۱۰/۰۵/۱۳۹۰

سه صورتک!





صدور فرمان خروج رسمی واحدهای رزمی ارتش ایالات متحد از عراق در زمینه‌های متفاوت بازتاب یافت.   گروهی از مخالفان باراک اوباما در ساختار حاکمیت او را به عقب‌نشینی در برابر تندروهای اسلامگرا متهم کردند،   و برخی دیگر،  که  از طرفداران رئیس‌جمهور فعلی آمریکا می‌باید تلقی شوند،   در مسیری کاملاً متخالف زبان به مجیزگوئی و تعریف از سیاست‌های «ضدجنگ» اوباما گشودند.  با این وجود،  همانطور که ماه‌ها پیش در همین وبلاگ به تفصیل گفتیم،  از یکسو این عقب‌نشینی در واقع سلب مسئولیت سیاسی و دیپلماتیک از کاخ‌سفید در قبال رخدادهای عراق است.  و از سوی دیگر،   ارتش ایالات متحد در ظاهر خاک‌ عراق را ترک گفته.  در عمل بیش از 15 هزار تفنگ‌چی مسلح جهت آنچه «تأمین امنیت» دیپلمات‌های آمریکا در بغداد معرفی می‌شود،  در عراق باقی مانده‌اند،   و نمی‌توان خروج ارتش یانکی‌ها را به عنوان یک «رخداد» واقعی و خارج از تبلیغات رسانه‌ای‌ به خورد خلق‌الله داد.  

گذشته از حضور 15 هزار نظامی آمریکائی در عراق،‌   کشورهای کویت،   قطر و بحرین نیز تحت اشغال ارتش‌های آمریکا و انگلستان هستند،   و مهم‌ترین کشور عرب در خلیج‌فارس،  یعنی عربستان سعودی عملاً توسط پایگاه‌های نظامی ایالات متحد اداره می‌شود.  حال باید پرسید،  در شرایطی که منطقه تا مغز استخوان به اشغال نیروهای نظامی «آنگلوساکسون» درآمده،  دلیل «دست ‌دست» کردن کاخ‌سفید برای خروج «رسانه‌ای» نیروهای نظامی‌اش از عراق چه بوده؟   خلاصة‌ کلام، ‌ طی سال‌های گذشته که نه صدام حسین بر اریکة قدرت تکیه زده بود،  و نه حزب بعث بر علیه یانکی‌ها تبلیغات به راه می‌انداخت،  ارتش ایالات متحد در عراق چه می‌کرد؟ 

پاسخ به این سئوال،  اگر بخواهیم بر «تبلیغات جنگ» که مستقیماً از پنتاگون راهبری می‌شود تکیه داشته باشیم،  بسیار ساده است:   نبرد کاخ‌سفید با تروریسم!‌   به عبارت ساده‌تر،  ارتش ایالات متحد در عراق لنگر انداخته بود تا «تروریست‌ها» را دستگیر کرده و به مجازات برساند؛  این بود پایه و اساس تبلیغات کاخ‌سفید!   ولی در عمل دیدیم که نه «تروریسم» طی اینمدت متوقف ماند،   و  نه ادارة اطلاعات ارتش ایالات متحد،   گروه‌ها و یا شبکه‌های مشخصی را تحت عنوان تروریست‌ دستگیر،  محاکمه و مجازات نمود.   این «تروریست‌ها» هر که بودند،  هنوز هم هستند،   ناشناس‌اند، ‌ و به صراحت بگوئیم هیچکس هم مزاحم‌شان نمی‌شود. 

ولی خارج از آنچه «بسامانی» تروریسم در عراق می‌خوانیم،‌  واقعیات دیگری نیز وجود داشت:   تلاش غرب جهت چپاول نفت،   تثبیت «طرف‌های» وابسته به واشنگتن در رأس قدرت نظامی و امنیتی دست‌نشانده در عراق،   و نهایت امر پایه‌ریزی شبکه‌های جاسوسی و خبرچینی در مناطق دورافتادة خاورمیانه که به صورت سنتی ایالات متحد در آن‌ها نفوذ چشم‌گیری نداشت.   حال که اوباما با دستپاچگی ارتش را بیرون کشانده،   باید نتیجه بگیریم که اگر کاخ‌سفید از چپاول نفت عراق سیر نشده،  حداقل چنین می‌پندارد که به اهداف استراتژیک خود رسیده.   

با این وجود،  ما در «خروج از عراق» جز قبول عقب‌نشینی مقطعی از جانب استراتژهای ایالات متحد در منطقة خلیج‌فارس هیچ نمی‌بینیم.   و اگر آمریکا عقب می‌نشیند،  مسلماً به این امید است که از طریق جاخالی دادن و «بی‌مسئولیتی» در برابر رخدادها،  و با پیش انداختن عوامل منطقه‌ای خود خواهد توانست امتیازاتی را که با صدها هزار تفنگچی نتوانست به دست آورد،   از این طریق کسب کند.  ولی در رأس این امتیازات اگر مسئلة نفت و مسیر حرکت هیدروکربورها اهمیت فراوان دارد،  آیندة آنچه «جهان عرب» می‌خوانند نیز آنقدرها از چشم کاخ‌سفید دور نمانده.   این همان آینده‌ای است که دولت اوباما از طریق «آشوب‌سازی» در مصر،   لیبی،  یمن و نهایت امر در سوریه برای تحقق‌اش خیز برداشته.   ولی به صراحت بگوئیم،  اینجا را کاخ‌سفید با «خوش‌بینی» بیش از حد مورد «تجزیه و تحلیل» قرار داده؛   چرا که زمینة گسترش نفوذ ایالات متحد در منطقه به هیچ عنوان فراهم نیست. 

نخستین معضل ایالات متحد همان حضور روسیه در منطقه می‌تواند تحلیل شود.  البته در این مقطع نمی‌توان پای به بحث پیرامون چگونگی و ویژگی‌های «رشد» و شکل‌گیری «دمکراسی» در روسیه گذاشت؛  این مهم می‌باید در مطلب جداگانه‌ای مورد تحلیل قرار گیرد،  ولی به صراحت می‌توان گفت که انتظارات ایالات متحد از تحولات اخیر روسیه به هیچ عنوان برآورده نشد.   نه تنها «آشوب‌های» برخاسته از «انتخابات» در روسیه فرو نشسته،   که روند  زیر سئوال بردن حاکمیت از طریق فوت کردن در آستین «آشوب‌های خیابانی» به طور کلی تعطیل شده.   روسیه به این ترتیب پای در مسیر ویژه‌ای ‌گذارده؛    هر چند در تحلیل «دمکراتیک» از تحولات،  نتوان  این مسیر را یک «دمکراسی سیاسی» برآورد کرد.  

از سوی دیگر،  اهرم‌های سیاستگزاری غرب در روسیه یا در قلب حاکمیت محافل «پوتین ـ مدودف» فرسایش یافته،   و یا به طور کلی از حاکمیت حذف شده‌.   در نتیجه،  شرایط کنونی به کرملین اجازه خواهد داد که همچنان در برابر فشارهای دیپلماتیک و نظامی غرب بایستد و با تکیه بر ساختارهای قدرتمند نظامی،   سیاست مستقلی بر پایة ‌منافع ملی در برابر مسائل منطقه‌ای اتخاذ کند.  این همان «سیاست مستقل» بود که به دلیل جنجال پس از «انتخابات» به صراحت به خطر افتاده بود. 

اگر همچنانکه بالاتر گفتیم،   اهرم‌های سیاستگزاری کرملین در منطقه فعال و مؤثر باقی بماند، خارج از کشورهای اشغال‌ شدة افغانستان و عراق،‌  منطقاً نقاط استراتژیک مورد نظر ایالات متحد جهت نفوذ در منطقه می‌باید در ایران و ترکیه جستجو شود.   دلیل نیز روشن است.  بر اساس «تحلیل غرب»،‌  در هجمة «مالی ـ اقتصادی» کرملین به سوی آب‌های گرم،  ترکیه و ایران،‌   همسایگان جنوبی روسیه سد «نفوذناپذیر» به شمار می‌روند.

ولی این سد ظاهراً نفوذناپذیر ترک برداشته.   نخست اینکه،  ترکیه به عنوان عضو رسمی پیمان نظامی «آتلانتیک شمالی»،   در برابر دو مشکل اساسی قرار گرفته.  چرا که دولت اسلامگرای این کشور،‌  به دلیل تعهدات بین‌المللی و «علنی»،    قادر نیست در جذب اسلامگرائی‌های منطقه‌ای نقش مرکزیت نظری و عقیدتی ایفا کند.   دلیل هم اینکه مهم‌ترین ویژگی‌ «ظاهری» این نوع اسلامگرایان  «ضدیت‌ با غرب» معرفی شده؛   هر چند این داستان از پایه و اساس جز شوخی هیچ نبوده و نیست.  در هر حال،   آنکارا نمی‌تواند از حضور 500 هزار نظامی ترک و خارجی وابسته به ارتش ناتو در ترکیه «فاکتور» گرفته،  و بساط «غرب‌ستیزی» به راه اندازد.  در ثانی،  مشکل دیگری نیز هست؛  اسلامگرائی در ترکیه پای در سیر قهقرائی گذاشته و در سراشیب فروپاشی اوفتاده.  چگونه می‌توان در یک کشور با حفظ یک دمکراسی «حداقلی»،  برای مشتی ملاجماعت و بچه‌آخوند حاکمیت  «ابدمدت» تأمین کرد؟   می‌بینیم که جهت دستیابی به این هدف،‌  کاخ سفید نیازمند تحکیم پایه‌های یک فاشیسم دینی در ایران شد،  و تردیدی نیست که صحنه‌پردازی‌های «دمکراتیک ـ اسلامی» واشنگتن در ترکیه بزودی از سکه خواهد افتاد.  دقیقاً به همین دلیل است که بلندگوهای سازمان سیا به زبان‌های فارسی،   ترکی و عربی زوزه و عربده بر علیه «حکومت دینی» سر داده‌اند؛  حکومتی که معبود کاخ‌سفید بود و با تغییر شرایط استراتژیک می‌رود تا قاتل جان‌اش در منطقه شود. 

بازتاب این معضل در جامعة ایران نیز قابل بررسی است.   پروژة جمکرانی‌ها برای «انتخابات»  روشن است؛   این پروژه از چند لایة مشخص تشکیل شده.  در نخستین لایه عملیات محیرالعقول «مقام معظم» و لات و اوباش بیت‌رهبری را شاهدیم.   اینان به عادت معمول با تکیه بر مزخرفات و شعارهای پوچ و غیرحقوقی بر علیه ملت ایران و حقوق اجتماعی و انسانی ایرانیان جبهه باز کرده‌اند.  در وق‌وق‌صاحاب‌هائی که منبعث از «مقام معظم» می‌باید تحلیل شود،   واژگانی از قماش «حق»،  «عدالت»،   «استکبارستیزی»،  و ... که در زبان توحش دین و نزد سوسمارخواران صدر اسلام،‌   مفهومی جز سرکوب مردمان و پایمال کردن حقوق انسان جهت  گسترش نوعی «عدالت صحرائی» نداشته،  پیوسته تکرار و بازتکرار می‌شود.   اراذل و اوباش نخستین و مهمترین «پیام» سیاسی آمریکا را با توسل به رادیو و تلویزیون «مصادره شده»،  به ملت ایران می‌رسانند:   مسیر حکومت اسلامی همان خواهد بود که روز 22 بهمن سال 57 توسط ارتش کودتاچی شاهنشاهی به شخص خمینی و لات‌ولوت‌های «نهضت عاظادی» و لشوش حوزه و بازار دیکته شده.   مسیری که بر اساس آن جفنگیاتی از قماش «نبرد با آمریکا» و «ضدیت با غرب» و غیره در رأس سیاست‌های حکومت اسلامی قرار خواهد گرفت.  باید اذعان داشت،   برای دولتی که نان واشنگتن را سق می‌زند،  و توپ و تفنگ و فشنگ ایادی‌اش را از طرف‌های اسرائیلی آمریکا تحویل می‌گیرد،  این شکرخوری‌ها واقعاً مضحک و خنده‌دار شده. 

ولی اگر «مقام معظم» و لات‌های بیت‌رهبری در مواضع «صدرانقلاب» چادر زده‌اند،  اربابان دوراندیش اینان فکر روزهای سخت‌تری را کرده‌اند!   به همین دلیل و در چارچوب همین «آینده‌نگری‌ها» است که اوباشی از قماش کروبی،   موسوی،  خاتمی و ... با این «انتخابات» به مخالفت برخاسته‌اند!   هدف این معرکه  کاملاً روشن است؛   اگر تیر اول که از شست مقام معظم می‌جهد بر هدف اصابت نکند،   کمان و تیرهای باقیمانده را عموسام در کف موسوی و کروبی،  یعنی همپالکی‌های جنایتکار همین علی خامنه‌ای خواهد گذاشت.   باشد که اینبار تیرش به هدف،  که همان قلب ملت ایران باشد اصابت کند. 

با اینهمه،  همانطور که گفتیم مسئلة عموسام در ایران و ترکیه بیش از این‌ها بیخ پیدا کرده،  و به همین دلیل شاهد فوت کردن شبکه‌های خبرسازی یانکی‌ها و لندنی‌ها در آستین رضا پهلوی بودیم.   این فرد که طی سالیان دراز عملاً جز دنباله‌روی از آشوب‌سازی‌های غرب در ایران هیچ کاری انجام نداده،   به یک‌باره در بوق‌های تبلیغاتی سازمان سیا تبدیل به «ستارة» دمکراسی ایران می‌شود،   و با ادبیاتی دبستانی جهت ایجاد «اجماع» پیرامون اهداف دمکراتیک قد علم می‌کند.

ولی رضا پهلوی اشکال عمده‌‌ای دارد؛  ایشان اصولاً نمی‌دانند که دمکراسی سیاسی چیست،  و در میان «انواع» رنگارنگ همنشین‌ها و مشاورانی که برای خود برگزیده‌اند،  یک «دمکرات»‌ هم نمی‌توان یافت.  در نتیجه،  ادبیات اعلیحضرت،   هم دبستانی است و هم فاشیست و ضددمکراتیک.  سربسته بگوئیم،  اگر از اهدافی حمایت می‌کنیم،  بهتر است نخست در بارة چند و چون «نظری»،  «تاریخی» و ابعاد متفاوت اجتماعی و فرهنگی آن کسب اطلاع کرده باشیم.  این ویژگی نزد رضا پهلوی اصولاً وجود ندارد،  و مشکل می‌توان فردی را به عنوان «ناجی دمکراسی» پذیرفت که با ابعاد حقوقی «انسان‌محوری» بیگانه است. 

خلاصة کلام،  می‌بینیم که در تقابل با منافع ملی ایرانیان سه لایه سیاستگزاری غرب در کشور فعال شده.  سه صورتک استعماری:   اصولگرائی از نوع «مقام معظم»؛   اصلاح‌طلبی از نوع «جنبش سبز» و لات‌های «خط‌امام»؛   و نهایت امر «دمکراسی»،   ویراست امثال ثابتی و ارتشبد نصیری!  بله،  هر چند بازیگران این سه لایه در ظاهر و در شعار «متفاوت» می‌نمایند،  آنقدرها با یکدیگر بیگانه نیستند.  خادمان یک بارگاه‌اند،  و همانطور که تجربیات قرن معاصر نشان داده در امر مقدس «نان قرض» دادن به یکدیگر به هیچ عنوان کوتاهی نخواهند کرد.  حتی اگر کارد بر مغز استخوان یکدیگر بسایند،   به فرمان «ارباب» گوش فراخواهند داد و میدان را برای طرفی که ارباب مشخص کند «خالی» می‌کنند.   جاخالی آخوندیسم برای رضامیرپنج و جاخالی محمدرضا پهلوی برای آخوندک‌ها را شاهد بودیم،   حال باید دید در این بزنگاه کدام طرف می‌خواهد برای آن یکی «نان و آب» تأمین کند.

با این وجود،  تکرار تجربیات تاریخی امکانپذیر نیست،  هر چند خواست ایالات متحد در این مسیر غیرممکن متحول شود.    به استنباط ما نقش‌های تعیین شده از جانب استعمار غرب برای لات‌ولوت‌ها همه «نقش بر آب» است،  چرا که استراتژی منطقه‌ای به طور کلی تغییر یافته، ‌ و حضرات علیرغم برخورداری از حمایت‌های محفلی و سیاسی مجبور خواهند شد،‌  هم ارتباط اندام‌وار خود را با یکدیگر «علنی» کنند،  و هم در برابر افکارعمومی،  در فضائی خارج از درگیری خیابانی «مسئولیت» سیاسی بپذیرند.  و به صراحت بگوئیم،  مسئولیت سیاسی همان است که این جماعت برای فرار از آن پشت ارباب‌شان سنگر گرفته‌اند.  با توجه به شرایط فعلی،  «انتخابات» جمکران نه تعیین کننده خواهد بود و نه «سرنوشت‌ساز».   چه بهتر که ملت ایران نه در هماهنگی با اصلاح‌طلب و سلطنت‌طلب که در ارتباط با مطالبات انسانی و دیرینة خود این نمایش مهوع و ضدانسانی را از پایه و اساس تحریم کرده،  صحنه را به آدمک‌هائی واگذارد که برای چند روز «قدرت‌طلبی» به گدائی و دریوزگی به بارگاه مقام معظم و اصولگرائی روی آورده‌اند.  حساب اینان،  و دوستان مخالف‌نمای‌شان روشن‌تر از آن است که بتوانند آیندة یک ملت را رقم زنند.           
   
 

  












...



          

  





Share




۹/۲۵/۱۳۹۰

تغار و سیاست!




در تاریخ تحولات سیاسی کشور روسیه روز 10 دسامبر 2011،  روز مهمی به شمار می‌رود.  در این معیاد،  گروهی از «محافل» که پس از فروپاشی اتحاد شوروی بر فدراسیون روسیه حاکم شده‌اند،   برای نخستین بار به مخالفان خود اجازه دادند تا در تظاهراتی گسترده نتایج «انتخابات» را که تأئیدی بود بر موضع حزب حاکم به زیر سئوال برند.   اینکه این تظاهرات چه‌ نتایجی به دنبال خواهد آورد آنقدرها اهمیت ندارد.  مهم این است که حاکمیت فدراسیون در برابر افکار عمومی،  چه در داخل و چه در خارج خود را موظف به ارائة پاسخ «دمکراتیک» می‌بیند.   شاید برای ساده‌لوحان،  اظهاراتی از قبیل،  «ما در خانة خود به کسی اجازة دخالت نمی‌دهیم»،   و یا اینکه «انتخابات روسیه به شما چه مربوط است»،  «مطلوب» و شایسته آید،   ولی این مهم را نمی‌باید فراموش کرد که در شرایط کنونی،  هر حاکمیتی پای در «تمامیت‌خواهی» بگذارد،  در مرحلة دوم مسلماً به مرتبة نوکری «ارتقاء درجه» خواهد یافت؛  بعد هم کارش تمام است.  

«تمامیت‌خواهی»،  حتی اگر همچون نمونة فدراسیون روسیه نشانة‌ بارز یوتوپیای «استقلال مطلق» از تحولات برون‌مرزی تلقی شود،  در شرایط فعلی کارساز نخواهد بود و  نهایت امر کار را به انزوای سیاسی در سطح بین‌المللی خواهد کشاند.   انزوائی که منافع‌اش به جیب همان‌هائی خواهد رفت که در برابرشان ادعای استقلال می‌شود!   به صراحت می‌بینیم،   در شرایط امروزی،   حاکمیت‌هائی که ادعای استقلال «مطلق» دارند هم در برابر تحولات سیاسی جامعة‌ خود،  و هم در نقض قوانین و مقررات بین‌المللی «شمشیر را از رو می‌بندند»،  هر چند همگی‌ دست‌نشانده و گوش به فرمان اجنبی‌اند‌؛  ‌نمونة حکومت اسلامی شاهدی است براین مدعا.   شاید جهت روشن شدن ذهن آن‌ها که هنوز در «هاون اسلام» آبروی «امام» می‌کوبند،   لازم باشد که یادآور شویم چند روز پیش مدیرعامل بانک‌ملی جمکران با پول‌های دزدی از ایران به کانادا گریخت و «استقلال» حکومت را به اثبات رساند.  

روزگاری بود که حاکمان کرملین با تکیه بر آنچه «انقلاب اکتبر» می‌خواندند،   هم خود را قیم کارگران و جوانان و زنان جهان جا زده بودند،   و هم با تکیه بر همین «مأموریت» به اصطلاح تاریخی باب هرگونه روابط علنی را با غرب «در ظاهر» بسته بودند!   اگر می‌گوئیم «در ظاهر» دلیل دارد،    چرا که این «روابط» در پنهان بخوبی جریان داشت و نشست و برخاست‌ها هم بجا بود!    نتیجة این دو دوزه‌بازی چه شد؟   حاکمان «ضدامپریالیست» شوروی نهایت امر در چارچوب منافع سرمایه‌داری،  همان کردند که هیچ «رفیقی» در حق رفیق «جانی» خود نمی‌کند.   

پیش از جنگ دوم جهانی،  بلشویسم مسکویت از پشتیبانی جنبش‌های سوسیالیست در اروپای غربی،  شرقی و مرکزی سر باز زد،  و پس از «پیروزی» در جنگ ـ پیروزی‌ای که دست در دست سرمایه‌داری «آنگلوساکسون» تحصیل شد،   اروپای شرقی را به زباله‌دان مشتی کودتاچی و بادمجان دورقاب‌چین مسکو تبدیل کرد.    این شیوة عمل زمینه‌ساز همان شد که شاهد بودیم؛   مارکس و سوسیالیسم،  در افکار عمومی جهان با استبداد سیاه،  سرکوب و کودتا در ترادف قرار گرفت،   و خواب‌های شیرین سرمایه‌داری غرب با کمک استالینیسم یکی پس از دیگری «تعبیر» ‌شد.   

همکاری استالینیسم با غرب در جنگ‌های کره و ویتنام نیز به صراحت قابل بررسی است.   ارتش مارکسیست کره را،‌  مسکو در برابر ژنرال مک‌آرتور عقب نشاند،   تا شبه‌جزیره بر اساس توافقات فی‌مابین به ارتش آمریکا تحویل داده شود!    و فقط پس از پیاده شدن 800 هزار کوماندوی مائوئیست بود که دندان آمریکا در کره شکست.   کرملین «ضدامپریالیست» که به حساب خود به «اعماق استراتژیک مورد نیاز» دست یافته بود،   همین «تسهیم به نسبت» را در ویتنام صورت داد،   ولی آنجا نیز تمایل چین مائوئیست به تأمین منافع استراتژیک‌اش آمریکا را به جنگ ویتنام کشاند و کمرش را خرد کرد.  مستندات این رخدادها امروز در دست است،   و استالینیسم خودفروخته بهتر است بیش از این دم از مبارزه با سرمایه‌داری نزند.

در پس همین «صحنه‌سازی‌های» کرملین بود که واشنگتن توانست جهان را به دو اردوگاه «نیک و بد» تبدیل نماید.   «نیک» از آن آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها بود که دست در دست نومان‌کلاتورای مسکویت ملت‌ها را سرکوب می‌کردند،   «بد» نیز نصیب دیگران بود.   این مختصر جهت ارائة یک نگرش کلی‌تر از تحولات امروز روسیه ارائه شد.  اما امروز صحنه بکلی تغییر کرده.  

پس از فروپاشی ناخواستة اتحاد جماهیر شوروی،  فروپاشی‌ای که نه غرب خواستار آن بود و نه شرق،  آمریکائی‌ها به عادت مرضیه،  خاک اتحاد شوروی را با سرزمین سرخپوستان آپاچ اشتباه گرفتند.   هر آنچه قواد و پاانداز و آخوند و لات و چاقوکش در این سرزمین سراغ داشتند،  یک‌شبه به رتبة «میلیادر»،  «مبارز»،   «انقلابی» و غیره ارتقاء درجه دادند!   از کاسپاروف شطرنج‌باز گرفته تا کودورکوفسکی نفتخوار  و آخوندهای چچنی،  همه و همه «متحدان» آمریکا و دوستان غرب از کار درآمدند! 

به صراحت بگوئیم،  در اتحاد شوروی که یکی مهم‌ترین مراکز علمی،  فرهنگی و صنعتی جهان معاصر به شمار می‌رفت،   پس از فروپاشی،   حتی یک فیزیک‌دان،  طبیب،  نویسنده و صاحب‌نظر،  اقتصاددان و هنرمند وجود نداشت که «متحد» غرب تلقی شود؛   متحدان غرب همگی از میان تودة قوادان و و پااندازان «انتخاب» شدند.   باید قبول کرد که این شیوة «گزینش» آنقدرها که بعضی‌ها سعی دارند وانمود کنند،  «معصومانه» و «اتفاقی» نبوده.  

از قضای روزگار در تمامی کشورهای جهان «متحدان» آشکار و نهان غرب خاستگاهی جز زباله‌دان‌ها نداشته و ندارند،   از نوریه‌گای پانامائی گرفته تا مارکوس فیلیپینی،   از شیخک‌های عرب گرفته تا همین مبارک، کودتاچی مصری،  کدامیک را می‌توان شایستة احراز مقامات عالیه و تعیین سرنوشت یک ملت دانست؟   این‌ها هستند «متحدان» واقعی غرب.

ولی پس از پایان دوران بلبشوی یلتسین،  و به قدرت رسیدن اولیگارشی «امنیتی ـ نظامی» در روسیه،‌  که با ورود ولادیمیر پوتین به صحنة سیاست اینکشور آغاز شد،  صحنة جهانی نیز به طور کلی تغییر یافت.  آمریکا به عنوان رئیس «اردوگاه غرب» خود را در برابر شمشیری دولبه دید.  آمریکا هم از برقراری روابط «حسنه» با فدراسیون روسیه ناگزیر بود،   چرا که صلح جهانی و موجودیت واشنگتن در این راستا تأمین می‌شد،   و هم دیگر نمی‌توانست همچون دوران «خوش» استالین،  پردة آهنین را بهانه‌ای جهت توجیه کژروی‌ها،  انسان‌ستیزی‌ها و وحشیگری‌های غرب‌ نماید.   در نتیجه،  کارت «مخالفت با دیکتاتوری» را رو کرد.  کارتی که آنقدرها هم از واقعیات روسیة آن روزها به دور نبود. 

در عمل،  حکومت 8 سالة پوتین و دنبالة آن در دوران مدودف،   که یک دورة انتقالی به شمار می‌آید،  ساختاری استبدادی داشت؛  در استبدادی بودن این حاکمیت هیچ تردیدی نداریم.   ولی نگرانی آمریکا به هیچ وجه از ساختار استبدادی این حکومت نبود،  چرا که به شهادت تاریخ،  دیکتاتوری در خارج از مرزها به طور کلی مزاج سرمایه‌داری را همیشه جلا داده.   گرفتاری آمریکا این بود که دریابد با توسل به چه ابزاری می‌توان از این «دیکتاتوری» استفادة بهینه کرد.  پایه و اساس «نگرانی‌های» شدید کاخ سفید این بود که چگونه می‌توان دوران انتقالی کذا را،   یا به دستگاهی وابسته و دست‌نشانده همچون جمکران و قذافی و شیخک‌های عرب تبدیل نمود،   و یا اینکه چگونه استبداد حاکم بر مسکو را با توسل به ترفندهای شناخته شدة دوران «جنگ‌سرد» به انزوائی استالینیستی کشاند.     

در صورت دسترسی به هر یک از این اهداف در روسیه،  یانکی‌ها شاهد پیروزی را در آغوش می‌کشیدند؛   خود را فرشتة آزادی می‌نمایاندند،   و «روس‌ها» را دژخیم، ‌ آزادی‌کش و ضدبشر.  و فراموش نکنیم که در عرصة واقعیت،‌  وجود این دژخیمان برای واشنگتن از نان شب هم حیاتی‌تر است!   بدون امثال حکومت جمکران،  سلطان قابوس،  شیخ زهرمار آل‌کاپوت،  و ... و «دیکتاتور»،  موجودیت یانکی‌جماعت به خطر خواهد افتاد،‌  چرا که ساختار سیاسی‌اش بر اساس دزدی و چپاول پایه‌ریزی شده،  و دزد نمی‌تواند همنشین غیردزد باشد.     
 
مسئلة برگزاری «انتخابات» اخیر در روسیه نیز،   تا آنجا که به اهداف و دلنگرانی‌ یانکی‌ها مربوط می‌شد،  در همین چارچوب مورد بررسی قرار می‌گرفت.  تفاوتی نمی‌کرد،  اینان به   پوتین «مستبد»،   پوتین «متقلب»،  و در هرحال «پوتین پلید»‌ نیاز داشتند! هر یک از این پوتین‌ها  برای واشنگتن مناسب و مطلوب بود.  آمریکا می‌توانست با تکیه بر «پوتین پلید»،‌  تبلیغات انزوای ایدئولوژیک،  سیاسی و نهایت امر اقتصادی و مالی را بر مسکو تحمیل کند؛   هدفی جز تحمیل انزوا در کار نبود. 

حال ببینیم چه شد که این خواب‌ها نتوانست تعبیر شود؟   ولادیمیر پوتین در سطح جهانی خود را بر نظام رسانه‌ای حاکم کرده،  هم از منظر برخورد با مسائل داخلی و هم در چارچوب روابط بین‌الملل.  خلاصه بگوئیم،  باید قبول کرد آنان که سیاست آمریکا در روسیه را با سیاست واشنگتن در قبال ایران،  پاکستان و ترکیه در یک رده قرار دادند،  گز نکرده جر داده بودند.  چنین عملی فقط ثابت کرد که اینان ساده‌لوح‌تر از آن‌اند که برخی پنداشته‌اند.   تبدیل ولادیمیر پوتین به امثال خامنه‌ای،   احمدی‌نژاد و موسوی و ... از آن خواب و خیال‌هاست که فقط ارباب رسانه‌ای یانکی‌جماعت می‌تواند به آن باور داشته باشد. 

البته همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   نویسندة این وبلاگ در استبدادی بودن حاکمیت در روسیه هیچ تردیدی ندارد،   ولی در این میانه برای کاخ‌سفید،  در مقام مهم‌ترین متحد دیکتاتورهای جهان محلی از اعراب باقی نمانده.   واشنگتن به هیچ عنوان حق اعتراض به استبداد در روسیه را نخواهد داشت.   اگر دیکتاتوری،   فساد دستگاه اداری،   سوءاستفاده از آراء عمومی و ... عملی است نکوهیده،   چه بهتر که واشنگتن در همسایگی‌اش جوابگوی مسائل و بحران‌هائی باشد که بر پا کرده؛  در مکزیک.   در کشوری که آقای «وینسنت  فاکس»،   رئیس شرکت «کوکاکولای» مکزیک را دست‌های آمریکائی از صندوق‌های رأی به عنوان ریاست جمهور بیرون می‌کشند،  می‌باید منتظر «مسئولیت‌پذیری‌های» واشنگتن باشیم.  ولی کاخ‌سفید بجای پاسخگوئی در مکزیک،   حمایت از جنگ «باندهای تبهکار» را برگزیده.   و این جنگ انسان‌ستیز تا حال هزاران غیرنظامی را قربانی کرده.   چه بهتر که واشنگتن بجای فضولی در کار این و آن کشور،   نقش خود را در کشتارهای مکزیک به  رسمیت بشناسد و اعزام کارمندان محترم «اف. بی‌. آی» را به اینکشور متوقف کند.  اینان جهت رهبری باندهای قاچاق مواد مخدر به مکزیک ارسال می‌شوند.   خلاصه بگوئیم،   دستگاه حاکمة آمریکا رسواتر از آن است که ادعای «حمایت از دمکراسی» را یدک بکشد؛   چه در روسیه،  و چه در هر نقطة دیگر جهان.

ولی علیرغم محکومیت بی‌قید و شرط آمریکا و متحدان اروپائی‌اش،   مشکل دمکراسی در روسیه همچنان لاینحل باقی خواهد ماند.   و این «معضل» برای ما ایرانیان از این نظر حائز اهمیت است که با فروپاشی پردة آهنین که آنگلوساکسون‌ها در مرزهای شمالی‌مان تعبیه کرده بودند،‌  تحولات روسیه به صورت مستقیم در جامعة ایران بازتاب گسترده و وسیع خواهد یافت.   خلاصه بگوئیم،   سرنوشت ایران در ارتباط با همسایگان واقعی‌اش،   که روسیه مسلماً مهم‌ترین‌شان به شمار می‌رود رقم خواهد خورد،   و نه در ارتباط با سفرهای  یک عراقی که جایگاه وزارت امور خارجة ایران را اشغال کرده!    

به استنباط ما،  آنچه در حال حاضر در روسیه در جریان اوفتاده،   و به صورت اظهارات مقامات رسمی،   مصاحبه‌ها،   و بیانیه‌های دولت انعکاس می‌باید،‌  فقط و فقط واکنش  حاکمیت روسیه به تبلیغات رسانه‌ای غرب است،  نه آغاز پروسه دمکراتیزاسیون در اینکشور.   مسلماً اگر قرار باشد با روسیه‌ای دمکراتیک هم‌مرز باشیم،   کشور ایران نمی‌تواند تا این حد در انزوای مطبوعاتی،  اجتماعی و سیاسی دست‌وپا زند.   به صراحت می‌بینیم که چگونه باندهای رنگارنگ وابسته به غرب،   تمامی تحولات سیاسی در کشور ایران را به نفع واشنگتن و لندن «مصادره» کرده‌اند.   «دعواهای» ساختگی این گروه‌های به اصطلاح «مخالف»‌ هیچ نیست جز «جنگ زرگری»؛  جنگی که از آن نصیب ملت ایران جز دود و خاکستر نخواهد بود.

زمانی می‌توان از وجود دمکراسی سیاسی در کشور روسیه سخن به میان آورد که در همسایگی اینکشور،  یعنی در ایران،   ملایان و مخالف‌نمایان‌شان در داخل و خارج مرزها  جان‌پناه‌های «کلی‌گوئی»‌ و «ابهام‌آفرینی» را که آمریکا در اختیارشان قرار داده،  ترک کرده و به صراحت در برابر افکار عمومی قبول مسئولیت کنند.   می‌بینیم که تا دستیابی به این اهداف راه بسیار درازی در پیش است.   

هنوز زیر دماغ روسیه‌ای که دم از «دمکراسی» می‌زند،   اوباش حکومت دست‌نشاندة  انگلستان سفارت اینکشور را در تهران «تسخیر» می‌کنند،   تا لندن بتواند همچنان از ملت ایران باج‌ بگیرد؛    هنوز در نظام رسانه‌ای غرب،  موجود مفلوک و روان پریشی به نام علی خامنه‌ای مسئولیت «تام و تمام» مسائل یک کشور را برعهده گرفته!   هنوز اوپوزیسیون فرضی این دستگاه استعماری،   از رضا پهلوی گرفته تا موسوی آدمکش،   انگشت اتهام را به سوی خامنه‌ای گرفته‌اند.  موجودی  که گویا روز و روزگاری از آسمان بر سرزمین ما نازل شده،   و مسئول تمام گرفتاری‌های کشور است!  کسی نمی‌گوید کدام پایتخت از این موجود پریشان احوال طی 33 سال حمایت به عمل آورده؟‌  خلاصه ما ملت باید بپذیریم که ایشان همانطور که دوستان و دشمن‌نمایان‌شان می‌گویند،  سوار بر مرکب حضرت امام زمان به ایران رسیده‌اند!   رضا پهلوی در مصاحبة اخیر خود با روزنامة فیگارو حتی پای از این نیز فراتر گذاشته،   خواستار محاکمة خامنه‌ای در دادگاه لاهه می‌شود،   بعد هم فرمان «عفو عمومی» صادر می‌کند:  

«خامنه‌ای می‌باید جوابگو باشد،  ولی برای اکثر کادرهائی که به دستور وی عمل کرده‌اند می‌باید راه خروج را باز گذاشت[...]»
منبع:  فیگارو 14 دسامبر 2011

باید قبول کرد برای فردی که هیچ نقشی در سیاست کشور ایفا نمی‌کند،  و جز دنباله‌روی از بحران‌سازی‌های غرب از قماش «خاتمی‌دوستی»،‌  «جنبش سبز» و ... کار دیگری انجام نداده،   این بیانات فقط از تمایل پایه‌ای و اساسی به شیوة شناخته شدة‌ «تمرکز بر یک نقطه»  ناشی می‌شود.  نشاندن خامنه‌ای مفلوک در مقام مسئول نکبت و ادباری که فاشیسم دست‌نشاندة استعمار طی  33 سال بر ملت ایران تحمیل کرده.   به عبارت دیگر رضا پهلوی تلویحاً می‌گوید،   «غرب در این میان هیچکاره بوده!»  امیدواریم حضرت رضا سیروس پهلوی دفعة آینده که تلویحاً از سیاست انسان‌ستیز غرب در ایران در پوشش «مخالفت با خامنه‌ای» حمایت جانانه به عمل می‌آورند،  به یاد داشته باشند که ایرانیان همگی «امیرعباس هویدا» نیستند.    ولی انصاف داشته باشیم،  رضا پهلوی در مصاحبه‌اش  قبل از شکستن تغار «انقلاب اسلامی» تکلیف ماست‌های بر زمین ریخته شده را نیز روشن می‌کند؛  این ماست‌ها نصیب کادرهائی خواهد شد که می‌باید «راه خروج» داشته باشند.    حتماً راهی به سوی دربار «فرضی» ایشان!  با مداقة نظر پیرامون همین جو «احمقانة»‌ سیاسی که پیرامون مسائل کشور ایران به راه افتاده می‌باید اظهارات پوتین را در مصاحبة مطبوعاتی اخیرش تحلیل کرد.   

اگر آنچه را که در مرزهای جنوبی روسیه و در ایران در جریان است در نظر بگیریم،  نوعی تکرار مکررات می‌بینیم.   تکرار خاطرات تلخ دوران بلشویسم روس برای ایرانیان.   دورانی که نشان می‌دهد چگونه عوامل غرب در ایران هر روزه کودتا،   نبرد خیابانی،   «انتخابات» و «رفرم» و هزار درد و مرض بر ملت حاکم می‌کردند،  و مسکو با گرفتن «حق‌سکوت»،‌  ایران را زیر سم ستوران غرب رها کرده و لب‌تر نمی‌‌کرد.  

مسلماً اگر روز و روزگاری «دمکراسی»‌ سیاسی به مفهوم واقعی در روسیه حاکم شود ـ  نه در مفهومی که امروز بلندگوهای کرملین برای راضی کردن پایتخت‌های غربی سر وصدای‌اش را به راه انداخته‌اند ـ  امثال میرحسین موسوی،   رضا پهلوی و خاتمی و خامنه‌ای جل‌وپلاس‌شان را برای همیشه از ایران جمع خواهند کرد.   به امید چنین روزی.
    
  
         












...

















 


Share




۹/۱۴/۱۳۹۰

ناکس و هرکس!



مشخص شدن نتایج «انتخابات» پارلمانی در کشورهای «بهار زده»،   اهداف واقعی و غائی سرمایه‌داری‌های غرب از به راه انداختن هیاهوی کذا را روشن و روشن‌تر می‌کند.   می‌بینیم که در تمامی این کشورها  ـ  مصر،  تونس،  مراکش و ... ـ   تشکل‌های اسلامگرا،  حتی برخی انواع اسلامگرائی‌های «خلق‌الساعه»،  یکی پس از دیگری سر از صندوق‌های رأی‌سازی بیرون آورده،    و در ظاهر،‌ حاکمیت را که در چارچوب روابط «جنگ‌سرد» در ید نیروهای نظامی و هیئت‌ رئیسه‌ها قرار داشت در کف مسجد و منبر و ملا و آخوند قرار می‌دهد.   البته همانطور که گفتیم این «ظاهر امر» است؛   در عمل حاکمیت هیچگاه،   نه در مصر و تونس،   و نه در هیچ مملکت دیگری «تفویض» نمی‌شود و نخواهد شد.   حاکمیت استعماری از طریق «قهری» تحصیل شده و جز از همین طریق از چنگ استعمارگران بیرون نخواهد رفت؛   و این موضوع می‌باید به صورت جداگانه و مستقل مورد بررسی قرار گیرد.   ولی تا آنجا که به کشورهای «بهار زده» مربوط می‌شود،   این ارتش‌های استعماری و دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی،   خصوصاً تشکل‌های پلیسی‌اند که تحت نظارت اربابان اصلی‌شان در لندن و واشنگتن،‌ اسلام‌گرایان را همچون نمونة ضدایرانی کودتای 22 بهمن 57،  در ظاهر امر بر مسند قدرت و تصمیم‌گیری نشانده‌اند.

تا آنجا که موضع‌گیری‌ غرب نشان می‌دهد،  آنگلوساکسون‌ها دو هدف اصلی از این خیمه‌شب‌بازی‌ دنبال می‌کنند.   در مرحلة اول همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  «هدف» خروج از بن‌بست روابط استعماری‌ای است که محافل غرب طی جنگ‌سرد بر این مناطق حاکم کرده بودند.  پر واضح است که در شرایط نوین در این صورتبندی‌ها می‌باید بازنگری شود،   تا منافع «عالیة» استعماری از طریق پروسه‌های «به روز شده» تأمین گردد.   هدف دیگر این دگردیسی استعماری،‌  فراهم آوردن زمینة مساعد در عرصة جهانی است برای جایگزینی دیکتاتوری‌های «غیرمذهبی» با انواع ملائی و آخوندی آن. 

به عبارت ساده‌تر،  غرب گوش خوابانده تا امثال حسنی مبارک،   قذافی و غیره را با انواع ریش‌وپشمی‌شان جایگزین نماید.  و این فرصت آنهنگام به دست می‌آید که عدم کارآئی «دمکراسی‌های فرمایشی» در کشورهای «بهار زده» بر همگان،  خصوصاً بر طبقات فرودست جامعه علنی شود.  در این بزنگاه است که غرب بار دیگر پای به میدان گذاشته،  و با تکیه بر آنچه «خواست همگان» معرفی می‌شود،‌   فراکسیون‌های اسلامگرا و «اکثریت» را که پیشتر توسط «رأی‌سازان» حرفه‌ای در بطن مجالس «قانونگزاری»‌ مستقر کرده به حاکمان مستبد،  چپ‌نما،   مردم ‌دوست و «دل‌سوز» تبدیل می‌نماید.   به عبارت ساده‌تر،  در دنبالة «مضحکة» بهار عرب انتظار محافل غرب از تحولات در کشورهای بهار زده  روشن است؛   اینان منتظر عروج چپ‌نمائی،  خلق‌دوستی و غیره نیز خواهند بود.  

خلاصة کلام،   غرب از صورتبندی‌ای که پس از فروپاشی حکومت آریامهری توسط اوباش وابسته به ساواک و آخوندیسم دست‌پروردة دربار بر روابط اجتماعی حاکم کرد دست نخواهد شست،   و به احتمال قریب به یقین،‌ خواهان بازتولید همین روابط در دیگر کشورهای مسلمان‌نشین است.  ولی هر چند شرایط بین‌الملل به طور کلی تغییر یافته،‌  و مشکل می‌توان تحقق خواست محافل غرب را در چنین مسیرهائی امکانپذیر ‌دانست،  موضع‌گیری‌ غربی‌ها از هم اکنون روشن است:  تلاش جهت بازتولید معرکة روح‌الله خمینی.     

در دنبالة همین تئاتر روحوضی است که در فرانسه و آمریکا سروصدای برخی محافل بر علیه نتایج «انتخابات» در کشورهای بهار زده به آسمان برخاسته.   غربی‌ها که اسلامگرایان را توسط عوامل خود دانه دانه از صندوق‌ها بیرون کشیده و بر ملت‌ها تحمیل کرده‌اند،   اینک جهت تکمیل این خیمه‌شب‌بازی به انتقاد از همین اسلامگرایان‌ نیاز دارند.   ارائة «تصویر» مخدوش از اسلامگرائی توسط اربابان اسلامگرایان در غرب چند هدف مشخص را دنبال می‌کند.   در نخستین گام،   طبقات سرکوب شده و فرودست جامعه،   همچون نمونة ایران در صدر کودتای 22 بهمن،  این دروغ بزرگ را «باور» می‌کنند که اسلامگرایان مورد تأئید محافل غرب نیستند؛  دشمن منافع غرب‌اند.  و از آنجا که غرب به دلیل چپاول و سرکوب در سطح جهان منفور ملت‌هاست،   در نتیجه اسلامگرایان نیز نمایندگان واقعی ملت‌ها خواهند بود!   در چارچوب همین ساده‌اندیشی ایدئولوژیک،   که آنروزها رایحة تعفن فاشیسم و چپ‌نمائی‌اش به مشام بسیاری از چپ‌گرایان وطنی «مترقی» و دل‌پذیر می‌آمد،   غرب خواهد توانست عوامل خود را به عنوان «خلقیون» دوآتشه به ملت‌های تحت سلطه بفروشد.  و دلیلی ندارد که این صورتبندی «پیروز» بار دیگر در لابراتوار استعمار به بوتة آزمایش سپرده نشود. حال به بررسی نتایج خیمه‌شب‌بازی سازمان سیا در کشورهای «بهار زده» پایان داده،  به بررسی «انتخابات» از نوع دیگر می‌پردازیم. 

انتخاباتی که ماریومونتی،   یکی از کارمندان شناخته شدة بانک نیویورکی «گلدمن‌ساکس» را به مقام ریاست قوة مجریة ایتالیا رسانده!    آقای مونتی،   نخست وزیر جدید ایتالیا،   همانطور که انتظار می‌رفت جهت حفظ منافع گلدمن‌ساکس به «حقوق بگیران» ایتالیا حمله‌ور شدند.   «گلدمن‌ساکس» که با فروش هنگفت بیمة «اوراق قرضة» دولت‌های ایتالیا و یونان به سرمایه‌داران غرب،   موجودیت‌اش در بحران مالی اخیر شدیداً به چالش کشیده شده،  از به قدرت رساندن ماریو مونتی اهداف مشخصی را دنبال می‌کند،  که حمله به حقوق‌بگیران ایتالیا در اولین مرحلة آن قرار گرفته بود.  

در گام بعدی دولت مونتی حقوق بازنشستگان را کاهش داد،   و به احتمال زیاد کاهش کمک‌های اجتماعی نیز،   که در ایتالیا آنقدرها چشمگیر نیست،   از «برنامه‌های» آتی ایشان خواهد بود.   البته جناب «مونتی» از آنجا که فرد منصف و «عادلی» هم هستند رسماً اعلام داشتند که از دریافت حقوق نخست‌وزیری‌شان چشم‌پوشی خواهند نمود!  مسلم است!  ایشان نخست‌وزیر ایتالیا نیستند، نخست وزیرگلدمن ساکس هستند و بابت خدمات‌شان از گلدمن ساکس چند برابرحقوق نخست‌وزیری را دریافت می‌کنند.    واقعیت امر را هم بخواهیم دلیلی ندارد که ایشان از ملت ایتالیا حقوق بگیرند،   دژخیم از قربانی حقوق نمی‌گیرد!

حال که به قربانی رسیدیم ببینیم برندگان «انتخابات» روسیه با قربانیان خود چه می‌کنند.   در نخستین ساعات شمارش «آراء» در فدراسیون روسیه،   رنگ از رخ حاکمان پرید.   حاکمان بلامنازع و «منورالفکر» فدراسیون،  ‌ نگران و هراسان دریافتند که حتی از طریق تقلب انتخاباتی و پرکردن صندوق‌های آراء به شیوة حکومت جمکران نیز نمی‌توانند در «دوما» برای حزب «روسیة متحد»،  اکثریت مطلق را حفظ کنند.

در نخستین سخنرانی‌ها پس از «شکست انتخاباتی» حال «عیال» مدودف آنقدر پریشان بود که تصویر ایشان را از روی ریل خبرگزاری‌ها جمع‌آوری کردند!    بله،  «روسیة متحد» با وجود تمامی تقلب‌ها باخت؛  یا بهتر بگوئیم،  «دریافت» که برای باقی ماندن در قدرت،  می‌باید سر کیسه را بیش از این‌ها شل کند؛  حق‌وحساب بدهد،  امتیاز به چپ و راست بدهد،  و یا به قول مدودف «دمکراسی را قبول کند!»    دیدیم که چند ساعت پس از «قبول دمکراسی»،  در یک حرکت سرنوشت‌ساز «شبانه»،  «روسیة متحد» توانست در سپیده‌دم پیروزی،  میزان آراءاش را «بالا» برده و نهایت امر به «اکثریت مطلق» در دوما نیز دست یابد!

دیدید چه شد آقا؟!  وقتی «دمکراسی را قبول می‌کنید»،  رأی‌تان بالا می‌رود.  ولی برای ناظر خارجی دریافت چگونگی این «عملیات» غیرممکن است،  چرا که ساختار قدرت سیاسی در فدراسیون روسیه در یک «لابیرنت» اولیگارشیک و «امنیتی» دست و پا می‌زند و نهایت امر دریافت خبر از درون این «لابیرنت» غیرممکن می‌نماید؛   هم برای ما، و هم برای شهروندان فدراسیون روسیه.  با این وجود،  با «قبول دمکراسی»،  پردة مشروعیتی که حزب «روسیة متحد» به دلیل عملیات «منورالفکرانه» و رد بلبشوی دوران یلتسین در اطراف خود به وجود آورده بود،  از هم درید.   امروز به صراحت می‌توان حکومت روسیه را یک حاکمیت استبدادی و غیردمکراتیک خواند.  حاکمیتی که در انتخابات اخیر،  رسماً بر پایة «خرید آراء» از محافل مافیائی به قدرت دست یافته.   پس از به قدرت رسیدن پوتین،  این نخستین بار است که رسوائی بر فضای سیاست کشور حاکم می‌شود،   و این بی‌آبروئی برای فدراسیون روسیه،  چه در ابعاد بین‌المللی و چه در داخل مرزها بسیار گران تمام خواهد شد.

ولی هیئت‌های حاکمة روسیه و نخبگان این کشور ویژگی‌ عجیبی دارند.   همگی،  از دوران قدیم شیفته و فریفتة انواع غربی خود شده‌اند.   از چایکوفسکی موسیقی‌دان گرفته تا تولستوی ادیب؛   از لنین سیاست‌مدار گرفته تا آنتروپوف نقاش،  همه و همه سعی دارند به غرب ثابت کنند که روش کاری غرب را بهتر از غربی‌ها می‌شناسند.  این «مسابقة» پوچ و بی‌معنا از آنجا که بر پایة «تقلید» شکل گرفته،  نهایت امر ناظر را «مستأصل» می‌کند.  هم از ملودی‌های پیچ‌درپیچ چایکوفسکی بیزارش می‌نماید،   هم دست‌های‌اش از سنگینی رمان «جنگ و صلح» خواب رفته و مورمور می‌شود؛   هم از مارکسیسم،  ویراست بلشویسم رویگردان‌ می‌شود،   و هم بجای نگریستن «شاهکارهای» آنتروپوف نهایت امر به «رامبراند» رضایت می‌دهد.   بله،  ویژگی مقلد شیفته این است که در مسیر تقلید آنقدر پیش می‌تازد که هدف را با وسیله اشتباه می‌گیرد؛   وی نهایت امر تقلید را به هدف تبدیل کرده،   و خود را در بن‌بست قرار می‌دهد.

امروز فضای سیاست فدراسیون روسیه درگیر همین عادت ناشایست شده؛  روسیه یک دمکراسی نیست،  و نبود دمکراسی را همان‌هائی که همچون حزب کمونیست و دیگر احزاب فعال در انتخابات اخیر،    «تقلب» را رسماً به مراکز پیگیری تقلبات انتخاباتی گزارش کرده‌اند،  تأئید می‌کنند.  اینکه تکلیف این «گزارش‌ها» چه می‌شود،  برای هیئت حاکمة فعلی آنقدرها اهمیت ندارد؛  اینان جامعة روسیه را در برابر جهان غرب می‌بینند،  و در صدد حمایت از منافع فدراسیون‌اند.  ولی اگر حمایت از منافع فدراسیون بجائی برسد که حاکمیت فعلی مشروعیت‌اش را آنچنان که دیدیم مخدوش کند،   پای به همان مرحله‌ای گذاشته‌ایم که استالین گذاشت:   فروختن ملت‌ها و مناطق و محدوده‌های جغرافیائی به غربی‌ها،  و سازش با غرب برای باقی ماندن بر اریکة قدرت.  

جنگ کره،  جنگ ویتنام،  بحران مالی در لهستان و چکسلواکی و دیگر کشورهای بلوک شرق،   و نهایت امر جنگ افغانستان نتیجة همین پروسة لعنتی‌اند.  روند خودفروشی آنقدر ادامه یافت تا کار به فروش «اتحاد جماهیر شوروی» رسید.  در کمال تأسف «فرهنگ» نخبگان و هیئت‌های حاکمة روسیه،  فرهنگی است استعاره‌ای؛  این فرهنگ ریشه‌های‌اش را نفی می‌کند و سعی دارد با تقلید،  و به قولی با سیلی «گونه‌های‌اش را سرخ‌تر از آنچه هست بنمایاند»،   و این دقیقاً همان روندی است که امروز در ارتباطات بین‌المللی روسیه با جهان به جریان اوفتاده.

در انتها بد نیست نگاهی هم به جمکران خودمان بیاندازیم.  اگر نفی همسایه کردیم،  ببینیم خودمان در «خانه» چه داریم؟  مقام معظم «رهبری» که به دلیل کسادی بازار جمکران به دست و پا افتاده‌اند،  اخیراً جهت کسب یک سرسوزن مشروعیت به هر سوراخی سر می‌کشند،   و چه سوراخی دل‌گشاتر از سوراخ «استاد اعظم»،   مهدوی کنی؟   آقای کنی که پس از کنار زدن «حاج»‌ بهرمانی سازندگی،   بر مسند ریاست مجلس خبرگان رهبری تکیه زده‌اند،  از قول علی خامنه‌ای فرموده‌اند: 

«[...] هر کس آمد و گفت من این اصول و قانون اساسی و انقلاب و اسلام و رهبری را قبول دارم،  حتی اگر اختلاف سلیقه با من هم دارد،  نباید از انقلاب طرد شود.»    
منبع:  رادیوفردا،  14 آذرماه 1390

البته «هر کس» در قاموس خامنه‌ای همان اصلاح‌طلبان و دارودستة قدیمی و محبوب اوست که در ظاهر امر با آنان «چپ» افتاده!   بله نمایش «انتخابات» فقط در «بهار عرب»،  ایتالیای «مقروض» و یا فدراسیون روسیه برگزار نمی‌شود،   قرار است در جمکران هم این نمایش را به صحنه آورند.  و از آنجا که احدی در این معرکه شرکت نخواهد کرد،  مقام معظم به دست و پا افتاده‌اند.  ولی در برابر شرکت اصلاح‌طلبان در «انتخابات» کذا سدی به نام «رهبری» وجود ندارد؛  ایشان هیچکاره‌اند.  این اربابان حکومت اسلامی هستند ـ  محافلی که به زور  سرنیزة ارتش شاهنشاهی و ساواک این جانوران را در تاریخ 22 بهمن‌ماه 57 بر سرنوشت ملت ایران حاکم کردند ـ  که نمی‌خواهند منافع گستردة مالی،  نظامی و استراتژیک خود را فدای یک شخص و یک جریان سیاسی کنند.  این حکومت در مجموع از حیز انتفاع افتاده و شرکت یا عدم شرکت اصلاح‌طلبان و به اصطلاح جریان «انحرافی»،  که به باند احمدی‌نژاد ارجاع می‌دهد در این واقعیت تغییری نخواهد داد.   

در واقع شرکت تمامی جناح‌های حکومت اسلامی در خیمه‌شب‌بازی جمکران نتیجه‌اش بی‌اعتباری تمامی آن‌ها خواهد شد.  اما بعضی‌ها در لندن و واشنگتن به این توهم دچار شده‌اند که با عدم شرکت برخی از این گروه‌ها می‌توانند حداقل برای «بخشی» از این مجموعة دزد و آدمکش مشروعیت و مقبولیت تأمین نمایند.   به همین دلیل است که فرمان عقب‌نشینی در «جبهة» انتخابات از بوق‌ یانکی‌ها و جمبول به گوش می‌رسد.   ولی در همینجا بگوئیم،  کشور ایران اگر قدرت نظامی روسیه را ندارد،  و اگر همچون «جهان عرب» هنوز بهارش آغاز نشده،  به این سادگی‌ها آلت دست نمی‌شود. 

تجربة توسل به «سردارهای پیشبند بسته» در حکومت‌های استعماری ایران معاصر همیشه تلخ بوده.  میرپنج با آن شنل آبی‌آسمانی‌اش در پایان کار به خشتک فروغی و عبدالله انتظام آویزان شد،  و ولیعهدش نیز در همین برهه «دمب» شریف امامی را حبل‌المتین گرفته بود.  امروز نیز توسل علی خامنه‌ای به نعلین متبرک استاد اعظم،   فقط تلاش‌هائی را به یادمان می‌آورد که پیشتر با شکست روبرو شده،   و براساس منطق تاریخ،  جز شکست نیز آینده‌ای نخواهد داشت. 
      


 












...









             
     


 

Share