
شاید در شرایطی که حاکمیت فاشیستی در ایران، سعی بر آن دارد که عملاً زمینة هر گونه برخورد انتقادی مخالفان را با موضعگیریهای حکومت در نطفه خاموش کند، سخن گفتن از مسائل و مشکلات «نظری» در مورد جناحهای مخالف سیاسی کشور، از نظر برخی افراد وگروهها کاری بیهوده تلقی شود. ولی کاملاً برعکس، در چنین شرایطی است که میباید مسائل کلی و اساسی مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد. و همانطور که شاهد بودیم، طی تاریخ معاصر ایران، تجمع بیدلیل گروههای سیاسی بر محورهائی با «اهداف گنگ»، صرفاً به «اتحادهائی» جان داد که امروز، نتیجة عملکردهایشان به صورتی بیپرده در برابرمان قرار گرفته.
به طور مثال، اگر در هیاهوی غائلة 22 بهمن، افرادی با تکیه بر مستندات و شواهد اعلام میداشتند که پاسپورت ایرانی آقای صادق قطبزاده، آنزمان که یک جوان فعال سیاسی به شمار میرفت، بارها به سفارش علی امینی، نخست وزیر شاه، در سفارتخانههای ایران در آمریکا و سپس در کشور آلمان تمدید شده است، شاید تصویر «الهیای» که افکار عمومی از «همراهان امام زمان» در ذهن خود درست کرده بودند، تغییر میکرد. و یا اگر، آنروزها، «گذشته» و وابستگیهای امثال ابراهیم یزدی به برخی محافل، خصوصاً تشکیلات نظامی در آمریکا، و خدمات «ارزشمند» ایشان در جنگ ویتنام دوش به دوش مزدوران آمریکائی مورد بحث و تبادلنظر قرار میگرفت، شاید شرایط دیگری در کشور ایجاد میشد. بله، تمام این حرفها امروز، قسمتی از «گفتنیهایاند»، و همانطور که پیشتر بسیاری مطرح کردند، کدام ملتی حاضر میبود اختیار امور خود را به دست کسی بدهد که دهها صفحه در مورد «جماع» با مرغ و ماهی سیاه کرده بود؟ نخست این شناخت میبایست وجود میداشت. ملت ایران را در پناه حاکمیتهای سیاسی سرکوبگر در واقع با چشم و گوشهائی کاملاً بسته نگاه داشتند، تا آنچه میخواهند به عنوان واقعیتهای سیاسی، آنزمان که میخواهند به خوردش دهند؛ و افسوس که دقیقاً چنین نیز شد!
ولی نباید فراموش کرد که استعمار همیشه در صدد است که از روشهای معمول خود الگوهائی «جاودان» بسازد؛ بر خلاف آنچه برخی فکر میکنند، استعمار «هوشیار» نیست، استعمار بر اساس منافع «ثابت» خود، پیوسته به دنبال تکرار صورتبندیهائی «ثابت» است. همچون حیوانی است که در یک لابراتوار سعی در تکرار پیوستة یک مجموعه حرکات دارد، چرا که در انتهای مسیر حرکت، یک حبه قند و یا شیرینی خواهد یافت. بیدلیل نیست که امروز، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پس از بحرانی که سراسر منطقة آسیای مرکزی، اروپای شرقی، خاورمیانه و حتی آمریکای شمالی و جنوبی را فراگرفته، در عهد «تجدیدنظرهای بنیادین» در ایدئولوژیها و «برنهادههای» سیاسی، شاهدیم که استعمار به شیوههای دوران «قایقهای توپدار»، از همان فرمولهای تکراریای استفاده میکند که در دوران ناصرالدین شاهی مورد بهرهبرداری قرار میداد.
این «صورتبندیهای» تکراری به چند «موضوع» کاملاً محدود میشود، و اگر با نگرشی موشکافانه به رسانهها و سیاستهای رسانهای نظری بیاندازیم، در واقع در ورای «موی»، «پیچش موی» را به صراحت خواهیم دید. اولین اقدامی که استعمار در راه تحکیم منافع خود برخواهد داشت، همانطور که در وبلاگهای پیشین عنوان شد، سازماندهی به یک «اوپوزیسیون» دستساز است! این «اپوزیسیون» نه تنها کاملاً به اهداف و مسیر منافع استعمار وابسته است، که در ارتباط کامل و انداموار با حکومتی قرار گرفته که «فرضاً» میبایست آنرا از قدرت ساقط کند! شکل دادن به یک «اپوزیسیون» در خارج از مرزهای یک کشور استعمارزده، یکی از نخستین شگردهای تاریخی استعمار است. نه تنها حکومت در داخل، از پایه به دست استعمار در این کشورها بنیانگذاری میشود، که همزمان در فضای سیاست جهانی، «آلترناتیو» این حکومتها را نیز استعمار آماده و مهیا نگاه میدارد.
اگر به تاریخ معاصر رجوع کنیم، شاهدیم که علیرغم درگیریهای شدید سیاسی میان اردوگاههای شرق و غرب طی 80 سال «جنگ سرد»، مردم جهان هیچگاه سخن از «اپوزیسیون» اتحاد شوروی، چین و یا مخالفان سیاستهای آمریکا در فلان و بهمان کشور، در خارج از مرزهای این کشورها نشنیدند. این امر قابل توجه است که، فقط کشورهای استعمارزده، با حاکمیتهائی دستنشانده، «اپوزیسیون» خارج از مرز دارند. چرا که این «اپوزیسیون» صرفاً کاربردهائی در راستای منافع اجنبی خواهد داشت.
در درجة نخست، کاربرد این «اپوزیسیون»، همان «اعمال فشار» بر حکومت در داخل، جهت همراه کردن آن در مقاطع حساس با سیاستهای استعماری است. این مخالفان فرضی، در عمل قادراند بر مخالفان واقعی حکومت در خارج و داخل نیز اعمال فشار کرده، و از هر گونه سازماندهی مستقل جلوگیری کنند، و در ایران طی 28 سال این عمل صریحاً صورت گرفته است. نهایتامر، هر گونه تحرک سیاسی در داخل، به دست این «اپوزیسیون» فرضی، منوط به «تحرکات» و «تأئیدات» خارج از مرزها خواهد شد. و آنچه در بالا آمد، صرفاً یک مجموعة خلاصه شده از کاربردهای بسیار پیشپا افتاده است. اگر موارد وسیعتری را دنبال کنیم، و به این مجموعة مختصر اضافه کنیم، خواهیم دید که این به اصطلاح «اپوزیسیون»، تا چه اندازه قادر است به اربابان خود خدمت کند.
در گام بعدی، مسئلة «شخصیتسازی» پیش میآید. هیچ فرقی نمیکند که این شخصیت متوفی است، یا در قید حیات. و همانطور که در جواب «ترهات» فردی به نام زیباکلام، در همین وبلاگ مطلبی به نام «هم صادق و هم زیبا» آوردم، «شخصیتسازی» به طور کلی عملی است کاذب. چرا که در این فرآیند، افرادی ناشناس، معمولاً کمسواد، و اغلب برخاسته از خاستگاههائی مشکوک، یکباره به «شهرت» و «موفقیتهای» چشمگیر سیاسی، در مبارزه با یک حکومت فاشیستی دست مییابند! این شخصیتها یکشبه ره صد ساله میپیمایند. اینان که در دورة محمدرضا پهلوی، روحالله خمینی، حاج رضائی، دعائی و غیره بودند، امروز هر چند نامشان تغییر کرده، در محتوای کلام و مسیر حرکت سیاسیاشان هیچگونه تغییری نمیبینیم. اینان در آن واحد، هم سرسپردگان حکومتاند و چون خمینی «محمدرضا پهلوی» را «شاه» ایران مینامند؛ یعنی همان سخنی را به زبان میآورند که استعمار از ایشان میخواهد، و هم در عین حال، اعلام میکنند که با همین «شاه» مخالف هستند. این برخوردها صرفاً بنیاد حکومت در بطن جامعه را هدف قرار میدهد، و تا زمانی که استعمار تشخیص دهد که این حکومت میباید «جایگزین» شود، این حملات پیوسته باعث تضعیف حکومت و اجبار این حاکمیت به پیروی هر چه وسیعتر از سیاستهای اجنبی خواهد شد. کسی در برابر روحالله خمینی در آنروزها نگفت که محمدرضا پهلوی، یک کودتاچی آمریکائی است، و این فرد از روز نخست حق نداشته خود را «پادشاه ایران» بنامد. آقای خمینی هم یک بار در سراسر «مبارزات» سیاسیاشان حرفی از این موضع استعماری محمدرضا پهلوی به میان نمیآورند. مسئلة خمینی تضعیف بنیادهای سنتی در ایران جهت باز گذاشتن دست استعمار بود، نه مبارزه با دیکتاتوری، فساد و وابستگی سیاسی به ایالات متحد! در ادامة همین سیاستها شاهدیم که افرادی امروز، از بطن نظام حکومت اسلامی پای بیرون میگذارند ـ افرادی معمولاً وابسته به محافل امنیتی ـ و یک شبه برای «رهبر» شاخ و شانه میکشند، زندان «نمایشی» میروند و روز بعد تبدیل میشوند به «نویسنده»، «متفکر» و «صاحبنظر»! این افراد نیز از وابستگی این نظام دستنشانده به امپریالیسم جهانی، یک کلمه سخن نمیگویند. اینان در شناخت «استقلال» و «ایرانیت» این حکومت مسخره، با امثال علی خامنهای کاملاً هم عقیدهاند. اینان یک بار نمیگویند که چرا میلیاردها دلار ثروتهای نفتی ایران به دست این حکومت و با همکاری غرب چپاول میشود! اینان بالفرض «مخالف» شیوههای حکومتی آقای خامنهای هستند؛ این «چپنمائی» و «مخالفنمائی» مسخره در بطن خود یک اصل را مستتر دارد: این حکومت و بنیادهای پایهای این حکومت ـ وابستگیهای اساسی آن به سرمایهداری غرب ـ از طرف این افراد به «رسمیت» شناخته شده و «محترم» شمرده میشود.
اخیراً، پس از آنکه «نبرد» روسیه و آمریکا بر سر کنترل منابع نفتی در خاورمیانه بالا گرفت، خصوصاً پس از «انتصاب» محمد خاتمی به ریاست دولت جمکران، شاهدیم که اینگونه جابجائیها در میان گروههای حکومتی در ایران شدت گرفته است، و این صرفاً تأئیدی است بر همین مدعا. ولی میباید هوشیار بود، چرا که این جابجائیها صرفاً در بطن حکومت و چهرههای شناخته شدة حکومتی صورت نمیگیرد، بسیاری از افراد که سالها در جبهة «جنگطلب» قرار داشتند نیز، در همین گروه جای خواهند گرفت. و بیدلیل نیست که پس از توقیف «نمایشی» روزینامة شرق، که همه میدانیم ارگان یکی از شاخههای سیاست آمریکا در ایران است، به طور مثال، سایت حزب توده با یک اطلاعیه از «آزادی مطبوعات» طرفداری میکند! این موضعگیری مسخره، در حمایت از «آزادی مطبوعات» از جانب یک حزب «مارکسیست لنینیست» که آزادی را بر اساس پیشفرضهای اساسی عقیدتی خود، اصلی «بورژوائی» تحلیل میکند، یک تئاتر مسخره بیش نیست. ولی این نوع «تجمع» بر محورهای «گنگ» سیاسی خود یکی از شگردهای استعمار است، و در کمال تأسف اگر ملت ایران از خود هوشیاری نشان ندهد، استعمار از این شیوهها دست بردار نیست!
روزی که حاجروحالله فریاد میزد، «همه، ید واحده باشید!» مقصود همین بود. امروز از راست افراطی تا چپ پادگانی، همه طرفدار آزادی مطبوعات هستند، همه استقلال طلب هستند، همه آزادی زنان را تبلیغ میکنند، همه حامی کارگر و زحمتکشاند، و ... البته با در نظر گرفتن شرایطی که سرمایهداری غرب قصد حاکم نگاه داشتن آن بر منطقه را دارد، همة این حضرات «مسلمان» هم شدهاند! و تحت عنوان میدان ندادن به «پیشداوریها»، تحت عنوان «احترام به اعتقادات ملی و مردمی»، از هر گونه بحثی بر چند و چون و احوالات یک «بنیاد استعماری» مذهبی، که تاریخچة آن از 300 سال نیز فراتر نمیرود، عملاً جلوگیری میکنند.
همانطور که در بالا آمد، سیاستهای استعماری قابل پیشبینیاند. «سازماندهی تشکیلات استعماری»، «شخصیتسازی بر محور افرادی کاملاً دستپرورده»، و نهایتامر «هدفسازی» برای آیندة مبارزات یک ملت! ولی آیا پس از گذشت بیش از یک سده از آغاز مبارزات ملت ایران ـ صدر مشروطیت ـ که در راه دستیابی به حکومتی مسئول صورت گرفت، ملت ایران باز هم میباید مغلوب همین «استعمار پوسیده» شود؟ این سئوالی است که ملت ایران، و افکار عمومی هوشیار و آگاه ملی میباید به آن پاسخ دهد. در این وبلاگ، مسلماً جوابی به این سئوال نمیتوان یافت.