در داخل کشور دو حرکت سیاسی به ظاهر متفاوت و در واقع هماهنگ در حال شکلگیری
است. از یکسو، علی خامنهای،
رهبر حکومت اسلامی خواستار تعطیل فعالیتهای سیاسی در دانشگاهها شده. و از
سوی دیگر، مدیر مسئول روزنامة جمهوری
اسلامی، مسیح مهاجر برای حمایت از میرحسین موسوی به
میدان آمده. برای شناخت ابعاد ایندو موضعگیری که نهایتاً
ضدونقیض و مسخره مینماید، بررسی تاریخچة «فعالیتهای» سیاسی در دانشگاه و
ریشهیابی پدیدهای استعماری به نام «جنبش سبز» الزامی میشود. پس نخست
بپردازیم به مسئلة دانشگاه در ایران.
در کمال تأسف، از منظر تاریخی، دانشگاه در ایران هیچگاه نتوانست در جایگاه
واقعی اجتماعی خود قرار گیرد و به وظیفة اصلیاش یعنی گسترش علوم، فنون و هنر و ادبیات عمل کند. اعتلای
فرهنگ جامعه، به عنوان تنها رسالت مؤسسات
آموزش عالی تحت تأثیر سیاستزدگی در این بنیادها تبدیل شد به نوعی ضدفرهنگ. به این
ترتیب دانشجو و دانشگاهی عادت کرد که صرفاً دست به عکسالعمل نامتناسب با جایگاه
واقعی اجتماعیاش بزند؛ و در چنین فضائی رسالت
دانشگاه تبدیل شد به رسالتی «خودبرانگیخته» و پیامبرگونه در راه آشوبسازی و
فروپاشانی رژیم!
دانشگاه در ایران، تحت تأثیر حاکمیتهای
استعماری و سرکوبگر نهایت امر تبدیل شد به دستگاهی «سیاستزده.» ولی
اشتباه نکنیم، این بنیاد حتی در مسیر به اصطلاح «سیاسی» خود
نیز نتوانست پای از پوپولیسم و پوچپردازی و چرندبافیهای چپنمایانه و راستگرایانه
بیرون گذارد. این دانشگاه سیاستزده
هرگز نتوانست مسائل سیاسی کشور را در
چارچوب مواضعی علمی و معتبر ارائه کند. نتیجة بیش از 80 سال زندگی دانشگاهی کشور ایران
گذشته از آشوبطلبیها در چند ترجمة غالباً نارسا از برخی متون خلاصه شد. خلاصة کلام، دانشگاه
در ایران تبدیل شد به خطتولید ارائة نیروی کار سادهباور و کمسواد. نیروی
کاری که به دلیل تأثیرپذیری شدید از محیط سیاستزدة کشور از منظر علمی، فنی و هنری نیز عملاً تفالهای بود از «مدرکباوری»
حاکمان استعماری.
بله، این دانشگاه آینة تمام نمای عملکردهای
اجتماعی و سیاسی حاکمیتهای استعماری بود؛ فرزند خلف شاهنشاهی و ولایتفقیه، و نهایت
امر خاری در چشم ملت ایران. و طی سالیان
دراز که این به اصطلاح مراکز «آموزش عالی» بودجة ملی را میبلعیدند، انتظاراتی که یک ملت میتوانست از قشر به
اصطلاح «فرهیخته» داشته باشد، از سوی این بنیادها تأمین نمیشد. چرا که در ایران استعمار زده، اصولاً
چنین هدفی برای نظام دانشگاهی در نظر گرفته نشده بود. بنیاد
آموزش عالی در عمل «یاور» نظامهای استعماریای بود که با فروپاشاندن شیوة تولید
سنتی، کشور را به سوی «مصرف» صنعتی سوق میدادند. مصرفی که الزاماً بر پایه تولید درونمرزی
برنامهریزی نشده بود! نتیجة
«رشد» 80 سالة این نوع «آموزش عالی» در کشور، چیزی
نبود جز گسترش سادهباوری، مدرکپرستی، لاتبازی و بیمایگی.
موضعگیریهای سبکسرانة این به اصطلاح دانشگاهها طی غائلهای که به کودتای
22 بهمن 57 منجر شد، ابعاد سادهباوریها و کممایگیهای دانشجو و
قشر دانشگاهی دوران آریامهر را آشکار کرد. ولی تا
آنجا که به دوران آریامهر مربوط میشود، بررسی روابطی که دانشگاه از منظر سیاسی در جامعه
به وجود آورده بود نیازمند دقت بیشتری است.
چرا که ساختار استعماری این «دانشگاه» صرفاً عصای دست دولت دستنشانده
نبود. این ساختار میتوانست عصای دست خیلیهای
دیگر هم بشود. و در میان این «خیلیها» کم
نبودند محافل درونمرزی، و حتی فرامرزی که
عملاً از بحرانهای دانشگاهی جهت دوشیدن دولتهای دستنشانده، تحمیل سیاستگزاری، به راه انداختن خاصهخرجی، و ... بهرههای کلان میبردند. کافی
بود دولت با نوعی برخورد ساختاری، چه
اقتصادی و چه مالی به دلائلی مخالفت کند؛ روز بعد دانشگاه «اعتصاب» میکرد، و خبرنگاران جهان از برخورد «دژخیمان» رژیم
با دانشجویان «عزیز» و مظلوم و ستمدیده قصه و مقاله تحویل خوانندگانشان میدادند!
جالب اینکه، همین ساختار تبلیغاتی نهایت امر دانشگاه را به
عصای دست فاشیسم دینی تبدیل کرده بود.
دولت شاهنشاهی حق دخالت در دانشگاه و مسائل آن را نداشت، چرا که
دانشگاه عین حرم فلان امام و بهمان امامزاده،
«مقدس» شمرده میشد! و این مجموعة
«مقدس» به این نتیجه رسیده بود که حضرت امام خمینی میبایست جای محمدرضا شاه را میگرفتند
تا همة مشکلات کشور حل شود! میبینیم که معادلات پیچیدة سیاسی که معمولاً
نیازمند برخوردی مسئولانه با آیندة ملتها و بررسی نقش کشورها در صحنة بینالمللی است، با کمک و یاری بنیادهای پوسیده و متحجر چگونه
میتواند در جامعه «ساده» شود. این سادهانگاری، نه صرفاً در ایران که در تمامی کشورهای استعمارزده،
یکی از ویژگیهای رایج دانشگاه است.
در همین چارچوب میباید اذعان داشت که حکومت اسلامی و ولایت مسخرة فقیه
موجودیت خود را تا حد زیادی وامدار سادهانگاری قشر دانشجو و دانشگاهی در دوران
آریامهر است. ولی زمانیکه ملایان سوار بر
گردة دانشجویان و دانشگاهیان «محترم» به قدرت رسیدند، به دلیل تغییر مراودات بینالمللی و خصوصاً
تخصیص نقش نوین به حکومت دستنشانده در ایران،
دیگر دانشگاه در صور گذشتة خود درد اربابان حکومت اسلامی را درمان نمیکرد. در صورتبندی جدید، سادهانگاری
رایج در دانشگاهها که «چپگرائی» لقب گرفته بود، میبایست جای خود را به فرمانبرداری بیقید و
شرط از رژیم میداد. و به همین دلیل نیز حکومت اسلامی، برخلاف ژستهای دمکراتمنشانة آریامهر، رسماً
در سطح بینالمللی اعلام داشت که در نظام آموزش عالی، از
ادامة تحصیل آنها که به قول خودشان «با نظام زاویه دارند» جلوگیری به عمل خواهد
آورد. به این ترتیب، ملا که خود سوار بر موج «جهل» دانشگاهی به قدرت
رسیده بود، قصد داشت جلوی بهرهبرداری
«رقبا» را از همین «جهل» بگیرد.
حکومت اسلامی در همین راستا با حمایتهای مستشارانه و کارورزانة یانکیجماعت
«جهل نوینی» در مجامع دانشگاهی «تعریف» کرد؛ و با
کمک آبدارچیها، دربانها، باغبانها و ... و مسلماً برخی «اساتید»
خودفروخته، پدیدة مسخرهای به نام دانشگاه
اسلامی سر از خاکستر دانشگاه آریامهری برآورد.
ولی این بنیاد فقط ظاهری «جدید» داشت، همان
نوزاد ناقصالخلقة استعماری بود. قشر
دانشگاهی در نظام دینی، دقیقاً همانند
انواع آریامهریاش مدرکپرست، بیمایه، کمسواد و هرجومرجطلب از آب در آمد؛ اگر دستش میرسید غوغائی به راه میانداخت، در غیراینصورت چکمهبوس این و آن میشد. فقط مسئله این بود که این قشر همچون دوران
آریامهر نمیتوانست به صورتی علنی تبدیل به عامل باجگیری از دولت دستنشانده شود. در
نتیجه، جهت باجگیری از دولت، «حشرکشیهای» جدیدی از قماش گروههای «خودسر»
باب شد که حزبالله، انصارالله، انصار حزبالله، و دیگر
گروههای کوفتالله را شامل میشد! اینها
بودند که باجگیری علنی محافل را در حکومت اسلامی برعهده داشتند.
دانشگاه اسلامی در «سایة» این تحولات در چاهکی که ملا برایاش حفر کرد به دور
خود پیچید و برخی اوقات «چشمغرة» استعماری هم میرفت. تا اینکه،
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، ایران
نیز همچون بسیاری مناطق جهان پای در روابط نوین جهانی گذارد. در ایندوره است که بار دیگر دانشگاه، در
سایة حشرکشیهای اصلاحطلبان تبدیل میشود به «سنگر آزادی!» اصلاحطلبان جهت فراهم آوردن امکان کودتا و
جنگ، نیازمند آشوبسازی در کشور
بودند، و پر واضح است که در این میانه
ساختار یتیم و درماندة دانشگاه را «دریافتند و دُر یافتند!» ولی از آنجا که استراتژیهای نوین، «کودتاسازی» را از فهرست نظامهای سیاسی مقبول
در ایران خارج کرده بود تلاشهایشان جملگی با شکست روبرو شد. ملاممد خاتمی،
مبتکر کودتای 18 تیر بالاجبار به گوشهای خزید، هر چند دانشگاه که همچون خر لنگ منتظر چوش
نشسته بود از این مسیر به «خانه» بازنگشت،
و پس از این دوران تبدیل شد به عصای دست درگیریهای شدید محافل حاکم در
حکومت اسلامی.
اگر امروز این درگیریها را در دانشگاهها علناً مشاهده نمیکنیم، به این دلیل نیست که «وجود» خارجی ندارد. این درگیریها وجود دارد، ولی شرایط اسفبار حکومت اسلامی، ناامیدی حاکمان به دلیل «نرمش قهرمانانه» و
اجباری علی خامنهای در موضوع هستهای، و
خصوصاً تنگناهای استراتژیک منطقهای دیگر جائی جهت لاتبازی و باجخواهی برای گروههای
درون حاکمیت باقی نگذاشته. اینان در
شرایط فعلی فقط به فکر حفظ موجودیتشان هستند؛ باجگیریهای
درونگروهی میماند برای بعدها! ولی به استنباط ما برای محافلی که علی خامنهای
نمایندهشان به شمار میرود این «بعدها» از راه رسیده. به همین
دلیل نیز «مقام معظم» که تا پیش از نرمش قهرمانانه، رسماً
برای دانشجو «مأموریت پیامبرگونه» از قماش عدالتخواهی و حق طلبی و ... و در واقع
آشوبطلبی تعیین میکردند، ناچار به خروج از سنگر مأنوس استعماری شده و موضع «شبهمنطقی»
اتخاذ کردهاند:
«[خامنهای] : [از] تفوق علمی استاد، [...] برای پرورش جوانانی «خوش روحیه، امیدوار، [...] معتقد به مبانی نظام، [میباید]»
استفاده کرد. [...] تبدیل دانشگاهها به باشگاه سیاسی سم مهلک
برای حرکت علمی کشور است.»
منبع: فارس، 11 تیرماه 1393
اظهارات خامنهای جای تردید باقی نمیگذارد.
رهبر حکومت اسلامی تلاش دارد الگوی
دانشگاهی را به پیش از دوران اصلاحات باز گرداند. روشنتر بگوئیم، عبارت «معتقد به مبانی نظام» به این معناست که
دانشجو از خطوط قرمزی که ساواک ملائی در محافل دانشگاهی ترسیم کرده، نباید
عبور کند. از سوی دیگر تأکید خامنهای بر
اینکه «باشگاه سیاسی در دانشگاه»، حرکت
علمی کشور را از کار خواهد انداخت،
اولتیماتومی است به آنها که میخواهند با عبور از این خطقرمزها در عمل
«باشگاه سیاسیای» متفاوت با لشولوشهای مورد تأئید مقام معظم در دانشگاه تأسیس
کنند. و مطمئن باشیم، روی سخن خامنهای فقط با «همپالکیها» است، چرا که «دیگران» برای خامنهای و امثال او حکم
دشمن را دارند. خلاصة کلام،
خامنهای جهت ارائة توجیهنامهای
محکمهپسند برای سرکوب همپالکیهای نافرمان حکومت اسلامی، شعار «حرکت علمی کشور» را از کیسه بیرون کشیده و
بهانه قرار داده. ولی نمیگوید که به چه
دلیل تلاش برای حفظ این به اصطلاح حرکت علمی در شرایطی صورت میگیرد که همین حکومت
با اخراج و خانهنشین کردن بالاترین کادرهای آموزشی ایران در عمل سالهاست که
همچون جذام به جان حرکت علمی کشور اوفتاده. به
استنباط ما، خامنهای نه برای حفظ «حرکت علمی کشور» که فقط
جهت حمایت از لشولوشهای نانخور بیترهبری دست به زبانبازی زده، و در
همسوئی با سیاست دولت کودتاچی اوکراین، میخواهد ایرانی را در برابر ایرانی قرار دهد:
«برخی در خصوص استفاده از کلمه دشمن و تکرار آن، حساسیت دارند در حالی که در قرآن کریم نیز بارها
کلمههای شیطان و ابلیس تکرار شده که پیام آن، غافل نشدن از شیطان و دشمن است.»
همان منبع
بله، به این آیتالله از همهجا بیخبر
بگوئیم، در چارچوب نگرش انسانمحور، یک
ایرانی حق ندارد ایرانی دیگر را به دلیل مخالفت عقیدتی با خودش «دشمن»
بخواند! این طرز برخورد به درد همان
«قرآن» و قصص قرآنی و متون فقهی میخورد که در آنها بنده و کنیز و زرخرید و غلام
و غلمان و ... نیز مورد تأئید قرار دارد. اگر هر آنچه در این متون آمده میباید «پذیرفته»
شود، چرا خامنهای فقط به واژة «دشمن»
چسبیده و از غلمان و کنیز و دیگران برایمان قصه نمیگوید؟ تکرار پیوستة
واژة موهوم و مسخرة «دشمن»، آنهم در دوران
صلح و در مورد مسائل دانشگاهی، فقط و فقط نشاندهندة عمق حماقت، وحشیگری و بیمسئولیتی است. و اگر
به قول برخی افراد این نوع برخورد «حساسیت» ایجاد کرده، به این دلیل است که «دیگران» فهم و شعورشان
رسیده و میدانند دوران «دشمنشناسی» سپری شده. فهم و
شعوری که گویا علی خامنهای از آن بیبهره مانده.
ولی علیرغم وحشیگریای که در گفتار خامنهای قابل رویت است، و سوای آنچه اهداف واقعی ساختار قدرت در حکومت
اسلامی میباید تلقی شود، و بر خلاف بسیاری هموطنان، ما برخورد
اخیر خامنهای با مسائل دانشگاه را «مثبت» تحلیل میکنیم. آنانکه این برخورد را به صورت فلهای محکوم میکنند
دو دستهاند. کسانیکه میخواهند سوار بر
آشوبها شده از طریق آشوب دانشگاهی حکومت را سرنگون کنند، و آنها که صرفاً قصد دارند پیرامون مواضع
ضدونقیض حکومت اسلامی در مورد دانشگاهها جنجال به راه اندازند. ما هر
چند بر وجود مواضع ضدونقیض حکومت تأکید داریم،
ولی همچنانکه طی بحرانسازی «جنبش
سبز» بارها گفتهایم، هرگز از فروپاشی یک
فاشیسم فرسوده و مفلوک جهت برقراری یک فاشیسم تازهنفس و سرکوبگر حمایت نخواهیم
کرد. حمایت میباید منطقاً از برقراری یک حکومت قانونی
صورت گیرد، و با اوباشگری دانشگاهی و دانشگاهیان
برقراری حکومت قانونی امکانپذیر نیست. در
این راستا هر نوع آشوب را از پیش محکوم میکنیم.
میباید دولت را به اتخاذ روشهای قانونی واداشت، و به
تدریج مواضع اجتماعی، اقتصادی، مالی و خصوصاً سیاسی و حزبی را از حکومت دستنشانده
گرفته، به بنیادهای فعال سیاسی، صنفی و اتحادیههای کارگری سپرد. چنین
روندی به هیچ عنوان با آشوب و درگیری خیابانی و دانشگاهی همآوائی نمیتواند داشته
باشد.
موضعگیری اخیر خامنهای بر علیه سیاسی شدن دانشگاه، هر چند
از حد درک و فهم شخص وی فراتر رود، از آنجا که دانشگاه طی چند دهة اخیر به لانة
اوباش اسلامگرا تبدیل شده، نهایتاً به این منتج خواهد شد که دولت و حاکمیت
نیز از حمایت سیاسی دانشگاه محروم شود. و به استنباط ما این محرومیت یک گام بلند در راه
تحقق دمکراسی سیاسی در ایران است. چرا که،
با در نظر گرفتن سبقة تاریخی دانشگاه در ایران، حرکت این بنیاد به سوی جنبشهای سیاسی فقط به
معنای ریختن آب به آسیاب راستگرایان افراطی بوده.
طی 80 سال موجودیت، حرکت سیاسی در دانشگاه هیچ نتیجة دیگری در کشور
نداشته. و منطقاً با تداوم این روند جز
همین نتایج هولناک نصیب دیگری نخواهیم داشت.
در نتیجه، میباید از بیرون راندن سیاست
از دانشگاه حمایت کرد.
حال نگاهی به موضعگیریهای روزنامة جمهوری اسلامی و سردبیر آن مسیح مهاجر
بیاندازیم. نخست جهت اطلاع بگوئیم که، صاحب
امتیاز روزنامة کذا کسی نیست جز شخص علی خامنهای. در
نتیجه، موضعگیریهای مسیح مهاجر در واقع
بازگوئی مواضع خامنهای میباید تلقی شود. از سوی
دیگر، در مورد «جنبشسبز» وبلاگهای مفصلی نوشتهایم، و به ماهیت استعماری و دستنشاندة این به اصطلاح
«جنبش» اشاره کردهایم. حتی بارها همصدائی «پنهان» علی خامنهای و
قبیلة عراقیالاصل لاریجانی و دیگر اوباش حکومت ولایت فقیه را با این «جنبش»
عنوان کردهایم. اینک به دلیل ضیق وقت فقط میپردازیم به حمایت
علنی خامنهای از رهبران «جنبش سبز.» حمایتی که حداقل این امکان را برای بسیاری
ایرانیان فراهم خواهد آورد تا ارتباط جنبش کذا را با بیترهبری و ولایتفقیه به
صراحت مشاهده کنند.
فراموش نکنیم که علی خامنهای در عمل رهبر اصلی «جنبشسبز» است. هم او بود که یکهفتة تمام وقت گذاشت تا
تظاهرات خیابانی را که مقصد نهائیشان تحویل حکومت به اوباش «خط امام» بود، به دلیل ناکامی در برآوردن اهداف استعماری
«محکوم» کند!
بحث پایهای پیرامون بحرانی که «جنبش سبز»
در فضای کشور به راه انداخت مفصل است و میباید در فرصتهای دیگری صورت
گیرد، ولی به طور خلاصه بگوئیم که جنبش
کذا تلاشی است از جانب اربابان اجنبی حکومت اسلامی جهت تجدید قوای خطوط «انقلاب
اسلامی.» خطوطی که در خواب و خیال و
اوهام عوامالناس ـ در این میان چپنمایان تودهپرست و خلقیون از
همه رنگ نیز با ملایان شریکاند ـ گویا
خیلی «دمکراتیک» و آزادیبخش تلقی میشود.
جنبشسبز عکسالعمل قدرتهای استعماری در برابر ضعف ساختاریای بود که به دلیل
ورود قدرتمند سیاستهای بزرگ جهانی به حیطة نفوذ آتلانتیسم به وجود آمد. جنبشسبز در ایران، همان بود که بعدها در کشورهای عربی «بهار عرب» نام
گرفت و دیدیم که نمونة به اصطلاح «موفق» آن در تونس چگونه به برقراری قانون اساسی
برآمده از «شریعت» و تحکیم پایة حاکمیت ملایان و مفتیها انجامیده. و
نهایت امر حکومت کسانی را بر ملت تونس تحمیل کرده که سالها برای لندن و پاریس نان
«اسلام راستین» به تنور آتلانتیسم میچسباندهاند. این نوع «دمکراسی» کنترل شده از انواعی است که
آتلانتیسم خیلی دوست دارد، و برای ملتهای تحت سلطه در دفاتر و جزواتاش
مرتباً «توصیه» مینماید.
ما ملت ایران را شایستة حکومتی انسانی،
والامقام و دمکراتیک میدانیم، و بازگشت اوباش جنایتکاری از قماش میرحسین
موسوی، کروبی، خاتمی،
بهزاد نبوی و ... را به ساختار حاکمیت یک سیر قهقرائی تحلیل میکنیم. بیدلیل
نیست که پس از گذشت 5 سال اینبار شخص ولیفقیه البته از زبان مسیح مهاجر، به
حمایت از این اوباش نشسته. و بیدلیل نیست که رادیوفردا به فردی به نام امیرارجمند ـ این
فرد خود را از نزدیکان موسوی معرفی میکند ـ
تریبون داده تا این دروغ شاخدار را به مخاطبان القاء کند که «میرحسین موسوی
شخصیت بسیار محبوب و بزرگی است» و قوة قضائیه از محاکمة این شخصیت محبوب «هراس»
دارد:
«ترس و خوف از اینکه اینها در هنگام محاکمه بتوانند از خودشان دفاع بکنند و
حقایق آشکار میشود، باعث شده تا قوه قضائیه از اینکار، دوری کند.»
منبع: رادیوفردا، 3 ژوئیه 2014
باید از این «شخصیت» خیلی «نزدیک» به موسوی پرسید، مگر بهزاد نبوی، تاجزاده،
ابطحی، و دیگر اوباش خطامام و
جنبشسبز که محاکمه شدند جز حرافی پیرامون «حق و عدالت» و مزخرفات فقهی و تجلیل از
مقام روحالله خمینی و ... حرفی برای گفتن داشتند؟ موسوی هم حرفی برای گفتن نخواهد داشت. موسوی یک عامل بیاختیار حکومت اسلامی است که
سوار بر موج دستبوسیهای کودتای 22 بهمن 57، «تصحیح
اوراق» دانشجویان دانشکده معماری را رها کرده و با دریوزگی، زنستیزی،
خودفروختگی و تقلب و مدرکسازی خود و عیالاش را «بالا» کشیده، حال چه «حرفی» خواهد داشت که «حقایق» را علنی کند؟
شما که خیلی «طرفدار حقیقت» شدهاید، حقیقتی
بالاتر از این میبینید که حجاباجباری،
سرکوب سازمانیافتة فعالیتهای فرهنگی، تعطیل مطبوعات، سانسور متون،
و ... از دوران همین موسوی به صورت قانون در حکومت اسلامی «باب» شده؟ تداوم جنگ استعماری با عراق و کشتار جمعی
زندانیان سیاسی را ملت ایران مدیون میرحسین موسوی نیست؟ زمانیکه به روند «شخصیتسازی» استعماری اشاره میکنیم،
بعضیها برایمان پشتچشم نازک میکنند. واقعیت
این «شخصیتسازی» در قالب مصاحبههای رادیوفردا و شرکاء در برابرتان نشسته، کور که نیستید!
این تودهایها هستند که خیلی عاشق
جمال موسوی و کروبی و خاتمی شدهاند؛ همان تودهایها که تا چند سال پیش در صفحة اول
سایتشان عکسهای خمینی، مصدق و بازرگان
را کنار یکدیگر گذاشته، آنها را
«بزرگواران ملت ایران» لقب داده بودند!
در هر حال، به استنباط ما از منظر منافع حاکمیت، علی خامنهای چه در مورد دانشگاه و چه در مورد
«جنبشسبز» مواضع یکسانی ارائه کرده.
خامنهای میداند که در میان ملت ایران پایگاهی ندارد، و سخنان اخیرش در مورد دانشگاه نتیجهای
معکوس به بار خواهد آورد، و وسیلهای
خواهد شد جهت سیاسیتر شدن هر چه بیشتر دانشجو.
در این راستا، خامنهای با به
میدان آوردن دوبارة اوباش و رهبران «جنبشسبز» از طریق سرپرست روزنامة تحت نظارتاش
تلاش دارد سیاسیتر شدن دانشگاهها را به نفع این «جنبش» تمام کند. البته در پایان قافیهبندیهای «مقام معظم»، این را
هم میباید در نظر گرفت که این «پروسه» از منظر اینان به معنای تثبیت هر چه مستحکمتر
جایگاه ولایتفقیه است. جایگاهی که توسط اوباش
جنبشسبز و دانشگاههائی که تا مغز استخوان «دینی و ارزشی» شدهاند از نو به ارزش
گذاشته خواهد شد.
در همینجا باید به نظریهپردازان حکومت اسلامی در طراحی غائلة جدید «تبریک»
بگوئیم. ولی یک مطلب را فراموش
نکنیم، و آن اینکه حکومت اسلامی در
محتوا، شعار، عملکرد و ایدئولوژی دیگر به آخر خط رسیده. اینگونه
بازی با افکارعمومی اگر در آغاز کودتای 22 بهمن 57 میتوانست با سوءاستفاده از
سادهانگاری تودهها و حتی قشرهای دانشگاهی توسط روحالله خمینی و دجالها و
اطرافیانشان امکانپذیر شود، امروز حکم
خشتخام پیدا کرده. خشت خامی که بر امواج
خروشان تاریخ معاصر کشور، آنقدرها دوام و
بقاء نخواهد داشت.