تبلیغات جهانی آتلانتیسم جهت تحمیل فاشیسم اسلامی بر ایران، از
دوران کارتر روشن بود. هر چند کم نبودند خوشخیالها، و به
ویژه خودفروختگانی که در نعلین بوگندوی آخوند، مبارز ضدامپریالیست و آزادیخواه رویت میکردند. در هر حال، سازمان
سیا پس از به قدرت رساندن اراذل و اوباش از طریق کودتای 22 بهمن 57، تلاش جهت ارائة الگوهای رفتار اجتماعی
«ضدامپریالیست» را نیز آغاز کرد. در چارچوب همین تلاشها شاهد سربرکشیدن نوعی «روابط
اجتماعی» مورد تأئید آخوند از صندوقخانة حکومت کودتا بودیم. و این
«الگوی روابط» که سالها پیش در سازمان سیا برنامهریزی شده بود، از قضای روزگار گسترة قابل توجهی داشت.
متأسفانه میباید بحث را در این میانه «محدود» کنیم، چرا که
«روابط اجتماعی» به آنصورت که توسط آتلانتیسم در ایران پایهریزی شد، بسیار
گسترده است و در یک وبلاگ نمیتوان تمامی ابعاد آن را مورد بحث قرار داد. در این مقطع نگاهی به «الگوی مطلوب پوششی» میاندازیم.
به
یاد داریم که آتلانتیسم جهت سردرگم کردن خلقالله در مورد این به اصطلاح «الگوی
پوششی» آناً شروع کرد به دادن «آدرسهای عوضی.»
در نتیجه، الگوی
پوششی مورد نظر سازمان سیا، پوشش محمدی و
حسینی خوانده شد! بله، ابتدا
سر و وضع و ظاهر ایرانیان هدف قرار گرفت، و جهت تحمیق خلقالناس، پایه و اساس بر «تودهستائی» استوار شد! از
اینرو زیورآلات، لباس مرتب، کفش واکسزده «مظاهر» طاغوت به شمار آمد، و هر کس کثیفتر، وحشیتر،
و پارهپوشتر بود، خلقیتر و انقلابیتر به شمار میآمد. بجای
کفش بهتر بود دمپائیهای پلاستیکی، یعنی «مُد انقلابی» میپوشیدید، و اگر
دمپائیتان نو بود و خصوصاً رنگهای شاد داشت،
در جوی آب آن را به گل میآلودید تا هر چه بیشتر «خلقی» باشید! بستن کراوات ابریشمین و به تن کردن کتوشلوار
خوشدوخت بیاعتنائی به خون شهدای انقلاب بود!
«انقلابیون» ریشو و کثیف بودند، و بجای پالتوهای پشمین و خوشدوخت، کاپشنهای سربازی آمریکائی برتن داشتند. تو گوئی
در جنگ «کازرون» این کاپشنها را از ارتش آمریکا به «غنیمت» گرفته بودند. باری کاسبکاران
زرنگ هم که از آمریکا این «کاپشنها» را وارد کرده بودند، محصولات آمریکائی را به بهای گزاف به انقلابیون ضدامپریالیست
میچپاندند!
برای انقلابیون مذکر، صورتهای نتراشیده، کفشهای مندرس و پاشنه خوابیده، دندانهای جرم گرفته و مسواک ندیده، لباسهای
تیرهرنگ و گشاد و کج و کوله نشان دهندة «اخلاص به امام» و خصوصاً ارتباط با «امام
زمان» بود. برای انواع مونث انقلابی نیز مدل «مطلوب» لباس
گشاد و روسری تیرهرنگ، صورت بدون
آرایش، سگرمههای درهم و اخم و تروشروئی
در کوچه و محله، نمادی بود از «تعهد» به «انقلاب ضدامپریالیستی امام!»
این «آدرسسازی» که توسط آتلانتیسم گام به گام اداره میشد، نهایت امر یک رشته «روابط اجتماعی» انسانستیز
نیز ایجاد میکرد. روابطی که بر اساس
تبلیغات و پیشفرضهای لندن و واشنگتن میبایست ریشههایشان را عوامالناس در
کاغذباطلههای حوزة علمیه و چرتوپرتهای منتسب به حسن و حسین و متون نهجالبلاغه
و قرآن و ... پیدا میکردند. ولی این کثافات در واقع از تبلیغات سازمان آدمخوار
و ضدایرانی ناتو سرچشمه میگرفت، احدی هم حاضر نمیشد از این «الگوی انقلابی» پای
بیرون بگذارد. تا اینکه جنگ «ابدمدت» امام و میرحسین آدمکش با
«صدام کافر» سرانجام پایان یافت، و با آغاز دوران سرداران سازندگی، زمانیکه غرب رفسنجانی را جهت برقراری روابط
«مطلوب» با جمهوریهای مسلماننشین پساشوروی از سوراخ بیرون کشیده بود، یک روز
جمعه، حاج بهرمانی هم «انقلاب» کردند!
بله، ایشان که آن روزها پای ثابت امامت نمازهای جمعه
تشریف داشتند، در یکی از همین نمازها
رسماً اعلام داشتند که بوی خوش آنحضرت ـ
مقصود محمد صاد بود ـ همه را گیج میکرد، به طوریکه از بوی عطر ایشان «امت» به محل اقامتشان
نیز پی میبرد!
این جفنگیات که آن روزها باعث خنده و تفریح بسیاری از ایرانیان شد، در عمل ابلاغ دستور جلسة جدید آمریکا بود برای
دستکاری و ترمیم «الگوی پوششی!» آمریکائیها را «یابو» برداشته بود. اینان میخواستند سوار برگردة انقلاب اسلامی و
آخوند دوازده امامی، جمهوریهای مسلماننشین
سابقاً شورائی را که عملاً تمامیشان تحت تأثیر «تاریخی ـ فرهنگی» ایران قرار
داشتند چپاول کنند. و چنین عمل «خداپسندانهای» با بوی گند آخوند و
پاسدار مشکل امکانپذیرمیشد. در نتیجه،
اکبر بهرمانی برای ارباب «انقلاب»
کرد و علاوه بر بوی خوش محمدصاد، تحولاتی هم در الگوی پوششی به وجود آمد.
جهت بررسی پروسة «الگوی پوششی» در این حکومت استعماری میتوان مطالب فراوانی
نگاشت ولی از آنجا که هم فرصت کم است، و
هم فضای وبلاگ بسیار محدود، این موضوع را در حال حاضر رها کرده، سعی میکنیم تا حدودی به «الگوی رفتاری» حکومت
اسلامی بپردازیم. برای به
دست دادن دریافتی روشنتر از این روند،
جهت ارائة نمونهای تاریخی، پیش از ادامة مطلب نگاهی به برخورد دولت
آریامهری با شوی تلویزیونی «میخک نقرهای» خواهیم داشت که مجری آن فریدون فرخزاد، برادر فروغ فرخزاد بود.
از زمانیکه فریدون فرخزاد، در
جریاناتی که هنوز چند و چون آن روشن نشده، در آلمان به قتل رسید، کم نیستند ایرانیانی که تحت عنوان «مبارزه» با
آخوندبازی در سایتهایشان از عکسهای وی استفاده میکنند. ولی شاید کسانیکه فریدون فرخزاد را امروز تبدیل
به سمبل «مبارزه» با آخوند کردهاند، نمیدانند که تقابل وی با تبلیغات ناتو، به هیچ عنوان پس از انقلاب جمکران آغاز نشده
بود. فرخزاد پس از بازگشت به ایران ـ در دوران شاه ـ و طی برنامهریزی جهت تهیة شوی «میخک نقرهای»
متحمل این تبلیغات شد.
«میخک نقرهای» یک شوی تلویزیونی از انواع «مردمپسند» بود. مشتریاناش نیز «تودهها» بودند. و بی رودربایستی بگوئیم، همچون اکثر شوهای تلویزیونی، چه در ایران و چه در دیگر مناطق جهان، بر اساس معیارهای هنرشناسانه آنقدرها هم
برنامهای «هنری» به شمار نمیرفت.
هنرمندانی که در این «شو» شرکت میکردند،
معمولاً از ردة هنرمندان «پاپ» بودند که اکثراً بدون هر گونه زمینة علمی و
تحصیلات و تحقیقات هنری به دلائلی کمابیش مبهم پای به «جهان هنر» آریامهری گذارده
بودند. ولی آنچه در مورد «میخک نقرهای»
از اهمیت برخوردار است، جنبههای هنری آن
نیست. در نخستین برنامة میخک نقرهای که
به روی «آنتنها» رفت، فریدون فرخزاد با زنانی که برای شرکت در
مسابقه، مصاحبه، اجرای موسیقی، و ... در این برنامه حضور مییافتند روبوسی میکرد. و این عمل «ناشایست» خون شبکة «شاهسالاری» را
به جوش آورد.
بسیاری از آقایان فکلکراواتی و خانمهای مینیژوپپوش که آن زمان ادعای
مدرنیسمشان گوش فلک را کر میکرد، همچون آخوند در جایگاه قضاوت ارزشی نشسته و از
«جسارت و وقاحت» این «پسرک جلف» انتقاد میکردند.
آنقدر هیاهو بر سر هیچ بالا گرفت، که فرخزاد
بالاجبار روبوسی در شو میخک نقرهای را «تعطیل» کرد. البته بود و نبود «روبوسی» در یک برنامة
تلویزیونی آنقدرها اهمیت ندارد؛ مهم قرار دادن ملتها در بطن یک «الگوی اجتماعی»
است. الگوئی که اجبار در پیروی از یک خط رسمی را به «رفتار
اجتماعی» تبدیل میکند. به طور
مثال، کسانیکه که به دلائلی نمیخواستند
با «شومن» برنامه روبوسی کنند میتوانستند از حضور در میخکنقرهای منصرف
شوند. شوی تلویزیونی که «نان شب» نیست؛ اگر نمیخواستند شرکت نمیکردند. تلویزیون «ثابتپاسال» نیز دلیلی نداشت در برابر
«شومنی» که برنامهاش با استقبال گسترده روبرو شده بود موضعگیری کند. ولی
همانطور که میتوان حدس زد، اگر «ثابتپاسال»، که
ظاهراً صاحب شبکة تلویزیونی بود، موضعگیری
نمیکرد، ساواک و دربار دستبردار نبودند.
چرا که،
عمل فرخزاد الگوی مورد نظر «شاهسالاری»
را مخدوش کرده بود. این مختصر را گفتیم تا روشن شود که آب از کدامین
سرچشمهها گلآلود میشود. و اینکه، الگوسازیهای رفتاری، اجتماعی و اخلاقی تا کجا تحت نظارت حاکمیت قرار
دارد، به ویژه در حاکمیت فاشیست و دستنشانده. برخلاف
تصور «خلقالناس» این الگوها به هیچ عنوان «اتفاقی» به منصة ظهور نمیرسد. و در قفای آنها نمیباید به دنبال ارتباط با
واژگان مبهم و بیمعنائی همچون دین، سنت و
هویت و... بگردیم. الگوهای
کذا در پی برنامهریزیهای دقیق جهت بهرهبرداریهای سیاسی، استراتژیک،
ایدئولوژیک و نهایتاً مالی ساخته و پرداخته میشود، و طراحان این الگوها نه در ایران، که در کشورهای «تصمیمگیرنده» نشستهاند. تصمیمگیرندگانی
که صدها میلیارد دلار ثروت ملت ایران را،
فقط طی 35 سال بالا کشیدهاند، و ادعای دفاع از حقوق بشر هم دارند!
باری در دوران بوریس یلتسین، همین تصمیمگیرندگان، محمد
خاتمی را از سوراخ حکومت ولایت فقیه بیرون کشیدند و به قول خودشان «حماسة دوم
خرداد» به راه انداختند. و درکوتاه مدت ابتدا
پیرامون «بوسة کاترین دونوو و عباس کیارستمی در فستیوال کن» ـ 1997 ـ جنجال به راه افتاد، سپس «حماسة 18 تیرماه 1376» ـ تلاش
ناکام حکومت برای خود براندازی ـ به صحنه آمد.
و رسیدیم به دوران مهرورزی. اینجا بود که ناگهان «دست دادن فرضی محمد خاتمی
با چند زن راهبه» به مهمترین مسلة کشور ایران تبدیل شد و ... و امروز پس از گذشت
17 سال از به صحنه آمدن سناریوی «بوسه در فستیوال کن»، شاهد
بازتولید همین سناریو هستیم؛ اینبار با
شرکت «ژیل ژاکوب»، و حاجیه خانم لیلا
حاتمی!
باید اذعان کرد که لیلا حاتمی، عضو هیئت
داوران فستیوال کذا، این الگو را به
بهترین وجه به «نمایش» گذارده. بدون
رودربایستی بگوئیم، حضور ایشان به عنوان
«داور» در یک فستیوال فیلم که ادعای اعتبار جهانی هم دارد، آنقدرها توجیهپذیر نیست. لیلا حاتمی نه کارگردان است، نه
هنرپیشهای صاحب سبک، نه سناریوئی چشمگیر
به قلم آورده، و نه حرکت دوربین ایشان در
خاطرة سینما ردپای قابلتوجهی گذارده. خارج از همة اینها، ایشان اصولاً در عرصة هنر موضع قابلاعتنائی ندارند.
از اینرو، به استنباط ما از آنجا که صبیة «علی حاتمی» از
میدانداران و طرفداران «جنبش سبز» بوده،
حضور ایشان در این فستیوال بیشتر نشانة حمایت دست اندرکاران فستیوال کذا از
اوباش سبز میباید تلقی شود، تا وجهة هنری
ایشان.
از سوی دیگر، دقیقاً در شرایطی که
چند جوان گمنام، بدون حجاب اسلامی و به
دور از لباسهای «مورد تأئید حاکمیت» با رقص زیبای خود در کوچه و پشتبامی در تهران، تحسین جهانی را برانگیختهاند، لیلا حاتمی در جنوب فرانسه، در حالیکه ویراست تلطیف شدهای از عمامه آخوند
بر سر گذاشته بود، «حجاب اسلامی» را رعایت کرد، و در برابر دوربینها به عنوان یک هنرمند
«سرشناس» ایرانی ظاهر شد! باید از
صمیم قلب به صبیه علی حاتمی تبریک بگوئیم که در حفظ منافع غرب، و به
ارزش گذاردن جفنگیات و خشونتهای «جنبش سبز» تا این حد فداکاری کرده، و با
این «عمامة لطیف و ظریف» گرمای کشندة تابستان جنوب فرانسه را هم به جان خریده. ولی
قضیة صحنهپردازی آتلانتیسم و لوتی و عنترهایاش جهت توجیه رفتار «ضد اجتماعی» در
ایران به این مختصر محدود نماند. چرا که،
خانم لیلا حاتمی را برای نقشآفرینی
در یک سریال تلویزیونی به کن آورده بودند.
نمایش مبتذل ایشان با عمامة «سافت»
و بوسة ژیل ژاکوب فقط قسمت اول این سریال بود.
در نخستین بخش سریال، ژیل ژاکوب،
ریاست عالیه فستیوال کن، در برابر دوربینها با لیلا حاتمی «روبوسی»
کردند. و اینجا بود که جوهر قلم گوزنامهنگاران وطنی کم
آمد؛ «آقا! جوهر بیارید!»
بله، پس از این روبوسی، بیبیسی،
همچون جوجه کلاغهای گرسنه که به پشکل
پوک نوک میزنند، هی تک زد و منتظر ماند
تا «بعضیها» به کمکاش بیایند و بتواند این «خبر سرنوشتساز» را نه از قول لاتهای
حکومت اسلامی، که به نقل از یک «منبع»
موثق «فرنگی» منتشر کند. سرانجام دل روزنامة
دستراستی فرانسه، فیگارو به درد آمد و
یک پشکل آبدار و تازه برای جوجه کلاغ گرسنه پرتاب کرد و ... و خبر سرنوشتساز
روبوسی حاتمی با یک فرانسوی مذکر در برابر دوربینها تبدیل شد به «خبر» اول
خبرگزاری بریتانیای کبیر!
ولی هنوز به قسمت خوب سریال نرسیدهایم، واکنش ژیل
ژاکوب و لیلا حاتمی از همه جالبتر است. ژیل ژاکوب در توئیترش اعلام داشت که «روبوسی یک
رسم غربی است، و بوسة من برای کل سینمای ایران بود!» و در این بزنگاه که «آرتیسته» میباید غول خبیث را
بکشد، نوشآبادی به میدان آمد:
«[...] پس
از انتشار عکس خانم حاتمی و ژیل ژاکوب[...] معاون پارلمانی وزارت ارشاد [نوش
آبادی] حضور نامناسب لیلا حاتمی [...] در جشنواره فیلم کن را بیتوجهی به ارزشهای
جامعه و معیارهای اخلاقی ارزیابی کرد [...].»
بیبیسی، 23 مه 2014
پس از انتشار زوزه و عربده اوباش جمکران، لیلا
حاتمی موفق شد کمربند عفتاش را با قفل آهنین محکم کرده، از «زن
هنرمند ایرانی» تصویر حقیر و توسریخور و تحت قیمومت آموزههای پدر ارائه دهد.
ایشان در نامهای خطاب به وزارت ارشاد، از
رفتار خود عذرخواهی کرد، و «خبر» این
عذرخواهی مسخره، ابتدا در فیگارو منتشر شد،
و سپس در رسانههای فارسی زبان! بله، خانم حاتمی که میتوانستند از این فرصت استفاده
کنند و خفقانی را که مشتی لات و اوباش سانسورچی از قماش هرندی، خاتمی و
نوشآبادی بر فضای سینمای ایران حاکم کردهاند به زیر سئوال ببرند، نه تنها با عمامة «سافتشان» در فستیوال «شرکت» فرمودند،
که از همان جنوب فرانسه، زینبوار به دفاع از تحجر حکومت اسلامی مشغول
شدند؛ شوخی هم اصلاً در کار نیست. ایشان
برای وزارت ارشاد «نامه» نوشته، از این جنایت هولناک ابراز ندامت کردهاند! فقط
یادشان رفته نامه بوگندو را با «جانم فدای رهبر!» آغاز کنند! این عبارت را ما برایشان مینویسیم، تا زبانمان لال حکومت اسلامی، سینمای
امام زمان را از چنین استعداد هنری والائی «محروم» نکند:
«[...] از
این پیشامد و اینکه احساسات کسانی را آزرده باشم بسیار متأسفم چه خود تربیت شده
پدری هستم که همه از میزان علاقة او به دین و ملیت ایرانی آگاهند.»
همان منبع
کاش «ژیل ژاکوب» فارسی بلد بود و از طرف ما به لیلا حاتمی میگفت، اینکه
پدرتان به دین و ملیت ایرانی علاقه داشته،
یا نداشته به شما و ننهجانتان مربوط میشود و بس! بیدلیل بر طبل عشق باباجان به «ملیت ایرانی»
نکوبید؛ بوسیدن نعلین آخوند و لیسیدن کون ملاممد خاتمی
از ایرانی بر نمیآید. از سوی دیگر، با توجه به متن نامة لیلا خانم، میتوان
دریافت که ایشان «تربیت» شدة چه محفلی هستند.
محفلی که میخواهد مقدسات دینی و بومی
را بر کل جامعه، و به ویژه بر عرصة علمی و
هنری حاکم کند:
«[...] حاتمی
گفته [...] در طول این سالها حضور سعی کرده موازین و اصول را رعایت کند چرا که میداند
رعایت این اصول از الزامات کار در سینمای ایران است.»
همان منبع
آره حاج خانوم! حجابت رو محکم بچسب که بردگی و قرار گرفتن در
خدمت ارزشهای «پدر»، از «الزامات کار در
سینمای ایران است.» سینمائی که از الزامات سینمای صدر اسلام پیروی میکند! نمیدانیم
چرا اینهمه اصرار دارید در این گندابهای که مشتی ملا و آخوند و پاسدار به نام
«سینمای انقلاب اسلامی» به راه انداختهاند، ورجه ورجه کنید؛ اینور و آنور بپرید، و حکومت اسلامی را به جهانیان «معرفی»
کنید؟ اگر ریگی به کفش ندارید، این اصرار چیست؟ همکاری با فاشیست و ملا و پاانداز به بهانة کار
برای «سینمای ایران؟!» این سینمای ایران نیست؛ دیر یا زود گند سرکار و کسانیکه میخواهند این منبع
کثافت و ادبار را «هنر سینما» جا بزنند در خواهد آمد و آن روز دیگر «عقبنشینی» و
ابراز ندامت برایتان امکانپذیر نخواهد بود.
ولی خارج از برخوردهای خالهزنکی لیلا حاتمی در واکنش به گردنکشی لاتهای
وزارت ارشاد در همینجا بگوئیم، جنجالی که
پیرامون روبوسی و دستدادن «این با آن» در فستیوال کن به راه افتاده، بازتاب شکست استراتژیکی است که غرب در
سوریه، اوکراین و ایران متحمل شده. رژیم مفلوک اسلامی دیگر معنا و مفهومی ندارد؛ نه موجودیت واقعی دارد، و نه قادر است برای خود در میان ملت ایران
جایگاهی بجوید. این رژیم از طریق همین «الدورم بلدرومهای»
مسخره که با کمک امثال ژیل ژاکوب و نوشآبادی و حاتمی به راه میاندازد، قصد
دارد اعتبار سیاسیاش را حفظ کند. تلاشی
که محکوم به شکست است. آنان که امروز در
سیاستهای بزرگ منطقهای رژیم ملائی و آمریکائی جمکران را به زیر رگبار گرفتهاند، برخلاف توهم بعضیها، اصلاً قصد فروپاشانی این لجنزار را
ندارند. به هیچ عنوان. این رژیم را میباید از طریق روکردن دست
هواداران و نانخورهایاش به بنبست انداخت. همان ها که در لحظة احساس خطر آناً در سنگرهای
جدید برای ارباب «جا میگیرند!» عمر طولانی این رژیم کودتائی و مسخرة «ولایت
فقیه» در همین خلاصه میباید جستجو شود. روزی از همین روزها، ایرانی از خود خواهد پرسید، تفاوت این «خانم هنرپیشه» سرشناس، با آن 6 جوان ناشناس کلیپ «هپی» چیست؟ از هم
اکنون پاسخ این پرسش در دست است؛ تفاوت یک عنتر «در بند» و سیار ولایتفقیه است، با 6 جوان که در ایران اسلام زده، به هنر رقص روی آوردهاند، و موفق شدهاند
الگوی زندگی اجتماعی «انسانی» را در قالب رقص ارائه دهند.
اگر سرکوب فرخزاد در «شو» میخکنقرهای را ندیدیم، یا اگر
دیدیم و برای آن اهمیتی قائل نشدیم شاید نمیدانستیم، ارزش
الگوهای رفتاری تا به آنجاست که در آیندة نزدیک کشورمان را به تاراج آتلانتیسم
خواهد داد. ولی امروز شرایط تفاوت کرده. امروز نیک میدانیم که حمایت سیاسی از الگوهای
رفتاری، پوششی، اجتماعی،
و خلاصه تظاهر به تعلق به فلسفهبافیهای فاشیستی برای ما ملت چه نکبت و
ادباری به ارمغان خواهد آورد. مسلم بدانیم
که در عرصة «آزادی بیان» امثال لیلا حاتمیها نام نیکی از خود بجای نخواهند گذارد.