۹/۰۳/۱۳۸۵

تنها سلاح ملت‌ها : هوشیاری



شاید در شرایطی که حاکمیت فاشیستی در ایران، سعی بر آن دارد که عملاً زمینة هر گونه برخورد انتقادی مخالفان را با موضع‌گیری‌های حکومت در نطفه خاموش کند، سخن گفتن از مسائل و مشکلات «نظری» در مورد جناح‌های مخالف سیاسی کشور، از نظر برخی افراد وگروه‌ها کاری بیهوده‌ تلقی شود. ولی کاملاً برعکس، در چنین شرایطی است که می‌باید مسائل کلی و اساسی مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد. و همانطور که شاهد بودیم، طی تاریخ معاصر ایران، تجمع بی‌دلیل گروه‌های سیاسی بر محورهائی با «اهداف گنگ»، صرفاً به «اتحادهائی» جان داد که امروز، نتیجة عملکردهای‌شان به صورتی بی‌پرده در برابرمان قرار گرفته.

به طور مثال، اگر در هیاهوی غائلة 22 بهمن، افرادی با تکیه بر مستندات و شواهد اعلام می‌داشتند که پاسپورت ایرانی آقای صادق قطب‌زاده، آنزمان که یک جوان فعال سیاسی به شمار می‌رفت، بارها به سفارش‌ علی امینی، نخست وزیر شاه، در سفارتخانه‌های ایران در آمریکا و سپس در کشور آلمان تمدید شده است، شاید تصویر «الهی‌ای» که افکار عمومی از «همراهان امام زمان» در ذهن خود درست کرده بودند، تغییر می‌کرد. و یا اگر، آنروزها، «گذشته» و وابستگی‌های امثال ابراهیم یزدی به برخی محافل، خصوصاً تشکیلات نظامی در آمریکا، و خدمات «ارزشمند» ایشان در جنگ ویتنام دوش به دوش مزدوران آمریکائی‌ مورد بحث و تبادل‌نظر قرار می‌گرفت، شاید شرایط دیگری در کشور ایجاد می‌شد. بله، تمام این حرف‌ها امروز، قسمتی از «گفتنی‌های‌اند»، و همانطور که پیشتر بسیاری مطرح کردند، کدام ملتی حاضر می‌بود اختیار امور خود را به دست کسی بدهد که ده‌ها صفحه در مورد «جماع» با مرغ و ماهی سیاه کرده بود؟ نخست این شناخت می‌بایست وجود می‌داشت. ملت ایران را در پناه حاکمیت‌های سیاسی سرکوبگر در واقع با چشم و گوش‌هائی کاملاً بسته نگاه داشتند، تا آنچه می‌خواهند به عنوان واقعیت‌های سیاسی، آنزمان که می‌خواهند به خوردش دهند؛ و افسوس که دقیقاً چنین نیز شد!

ولی نباید فراموش کرد که استعمار همیشه در صدد است که از روش‌های معمول خود الگوهائی «جاودان» بسازد؛ بر خلاف آنچه برخی فکر می‌کنند، استعمار «هوشیار» نیست، استعمار بر اساس منافع «ثابت» خود، پیوسته به دنبال تکرار صورت‌بندی‌هائی «ثابت» است. همچون حیوانی است که در یک لابراتوار سعی در تکرار پیوستة یک مجموعه حرکات دارد، چرا که در انتهای مسیر حرکت، یک حبه قند و یا شیرینی خواهد یافت. بی‌دلیل نیست که امروز، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پس از بحرانی که سراسر منطقة آسیای مرکزی، اروپای شرقی، خاورمیانه و حتی آمریکای شمالی و جنوبی را فراگرفته، در عهد «تجدیدنظرهای بنیادین» در ایدئولوژی‌ها و «برنهاده‌های» سیاسی، شاهدیم که استعمار به شیوه‌های دوران «قایق‌های توپ‌دار»، از همان فرمول‌های تکراری‌ای استفاده می‌کند که در دوران ناصرالدین شاهی مورد بهره‌برداری قرار می‌داد.

این «صورت‌بندی‌های» تکراری به چند «موضوع» کاملاً محدود می‌شود، و اگر با نگرشی موشکافانه به رسانه‌ها و سیاست‌های رسانه‌ای نظری بیاندازیم، در واقع در ورای «موی»، «پیچش موی» را به صراحت خواهیم دید. اولین اقدامی که استعمار در راه تحکیم منافع خود برخواهد داشت، همانطور که در وبلاگ‌های پیشین عنوان شد، سازماندهی به یک «اوپوزیسیون» دست‌ساز است! این «اپوزیسیون» نه تنها کاملاً به اهداف و مسیر منافع استعمار وابسته‌ است، که در ارتباط کامل و اندام‌وار با حکومتی قرار گرفته که «فرضاً» می‌بایست آنرا از قدرت ساقط کند! شکل دادن به یک «اپوزیسیون» در خارج از مرزهای یک کشور استعمارزده، یکی از نخستین شگردهای تاریخی استعمار است. نه تنها حکومت در داخل، از پایه به دست استعمار در این کشورها بنیانگذاری می‌‌شود، که همزمان در فضای سیاست جهانی، «آلترناتیو» این حکومت‌ها را نیز استعمار آماده و مهیا نگاه می‌دارد.

اگر به تاریخ معاصر رجوع کنیم، شاهدیم که علیرغم درگیری‌های شدید سیاسی میان اردوگاه‌های شرق و غرب طی 80 سال «جنگ سرد»، مردم جهان هیچگاه سخن از «اپوزیسیون» اتحاد شوروی، چین و یا مخالفان سیاست‌های آمریکا در فلان و بهمان کشور، در خارج از مرزهای این کشورها نشنیدند. این امر قابل توجه است که، فقط کشورهای استعمارزده، با حاکمیت‌هائی دست‌نشانده، «اپوزیسیون» خارج از مرز دارند. چرا که این «اپوزیسیون» صرفاً کاربردهائی در راستای منافع اجنبی خواهد داشت.

در درجة نخست، کاربرد این «اپوزیسیون»، همان «اعمال فشار» بر حکومت در داخل، جهت همراه کردن آن در مقاطع حساس با سیاست‌های استعماری است. این مخالفان فرضی، در عمل قادراند بر مخالفان واقعی حکومت در خارج و داخل نیز اعمال فشار کرده، و از هر گونه سازماندهی مستقل جلوگیری کنند، و در ایران طی 28 سال این عمل صریحاً صورت گرفته است. نهایت‌امر، هر گونه تحرک سیاسی در داخل، به دست این «اپوزیسیون» فرضی، منوط به «تحرکات» و «تأئیدات» خارج از مرزها خواهد شد. و آنچه در بالا آمد، صرفاً یک مجموعة خلاصه شده از کاربردهای بسیار پیش‌پا افتاده است. اگر موارد وسیع‌تری را دنبال کنیم، و به این مجموعة مختصر اضافه کنیم، خواهیم دید که این به اصطلاح «اپوزیسیون»، تا چه اندازه قادر است به اربابان خود خدمت کند.

در گام بعدی، مسئلة «شخصیت‌سازی» پیش می‌آید. هیچ فرقی نمی‌کند که این شخصیت متوفی است، یا در قید حیات. و همانطور که در جواب «ترهات» فردی به نام زیباکلام، در همین وبلاگ مطلبی به نام «هم صادق و هم زیبا» آوردم، «شخصیت‌سازی» به طور کلی عملی است کاذب. چرا که در این فرآیند، افرادی ناشناس، معمولاً کم‌سواد، و اغلب برخاسته از خاستگاه‌هائی مشکوک، یک‌باره به «شهرت» و «موفقیت‌های» چشمگیر سیاسی، در مبارزه با یک حکومت فاشیستی دست می‌یابند! این شخصیت‌ها یک‌شبه ره صد ساله می‌پیمایند. اینان که در دورة محمدرضا پهلوی، روح‌الله خمینی، حاج رضائی، دعائی و غیره بودند، امروز هر چند نام‌شان تغییر کرده، در محتوای کلام و مسیر حرکت سیاسی‌اشان هیچگونه تغییری نمی‌بینیم. اینان در آن واحد، هم سرسپردگان حکومت‌اند و چون خمینی «محمدرضا پهلوی» را «شاه» ایران می‌نامند؛ یعنی همان سخنی را به زبان می‌آورند که استعمار از ایشان می‌خواهد، و هم در عین حال، اعلام می‌کنند که با همین «شاه» مخالف هستند. این برخوردها صرفاً بنیاد حکومت در بطن جامعه را هدف قرار می‌دهد، و تا زمانی که استعمار تشخیص دهد که این حکومت می‌باید «جایگزین» شود، این حملات پیوسته باعث تضعیف حکومت و اجبار این حاکمیت به پیروی هر چه وسیع‌تر از سیاست‌های اجنبی خواهد شد. کسی در برابر روح‌الله خمینی در آنروزها نگفت که محمدرضا پهلوی، یک کودتاچی آمریکائی است، و این فرد از روز نخست حق نداشته خود را «پادشاه ایران» بنامد. آقای خمینی هم یک بار در سراسر «مبارزات» سیاسی‌اشان حرفی از این موضع استعماری محمدرضا پهلوی به میان نمی‌آورند. مسئلة خمینی تضعیف بنیادهای سنتی در ایران جهت باز گذاشتن دست استعمار بود، نه مبارزه با دیکتاتوری، فساد و وابستگی سیاسی به ایالات متحد! در ادامة همین سیاست‌ها شاهدیم که افرادی امروز، از بطن نظام حکومت اسلامی پای بیرون می‌گذارند ـ افرادی معمولاً وابسته به محافل امنیتی ـ و یک شبه برای «رهبر» شاخ و شانه می‌کشند، زندان «نمایشی» می‌روند و روز بعد تبدیل می‌شوند به «نویسنده»، «متفکر» و «صاحب‌نظر»! این افراد نیز از وابستگی این نظام دست‌نشانده به امپریالیسم جهانی، یک کلمه سخن نمی‌گویند. اینان در شناخت «استقلال» و «ایرانیت» این حکومت مسخره، با امثال علی خامنه‌ای کاملاً هم عقیده‌اند. اینان یک بار نمی‌گویند که چرا میلیاردها دلار ثروت‌های نفتی ایران به دست این حکومت و با همکاری غرب چپاول می‌شود! اینان بالفرض «مخالف» شیوه‌های حکومتی آقای خامنه‌ای هستند؛ این «چپ‌نمائی» و «مخالف‌نمائی» مسخره در بطن خود یک اصل را مستتر دارد: این حکومت و بنیادهای پایه‌ای این حکومت ـ وابستگی‌های اساسی آن به سرمایه‌داری غرب ـ از طرف این افراد به «رسمیت» شناخته ‌شده و «محترم» شمرده می‌شود.

اخیراً، پس از آنکه «نبرد» روسیه و آمریکا بر سر کنترل منابع نفتی در خاورمیانه بالا گرفت، خصوصاً پس از «انتصاب» محمد خاتمی به ریاست دولت جمکران، شاهدیم که اینگونه جابجائی‌ها در میان گروه‌های حکومتی در ایران شدت گرفته است، و این صرفاً تأئیدی است بر همین مدعا. ولی می‌باید هوشیار بود، چرا که این جابجائی‌ها صرفاً در بطن حکومت و چهره‌های شناخته شدة حکومتی صورت نمی‌گیرد، بسیاری از افراد که سال‌ها در جبهة «جنگ‌طلب» قرار داشتند نیز، در همین گروه جای خواهند گرفت. و بی‌دلیل نیست که پس از توقیف «نمایشی» روزی‌نامة شرق، که همه می‌دانیم ارگان یکی از شاخه‌های سیاست آمریکا در ایران است، به طور مثال، سایت حزب توده با یک اطلاعیه از «آزادی مطبوعات» طرفداری می‌کند! این موضع‌گیری مسخره، در حمایت از «آزادی مطبوعات» از جانب یک حزب «مارکسیست لنینیست» که آزادی را بر اساس پیش‌فرض‌های اساسی عقیدتی خود، اصلی «بورژوائی» تحلیل می‌کند، یک تئاتر مسخره بیش نیست. ولی این نوع «تجمع» بر محورهای «گنگ» سیاسی خود یکی از شگردهای استعمار است، و در کمال تأسف اگر ملت ایران از خود هوشیاری نشان ندهد، استعمار از این شیوه‌ها دست بردار نیست!

روزی که حاج‌روح‌الله فریاد می‌زد، «همه، ید واحده باشید!» مقصود همین بود. امروز از راست افراطی تا چپ پادگانی، همه طرفدار آزادی مطبوعات هستند، همه استقلال طلب هستند، همه آزادی زنان را تبلیغ می‌کنند، همه حامی کارگر و زحمتکش‌اند، و ... البته با در نظر گرفتن شرایطی که سرمایه‌داری غرب قصد حاکم نگاه داشتن آن بر منطقه را دارد، همة این حضرات «مسلمان»‌ هم شده‌اند! و تحت عنوان میدان ندادن به «پیش‌داوری‌ها»، تحت عنوان «احترام به اعتقادات ملی و مردمی»، از هر گونه بحثی بر چند و چون و احوالات یک «بنیاد استعماری»‌ مذهبی، که تاریخچة آن از 300 سال نیز فراتر نمی‌رود، عملاً جلوگیری می‌کنند.

همانطور که در بالا آمد، سیاست‌های استعماری قابل پیش‌بینی‌اند. «سازماندهی تشکیلات استعماری»، «شخصیت‌سازی بر محور افرادی کاملاً دست‌پرورده»، و نهایت‌امر «هدف‌سازی» برای آیندة مبارزات یک ملت! ولی آیا پس از گذشت بیش از یک سده از آغاز مبارزات ملت ایران ـ صدر مشروطیت ـ که در راه دستیابی به حکومتی مسئول صورت گرفت، ملت ایران باز هم می‌باید مغلوب همین «استعمار پوسیده» شود؟ این سئوالی است که ملت ایران، و افکار عمومی هوشیار و آگاه ملی می‌باید به آن پاسخ دهد. در این وبلاگ، مسلماً جوابی به این سئوال نمی‌توان یافت.

۸/۳۰/۱۳۸۵

تروریسم دمکراتیک!



در کشور لبنان، «پی‌یر جمایل»، یکی از وزرای کابینة فعلی به ضرب گلوله از پای در آمده است. این «جمایل»‌ نیز به سرنوشتی مشابه عموی خود دچار شد. و شاهدیم که فقط چند ماه پیش، در انفجار خودروی حامل «رفیق حریری» نیز، نخست وزیر سابق لبنان به کام مرگ افتاد. در واقع، امروز در کشور لبنان، هر جنایت «سیاسی»، جنایت سیاسی دیگری را به دنبال می‌آورد. و انگشت‌ اتهام، اغلب اوقات از طرف کشورها و تشکیلات وابسته به سیاست غرب در منطقه، به سوی «سوریه» گرفته‌ می‌شود؛ مسئله‌ای که به خودی خود، حداقل در مورد ترور اخیر، بسیار قابل بحث است، چرا که حاکمیت بعثی سوریه، اینک در بستر «ماه عسل»‌ روابط بازیافته با «حکومت عراق» دست و پا می‌زند؛ در چنین شرایطی،‌ مشکل می‌توان این سوءقصد را به سوری‌ها نسبت داد، چرا که این جنایت، صرفاً می‌تواند در پیشبرد سیاست‌های‌ دمشق ایجاد وقفه کند.

خانوادة «جمایل‌ها»، از دیرباز به دلیل نزدیکی با محافل فرانسه و اسرائیل طعمة مناسبی برای شکارچیان سیاسی بوده‌اند. چرا که سوءقصد به جان اینان، اگر از جانب نیروهای مخالف فرانسه و اسرائیل صورت گیرد، در فضای «قتل و جنایت»‌ سیاسی می‌تواند نوعی «زورآزمائی» از جانب مخالفان اسرائیل تلقی شود. و از طرف دیگر، هر زمان که اسرائیل و یا اصولاً هر کشور غربی بخواهد مخالفان‌ خود را در صحنة سیاست لبنان، از سکه بیاندازند، کافی است یک تن از «جمایل‌ها»‌ بکشد، و قضیه را به گردن دیگران بیاندازد! این «روند» و کاربرد سیاسی که در سطور بالا به صورتی مینیاتور ارائه شد، در کمال تأسف از جانب قدرت‌های بزرگ، امروز بر بسیاری از روابط سیاسی منطقه حاکم شده. «ترور سیاسی»، یا به عبارت ساده‌تر، «جنایت»، از دستورکار قدرت‌های بزرگ در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی گویا «حذف» شدنی نیست!

امروز قرعه به نام پی‌یر جمایل افتاد، «اگر در بر همین پاشنه بچرخد»، فردا، فرد دیگری در این صحنه جای او را خواهد ‌گرفت. و جالب این است که همیشه، در بطن شرایط بسیار حساس و سرنوشت‌ساز سیاسی در لبنان، ملت اینکشور می‌باید شاهد چنین جنایاتی باشند. جنایاتی که در واقع، به معنای نشانة نبود توافق میان قدرت‌های حاکم منطقه، در چند و چون آرایش نیروهای سیاسی لبنان است. امروز، بحران سیاسی در لبنان بیداد می‌کند، و عملکردهای حاکمیت این کشور، حاکمیتی که در سطح جهانی به عنوان دولتی «دمکراتیک» معرفی شده، در سایة اینگونه «ترورها» و «وحشت‌آفرینی‌ها»، بیش از آنچه بازتاب نیازهای آنی و فوری ملت لبنان باشد ـ امنیت، رفاه، بازسازی و ... ـ وسیلة سیاست‌گذاری‌های کشورهای قدرتمند منطقه شده. چندی پیش طی جنگی میان اسرائیل و لبنان، که در همین وبلاگ ابعاد سیاسی محدودی از آن به بحث کشیده شد، شاهد بودیم که نیروئی تحت عنوان «حزب‌الله»، از بازی خونین این جنگ «سرفراز» بیرون آمد. چند و چون این مسئله، و این امر که چگونه یک تشکیلات «شبه‌نظامی» می‌تواند در مقابل «ارتش پنتاگون» ـ که رسانه‌ها از آن تحت عنوان ارتش اسرائیل نام می‌برند ـ ایستادگی کند، به بحثی دیگر نیاز دارد، ولی پس از این جنگ، این امر قبول عام یافت، که به درست یا به غلط، این «حزب‌الله» بوده که ارتش اسرائیل را به عقب راند.

ولی این پیروزی «بزرگ»، بجای آنکه برای لبنان ثبات و آرامش به همراه آورد، به سرعت وسیله‌ای جهت ایجاد بحران سیاسی می‌شود؛ حزب‌الله با تکیه بر این «پیروزی» خواستار نقش فراگیرتری در بطن دولت می‌شود، دولت و مجلس را «تهدید» می‌کند، و نهایت امر، امروز با کشته شدن یکی دیگر از افراد قبیلة جمایل، همین حزب‌الله در افکار عمومی لبنان بر سکوی اتهام «اقدام به قتل سیاسی» می‌ایستد! مسلماً چنین موضعی از نظر یک جنبش «جوان» و عملاً بدون برنامه، که سعی داشته از موضع یک حرکت «مذهبی ـ اعتقادی» به سوی شرکت در فضای سیاسی کشوری دمکراتیک حرکت کند، کارساز نخواهد بود. «حزب‌الله»، پس از آن «پیروزی» بزرگ، اینک با دست‌هائی «نامرئی» به نقطة شروع خود باز گردانده شده، و قبول کنیم که این بازگشت به هیچ عنوان به نفع «لبنانی‌ها» تمام نخواهد شد ـ چه مسیحی، چه مارونی، چه شیعه و غیر.

در همینجاست که به صراحت درمی‌یابیم، طرح «خاورمیانة دمکراتیک» آقای جرج بوش، آنقدرها هم که بعضی‌ «بادمجان‌دور قاب چین‌های حرفه‌ای» قصد القای آنرا داشتند، با «دمکراسی» در مفاهیم «متعارف» خود کاری ندارد. این طرح که از قضای روزگار صرفاً عنوان «خاورمیانة دمکراتیک» بر آن گذاشته‌اند، در عمل با جنایات ارتش آمریکا در عراق آغاز شد، سپس به جنگ هولناک و غیرقابل توجیه «اسرائیل ـ لبنان» کشید، و علیرغم تمامی ژست‌های دمکراتیک جرج بوش، اینک کشور لبنان را، که به عنوان نخستین نمونة دمکراتیک در منطقه، در حال ‌گام برداشتن در مسیر بنیانگذاری «حاکمیتی» مسئول و دمکراتیک بود، عملاً فلج کرد. از این پس، لبنان مسلماً‌ دستخوش تحولاتی خواهد شد که به صراحت نمی‌توان آن‌ها را «دمکراتیک» نام نهاد. هر چند که در عمل، اینکشور تا چندی پیش قادر شده بود، تا حدودی به حاکمیتی مسئول دست یابد.

این خلاصه از این نظر عنوان شد که برخی از هموطنان‌مان تصویر روشن‌تری از «تمایلات» واقعی قدرت‌های بزرگ در این منطقه داشته باشند. اگر قدرت‌ها با تکیه بر «ترور»، قصد سیاستگذاری دارند، به این دلیل است که فکر می‌کنند، با این عمل قادرند به اهداف خود دست یابند. اگر ملت‌ها در برخورد با این نوع سیاست‌گذاری‌ها از خود هوشیاری نشان دهند، قدرت‌های بزرگ نیز از «ترور» دست برداشته، و شاید در ارتباط با بنیادها و محافل این منطقه، بالاجبار به دست‌آویزهائی «انسانی‌تر» متوسل شوند.


۸/۲۹/۱۳۸۵

«مردم»، علیه «مردم»!




28 سال پیش، شاهد بودیم که «محوری» سیاسی در جامعة ایران شکل گرفت، که گویا تمامی گروه‌های سیاسی کشور، جهت «پیروزی»‌ بر آنچه حاکمیت کودتای 28 مرداد تعریف می‌شد، بر ریسمان آن چنگ انداختند. خوانندة آگاه، در جملة بالا مسلماً چند مسئلة قابل بررسی خواهد یافت. چرا که در درجة نخست، تعاریف «محور سیاسی»، «گروه‌های سیاسی»، «پیروزی» و نهایت امر «تمرکز»، از نظر سیاسی هنوز تعریف نشده. در جامعة ایران، نه در آنروزگار این مفاهیم تعریف شد، و نه بعدها معنائی گرفت. در آنروزها، تقریباً تمامی «سیاسیون» کشور، با وجود آنکه هیچکدام از صافی تجربة عمل سیاسی عبور نکرده بودند؛ با وجود آنکه، «مشروعیت» برخوردهای‌شان از نظر «افکار عمومی» هیچگاه مورد بررسی قرار نگرفته بود؛ و بهتر بگوئیم، با وجود آنکه هیچ «برنامه‌ای» هم از نظر سیاسی نداشتند، همگان بر این «محور» متمرکز شدند که، «شاه باید برود!»

مسلماً در یک نظام سیاسی «فاشیستی» ـ و نظام شاه یک فاشیسم بود ـ به دلیل حضور و نظارت پیوستة «نظام» در مسائل اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مالی، این «پیش‌فرض» همیشه از اقبال زیادی برخوردار می‌شود که، با از میان رفتن این «نظام» مسائل حل خواهد شد. جامعه‌شناسان خواهند گفت که، این برخورد به معنای «مردود»‌ شمردن نقش مخرب عوامل «درونی» جامعه، و نهایت امر به ارزش گذاشتن همین «جامعه» در مفهومی «خام»‌ و گسترده است. به عبارت ساده‌تر، پیام این بود: «مردم» می‌توانند مسائل را حل کنند! چرا که در افکار عمومی، واژة «مردم» طی گذشت سال‌ها در تضاد با نظام «معنا» گرفته بود.

ولی نباید فراموش کنیم که، یک «نظام فاشیستی» نمی‌تواند «معنائی» از آن خود داشته باشد. یک نظام فاشیستی، «زورگوئی» است، تحریف واقعیات است، استحمار است، سرکوب جهش‌ها و انگیزه‌های انسانی است، و ... به معنای دیگر، «فاشیسم»، فی‌نفسه فاقد موجودیت است، چرا که خود، موجودیت‌اش را از راه مبارزه با «موجودیت اجتماعی» انسان‌ها در بطن جامعه می‌گیرد. در ثانی، فاشیسم «پوچ» است؛ چون یک دانة پوک! و در مقطعی که در برابرش پدیده‌ای که بتواند به عامل سرکوب او «معنا»‌ دهد، دیگر وجود نداشته باشد، فرومی‌پاشد. از آنجا که فاشیسم از طریق سرکوب «‌ارزش‌ها»‌ جان می‌گیرد، می‌توان گفت که، زمانی که نوعی «ضد ارزش» بر جامعه حاکم شود، فاشیسم دیگر محلی از اعراب، و یا محفلی برای «تغذیه» نخواهد داشت؛ به عبارت بسیار ساده‌تر: آنزمان که با فاشیسمی دیگر در حال جایگزینی است!

آنچه در بالا آمد، یک بررسی نظری ـ هر چند بسیار اجمالی ـ از تحولی بود که طی ماه‌ها به «غائله‌ای»‌ به نام 22 بهمن انجامید. ولی کاملاً معلوم است که تعریف واژة« مردم» صرفاً در چارچوبی «فاشیستی» الزامی نیست. آنچه «مردم» را در مقام مفاهیمی «خام»، گسترده و بری از هر نوع «ضدارزش‌های» درونی قرار می‌دهد، با «انسان»‌ روبرو نیست! ولی واژة «مردم» می‌تواند در چارچوب برخوردهای سیاسی، به «انسان»‌ روی کند و نشاندهندة موضع نمایندگان، وابستگان، هواداران و اعضای محافل و گروه‌های متفاوتی در بطن یک جامعة واحد باشد، که هر کدام «ضدارزش‌ها»‌ و «ارزش‌هائی‌» از آن خود دارند. به عبارت دیگر واژة «مردم»، زمانی که به صورت «خام»، «گسترده» و فراگیر مورد استفاده قرار می‌گیرد به معنای همان «توده‌ها»، ‌ در مفاهیم استالینیستی و فاشیستی است. «مردم»‌ در معانی «خام»‌ خود، نه موجودیت دارند، نه می‌خورند و نه می‌آشامند؛ «ناموجودهائی‌» می‌شوند، که یک دستگاه سرکوب با تکیه بر موجودیت «فرضی» آنان به جنگ «مردم»، اینبار «مردم واقعی» در معنای «متعارف» کلمه می‌رود. ساده‌تر بگوئیم، فاشیسم و دیکتاتوری‌ها، مردمی «مجازی» می‌سازند تا بتوانند آنان را به جان مردمی «واقعی» بیاندازند.

ولی جهت مبارزه با فاشیسم، کافی است که مردم «واقعی» موجودیت یابند، و هر گروه اجتماعی بتواند، بر محورهائی که «بنیاد‌های» مختلف اجتماعی تعریف می‌کنند، در ارتباط با دیگر گروه‌ها قرار گیرد. ولی این نتیجه‌گیری، پیامد دیگری نیز در همان علم جامعه‌شناسی خواهد داشت، که می‌گوید: «مردم»، جهت مقابله با مسائل اجتماعی، نخست نیازمند «بنیادها»‌ هستند، که از طریق آنان با مشکلات برخورد کنند؛ و در گام بعدی نیازمند آن‌اند که این «بنیادها»‌ چارچوب‌های اعتقادی، ارزشی، مالی و اقتصادی خود را «صریحاً» در سطح جامعه عیان کنند، تا موضع‌ آنان در برابر دیگر «بنیادها» نیز‌ روشن شود! به عبارت دیگر، «مردم» در مفهوم «خام» و «گستردة» کلمه از میان بروند، و «شهروند»، «انسان» و «افراد حقیقی» در ارتباط خود با این «بنیادهای»‌ اجتماعی جای مفاهیم «خام» را پر کنند.

چرا که مسائل یک جامعه نخست می‌باید «تعریف» شود، و همانطور که ملاحظه شد، این «تعاریف» که در واقع حد و حدود مسئولیت‌های «عملی» و «راهبری» هر «بنیادی» را روشن می‌کند، با در نظر گرفتن خاستگاه‌های هر بنیاد، در هر گام صورتی متفاوت می‌یابد. به طور مثال، بسیاری از مشکلات اجتماعی از نظر دولت فعلی ایران، نتیجة «اختلاط زن و مرد» تعریف شده، و اینچنین می‌نمایانند که اگر این «اختلاط» حل شود، قسمت عظیمی از «مشکلات» اجتماعی نیز حل خواهد شد! این در حالی است که، در «برنهاده‌ای» کاملاً متفاوت، و شاید بسیار «علمی‌تر»، مسائل و مشکلات اجتماعی می‌تواند نتیجة همین «نبود اختلاط» دو جنس تعریف شود. اینکه کدامیک «حق» دارد، و کدامیک «ناحق» است، مسلماً‌ در بحث فلسفة سیاسی جائی نخواهد داشت. «فلسفة سیاسی» پیوسته از نقطة «قدرت سیاسی» مورد بررسی قرار می‌گیرد. و بر خلاف آنچه حاکمان پیوسته سعی دارند که برخوردهای خود را بر پایه‌هائی «عقیدتی» بنیاد کنند، برخوردهای سیاسی صرفاً در چارچوب یک برخورد ارزشی و ایدئولوژیک نمی‌تواند موجودیت اجتماعی بیابد!

از اینجاست که بررسی یک مسئلة بس ساده و ضروری، ولی بینهایت پیچیده‌، به نام «حکومت» آغاز می‌شود. حکومت، که در صورت «ایده‌آلی» خود، مجموعه‌ای از تمامی «بنیادهای» موجود در جامعه باید باشد، و نقش فعال خود را جهت پیاده کردن طرح‌هائی می‌باید آغاز کند که «مردم»، نه در معنای «خام» کلمه، که در معنای «موجودیت‌های اجتماعی» خواستار آن هستند. ولی شاهدیم که سازمان‌ها، احزاب، و تشکیلاتی که امروز تحت عنوان احزاب سیاسی ایرانی فعال‌اند، هیچکدام حاضر نیستند با چارچوب‌های «عقیدتی»‌ خود در سطح جامعه حضور یابند، و همزمان حضور دیگران را ـ کسانی که خود نیز تعریف پایه‌های عقیدتی را صورت داده‌اند ـ تحمل کنند.

آنچه در بالا آمد در واقع پیش در آمدی بر نقد «عملی» است که، امروز در یکی از «روزی‌نامه‌های» اینترنتی، وابسته به دولت ایران، که در خارج به چاپ می‌رسد، صورت گرفت. این «روزی‌نامة» اسلامی، از «فردی» که سال‌هاست خود را «چریک‌فدائی خلق» نام می‌برد، مقاله‌ای به چاپ رسانده بود، که بررسی «محتوای» آنرا در اینجا اصولاً مسکوت می‌گذاریم! چرا که صرف این «عمل» از اهمیت برخوردار است! همانطور که در بالا آمد، مخدوش کردن مرزهای «تفکر» سیاسی، در عمل، پای گذاشتن در میدان «فاشیسم» است. فاشیسمی که «مردم» در مفهوم «خام» کلمه می‌آفریند، و در غائلة 22 بهمن همگان شاهد شکل گیری آن بودیم. امروز، با فروپاشی پایه‌های استعماری کشور ایالات متحد در منطقه، که یکی از بزرگ‌ترین حامیان فاشیسم نوین است، کاملاً قابل پیش‌بینی بود که «عوامل» این حکومت، تحت هر «عنوان و نامی» که فعال باشند، به دور یکدیگر جمع خواهند شد، چرا که «احساس» خطر می‌کنند؛ خطر نابودی! ولی یک مطلب را به این فرد و دوستان و همکارانش ـ در هر گروه و جمعیتی که هستند ـ گوشزد می‌کنم، زمینة سازش‌هائی اینچنینی در مملکت ایران بکلی از میان رفته، کشور هر روز از روز پیش نیاز بیشتری به «تعریف»‌ موضع‌گیری‌ها می‌یابد. و «مردم» در آن معنای «خام» و گاه بچگانه در حال تحول به سوی مفاهیم «انسان» و «شهروند» هستند.

در این «دگردیسی» بزرگ اجتماعی، که نهایت امر روزی در انظار جهانیان متبلور خواهد شد، چرا که در هر گام فاصلة «مردم» از مفاهیم «خام»‌ دور و دورتر می‌شود، افرادی چون شما، که صرفاً بر جناح «چپ‌نما» هم «حضور» خود را تحمیل نکرده‌اید، جائی نخواهید داشت. شاید خودتان هم می‌دانید، ولی چه می توان کرد، در مثل هم آمده که: «المأمور و المعذور!»