۱/۳۰/۱۴۰۲

استراتژی الاغ لازار!

 



 

سفر رضا پهلوی به اسرائیل حواشی متعددی ایجاد کرد که در شرایط فعلی،  برخلاف تصور بعضی‌ها،  تهدیدی است بر علیه جنبش «زن،  زندگی، آزادی.»   از سوی دیگر،  به نظر می‌رسد این دیدار همزمان تلاشی باشد جهت ابتر نمودن سیاست تنش‌زدائی پکن،  و ابزاری برای دامن زدن به نفرت از اسرائیل در منطقه.  ولی مهم‌تر از همه،  دیدار کذا ضربۀ‌ سهمگینی است که به اعتبار سیاسی رضا پهلوی وارد آمده!   در مطلب امروز تلاش خواهیم داشت ابعاد متفاوت این سفر و تبعات آن را مورد بررسی قرار دهیم.  و در این راستا می‌باید ابتدا تاریخچه‌ای هر چند شتابزده از شکل‌گیری کشور اسرائیل و زیرساخت‌های اقتصادی،  سیاسی و ژئواستراتژیک‌اش در خاورمیانه ارائه کنیم.   سپس ارتباط حکومت‌های متفاوت ایران با اسرائیل و جامعۀ یهودی را بررسی خواهیم کرد،   و نهایت امر می‌پردازیم به شرایط فعلی و سقوط سیاسی رضا پهلوی.    

 

کشور اسرائیل در سال 1948،   توسط انگلستان و با همکاری ایالات‌متحد،  تقریباً همزمان با تأسیس کشور مسلمان‌نشین پاکستان ـ  1947 ـ  چشم به جهان گشود.   البته در تبلیغات رسانه‌ای دلیل حمایت غرب از تأسیس اسرائیل،   فراهم آوردن زمینۀ مناسب جهت زندگی یهودیان در صلح و آرامش اعلام شده.   ولی در این تبلیغات تاریخچۀ یهودستیزی به صورتی گزینشی ارائه شده است؛   با تکیه بر این تبلیغات هیچکس نخواهد دانست که دولت‌های غربی،  و خصوصاً بنیادهای مذهبی مسیحیت،  در عمل پیشقراولان یهودستیزی بوده‌اند.   به گواهی تاریخ پیش از وحشیگری نازی‌های آلمان،  پادشاهان انگلستان اولین فرمانروایانی بودند که در قرن سیزدهم میلادی یهودیان را از بریتانیا اخراج کردند!  و سپس در اوایل سدۀ چهاردهم نوبت به فرانسه و اسپانیا رسید تا به نوبۀ خود یهودیان را به شمال آفریقا تبعید کنند.     

 

بله،  با در نظر گرفتن این تاریخچۀ «پرافتخار» است که امروز می‌باید بپرسیم آیا تشکیل کشور اسرائیل،   و تشویق و تهدید یهودیان اروپا و آمریکا و دیگر مناطق جهان،   به مهاجرت به اینکشور دنبالۀ همان سیاست‌های «تصفیۀ دینی و اجتماعی» نیست که از قرن سیزدهم میلادی در بریتانیا به اجرا در آمده بود؟!   به استنباط ما پاسخ به این پرسش مثبت است.   با نیم‌نگاهی به فهرست دانشمندان،  فرهیختگان،  کاشفان و حتی فلاسفۀ جهان به صراحت می‌بینیم که یهودیان در میان اینان از مهم‌ترین و والاترین مواضع علمی و فلسفی برخوردارند.  موقعیت ممتاز یهودیان،  خاری است در چشم دولت‌هائی که تا به زیرمژگان وامدار و وابسته به کلیسا و مسجد و امامزاده و چرندیات کشیش و آخوند هستند.  در نتیجه،  پروژۀ تبعید یهودیان از کشورهای متبوع‌شان،  از دیرباز یکی از مهم‌ترین برنامه‌های کلیدی دولت‌های غربی بوده است.

 

با اینهمه،  پس از پایان جنگ دوم جهانی،  هر چند تشکیل دولت اسرائیل امتدادی بر سنت یهودستیزی دولت‌های غرب به شمار می‌رفت،  مهاجرت «اجباری» یهودیان در دست سیاستگزاران غربی ابزار نوینی نیز قرار داد.   در دوران گذشته،   جهان «فراخ‌تر» از امروز می‌نمود؛  غربی‌ها با کوچ دادن یهودی از سرزمین‌اش به خیال خام خود بر «مشکل» حضور وی نقطۀ پایان می‌گذاردند،   ولی در فردای جنگ دوم و در «دهکدۀ جهانی» دیگر تبعید یهودی پاسخگو نبود؛   یهودی را می‌بایست در شرایط نامساعد دائم قرار داد تا برای همیشه از «شرش» خلاص شد!  جنگ دائم؛  تهدید تروریستی دائم؛   تنش‌زائی دائم و ... خلاصه وقتی قصۀ رابطۀ «دوستانۀ» یانکی با یهودی را از شبکه‌های خبرسازی غرب می‌شنویم بهتر است به یاد آوریم که چگونه غرب از طریق ایجاد تنش پیوسته در منطقۀ خاورمیانه،   همه ساله ده‌ها میلیارد دلار ثروت‌ ملت‌ها را به غارت صنایع نظامی آمریکا می‌دهد.  در کمال تأسف می‌باید اذعان داشت که رابطۀ کشور اسرائیل با آمریکا نه دوستانه است،  و نه صادقانه!   رابطۀ بزک‌شدۀ گرگ یانکی است با گوسفند یهودی!

 

در کمال تأسف،  در جامعۀ ایران نیز یهودستیزی از دیرباز با حمایت مسجد و ملایان گسترش و امتداد داشته،   به طوری که برخی حتی ادعا دارند،  «این فرهنگ دینی ماست!»   ملایان همچون دیگر اربابان دین،  جهت گرم نگاه داشتن دکان دین‌فروشی‌شان همیشه نیازمند قربانی‌اند.  به طور مثال،   اگر امروز ادعا می‌شود که فقط اقلیتی محدود مخالف حجاب‌ اجباری‌اند؛  آن روزها هم فقط «اقلیتی» محدود یهودی بودند!  در نتیجه،  سگ‌های درندۀ حاکمیت را می‌بایست به جان‌شان انداخت.   فراموش نکنیم که حمله به «اقلیت» شاه‌کلید سیاست‌های استبدادی،   فاشیستی و استعماری است.   چه این اقلیت یهودی باشد،  چه بهائی و کمونیست و بی‌حجاب و بی‌بندوبار و سیاه یا سفید!       

    

در دوران حکومت آریامهر،   اگر مفاد «قانونک» اساسی‌ای که پیشتر سفارت انگلستان در دوران قاجار تحت عنوان قانون اساسی مشروطۀ سلطنتی برای ما ملت سرهم کرده بود،  به هیچ عنوان رعایت نمی‌شد،  مسئلۀ دین و مذهب رسمی ایران ـ  شیعۀ اثنی‌عشری ـ   با دقت و وسواس مورد عنایت ویژۀ «مقامات پهلوی» قرار داشت!   در نتیجه،   طی دوران «پرافتخار» حکومت پهلوی‌ها،   مسیحیان،  یهودیان،  زرتشتیان،  و حتی سنی‌مذهب‌ها تبدیل شدند به ایرانیان درجۀ دوم!   برخورد احمقانۀ رژیم پوشالی پهلوی،   با آنچه «اقلیت مذهبی» می‌خواند،  تحت زعامت انگلستان در منطقه‌ کار را بجاهای باریک کشاند.  گروه، گروه اقلیت‌های مذهبی به حاشیۀ اجتماع،  اقتصاد و صنعت رانده شده،  حتی دست به مهاجرت از کشور زدند،  و ساکنان مناطق سنی‌نشین همچون کردستان،  خوزستان،  بلوچستان،  ترکمن‌صحرا،  و ... دیگر خود را ایرانی به شمار نمی‌آوردند؛   آرزوی استقلال‌ از حکومت سرکوبگر شیعۀ تهران در دل می‌پروراندند!

 

ولی مسئلۀ ضدیت و سرکوب اقوام و مذاهب،  همانطور که شاهد بودیم و قابل پیش بینی هم بود،   با حکومت ملایان تشدید هم شد.   اینبار دیگر صرفاً مسئلۀ سیاست استعماری معاصر در میان نبود؛   پای به دوران قرون‌وسطی گذارده بودیم.   پیروان دیگر ادیان و مذاهب «نجس» بودند!   و در این میانه مسلماً یهودیان و بهائی‌ها بیش از دیگران سرکوب ‌شدند.  سرکوب یهودی به دلیل مطالبات محافل آنگلوآمریکن و به ارزش گذاردن پروژۀ اسرائیل بود،   و سرکوب بهائی که «نوشیعه» شمرده می‌شد،   جهت به ارزش گذاردن منافع مالی محافل «شیعه اثنی‌عشری!»

 

بله،  سرکوب یهودی در جهان از چنین تاریخچۀ «پرافتخاری» برخوردار است.   ولی در ایران عملۀ استعمار چنان کرده‌اند تا این سرکوب به معنای واقعی کلمه فراگیر شود.   نه فقط همۀ اقلیت‌ها سرکوب می‌شوند،  که حتی آندسته که احساس می‌کند در اکثریت است نیز از چماق حکومت دست‌نشانده بی‌نصیب نمی‌ماند!   به همین دلیل و با در نظر گرفتن تاریخ سدۀ گذشتۀ کشور ایران،   از منظر سیاسی و اجتماعی خیزش «زن،  زندگی، آزادی» مفاهیمی به مراتب عمیق‌تر از آن دارد که برخی مخالف‌نمایان ادعا می‌کنند.  مسئله برخلاف آنچه ادعا می‌شود نفی حجاب اجباری،   پایان یافتن آقابالاسری ملای شیعی،   برقراری روابط دوستانه و نزدیک با آمریکا و انگلستان،  و ... نیست.   خیزش «زن،  زندگی، آزادی» تلاشی است تمدن‌ساز جهت خروج از «بن‌بست» آداب و رسوم قرون‌وسطائی‌ای که نه فقط ملت ایران را به اسارت قشرهای واپس‌ماندۀ اجتماعی درآورده،  که حضور سیاست‌های استعماری در صحنۀ اجتماع،   فرهنگ،  صناعت و تجارت را نیز به مراتب آشکارتر کرده.      

 

در چنین شرایطی است که شاهد سفر رضا پهلوی به اسرائیل و استقبال برخی محافل اینکشور از وی هستیم.  در اینکه حاکمیت اسرائیل بر مبنای یک دمکراسی قابل احترام شکل گرفته از منظر نویسندۀ این وبلاگ جای هیچ شک‌وشبهه‌ای نیست؛  شخصاً امیدوارم که شبکۀ دولت‌های مستبد منطقه در مصاف با دمکراسی اسرائیل فروریزد،   و ملت‌ها بتوانند با عقب‌راندن سرکوبگران و الهام از الگوی دمکراسی سیاسی اسرائیل،  از زندگی انسانی‌تری برخوردار شوند.   ولی نمی‌باید فراموش کرد که تنش‌زائی‌ دول و گروه‌های مخالف کشور اسرائیل در منطقه ـ  جمکرانی‌ها،  سعودی‌ها،  فلسطینی‌ها و ... ـ  بخشی است از سیاست بحران‌سازی و جنگ افروزی منطقه‌ای که توسط ایالات‌متحد سازماندهی می‌شود.   از اینرو یک سفر خشک‌وخالی به اسرائیل،   خصوصاً زمانیکه حامیان اصلی این «سفردیپلماتیک» در واشنگتن نشسته‌اند،   نمی‌تواند مهره‌های سیاست منطقه را آنطور که رضاپهلوی و طرفداران‌اش ادعا می‌کنند جابجا نماید.  

 

نتیجتاً دستاورد اصلی سفر رضاپهلوی آنقدرها ارتباطی با آرامش منطقه‌ای،  ‌ صلح‌ورفاه ملت‌های خاورمیانه،  و روابط دوستانۀ ایرانیان و اسرائیلی‌ها ندارد، کاملاً برعکس!   با در نظر گرفتن سیاست بحران‌سازی لندن و واشنگتن،   در مقام حامیان سفر رضا پهلوی،  اینان در واقع دو پیام متفاوت و مخرب به منطقۀ خاورمیانه ارسال کرده‌اند.

 

پیام نخست روشن است!   لندن و واشنگتن می‌خواهند بازگشت خانوادۀ پهلوی به ایران را به عنوان یک سناریوی فریبنده معرفی کنند.  سناریوئی که در عمل زمینه‌ساز چک‌وچانه‌های فراوانی پیرامون مسائل مختلف منطقه‌ای و جهانی بین روسیه و آمریکا خواهد شد!   در نتیجه،   رضا پهلوی که ادعای رهبری یک «جنبش ملی» را یدک می‌کشد،  با این عمل تبدیل شده به گروگان سیاست‌های غرب در برابر مواضع روسیه و چین.   با سفر رضاپهلوی،  بحران اجتماعی اخیر ایران که می‌توانست و شاید هنوز نیز بتواند مفری باشد جهت خروج از بن‌بست‌های «تاریخی ـ اجتماعی»،   توسط کاخ‌سفید مصادره شده است.   از این پس،  تحولات داخلی ایران به صورت علنی منوط به تصمیمات واشنگتن و لندن خواهد شد.   این شرایط راه رهائی ملت ایران از چنگال استعمار غرب را بیش از پیش صعب‌العبور می‌کند.   به صراحت بگوئیم عمل رضاپهلوی به هیچ عنوان ذکاوتمندانه و هوشیارانه نمی‌تواند تحلیل شود.  

 

ولی دومین پیامی که غربی‌ها با سفر رضا پهلوی به منطقه ارسال کرده‌اند به مراتب از پیام نخست نیز مخرب‌تر است.   پیامی است بسیار تند و ناخوشایند به دیگر طرف‌های منطقه‌ای از جمله فلسطینی‌ها و طرفداران‌شان،  گروه‌های مسلمانان تندروی مصری،  تونسی، اردنی و ...   به عبارت ساده‌تر،  رضا پهلوی در شرایطی که ادعای رهبری «خردمندانه» دارد،   ملت ایران را به گوشت دم توپ دشمنان منطقه‌ای اسرائیل تبدیل کرده و به ضدیتی میدان ‌داده که پیشتر توسط دستگاه آمریکائی آریامهر بین ایرانیان و ملت‌های منطقه ایجاد شده بود.  

 

بررسی سفر رضاپهلوی به اسرائیل را در همینجا خاتمه می‌دهیم،  و یک نکته پیش‌پاافتاده را یادآور می‌شویم.   و آن اینکه به استنباط ما،   شرایط نوین جهانی به آمریکا  امکان نخواهد داد با استفادۀ ابزاری از فرزند آریامهر،  سیاست تقابل عرب و عجم را احیاء کند.  این سیاست از الاغ لازار هم مرده‌تر است؛  آنچنانکه دم مسیحائی هم زنده‌اش نخواهد کرد.  خلاصه، دستگاه بایدن ول‌معطل است؛  احیاء بحران «عرب ـ عجم» با ادعای «دوستی و برادری» ملت‌های ایران و اسرائیل منتفی است.  رضاپهلوی با حرکت در این مسیر عبث،  در واقع بر همۀ مواضعی که پیشتر اتخاذ کرده بود خط بطلان کشیده.