۱۰/۲۳/۱۳۸۵

دیگ حلیم و جمکران!


استراتژی‌های جدید آمریکا و اروپای غربی در عراق، به معضلات متعددی جان داده، و در کنار آنان مطالبات تاریخی فراوانی را از نو به صحنة مسائل سیاسی منطقه وارد کرده. در این میان مسئلة کردستان، بر خلاف آنچه برخی قصد تأکید بر آن دارند، اگر به عنوان یکی از شناخته‌شده‌ترین معضلات استراتژیک منطقه ـ در مقام مشکلی که اینک صراحتاً یکصد سال است موجودیت خود را بر محاسبات سیاسی منطقه تحمیل می‌کند ـ حضور خواهد داشت، و اگر در ردة مهم‌ترین و اساسی‌ترین بحران‌هائی باشد که حملة یانکی‌ها به عراق از صندوقچة خاطرات منطقه بیرون خواهد کشید، صراحتاً بگوئیم، به هیچ عنوان نه تنها مهم‌ترین، که سرنوشت‌سازترین مورد نخواهد بود. چرا که منطقه‌ای برخوردار از تاریخی کهن، چون خاورمیانه، خاور نزدیک و آسیای مرکزی، از مشکلاتی برخوردار است که شاید بحران عظیم کردستان در برابر آن‌ها کاملاً کمرنگ جلوه نماید. روزی که کاخ‌سفید دستور حملة نظامی به کشور عراق را صادر کرد، در ذهن ژنرال‌های آمریکائی شاید جز چک‌هائی که شرکت‌های نفتی به عنوان «دستمزد خدمات» به حساب‌های بانکی‌شان واریز می‌کردند، مطلب دیگری از اهمیت برخوردار نبود؛ شاید هیچکدام از نظامیان و غیرنظامیانی که «مسئولیت» مستقیم این جنایات متوجة آنان است، آنروزها و حتی هم‌امروز، نتوانند ابعادی را بررسی کنند، که این بحران می‌تواند در شرایط ویژه‌ای در منطقه ایجاد کند، ولی تاریخ را نه ژنرال‌ها، که ملت‌ها رقم زده‌اند، و این حساب و کتاب‌ها حتی اگر واشنگتن هیچ تمایلی به آنان از خود نشان ندهد، می‌رود تا حضور خود را بر منطقه تحمیل کند.

پس از سخنرانی «تاریخی» جناب جرج بوش در مورد سیاست‌های «نوین» در عراق، که در واقع تأئیدی بود بر نظریة شایع «همکاری‌های نزدیک با ایران جهت خروج آمریکا از بحران»، شاهدیم که عکس‌العمل‌های تند طرف‌های دیگر علناً پای به میدان گذاشت. در وحلة نخست شاهد گروگان‌گیری اعضای «کنسولگری» ایران در اربیل بودیم، عملی که به ارتش ایالات متحد نسبت داده شد، و هنوز نیز از طرف آمریکا مورد تکذیب قرار نگرفته، ولی عکس‌العمل بسیار «شدید» و تند روسیه در این میان نشان داد که اگر این عمل فرضاً از طرف آمریکائی‌ها به صورتی مستقل صورت گرفته باشد، از انجام آن «نتایجی» مورد نظر بوده، که طرف‌ روسی اصلاً آن را تأئید نخواهد کرد. عکس‌العمل بعدی را می‌باید سفر نابهنگام خانم هیلاری کلینتن به عراق دانست. مسلماً سمت ایشان به عنوان «سناتور ایالت نیویورک» تنها روادیدی نیست که به فردی اجازه دهد نه تنها پای به میدان جنگ «آمریکا» گذارد، که در حضور نظامیان و افراد حاضر در محل شدیداً از سیاست‌های «فرماندة کل‌قوا»، جناب جرج بوش، انتقاد هم صورت دهد؛ و اینهمه در هیاهوی جنگی که همه روزه‌ ده‌ها نفر را به خاک و خون می‌کشد! سومین و مهم‌ترین عکس‌العمل، جواب تندی است که رجب اردوغان، رئیس دولت ترکیه به تقاضای جرج بوش مبنی بر عدم دخالت دولت‌های همسایه در امور عراق می‌دهد، بر اساس گزارش بی‌بی‌سی، اردوغان می‌گوید:

«به ما که 350 کيلومتر مرز مشترک و پيوندهای تاريخی با عراق داريم می‌گويند که در عراق دخالت نکنيم اما آمريکا که ده هزار کيلومتر دور است، در عراق دخالت می‌کند.»


بله، از قدیم گفته‌اند، حرف حق را از دهان بچه بشنوید؛ اردوغان که مقام «شامخ» نخست‌وزیری کشور ترکیه را مدیون حضور سرجوخه‌های پنتاگون در اینکشور است، دهان باز کرده و صریحاً از سیاستی انتقاد می‌کند که پس از حملة آمریکا به عراق، از ماه مارس 2003 تا به امروز به ترکیه دیکته شده بود، و ایشان به همراه دولت فخیمة ترکیه، در اعتراض به چنین «تحکم‌های» غیرمنطقی‌ای هیچگاه جیک‌شان در نمی‌آمد. حال معلوم نیست که در عرض چند روز گذشته چه پیش آمده که دست پرورده‌های ارتش آمریکا اینچنین «مستقل» و «منطقی» سخن می‌گویند. البته، هنوز این «برخوردهای» منطقی و مستقل به تهران و دولت جمکران سرایت نکرده، و هنوز آخوندک‌های ضدامپریالیست خمینی‌پرست که مقام رهبری‌شان همه روزه صدبار کاخ سفید را «کر» می‌دهد و نجس خوانده، فحش‌کش می‌کند؛ به خود اجازه نداده‌اند همین جملة کوچک «فوتبالیست» سابق «فنربچه» را تحویل کاخ سفید بدهند!

مسلم است که حرف‌های جرج بوش مهمل است؛ ولی این حرف‌ها از روز نخست مهمل بود. مگر می‌توان از کشورهای همسایة عراق خواست که در امور این کشور هیچگونه دخالتی نکنند؟ هر چه در عراق پیش آید، نهایت امر سرنوشت ملت‌های همسایه را نیز رقم خواهد زد؛ ولی حال بیائید و همین صورت‌بندی ساده را به جمکرانی‌ها «حالی» کنید! ولی بیانات مهم فوتبالیست سابق، و نخست‌وزیر فعلی ترکیه، زمانی از اهمیت بیشتر برخوردار می‌شود که دریابیم اظهار نظر ایشان در مورد مسائل کردستان عراق بوده، بی‌بی‌سی می‌افزاید:

«رجب اردوغان نخست وزير ترکيه بار ديگر تأکيد کرده است که کشورش حق دارد برای تعقيب کسانی که او "شورشيان کرد" خواند، وارد خاک عراق شود.»


بله، مشکل اصلی همینجاست! در شرایطی که دولت جرج بوش زمینه را برای حضور ملایان در عراق آماده می‌کند، از یک طرف روسیه فریادش به هوا بلند شده، و از طرف دیگر ترکیه نعره می‌زند. خانم کلینتن هم اگر به یک‌باره هوس مسافرت به بغداد کرده‌اند، نه برای آب‌تنی در پلاژهای خلیج فارس که حتماً جهت همیاری با هم ایندو بوده. اینکه چگونه می‌توان کشور ترکیه را مجبور کرد که در برابر «ایران» عقب‌نشینی کند، و‌ نظارت بر سرزمین‌هائی را از دست بدهد که امپراتوران عثمانی، حتی در برابر کشورگشایان خونریزی چون نادرشاه افشار و آغامحمدخان قاجار نیز آن‌ها را «حفظ» کرده بودند، از نظر تاریخی بحران‌آفرین خواهد شد. نباید فراموش کنیم که آنچه امروز به صورت رایج «کشور عراق» می‌خوانیم، تا اوائل قرن گذشته، جزء لاینفک خاک کشور ترکیة امروزی، یا همان امپراتوری سابق عثمانی، به شمار می‌آمده است.

فروپاشی اتحادشوروی، نهایت امر آغازگر برخوردی نوین با مسائل ملیت‌ها و مرزبندی‌ها شده؛ حضور ارتش آمریکا در عراق نیز امروز پاسخی است به همین چالش‌ها. ولی آمریکائی‌ها گویا فراموش کرده‌اند که در این هیاهوی جهانی، نه تنها در تصمیم‌گیری‌های صحنة سیاست یکه‌تاز معرکه نخواهند بود، که در بسیاری از نقاط جهان، دیگر ملت‌ها کارت‌های برندة بیشتری از آستین بیرون خواهند کشید. به قول معروف «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند»! اگر قرار بر این باشد که خطوط جدیدی تحت عنوان «جهانی شدن» بر جغرافیای اقتصادی و سیاسی جهان ترسیم شود، این خطوط صرفاً نمی‌تواند بازتاب منافع «واشنگتن» باشد. همانطور که در بالا می‌بینیم، روسیه و ترکیه نیز در «عراق» حرفی برای گفتن دارند، سخنانی که گویا سازش عجولانة «تهران ‌ـ واشنگتن» آن را نشنیده گرفته! پنتاگون نمی‌تواند از کشور ترکیه انتظار داشته باشد که هم سنگینی موشک‌های روسی با کلاهک‌های هسته‌ای را بر شهرها و مناطق استراتژیک خود همه روزه تحمل کند، هم اروپای غربی او را به عنوان «ترک» و «غیراروپائی» از خود براند و در قتل‌عام ارامنه،‌ ترکیه را مسئول عمل امپراتوری‌ای معرفی کند ـ امپراتوری عثمانی ـ که اصولاً دیگر وجود خارجی ندارد، و هم در هنگام تقسیم غنائم استراتژیک در «عراق پاره پاره» شده، لقمة لذیذی برای ایران شیعه، و عربستان و اردن سنی بپیچد، و هم نهایت امر بحران کردستان را در دست‌های تهران و ریاض تبدیل به وسیلة جدیدی برای اخاذی از آنکارا کند، و هم ... ـ این فهرست سر دراز دارد که فعلاً به همینجا آنرا خاتمه می‌دهیم.

در اینکه تهران در این میان بیش دیگر طرف‌ها «کور» خوانده، نمی‌باید شکی داشت. بحرانی شدن روابط میان تهران و آنکارا، فقط می‌تواند به نزدیک شدن ترکیه به روسیه بیانجامد. در حال حاضر، به دلیل فروپاشی تدریجی نئوکان‌ها، روسیه دیگر اصرار زیادی نیز در باقی ماندن در خیمه‌وخرگاه جرج بوش از خود نشان نمی‌دهد، و در میان دمکرات‌ها که گویا افسار این حیوان وحشی ـ ایالات متحد ـ را در آینده در دست می‌گیرند، به دنبال هم پیمان است. این روابط «سازنده» میان مسکو و دمکرات‌ها که مسلماً از اولین دقایق پیروزی نامزد دمکرات در کاخ سفید آغاز خواهد شد، شامل حال ترکیه نیز می‌شود، ولی اگر امروز تهران خود را عجولانه درگیر طرح‌های جرج بوش در عراق کند، روابط تهران با دمکرات‌ها که از دیر باز ـ اشغال سفارت و فراهم آوردن زمینة پیروزی ریگان آغازگر این مشکل بود ـ شکر آب بوده در آینده وخیم‌تر نیز خواهد شد.

دولت جمکران که سعی دارد «عقب‌نشینی» فرضی آمریکا در عراق را قسمتی از «پیروزی» سیاسی خود به شمار آورد، بهتر است در قراردادن کشور ایران در برابر لولة توپ سیاست‌های آیندة منطقه‌ای از خود فراست بیشتری نشان دهد. جرج بوش در هر حال از عراق عقب خواهد نشست، چرا که گزینة دیگری در میان نیست. ولی اگر روضه‌خوان‌ها از فکر این عقب‌نشینی، و دست انداختن بر سرزمین‌های «مقدس» کربلا و نجف آب به دهان‌شان افتاده بهتر است بر این نظریه تأمل بیشتری کنند؛ امروز آنان که با سیاست جرج بوش همراه می‌شوند، در آینده‌ای نه چندان دور مجبور خواهند بود که «مرده‌ریگ» سیاست «نئوکان‌ها» را نیز با تحمل هزینة بسیار سنگینی همراهی کنند. امروز سازش با نظریات و استراتژی‌های نئوکان‌ها به هیچ عنوان قابل توجیه نیست و پیروی از این نظریات می‌تواند ملت ایران را فردا در انزوا قرار داده، و درگیر شرایطی بسیار پر تلاطم کند.


۱۰/۲۲/۱۳۸۵

کور و قليان!



در چند روز اخیر شاهد شکل‌گیری مسائلی نوین بر محور موضوعاتی هستیم که به طور مستقیم یا غیرمستقیم مربوط به کشور ایران خواهد شد. دقایق سخنان رئیس جمهور ایالات متحد که خطاب به ملت آمریکا ایراد شد، نشان می‌دهد که بحران تا مغز استخوان کاخ سفید نفوذ کرده. در این سخنرانی، جرج بوش، علیرغم «مخالفت‌های» ظاهری کنگره و مجلس نمایندگان، بر وعده‌های خود در مورد افزایش نیروهای مسلح در عراق پافشاری کرد. این تأکید نشان می‌دهد که بحران عراق دیگر معضلی امنیتی نیست؛ نظامی و استراتژیک شده، و ایالات متحد، ناگزیز به این نتیجه‌ رسیده که می‌باید به هر طریق ممکن از این بحران «سربلند» بیرون آید! ولی آیا در شرایطی که امروز بر محور مسائل منطقه ایجاد شده، صرفاً با افزایش نیروی نظامی می‌توان کاری صورت داد؟ پاسخ این سئوال منفی است، ولی نباید از یاد برد که در گذشته‌ها نیز، دولت‌های پیاپی آمریکا، «افزایش نیروی نظامی» و حتی افزایش حملات و بمباران‌های «دشمن» را در بحران‌های پیشین ـ کره و ویتنام ـ پیوسته، تنها راه خروج از «بحران»‌ معرفی می‌کرده‌اند. این همان سیاست «کورکورانه‌ای» است که امروز نیز در شرایطی کاملاً متفاوت با دورة جنگ سرد، شاهد تکرارش از جانب کاخ سفید هستیم، و مخالفان «ظاهری» این سیاست در آمریکا نیز بخوبی می‌دانند که تصمیم‌گیری در اینگونه موارد از «وظایف» دولت و کنگره به شمار نمی‌رود؛ در این جنگ، محافلی میلیاردها دلار سرمایه‌گذاری کرده‌اند، و نمی‌توان به هیچ صورت ممکن، پیگیری این محافل از سرمایه‌گذاری‌های‌شان را متوقف کرد. واشنگتن امروز همانجائی ایستاده که هنگام جنگ ویتنام در دورة جانسون ایستاده بود، با دو تفاوت اساسی: آمریکای امروز نه قدرت آنروز را دارد، و نه از حمایت بی‌قید و شرط سرمایه‌داری جهانی برخوردار است. خارج از آنچه در عراق پیش خواهد آمد، «دمکراسی» آمریکا که هنوز ریشه در عمق روابط «جنگ‌سرد» دارد، امروز با بحران داخلی بسیار عمیقی روبروست.

مسئلة جالب توجه اینجاست که افزایش نیروهای نظامی را جرج بوش تقریباً به شهر بغداد محدود کرده‌! جای تعجب است که چنین شهری می‌باید از جانب وی محور اصلی بحران معرفی شود! بغداد که چون دیگر پایتخت‌ها در کشورهای نفت‌خیز منطقه، موزائیکی است از ملیت‌ها، اقوام، زبان‌ها و مذاهب مختلف کشور، به دلیل تمرکز شدید ثروت و نیروهای متخصص عراقی و شکل‌گیری نوعی طبقة متوسط شهری، می‌بایست از نظر تئوریک اولین محور حامی دولت «دمکراتیک آمریکائی» باشد. همه می‌دانیم که طبقات متوسط شهری نسبت به موضوعاتی از قبیل آزادی‌های اجتماعی، فرهنگی، شغلی و ... از دیگر طبقات حساسیت و گشاده‌روئی بیشتری نشان خواهند داد. در همین نقطه است که می‌باید ناظر بی‌طرف دریابد، بحرانی که جرج بوش از آن سخن می‌گوید، بحرانی نیست که در ظاهر می‌نمایانند. و همانطور که خواهیم دید، جرج بوش با اعزام نیروهای نظامی جدید به بغداد در واقع قصد گسترش بحران و نظامی‌تر کردن مسائل آنرا دارد! نقش اصلی این نیروها از میان برداشتن سدی است که طبقة متوسط شهری می‌تواند در برابر «افراط‌گرائی» مسلمانان تندرو ایجاد کند. آمریکا که از 30 سال پیش در خاورمیانه قصد مبارزه با آزادیخواهان و نیروهای دمکرات را داشت، سیاست خود را بر اساس ایجاد و تقویت محورهای «اصولگرائی» اسلامی برقرار کرده، سیاستی که امروز دیگر کاملاً علنی است.

در همین «سخنرانی»، جناب بوش اضافه می‌کنند که شکست ارتش ایالات متحد در عراق از نظر امنیتی می‌تواند برای آمریکا «گران» تمام شود؛ اشاره‌ای است به احتمال دستیابی «اصولگرایان» به قدرت! این عبارات در واقع نوعی تهدید طرف‌های روسی و دولت‌های محلی است، و نمی‌تواند یک سیاستگذاری تلقی شود. ولی آنچه در این سخنرانی عنوان نمی‌شود، که می‌بایست عملاً در مورد آن سخن گفت، این است که این «اصولگرایان» چه کسانی هستند و با حمایت کدام محافل بین‌المللی قصد دارند که حاکمیت مورد نظر ایالات متحد را به چالش کشانند؟ همه می‌دانیم که در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی، پس از سقوط طالبان، تنها کشوری که مأمن نوعی «اصولگرائی» معرفی می‌شود ایران است. و باز هم، همه می‌دانیم که کشور روسیه به دلیل ساختار «مختلط» جمعیتی خود، در چارچوب اصول سیاسی حاکم بر مسکو نمی‌تواند از حکومت‌های «اصولگرا» در حیطة منافع مستقیم اقتصادی خود‌ حمایت به عمل آورد. پس، این حکومتی که می‌باید هم ارتش 200 هزار نفری یک ابرقدرت را در عراق به چالش کشد، و هم منافع دراز مدت یک ابر قدرت نظامی خشن، چون روسیه را در ایران و آسیای مرکزی زیر پای گذارد، کدام قدرت جهانی است؟ سخنان آقای جرج بوش اینچنین القاء می‌کند که کشور مورد نظرشان، با چنین قدرت نظامی و استراتژیکی، فرضاً «جمهوری اسلامی ایران» باید باشد! آقای بوش حتماً شوخی می‌کنند!

در واقع، اینهمه هیاهو فقط در این مسیر به راه افتاد که طرح «هلال شیعی»، که از طرف ناظران سیاسی و نظامی آمریکا ماه‌ها پیش مطرح شده بود، امروز دوباره در سخنان جرج بوش انعکاس ‌یابد. بر اساس این «طرح» جهان اسلام می‌باید به دو نیم شود: شیعه و سنی! و «هلال شیعی» در ساختار خود مناطقی چون ایران، منطقة شیعه نشین جنوب عراق، حاکمیت علوی‌های دمشق، و گروه‌های حزب‌الله لبنان را در بر گیرد، تا از طریق تقابل با گروه‌های سنی مذهب، و ایجاد تشنج و بحران در منطقه، منافع درازمدت آمریکا و اروپای غربی تأمین شود. حضور «اصلاح‌طلبان» در حاکمیت ایران نیز بر پایة همین نظریة «هلال‌شیعی» صورت گرفت؛ طرحی بود که قصد داشت «هلال شیعی» را «دمکراتیک»، و منطقة سنی نشین را «متحجر» و «سنت‌گرا» معرفی کند. ولی شاهد بودیم که طرح کودتاهای پی‌درپی‌ اصلاح‌طلبان با شکست روبرو شد، و عدم حمایت روسیه از این «طرح»، که به صراحت سیاست‌های مسکو در مناطق نفتی را، به تأئیدات محافل آمریکائی منوط می‌ساخت، خاتمی و گروه «فرهیختگان» اصلاح‌طلب او را متواری و پراکنده کرد. شکست پروژة آمریکائی «اصلاح‌طلبی»، که به تدریج می‌رفت تا نوعی «اسلام آنگلوساکسن» بر ایران حاکم کند، به دلیل فشارهای مسکو، به آنچنان افتضاحی افتاد، که یکی از متحجرترین و مفلوک‌ترین رده‌های اجتماعی این حاکمیت، ردة «مهرورزی» را به حکومت رساند! روزی که «مهرورزی» از صندوق‌های رأی‌گیری این رژیم بیرون کشیده شد، بسیاری از ناظران می‌دانستند که، «روسیه احمدی‌نژاد را به آمریکا حقنه کرد!»

در واقع، پیام مسکو به غرب کاملاً روشن بود: «یا دست از "اسلام بازی" بر می‌دارید، یا مجبور خواهید بود که با بی‌اعتبارترین قشر اسلام‌گرای حکومتی همکاری‌های بین‌المللی داشته باشید!» البته دولت آمریکا که پیش از این از همکاری‌های صمیمانة افرادی چون ملاعمر و بن‌لادن برخوردار بود، مخالفت اصولی در همکاری با «مهرورزی» نمی‌بیند، ولی دولت احمدی‌نژاد نمی‌توانست خواست‌های همسایة شمالی را کاملاً از فهرست عملکردهای سیاسی کنار بگذارد، و حتی شاهد بودیم که در آغاز کار، همین دولت به اصطلاح «اصولگرا» سعی کرد که در مورد حضور زنان در استادیوم پای جای پای خاتمی و اصلاح‌طلبان بگذارد، عملی که از طرف «مراجع» تقلید که هر کدام نانخور یک محفل خارجی هستند، سریعاً محکوم شد، و دولت را مجبور به عقب‌نشینی کردند.

حال که با حضور احمدی‌نژاد در رأس حکومت عملاً امکان همکاری مستقیم با این دولت از آمریکا سلب شده؛ حال که جنگ ساختگی «دمکراسی» با «اصولگرائی» نیز به دلایل استراتژیک نمی‌تواند جهت حفظ موجودیت اسلام‌گرایان در رأس حکومت ایران کارساز باشد؛ دولت آمریکا گویا نقشة جدیدی فراهم آورده؛ نقشه‌ای که امروز صفحة نخست سناریوی آن در برابر چشمان‌مان به روی صحنه اجرا شد. بی‌بی‌سی، سخنگوی «امپراتوری» انگلستان اعلام کرد:

«نيروهای آمريکائی به کنسولگری ايران در عراق حمله کرده و کارمندان آن را با خود برده‌اند.»

البته این کنسولگری در شهر کردنشین اربیل قرار دارد، ولی چنین عملی از طرف دولتی که اعلام می‌دارد، ارتش خود را جهت اجرای قوانین و کنوانسیون‌های بین‌الملی به عراق اعزام کرده، جز بی‌آبروئی چیزی در بر نخواهد داشت. در واقع، هیچ یک از طرف‌های عراقی ـ دولت عراق و حزب‌دمکرات کردستان ـ از این عمل «استقبال»‌ نکرده‌اند، ولی جالب است که مواضع رهبران شیعی‌مسلک عراق در مورد این «عمل» هنوز انتشار نیافته! بحرانی جلوه دادن صحنه، بر خلاف آنچه دولت ایران ادعا می‌کند، یکی از بهانه‌هائی است که بر اساس آن دولت آمریکا می‌تواند با تکیه بر شیعیان عراق، مناطق مختلف این کشور را از ارتباط با یکدیگر محروم کرده، زمینه‌ساز جنگ داخلی شود؛ جنگی که تهران موظف خواهد بود بر اساس سرسپردگی‌های خود به آمریکا در آن به نفع منافع ایالات متحد شرکت فعال داشته باشد! اینجاست که مسئلة سیاست‌های نفتی و استراتژیک پای در میان می‌گذارد.

شاهدیم که به دنبال اتخاذ سیاست «اسلام‌گرائی به هر قیمت» از جانب واشنگتن، چین شدیداً به آمریکا هشدار می‌دهد که در مورد «همکاری‌های» انرژی میان تهران و پکن، حق دخالت ندارد! و خبرگزاری رسمی روسیه، «نووستی» نیز از قول "لئونید ایواشوف" رئیس آکادمی مسائل جغرافیای سیاسی روز پنجشنبه اعلام نمود:

«خبر مندرج در روزنامة انگلیسی "سندی تایمز"، در رابطه با امکان وارد ساختن ضرباتی هسته‌ای از سوی اسرائیل به ایران بسیار هشدار دهنده است. استفاده از سلاح هسته‌ای، هم اکنون واقعیت است.»


بله، عبارت «استفاده از سلاح هسته‌ای هم اکنون یک واقعیت است»، در واقع روی سخن به آمریکا دارد. چرا که اگر در منطقة خلیج‌فارس یک فاجعة هسته‌ای صورت گیرد، در سطح جهانی انگشت اتهام سریعاً به جانب ایالات متحد گرفته خواهد شد؛ چرا که این کشور پیش از این در ژاپن از سلاح هسته‌ای استفاده کرده، و اینک نیز رسانه‌هائی در غرب سعی دارند «امکان» استفادة کشورهای وابسته به آمریکا از سلاح هسته‌ای بر علیة ایران را به یک «پیش‌فرض» کاملاً قابل احتمال تبدیل کنند. اینکه این موشک از کدام پایگاه به هوا بلند می‌شود، آنقدرها از اهمیت برخوردار نخواهد بود. و هم امروز، روزنامة ایزوستیا در مقاله‌ای از "ماکسیم یوسین" تلویحاً یادآور می‌شود که گویا راهبردهای واشنگتن هنوز بر پایة «پیش‌فرض» جنگ داخلی، «هلال شیعی»، و درگیری‌های فرقه‌ای تکیه دارد، ایزوستیا می‌افزاید:

« ممکن است، جنگ داخلی در عراق، بدترین سناریو برای ایالات متحده نباشد؟»

مشاهده می‌کنیم که بسیاری از محافل تصمیم‌گیرنده، تمایلات ایالات متحد را صریحاً در مورد فروپاشی دولت «دمکراتیک آمریکائی» در عراق، و حاکم کردن شرایط جنگ داخلی در این کشور به میان می‌آورند. در هر حال، پس از سخنان رئیس جمهور آمریکا، امروز صبح سقوط همزمان قیمت نفت و یورو در بازارهای جهانی، بخوبی نشان داد که «راهبرد» جدید آقای بوش نیز چون دیگر راهبردهای اخیر واشنگتن، حکایت همان «قلیان در حمام» است! در حکایت آمده که کوری جهت شستشو به درون خزینه رفت و در کنار لوطی محل نشست. لوطی پیاپی در آب می‌گوزید و کور که صدای «قل‌قل» ‌می‌شنید، روی به وی کرد و گفت: «قربان دستت! پکی هم به ما بده!» حال باید دید آقای بوش «قلیان چینی» دوست دارند، یا نوع روسی آنرا ترجیح می‌دهند!






 Posted by Picasa

۱۰/۱۹/۱۳۸۵

عقب‌نشینی یا پایداری؟



به گزارش بی‌بی‌سی، در روز سه شنبه 9 ژانویه سالجاری، جنگنده‌های نیروی هوائی ایالات متحد مستقر در جیبوتی حملات شدیدی را بر علیة پایگاه‌های نیروهائی در کشور سومالی آغاز کرده‌اند، پایگاه‌هائی که مقر «هواداران القاعده» عنوان شده‌! تلفات این حملات که در واقع به چند دهکده صورت گرفته، بر اساس همین گزارش بسیار سنگین است. جالب اینکه رئیس دولت سومالی، جناب عبدالله یوسف، در مصاحبه‌ای اظهار داشته‌اند که آمریکا، «حق دارد به نیروهائی در خاک کشور ما حمله کند که در عملیات تروریستی به سفارتخانه‌های این کشور در تانزانیا و کنیا در سال 1998 شرکت داشته‌اند!» همانطور که ملاحظه می‌شود، اینرا می‌گویند رئیس جمهور فهمیده!

از همین خلاصة خبر می‌باید بقیة ماجرا را در کل و مجموع دریافت. اینکه آمریکا به خود حق می‌دهد، به عنوان مجازات یک گروه تروریستی «فرضی»، که عملاً معلوم نیست چه کسانی هستند، از پایگاه‌هائی در کشور «جیبوتی»، زیر نظر نیروی نظامی فرانسه، جنگنده‌هایش را به جان مردم بی‌پناه دهکده‌های سومالی بیاندازد، و در این گیرودار جناب رئیس جمهور همین کشور، برای نیروی هوائی آمریکا تشویق‌نامه هم صادر کند، نشان می‌دهد که نه تنها گرفتاری‌های ملت‌های منطقه هنوز در نقطة آغاز کار باقی مانده، و نه تنها آمریکا خود را آمادة حملات نظامی و بی‌وقفه بر علیة هر ملت و هر کشوری می‌کند، که دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا در کنار ارتش یانکی‌ها از این حملات حمایت نیز خواهند کرد. این حملات هوائی جنایتکارانه و حمایت رئیس دولت سومالی، درست حکایت اعدام صدام حسین و حمایت دولت جمکران و دولت بی‌اختیار «عراق اشغال شده» از این عمل وحشیانه است. این تجربه‌ای است که گویا در این منطقه، در تمامی ابعاد خود می‌باید «تکرار» شود.

یادمان نرفته که آمریکا چندین سال پیش تحت عنوان مبارزه با سازمانی که خود بنیانگذار آن بود: القاعده، پای به کشور افغانستان گذاشت. هیاهو و سر و صدائی که این لشکرکشی «جهانی» جهت سرکوب «سازمانی» تروریستی که مستقیماً از جانب شاخه‌های سازمان سیا در منطقه «تغذیه» می‌شد، به همراه آورد، آنقدر وسیع بود که برخی از سردمداران همین حکومت‌های غربی، به دلایل سیاست‌های داخلی و بی‌آبروئی در افکار عمومی، از همان آغاز کار «غرغرشان» در آمده بود! ولی چند هفته پس از پیروزی‌های «درخشان» ارتش‌های «دمکراسی» در افغانستان، در افکار عمومی جهانیان، حتی نزد «خنگ‌ترین» افراد بشر نیز، کاملاً‌ روشن شد که حضور ارتش یانکی‌ها در افغانستان ارتباط زیادی با «القاعده» ندارد؛ القاعده ساخته و پرداختة سازمان سیا است، و به موقع با آن همان خواهند کرد که با دیگر سازمان‌های دست‌ساز خود می‌کنند؛ حضور نظامی ارتش آمریکا در آسیای مرکزی در چارچوب ساخت و پاخت با دولت سرهنگ‌های روسیه بر محورهای مذاکرات «نفت ـ گاز ـ استراتژی ـ و ...» صورت می‌گرفت.

امروز شاهدیم که «مبارزات» بر علیة تروریسم، نه تنها نتیجه‌ای نداده ـ از روز نخست نیز اهداف عنوان شده بیشتر نمایشی بودند تا واقعی ـ که امروز در قاره‌ای دیگر ـ قارة آفریقا ـ مردم دهکده‌های کشور سومالی می‌باید به وسیلة جنگده‌های نیروی هوائی آمریکا، تحت عنوان مبارزه با همان «القاعده»، قتل عام شوند! در این میان باید قبول کرد که مسلماً مشکلی پیش آمده، چرا که اگر این «القاعده» آنچنان قدرتمند است که پس از جنگی چندین ساله با امپریالیسم آمریکا در افغانستان و «فرضاً» در عراق، اینک در کشور سومالی قادر به «لشکرکشی» و تهدیدات گسترده می‌شود، پس باید نتیجه گرفت که آمریکا و سیاست‌های مبارزه با تروریسم آمریکائی واقعاً «تو زرد» از آب در آمده‌اند. این چه نوع مبارزه با تروریسم است که اینک پس از سال‌ها جنگ و سرکوب تروریسم، تهدیدات تروریستی می‌باید از مرحلة جنگ‌های خیابانی و بمب‌گذاری در سفارتخانه‌های یانکی‌ها، به مرحلة جنگی تمام عیار، با شرکت نیروی هوائی و بمب‌افکن‌های آمریکائی در کشور سومالی کشیده شود؟ مسئولیت «شکست» علنی سیاست‌های مبارزه با تروریسم مسلماً بر دوش دولت فعلی آمریکا سنگینی خواهد کرد، هر چند که این دولت از روز نخست، زمانی که سخن از «مبارزه» با تروریسم به زبان آورد، آنقدرها هم مقصود نهائی‌اش «مبارزه» نبود؛ همانطور که در بالا آمد «مذاکرات پر منفعت و نان و آبداری با طرف‌های شرقی و غربی»‌ تحت عنوان مبارزه با «تروریسم» منظور نظر بوده.

ولی سئوال نهائی این است که، چنین سیاست «خررنگ‌کنی» را تا کجا می‌توان پیش برد؟ از زمانی که «قصاب پنتاگون» ـ رامسفلد ـ به زباله‌دان تاریخ پر افتخار ایالات متحد فرو افتاد، و یک کارمند عالیرتبة سازمان سیا، بدون هیچگونه شناخت سیاسی از مسائل جهانی، و بدون برخورداری از هر گونه وزنة سیاسی ‌آشکار، جایگزین وی شد، شکست نئوکان‌ها ابعاد جدیدی به خود گرفته. این شکست که نخست در جبهة عراق در عمل به صورت یک «واقعیت» خود را نشان داد، و چند هفته بعد به افغانستان نیز سرایت کرد، در آغاز شکستی در ابعادی امنیتی بود. ولی علیرغم سازش‌های متعدد نظامی با روسیه، در مورد بحران اخیر لبنان شاهد بودیم که این «شکست» ابعاد نظامی نیز می‌تواند به خود گیرد، و آمریکائی‌ها از نظر نظامی در جنگی «سرکوب» شدند‌، که شاید پس از شکست کره، در تاریخ این‌کشور سابقه نداشته؛ با وجود آنکه بازندة «تبلیغاتی» این جنگ ارتش اسرائیل معرفی شد، جنگ لبنان یادآوری این نکتة کوچک به آمریکائی‌ها بود که، «سازش‌ها» در جهان سیاست، از محدودیت‌هائی جدی‌ برخوردارند.

شکست آمریکا در مسئلة «هسته‌ای» در ایران، عمق شکست‌های پیاپی ایالات متحد در منطقه را باز هم عمیق‌تر کرد. آمریکا علیرغم همکاری تام و تمام دولت جمکران با سیاست‌های جنگ‌افروزانه‌اش، نتوانست جهت حمایت از «اصولگرائی» اسلامی، و «تندروی‌های سیاسی» جنگی نمایشی بر علیه دولت ایران، و در واقع بر علیه ملت ایران به راه بیاندازد. چرا که دولت سرهنگ‌ها در روسیه، هر چند با سیاست‌های تجاوزکارانة واشنگتن هیچگونه مخالفتی نمی‌کند، و سعی تمام دارد که از طریق همکاری با جنایات آمریکا جای پای مسکو را در روابط اقتصادی و مالی جهانی مستحکم کند،‌ حاضر نیست حضور نیروهای اشغالگر آمریکائی و همکاران‌شان را در مرزهای آبی دریای خزر بپذیرد؛ و جهان‌گشائی نئوکان‌ها، در واقع در مرزهای کشور ایران به همین دلیل متوقف ماند.

عدم حملة ارتش آمریکا به ایران، عملی که برای حمایت کامل از آن، احمدی‌نژاد را پیشتر از صندوق‌ها بیرون کشیده بودند، برای آمریکائی‌ها بسیار گران تمام شد، چرا که به همین دلیل حمایت عملی از اوپوزیسیون «وابسته به غرب»، که سال‌ها در کشورهای اروپائی و آمریکا به «چپ‌نمائی» مشغول‌اند نیز غیرممکن شده! و شاهدیم که همین «چپ‌نماها»، دست در دست راست‌افراطی آمریکائی در داخل و خارج از کشور در کنگره‌ها مشغول به «مغازلة»‌ عاشقانة سیاسی شده‌اند! فروپاشی چپ‌ آمریکائی، و علنی شدن روابط این «چپ» با محافل راست‌افراطی وابسته به آمریکا، شاید طی تاریخ معاصر کشور ایران مهم‌ترین تهدید بر علیه منافع آمریکا در بطن مرزهای کشور ایران باشد. چرا که در این ساختار، آمریکا از محورهای حامی خود در دامان «چپ‌نما‌ها» محروم شد، و مجبور است جهت بازسازی ساختارهائی که بتواند علناً بر آنان در ایران تکیه کند، همین راست افراطی و عزیزتر از جان‌اش را نیز فدا سازد ـ سرنوشتی صدام‌وار! چرا که بر اساس صورت‌بندی‌های پایه‌ای، یک حاکمیت فاشیستی، بدون «چپ‌نمائی» هیچگاه نمی‌تواند قدرت را به دست آورد! این همان صورت‌بندی‌ای است که در 22 بهمن، به آمریکا و آمریکائی‌های ایرانی‌نما، فرصت داد فاشیسم اسلامی را بر کشور حاکم کنند. و بی‌دلیل نیست که امروز از تهران، و از زبان «مقامات» این حکومت مضحک سخنرانی‌هائی به گوش می‌رسد که بیشتر جنبة شوخی و مسخره دارد، تا سیاست‌گذاری! چرا که اینان دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارند.

ولی مجموعه شکست‌های آمریکا در منطقه، پس از قتل صدام حسین به دست ارتش ایالات متحد در عراق، آنهم قتلی که صرفاً یک «قتل عمد» می‌تواند تلقی شود؛ از ابعاد یک شکست نظامی به مراتب فراتر رفته؛ اینک آمریکا پای به میدان یک «شکست راهبردی» و استراتژیک در منطقه‌ می‌گذارد.

بر اساس اظهارات جرج بوش، کاخ سفید قصد افزایش حضور نیروی نظامی در منطقه و خصوصاً در عراق را دارد! معلوم نیست نیروهای جدید در تأمین سیاست‌های آمریکا چه نقشی می‌توانند بازی کنند، که در حال حاضر، آمریکا از انجام‌اش عاجز مانده! ولی کنگره و مجلس نمایندگان نیز در این میان نقش «مخالف» بازی می‌کنند، هر چند که اعضای آن‌ها به خوبی می‌دانند که جز پیروی از فرامین چندملیتی‌هائی که این جنگ را رهبری می‌کنند چارة دیگری در میان نیست. این مخالفت‌ها در واقع برای «بازنگاه‌داشتن» امکان بازگشت سیاسی بر مواضع از دست رفتة کاخ سفید است. چرا که اگر شرایط به همین روال ادامه یابد، جنگده‌های ایالات متحد در مبارزة فرضی خود بر علیة «القاعده»، ممکن است مجبور به بمباران حومه‌های فقیرنشین ژوهانسبورگ هم بشوند. در چنین روزهائی است که «دمکرات‌ها» با فرمول‌های اعجاب‌آورشان می‌باید کاخ سفید را از بحران فراگیری که، از نظر سیاسی سراسر کشور آمریکا را فرا خواهد گرفت،نجات داده و پای به میدان گذارند. ولی فراموش نکنیم که، همانطور که بارها در این وبلاگ گفتیم، این جنگ یک اشتباه «استراتژیک» بسیار پرهزینه برای آمریکائی‌ها خواهد بود، چرا که جنگی است فاقد «پشت‌جبهه»!

فرياد مجازي


برخی آمار و ارقام در سایت‌ها و روزنامه‌ها، شمار وبلاگ‌ نویس‌های فارسی زبان را تا 700 هزار تن برآورد می‌کند. حضور چنین جمعیت عظیمی در بطن فعالیتی که آنرا در این مقال «فارسی‌نگاری» می‌خوانیم، شاید از نظر تحولات فرهنگی در جامعة ایران یکی از سرنوشت‌سازترین‌ها باشد. همانطور که می‌دانیم، فرهنگ اجتماعی در جامعة ایران، در کمال تأسف، صرفاً در چارچوبی شفاهی «رشد» کرده؛ و اینهمه، در صورتی که بتوان آنچه را بر این «فرهنگ» روا داشتند، «رشد» بنامیم. و امروز، چه نارسائی‌ها و چه بسیار نابسامانی‌ها در فرهنگ، سیاست و جامعة ایران که صرفاً بازتاب چنین «رشدی» است. برای آندسته از متفکران مسائل اجتماعی ایران که با کنکاش در بطن مسائل بسیار پیچیدة علوم اجتماعی، فلسفه و «پدیده‌شناسی» سعی در شناخت ریشه‌های «عقب ماندگی» جامعة ایران می‌کنند، شاید در این مقال خبر بسیار بدی داشته باشیم؛ ریشه‌های این عقب‌ماندگی، آنقدرها که برخی می‌اندیشند، پیچیده و مبهم نیست، و اگر بررسی چند و چون مشکلات اقتصادی، مالی، نظامی و امنیتی، که بازتاب پدیدة استثمار مستقیم و استعمار حاکم بر جامعة ایران شده، نیازمند بررسی‌های فناورانة تحلیلی شود، مبارزه با ریشه‌های عقب‌ماندگی در بسیاری جهات، صرفاً در کف توده‌های ایرانی است. در کف ما و شما، در کف همسایه‌هائی است که شاید هیچگاه در تند باد تحرک روزانه به صورت‌‌شان نگاه نمی‌کنیم، و در کف تصمیماتی، هر چند کوچک که سرنوشت‌ساز!

در جوامعی که پس از اختراع صنعت چاپ عمل نگارش و اصولاً فرهنگ چاپ آثار، ابعادی جدی یافت ـ عموماً اروپای غربی، خصوصاً فرانسه و انگلستان ـ فرهنگ «نگاشتن» نیز چهره‌ای نوین به خود گرفت. چرا که در چاپ اثر آنچه از اهمیت برخوردار می‌شود، آنچه در سازندگی روابط اجتماعی و فرهنگی نقش بازی می‌کند، مجلد زیبا و تزهیب یافته نیست، متنی است که در درون این مجلد جای می‌گیرد. این متون، پیش از گوتنبرگ اسیر شیوة تولید ابتدائی کتاب ـ خطاطی ـ باقی مانده بودند. ولی پس از اختراع چاپ، در این جوامع، کتاب دوستان و کتاب‌خوانان، دیگر برای دستیابی به نسخه‌هائی از یک اثر نیازمند ماه‌ها و شاید سال‌ها انتظار و تلاش نمی‌شدند. نسخه‌های متعدد از یک اثر، می‌توانست پی‌درپی از کارگاه‌ها بیرون خزد، و هر چند هنوز تملک آنان در گروی تحمل هزینه‌هائی سنگین باقی مانده بود، و علیرغم آنکه هنوز مأوای‌شان معمولاً کتابخانة متمکنان و صاحبان جاه و مقام بود، بهره‌وری از آنچه «قرائت» می‌خوانیم، «عمومی‌تر» از گذشته‌ها شد. و همین «عامل» بود که بعدها دریچه‌های نوینی از عامل «قرائت» در برابر انسان‌ها گشود؛ «قرائت» ابعادی نوین یافت؛ نیازی نوین در جامعة بشری متولد شد و به همراه این نیاز، راه‌های مختلف ارضاء آن نیز «شکل» گرفت: در همین راستاست که این «ادبیات عمومی‌تر»، و ابعاد نوین «قرائت»، دست در دست صنعت چاپ و صناعت، به جامعة اروپای غربی ولترها و مونتسکیوها ارزانی داشت. و این تحرک فراگیر صنعتی، علمی و فرهنگی را، انقلاب کبیر همراهی کرد.

اگر صنعت چاپ به ملت‌های اروپای غربی، ابعاد نوین «قرائت» ارزانی داشت؛ اگر این ابعاد نیازهای نوینی در بطن جامعه ایجاد کرد؛ اگر ملت‌ها برای ارضاء این نیازها نظام «فئودالی ـ سلطنتی» را دیگر پاسخگو ندیدند، و در جستجوی جایگزینی برای آن برآمدند، یک اصل هنوز باقی بود: شرکت مردم در این «جشن» فراگیر فرهنگی! به شهادت تاریخ، اروپائیان در این «جشن» شرکت کردند، و خصوصاً پس از «انقلاب کبیر»، ادبیات عامیانه‌تری به قلم نویسندگانی چون الکساندر دوما ـ پدر و پسر ـ پای به میدان گذارد، ادبیاتی که در واقع پاورقی‌‌های نخستین روزنامه‌های آزاد آنزمان بود. «قرائت» تشویق شد، عمومی‌تر شد، و از تزهیب‌ مذهبی و کلیسائی هر چه بیشتر فاصله گرفت. در این کوتاه مقال، مسلماً مجالی برای بررسی تمامی این ابعاد باقی نخواهد بود، ولی یک سئوال را می‌باید از خود پرسید: «اگر صنعت چاپ چنین انقلابی فراگیر در "قرائت" به همراه آورد، و در پی آن، نیازهای اجتماعی به محصولاتی جان داد که "قرائت نوین" نیازمند آن بود، "انقلاب دیجیتالی" عصر ما، که همه روزه در حال فروپاشاندن سنت‌ها و بازسازی محدوده‌های نوینی از فرهنگ "ویژوال" است، ما را تا کجا خواهد برد؟»

همانطور که شاهد بودیم، ایرانیان، عصر «انقلاب صنعت چاپ» را با «سکوتی سنگین» همراهی کردند، و فقط طی دوره‌هائی بسیار گذرا، کوتاه و میرا، آنزمان که فضای سیاست‌های استبدادی شکاف برمی‌داشت ـ صدر مشروطیت، نخستین سال‌ها پس از شهریور 20، غوغای مصدق، و چند روزة دولت بختیار ـ بود که مطبوعات آزاد را ایرانی «تجربه» کرد؛ تجربه‌ای کوتاه و بسیار ناموفق! چرا که هر چه زمان بر ما گذشت، طول زمان این تجربه‌های «آزادی مطبوعات» کوتاه و کوتاه‌تر شد. چرا که استعمار و استبداد پیوسته مجهزتر و مصمم‌تر پای به میدان گذاشت. این «کوتاه‌دوره‌های» آزادی مطبوعات، در آخرین تجربة ملی ما (43 روز دولت بختیار)، فقط به یک سند تاریخی جان داد، سندی در رثای آزادی که از خود در تاریخ معاصر جهان به یادگار گذاشتیم؛ سندی به قلم «مصطفی رحیمی» و به نام: «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»

جالب‌تر آنکه این سکوت مرگ‌آور «مطبوعاتی»، بر دیگر رسانه‌های جمعی، از نخستین روزهای حضورشان در جامعة ایران حاکم شده بود: ایرانی «رادیوی آزاد» و «تلویزیون آزاد» را هیچگاه تجربه نکرد! چرا که این دو محصول «فرهنگ‌ساز»، زمانی پای به بازار ایران گذاردند که استعمار دیگر ریشه‌های آزادیخواهی را نیز از بن فرو کنده بود: رادیو در دورة میرپنج به ایران آمد، و تلویزیون هدیة «پرزیدنت آیزونهاور»، به عاملان کودتای 28 مرداد بود!

شاید برخی از ایرانیان از خود بپرسند که، این «سکوت» تاریخی که بر جامعة ما سنگینی کرد، چه نتایج مخرب و انسان‌ستیزی به ارمغان آورد؟ جواب این سئوال در حال حاضر غیرممکن است، چرا که هنوز ما در بطن همان «سکوت» سنگین و مرگ‌آور زندگی می‌کنیم، و هر چند تندبادهای «انقلاب دیجیتالی» همه روزه بر دیواره‌های بلند کاخ استبداد می‌تازد، قلم‌ ایرانی هنوز استبدادزده و فروهشته‌ باقی مانده. و تنها در صورتی خواهیم توانست فروپاشیدگی‌ها، نابسامانی‌ها و نقصان‌هائی که گذشته‌های‌مان را رقم زده دریابیم که امکان یابیم، در فضائی آزادتر قلم‌ زنیم.

چند روز پیش شاهد بودیم که دولت احمدی‌نژاد، ظاهراً در برنامة ارائه شده از جانب دولت، جهت «ساماندهی» به سایت‌های اینترنتی، تجدید نظر کوچکی کرده؛ وبلاگ‌ها از این «قاعدة» مضحک مستثنی شده‌اند. ولی آنان که به آزادی «دیجیتالی» معتقدند، آنان که هر چند از دور، توانسته‌اند چند صباحی دست بر آتش آزادی «قلم‌زنی» در فضائی آزادتر داشته باشند، نمی‌باید فریب چنین «ژست‌های» بی‌معنائی را بخورند. نه تنها این حاکمیت، که شاید اکثریت حاکمیت‌های جهان، میانة خوشی با «آزادی قلم»، «آزادی بیان» و «آزادی اظهارنظر» سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ندارند. این یک واقعیت است، هر چند تلخ و ناخوش‌آیند، ولی می‌باید از جانب ما شهروندان پذیرفته شود که در امر «آزادیخواهی» تنهائیم. دولت‌ها، بنیادها، احزاب، دستجات و جویندگان قدرت، هیچیک ما را یاری نخواهند داد. صورت‌بندی ایده‌آل یک شهروند، در آئینة یک حاکمیت، «سکوت» مطلق اوست؛ و اگر در برخی جوامع این اصل «دلخواه» حاکم نمی‌شود، نه به دلیل آن است که حاکمیت با «آزادی قلم و بیان» قلباً ارتباطی اندام‌وار یافته؛ حاکمیت در اینگونه جوامع، به دلایلی بسیار گسترده و وسیع قادر نیست چنین نظارتی بر امور ملت اعمال کند. آزادی در این جوامع بازتاب گونه‌گونگی‌هائی است، که نظارتی فراتر از یک دستگاه حکومتی می‌طلبد.

حکومت اسلامی از نخستین روزهای حضور خود در سطح جامعه، در عمل ثابت کرده که «نقادی» را نخواهد پذیرفت. از نظر دستگاه «خلافت هزارة سوم»، نقد این حکومت‌ جرم ‌است، چرا که در تضاد با «فرامین الهی» قرار می‌گیرد. اینکه مشتی دعانویس و روضه‌خوان با حمایت و پشتیبانی سیاست‌های استعماری بر ملتی حاکم شوند، و آنچه استعمار به گوششان می‌خواند، «فرامین‌الهی» لقب داده، مخالفان‌‌اش را «مرتد» بنامند، در عمل به معنای به سخره گرفتن هوشیاری و آگاهی یک ملت است، ولی چه باید گفت که، ساختار اجتماعی ایران، هم به این «جماعت» و هم به آن «سیاست» چنین اجازه‌ای داده؟ احمدی‌نژاد، اگر قدرت می‌داشت، و اگر می‌توانست خواسته‌‌های باطنی این حاکمیت را همانطور که مایل است به منصة ظهور برساند، فرد فرد وبلاگ‌نویسان این مملکت را، حتی همان‌ها که در مجیز این دستگاه «استعماری» فضای اینترنت را به خوش رقصی‌های «ایمانی» و «اسلامی» خود آلوده کرده‌اند، شخصاً گردن می‌زد؛ این حکومت قلم را «دشمن» فی‌نفسة خود می‌داند، حتی قلمی که به مزد خود او باشد! مگر اینان، همین آقایان حکومتی‌ها، پیش از پدیدة اینترنت، با نویسندگان و روزی‌نامه‌نگاران «دستگاه خلافت» خود چگونه رفتار می‌کردند؟

اینک وظیفة وبلاگ‌نویس‌ها است که اگر پیشینیان‌شان در هماهنگی با صنعت چاپ، گامی در جهت پیشبرد فرهنگ مکتوب ایران بر نداشتند، اگر پدران و اجدادشان رادیوی استبداد رضاخانی، و تلویزیون «آیزونهاوری» را پدیده‌هائی کاملاً «طبیعی»‌ در جامعة ایران تلقی کردند، و زمینه‌ساز افتضاحی شدند که باید فقط با نام «بلوای 22 بهمن» از آن یاد کنیم؛ خود هوشیار باشند و فریب این عقب‌نشینی‌های استراتژیک عمله و اکرة استعمار را نخورند. در کمال تأسف، امروز وبلاگ ایرانی، زمانی که بر میزبانی‌های اجنبی‌ تکیه می‌کند، از ایمنی بیشتری برخوردار خواهد شد. تشکیلاتی که در ایران، تحت عنوان «ارائة خدمات وبلاگ» به راه افتاده‌، نهایت امر در دست همین دولت است، حضور ایرانی بر امواج اینترنت، «ریش و قیچی‌اش» در دست همین حکومت باقی خواهد ماند؛ و شاید فلسفة عقب نشینی استراتژیک این دولت در «طرح سرکوب» ملت ایران را در همین اصل می‌باید جست. چرا که نظارت بر آنچه در داخل می‌گذرد، همیشه از نظارت بر مسائلی که خارج از حیطة قدرت مستقیم دولت است، ساده‌تر خواهد بود.

ایرانیان می‌باید به هر ترتیب ممکن، حضور گسترده، جامع، فرهنگ‌ساز و حتی هنری خود بر فضای مجازی را تمدید کنند، این فضا می‌باید از «محصولات فرهنگی» ایران لبریز باشد. این حضور، همچون ارائة «قرائت‌» نوین در آغاز «انقلاب گوتنبرگ»، می‌تواند در آینده‌ای نه چندان دور نقشی بسیار تعیین کننده در سرنوشت ملت ایران بازی کند. این حکمی است که اگر روی از آن برگردانیم، در فردائی از همین فرداها، قضاوت تند آیندگان‌مان‌ را به دنبال خواهیم داشت.




 Posted by Picasa

۱۰/۱۷/۱۳۸۵

یادی از فروغ

Posted by Picasa

چگونه باور کنم هفتاد و دو سالگی‌ات را؟
تو که آوازهایت «چون حبابی از هوا لبریز، می‌جوشید»
و چشمانت «به روی هر چه می‌لغزید»
«آنرا چون شیر می‌نوشید»

تو که گونه‌هایت را «با برگ‌های شمعدانی رنگ» می‌زدی
و در آن «کوچه‌های گیج از عطر اقاقی‌ها»
و آن «ازدحام پر هیاهوی خیابان‌های بی‌برگشت»
در جستجوی روزهائی بودی که «مثل نباتی» در «خورشید می‌پوسند».

تو که می‌پرسیدی «تا به کی باید رفت»،
«از دیاری به دیار دیگر»؟
و ایکاش «همة عمر سفر می‌کردیم»
«از بهاری به بهار دیگر».

نماندی تا ببینی با ما
آنروزها «که فروریخته در» ما، «گوئی»
«تیره آواری از ابر گران»
و بر لب‌هایمان نماند هیچ
لبخندی، تا جان سپارد چون «عطری گذران»

چه بهتر، نبودی تا ببینی
چگونه «غم درون دیده‌»ها
«قطره قطره آب» شد
و «چگونه سایة سیاه» سرکشی‌های یک نسل
«اسیر دست» گرداب شد

چگونه باور کنم هفتاد و دو سالگی‌ات را؟
تو که آوازهایت «چون حبابی از هوا لبریز، می‌جوشید»
و چشمانت «به روی هر چه می‌لغزید»
«آنرا چون شیر می‌نوشید»