۱۱/۲۵/۱۳۹۰

سنگر سکوت!




بحران «سیاسی ـ نظامی» سوریه در هر گام به اهداف واقعی خود،  یعنی تأثیر بر روند مسائل در ایران نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود.   از ماه‌ها پیش روشن بود که پدیدة «بهار عرب» در واقع ایران را به عنوان هدف اصلی نشانه رفته.   اینک با فروپاشی دیواره‌های «نظامی ـ امنیتی» ترکیه در مرزهای جنوبی‌اش،  و بی‌اعتباری روزافزون آنکارا در برابر آنچه تحولات «جهان عرب» لقب گرفته،  نوک سرنیزة این تحولات به جانب ایران متوجه می‌شود.  ولی این سئوال مطرح می‌شود که این تحولات تا به کجا می‌تواند ادامه یابد،   و در نتیجة این طوفان سیاسی چه عوامل،  چه محافل،   و خصوصاً چه سیاست‌هائی در کشورمان شامل تجدید نظر پایه‌ای خواهند شد.   مطلب امروز را به بررسی اجمالی این سرفصل‌ها اختصاص می‌دهیم.  پس نخست نگاهی داشته باشیم به فروپاشی «اقتدار» ترکیه در مرزهای جنوبی. 

از آغاز بحران «بهارعرب» شاهد بودیم که تمایل اصلی محافل غرب،   خارج از به قدرت رساندن اوباش شهری و ملایان در کشورهای «بهارزده»،   بر پایة تبدیل ترکیه به منبع الهام رژیم‌های برآمده از این تحولات تکیه داشت.   این «الگو‌سازی» استعماری که چند سال پیش در شهر «داووس» طی جر و  بحث «نمایشی» بین اردوغان،  رئیس دولت ترکیه و شیمون پرز،  رئیس جمهور اسرائیل شروع شده بود،  به درگیری آنکارا و تل‌آویو بر سر «کمک‌رسانی» به فلسطینی‌ها در نوار غزه رسید،   و پس از ایجاد بحران در کشورهای عرب‌زبان خاورمیانه و شمال آفریقا به دو محور اصلی در سیاست‌های منطقه‌ای غرب جان داد؛    محور سیاسی  «آتاترکیسم اسلامی» و محور استراتژیک شیخ‌نشین‌های «ضد بهار.»    

محور نخست «الگوسازی» از آتاترک‌ایسم حاکم بر آنکارا برای ملت‌های منطقه را مد نظر داشت!    الگوسازی‌ای که در هر میعاد،  غرب  با به «ارزش» گذاشتن آن سعی داشت نقش اصلی خود را به عنوان معمار «بحران‌ها» از نظر پنهان داشته،  نوعی «رئالیسم» سیاسی را به عنوان اهداف واقعی «توده‌ها» علم ‌کند!   در این میانه نظام سیاسی حاکم بر ترکیه به عنوان  نماد همین «رئالیسم» به خورد خلق‌الله داده می‌شد.   محور دیگر همانطور که گفتیم نقش استراتژیک شیخ‌نشین‌های عربستان سعودی و قطر بود.   این دو «کشور ـ خیمه» در واقع پادگان‌های نظامی ایالات متحد در مناطق نفت‌خیر هستند که وظیفه داشتند با پذیرش دیکتاتورها و همکاران و «حواریون» دستگاه‌های فروپاشیده و فراری‌های دولت‌های ساقط شدة‌ کشورهای «بهارزده»،  در جایگاه «مخزن» نیروهای ضدانقلابی نقش‌آفرینی کنند.  در صورت «نیاز»،  حضور صدها تن از مخالفان «بهارعرب» در این «خیمه‌ها» می‌توانست به عنوان کارت مذاکرات با قدرت‌های بزرگ به روی میز بده‌بستان‌ها گذاشته شود! 

ولی با آغاز بحران در سوریه،   استراتژی‌های اتخاذ شده در ترکیه و عربستان،  به سرعت عدم کارآئی خود را نشان داد.  به محض شروع بحران سوریه،  همچون دیگر «بهارها»،  سریعاً شاهد نقش‌پذیری دولت آنکارا در این رخدادها بودیم.   «پناه بردن» صدها تن از  «مردم» مسلمان به شهرهای مرزی در ترکیه؛   سروصدای رسانه‌ای اردوغان بر علیه حزب بعث؛   حمایت بی‌قید و شرط آنکارا از دخالت نظامی غرب در سوریه؛   انساندوستی‌های نمایشی اردوغان که هم دهکده‌های کرد را بمباران می‌کرد،  و هم برای مسلمانان سوریه اشک تمساح می‌ریخت،  و ... طی چند هفتة گذشته در صدر اخبار سیاسی منطقه قرار گرفت.   ولی جالب این بود که نتیجة‌ «نمایشات» فوق،  اینبار واژگون از آب در می‌آمد!  

در عمل به اثبات رسید که به دلیل مواضع سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای،‌   موضع‌گیری‌های آنکارا آبکی‌تر از آن است که بتواند زمینه‌ساز تحولاتی جدی در فضای بحران‌زدة مرزهای جنوبی ترکیه شود.   در واقع،   با واژگونگی سیر تحولات،   «الگوسازی» غرب از نظام حاکم بر ترکیه،   بجای تبدیل این نظام به اسب‌شاهوار اهداف گسترش‌طلبانة ایدئولوژیک غرب،   به تلاشی پیوسته برای جلوگیری از به بن‌بست رسیدن فلسفة وجودی خود آتاترک‌ایست‌ها در ترکیه تبدیل شد!   ترکیه،  که از منظر تاریخی با تکیه بر مراودات ویژة آنکارا با سرفرماندهی ناتو خود را از هر گونه تعرض منطقه‌ای «مصون» می‌دید،  اینبار می‌بایست زلزله سیاسی و ایدئولوژیک را در قلب ساختار دولتی و نظامی‌اش تجربه کند.   تجربه‌ای که همزمان با «لو» رفتن کودتاهای چپ‌ و راست،   و موضع‌گیری‌های اسلامی و «تند و تیز» اردوغان،   هم ارتباط سنتی نیروهای نظامی غرب را با سرفرماندهی ترک دچار اختلال کرده بود،  و هم دقیقاً در مسیر عکس تحولات جهان عرب،  یعنی به چالش کشیدن «اسلام دولتی» طی طریق می‌کرد.   خلاصه بگوئیم،  ترکیه هم حمایت ابزاری ساختار ناتو را از دست می‌داد،  و هم ناخواسته در خلاف جهت جریان تحولات منطقه‌ای شنا می‌کرد.   نتیجة این شنای سیاسی انزوا و پناه بردن به دامان محافل نظامی داخلی است.  این است دلیل سکوت آزاردهندة مقامات ترکیه پیرامون تحولات «جهان عرب» طی چند روز گذشته.   ترکیه ناچار شد در مورد مرزهای جنوبی‌اش بالاجبار سکوت اختیار کند.

بدیهی است که سکوت آنکارا،  فعالیت قطب دیگر غرب در منطقه را در پی آورد.   همان قطبی که روی میز اتاق‌های طراحی قرار بود نقش «مخزن» مخالفان «بهارعرب» را برعهده گیرد.  بله،  شاهدیم که با عقب‌نشستن اردوغان،   «کشور ـ خیمه‌های» قطر و عربستان ابتکار عمل را در اردوگاه غرب به دست ‌گرفتند!    ولی این کشورها از ویژگی بخصوصی برخوردارند؛  نخست اینکه ساختار اجتماعی،  مالی و اقتصادی حاکم بر آنان به هیچ عنوان نمی‌تواند «الگوئی» جهت جهان معاصر ارائه دهد.  و چه بسا که «الگوی» حاکم بر این جوامع در افکار عمومی جهان بهترین زیربنا و بهانه جهت اوج‌گیری اعتراضات و ضدیت توده‌ها با اینگونه حکومت‌ها تلقی ‌شود.  دیگر آنکه،  کشورهای مذکور،‌  خارج از نبود هر گونه وجه مشترک سیاسی و ایدئولوژیک،   نه با سوریه هم مرز هستند،  و نه اصولاً جائی در تاریخ چند هزار سالة منطقه‌ای دارند.  

عربستان و قطر از جمله کشورهای دست‌سازی هستند که توسط ارتش‌های اشغالگر غرب و پس از جنگ دوم جهانی پای به منصة ظهور گذاشته‌اند؛   و علیرغم حمایت بی‌قید و شرط سرمایه‌داری آنگلوساکسون نمی‌توانند وزنة تاریخی ترکیه،  سوریه،  ایران و روسیه را در منطقه داشته باشند!   خلاصة کلام،  عملیات ایندو کشور،  به عنوان «آتش‌نشان‌های» واشنگتن،   بیشتر به یک نمایش کمدی می‌ماند،‌   تا به موضع‌گیری سیاسی. 

با این وجود،  از آنجا که قافیه به تنگ آمده بود،   واشنگتن هم به جفنگ آمد و با حمایت سیاسی آمریکا،   نخست قطر،   و سپس عربستان سعودی پیش‌نویس‌ قطعنامه‌هائی را جهت بررسی به شورای امنیت و مجمع عمومی سازمان ملل ارسال کردند!   باید بگوئیم این عملیات «سیاسی» برای واشنگتن و متحدان‌اش جز بی‌آبروئی و افتضاح نتیجه‌ای ندارد.  وابستگی و دست‌نشاندگی این شیخ‌نشین‌ها به ایالات‌متحد علنی‌تر از آن است که بتوان آن را به نحوی از انحاء «بزک» کرده،  و وجیه‌المله جا زد.   ولی از منظر استراتژیک اوضاع از اینهم خراب‌تر شده؛  فعالیت منطقه‌ای قطر و عربستان،  نه فقط به معنای از دست دادن ترکیه،   که ترجمانی است از فروپاشی «مخزن» و انبار مخالفان «بهارعرب!»   

آمریکا به این ترتیب هم «طرفداران» بهارزده،   و در رأس‌شان نقش سیاسی اردوغان را از دست داده،   و هم مخزنی را که در آن نیروهای «ضدبهار» برای روز مبادا روی سر هم انبار شده بودند.    به صراحت بگوئیم،   هزینة استراتژیک و نظامی این عقب‌نشینی برای واشنگتن و حتی لندن،   بسیار سنگین‌تر از آن است که برخی استراتژها با مقالات‌شان سعی در به نمایش گذاشتن‌اش دارند.      

دقیقاً به همین دلیل است که با «لال‌مانی» گرفتن حاکمیت ترکیه،   و «رستم صولتی» شیخ‌های قطر و عربستان شاهد از سر گیری «تهدیدات» نظامی ایالات متحد بر علیه حکومت اسلامی جمکران می‌شویم!    اینبار آمریکا در شرایطی در کانال‌های جنگ‌افروزی خود در منطقه می‌دمد،   که هم کنترل سنتی‌اش یعنی کودتاهای نظامی را در ترکیه بکلی از دست داده،   و هم روابط «پنهان‌اش» با مخالفان «بهارعرب» اینگونه که شاهدیم در بوق و کرنا افتاده.   به عبارت دیگر،  آمریکا هم نوک حمله را از دست داده،   و هم حاشیة امن و «پشت‌جبهه» جهت عقب‌نشینی را.   تهدیدهای «نظامی» ناوگان پنجم ایالات متحد علیه حکومت پیزوری آخوندها در ایران،   فقط و فقط جهت «تلطیف» جو استراتژیک به نفع واشنگتن صورت می‌گیرد.   تلطیفی که فرضاً می‌باید امکان تنفس استراتژی‌های غرب را در منطقه به همراه آورد.   چرا که،   آمریکا نیک می‌داند که هیچ امکانی جهت حملة نظامی به کشورمان ندارد،   و در صورت دست زدن به چنین عملیاتی،  نه تنها سرنوشت ارتش اسرائیل طی جنگ 33 روزه در انتظارش خواهد بود،  که می‌باید با منافع منطقه‌ای خود در خاورمیانه تا ابد وداع کند.   طرف‌ مقابل در این میانه به هیچ عنوان حکومت آخوندها نیست؛    آن‌ها که «طرف» درگیری‌اند،  پاسخ مناسب را برای ناوگان پنجم در زرادخانه‌شان حاضر و مهیا دارند.  و اگر چنین حماقتی از سوی ایالات متحد صورت گیرد،  نتیجه‌اش جز بهینه کردن شرایط برای همان «طرف‌های» درگیر نخواهد بود.  در این وانفسا،   نگاهی به شرایط سیاسی ایران ملازده خارج از لطف نیست. 

ورای تمامی بن‌بست‌های سیاسی و تشکیلاتی که جمکرانی‌ها با آن روبرو شده‌اند،   به دلیل رخدادهای منطقه‌ای،  حکومت ملائی نیز در سراشیب عقیدتی خود قرار گرفته.    کفگیر ایدئولوژی‌سازی از دین و مذهب که تخصص اسلامگرایان در دهه‌های 1960 و 70 در ایران بود،   امروز به ته دیگ خورده.   چپ‌نمائی و راست‌گرائی به عنوان اصول کلی ایدئولوژی‌سازی‌های «ملائی»،   با الهام از دوقطبی‌های «جنگ‌سرد» توانست خدمات شایسته‌ای به واشنگتن و لندن ارائه دهد؛   خدماتی مشابه «فروپاشاندن بلشویسم!»  

با این وجود،  امروز اسلامگرائی نزد عشاق «بهار عرب»،  هم الگوهای آتاترکی خود را از دست ‌داده‌،   و هم همکاری‌اش با القاعده و شیخ‌های عربستان و قطر علنی شده!    باید پرسید کدام عقل سلیمی،  مسلمان یا غیر،  در شرایط فعلی می‌تواند ادعای وجود اهداف عالیه در چارچوب این قماش «ایدئولوژی دینی» را داشته باشد؟   حکومت اسلامی که با تکیه بر سیاست «چادرسیا»،   دین‌فروشی و زاهدنمائی طی سه دهة گذشته توانست برای خود در خیمة سیاست‌های ایالات متحد «جائی» و مأمنی باز کند،   امروز به دلیل عقب‌نشینی واشنگتن دو راه بیشتر در برابر ندارد.   

شق اول اینکه،  حکومت اسلامی همچنان بر طبل اسلام‌گرائی زده،  جامعه را به سوی ملائی‌تر شدن روابط اجتماعی و هنری و فرهنگی به پیش راند.   این گزینه،  از طریق ایجاد راه‌بند در برابر هر گونه تقبل تغییرات کلی و پایه‌ای،  حکومت اسلامی را در انزوای هر چه بیشتر قرار خواهد داد.  چرا که،  در صورت ملائی‌تر کردن روابط،   مشکل اصلی جمکران یافتن متحد منطقه‌ای خواهد شد.  و به دلائلی که در حال حاضر امکان بسط و توسعه‌شان وجود ندارد،  ترکیه هم امکان نخواهد داشت با این حکومت روابط نزدیک‌تری ایجاد کند.   به این دلیل که «خطر» چرخش‌های «انتخاباتی» در ترکیه،   و پیچش آنکارا به جانب آذربایجان،  روسیه و اوکراین همچون شمشیر «داموکلس» بر این روابط سنگینی خواهد کرد،  و دست جمکرانی‌ها در پوست گردو است.   از سوی دیگر،   «دوستی» و هم‌پیمانی با ملا نیز حتی اگر اسلامگرایان در ترکیه باقی بمانند،   برای اردوغان و «گل» گران‌ تمام خواهد شد.    در نتیجه،  راه‌حل پیشنهادی قبیلة انگلیسی «لاریجانی» پیرامون نزدیکی به ترکیه بی‌ثمر است. 

از سوی دیگر،‌  عربستان و قطر نیز حاضر به پذیرفتن ایران ملائی نیستند.   چرا که نه ملایان می‌توانند روابط «گرم و صمیمانة» خود را با این شیوخ در افکار عمومی و خصوصاً نزد «دوستداران» اسلام و انقلاب‌شان توجیه کنند،   و نه وابستگی شیخ‌ها به آمریکا،‌  گسترش روابط با تهران را برای ایالات متحد مفید به فایده خواهد نمود.   خلاصة کلام،   با علنی شدن کارت‌های آمریکا در منطقه،   مشکل اصلی سیاست‌های «ملائی» در ایران همانا یافتن «پناهگاهی» جهت پنهان نمودن واقعیت روابط‌اش با غرب است،   و این مشکل به هیچ عنوان در ساختار استراتژیک فعلی قابل حل نیست.

شق دوم دور شدن حکومت اسلامی از پیش‌فرض‌های رایج و تجدیدنظر اساسی در سیاست‌های «طالبان‌سازی» در ایران است.  در چنین طرحی نیز سئوال جاودان و همیشگی همان مسئلة پتانسیل رژیم سیاسی حاکم جهت پیشبرد سیاست‌های نوین خواهد بود.  این سیاست مسلماً بازتابی است از آنچه قدرت‌های بزرگ در مرزهای مالی و اقتصادی و خصوصاً استراتژیک‌شان پیش‌بینی کرده‌اند.  خلاصة کلام،  قضیه آنقدرها به رژیم اسلامی هم محدود نمی‌ماند.   مسلم است که انگلستان با این طرح مخالفت خواهد کرد؛   گزینة انگلیس از هم اکنون مشخص شده،  برقراری دوبارة نوعی «آریامهریسم» و فاشیسم تحت عنوان سلطنت در ایران!   انگلستان به این نتیجه رسیده که خواهد توانست یک‌بار دیگر کلاه شرعی جدیدی سر ملت ایران بگذارد؛   دیروز با امام و شیخی که دم از «دین حق» می‌زد،   و امروز با شاهی که همچون ملایان در کنار «مردم» نشسته،   به قول خودش «سکولار» شده،   و خواستار اجرای مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر نیز هست!  

ولی از آنجا که شرایط استراتژیک به صورتی پایدار تغییر کرده،  نه انگلستان تصمیم‌گیرندة نهائی در این میانه خواهد بود،   و نه صورتبندی سنتی «شیخ‌وشاه» حرف آخر را می‌زند.  قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای،  چین،  روسیه و  هند بیش از انگلستان در این زمینه تصمیم‌گیرنده می‌شوند،  و دیری نمی‌پاید که صورتبندی سنتی «شیخ‌وشاه» توسط افکار عمومی ملت ایران به چالش کشیده خواهد شد.   در این مقطع است که می‌باید در انتظار حضوری نوین برای ایرانیان در روابط داخلی و منطقه‌ای باشیم،   و این خود حکایتی است جداگانه.   

              













...










 




Share