۴/۱۳/۱۳۹۳

خشت‌خام فرزانه!




در داخل کشور دو حرکت سیاسی به ظاهر متفاوت و در واقع هماهنگ در حال شکل‌گیری است.   از یک‌سو،  علی خامنه‌ای،  رهبر حکومت اسلامی خواستار تعطیل فعالیت‌های سیاسی در دانشگاه‌ها شده.   و از سوی دیگر،  مدیر مسئول روزنامة جمهوری اسلامی،   مسیح مهاجر برای حمایت از میرحسین موسوی به میدان آمده.   برای شناخت ابعاد ایندو موضع‌گیری که نهایتاً ضدونقیض و مسخره می‌نماید،   بررسی تاریخچة «فعالیت‌های» سیاسی در دانشگاه و ریشه‌یابی پدیده‌ای استعماری به نام «جنبش سبز» الزامی می‌شود.   پس نخست بپردازیم به مسئلة دانشگاه در ایران.  

در کمال تأسف،   از منظر تاریخی،   دانشگاه در ایران هیچگاه نتوانست در جایگاه واقعی اجتماعی خود قرار گیرد و به وظیفة اصلی‌اش یعنی گسترش علوم،  فنون و هنر و ادبیات عمل کند.   اعتلای فرهنگ جامعه،   به عنوان تنها رسالت مؤسسات آموزش عالی تحت تأثیر سیاست‌زدگی در این بنیادها تبدیل شد به نوعی ضدفرهنگ.   به این ترتیب دانشجو و دانشگاهی عادت کرد که صرفاً دست به عکس‌العمل نامتناسب با جایگاه واقعی اجتماعی‌اش بزند؛  و در چنین فضائی رسالت دانشگاه تبدیل شد به رسالتی «خودبرانگیخته» و پیامبرگونه در راه آشوب‌سازی و فروپاشانی رژیم!  

دانشگاه در ایران،   تحت تأثیر حاکمیت‌های استعماری و سرکوبگر نهایت امر تبدیل شد به دستگاهی «سیاست‌زده.»   ولی اشتباه نکنیم،‌   این بنیاد حتی در مسیر به اصطلاح «سیاسی» خود نیز نتوانست پای از پوپولیسم و پوچ‌پردازی و چرندبافی‌های چپ‌نمایانه و راستگرایانه بیرون گذارد.  این دانشگاه سیاست‌زده هرگز  نتوانست مسائل سیاسی کشور را در چارچوب مواضعی علمی و معتبر ارائه کند.   نتیجة بیش از 80 سال زندگی دانشگاهی کشور ایران گذشته از آشوب‌طلبی‌ها در چند ترجمة غالباً نارسا از برخی متون خلاصه شد.   خلاصة کلام،   دانشگاه در ایران تبدیل شد به خط‌تولید ارائة نیروی کار ساده‌باور و کم‌سواد.   نیروی کاری که به دلیل تأثیرپذیری شدید از محیط سیاست‌زدة کشور از منظر علمی،  فنی و هنری نیز عملاً تفاله‌ای بود از «مدرک‌باوری» حاکمان استعماری. 

بله،  این دانشگاه آینة تمام نمای عملکرد‌های اجتماعی و سیاسی حاکمیت‌های استعماری بود؛   فرزند خلف شاهنشاهی و ولایت‌فقیه،   و نهایت امر خاری در چشم ملت ایران.  و طی سالیان دراز که این به اصطلاح مراکز «آموزش عالی» بودجة ملی را می‌بلعیدند،   انتظاراتی که یک ملت می‌توانست از قشر به اصطلاح «فرهیخته» داشته باشد،   از سوی این بنیادها تأمین نمی‌شد.    چرا که در ایران استعمار زده،   اصولاً چنین هدفی برای نظام دانشگاهی در نظر گرفته نشده بود.   بنیاد آموزش عالی در عمل «یاور» نظام‌های استعماری‌ای بود که با فروپاشاندن شیوة تولید سنتی،   کشور را به سوی «مصرف» صنعتی سوق می‌دادند.   مصرفی که الزاماً بر پایه تولید درونمرزی برنامه‌ریزی نشده بود!    نتیجة «رشد» 80 سالة این نوع «آموزش عالی» در کشور،   چیزی نبود جز گسترش ساده‌باوری،  مدرک‌پرستی،  لات‌بازی و بی‌مایگی.

موضع‌گیری‌های سبک‌سرانة این به اصطلاح دانشگاه‌ها طی غائله‌ای که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد،   ابعاد ساده‌باوری‌ها و کم‌مایگی‌های دانشجو و قشر دانشگاهی دوران آریامهر را آشکار کرد.   ولی تا آنجا که به دوران آریامهر مربوط می‌شود،‌   بررسی روابطی که دانشگاه از منظر سیاسی در جامعه به وجود آورده بود نیازمند دقت بیشتری است.   چرا که ساختار استعماری این «دانشگاه» صرفاً عصای دست دولت دست‌نشانده نبود.  این ساختار می‌توانست عصای دست خیلی‌های دیگر هم بشود.  و در میان این «خیلی‌ها» کم نبودند محافل درونمرزی،  و حتی فرامرزی که عملاً از بحران‌های دانشگاهی جهت دوشیدن دولت‌های دست‌نشانده،  تحمیل سیاستگزاری،  به راه انداختن خاصه‌خرجی،  و ... بهره‌های کلان می‌بردند.   کافی بود دولت با نوعی برخورد ساختاری،  چه اقتصادی و چه مالی به دلائلی مخالفت کند؛   روز بعد دانشگاه «اعتصاب» می‌کرد،   و خبرنگاران جهان از برخورد «دژخیمان»‌ رژیم با دانشجویان «عزیز» و مظلوم و ستم‌دیده قصه و مقاله تحویل خوانندگان‌شان می‌دادند! 

جالب اینکه،‌   همین ساختار تبلیغاتی نهایت امر دانشگاه را به عصای دست فاشیسم دینی تبدیل کرده بود.  دولت شاهنشاهی حق دخالت در دانشگاه و مسائل آن را نداشت،   چرا که دانشگاه عین حرم فلان امام و بهمان امام‌زاده،  «مقدس» شمرده می‌شد!  و این مجموعة «مقدس» به این نتیجه رسیده بود که حضرت امام خمینی می‌بایست جای محمدرضا شاه را می‌گرفتند تا همة مشکلات کشور حل شود!   می‌بینیم که معادلات پیچیدة سیاسی که معمولاً نیازمند برخوردی مسئولانه با آیندة ملت‌ها و بررسی نقش کشورها در صحنة بین‌المللی است،  با کمک و یاری بنیادهای پوسیده و متحجر چگونه می‌تواند در جامعه «ساده» شود.   این ساده‌انگاری،  نه صرفاً در ایران که در تمامی کشورهای استعمارزده،‌   یکی از ویژگی‌های رایج دانشگاه است. 

در همین چارچوب می‌باید اذعان داشت که حکومت اسلامی و ولایت مسخرة فقیه موجودیت خود را تا حد زیادی وامدار ساده‌انگاری قشر دانشجو و دانشگاهی در دوران آریامهر است.  ولی زمانیکه ملایان سوار بر گردة دانشجویان و دانشگاهیان «محترم» به قدرت رسیدند،   به دلیل تغییر مراودات بین‌المللی و خصوصاً تخصیص نقش نوین به حکومت دست‌نشانده در ایران،   دیگر دانشگاه در صور گذشتة خود درد اربابان حکومت اسلامی را درمان نمی‌کرد.  در صورتبندی جدید،   ساده‌انگاری رایج در دانشگاه‌ها که «چپ‌گرائی» لقب گرفته بود،‌  می‌بایست جای خود را به فرمانبرداری بی‌قید و شرط از رژیم می‌داد.   و به همین دلیل نیز حکومت اسلامی،  برخلاف ژست‌های دمکرات‌منشانة آریامهر،   رسماً در سطح بین‌المللی اعلام داشت که در نظام آموزش عالی،   از ادامة تحصیل آن‌ها که به قول خودشان «با نظام زاویه دارند» جلوگیری به عمل خواهد آورد.   به این ترتیب،  ملا که خود سوار بر موج «جهل» دانشگاهی به قدرت رسیده بود،   قصد داشت جلوی بهره‌برداری «رقبا» را از همین «جهل» بگیرد. 

حکومت اسلامی در همین راستا با حمایت‌های مستشارانه و کارورزانة یانکی‌جماعت «جهل نوینی» در مجامع دانشگاهی «تعریف» کرد؛   و با کمک آبدار‌چی‌ها،  دربان‌ها،  باغبان‌ها و ... و مسلماً برخی «اساتید» خودفروخته،  پدیدة مسخره‌ای به نام دانشگاه اسلامی سر از خاکستر دانشگاه آریامهری برآورد.   ولی این بنیاد فقط ظاهری «جدید» داشت،   همان نوزاد ناقص‌الخلقة استعماری بود.    قشر دانشگاهی در نظام دینی،  دقیقاً همانند انواع آریامهری‌اش مدرک‌پرست،  بی‌مایه،  کم‌سواد و هرج‌ومرج‌طلب از آب در آمد؛   اگر دستش می‌رسید غوغائی به راه می‌انداخت،   در غیراینصورت چکمه‌بوس این و آن می‌شد.   فقط مسئله این بود که این قشر همچون دوران آریامهر نمی‌توانست به صورتی علنی تبدیل به عامل باج‌گیری از دولت دست‌نشانده شود.   در نتیجه،   جهت باج‌گیری از دولت،  «حشرکشی‌های» جدیدی از قماش گروه‌های «خودسر» باب شد که حزب‌الله،  انصارالله،  انصار حزب‌الله،   و دیگر گروه‌های کوفت‌الله را شامل می‌شد!   این‌ها بودند که باج‌گیری علنی محافل را در حکومت اسلامی برعهده داشتند.

دانشگاه اسلامی در «سایة» این تحولات در چاهکی که ملا برای‌اش حفر کرد به دور خود پیچید و برخی اوقات «چشم‌‌غرة» استعماری هم می‌رفت.  تا اینکه،  پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  ایران نیز همچون بسیاری مناطق جهان پای در روابط نوین جهانی گذارد.  در ایندوره است که بار دیگر دانشگاه،   در سایة حشرکشی‌های اصلاح‌طلبان تبدیل می‌شود به «سنگر آزادی!»   اصلاح‌طلبان جهت فراهم آوردن امکان کودتا و جنگ،   نیازمند آشوب‌سازی در کشور بودند،   و پر واضح است که در این میانه ساختار یتیم و درماندة دانشگاه را «دریافتند و دُر یافتند!»  ولی از آنجا که استراتژی‌های نوین،   «کودتاسازی» را از فهرست نظام‌های سیاسی مقبول در ایران خارج کرده بود تلاش‌های‌شان جملگی با شکست روبرو شد.  ملاممد خاتمی،  مبتکر کودتای 18 تیر بالاجبار به گوشه‌ای خزید،   هر چند دانشگاه که همچون خر لنگ منتظر چوش نشسته بود از این مسیر به «خانه» بازنگشت،   و پس از این دوران تبدیل شد به عصای دست درگیری‌های شدید محافل حاکم در حکومت اسلامی.       
  
اگر امروز این درگیری‌ها را در دانشگاه‌ها علناً مشاهده نمی‌کنیم،   به این دلیل نیست که «وجود» خارجی ندارد.    این درگیری‌ها وجود دارد،   ولی شرایط اسفبار حکومت اسلامی،  ناامیدی حاکمان به دلیل «نرمش قهرمانانه» و اجباری علی خامنه‌ای در موضوع هسته‌ای،  و خصوصاً تنگناهای استراتژیک منطقه‌ای دیگر جائی جهت لات‌بازی و باج‌خواهی برای گروه‌های درون حاکمیت باقی نگذاشته.   اینان در شرایط فعلی فقط به فکر حفظ موجودیت‌شان هستند؛   باج‌گیری‌های درون‌گروهی می‌ماند برای بعدها!   ولی به استنباط ما برای محافلی که علی خامنه‌ای نماینده‌شان به شمار می‌رود این «بعدها» از راه رسیده.   به همین دلیل نیز «مقام معظم» که تا پیش از نرمش قهرمانانه،   رسماً برای دانشجو «مأموریت پیامبرگونه» از قماش عدالت‌خواهی و حق طلبی و ... و در واقع آشوب‌طلبی تعیین می‌کردند، ناچار به خروج از سنگر مأنوس استعماری شده و موضع «شبه‌منطقی» اتخاذ کرده‌اند: 

«[خامنه‌ای] :  [از] تفوق علمی استاد،  [...] برای پرورش جوانانی «خوش روحیه،  امیدوار، [...] معتقد به مبانی نظام، [می‌باید]» استفاده کرد.   [...] تبدیل دانشگاه‌ها به باشگاه سیاسی سم مهلک برای حرکت علمی کشور است.»
منبع:  فارس‌،  11 تیرماه 1393

اظهارات خامنه‌ای جای تردید باقی نمی‌گذارد.   رهبر حکومت اسلامی تلاش دارد الگوی دانشگاهی را به پیش از دوران اصلاحات باز گرداند.  روشن‌تر بگوئیم،   عبارت «معتقد به مبانی نظام» به این معناست که دانشجو از خطوط قرمزی که ساواک ملائی در محافل دانشگاهی ترسیم کرده،   نباید عبور کند.   از سوی دیگر تأکید خامنه‌ای بر اینکه «باشگاه سیاسی در دانشگاه»،   حرکت علمی کشور را از کار خواهد انداخت،   اولتیماتومی است به آن‌ها که می‌خواهند با عبور از این خط‌قرمزها در عمل «باشگاه سیاسی‌ای» متفاوت با لش‌ولوش‌های مورد تأئید مقام معظم در دانشگاه تأسیس کنند.  و مطمئن باشیم،   روی سخن خامنه‌ای فقط با «هم‌پالکی‌ها» است،  چرا که «دیگران» برای خامنه‌ای و امثال او حکم دشمن را دارند.   خلاصة کلام،   خامنه‌ای جهت ارائة توجیه‌نامه‌ای محکمه‌پسند برای سرکوب هم‌پالکی‌های نافرمان حکومت اسلامی،  شعار «حرکت علمی کشور» را از کیسه بیرون کشیده و بهانه قرار داده.  ولی نمی‌گوید که به چه دلیل تلاش برای حفظ این به اصطلاح حرکت علمی در شرایطی صورت می‌گیرد که همین حکومت با اخراج و خانه‌نشین کردن بالاترین کادرهای آموزشی ایران در عمل سال‌هاست که همچون جذام به جان حرکت علمی کشور اوفتاده.   به استنباط ما،   خامنه‌ای نه برای حفظ «حرکت علمی کشور» که فقط جهت حمایت از لش‌ولوش‌های نانخور بیت‌رهبری دست به زبان‌بازی زده،   و در هم‌سوئی با سیاست دولت کودتاچی اوکراین،   می‌خواهد ایرانی را در برابر ایرانی قرار دهد:

«برخی در خصوص استفاده از کلمه دشمن و تکرار آن،  حساسیت دارند در حالی که در قرآن کریم نیز بارها کلمه‌های شیطان و ابلیس تکرار شده که پیام آن،  غافل نشدن از شیطان و دشمن است.»
همان منبع

بله،  به این آیت‌الله از همه‌جا بی‌خبر بگوئیم،   در چارچوب نگرش انسان‌محور،   یک ایرانی حق ندارد ایرانی دیگر را به دلیل مخالفت عقیدتی با خودش «دشمن» بخواند!   این طرز برخورد به درد همان «قرآن» و قصص قرآنی و متون فقهی می‌خورد که در آن‌ها بنده و کنیز و زرخرید و غلام و غلمان و ... نیز مورد تأئید قرار دارد.   اگر هر آنچه در این متون آمده می‌باید «پذیرفته» شود،   چرا خامنه‌ای فقط به واژة «دشمن» چسبیده و از غلمان و کنیز و دیگران برای‌مان قصه نمی‌گوید؟   تکرار پیوستة‌ واژة موهوم و مسخرة «دشمن»،  آنهم در دوران صلح و در مورد مسائل دانشگاهی،   فقط و فقط نشاندهندة عمق حماقت،  وحشیگری و بی‌مسئولیتی است.   و اگر به قول برخی افراد این نوع برخورد «حساسیت» ایجاد کرده،   به این دلیل است که «دیگران» فهم و شعورشان رسیده و می‌‌دانند دوران «دشمن‌شناسی» سپری شده.   فهم و شعوری که گویا علی خامنه‌ای از آن بی‌بهره مانده.

ولی علیرغم وحشیگری‌‌ای که در گفتار خامنه‌ای قابل رویت است،  و سوای آنچه اهداف واقعی ساختار قدرت در حکومت اسلامی می‌باید تلقی شود،   و بر خلاف بسیاری هم‌وطنان،   ما برخورد اخیر خامنه‌ای با مسائل دانشگاه را «مثبت» تحلیل می‌کنیم.   آنانکه این برخورد را به صورت فله‌ای محکوم می‌کنند دو دسته‌اند.   کسانیکه می‌خواهند سوار بر آشوب‌ها شده از طریق آشوب دانشگاهی حکومت را سرنگون کنند،   و آن‌ها که صرفاً قصد دارند پیرامون مواضع ضدونقیض حکومت اسلامی در مورد دانشگاه‌ها جنجال به راه اندازند.   ما هر چند بر وجود مواضع ضدونقیض حکومت تأکید داریم،‌   ولی همچنانکه طی بحران‌سازی «جنبش سبز» بارها گفته‌ایم،   هرگز از فروپاشی یک فاشیسم فرسوده و مفلوک جهت برقراری یک فاشیسم تازه‌نفس و سرکوبگر حمایت نخواهیم کرد.   حمایت می‌باید منطقاً از برقراری یک حکومت قانونی صورت گیرد،  و با اوباش‌گری دانشگاهی و دانشگاهیان برقراری حکومت قانونی امکانپذیر نیست.   در این راستا هر نوع آشوب را از پیش محکوم می‌کنیم.  می‌باید دولت را به اتخاذ روش‌های قانونی واداشت،   و به تدریج مواضع اجتماعی،  اقتصادی،  مالی و خصوصاً سیاسی و حزبی را از حکومت دست‌نشانده گرفته،   به بنیادهای فعال سیاسی،  صنفی و اتحادیه‌های کارگری سپرد.   چنین روندی به هیچ عنوان با آشوب و درگیری خیابانی و دانشگاهی همآوائی نمی‌تواند داشته باشد. 

موضع‌گیری اخیر خامنه‌ای بر علیه سیاسی شدن دانشگاه،   هر چند از حد درک و فهم شخص وی فراتر ‌رود،   از آنجا که دانشگاه طی چند دهة اخیر به لانة اوباش اسلامگرا تبدیل شده،   نهایتاً به این منتج خواهد شد که دولت و حاکمیت نیز از حمایت سیاسی دانشگاه محروم شود.   و به استنباط ما این محرومیت یک گام بلند در راه تحقق دمکراسی سیاسی در ایران است.   چرا که،‌   با در نظر گرفتن سبقة تاریخی دانشگاه در ایران،  حرکت این بنیاد به سوی جنبش‌های سیاسی فقط به معنای ریختن آب به آسیاب راستگرایان افراطی بوده.   طی 80 سال موجودیت،  حرکت سیاسی در دانشگاه هیچ نتیجة دیگری در کشور نداشته.   و منطقاً با تداوم این روند جز همین نتایج هولناک نصیب دیگری نخواهیم داشت.  در نتیجه،  می‌باید از بیرون راندن سیاست از  دانشگاه حمایت کرد.

حال نگاهی به موضع‌گیری‌های روزنامة جمهوری اسلامی و سردبیر آن مسیح مهاجر بیاندازیم.  نخست جهت اطلاع بگوئیم که،   صاحب امتیاز روزنامة کذا کسی نیست جز شخص علی خامنه‌ای.   در نتیجه،  موضع‌گیری‌های مسیح مهاجر در واقع بازگوئی مواضع خامنه‌ای می‌باید تلقی شود.   از سوی دیگر،   در مورد «جنبش‌سبز» وبلاگ‌های مفصلی نوشته‌ایم،  و به ماهیت استعماری و دست‌نشاندة این به اصطلاح «جنبش» اشاره کرده‌ایم.   حتی بارها هم‌صدائی «پنهان» علی خامنه‌ای و قبیلة عراقی‌الاصل‌ لاریجانی و دیگر اوباش حکومت ولایت فقیه را با این «جنبش» عنوان کرده‌ایم.   اینک به دلیل ضیق وقت فقط می‌پردازیم به حمایت علنی خامنه‌ای از رهبران «جنبش سبز.»  حمایتی که حداقل این امکان را برای بسیاری ایرانیان فراهم ‌خواهد آورد تا ارتباط جنبش کذا را با بیت‌رهبری و ولایت‌فقیه به صراحت مشاهده کنند. 

فراموش نکنیم که علی خامنه‌ای در عمل رهبر اصلی «جنبش‌سبز» است.   هم او بود که یک‌هفتة تمام وقت گذاشت تا تظاهرات خیابانی را که مقصد نهائی‌شان تحویل حکومت به اوباش «خط امام» بود،  به دلیل ناکامی در برآوردن اهداف استعماری «محکوم» کند!
بحث پایه‌ای پیرامون بحرانی که «جنبش سبز»  در فضای کشور به راه انداخت مفصل است و می‌باید در فرصت‌های دیگری صورت گیرد،‌   ولی به طور خلاصه بگوئیم که جنبش کذا تلاشی است از جانب اربابان اجنبی حکومت اسلامی جهت تجدید قوای خطوط «انقلاب اسلامی.»   خطوطی که در خواب و خیال و اوهام عوام‌الناس ـ   در این میان چپ‌نمایان توده‌پرست و خلقیون از همه رنگ نیز با ملایان شریک‌اند ـ  گویا خیلی «دمکراتیک» و آزادیبخش تلقی می‌شود.       

جنبش‌سبز عکس‌العمل قدرت‌های استعماری در برابر ضعف ساختاری‌ای بود که به دلیل ورود قدرتمند سیاست‌های بزرگ جهانی به حیطة نفوذ آتلانتیسم به وجود آمد.   جنبش‌سبز در ایران،  همان بود که بعدها در کشورهای عربی «بهار عرب» نام گرفت و دیدیم که نمونة به اصطلاح «موفق» آن در تونس چگونه به برقراری قانون اساسی برآمده از «شریعت» و تحکیم پایة حاکمیت ملایان و مفتی‌ها انجامیده.   و نهایت امر حکومت کسانی را بر ملت تونس تحمیل کرده که سال‌ها برای لندن و پاریس نان «اسلام راستین» به تنور آتلانتیسم می‌چسبانده‌اند.  این نوع «دمکراسی» کنترل‌ شده از انواعی است که آتلانتیسم خیلی دوست دارد،   و برای ملت‌های تحت سلطه در دفاتر و جزوات‌اش مرتباً «توصیه» می‌نماید.

ما ملت ایران را شایستة حکومتی انسانی‌،   والامقام‌ و دمکراتیک‌ می‌دانیم،   و بازگشت اوباش جنایتکاری از قماش میرحسین موسوی،  کروبی،  خاتمی،  بهزاد نبوی و ... را به ساختار حاکمیت یک سیر قهقرائی تحلیل می‌کنیم.   بی‌دلیل نیست که پس از گذشت 5 سال اینبار شخص ولی‌فقیه البته از زبان مسیح مهاجر،   به حمایت از این اوباش نشسته.   و بی‌دلیل نیست که  رادیوفردا به فردی به نام امیرارجمند  ـ  این فرد خود را از نزدیکان موسوی معرفی می‌کند ـ  تریبون داده تا این دروغ شاخدار را به مخاطبان القاء کند که «میرحسین موسوی شخصیت بسیار محبوب و بزرگی است» و قوة قضائیه از محاکمة این شخصیت محبوب «هراس» دارد:

«ترس و خوف از اینکه اینها در هنگام محاکمه بتوانند از خودشان دفاع بکنند و حقایق آشکار می‌شود،   باعث شده تا قوه قضائیه از اینکار،  دوری کند.»
منبع:  رادیوفردا،  3 ژوئیه 2014

باید از این «شخصیت» خیلی «نزدیک» به موسوی پرسید،   مگر بهزاد نبوی،  تاجزاده،  ابطحی،  و دیگر اوباش خط‌امام و جنبش‌سبز که محاکمه شدند جز حرافی پیرامون «حق و عدالت» و مزخرفات فقهی و تجلیل از مقام روح‌الله خمینی و ... حرفی برای گفتن داشتند؟  موسوی هم حرفی برای گفتن نخواهد داشت.  موسوی یک عامل بی‌اختیار حکومت اسلامی است که سوار بر موج دست‌بوسی‌های کودتای 22 بهمن 57،   «تصحیح اوراق» دانشجویان دانشکده معماری را رها کرده و با دریوزگی،  زن‌ستیزی،  خودفروختگی و تقلب و مدرک‌سازی خود و عیال‌اش را «بالا» کشیده،  حال چه «حرفی» خواهد داشت که «حقایق» را علنی کند؟    شما که خیلی «طرفدار حقیقت» شده‌اید،   حقیقتی بالاتر از این می‌بینید که حجاب‌اجباری،  سرکوب سازمان‌یافتة فعالیت‌های فرهنگی،  تعطیل مطبوعات،  سانسور متون،  و ... از دوران همین موسوی به صورت قانون در حکومت اسلامی «باب» شده؟  تداوم جنگ استعماری با عراق و کشتار جمعی زندانیان سیاسی را ملت ایران مدیون میرحسین موسوی نیست؟   زمانیکه به روند «شخصیت‌سازی» استعماری اشاره می‌کنیم،  بعضی‌ها برای‌مان پشت‌چشم نازک می‌کنند.   واقعیت این «شخصیت‌سازی» در قالب مصاحبه‌های رادیوفردا و شرکاء در برابرتان نشسته،  کور که نیستید!   این توده‌ای‌ها هستند که خیلی عاشق جمال موسوی و کروبی و خاتمی‌ شده‌اند؛   همان توده‌ای‌ها که تا چند سال پیش در صفحة اول سایت‌شان عکس‌های خمینی،  ‌ مصدق و بازرگان را کنار یکدیگر گذاشته،  آن‌ها را «بزرگواران ملت ایران» لقب داده بودند!

در هر حال،   به استنباط ما از منظر منافع حاکمیت،  علی خامنه‌ای چه در مورد دانشگاه و چه در مورد «جنبش‌سبز» مواضع یک‌سانی ارائه کرده.   خامنه‌ای می‌داند که در میان ملت ایران پایگاهی ندارد،   و سخنان‌ اخیرش در مورد دانشگاه نتیجه‌ای معکوس به بار خواهد آورد،  و وسیله‌ای خواهد شد جهت سیاسی‌تر شدن هر چه بیشتر دانشجو.   در این راستا،  خامنه‌ای با به میدان آوردن دوبارة اوباش و رهبران «جنبش‌سبز» از طریق سرپرست روزنامة تحت نظارت‌اش تلاش دارد سیاسی‌تر شدن دانشگاه‌ها را به نفع این «جنبش» تمام کند.   البته در پایان قافیه‌بندی‌های «مقام معظم»،   این را هم می‌باید در نظر گرفت که این «پروسه» از منظر اینان به معنای تثبیت هر چه مستحکم‌تر جایگاه ولایت‌فقیه است.  جایگاهی که توسط اوباش جنبش‌سبز و دانشگاه‌هائی که تا مغز استخوان «دینی و ارزشی» شده‌اند از نو به ارزش گذاشته خواهد شد.  

در همینجا باید به نظریه‌پردازان حکومت اسلامی در طراحی غائلة جدید «تبریک» بگوئیم. ‌  ولی یک مطلب را فراموش نکنیم،   و آن اینکه حکومت اسلامی در محتوا،  شعار،  عملکرد و ایدئولوژی دیگر به آخر خط رسیده.   اینگونه بازی با افکارعمومی اگر در آغاز کودتای 22 بهمن 57 می‌توانست با سوءاستفاده از ساده‌انگاری توده‌ها و حتی قشرهای دانشگاهی توسط روح‌الله خمینی و دجال‌ها و اطرافیان‌شان امکانپذیر شود،   امروز حکم خشت‌خام پیدا کرده.   خشت خامی که بر امواج خروشان تاریخ معاصر کشور،  آنقدرها دوام و بقاء نخواهد داشت.

      



۴/۱۱/۱۳۹۳

عموسام البغدادی!




با اعلام رسمی خلیفه‌گری «شام و عراق»،  که مناطقی از کشورهای عراق و سوریه را برخلاف تمامی معاهده‌های بین‌المللی تحت اختیار فردی به نام البغدادی قرار می‌دهد،‌   به تدریج از زرادخانة آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه «کشف‌حجاب» می‌شود.   اگر به این به اصطلاح «خلیفه‌گری»،  آنچه را بارزانی «کردستان مستقل» می‌خواند نیز بیافزائیم،   نقشه‌های اصلی واشنگتن در منطقه برملا می‌شود:  تجزیة عراق و سوریه و قرار دادن کشورهائی «خلق‌الساعه» در سنگر نخست سیاستگزاری‌های ایالات‌متحد.  کشورهائی که از برآوردن ابتدائی‌ترین نیازهای ملی،‌ اقتصادی و اجتماعی خود نیز عاجز خواهند بود.  در اینکه سیاست آتلانتیسم در این مسیر حرکت می‌کند تردید نداریم؛  مسئله فقط اینجاست که دیگر قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی در برابر این گزینه‌های استعماری چه واکنشی نشان خواهند داد،  یا بهتر بگوئیم،  چه واکنشی می‌توانند نشان دهند.   بررسی امکان بهره‌برداری آتلانتیسم از معضلات «دست‌ساخت» منطقه‌ای را به بخش پایانی وبلاگ محدود می‌کنیم،  چرا که در حال حاضر آنقدرها قابل بررسی نیست،  و موضع‌گیری‌های صریح در بارة آن‌ها در دست نداریم.  و می‌پردازیم به ارائة تجزیه و تحلیلی فراگیرتر از «طرح» منطقه‌ای یانکی‌ها.

‌در مورد تجزیة سوریه که با اعلام «خلیفه‌گری» کذا عملاً به دو قسمت تبدیل می‌شود،‌   یک بررسی اجمالی نشان خواهد داد که این «برنامه» در واقع پاسخ کاخ‌سفید است به شکست در جنگ سوریه.   واشنگتن که دیگر نمی‌تواند از زبان عوامل و دست‌نشاندگان‌اش،   تحت هیچ عنوان در سوریه ادعائی ارضی و سیاسی مطرح نماید،‌   دست به دامان داعش شده تا از اینان جهت حفظ «آبروی» آتلانتیسم استفاده کند.   داعش که معلوم نیست اینهمه تجهیزات و تدارکات نظامی، ‌ سوخت،  دارو،  مهمات و نفر‌بر از کدام «دست الهی» دریافت می‌دارد،  همچون ارتش آلمان نازی هر روز ادعائی پررنگ‌وروغن‌تر از روز قبل در بوق می‌اندازد!‌  و جالب اینکه،  هم بشار اسد و هم دولت مالکی،   در برابر این موجود عجیب‌الخلقه که یک‌شبه از تنبان عموسام بیرون افتاده هاج‌وواج و بی‌حرکت مانده‌اند. 

از سوی دیگر،  همزمان کردن تجزیة عراق با فروپاشی کشور سوریه،  به واشنگتن این فرصت را خواهد داد تا حرکات چند مهرة منطقه‌ای را در سیر تحولات آتی در اختیار گیرد.  نخستین مهره،  ساختار دست‌نشاندة کردستان «مستقل» است.   این کردستان به اصطلاح «مستقل» که دهه‌هاست آب و نان از دست ارتش سازمان ناتو در مرزهای ترکیه تحویل می‌گیرد،  چند ویژگی دارد که نمی‌باید فراموش کنیم.   ویژگی اول «کردستان مستقل» عین حکومت اسلامی جمکران «فرامرزی» بودن آن است!   بله،  اگر شیعی‌‌مسلکان را تقریباً در تمامی مناطق خاورمیانه می‌توان یافت،   کرد هم همه جا هست.  در نتیجه،  «کردستان مستقل» بهترین ابزار جهت باج‌گیری،  جنگ‌سازی،   ایجاد درگیری‌های قومی و نهایت امر سیاستگزاری در دست‌های نازنین آتلانتیسم خواهد شد.   به همین دلیل بود که از سال‌ها پیش باد در بوق این کردستان انداختند،   و برای خر کردن خلق‌الله بعضی‌ها حتی آن را با «کمون پاریس» و سال‌های نخست «لنینیسم انقلابی» در اتحاد شوروی طاق زدند! 

ولی تجزیة عراق یک ویژگی دیگر هم دارد که اینک در برابرمان نشسته:   ایجاد یک خلیفه‌گری قرون‌وسطائی با ریش‌وپشم،   چادروچاقچور،  تازیانه و حکم شرعی و ... و خلاصه دیگر ابزار «حکومت اسلامی اصیل» و ناب و رحمانی!  و اما با دیدن عکس‌های البغدادی و وزرای دست‌چپ و ‌راست وی نویسندة این وبلاگ به یاد یک حکایت عجیب افتاد. 

روزی جوانی سرمست از نیروی شباب،  آرزو کرد که،  ای کاش مادرم بمیرد و پدرم زنی جوان و زیبا اختیار کند تا هم از شر این عجوزه راحت شوم،‌  و هم در غیاب پدر با این زن جوان و زیبا هم‌بستر شده،  دلی از عزا درآورم.  از قضای روزگار دست بلا زد و پدر را برد،   و مادر بر جای بماند،  پس شوهری اختیار کرد که باز هم از قضای روزگار نااهل و بچه‌باز و ک...کن از آب درآمده،   همه روزه پسرک را زحمت می‌داد و می‌سپوخت!   روزی جوان نااهل در خلوت فریاد برآورد:  خداوندا!  چه فکر می‌کردیم و چه شد!

بله،   این است حکایت عموسام در عراق!  حکومت اسلامی «نیست‌درجهان» که اینک به عنوان «خلیفه‌گری»‌ شام و عراق در این منطقه چشم به جهان گشوده،  همان بود که پیشتر در طرح‌های آتلانتیسم می‌بایست از طریق شبکة میلیاردر گولن و با شرکت فعالانة «جهان بهارزدة عرب»،  دولت ترکیه،  و ارتش ناتو در سراسر امپراتوری سابقاً عثمانی احیاء شود!   حکومتی که وظیفة اصلی‌اش پاسداری از شاهرگ‌های ارتباط تجاری آتلانتیسم،   مخالفت با گسترش سرمایه‌داری‌های چین،  روسیه و هند،   و خصوصاً فراهم آوردن زمینة‌ مناسب جهت ایجاد درگیری‌های قومی و مذهبی در مناطق مسلمان‌نشین سابقاً شورائی و حتی فدراسیون روسیه بود.   حال که همة این طرح‌ها وآرزوها ابتر شده،   عموسام را می‌بینیم دست در دست البغدادی!  نمی‌دانیم البغدادی عموسام را پسندیده یا خیر!   به هر حال،   امیدواریم عموسام به سرنوشت آن جوانک پدر مرده دچار نشود!

از شوخی گذشته،   طرح‌های منطقه‌ای عموسام بیش از پیش به طرح‌ عقب‌ماندگان ذهنی می‌ماند که می‌خواهند با اصراری کودکانه،  به هر طریق ممکن آنچه را که غیرممکن است اجرائی کنند.   عقب‌ماندگانی که در این راه از تمامی عوامل موجود ـ  پدر و مادر،  همسایگان و اهل‌بیت و فامیل و دوستان و هم‌بازی‌ها ـ  کمک می‌طلبند.   آتلانتیسم بجای قبول این واقعیت که در پایه‌ریزی «بهارعرب» و طرح‌های برآمده از آن ناکام مانده،   و می‌باید طرح‌های دیگر ارائه دهد،   با تکیه بر عناصری هر روز نااهل‌تر و نامربوط‌تر سعی دارد همان طرح‌ها را روی میز طراحی حفظ کند.  باید پرسید چرا؟!‌   

باید پرسید به چه دلیل،‌  سرمایه‌داری آتلانتیست اصرار دارد از طرح‌هائی حمایت کند که دیگر امکان جذب را از دست داده و گام در نفی و ایجاد نفرت گذارده؟   در این مسیر مسلماً «خلیفه‌گری شام و عراق» یکی از مهم‌ترین این طرح‌ها می‌باید تلقی شود.   ولی به استنباط ما،  این برخورد از زمانی آغاز شد که آتلانتیسم از شکست در جبهة سوریه آگاهی یافت؛   زمانیکه اهرم‌ سیاست‌های اساسی از دست آتلانتیسم خارج شد،  و بالاجبار دست به دامان گزینة دیگری زد.  به عبارت بهتر،   اینک آتلانتیسم تلاش دارد با استفاده از همین طرح‌های نفرت‌انگیز ناتوانی‌اش را در اجرائی کردن شبکه‌های «معتبرنما» پوشش دهد.   و اینک که آتلانتیست‌ها نتوانسته‌اند‌ فدراسیون روسیه و چین و هند را با استفاده از محفل میلیاردرهای گولن محاصرة اقتصادی کنند،‌  می‌خواهند اینان را در محاصرة لات‌ولوت و آدمکش و تروریست قرار دهند! 

به همین دلیل است که شبکة خبرسازی آتلانتیست تلاش دارد،‌   با قدرت هر چه بیشتر فوت در آستین «وحشیگری‌های» داعش بیاندازد!   ولی فریب تبلیغات را نخوریم.   تفاوت این «داعشی‌ها» با موج اسلامگرایانی که تا همین چند ماه پیش در تونس،  مصر،  لیبی و ... مورد حمایت مستقیم پنتاگون و کاخ‌سفید قرار داشتند چیست؟   مطالبات داعش با مطالبات رهبران «جنبش‌سبز» که حمایت آمریکا و انگلستان از آن‌ها دیگر کارش به مسخرگی کشیده چیست؟   تفاوت البغدادی با امثال روح‌الله خمینی و آیات عظام که طی «انقلاب اسلامی»،   ایران را گام به گام به بن‌بست‌های قرون وسطائی هدایت می‌کردند و هنوز هم جامعه را در چنبرة مزخرفات خود اسیر کرده‌اند،   چیست؟   پاسخ روشن است؛  هیچ!   اینان در عمل تفاوتی با یکدیگر ندارند؛‌   این خط تبلیغاتی آتلانتیسم است که تلاش دارد این به اصطلاح «تفاوت» را به افکار عمومی القاء کند.

تقریباً همزمان با عربده‌جوئی‌های داعش،  و تقاضای «استقلال» برای کردستان،   طرح‌های دیگری نیز از دکان دست‌نشاندگان عموسام در منطقه بیرون افتاد.   طرح‌هائی میرا و ناکام که عمرشان به حباب‌های برکه می‌مانست و مسلماً مهم‌ترین‌شان هیاهوی دولت اسرائیل پیرامون ‌ سه جوان ربوده شده توسط «عوامل» حماس بود!   می‌دانیم که این جنایت حتی اگر صحت هم داشته باشد،   نمی‌تواند به یک پدیدة سیاسی تبدیل شود.   چرا که جنایتکار در همه جای دنیا یافت می‌شود،  و منتسب کردن چند جنایتکار بی‌وجدان به یک جریان سیاسی کار درستی نیست،  حتی اگر ما سایة حماس را هم با تیر بزنیم.   البته خوشبختانه،   برای حماس در شرایط فعلی هیچ اعتبار سیاسی باقی نمانده.   ولی نمی‌باید اشتباه کرد،‌   بنیامین نتانیاهو نه برای مبارزه با حماس که جهت فوت کردن در آستین همین اصولگرایان و تندروی‌های اسلامی است که در ظاهر بر علیه اینان دست به وق‌وق زده.   باید پرسید زمانیکه آریل شارون،  قصاب صبرا و شتیلا شیخ یاسین را با هزینة خود از مصر به غزه آورد و نخستین مسجد حماس را با پول دولت اسرائیل برای وی ساخت،   چرا امثال نتانیاهو عربده سر نمی‌دادند؟  فراموش نکنیم،   تندروها در همة صورتبندی‌های سیاسی به درد می‌خورند.   برای دولت جنگ‌طلب اسرائیل چه چیز بهتر از در اختیار داشتن افسار یک تشکیلات دیوانه و مجنون همچون حماس؟  نتانیاهو از این وحشی‌های ریش‌وپشمی همان استفاده‌ای را می‌برد که طی دهه‌ها دولت‌های آتلانتیست و منطقه از هم‌پالکی‌های حماس در ایران می‌بردند و می‌برند.  از حزب‌الله و حزب جمهوری‌اسلامی گرفته،‌  تا بیت‌رهبری و خط‌امام و روحانیت فلان و بهمان،  همگی برای ارتقاء منطقه‌ای اسرائیل کم زحمت نکشیدند.   و تا همین چندی پیش،   مقام معظم چاه‌جمکران یک قدم از نابودی اسرائیل پائین نمی‌آمدند.   فقط پس از دریافت توسری بود که ایشان فهمیدند وق‌وق کردن دیگر نان و آب ندارد،   و شروع کردند به سینه‌خیز رفتن و پشتک و وارو زدن،   یا به قول خودشان «نرمش قهرمانانه!»‌

همزمان با هیاهوی «داعش»،  آتلانتیست‌ها در ایران نیز دست به کار شدند.   و باز هم بر سر روابط جنسی و زنان در حکومت اوباش جمکران «حشرکشی» به راه انداختند.   «مقام معظم» خواستار بچه‌دار شدن امت شدند،  و «نان‌به‌نرخ‌روز» خورها هم دست به تهدید ملت زدند که اگر بچه‌دار نشوید پدرتان را درمی‌آوریم!‌  از سوی دیگر،   بساط لباس زنان نیز برای چندمین بار به مجلس شورای اسلامی رفت،  و نوچه‌های انگلیس از جمله سردار مقدم،  علی مطهری و دیگر اراذل و اوباش ولایت‌فقیه شروع کردند به خط‌ونشان کشیدن برای زنان!   این هم‌زمانی‌ها به صراحت نشان داد که هر کجا ارباب جمکرانی‌ها گیر می‌افتد،  آخوندها را یا به پائین‌تنة ملت بند می‌کند،  یا به ‌حجاب زنان.  و دقیقاً هم‌سوئی این هیاهوی پوچ با سخنرانی‌ها و حمایت‌های غیرمستقیم تل‌آویو از حماس نشان داد که نهایت امر تمامی این «بساط» وسیله‌ای است در دست ایالات‌متحد تا سیاست‌های منطقه‌ای‌اش را خوب «رنگ‌وروغن» بزند.   مبارزه با بی‌حجابی در ایران ابزاری شده در زرادخانة یانکی‌جماعت که از آن جهت سرکوب ایرانیان استفاده می‌کند.  روند این است که در مواقع مشخص،  یانکی‌ها جهت هماهنگ کردن سیاست‌های منطقه‌ای‌شان «بساط» حجاب را توسط اوباش نانخور سازمان‌های اطلاعاتی غرب علم می‌کنند.      

ولی مهم‌ترین هیاهوئی که گویا می‌بایست کمک اصلی به سیاستگزاران یانکی در منطقه برساند،  از جانب سازمان مجاهدین خلق تأمین شد!   بله،  این سازمان دقیقاً همزمان با نیازهای تبلیغاتی عموسام،   با به راه انداختن میتینگ «سالانة» خود در یکی از دهات اطراف پاریس،‌   از زبان رهبر فرزانه‌شان،  خانم عضدانلو قاجار،   معروف به «مریم»،  عملاً تمامی تبلیغات موهوم و مسخره‌ای که بوق‌های آتلانتیست پیرامون حکومت فعلی جمکران به راه انداخته‌اند «تکرار» کرد.   نهایت امر در همین سخنرانی «سرنوشت‌ساز» است که،   رهبر فرزانة مجاهدین،   هم به حکومت اسلامی «بمب اتم» دادند،   هم مسئولیت سیاستگزاری‌های واشنگتن در منطقه و «عروج» داعش را به حساب حکومت دست‌نشاندة ملایان نوشتند،  و هم از جهانیان خواستند تا این حکومت «خطرناک» را که تهدید کرة ارض به شمار می‌رود هر چه زودتر از میان بردارند!   

انصافاً اگر باراک اوباما شخصاً می‌خواست با صرف میلیون‌ها دلار برای دستگاه دست‌نشانده و بی‌اختیار ملایان که توسط سازمان سیا در ایران مستقر شده،   تبلیغات به راه اندازد،  به گرد خانم عضدانلو هم نمی‌رسید.   پس از گوش سپردن به نصایح «پیامبرگونة» مریم،  آنهم در برابر خیل عظیم صاحب‌منصبان آتلانتیست،   از ژنرال و کلنل گرفته تا رئیس‌پلیس و شکنجه‌گر و ... بیننده به این نتیجة «منطقی» می‌رسید که این حکومت اسلامی چقدر باید قدرتمند باشد! 

ولی «قدرت» این حکومت و «حقانیت» حزب دمکرات کردستان و صحت و صراحت «بابا» بارزانی،  و «عمو» طالبانی،  خصوصاً «نابهنگامی» عملیات حماس و داعش،   از قضای روزگار جملگی با نیازهای عموسام جهت خروج از بن‌بست عراق همزمانی نشان می‌دهد،   و فراموش نکنیم،‌  امروز مذاکرات هسته‌ای در وین نیز از سر گرفته می‌شود:

«در آستانه پایان دوره شش ماه توافق موقت هسته‌ای،  ایران  و گروه ۱+۵ دور دیگری از مذاکرات را در شهر وین از سر می‌گیرند.   ظریف،  وزیر خارجه ایران،  و تیم همراهش روز چهارشنبه وارد وین شد.   از سوی دیگر در تیم آمریکا ویلیام برنز و وندی شرمن دو مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا نیز حضور دارند.»
منبع:  رادیوفردا،  مورخ 2 ژوئیة 2014    

و با در نظر گرفتن اینکه ایالات متحد به هیچ عنوان خواهان از میان رفتن تنش «نان و آب دار» هسته‌ای با نوکران جمکرانی‌اش نیست،  سخنرانی‌ «داغ» مریم جان در بارة «بمب اتمی» ملایان دلیل و منطقی از آن خود پیدا می‌کند!   حال عیال رجوی را با بمب اتمی ملایان به آغوش گرم جوزف لیبرمن و دیگر لوتی و عنترهای آتلانتیست می‌سپاریم و می‌پردازیم به امکانات بهره برداری از هیاهوی رسانه‌ای که طی چند روز گذشته به راه افتاده.

همینجا بگوئیم،   بهره‌برداری‌های مورد نظر عموسام آنقدرها امکان‌پذیر به نظر نمی‌آید.  به صراحت دیدیم که بساط داعش «آرام» گرفت،  و از سوی دیگر اعلام همبستگی «بابا» بارزانی با آخوند سیستانی به صراحت نشان داد که «حق» کردستان جهت استقلال گویا آنقدرها هم «حق الهی» تلقی نمی‌شود: 

«[...] به گزارش خبرگزاری فارس،  عرفات کرم نماینده پارلمان عراق از حزب دموکرات کردستان به السومریه نیوز گفته مسعود بارزانی به آیت‌الله سید علی سیستانی نامه زده [ارسال کرده]  است و از وی خواسته برای پایان وضعیت بحرانی کنونی عراق وارد عمل شود.»
منبع:  فارس نیوز،  2 ژوئیه 2014.

اگر قرار است سیستانی شیعه جهت احقاق حقوق کردهای سنی پای به میدان بگذارد،   پس همانطور که وزیر امور خارجه اسرائیل،  آویگدور لیبرمن می‌گوید،‌  مسئلة کردستان به هیچ عنوان «استقلال» نیست.   بله،   این دقایق به صراحت نشان می‌دهد طرحی که پنتاگون جهت پوشش دادن به شکست آتلانتیسم در سوریه روی میز گذاشته بود،‌  گام به گام با بن‌بست‌های ساختاری و استراتژیک برخورد می‌کند.   به استنباط ما با گرم‌تر شدن «آتش» جنگ در اوکراین،   آمریکائی‌ها با سرعت بیشتری تلاش خواهند داشت تا خود را از شر سیاست ناموفق خاورمیانه‌ای که از دوران جرج بوش به ارث برده‌اند خلاص کنند.  شاید به همین دلیل باشد که سرگئی لاورف،  وزیر امور خارجة روسیه نیز در مصاحبة اخیر خود خواستار «تعطیل» کامل سیاست‌های آمریکا در منطقه شده،‌  و تنظیم روابط خاورمیانه را بر عهدة کشورهای منطقه گذارده.