۹/۱۴/۱۳۹۷

رفرانس‌پرستی!



در فرصت امروز نیم‌نگاهی خواهیم داشت به مطلب مفصلی که تحت عنوان «دو پرسش از طرفداران بازگشت سلطنت» به قلم رضا علیجانی در سایت گویانیوز منتشر شده.  همینجا بگوئیم مطلب فوق شامل نکات مثبت فراوانی است،  و تلاش ما بر این متمرکز خواهد شد تا آنچه را که «نقاط ضعف» این مطلب تحلیل می‌کنیم بشکافیم.  ولی نخست می‌باید به صورتی فشرده،   «پیش‌فرض‌های» تاریخی خود را نیز از روند مسائل «سیاسی ـ اجتماعی» کشور ارائه دهیم. 

در این چارچوب نگاهی به روند پروپاگاند در ادبیات سیاسی می‌کنیم. ‌ بر خلاف آنچه در ایران ملکة ذهن عوام شده،   ادبیات ـ  حتی ادبیات علمی ـ  و خصوصاً نوع سیاسی‌اش به هیچ عنوان غیرجانبدارانه نیست؛  خلاصه بگوئیم،   ادبیات «صادقانه» نداریم.   و ادعای وجود یک ادبیات صادقانه و غیرجانبدارانه،  خود ابزاری است جهت حقنه‌ کردن واپسگرایانه‌ترین پیش‌فرض‌ها به مخیلة عوام. 

از سوی دیگر،   «رفرانس» دادن،  خصوصاً به شیوة افراطی،   به گفته‌ها و شنیده‌ها و اظهارات کتبی،  که پس از برقراری حکومت ملایان،   به سیاق «رفرانس‌های» قرآنی و حدیثی اینان،  سراسر ادبیات اجتماعی کشور را مسخر کرده،  خود فی‌نفسه نوعی عوامفریبی است.  چرا که،   در این نوع قلم‌فرسائی‌ها ‌نویسنده بجای گسترش ایده‌های شخصی خود می‌کوشد با تمسک به «رفرانس»،‌  ابزاری مناسب جهت حقنه کردن مسائلی را داشته باشد که خود وی قادر به تحلیل و بررسی آن‌ها نیست.  دقیقاً به مصداق «من آنم که رستم بود پهلوان»،  نویسندة این نوع مطالب نیز می‌خواهد با یقه‌گیری از این و آن برای خود «اعتبار» کسب کند.   در کمال تأسف در مطلب آقای علیجانی،   تمسک به «رفرانس»،  به شیوه‌ای افراطی مشاهده می‌شود،  و همین امر به کاهش اعتبار مطلب منجر شده.   حال بپردازیم به بررسی مطلب.  

در این بررسی نویسنده به چند پیش‌فرض متوسل شده.  پیش‌فرض‌هائی که برخلاف فضای ترسیم شده توسط علیجانی به هیچ عنوان علمی و تحقیقی نیست؛   بازتابی است از فروافتادن ایشان در دامان ‌خاله‌جانباجی‌گری و عوام‌گرائی.   نخستین پیش‌فرضی که در مطلب وی مورد تأکید قرار می‌گیرد و از منظر ما ارزش بررسی دارد،  واژة «انقلاب» است.  نویسنده «انقلاب اسلامی» را چنین معرفی می‌کند: 

«[...] طیف عظیمی از روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان و اساتید دانشگاه و جبهه گسترده‌ای از آزادیخواهان و دموکراسی‌طلبان ملی و مردم دوستی [...] به طور وسیع در انقلاب مشارکت داشتند.»

بارها عنوان کرده‌ایم که ملت ایران علیه رژیم پلیسی و سرکوبگر پهلوی شورش کرد،  و این شورش از منظر ما کاملاً قابل درک است.  پهلوی‌ها را انگلستان پس از پایان جنگ اول،   برای تاراج نفت رایگان و سرکوب یک پایتخت 10 ‌هزار نفری و کشتار کمونیست‌های طرفدار اتحاد شوروی بر ملت ایران حاکم کرده بود.  چنین رژیمی پس از گذشت بیش از پنج دهه دیگر نمی‌توانست شهر تهران را با 5 میلیون سکنه اداره کند.  بله،   تغییرات اقتصادی،  کشوری،‌  شهری، و ...  انسان‌ها را نیز تغییر می‌دهد،  و رژیم‌ها می‌باید قادر باشند این تغییرات را در درون خود هضم کنند؛  در غیراینصورت از صحنه حذف خواهند شد.   ولی قرار دادن پروسة «حذف» پهلوی‌ها که در واقع به دلیل عدم تطابق‌شان با نیازهای داخلی و خصوصاً بین‌المللی بود،   در کفة ترازوی «مخالفت» طیف عظیمی از روشنفکران و ... و خصوصاً «انقلاب» خواندن این پروسه آنقدرها که علیجانی می‌نمایاند «علنی» و عینی نیست.   

در همین مرحله می‌باید یادآور شویم که در جامعة سرکوب شدة ایران،  خصوصاً تحت زعامت رژیم پلیسی پهلوی،  سخن گفتن از «لشکر» روشنفکران و اساتید و آزادیخواهان و ... نوعی گزافه‌گوئی است.  چرا که،  در دوران پهلوی مدرک‌گرائی،  ظاهرپرستی،  عوام‌ستائی، درویش‌دوستی و ... و خصوصاً‌ قمپز «سواد» در عمل جایگزین علم و شناخت ‌و آگاهی واقعی شده بود.   حتی اگر برخی افراد تمایلی نشان می‌دادند که خواهان برخوردی منطقی‌تر با مسائل کشورند،  رژیم آن‌ها را در دم سرکوب می‌کرد.  چرا که،  این رژیم خود پیام‌آور و مظهر ظاهربینی و ساده‌اندیشی بود.  از سوی دیگر،   نمونة اظهارات گروه‌هائی که در مطلب آقای علیجانی «روشنفکر و اساتید» و غیره خوانده شده‌اند، در دست است.   چه بهتر که ایشان در کنار تهاجم به رضا پهلوی،  چند «رفرانس» نیز از همین «افاضات» می‌آوردند تا مخاطب به صراحت بداند چه نوع «روشنفکری‌ای» مد نظر آقای علیجانی است!   

در مقطع دیگری از این مقاله،   نویسنده به صراحت پای در پروسة «انقلاب محوری» گذارده،  مخالفان آنچه وی «انقلاب» می‌خواند را شدیداً مورد حمله قرار داده،  اینان را به عدم شناخت واقعیات اجتماعی و حتی یاوه‌گوئی متهم می‌کند:             
«[اینان] در تحلیل ریشه‌های واقعی انقلاب ناتوان [می]شوند.  در نتیجه دست به دامان تئوری‌های سست و بی‌بنیاد و توطئه‌محور می‌شوند و انقلاب را [...] به گردن خارجی‌ها می‌اندازند[...]»

بالاتر گفتیم که «تغییرات»‌ تحمیل شده بر جامعه،   انسان‌هائی را که در آن جامعه زندگی می‌کنند نیز تغییر می‌دهد.  ولی آنچه نویسنده «ریشه‌های واقعی انقلاب» می‌خواند چیست؟  نارضایتی عمومی،  گرانی،‌  فقر و ... یک مسئله است،  متصل کردن آن‌ها به تراوشات  ایدئولوژیک «روشنفکرانی» که اصولاً در ایران وجود خارجی نداشتند،  مسئلة دیگری است.  و از همه مهم‌تر نشان دادن اینکه از تلفیق ایندو عامل می‌توان انفجار «انقلابی» تأمین کرد می‌باید مورد بررسی دقیق‌تری قرار گیرد.   البته در چنین مقاطعی «مارکسیست‌ ـ لینیست‌ها» کار را ساده کرده‌اند. اینان که سابقة انقلابی‌تری از علیجانی دارند ابزار مناسبی جهت مبانبر زدن مبحث و توجیه تحولات اجتماعی ارائه می‌کنند.   این حضرات که از تمامی ادبیات گسترده فیلسوفی چون کارل مارکس گویا فقط «نبرد طبقاتی» را شناخته‌اند،‌  آناً همین فقره را از جیب بیرون کشیده زیر دماغ مخاطب قرار می‌دهند.  بر اساس «پروسة» پیشنهادی اینان تضاد طبقاتی موتور تحولات است!   ولی با شناخت اندکی که از آقای علیجانی در دست است،‌  مشکل بتوان ایشان را در طیف مارکسیست جای داد.  در نتیجه،  القائات «روشنفکرانة» علیجانی در خلاء کارورزی گرفتار می‌ماند،   و ایشان جهت کش دادن تحلیل‌های بی‌پایة خود بالاجبار در آغاز مطلب این جملة سرنوشت‌ساز را به خوانندگان «تحویل» می‌‌دهند:

«انقلاب ایران یک انقلاب التقاطی و حاصل شراکت نافرجام دو نوع رادیکالیسم بود.»    

خیر آقای علیجانی!  التقاطی در میان نبوده،  رادیکالیسمی هم نبوده؛  فقط خودفروختگی بود.  به غیر از حزب توده که از مسکو دستور می‌گرفت،  مارکسیست‌های وطنی که جملگی تحت زعامت ساواک اعلیحضرت،  خصوصاً در دانشگاه‌های دولتی «تعلیم و تعلم» می‌دیدند،  دست در دست آخوندیسمی که با نان و گوشت دربار چاق‌وچله می‌شد،   به فرمان اربابان فرامرزی‌شان رژیمی را که به بن‌بست رسیده بود،  فروپاشاندند،   تا سلطنت دیگری حاکم کنند.    مارکسیسم استعماری،   از نوع درویش‌مسلک و علی‌وار که ریشه در قصه‌های مسخرة صدراسلام دارد،‌   پای به میانة میدان گذارد تا آخوندیسم وامانده و واپس‌مانده بتواند با آویزان شدن به تنبان‌اش خود را به حکومت برساند.   این است ماوقع،  و نه «التقاط!»

بالاتر هم گفتیم،‌  رژیم پهلوی‌ها قادر به تغییر خاستگاه «سیاسی ـ  تشکیلاتی» خود‌ نبود؛   این یک واقعیت است!   ولی چرا نمی‌پرسیم «استخوانی»‌ شدن و همزمان ماندگاری رژیم در چنین وضعیت نابسامانی از کجا ناشی می‌شد؟   مگر در همة کشورهای جهان هر چند سال انقلاب به راه می‌افتد؟   رژیم‌ها خود را تا حدودی با الهامات و نیازهای داخلی و خارجی هماهنگ می‌کنند و برجای می‌مانند.  از سوی دیگر،  مگر نفرت از همین حکومت ملائی مافنگی تا مغز استخوان ملت نفوذ نکرده؟   گرانی،  فقر،  سرکوب،  سانسور و ... وجود ندارد؟  مگر به لطف خداوند قادر و متعال،  ‌ روشنفکرانی از قماش سرکار نیز در میان ایرانیان فراوان‌ نشده‌اند؛  پس چرا «انقلاب» نمی‌شود؟  بله،  انقلاب نمی‌شود،  چون الزامات استراتژیک و ژئوپولیتیک جهانی تغییر و تحولات پایه‌ای در ایران را ایجاب نمی‌کند.

می‌توانید چنین اظهاراتی را «توطئه‌محوری» بخوانید!   ولی ما هم معتقدیم آن‌ها که تحولات را در کشور ایران،  در یک قوطی کنسرو مورد «بررسی» قرار می‌دهند،  و هیچ ارتباط ساختاری‌ای میان سیاست‌های جهانی و مسائل داخلی برقرار نمی‌کنند،  اصولاً در حدی نیستند که در مورد مسائل سیاسی اظهار نظر کنند.   در این مرحله نقطه نظر خود را مستقیماً و بدون رودربایستی عنوان می‌کنیم. حکومت اسلامی دنباله‌ای است ساختاری،  سیاسی و استعماری و حتی تشکیلاتی،  نظامی و امنیتی بر رژیم پهلوی.  به همین دلیل نیز در اکثر مطالب این وبلاگ بجای واژة «انقلاب» از آنچه روز 22 بهمن 57 رخداد،  با عنوان کودتای 22 بهمن یاد می‌شود.  اگر شما و هم‌فکران‌تان دچار توهم «انقلاب» شده‌اید،  انتظار نداشته باشید که همه با شما هم‌صدا باشند.  

تغییرات در یک رژیم سیاسی در همسایگی اتحادشوروی،  حتی در حد یک کودتای مفتضح،  نمی‌توانست صرفاً بازتاب نارضایتی عمومی،‌  و دادوفریاد چند دانشجو در خوابگاه‌ها و یا ریختن چند ملا به خیابان باشد.  کور که نیستید،   چشمان ‌شهلای‌تان باز کنید.   در اوج جنگ سرد،  در کشور ایران،  استعمارگران غرب همزمان با شکل‌گیری نبرد مستقیم ارتش سرخ با عوامل سازمان سیا در افغانستان نیازمند تغییراتی در رژیم بودند.   اینکار را نیز با علم کردن روح‌الله خمینی و خوش‌باورهائی از قماش شما عملی کردند.   می‌‌فرمائید سلطنت‌طلب جماعت از ملت طلبکار شده ‌ ـ  مطلبی که آنقدرها هم به دور از واقعیت نیست ـ   ولی شما هم به حکم انقلابی که نکرده‌اید،‌  و رژیمی که در عمل هیچ تغییری در آن نداده‌اید،   کم از ما ملت طلبکار نشده‌اید.   سئوالی که هیچیک از طلبکاران «انقلابی» خود را موظف به پاسخگوئی به آن نمی‌بیند این است که به چه دلیل این تحول که به زعم اینان «بزرگ و سرنوشت‌ساز» است،   به همان بن‌بست‌ها و لجنزارهائی رسیده که کودتاهای میرپنج و 28 مرداد؟  شما که به زعم خودتان برای تمامی مسائل از شیرمرغ گرفته تا جان آدمیزاده پاسخ مناسب ‌دارید،  برای این سئوال پاسخی دارید؟

مطلب را خلاصه می‌کنیم.   اگر رضا پهلوی شناخت زیادی از مسائل ایران ندارد ـ  در این مورد ما هم با شما موافقیم  ـ  سرکار نیز از مسائل کشور ایران آنقدرها که ادعا می‌کنید شناخت «گسترده‌ای» ندارید.  شما دین‌خو و مذهب‌باورید؛   با مسائل ایران کورکورانه و به صورت «انقلاب‌محور» برخورد می‌کنید؛   کسانی را که شرایط استراتژیک و الزامات قدرت‌های جهانی را برای آیندة کشور مهم تلقی می‌کنند،  «توطئه‌محور» می‌خوانید؛   و از همه مهم‌تر شناخت شما از ساختار روحانیت شیعه و سلطنت در ایران به قصه‌های خاله‌خانم‌ها محدود می‌شود.  در توجیه مصادره تحولات کشور به نفع ملایان نوشته‌اید:

«مرتضی مطهری سخنگوی ندای درونی [انقلابیون] شده بود که دیگر نمی‌گذاریم مشروطیت تکرار شود و روشنفکران پیش بیفتند و سر روحانیون بی‌کلاه بماند!»

اگر اشتباه نکنم،  مرتضی مطهری همان آخوند متحجری است که تحت حمایت ساواک در حسینة ارشاد سال‌ها منبر می‌گذاشت و قصه‌های مقدس شیعی‌ها را برای دانشجویان محترم آریامهری بلغور می‌کرد.  خنده‌دار نیست؟!  این مطهری چهل، پنجاه سال پیش حرف مفت ‌زده،   و مدعی شده آخوند جماعت هم در جنبش مشروطه شرکت کرده و از روشنفکران عقب افتاده!   و امروز شما به عنوان مخالف حکومت ملایان شر و ورهای‌ مطهری را برای ما بلغور می‌کنید.  کدام عقل سلیمی می‌تواند روحانیت شیعه را همراه انقلاب مشروطه بداند؟   این مزخرفات را تاریخ‌سازان پهلوی اول و دوم سر هم کردند.  بعد هم نوبت رسید به لکاته‌ها و کتاب‌سازان حوزه‌های جهلیه که بدون در نظر آوردن شعارهای پایه‌ای مشروطه،   هر آنچه ملا در تاریخ معاصر ایران شناختند به مقام ستارخانی و باقرخانی رساندند!  ولی شما حتماً شعارهای مشروطه را می‌شناسید؛‌  «جدائی دین از سیاست،   عدالت‌ بجای شریعت،  تعطیلی مکتب‌خانه‌ها و افتتاح مدارس،   بیرون کشیدن ثبت‌احوال از دست روحانیت،  و ...»  اگر منصفانه بنگریم،  کدام روحانی شیعه می‌توانست با این شعارها همراه باشد و از آجرشدن نان‌اش حمایت کند؟ 

در عمل،   پهلوی‌ها بنیانگزار نوعی حکومت ضدمشروطه بودند.  عوامل همین پهلوی‌هائی که شما به آنان حمله‌ور شده‌اید،   در مفت‌گوئی‌هائی که در دانشگاه‌ها به عنوان تاریخ‌معاصر سر هم کردند،  برای روحانیت شیعه تاریخچة «انقلابی» ساختند.   از سوی دیگر،  نمی‌توان با روحانیت شیعه همان برخوردی را صورت داد که با کلیسای کاتولیک،  ارتدوکس و یا آنگلیکن!  دلائل هم فراوان است؛  روحانیت شیعه،  برخلاف این کلیساها،   فاقد پایه و اساس تاریخی است.  روحانیت خلق‌الساعة شیعه در دوران صفوی شکل ویژه‌ای از «دولت ـ شریعت» را بر جامعه تحمیل نمود،  و پس از سقوط صفویه بازماندگان‌اش به طور پراکنده،  اینجا و آنجا در سایة برخی حاکمان زیسته‌اند.  موجودیت‌ روحانیت شیعه بر خلاف تبلیغات جمکرانی‌ها هیچ ارتباطی با قصه‌های غدیرخم و تاریخ صدراسلام ندارد.    

خوش‌تان نمی‌آید این واقعیت را بشنوید؟  ولی باید بشنوید. انقلاب اسلامی شاهکار دولت مک‌کارتیست پهلوی بود که ملا را به فرمان واشنگتن برای ما ملت سر بار ‌گذاشت.  خجالت نمی‌کشید که تحت عنوان حامی «دمکراسی» مزخرفات یک ملای وابسته به ساواک و نوکر سازمان سیا را در ایران ملاک بحث قرار می‌دهید؟  جفنگیاتی که در مطلب شما پیرامون تاریخ معاصر کشور مطرح شده،  تماماً بر پایة کذب‌گوئی تاریخی است،  چرا که در آن رضا میرپنج را هم مخالف آخوند معرفی کرده‌اید.   از قضای روزگار دروغ‌ شاخدار مخالفت میرپنج با آخوند بسیار مورد پسند شما قرار گرفته،‌  و در مطلب خود آن را رسماً مورد تأئید قرار می‌دهید:

«رضا شاهی که فردی قاطع و مخالف روحانیون بود.»   

بله،  اینجاست که «التقاطی» بودن شخص شما علنی می‌شود.   شما خود را مدافع دمکراسی جا زده‌اید،   ولی هم مزخرفات آریامهری‌ را معیار اظهارنظرهای‌تان قرار داده‌اید،  هم جفنگیات ملایان را!   جز جزوه‌نویسان دستگاه ملایان و یا بادمجان‌دورقاب‌چینان سلطنت‌چی‌ها، کدام مورخی می‌تواند رضامیرپنج را با 4 همسر عقدی،  مخالف روحانیون معرفی کند؟  اینجا هم باید به شما درس تاریخ داد؟  آنچه در بالا تحت عنوان تاریخچة موجودیت روحانیت شیعه مطرح شد،   پدیدة این «روحانیت» که شما به قول خودتان در سن 16 سالگی شناخته‌اید،   نتیجة عملکرد رضامیرپنج است.   چرا که روحانیت پراکندة دوران قاجار،  در دوران مشروطه در برابر جنبشی قرار گرفت که آغاز «حرکت مدرنتیه» در ایران می‌باید تلقی شود.   نمایه‌های ادبی این جنبش در قالب آثار صادق هدایت و فروغ فرخزاد به منصة ظهور رسیده.   این جنبش ضدتقدس را کدام عقل سلیمی می‌تواند به روحانیت شیعه متصل کند که شما می‌خواهید آن را به عنوان یک واقعیت به خورد ما ملت بدهید؟  

از سوی دیگر،  در مطلب شما هیچ اشاره‌ای به ارتباط اندام‌وار روحانیت و سلطنت،  نه فقط در ایران که در تمامی رژیم‌های سلطنتی جهان نشده.   از منظر تاریخی جز دوران گذرا و کم‌پای هخامنشی،  هیچ سلطنتی بدون روحانیت وجود خارجی نداشته و ندارد.   همزمان با «حذف» جهت‌دار این ارتباط در مقاله شما،  می‌باید مطلب دیگری را نیز یادآوری کرد،  و آن اینکه واژه‌های «مدرنیته» و «مدرنیسم» را نمی‌باید درهم تنید و در ترادف قرار داد.  خلاصه بگوئیم،  شباهت ‌ظاهری ایندو واژة‌ خارجی،  به هیچ عنوان به معنای شباهت معنائی و مفهومی‌‌شان نیست.   

مدرنیته به عنوان یک نگرش انسان‌محور در تضاد آشکار با مدرنیزاسیون کودتائی قرار می‌گیرد.   مدرنیسم در تاریخ اروپا و خاورمیانه پیوسته پایه‌گزار فاشیسم و سرکوب بوده،   در صورتیکه «مدرنیته» پیام‌آور اومانیسم به شمار می‌آید.   مدرنیزاسیون به معنای ایجاد گسست و نفی تداوم تاریخی و فرهنگی است!  و در این راستا،   رضا میرپنج به همان میزان مدرن تلقی می‌شود،  که روح‌الله خمینی.  چرا که هر نوآوری‌ای می‌تواند همچون معجون مسخره‌ای به نام جمهوری اسلامی «مدرن» تلقی شود.   ولی مدرنتیه در اروپا به معنای بازنگری در اسطوره‌های مقدس انگاشته شده مسیحیت و فرود آوردن‌شان از جایگاه «برتر و برحق» است. 

خلاصه بگوئیم،  در ادبیاتی که شما گسترش می‌دهید مرتباً از رضامیرپنج و آریامهر به عنوان «مدرن» یاد می‌کنید،  بدون آنکه مدرنیسم اینان را در ارتباط مستقیم با مفاهیم مدرنیسم تاریخی یعنی فاشیسم قرار دهید!  در صورتیکه به استنباط ما،  و به گواهی تاریخ،  ایران نیازمند بازگشت به ارزش‌های مدرنیتة صدرمشروطیت است.   ارزش‌هائی که پهلوی‌ها دست در دست  ملایان به نفع انگلستان با کودتاهای متعدد که آخرین‌شان روز 22 بهمن 57 رخ داد،   «مصادره» کرده‌اند.   به استثناء بنیانگزار امپراطوری هخامنشی،‌   هیچکدام از رهبران ایران،  از شاه‌وزوزک گرفته تا همین علی روضه‌خوان را نمی‌توان با انسان محوری «مدرنیته» مرتبط کرد.   و رضا پهلوی هم به دلیل لطف و محبت‌ وافر به دین اسلام،  و آنچه «فر ایزدی» سلطنت خوانده می‌شود،  مسلماً با مدرنیته و انسان‌محوری مرتبط نخواهد شد. 

بررسی مطلب آقای علیجانی را در همینجا به پایان می‌بریم،  هر چند مطالب دیگری نیز جهت تحلیل و بررسی در آن می‌توان یافت.   امیدواریم که در آیندة نزدیک،  آنان که ادعای آشنائی با مسائل کشور را دارند با تحولات جامعة ایران برخوردی مستدل‌تر داشته باشند. 



 



        


۷/۱۲/۱۳۹۷

پیشرفت، ساندیس، سیاست!




«حسن روحانی:  ما از شما [آمریکا] دعوت می‌کنیم به میز مذاکره‌ای که خود آن را برهم زدید بازگردید؛  من گفتگو را از همینجا آغاز می‌کنم.»
منبع:  بی‌بی‌سی، 25 سپتامبر 2018

اعلام‌ آمادگی رسمی حسن روحانی برای مذاکره با آمریکا،   ‌طی سخنرانی‌اش در 73مین مجمع عمومی سازمان ملل،  خامنه‌ای را سخت به وحشت انداخته!   از اینرو بار دیگر ولی‌فقیه حکومت اسلامی در تجمعی که توسط دستگاه‌های تبلیغاتی رژیم به راه افتاده،  هل‌من‌مبارز می‌طلبد و برای آمریکا خط‌ونشان می‌کشد.  خامنه‌ای «در پیش بودن اربعین حسینی» را بهانة برپائی این بساط معرفی می‌کند،  تا از دلائل واقعی آن سخنی به میان نیاورد.  به صراحت بگوئیم،  در شرایط فعلی جز احساس خطر دلیل دیگری برای برگزاری چنین مراسمی نمی‌توان یافت.  حال این سئوال مطرح می‌شود که علی خامنه‌ای از چه ترسیده؟   اگر حکومت ملائی با بسیج لشکر «فدائیان و ذوب‌شدگان در رهبری»،  چنگ و دندان نشان می‌دهد و تهدید می‌کند،  هدف این تهدیدات کیست؟  خامنه‌ای به عادت همیشگی چنین وانمود می‌کند که هدف اصلی ‌آمریکاست:

«اخیراً رئیس‌جمهور آمریکا به سران اروپا گفته شما دو سه ماه صبر کنید،  جمهوری اسلامی کلکش کنده خواهد شد.»
منبع: رادیوفردا،  12 مهرماه 1397

به عبارت ساده‌تر،  باید بپذیریم حکومت ملایان گروهی را که به ادعای بلندگوهای دولتی تعدادشان به بیش از یکصدهزار نفر بالغ می‌شود در استادیوم آریامهر جمع کرده تا مقام معظم رهبری «مچ» آمریکا را بگیرد و بگوید،  «آمریکا هیچ غلطی  نمی‌تواند بکند!»  تکرار شعارهای پوسیده‌ای که پیشتر در دهان خمینی می‌گذاشتند و اینک خامنه‌ای مأمور تکرارشان شده، ‌ نیازمند چنین تجمعی نبود.   از چندین سال پیش در وبلاگ‌های‌مان به صراحت گفته‌ایم که روسیه در برابر فروپاشانی رژیم‌ها،   خصوصاً در همسایگی‌اش حساسیت نشان می‌دهد،  و آمریکا،  همچنانکه در مورد ترکیه و سوریه نیز مشاهده کردیم،  دیگر قادر نیست دست به دولت‌سازی و کودتا در خاورمیانه بزند.  حال ظاهراً علی خامنه‌ای که تازه دوزاری‌اش افتاده قصد دارد «امتداد» سیاست روسیه در آسیای غربی را به حساب اقتدار خود و استقلال رژیم اسلامی بنویسد:

«[...] این بیچاره [ترامپ] دلخوشی به خودش و همکارانش می‌دهد.»
همان منبع

بله،  دونالد ترامپ قادر نیست رژیم اسلامی را با رژیمی مناسب با مطالبات امروزی واشنگتن در خاورمیانه جایگزین کند.  ولی این مسئله هیچ ارتباطی با «قدرت» فرضی حکومت اسلامی نداشته و ندارد.  و مشکل «چیستان» ما هم به اینصورت هنوز حل نشده.   به عبارت دیگر،  اگر خامنه‌ای استحضار دارد که آمریکا «حریف» قدرت و اقتدار او نیست،   چرا دست به مانور ‌زده؟  چرا وقت «گرانبهای» خود و بسیجی‌های نظام مقدس را در زِلّ آفتاب در استادیوم فرسودة «آریامهر» تلف می‌کند؟  درست حدس زدید؛  مقام معظم به قول معروف جفت‌کرده‌اند! 

به استنباط ما برای وحشت علی خامنه‌ای دو دلیل اساسی می‌توان برشمرد،   و در این خلاصه تلاش خواهیم کرد ایندو «دلیل» را تا حد امکان بشکافیم.  نخستین دلیل اینکه فلسفة وجودی رژیم اسلامی در سطح بین‌المللی در بن‌بست اوفتاده.   و دومین دلیل اینکه،  فشار روزافزون روسیه بر رژیم‌های «یاغی»،   دامنة عملکردشان را به شدت کاهش داده.  این رژیم‌ها که عموماً دست‌آموزان واشنگتن‌ به شمار می‌روند،   و همچون کره‌شمالی از طریق زدن نعل‌وارونه به ابزاری جهت بحران‌سازی و اعمال فشار در روابط بین‌المللی تبدیل می‌شوند،‌  بالاجبار می‌باید پای در مجموعه روابطی نوین بگذارند.   علی خامنه‌ای از آغاز چنین روابطی به وحشت افتاده خصوصاً که آمریکا با خروج از «پیمان مودت» که پس از کودتای 28 مرداد با رژیم شاه منعقد کرده بود،  پل‌های پشت سر رژیم ملائی را فروپاشانده.  پس نخست برویم به سراغ بن‌بست فلسفة وجودی رژیم اسلامی. 

بررسی ریشه‌های رژیم اسلامی آنقدرها نیازمند بحث و گفتگو نیست.  ملایان در اوج درگیری‌های سرمایه‌داری غرب با سوسیالیسم علمی شوروی،  و از طریق کودتای ارتش شاهنشاهی در ایران به قدرت رسیدند.   و علیرغم های‌وهوی و عربده‌جوئی‌های نمایشی و آزادیخواهی‌های «خیابانی ـ هولیوودی» و افاده‌های بعضی خوشرقصان،   مشکل می‌توان آرمان و اهدافی عالیه در چنین تغییر و تحولی پیدا کرد.   با نیم‌نگاهی به حذف شدگان سیاسی تحت رژیم ملائی به صراحت درمی‌یابیم که آریامهریسم در قالب ملابازی در کشورمان امتداد یافت.   در عمل،  ملایان همان‌هائی را کشتند،  شکنجه کردند و یا از کشور فراری دادند که برای آریامهر هم تهدید تلقی می‌شدند.  بله،  بدون رودربایستی بگوئیم،  رژیم ملائی تداوم منطقی رژیم پهلوی بود.   ولی مسلماً علی خامنه‌ای این «پیش‌نهاده» را مطرود خواهد دانست،  و سعی خواهد کرد تا برای رژیم ملائی،  جدا از کودتای 22 بهمن و تبعات «نظامی ـ امنیتی» آن کسب «اعتبار» ‌کند:

«[...] نجات کشور از شر حکومت استبدادی و سلطنتی موروثی،  ایستادگی در مقابل همه توطئه‌های 40 سال اخیر و افزایش اعتبار و احترام ایران در منطقه و جهان از دیگر نمودهای اقتدار جمهوری اسلامی است.»
منبع:  مهرنیوز، 4 اکتبر 2018      

البته در اینکه استبداد پلیسی پهلوی‌ها آش دهان سوزی نبود،  جای شک و تردید نیست،  و فقط ایادی و نوچه‌های دربار چنین رژیمی را توجیه می‌کردند.  ولی برخلاف ملایان،   اگر پهلوی‌ها را ملت ایران نفی ‌کرد بخاطر دانسینگ و کافه و مینی‌ژوپ نبوده؛  رژیم پهلوی سنگ‌واره‌ای شده بود که دیگر پاسخگوی پرسش‌های نوین جامعة ایران نبود.   به صف کردن جماعت برای رژه‌های 4 آبان،   تجلیل شبانه‌روزی از انقلاب «شاه و ملت»،‌  و چاپ عکس‌های تمام قد اعلیحضرت در روزنامه‌های دولتی در کنار سرکوب سیاسی،  سانسور،  فساد دستگاه اداری و ... حساسیت عجیبی در کشور به وجود آورده بود.   خلاصه بگوئیم،  آن‌ها که با آخرین دهة رژیم پهلوی از نزدیک آشنا هستند،  و این رژیم را به صراحت لمس کرده‌اند،  بخوبی می‌دانند از چه سخن می‌گوئیم. 

ولی ملایان،‌  مخالفت عمومی با استبداد سیاسی را به نفع عمامه و عبا و نعلین و روضه‌خوانی و دین‌فروشی مصادره کردند؛  دین اسلام را که خود منبع الهام تمامی استبدادهای سنتی و مدرن در کشورهای مسلمان‌نشین است، ‌ حامی «آزادی» معرفی نمودند.  عملی که منطقاً نیازمند سرکوب عمومی شد،‌  و در مسیر سرکوب مطالبات واقعی ملت ملایان همکار و همدمی جز ارتش و نیروهای سرکوبگر شهربانی در اختیار نداشتند.  اینجاست که سروکلة مستشاری‌های آمریکا و انگلستان در کنار حکومت اسلامی آفتابی می‌شود.  

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  امروز پس از گذشت 4 دهه،   فلسفة وجودی استبداداسلامی دیگر در ایران از میان رفته.   خلاصه بگوئیم،  پاسخ تند روسیه به مطالبات اسلامی آمریکا و انگلستان در سوریه،  پایان کار ‌اسلام‌پروری آتلانتیسم بود.   دیگر نه ملت ایران و نه دیگر ملت‌های خاورمیانه را نمی‌توان به بهانه مبارزه با استبداد با چماق «دین‌پروری» و دین‌پناهی سرکوب نمود.  تیغة شمشیر سرکوب دینی کُند شده،   و این واقعیت «دردناک» را بیش از آنچه علی خامنه‌ای درک کند،‌   اربابانی لمس کرده‌اند که چهار دهة پیش او و همراهان‌اش را از زباله‌دان‌های خراسان و جنوب شهر تهران به مقامات کشوری و لشکری ایران «ارتقاء مرتبه»  دادند. 

البته مقام معظم به الطاف محفل «شیخ‌وشاه» امید فراوان داشتند.  چرا که بر اساس بده‌بستان‌های «برادرانه» در این محفل،   زمانیکه شیخ به روغن‌سوزی می‌افتد،   شاه به کمک‌اش خواهد آمد!  و زمانیکه چرخ گاری شاه پنچر می‌شود،  این وظیفة شیخ است که زیر دست قبلة‌ عالم را بگیرد.  ولی با خروج رسمی آمریکا از «پیمان مودت»،   شاهدیم که پنچری شاه‌الله و روغن‌سوزی شیخ‌‌الله همچنان ادامه دارد،   هر چند برای بازگشت رضاشاه و برقراری حکومت «عدل» شاهنشاهی،  از پشت ابرهای تیرة دیپلماسی جهانی هنوز بارقة امیدی به چشم نمی‌خورد.   خلاصه بگوئیم،  شیخ نه تنها به بن‌بست رسیده،   که از شاه نیز جدا مانده،  و تنها شده.  و اگر به این واقعیت دردناک تغییرات «کلان استراتژیک» واشنگتن را نیز بیافزائیم دلیل وحشت و هراس علی روضه‌خوان را بهتر درک خواهیم کرد.

بالاتر عنوان کردیم که فشار روسیه بر رژیم‌های «یاغی» افزایش یافته،  و به طور مثال شاهد بودیم رفع تخاصم آمریکا با کرة شمالی که از سوی ترامپ مطرح شد،  در واقع زنگ خطری بود در گوش خامنه‌ای و ایادی حکومت اسلامی.   خامنه‌ای و حواریون‌اش که به دلیل شکست عملیات کودتائی طی چند سال گذشته امیدشان به بازگشت سلطنت به یأس مبدل شده،  بر این اصل تکیه داشتند که آمریکا در چارچوب دیپلماسی‌های بین‌المللی نیازمند چند رژیم «یاغی» خواهد بود،   و ملایان نیز خواهند توانست با تکیه بر این «نیاز» فلسفة وجودی‌شان را حفظ کنند.   ولی موضع‌گیری ترامپ در مورد کره‌شمالی وضعیت را برای اینان نیز به شدت نگران کننده کرد.   اگر خامنه‌ای نمی‌تواند رژیم اسلامی را با سلطنت جایگزین کند،  و نمی‌تواند به عنوان یک رژیم یاغی،  هم از حمایت زیرجلکی آمریکا بهرهمند شود و هم در خلا‌ء دیپلماتیک دست به عربده‌جوئی‌ و هل‌من‌مبارزطلبی بزند،  چه خواهد شد؟  پاسخ روشن است،‌  رژیم ملائی ناچار می‌شود با قبول واقعیات و نیازهای مادی و اساسی جامعه،  هم ارتباط‌اش را با آمریکا علنی کند،   و هم در روند مسائل جاری کشور «قبول مسئولیت» نماید.  و این پروسه برای رژیمی که جز سرکوب و چپاول هدف و مأموریتی نداشته و ندارد،  جز مرگ و نیستی به همراه نخواهد آورد. 

به همین دلیل است که سپاه ساندیس‌خواران را به استادیوم آریامهر هی کرده‌اند تا علی خامنه‌ای در برابرشان ابراز وجود کند،  و برای این و آن خط و نشان بکشد:

«دشمن می‌خواهد ملت ایران را به این نتیجه برساند که... راه‌ حلی وجود ندارد مگر... تسلیم شدن در مقابل آمریکا.  من صریحاً اعلام می‌کنم کسانی که در داخل کشور،  این فکر را که مطلوب و محبوب دشمن است ترویج می‌کنند،  این‌ها خیانت می‌کنند.  این خیانت به کشور است.»  
منبع: رادیوفردا،  12 مهرماه 1397

بله علی خامنه‌ای نمی‌خواهد «تسلیم» آمریکا ‌شود!   خیلی جالب است؛   ولی مگر قرار شده کسی به آمریکا «تسلیم» شود؟   مگر رهبر کره شمالی پس از دیدار با ترامپ «تسلیم» او شده؟!  خامنه‌ای که سخن از تسلیم می‌گوید،  از این وحشت دارد که ابزار سیاستگزاری مردمفریبانه‌ای که محفل جیمی‌کارتر و دمکرات‌ها با کودتای 22 بهمن 57 در اختیار او و همپالکی‌هایش گذاشته‌اند از چنگ‌اش به در رود.   و از دست دادن ابزار عوامفریبی برای کسی که نان عوامفریبی سق زده،   معنائی جز نابودی نخواهد داشت!     

بررسی اظهارات خامنه‌ای را در همینجا متوقف می‌کنیم،   و یادآور می‌شویم که «مذاکره» بین دولت‌ها به هیچ عنوان به معنای «تسلیم» نیست!   مگر آنکه افرادی از قبیل علی خامنه‌ای «عدم مذاکره» را نوعی ارزش و مزیت سیاسی معرفی کرده باشند.   زمانیکه چنین افرادی پای میز مذاکره می‌نشینند،  تمامی شعارهای مردمفریبی را که با توسل به آن‌ها استبداد و سرکوب و سانسور را بر جامعه تحمیل کرده‌اند از دست خواهند داد.   به این دلیل است که خامنه‌ای مذاکره را با «تسلیم» مترادف می‌داند.   بله،  اگر بالاجبار پای میز مذاکره با ترامپ بنشینند «بعضی‌ها»‌ تسلیم خواهند شد،  ‌ و این بعضی‌ها هیچ ربطی به ملت ایران ندارند.   اینان امثال خامنه‌ای هستند که از «عدم مذاکره» با آمریکا برای خود «مزیت» سیاسی درست کرده‌اند.   مزیتی که از دست خواهند داد و مجبور می‌شوند پاسخگو باشند.   به همین دلیل خامنه‌ای باز هم به سپاه ساندیس‌خواران که در استادیوم برای‌اش جمع کرده‌اند وعدة سرخرمن می‌دهد:  

«هنوز در اوایل راه هستیم و باید با تلاش و مجاهدت و راه بلدی،  شجاعت و تدبیر و استفاده صحیح از امکانات،  مسیر پیشرفت را ادامه دهیم و به قله مورد نظر ملت و انقلاب برسیم.»
منبع: مهرنیوز،  4 اکتبر 2018

بله،  ایشان هنوز در اوائل راه هستند.  هنوز نرخ دلار به 100 هزار تومان نرسیده؛  هنوز تعداد جوانان  پناهنده،  مهاجر و فراری از کشور به مرز 50 میلیون تن نرسیده؛   هنوز چند نفری در تهران و شهریار و سنندج می‌توان پیدا کرد که نفسی می‌کشند؛   هنوز و هنوز و ... ولی برای خامنه‌ای خبرهای بدی آورده‌ایم.  این بهشتی که قرار است او و سپاه ساندیسی او بسازند از پای‌بست ویران است.  دیگر نه احدی در داخل به اوراد مالیخولیائی اینان ارادتی دارد و نه در خارج از مرز،   اربابانی که فوت در آستین‌شان می‌کردند چشم امیدی به عملکردشان بسته‌اند. و نهایت امر می‌باید بگوئیم،   مذاکره با آمریکا در عمل نوعی «تسلیم» هم هست،‌   تسلیم خامنه‌ای است در برابر ملت ایران.    



۶/۰۲/۱۳۹۷

مذاکره و مذاکره!



طی چند روز گذشته بار دیگر بحث‌های تند و داغ ملایان پیرامون «مذاکره با آمریکا» پای به میدان گیس‌کشی‌های داخلی گذاشته.   و از آنجا که اپوزیسیون‌نمایان این حکومت،   همواره جز پیروی از غوغا و هیاهوی داخلی کاری نکرده‌اند،  همین بحث‌ها سریعاً ابزاری شده جهت سیاست‌بازی‌های نمایشی توسط همین شبه‌اوپوزیسیون.   گروهی از اینان خواستار مذاکره با آمریکا شده‌اند،  و گروهی دیگر از اینکه آمریکا «پدر این‌ها را در می‌آورد» ابراز شادمانی کرده‌اند!   ولی واقعیت سیاسی جز این‌هاست،   و در مختصری که امروز ارائه می‌شود تلاش خواهیم داشت تا این واقعیت را تا حدی بشکافیم.  پس نخست سخن از «مذاکره» بگوئیم و سپس برویم به سراغ مذاکرة ملا با یانکی.

بی‌رودربایستی بگوئیم،  در دنیای سیاست مذاکره اصل و اساس به شمار می‌رود.   در عمل،  سیاست بدون مذاکره هیچگاه موجودیت نداشته و ندارد؛   مذاکره با هم‌پیمانان،  دشمنان،  نیروهای متجاوز نظامی،  و حتی سردمداران مناطق اشغالی،  و ... پیوسته در کار است.  چرا که سیاست بر خلاف آنچه ادعا می‌شود،  نه اخلاقیات دارد و نه ایدئولوژی.  سیاست نه علم است و نه اخلاق؛   نوعی کارورزی است که در قلب آن گروهی معدود جهت حفظ منافع شخصی و گروهی‌شان دست به ساخت‌وپاخت با دیگر محافل قدرتمند داخلی و خارجی می‌زنند.  اگر سیاست‌بازان پیوسته از ایدئولوژی‌ها ـ  در مورد ملایان از اسلام و تعالیم والای محمدی و توحیدی و غیره ـ  دم زده‌اند،   فقط و فقط جهت تحمیق عوام و بهره‌برداری از کم‌شعوری مخاطبان‌شان بوده.

کارل فون کلاوسویتز،   ژنرال ارتش پروس،  در آغازین دهه‌های قرن نوزدهم کتابی تحت عنوان «در باب جنگ» به رشته تحریر درآورد که شاید یکی از مهم‌ترین آثار در بررسی استراتژی‌های نظامی به شمار آید.   تحلیل‌گران جهان سیاست،   عملکرد تمامی نظریه‌پردازانی را که پس از کلاوسویتز پای به میدان سیاست گذارده‌اند،   از لنین و مائوتسه‌تونگ گرفته تا آیزنهاور و کیسینجر تحت تأثیر تعالیم استراتژیک وی می‌دانند.  و مهم‌ترین ایده‌ای که کلاوسویتز مطرح کرده این است که،   «جنگ،   فی‌نفسه دنباله‌ای است بر مذاکره؛  جنگ همچون مذاکره است،  و مجموعة جنگ ـ مذاکره  هر گاه آغاز ‌شد،  ادامه خواهد داشت!»   به عبارت ساده‌تر،  آن زمان که پای در سیاست گذاردیم،‌  جنگ و مذاکره را نیز همزمان آغاز کرده‌ایم.   این مختصر را از این نظر عنوان کردیم،   تا هم‌وطنان آگاه باشند؛   بدانند که عربدة «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم»،   در واقع معانی بسیار در خود دارد.  حال که تا حدودی از مفاهیم عملی «مذاکره» پرده‌برداری شد،  شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی به مسائل داخلی ایران بیاندازیم.  
            
حکومت ملایان،  که توسط کودتاچیان 22 بهمن 57،   با تکیه بر سرنیزة ارتش شاهنشاهی و سرکوب ساواک آریامهری بر ملت ایران تحمیل شد،   بر پایة چند «توهم جمعی» شکل گرفته.  توهماتی از قماش اسلام رحمانی،  روحانیت مترقی،  اسلام ضداستبداد،  انقلاب ضدامپریالیستی و ... و یکی از مهم‌ترین توهمات در پایه‌ریزی این کودتا،  ضدیت رسانه‌ای ملا با آمریکا  و عدم مذاکره با «شیطان بزرگ» است!   فراموش نکرده‌ایم،   شخص خمینی آمریکا را شیطان بزرگ نامید و هر گونه مذاکره با دولت آمریکا را ممنوع اعلام نمود! 

حال باید پرسید طی چهار دهه که از این کودتا می‌گذرد،  حکومتی که ادعای عدم مذاکره با آمریکا دارد،   چگونه توانسته نیازهای خود را در زمینة قطعات جنگ‌افزار،  ماشین‌آلات،  گندم،  برنج و دیگر واردات و خدمات مالی و صادرات نفتی در ارتباط با آمریکا اداره کند؟   مسلم است که برای چنین پرسشی ملایان پاسخی نخواهند داشت.   چرا که در عمل،   ادارة کشوری چون ایران که تا مغز استخوان به اقتصاد و تولیدات جهان غرب وابسته است،  بدون همکاری و هم‌دمی با کاخ‌سفید امکانپذیر نبوده و نیست.   و اگر تا به امروز،   ملا بر اریکة قدرت باقی مانده فقط و فقط از قِبَل همکاری با آمریکاست.   در نتیجه می‌باید معنای عبارت «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم» را بیابیم؛  می‌باید به معنای واقعی این شعار دست یافت،    معنائی ورای آنچه صرف کلمات القاء می‌کند.    

با بررسی مسیر رشد «انقلاب اسلامی» شاید بتوانیم به این معنا دست بیابیم.  چرا که دیدیم روح‌الله خمینی در فرانسه،   یکی از مهم‌ترین لنگرگاه‌های امپریالیسم جهانی بر علیه محمدرضا شاه پهلوی چه تبلیغاتی به راه انداخته بود.  و دیدیم که امروز پس از گذشت چهار دهه،   ارتباط همکاران و هم‌نشینان وی با سازمان‌های اطلاعاتی غرب دیگر علنی شده.  در نتیجه،  از همان روزها روح‌الله خمینی با آمریکا در مذاکره بوده؛  هواپیمای شرکت ایرفرانس نیز وی و همراهان‌اش را به تهران آورد.   پس عبارت «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم!»  این معنا را می‌دهد که مذاکرات‌مان را کرده‌ایم؛   تعهدات‌مان را تقبل کرده‌ایم؛  حمایت‌مان را هم دریافت داشته‌ایم؛   اجازه نخواهیم داد تا افراد دیگری،   از طریق مذاکره با این و آن محفل،  مذاکرات و «تعهدات» ما را به زیر سئوال برند! 

ولی جزئیات این «تعهدات» که امروز بر آن نام «حکومت اسلامی» گذارده‌اند،   نه از سوی روح‌الله خمینی و دیگر اوباش،  که از سوی کاخ‌سفید مشخص ‌شده بود.  جماعت «شورای انقلاب» در شرایطی نبود که چنین تعهداتی را مشخص کند.  و امروز علی خامنه‌ای،  زمانیکه می‌گوید «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم» در واقع به همان آمریکا اطمینان می‌دهد که بازنگری در تعهداتی که آنزمان مطلوب کاخ‌سفید بوده،  صورت نخواهد گرفت.   به آمریکا اطمینان می‌دهد که حتی به قیمت گرسنگی ملت ایران،   کوچ دادن میلیون‌ها ایرانی به خارج از مرزها،  سرکوب روزمرة ایرانیان در کوی و خیابان،  سانسور و خفقان و دین‌خوئی و وحشی‌گری و ... روحانیت شیعة اثنی‌عشری به این «تعهدات‌» پایبند خواهد ماند.  حال باید پرسید این «تعهدات» چیست که به چنین بهای گزافی می‌باید بر یک ملت تحمیل شود؟ 

در واقع،  این «تعهدات» دو لایه دارد؛  عوام‌پسندانه و استراتژیک.   نخست لایة عوام‌پسندانه را بشکافیم، که سفره‌ای است به گسترة فلات تاریخی ایران ـ  شامل کشورهای افغانستان،  تاجیکستان،  آذربایجان،  ترکمنستان،  عراق،  شیخ‌نشین‌ها،  و ... ـ   بر این سفره عوام نشسته‌اند،  و لقمه برمی‌دارند.   حکایت حسین است که به خون نشسته،  و حسن که گویا اهل این «حرف‌ها» نبوده.   حکایت زین‌العابدین است که بیمار شده،   و آن امام رضای عربی که ایرانی برای‌اش اشک می‌ریزد،   چرا که در ایران «غریب» بوده!   حکایت خدیجه‌ای است که در 60 سالگی بچه‌دار شده،   و فاطمه‌ای که در 9 سالگی به حجله رفته؛   چند شکم زائیده؛  اگر هم آرامگاه ندارد،   12 معصوم از او بجای مانده‌اند،   و ... و خلاصه حکایت آن آخرین طفل است که گویا رفته تا روزی بازگردد،  و همچون «اصلاح‌طلبان»،  جهان را اصلاح کند!   بله،  این لایة عوام‌پسندانه است،   ملایان چنین تبلیغ می‌کنند که آمده‌اند تا ایرانیان هر یک نمونه‌هائی باشند همچون این «قدیسان!»
      
ولی همانطور که گفتیم،  این تعهدات لایة استراتژیک نیز دارد،  هر چند  از آن کم‌تر سخن می‌گویند.   چرا که جزئیات‌ استراتژیک،   لایة عوام‌پسندانة کودتاچیان 22 بهمن را مخدوش خواهد کرد.   در لایة استراتژیک سخن از به جوش آوردن دیگ تعصبات و کوردلی‌های مذهبی و فرقه‌ای در کشورهای مسلمان‌نشین به میان می‌آید.  اشتباه نکنیم،  «تعهدات» استراتژیک برای عوام سفره‌ای پهن نمی‌کند،   بر سر این سفره کیسنجرها،  بولتون‌ها،  اوباماها و ... نشسته‌اند.   راهکارشان چنین است:   از ملا حمایت کنیم تا با مشتی قصه دیگ تعصبات عوام را به جوش آورد؛   عوام‌گرائی را به ابزاری جهت تهدید ملت‌های منطقه تبدیل کند؛   ثروت‌های منطقه را به جیب عموسام و بانک‌های‌اش بریزد؛   با هیاهو و جنگ و تهدید به جنگ و ... بهای نفت را به نفع ما تعیین کند؛   تهدیدی باشد برای قدرت‌های دیگر جهانی ـ  روسیه،  چین،  هند ـ  تا منافع‌مان در این منطقه مورد تهدید قرار نگیرد.   بله،   طی چهار دهه،   ایندو لایه از «تعهدات»،   همزمان هم ملت‌های منطقه را نابود کرده،   هم آمریکا و شرکای‌اش را پولدارتر کرده،   و هم ملا را در قدرت باقی نگاه داشته.   حال زمانیکه خامنه‌ای می‌گوید «با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم!»  معنای آن به روشنی در برابرمان قرار می‌گیرد.

«مذاکره نمی‌کنیم!» یعنی ایندو سفره را که محفل «کارتر ـ برژینسکی» از  22 بهمن 1357 در منطقه خاورمیانه یکی برای عوام،  و دیگری برای عموسام پهن کرده‌،   جمع نخواهیم کرد.   به سرکوب و سانسور و آدمکشی و فراری دادن نیروی کار در ایران ادامه می‌دهیم؛   هر گاه آمریکا اراده کند پول رایج کشور ارزش خود را از دست خواهد داد؛  و ...  و دنیا به کام عموسام خواهد بود.   با این وجود،  در برابر خوشخدمتی ملا برای یانکی مشکل دیگری در کار آمده؛   مشکلی به نام روسیه!  

کرملین با هر دو لایه از «تعهدات» 22 بهمنی ملایان،   به دلائل مختلف سر ناسازگاری دارد.  نخست از لایه «تعهدات» عوام‌پسندانة ملایان بگوئیم که سخت مورد علاقه عموسام است.  چرا که این لایه می‌تواند برای روسیه مشکلات اجتماعی عمده به وجود ‌آورد.   گسترش دین‌خوئی در منطقه همچون ویروسی مهلک به جان جمهوری‌های مسلمان‌نشین جنوب روسیه و کشورهای پساشوروی خواهد اوفتاد،  و از این راه فضای اجتماعی را در این منطقه به سوی جنگ مقدس «اسلام ـ ارتدوکس» و درگیری‌های فرقه‌ای می‌کشاند.  در واقع تکیة هر چه بیشتر آمریکا بر اسلام،  و پایه‌ریزی دکان بهارعرب نیز به نوبة خود تهدیدی بود بسیار جدی بر علیه فدراسیون روسیه.           

از سوی دیگر،  کرملین نمی‌تواند با لایة استراتژیک «تعهدات» کودتاچیان 22 بهمنی نیز کنار آید.   چرا که چپاول گستردة منابع منطقه،  گسترش فقر و آوارگی و انتقال ثروت‌ها به غرب می‌تواند زمینه‌ای فراهم آورد برای پایه‌ریزی تحولاتی غیرقابل پیش‌بینی؛   انقلابات؛  کودتاها و فروپاشی‌ها.  تحولاتی غیرقابل کنترل که منطقه را به آتش خواهد کشاند.  البته این تحولات می‌تواند،   در راستای منافع غرب تحلیل ‌شود.  و به دلیل فاصلة بعید جغرافیائی،   پایتخت‌های غربی از چنین شرایطی صدمه‌ای نمی‌بینند.  ولی روسیه با گسترش ناامنی در مرزهای جنوبی‌اش روبرو خواهد شد.   در نتیجه،  مذاکراتی که محفل جیمی‌کارتر با ملایان و اوباش «نهضت‌عاظادی» صورت داد،  و «تعهداتی» که اینان در قبال حمایت غرب بر عهده گرفته‌اند،   امروز در لایة عامیانه و استراتژیک‌اش به بن‌بست‌ رسیده.   به استنباط ما،  ملاجماعت مشکل بتواند از این بن‌بست جان سالم به در برد.

حال که بن‌بست ملاجماعت را با صراحت نشان دادیم،   چه بهتر که نیم‌نگاهی به مواضع سیاسی موجود ـ خصوصاً مواضع اوپوزیسیون ـ  در داخل و خارج کشور بیاندازیم.   در کمال تأسف طیف سیاست‌باز ایرانی که عموماً نانخور محافل سرمایه‌داری غرب باقی مانده تصویر درستی از مسائل استراتژیک جاری ندارد.   این طیف با کوچک‌ترین «در باغ ‌سبزی» که واشنگتن نشان‌‌اش می‌دهد پای در میدان مک‌کارتیسم دوران جنگ‌سرد گذارده،  بر این تصور است که با فحاشی به روسیه خواهد توانست مجموعه «تعهداتی» در برابر  واشنگتن تقبل کرده و همچون دوران روح‌الله خمینی و میرپنج و آریامهر،  آناً از حمایت همه‌جانبة غرب برخوردار شود!  ولی چنین صورتبندی‌ای نمی‌تواند واقعیت داشته باشد؛   دوران جنگ‌سرد سپری شده،   و به هیچ عنوان بازنمی‌گردد.   اگر امیدی به بازگشت آن دوران وجود می‌داشت،   تلاش‌های ممتد و پیوستة‌ آتلانتیسم در ایران،  در راه جایگزینی استبداد خمینی‌ایسم با اصلاح‌طلبی،   جنبش‌سبز و حتی کودتاچی‌گری سلطنت‌طلبان تاکنون به نتیجه رسیده بود. 

خلاصه بگوئیم،  دوران جدید نیازمند برخورداری از درک مسائل جدید است،   و نهایت امر سیاست‌مدارانی جدید می‌طلبد.   چرا که،  واشنگتن علیرغم تمامی فشارهای داخلی و خارجی بالاجبار می‌باید پیرامون مسائلی بیشمار در سطح جهانی با کرملین به توافق برسد.  در غیراینصورت صلح‌جهانی در خطر می‌افتد،  و برنده‌ای در این میانه نخواهد بود.  آمریکا حتی به قیمت قبول فروپاشی‌های داخلی،  که ورود دونالد ترامپ به کاخ‌سفید در عمل آغازگر آن بود،   می‌باید خود را به سیاست‌های جهانی روسیه نزدیک کند،‌   و این سیاست‌ها بیش از هر منطقة‌ دیگر شامل ایران،  ترکیه و پاکستان خواهد شد.  و اگر ورود ترامپ به کاخ‌سفید،  همانطور که گفتیم آغازگر تحولات تلقی می‌شود،  به هیچ عنوان پایان آن نیست.  تلاطم‌هائی به مراتب گسترده‌تر از ریاست‌جمهوری ترامپ در انتظار آمریکاست.   پر واضح است که در چنین شرایطی سیاستگزاری در داخل مرزهای ایران نیازمند برخوردی به مراتب پخته‌تر از دوران میرپنج،  آریامهر و روح‌الله خمینی خواهد بود.   حال باید دید در میان آن‌ها که امروز هیاهوی «ایران،  ایران» به راه انداخته‌اند،  چه افرادی از چنین نگرش پخته‌ای برخوردارند.   در کمال تأسف اگر چنین افراد و گروه‌هائی موجودیت واقعی داشته باشند،   هنوز در صحنة سیاست داخلی و خارجی کشور آفتابی نشده‌اند.   و تا زمانیکه چنین حضوری محقق نشود،  و اینان به صورتی مؤثر،  حداقل در مرحلة نظریه‌پردازی پای در صحنة سیاست ایران نگذارند،  کشور در تعلیق سیاسی باقی خواهد ماند. 

بالاتر به صراحت گفتیم که ملاجماعت در بن‌بست است،   ولی این را هم بگوئیم که در بن‌بست قرار گرفتن اینان فی‌نفسه به معنای خروج خودبه‌خود کشور از رژیم ولایت‌فقیه نخواهد بود.   چرا که نخست می‌باید نظریه‌پردازی مناسبی در کار آید که پاسخی به نیازهای استراتژیک امروز در آن منظور شده باشد.  آن زمان می‌توان انتظار داشت تا کشور بتواند از این بن‌بست راه به بیرون باز کند.  ولی هنوز ابزار کافی ـ  نه در مرحلة‌ کارورزی و نه در حد نظریه‌پردازی ـ  در دست اوپوزیسیون ولی‌فقیه نمی‌بینیم.