۳/۲۷/۱۳۸۵

جنگ‌هاي عقيدتي نوين



خبرگزاری‌ها امروز از آزمایشات موشکی جدید در خاک کشور کرة شمالی خبر می‌دهند. این اخبار درست زمانی منعکس می‌شود که،‌ در صحنة سیاست بین‌الملل، «بحران هسته‌ای» ایران و احتمال «حملة نظامی» آمریکا در حال دور شدن است، و شرکت دولت ایران در مذاکرات گروه شانگهای، در کنار چین و روسیه، این امکان را فراهم آورده که مسائل متعددی که کشور ایران در سطح بین‌المللی با آن‌ها روبروست، بتواند از طریق مذاکرات مورد حل و فصل قرار گیرد. حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا و چگونه، زمانی که تشنج در مراودات بین‌المللی بر محور ایران رو به آرامش دارد، رئیس جمهور چچنی «مستقل» به قتل می‌رسد، و به دنبال آن کرة شمالی موشک‌هائی را مورد آزمایش قرار می‌دهد، که به راحتی می‌توانند کلاهک‌های هسته‌ای «فرضی»‌ را، که بر اساس تبلیغات خبرپراکنی‌های بین‌الملل در اختیار دولت کرة شمالی قرار دارند، تا سواحل ایالات متحد حمل کنند!

اگر دیپلماسی جنگ سرد، پدیده‌ای است که به تاریخ پیوسته، تردیدی در کار نیست که دیپلماسی دیگری جایگزین آن شده است. این «دیپلماسی نوین»، همانطور که شاهدیم، در رابطه میان قدرت‌های بزرگ، دیگر در مظروف «درگیری‌های عقیدتی» به ملت‌های جهان تحمیل نمی‌شود. به عبارت دیگر، قدرت‌های تعیین کننده در سطح جهان، که طی جنگ سرد، خود، ملت‌ خود و ملت‌ها و دولت‌های دیگر را در چارچوب این «درگیری‌های عقیدتی» قرار داده بودند، امروز بحران را به درون کشورهای کوچک‌تر انتقال داده، آن‌ها را در راستای «درگیری‌های عقیدتی»، «وجه‌المصالحة» منافع خود کرده‌اند. در این راستا،‌ «درگیری‌های عقیدتی»، نه در درون مرزهای‌ کشورهای تعیین کننده، که در بطن کشورهای وابسته جریان‌ یافته. بهترین نمونه‌ از این «درگیری‌های عقیدتی» را، که قدرت‌های تعیین کننده بر ملت‌های دیگری تحمیل کرده‌اند، می‌توان امروز در ایران، کرة شمالی‌ و عراق به روشنی مشاهده کرد.

در همین راستاست که به یک‌باره دولتی چون حکومت اسلامی ایران، که طی موجودیت‌اش از هر اقدامی جهت به ارزش گذاشتن «دیپلماسی»‌ غرب رویگردان نبوده، مرکز تبلیغات وسیع خبرگزاری‌های غربی بر محور سلاح‌های هسته‌ای می‌شود، سلاح‌هائی که حتی برخی محافل غربی معتقدند که ایران در حال حاضر آن‌ها را اختیار دارد! و از طرف دیگر، این تبلیغات درست زمانی اوج می‌گیرد، که فرضاً، حکومتی «اصول‌گرا» قدرت را در ایران به دست گرفته‌ است. بحث «اصول‌گرا»‌ بودن و یا «متجدد» بودن دولت ایران را به بعد موکول می‌کنیم، ولی، همزمانی این «اصول‌گرائی» فرضی با «بهره‌گیری‌ای» به همان اندازه فرضی از قدرت نظامی هسته‌ای، مسئله‌ای است که نیازمند تحلیل می‌شود. در واقع، اگر فعالیتی هسته‌ای در ایران وجود داشته، این فعالیت در دورة آقایان هاشمی و خاتمی نیز در جریان بوده و مشکل می‌توان دلیل موجهی بر هیاهوئی یافت که خبرپراکنی‌های غربی بر سر «بمب اتم ایرانی»، درست زمانی به راه می‌اندازند که نام آقای احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور اعلام شده است. این هیاهو در واقع، نشاندهندة این امر است که بحران، نه بر «رویگردانی ایران از تعهدات بین‌المللی خود»، که بر مسائلی دیگر تکیه دارد.

همین تجربه نیز در مورد آزمایش‌های فرضی موشکی در کرة شمالی تکرار می‌شود. و همانطور که عنوان شد، درست پس از آرامش نسبی در جبهة «بمب هسته‌ای ایران!»، شاهدیم که موشک‌های هسته‌ای کره، اینبار قادر به حمله به بنادر ایالات متحد می‌شوند! این سئوال پیش می‌آید که کشور کره، با خروارها مشکلات داخلی، و در شرایطی که از نظر اقتصادی نیز تحت محاصره قرار دارد، چه منافعی می‌تواند در این «آزمایشات نظامی» داشته باشد؟ مسلماً کره منفعتی در این آزمایشات ـ اگر که این آزمایشات واقعیت داشته باشند ـ ندارد، و این هیاهوی سیاسی در اطراف موشک‌های مفروض در واقع بازتاب پایان گرفتن «بحران هسته‌ای» ایران، و نتیجة سیاسی و علنی ملاقات گروه شانگهای در چند روز گذشته است.

امروز که «درگیری‌های عقیدتی» در بطن برخوردهای جهانی، در ظاهر از معادلات سیاسی کنار گذاشته شده‌اند، به صراحت می‌بینیم که بهره‌برداری از این «درگیری‌ها» در پایتخت‌های کشورهای بزرگ حتی تشدید شده. امروز سخن گفتن از ایران «اسلامی» به همان اندازه مضحک است که مطرح کردن کرة شمالی «کمونیست». ولی این «جنگ‌ عقیدتی» که بازندگان واقعی آن فقط توده‌های مردم در کشور‌های کوچک هستند، نه فقط بر این ملت‌ها که بر جهانیان تحمیل شده است، و در شرایطی که قدرت‌های بزرگ و تعیین کننده،‌ همگی در روابط بین‌الملل بر حاکمیت «بازار» ـ در مفهومی که مورد نظر آدام اسمیت بوده ـ تأکید دارند،‌ «اصول‌گرائی‌های» برخی وابستگان به این قدرت‌ها، که کاسه‌هائی داغ‌تر از آش‌اند، واقعاً مضحک شده است. با این وجود، این امید را باید در دل زنده نگاه داشت که رشد وسائل ارتباطات جمعی، در کنار هشیاری ملت‌ها این امکان را روزی فراهم خواهد آورد که «جنگ دروغین عقیدتی» جای خود را به «صلحی واقعی» دهد. ولی تا رسیدن به این سر منزل، یعنی آنجا که ملت‌های کوچک‌تر به بلوغی سیاسی دست یافته، بتوانند تأثیری شایسته بر روابط بین‌الملل داشته باشند، مسلماً، جهانیان باید‌ در سایة شوم بوم‌های مرگ‌آفرینی چون «بمب‌های هسته‌ای» حکومت اسلامی، و «موشک‌های قاره پیمای» کرة شمالی، زندگی کنند.
 Posted by Picasa

۳/۲۵/۱۳۸۵

جرج بوش سوم!؟


بورس اوراق بهادار در نیویورک و شاخص دیگر بازارها در پایتخت‌های اقتصادی کشورهای غربی، پس از سقوط و سکونی که چند هفته به طول انجامیده بود، دوباره رو به افزایش گذاشته‌ است. در واقع، در شرایط فعلی، بالا رفتن قیمت اوراق بهادار، می‌تواند فی‌نفسه یکی از بازتاب‌های اجماع بر «گزینة جنگ» به شمار آید. نمی‌توان این امر را از نظر دور داشته که جنگ برای اقتصاد غرب حکم یک ماشین پول‌سازی را دارد، و صلح بدترین رخدادی است که می‌تواند به وقوع بپیوندد. از میان رفتن زمینة جنگ در ایران، جنگی که شروع آنرا آمریکائی‌ها با علاقه و شوق فراوان دنبال می‌کردند، در چند هفتة گذشته باعث فروریختن بازارهای اوراق بهادار شده بود، و ناظران با در نظر گرفتن اوج‌گیری دوبارة قیمت اوراق بهادار به این صرافت افتاده‌اند، که گویا حضور غیرمنتظرة جرج بوش در خاک عراق، بیشتر به دلیل اجماعی در مورد مسئلة جنگ با ایران باشد! منظری که برخی سایت‌های اوپوزیسیون نیز سعی در ارائة و تشدید آن داشته‌اند.

ولی باید گوشزد کرد که،‌ در این نتیجه‌گیری‌ها نباید تعجیل از خود نشان داد،‌ چرا که بسیاری از «موضع‌گیری‌های» ظاهراً سیاسی در واقع، در گفتمان دیپلماتیک، معنا و مفهوم دیگری دارند، و از سفر آقای بوش به بغداد‌ می‌توان نتیجه گرفت که «رئیس جمهور آمریکا جهت آمادگی پشت جبهه به بغداد رفته!»، و هم اینکه «رئیس جمهور آمریکا از وحشت اینکه ارتش ایالات متحد مجبور به عقب نشینی از منطقه شود، به بغداد رفته تا به مخالفان خود در پایتخت‌های بزرگ جهان این اطمینان را بدهد که آمریکا از بغداد عقب نخواهد نشست». و این تحلیل آخر است که، به عقیدة من بیش از تحلیل قبلی می‌تواند واقعیات سیاست جهانی در مورد عراق را بازتاب دهد. در حالیکه، تحلیل‌ گروه‌های اوپوزیسیون ایرانی در خارج، که بیشتر در چارچوب هیاهوهای سیاسی صورت می‌گیرد و معمولاً توخالی است، اینبار نیز بیشتر در راه ایجاد جو «هیاهوسالاری» به مصرف ‌رسیده، تا ارائة یک تحلیل کاربردی و قابل تأمل.

در ظاهر امر، هیئت‌هائی از محافل تصمیم‌گیرندة ایالات متحد، در محل اقامتگاه تابستانی رئیس جمهور، در کمپ دیوید، که ما ایرانیان از آن خاطرة خوشی هم نداریم، طی هفتة گذشته گرد هم آمده بودند، و مسئلة عراق، و بحرانی را که آمریکا در آن فرو رفته مورد بحث و گفتگو قرار داده بودند. لازم به تذکر نیست، ولی این امر را نباید از نظر دور داشت که در طرح‌های بلندپروازانة آمریکا در منطقة خاورمیانه و خلیج فارس، وقفه‌هائی هولناک پیش آمده. از یک سو، جنگ عراق، موفقیتی را که کاخ سفید به آمریکائیان «قول» داده بود به دنبال نداشت، و از سوی دیگر، گمانه‌زنی‌ها در مورد عقب نشینی بی‌قید و شرط از خاک عراق، در حال اوج‌گیری است. واقعیت این است که آمریکا اگر با بهره‌گیری از این نیروی نظامی قابل ملاحظه پای به خاورمیانه گذاشته، برای «عقب‌نشینی» کردن نبوده است. ولی گزینه‌های آمریکا، در شرایطی که رئیس کاخ سفید عملاً در موضع تدافعی قرار گرفته، کاملاً محدود شده. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در راه است، و هیئت حاکمة «مذهبی ـ‌ نظامی» که جرج بوش را به کاخ سفید رهنمون شده،‌ به دلایل بسیار، و نه صرفاً عدم پیشرفت پروندة عراق، مورد حملة دیگر محافل تصمیم‌گیرنده قرار گرفته است.

گردهم‌آئی تصمیم‌گیرندگان واقعی سیاست آمریکا در کمپ دیوید، سفر نابهنگام جرج بوش از کمپ دیوید به بغداد، و آغاز اوج‌گیری افزایش قیمت اوراق بهادار در نیویورک، همگی نشان از این واقعیت دارد که در مورد حمایت از سیاست جرج بوش در عراق ـ پای فشردن، جنگیدن و ... ـ «اجماعی نوین» در بطن محافل تعیین کنندة آمریکائی پیش آمده است، و این محافل به احتمال زیاد «قبول» کرده‌اند، که در شرایط فعلی، از گروه‌های ضد جنگ حمایت به عمل نیاورده، دست کاخ سفید را از نظر سیاسی باز گذارند. این «اتخاذ سیاست» از نظر مالی، به معنای تداوم استقراض دولت و تزریق سرمایه در صنایع نظامی است، و از نظر سیاسی، به این معناست که اگر انتخاباتی صورت پذیرد، تمامی جناح‌های حاضر در حزب جمهوریخواه، در مورد نامزدی «جرج بوش دیگری» به توافق خواهند رسید.

از طرف دیگر، پایتخت‌های مهم منطقه نیز، از مدت‌ها پیش در مورد انتخابات آمریکا به توافقی ضمنی دست یافته‌اند، و سفر هنری کیسینجر به مسکو، و دیدار با پوتین نشان می‌داد که گروهی قصد ایجاد نوعی اجماع در مورد نامزدهای مورد تأئید مسکو و واشنگتن در انتخابات آمریکا دارند! و از آنجا که هنری کیسینجر یکی از حامیان بی‌قید و شرط جمهوریخواهان سنتی است، و پوتین یکی از طرفداران جرج بوش، این دیدار نشانگر نزدیک‌تر شدن جمهوریخواهان سنتی و جناح «مذهبی ـ ‌نظامی» واشنگتن بود. چرا که،‌ برای روسیه، در شرایط فعلی، شاید بدترین گزینه، به قدرت رسیدن حزب‌دمکرات باشد.

این «اجماع» در کوتاه مدت به بازارهای بورس و اوراق بهادار میدان می‌دهد، و این اطمینان را ایجاد می‌کند که حمایت از صنایع مشخصی، با استفاده از استقراض دولتی همچنان ادامه خواهد داشت. ولی نکتة مهمی را در این میان نباید از نظر دور داشت، و آن اینکه، دولت «جرج بوش دیگر»، نه تنها موضع آمریکا را در افکار عمومی جهانیان بیش از پیش تضعیف خواهد کرد، که می‌تواند در واقع نقطة پایانی بر حضور فعال آمریکا در صحنة بین‌الملل باشد. اگر به این صورت‌بندی، نزدیک‌تر شدن هر چه بیشتر دولت ایران را به چین و روسیه اضافه کنیم، شاید دلیل حمایت پوتین از جرج بوش را بهتر دریابیم. شاعر می‌گوید: «دشمن دانا بلندت می‌کند، بر زمینت می‌زند نادان دوست.» صنایع آمریکا اگر قصد بازگشت به مواضع پیشروی خود در دهة 1990 را دارند،‌ بهتر است دست از «نادان دوست‌ها» برداشته، توسعة صنعتی را با رشد کیفیت زیست مردم در جهان هماهنگ کنند، و گرنه همین «نادان دوست‌ها» بر آنان همان تحمیل خواهند کرد که «نادان‌دوست‌هائی»، هر چند متفاوت، در اوائل دهة هشتاد، بر کرملین نشینان تحمیل کردند.





۳/۲۳/۱۳۸۵

دانشگاه سنگر آزادی؟!




23 خرداد ماه سال 1359، آیت‌الله خمینی فرمانی تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» صادر کرد. این روحانی که از ناکجاآباد «نظری و سیاسی»، یک‌شبه از جانب بنگاه‌های خبرپراکنی‌ غرب و جهت مقابله با به قدرت رسیدن چپ‌گرایان در ایران، که نهایت امر وزنة قدرت را به سود شرق منحرف می‌کردند، نه تنها به عنوان «رهبر انقلاب!» به خورد مردم کشور داده شد، که در ادامة سیاست‌های «غرب‌گرای» نظامیان ناتو، حتی قصد منکوب کردن دانشگاه را نیز «رسماً»، با اعلام این «انقلاب فرهنگی» اعلام داشت. لازم به تذکر نیست که این به اصطلاح «انقلاب فرهنگی»، صرفاً پوششی جهت سرکوب دانشگاه و خواست‌های سیاسی و اجتماعی‌ای بود که می‌توانست در دانشگاه سنگری مناسب بیابد. افرادی که به عنوان «پیروان» خمینی، خواسته یا ناخواسته، در این ماجراجوئی سیاسی همدست و شریک استعمار شده بودند، و در رأس آنان ابوالحسن بنی‌صدر، از این «انقلاب فرهنگی» استقبال بسیار کردند. چرا که، در چارچوب تفکر سیاسی‌ای که در ایران «باب روز» بود، دانشگاه پیوسته نقشی «ضدحاکمیت» به خود گرفته بود، و این مسئله می‌توانست در شرایطی که حاکمیت نوین استعماری هنوز جای پای خود را محکم نکرده بود، برای سردمداران آن بحران آفرین شود.

در واقع، این سخن که دانشگاه در ایران، در چارچوب تفکر سیاسی چپ‌گراست، از نظر تاریخی به هیچ عنوان صحت ندارد. دانشگاه در ایران هیچگاه «چپ» نبود، و تحولات دانشگاهی ایران را می‌توان بیشتر بازتاب نوعی نگرش ابتدائی «آنارشیستی» تفسیر کرد، آنارشیسمی که صرفاً با به زیر سئوال بردن حاکمیت‌ها، نقش پیشرو دانشگاه را در تزریق مواضع «روشنفکرانه» به فضای سیاست کشور بر عهده گرفته بود. ولی نباید از نظر دور داشت که «چپ‌گرا» جلوه دادن «دانشگاه»، از سوی سیاست‌های حاکم بر منطقه، منافعی در بر داشت. از یک طرف سرکوب «خواست‌های دانشگاه» را در ترادف با سرکوب «مارکسیسم لنینیسم روسی» و فرامرزی‌ قرار می‌داد، و از سابقه‌های سیاسی در این زمینه در افکار عمومی ایرانیان استفاده می‌کرد، و از طرف دیگر با تکیه بر «چپ‌» بودن دانشگاه، در عمل، جنبش‌های دانشجوئی کشور را به جانب «محافل چپ‌نمائی» می‌راند که تحت نظارت کامل سیاست‌های استعماری اداره می‌شدند، و اوج‌گیری خواست‌های آنان کاملاً تحت کنترل باقی می‌ماند.

با این وجود‌، در آغاز غائلة 22 بهمن، در کشوری که میرپنج‌ها و حاج‌روح‌الله‌ها، «بنیانگذاران» رژیم به شمار می‌آیند، حتی وجود چنین دانشگاهی، به عنوان عاملی که در بطن تحرکات سیاسی عناصر «نوین‌کننده» و «نو‌گرا» را به درون جامعه تزریق می‌کند،‌ بسیار «ناخوش‌آیند» می‌شد. در دورة میرپنج، این مشکل وجود خارجی نداشت، چرا که دانشگاه عاملی فاقد «شخصیت‌اجتماعی» بود، و بیشتر به یکی از سربازخانه‌های «اعلیحضرت» می‌مانست، تا مرکزی جهت تحقیقات عالی. ولی در دورة خمینی چنین مشکلی می‌توانست سرنوشت کشور و رژیم استعماری را رقم زند. و دقیقاً به همین خاطر بود که جهت سرکوب دانشگاه، فرمانی به نام «انقلاب فرهنگی» صادر شد. فرمانی که تا به امروز، تبعات سرکوبگرانه‌اش را در چارچوب زندگی سیاسی و اجتماعی دانشگاهیان و دانشگاه شاهدیم.


با صادر کردن این «فرمان!»، دانشگاه که در بطن یک حرکت «آزایخواهانة»‌ مطلق خود، روی به نوعی آنارشیسم داشت، به یکباره با واقعیات سیاسی کشور رو در رو شده، و سرکوب فراگیر حاکمیتی استعماری شامل حالش شد.‌ در واقع، سرکوب دانشگاه به صورتی که شاهد آن بودیم، یعنی در اسرع وقت و با استفاده از کمترین هزینة سیاسی، خود نشان از نبود برخوردی سیاسی در بطن سنگر دانشگاه بود. چرا که موضع‌گیری‌های تماماً «روشنفکرانة» دانشگاه، در برابر تحولات و بحران‌ها، جنبش دانشجوئی کشور را شدیداً ضربه پذیر کرده بود. اگر در دورة پهلوی دوم، دانشگاه در افت و خیزهائی روشنفکرانه توانست به موجودیت «جنبش» دانشجوئی امتدادی «اجتماعی» اهدا کند، در دورة روح‌الله‌خمینی، که حاکمیت خود را ضربه پذیر می‌دید و با تمام قوا سعی در برقراری روابط استعماری‌ای داشت که از جانب سرمایه‌داری بین‌الملل دیکته می‌شد؛ روابطی که می‌بایست در بطن کشور، کنترلی همه جانبة بر «خیزش عمومی و فراگیر» به همراه آورد، نقش دانشگاه که خود را به مرکز فرماندهی گروه‌های فشار محافل مختلف سرمایه‌داری غربی در کشور تبدیل کرده بود، دیگر از نظر محافل حاکم سرمایه‌داری قابل تحمل نمی‌نمود.

سرمایه‌داری غرب، در چنین شرایطی، فرمان «انقلاب فرهنگی» را به دست روح‌الله خمینی بر کشور حاکم کرد،‌ و به ماه عسل چندین ساله‌اش با محیط‌های دانشگاهی ایران نقطة پایان گذاشت. امروز، شاید آنچه عنوان شد، از نظر بسیاری افراد گزافه گوئی به شمار آید. ولی، نبود هر گونه تشکل دانشگاهی در کشور،‌ در شرایط فعلی، خود بهترین دلیل بر وابستگی سیاسی «جنبش‌های دانشجوئی» به سرمایه‌داری‌های غرب است. دولت میرحسین موسوی، شاید در تاریخ ایران، اولین تشکیلات دولتی‌ای باشد، که نه تنها از ریشه وابسته به غرب بود، و از اسرائیل رسماً اسلحه دریافت می‌کرد، که حضور جوانان در سطح جامعه را نیز منوط به پیروی از «منویات» انقلاب اسلامی کرده بود، و تحت عنوان عدم صلاحیت اخلاقی، سیاسی و یا مذهبی،‌ از تحصیلات عالیة برخی جوانان «جلوگیری» به عمل می‌آورد.

بی‌دلیل نیست که امروز، در شرایطی که دولت وابستة ایران با تضرع در پیشگاه اربابان، به گدائی چند صباح حفظ حاکمیت افتاده، دانشگاه را دوباره «فعال» می‌یابیم. ولی این ظاهر «فعال»، در واقع نشاندهندة این واقعیت است که دوباره، جهت سرکوب نوین کشور، طرح‌های فراگیری در دستور کار محافل سرمایه‌داری بین‌الملل قرار گرفته‌اند. نیروهای مستقل سیاسی کشور، ‌ اینبار با برخوردی مناسب می‌توانند،‌ نه تنها کشور را از فضای «برزخ» خارج کرده، نشاط سیاسی را به جامعه بازگردانند، که وابستگی‌های بنیادین محیط‌های دانشگاهی ایران به سرمایه‌داری غربی را نیز ریشه کن کرده، شرایطی ایجاد کنند که دانشگاه و جامعه با هم و در کنار هم پای در فضای «آزادی سیاسی»‌ بگذارند.


۳/۲۲/۱۳۸۵

جنگ‌های مخفیانه!



ماه‌هاست که کشور افغانستان به دست نیروهای «بین‌المللی» فتح شده است. دولت آقای کرزای، بنا به ادعای همین نیروها، نمایندة ملت افغانستان است، و در انتخاباتی «آزاد» به قدرت دست یافته. ولی هنوز نه نیروهای خارجی برنامه‌ای برای خروج از افغانستان ارائه می‌دهند، و نه دولت «منتخب» در ارائه این برنامه از خود شتابی نشان می‌دهد. دلیل کاملاً واضح است: در چارچوب سیاست‌های منطقه‌ای، که امروز قسمت عظیمی از آسیای مرکزی و خاورمیانه را تحت پوشش خود قرار داده، افغانستان نه می‌تواند به سیاست‌های سنتی قبیله‌ای خود بازگردد، و نه به دلیل نبود امکانات، قادر است از گزینة سنتی چشم پوشیده و نظمی نوین جهت تعیین سرنوشت کشور ارائه کند. افغانستان، از یک سو، پای در قرون وسطی و حکومت‌های قبیله‌ای می‌فشارد، و از سوی دیگر، به دلیل اهمیت راهبردی‌ای که سقوط شوروی برای این سرزمین به همراه آورده، می‌باید با طرح‌های نوین سیاسی و اقتصادی رو در رو شود. از این مجموعة سراپا ضد و نقیض همان به بار خواهد آمد که تاکنون به بار آمده: عدم امنیت عمومی، حضور نظامیان خارجی، قاچاق مواد مخدر که معمولاً به دست همین نیروها و با هماهنگی سرفرماندهی‌شان به اجرا گذاشته می‌شود و نوعی حکومت ملوک‌الطوایفی که بر مناطق مختلف کشور حاکم خواهد بود.

ولی، همانطور که صاحب‌نظران از دیر باز انتظار داشتند، معضل افغانستان رو به بهبود نخواهد گذاشت. در واقع، این مشکلات، به دلیل اتخاذ سیاست‌های ضد و نقیض از جانب نیروهای اجنبی، هر روز ابعاد وسیع‌تری می‌یابد. امروز، در کمال تعجب شاهدیم که در کشور افغانستان، «جنگی مخفیانه» در جریان است؛ جنگی که طرف‌های درگیر در آن فاقد ملیت، پرچم و اردوگاه مشخصی هستند. شاید کسانی به این تصور بیافتند که این اولین بار است که جهان با چنین پدیده‌ای، یعنی «جنگ مخفیانه» روبرو می‌شود، ولی باید به خاطر داشت که، به طور مثال، از سال‌ها پیش در کشور الجزایر، تحت سرپرستی ایالات متحد، جنبشی به نام «نیروهای اسلامگرا» ـ طرفداران خط فکری فردی به نام عباسی مدنی ـ در تضاد با منافع راهبردی فرانسه در این منطقه، در حال جنگ بوده‌اند. جنگی که صد البته هیچگاه به مناطق نفت‌خیز الجزایر که تحت بهره‌برداری‌ شرکت‌های بین‌المللی است، «وارد» نشد! ‌ و قربانیان اصلی آن نیز، چون قربانیان اصلی همة جنگ‌ها، غیرنظامیان،‌ کودکان و روستائیان بودند.

امروز، هر چند «جنگ مخفیانة» نیروهای متخاصم سرمایه‌داری در الجزایر، حداقل در ظاهر امر، رو به نوعی سکون و آرامش دارد، تا آنجا که به تاریخچة مبارزات مردم، گروه‌های سیاسی و تقابل‌ بنیادهای مالی و اقتصادی در سرزمین الجزایر مربوط می‌شود، چهرة اردوگاه‌ها و نیروهائی که عملاً این جنگ را سال‌های دراز بر ضد منافع ملت الجزایر راهبری‌ کردند، و از منافع اقتصادی آن بهره‌مند می‌شدند، هنوز در پردة ابهام است. به عبارت دیگر، ملت الجزایر از حق حیاتی خود، برای شناخت عواملی که سال‌های متمادی جنگ و درگیری مسلحانه‌ای را که معمولاً با تلفات و کشتارهای وحشیانة افراد غیرنظامی همراه بود، برخوردار نیستند! چرا که، پرده برداشتن از چهرة این جنایتکاران، در توازی با پرده برداشتن از هویت حامیان واقعی این جنایات قرار خواهد گرفت: آمریکا و فرانسه!

امروز در افغانستان پدیده‌ای تقریباً هم سنگ با جنایات الجزایر، در حال شکل‌گیری است. بلندگوهای تبلیغاتی سرمایه‌داری جهانی، از پدیده‌ای به نام «طالبان»‌ و نیروهای طرفدار آنان در افغانستان سخن‌ها و قصه‌ها تحویل مردم می‌دهند، نیروهائی که گویا در مرزهای افغانستان و پاکستان «پناه‌» گرفته‌اند، و به صورت سازمان یافته بر علیه نیروهای «بین‌المللی» دست به عملیات نظامی می‌زنند. این مسئله از چند نقطه نظر غیر قابل قبول است. نخست اینکه، ‌این نیروها، که با تکیه بر اسناد و مدارک منتشر شده، بازماندگان القاعده و مجاهدین اسلامی افغانستان هستند،‌ از دیرباز همگی تحت سرپرستی ارتش پاکستان و ژنرال‌های این کشور قرار داشته‌اند، و نمی‌توان قبول کرد که یکباره تغییر موضع داده و بر علیه دولت پاکستان و «نیروهای بین‌المللی» که شخص مشارف را امروز در اسلام‌آباد به قدرت رسانده‌اند، دست به عملیات نظامی بزنند! از طرف دیگر، هر فرد عاقلی قبول می‌کند که پیش بردن عملیات نظامی، در چنین ابعادی، در قرن 21 میلادی، مستلزم برخورداری از منابع مالی، لوژیستیک، و تسلیحاتی است. و در شرایطی که بلندگوی شبکه‌های سخن‌پراکنی‌، بر اجماع جهانی در مبارزه با تروریسم تکیة فراوان دارند، این نیروها، که آنان را «طالبان» می‌نامند، این حمایت‌های حیاتی را از چه کانال‌هائی دریافت می‌کنند؟

واقعیت امر این است که، «مزیت» اساسی «جنگ مخفیانه» دقیقاً در پیش بردن همین «ابهام» است. به عبارت دیگر، محافل مختلف مالی و اقتصادی جهان، هنگام درگیری، بر محور منافع گروهی خود در تقابل با «رقبا»، همیشه می‌توانند با بهره‌گیری از موجودیتی که خود در روزی‌نامه‌های‌شان «طالبان» لقب داده‌اند، برای مبارزه با نفوذ «رقیب» استفاده کنند. این تجارت سودآور بر اساس فروش اسلحه، قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان، فشارهای سیاسی و نظامی بر دولت‌های منطقه، بهره‌برداری از عدم امنیت نظامی و اجتماعی در منطقه‌ای وسیع، و ... می‌تواند نهایت امر به منافعی مالی در ابعادی حیرت‌آور برسد. و به دلیل پوشیده ماندن هویت اصلی جنگ‌افروزان و جنایتکاران، در تاریخ افغانستان و کشورهای همسایه نیز، پدیده‌ای به نام «نتایج حضور و دخالت سیاست‌های خارجی» هرگز گنجانده نخواهد شد.

نباید فراموش کرد که، اینبار استعمار با صورتک «مصلحت‌گرائی» پای به میدان سرکوب ملت‌ها گذاشته. شاهدیم که مسئلة «حقوق بشر» در ایران، تا چه اندازه‌ در بلندگوهای تبلیغاتی مورد توجه سیاست‌گذاران غربی قرار می‌گیرد، و در افغانستان، برای مبارزه با گروهک‌های «اسلامگرا، فاسد و جنایتکار» تا چه اندازه‌ای تبلیغات به راه می‌افتد. و این در حالی است که همه می‌دانند، هم حکومت اسلامی ایران نتیجة اجماع سیاستگذاران غرب است و هم طالبان. و اینکه، امروز حفظ موجودیت اینان، عملاً در راستای اهداف مالی و استعماری غرب و برخی دول بزرگ منطقه،‌ در دستور کار سیاست‌گذاران بین‌المللی قرار گرفته.

ولی یک مطلب باقی می‌ماند، و آن اینکه، ملت‌های منطقه این حق را برای خود محفوظ دارند، که تاریخچة حوادث منطقه را آنچنان که قدرت‌های بزرگ بر آنان تحمیل کرده‌اند، به رشتة تحریر در آورند، چرا که اگر امروز از آن ماست، تاریخچة این منطقه، مسلماً از آن آیندگان خواهد بود.

۳/۲۱/۱۳۸۵

ملتي که آدم را سوسک مي‌کند



بالاخره امروز بعد از ظهر، چشم‌مان به رویت شاهکارهای تیم ملی فوتبال «بازارتهران» روشن شد. جای تعجبی نداشت؛ آقای علی دائی با قد 190 سانتی‌متری، و 37 سال سن «کاپیتان» بودند، و یک بشکة بی‌خاصیت که هیکل‌ خود را هم نمی‌توانست به دنبال بکشد، و روی همة توپ‌ها چند ثانیه‌ای دیر می‌رسید، دروازه بان! آن از «نوک حمله»، و این هم از دفاع! اگر سرمربی کروات تیم ملی، عمداً می‌خواست بازی را از پیش به حریف واگذار کند، بهترین انتخاب‌های ممکن را صورت داده بود. با شکست 3 بر 1 در مقابل تیم ملی مکزیک که هیچ کیفیتی از خود نشان نداد، و در نیمة دوم ستارة خط حمله‌اش را هم به دلیل آسیب‌دیدگی از میدان بیرون برده بودند، فدراسیون فوتبال ایران به خوبی نشان داد، که فوتبال به درستی نمایانگر شاهرگ‌های سیاست و بحران‌های اجتماعی و فرهنگی یک کشور می‌تواند باشد.

اینکه، کشور ایران در تمامی زمینه‌های ورزشی، آنزمان که برخوردی گروهی و اجتماعی با مسئلة ورزش در میان می‌آید، یک کیسه شن بی‌خاصیت و بی‌مقدار است، نباید کسی را شگفت‌زده کند. آنان که نام کشور ایران را در مسابقات جهانی پرآوازه کرده‌اند، سوخته‌سرائی‌ها، تختی‌ها، رضازاده‌ها، و ... همه با تکیه بر وقت، هزینه و سرمایة شخصی خود اینکار را کرده‌اند. بنیاد ورزش در ایران، در دست دولتی، از قماش آنچه امروز در قدرت است، نتیجه‌ای جز آنچه در جام‌جهانی آلمان شاهدش بودیم به بار نخواهد آورد. بی‌مسئولیتی، ولنگاری و عدم آگاهی در میان بازیکنان این تیم، از این امر که نمایندگان یک ملت‌ در صحنة جهانی‌اند، و نه نان‌خورهای یک فدراسیون فاسد و دست‌نشانده، در این مسابقه بیش از پیش چشم‌گیر بود.

در فوتبال، زمانی که بازیکنان از مرز 27 سال می‌گذرند، در شرایط کلی با بازیکنان جوان جایگزین می‌شوند، این قاعده در تمامی کشورهائی که از فوتبال به معنای واقعی کلمه برخوردارند، در مورد اکثر بازیکنان ـ جز چند مورد کلیدی ـ حکمی کلی به حساب می‌آید. ولی در کشور ایران، با متوسط سنی زیر 18 سال، یک مرد 37 ساله را، که تنها هنرش در فوتبال چندین سال نشستن بر نیمکت ذخیره‌های تیم‌های فوتبال اروپائی بوده، فردی که هیچ بازی سرنوشت‌سازی از او ندیده‌ایم، و اصولاً فاقد استعداد و دید کافی در این ورزش است، به حکم آنکه یکی از وارد کنندگان عمدة کالاهای ورزشی از کشور آلمان شده، در مقام کاپیتان تیم ملی‌ فوتبال، به عنوان «نوک‌حمله!» به سرمربی «تحمیل» می‌شود. این آش آنقدر شور بود که حتی مفسرین خارجی هم با خنده و شوخی داستانش را در بوق و کرنا گذاشته‌اند!

این حاکمیت، که ملت ایران را در «آف‌ساید» گذاشته به این هم اکتفا نمی‌کند. امروز، نه تنها با چنین شرایطی تیم فوتبالی به نام ملت ایران به نورنبرگ می‌فرستند، که در توافق کامل با فدراسیون جهانی فوتبال و شخص «بکن‌باوئر»، درهای استادیوم‌ها را نیز بر ایرانیان مقیم خارج از کشور می‌بندند. دولت «منتخب» آقای احمدی نژاد از ترس بروز اعتراضات سیاسی طی بازی فوتبال، با تکیه بر ارز حاصل از صادرات نفت ایران، فیفا را «خریداری» می‌فرمایند، و با پرداخت دلارهای کلان از ورود ایرانیان به ورزشگاه جلوگیری می‌کنند. در راستای این سیاست، فیفا فقط به گروه‌هائی که از ایران، و برخی ایالات آمریکا، زیر نظر مستقیم «دولت» سازماندهی شده‌اند، بلیط‌های پیش فروش شده را تحویل می‌دهد، بقیة مردم، با بلیط‌های «پیش‌خریده شده» دم در می‌مانند! آنان که می‌گویند فوتبال یک ورزش است، بدانند که فوتبال تنها چیزی که نیست، ورزش ‌است.

سر مربی کروات تیم ایران، که قبل از شروع بازی استعفای خود را هم تحویل «مقامات» ورزشی حکومت اسلامی داده، پس از نیمة اول، به رخت‌کن می‌رود، و بدون هیچ پروژة جدیدی، می‌خواهد عیناً استراتژی خود را در نیمة دوم نیز تکرار ‌کند، به این معنا که از پیش به بازی مساوی تن ‌می‌دهد! کاری که مربی مکزیک حاضر به انجام آن نیست، ‌ و با تغییر استراتژی‌ و عوض کردن چند بازیکن، صحنه را به دست می‌گیرد، و یکبار دیگر ثابت می‌کند که در بازی، چون جنگ، نمی‌توانید بنشیند و تماشاگر باشید، اگر نبرید،‌ خواهید باخت!

اینجاست که فوتبال به عنوان آینة تمام نمای روانشناسی اجتماعی، و ساختارهای سیاسی و اقتصادی جلوه می‌کند. گزینش تیم به صورتی که در بالا آمد، و برخوردی بی‌مسئولیت با مسئلة «برد»‌ یا «باخت»، به شیوه‌ای که دیدیم، نشانی از یک ساختار مسئول سیاسی و اقتصادی به دست نمی‌دهد. در واقع، فوتبال نیز مانند «جنگ» است. ملت‌ها چه جنگ‌ها را ببرند و چه ببازند، جنگ، بالفعل پول به جیب افرادی سرازیر خواهد کرد. سرمربی کروات اگر کنار برود، مشکل فوتبال ایران حل نخواهد شد، چرا که مشکل فوتبال ریشه در مشکلات دیگری دارد که هیچ ارتباطی با فوتبال و ورزش ندارند، ولی ورزش کشور را، هم در ابعاد جهانی و هم در ابعاد داخلی به گروگان گرفته‌اند. این سئوال را باید مطرح کرد که چرا ایرانی به بازی مساوی تن درمی‌دهد، ولی یک تیم آمریکای لاتین، ‌ با فناوری بسیار پائین، از تساوی سر باز می‌زند؟

کسانی که میلیاردها دلار ثروت‌های ملی را تحت عناوین مختلف در راه «ورزش» کشور، و در واقع برای پر کردن جیب‌های‌شان، هزینه می‌کنند، خوب می‌دانند که عکس‌العمل خلق‌الله در برابر این مسایل چیست؛ عشاق سینه چاک فوتبال فکر می‌کنند، که فلانی مقصر بود، و اگر فلان بازیکن اشتباه نکرده بود، نتیجه تفاوت می‌کرد. در صورتی که مقصر اصلی، مردمی هستند، که با فرار از برخوردی مسئولانه با مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، راه بر حاکمیت‌هائی می‌گشایند که کار را در زندان‌ها و بازداشتگاه‌هایش به آنجا می‌رساند که دیدیم، و در زمین‌های ورزشی نیز به اینجا، که امروز شاهدش بودیم.
 Posted by Picasa