۴/۱۶/۱۳۸۶

روزنامه و فریب!



پس از هیاهوی مردمفریبانة «شیاد» اردکان، که طی آن گویا قرار بود «مردم‌سالاری» ایشان بر کشور حاکم شود، شاهد شکل‌گیری پدیده‌ای هستیم به نام «مطبوعات اصلاح‌طلب»! این نوع «مطبوعات» که به صراحت می‌باید آنان را «مطبوعات پساجنگ‌سرد» نامید، از ویژگی‌های بسیار جالبی برخوردارند، که مسلماً دقایق آن در یک وبلاگ «نگنجد»، با این وجود، سعی خواهیم کرد تا حد امکان به تجزیه و تحلیل آن‌ها بپردازیم. می‌دانیم که ایران در جهان امروز از نظر مطبوعات و اصولاً نقش مطبوعات در روند جریانات سیاسی، اجتماعی، هنری، فرهنگی و ... یکی از فقیرترین کشورهای جهان به شمار می‌آید. امروز شاید بسیاری از کشورهای آفریقای سیاه، که نظریة حکومت و حاکمیت را سده‌ها پس از ما ایرانیان تجربه کرده‌اند، در زمینة نقش مطبوعات، از کشور حکیم‌طوس و عمرخیام نیشابوری بسیار پیشرفته‌تر‌اند؛ و این نیست جز عملکرد و بازتاب نوع ویژه‌ای از «استبداد» سیاسی که بیش از 80 سال است بر ایران سایه افکنده!

از تأثیر مخرب «استبداد» بر فرهنگ جامعه سخن بسیار گفته‌اند، ولی در زمینة مطبوعات، فاشیسم عملکردی شدیداً حذفی دارد. همانطور که شاهدیم، امروز تحت عنوان حفاظت از ارزش‌های «انقلاب» اسلامی، رعایت شئونات دین مبین، مبارزه با آمریکا، و ... محدودیت‌هائی را عملاً به بهانه‌هائی کودکانه بر رسانه‌های نوشتاری حاکم کرده‌اند، و در عمل طی دوران رژیم سابق نیز، همین روند، دقیقاً حاکم بود؛ هر چند با تکیه بر عناوینی متفاوت! مسئلة مورد نظر در حاکمیت‌های مستبد، بستن دهان مخالف است! نگران «بهانه‌ها» نیستند، چرا که این رقم «کالا» به هر ترتیب که باشد، در دکان «مستبدان» از گوشه و کنار تأمین خواهد شد. در چند روز گذشته، با تعطیلی روزی‌نامة «هم‌میهن»، که از قضای روزگار یکی از بی‌بارترین «نمونه‌های» مطبوعات کشور نیز بود، و وبلاگی را در نقد نظریات «دولت‌آبادی» در مصاحبه با این نشریه اختصاص داده بودم، بهانه‌ای دست داد که سری به دیگر نشریات اصلاح‌طلب بزنیم. در اینجا شاید بهتر باشد مسئلة نشریات «غیراصلاح‌طلب» را نیز مطرح کنیم، تا برای برخی خوانندگان این شبهه ایجاد نشود که در اینجا تعلق‌خاطری به ایندسته در میان است.

همانطور که در تاریخ معاصر شاهد بودیم، در کشور ایران، طی دوران «جنگ سرد»، از صدقة هم‌مرزی با اتحادشوروی، و همزمان، به دلیل اشراف بر مسیر انتقال نفت خام جهان، استبدادهائی در ابعاد هولناک بر ما ایرانیان تحمیل شد. نخست حکایت «میرپنج» و نظام قزاق‌های او بود، که به دست انگلستان به قدرت رسیدند. پس از آن، نوبت به حکومت «آریامهری»‌ ‌رسید، که تا پیش از حاکمیت قشر آخوند، بر مملکت نوعی فاشیسم سرکوبگر و «مدرن‌نما» حاکم کرد، و پس از توطئة 22 بهمن، به صراحت می‌بینیم که قشر آخوند دست در دست استعمار نوعی «استبداد به اصطلاح دینی» بر مردم تحمیل کرده، که هر چند از طرف بلندگوهای تبلیغاتی نظام «عدل‌علی»، اسلام ناب، محمدی و غیره تعریف می‌شود، لیک همان استبداد سیاسی جهت برآوردن نیازهای استعمار جهانی است! با این تفاوت که، نوع جدید «استبداد» وابسته در ایران را، دیگر نمی‌توان در فرهنگ علوم سیاسی جهان به راحتی یافت؛ این نوع «استبداد» شاید بعدها در فرهنگ‌نامه‌های سیاسی، عنوان یکی از ابداعات «اصیل» و «بدیل» سرمایه‌داری آمریکا در جهان اسلام را از آن خود کند، ولی هر چه هست، و نام آن را بعدها هر چه بگذارند، از یک ویژگی کامل و اساسی برخوردار خواهد بود: آزادی‌کش است، مستبد و فاسد است و خونریز!

طی دورانی که عملاً 80 سال به طول انجامیده، شاهد حضور نوعی مطبوعات رسمی در کشور نیز هستیم، که می‌توان آنان را در حد «بخشنامه‌های» دولتی طبقه بندی کرد. در رأس این فهرست، و در مقام قدیمی‌ترین انواع این نوع «مطبوعات» که نقشی جز تبلیغ مواضع دولت نداشتند و امروز هم ندارند، همان دو مؤسسة معروف انتشاراتی ایران: «اطلاعات» و «کیهان‌» قرار گرفته‌اند! همانطور که می‌دانیم مؤسسة اطلاعات متعلق به خانوادة سناتور مسعودی بود؛ این خانواده هنوز هم مالکیت خود را بر این مؤسسه «محفوظ» نگاه داشته. و مؤسسة کیهان نیز بر اساس ادعاهائی که پس از 22 بهمن مطرح شد، و صحت و سقم آنرا نیز نمی‌توان تأئید کرد، با سرمایة شخصی محمدرضا پهلوی و به دست «توانای» سناتور دیگری به نام «مصباح‌زاده» پایه‌ریزی شده بود. در هر حال این نوع مطبوعات که نام‌شان را «بولتن‌‌نویسی» عمومی دولتی می‌گذاریم، از نظر مردم و فعالیت‌های فرهنگی، مطبوعاتی، علمی‌ و ... بود و نبودشان علی‌السویه است، مهم‌ترین بخش فعالیت این گونه مطبوعات، چه در گذشته و مسلماً چه امروز، معمولاً در سبزی‌فروشی‌ها و قصابی‌هاست، زمانی که کاسب‌کاران «جنس» را در ورق‌پاره‌های این «مطبوعات» ‌پیچیده و به مشتریان ارائه می‌‌کنند.

البته این وبلاگ ادعای ارائة تاریخچة قابل اعتنائی از روند رشد و افول نقش مطبوعات در کشور ایران ندارد، ولی تا آنجا که در تاریخ معاصر کشور به یاد داریم، دوران وانفسای سیاسی، که امروز در آن زندگی می‌کنیم، طی 80 سال گذشته شاید بی‌مثال باشد! شاهد بودیم که، نهایت امر، فروپاشی تاچریسم در انگلستان و به قدرت رسیدن حزب‌کارگر، به دلیل غیبت کامل اتحاد شوروی در دیپلماسی جهانی، آغازگر هیاهوی «مردم‌سالاری» اسلامی توسط شیاد «اردکان» در ایران شد، و پیامد آن، منجر به شکل‌گیری مطبوعاتی از نوع دیگر! مطبوعاتی که امروز در فرهنگ جاری سیاسی کشور آنان را به نام رسانه‌های «اصلاح‌طلب» می‌شناسیم.

اینگونه «مطبوعات»، که می‌باید قبول کرد، نمونة جدیدی از رسانه‌های عمومی است، از یک ویژگی خاص برخوردار است؛ ویژگی‌ای که طی 80 سال گذشته شاید نزد ما ایرانیان پیشینه‌ای نداشته! نخست اینکه موجودیت اینان مستقیماً به موجودیت بدنة حاکمیت وابسته شده؛ به عبارت دیگر، صاحب‌امتیازان، سردبیران، نویسندگان و کارکنان این مجموعه‌ها خود قسمتی از نظام حاکم بر کشور‌اند ـ نظامی که پیشتر گفتیم یک استبداد فاسد بیش نیست! و بر پایة چنین وابستگی‌ای، سردمداران این گونه «رسانه‌ها» در هنگام روبرو شدن با «عواملی» ـ چه ادبی و فرهنگی، چه سیاسی و نظامی ـ که بتواند به موجودیت این نظام کوچک‌ترین لطمه‌ای وارد ‌کند، همان عکس‌العملی را نشان خواهند داد که «بولتن‌های رسمی دولتی» ـ کیهان و اطلاعات ـ بروز می‌دهند! ولی در عین حال، در پس پرده، کسانی که این نوع «رسانه» را در کشور «باب» کرده‌اند، سعی تمام دارند که همزمان با حفظ چپاول قدرت‌های استعماری، و سرکوب ملت ایران، به نوعی «ادبیات» رسمی در ظاهری «غیردولتی» نیز «شکل» دهند! این نوع «رسانه‌ها»، در واقع، آئینة تمام نمای شیادانی چون خاتمی، مهاجرانی، عبدی، آیت‌الله نوری، سحابی و ... هستند، که هم از «دیکتاتوری» حاکم بر کشور به معنای واقعی کلمه «منتفع» می‌شوند، و هم گویا خیلی «ناراضی‌اند!» این افراد هم در ظاهر امر از قدرت «فاصله» می‌گیرند؛ گویا به «بهانة» جذب نیروی جدید و سازنده، و هم قدرت را در تمامیت‌اش «توجیه‌» می‌کنند، چرا که خود می‌دانند، بدون حضور این حاکمیت وابسته به اجنبی، جائی نخواهند داشت، و تریبون‌ها را به سرعت از دست می‌دهند!

باید قبول کنیم که اینگونه «رسانه»، با در نظر گرفتن پیشینة مطبوعاتی در کشور ایران، می‌باید پدیده‌ای «نوین» تلقی شود! ولی در اینکه چنین «پدیده‌ای» بتواند در راه دستیابی فارسی‌زبانان به فرهنگی مکتوب، سیاسی و اجتماعی و نهایت امر قابل‌اعتنا، کمکی به جامعة ایران بنماید، جای شک و شبهة فراوان دارد. آنان که موجودیت «رسانه‌هائی» اینچنین در مغرب زمین را، امروز وسیلة توجیه حضور انواع ایرانی‌ آنان در کشور می‌کنند، اغلب از کنار پدیدة «استبداد» عریان سیاسی در ایران، که بر کل جامعه حاکم شده، بی‌سروصدا عبور کرده، در عمل، اصل موضوع را به دست فراموشی می‌سپارند. این امر صحت دارد که اغلب مطبوعات موجود در کشورهائی که دولت‌های‌شان برچسب «دولت برخواسته از دمکراسی» را بر پیشانی خود الصاق کرده‌اند، از قبیل همین مطبوعات «اصلاح‌طلب» خودمان‌اند! به عبارت دیگر، مطبوعاتی‌اند که خود از بدنة یک حاکمیت برخواسته‌اند، به بنیادهای همین «حاکمیت» وابسته‌اند، و منافع این نوع حاکمیت با منافع آنان در توازن کامل قرار دارد! ولی در چنین ممالکی متفکر، روشنفکر، دانشجو، هنرمند، و ... به دلیل برخوردی متفاوت با «دکترین» حاکم به زندان سیاسی فرستاده نمی‌شود. در این نوع حاکمیت‌ها که مطبوعات «اصلاح‌طلب» سراسر دکه‌های پایتخت‌های‌شان را فرا گرفته، کارگر به دلیل تقاضای تشکیل اتحادیة مستقل به اوین فرستاده نمی‌شود. در چنین حاکمیت‌هائی، قدرت حاکم سعی تمام در جذب نیروهای «مخالف» و حتی «بی‌اعتنا» دارد، نه اینکه تحت نظر سازمان‌های امنیتی، دفاتر مهاجرت به کانادا، استرالیا و آمریکا دائر کند، تا از «شر» وجود جوانان درس خوانده و طبقات متوسط شهری که می‌توانند پیام‌آوران تغییرات سیاسی آتی باشند، خود را «خلاص» کند. خلاصه بگوئیم، پشتیبانی از چنین مطبوعاتی، در شرایط امروز فقط به معنای پشتیبانی از حضور نیروهای سرکوب سپاه‌پاسداران در خیابان‌های شهرهای ایران است؛ در شرایط فعلی این «نوع» رسانه، هر قدر «نوین»، فقط نمایه‌ای است از یک حاکمیت پوسیده، استبدادی و سرکوبگر!

جای تعجب بسیار است که ایرانیان، پس از 80 سال تجربة مستقیم فاشیسم در کشور، عملاً از شناخت آنچه بر روزمره‌اشان طی این دورة ننگین حاکم بوده، اینچنین عاجز بمانند! فعالیت و یا عدم فعالیت آنچه مطبوعات «اصلاح‌طلب» لقب گرفته، در سرنوشت ما ایرانیان تغییری به همراه نخواهد آورد؛ کسانی که امروز برای تعطیلی «هم‌میهن» دل‌ می‌سوزانند، می‌باید بدانند که این نوع «تعطیلی‌ها» نه تنها گذرا است، که خود نهایت امر تبدیل به نوعی «تبلیغات» جهت دست‌اندرکاران این قبیل مطبوعات خواهد شد، مطبوعاتی که به غلط خود را نمادی از منافع، خواست‌ها، و تمایلات تاریخی یک ملت وانمود می‌کنند! از طرف دیگر می‌باید به نظریه‌پردازان غربی که در پس پرده، از این خیمه‌شب‌بازی حمایت می‌کنند هشدار داد، که ملت ایران، از چند و چون این عملیات بخوبی مطلع‌ است، و اجازه نخواهد داد که در بطن «میکروکوسم» یک پوپولیسم خونریز، ویترین‌هائی تحت عنوان «تعدد» گزینه‌های سیاسی نیز برای ملت ایران «تعبیه» شود! ایرانیان اگر طی تاریخ یکصدسال گذشته افتخارات زیادی کسب نکرده‌اند، در عمل، هوشیاری‌هائی نیز از آن خود دارند!



۴/۱۵/۱۳۸۶

شهلا، شهلاست !


مدتی است که عوامل و عناصر حکومت اسلامی در تمامی رده‌ها، باز هم به مسئلة «زن» و «نقش زن» در جامعه روی کرده‌اند. بارها و بارها مسئلة زن در همین وبلاگ مطرح شده، خصوصاً پس از «نمایشات» مهوعی که توسط احمدی‌نژاد بر سر «ورود» و یا عدم‌ورود «بانوان» به استادیوم‌ها، در آغاز خیمه‌شب‌بازی‌های «مهرورزی» به صحنه آمده بود. ولی بحث «زن»، در مجموع و در ساختار سیاسی کشوری چون ایران، مسلماً از این برخوردهای مقطعی بسیار فراتر خواهد رفت. در ایران، مسئلة «زن» از ابعاد مختلفی برخوردار است و حاکمیت‌های استبدادی، از «میرپنج» تا به امروز سعی کرده‌اند به هر صورت ممکن، ابعاد «غیرمطلوب» آنرا سرکوب کرده، صرفاً زوایائی از مسائل زنان کشور را مطرح کنند که پاسخگوی نیازهای سیاسی و تشکیلاتی خودشان باشد. در کمال تأسف، این مطلب به همان اندازه در مورد میرپنج و محمدرضاپهلوی صحت دارد، که در مورد روح‌الله خمینی و ریزه‌خواران سفرة ولایت فقیه!

از طرف دیگر، و باز هم در کمال تأسف، در میان نیروهائی که مدعی پرچمداری جناح چپ در جامعة ایران‌‌اند، عملاً نمی‌توان برخورد «متفاوتی» با مسئلة «زن» یافت؛ همانطور که شاهد بودیم، حتی طی دوران حکومت بلشویسم در اتحاد شوروی و در اغلب کشورهای اردوگاه شرق، هر چند مسئلة «زن» در ارتباط با روابط تولیدی سرمایه‌داری و سنت‌های فئودالی قرار نمی‌گرفت، بهره‌کشی از زنان در تمامی زمینه‌ها سکة رایج باقی ماند. سوسیالیسم بر خلاف ادعاهای «مطلای» خود در مورد زنان، مرتبة اجتماعی ویژه‌ای نصیب بانوان نکرد؛ زن همانقدر در قله‌های تصمیم‌گیری اردوگاه شرق «غایب» اصلی بود که در آنروزها، در اردوگاه سرمایه‌داری! نمونه‌های هولناکی از فاحشه‌خانه‌های دولتی در لهستان، چکسلواکی، و ... که همه ساله مورد «بازدید» هزاران توریست‌ غربی قرار می‌گرفت و زیر نظر «حزب‌کمونیست» وسیله‌ای جهت «جذب» ارز قدرتمند غربی و بهبود شرایط زندگی کارگران سوسیالیست «معرفی» می‌شد، فقط نمادهائی بسیار کوچک از ظلمی است که بر «زن» روا داشته شد. و امروز، در ساختاری بینهایت «متناقض»، و برخلاف تمامی انتظارات، باید شاهد باشیم که زنان، حداقل به صورتی کاملاً نمایشی و غیرتعیین کننده، در بطن روابط جامعة سرمایه‌داری است که به مواضعی دست پیدا می‌کنند، مواضعی که گویا قرار بوده سوسیالیسم برایشان به «ارمغان» آورد.

حال این تناقض‌ها را چگونه می‌توان جواب داد؟ مسلماً برای خوانندة این وبلاگ مسئلة تاریخچة روابط زن در بطن شیوه‌های تولید مختلف اگر جالب باشد، آنچه از اهمیت اساسی برخوردار است، مسئلة زن در حکومت اسلامی است. و به همین دلیل، پس از مقدمه‌ای که در بالا آوردیم، مستقیماً به بررسی مسئلة زن، در جامعة ایران می‌پردازیم. زن ایرانی در بطن جامعة کشور، با پدیده‌های سرکوبگرانه‌ای در گیر شده که نخستین عامل آن را می‌باید ساختار سنتی روابط اجتماعی و تولیدی تعریف کرد. به عبارت ساده‌تر، «زن» ایرانی هنوز، هم خود را در مقام «جنس‌دوم» بررسی می‌کند، و هم از جامعه انتظار چنین برخوردی را دارد! و در عمل، کمتر زنی در جامعة ایران به خود اجازه می‌دهد که بر خلاف روال عادی جریانات اجتماعی و خانوادگی «حرکت» کند! البته در همینجا سخن را کوتاه کنیم و عنوان کنیم که، این «واقعیت» به هیچ عنوان نمی‌تواند وسیله‌ای «جدید» جهت سرکوب زن و زنانگی در جامعة ایران به شمار آید. انسان‌ها معمولاً و در قالب عادی زندگانی خود این تمایل را دارند که از هنجارها پیروی کنند، و در شرایطی حاد، حتی هنجارهائی را مورد حمایت همه جانبه قرار دهند که، ضامن اصلی سرکوب خود آنان به شمار می‌آید. نمی‌باید فراموش کرد که بهترین «نگهبانان» بردگان سیاه در آمریکای برده‌داری، همان بردگانی بودند که به «مقام» نگهبانی دست می‌یافتند! اینکه مادری قصد داشته باشد، «هنجارهائی» را به دختران خود منتقل کند، که زندگی خود وی را از هر گونه مفهومی «تهی»‌ کرده بود، در کمال تعجب، خود یک «هنجار» اجتماعی است!

ولی اگر کسانی قصد داشته باشند، «هنجارها» را هر چند به تدریج به سوی الگوهائی انسانی‌تر راهنمائی کنند، سد دیگری در برابرشان قد علم خواهد کرد، مسئله‌ای که دیگر ارتباطی با جامعه ندارد، و از آن الهام نمی‌گیرد: استعمار! امروز برای بسیاری از ایرانیان این امر یکی از «واضحات» و «مبرهنات» شده که استعمار ارتباطی تنگاتنگ با بنیادهای سنتی جامعه برقرار می‌کند، و از این بنیادها، و استخوانی‌شدن و استخوانی‌ماندن آن‌ها با تمامی قدرت حمایت خواهد کرد. اگر دیروز، بنیاد سلطنت را به دست یک قاطرچی که از درون طویلة فرمانفرما پای بیرون گذاشت، به کثافت کشیدند ـ فرمانفرمائی که خود نوکر سفارت انگلیس بود، و به این ترتیب سنت سلطنت چندین صدساله را در ایران به نابودی کشاندند، امروز نوبت به اسلام رسیده! در عمل، کسانی امروز به نام «حجت‌الاسلام» و «آیت‌الله» در صحنة سیاست کشور سخن می‌گویند که به هیچ عنوان از موضع و مرتبة بالائی در حوزه‌ها برخوردار نیستند؛ این افراد اصولاً حق اظهار نظر به نام دین اسلام را ندارند، اینان به دست اجنبی و با کمک سازمان‌های امنیتی و نظامی وابسته به غرب به قدرت رسیده‌اند؛ آنچه اینان در ارتباط با دین اسلام می‌گویند، همان است که امثال میرپنج در مقام «شاه» عنوان می‌کردند، نه سخن اینان می‌تواند ارتباطی با بنیاد اسلام در کشور ایران داشته باشد؛ و نه اعمال میرپنج می‌تواند به سنت سلطنت دیرینة ایران زمین مربوط شود؛ هر دو گروه صرفاً سخنگویان و عمال استعمارند. هر چند که اسلام، خود در مقام یک دین، در مورد روابط اجتماعی موضعی بسیار شکننده، بی‌محتوا و غیرقابل دفاع دارد.

اصل کلی در روابط اجتماعی ایران، اگر بخواهیم موضوع را در اوج کلمه خلاصه کنیم، همان اصل «نعل‌وارونه» زدن است! ‌ همانطور که در بالا عنوان کردیم، در عمل کسانی سخن از اسلام می‌گویند که حق ندارند جایگاه «سخنگوی» اسلام را اشغال کنند، و نهایت امر، همین «کلاش‌ها» از دینی سخن به میان می‌آورند که خود، در برابر مسائل اجتماعی اصولاً قادر به هیچگونه جوابگوئی هم نیست؛ یادمان نرفته که، این‌ «شیادان» همان‌های‌اند که در روزهای نخستین دستیابی به قدرت سیاسی، «بهرة پول» را اصولاً «حرام» می‌دانستند؛ امروز، بانک‌ مرکزی حکومت «عدل‌علی»، یکی از بالاترین نرخ‌های «بهرة» پول در جهان را از آن خود کرده! بهرة پول در کشور فرانسه، پس از کسر مالیات، به زحمت به 3 درصد می‌رسد، در ایران سخن از بهره‌های 15 درصدی و حتی بالاتر عرق شرم بر رخسار نایبان بر حق امام زمان نمی‌آورد!

موضوع «زن» ایرانی نیز درست در همین راستا می‌باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد؛ در راستای تنظیم روابط اجتماعی، مالی و اقتصادی در چارچوب منافع استعمار! زن یک روز می‌باید «عریان» شود، تا یک قاطرچی، با 4 زن عقدی و ده‌ها زن صیغه‌ای ناجی «آزادی» زنان کشور باشد! و در همین جامعه، 57 سال بعد، یک ملای بیسواد و آدمکش، یک شبه 25 میلیون انسان را به زیر چادر مرگ بکشاند! و جالب‌تر از همه اینکه، «چپگرایان» در ایران، هم از «کشف‌حجاب» به عنوان گامی بزرگ در راه آزادی زن ایرانی حمایت کردند، و هم نخستین گروه‌هائی بودند که برای هواداران‌شان «لچک و شلوار» توصیه می‌کردند تا «مواضع» ضدامپریالیستی امام خمینی، خدائی ناکرده، «خدشه‌» نشود! اگر می‌گوئیم روابط اجتماعی در ایران را می‌باید در آئینة روابط استعماری مورد بررسی قرار داد، از همین جهت است!

خلاصه بگوئیم، کسی در میان این «سیاسی‌کاران»، از چپ گرفته تا راست، ‌ با زن‌ایرانی و آنچه سرنوشت زنان ایران می‌تواند باشد، کاری ندارد. مسئله این است که مشتی خودفروخته و بی‌وطن، چگونه می‌توانند با تکیه بر موضوعاتی که مستمع را به «هیجان» می‌آورد، برای خود جایگاهی «مقبول» در ذهنیت‌های استخوانی شده و پوسیدة یک جامعة عقب افتاده بسازند! یک روز از آزادی زن در سوسیالیسم سخن می‌گویند و برای مبارزه با امپریالیسم، طرفداران‌شان را به زیر «چادرسیاه» دعوت می‌کنند، پیشتر از آن هم، رساله در ضرورت تاریخی «کشف حجاب» به دست یک قزاق آدمکش می‌نوشتند! ولی از آنجا که امروز این گروه «چپ»، حداقل در ظاهر امر، در قدرت نیست، شاید بهتر باشد مواضع راست‌افراطی را که مجموعة حکومت اسلامی را تشکیل ‌داده، مورد بررسی قرار بدهیم. ولی در این بررسی نیز ابعاد اجتماعی و فرهنگی زورگوئی به زن تغییر زیادی نخواهد کرد! این «طیف» ـ آخوندک جماعت ـ به زن در جامعه، در مقام پدیده‌ای می‌نگرد که می‌باید «اداره» شود! زن برای آخوند حکم زمینی را دارد که می‌باید اول شخم زد، بعد دانه پاشید، و در فصل معین هم محصول برداشت کرد! بهره‌کشی از «زن» اگر در سوسیالیسم علمی، و یا سرمایه‌داری شکمی و مافیائی مسلک اروپائی و آمریکائی، یک «تصادف» و «حادثة» ناگوار عنوان می‌شود، و برخی اوقات قطره اشکی هم نثار اینهمه «نامردمی‌ها» می‌کنند، برای آخوند جماعت صورت یک «واجب» شرعی دارد. اینان اصلاً زن را به عنوان یک انسان به رسمیت نمی‌شناسند، برای آخوند، زن می‌باید خود را بپوشاند تا زنانگی در جامعه از میان برود، چرا که زنانگی در ترادف با «انگیزه‌های» شیطانی قرار می‌گیرد!

زن همان شیطان است، و می‌باید رخسارش، اندامش، زنانگی‌اش، زن بودنش، حضورش و حتی حقوقش مورد بررسی دقیق، و تأئیدات نهائی «نایبان خدا»، یعنی مردان دستاربرسر قرار گیرد! بقیة حرف‌ها دیگر «دکوراسیون» است، «مقام‌والای زن در اسلام» و سخنرانی‌های مردمفریبانه‌ای از قبیل ترهات روان‌پریشی چون «علی‌شریعتی»، و یا مهجورانی چون فردید، سروش و اخیراً، «رهبرمعظم» کلاشان جمکران، دیگر معنا و مفهومی در عمل ندارد. اینان زن را در مقام چرخ پنجم گاری شکستة «تمدنی» می‌بینند که قهرمانانش نه تنها همه مردانند، که همین مردان قهرمان با اقداماتشان «اجازه» خواهند داد، بعضی از این زنان، از قبل همکاری و نسبت‌های سببی و یا نسبی با اینان، به مقام والای «قهرمانه» دست یابند! بهترین نمونه‌های این «مضحکة» بی‌معنائی که دین و تاریخ ادیان نام گذاشته‌اند، مریم باکره، فاطمه، زینب و ... هستند! مریم باکره، از قبل زائیدن «مسیح»، پسر خداوند، می‌تواند‌ به مقام «قهرمانه» دست پیدا کند؛ فاطمه نیز در 9 سالگی در آغوش یک نره‌خر 30 ساله می‌خوابد، هزار شکم می‌زاید؛ همسر گرامی «خلیفة» به اصطلاح محبوب مسلمانان می‌شود، و به عنوان دختر منحصربه‌فرد پیامبر اسلام، اصلاً معلوم نیست در کجا «دفن» شده‌! داستان زینب نیز یکی از همین‌هاست! «زن» در دین اسلام و نظریة حاکم بر جامعة امروز کشور، موجودی است که به معنای واقعی کلمه «جنس دوم» تلقی می‌شود. و فراموش نکنیم که چنین برداشتی در مقام یک زهر جانکاه قطره قطره در رگ‌های جامعه تزریق می‌شود، و انسان‌هائی که در چنین «تبلیغاتی» دست و پای می‌زنند، پس از گذشت مدت زمانی، خود تبدیل به سخنگویان اصول و مبانی آن خواهند شد!

به آنان که، امروز در ارتباط با افسانه‌ای «موهوم» و ساختگی‌ به نام «فاطمه»، قصد دارند از مواضعی «مالیخولیائی» موضع «زن» در جامعة ایران را در چارچوب روابطی استعماری، که از ماورای بحار بر اینان حاکم شده، به تعریف کشانند، باید بگوئیم، مردم یک کشور را شاید بتوان یک، دو یا چند دهه فریب داد، ولی خورشید تا ابد پشت‌ ابر‌ پنهان نخواهد ماند! زن ایرانی مسلماً برای خروج از این بحران «ضدانسانی» که ویژگی‌های تاریخی یک جامعة عقب‌افتاده و سنت‌پرست، دست در دست چپاول‌هائی که یک روند استعماری به دست قدرت‌های جهانی، بر سرنوشت او رقم زده، راهی برای خروج خواهد یافت. در این میان، چاپ ترهات «نوین»، به قلم افرادی چون آیت‌الله بهشتی، که امروز عضویت‌اش در ساواک دیگر محرز است، در سایت‌های حکومتی، و انتشار مصاحبه‌هائی مضحک از یک دلقک به نام «فقیه‌عالیقدر» در بی‌بی‌سی، در مورد زنان و سرنوشت زنان، نمی‌تواند روند عدالتخواهی انسان‌ها را متوقف کند. زن ایرانی به همراه مردان این سرزمین به آزادی دست پیدا خواهد کرد، نه در مقام «منزل» آیت‌الله، حرمسرای «شاه»، و یا همسر «رهبر»، که در مقام انسانی که خود برای زندگی، خواست‌ها و تمایلاتش ارزش و اهمیت قائل خواهد بود! مسلماً در این میان «هنجارها» می‌باید که شکسته شود، و از دیرباز می‌دانیم که انسان اصولاً «هنجارشکن» است، و دیدیم که اگر هزاران سال به طول انجامید، با همین «هنجارشکنی‌ها» بود که، غارهای تیره و تار را به مقصد شهرهای امروزی ترک کرد!


۴/۱۳/۱۳۸۶

پردة آهنین و نردة چوبین!


در شرایطی که به قول معروف جهان آبستن حوادث است، مذاکرات پوتین و بوش، همانطور که برخی صاحب‌نظران انتظار داشتند، عملاً بدون هیچ هیاهوی تبلیغاتی و پشت درهای بسته صورت گرفت. تاکنون هیچ عکس‌العمل مستقیمی که بتوان آنرا در رابطه با مذاکرات اخیر قرار داد، دیده نشده. ولی اینگونه مذاکرات در عمل نمی‌تواند بدون «بازتاب» باشد؛ به قول معروف «دیر یا زود دارد، که سوخت و سوز ندارد!» تاکنون مهم‌ترین «بازتابی» که این مذاکرات به همراه آورده، در سایت انگلیسی زبان «نووستی» ـ سایت وابسته به دولت روسیه ـ در مقام اعلام خطری بود، که بر اساس آن ارتش آمریکا در حال آمادگی جهت حملات گسترده به مناطق استراتژیک کشور ایران است! و تقریباً همزمان، دولت روسیه از طریق وزیر دفاع کشور اعلام می‌دارد که اگر نقطه‌نظرهای روسیه در مورد اروپای شرقی مورد توجه آمریکا قرار نگیرد، استقرار موشک‌های روس در مرزهای اروپائی این کشور عملی خواهد شد!

شاید در تحلیل آنچه در مذاکرات «بوش ـ پوتین» گذشته، می‌باید صرفاً به همین دو خبر اکتفا کرد، چرا که رسانه‌ها در اینمورد از خود دست‌ودل‌بازی نشان نمی‌دهند. ولی در دو خبر بالا نیز عملاً مسئلة جدیدی دیده نمی‌شود، جز آنکه اصولاً هر دوی آنان، به صورتی «واژگونه» ارائه شده‌اند. به عبارت دیگر، اگر آمریکا جهت کشاندن ایران به میدان «سیاست» کاخ‌سفید، از خود اصرار و تمایل بیش از حد نشان دهد، این خطر در پیش خواهد بود که «مراکز» استراتژیک ایران به وسیله روسیه بمباران شوند! البته، هیچکس در دنیا قبول نخواهد کرد که این عمل توسط روسیه صورت گرفته، ولی این برگی بسیار خطرناک است، که می‌تواند آمریکا را در صحنة جهانی نه تنها رسوا، که کاملاً منزوی کند. در عمل، ارائة «خبر» در نووستی در چارچوب همین خط سیاسی صورت می‌گیرد، و همه می‌دانیم که دولت آمریکا و حاکمیت اسلامی در ایران از دیرباز روابط تنگاتنگ استراتژیک دارند، و هیچ دلیلی وجود ندارد که آمریکا جهت متوقف کردن سیاست تهران، کشور ایران را بمباران کند.

ولی روی دیگر سکه نیز می‌تواند مورد بحث قرار گیرد. اگر این بمباران، در عمل صورت گیرد، نتایج آن در سیاست‌های داخلی کشور ایران می‌تواند از حیطة پیش‌بینی‌های روسیه و آمریکا هر دو، خارج شود؛ بحرانی بیافریند که هم روسیه در مرزهایش از آن وحشت دارد، و هم آمریکا به هیچ عنوان وجود آنرا بر سر چاه‌های نفت جهانی نمی‌تواند تحمل کند. در عمل، دیپلماسی منطقة خلیج‌فارس به صورتی که مشاهده می‌کنیم بر سر دوراهی هولناکی قرار گرفته، سیاست‌های جنگ‌طلبانة کاخ‌سفید، که وسیله‌ای جهت «هل‌من‌مبارز طلبی» آخوندها در داخل کشور فراهم آورده، از نظر آمریکا تا لحظه‌ای «مفید» تلقی می‌شود که بحران نتواند «گسترش» پیدا کند: صورتبندی ایده‌آل آمریکا، یک «جنگ‌زرگری» در حد رسانه‌هاست،‌ که خود نیز در کنترل کامل یک «اپوزیسیون» دست‌آموز کاخ سفید قرار گیرد! ‌ این جنگ زرگری قیمت نفت را در حد نیاز آمریکا «بالا» نگاه می‌دارد، اشغال نظامی عراق را «توجیه» می‌کند، بر شکست سیاسی و نظامی غرب در افغانستان و عراق سرپوش می‌گذارد، جهان اسلام را آمادة رویاروئی با «کفرجهانی» می‌کند، که از قضای روزگار، تضاد بنیادین آن به همان اندازه به آمریکا مربوط می‌شود که به کلیسای ارتدوکس روس!

ولی در اینکه این بحران، در صورت تشدید، کار را به کجا خواهد کشاند، به عقیدة نویسندة این وبلاگ غیر قابل پیش‌بینی است. و شاید به همین دلیل است که شرایط در ایران، سال‌هاست در حالت «تعلیق» سیاسی قرار گرفته. از طرف دیگر، در بحران اروپای شرقی نیز شاهد «تحول» چشم‌گیری نیستیم. تاریخچة ملت روس پیوسته نشان داده که عناصر فرهنگ روس، طی تاریخ خود در برخورد با مصائبی که از قلب اروپا بر آن تحمیل شده، همیشه به منابع درونی تکیه کرده، ولی نهایت امر، در فرصت مناسب مواضع از دست رفته را در خارج از حیطة مرکزیت فرهنگ روس، از نو به دست آورده. و این عملی است که از دیرباز پیوسته انجام گرفته! روسیه، هم به معنای واقعی کلمه یک کشور اروپائی است، و هم به معنای باز هم بیشتر واقعی کلمه، یک مجموعة آسیائی! دیدیم که کاخ‌سفید در مورد اروپای شرقی حتی مجبور به بیرون راندن مشاور عالی بوش در امور این منطقه شد، تا امید داشته باشد بر «بحران» اروپای شرقی فائق آید، ولی چه می‌توان کرد، زمانی که برخی احکام صرفاً «تاریخی‌اند»!

تا به امروز اگر روسیه نسبت به حضور مشاوران غربی در کشورهای لهستان و چک از خود بی‌تابی نشان نداده، صرفاً به این دلیل است که نفوذ امروزی اینان، نفوذی که پیوسته زیر نظر سازمان‌های اطلاعاتی روس قرار دارد ـ می‌تواند به معنای گسترش روابط آیندة اقتصادی اتحادیة اروپا با روسیه شود. روابطی که، حداقل از نظر کرملین، هر چه بیشتر می‌باید اروپائی باشد ـ به معنای خروج تدریجی نفوذ آمریکا! ولی اگر آمریکائیان با تکیه بر این «استراتژی» درازمدت کرملین قصد داشته باشند، مرزهای اروپای «آمریکائی» را چند صد کیلومتر به جانب شرق «گسترش» دهند، عکس‌المعل روسیه، همانطور که گفتیم کاملاً روشن است: تهدید نظامی لهستان و چک! این تهدید به راحتی می‌تواند تمامی زمینه‌های حضور اقتصادی اتحادیة اروپا را «معلق» نگاه‌ دارد، و از این طریق، تهدیدی مستقیم علیة اروپای غربی به شمار آید. چرا که خلاء «سیاسی ـ ‌اجتماعی» که در اروپای مرکزی به دلیل موضع‌گیری‌های نظامی روسیه پیش می‌آید، مرزهای شرقی اتحادیة اروپا را به شدت ناامن و متزلزل خواهد کرد.

این موضع‌گیری از جانب کرملین، شاید جوابی است دندان‌شکن به محافل غربی که با به قدرت رساندن «زوج» گوردون براون و سرکوزی، سعی دارند خط «آمریکای دوران جنگ سرد» را بار دیگر به درون نظام سیاسی اروپای غربی «تزریق» کنند! در اینکه این عمل امکانپذیر خواهد بود یا خیر، جای بحث فراوان وجود دارد، ولی اگر در گذشته، حمایت‌های «سوسیالیستی» اتحاد شوروی، مرزهای اروپای غربی در شرق قاره را، طی 50 سال از هر گونه «تهدید» مستقیم محفوظ نگاه می‌داشت، و شرایط اجتماعی در مرزهای اروپای غربی صرفاً تحت توافقات میان دو ابرقدرت آنزمان مورد بحث و گفتگو قرار می‌گرفت، بحران اجتماعی‌ای که عدم حضور مستقیم «اتحادیة اروپا» می‌تواند در اروپای مرکزی ـ لهستان و جمهوری چک ـ ایجاد کند، خارج از هر گونه نظارت اروپای غربی و آمریکا صورت خواهد گرفت! موج مهاجرت‌ها، موج ارتباطات و اقتصادهای زیرزمینی و موازی که معمولاً در ارتباط مستقیم با محافل مافیائی شرق قرار می‌گیرد، موج مراودات فرهنگی در ابعادی «غیررسمی» و ... چنین پدیده‌هائی را می‌توان به صراحت یک «بحران» غیرقابل کنترل لقب داد. این «بحران»، بدون هیچ مرز و نظارتی تا قلب لندن و پاریس خواهد تاخت!

همانطور که می‌بینیم، تاکنون بازتاب مذاکرات دو قدرت جهانی ـ روسیه و آمریکا ـ صرفاً دو «تهدید» مستقیم از جانب روسیه بر علیه آمریکا بوده! یک تهدید نظامی که شامل حال متحد استراتژیک آمریکا در منطقة خلیج‌فارس شد ـ حکومت اسلامی ـ و یک تهدید فروپاشانندة اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که مهم‌ترین طرف تجاری آمریکا، اتحادیة اروپا را «هدف» قرار داده. و همانطور که پیشتر نیز گفتیم این دو تهدید، در رسانه‌ها، به صورتی کاملاً «واژگونه» انعکاس یافتند.

در اینکه آیا آمریکا «شرایط» روسیه را خواهد پذیرفت یا خیر، اطلاعی در دست نیست! نخست اینکه، به صورتی اساسی و پایه‌ای، نمی‌توان به صراحت «درخواست‌های» آمریکا و روسیه را از یکدیگر مورد بررسی قرار داد؛ این «درخواست‌ها» کاملاً در پرده‌ای از ابهام قرار دارند. از طرف دیگر، همانطور که شاهدیم، اگر آمریکا خواستار «نوعی» بازگشت به شرایط «جنگ سرد» شده، «اسلامگرائی» در این استراتژی، نقشی فزاینده بازی خواهد کرد، ولی با «کشف» بمب‌های لندن در چند روز اخیر، این مسئله کاملاً بی‌پرده عنوان شد، که روسیه، «اسلامگرائی» سابق را، به هیچ عنوان نخواهد پذیرفت، و در اینمورد «عکس‌العمل» نشان خواهد داد. با این وجود، سیاست‌ دمکرات‌ها صرفاً در چارچوب «اسلامگرائی»‌ قابل بررسی است؛ و «عکس‌العمل» روسیه، نه تنها در برابر گورودن براون که در برابر متقاضیان احتمالی صندلی ریاست کاخ‌سفید از حزب دمکرات، امروز در بحران اسلامی پاکستان به صراحت دیده می‌شود؛ به عبارت ساده‌تر، «بحران» حتی می‌تواند کشورهائی چون پاکستان را، در قلب استراتژی‌های منطقه‌ای آمریکا دچار تزلزل سیاسی و نظامی کند!

مسلماً بحث در مورد استراتژی‌های ممکن، کار را به درازا خواهد کشاند، و جهت جلوگیری از اطالة کلام، به این «خلاصه» بسنده می‌کنیم که، «بحران» شرق و غرب، یا همان پدیده‌ای که به صراحت جایگزین «جنگ سرد» شده، می‌باید در ابعادی بنیادین‌تر مورد بررسی قرار گیرد. استنباط آمریکا از «همکاری» با روسیه، استنباطی کاملاً محدود و «تعریف» شده است! از نظر آمریکا، این همکاری‌ها می‌باید در چارچوبی ارائه ‌شود که روسیه را به مرتبة یک کشور اروپائی تنزل مقام دهد! ولی همانطور که پیشتر گفتیم، اروپائی بودن روسیه، اگر این کشور را در ارتباط با قلب تحولات جهان غرب قرار داد، در ابرقدرت بودن اتحاد شوروی نقش زیادی بازی نکرد، اتحاد شوروی فقط به عنوان یک قدرت «اروپائی ـ آسیائی» توانست به موجودیت خود به عنوان یک ابرقدرت معنا و مفهوم دهد! و از قضای روزگار، زاویة آسیائی روسیة امروز، همان زاویه‌ای است که به عناوین مختلف، آمریکا قصد دارد از روابط روسیه و دیگر کشورها آنرا «حذف» کند.

با این پیش‌فرض می‌توان به صورتی آماده‌تر در مورد شرایطی به بحث نشست که دو قدرت جهانی ـ آمریکا و روسیه ـ بر روی میزهای مذاکره در برابر یکدیگر قرار خواهند داد!



۴/۱۲/۱۳۸۶

بمب و «تفسیر»!



ما ایرانیان، از آنجا که خود از جمله عمده‌ترین قربانیان «دروغ‌های» تاریخی هستیم، با امر «دروغ»، در تاریخ شاید خو گرفته‌ باشیم. هر چند «دروغ»، خصوصاً از نوع تاریخی آن، برای یک ملت «مصیبتی» بزرگ به همراه می‌آورد، همزمان می‌تواند زمینه‌ساز آمادگی‌های ذهنی بیشتر در برخوردی «گسترده‌تر» با واقعیات جهان شود، چرا که در کمال تأسف شمار بسیاری از «واقعیات» تاریخی، صرفاً از ساختاری «تحلیلی» و «استنتاجی» برخوردارند؛ به صراحت بگوئیم، نه تنها تاریخ را برندگان و پیروزمندان می‌نویسند، که در این «نگارش» فقط شاخة بسیاری کوچکی از همین برندگان و پیروزمندان از «حق» اظهار نظر برخوردار می‌شوند. این «پدیده»، که امروز در جهان «آزاد» و دمکراتیک سرمایه‌داری کاملاً شناخته شده است، «تاریخ رسمی»‌ و یا «دولتی» نام گرفته. ولی «تاریخ‌های» دیگری نیز وجود دارد، تاریخ‌هائی که کمتر در بوق و کرنا گذاشته می‌شود، و شاید بر پایة استنتاجاتی تکیه داشته باشد که، «برندگان» و پیروزمندان را زیاد خوش نیاید! امروز، چند کلامی از همین «تاریخ‌ها» سخن خواهیم گفت: تاریخ‌های غیررسمی!

شاید نخست می‌باید به بحرانی اشاره کنیم که، هم امروز، استعفای وزیر دفاع ژاپن به همراه آورد. آقای «کیوما» در یکی از سخنرانی‌های خود با اشاره به بمباران‌های اتمی آمریکائی‌ها که طی آخرین روزهای جنگ دوم جهانی، در شهرهای ناکازاکی و هیروشیما ده‌ها هزار غیرنظامی را قتل‌عام کرده بود، گویا اظهار داشته بودند، اگر چنین «بمباران‌هائی» صورت نمی‌گرفت جنگ دوم به این زودی‌ها پایان نمی‌یافت و امکان جنگ ژاپن با شوروی دور از ذهن نبود! چنین اظهاراتی در کشور ژاپن، که به سختی از بمباران‌های اتمی ارتش آمریکا «مصیبت» دیده، برای ایشان یک استعفا، و یک عذرخواهی از بازماندگان قربانیان این وحشیگری به همراه آورد، ولی اظهارات «کیوما» در عمل گوشه‌ای از زوایای پنهان جنگ دوم را آشکار می‌سازد، «گوشه‌ها» و «زوایائی» که تا همین چند روز پیش قرار بوده از نظر «تاریخ رسمی» نادیده انگاشته شود! همانطور که می‌بینیم، تمامی ملت‌های جهان از چندین و چند نوع «تاریخ» برخوردارند، و حداقل در این مورد استثنائی، ایرانیان با دیگر ملل جهان در شرایطی یکسان قرار گرفته‌اند.

«علم» تاریخ، که در گذشته بیشتر به شرح‌حال «قهرمان‌بازی‌های» شاهزادگان، شیوخ، رهبران دینی، و این قبیل «اوباش» فرهیخته اختصاص می‌یافت، در قرون جدید، دچار تحولاتی شد، ولی بر خلاف تصور رایج، این «تحولات» برای علم تاریخ اگر گونه‌گونگی‌ها و حشو و زواید فراوان به همراه آورد، «وضوح»، «روشنی» و درایتی به ارمغان نیاورد؛ چرا که بشر، به تدریج پای به دوران «تساهل» عقیدتی می‌گذاشت، و آخرین «دژهای» استواری عقیدتی، که همان بلشویسم بود، همین چند سال پیش در برابر چشمان‌مان فرو ریخت! از طرف دیگر، برخورد «فلسفی» با پدیدة تاریخ نیز، در جهانی که «فلسفه» دیگر معنای خود را به تدریج از دست می‌دهد، از دورة ابن‌خلدون تا به امروز، راه درازی طی کرده. نقش مورخ در این میان هم «آزادنه‌تر» از پیش به اجرا در می‌آید، و هم ـ در صورتیکه مسئله به رشد و نمو «تاریخ‌نگاری رسمی» مربوط شود ـ تاریخنگاری رسمی رواج بیشتری خواهد یافت. ولی در این میان همانطور که نمونة اخیر در مورد استعفای وزیر دفاع ژاپن نشان داد، هر «فروپاشی»، الزاماً نوعی بازسازی را به همراه خواهد آورد.

آنچه امروز از زبان وزیر دفاع ژاپن عنوان می‌شود، مسئلة «جدیدی» نیست! بررسی بمباران اتمی کشور ژاپن به دست نیروی هوائی ایالات متحد، از ابعاد تاریخی جالب توجهی برخوردار است. اشارة «کیوما» به امکان ادامة جنگ دوم، در صورت عدم بمباران اتمی ژاپن، در عمل بیان واقعیتی بسیار روشن و واضح است؛ آمریکا نه برای فروپاشاندن فاشیسم، که جهت جلوگیری از گسترش بلشویسم پای به جنگ دوم جهانی گذاشت. جلوگیری از گسترش بلشویسم، نخست شامل اروپای غربی ‌شد، و سپس شامل آسیا، و اقیانوس آرام! برای به دست دادن تصویری روشن‌تر از آنچه می‌توانست در صورت عدم بمباران اتمی ژاپن پیش آید، می‌توان به حضور ارتش‌های شوروی در مرزهای آبی ژاپن، انقلاب مارکسیستی چین در آسیای دور، و بحران کره اشاراتی داشت. در عمل، آسیای شرقی در بحران سیاسی عظیمی دست و پای می‌زد، و کوچکترین همیاری نظامی، راهبردی و یا مالی اتحاد شوروی از این بحران، به معنای فروپاشی «دژهای» سرمایه‌داری غرب در این منطقة وسیع و پر اهمیت جهانی بود. در صورت ادامة درگیری نظامی آمریکا با ژاپن در خاک این کشور، برد نهائی نمی‌توانست متعلق به اردوگاه سرمایه‌داری غربی باشد؛ آمریکائی‌ها به سرعت منزوی می‌شدند، و نظارت منطقه به دست ملت‌های قدرتمند فرو می‌افتاد، ملت‌هائی که از چین و هند تا کره، و از مالزی تا ویتنام همه خود را آمادة مبارزه با امپریالیسم غرب کرده بودند.

ابعاد مختلف جنگ دوم جهانی، همانطور که پیشتر گفتیم در اروپای غربی شکل گرفته بود. طی جنگ دوم، زمانی که آمریکا به این نتیجه‌گیری «منطقی» دست یافت که اگر از طریق دخالت نظامی و حمایت از محافل فاشیست، در برابر نفوذ اتحاد شوروی دست به عملیات نظامی نزند، بلشویسم تا سواحل شهر لندن خواهد رسید، یکی از ژنرال‌های آمریکائی، به نام «جرج پاتن» را، که پیشتر به دلیل «عدم رعایت اصول انسانی» در عملیات نظامی، از کار برکنار کرده، و عملاً در آمریکا «بستری» کرده بودند، به جبهة اروپا بازگرداند؛ مأموریت پاتن «خرد» کردن آلمان نازی به هر قیمت ـ در این میان ابعاد انسانی، مالی و ... نیز می‌باید مورد نظر قرار گیرد ـ و در اینراه، پیشی گرفتن از اتحاد شوروی، و «تصرف» هر چه بیشتر مناطق استراتژیک در اروپا بود! «پاتن» این عملیات را با چنان قساوتی به اتمام رساند که حتی به جان سربازان آمریکائی نیز در اینراه وقعی نگذاشت؛ با این وجود، برخی مناطق استراتژیک اروپا که در طرح‌های اولیة آمریکا و انگلستان پایه‌ای عنوان ‌شده بود، به دست ارتش سرخ فرو افتاد، از آن جمله: شهر برلین پایتخت «رایش»، جمهوری چک (امروزی)، لهستان و اطریش!

در این مناطق، به دلیل تمرکز شدید محافل نازی و فاشیست، آمریکا و انگلستان امید فراوانی جهت حفظ بقاء محافل وابسته به خود داشتند. و زمانی که، این امید به یأس مبدل شد، رفتار «پاتن» نیز تغییر کرد، پاتن که وی را می‌توان یکی از عمال «فاشیسم» به شمار آورد، به دلیل عدم موفقیت کامل در این «طرح»، از نظر روحی در شرایط بسیار بدی قرار گرفت. وی، در دوره‌ای که آلمان نازی عملاً تسخیر شده بود، در محافل نظامی، حتی در برابر سفرای دولت‌های مختلف، علناً سخن از ادامة جنگ، تصرف مسکو و فروپاشی بلشویسم به میان می‌آورد! و حتی از شرکت در برخی مجالس که به «افتخار» پیروزی برگزار می‌شد، سر باز می‌زد؛ بهانه این بود که با این «کمونیست‌های کثیف» حرفی ندارد! به دنبال این جریانات، «پاتن» بار دیگر به بیمارستان روانی در آمریکا منتقل شد، ولی دوباره به آلمان بازگشت، و در آنچه یک «تصادف» خودرو قلمداد شد به قتل رسید! دفتر زندگانی یکی از دیوانگان قدرت، پس از خدمات شایسته به ارتش ایالات متحد، اینچنین بسته شد! هر چند که مورخان رسمی این «برگ زرین» از تحولات «نظامی ـ سیاسی» در اروپا را عملاً به دست فراموشی سپردند. نمونة دیگری نیز در زمینة فراموشی‌های «تاریخی»، می‌توان در مورد کشورهای یوگسلاوی و آلبانی یافت! حاکمیت این دو کشور نیز، تحت عنوان «کمونیسم» مستقل، به دست ارتش‌های آمریکا و انگلستان پرداخته شد، و تا آخرین روزهای موجودیت خود، در برابر نفوذ شوروی در بنادر شمال مدیترانه «مقاومت» کردند. هم یوگسلاوی و هم آلبانی، زمانی که شوروی فروریخت از هم پاشیده شدند، و غرب هیچگونه تلاشی جهت حفظ این دو کشور، و حفظ صلح در این سرزمین‌ها صورت نداد؛ چرا که شرایط جدید، نیازهای جدیدی به همراه آورده بود! مسلماً اگر الزامات استراتژیک اتحادیة اروپا از نظر اقتصادی و مالی، مطرح نمی‌شد، در این دو کشور کشتارها و فرپاشی‌های بسیار هولناک‌تری صورت می‌پذیرفت.

در آئینة بررسی‌هائی تاریخی، از نوع «غیررسمی» در مورد جنگ دوم جهانی است که اظهارات اخیر وزیر امور خارجة ژاپن از اهمیتی بسیار تاریخی برخوردار می‌شود. این سئوال جاودان را می‌توان در ارتباط با آیندة بشریت بار دیگر مطرح کرد: تاریخ را چه کسانی خواهند نوشت؟ امروز شاهدیم که در همسایگی‌مان، در کشورهای عراق و افغانستان تحولاتی رخ می‌دهد که مسلماً از ابعاد هولناک انسانی برخوردار است، با این وجود رسانه‌های بین‌المللی به ندرت سخن از چنین ابعادی به میان می‌آورند. اینکه امروز ملت عراق به دست مشتی آدمکش آمریکائی قتل‌عام می‌شود، شکنجه می‌شود و حقوق اساسی‌اش در حق زندگانی در سرزمین مادری، به صورتی که شاهدیم، همه روزه زیر پای گذاشته می‌شود، فردا در اوراق زرین تاریخ بشر به چه صورتی بازتاب خواهد یافت؟ امیدواریم که جهت آغاز بحثی وسیع‌تر در این زمینه‌ها و دستیابی به نوعی روشنگری در تاریخ تحولات امروز عراق و افغانستان، ‌ همچون نمونة بمباران‌های اتمی در ژاپن، بشریت بیش از 60 سال در انتظار نماند!


۴/۱۱/۱۳۸۶

بازگشت انگولک‌چی!



بی‌بی‌سی‌ ـ آمریکا: ایران در عراق از حزب‌الله استفاده می‌کند!
انگولک‌چی‌ـ اتفاقاً، در ایران هم مدتی است از حزب‌الله استفاده می‌کند!

بی‌بی‌سی ـ آخرین مصاحبه با مهستی!
انگولک‌چی ـ اولین مصاحبه را هم پخش کنید لطفاً!

بی‌بی‌سی ـ هرمان هسه و اقبال لاهوری
انگولک‌چی ـ گوز هرمان و شقیقة لاهوری!

بی‌بی‌سی ـ راه دشوار دسترسی به عدالت در افغانستان
انگولک‌چی ـ حالا آمریکائی‌ها کمک می‌کنند!

بی‌بی‌سی ـ کشف 'دندان اولین انسان شناخته شده اروپا'
انگولک‌چی ـ اسمش چی بود؟

بی‌بی‌سی ـ 'افزایش ناراحت کننده' تلفات غیرنظامیان افغان
انگولک‌چی ـ بعد از افزایش خوشحال کنندة تلفات غیرنظامیان عراق!

بی‌بی‌سی ـ مراجعه به طالبان برای حل مشکلات حقوقی
انگولک‌چی ـ آقا! این طالبان، اصولاً حلال مشکلات‌اند!

بی‌بی‌سی ـ مهار 'جاذبه بیل کلینتون' در مبارزات انتخاباتی هیلاری
انگولک‌چی ـ کلینتون را فقط مونیکا بلده مهار کنه!

بی‌بی‌سی ـ دیدار چاوز با مقامات ارشد ایران
انگولک‌چی ـ اصلاً چاوز خودش دیگر یکی از مقامات ارشد ایران شده!

بی‌بی‌سی ـ کنفرانس توسعه قضائی افغانستان در رم آغاز شد
انگولک‌چی ـ با شرکت سوفیالورن!

بی‌بی‌سی ـ ایران با 8 گل جامائیکا را شکست داد
انگولک‌چی ـ و با یک گل از روح‌الله شکست خورد!

بی‌بی‌سی ـ مذاکره ایران و آمریکا در بغداد نتیجه «عکس» داد؟
انگولک‌چی ـ تمام قد بود، یا پاسپورتی؟

بی‌بی‌سی ـ آغاز به کار شبکة خبری انگلیسی زبان ایران
انگولک‌چی ـ مخابرات فیلترش می‌کنه‌ها!

کیهان ـ متروی تهران در گفتگو با محسن هاشمی
انگولک‌چی ـ بالاخره یکی پیدا شد زبان این‌ها را بفهمد!

کیهان ـ بهره برداري از بزرگترين واحد توليد «آروماتيك» جهان در عسلويه
انگولک‌چی ـ یک «آروغ ماتیک» هم در قم افتتاح کنید!

کیهان ـ سعدالدین عامل سيا و موساد است!
انگولک‌چی ـ چشم ندارید ببینید بقیه هم «پیشرفت» ‌کنند؟

کیهان ـ تكيه بر بيگانگان امنيت «خليج فارس» را تأمين نمي‌كند
انگولک‌چی ـ ولی امنیت «حکومت‌فارس» را خوب تأمین می‌کند!

کیهان ـ اقدام اتحاديه اروپا درباره منافقين ناكافي است
انگولک‌چی ـ اتحادیة اروپا خودش «منافقه!»

کیهان ـ ايران از «شكاف» شوراي امنيت بهره مي‌برد
انگولک‌چی ـ مردم هم حق دارند از «شکاف‌ها» بهره ببرند!

امروز فقط قصد داشتم چند خط «انگولک‌چی» بنویسم، ولی از قضای روزگار چشمم افتاد به «جوک» پاسدار شریعتمداری در «مبال» کیهان:

« گفت: يكي از جوجه ماركسيست‌هاي فراري در سايت خود نوشته است كه ...
گفتم: صبر كن ببينم! مگه جوجه كمونيست‌ها بعد از مرگ مادرشون در شوروي سابق، هنوز زنده هستند؟
گفت: توي لونه پدر آمريكائي شون زندگي مي‌كنن.
گفتم: خب! حالا توي سايتش چي نوشته؟
گفت: نوشته كه انقلاب اسلامي به جايگاه ايران در عرصه بين‌المللي ضربه زده است!
گفتم: مگه ايران قبل از انقلاب در عرصه بين‌المللي جايگاهي داشت؟ و مگه كسي توي دنيا ايران رو مي‌شناخت؟
گفت: چه عرض كنم؟!
گفتم: از آدم خل و چلي پرسيدند اگر اديسون برق رو اختراع نكرده بود چي مي‌شد؟ و يارو جواب داد؛ مجبور بوديم توي تاريكي تلويزيون تماشا كنيم!»

قبول می‌فرمائید که «جوک» ایشان خیلی «حوزوی»، و بسیار «انقلابی» است، حیف‌ام آمد «خرابش» کنم! حالا اگر این‌ها ریدند به مملکت، ما که نباید برینیم توی کیهان!

۴/۱۰/۱۳۸۶

فرخ‌ لقا و فیلترینگ!




لطیفه‌ای است معروف که می‌گوید، روزی یکی از هموطنان ترک‌زبان‌مان، به عنوان شاهد، قرار بود یک تصادف اتوموبیل را برای مأمور راهنمائی «بازگو» کند. البته این تصادف بعداً منجر به درگیری طرف‌های مختلف شده بود، و حتی تلفاتی هم به همراه آورده بود، ولی هموطن‌ما، با همان لهجة شیرین آذربایجانی برای مأمور راهنمائی مرتب تکرار می‌کرد: «جناب سروان، اول چی داوا نبود چی! بعداً داوا شد!» امروز، با مشاهدة «بده‌بستان‌های» محفلی روی خطوط اینترنت، آناً به یاد هموطن آذربایجانی خودمان افتادم و زیر لب گفتم: «اول که دعوا نبود که!»

بله، داستان از آنجا شروع شد که سایتی به نام «پیک‌نت»، گویا مطلبی به تجزیه و تحلیل مطالبی در روزی‌نامة «نیویورکر» اختصاص داده بود، مطالبی در رابطه با وابستگی‌های مالی خاندان «جلیل» سلطنت به شیخک‌های منطقه. و در این میان، جناب باقر پرهام، شمشیر از نیام بر کشیده به جنگ «پیک‌نت» می‌روند! ‌ همانطور که گفتیم، «اول که دعوا نبود که!» و در همین حیص‌و‌بیص بود که به یکباره «ورق» کاملی از روز‌نامة کیهان سابق، شامل مصاحبة «تاریخی» جناب باقر پرهام، در روز 30 دیماه 1357، در ثنای امام خمینی، انقلاب شکوهمند اسلامی، خرد حضرت امام، و ... بر روی خطوط اینترنت به حرکت در می‌آید! و باید بگوئیم که، این برگ «افسانه‌ای»، از صدقة سر سایت «ایران رزیست» ارائه شده! اگر «مشت‌زن» بودیم، می‌گفتیم، «عجب آپرکاتی!» این «آپرکات» به عقیدة نویسندة این وبلاگ، آنقدر باروت و زرنیخ دارد، که تا پایان ترجمة «مجموعه» آثار هگل ـ گویا جناب پرهام در ساکرامنتو «هگل» ترجمه می‌فرمایند ـ دهان ایشان را خواهد بست! و می‌دانیم که ترجمة هگل خیلی طول می‌کشد! حداقل امروز می‌دانیم که، پس از سخنان مشروح شادروان بختیار در مورد خطر فاشیسم در کشور، و چندین روز پس از بازتاب نامة مرحوم مصطفی رحیمی، در روزنامة آیندگان، در مورد ساختارهای «مبهم»، «ضدمردمی» و «دیکتاتوری» در حکومت اسلامی پیشنهادی خمینی، چنین مصاحبه‌ای از جانب باقر پرهام، فردی که ادعای تسلط بر مسائل جامعه‌شناسی نیز دارد، مسلماً به عنوان نمادی از درک و شناخت ایشان از مسائل کشور تلقی نخواهد شد!

اینکه ایشان امروز، پس از حمایت آتشین از حضرت امام در دیماه آن‌سال، به یک‌باره «کت‌وشلوار» سلطنتی به تن کرده‌اند، نشان می‌دهد که مشکل فراتر از نبود «درک» و «شناخت» از مسائل سیاسی کشور است؛ شاید بعضی‌ها تندی کرده، بگویند: «خودفروختة بیسوادی بیش نیست»! ما نمی‌گوئیم! شاید ایشان اصولاً مشکلات روانی داشته باشند!

ولی می‌باید قبول کرد که، در گیرودار بحران زمستان آن‌سال، کم نبودند کسانی که دچار همین نوع «بیماری روانی» شدند. اگر آمریکائی بودیم، می‌توانستیم بگوئیم، «آقا، ویروس آمده بود!» ولی از آنجا که بنده آمریکائی نیستم، می‌باید بگویم که وحشت از کمونیسم و سوسیالیسم وابسته به شوروی، بر اساس تبلیغاتی که سال‌های سال ساواک به راه انداخته بود، آنقدر قوی و مؤثر عمل کرد، که حتی «جامعه‌شناسان» نیز دست و پایشان را گم کردند! ‌ بله، «مسئله» مبارزه با کمونیسم بود! ولی امروز، به صراحت می‌بینیم که، علیرغم فروپاشی اتحاد شوروی، مسئله هنوز همان است که بود، ولی اینبار نام دیگری بر آن می‌باید گذاشت: «خدمت به آمریکا!» دیروز با توسل به یک جفت نعلین «بوگندو»، به حساب خودشان «چپگرائی» را کوبیدند، و امروز هم با عنوان کردن «خزعبلاتی» از قبیل مخالفت «چپ‌ها» با سرنگونی حکومت اسلامی، سعی دارند از دربار پهلوی، یا بهتر بگوئیم سیاست جدید آمریکا در منطقه، «پهلوان ننه» بسازند!

در ادامه، آقای پرهام از کسانی سخن می‌گویند که، به زعم ایشان در واقع و حقیقت علاقه‌ای‌ ندارند که، حکومت اسلامی سرنگون شود! و «پیک‌نت» در جواب ایشان می‌گوید:

« برادرجان! خُب لب کلام را بگو! وقتی همه اين‌ها که متهم به شرکت در انقلاب‌اند در ميدانی که شما می‌گوئيد، نيستند و نمی‌خواهند باشند، چه کسی می‌ماند جز آنکه با انقلاب ساقط شد و حالا هست و می‌خواهد: رضا پهلوی و سلطنت طلب‌ها!»

خوب اینجاست که کارمان با «پیک‌نت» هم گره می‌خورد! این «پیک‌نت»، همانطور که در پست‌های قبلی در همین وبلاگ نوشته‌ایم، اصولاً کمی کارش «گیر» دارد! نخست اینکه خیلی سنگ «انقلاب» به سینه می‌زند! تو گوئی خودش «انقلاب» کرده، و می‌داند که پنجمین ارتش زرهی و کماندوئی جهان را می‌توان در عرض 4 ماه در مرزهای یک ابرقدرت خلع‌سلاح کرد، فرماندهان‌شان را کشت، و فراری داد و یک ملا را از نجف آورد، و به عنوان «فرماندة کل قوا» به هم اینان «حقنه» کرد! ‌ آنهم در شرایطی که ساواک، شهربانی، کمیتة مشترک ضدخرابکاری، شبکه‌های موازی امنیتی، اعضای کارشناسی دستگاه‌های دولتی و ... همگی بر سر کارشان حاضر، و آمادة جانفشانی هستند. پس از 28 سال تجربة حکومت اسلامی، بخوبی می‌دانیم که، چنین بررسی‌های «شکمی» فقط مخصوص ملا جماعت است! فکر می‌کنم که هر انسان عاقلی این «پیشامد» را بیشتر یک «کودتا» ببیند، تا یک «انقلاب»! ما هم، همانطور که امیرارسلان نامدار، غبغب سفید، لرزان و بلورین «فرخ‌لقا» را گرفت و به قولی هی‌کشید و کشید و کشید! باید غبغب نویسندة «پیک‌نت» را بگیریم، و هی بکشیم تا آخر سر بگوئیم: «چقدر بانمکی!» از شما چه پنهان، این «پیک‌نت» همان حرف‌هائی را امروز پس از 28 سال تحویل ملت ایران می‌دهد که روح‌الله خمینی آنروزها «نشخوار» می‌کرد: «انقلاب»، «شرکت همة اقشار در این انقلاب»، «فقط دربار مخالف ما است»، و ... خیلی هم اصرار دارد بگوید که به رژیم ملائی وابسته نیست! حال می‌بینیم که باقر پرهام هر چند عمری در خدمت آمریکائی جماعت گذارنده، بعضی‌ حرف‌هایش درست است!‌ اصلاً رژیم ملائی چه مبلغی بهتر از همین سایت «پیک نت» می‌تواند پیدا کند؟ امروز در تهران، رژیم آخوندی دست به هر خاشاک می‌برد تا خود را به عنوان نظامی انقلابی به مردم «معرفی» کند، و گویا بی‌خبر است که «پیک‌نت»، تحت عنوان «مبارزه با ملا»، مبلغ همان اصل کلی‌ای شده‌ که امروز ملت دیگر از پایه آنرا قبول ندارد! به اینکار در زبان سیاسی می‌گویند: «نعل وارونه زدن!»

البته «ویروس» جانکاهی که «پیک‌نت» دوست دارد آنرا «انقلاب» بنامد، آنروزها به جان خیلی‌ها افتاده بود: برادران حاج‌سیدجوادی، اسلام‌کاظمیه، خاندان جلیلة فروهر، مهدی‌بازرگان، «سران» جبهة ملی، «دکتر» کیانوری و «استاد» طبری، مسعود رجوی و زوجة کنونی‌ و محترمه‌اشان، و ... و فهرست حالا حالاها ادامه دارد! و درست در همین چارچوب است که «پیک‌نت» قصد دارد به باقرپرهام «حالی» کند، حال که شما با همراهان «انقلاب» مخالف هستید، پس بفرمائید که طرفدار تنها مخالفان این «انقلاب»، یعنی دربارید! همانطور که در بالا آمد، می‌باید پرسید که، پیک‌نت چگونه به این نتیجه‌گیری «منطقی» دست پیدا کرده؟ در جامعه‌ای که دستگاه‌های خبرپراکنی از دهه‌ها پیش در دست مشتی خودفروختة بیسواد و نوکرصفت قرار داشته، کسی که در «پیک‌نت» می‌نویسد، اظهار نظر و موضع‌گیری افرادی را که تحت عنوان «سخنگویان» جریانات سیاسی از طرف ساواک بر مردم کشور تحمیل شده بودند، با تکیه بر چه استدلالی نمایندگان «افکار عمومی» مردم ایران معرفی می‌‌کند؟ از کی تا به حال آنان که در بالا نام‌شان آورده شد، نمایندگان «افکار عمومی» ملت ایران‌اند؟ آیا «پیک‌نت» حتی امروز هم می‌تواند «جریانی» و یا «جریاناتی» را معرفی کند که واقعاً و بر اساس آماری صحیح و مستدل نمایه‌ای از «افکار عمومی» در ایران ارائه دهند؟ مسلماً چنین عملی در یک نظام فاشیستی امکانپذیر نیست؛ همه می‌دانیم که در چنین نظامی، همه «طرفدار» رهبرند!

واقعیت این است که کودتای ننگین 22 بهمن، نه بر اساس «آگاهی‌های»‌ ملی، و عقیدتی، که بر پایة غوغاسالاری، هیاهو و همهمة ایادی استعمار صورت گرفت. به ملت ایران هیچگونه شانسی جهت فراهم آوردن امکانات برخورد سازنده با تحولات بهمن 1357 داده نشد! دشمنان ملت ایران، بر پایة اصل کلی «غافلگیری»، مردم را با قول و قرارهای پوچ و بیهوده، از یک فاشیسم وابسته به درون یک فاشیسم وابستة دیگر «پرتاب» کردند! اگر امثال باقر پرهام خودفروخته‌اند، شاید بهتر باشد دیگران، سعی در «قلب» واقعیات نکنند!

در همین راستا، ادعاهای «فیلتر» شدن پیک‌نت را، که یک‌بار دیگر در همین مطلب از طرف نویسندة «پیک‌نت» عنوان شده، صریحاً مورد تردید قرار می‌دهیم، و با نمودارهای آماری نشان می‌دهیم که این سایت، که مسلماً‌ وابسته به حکومت اسلامی است، شامل هیچگونه محدودیت فیلترینگ نمی‌شود. آمار سایت تخصصی «آلکسا»، به صراحت نشان می‌دهد که روزانه، «پیک‌نت» درست به اندازة «روزآن‌لاین» مراجع دارد! و هر دوی این سایت‌ها، از سایت روزی‌نامة حکومتی «روزنا»، که در ایران شامل هیچگونه محدودیتی نیست، مشتریان‌شان در روز بسیار بیشتر است! حال اگر کسی ادعا دارد که «پیک‌نت» فیلتر می‌شود، باید گفت که به همراه «ادعا»، مسلماً «غرض‌ومرضی» هم ‌باید داشته باشد.


همانطور که در بالا گفتیم، «اول چی داوا نبود، چی!» دعوا وقتی شروع می‌شود که، یک «جامعه‌شناس» و استاد دانشگاه، که به قول خودش «مترجم» هگل هم هست، شروع به تکذیب موضع‌گیری‌های سیاسی خود می‌کند، و به اصطلاح، قصد آن دارد که برای خود «پیشینة سیاسی‌» فرضی بسازد، به این امید که نانی هم در این یک تنور بچسباند. «دعوا» وقتی شروع می‌شود که مسئولان یک سایت، درست مثل یک مشت دزد و یاغی، راست راست در چشم خوانندگان خیره می‌شوند، و بر خلاف تمامی آمار رسمی اینترنت «دروغ» می‌گویند! ولی خوب سایت «ایران رزیست» هم همانطور که گفتیم یک «آپرکات» خوب تحویل داد! دمش گرم! ولی امیدواریم که سایت «ایران رزیست» با مدارک و بریده روزنامه‌های ایران همان کاری را نکند که «دانشجویان» خط امام با مدارک سفارت می‌کردند. این مدارک جهت روشنگری مسائل اجتماعی در کشور ایران، امروز یک «ضرورت» است. شاید بهتر باشد که «آرشیو» کامل روزنامة کیهان سابق ایران را، بجای استفاده‌های مقطعی و شاید شخصی، جهت استفادة ملت ایران، محققان و دانش‌پژوهان روی خطوط اینترنت، در اختیار مردم قرار داد. این عمل می‌تواند به بسیاری صحنه‌سازی‌های مضحکی که امروز ارباب «فریب» به راه انداخته‌اند، نقطة پایان گذارد. کشور ایران، و خصوصاً جوانان اینکشور به چنین مجموعه اخباری جهت بازسازی آیندة ایران نیازمند‌اند.