۳/۰۳/۱۳۹۳

کن و کمربند!




تبلیغات جهانی آتلانتیسم جهت تحمیل فاشیسم اسلامی بر ایران،   از دوران کارتر روشن بود.   هر چند کم نبودند خوش‌خیال‌ها،   و به ویژه خودفروختگانی که در نعلین بوگندوی آخوند،  مبارز ضدامپریالیست و آزادیخواه رویت می‌کردند.   در هر حال،   سازمان سیا پس از به قدرت رساندن اراذل و اوباش از طریق کودتای 22 بهمن 57،  تلاش جهت ارائة الگوهای رفتار اجتماعی «ضدامپریالیست» را نیز آغاز کرد.   در چارچوب همین تلاش‌ها شاهد سربرکشیدن نوعی «روابط اجتماعی» مورد تأئید آخوند از صندوقخانة حکومت کودتا بودیم.   و این «الگوی روابط» که سال‌ها پیش در سازمان سیا برنامه‌ریزی شده بود،‌  از قضای روزگار گسترة قابل توجهی داشت.

متأسفانه می‌باید بحث را در این میانه «محدود» کنیم،   چرا که «روابط اجتماعی» به آنصورت که توسط آتلانتیسم در ایران پایه‌ریزی شد،   بسیار گسترده است و در یک وبلاگ نمی‌توان تمامی ابعاد آن را مورد بحث قرار داد.  در این مقطع نگاهی به «الگوی مطلوب پوششی» می‌اندازیم.    به یاد داریم که آتلانتیسم جهت سردرگم کردن خلق‌الله در مورد این به اصطلاح «الگوی پوششی» آناً شروع کرد به دادن «آ‌درس‌های عوضی.»   در نتیجه،   الگوی پوششی مورد نظر سازمان سیا،  پوشش محمدی و حسینی خوانده شد!   بله،   ابتدا سر و وضع و ظاهر ایرانیان هدف قرار گرفت،   و جهت تحمیق خلق‌الناس،  پایه و اساس بر «توده‌‌ستائی» استوار شد!   از اینرو زیورآلات،  لباس مرتب،  کفش واکس‌زده «مظاهر» طاغوت به شمار آمد،   و  هر کس کثیف‌تر،   وحشی‌تر،  و پاره‌پوش‌تر بود،   خلقی‌تر و انقلابی‌تر به شمار می‌آمد.   بجای کفش بهتر بود دم‌پائی‌های پلاستیکی،   یعنی «مُد انقلابی» می‌پوشیدید،   و اگر دم‌پائی‌تان نو بود و خصوصاً رنگ‌های شاد داشت،  در جوی آب آن را به گل می‌آلودید تا هر چه بیشتر «خلقی» باشید!  بستن کراوات ابریشمین و به تن کردن کت‌وشلوار خوشدوخت بی‌اعتنائی به خون ‌شهدای انقلاب بود!    «انقلابیون» ریشو و کثیف بودند،  و بجای پالتوهای پشمین و خوش‌دوخت،  کاپشن‌های سربازی آمریکائی برتن داشتند.   تو گوئی در جنگ «کازرون» این کاپشن‌ها را از ارتش آمریکا به «غنیمت» گرفته بودند.   باری کاسبکاران زرنگ هم که از آمریکا این «کاپشن‌ها» را وارد کرده بودند،   محصولات آمریکائی را به بهای گزاف به انقلابیون ضدامپریالیست می‌چپاندند!   

برای انقلابیون مذکر،   صورت‌های نتراشیده،   کفش‌های مندرس و پاشنه خوابیده،  دندان‌های جرم گرفته و مسواک ندیده،   لباس‌های تیره‌رنگ و گشاد و کج و کوله نشان دهندة «اخلاص به امام» و خصوصاً ارتباط با «امام زمان» بود.    برای انواع مونث انقلابی نیز مدل «مطلوب» لباس‌ گشاد و روسری‌ تیره‌رنگ،   صورت‌ بدون آرایش،  سگرمه‌های درهم و اخم و تروشروئی در کوچه و محله،   نمادی بود از «تعهد» به «انقلاب ضدامپریالیستی امام!» 

این «آدرس‌سازی» که توسط آتلانتیسم گام به گام اداره می‌شد،   نهایت امر یک رشته «روابط اجتماعی» انسان‌ستیز نیز ایجاد می‌کرد.  روابطی که بر اساس تبلیغات و پیش‌فرض‌های لندن و واشنگتن می‌بایست ریشه‌های‌شان را عوام‌الناس در کاغذباطله‌های حوزة‌ علمیه و چرت‌وپرت‌های منتسب به حسن و حسین و متون نهج‌البلاغه و قرآن و ... پیدا می‌کردند.   ولی این کثافات در واقع از تبلیغات سازمان آدم‌خوار و ضدایرانی ناتو سرچشمه می‌گرفت،   احدی هم حاضر نمی‌شد از این «الگوی انقلابی» پای بیرون بگذارد.   تا اینکه جنگ «ابدمدت» امام و میرحسین آدمکش با «صدام کافر» سرانجام پایان یافت،   و با آغاز دوران سرداران سازندگی،  زمانیکه غرب رفسنجانی را جهت برقراری روابط «مطلوب» با جمهوری‌های مسلمان‌نشین پساشوروی از سوراخ‌ بیرون کشیده بود،   یک روز جمعه،  حاج بهرمانی هم «انقلاب» کردند!

بله،   ایشان که آن روزها پای ثابت امامت نمازهای جمعه تشریف داشتند،  در یکی از همین نمازها رسماً اعلام داشتند که بوی خوش آنحضرت ـ  مقصود محمد صاد بود ـ   همه را گیج می‌کرد،  به طوریکه از بوی عطر ایشان «امت» به محل اقامت‌شان نیز پی می‌برد! 

این جفنگیات که آن روزها باعث خنده و تفریح بسیاری از ایرانیان شد،   در عمل ابلاغ دستور جلسة جدید آمریکا بود برای دستکاری و ترمیم «الگوی پوششی!»   آمریکائی‌ها را «یابو» برداشته بود.  اینان می‌خواستند سوار برگردة انقلاب اسلامی و آخوند دوازده امامی،  جمهوری‌های مسلمان‌نشین سابقاً شورائی را که عملاً تمامی‌شان تحت تأثیر «تاریخی ـ فرهنگی» ایران قرار داشتند چپاول کنند.   و چنین عمل «خداپسندانه‌ای» با بوی گند آخوند و پاسدار مشکل امکان‌پذیرمی‌شد.   در نتیجه،   اکبر بهرمانی برای ارباب «انقلاب» کرد و علاوه بر بوی خوش محمدصاد،   تحولاتی هم در الگوی پوششی به وجود آمد.     

جهت بررسی پروسة «الگوی پوششی» در این حکومت استعماری می‌توان مطالب فراوانی نگاشت ولی از آنجا که هم فرصت کم است،   و هم فضای وبلاگ بسیار محدود،   این موضوع را در حال حاضر رها کرده،  سعی می‌کنیم تا حدودی به «الگوی رفتاری» حکومت اسلامی  بپردازیم.   برای به دست دادن دریافتی روشن‌تر از این روند،  جهت ارائة نمونه‌ای تاریخی،   پیش از ادامة‌ مطلب نگاهی به برخورد دولت آریامهری با شوی تلویزیونی «میخک نقره‌ای» خواهیم داشت که مجری آن فریدون فرخزاد،   برادر فروغ فرخزاد بود.

از زمانیکه فریدون فرخزاد،  در جریاناتی که هنوز چند و چون آن روشن نشده،  در آلمان به قتل رسید،  کم نیستند ایرانیانی که تحت عنوان «مبارزه» با آخوندبازی در سایت‌های‌شان از عکس‌های وی استفاده می‌کنند.   ولی شاید کسانیکه فریدون فرخزاد را امروز تبدیل به سمبل «مبارزه» با آخوند کرده‌اند،   نمی‌دانند که تقابل وی با تبلیغات ناتو،  به هیچ عنوان پس از انقلاب جمکران آغاز نشده بود.   فرخزاد پس از بازگشت به ایران ـ  در دوران شاه ـ  و طی برنامه‌ریزی جهت تهیة شوی «میخک نقره‌ای» متحمل این تبلیغات شد.

«میخک نقره‌ای» یک شوی تلویزیونی از انواع «مردم‌پسند» بود.  مشتریان‌اش نیز «توده‌ها» بودند.  و بی‌ رودربایستی بگوئیم،   همچون اکثر شوهای تلویزیونی،  چه در ایران و چه در دیگر مناطق جهان،   بر اساس معیارهای هنرشناسانه آنقدرها هم برنامه‌ای «هنری» به شمار نمی‌رفت.   هنرمندانی که در این «شو» شرکت می‌کردند،   معمولاً از ردة هنرمندان «پاپ» بودند که اکثراً بدون هر گونه زمینة علمی و تحصیلات و تحقیقات هنری به دلائلی کمابیش مبهم پای به «جهان هنر» آریامهری ‌گذارده بودند.   ولی آنچه در مورد «میخک نقره‌ای» از اهمیت برخوردار است،  جنبه‌های هنری آن نیست.  در نخستین برنامة میخک‌ نقره‌ای که به روی «آنتن‌ها» رفت،   فریدون فرخزاد با زنانی که برای شرکت در مسابقه،  مصاحبه،  اجرای موسیقی،  و ... در این برنامه حضور می‌یافتند روبوسی می‌کرد.   و این عمل «ناشایست» خون شبکة «شاه‌سالاری» را به جوش آورد. 

بسیاری از آقایان فکل‌کراواتی و خانم‌های مینی‌ژوپ‌پوش که آن زمان ادعای مدرنیسم‌شان گوش فلک را کر می‌کرد،   همچون آخوند در جایگاه قضاوت ارزشی نشسته و از «جسارت و وقاحت» این «پسرک جلف» انتقاد می‌کردند.   آنقدر هیاهو بر سر هیچ بالا گرفت،  که فرخزاد  بالاجبار روبوسی در شو میخک نقره‌ای را «تعطیل» کرد.   البته بود و نبود «روبوسی» در یک برنامة تلویزیونی آنقدرها اهمیت ندارد؛   مهم قرار دادن ملت‌ها در بطن یک «الگوی اجتماعی‌» است.   الگوئی که اجبار در پیروی از یک خط رسمی را به «رفتار اجتماعی» تبدیل می‌کند.   به طور مثال،  کسانیکه که به دلائلی نمی‌خواستند با «شومن» برنامه روبوسی کنند می‌توانستند از حضور در میخک‌نقره‌ای منصرف شوند.    شوی تلویزیونی که «نان شب» نیست؛   اگر نمی‌خواستند شرکت نمی‌کردند.   تلویزیون «ثابت‌پاسال» نیز دلیلی نداشت در برابر «شومنی» که برنامه‌اش با استقبال گسترده روبرو شده بود موضع‌گیری کند.   ولی همانطور که می‌توان حدس زد،   اگر «ثابت‌پاسال»،   که ظاهراً صاحب شبکة تلویزیونی بود،   موضع‌گیری نمی‌کرد،  ساواک و دربار دست‌بردار نبودند.   چرا که،   عمل فرخزاد الگوی مورد نظر «شاه‌سالاری» را مخدوش کرده بود.   این مختصر را گفتیم تا روشن شود که آب از کدامین سرچشمه‌ها گل‌آلود می‌شود.   و اینکه،  الگوسازی‌های رفتاری،   اجتماعی و اخلاقی تا کجا تحت نظارت حاکمیت‌ قرار دارد،  به ویژه در حاکمیت فاشیست و دست‌نشانده.   برخلاف تصور «خلق‌الناس» این الگوها به هیچ عنوان «اتفاقی» به منصة ظهور نمی‌رسد.   و در قفای آن‌ها نمی‌باید به دنبال ارتباط با واژگان مبهم و بی‌معنائی همچون دین،  سنت و هویت و...  بگردیم.   الگوهای کذا در پی برنامه‌ریزی‌های دقیق جهت بهره‌برداری‌های سیاسی،  استراتژیک،  ایدئولوژیک و نهایتاً مالی ساخته و پرداخته می‌شود،  و طراحان این الگوها نه در ایران،  که در کشورهای «تصمیم‌گیرنده» نشسته‌اند.   تصمیم‌گیرندگانی که صدها میلیارد دلار ثروت ملت ایران را،  فقط طی 35 سال بالا کشیده‌اند،   و ادعای دفاع از حقوق بشر هم دارند!  

باری در دوران بوریس یلتسین،   همین تصمیم‌گیرندگان،   محمد خاتمی را از سوراخ حکومت ولایت فقیه بیرون کشیدند و به قول خودشان «حماسة دوم خرداد» به راه انداختند.  و درکوتاه مدت ابتدا پیرامون «بوسة کاترین دونوو و عباس کیارستمی در فستیوال کن» ـ 1997 ـ  جنجال به راه افتاد،  سپس «حماسة 18 تیرماه 1376» ـ   تلاش ناکام حکومت برای  خود براندازی ـ  به صحنه آمد.   و رسیدیم به دوران مهرورزی.    اینجا بود که ناگهان «دست دادن فرضی محمد خاتمی با چند زن راهبه» به مهم‌ترین مسلة کشور ایران تبدیل شد و ... و امروز پس از گذشت 17 سال از به صحنه آمدن سناریوی «بوسه در فستیوال کن»،   شاهد بازتولید همین سناریو هستیم؛  اینبار با شرکت «ژیل ژاکوب»،  و حاجیه خانم لیلا حاتمی!                         

باید اذعان کرد که لیلا حاتمی،  عضو هیئت داوران فستیوال کذا،   این الگو را به بهترین وجه به «نمایش» گذارده.   بدون رودربایستی بگوئیم،  حضور ایشان به عنوان «داور» در یک فستیوال فیلم که ادعای اعتبار جهانی هم دارد،   آنقدرها توجیه‌پذیر نیست.   لیلا حاتمی نه کارگردان است،   نه هنرپیشه‌ای صاحب سبک،  نه سناریوئی چشم‌گیر به قلم آورده،  و نه حرکت دوربین ایشان در خاطرة سینما ردپای قابل‌توجهی گذارده.   خارج از همة این‌ها،   ایشان اصولاً در عرصة هنر موضع قابل‌اعتنائی ندارند.  از اینرو،  به استنباط ما از آنجا که صبیة «علی حاتمی» از میدان‌داران و طرفداران «جنبش سبز» بوده،  حضور ایشان در این فستیوال بیشتر نشانة حمایت دست اندرکاران فستیوال کذا از اوباش سبز می‌باید تلقی شود،  تا وجهة هنری ایشان. 

از سوی دیگر،‌  دقیقاً در شرایطی که چند جوان گمنام،   بدون حجاب اسلامی و به دور از لباس‌های «مورد تأئید حاکمیت» با رقص زیبای خود در کوچه و پشت‌بامی در تهران،  ‌تحسین جهانی را برانگیخته‌اند،   لیلا حاتمی در جنوب فرانسه،  در حالیکه ویراست تلطیف شده‌ای از عمامه آخوند بر سر گذاشته بود،‌   «حجاب اسلامی» را رعایت کرد،  و در برابر دوربین‌ها به عنوان یک هنرمند «سرشناس» ایرانی ظاهر شد!    باید از صمیم قلب به صبیه علی حاتمی تبریک بگوئیم که در حفظ منافع غرب،   و به ارزش گذاردن جفنگیات و خشونت‌های «جنبش سبز» تا این حد فداکاری کرده،   و با این «عمامة لطیف و ظریف» گرمای کشندة تابستان جنوب فرانسه را هم به جان خریده.   ولی قضیة صحنه‌پردازی آتلانتیسم و لوتی و عنترهای‌اش جهت توجیه رفتار «ضد اجتماعی» در ایران به این مختصر محدود نماند.   چرا که،   خانم لیلا حاتمی را برای نقش‌آفرینی در یک سریال تلویزیونی به کن آورده بودند.   نمایش مبتذل ایشان با عمامة «سافت» و بوسة ژیل ژاکوب فقط قسمت اول این سریال بود.

در نخستین بخش سریال،   ژیل ژاکوب،   ریاست عالیه فستیوال کن،  در برابر دوربین‌ها با لیلا حاتمی «روبوسی‌» کردند.   و اینجا بود که جوهر قلم گوزنامه‌نگاران وطنی کم آمد؛  «آقا!  جوهر بیارید!»  بله،   پس از این روبوسی،  بی‌بی‌سی،   همچون جوجه کلاغ‌های گرسنه که به پشکل پوک نوک می‌زنند،  هی تک ‌زد و منتظر ماند تا «بعضی‌ها» به کمک‌اش بیایند و بتواند این «خبر سرنوشت‌ساز» را نه از قول لات‌های حکومت اسلامی،  که به نقل از یک «منبع» موثق «فرنگی» منتشر کند.   سرانجام دل روزنامة دست‌راستی فرانسه،   فیگارو به درد آمد و یک پشکل آبدار و تازه برای جوجه کلاغ‌ گرسنه پرتاب کرد و ... و خبر سرنوشت‌ساز روبوسی حاتمی با یک فرانسوی مذکر در برابر دوربین‌ها تبدیل شد به «خبر» اول خبرگزاری بریتانیای کبیر!       

ولی هنوز به قسمت خوب سریال نرسیده‌ایم،  واکنش  ژیل ژاکوب و لیلا حاتمی از همه جالب‌تر است.   ژیل ژاکوب در توئیترش اعلام داشت که «روبوسی یک رسم غربی است،  و   بوسة من برای کل سینمای ایران بود!»  و در این بزنگاه که «آرتیسته» می‌باید غول خبیث را بکشد،   نوش‌آبادی به میدان آمد:   

«[...] پس از انتشار عکس خانم حاتمی و ژیل ژاکوب[...] معاون پارلمانی وزارت ارشاد [نوش آبادی] حضور نامناسب لیلا حاتمی [...] در جشنواره فیلم کن را بی‌توجهی به ارزش‌های جامعه و معیار‌های اخلاقی ارزیابی کرد [...].»
بی‌بی‌سی،  23 مه 2014

پس از انتشار زوزه و عربده اوباش جمکران،   لیلا حاتمی موفق شد کمربند عفت‌اش را با قفل آهنین محکم کرده،   از «زن هنرمند ایرانی» تصویر حقیر و توسری‌خور و تحت قیمومت آموزه‌های پدر ارائه دهد. ایشان در نامه‌ای خطاب به وزارت ارشاد،  از رفتار خود عذرخواهی کرد،   و «خبر» این عذرخواهی مسخره،  ابتدا در فیگارو منتشر شد،  و سپس در رسانه‌های فارسی زبان!   بله،  خانم حاتمی که می‌توانستند از این فرصت استفاده کنند و خفقانی را که مشتی لات و اوباش سانسورچی از قماش هرندی،   خاتمی و نوش‌آبادی بر فضای سینمای ایران حاکم کرده‌اند به زیر سئوال ببرند،  نه تنها با عمامة «سافت‌شان» در فستیوال «شرکت» فرمودند،   که از همان جنوب فرانسه،  زینب‌وار به دفاع از تحجر حکومت اسلامی مشغول شدند؛   شوخی هم اصلاً در کار نیست.   ایشان برای وزارت ارشاد «نامه» نوشته،   از این جنایت هولناک ابراز ندامت کرده‌اند!   فقط یادشان رفته نامه بوگندو را با «جانم فدای رهبر!» آغاز کنند!   این عبارت  را ما برای‌شان می‌نویسیم،  تا زبان‌مان لال حکومت اسلامی،   سینمای امام زمان را از چنین استعداد هنری والائی «محروم» نکند:   

«[...] از این پیشامد و اینکه احساسات کسانی را آزرده باشم بسیار متأسفم چه خود تربیت شده پدری هستم که همه از میزان علاقة او به دین و ملیت ایرانی آگاهند.»
همان منبع

کاش «ژیل ژاکوب» فارسی بلد بود و از طرف ما به  لیلا حاتمی می‌گفت،   اینکه پدرتان به دین و ملیت ایرانی علاقه داشته،  یا نداشته به شما و ننه‌جان‌تان مربوط می‌شود و بس!  بی‌دلیل بر طبل عشق باباجان‌ به «ملیت ایرانی» نکوبید؛   بوسیدن نعلین آخوند و لیسیدن کون ملاممد خاتمی از ایرانی بر نمی‌آید.  از سوی دیگر،   با توجه به متن نامة لیلا خانم،   می‌توان دریافت که ایشان «تربیت» شدة چه محفلی هستند.   محفلی که می‌خواهد مقدسات دینی و بومی را بر کل جامعه،  و به ویژه بر عرصة علمی و هنری حاکم کند:

«[...] حاتمی گفته [...] در طول این سال‌ها حضور سعی کرده‌ موازین و اصول را رعایت کند چرا که می‌داند رعایت این اصول از الزامات کار در سینمای ایران است.»
همان منبع

آره حاج خانوم!   حجابت رو محکم بچسب که بردگی و قرار گرفتن در خدمت ارزش‌های «پدر»،   از «الزامات کار در سینمای ایران است.»   سینمائی که از الزامات سینمای صدر اسلام  پیروی می‌کند!   نمی‌دانیم چرا اینهمه اصرار دارید در این گندابه‌ای که مشتی ملا و آخوند و پاسدار به نام «سینمای انقلاب اسلامی» به راه انداخته‌اند،   ورجه ورجه کنید؛  اینور و آنور بپرید،   و حکومت اسلامی را به جهانیان «معرفی» کنید؟   اگر ریگی به کفش ندارید،   این اصرار چیست؟   همکاری با فاشیست و ملا و پاانداز به بهانة کار برای «سینمای ایران؟!»   این سینمای ایران نیست؛  دیر یا زود گند سرکار و کسانیکه می‌خواهند این منبع کثافت و ادبار را «هنر سینما» جا بزنند در خواهد آمد و آن روز دیگر «عقب‌نشینی» و ابراز ندامت برای‌تان امکانپذیر نخواهد بود. 

ولی خارج از برخوردهای خاله‌زنکی لیلا حاتمی در واکنش به گردن‌کشی‌ لات‌های وزارت ارشاد در همینجا بگوئیم،   جنجالی که پیرامون روبوسی و دست‌دادن «این با آن» در فستیوال کن به راه افتاده،  بازتاب شکست استراتژیکی است که غرب در سوریه،   اوکراین و ایران متحمل شده.  رژیم مفلوک اسلامی دیگر معنا و مفهومی ندارد؛   نه موجودیت واقعی دارد،  و نه قادر است برای خود در میان ملت ایران جایگاهی بجوید.    این رژیم از طریق همین «الدورم بلدروم‌های» مسخره که با کمک امثال ژیل ژاکوب و نوش‌آبادی و حاتمی به راه می‌اندازد،   قصد دارد اعتبار سیاسی‌اش را حفظ کند.  تلاشی که محکوم به شکست است.  آنان که امروز در سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای رژیم ملائی و آمریکائی جمکران را به زیر رگبار گرفته‌اند،  برخلاف توهم بعضی‌ها،  اصلاً قصد فروپاشانی این لجنزار را ندارند.  به هیچ عنوان.   این رژیم را می‌باید از طریق روکردن دست هواداران و نانخورهای‌اش به بن‌بست انداخت.   همان ها که در لحظة احساس خطر آناً در سنگرهای جدید برای ارباب «جا می‌گیرند!»   عمر طولانی این رژیم کودتائی و مسخرة «ولایت فقیه» در همین خلاصه می‌باید جستجو شود.   روزی از همین روزها،  ایرانی از خود خواهد پرسید،  تفاوت این «خانم هنرپیشه» سرشناس،  با آن 6 جوان ناشناس کلیپ «هپی» چیست؟   از هم اکنون پاسخ این پرسش در دست است؛   تفاوت یک عنتر «در بند» و سیار ولایت‌فقیه است،  با 6 جوان که در ایران اسلام زده،  به هنر رقص روی آورده‌اند، و موفق شده‌اند الگوی زندگی اجتماعی «انسانی» را در قالب رقص ارائه دهند.   

اگر سرکوب فرخزاد در «شو» میخک‌نقره‌ای را ندیدیم،   یا اگر دیدیم و برای آن اهمیتی قائل نشدیم شاید نمی‌دانستیم،   ارزش الگوهای رفتاری تا به آنجاست که در آیندة نزدیک کشورمان را به تاراج آتلانتیسم خواهد داد.   ولی امروز شرایط تفاوت کرده.  امروز نیک می‌دانیم که حمایت سیاسی از الگوهای رفتاری،  پوششی،  اجتماعی،  و خلاصه تظاهر به تعلق به فلسفه‌بافی‌های فاشیستی برای ما ملت چه نکبت و ادباری به ارمغان خواهد آورد.  مسلم بدانیم که در عرصة «آزادی بیان» امثال لیلا حاتمی‌ها نام نیکی از خود بجای نخواهند گذارد.

۳/۰۱/۱۳۹۳

دژخیم و دانشگاه!




همانطور که انتظار می‌رفت،   نه دولت روحانی موفق شد دست لات‌ها،  یا همان به اصطلاح «نیروهای» حزب‌الله را جهت میدان‌داری و به قول خودشان حفظ «حجاب و عفاف» باز بگذارد،   و نه شیون‌های بیت‌رهبری که از حلقوم شریعتمداری در کیهان مصادره‌ای به آسمان برخاسته بود،   تأثیری بر مذاکرات هسته‌ای گذارد.   می‌باید بپذیریم که برای نخستین بار،  فاشیسم دست‌نشانده که در هیاهوی «انقلاب اسلامی» توسط اوباش و اراذل و آخوند و توده‌ای و چپ‌نما بر سرنوشت ایرانیان حاکم شد،   به دلیل عقب‌نشینی قطعی اربابان آتلانتیست‌اش در یک بن‌بست استراتژیک گیر افتاده.   بن‌بستی که در مسیر دیرینة تحرکات سیاسی‌اش گسست ایجاد کرده.  

جهت شناخت تحرکات سیاسی «اتحادیة اوباش و آخوند» نیازمند بررسی دقیق مسائل اجتماعی و فرهنگی نیستیم.   این جماعت مسیر تحرکات‌شان دقیقاً بر الگوی فعالیت‌ هنگ‌های «جاوید شاه» منطبق است.   آنان که دوران «پربار» شاهنشاه را به چشم دیده‌اند،   به یاد دارند که هرگاه حاکمیت «نیاز» می‌داشت،  هنگ‌های «جاوید شاه» که توسط سپهبد زاهدی و کودتاچیان «صاحب‌مقام» 28 مردادی بر سرنوشت ایرانیان حاکم شده بودند،  به قول اعلیحضرت،   جهت تحکیم پیوند عمیق «شاه و مردم» به خیابان‌ها می‌آمدند.   

بله،  فراموش نکنیم،‌   صحنة مهوع تظاهرات اوباش که یادآور جنجال و عربده‌جوئی پیراهن مشکی‌های حزب نازی بود،  رابطة عمیق «شاه و ملت» را به نمایش می‌گذارد!   جالب اینکه حکومت دست‌نشاندة اسلامی که خود را تافتة جدابافته معرفی می‌کند،   و منکر هر گونه وابستگی به ارباب فاشیست‌اش در واشنگتن است،   حتی در مسیر تبلیغاتی هم نتوانست از الگوی آریامهری گامی فراتر بگذارد.  در این راستا،‌  جهت پاسداری از حکومت ضدبشری،  دست‌نشانده و چپاولگر اسلامی،   هنگ‌های «جاوید شاه» یک‌شبه ریش درآوردند؛   چادرسیا بر سر انداختند؛  اسم‌شان را هم عوض کردند.   اینان ابتدا تبدیل شدند به «مردم همیشه در صحنة» ابوالحسن بنی‌صدر،   ملیجک روح‌الله خمینی.  ‌ سپس در دوران دولت جنگ‌پرست میرحسین موسوی «نیروهای حزب‌الله» نام گرفتند.  و در مقاطع بعدی،  آخوندها نام‌های «برازندة» دیگری برای اوباش عزیزشان پیدا کردند.  چرا که،   در دوران سرداران سازندگی،   اینان را «انصار حزب‌الله» خواندند!  و احمدی‌نژاد نیز پس از پیروزی بزرگ «مردم» در انتخابات،   آن‌ها را «نیروهای بسیج» می‌نامید،  و خودش هم شده بود «معلم» اینان!   سپس در میعاد کودتای شکست‌خوردة انگلستان در سال 1388،‌   همین اوباش را به عنوان «مردم» و «جنبش سبز» به میدان آوردند!   جالب اینکه،  کم نبودند ایرانیان خوش‌باوری که تحت تأثیر جفنگ‌بافی چپ‌نمایان و کودتاچی‌های آمریکائی دست‌بند سبز به دست‌ کردند،   و حتی در شهرهای بزرگ اروپا برای بقای فاشیسم در ایران «رژه» رفتند!   

بله،  وقتی می‌خواهید ملتی را بچاپید بهترین راه این است که به حماقت و بلاهت‌  ـ  تعلقات بومی،  دینی و ایدئولوژیک ـ‌  میدان بدهید؛   یک روز با «ایران باستان»،  روز دیگر با «اسلام راستین»،  در میعادی دیگر با «حسین ایثارگر کربلائی»،  و در تنگاها با «چپ‌گرایان قهرمان و فدا»،   و ... و روزگاری هم با «رأی مردم»؛  ‌هیچ تفاوتی نمی‌کند!   این «شعارهای پوچ» حامل پیام‌های مهمی است.   و در شرایطی که ملت در زنجیر اسارت یک ساختار «امنیتی ـ  نظامی»‌ دست‌نشانده باقی مانده،  و در هر حال چپاول خواهد شد،  این «پیام‌ها» نه برای خلق‌‌الله که برای اربابان آمریکائی ساختار کذا ‌از اهمیت برخوردار می‌‌شود.  برای همان‌ها که می‌خواهند چپاول‌شان را «بهینه» کنند.  

به طور مثال،  شاهد بودیم که اگر در دوران آریامهر چند دلاری از نفت‌های غارت‌شده به دست خلق‌الله می‌رسید،  با «انقلاب اسلامی» همان چند دلار را هم از جیب‌شان بیرون کشیدند.  و پس از حملة آمریکا به عراق،   اگر مخالفت روسیه با حملة نظامی به ایران در میان نمی‌آمد،   ارتش آمریکا امروز در خیابان‌های تهران خلق‌الله را عین عراق و افغانستان به بهانة مبارزه با تروریسم به گلوله و بمب می‌‌بست و هزینة بمب‌ها و گلوله‌ها را هم چندین برابر از ملت ایران می‌گرفت!    یا اینکه،  اگر کودتای انگلیسی 1388 شکست ‌نخورده بود،   یک آدمکش شناسنامه‌دار همچون موسوی با «رأی‌ مردم» رئیس‌جمهور ‌می‌شد،‌   و بهترین «مهره» جهت توجیه فاشیسم اسلامی و گسترش آن در اختیار شبکة لات‌‌پروری آتلانتیسم قرار می‌گرفت. و به قول فرانسوی‌ها،   «هنوز از مسافرخانه خارج نشده‌ بودیم.»   
 
بله،  در فرانسة قدیم،‌   «مسافرخانه‌ها» مملو از کک‌وساس و انگل بود؛‌   و خلاصه به کثافت شهرت داشت‌.   اقامت در «مسافرخانه» هم معمولاً با زجر و محنت و خسارت همراه بود.  خصوصاً اگر «مسافرخانه» از انواع «فاحشه‌خانه» به شمار می‌رفت،  هنگام خروج از آن پرداخت مخارج سنگین «میگساری و خوشگذرانی» هم الزامی می‌شد.   به همین دلیل نیز عبارت «هنوز از مسافرخانه خارج نشده‌ایم»،  از قرن نوزدهم در زبان فرانسه رایج شد.   عبارت مذکور به زجر و محنت و مصیبت فرد یا افرادی ارجاع می‌دهد که می‌باید متحمل «مسافرخانه» شوند و از آن نیز گریزی ندارند.   بله،   ما هم اگر با استفاده از این بحث‌ها سعی داریم از روش‌های جیب‌بری یانکی‌ها پرده‌ برداریم،   به این دلیل است که در کمال تأسف هنوز نتوانسته‌ایم از «مسافرخانه» خارج شویم.   چرا که راه و روش چپاول یانکی‌ها متعدد است،   و شناخت تمامی آن‌ها در عمل غیرممکن. 

خارج از روش‌های «آشوب‌آفرینی» که در مطالب پیشین این وبلاگ عنوان کرده‌ایم،   و به احتمال زیاد امروز به دلیل نخ‌نما شدن از «فهرست» مورد اعتماد یانکی‌ها تا حدودی خارج شده،  چند زمینة مساعد دیگر را نیز می‌توان به این فهرست افزود.   می‌دانیم که مهم‌ترین ابزار جهت سرکوب انسان‌ها،   و به تعطیل کشاندن مطالبات انسانی،  «جامعیت بخشیدن» به سرکوب و خشونت است.  و به هیچ عنوان مهم نیست که این سرکوب به چه بهانه‌ای اعمال شود.   به طور مثال،  «تقدس ‌حجاب» و یا «مبارزه با حجاب»،  آن زمان که راه به خشونت بگشاید یک نتیجة واحد به دست خواهد داد.   در ارتباط اجتماعی گسست ایجاد می‌شود‌، جامعه به درون خود فرو می‌رود،   و انسان‌ها به دلیل محرومیت از حق انتخاب آزاد اعتبار شهروندی‌شان را از دست می‌دهند.  به این ترتیب،   زورگوئی دولت و تحمیل نظریات سیاسی استعمار که از طریق روش‌های سرکوب پلیسی و نظامی اعمال می‌شود جامعه را به سکوت و وانهادگی می‌کشاند.  

پر واضح است که به تنهائی و در خلاء نمی‌توان دست به خشونت زد؛   خلاصه یک دست صدا ندارد!   به عبارت دیگر،  خشونت می‌باید بر علیه افراد،  گروه‌ها و جریاناتی «اعمال» شود.   در غیراینصورت دولت مجبور خواهد شد در خلا‌ء دست به «خشونت» بزند؛   همچون دیوانگان به دور خود بچرخد و مسخرة خاص و عام شود.   به همین دلیل حکومت‌های دست‌نشانده در هر جامعه‌ای که به کارگزاری منافع استعماری برگزیده می‌شوند،   ابتدا   «شکار» مناسب جهت به نمایش گذاردن «پروسة خشونت» را مشخص می‌کنند.   امروزه استفادة سیاسی از پروسة خشونت کار را بجائی رسانده که در بسیاری از کشورهای تحت سلطة آتلانتیسم،  «تجاوز گروهی» و حمله به «زنان» رسماً به عنوان ابزار نظامی مورد استفادة «آزادیخواهان» عموسام قرار می‌گیرد.   پروسه‌ای که در دوران محمد مرسی،  رئیس‌جمهور محبوب حزب‌ دمکرات آمریکا در مصر،   در شرف فراگیر شدن بود!  

ولی در ایران ملازده،  سیاست استعماری دقیقاً پای در مسیر «آریامهری» گذارده بود.   به عبارت دیگر،  از آنجا که یانکی‌ها خودشان شاه را با شیخ جایگزین کردند،   انتظار داشتند  که شیخ نیز همان بساط شاه را دنبال کند.   از اینرو،  ‌ همچون دوران آریامهر،  واشنگتن در «پروسة خشونت» شکار مناسب حکومت اسلامی را چپ‌گرایان و دمکرات‌ها تعیین کرد.  اعمال خشونت بر علیه اینان نیز کار بسیار ساده‌ای‌ بود.   چرا که،  حاکمیت دست‌نشانده معمولاً‌ با وارد کردن عوامل نفوذی ساواکی و «ملائی» به درون تشکیلات سیاسی اینان،  زمینة مناسب جهت توجیه خشونت‌ها را به راحتی تأمین می‌کرد.  آندسته از خشونت‌ها هم که قابلیت توجیه نداشت،   یا به سکوت برگزار می‌شد،   و یا از طریق رسانه‌ها و بمباران شبکة استعماری «رادیو ـ تلویزیون» که شاهنشاه در خدمت آخوند قرار داده بودند،  فیصله می‌یافت! 

ولی در جامعة استبدادزدة 28 مردادی اصولاً پدیده‌ای به نام جریان سیاسی وجود خارجی نداشت.   چپ‌گرایان و دمکرات‌ها در ایران انگشت شمار بودند؛   بقیة این قبیل مبارزان هم نوجوانانی بودند که در دنبالة بازی‌های کودکی به این جریان کشانده شدند.   ولی در دوران استقرار حکومت اسلامی شرایط جامعة ایران با دوران مصدق تفاوت‌ داشت.   به همین دلیل نیز،  برای میدان دادن به «پروسة خشونت»،  حکومت اسلامی علاوه بر تیرباران صدها دانشجو،  در دوران میرحسین موسوی،  ده‌ها کودک را نیز به «جرم سیاسی» در زندان‌های کشور به قتل رساند.    

ایجاد وحشت در جامعه از طریق پروسة «کودک‌کشی» یکی از اهدافی بود که حکومت اسلامی با دقت فراوان دنبال کرد،  ولی راهبرد یانکی‌ها خیلی خرکی‌تر از آن بود که بتواند به تحکیم حکومت ملائی بیانجامد.  ملایان پس از سرکوب «موفقیت‌آمیز» تمامی جریانات دمکرات و چپ،  و به نمایش گذاردن پروسة هولناک «کودک‌کشی» با این واقعیت تلخ روبرو شدند که اعمال حاکمیت استعماری بر جامعه،‌  علیرغم این فشارها از دست‌شان خارج است.   چرا که شهرنشینی به شیوه‌ای که در کشور پایه‌ریزی شده بود،   به طور کلی از حیطة تبلیغاتی اینان بیرون می‌افتاد؛    الگوسازی اجتماعی برای حکومت آخوند غیرممکن بود،  و روحانیت شیعی‌مسلک با آن عمامه و عبا و نعلین مسخره بیشتر به درد بالماسکه می‌خورد تا تکیه بر مسند حکومت.   اینجا بود که برنامة گسترده‌تری از «پروسة خشونت» پای به مرحلة عمل گذارد.   حیطة سرکوب سیاسی سریعاً جابجا شده،   جهت هماهنگ کردن الگوهای اجتماعی با هیبت مسخرة ملا و زنان اندرونی‌اش کار را به سرکوب زن در مفاهیم گستردة اجتماعی کشاند.   به عبارت دیگر،  حکومت استعماری که می‌دانست بدون به ارزش گذاردن «پروسة خشونت» قادر به ادامة حیات نفرت‌انگیزش نیست،  و همزمان از الگوسازی «اعتباربخش» اجتماعی نیز عاجز مانده بود،   اینبار «زن» را شکار مناسب جهت گسترش این پروسه تشخیص داد.   نخست مبارزه با «بی‌حجاب» و «جامعة مختلط» به راه افتاد،   سپس سرکوب «بدحجاب» از راه رسید و ... و این بساط همچنان ادامه دارد،‌  و در تبلیغات اینان تبدیل شده به «اهداف والای» انقلاب اسلامی!   

حال که تا حدودی با سیر تحولات در «پروسة خشونت» اجتماعی جمکرانیان آشنا شدیم،  بپردازیم به ترفندهای جدیدی که هیئت حاکمة دست‌نشانده به کار گرفته.  می‌دانیم که دولت روحانی آخرین تیر در ترکش عموسام است.   همانطور که بالاتر عنوان کردیم،   ملایان در بن‌بست استراتژیک فعلی راهی جز تسلیم و تمکین برای‌شان باقی نمانده،   ولی همزمان،   به این امید که روزی و روزگاری «دست الهی» نجات‌شان خواهد داد،   از دست‌یازدیدن به ترفندهای جدید و برقراری شیوه‌های نوین در «پروسة خشونت» ابائی ندارند.  و یکی از مهم‌ترین شیوه‌های تبلیغاتی آخوندها «محکوم کردن خشونت» است.   بله،   اشتباه نکنیم!  حاکمیتی که موجودیت‌اش در گرو اعمال خشونت بر انسان‌ها بوده و هست،   آنزمان که «خشونت» را محکوم کند،   در واقع در سنگر استعماری،  ابزار جدیدی برای گسترش خشونت می‌جوید.  خلاصه،   کسانی می‌باید خشونت ر امحکوم کنندکه خود عامل خشونت نبوده‌اند،   در غیراینصورت «مخالفت با خشونت» به مسیر عکس ـ‌  گسترش خشونت ـ  پای خواهد گذارد.

از اینرو در رأس کسانیکه این روزها خیلی خشونت را محکوم می‌کنند به ملاممد خاتمی،  سانسورچی دیرینة حکومت اسلامی،  جارچی تبلیغات جنگ 8 ساله،  و نوکر شناخته شدة انگلیس برخورد می‌کنیم.  محمد خاتمی که خود و هم‌پالکی‌های‌اش اعضای شناخته شدة محافلی‌اند که طی 35 سال با اعمال خشونت پیگیر بر ملت ایران قدرت سیاسی را نگاه داشته‌اند،   این روزها از «مخالفت با خشونت» داد سخن می‌دهند‌:

«امروز جهان ما پر از خشونت و درگیری،  سرکوب و تنازع است.   با توجه به وضعیت دنیای امروز و همچنین ابزارها و شیوه‌های مدرن موجود،  خشونت‌ها عریان‌تر و سهمناک‌تر و نفرت‌انگیزتر شده است.   امروز ما شاهد هستیم که کشتارهای بسیاری به بهانه‌های مختلف و همچنین اعتراف‌های گوناگونی برای جنگ به نام جنگ با تروریست صورت می‌گیرد.»
منبع:  ایسنا، 31 اردیبهشت‌ماه 1393،   کدخبر: 93023120436

چنین اظهاراتی نشان وقاحت و بی‌شرمی محمد خاتمی و وقاحت رسانه‌هائی است که تحت عنوان «سایت فارسی ‌زبان»،  چنین عربده‌جوئی‌هائی را در داخل و خارج در بوق ‌می‌اندازند.   در اظهارات خاتمی،   هدف از اتأکید بر «خشونت» این است که واژة «خشونت» تکرار شود؛   نوعی گرامیداشت و «یادآوری» خشونت باشد!   تا احدی فراموش نکند،    «خشونت» در این حکومت موجودیت «واقعی» دارد!  و این واژة «شیرین»،   با تصویر یک ملا همراه می‌شود؛  ملائی که طی سالیان دراز به صراحت تمایل‌اش به تحمیل «خشونت» بر ایرانی را به اثبات رسانده.   این نوع «خبرسازی» در واقع به مخاطب تلویحاً یادآوری می‌کند که،   «فراموش نکن!  هنوز آخوند حاکم است!»  

بله،  این است دلیل خزیدن‌های اخیر ملاممد خاتمی از این سوراخ به آن سوراخ،   و این است دلیل سخن‌پرانی‌های ایشان در باب «هویت»،  «هنر» و ...  ولی مسلماً در کشور ایران،   با یک گنجینة غنی ادبیات سنتی،   ملت به مراتب بیش از ملا «هویت‌ فرهنگی‌اش» را می‌شناسد،   و  نیازی به افاضات مبهم آخوند پیرامون هویت ندارد.   خصوصاً ملایانی که دهه‌هاست همکار و هم‌دم قواد و پاسدار و بسیجی و لات و یانکی بوده‌اند.           
   
در کنار گرامیداشت «خشونت» در اذهان جامعه،   یادمانی که همزمان توسط عوامل آشکار و پنهان رژیم ملائی و برخی «صاحب‌منصبان» آن مرتباً در بوق انداخته می‌شود،  بهتر است نگاهی به بهره‌برداری از «پروژة دانشگاه» در حکومت اسلامی نیز بیاندازیم.   چرا که «پروژة دانشگاه»،  همچون «پروژة خشونت» از دوران مصدق در کشورمان از جمله مهم‌ترین پروژه‌ها جهت گسترش انسان‌ستیزی،  ساده‌انگاری‌های ایدئولوژیک،   اوباش‌پروری و میدان دادن به ساده‌اندیشی‌های سیاسی و آماده‌خوری‌های فلسفی بوده.   در اینمورد پیشتر مطالب بسیاری  در وبلاگ «سعید سامان» نوشته‌ایم که همچنان در دسترس است و علاقمندان می‌توانند به آن‌ها مراجعه کنند.  پس برویم به سراغ برنامة جدید سرکوب با توسل به دانشگاه.   

شاهد بودیم که چند روز پیش،   صفار هرندی،‌  وزیر سابق «ارشاد» و یکی از چاقوکشان سرشناس حکومت اسلامی در دانشگاه تبریز غائلة خوبی به راه انداخت.   صفار هرندی،  برخلاف امثال خاتمی هیچ تمایلی به پنهانکاری و ظاهرسازی ندارد.   وی عضو رسمی سپاه پاسداران است،  و معلوم نیست احمدی‌نژاد و نمایندگان ولنگار مجلس جمکران به چه دلیل یک پاسدار را به وزارت ارشاد فرستاده بودند.   ولی اگر عملکرد ضدفرهنگی مجلس و احمدی‌نژاد جای بحث و گفتگو ندارد،  «برنامة» صفار هرندی در دانشگاه تبریز به صراحت نشان می‌دهد که ایشان متعلق به لایه‌هائی به مراتب سرکوبگرتر از سپاه پاسداران هستند.   با توجه به آنچه در دانشگاه تبریز گذشت،   می‌توان هرندی را عضو فعال شبکة براندازی انگلیس در ایران دانست،   که دست در دست محفل خاتمی،  جهت بحران‌سازی در کشور به این سوی و آن‌سوی می‌دود. 

یادآور شویم حکومت اسلامی از آغاز کار رسماً و بدون رودربایستی،   آنهم در سطح جهانی اعلام داشته،  به جوانانی که معتقد به اصول انقلاب اسلامی نیستند،   اجازة تحصیل در دانشگاه نخواهد داد.   این افسانه نیست!   و امتحانات شفاهی «سیاسی ـ عقیدتی»،   همه‌ساله در همین دانشگاه‌ها تحت نظارت وزارت اطلاعات و شبکة سرکوب دانشگاهی برگزار شده و می‌شود.   با توجه به این روند،   باید ببینیم در این فضای خفقان‌‌آور سیاسی و عقیدتی‌،  چگونه می‌توان گروهی به اصطلاح «دانشجو» جمع کرد،   که با شعارهای «ضدرژیم» جلوی سخنرانی یکی از گنده‌لات‌های سرکوبگر همین رژیم را بگیرند؟!   جلوی سخنرانی کسی را بگیرند که از قضای روزگار خودش،   هم مسلح است و هم پاسدار،   و هم سابقة خوبی در قتل‌وغارت دارد؟   باید اذعان داشت که حضور هرندی در دانشگاه تبریز به صراحت دست رژیم را در «پروژة دانشگاه» رو کرده.   

همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   یک دست صدا ندارد،   و قیچی سرکوب به دو تیغه نیازمند است.   در مورد بحران‌سازی اخیر دانشگاه تبریز نیز،   یک تیغة‌ قیچی سرکوب را سپاه‌پاسداران،   و تیغة دیگر را مشتی «دانشجونما» تشکیل می‌دادند.   به این ترتیب، درگیری‌هائی که در صحن دانشگاه به وقوع می‌پیوندد به اراذل و اوباش وابسته به رژیم امکان خواهد داد تا «پروژة دانشگاه» را در قالب سرکوب کل دانشجویان اجرائی کنند.   اینان خواهند توانست ضمن ارعاب دانشجویان،   فضاهای آموزشی را سیاسی و ابتر کنند،  و این الگو را در کل جامعه گسترش دهند.

‌البته ما پیشتر هم به کرات گفته بودیم که پروژه‌های دولت روحانی از پروژه‌های خاتمی جدا نیست؛  و تأکید کرده بودیم که با نیم‌نگاهی به روند بحران‌سازی خاتمی می‌توان حدس زد که روحانی در چه مسیری پای خواهد گذارد.  و با توجه به آنچه در جریان است،  زیاد هم از مرحله پرت نبوده‌ایم؛  آن‌ها که بحران‌سازی‌های دانشگاهی دوران خاتمی را به یاد می‌آورند،   با این ترفندها آشنائی‌ دارند.  

اگر به پروژه‌های «وحشت»،  «دانشگاه»،  و ...   پروژ‌ه‌های گسترش شایعه‌پراکنی،  طنز ملائی و بازی‌های مزورانة سخن‌سازان و کتاب‌سازان رژیم با «مفاهیم دینی و بومی» را نیز اضافه کنیم،  مسیر تبلیغات «سرکوبگرانه» را بهتر دنبال خواهیم کرد.   متأسفانه در حال حاضر امکان تحلیل تمامی این پروژه‌ها وجود ندارد.                     

ولی همانطور که گفتیم،   دست رژیم ملائی اینک بسته شده و ملایان پناهگاهی ندارند.  آمریکا دیگر نمی‌تواند از پروژة حکومت اسلامی که توسط برژینسکی پایه‌گزاری شده بود حمایت کند؛   در همین راستا،  ولیعهد انگلستان،  پرنس چارلز در مقام استاد اعظم اسلامگرائی بریتانیا نیز تمامی اعتبارش را از دست داده؛   هند از سیطرة فروپاشانندة حزب انگلیسی کنگره بیرون رفته،  و پاکستان هم دیگر نمی‌تواند مانند گذشته نقش آتش‌بیار منطقه‌ای ایفا کند.   اینهمه اگر نخواهیم به بن‌بست‌های ترکیه،  عراق،  و افغانستان و خصوصاً اجبار چین به ابراز ارادت به روسیه و امضاء قرارداد گازرسانی اشاره‌کنیم.   البته تحولات به این مختصر محدود نمی‌شود ولی برای یک وبلاگ فراتر رفتن از این محدوده امکانپذیر نیست.   

در هر حال به دلیل تغییرات گسترده،   فاشیسم در ایران پای در یک خلاء کارورزانه گذارده،‌ و در شرایط فعلی از آن بیرون نخواهد آمد.   می‌باید این بن‌بست را که امروز بر فاشیسم ملائی تحمیل شده،  به فال نیک بگیریم و به بهترین وجه ممکن از شرایط فعلی جهت دست‌یابی به آزادی‌های مطروحه در اعلامیة جهانی حقوق‌بشر بهره‌برداری کنیم.   واقعیت‌اش را بخواهیم،   از کودتای میرپنج تا کنون این نخستین بار است که چنین فرصتی در اختیار ما ملت قرار گرفته.   نادیده گرفتن این فرصت خیانت به ایران و ایرانی است.   


۲/۳۱/۱۳۹۳

پرسش‌های پولادین!




مطلبی که در ذیل آمده توسط آقای علی فولادین در فیس‌بوک،   به یکی از خوانندگان وبلاگ من ارسال شده،  که در اینجا،   البته در حد امکان سعی در پاسخگوئی به پرسش‌هائی خواهیم داشت که مطرح کرده‌اند.  پس اول متن ایشان را می‌آوریم:

«سوالی که من قبلا هم نسبت به نوشته‌های این آقای سامان مطرح کردم این هست که چرا سعی می‌کنند نقش امپریالیسم را به کلمه و موقعیت آتلانتیسم تقلیل دهند؟  و دلیل اصلی پیش آمدن این مسائل که رقابت‌های سرمایه‌داری ابرقدرت‌های امپریالیستی بر سر غارت منابع انسانی و طبیعی سرزمین‌ها خصوصا در اوکراین می‌باشد را مطرح نمی‌کنند؟  اعمال تجزیه علیه ملل سیاستی بود که هم امپریالیسم روس و هم امریکا هر دو به کار بردند.  باید ریشه را از رقابت‌های سرمایه‌داری امپریالیست‌ها جست و جو کرد.  با مشاهدة شرایط انقلاب در اوکراین ابرقدرت‌های امپریالیستی روس و امریکا برای حفظ سلطه پارلمانتاریستی و سرمایه داری خود اراذل و اوباش فاشیستی را به کار گرفتند تا هسته‌های قدرت را حفظ نمایند و خصوصا از انقلاب سوسیالیستی جلوگیری کنند و به تشکل‌های متحد و مبارز کارگری حمله کنند.  که از سوی امپریالیسم شرق و غرب استخدام می‌شوند با توسل به تروریسم و سوءاستفاده و قمار بازی احساسات ملی اول از همه به تخریب مبارزات و تشکل‌های کارگری نابودی همه چیز و در خطر انداختن صلح جهانی می‌پردازند تا سلطه پارلمان‌های مورد حمایت شرق و غرب و سرمایه‌داری کمپرادور وابسته را حفظ نمایند.  دقیقا مشابه شرایطی که در جنگ جهانی اول به وجود آمد.   ادعاهای حمایت‌های قومی پوتین نیز پوششی برای مشروعیت دخالت امپریالیستی است که دقیقا از این شعار تزار و هیتلر برای غارت امپریالیستی استفاده کردند و بعد از آن بوش با تبدیل شعار پوشش مشروعیت تجاوز خود به دموکراسی و حقوق بشر و خطر تروریسم،  سلاح شیمیایی و اسلامیسم لشگر کشی کردند.  این مسائل روشن است و دوم در مورد بهار عربی نیز در بطن و آغاز خود انقلابی ضد حکام بورژواـ فئودال عرب وابسته به امپریالیسم بود که در برخی موارد باعث سرنگونی آن‌ها شد که بازهم امپریالیست‌ها من جمله امپریالیسم نوپای جمهوری اسلامی در آن‌ها دخالت کرده تا جنبش‌های انقلابی را به انفعال و انحراف کشانده،  تشکل‌های متحد و مبارز کارگری را تخریب کنند و خصوصا از سوسیالیسم جلوگیری نمایند.  همه این مسائل و شکست،  انحراف وتخریب جنبش‌ها و مبارزات توسط امپریالیسم به دلیل فقدان وجود یک حزب مارکسیست لنینیستی و رهبری کارگران برای رهبری پرولتاریا بود.  این پاسخ را اگر به دست آقای سامان برسانید ممنون می‌شوم.  با تشکر.  فولادین.»

از آقای «فولادین» تشکر کنیم که «تجربیات» و تحلیل‌‌های «پولادین» خود را در زمینة استراتژیک با ما در میان گذارده‌اند.   در همینجا باید گفت که به هیچ صورت قصد پای گذاردن به پروسة «توجیه مواضع» نداریم.   چرا که،   «تلاش جهت توجیه» یکی از مرده‌ریگ‌های استبداد فاشیستی است که در کشورمان از دیرباز پای گرفته.   اگر به تاریخ استبداد مراجعه کنیم به صراحت می‌بینیم که مستبد همیشه مدعی «توجیه‌پذیری» مواضع‌اش بوده،   و در پی آن نیز خواستار «اجماع» می‌شود.   ولی ما چنین برخوردی نداریم،   اگر آنچه را «صحیح» می‌انگاریم عنوان می‌کنیم،   این واقعیت را هم قبول داریم که در کشورمان بسیاری ایرانیان مواضع ما را قبول ندارند.   در رأس گروه مخالفان ما آخوندها قرار گرفته‌اند،   ولی «ملی ـ مذهبی‌ها»،   مصدقی‌ها، ‌ وابستگان به سیاست‌های آمریکا و لندن و ... و خصوصاً لنینیست‌ها و استالینینست‌ها به هیچ عنوان با قرآئت‌های ما از تحولات جهانی همگامی ندارند، و از قضای روزگار ما هم با قرآئت اینان مخالف‌ایم و این مخالفت را در صدها وبلاگ به صراحت و به صورت مستدل ابراز کرده‌ایم.  ولی از منظر ما،   «مخالف» به معنای «دشمن» نیست،   هر چند فراوان‌اند وابستگان به گروه‌های مخالف که ما را به چشم «دشمن» می‌نگرند،  چرا که خود نهایت امر تبدیل به مهره‌ای از «ماشین دشمن‌یابی» استبداد رایج در کشور شده‌اند!‌  حال بپردازیم به کل مطلب:

«[...] سوالی که من قبلا هم نسبت به نوشته‌های این آقای سامان مطرح کردم این هست که چرا سعی می‌کنند نقش امپریالیسم را به کلمه و موقعیت آتلانتیسم تقلیل دهند؟[...]»

پاسخ به این سئوال بسیار ساده است،   چرا که در تعریف واژة «امپریالیسم» من و شما یک نقطه‌نظر مشترک نداریم.   بر پایة نوشتار خودتان،   آنچه شما «امپریالیسم» می‌خوانید،  همان است که در کلاسیک‌های «لنینیست» طی دهة 1950 در ممالک «جهان سوم»،   خصوصاً کشورهائی که تحت نظارت «مادرانة» سازمان‌های اطلاعاتی غرب اداره می‌شد،  «مدروز» شده بود.   یک صورتبندی «خلاصه»،   و قابل‌مصرف جهت «نوروشنفکر!»   به عبارت دیگر،   یک برخورد «راحت و فله‌ای» جهت ساده‌کردن تحلیل لایه‌های پیچ‌درپیچ و غیرقابل کنترلی که در یک جامعة بشری بالاجبار وجود دارد و می‌باید مورد مداقه و بررسی قرار گیرد.  در اغلب کشورهای جهان‌سوم این نوع «برخورد راحت و آسان» شرایط جادوئی مناسبی جهت تحمیق خلق‌الله به وجود آورده.  به صورتیکه قشر به اصطلاح «انقلابی» با اعتماد به نفسی «جادوئی» این قالب‌گیری شبه‌نظریه‌پردازانه را در جیب می‌گذارد،  و هر آنچه «غیر» می‌بیند،  امپریالیستی قلمداد می‌کند و در برابر آن موضع شدید و «انقلابی» می‌گیرد!   خلاصه بگوئیم،  با این ترفند نوعی «اتحادیه» جهت «ضدیت» با گسترش دیالوگ در کشورهای جهان سوم تشکیل داده‌اند،   و از قضای روزگار این اتحادیه مورد حمایت سرمایه‌داری‌های «مادر» در انگلستان و آمریکا هم قرار دارد! ‌   

به همین دلیل نیز برخورد من با لنینیست‌ها به دورانی به مراتب دورتر از «انقلاب اسلامی» بازمی‌گردد.    ولی در اینکه این «لنینیسم» خود چیست،  جای بحث و گفتگو فراوان است.  تا آنجا که به بحث استراتژ‌ی‌ها و کارورزی‌ها مربوط می‌شود،‌   لنینیسم معنائی جز «اصالت حزب» ندارد.   من در اینمورد بارها و بارها مطلب نوشته‌ام،   و در اینجا نیز به صورت خلاصه بگویم،  به هیچ عنوان هم‌خوانی‌ بین نویسندة این وبلاگ و پیروان مکتب «اصالت حزب» نمی‌تواند وجود داشته باشد.  

در حیطة نظریه‌پردازی، ‌  «اصالت حزب» از منظر تاریخی به همان بن‌بستی خواهد رسید که «اصالت وحی»،  «اصالت ایدئولوژی»،  «اصالت شورا»،   و ... رسیده‌.   چرا که،  «اصالت حزب» نهایت امر به اصالت «رهبر حزب» منجر می‌شود:   نوعی ولایت‌فقیه است منهای نعلین و دستار.   و همینجا بگوئیم،  «آماده‌‌خوری» و «ساده‌اندیشی» نظریه‌پردازانه در کشورمان در به وجود آوردن فاجعه‌ای به نام «انقلاب اسلامی» آنقدرها هم که بعضی‌ها ادعا دارند «بی‌تقصیر» نبوده.   چرا که،   نظریة انسان‌ستیز«اصالت حزب»،  خصوصاً در کشورهائی که خلق‌وخوی استبداددوستی توسط دولت‌های دست‌نشانده در افکار عمومی بخوبی «تزریق» می‌شود،  کاربرد جالبی پیدا می‌کند.  خلاصه بگوئیم،   اگر این نوع «آماده‌خوری ایدئولوژیک» مشکل ملت را حل نکند،  مشکل همان «امپریالیست‌ها» را تا حال خیلی خوب حل کرده. 

از منظر نویسندة این وبلاگ،   اگر قرار باشد «اصالتی» قائل باشیم،   فقط «اصالت انسان» است؛  آنهم انسانی که در حال شدن است؛   در تحرک است؛  و می‌باید حق انتخاب آزاد داشته باشد.  انتخابی به دور از تمهیدات و توجیهات ایدئولوژیک،  دینی،  فلسفی و ...و حال بپردازیم به بخش دیگر پیام آقای پولادین:     

«[چرا] دلیل اصلی پیش آمدن این مسائل که رقابت‌های سرمایه‌داری ابرقدرت‌های امپریالیستی بر سر غارت منابع انسانی و طبیعی سرزمین‌ها خصوصاً در اوکراین می‌باشد را مطرح نمی‌کنند؟»

به نظر می‌رسد که،   دلیل «اصلی» این مسائل را شما بهتر از ما می‌دانید،   چرا که در همین جمله به زعم خودتان آن را «مشخص» هم کرده‌اید!   اگر در مطالب خود «دلیل اصلی» را مطرح نمی‌کنم به این دلیل است که با شما هم‌عقیده نیستم،   به همین سادگی!   به تحقیق نمی‌دانم چه کسانی مشتی لات‌ولوت را برای تجمع به «میدان» می‌فرستند تا آش‌ بپزند و اعتراض کنند!  اگر  شما می‌دانید،  ‌ ما را هم در جریان قرار دهید!   در ثانی،  در اوکراین هم مثل تمامی کشورهای جهان گروه‌هائی پیدا می‌شوند که مخالف دولت‌ باشند؛   سیاست‌هائی هم در سطح جهانی و داخلی از همین مخالفان «حمایت» می‌کند.  وجود «مخالف» می‌باید در یک جامعة بشری «طبیعی» تلقی شود؛   خارق‌العاده و هیجان‌برانگیز هم نیست.   مسلماً در این میانه برخی کشورها از گروه‌هائی حمایت کرده‌اند؛   مشکل ما با رخدادهای اوکراین این نیست که چرا گروهی مورد حمایت برخی دیگر قرار گرفته‌؛   مسئله شیوة حمایت از نارضایتی‌هاست:  کودتا،  هیاهوسالاری،  غوغا،  قتل‌عمد،  و ...  و مهم‌تر از همه مسئلة اوکراین از منظر ما حمایت برخی کشورها از گروه‌های برانداز است،   گروه‌هائی که عموماً در درون حاکمیت حاضر بودند،   ولی نه پروسة ریاست‌جمهوری را قبول داشتند،  نه به بنیادهای موجود احترام می‌گذاشتند،   نه قوانین را قبول داشتند،   و ... و در کمال تأسف این گروه‌ها بیشتر به سیاست‌های غرب نزدیک شدند،  تا به روسیه.   

ولی مشکلی که در موضع‌گیری‌تان برای ما به وجود می‌آید،   تکیة شما بر یک نظریه‌پردازی «تاریخ ‌گذشته» ‌است.   با تکیه بر یک نظریة مردود قصد دارید رخدادهای معاصر را تحلیل کنید.   چنین عملی امکانپذیر نیست.   به عبارت دیگر،  «لنینیسم رمانتیک» دهة 1910،   و «استالینیسم شاعرانة» دهة 1940 از منظر نظریه‌پردازی منسوخ شده و حیطة «قابل احترامی» نیز به شمار نمی‌آید.   از شیوة تولید «متمرکز دولتی» فقط یک ذهنیت تاریخی بجای مانده،   ذهنیتی که متعلق به موزة نظریه‌پردازی است.   قرائتی که طی سال‌های نخستین پس از جنگ دوم از «سوسیالیسم علمی» وجود داشت،  و اعتبارش را با تکیه بر «موفقیت‌های» نظامی و سیاسی اتحاد شوروی و سربلندی «انزوای انقلابی» مائوئیسم بزک می‌کرد،   به طور کلی منسوخ شده.   هم اتحادشوروی فروریخته؛   هم مائوئیسم قصد دارد چین را نه در انزوا که در ارتباط با سرمایه‌داری به «حرکت» درآورد.   

بحث مفصل‌تر در اینمورد به صراحت نشان خواهد داد که پیچیدگی‌های گسترده در شیوه‌های تولید معاصر به مراتب وسیع‌تر از آن است که همچون دوران استالین با بستن چند سد و اشتراکی کردن چند مزرعه بتوان ادعای برقراری یک «شیوة تولید» نمود.  خلاصة کلام،  مفهوم «شیوة تولید» در آغاز هزارة سوم آن نیست که در اواخر قرن نوزدهم به رشتة تحریر در آمده بود.   در کمال تأسف،   این بحثی است بسیار تکنیکی که خارج از یک وبلاگ قرار می‌گیرد.

در «شیوة تولید» امروز،   عواملی را که شما «منابع انسانی و طبیعی» می‌خوانید،  می‌باید جهت بلعید شدن در پروسة تولیدی «سرمایه» مورد بررسی قرار داد.   اگر این «منابع» قابل بلعیده شدن هستند،  باارزش‌اند!  ‌ در غیراینصورت پشیزی ارزش نخواهند داشت،   و صاحبان آن جز گرسنگی،  دربه‌دری و مشقت نصیبی نخواهند برد.   مسئلة حمایت از «نیروی کار» در دوران معاصر بر خلاف سابق،  بر این متمرکز شده که چگونه می‌باید «سرمایه‌داری» را به نفع ملت‌ها «دوشید»،   نه اینکه گاو شیرده را نابود کرد!   مسئله این است که چگونه می‌توان به سرمایه‌داری تفهیم کرد که در هنگام بهره‌وری از همین «منابع»،  منافع صاحبان اصلی آن را نیز مدنظر قرار دهد.   نه اینکه به دنبال برقراری یک به اصطلاح «شیوة تولیدی» باشیم که دیگر نه پتانسیل برقراری‌اش وجود دارد،  و نه احتمالی برای موفقیت‌اش می‌توان قائل شد.   

این است «دعوای امروز»،   آنچه شما در مطلب‌تان مطرح کرده‌اید «دعوای دیروز» بود!   و چه بخواهید و چه نخواهید،   این است اصل مبارزه جهت تأمین حق ملت‌ها در شرایط فعلی.   متأسفانه در جهانی که هر 6 ماه از منظر فناوری همه چیز زیروزبر می‌شود،   گروه کثیری از فعالان سیاسی ایران علیرغم انتقاد از تحجر و واپس‌ماندگی ملا و اسلامگرا،   خود هنوز به نظریه‌هائی متوسل باقی مانده‌اند که متعلق به یکصد سال پیش است!   این باعث تعجب شما نمی‌شود؟   چطور است که شیعة 12 امامی را با سیصدسال تاریخ عین تحجر می‌دانید،  ولی قرآئت‌های لنینیستی با 120 سال تاریخ هنوز «پیشرو» باقی مانده؟   شاید با تکیه بر همین اعتقادات است که ادعا می‌کنید آمریکا و روسیه در برابر انقلاب سوسیالیستی  اوکراین ایستادند:      
  
«[...] با مشاهدة شرایط انقلاب در اوکراین ابرقدرت‌های امپریالیستی روس و امریکا برای حفظ سلطه پارلمانتاریستی و سرمایه داری خود [...] از انقلاب سوسیالیستی جلوگیری [کردند] و به تشکل‌های متحد و مبارز کارگری حمله [کردند].»

با تکیه بر چه منابعی ادعا دارید که روسیه و آمریکا می‌خواستند از انقلاب سوسیالیستی جلوگیری کنند؟   در ثانی،  چه کسی به شما گفته که «انقلاب» کار خوبی است؟  ملتی که در ایالت «اوکراین»،   وابسته به اتحاد شوروی سابق زندگی می‌کرد،   20 سال پیش خود را از شر حزب حاکم بلشویک خلاص نمود؛   همان روز هم احدی به خیابان نیامد تا از لنینیسم حاکم حمایت کند.   حال،   شما به این «نتیجه» رسیده‌اید که قرار بوده «کارگران در اوکراین انقلاب سوسیالیستی» بکنند؟   مگر کارگران دیوانه‌اند که انقلاب سوسیالیستی بکنند؛   اینان اگر خواهان باقی ماندن بلشویسم در قدرت می‌بودند از فروپاشی‌اش جلوگیری می‌کردند؛   از روی شما که خجالت نکشیده‌اند.   

چه بهتر که اگر آخوند را نقد می‌کنیم،   منتقد عملکرد او هم باشیم،  و فلسفة عملکرد او را هم به زیر سئوال ببریم.   با تکیه بر کدام «توجیه‌نامه» نظریات «بلندآوازة کارگران» قرار است خلق گمراه و فریب‌خورده را به «راه راست» هدایت کند؟  این حرف‌ها شعار پوچ است.  حال بپردازیم به پرسش شما در مورد بهار عرب:

«دوم در مورد بهار عربی نیز در بطن و آغاز خود انقلابی ضد حکام بورژوا ـ فئودال عرب وابسته به امپریالیسم بود که در برخی موارد باعث سرنگونی آن‌ها شد که بازهم امپریالیست‌ها من جمله امپریالیسم نوپای جمهوری اسلامی در آن‌ها دخالت کرده تا جنبش‌های انقلابی را به انفعال و انحراف کشانده،  تشکل‌های متحد و مبارز کارگری را تخریب کنند و خصوصا از سوسیالیسم جلوگیری نمایند.»

در مورد «بهار عرب» من بیش از 100 مطلب بلند نوشته‌ام و چندوچون آن را به تفصیل مطرح کرده‌ام،  دلیلی نمی‌بینم که در اینجا تمامی آن را از نو توضیح بدهم.   اگر علاقمند هستید می‌توانید جهت دستیابی به پاسخ پرسش‌های‌تان به مطالب وبلاگ من مراجعه کنید.  به طور خلاصه،  بهار عرب از منظر من تلاش غرب جهت تقسیم دوبارة کارت‌ها بود.   و در این تقسیم «آتلانتیسم» قصد داشت که با تکیه بر زرادخانة اسلامگرائی که طی جنگ سرد در غرب «انبار» کرده بود،   از امتیاز دادن به سرمایه‌داری‌های نوپای روسیه،  هند و چین امتناع کند.   البته زمانیکه باران بیاید،   آخوند آن را «نعمت الهی» می‌خواند،   جادوگر هم آن را نتیجة رقص‌های می‌داند که در صحرا کرده؛   هر کسی «تفسیر» خودش را از تحولات دارد.   مسلماً در این میانه چند اتحادیه کارگری هم می‌توان پیدا کرد که در کشورهای مسلمان‌نشین از خود شور و شوقی نشان داده باشند؛‌   ولی خلاصه کردن یک بحران گستردة اجتماعی که به صراحت از رأس هرم «اداره» می‌شد،   به تحرکات چند گروه در قاعدة هرم،   بیشتر به «آماده خوری» ایدئولوژیک می‌ماند تا تحلیل.   شخصاً هیچ زاویة «مترقی‌ای» در بهارعرب ندیدم؛   نمونة سوریه در برابرمان قرار دارد،   و بخوبی نشان می‌دهد که هدف از «بهارعرب» از آغاز کار چه بوده:  

« دقیقا مشابه شرایطی که در جنگ جهانی اول به وجود آمد.»

شرایط امروز هیچ ارتباطی با دوران جنگ اول جهانی ندارد.   درگیری‌ سرمایه‌داری‌ها در شرایطی صورت می‌گیرد که وزنة سرمایه‌داری‌های شرق به مراتب سنگین‌تر از غرب شده.  در جنگ اول غرب مرکزیت نوآورانه داشت،  و شرق جهت حفظ منافع پوسیدة خود پای به درگیری ‌گذارد؛   امروز قضیه کاملاً وارونه شده!    پیام‌های نوین سرمایه‌داری از شرق می‌آید،  و غرب با تکیه بر مرده‌ریگ دیرینه سعی دارد از تحولات در جامعة بشری جلوگیری به عمل آورد.  چرا که طی این تحولات منافع خود را در خطر می‌بینید،   جالب اینکه،   این منافع را «انقلاب لنینیست‌ها» به خطر نیانداخته.   اهداف درگیری‌های سرمایه‌داری نیز کاملاً «نوین» است.  این مطلب نیازمند توضیحات گسترده‌ای است که از عرصة «پاسخ» به پرسش‌های شما خارج می‌شود.   در ادامة پرسش‌های شما با این مطلب روبرو می‌شویم که،    فقدان حزب مارکسیست ـ لنینیست دلیل شکست «بهارعرب» معرفی می‌شود:       

«همه این مسائل و شکست،   انحراف و تخریب جنبش‌ها و مبارزات توسط امپریالیسم به دلیل فقدان وجود یک حزب مارکسیست لنینیستی و رهبری کارگران برای رهبری پرولتاریا بود.»

نگرش نویسندة این وبلاگ به مارکسیسم،   خصوصاً در 12 مطلب «مارکسیسم‌‌ها» به صراحت و روشنی عنوان شده.  در همینجا بگویم،  مارکسیسم ارتباط چندانی با لنینیسم و استالینیسم ندارد؛   این ارتباط پوشالی بر پایة تلاش غرب ساخته و پرداخته شده تا طی دهه‌ها،‌  سوءسیاست و سرکوب سازمان یافته در اتحاد شوروی را «ضدیت با سرمایه‌داری» و خصوصاً جانبداری از مارکسیسم جا بزند.   همانطور که فاشیسم هیتلری،   دولت کودتائی پهلوی‌ها،  و حکومت اسلامی نیز توسط همین سرمایه‌داری از جمله طرفداران «مبارزات نه شرقی،  نه غربی» معرفی شده‌اند!   با تکیه بر همین «بساط» و بازارچه بود که سرمایه‌داری برای خود و شیوه‌های چپاول نظام غرب حاشیة امن ساخته.  حاشیه‌ای که در آن جائی برای پاسخگوئی سرمایه‌داری پیش‌بینی نشده.   

در واقع،  مخالفت ما با نگرش «آتلانتیست‌ها» در همین خلاصه می‌شود.  ‌ و برخلاف انتظار شما در نگرش استراتژیک ما،  بین «آتلانتیسم» و آنچه کلاسیک‌های بلشویک «امپریالیسم» می‌خوانند هیچ ارتباطی وجود ندارد.   «آتلانتیسم» نوع دریده و لجام گسیختة سرمایه‌داری است که به دلیل بهره‌برداری تاریخی از حاشیة امنی که خصوصاً بلشویسم روس برای‌اش تأمین نموده بود‌،   از هر گونه پاسخگوئی،   چه در سطوح داخلی و چه در عرصة بین‌المللی خود را «معاف» می‌دید و هنوز نیز سعی دارد که این شرایط را حفظ کند.       

حمایت ما از مواضع فدراسیون روسیه در قبال بحران‌سازی‌های آتلانتیسم به این دلیل است که روسیه در چارچوب این عملیات حاشیة امن آتلانتیسم را به خطر ‌انداخته.   و این امکان فراهم آمده که ملت‌های ضعیف‌تر بتوانند به دلیل فروپاشی این حاشیة امن به نوعی تحرک اقتصادی،  فرهنگی و مالی دست پیدا کرده،  سیطرة خفقان‌آور حاکمیت «آتلانتیسم» را به عقب برانند.  

در کمال تأسف،‌   به استنباط ما اکثر گروه‌های لنینیست ایرانی،  خواسته یا ناخواسته نهایت امر رشدیافتگان یک مکتب ضدمارکسیستی شده‌اند.   مکتبی که بیش از هر چیز تلاش دارد انسان‌محوری حاکم در تحلیل‌های مارکس را به نفع استنتاجات ضدماتریالیستی «اصالت ‌رهبری» مصادره کند،  و از این راه مشوق نوعی برخورد کودکستانی‌ با مسائل اجتماعی باشد.  امیدواریم جامعة ایران اجازه ندهد که با سوءاستفاده از تعالیم یک نگرش انسان‌محور،  مشتی ماجراجو حرکت‌های سیاسی کشور را ابتر کرده و با تشکیل گروه‌های فشار «سیاسی ـ تروریستی» و فدائیان «رهبری» نهایت امر،   هم راه بر دیالوگ سیاسی و اجتماعی سد کنند،  و هم برای همان‌هائی میدان‌داری نمایند که ظاهراً محکوم‌شان می‌کنند.