۷/۲۱/۱۳۹۰

جوار و جوال!



طی چند روز گذشته حوادث جالب توجهی در ارتباط با ایران رخ داده که بررسی‌شان  خالی از لطف نیست.  در گام نخست می‌باید از صدور و اجرای حکم «شلاق» در مورد پیمان عارفی سخن به میان آورد.   قوة قضائیه جرم ایشان را «اهانت به رئیس جمهوری» تعیین کرده.  جالب اینکه دفتر ریاست جمهور شکایت از «مجرم» را تکذیب می‌نماید!    در مرحلة بعد نگاهی به «رابط‌های» حکومت اسلامی و سپاه پاسداران با مقامات امنیتی آمریکا می‌اندازیم.‌  «رابط‌هائی» که گویا لو رفته‌اند،    و اینک دولت آمریکا قصد دارد آن‌ها را به عنوان «حنای زیادی که در ک..ن می‌کشند» مورد استفاده قرار دهد!   حنائی که 3 خاصیت «درمانی» دارد و ناجی درماندگان است.   

ایالات متحد با توسل به حنای کذا می‌خواهد هم از فاش شدن ارتباطات گستردة مقامات امنیتی‌اش با سپاه پاسداران «جلوگیری» به عمل آورد،  و هم به دیپلماسی‌های تنش‌زائی در خلیج‌فارس دامن زند،  و نهایت امر نرخ خروج ایران از حیطة مستقیم اقتصاد غرب را نزد دیگر رقبا «افزایش» دهد.   پیش از پرداختن به برنامة «حنابندان» یانکی‌ها،   برویم به سراغ شلاق خوردن «پیمان عارفی» که مورد اعتراض احمدی‌نژاد هم قرار گرفته. 

سایت «همشهری»،  مورخ 19 مهرماه 1390 می‌نویسد،‌  احمدی‌نژاد در نشست سراسری فرمانداران،  مجازات پیمان عارف را نکوهش کرد: 

«[...] وقتی دانه درشت‌ها آزادانه به ما افترا می‌زنند،   راضی نیستم یک جوان را به خاطر توهین به رئیس جمهور شلاق بزنند.»

یادآور شویم پس از این اظهارات،  رئیس دفتر احمدی‌نژاد نیز درخواست ریاست جمهوری از قوة قضائیه را برای مجازات پیمان عارف تکذیب کرد.   در چنین شرایطی می‌باید بپذیریم که «حاکمیت» و اهرم‌های قدرت در حکومت اسلامی،  جهت ایجاد فضای اجتماعی مطلوب افراد «مشخصی» را تحت عنوان حمایت از احمدی‌نژاد دستگیر،  زندانی و سپس مجازات می‌کند؛  آنهم زمانیکه اصلاً شاکی خصوصی در کار نیست!   ولی همین قوة قضائیه به دلائلی که هنوز «عنوان» نشده،   با «گروه کثیری» که احمدی‌نژاد از آنان به عنوان «دانه‌درشت‌ها» یاد می‌کند،   و دفتر ریاست جمهوری نیز به دلیل هتک حرمت،   افترا و... علیه‌شان اقامه دعوی کرده اصلاً کاری ندارد!   

خوب،   قضیه تا اینجا کاملاً روشن است؛  قوة قضائیه در چارچوب یک سیاست مشخص قصد دارد با «ناراضی‌تراشی» برای احمدی‌نژاد تنور اصلاح‌طلبان را گرم کند.  از نخستین روزهای آغاز کار احمدی‌نژاد نوشتیم،  اگر شخص وی،  اهداف و سیاست‌های‌اش را به هیچ عنوان تأئید نمی‌کنیم،   جوی که اوباش وابسته به اصلاح‌طلبان،  سرداران سازندگی،  خط امام و ... و خصوصاً مخالف‌نمایان و چپ‌نمایان خارج از کشور پیرامون پدیده‌ای به نام «احمدی‌نژاد» ایجاد کرده‌اند به مراتب از شخص وی و سیاست‌های مورد حمایت‌اش مهوع‌تر و مبتذل‌تر و ضدایرانی‌تر است.

در چارچوب همین جوسازی‌های ضدبشری است که شاهدیم احزاب «قدیمی» چپ‌گرا دست در دست اصلاح‌طلبان و «جنبش سبز»،   حامی کسانی شده‌اند که رسماً پروندة قتل‌عام بیش از هفت‌ هزار زندانی سیاسی زیر بغل‌شان باقی مانده!    و این حمایت‌ها در شرایطی صورت می‌گیرد که شبکة «شاه‌الهی‌ها»،   «ساواکی‌های» فراری،  و ته ماندة‌ گارد جاویدان و شهربانی و شرکاء از عمق «بقالی‌های‌» کالیفرنیائی‌شان همگی طرفدار میرحسین موسوی از آب درآمده‌اند!   واقعاً باید به این شبکه‌ها و آن احزاب از صمیم قلب «تبریک» گفت!   خصوصاً به اربابان‌شان که با این ظرافت ماهیت نوکران‌شان را علنی کرده‌اند.   شبکه‌های داخلی و خارجی‌ای که در کنار اصلاح‌طلبان،   مخالف‌نمایان و شاه‌الهی‌ها و دیگر اراذل و اوباش جبهه گرفته‌اند،  همان‌هائی‌اند که در مطالب‌مان تحت عنوان «محفل کودتای 22 بهمن 57» از آنان نام می‌بریم.   این محافل که همگی ریشه‌های تاریخی‌شان به کودتای میرپنج بازمی‌گردد فقط و فقط یک هدف را دنبال می‌کنند،   بردن ملت ایران سر چاه؛   ریختن خون این ملت در آسیاب منافع غرب؛  و نهایت امر، کرنش در برابر اربابان آمریکائی و انگلیسی.

حال که تا حدودی از شبکة رسوای جیره خواران غرب در ایران یاد کردیم و کام‌مان شیرین شد،  شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی نیز به «پدیدة» احمدی‌نژاد بیاندازیم.  جهت روشن‌تر شدن فضای فعلی،  یک نمونه ارائه می‌دهیم.   بر اساس گزارش خبرگزاری‌ها،   علی مطهری،   تولة آیت‌الله مطهری و برادر عیال پاسدار لاریجانی که جایگاه نمایندگی ملت ایران را در مجلس «شوربای جمکران» اشغال کرده،  به دلیل «تخلفات دولت»،  از جمله عدم اجرای «قانون حجاب» از نمایندگی استعفا داده!  سایت رادیوزمانه،  مورخ 20 مهرماه سالجاری می‌نویسد:

«اصلی‌ترين محورهای طرح سئوال [علی مطهری] از محمود احمدی‌نژاد تخلفات قانونی دولت،   از جمله عدم [...] اجرای قانون حجاب [و عفاف] در کشور است.»

به عبارت ساده‌تر،  علی مطهری به دلیل عدم ارسال چماق‌کش به خیابان‌ها جهت سرکوب و دستگیری زنان بر سر این تکه پارچة لعنتی که «حجاب» خوانده می‌شود،   از دولت شکایت دارد و به همین خاطر نیز از «وکالت» مجلس کناره‌گیری می‌کند!    آقای مطهری عین ابوی‌شان واقعاً روشنفکر و فیلسوف‌اند؛  که گفته‌اند،  «پسر کو ندارد نشان از پدر...»   بله،   چه بهتر که وقت گرانبهای چنین پسر خلفی در مجلس «شوربای جمکران» به بطالت نگذرد!    ایشان می‌توانند همچون ابوی در مورد فضائل حجاب و اینکه حضرت زینب چگونه با گوشة چادرسیاه‌شان در فاجعة کربلا به نبرد یزدیان رفتند،  و با این ترفند «اسلامی ـ عقیدتی» مایة سربلندی «زن» در تاریخ کشک و پشم شهادت‌طلبی‌های فرامرزی شدند،   حداقل هفتاد جلد کتاب زرکوب به کتابفروشی‌ها اهداء کنند.  حیف است وقت گرانبهای ایشان به بررسی مسائل بی‌ارزش یک ملت تلف شود.   رهبرشان روح‌الله خمینی می‌گفت،  «ما برای نان و آب انقلاب نکرده‌ایم»؛   حق داشت!   این جانوران برای حجاب زینب انقلاب کرده‌اند،   آب و نان ملت ایران هم به جهنم!  ولی در هر حال به آقای مطهری بگوئیم،  خوش به حال باغ انگوری که شغال از آن قهر کند!

حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر محفل کودتای 22 بهمن،  یعنی ارتش شاهنشاهی،‌ ساواک،  حوزه‌های علمیة قم و کاشان،   بیت رهبری،  سرداران سازندگی و خصوصاً احزاب چپ‌نمای فاشیست‌پرور همگی دست در دست آمریکا در حال عقب‌نشینی از فضای سیاسی کشورند،   پدیدة احمدی‌نژاد که خود نیز از نردبام همین «کودتا» بالا آمده به چه ترتیب می‌تواند «تحلیل» شود؟ 

بارها در این مورد توضیحاتی آورده‌ایم،   اینبار نیز سعی می‌کنیم بدون تکرار مکررات گوشه‌ای از این سیاست را بشکافیم.   به استنباط ما پدیدة احمدی‌نژاد روندی است که جهت خروج از بن‌بستی به نام «انقلاب اسلامی ایران» آغاز شده و از حمایت برخی محافل جمهوریخواه در ایالات متحد و هم‌پیمانان‌شان در سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای برخوردار است.   این به اصطلاح «انقلاب» که طی سه دهه تنور امپریالیسم آمریکائی و انگلیسی را خوب گرم و داغ نگاه داشت،   امروز با منافع محافلی که طی تحولات جدید در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی پای به دایرة قدرت گذاشته‌اند آنقدرها هم‌خوانی نشان نمی‌دهد.    خلاصه بگوئیم،   «چادر زینب» و «دست بریدة حضرت عباس» دیگر نمی‌تواند برای بعضی از ما بهتران نان و آب شود،   به همین دلیل این محافل سعی دارند به صورتی «معقول» سیاست کشور را از این بن‌بست پوپولیست،‌  کوردل و دین‌فروش بیرون کشیده در مسیری قرار دهند که منافع کلان‌منطقه‌ای‌شان مخدوش نشود.    

به همین دلیل در این فرایند فردی به قدرت رسیده که با محفل کودتای 22 بهمن کم‌ترین ارتباط ممکن را داشته،   و به قول محسن رضائی،   سرجهازی این کودتا،   «اصلاً در حد ریاست جمهور مطرح نبوده!»   باند احمدی‌نژاد،    نهایت امر در روزهای بروبیای «خط امام» نیز در زمرة «مخالفان» تسخیر طویلة آمریکائی‌ها در ایران معرفی شده.   هر چند به دلیل عدم دسترسی اعضای این باند به اهرم‌های قدرت،   «موافقت» و یا «مخالفت» ضمنی‌شان در آن روزها آنقدرها از اهمیت سیاسی برخوردار نیست.   سردستة این گروه،   امروز در برابرمان نشسته:   جناب «دکتر» محمود احمدی‌نژاد،   رئیس جمهور «منتخب» حکومت چاه جمکران؛   کسی که در اجرای «طرح مقدس حجاب و عفاف» نیز به قول «شغال‌علی» مطهری اهمال روا می‌دارد.    

ولی فراموش نکنیم،  تلاش باند احمدی‌نژاد نیز همچون اصلاح‌طلبان و سبزها و مجاهدین انقلاب و غیره به ارائة یک تصویر دلنشین از «حکومت اسلامی» محدود خواهد شد،   ولی این تصویر «دلنشین» سوای اسلامفروشی‌های رایج «خط امام» و اصلاح‌طلبان،   و خصوصاً به دور از «امام‌پرستی‌های» جنبش سبز است.   با این وجود،   شاهدیم در مقاطعی که میان سیاست‌های بین‌المللی حامی «باند» احمدی‌نژاد شکاف و درگیری به وجود می‌آید،   شخص وی و هم‌پالکی‌های‌اش،   هم از سوی غرب و هم از سوی مسکو و پکن به شدت به چالش کشیده می‌شوند.   این مقاطع را به دفعات تجربه کرده‌ایم،   و به دلیل همین تقابل‌ها بود که تلاش‌های احمدی‌نژاد جهت برخورداری از حمایت موشکی مسکو،   و یا ورود به جرگة اعضای ثابت پیمان «نظامی ـ امنیتی» شانگهای،   و ... یکی پس از دیگری با شکست روبرو شد.   

البته یک استثناء هم وجود دارد،  و آن «آغاز» به کار نیروگاه هسته‌ای بوشهر است.   با در نظر گرفتن همین «استثناء» است که امروز حملات ویژه‌ای از سوی ایالات متحد متوجة احمدی‌نژاد و دولت وی می‌شود.   «دستگیری» یک تروریست وابسته به حکومت اسلامی و تحت تعقیب قرار گرفتن یکی از اعضاء «سپاه قدس» در ایالات متحد را می‌توان «نمادی» از حملات مذکور دانست.  در تاریخ 20 مهرماه سالجاری،  «رادیوفردا»،   سایت وابسته به سازمان سیا،  ضمن اشاره به تلاش این افراد برای ترور سفیرکبیر عربستان در ایالات متحد و حمله به سفارتخانه‌های عربستان و اسرائیل،‌  می‌نویسد:

«اين دو ايرانی،  منصور ارباب سيار،  56 ساله،   و غلام شکوری معرفی شده‌اند.  منصور ارباب سيار دارای تابعيت ايرانی ـ آمريکائی است و هم اکنون در بازداشت به سر می برد،   ولی غلام شکوری فراری است و گفته می‌شود که وابسته به نیروی قدس سپاه پاسداران است.»

با مطالعة همین چند سطرسئوالات فراوانی به ذهن مخاطب متبادر می‌شود.   منطقاً چنین افراد «خطرناکی» که حملات تروریستی و قتل یک دیپلمات طراز اول در پایتخت ایالات متحد را ظاهراً برنامه‌ریزی کرده‌اند،   نمی‌توانند یک‌شبه،   با آخرین باران از آسمان بر زمین افتاده باشند.    اینان مسلماً چه در درون آمریکا و چه فراسوی مرزها،  سال‌ها و سال‌ها در ارتباط تنگاتنگ با محافل تروریستی قرار داشته‌اند.  خلاصه،  انسان‌ها در عرض 24 ساعت «دگردیسی» پیدا نمی‌کنند،   و یک شهروند عادی یک‌شبه تبدیل به آدمکش و بمب‌گزار و تروریست نمی‌شود.   اگر حکایات رادیوفردا در مورد ایندو فرد را «قبول» کنیم،  نهایت امر می‌باید قصة‌ آن «تروریست‌های» 11 سپتامبر را نیز بپذیریم؛   تروریست‌هائی که از افغانستان آمدند و با دو هواپیمای مسافربری برج‌های دوقلو را نابود کردند!        

ما در همینجا برخورد وحشیانة‌ ایالات متحد با ملت ایران را محکوم می‌کنیم.   واشنگتن هر گاه در ارتباط با قدرت‌های بزرگ جهانی پای به بحران می‌گذارد،   نخستین عکس‌العمل‌اش حمله به ملت ایران است.   چرا که حکومت اسلامی دستگاهی است وابسته به غرب،   و مسیر حرکت اقتصادی‌ای که این دستگاه اجنبی‌پرست طی سه دهه بر کشورمان حاکم کرده بخوبی نشان می‌دهد که پول‌ها آخر کار در کدام بانک‌ها و مراکز تصمیم‌گیری تخلیه می‌شود.  ما هیچ دلیلی نمی‌بینیم که هر گاه یانکی‌ها و شرکای‌شان برای تقسیم اموال چپاول شده یقة یکدیگر را می‌گیرند فرزندان این مرز و بوم و منافع ملی ما ملت زیر دست‌وپای‌شان له شود. 

خبرگزاری‌هائی که رسماً اعلام کرده‌اند «آقای» شکوری عضو واحد قدس سپاه پاسداران است،   بجای هیاهو و مغلطه بهتر است به روشنی بگویند،   علیرغم ممنوعیت ورود اعضای این سپاه به آمریکا،  یک پاسدار در شهر واشنگتن چه غلطی می‌کرده؟   اگر به ادعای دولت ایالات متحد،   فردی به نام «ارباب سیار» که دهه‌هاست ساکن آمریکا به شمار می‌رود،  چندین خانه و مغازه دارد،   و همسرش نیز تبعة کشور مکزیک است،   دست در دست عضو فعال واحد قدس سپاه پاسداران ‌گذاشته،   فقط دو نتیجه می‌توان گرفت.  یا این ادعا از ریشه و پایه جفنگ است و واشنگتن جهت سروسامان دادن به دعواهای فرامرزی خود با «رقبا» این حکایت را خلق کرده،  یا اینکه این افراد رابط‌ شبکة جاسوسی جمکران در آمریکا به شمار می‌روند و قسمتی از خطوط ارتباطی حاکمیت آمریکا با انقلاب اسلامی‌اند.  خطوطی که دیگر قابل دفاع نیست و می‌باید گسسته شود. 

به استنباط ما «شق دوم»،   یعنی لو رفتن شبکة ارتباطی «جمکران ـ واشنگتن» در این میان از اعتبار بیشتری می‌تواند برخوردار شود.   اینهم حکایت فعالیت‌های «خانوادگی» و «فرهنگی» جاسوسان آمریکا در تهران بود که طی لو رفتن‌اش امثال هاله اسفندیاری و باند وابسته به وی «سوختند»؛   فقط اینبار جریان در درون خاک آمریکا می‌گذرد.   دولت واشنگتن نیز برای آنکه «پس نیفتد»،   و تتمه آبروی‌اش در برابر جهانیان و خصوصاً ملت ایران از دست نرود،   «دست پیش گرفته» و دادوفریاد به راه انداخته که حکومت اسلامی با آمریکا در «نبرد» است و پس باید «فشار» را بر ایران افزایش داد!    

بله،  وقتی دیگ برای واشنگتن نجوشد،   سر سگ در آن بجوشد!   این «انقلاب اسلامی» اگر قرار باشد منافع‌اش به جیب دیگران برود که دیگر «انقلاب اسلامی» نیست،‌  می‌شود حکایت لیبی،  یمن و سوریه!    باید رژیم‌های‌شان را همراه با هزاران غیرنظامی از ریشه سوزاند و شهر و دهات‌شان را با خاک یک‌سان کرد.   و این است «منطق» یانکی‌ها در ارتباط‌شان با ملت ایران.

در همین راستا نیز آقای «آلن ایر»،  سخنگوی فارسی‌دان وزارت امور خارجه که پیشتر به ملت ایران خیلی ابراز عشق می‌فرمودند،  جهت ابراز نفرت از «ایران» پای پیش گذاشته‌اند. رادیوفردا برای مصاحبة ایشان چنین تیتر زده: 

«سخنگوی وزارت خارجه آمریکا:   ايران را منزوی‌تر می‌کنيم»  

البته آقای «ایر» اگر یادمان باشد،   پیشتر خواهان ایجاد رابطة نزدیک با ایرانیان بودند،  معلوم نیست چرا در این مقطع ترجیح داده‌اند تا «ایران را منزوی‌تر» کنند!  ولی در جواب ایشان باید گفت،   اگر افراد سپاه پاسداران و رابط‌های لات‌وچاقوکش جمکران آزادانه در واشنگتن و حومه می‌چرخند و حتی بر اساس ادعای دولت آمریکا برنامة بمب‌گزاری و آدمکشی در دست تهیه دارند،   «ایران به اندازة کافی منزوی شده.»   رنج بی‌جهت بر خود هموار نکنید.  آنچه شما می‌خواهید در برابرش قد علم کنید روند غیرقابل اجتناب «خروج» ایران از دایرة محدود و تنگ منافع واشنگتن است؛  روندی که ایران را به سوی قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای می‌کشاند.   همین «خروج» ایران از مدار واشنگتن است که سروصدای همة نانخورهای‌تان را به هوا بلند کرده و از مقام معظم گرفته تا «رسماًجانی» و قبیلة عراقی‌های حاکم بر قوای مقننه و قضائیه همه جیغ‌وفریادشان از دست احمدی‌نژاد به آسمان برخاسته!   

ولی اگر احمدی‌نژاد حق انتخاب ندارد؛   واشنگتن و متحدان‌اش،   در رأس‌شان  حرمسراداران شریف صحرای حجاز نیز حق انتخاب نخواهند داشت و می‌باید این چرخش تاریخی را قبول کنند.   ایران همسایة آمریکا نیست،   و واشنگتن با اعزام صدها هزار تفنگچی و چماق‌کش و به راه انداختن حکومت‌های «مردمی» و «اسلامی»‌ نمی‌تواند همسایة ایران بشود.   همسایگان واقعی ما همان‌های‌اند که به جبر جغرافیای سیاسی منطقه از دیرباز همسایة ما به شمار می‌رفته‌اند؛    طبیعی است که تأثیرات این همسایگی به مراتب از آن «همجواری منافع» بیشتر و رساتر شود.   چرا که «همجواری منافع» شما با ملت ایران نیست.   شما «هم‌جوال» دولت‌های جنایتکار،   باندهای ضدایرانی و لات‌های خیابانی هستید،  و این «هم‌جوالی» با فرار مدیرکل بانک ملی به کانادا و همین «دستگیری‌ها» در آمریکا،  در هر گام علنی‌تر و واضح‌تر می‌شود.    اگر «رابطة» منطقی و جغرافیائی‌ای که ایرانی در برابر آن قرار گرفته قبول ندارید،   بدا به حال‌تان؛   خواه نا خواه این شربت به گلوی مبارک‌تان ریخته خواهد شد!    

فقط در این میان می‌ماند تکلیف ما ملت با همجواری‌های واقعی و تاریخی‌‌مان؛   تکلیف ما با شرایط «جغرافیای» استراتژیکی که از هر نظر تازگی دارد و می‌باید در چارچوب منافع ملی از نو تعریف شود.   خلاصه بگوئیم،  می‌ماند چگونگی دفاع از منافع ملت ایران در این میانه.           

 











...









       


 

   



Share




۷/۱۷/۱۳۹۰

سردارسرکوزی!




جهت دستیابی به «دریافتی» عمیق‌تر از تحولات سیاسی و «نیمه ‌سیاسی» در کشور ایران،   شاید بهتر باشد نخست نگاهی به تغییرات سیاست جهانی بیاندازیم.   تنها پس از این «نگاه» است که می‌توان بار دیگر به داخل کشور بازگشت و کشاکش محافل ‌قدرت در حکومت اسلامی را مورد تحلیل قرار داد.   پس ابتدا نگاهی داشته باشیم به پدیده‌ای  فراگیر و تعیین‌کننده که به تدریج سایة سنگین آن بر منطقه حاکم می‌شود.  این پدیده بازتابی است از تغییرات استراتژیک در سیاست مسکو. 

همانطور که پیشتر نیز عنوان کرده بودیم،‌   دوره‌ای که برخی رسانه‌ها از آن تحت عنوان «پرانتز مدودف» یاد می‌کردند،   در حال بسته شدن است.   رئیس جمهور فعلی روسیه نه علاقه‌ای به تصدی دوبارة این پست نشان می‌دهد و نه گفته‌ها و شنیده‌ها در مسکو بازتاب  چنین تمایلی است.   خلاصة کلام،  دیمیتری مدودف در حال خداحافظی با مقام ریاست جمهوری است و در شرایط فعلی مشکل می‌توان فرد دیگری جز ولادیمیر پوتین را در جایگاه ریاست قوة مجریة روسیه نشاند.   در نتیجه،  به احتمال قریب به یقین در آینده‌ای نه چندان دور بار دیگر پوتین مدیریت امور اجرائی در فدراسیون روسیه را به دست خواهد گرفت.    

با شناختی که از دورة پیشین ریاست جمهوری پوتین داریم این گمانه قابل قبول می‌نماید که در کرملین چرخشی سریع و بسیار تعیین‌کننده در ارتباط با سیاست‌های «غرب‌دوستانة» دوران مدودف به وجود آید.   پوتین نشان داده که نظر مساعدی به ارتباطات گسترده با غرب ندارد؛   ولی اینکه در ساختار مورد نظر پوتین جایگاه غرب می‌باید کجا قرار گیرد،  مطلبی است حائز اهمیت که چندان مورد عنایت تحلیلگران قرار نگرفته.   به صراحت بگوئیم،  روسیه در چارچوب نیازهای جهانی و حتی داخلی‌اش ناگزیر از ساخت و پرداخت یک رابطة «معقول» با جهان سرمایه‌داری غرب خواهد بود؛   و به دلیل گسترش روابط مالی،  اقتصادی و خصوصاً بده‌بستان‌ها در زمینة «انرژی»،‌   نیازهای مذکور به مراتب بیش از نخستین دورة ریاست جمهوری پوتین چشم‌گیر خواهد شد.    باید دید دستگاه مورد نظر پوتین این نیازها را چگونه برآورد کرده و مهره‌ها را در چه چارچوبی بر صفحه خواهد نشاند.  

ولی جهان غرب هم نظر خوشی نسبت به گسترش حیطة نفوذ روسیه در میان کشورهای همسایه‌اش،  خصوصاً در اروپای شرقی و آسیای جنوب غربی ندارد؛   ترشروئی غرب در قبال گسترش نفوذ کرملین به صور مختلف از سال‌ها پیش به منصة ظهور رسیده و اگر دیپلماسی «موشک‌های دوربرد» و کلاهک‌های هسته‌ای هنوز اجازه نداده که غرب رسماً بر علیه حضور روسیه در اروپا و آسیای جنوب غربی سر و صدا به راه اندازد،   دیر یا زود «یقه‌گیری» دیپلماتیک آغاز خواهد شد. 

فراموش نکنیم که بحران‌های سیاسی ریشه در مسائل مالی و اقتصادی دارد و آنچه تحت عنوان «بحران اقتصادی» غرب امروز در بوق رسانه‌های آمریکا و اروپای غربی گوش فلک را کر کرده فقط یک هدف را دنبال می‌کند:  تفهیم این مطلب به خلق‌الله که می‌باید «مقصر» اصلی بحران را پیدا کرد!   و این «مقصر» در گیرودار بحران‌هائی که به ابعادی دیپلماتیک نیز دست یابد کسی نخواهد بود جز کرملین!   به عبارت ساده‌تر،  «پادزهر‌های» سیاسی از هم امروز در واشنگتن آماده شده؛   می‌ماند زمان تزریق‌شان در هنگامة مطلوب! 

اگر می‌گوئیم سیاست روسیه در ارتباط با فرامرزهای خود چرخشی تند و سریع نشان خواهد داد،  دلیل دارد.   همانطور که شاهد بودیم چند روز پیش،   روسیه به غربی‌ها اجازه نداد تا با علم کردن پدیدة گنگ و مبهمی به نام «خواست جامعة جهانی»،‌  همچون نمونة لیبی،   به کشور سوریه نیز لشکرکشی کنند.   وتوی  تند،   قاطع و بی‌رودربایستی‌ای که مسکو و پکن روی میز «شورای امنیت» گذاشتند بخوبی نشان داد که دوران «آقابالاسری» واشنگتن که از نخستین «جنگ خلیج فارس» آغاز شده بود دیگر به پایان رسیده.   تجربة تاریخی نشان داده که آمریکائی‌ها در مقاطع متفاوت،   از دوران جنگ کره گرفته تا ویتنام،  عراق و افغانستان همین «کمدی» را به صور مختلف به روی صحنه برده‌اند،   ولی با در نظر گرفتن شرایط نوین استنباط ما این است که در سیاست آمریکا دیگر «تکراری» در کار نخواهد بود.   

در نتیجه،  ایالات متحد نیازمند ارائة «تعریفی» نوین از روابط خود با جهان می‌شود،   و شاید به همین دلیل نیز حاکمیت این کشور ترجیح داد تا در این شرایط تعیین‌کننده یک رنگین‌پوست تحصیل‌کرده و تا حد امکان «متین» را که هم مسلمان «بنماید» و هم بتواند مسیحی باشد،   بجای گاوچران‌های سنتی در کاخ‌سفید ساکن نماید.   اعطای جوائز نوبل صلح امسال نیز در مسیر همین سیاست صورت گرفت،   و دیدیم که محفل رسوای کذا جماعت زنان جهان سوم را که از قضای روزگار همگی موهای‌شان را  ـ  به دلائل بومی یا دینی ـ  سفت و سخت  پوشانده بودند به این «افتخار» نائل آورد!   این سیاست که انگلستان دست در دست ایالات متحد دنبال می‌کند چیزی نیست جز همان پروژة «شمال ـ جنوب» که بر خلاف جناح مدودف،   دشمن اصلی آن ولادیمیر پوتین به شمار می‌رود.      

فراموش نکنیم که جنگ‌های استعماری در کره،   ویتنام و ... و اخیراً در لیبی برای ماشین جنگ‌ساز ایالات متحد فضاهای مورد نظر را فراهم می‌آورد،   فضاهائی که آینة‌ تمام‌عیار منافع نامشروع سرمایه‌داری آمریکا بوده و هست.  اکنون هر چند عوامل وابسته به پنتاگون در رسانه‌های اروپای غربی،  آسیا و آمریکا تحت عنوان عوامفریب «خواست جامعة جهانی» و حمایت از «حقوق ‌بشر» و هزاران بهانة دیگر هنوز در ستایش از سیاست جنگ‌سازی همه روزه مثنوی هفتادمن کاغذ می‌گویند و می‌‌نویسند،   وتوی اخیر مسکو و پکن در عمل «ابزار کار» سرمایه‌داری غرب را از دست‌اش خارج کرده.   غرب دریافته که دیگر نمی‌تواند تحمیل شرایط «استراتژیک ـ  نظامی» را در چارچوب منافع‌ خود تحت عنوان «حمایت از حقوق بشر» و دفاع از «مردم» بر جهانیان تحمیل کند؛   خلاصه،   بهانة‌ دیگری می‌باید یافت!   ولی چنین «بهانه» یا بهانه‌هائی که راهگشای نیازهای غرب باشد می‌باید «اختراع» شود.

بهانه‌های سابق روشن و واضح و مبرهن بود.   دیدیم که «حکایت» شیرین مبارزه با «تروریسم اسلامی»،   یا همان تروریسمی‌ که توسط واشنگتن در جهان تولید شد و پرورش یافت،   نتوانست به اندازة دوران پرمنفعت «جنگ‌سرد» برای‌ ایالات متحد نان و آب به همراه بیاورد.    اگر روزگاری تنور واشنگتن را ساخت‌وپاخت‌ زیرجلکی با استالینیسم آدمخوار داغ می‌کرد؛    و اگر به دنبال فروپاشی اتحادشوروی،   مدت‌زمانی است که «مبارزة» فرضی با تروریسم اسلامی و «دیکتاتورهای خونریز»‌ که از قضای روزگار همگی نوکران شناخته شدة غرب به شمار می‌آیند،   نان واشنگتن را به همان تنور می‌چسباند،   وتوی قطعنامة اخیر بر علیه سوریه  آمریکا را به دوران جدیدی از روابط بین‌الملل پرتاب کرد.   

پس از این وتوی تاریخی ایالات متحد بالاجبار می‌باید در ارتباط با جهان بجای جنگ‌سازی و «هیاهوی مضحک» رسانه‌ای از مسیر منافع مشترک با مسکو،  دهلی‌نو،  پکن،  و دیگر پایتخت‌های تعیین‌کننده‌ عبور نماید.   پایتخت‌هائی که پیشتر برای مراکز تصمیم‌گیری در ایالات متحد روی نقشة جهانی وجودشان نادیده گرفته می‌شد؛‌  این است دلیل واقعی «بحران اقتصادی!»   

دقیقاً در واکنش به همین «شرایط نوین» است که جنبش «وال‌استریت را اشغال کنیم» نیز سر از کاسة حزب دمکرات در نیویورک به در ‌آ‌ورده.   بله،   آنگاه که دیگر نتوان همزمان با «سرکوب» خارج،   باغ داخل را «آبیاری» نمود،   باغبان می‌باید شیوة‌ نوینی اتخاذ کند.   اینجاست که ناگهان می‌بینیم دولتی که در آمار «پیشرفت‌های» بزرگ خود هرگز «موجودیت» صدها هزار کودک گرسنه را در  شهرهای ایالات متحد «محاسبه» نکرده،    امروز از زبان ریاست جمهوری‌اش از یک «جنبش ضدسرمایه‌سالاری» با چه آب‌وتابی «حمایت» می‌کند!   البته زیاد خوش‌بین نباشیم؛   هم جنبش کذا ساختگی است و هم حمایت از آن از روی قباسوختگی.   ولی آغاز این صحنه‌پردازی،   به خودی خود نشان آشکار از یک عقب‌نشینی بسیار گسترده و استراتژیک دارد.       

خلاصة کلام اگر امروز در روسیه هیئت حاکمه بالاجبار دست از دامان غرب شسته،   و جناح غرب دوستان در کرملین گام به گام عقب می‌نشیند،   این فدراسیون نیز به نوبة خود در ارتباطاتی نوین با هند،  چین و دیگر کشورهائی قرار خواهد گرفت که هر یک ایجاد روابط نوین بین‌المللی را می‌طلب‌اند.   این هماهنگی الزامی پیامد عقب‌نشینی غیر قابل اجتناب جناح «جنگ‌ساز» در واشنگتن است.   اینان «حبل‌المتین» الهی خود،   یعنی «حمایت» دروغین از حقوق بشر را از دست داده‌اند؛  و برای حفظ موجودیت‌شان دو راه دارند؛   یا می‌باید پای در روابط نوین استراتژیک بگذارند،   یا در اطراف ایالات متحد یک دیوار غیرقابل نفوذ بکشند؛   به  همین سادگی.  

همانطور که بالاتر نیز گفتیم پروژة «شمال ـ جنوب» به بن‌بست رسیده.   این پروژه روسیه را در کنار اروپای غربی،  ژاپن و آمریکای شمالی به منطقة «شمال» تبدیل می‌کرد،  و دیگر مناطق جهان را نیز به «جنوب!»  نخستین و اساسی‌ترین پایه این «تجزیة جهانی»،  که نوعی تجزیة بشریت می‌باید عنوان شود،   تأمین رفاه مادی در جهان «شمال»،  بر اساس گسترش فقر،  تنگدستی و جنگ و جنگ‌سازی در مناطق «جنوب» است.  این همان پروژه‌ای است که اخیراً توسط پوتین به شدت به چالش کشانده شد.  در این راستا خبرگزاری ریانووستی،  مورخ 7 اکتبر سالجاری،‌   به مخالفت ولادیمیر پوتین با پیوستن روسیه به اتحادیة‌ اروپا و ناتو اشاره کرده و به نقل از نخست وزیر روسیه می‌نویسد:‌

«[...[ ما قصد الحاق به ناتو و یا اتحادیه اروپا را نداریم.   ما در حدی هستیم که امنیت خود را تأمین کنیم.» 

این اظهارات به صراحت نشان می‌دهد که خط جدید حاکم بر روسیه،  برخلاف دوران مدودف روی خوشی به پروژة «شمال ـ جنوب» نشان نخواهد داد.  البته پیرامون «دلائل»  مخالفت صریح پوتین با این پروژة شرم‌آور نمی‌باید پای به رومانتیسم سیاسی و «پوتین‌پرستی» گذارد؛  این موضع‌گیری بازتابی است مستقیم و غیرقابل تردید از منافع «کلان اقتصادی» فدراسیون روسیه که در ارتباط با هند،  چین و خصوصاً ایران و ترکیه در شرف تکوین است.   در چنین ساختاری پروژة تبدیل فدراسیون روسیه به «کارگزار» واشنگتن در مناطق آسیای مرکزی و جنوبی محلی از اعراب ندارد.  شکست پروژة‌ استعماری «شمال ـ  جنوب» تغییرات گسترده‌ای در منطقه ایجاد خواهد کرد.    

تا آنجا که به ایران،  ترکیه،  افغانستان و پاکستان مربوط می‌شود،   این «مجموعه تغییرات» یک طوفان سیاسی به همراه خواهد آورد.   روسیه طی سال‌های گذشته نشان داده که در چارچوب منافع‌اش ترجیح می‌دهد در همسایگی‌ خود از بحران‌سازان و بحران‌ها حمایت به عمل نیاورد.   ولی در مورد ایران که طی یکصد و پنجاه سال گذشته مستقیماً توسط عوامل وابسته به استعمار غرب اداره شده،   این تغییرات تمامی خطوط «راهبر» را تغییر می‌دهد و کشور پای به فضائی خواهد ‌گذاشت که از هر نظر «نوین» است.   به طور مثال،   اینکه برهان‌الدین ربانی،  یکی از عوامل شناخته شدة غرب در همسایگی سفارت ایالات متحد در افغانستان ترور می‌شود،   آنهم چند روز پس از حضور در بیت رهبری،   بخوبی «درجة تحمل»،  یا بهتر بگوئیم درجة «نابردباری» استراتژی‌های نوین را علنی کرده.    

این عملیات نشان داد که یک موضع‌گیری صریح از طرف استراتژی‌های جدید با چه سرعت می‌تواند لشکریان تا بن‌دندان مسلح طالبان را که از دیرباز «طرف‌های مذاکرة لندن» در منطقه به شمار می‌آمدند،‌  از محاسبات نظامی افغانستان به بیرون پرتاب کند.‌   کرزای،  که در مراسم تشییع جنازة ربانی رسماً اعلام کرده بود،  «مذاکره با طالبان ادامه خواهد یافت»،   به سرعت دست از مواضع «طالبانی» دیرینة‌ خود برداشت و ابتدا خواهان «مذاکره» با پاکستان شد. کشوری که وزیر امورخارجه‌اش زنی است جوان و زیبا که بدون حجاب در مراسم رسمی شرکت می‌کند!   البته پیشتر گفته بودیم که اسلام حکومتی پاکستان بی‌سروصدا در حال فروپاشی است.   خلاصه بگوئیم،  این پاکستان با پاکستان دوران «ام‌الطالبان» یا همان «بی‌نظیر بوتو» و جانشین بر حق‌اش،   ژنرال مشارف آمریکائی به هیچ عنوان قابل قیاس نیست.   در نتیجه،  نزدیکی سیاسی و استراتژیک افغانستان با این پاکستان ارتباطی با روابط کابل با اسلام‌آباد در دوران بی‌نظیر بوتو نخواهد داشت. 

با این وجود عقب‌نشینی «طالبان» در افغانستان به پیشنهاد کرزای در مورد مذاکره با دولت غیراسلامی پاکستان نیز محدود نماند.   رئیس جمهور«طالبان‌زاده» باز هم عقب نشست و به دلیل عدم برخورداری از حمایت سیاسی تشکیلاتی که امثال برهان‌الدین ربانی را به عنوان نمایندة اصلی اخوان‌المسلمین مصر و کارگزار انگلستان در افغانستان به میدان آورده بودند،   برای حفظ موجودیت سیاست غرب بالاجبار به دامان دمکراسی هندوستان متوسل شد!   طی سفر کرزای به دهلی‌نو طرفین پیرامون همکاری‌های «امنیتی ـ نظامی» توافق‌نامه نیز امضا کردند!   اگر  فراموش نکرده باشیم،   آقای کرزای را ارتش ناتو به قدرت رسانده و توافق امنیتی با هند در مرز مراکز نفوذ روسیه نشان می‌دهد که سازمان ناتو برای حفظ موجودیت‌اش با چه تشکیلاتی می‌باید «کنار» بیاید. 

آنچه در بالا آمد،‌   به صورت شتابزده فقط به یک لایه از تحولاتی پرداخت که در منطقه آغاز شده؛  این نمونه‌ها فراوان است.   به طور مثال،   بپردازیم  به اختلاس کلان در بانک‌ها و خصوصاً فرار رئیس بانک ملی حکومت اسلامی به کانادا.   طی سه دهة اخیر حکومت اسلامی جمکران ده‌ها نفر را به اتهام  «جاسوسی» و وابستگی به نهادها و بنیادهای غرب و حتی طرفداری از سیاست‌ فرهنگی و اجتماعی غرب دستگیر،  زندانی و حتی اعدام کرده؛   در چنین حکومتی رئیس بانک‌ ملی تبعة کشور کانادا از آب درمی‌آید!   جالب اینکه فردی که به افتخار دریافت «تابعیت» کانادا نائل می‌شود می‌باید رسماً «سوگند» یاد کند که در هر کجا که باشد برای حفظ منافع بریتانیا و  دوام و بقاء تاج و تخت انگلستان تلاش خواهد کرد.  چنین فردی در حکومت مدعی نبرد با «غرب» نه تنها رئیس بانک ملی می‌شود که در اختلاس چند میلیاردی متهم ردیف اول به شمار می‌رود!  و حکومت «مستقل» اسلامی که ظاهراً در این موارد «موی از ماست می‌کشد» جرأت نمی‌کند برای دستگیری و  استرداد چنین دزد محترمی به پلیس بین‌المللی شکایت کند و دولت کانادا را تحت فشار بگذارد.   این فلاکت و رسوائی،‌ ورای چند میلیارد دلار سوءاستفاده از اموال عمومی،  دست عوامل سیاست‌های غرب را در حاکمیت ایران به صراحت رو کرده؛   نمی‌توان این رخداد را خارج از دیگر مسائل منطقه‌ای تحلیل نمود،‌  و آن را صرفاً «اتفاقی» تلقی کرد.    

در دنبالة فروپاشی‌ سیاست‌های استعماری در منطقه بالاجبار می‌باید به سفر اخیر رئیس جمهور فرانسه به ارمنستان،  آذربایجان و گرجستان نیز اشاره کنیم.  پس از فروپاشی اتحاد شوروی منطقة قفقاز به دلائل فراوان همچون سه کشور بالتیک به شدت مورد توجه محافل غرب قرار گرفت.   دلیل توجه غرب به قفقاز روشن است؛   این منطقه مرز بین روسیة ارتدوکس و جهان اسلام به شمار می‌آید؛   از منظر استراتژیک حدفاصلی است بین دریای سیاه و دریای خزر،   و از نظر نظامی دنباله‌ای است «منطقی» بر زنجیرة ارتش ناتو که به ترکیه ختم شده.   دلائل دیگری نیز وجود دارد که در حال حاضر از مطرح کردن‌شان اجتناب می‌کنیم. 

و در شرایط فعلی سفر شتابزدة رئیس جمهور فرانسه به ارمنستان و سخنان وی پیرامون به رسمیت شناختن قتل‌عام ارامنه از سوی دولت ترکیه فقط یک لودگی سیاسی است.  نخست باید بگوئیم که این قتل‌عام در دوران امپراتوری عثمانی صورت گرفته و نمی‌توان حکومت فعلی ترکیه را مسئول رفتار امپراتوران عثمانی معرفی نمود.   از سوی دیگر،   اگر مسئله بدرفتاری دولت ترکیه با اقلیت‌ها تا این حد خاطر پاریس را آزرده،   شایسته است بجای بازگشت به یکصدسال پیش،   کشتار و سرکوب گستردة کردها را که امروز در جریان اوفتاده مد نظر قرار داد.  ولی همانطور که می‌توان حدس زد برنامة سرکوزی در قفقاز ورای این حرف‌هاست.  در عمل،  با عقب‌نشینی پیوسته و گام به گام ناتو در منطقه،  حساسیت استراتژیک قفقاز به عنوان حیات خلوت ترکیه هر دم بیشتر و بیشتر شده،   و پاریس در مقام کارگزار ارشد لندن اینک پای به میانة میدانی گذاشته که در آن فقط یک هدف جستجو می‌شود:  ایجاد رابطة علنی،   استراتژیک و نظامی میان کشورهای ترکیه،  آذربایجان،  گرجستان و ارمنستان. 

این رابطه می‌باید از فروپاشی محدوده‌های تحت نظارت ترکیه در آیندة نزدیک و فروافتادن‌شان در دامان کرملین پیشگیری به عمل آورد.   ولی چه بگوئیم که نه فرانسه قادر خواهد بود با تکیه بر سیاست لندن از فروپاشی حیات خلوت ترکیه در آیندة نزدیک پیشگیری کند،   و نه اصولاً برای کمالیسم اسلامی می‌توان در منطقه آینده‌ای پیش‌بینی نمود.  به عبارت دیگر،  تلاش سرکوزی در ارمنستان همانقدر بی‌حاصل است که مواضع نوین رئیس پلیس تهران در بی‌بی‌سی!    در چنین چشم‌اندازی است که تحولات جامعة ایران می‌باید مد نظر قرار گیرد.   یعنی در شرایطی که اعمال سیاست‌های انگلستان،  از طریق فرانسه و حکومت اسلامی در بن‌بست افتاده. 

دولت اسلامی مسلماً از هم اینک تلاش خواهد داشت تا برای خود در سیاست‌های منطقه‌ای نوین حاشیه‌ای امن تأمین کند.   ولی این امر مستلزم حذف باندها،   جریانات و محافلی است  که به دلیل وابستگی تام و تمام به سیاست‌های استعماری غرب قادر به همراهی با جریان سیاست نوین نیستند.   در رأس اینان اصلاح‌طلبان،  خط‌امام،  رادیکال‌های اسلامی،  و بسیاری دیگر از محافل دین‌فروش را می‌توان یافت که از سال 1357 در رأس حکومت اسلامی‌اند؛   اینان همگی می‌باید حذف شوند چرا که از پتانسیل کافی جهت تغییر مسیر و همگامی با سیاست‌های نوین برخوردار نیستند.  اظهارات اخیر سردار احمدی‌مقدم،  رئیس پلیس تهران که در بی‌بی‌سی،  مورخ 9 اکتبر سالجاری انتشار یافته به صراحت این چرخش سیاسی و اجتماعی را نشان می‌دهد:  

«فرمانده نیروی انتظامی گفت،  خانواده‌ها باید بر روابط دختران و پسران خود نظارت کنند و پلیس در این گونه روابط دخالت نمی‌کند.» 

جالب اینکه،‌   ریاست محترم پلیس،‌   در «بیانات» گهربارشان با یک تیر سه نشان می‌زنند! ایشان‌ هم نیروی انتظامی را از «سرکوب» مبری می‌کنند،  هم «پایه‌ای‌ترین» اهرم‌های تبلیغات حکومت جمکرانی‌ها یعنی دخالت مستقیم در زندگی شهروند را انکار می‌فرمایند و هم شایعة تشکیل «گشت نسبت» را به «جریان انحرافی» یا همان باند احمدی‌نژاد منسوب می‌کنند.   یادآور شویم وظیفة تشکل کذا «بررسی نسبت» زنان و مردان،‌  یا بهتر بگوئیم ممانعت از ارتباط «حرام» زن و مرد،‌   یعنی ارتباط خارج از چارچوب خانواده است!  

این «جنگ خانگی» به صراحت نشان می‌دهد که هر جناح به نوبة خود سعی دارد در تحولات جدید «حاشیه‌ای امن» از آن خود داشته باشد.  ولی می‌باید اذعان داشت که مشکلات جامعة ایران با «موضع‌گیری‌های» آبکی گروه‌های حاکم حل نمی‌شود.  و به دلیل گسترة بسیار چشم‌گیری که گروه‌های مذکور در حکومت جمکران به وجود آورده‌اند،   حذف اینان،‌  همچون نمونة فرار «رئیس بانک ملی» فی‌نفسه کمکی به بقاء حکومت اسلامی نخواهد کرد؛   استخوانی لای زخم می‌شود که بیش از پیش مشروعیت و حقانیت کل حکومت را تهدید می‌کند.   

ولی اینکه حکومت اسلامی تا کجا و تا کی بتواند بر اسب «همراهی» ظاهری با سیاست‌های منطقه‌ای به پیش تازد،  بیش از آنچه به «پتانسیل»‌ عوامل دست‌نشاندة غرب در مسیر این همراهی تکیه داشته باشد،   تابعی خواهد بود از سیاست‌های آتی مسکو.   و در همین راستاست که بازگشت ولادیمیر پوتین،   با شناختی که از عملکردها و «پیش‌نهاده‌های» سیاسی وی در دست داریم،   آنقدرها برای حکومت اسلامی نویدبخش نخواهد بود.  
   

  












...










  




Share