۱۰/۱۵/۱۳۸۶

انگولک‌چی!



بی‌بی‌سی ـ خندیدن فقط منحصر به انسان نیست
انگولک‌چی ـ اصلاً از قدیم می‌گفتند، «خر» بخنده!

بی‌بی‌سی ـ نفت بشکه‌ای یکصد دلار مبادله شد
انگولک‌چی ـ «سهم» امروز ما را لطفاً «خشکه» بدین!

بی‌بی‌سی ـ مهاجرت صدها خانواده پاکستانی به افغانستان
انگولک‌چی ـ از ترس بی‌نظیر بوتو فرار کردند!

بی‌بی‌سی ـ اجرای موسیقی با «سوت» در هند
انگولک‌چی ـ در ایران هم با «ضجه» موسیقی اجرا می‌کنند.‌

بی‌بی‌سی ـ بازداشت دهها دزد و قاچاقچی در کابل
انگولک‌چی ـ گفتم کابینة کرزائی را بالاخره می‌گیرند!

بی‌بی‌سی ـ رهبر ایران: رابطه با آمریکا «مفید» باشد، پیشقدم می‌شوم
انگولک‌چی ـ پیشقدم که شدید! حتماً «مفید» بوده!

خبرگزاری فارس ـ انتخابات مهمترين مسئله ملت ايران در سال‌جاري است
انگولک‌چی ـ مسئلة نان و آب هم می‌ماند برای سال‌های بعد!

خبرگزاری فارس ـ متكي فردا به پاكستان مي‌رود
انگولک‌چی ـ مواظب «دستگیرة» در باشد!

خبرگزاری فارس ـ نبوی: «اعتماد» ملی 4 هزار ناظر در انتخابات دارد

انگولک‌چی ـ بفرمائید «اعتماد» ندارد!

خبرگزاری فارس ـ نگاهی به زندگی سیاسی بی‌نظیر بوتو!
انگولک‌چی ـ حالا به زندگی زن مردم «نگاه» می‌کنید؟

خبرگزاری فارس ـ «همراه شو عزيز»، شعار انتخاباتي ائتلاف مردمي اصلاحات
انگولک‌چی ـ «بپر بالا جیگر»، شعار انحرافی ائتلاف تاکسی‌رانان اصولگرا!

مهرنیوز ـ عراقی‌ها «خلاء» ناشی از «خروج» نیروهای آمریکائی را پر خواهند کرد
انگولک‌چی ـ ایرانی‌ها هم «خلای» ناشی از «ورود» حجج را کاملاً پر کرده‌اند.

مهرنیوز ـ حملة یک خاخام به اولمرت و اطرافیانش
انگولک‌چی ـ و حملة اولمرت و اطرافیانش به فلسطینی‌ها!

مهرنیوز ـ باشگاه سپاهان مقصر نیست!
انگولک‌چی ـ مقصر آمریکاست!

مهرنیوز ـ مطهری نژاد: اصلاحات در زمستان سیاسی قرار دارد
انگولک‌چی ـ این با احمدی‌نژاد فامیله؟

بی‌بی‌سی ـ شاپور ریپورتر: معتمد شاه یا دلال اسلحه؟
انگلوک‌چی ـ هیچکدام!‌ نوکر انگلیس!

بی‌بی‌سی ـ سفر متکی به پاکستان برای «ابراز همدردی»
انگولک‌چی ـ با طالبان!

مهرنیوز ـ نامزدها «اخلاق» انتخاباتی را رعایت کنند
انگولک‌چی ـ و بیت‌المال را با «خوش‌اخلاقی» تقسیم کنند!

مهرنیوزـ عزاداری‌ها جنبه علمی و اخلاقی داشته باشد
انگولک‌چی ـ علم و اخلاق هم صورت «عزاداری» به خود بگیرد.

مهرنیوز ـ دیروز غزالی، امروز مولانا و فردا ...
انگولک‌چی ـ احمدی‌نژاد!

مهرنیوز ـ چهارسو با «مرغابی وحشی» بازگشائی می‌شود
انگولک‌چی ـ و با «گرگ درنده» هم تعطیل خواهد ‌شد!

مهرنیوز ـ نمایشگاه عکس‌های «افسری» در گالری «خاک»
انگولک‌چی ـ و نمایشگاه عکس‌های‌ «پاسداری» در گالری «خاک‌توسری»!

مهرنیوز ـ مستند «سلطان» در جشنوارة فیلم فجر
انگولک‌چی ـ مستند «خلیفه»‌ را هم قبلاً نشان دادید!

مهرنیوز ـ «فتانه» اواخر بهمن عازم دبی می‌شود
انگولک‌چی ـ «مستانه» کی می‌رود؟

مهرنیوز ـ وبلاگ «مرغابی وحشی» راه‌اندازی شد
انگولک‌چی ـ سایت‌ «سگ‌های وحشی» که تا حالا خیلی موفق بوده!

بی‌بی‌سی ـ بمبگذاری انتحاری، جنایت علیه بشریت؟
انگولک‌چی ـ و بمباران مردم، خدمت به بشریت!


۱۰/۱۲/۱۳۸۶

حنابندان آیرون‌ساید!


سایت «نوروز» که گویا بازتاب دهندة نظریات گروهی از اصلاح‌طلبان و مشارکتچی‌های حکومت اسلامی است، امروز تحت عنوان بررسی «بیانات» دو تن از اینان، الهه کولائی و ابراهیم متقی، فشرده‌ای از سخنان این دو را در «نشست عمومی جبهة مشارکت» منتشر کرده. نخست می‌باید عنوان کنیم که، موضع این وبلاگ در مورد اصلاح‌طلبی و دیگر صور سیاسی‌ای که، بیشتر ابزار حاکمیت فعلی، جهت «توجیه» روابط غیرانسانی و حاکم بر جامعة ایران است، بارها و بارها، به صورتی کاملاً روشن و واضح عنوان شده؛ اصلاح‌طلبی در بطن این حکومت، خصوصاً پس از تجربة «مضحکة» سیدخندان، فقط یک دهن‌کجی «بیشرمانه» به ملت ایران است. برای عمال این حکومت که با تکیه بر سرنیزة اوباش مسلح، همه روزه به غارت و چپاول ثروت‌های ملی مشغول‌اند، شعارهائی از قبیل «نشست سیاسی»، «بحث در بارة مسائل کلان‌اجتماعی»، «استراتژی‌های منطقه‌ای»، و ... بیشتر «لغزخوانی»، «گنده‌گوئی»، و خصوصاً «خودنمائی» است، تا اتخاذ یک روند سیاسی، یا ارائة راهکاری جهت خروج از بن‌بستی که همگان می‌دانند نام آن حکومت اسلامی است!

هیاهوئی که تحت عنوان «حماسة دوم خرداد»، توسط حزب کارگر انگلستان در ایران به راه افتاد، اهدافی کلی و غیرقابل اجتناب را از نخستین روزهای موجودیت‌اش دنبال می‌کند. مهم‌ترین این اهداف، استخراج مشتی اوباش حکومتی از رده‌های مختلف حاکمیت فاشیستی اسلامی، و تبدیل آن‌ها به «سخنگویان» روابطی فرضاً «نوین» در بطن مسائل سیاسی و اجتماعی در جامعه بوده. ولی پر واضح است که مأموریت این «اوباش»، به دزدیدن شعارها، برنهاده‌ها، پیشنهادات، و دیگر راهکارهای گروه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محدود ‌مانده. اینان در واقع کرکس‌هائی‌اند که پس از فرو افتادن قربانی بر خاک، بر سر تقسیم جسد او به «بحث» و «گفتگو» می‌نشینند! برای این گل‌های سرسبد حکومت آخوندی، فروهشتن هزاران قربانی در آوردگاه‌های سیاسی و اجتماعی کشور از هیچگونه اهمیتی برخوردار نیست؛ اینان با اعمال «محیرالعقول» خود فقط می‌خواهند جهت از میان رفتن راه‌بندهای امنیتی، که فروپاشی اتحادشوروی در ایران به همراه آورده، فضاهای نوین سیاسی را با «مفت‌گوئی»، و «هرزه‌درائی‌هائی‌» که نام آنرا «بحث» سیاسی گذاشته‌اند، به نفع اربابان ماوراء‌ بحاری خود «مصادره» کرده، خطر هر گونه حضور «غیرخودی» در فضای سیاسی کشور را از میان بردارند. برای آندسته از خوانندگان که این سخنان را باور ندارند، به گوشه‌ای از بیانات یکی از همین سخنرانان، به نام متقی، نگاهی می‌اندازیم:

«جدال در این منطقه فراتر از توزیع قدرت بین كشورهای منطقه است و حتی قدرت‌های بزرگ هم قادر به كنترل آن نیستند، چرا كه امروز قدرت‌های بزرگ قابلیت كنترل بازیگران كوچك و یا حوادث را ندارند [...]»

اگر جناب «دکتر» متقی، به عنوان «دنبالیچة» الهه کولائی، امروز سر از تخم در آورده‌، و جیک جیک کنان، در هر قدم «دانة شکری می‌کارند»، عملکردهای «سیدخندان» در ساختارهای «سیاسی ـ امنیتی» منطقه را، نویسندة همین وبلاگ در ده‌ها مطلب و مقاله به تفصیل ارائه کرده است. زمانیکه خاتمی در آغاز کار، «اوباش» اسلامی را به دفتر امثال «طبر‌زدی» می‌فرستاد، و یا روزی‌نامة نمایشی «جامعه» را تعطیل می‌کرد، تا بتواند «بازیگران» فاشیست و وابستة این نمایشنامه‌ها را «سمبل‌» مبارزه برای دستیابی به دمکراسی «معرفی» کند. بله جناب «دکتر»! به قول خودتان، «قدرت‌های بزرگ قابلیت کنترل بازیگران کوچک و حوادث را» از دست داده‌اند، و از همین رو است که حضرتعالی به همراه «الی‌‌خانم»، ‌ دکان «دمکراسی» باز کرده‌اید. دکانی که فقط جهت فریب مردم و سرکوب الهامات نوین و سیاسی روشنفکران ملی در این کشور افتتاح شده.

بی‌دلیل نیست که امروز، در شرایطی که صدها اوباش مسلح در کوچه و خیابان، تحت عنوان «ارتقاء امنیت اجتماعی» به جان مردم افتاده‌اند، فردی که خود را «استاد» دانشگاه می‌داند، در سخنرانی‌اش می‌گوید:

«تاكنون توانسته‌ایم فضای سیاسی داخلی خود را از فضای منطقه‌ای [خشونت سیاسی] دور نگه داریم اما اگر چند سال دیگر در این فضا به سر ببریم، منطق رفتار سیاسی در ایران متأثر از این فضا خواهد شد.»

واقعاً می‌باید به این «استاد» فرهیختة دانشگاه تبریک گفت! ایشان و هم‌کاسه‌ای‌های‌شان در حکومت، تا به حال موفق شده‌اند، «سیاست داخلی» را از خشونت حاکم بر فضای منطقه‌ای دور نگاه دارند! ولی در بیانات‌شان مشخص نمی‌کنند، این به اصطلاح فضای «صلح‌آمیز» نامرئی در داخل، چیست و چه ویژگی‌هائی دارد؟ ایشان نمی‌فرمایند که بحران‌سازی روزمره در سطح جامعه، تحت عنوان «پوشش اسلامی» را کدام شیرپاک‌خورده‌ای در این مملکت «رسم» کرده، و کدامین محافل بین‌الملل، از قبل این «بحران‌سازی» ضدانسانی، همه روزه اموال ما ملت را به «غارت» می‌‌برند؟ سخن گفتن از دمکراسی، زیر سایة سرنیزة اوباش مسلح دولتی، مسلماً یکی از شاهکارهای آقای «دکتر» متقی است. به نظر ایشان، «سخن» گفتن از دمکراسی هیچگونه «تعهدی» جهت فراهم آوردن شرایط واقعی در جامعه برای «تحقق» چنین «دمکراسی‌ای» به همراه نمی‌آورد. یکبار دیگر می‌توان به صراحت مشاهده کرد، که این جماعت در شرایطی در مورد دمکراسی گزافه‌گوئی می‌کند، که حتی حق لباس پوشیدن و رفتار متعارف اجتماعی را هم برای مردم این کشور به رسمیت نمی‌شناسد! با این وجود، حضرات تا آنجا که بتوانند در «گزافه‌گوئی»‌ و «خودنمائی» پیش می‌روند. و متقی در ادامة سخنان خود می‌گوید:

«دموكراسی در فضائی رشد می‌كند كه گروه‌های اجتماعی هدف‌های خود را به طور مسالمت‌آمیز پیگیری كنند»

البته نیازی به تذکر نیست که این «مسالمت‌آمیز» بودن پیگیری «اهداف»، به هیچ عنوان شامل حال حاکمیت استعماری «امام‌زمان»، و سگ‌های زنجیری‌اش، که 28 سال پیش با کودتای یک دولت اجنبی بر سر ما ملت چون بختک فرو افتاده‌اند، نخواهد شد! «مردم» می‌باید به صورتی مسالمت‌آمیز در برابر اوباش مسلح این حکومت همه روزه «کتک بخورند» و «تحقیر بشوند»، صدای‌شان هم در نیاید، چرا که جناب «متقی»، به همراه دکتر «الی»، به دنبال «دمکراسی»‌، ویراست «تونی بلر» می‌گردند! «پوچ‌گوئی»‌ و مزخرف‌بافی هم، حتی برای پادوهای سفارت انگلیس، حد و مرزی باید داشته باشد، که متقی دیگر از آن فراتر رفته!

ولی همانطور که می‌دانیم، این جلسة «پربار»، سخنران دیگری نیز داشت: خانم کولائی، که عنوان پرطمطراق «رئیس كمیسیون سیاست خارجی جبهة مشاركت» را نیز یدک می‌کشند! ایشان به عادت معمول، آناً به سراغ موضوع مورد علاقه‌اشان، دریای خزر می‌روند! و بازگشائی بحث و گفتگو در مورد مسائل خزر را در ترادف با به زیر سئوال بردن مرزهای جغرافیائی کشور توسط دولت روسیه قرار می‌دهند!‌ جای تعجب است که چنین بحث استراتژیک و مهمی را، «ریاست کمیسیون»، بدون ارائة هر گونه مدارک و شواهد «رسمی» دال بر دست‌درازی دولت روسیه به منافع ملی و مرزهای ایران در شمال کشور مطرح می‌کند!‌ خانم کولائی، ظاهراً از دو قرارداد 1921 و 1940، که میان دولت‌های شوروی و رژیم‌های حاکم بر ایران منعقد شده بود، «حمایت» صورت می‌دهند:

«روس‌ها [نخست] بر قراردادهای 1921 و 1940 تأكید می‌كنند، اما در مقطعی روسیه به سمت تقسیم دریای مازندران و كنار گذاشتن قراردادهای مذكور می‌رود.»

و اینهمه در شرایطی که می‌دانیم، «قراردادها» صرفاً تا آنجا مورد احترام قرار می‌گیرند که هر دو طرف تعهدات مطرح شده را محترم بشمارند. اگر خانم کولائی از قرارداد 1921 حمایت می‌کنند، می‌باید بدانند که طی سال‌های حکومت رضامیرپنج، محمدرضا پهلوی، و جمهوری اسلامی، مفاد قرارداد 1921 به طور کلی از طرف ایران به زیر پا گذاشته شده بود. چرا که، بر اساس این «قرارداد» کشور ایران نمی‌بایست به مرکز توطئة غرب علیة اتحادشوروی تبدیل شود. ولی شاهد بودیم که، از طریق کودتاهای پیاپی در شهریور 20، 28 مرداد، 6 بهمن، و 22 بهمن، کشور ایران در راستای سیاست‌های غرب، نه تنها در دامان منافع کلان سرمایه‌داری‌های جهانی قرار گرفت، که منافع استراتژیک شوروی سابق را نیز هدف قرار داد! حال اگر این «قرارداد»، در تمامیت آن، مورد تأئید خانم کولائی است، ایشان می‌باید از احتمال حملة ارتش سرخ به ایران جهت جلوگیری از کودتای ‌آمریکائی 28 مرداد و براندازی آمریکائی 22 بهمن نیز به همان اندازه «حمایت» صورت دهند!

مورد قرارداد 1940 از اینهم «مضحک‌تر» است. کشوری چون ایران، که فاقد هر گونه اسکادران دریائی است، چگونه می‌تواند با چند بلم ماهیگیری از دریای خزر استفادة «بهینه»‌ صورت دهد؟ آیا حکومت اسلامی که «الی‌‌خانم» اینهمه برایش «جان» می‌دهند، حاضر است چند کشتی تجاری از روسیه خریداری کرده، در آب‌های خزر بیاندازد و از «سهم» ایران در خزر استفادة «بهینه»، حداقل در مرحلة تجاری صورت دهد؟ ما که می‌دانیم مخالفت با اینگونه روابط تجاری از واشنگتن رهبری می‌‌شود، ما که می‌دانیم مزد سگ‌های دست‌آموز کاخ‌سفید در ایران را چه کسانی به حسا‌ب‌های‌شان در امارات واریز می‌کنند، پس بهتر است خانم کولائی و شرکاء دکان مزخرف گوئی را تعطیل کنند، و به سر کار و زندگی معمول‌شان بازگردند!

شاید این مطلب نیز قابل اعتنا باشد که تمامیت ارضی یک کشور صرفاً در قید یک «قرارداد»‌ نیست! «قرارداد» یک تکه کاغذ است، «واقعیات» در جای دیگر نهفته! در شرایطی که بیش از 40 هزار شرکت ایرانی، با حمایت حکومت اسلامی در امارات فعال‌اند، این سئوال مطرح می‌شود، که جریان نقدینگی حاصل از این «فعالیت‌های» اقتصادی در چه چارچوبی کل اقتصاد ایران را در گرو سیاست‌های انگلستان در امارات قرار داده؟ اگر «الی‌‌خانم» نمی‌دانند، ما می‌دانیم که مسیر نقدینگی حاصل از فعالیت‌ این شرکت‌ها، به دست دولت‌های متوالی در حکومت اسلامی، بازار تهران و فعالیت‌های تولیدی و اقتصادی کشور را مستقیماً به سیاست‌ بانک‌های بریتانیا متصل کرده! حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا در این مورد بخصوص، خانم کولائی حرفی برای گفتن ندارند؟ مگر چنین عملیات غیرقانونی اقتصادی، که بیش از 28 سال است نقدینگی کشور را در ید تصمیمات چند بانک انگلیسی قرار داده، و از طریق مرزهای جنوبی کشور، وسیله‌ساز چپاول ملت ایران شده، مرزهای حقوقی و قانونی ایران را به زیر سئوال نمی‌برد؟

ولی همانطور که گفتیم، این سخنان در گوش این جماعت نخواهد رفت! این حضرات خودشان هم نمی‌دانند چه «شکری» میل می‌کنند!‌ این‌ها همان مهره‌های بی‌ارزش صفحة شطرنج سیاست استعماری‌اند، که روزی در زندان‌ها به مغز جوانان ما تیر خلاص می‌زدند، و حالا با روسری «گل‌مگلی» و لبخند مکش‌مرگ‌ما عکس یادگاری در سایت نوروز چاپ می‌کنند، تا خلق‌الله را در کوچه‌های پیچ‌درپیچ «دمکراسی‌بازی‌شان» از اهداف واقعی یک سیاست ملی و میهنی دور نگاه دارند. ولی مطمئن باشیم، دوران این زینب‌باجی‌های «مدرن» دیگر سپری شده، با فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، پدر معنوی اینان، که هنوز الهامات سیاست جهانی را در ناخودآگاه این جماعت بی‌فرهنگ راهبری می‌کند، و کسی جز همان کلنل آیرون ساید خودمان نیست، دیگر حنای‌اش رنگ نخواهد داشت!









۱۰/۱۱/۱۳۸۶

مرزهای سرکوب!


همزمان با ترور بی‌نظیر بوتو، بوق‌های تبلیغاتی یک بار دیگر، بر محور فریب افکار عمومی به صدا در آمده‌اند‌؛ بر اساس «هیاهوی» جدید، بوتو در مقام یک «دمکرات» تمام عیار، گویا قربانی تندروهای مذهبی شده است! در مطالب پیشین در تشریح این چشم‌انداز توضیحات فراوان آوردیم، مسلماً قصد تکرار آن‌ها در اینجا نیست، ولی یک مطلب را می‌توان عنوان کرد که، «فریب» افکار عمومی بر محور «خیرها» و «شرهای» فرضی، یکی از مهم‌ترین ترفندهای استعمار در برخورد با افکار عمومی ملت‌های جهان سوم است. مردم در جهان سوم، از طریق تبلیغات «نظام» رسانه‌ای فرا می‌گیرند که، جهان به دو قطب مستقل و غیرقابل امتزاج، به نام‌های «خیر» و «شر» تقسیم شده! البته این دو قطب، به صورتی فصلی هر یک می‌تواند «حاکم» و یا «محکوم» باشد، ولی هر دو نمی‌توانند همزمان در فضای اجتماعی یک کشور و تحت عنوان یک موجودیتی چندگانه، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، حضور داشته باشند. چرا که چنین شرایطی از طرف عمال استعمار، غیرقابل «تحمل» خواهد بود.

این نوع «برخورد»، یک پیامد غیرقابل اجتناب خواهد داشت: «قطبی‌» کردن توده‌های مردم، و افکار عمومی بر دو محور «پیش ‌ساخته»! ولی برای توضیح این پدیده، که در کمال تأسف از تاریخچه‌ای به قدمت 80 سال استعمار در ایران برخوردار است، حتی نمی‌توان به حوادث کشور اشاره داشت، چرا که تحمیل سکوت «تاریخی» نیز خود یکی دیگر از ره‌آوردهای استعمار است؛ ما ایرانیان، شناخت درستی از تاریخ، خصوصاً تاریخ معاصر خود نداریم. «تاریخ»، در نوعی زرورق دولتی، آغشته به نیازهای حاکمیت، به جوانان «هدیه» می‌شود. اینان می‌‌آموزند که، این «هدیه» را می‌باید همانطور که تحویل می‌گیرند، بدون هر گونه دخل و تصرف، و خصوصاً بدون پیشنهاد یک نظام جدید «ارزش‌گذاری»، به نسل‌های آینده «تحویل» دهند! «تفکر تاریخی» و زیر و زبرهای آن، در تمامی کشورهای جهان سوم، «تفکری» است که صرفاً در ارتباط با «حاکمیت» صورت می‌گیرد، «تفکری» است «انجام شده» و «خاتمه‌ یافته»؛ «بحث» در مورد آن پذیرفته نخواهد شد! و از آنجا که این هدیة زهرآلود، «تاریخ کامل» و تمام، در تکراری مکرر و کسالت‌بار، همه روزه می‌باید در تمامی رسانه‌ها از طریق حاکمیت بر مردم «تحمیل» شود، رابطة انسان جهان سومی با علوم اجتماعی و اصولاً مسائلی که به جامعة بشری مربوط می‌شود، رابطه‌ای است خشک و بی‌روح. رابطه‌ای بیگانه با نوآوری‌ و تحرک‌های ضروری! یکی از دلایل «فرار» جوانان جهان سوم، از علوم اجتماعی، علوم سیاسی، فلسفه‌ و بحث‌های عمیق دماغی را، می‌باید در همین رابطة ایستا با علوم انسانی جستجو کرد.

ولی در مطلب امروز قصد بررسی این پدیده در میان نیست. سعی بر آن خواهد بود که تحلیلی از روابط پیچیدة اجتماعی در کشورهای جهان سوم ارائه دهیم، کشورهائی که در «سایة» تحولات جهان صنعتی، بالاجبار به تجربة محصولات نوین در زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، فناورانه و حتی علمی «وادار» شده‌اند، بدون آنکه در خودآگاه و یا ناخودآگاه اجتماعی، «فضاهائی» را که این محصولات در بطن آن پرورش یافته، در عمل تجربه کرده باشند. در واقع، آنچه بارها در مطالب این وبلاگ تحت عنوان «استعمار» معرفی کرده‌ایم، بر اساس همین «نوباوگی» و «کودکی» تاریخی، و نبود رشد پدیده‌شناسانه در جهان سوم شکل گرفته. نهایت امر، اگر تمایلات چپاولگرانة محافل سرمایه‌سالاری را به این «کودکی» آزاردهنده در جوامع جهان سوم اضافه کنیم، مهم‌ترین دلایل وضعیت فعلی در این کشورها از پردة ابهام بیرون خواهد افتاد. ولی بحث در مورد این «کودکی» تاریخی نیز کار ساده‌ای نیست.

پیشینیان ما در چند مرحلة تاریخی، از نظر فلسفی، سعی در کاویدن این «معضل» داشته‌اند. و در هر مرحله، سعی بر آن بوده که نوعی «راه‌حل» جهت خروج از «بن‌بست» ارائه شود. و هر چند این «بن‌بست» نیز، خود در اردوگاه‌های فکری متفاوت به صور مختلف و شاید متناقض به مرحلة «تحلیل» رسید، و حتی در مراحله اولیه نیز، بر پایة عواملی کاملاً متضاد پای به مرحلة «شناسائی» گذارد، هرگز راه خروج از آن ارائه نشد. اینکه اصولاً «مشکل» چیست، بر این اصل کلی تکیه دارد که وجود مشکل و ابعاد آن را در مرحلة نخست قبول کنیم. در صدر مشروطیت، برخورد پیشینیان بر این اصل استوار شد که «تقاطع» میان دو جهان صنعتی و سنتی امری است «طبیعی»؛ از این «تقاطع» نمی‌باید پیشگیری کرد چرا که غرب نمودی از رشد و تعالی است، و شرق نیازمند داده‌ها و کشفیات غرب! ولی این «تقاطع» به تعریفی پدیده‌شناسانه کشیده نشد!‌ بلکه در مرحله‌ای گنگ تحت عنوان «برخورد»، متوقف ماند. در میان ایرانیان، این نوع «برخورد»، تمایلی به «همزیستی» مسالمت‌آمیز ایجاد کرد، و مسلماً بعدها به دلیل تخالف پایه‌ای میان «بولشویسم» و سرمایه‌داری غربی، در چارچوب مرزبندی‌ ابرقدرت‌ها، این «همزیستی» به شدت در ایران مورد تشویق قرار گرفت. غرب «دوست» و «همکار» بود، و شرق، دشمن نابکار!

کمتر «متفکری» در ایران، طی دوران پهلوی اول و حتی پس از کودتای 28 مرداد، ریشة اساسی این «همزیستی» مسالمت‌آمیز را در چارچوبی «نظری» به بحث گذاشت. بحث‌ها در سطحی بسیار ساده‌انگارانه محدود ‌ماند! به صراحت بگوئیم، هیچ متفکری این اصل کلی را مطرح نکرد که، «دوستی» و «همکاری» غرب با رژیم‌ حاکم بر کشور، اگر از دلایلی اقتصادی و مالی برخوردار است، از نظر پایه‌ای، صرفاً بر اصل «مبارزه با شوروی» تکیه کرده! و اینکه تغییرات در چنین ساختاری، هر دم امکانپذیر خواهد بود؛ نخست اینکه، کوچک‌ترین تغییر در رابطه‌ با شرق می‌تواند بر حسن سلوک غرب، با این نوع رژیم‌ها تأثیر آنی بر جای گذارد. و در مرحلة بعد، رشد صنعتی و اقتصادی، به شیوه‌ای که «مدرنیزاسیون» فاشیستی پهلوی بر آن تکیه کرده بود، به هیچ عنوان تنها الگوی پیشنهادی استعمار جهت تحمیل منافع استراتژیک و اقتصادی خود در کشور ایران نخواهد بود.

«متفکرانی» که طی دوران پهلوی، روابط غرب صنعتی و شرق سنتی را به بحث کشیدند، در تحلیل ابعاد این «برخورد»، «خطی» و یک‌بعدی باقی ماندند، در واقع همان «طفولیت» پدیده‌شناسانه، در این مرحله نیز خود را بر تفکر ایرانی تحمیل کرد. گزینه‌ها، در آثار متفکران ایرانی، در مرحلة نخست، تداوم در چارچوب «مدرنیزاسیون» پهلوی بود، و در نهایت، پیشنهادی جهت «چرخش به شرق» ارائه می‌داد! هیچ نظریه‌پردازی این اصل کلی را مطرح نکرد که، «مدرنیزاسیون» غربی‌ها در ایران، خود می‌تواند دچار دگردیسی شود. در نتیجه، در نظریة این متفکران، «وابستگی» به غرب، صرفاً به معنای رشد اقتصادی، صنعتی، و ارائة نمودارهای مختلف از عملکردهای مالی، «تعریف» شد. «تقاطع» با غرب، در نظریة اینان ـ چه موافق و چه مخالف ـ به صورتی ناخودآگاه در همان «ابعاد» اقتصادی و مالی محدود ماند. ولی می‌دانیم که، بر اساس «برنهادة» رژیم‌های وابسته به غرب، کشور ایران یک پادگان «ضد کمونیستی»‌ بود، نه یک مجموعة انسانی! و از آنجا که نیازهای «کمونیسم ستیزی»‌ تغییر می‌یافت، این نوع برخورد نیز به هیچ عنوان نمی‌توانست «ایستا» باشد؛ تغییرات غیرقابل اجتناب بود.

بی‌دلیل نیست که، تمامی «بررسی‌های» فلسفی، و نظری در بحث «غرب صنعتی و شرق سنتی»، در دورة پهلوی، فقط به بیراهه کشید. چرا که، متفکران، در مرحلة ارائة راهکار سیاسی و عملی، این اصل را «فراموش» می‌کردند که «غرب» مجموعه‌ای زنده و پویاست، و می‌تواند دچار تحولاتی پایه‌ای شود. ولی اگر متفکران وطنی این اصل را فراموش کرده بودند، این «تحولات» در عمل صورت پذیرفت، و پس از شکست غرب در جنگ ویتنام، دیری نپائید که در سیاست جهانی به منصة ظهور رسید. جیمی‌کارتر، رئیس جمهوری که می‌بایست هم «عقدة شکست نظامی» ویتنام را «معالجه» کند، و هم جهت مقابله با‌ کاهش نفوذ غرب در آسیای مرکزی «نسخه» بنویسد، الگوی نوین استعماری را مورد تأئید قرار داد: حاکمیت اسلامی!

متفکران دوران پهلوی که، به دلیل تکیه بر ساختارهائی بی‌نهایت ابتدائی، بالاجبار در عمل، پیوسته مقهور راهکار وابستگی به استعمار می‌شدند، و جامعه را به دور باطل حاکمیت‌‌های سرکوبگر استعماری می‌انداختند؛ اینبار در برابر یک «دادة» غیرقابل محاسبه قرار گرفتند. در بالا توضیح دادیم که، در بحث اینان چنین موردی به هیچ عنوان پیش‌بینی نشده بود. اگر این «دور باطل» تداوم یافت ـ تداومی که آنرا در نظریات اوپوزیسیون به صراحت می‌بینیم ـ به این دلیل بود که، در مقیاسی وسیع «درونی» و «بطنی» شده بود. ولی پس از تنظیم دکترین «کارتر ـ برژینسکی»، نظریة حکومت، از دورباطل دیگری پیروی ‌کرد، «دوری نوین» که در بطن آن ایدة «جامعه ـ پادگان» به الگوی «امت ـ مسجد» تبدیل شد! در این چارچوب «رشد»، تبدیل به نوعی «تعریف» در ساختارهای گنگ تاریخی و مذهبی شد، و نظریة ریشه‌ای خود را دیگر در بطن نظام سرمایه‌داری آمریکائی جستجو نمی‌کرد. «علم» نیز، با تکیه بر نوعی خودمرکزی «مذهبی» بر اساس پیش‌داوری‌های سنتی، تعریفی نوین از «علمیت» یافته بود، و دیگر جهت توجیه خود نیازمند ارتباط تنگاتنگ با مراکز علمی غرب نبود. حاکمیتی که از این «دکترین» نوین سر بر آورد، نیازهای جامعه را نیز به شدت «متغیر» کرد. دیگر فهرست نیازهای غربی، مفهوم گسترده و فراگیر نداشت، و این رشته سر دراز دارد. ولی یک اصل هنوز باقی بود: حاکمیت اسلامی، اصل «ضدیت» با کمونیسم را در همان حد و مرحلة قدیم، «درونی» و «بطنی» کرده بود. و این همان سنگ زیربنائی بود که کاخ «شکوهمند» منافع عالیة غرب بر آن تکیه داشت.

ولی این «کاخ» به شدت از پایه متزلزل است. کمونیسم فروپاشید، اما پیروزی غرب هنوز حاصل نشده! از روزی که «بحران» نبود ابرقدرت تنظیم کننده ـ شوروی در عمل نقشی تنظیم کننده، جهت منافع غرب بر عهده گرفته بود ـ آغاز شد، دامنة آن بسیار وسیع شده است. همانطور که شاهدیم، غرب در جستجوی راهکاری است که بتواند همزمان با حمایت حاکمیت‌های وابسته در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه، «طبیعت» اسلامی را نیز در این مناطق هر چه بیشتر «تقویت» کرده، نهایت امر آنرا تبدیل به ارابه‌ای جنگی بر علیة منافع «ارتدوکس‌های» روس کند. به همین دلیل و در راستای همین تضاد بنیادین است که، شاهد تهاجم ارتش ایالات متحد به حاکمیت لائیک عراق و حکومت اسلامی افغانستان هستیم. پیامد این تهاجم، سرنگونی تنها رژیم «لائیک» منطقه، حکومت بعث عراق است، و استقرار «قانونی» حاکمیت «آمریکائی ـ اسلامی» طالبان در افغانستان! «اداره»، و به سرانجام رساندن این «تضاد بنیادین»، شاید یکی از مهم‌ترین مسئولیت‌هائی باشد که سرمایه‌داری بین‌الملل، پس از جنگ دوم جهانی، بر عهدة کاخ‌سفید گذاشته. ولی در اینکه کاخ سفید بتواند در چنین مأموریتی موفق شود، جای سئوال باقی است.

تا آنجا که به مردم منطقه مربوط می‌شود، «راهکار» نوین ایالات متحد، که از اواخر دهة 1970 آغاز شده، شاید یکی از «فاجعه‌بارترین» دوره‌های زندگانی ملت‌‌های منطقه باشد. آیندگان، از این دوره، تحت عنوان یک «فاجعة» بشری نام خواهند برد؛ «فاجعه‌ای» هم‌سنگ آنچه طی نخستین سال‌های استعمار در آفریقای سیاه، ملت‌های ساکن این قاره تجربه کرده‌اند، و یا فاجعه‌ای که امروز آنرا قتل‌عام سرخ‌پوستان قارة جدید و یا بومیان جزایر دوردست اقیانوس آرام، توسط «کونکیستادورهای» اسپانیائی تبار و بعدها ایرلندی‌های «باپتیست» می‌نامند! از این «تشابهات» نمی‌باید متعجب شد، چرا که امروز پدیده‌ای بی‌نهایت انسان‌ستیز در برابرمان قرار گرفته، که از نظر ابعاد، از آنچه بر آفریقای سیاه، و یا بر بومیان سرزمین‌های دور تحمیل شد، به مراتب فراتر می‌رود. در پایان این مقدمة طولانی شاید بهتر باشد سری به تحولات اخیر در افغانستان بزنیم، چرا که قتل بی‌نظیربوتو به احتمال زیاد ریشه در همین تحولات دارد.

مسلماً اوج استعمار را می‌باید در افغانستان جست؛ در کشوری که، پدیدة «جنگ» به دست استعمار، تبدیل به عاملی درونی، بطنی و حتی وسیله‌ای جهت ارتزاق و معاش شده! ساختارهای فئودالی در افغانستان، شاید یکی از دیرپای‌ترین فئودالیته‌های تاریخی بشر باشد. ‌ این «نظام» در افغانستان، طی صدها سال، بر خلاف هند و پاکستان، از هیچگونه دگردیسی و تغییر پایه‌ای نیز برخوردار نشده. افغانی امروز، در همان بستر فکری سیر می‌کند که پدران‌اش در سال‌های کوشانیان می‌زیسته‌اند. و این پدیده‌ای است بسیار نادر در تاریخ بشر. افغانستان، امروز یک موزة تفکر اجتماعی بشر است، یادگاری است که شاید بتوان با تکیه بر آن بر بسیاری از نمادهای «غرب‌زدگی‌ها» و «غرب‌گریزی‌های» افراطی و کودکانه، که به دلیل اختلاط بیش از اندازه با عامل استعمار در ذهن ایرانیان، اعراب، هندیان و دیگر اقوام شکل گرفته، مسیری جهت خروج پیدا کرد؛ افغانستان امروز به تدریج به دست استعمار نابود می‌شود، و گروه‌های دهقانی و فرهنگ‌های کهن این سرزمین، بجای تحول در راستای رشدی بومی، به تدریج از صحنة جامعه حذف شده، جای خود را به گروه‌های مسلح و سرکوب‌گر قاچاقچی و اسلام‌باور می‌سپارند. بی‌تفاوتی ملت‌های همسایه به سرنوشت افغانستان بر آمده از این تصور کودکانه و فی‌نفسه «استعماری» است که، «ما را با اینان چه کار؟»

«خودباوری» افراطی، بر خلاف ادعای بوق‌های ایرانی‌نمای استعمار، خود یکی از مهم‌ترین عارضه‌های اجتماعی و سیاسی «استعمارزدگی» است. این «خودباوری»، نهایت امر تبدیل به نفی دیگری خواهد شد، و از آنجا که پیروی جوامع استعمارزده از حاکمیت‌های استعماری و مسلط، به دلایل مختلف مادی و معنوی، دیگر از حیطة «گزینه» خارج شده و جنبة اجبار به خود گرفته، «نفی» برآمده از این «خودباوری‌ها»، بیش از آنچه استعمار را نفی کرده و عقب بنشاند، وسیله‌ای جهت انزوای ملت‌ها در درون مرزهائی می‌شود، که طی قرون 19 تا 20 میلادی، توسط سیاست استعماری در جهان سوم کشیده شده‌.

یک اصل کلی را نمی‌باید فراموش کرد، و آن اینکه، یک کشور نه در ارتباط تنگاتنگ با حاکمیت‌های استعماری و سرکوبگر، که در ارتباطی سازنده با همسایگان خود می‌تواند به رشد واقعی برسد. جدا کردن ملت‌ها و زندانی کردن‌شان در درون مرزهای ساختگی، و تزریق باوری موهوم، که بر اساس آن، این ملت از آن یک «برتر» است، و می‌باید تافتة جدا بافته تلقی شود، خود یکی از مظاهر بی‌قید و شرط استعمارزدگی است. برای آنان که اینگونه بحث‌ها را خوش ندارند، و تلاش خود را به ساختن یوتوپیائی استعماری متمرکز می‌کنند، می‌باید نمونة روابط اقتصادی میان فرانسه و آلمان را مثال بیاوریم.

در میان ملت‌های اروپا، آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها بیش از همه با یکدیگر جنگیدند، و به جان هم افتادند. این جنگ‌ها که دهه‌های متمادی به طول انجامید، نهایت امر، در پایان جنگ دوم جهانی به پدیده‌ای جان داد که بعدها اتحادیة اروپا خوانده شد. در عمل، پس از پایان جنگ دوم، اروپای خسته از درگیری‌های نظامی، بهترین راه حل جهت جلوگیری از جنگ و درگیری دوباره در این قاره را شکل‌گیری محور اقتصادی «فرانسه ـ آلمان» برآورد کرد. این یک واقعیت است که منافع مشترک اقتصادی بهترین وسیله جهت فراهم آوردن زمینة همزیستی مسالمت‌آمیز میان ملت‌های همسایه است. دولت‌های اروپائی، پس از تجربة هولناک جنگ دوم جهانی، ماجراجوئی دیگری را در این قاره از سر نگرفتند، در عوض سعی بر آن شد که هر چه بیشتر در راه گسترش روابط اقتصادی، تجاری و مالی میان ملت‌های اروپا اهتمام ورزند.

با توجه به آنچه در بالا آمد، از اینکه ایرانیان در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه اینچنین در انزوا به سر می‌برند نمی‌باید تعجب کرد؟ آیا از اینکه مرزهای ایران با ملت‌های دیگر و همسایگان‌اش عملاً به میادین جنگ و درگیری تبدیل شده، و حاکمیت‌های متوالی، از دوران میرپنج تاکنون، هیچ یک سعی در ایجاد روابط اقتصادی کلیدی با همسایگان خود نداشته‌اند، نمی‌باید متعجب شد؟ آیا روزی از خود خواهیم پرسید، چگونه ملت‌هائی که همگی به دست استعماری واحد سرکوب و چپاول می‌شوند، می‌باید تا به این حد با یکدیگر «بیگانه» نیز باقی بمانند؟ جواب به این سئوالات بسیار ساده است: «ملت‌ها هر چه تنهاتر و منزوی‌تر، استعمار و سرکوب‌شان ساده‌تر و سهل‌تر!»

امروز در پاکستان و افغانستان استعمار بار دیگر اسب خود را زین کرده. بحران در ایندو کشور نمی‌تواند در مرزهای شرقی ایران متوقف بماند؛ ایران نیز به درون این بحران کشیده خواهد شد. غرب، از مواضع «ضدانسانی» خود که تحت عنوان حمایت از اسلام در کشورهای منطقه بر پا کرده، دست بر نخواهد داشت، و تا زمانیکه روشنفکری «لائیک» در ایران و دیگر کشورهای منطقه، راه‌هائی جهت بازیافت قدرت‌های نظری و فلسفی، ارائه ندهد، فضای فکری جامعه در انحصار اسلام‌گرایان باقی خواهد ماند، گروه‌هائی که به شدت از طرف محافل استعمارگر غرب حمایت می‌شوند. سقوط امپراتوری شوروی در تفکر «لائیک» ایرانی به مثابه یک زمین‌لرزة هولناک بود، چرا که تا به آنروز، «لائیسته» و «سوسیالیسم»، به غلط خود را به بولشویسم «پیوند» زده بود. شاید وقت آن رسیده باشد که محدودة پیش‌فرض‌های استعماری را حداقل به صورتی «نظری» پشت سر گذاشته، راه را بر تفکر نوین «ضداستعماری»، و ظهور پدیده‌ای به نام شهروند آزاد و آزادیخواه، در فضای اجتماعی کشور باز کنیم.











۱۰/۰۹/۱۳۸۶

ترور و «دستگیره»!


بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، امروز سخن از «شکاف» در «صفوف» طالبان به میان آورده! البته نمی‌باید فراموش کرد که، این نوع خبرپراکنی، در ارتباط کامل با سیاست‌های اعلام شده از جانب دولت انگلستان قرار دارد. ولی بر اساس اظهارات این سایت خبری، «شکاف» کذا در صفوف به هم فشرده و «غیرقابل» نفوذ طالبان، گویا نهایتاً به صدور «فرمانی» از جانب شخص ملاعمر نیز منجر شده! اینکه «ملاعمر»، سال‌ها پس از اشغال نظامی افغانستان، هنوز در شرایطی قرار داشته باشد، که به قول بی‌بی‌سی، «فرمان» صادر ‌کند، خود از معجزات حضرت «امام زمان» می‌باید تلقی شود؛ امکانات نظامی و تشکیلاتی «ملاعمر» مگر از صدام‌ حسین بیشتر بوده، که این یک را ماه‌ها پیش گرفتند و به اصطلاح خودشان «محاکمه» کردند و به دار آویختند، و آن یک، هنوز در کوه و کمر می‌چرخد، و «فرمان» نظامی صادر می‌کند؟ «فرمانی» که آناً از طرف «بی‌بی‌سی» در صفحة نخست با عکس و تفصیلات منتشر می‌شود!

در سمبولیسم سیاسی هزارة سوم، حوادث هولناک 11 سپتامبر در شهر نیویورک را، که بر اساس تبلیغات رسانه‌ای، دلیل اصلی حضور نظامی آمریکا در افغانستان عنوان می‌شود، می‌توان آغازگر فروپاشی سرمایه‌سالاری ایالات متحد به شمار آورد. همانطور که می‌بینیم، در شرایطی که آمریکائی‌ها «معضل» عراق را، به هر ترتیب و با تکیه به هر ترفندی، حتی با پرداخت حق‌وحساب‌های کلان به این و آن محفل، در سکوت سیاسی «مدفون» کرده‌اند، شبح ترسناک بحران افغانستان هنوز بر دیپلماسی غرب در آسیای مرکزی اینچنین سایة سنگین خود را به عیان تحمیل می‌کند؛ بی‌دلیل نبود که صاحب‌نظران متعدد، افغانستان را مشکلی اصلی‌تر و اساسی‌تر از عراق عنوان کرده بودند.

با کشته شدن بی‌نظیر بوتو، می‌باید منتظر چرخش‌های شدید غرب در مورد شرایط افغانستان باشیم. حضور مستقیم «ملاعمر» بر صفحة اول بنگاه خبرپراکنی ملکه الیزابت، در واقع گام نخست در همین تغییر مواضع است.

امروز بنگاه «بی‌بی‌سی»، با انتشار این خبر، در عمل مهر تأئیدی از جانب حاکمیت انگلستان، بر فعال‌سازی دوبارة «طالبان» در صحنة سیاست منطقه می‌زند! این «رزمایش» سیاسی، می‌تواند یک «اتمام حجت» با قدرت‌های بزرگ منطقه ـ هند، چین و روسیه ـ تلقی شود، و می‌تواند همزمان، پاسخی به «شکافی» باشد که شکست «طرح» بی‌نظیر بوتو در میان دولت‌های غرب ایجاد کرده، و یا اینکه در آینده ایجاد خواهد کرد. قانونی کردن طرح «طالبان‌سازی»، و گسترش مدارس مذهبی، که نخستین و اساسی‌ترین مأموریت بی‌نظیر بوتو تلقی می‌شد، با حذف فیزیکی وی، بکلی از صحنه خارج شده است؛ نواز شریف و حتی ژنرال مشارف، در شرایط فعلی هیچ یک جرأت نخواهد داشت پای به این میدان «مین» بگذارد. در نتیجه کار «طالبان‌سازی» را به دست همان طالبان سپرده‌اند، همان‌ها که گویا هنوز از تشکیلات نظامی و کاملاً منظمی نیز برخوردارند، و «ملاعمر» نامی هم در کوه و کمر نشسته، تا «فرمان» نظامی و لازم‌الاجراء برای سرداران‌اش «صادر» کند!

ولی اگر فعال کردن دوبارة طالبان در صدر سیاست‌های غرب قرار گرفته، یک پرسش باقی است: کدام کشور در منطقه‌، قادر است، در شرایط فعلی از طالبان حمایت عملی صورت دهد؟ حمایتی که بتواند اینان را دوباره به عنوان حاکمان اصلی افغانستان به «ارزش» بگذارد؟ البته حمایت‌های مالی عربستان سعودی، همکاری‌های «لوژیستیک» ارتش و سازمان امنیت پاکستان، و همانطور که دیدیم، حمایت‌های «پنهان»، رسانه‌ای و تبلیغاتی غربی‌ها همچنان ادامه دارد؛ مشکل اینجاست که اینهمه، دیروز نیز وجود داشته و کارساز نبوده. غرب به دست خود مجبور به حذف بی‌نظیر بوتو شد، و امروز به طبع‌اولی،‌ اگر می‌خواهد کارآئی مورد نظر را به دست آورد، می‌باید از اهرم‌های جدیدی بهره‌گیرد! ولی چنین اهرم‌هائی را، امروز مشکل در منطقه می‌توان یافت.

همانطور که پیشتر نیز گفتیم، سوءقصد به جان بی‌نظیر بوتو و قتل وی در یک میتینگ سیاسی، که گویا جهت فراهم آوردن شرایط «مردم‌سالاری دینی» در پاکستان به راه افتاده بود، خود وسیله‌ای جهت «چانه‌زنی‌های» سیاسی فراهم آورده. در نخستین ساعات قتل بوتو، خبرگزاری‌ها سخن از انفجار بمب به میان ‌آوردند؛ بعضی‌ خبرگزاری‌ها نیز ـ خصوصاً فاکس نیوز ـ از این «انفجارات» فیلم و گزارش تصویری بر روی خطوط اینترنت گذاشته بودند! ساعت‌ها بعد از گزارش قتل بوتو، سایت‌های دیگری ضمن تأئید بمب‌گذاری و «انفجارات»، کشته شدن وی را نتیجة اصابت دو گلوله به ناحیة گردن اعلام کردند!‌ تا اینکه، نیمه‌شب دیشب خبرگزاری فرانسه به نقل از مقامات امنیتی پاکستان اعلام داشت که نه گلوله‌ای در میان بوده، و نه بمبی! مرگ بی‌نظیر بوتو به دلیل اصابت دستگیرة در خودرو، به کنار گوش وی، و هنگام سوار شدن بر خودرو رخ داده است. خبری که آناً از طرف خبرگزاری فارس نیز انتشار یافت!

در این گیرودار، پزشکی قانونی پاکستان، بجای ارائة یک گزارش «رسمی» از دلایل مرگ، اجازه می‌دهد که، جسد نخست وزیر سابق این کشور با شتاب «دفن» شود، و امروز، کاشف به عمل می‌آید، که گویا قرار است جهت تعیین دلایل مرگ، «نبش‌قبر» هم صورت گیرد! این سیرک مضحک بر سر قبر بوتو، همان است که در مطلب پیشین در همین وبلاگ عنوان کردیم: «چانه‌زنی» محافل سیاسی، بر سر تقسیم غنائم قتل وی! مسلم است که پزشکی قانونی پاکستان به صراحت می‌توانسته «دلیل» و یا «دلایل» مرگ بی‌نظیر بوتو را تشخیص داده و اعلام کند؛ تأخیر و تغییر در این «حکایت» شیرین، فقط نشان می‌دهد که محافل مختلف در سطوح بین‌المللی، هر کدام سعی دارند جسد بوتو را در «دکان» خود و در دست دوستان و یاران، تبدیل به «نان و آب» برای هم پالکی‌ها کنند! و این داستان از قرار معلوم سر دراز خواهد داشت.

نمی‌باید این اصل را نادیده گرفت که، سه «شیوة» متفاوت و «اعلام» شده، در مورد قتل بوتو، هر کدام از نظر سیاسی، ارزش ویژة خود را دارد. اگر وی بر اثر انفجار بمب به قتل ‌رسیده، نشان از آن است که مخالفان، با او از نظر فیزیکی فاصله داشته‌اند؛ پس اینان را نمی‌توان در میان نزدیکان بوتو قرار داد! در صورتیکه اصابت دو و یا به روایتی چند گلوله به گردن وی، می‌تواند سوءظن را آناً به اطرافیان وی متوجه کند، چرا که در این میان اگر اصابت یک گلوله را به گردن بتوان «اتفاقی» تلقی کرد، اصابت چند گلوله نشان می‌دهد که ضارب نه تنها به وی بسیار نزدیک بوده، که فرصت کافی داشته تا او را چند بار هدف قرار دهد. در مورد شیوة دیگر، یعنی اصابت دستگیرة خودرو به سر خانم بوتو، قتل به طور کامل، وزنة سیاسی خود را از دست داده، تبدیل به یک اتفاق ساده و روزمره می‌شود، اتفاقی که برای هر یک از ما می‌تواند رخ دهد!

ولی از همه جالب‌تر اینکه، هیچ سازمانی، نه «طالبان» و نه «القاعده»، که ظاهراً با بی‌نظیر بوتو خیلی «مخالف» بوده‌اند، مسئولیت این ترور را قبول نکرده! و هیچ کس نیز در ارتباط با کشته شدن نخست وزیر اسبق پاکستان دستگیر نشده است. اینهمه «حسن تصادف» مسلماً نمی‌تواند اتفاقی باشد. به احتمال زیاد، بی‌نظیر بوتو را نزدیکان سیاسی‌اش به دست خود کشته‌اند، مسئله‌ای که در جهان سوم در کمال تأسف نادر نیست، و امروز محافلی که سفارش قتل وی را دادند، بر سر تقسیم «مرده‌ریگ» بوتو با این افتضاح و وقاحت به جان یکدیگر افتاده‌اند.

ولی برنهادة سوءقصد به جان بوتو هر چه باشد، این امر مسلم است که، غرب استفادة مورد نظر از این جنایت را نمی‌تواند صورت دهد. به راه انداختن مدارس مذهبی در پاکستان، برقراری تهدید مداوم در مرزهای هند، و به قدرت رسانیدن طالبان در افغانستان اگر امروز تبدیل به رویای غرب در آسیای مرکزی و جنوبی شده، بی‌شک رویائی است کاملاً دست‌ نیافتنی! آمریکا بالاجبار از منطقة پاکستان و افغانستان می‌باید عقب‌نشینی کند، و همانطور که گفتیم اگر افغانستان را بتوان با چند لشکر به بازی‌های نظامی و درگیری‌های مضحک با طالبان کشاند، کشور 120 میلیون نفری پاکستان را در مرزهای هند و چین مشکل می‌توان به این گونه بازی‌ها کشید.