کند. پروژه‌ای که هدف آن قرار دادن شعارهای سیاسی جناح‌های موسوم به «اصلاح‌طلب» در خط مستقیم تبلیغات ارتش آمریکاست! و اینکار دلیلی جز این نمی‌تواند داشته باشد که خاتمی از درگاه ارباب تقاضای تفویض مأموریتی جدید دارد. «بی‌بی‌سی» با تکیه بر بیانات ایشان می‌نویسد:

«امام چه می‌‌خواست و منظورش از صدور انقلاب چه بود؟ اینکه ما اسلحه بگیریم و در دیگر کشورها انفجار ایجاد کنیم و گروه‌هائی درست کنیم که در دیگر کشورها خرابکاری کنند؟ امام بشدت با این رفتارها مخالف بود و برخورد می‌کرد.»

البته می‌باید قبول کرد که به قول فرانسوی‌ها، «حرف در دهان مرده گذاشتن» کار چندان مشکلی نیست. ولی تا آنجا که ما از اعمال و رفتار روح‌الله خمینی یا همان «امام» ایشان به یاد داریم، زندگی در صلح و صفا و احترام به اصل همزیستی مسالمت‌آمیز در ارتباط با همسایگان، نزد ایشان از کوچک‌ترین اهمیتی چه در بطن نظریات سیاسی و چه در تفکر «دینی» برخوردار نبود. خمینی به قول خودش آمده بود که به «تکلیف» عمل کند!‌ و جای دور نمی‌باید رفت؛ این «تکلیف» در عمل به معنای سرکوب مردم، بستن راه زندگی، معیشت، تفریح، سازندگی و هر گونه خوشی و خوشحالی در زندگی بشر بود؛ برداشت ایشان از «تکلیف» در فرستادن مردم به میادین جنگ، آدمکشی در داخل مرزها، گسترش شبکه‌های مافیائی قدرت، و سرکوب جوانان و زنان خلاصه می‌شد، چرا که به طور مثال مبارزه با فساد اداری، مبارزه با رشوه‌خواری، مبارزه با متعدیان به حقوق مردم، خصوصاً قشرهای ضعیف و صدمه‌پذیر در ایران، گویا در این «تکلیف» جائی نداشت!‌ حال چه شده که خاتمی، در مقام مأمور تبلیغات جنگ 8 سالة حضرت امام، در خواسته‌‌های ایشان جنگ و درگیری پیدا نمی‌کند؟ مگر همین امام نبود که می‌گفت، «اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد پای آن ایستاده‌ایم!» مگر همین «امام» نبود که می‌گفت، «هر کس بر علیه این جنگ حرف بزند توی دهنش می‌زنم»؟ این همان امام «صلح‌طلب» آقای خاتمی است، یا ایشان «امام» نوینی پیدا کرده‌اند؟

همانطور که می‌توان دید اینک نظریة کودتای 22 بهمن وارد مرحلة «میراث‌خواری» شده! در این مورد شاید بهتر است توضیحی بدهیم، البته در همینجا به صراحت بگوئیم که، به هیچ عنوان قصد مقایسة یک کودتای طراحی شده از جانب آمریکا را، با انقلابات و تحولات بزرگ جهانی نداریم. ولی می‌باید قبول کرد که شیپورهای رسانه‌های جهانی، آنقدر کودتای «هویزر» را در ایران «انقلاب» معرفی کرده‌‌اند، و آنرا انقلابی با «اهدافی» از پیش تعیین شده به جهانیان نمایانده‌اند، که افکار عمومی نیز همانطور که «جان‌اف‌کندی» را قهرمان گرفته بود، این کودتا را «انقلاب» فرض کرده! و از آنجا که هر «انقلابی» میراث‌خواران خود را دارد، امروز نیز برای این کودتای نفرت‌انگیز که سه دهه است ملت ایران را اسیر دست سیاستگذاران کاخ ‌سفید، مؤسسات مالی و شرکت‌های نفتی کرده، چند رأس «میراث‌خوار» گردن کلفت پیدا شده‌!‌ این میراث‌خواران، از اکبر رفسنجانی گرفته تا «مقام معظم»، مهرورزی، و سید محمد خاتمی، هر کدام خزعبلاتی را تحت عنوان «نظریات واقعی امام» در بوق و کرنا ‌گذاشته‌اند!‌ تو گوئی فردی که در سخنرانی‌اش در برابر هزاران تماشاگر تلویزیون عربده می‌زد: «اقتصاد مال خر است»، اینک می‌باید «نظریه‌پرداز» نیز معرفی شود!

ولی حکومت اسلامی اگر به قول خودش خیلی «اصولگرا» است، عین میمون از آنچه در دیگر کشورها به راه می‌افتد، مرتباً تقلید می‌کند. اوباش این حکومت، در هر فرصت بر سر بساط و سفرة ملل دیگر ‌نشسته «ناخنک» می‌زنند! و در عین حال، ترهات «امام‌» بزرگ‌‌وارشان را هم مرتب تکرار می‌کنند،‌ و بر اساس آن، «این حکومت با همة حکومت‌هائی که تا به حال دیده‌اید متفاوت است!» ولی اگر این سئوال سه دهه است بی‌جواب مانده، ما دوباره می‌پرسیم، «این تفاوت در چیست؟» تفاوتی وجود ندارد! حکومت اسلامی یک حکومت استعماری است، از نوعی که صدها نمونه‌اش را در تاریخ معاصر دیده‌ایم، و در امتداد مسیر چپاول ملت‌ها به دست اجنبی بر ملت‌ها تحمیل شده!‌ ولی در امتداد تقلید میمون‌وار اوباش حکومت اسلامی، از روز 22 بهمن تا هم اکنون شاهدیم که، مشتی ملای حوزه و چاقوکش بازار، با رعایت «نوبت»، هر یک به صورت فصلی تبدیل به لنین، تروتسکی، بوخارین، گاندی، جرج واشنگتن، و احیاناً «نوآم چامسکی» می‌شوند! و از سخنان شخصیت‌های بزرگ جهانی، جهت پیشبرد سیاست‌ بانک‌داران نیویورک و واشنگتن بهره‌ها می‌برند! از قضای روزگار در راستای همین تقلید میمون‌وار است که اینک اوباش این حکومت سعی دارند فصل افتخار آفرین دیگری نیز به نام میراث‌خواری «انقلاب» به کتاب استعمار ملت ایران اضافه فرمایند!

بله، جستجوی «اهداف» امام، که با انتشار خزعبلات هاشمی‌ بهرمانی، تحت عنوان «خاطرات» آغاز شده، اینک به سخنرانی‌های «سیداردکانی» هم رسیده. و «جستجوی» اهداف واقعی بنیانگذار «انقلاب» مسلماً در بزنگاه‌های آینده، هر بار داغ‌تر و آتشین‌تر ادامه خواهد داشت. ‌ولی اگر از تقلید میمون‌وار «شخصیت‌های» حکومت اسلامی چشم بپوشیم، می‌باید قبول کرد که سیدخندان با چنین سخنرانی «پرباری» سعی در بازگشت به مواضع «مردمی» خود دارد. ایشان می‌‌دانند که بساط اصلاح‌طلبی دیگر نمی‌تواند خلق‌الله را به پای صندوق‌های ماری‌گیری امام ‌زمان ببرد. با این وجود، چشم امیدشان هنوز به حمایت اربابان است. و شکست دولت احمدی‌نژاد در جلب نظرات ارتش آمریکا در عراق را، مطلبی که دیروز تحت عنوان «طوطی و مذاکره» به صورت مشروح توضیح دادیم، در عمل بهترین وسیله جهت خودشیرینی برای یانکی‌ها کرده‌اند. در همین راستا، می‌باید اذعان داشت که، با «پیام» تلویحی ایشان به ارتش آمریکا و رسانه‌های جهانی و اوباش داخلی حکومت اسلامی، فصل نوینی در مردمفریبی به شیوة شیاد اردکان گشوده شده. اینک پای گذاشتن در مسیر تبلیغات اشغالگران کشور عراق، خود یکی از «خواسته‌های» حضرت «امام» است.

از طرف دیگر، «بیش از 72 تن» از نمایندگان «مسجدشوربا» که شمه‌ای از بساط لفت‌ولیس‌شان در گزارش «دوستانة» مفاسد اقتصادی، به عرض ملت چپاول شدة ایران رسید، گویا از وزارت اطلاعات خواسته‌اند که به حضرت ریاست جمهور سابق گوشزد کند تا دیگر وسیلة دست تبلیغات سیاست‌های جهانی نشوند! البته زمانیکه آقای خاتمی در قدرت بودند و به قول همین عمله و اکرة حکومت اسلامی، بیش از 20 میلیون مردم رأی به حکومت‌شان داده بودند، کسی سخن از «تبلیغات» سیاست‌های جهانی نمی‌کرد. حکومت ایشان و نقل و آجیلی که فرهیختگی ایشان به همراه آورده بود، حرف نداشت! ولی اگر اعمال و افعال ایشان در دوران 8 سالة حکومت همگی «اسلامی» و دینی و میهنی و غیره بود، امروز بیانات‌شان در دانشگاه گیلان «مسئله‌برانگیز» شده!‌ بله، بر اساس درک و فهم اوباشی که تحت عنوان نمایندگان ملت ایران مثل زباله در «مسجدشوربا» روی سر هم افتاده‌اند، آقای خاتمی به عنوان فردی که سه دهه است در رأس یک هیئت حاکمه قرار دارد، و نه تنها سال‌ها وزیر بوده، که دو دوره نیز بر مسند ریاست جمهوری این حکومت تکیه زده، یک باره و خارج از هر گونه ملاحظات سیاسی، دهان‌شان را باز می‌کنند، و بیانات «مسئله‌برانگیز» ابراز می‌دارند!‌ و می‌باید یک وزیر فکسنی بیاید و به ایشان «تذکر» هم بدهد!‌

این است درجة درک و فهم اوباشی که با آراء ساواک به مجلس قانونگذاری کشور اعزام شده‌اند!‌ بله، برخورد گزینشی را که می‌شناسیم؛ از یاد نبرده‌ایم این نوع گزینش‌ها را!‌ زمانیکه استاد سروش به حساب همین اوباش «فلسفه» می‌گفتند، و «حزب‌الله» هم در رکاب ایشان می‌جنگید! زمانیکه حضرت «صانعی» دادستان کل‌کشور و مقام بلندبالای قضائی بودند، و ملت هم در تبلیغات اینان سربلند و مفتخر!‌ دیدیم که آن «فیلسوف» فرضی به کدام زباله‌دان رفت، و اینک می‌بینیم چگونه حضرت آیت‌الله، که یکی از جوانترین مراجع‌ تقلید در جهان تشیع هم به شمار می‌روند، از طرف یک رأس پادوی ساواک به نام حسین شریعتمداری در مورد فتاوی دینی مورد «مؤاخذه» قرار می‌گیرند! ‌ آقای شریعتمداری، به حکم قلم‌زدن در یک روزی‌نامة «مصادره‌ای» برای خودشان این حق را قائل‌اند که در یک حکومت مذهبی، نظرات یکی از بزرگ‌ترین مراجع تقلید را به نقد و بررسی بکشانند!‌ به این می‌گویند یک حکومت اسلامی تمام و کمال!‌ وقتی «امام» دجالان می‌گفت این حکومت به هیچ حکومتی در تاریخ بشر شباهت نخواهد داشت، مقصودش حتماً همین بوده. ولی ما باز هم می‌گوئیم، این حکومت شباهت تام و تمام به کلیة حکومت‌های استعماری جهان دارد؛ حکومت‌هائی که همة مرزهای اجتماعی، دینی، عقیدتی، فلسفی، عقلانی، اقتصادی، علمی، و ... را در چارچوب خوش‌خدمتی به اربابان خارجی در زیر سم مشتی خودفروخته و اوباش نابود کرده، از بین می‌برد.




...

۲/۱۶/۱۳۸۷

طوطی و مذاکره!




عاقبت امر حکومت اسلامی آلوئی را که از مدت‌ها پیش در مورد مسائل عراق در دهان گذاشته بود برداشت، و صریحاً اعلام کرد که مذاکراتی در مورد مسائل امنیتی با طرف آمریکائی نخواهد داشت. این موضع‌گیری بسیار مهم را خبرگزاری‌ها بر اساس بیانات فردی به نام حسینی که سخنگوی وزارت امور خارجة جمکران معرفی می‌شود مخابره کرده‌اند. «حاج» حسینی که مانند دیگر همکاران، یک من ریش و پشم از چانه‌اشان آویزان است، در جواب سئوال خبرنگاران مبنی بر موضع ایران در مورد مذاکرات با آمریکا فرموده‌اند:

«محور اصلی گفتگوهای ما با طرف آمریکایی [...] امنیت و ثبات عراق بوده است و آنچه در حال حاضر شاهدیم، بمباران علنی، آشکار و گسترده نیروهای اشغالگر عراق علیه ملت [...] است.»

البته در اینکه یانکی‌ها جهت پیشبرد دمکراسی مورد نظر کاخ‌سفید از بمباران مردم عراق رویگردان نیستند، جای شک و شبهه‌ای نیست؛ گرفتاری زمانی پیش می‌‌آید که همین حکومت اسلامی، چندین هفتة پیش، علیرغم حملات خونین ارتش آمریکا علیه مردم بی‌دفاع عراق، حاضر به ایجاد ارتباط با اشغالگران تحت عنوان «برقراری امنیت» شده، و پای به جلسة مذاکرات گسترده با نیروهای اشغالگر در عراق گذاشته بود. می‌باید از سخنگوی «پشم‌آلوی» امام‌زمان پرسید، مگر حمله به ملت عراق فقط طی همین چند روزه صورت گرفته که جنابعالی و دولت متبوع‌تان یک‌باره خشمگین شده‌، «تغییر» موضع داده‌اید؟ مگر نمی‌دانید که عراق 5 سال است توسط نیروهای خارجی، و خارج از هر گونه مقررات بین‌المللی، صرفاً جهت چپاول ثروت‌های طبیعی مردم این کشور به اشغال در آمده؟ تجربة تاریخی نیز نشان ‌داده، ارتش اشغالگر نه تنها دمکراسی و مردم‌سالاری برای مردم کشوری به ارمغان نیاورده‌، که اشغال نظامی فقط زمینه‌ساز جنایات گسترده و سرکوب توده‌های مردم است.

حال که موضع «واقعی» حکومت اسلامی از پردة هزاررنگ سیاست‌‌بازی و مارمولک‌بازی‌های حوزه و بازار بیرون افتاده، می‌باید چند لحظه‌ای صرف بررسی دلائل واقعی این «عقب‌نشینی»‌ کنیم. همانطور که در پروندة حکومت استعماری اسلامی دیده‌ایم، محافل تشکیل دهندة این حاکمیت، زمانیکه دست‌شان از بده‌بستان‌های محفلی و ساخت‌وپاخت‌های زیرجلکی بریده می‌شود، برای آنکه خود را از تک‌وتا نیندازند، شروع به هارت‌وپورت‌های «مردمی» و گاه «خلقی» می‌کنند! این خصلت آخوند جماعت است و سیصدسال است که اصحاب مردمفریب صفی‌علیشاه دست از این بساط برنداشته‌اند. و از طرف دیگر، هارت‌وپورت‌های «مردمی» از جانب آخوندهای حکومت اسلامی معمولاً نشاندهندة اوضاع خراب و نابسامان سیاسی، خصوصاً در ارتباط‌ با اربابان آنگلوساکسون‌شان است.

آغاز این «حکایت» شیرین، از تهاجم ارتش آمریکا به افغانستان آغاز می‌شود. پس از علنی شدن موضع‌گیری‌های واشنگتن در مورد افغانستان، ایده‌آل سیاسی حکومت اسلامی تحویل دادن کشور ایران به نیروهای نظامی آمریکا بود. البته این عمل به صور مختلف و به بهانه‌های فراوان می‌توانست صورت گیرد، ولی آخوندهای حاکم در ایران تمامی سعی خود را به خرج دادند که ایران را نیز در «پروژة» آمریکائی خاورمیانه و آسیای مرکزی به هر صورت ممکن «بگنجانند»! این رخداد «فرخنده» برای آخوندها بسیار مفید و دوست‌داشتنی بود؛ نخست اینکه می‌توانستند با حفظ موضع ضدامپریالیستی فرضی، خود را از شر حضور در حاکمیت خلاص کرده،‌ در پس صفوف ارتش «اشغالگر»، به هارت‌وپورت‌های «مردمی» و خلقی ادامه دهند. از طرف دیگر مشکلات استراتژیک که با فروپاشی اتحادشوروی پیش آمده بود در صورت حضور ارتش آمریکا در ایران، از طرف واشنگتن حل و فصل می‌شد، و روند مسائل به جریانات روزهای «خوش» جنگ‌سرد باز می‌گشت. و در چنین هنگامه‌ای جمع‌وجور کردن دست‌وپای حکومت‌های قدرتمند منطقه‌ نیز بر عهدة ارتش آمریکا قرار می‌گرفت، و «روحانیون» می‌توانستند چون گذشته بدون هیچ دلواپسی به لفت‌ولیس اموال عمومی بپردازند. ولی مهم‌ترین «فایدة» قرار گرفتن ایران در پروژة استعماری واشنگتن، همانا حفظ «بیضة» اسلام بود.

می‌دانیم که حفظ «مقدسات» یکی از اولین اهداف ارتش ناتو است. و همانطور که شاهدیم، عملکرد آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها، هم در عراق و هم در افغانستان بر این محور استقرار یافته بود که محافل اسلامی و وابسته به غرب، در افکار عمومی مورد حمایت قرار گیرند. در این مناطق، اسلام به عنوان مهم‌ترین برگ برندة استعماری از طرف آمریکا همیشه مورد توجه «خاص» قرار داشته. ولی پروژة گستردة شرکت‌های نفتی که تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» به خورد خلق‌الله و جماعت از همه جا بی‌خبر داده شد، در عمل شکست خورده.

در افغانستان همانطور که شاهدیم همکاری‌های آشکار و پنهان ارتش انگلستان با طالبان نهایت امر در برابر افکار عمومی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. و دولت به اصطلاح «کارگری» انگلیس قبول کرد که می‌باید دست از دامان طالبان‌پروری در افغانستان بشوید؛ طی چند روز آینده، اعزام هزاران تفنگدار دریائی آمریکا، به مناطق جنوبی افغانستان جهت «سرکوب» طالبان، ریشه در همین عقب‌نشینی دارد. این نیروها مسلماً کاری مهم‌تر از «سرکوب» فرضی طالبان، که نوکران واشنگتن هستند خواهند داشت؛ جلوگیری از رشد جریاناتی که اگر ظاهری «طالبانی» دارند دیگر از واشنگتن دستور نمی‌گیرند. این موضع‌گیری اجباری نظامی واشنگتن، آمریکا را در منطقه درگیر یک مجموعه عملیات نظامی گسترده، بسیار پرهزینه و نهایت امر بی‌نتیجه خواهد کرد. آمریکا در افغانستان پای به میدانی گذاشته که بر اساس تمامی داده‌های استراتژیک، نظامی و اقتصادی هیچ امکانی برای پیروزی نخواهد داشت!

از طرف دیگر، در پاکستان نیز که مرکز تصمیم‌گیری «طالبان‌پروری» منطقه است شاهد بودیم که سیاست غرب، «ام‌الطالبان» یا همان بی‌نظیر بوتو را بالاجبار و جهت جلوگیری از تشدید تنش‌های سیاسی، از میان برداشت. در واقع، تصویر «پروژة» ملت‌سازی آمریکا در افغانستان، به دلیل همسایگی این کشور با دو دولت مقتدر هند و چین، و قرار گرفتن آن در حیطة سیاست‌های مستقیم کرملین، از مدت‌ها پیش به شدت مخدوش شده بود. ولی این «تصویر» مخدوش شده، با در نظر گرفتن شرایط بین‌المللی، در مرزهای افغانستان زندانی نخواهد ماند؛ همانطور که دیدیم، این تصویر به سرعت بر عراق نیز حاکم شده.

حکومت اسلامی به دلیل از دست دادن تمامی امیدهای استراتژیک خود در افغانستان، امیدهائی در ارتباط مستقیم با استقرار دولت‌های اسلامی زیر نظر ارتش انگلستان، نهایت امر مجبور به قبول مذاکرات علنی با غرب در عراق شد. پر واضح است که در چنین «مذاکراتی» عملاً مسائل استراتژیک «غایب» خواهد بود؛ حکومت ملایان به عنوان یک زیرمجموعة سازمان ناتو نمی‌تواند از ارتش آمریکا مطالباتی داشته باشد؛ مسئلة مهمی که طی این مذاکرات «علنی» شد، ارتباط گستردة حکومت اسلامی با مراکز تصمیم‌گیری نظامی در غرب بود. ارتباطی که این حکومت طی سه دهة گذشته تمامی تلاش خود را جهت پنهان نگاه داشتن آن به خرج داده بود. ولی همانطور که گفتیم اگر بحران سیاسی هنوز در افغانستان سروسامانی نگرفته، عراق را به صراحت مبتلا کرده.

شاهد بودیم که در نخستین روزهای برقراری حکومت دست‌نشانده در عراق، کانال‌های تبلیغاتی غرب علناً سخن از حکومت اسلامی در این کشور به میان می‌آوردند. و نخستین «چهره‌هائی» که به دست ارتش اشغالگر به قدرت رسیدند، همگی در زمرة «اسلام‌باوران» تند و دوآتشه بودند. البته این مطلب را نیز می‌باید عنوان کرد که در یک ساختار اجتماعی بسته و سرکوب شده چون عراق، نیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نزد محافل مذهبی کاملاً پنهان باقی مانده بود، و مردم عراق به دلیل سرخوردگی از حزب بعث و نهایتاً وحشت از سبعیت‌ ارتش اشغالگر به صورت طبیعی جذب چنین «محافلی» می‌شدند. ولی میان این حرکت طبیعی در میان توده‌های مردم، و آنچه از طرف محافل و کانال‌های غربی به صورتی سازمان‌یافته اعمال می‌شد، تفاوت از زمین تا آسمان بود. غرب در واقع جهت تأمین بودجة نظامی مورد نیاز خود برای برنامه‌های گسترده‌ای که تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» طراحی کرده بود، نیازمند اشغال عراق و چپاول نفت این کشور بود. اینکه این اشغال را همزمان وسیله‌ای جهت استقرار یک حکومت اسلامی شیعی‌مسلک دیگر در خلیج‌فارس کند، برای قدرت‌های منطقه‌ای چندان خوش‌آیند نبود.

و دیدیم، دیری نپائید که عکس‌العمل‌ها به صراحت نشان داده شد. و در این میانه، حکومت اسلامی که سعی تمام داشت «شکست» افغانستان را در عراق به نفع خود خاتمه دهد، امروز پشت به دیوار ایستاده. مسئلة برقراری حکومت اسلامی در عراق، در عمل با نخست‌وزیری مالکی منتفی شد، و امروز همین دولت را می‌بینیم که به شکار «متحدان» حکومت جمکران در عراق مشغول است! جالب‌ اینکه ارتش آمریکا که تا چندی پیش «حضرت آیت‌الله» مقتدی‌صدر را رئیس یکی از بزرگ‌ترین فراکسیون‌های مجلس «دست‌نشانده» قرار داده بود، خود نیز نقش «میرشکار» مالکی را بر عهده گرفته! در این شرایط به هیچ عنوان دور از تصور نیست که حکومت جمکران دیگر در عراق دلیلی برای «مذاکره» نداشته باشد. آمریکا بالاجبار حمایت از پروژة حکومت اسلامی عراق را متوقف کرده، و سعی دارد در این میانه نیازهای استراتژیک خود را در ارتباط با قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای به صورت دیگری «حل و فصل» کند؛ در چنین بزنگاهی دولت دست‌نشاندة ملائی دیگر نقشی بر عهده نخواهد داشت. علیرغم هارت‌وپورت‌های «مردمی» جمکران، دلیل عدم حضور حزب‌الله تهران در مذاکرات بغداد، این است که دولت احمدی‌نژاد دیگر فلسفة وجودی خود را در بحران عراق از دست داده.

در مطلبی که روزها پیش تحت عنوان «مقتدی‌گل» نوشتیم، مطرح کرده بودیم که بحران مقتدی‌صدر در پشت مرزهای ایران متوقف نخواهد شد. امروز ابعاد مختلف این بحران را در ارتباطی که دولت احمدی‌نژاد با چندین کانال و محفل وابسته به غرب در ایران ایجاد کرده شاهدیم. همانطور که دیدیم جایگزینی پورمحمدی، یکی از مهره‌های اوباش‌پرور غرب در ایران، مشکل‌تر از آن می‌نماید که شاید برخی تصور کرده بودند. ولی در هر حال پورمحمدی نیز به عنوان یکی از عوامل سازمان سیا دولت را رها خواهد کرد، و با عقب نشستن هر چه بیشتر محافل «ماسونی» وابسته به غرب، فشار بر احمدی‌نژاد و نهایت امر حکومت اسلامی افزایش می‌یابد. چرا که این دولت، همچون نمونة کرزائی در افغانستان، مرتباً در حال زدن نعل‌وارونه است. وابستگی‌های ساختاری دولت فعلی به آمریکا قابل چشم‌پوشی نیست؛ این دولت نه می‌تواند این وابستگی‌ها را یک‌شبه کنار گذاشته پای به میدان ارتباطات نوین و گستردة قدرت‌های منطقه‌ای در آسیای مرکزی و خاورمیانه گذارد، و نه می‌تواند وابستگی‌های گذشته را به سیاق روزهای جنگ سرد کانالیزه کرده از آن‌ها وسیله‌ای جهت حفظ موجودیت حاکمیت فراهم آورد. این تضاد اصلی و بنیادین روز به روز گسترده‌تر و وسیع‌تر شده، و شاهدیم که امروز عملاً دست‌های عوامل سازمان سیا از طرف سخنگویان همین حاکمیت «رو» می‌‌شود. در چنین بزنگاهی تنها راه ممکن جهت بیرون رفتن از بحران، بازگشت به حاکمیت ملی و آراء واقعی مردم است. ولی در شرایط فعلی، چنین میعادی دورتر از آن می‌نماید که قابل دسترس باشد؛ مدیریت این «بحران» که امروز عملاً به دست قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای افتاده، همزمان با کنار گذاشتن عوامل وابسته به غرب، در راه بحران‌سازی‌های آمریکا نیز سدهائی غیرقابل نفوذ مستقر می‌کند. در چنین شرایطی استقرار یک استبداد نو‌پا بسیار محتمل می‌نماید؛ استبدادی که آلترناتیو آن نیز همان نوکران وابسته به غرب خواهند بود!‌ شاید وظیفة آنان که خواستار شرایطی انسانی‌تر در این کشور‌اند، تلاش در راه پیش‌گیری از برقراری چنین مناسباتی در کشور ایران باشد. ‌




...