۵/۱۳/۱۳۸۵

چه کساني ايران را در جنگ مي‌خواهند؟



امروز نزدیک به سه هفته است که کشور و ملت لبنان درگیر جنگی ناخواسته شده‌اند، جنگی که چون دیگر موارد تاریخی‌اش، به صورتی نابهنگام بر یک ملت تحمیل شد. در روزهای نخست، سخن از «جنگاوری‌های» ارتش اسرائیل به میان می‌آمد، ارتشی که اینک به صراحت کشور لبنان را به آزمایشگاه تسلیحاتی پنتاگون تبدیل کرده، ‌ و تحت عنوان مبارزه در راه حفظ «امنیت ملی»، تمامی آلات و ادوات نوین پنتاگون را به قیمت جان و مال و دارائی ملت لبنان، مورد «آزمایشات دقیق» قرار می‌دهد. چند روز بعد، سخن از «موشک‌های» حزب‌الله به میان آمد؛ و موشک‌هائی که معلوم نیست این «حزب» الهی از کجا به دست آورده، بر اساس اعلامیه‌های نظامی ـ صحت و سقم آن را به خوانندگان واگذار می‌کنیم ـ در شمار بیش از 200، همه روزه بر مناطقی در درون کشور اسرائیل فرود می‌آیند! ولی در چند روز گذشته، سخنان جدید شامل گسترش جنگ می‌‌شود، و کرکسان پنتاگون و همقطاران‌شان تلویحاً ورود کشورهائی چون ایران، سوریه و احتمالاً ترکیه را به این «جنگ منطقه‌ای» مطرح می‌کنند. ولی خوشبختانه، هنوز تا رسیدن به این «جنون» جنگ‌افروزی، راه زیادی در پیش است.

در درازنای تاریخ جهانی، جنگ‌ها همیشه بازتاب‌هائی غیرقابل پیش‌بینی به همراه آورده‌اند، این سخنی است از زبان مورخان! در واقع، هیچ جنگی در تاریخ بشر به نتایجی دست نیافت که در آغاز عملیات مورد نظر «جنگ‌افروزان»‌ ‌بوده است. حتی جنگ‌های بزرگ جهانی، که همین مورخان در تشریح نتایج «خیر و شر» آن ـ با در نظر گرفتن تمایلات سیاسی‌شان: «شوروی‌گرائی» یا «آمریکاپرستی» ـ صدها کتاب، مقاله و دیباچه تقدیم تاریخ بشری کرده‌اند نیز، به آنچه در آغاز مورد نظر «جنگ‌افروزان»‌ بود دست نیافتند. چرا امروز، برخی انتظار دارند که «جنگ لبنان» از این قاعده مستثنی باشد؟ اهداف این جنگ استعماری، چون دیگر انواع آن، در وحلة نخست «مالی» است؛ آمریکائیان و شرکای‌شان در این جنگ، عملاً به چپاول اموال ملل منطقه مشغول‌اند؛ از «مهم‌ترین»‌ عامل «جنگ‌افروزی» اگر بگذریم ـ عاملی که گویا سایت‌های خبری «موثق» جهانی علاقه‌ای به مطرح کردن آن ندارند ـ پای به صحنه‌ای خواهیم گذاشت که تعیین کنندة راهبردهای منطقه‌ای خواهد بود.

از اولین روزهای آغاز این جنگ استعماری برخی روزنامه‌ها و سایت‌های خبری به صراحت سخن از حملة نظامی به ایران می‌گفتند. به باور این «تحلیل‌کنندگان»، حال که ارتش اسرائیل حزب‌الله را از پای در آورده، ارتش آمریکا می‌تواند به ایران حمله کند! این استدلال دقیقاً از همان «انواعی» است که مولانا جلال‌الدین بلخی، معروف به مولوی «پایش را چوبین» می‌خواند. ولی چه باک! زمانی که این نوع «استدلال»‌ گسترش وسیع می‌یابد، و سخنگویان استعمار در رادیوها، مجلات و روزنامه‌ها آن را در بوق و کرنا می‌دمند، حدوث جنگ و تعرضات نظامی در مرزهای ایران، و یا عدم حدوث آن دیگر از هیچ اهمیتی برخوردار نیست؛ چرا که با این «ترفند» استعماری، شرایط جنگی بر ملت ایران از پیش تحمیل شده است. و این دقیقاً همان خواست محافل استعماری است. شاهدیم که چگونه با استفاده از همین «وحشت‌روانی» جنگ در مرزهای ایران، دولت آقای احمدی‌نژاد، که در منتخب بودن‌‌شان شکی نباید داشت، دست به تصفیة سیاسی در داخل کشور زده‌؛ دانشجو می‌کشد، مرکز حقوق بشر تعطیل می‌کند، کارگران را سرکوب می‌کند، دانشجویان را در بند می‌کند، فضای اینترنتی را هر چه بیشتر محدود می‌کند، رادیوها و تلویزیون‌ها را سانسور می‌کند، و ...

حال برای «شناخت» نتایج و اهداف این «جنگ استعماری»‌ تا کجا باید در مسیر همان استدلالاتی گام برداشت که استعمار و نوکران داخلی و خارجی‌اش برای ما ملت تعیین کرده‌اند؟ همانطور که در بالا دیدیم، این «اهداف» به بهترین صورت ممکن در داخل کشور ایران به دست آمده است. در واقع وحشت از یک «جنگ فرضی» به اندازة همان جنگ می‌تواند «ثمرات» داشته باشد! متصل کردن «اجازه‌نامة» جنگ بر علیه کشور ایران، به سرکوب یک گروه چند هزار نفرة شبه‌نظامی در منطقه‌ای هزار کیلومتر دورتر از مرزهای کشور، مسلماً می‌باید با «دقت» بسیار نظریه‌پردازی شود! این «دقت نظر» آنچنان قوت می‌گیرد، که در برخی از همین سایت‌های «‌استعماری»، حتی نقشه‌هائی هم جهت توجیه این «ترهات» به چاپ می‌رسانند!

ولی در عین حال در همین سایت‌ها، «استراتژ‌های» مسائل جهانی، هیچیک از خود نمی‌پرسد که چرا روزی 200 موشک «حزب‌الله» به جای متلاشی کردن نقاط حساس و استراتژیک اسرائیل به این ور و آن ور شلیک می‌شود؟ این موشک‌ها ـ اگر شمار آنان و اصولاً‌ پرتابشان را قبول کنیم ـ بر اساس کدام «نظریة نظامی» در میان خار و خاشاک و دهکده‌های خالی از جمعیت بر سر طویله و آب‌انبارها متروکه فرو می‌افتند؟ آیا این یک استراتژی است که بجای موشک‌ باران کردن حیفا ـ در شمار 200 موشک میانبرد در روز ـ و خلاص کردن منطقه و ملت‌های این منطقه از دست اسرائیل و اربابان واشنگتنی آن، این موشک‌ها را به قول «مفسران» معلوم‌الحال به دهکده‌های اسرائیلی شلیک کنند؟ بله، همانطور که می‌توانید حدس بزنید، مسائل اصلی جای دیگری است.

در این خلاصه، ما را با احوال خبررسانی‌های امپریالیستی در ابعاد جهانی کاری نیست؛ این خبرگزاری‌ها، مردم جهان را در «وحشت‌روانی» جنگ در بیرون مرزهای‌شان نگاه می‌دارند تا بر آنچه در درون مرزها بر سرشان می‌آورند چشم فرو بسته، اطاعت کورکورانه از حاکمیت‌های «دمکراتیک» را پیشة خود کنند؛ به کشور خودمان بنگریم، که برخی «مفسران» احوالات‌اش علاقه‌مند‌اند آنرا در «جنگ» ببینند! ولی هم اینان هیچگاه نمی‌گویند، «کدام جنگ و در راستای کدام اهداف؟»

یک جنگ استعماری،‌ می‌تواند هر لحظه به وقوع بپیوندد. کافی است که «استعمار» حدوث آنرا در چارچوب منافع مالی، استراتژیک و اقتصادی خود توجیه پذیر بداند! مسلماً با شرایطی که استعمار در ایران ایجاد کرده چنین جنگ‌هائی نمی‌تواند از «فهرست وظایف» حاکمیت به طور کلی خارج باشد؛ همانطور که دیدیم صدام حسین و طالبان نیز هر کدام در آماده کردن اسباب جنگ بر علیة کشورشان با آمریکائیان «همکاری‌های لازم» را به عمل آوردند، و اینچنین خواهد بود مواضع حاکمیت در ایران! ولی اگر دیروز آمریکا نتوانست ایران را به دلیل «عدم رعایت قوانین منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای»‌ مورد حملة نظامی قرار دهد ـ هر چند که اصولاً‌ چنین اهدافی را نیز دنبال نمی‌کرد ـ امروز با فرو افتادن چند بمب بر شهر بیروت این شرایط چگونه متحول شده؟ این «مفسران»، که امروز به «پیشواز» جنگی رفته‌اند که هنوز شروع نشده، موضع‌گیری‌های‌شان را چگونه توجیه می‌کنند؟ با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، زمانی که گفتیم «استبداد» داخلی در هماهنگی تمام با «اوپوزیسیون دست‌ساخت» خارجی خود، دست به سرکوب ملت ایران می‌زند، گزافه‌گوئی‌ای در کار نبوده. و این امر مسلم است که اگر زمینة واقعی یک جنگ در مرزهای ایران آماده شود، همین «مفسران» تمامی سعی خود را بر انحرف افکار عمومی ایرانیان از جنگ و عواقب منفور آن متمرکز خواهند کرد. بی‌دلیل نیست که حاکمیت ایران، زمینه‌ای فراهم آورده که روزانه صدها هزار هموطنان‌مان از درون مرزهای ایران، از این «سایت‌های خبری» که رسماً «سانسور» شده‌اند، دیدن ‌به عمل آورند!
 Posted by Picasa

انگولک به ایسنا!


ایسنا ـ «مرغ سحر» در راديو تهران
انگولک‌چی ـ «سگ نیمه‌شب» هم در تلویزیون

ایسنا ـ هيچ قدرتي نمي‌تواند حزب‌الله را خلع‌سلاح كند
انگولک‌چی ـ فعلاً‌ که قرار نیست!

ایسنا ـ طي 6 سال ‌گذشته‌ هيچ ‌کودکي‌ در کشور فلج ‌نشده ‌است
انگولک‌چی ـ عوضش والدین‌شان را فلج کرده‌ایم.

ایسنا ـ معناي حقوق بشر آمريكائي در لبنان
انگولک‌چی ـ در ایران هم تقریباً همین معنا را داشت!

ایسنا ـ مشاور رئيس جمهور: مطالعة تاريخ مانع پيمودن راه خطا است
انگولک‌چی ـ به آقای رئیس جمهور توصیه کنید!

ایسنا ـ تجمع جمعي از نمازگزاران جمعه تهران در مقابل سفارت انگليس
انگولک‌چی ـ بدون طواف ثواب نداره‌ها!

ایسنا ـ آیت‌الله یزدی: مدعيان سياسي‌كاري شوراي نگهبان نمونه بياورند
انگولک‌چی ـ استغفرالله!

ایسنا ـ اولين مسجد ويژة معلولان در مشهد افتتاح شد
انگولک‌چی ـ خدمات واقعی به معلولان!

ایسنا ـ موش‌هاي پايتخت با 35 درصد اضافه وزن، فقط نوشابه كم دارند
انگولک‌چی ـ و عمامه و پیشنماز!
ایسنا ـ خاتمی: هيچ امكاناتي از دولت نمي‌خواهم
انگولک‌چی ـ هر آنکس که دندان دهد، نان دهد!

ایسنا ـ خاتمي به رهبران و شخصيت‌هاي مهم جهان نامه نوشت
انگولک‌چی ـ خلق را تقلیدشان بر باد داد!

ایسنا ـ خاتمی: متاسفانه ليبرال دموكراسي با دموكراسي اشتباه گرفته شد
انگولک‌چی ـ گر اگر طبیب بودی ...!

ایسنا ـ خاتمي:‌ امام (ره) خود را به عمل در چارچوب قانون اساسي متعهد مي‌كرد
انگولک‌چی ـ لاف در غربت و گ... در ایسنا!

ایسنا ـ خاتمی: با تحقيقات ارزنده بر روي فرمان 8 ماده‌اي امام، آنرا از مظلوميت خارج كنيد
انگولک‌چی ـ امام را یا فرمان را؟

ایسنا ـ سيد محمد خاتمي پس از بازگشت ازسفر كويت ...
انگولک‌چی ـ چرخ‌خیاطی، ساعت، تلویزیون، ...

ایسنا ـ محمدخاتمی: كشورهاي اسلامي درصدي از درآمدهاي نفت‌شان را براي كمك به ملت فلسطين اختصاص دهند
انگولک‌چی ـ فعلاً که درصدی به شما اختصاص داده‌ شد!

ایسنا ـ محمدخاتمی‌: مي‌توان چهرة عقل‌گرايانة اسلام را به جهان نماياند
انگولک‌چی ـ تکلیف شما چی میشه؟!

۵/۱۱/۱۳۸۵

نظریة توطئه



با اوج‌گیری بحران در مرزهای لبنان و اسرائیل، بار دیگر رسانه‌های بین‌المللی، ‌در تحلیل‌ها و بررسی‌های خود به کرات به نقد پدیده‌ای می‌پردازند که ترجمة تحت‌الفظی آن را «نظریةتوطئه» نام می‌گذاریم. این پدیده، ‌که در سال‌های اخیر، خصوصاً پس از سوءقصدهای 11 سپتامبر بار دیگر صحنة ارتباطات رسمی و عموماً «غیررسمی» ـ اینترنت ـ را پوشانده، از ریشه‌هائی تاریخی در غرب برخوردار است، ریشه‌هائی که به سال‌های انقلاب کبیر فرانسه باز می‌گردد. ولی، طی دهه‌های گذشته، و به دلیل دخالت‌های سیاسی محافل مختلف غربی و شرقی در احوال ملل جهان سوم، این نوع «تعبیر» از رخدادهای داخلی و جهان، به درون مرزهای اینکشورها نیز کشانده شده. امروز، بسیار پیش می‌آید که در سایت‌های خبری و تحلیلی ایرانیان، در نقد و بررسی مسائل سیاسی در داخل کشور، برخی بررسی‌ها را گروهی بر پایة «نظریةتوطئه» استوار بدانند و به اینصورت قصد آن داشته باشند که این بررسی‌ها را از وزن و اهمیت خود ساقط کنند. و از همه مهم‌تر اینکه، این عمل در شرایطی صورت می‌گیرد که بسیاری از هموطنان ما، حتی زمانی که بررسی‌های خود را بر اساس رد و یا تأئید «نظریةتوطئه» استوار می‌کنند، خود عملاً از ریشه‌های تاریخی آن بی‌اطلاع‌اند.

همانطور که گفته شد، بسیاری از مورخان، در جهت تلاش برای «تئوریزه» کردن ریشه‌های این «توطئه»‌، از نظر تاریخی به پدیدة انقلاب کبیر فرانسه روی می‌کنند، و فرضیه‌هائی از قبیل «نقش فراماسون‌ها» در انقلاب کبیر، یا تئوری‌های دیگری که بر پایة حضور محافل مخفی جهت سرنگونی «فرهنگ» و «سلطنت» عنوان شده است، ارائه می‌دهند. با این وجود، بسیاری مورخان معتقدند که ریشة اصلی «نظریةتوطئه» را باید در منطقه‌ای از کشور امروزی آلمان جستجو کرد، منطقه‌ای که در آن فردی «ژزویت» مسلک و بسیار «مذهبی»، مکتبی «فراماسون‌مانند» پایه‌گذاری کرده بود. و در سال‌های پیش از انقلاب کبیر فرانسه، بسیاری از سیاست‌مداران و «فرهیختگان» در حاکمیت‌های فئودالی معتقد بودند که این «مکتب» در حال توطئه جهت سرنگونی «فرهنگ» و «سلطنت» است! پر واضح است که، روزی که عملاً «سلطنت» و به دنبال آن «فرهنگ فئودالی» در فرانسه از قدرت سیاسی ساقط شد، بسیاری از همین فرهیختگان بر این باور بودند که این محفل «مخفی» در «توطئة» خود به موفقیت دست یافته!

بعدها، مسیر و بنیاد این «توطئه»، با در نظر گرفتن نیازهای «سیاسی»‌ و «اقتصادی» زمانه تغییراتی یافت و در کشورهای کاتولیک مذهب عملاً سخن از «توطئة» پروتستان‌ها به میان می‌آمد، ‌و همانطور که شاهدیم، قلب این «توطئه» بعدها، خصوصاً پس از انقلاب اکتبر شوروی، به محافل یهودی منتقل شد! چرا که گروه وسیعی از یهودیان در انقلاب اکتبر به شدت فعال بودند، و حتی فردی چون وینستون چرچیل، که در بطن حاکمیت انگلستان به «برخوردهای کارورزانه و منطقی» شهرت داشت، در سال 1920 در مقاله‌ای جنجالی، انقلاب بولشویک‌ها در روسیه را نتیجة توطئة محافل پنهان «یهودی‌ـ فراماسونی» دانست که ریشه‌هایش را باید در همان محفل معروف آلمان جستجو کرد! البته این تضاد همیشه عنوان می‌شد که از «ژزویت‌گرائی» تا «یهودیت» فاصلة زیادی وجود دارد، ولی از آنجا که «نظریةتوطئه» فی‌نفسه خود را کفایت می‌کرد، این توضیحات کار به جائی نبرد.

در سال‌های1930 شاهدیم که «نظریةتوطئة» از جانب محافل یهودی،‌ به یکی از شاهرگ‌های تبلیغاتی برای به قدرت رساندن گروه‌های «ضدیهود»: نازی‌ها در آلمان، فرانسه، ایتالیا و نهایتاً سراسر اروپا و حتی کشور ژاپن تبدیل می‌شود؛ راست‌گرایان افراطی‌ای که اگر در طیف‌های مختلف سیاسی قرار داشتند، در یک ویژگی کاملاً مشترک بودند: ضدیت با شوروی و مخالفت با هر گونه سازماندهی سوسیالیستی! امروز در غرب «نظریةتوطئه» در حال گسترش به ادبیات توده‌پسند چون «راز داوینچی»، سریال‌های تلویزیونی و حتی بازی‌های کامپیوتری است، و برخی از نظریه‌پردازان و متخصصان علوم سیاسی از این بابت ابراز نگرانی‌هائی می‌کنند،‌ چرا که رشد این «تئوری» را در بطن نظام دمکراسی سرمایه‌داری در تضاد با نظریة «دولت منتخب» و به زیر سئوال بردن «نظام صادقانة خبررسانی» می‌شناسند، و از اینرو گوشزد می‌کنند که رشد «نظریةتوطئه» می‌تواند نهایت امر دمکراسی سرمایه‌داری را با بحرانی درونی روبرو کند.

این بود مختصری از تاریخچة «نظریةتوطئه». ولی در این میان در کشورهای جهان سوم چه می‌گذرد؟ این کشورها که متاسفانه، در زمینه‌های مختلف فرهنگی، آنجا که فعالیت‌های فرهنگی به زمینه‌های فرهنگ «عوام‌» نزدیک می‌شود، مصرف کنندة بی‌قید و شرط محصولات غربی شده‌اند، در بطن توده‌های کم‌سواد خود، «نظریةتوطئه» را نیز به همراه دیگر محصولات غربی «درونی» کرده‌اند. مسلماً اگر با ایرانیان سخن از «همة کارها زیر سر انگلیسی‌هاست» بگوئیم، حرف جدیدی به زبان نیاورده‌ایم! بله، همة کارها زیر سر انگلیسی‌هاست! این سخن که در بطن خود «نظریةتوطئه» را مستتر دارد،‌ یکی از مهم‌ترین گزاره‌های «فرهنگی ـ سیاسی» در جامعة معاصر ایران شده. البته در دنباله باید اضافه کرد که، آنچه طی 80 سال در کشور ایران به وقوع پیوسته، در «رشد» این «نظریةتوطئه»‌ نقشی به سزا داشته است.

در واقع، اگر با موشکافی به تحولاتی بنگریم که صاحب‌نظران در مسیر «نظریةتوطئه»‌ بررسی می‌کنند، در می‌یابیم که در بطن این حرکت «سیاسی‌ـ عقیدتی» نوعی «منطق»‌ درونی وجود دارد. «منطقی» که شاید مخالفان بی قید و شرط «نظریةتوطئه» یا نمی‌بینند، و یا صرفاً در جهت محکوم کردن این پدیده، قصد نگریستن به آن را ندارند. ولی در عمل، می‌توان دید که به طور مثال، رشد شیوة تولید سرمایه‌داری در کشورهای اروپای غربی، به حق یک «توطئه»‌ بر علیة نظام حاکم فئودالی بوده. «محافل» بورژوازی که در واقع، از نظر تاریخی، به صورت اتحادیه‌های کم‌یا بیش پنهان، متشکل از صنعتگران بود، هم در تضاد کامل با حاکمیت نظام فئودال قرار داشت، و هم در بطن خود، جهت مقابله با نظام «عناوین» و «برتری‌های اجتماعی» برخاسته از این «عناوین»‌ که در فئودالیسم ریشه داشت، نوعی تقسیم دوبارة‌ «عناوین»‌ و «مناصب» ایجاد کرده بود، و این عمل می‌تواند به نوعی فرهنگ «فراماسونری»‌ تشبیه شود.

از طرف دیگر، به دلیل فرهنگی بینهایت «ضدیهود»، که از سدة 1700 در اروپای شرقی به دست نظام فئودالی حاکم شده بود، ‌ بسیاری از یهودیان در این مناطق به صورتی خود به خود در تضاد با نظام فئودالی قرار می‌گرفتند، و در نتیجه در هنگام اوج‌گیری فرهنگ بورژوازی به فضائی جذب ‌شدند که در آن زمینه بیشتری برای تحولات گروهی و فردی می‌دیدند. در تاریخ کشورهای اروپای شرقی هیچ وقت با یک یهودی «زمیندار» و مالک زمین‌های کشاورزی برخورد نمی‌کنیم! اینکه، گروهی مورخان، «پایه‌های» رشد‌ این «نظریه» را در بطن محافل یهودی دنبال کنند،‌ با در نظر گرفتن تضاد بنیادین این محافل و فئودالیسم حاکم آنقدرها نمی‌تواند گزافه باشد. از طرف دیگر، زمانی که تحولات اروپای شرقی، و خصوصاً‌ رشد سوسیالیسم آغاز می‌شود، یهودیان به عنوان یکی از بافرهنگ‌ترین و در عین حال سرکوب‌شده‌ترین گروه‌های قومی، مسلماً به نظریة تساوی همة انسان‌ها در «سوسیالیسم» جذب می‌شدند، و اظهار نظر آقای چرچیل در مقالة معروف‌شان بیشتر از آنچه بوی «ضدیت»‌ با یهودیان بدهد، استنتاجی است صرفاً تاریخی. و در همین راستا شاید، بدون نیاز به بررسی ریشه‌های قومی افرادی چون لوکزامبورگ، گلدمن، تروتسکی و یا حتی استالین، بی‌دلیل نباشد که تیغ ‌انسان‌ستیز «فاشیسم» و «نازیسم» در وحلة نخست بر پیکر یهودیان فرود آید!

ولی در این بحث دو مورد اساسی را نباید بدون بررسی رها کرد: نخست موضع مخالفان «نظریةتوطئه» در بطن کشورهای غربی است، و در مرحلة بعد، موضع کشورهائی چون ایران در این بین. اگر امروز مخالفان «نظریةتوطئه»، در کشورهای غربی، سعی در «مسخره» نمایاندن این «برخورد» دارند، مسلماً‌ باید دلیلی برای اینکار ارائه ‌دهند. ولی، با مطالعة برخوردهای آنان به این نتیجه می‌رسیم که «دلایلی»‌ به آن صورت که باید و شاید ارائه نمی‌شود؛ برخوردهای تاریخی آنان همانطور که در بالا اشاره شد، آنقدرها مستحکم نیست،‌ و برخوردهای معاصر آنان بیشتر بر پایة «نگرانی» جهت تداوم نظام «دمکراسی سرمایه‌داری» محدود شده است! و در کشورهائی چون ایران، زمانی که به صورت پیاپی سیاست‌های خارجی به امر «تعیین حاکمیت» می‌پردازند، ابراز تعجب از گسترش نظریة «توده باور» توطئه، مسلماً‌ گزافه‌گوئی است؛ این ملت‌ها «توطئه»‌ را سال‌ها و سال‌هاست که زندگی می‌کنند،‌ در غیر اینصورت چگونه می‌توان روز 28 مرداد را از نظر تاریخی «تبیین» کرد؟

شاید برای به دست دادن یک تحلیل متقن‌‌تر و منسجم‌تر نیازمند گسترش نوعی «واقع‌بینی» در برخورد با «نظریةتوطئه»‌ هستیم. این «واقع بینی» می‌باید میان واقعیات تاریخی و تحلیل‌های گستردة جامعه‌شناسانه، و انواع «تبلیغات» نظام‌های حاکم تفاوتی کلی قائل شود. اگر نظام دمکراسی سرمایه‌داری، امروز با بحران روبروست، تقصیر را نباید بر گردن گسترش «نظریةتوطئه»‌ در ادبیات عوام پسند و فیلم‌های تلویزیونی بگذاریم؛ «توطئه‌ای»‌ در کار نیست؛ این نظام شاید به این دلیل با بحران روبروست که از نظر تاریخی، بر خلاف نظریه‌های فوکویاما و دیگران، به بن‌بست‌هائی رسیده. و اگر ملت‌هائی چون ایرانیان به صورتی مداوم در پی جستجوی «عامل توطئه»‌ در روزمرة سیاسی و اجتماعی خود هستند، شاید به این دلیل باشد که این مردم مشکل قبول می‌کنند که سیاست‌های حاکم بر جهان بتوانند از میلیاردها دلار چپاول سالیانة ذخائر ارزی کشورهای نفتخیز منطقه دست برداشته و به قول خود «رشد دمکراسی و مردم‌سالاری»‌ را بر این مناطق حاکم کنند. اعتقاد به حسن نیت نظام‌های حاکم در جهان،‌ که برخی سعی در دامن زدن به آن دارند،‌ و برخی ـ شاید واقع‌بین‌تر ـ به دلایل بالا آنرا کاملاً‌ مردود می‌دانند، نمی‌تواند صرفاً با تکیه بر «نظریة توطئه» نظریه‌پردازی شود. انتخاب میان ایندو برخورد هر چه باشد، یک مطلب را نباید فراموش کرد که، نه شیوه‌های تولید ابدی‌اند، و نه ملت‌ها را می‌توان تا ابد فریفت. در واقع، مخالفان فرضی و بی‌قید و شرط «نظریةتوطئه»‌، در راستای همین استدلالات، خود تبدیل به مهم‌ترین مصرف‌کنندگان همین «نظریه»‌ شده‌اند.

۵/۱۰/۱۳۸۵

تشکل‌های سیاسی در آیندة ایران


منطقة خاورمیانه شاهد تحولات چشمگیری است. خلاصه کردن این تحولات در واژه‌هائی پوچ و بی‌معنی از قبیل «نبرد حزب‌الله»، «موشک‌های اسلام علیة کفر»، و ... که از جانب برخی رسانه‌های خارجی و داخلی در بلندگوها گذاشته شده صرفاً ساده‌کردن معادلات است؛ ساده کردن معادلات و نهایت امر منحرف کردن افکار عمومی! این امر که برای نخستین بار دولت دست‌نشاندة اسرائیل به کشوری حمله‌ور می‌شود و جوابی هر چند مختصر ولی در خور می‌یابد، نشاندهندة تغییرات اساسی در وزنه‌های سیاسی منطقه است. این تغییرات مسلماً در ابعاد دیگری خود را به نمایش خواهد گذاشت، و نامه‌هائی که اخیراً از جانب برخی «زندانیان سیاسی» در افشاء «دیگران» به بیرون از زندان اوین «ارسال»‌ شده، و خصوصاً مقالة مطول و فراگیری که به قلم رئیس‌دانا، در مورد سیاست‌های اقتصادی جاری در یکی از محافظه‌کارترین و دولتی‌ترین نشریات اینترنتی به چاپ رسیده، نشان می‌دهد که حتی «مرده‌شور هم به زاری و فغان افتاده». این فروپاشی،‌ که در حال حاضر به «محافل» حاکمیت محدود مانده، به دلیل تغییرات وسیع در استراتژی‌های منطقه، مسلماً دیر یا زود شامل حال کلیة سازمان‌های سیاسی ایران خواهد شد، سازمان‌هائی که همگی پای در راهبردهای جنگ سرد دارند. در این میان این سئوال مطرح است که آیندة این تحولات، تا آنجا که به کشور ایران مربوط می‌شود، چه‌ها می‌تواند باشد؟ شاید در بطن همین برخورد است که نقش سازمان‌ها و احزاب سیاسی ایران از اهمیت برخوردار خواهد شد، چرا که بنیادهای سنتی ـ بازار، حوزه، دربار ـ که دهه‌ها ایران معاصر را از دستیابی به هر گونه پویائی تاریخی بازداشته‌اند، دیگر نمی‌توانند در تاریخ ملت ایران نقشی فراگیر بیابند، آیندة ایران امروز بیش از پیش بر عملکرد فعالان سیاسی تکیه خواهد داشت.

اگر یک مورخ روزی و روزگاری، قصد تهیة تاریخچه‌ای از احزاب و سازمان‌های سیاسی در ایران داشته باشد، تلاش فراوانی نمی‌باید به خرج دهد. این تاریخچه، هر چند که اوراقی به خون خفته است، از فصولی بسیار محدود برخوردار خواهد شد؛ احزاب سیاسی در ایران عموماً به سه دسته تقسیم می‌شوند: احزاب و سازمان‌های بی‌ریشة حکومتی،‌ تشکیلات «سیاسی‌ـ نظامی و قومی»، و نهایت‌امر سازمان‌های براندازی. آنزمان که مشروطه‌طلبان در بطن تحولات کشور دست به برپائی «انجمن»‌ می‌زدند، شاید نمی‌دانستند که «انجمن»، جهت حفظ موجودیت سیاسی و اجتماعی خود به پایگاهی بیش از «حسن‌نیت» پایه‌گذارانش نیازمند است. ارتباطات مالی، اقتصادی، عقیدتی، راهبردی و خصوصاً بین‌المللی، که دوام و بقاء یک «انجمن» را تضمین می‌کنند، در آنروزها آنقدرها مورد توجه قرار نگرفت. با این وجود، پیشینان را نمی‌باید در این مورد سرزنش کرد، ملت ایران که از بطن یکی از سنتی‌ترین نظام‌های استبداد ایلاتی پای به قرون نوین می‌گذاشت، مسلماً نمی‌توانست از تحولات جهان نوین در زمینة سیاست، امور اجتماعی و سازماندهی عرصه‌های وسیع جمعیتی ـ شهرهای چند صد هزار نفره، کارگاه‌های وسیع و خدمات شهری و کشوری ـ چشم‌انداز روشنی داشته باشد. ولی این سخن را در مورد اخلاف آنان، کسانی که در دهه‌های بعد دست به فعالیت‌های سیاسی زدند، دیگر نمی‌تواند صحت داشته باشد. اینان که اغلب تحصیلکرده‌های دانشگاه‌های غرب و یا شرق بودند، از نظر دماغی بخوبی در موضعی قرار داشتند که بتوانند نقش کلیدی تشکیلات و احزاب سیاسی را در سازماندهی زندگی اجتماعی در قرون جدید دریاب‌اند، و اگر در عملکردهای‌ اینان طی دهه‌های طولانی، نقائصی اینچنین عمیق می‌توان دید، این امر صریحاً نشانه‌ای است از عدم لیاقت‌شان.

در این تاریخچة کذا از احزاب و سازمان‌های سیاسی، مسلماً صفحات زیادی نیز به بررسی انواع «حکومتی» این تشکیلات در ایران اختصاص نخواهد داشت. چرا که تشکیلات حکومتی، چه در بطن سوسیالیسم علمی،‌ چه در «دمکراسی‌های» غربی، و چه در نظام‌های استبدادی جهان سوم، همگی از ویژگی یکسانی برخوردارند: استخوانی بودن‌! این واقعیت را امروز، که از فروپاشی حاکمیت شوروی سال‌ها می‌گذرد، به جرأت می‌توان اعلام داشت که در بطن حزب کمونیست اتحاد شوروی،‌ همان روابط «ارباب‌ـ‌رعیتی‌ای» حاکم بود که در حزب «ایران نوین» در زمان اعلیحضرت محمدرضا پهلوی جریان داشت. در این میان، به طور مثال، مطالعة خاطرات و مصاحبه‌های شوارناتزه، آخرین وزیر امور خارجة اتحاد شوروی بسیار الهام‌بخش می‌شود. آنان که مسائل جهان سیاست را نه بر اساس «نظریات کلی، علمی و سیاسی» که بر پایة تجربیات جاری ارزشیابی می‌کنند، در این مصاحبه‌ها زمانی که شوارناتزه از اولین دیدار خود با صدرهیئت رئیسة اتحاد جماهیر شوروی می‌گوید چه خواهند دید: «در برابر عظمت برژنف دست‌هایم به لرزه افتاده بود!» بله، «عظمت برژنف» دست‌های ایشان را به لرزه در آورده بود، و در کشوری دیگر عظمت «امام» هم، اگر به مصاحبه‌های آقای «معین‌فر»، اولین وزیر نفت «انقلاب» مراجعه کنیم، «زبان در دهان خشک» می‌کرد. واقعیت این بود که نه «امام» از چنان جاذبه‌ای برخوردار بود که زبان در دهان خشک کند، و نه آقای «برژنف» ـ در اوج افتضاح جنگ خونین افغانستان ـ «عظمتی» داشت؛ در واقع، اگر زبان در کام خشک می‌شد، و اگر دستان به لرزه می‌افتاد، به دلیل بی‌مایگی، انفعال و کاسه‌لیسی زیردستان بود.

آنان که مرگ نظام‌های «ارباب رعیتی» را در جهان، به عناوین مختلف پیوسته «جشن‌» می‌گیرند، فراموش کرده‌اند که این ارتباط «انسان ستیز» را نمی‌باید صرفاً در رابطة «مالک ـ کشاورز» خلاصه کرد. امروز، در بطن پیشرفته‌ترین نظام‌های بوژوازی جهان غرب همین رابطة نامیمون در میان کادرهای بالای احزاب کاملاً رایج است؛ آنجا که اهداف و آرمان‌ها جای خود را به مصلحت‌جوئی‌ها، تعظیم‌ها و تکریم‌ها می‌دهد. در جهان سوم آنان که به این مصلحت‌جوئی‌ها تن نمی‌دهند، جان بر کف دارند و در نظام‌هائی «انسانی‌تر»، از میدان سیاست به بیرون از دایرة قدرت پرتاب خواهند شد! ولی مسلماً این نوع برخورد با مشکلات اجتماعی و سیاسی در یک کشور، در هنگام ارائة یک نظریة سیاسی «مضحک» به نظر می‌آید. هیچ نظریه‌پردازی در حیطة علوم سیاسی، عنصر تعیین کنندة «تعظیم و تکریم» و «کاسه‌لیسی» را در بطن نظریه‌پردازی‌های خود مورد «مطالعه» قرار نخواهد داد، ولی نباید فراموش کرد که، این نوع «مضحکه»، امروز به بسیاری نظام‌ها سیاسی از پایه و بنیاد شکل داده، و نتایج ملموس همین «مضحکه‌»‌ را همه روزه می‌توان در ترهات جورج بوش‌ها، افاضات بلر‌ها، سخنرانی‌ها و نامه‌نگاری‌های احمدی‌نژادها و ... در سطح جهان شاهد بود.

پس اگر در این مختصر سخن از «احزاب» به میان آمد، احزاب وابسته به حاکمیت نمی‌تواند مورد نظر باشد. چرا که این «تشکیلات» صرفاً‌ نمایه‌ای از تاریخچة «غارنشینی» انسان‌‌ها است، و از اینرو نمی‌تواند «نظریه‌پردازی» شود. ولی از طرف دیگر، همین «قدمت» و ریشة تاریخی‌اش باعث ‌شده که مشکل «کاسه‌لیسی»‌، «خضوع» و «سرسپردگی» عملاً تا امروز لاینحل باقی بماند. جهت خلاصه کردن بحث، تحلیل نمونه‌های تاریخی دیگر احزاب در کشور را به روزی دیگر واگذار می‌کنیم، ولی این مطلب را باید یادآور شد که،‌ نظریه‌های نوین در علوم سیاسی، هر چند که در کلام بسیاری صاحب‌نظران این تمایل وجود دارد که‌ «علوم سیاسی» را شاخه‌ای مرده به شمار آورند، می‌باید بر «سازماندهی‌های پویای اجتماعی» تکیه کند، سازماندهی‌هائی که تکیه بر جنبش پیوستة اجتماعی، عقیدتی و سیاسی دارند. این ویژگی را صرفاً می‌توان در بطن سازماندهی‌های جوانان، دانشجویان، کارگران، روشنفکران، هنرمندان،‌ روزنامه‌نگاران، خرده‌اصناف و به طور اعم «آزادیخواهان» یافت. در این راستا،‌ بنیادهائی که از فهرست و تاریخچة «منافع» و «مناصب» برخوردارند، حتی زمانی که سخن از علمیت و فناوری به میان می‌آید ـ نمونة کادرهای علمی دانشگاهی و مجموعه‌های بزرگ صنایع ـ نمی‌توانند کارساز مسائل سیاسی و سازماندهی‌های کشوری باشند، چرا که اینان، هر یک در بطن خود، مجموعه‌ای «بسته» را تشکیل می‌دهند.

ایران فاقد ساختارهای عظیم و مستقل اقتصادی، تولیدی، علمی و صنعتی است، و اگر صنعت نفت را که مستقیماً به دست استعمار مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد، از این بحث جدا کنیم، عملاًً چیزی در دست باقی نخواهد ماند، ‌ از اینرو جنبش سیاسی نوین در ایران بیش از هر کشور دیگری نیازمند دریافت این واقعیت است که پایه‌ریزی ساختارهای سیاسی دیگر نمی‌تواند چون گذشته به صورتی «محفلی» و «سنتی» صورت گیرد. ولی این سئوال باقی می‌ماند: در شرایط فعلی، سازمان‌های سیاسی در کشور ایران تا چه حد قادرند این نیاز نوین در ادارة امور کشور را باز شناسند؟

۵/۰۸/۱۳۸۵

سالروز «پیروزی» جنبش مشروطیت ایران



تا چند روز دیگر، در یکی از همین روزهای گرم امرداد ماه است، که سالروز اعلام فرمان مشروطیت از جانب شاه قاجار فرا می‌رسد. البته در مورد مشروطیت، استعمار و دولت‌های دست نشانده، دهه‌ها فرصت داشتند تا ما ایرانیان را «مغز شوئی» کنند. نباید فراموش کرد که در کتاب‌های تاریخ در دورة پهلوی، حداقل آنان که به «زینت» چاپ مزین ‌شدند، راویان اخبار و مورخین رویدادها، چه بندبازی‌های محیرالعقولی ‌می‌کردند تا قاطرچی بی‌فرهنگی چون رضامیرپنج را به «نهضت مشروطة» ایران بچسبانند، و همزمان، رفرم‌های استعماری «شاه و ملت» را نیز نشانه‌ای از رشد «جنبش مشروطیت» به شمار آورند. ولی، پس از غائلة 22 بهمن، آخوندها راه بهتری در پیش گرفتند، و با عنوان اینکه اصولاً «انقلاب مشروطه متعلق به روحانیت بوده»، به حساب خود آب تربت بر سر کلیة مبارزات ملت ایران ریختند. ولی این امر که این جنبش چه بوده، و اهداف آن چه‌ها می‌توانسته باشد، گویا از نظر حاکمیت‌های استعماری که اینک 80 سال است بر ما حاکم‌اند، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست.

در تاریخ ایران شاید برخی جایز ندانند که اهمیت زیادی برای «جنبش مشروطیت» قائل شویم. ولی نباید فراموش کرد که این «نهضت» اولین نوع خود در تاریخ ایران است، که توانست تا حدودی به موفقیت‌هائی «پایدار» دست یابد. و پس از پیروزی «نهضت مشروطه» ـ یا هر آنچه می‌تواند «پیروزی»‌ تلقی گردد ـ عملاً دیگر هیچ حاکمیتی در کشور ایران نتوانست مراجعه به «آراء عمومی»‌ را ـ حداقل در ظاهر ـ یکسره بی‌ارزش بنمایاند. رضامیرپنج و ژست‌های قزاق‌مابانه‌اش در سخنرانی‌های «ملی و میهنی»، که طی آن به کرات مجلس شورای ملی را «طویله» لقب می‌داد، و چند دهه بعد عربده‌های جاهل‌فریب حاج‌روح‌الله، که در سخنانی «حکیمانه» ابراز می‌داشت: «اگر همه بگویند نه، من می‌گویم آری!» هیچکدام نتوانست به صورتی پایدار به «روح» حاکمیت ملی، برخاسته از جنبش مشروطه در قلب ایرانیان صدمه‌ای وارد آورد. این جنبش، علیرغم تمام کاستی‌ها، ‌ با وجود ندانم‌کاری‌ها، و دستپاچگی‌هائی که دامنگیر رهبران آن شد، و معضلاتی که‌ به دلیل عدم آمادگی آنان در راه به ثمر رساندن یک «نهضت ملی و فراگیر» ایجاد کرد، یک پیام پایدار و تاریخی برای ملت ایران به ارمغان آورد: «ملت و آراء ملی را نمی‌توان تا ابد نادیده گرفت!»

هر چند ایرانیان در به کارگیری آرای عمومی خود، عموماً قربانی قالب‌هائی شدند که نهایتاً فضای سیاسی کشور را به سوی استبداد و ضدیت با حاکمیت واقعی مردم کشانده، هر چند که کارنامة «حاکمیت ملی و آزادیخواهی سیاسی» در ایران، امروز از سیاه هم سیاه‌تر می‌نماید، همین امروز وظیفة هر ایرانی است که «پیروزی» مشروطیت را پاس دارد، چرا که این جنبش در تاریخ ایران تنها جنبش «آزادیخواهی» ملت ما است. به همین دلیل است که دست‌های استعمار، طی دهه‌ها بر مسیر تحولات این «جنبش» هزاران دروغ و بهتان نوشته‌اند؛ مشروطه‌طلبان را «وابستگان» سفارت انگلیس خواندند، ستارخان و باقرخان را دائم‌الخمرهائی هرزه، بی‌سواد و بی‌سروپا لقب دادند، صوراسرافیل‌ها «آخوند» شدند، و روحانیت مزور شیعه ـ طباطبائی‌ها، خیابانی‌ها و ... ـ به دروغ، شخصیت‌های کلیدی این نهضت مردمی لقب گرفتند! ولی کسانی که نه در آینة استعمار که در بطن رأی و حکم نهائی تاریخ به کشور خود می‌نگرند، به خوبی می‌دانند که اگر جنبش مشروطه به بیراهه رفت و اگر «مشروعه‌ای آخوندی» را جایگزین «استبدادی سنتی» کرد، قضاوت در مورد تاریخ ایران نه با عوامل استعمار که با ملت ایران است؛ قضاوت در احوال دیروز، با همان‌هائی است که امروز نیز علیرغم تندباد «استبداد» که بر این مردمان و بر این سرزمین می‌تازد، پشت خم نمی‌کنند و آرمان‌های‌شان، هر چه باشد، قربانی مصلحت‌جوئی‌های استعماری نخواهد شد.

نباید فراموش کنیم که اگر امروز، فریاد «توده فریب فاشیسم» در قالب نداهای «آزادیخواهانه» از قلب زندان اوین، و از زبان همان‌هائی به گوش می‌رسد که عمری ملت را در «فریب‌کدة» فاشیسم به زنجیر انداخته بودند، اگر امروز، «دوستان» ‌و «هم‌سفره‌های» گذشته، در قالب نامه‌هائی «افشاگرانه» دست هم‌پالکی‌های دیرین را اینچنین بی‌پروا رو می‌کنند، و اگر حاکمیت وابستة «آخوندی»، بی‌رمق از این سوی به آن سوی در جستجوی مفری برای رهائی از «حکم نهائی» تاریخ این ملت می‌دود، همه و همه فقط نشانه‌ای از بیداری ما ایرانیان است. ما ایرانیانی، که در این کهن سرزمین هزاران دسیسة تاریخ را دیده‌ایم و تجربه کرده‌ایم، ما ایرانیانی که اگر پای در هزاره‌هائی پرمحنت فشردیم، هیچگاه فریب «جاعلان‌تاریخ» را نخوردیم. «پیروزی» نهضت مشروطیت بر ملت ایران مبارک باد!‌