۷/۰۸/۱۳۸۹

بمب و پستان‌بند!



همانطور که قابل پیش‌بینی بود، با هموار شدن راه سیاستگزاری ایالات متحد در ایران، و خروج کشور از چشم گردباد، بحران جهانی می‌بایست به سرعت به جانب منطقة آسیای شرقی، یا به عبارت دیگر به سوی کشورهای چین، کره‌شمالی و ژاپن تغییر مسیر می‌داد. و آغاز مسافرت دیپلماتیک دیمیتری مدودف به این مناطق در عمل نشان می‌دهد که روسیه نیز پای برهنه به دنبال همین «بحران» دوان است. به دلیل شرکت هیئت حاکمة روسیه در «ماراتون» کذا، مطلب امروز را به بررسی دو رخداد اساسی اختصاص می‌دهیم؛ یکی در ایران و دیگری در منطقة آسیای شرقی. رخدادهائی که روابط دیپلماتیک آن‌ها را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

پس نخست برویم به سراغ مهرورزی و سری به دکان «دلاربازی» اسلامی ایشان بزنیم. در خبرها آمده که ارزش برابری دلار در بازارهای داخلی به یک‌باره از جهشی خیره‌کننده برخوردار شده. نخست باید گفت که آنچه «ارزش» برابری دلار آمریکا با ریال ایران خوانده می‌شود در عمل آینة تمام‌نمائی است از کل سیاست‌های اقتصادی و مالی استعماری که از دیرباز در قبال ملت ایران به مورد اجرا در آمده. ریال ایران، حتی در دوران «بروبیای» آریامهری و نفت‌فروشی‌های نمایشی وی نیز واحد پول معتبری به شمار نمی‌رفت و در تمامی کشورهای جهان، بانک‌ها از خرید ریال ایران «معاف» بودند!‌ ریال در عمل واحد «پولی» بود مشتق از دلار که‌ واشنگتن به شیوة دلخواه برای آن «ارزش» و بها قائل می‌شد! به طور مثال، یکی از دلائلی که بازاری‌ها از محمدرضا پهلوی دل خونی داشتند این بود که وی به تصور آن‌ها بهای دلار را به صورت مصنوعی بالاتر از بهای «واقعی» آن نگهداشته بود به این ترتیب واردکنندگان که به تدریج به اکثریت مطلق در بازارهای ایران تبدیل شده بودند، با این دلار خود را «متضرر» می‌دیدند!

ولی نوسانات ارز خارجی، خصوصاً ارزهای حاکم جهانی در بازار‌های ایران، به هیچ عنوان بازتاب مستقیم موضع‌گیری‌های اقتصادی و مالی دولت‌ها در تهران نبوده و نیست. خلاصه بگوئیم، رژیم‌های سیاسی کشور در این میان هیچکاره‌اند. دیدیم که دقیقاً پس از استقرار آخوندها و اسلامگرایان در رأس هرم قدرت و پس از برقراری نظام کودتای 22 بهمن 57، بهای دلار از 70 ریال به قیمت‌های نجومی رسید. امروز همین دلار 70 ریالی برای ملت ایران 13 هزار ریال تمام می‌شود! این تغییر «هولناک» در ارزش برابری دلار و ریال مسلماً نمی‌تواند نتیجة سیاستگزاری‌های تولیدی، تجاری و مراودات منطقی تلقی شود. این «تحول» غیرمنطقی و خصوصاً ضدایرانی نتیجة دستکاری‌های هیئت حاکمة ایالات متحد در اقتصاد ایران تحت نظارت آخوندهاست. خلاصة کلام، با تبدیل اقتصاد ایران به ماشین جنگ‌افروزی عموسام در منطقه، دلار حاصل از فروش نفت‌خام، نفتی که در عمل به صورت «شبه‌رایگان» به منطقة نفوذ دلار تحویل داده می‌شود، دیگر نمی‌بایست در دست ایرانی قرار گیرد. و می‌بینیم که تحت این سیاست مالی، بهای دلار آنچنان افزایش یافته که در واقع برای ایرانی می‌باید خارج از دسترس تلقی ‌شود.

با این وجود، از نخستین سال‌های «انقلاب» آقای خمینی، عموسام و دیگر نفتخوارهای جهان برای مجموعه درآمدهای نفتی ایران برنامة مشخصی تنظیم کرده بودند. این درآمدها یا در بانک‌ها مشمول قانون نانوشتة «لفت‌ولیس» مقامات محلی می‌شد، یا آن‌ها را جهت پیشبرد سیاست‌های مورد نظر به درون چند لایة مالی و اقتصادی مطلوب دستگاه عموسام تزریق می‌کردند. از آنجمله بود خرید جنگ‌افزار؛ خرید مایحتاج اولیة عمومی که دولت دست‌نشانده برای تحکیم قدرت خود و خدمت به «ارباب» به توزیع حداقل آن‌ها در میان ایرانیان «نیاز» داشت؛ تزریق دلار در شبکه‌های قاچاق که تحت نظارت سفارتخانه‌های ایالات متحد و مقامات حکومت اسلامی در جنوب و غرب و شرق ایران فعال شده بود؛ حمایت از شبکة فساد دولتی و نظامی و «اختاپوس» به اصطلاح «مردمی» و وابسته به سازمان سیا که در عمل اهرم‌ سیاست‌گزاری واشنگتن در ایران به شمار می‌رود؛ و ... همانطور که تصویر بالا نشان می‌دهد، شهرنشین متوسط‌‌الحال ایرانی در این چشم‌انداز جائی نداشت. اینگونه است که حکومت دست‌نشانده می‌تواند به خود اجازه ‌دهد که به یک‌باره قیمت دلار، طلا و سکه و نقره و غیره را به این صورت به نوسان درآورد.

به همین دلیل است که برخی خبرگزاری‌ها جهت راندن افکارعمومی به سوی بیراهه‌های «قابل درک»، اوج‌گیری بهای دلار را در ارتباط با فروپاشی شبکة تجارت جمکران در امارات «تحلیل» می‌کنند! در این راستا رادیوفردا، مورخ 30 سپتامبر 2010 چنین تیتر می‌زند:

«پرواز دلار در تهران: توطئة طلافروشان يا فشار دبی؟»

جواب به این نوع خبرپراکنی ساده‌‌تر از آن است که نیازی به بحث و گفتگو داشته باشد. پرواضح است که شبکة تجارتی‌ وابسته به جمکران در امارات همانطور که بالاتر نیز به آن اشاره کردیم شبکه‌ای است جهت تزریق دلارهای نفتی در مسیر حمایت از قاچاقچیان دولتی و حکومتی در قلب تشکیلات اسلامی. و این شبکه جهت به ارزش گذاشتن همین حکومت فعال شده بود. خلاصه، دلیلی وجود ندارد که قیمت دلار به واسطة «فروپاشی» فرضی این شبکه به پرواز درآید! طلافروشی داخلی نیز شبکه‌ای است سنتی که از دیرباز با تکیه بر طلای وارداتی دولت دست به دکان‌داری و معرکه‌گیری در داخل مرزها زده. این شبکه نه تولیدکنندة طلاست، و نه بدون کمک‌های ارزی دولت می‌تواند مفری جهت تأمین طلای مورد نیاز خود متصور باشد. در نتیجه، «پرسش‌های» رادیوفردا که گویا «پاسخی» در خود پنهان دارد، فقط شاهراهی است به ناکجاآباد؛ وسیله‌ای است جهت پنهان داشتن واقعیات مالی، تجاری و ارزی در کشور ایران.

اگر دلار به پرواز در می‌آید فقط و فقط به این دلیل است که بهرة ایرانی متوسط‌الحال از اقتصاد داخل و کالاهای «قاچاق» که توسط شبکة دولتی در کشور توزیع می‌شود می‌باید به صورت چشمگیر «کاهش» یابد. به طور خلاصه، و به زبانی قابل‌فهم‌تر، «قرار» بر این شده که ایران و ایرانی را در فقر عمیق‌تری فرو برند.

و این پروژه را ما نتیجة هماهنگی‌های حکومت اسلامی با سیاست‌های آمریکا در منطقه می‌دانیم. به صورت بسیار فشرده می‌باید گفت، بحران‌سازی در کشور ایران که از آغاز کودتای ارتش شاهنشاهی در 22 بهمن 57 به نفع آخوندیسم، تبدیل به سیاست رایج کشور شد، اینک که مجسمة «فره‌وهشانة» رهبران این فتنة ضد ایرانی در حال «ریزش» است دچار دگردیسی شده. تا دیروز با تکیه بر مزخرفاتی از قبیل اسلام «شیعی‌»، ایرانی را به زنجیر کشیده بودند، و شبکه‌های جهانی نیز خون ملت ایران را به شیشه می‌کردند. کسی هم «ایرادی» بر وجوه ضدانسانی این رژیم «وارد» نمی‌دانست. سال‌ها شاهد بودیم که مشکل محافل قدرت‌ساز جهانی در این خلاصه می‌شد که چگونه با حفظ همین اوباش و آدمکشان در رأس قدرت،‌ و با استفاده از شبکة دیرینة استعماری در ایران، می‌توان حکومت خردجال را «دمکراتیک ـ اسلامی» کرد!

اینک که صورتک‌ها از چهره فرومی‌افتد و حنای بازار مکارة‌ «شیعی‌مسلکی» و آخوندبازی دیگر برای ایرانی رنگ ندارد؛ در شرایطی که دیگر سرکوب بیشتر نیز نه کارساز است و نه در چارچوب سیاست‌های جهانی برای اربابان این حکومت امکانپذیر، عموسام ترفند جدیدی «خلق» کرده. آنحضرت جهت پیش‌گیری از خیزش ملت ایران بر علیه این نمایش شوم و نفرت‌انگیز که سه دهه‌ است هست و نیست یک ملت را به چپاول مشتی اوباش داده، بخشی از «اهرم» سرکوب خود را وقف گسترش «فقر» کرده، تا فقر را به عنوان اهرمی سرکوبگر به میدان سیاست ایران بیاورد. این است دلیل برگزاری نمایشات مسخرة یانکی‌ها در نیویورک و صدور قطعنامه‌های «جهانی» جهت تحریم ملت ایران؛ تحکیم بهای دلار 1300 تومانی!

صورتبندی روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد. سئوال این است: جهت کنترل خیزش‌های اجتماعی، سرکوب تحرکات سیاسی و فرهنگی و پیشگیری از گام نهادن یک ملت در مسیر رشد و شکوفائی، چگونه می‌توان سنگ‌اندازی کرد؟ ملتی را که در چارچوب مقاوله‌نامه‌های جهانی نمی‌توانید همچون عراقی‌ها و افغان‌ها به بمب و موشک ببندید؛ ملتی را که در نظام رسانه‌ای نیز دیگر نمی‌توانید بیش از این‌ها سرکوب کنید؛ با حربة فقر فلج می‌کنید. نتیجة «مذاکرات» و ساخت‌وپاخت‌های مهرورزی در نیویورک با اربابان‌اش، همین سفره‌ای است که امروز در برابر ملت ایران گسترده شده: سفرة دلار 1300 تومانی.

دیری نخواهد گذشت که اهرم «فقر» جایگزین قسمتی از اهرم‌های سرکوب یعنی اوباش خیابانی و دستجات سازمان سیا شود. در چنین وانفسائی مسلم بدانیم که به سرعت جهان «متمدن» شاهد رشد و پیشرفت و رعایت «حقوق بشر» در ایران نیز خواهد شد. بله، ملت گرسنه و غرقه در فقر، دیگر حرفی برای گفتن نخواهد داشت. پروژة «نوین» عموسام برای ملت ایران در شرایطی به قول حاجی‌های اسلام‌پناه بازار تهران «کلید خورده»، که محمود بهمنی،‌ رئیس بانک مرکزی جمکران، پنجشنبه 8 مهرماه سالجاری به خبرگزاری فارس می‌گوید:

«سكه ارزان مي‌شود؛ دلار را به 1060 تومان مي‌رسانيم»

واقعاً که ایشان باید هم رئیس بانک مرکزی حکومت اسلامی باشند. این اظهارات فقط و فقط برای آرام کردن افکارعمومی در ایران بر زبان رانده شده. حکومت اسلامی توضیح نمی‌دهد که چگونه قیمت طلا و یا ارزهای رایج جهانی در ایران به چنین نوساناتی می‌افتد! بهمنی در ادامه باز هم جهت تأمین «آرامش خیال» ملت ایران می‌گوید:

«قيمت دلار به هر ميزان در سطح جهاني باشد [...] به سطح حداكثر 1060 تومان [خواهد رسید] طلا و سكه نيز به حد كافي در بازار عرضه خواهد شد و قيمت آن را به سطح جهاني مي‌رسانيم.»


ما هم می‌گوئیم، به فرض که سرکار عالی چنین عملیات خداپسندانه‌ای نیز انجام دهید، نتیجه برای ملت ایران چیست؟ ایرانی به چه دلیل می‌باید برای دلار آمریکا بیش یک‌هزار تومان پرداخت کند؟ و در شرایطی که قیمت طلا در بازارهای جهانی از این رکورد به آن رکورد می‌پرد، حضرتعالی حتماً می‌خواهید جهت تزریق طلا در بازارهای ایران از معادن طلای ننه‌جان‌تان استفاده کنید؟ نه! چنین نیست. شما طلا را که یا به قیمت گزاف خریده‌اید و یا خواهید خرید، پس از پرداخت یارانه‌های «مخفی»، به بهای ارزان‌تر به دست زرگرها می‌دهید، تا سروصدای‌شان را فعلاً بخوابانید! و این همان کاری است که سه دهه است با گندم، برنج، آهن‌آلات، سیمان،‌ بنزین، نفت سفید و خدا می‌داند با چند رقم دیگر از کالاهای مصرفی کشور انجام داده‌اید. عموسام دلار را برای شما «گران» می‌کند، جنابعالی هم بجای یافتن راهی جهت خروج از بن‌بستی که واشنگتن بر ملت ایران تحمیل کرده، قیمت‌های داخل را برای ملت ایران بالا می‌برید! هر کجا هم گیر افتادید و سروصدای ملت در آمد، درازای ماه‌خانم را با پهنای شاه‌خانم عوض می‌کنید؛ از این «یارانه» می‌برید و به آن «یارانه» می‌افزائید. بعد هم به شرکت‌های معظم ملکة انگلستان در کشور «مستقل» پاکستان سفارش چاپ اسکناس با عکس‌های خمینی «خناس آدمخوار» می‌دهید، و اسکناس‌های کذا را بین «امت» پخش می‌فرمائید! اسم این عملیات «خررنگ‌کن» را گذاشته‌اید، «ادارة امور اقتصادی کشور!» واقعاً زمانیکه وظیفة مقام «شامخ» ریاست کل بانک مرکزی حکومت اسلامی، بجای «تولید ثروت» به «توزیع فقر» محدود ‌شده، بیش از این‌ها هم عقل و شعور لازم ندارد.

حال که سخن از عقل و شعور به میان آمد، بد نیست نگاهی هم به عقل و شعور حاکمیت روسیه بیندازیم. مدودف در دیدار اخیرش از چین مائوئیست، آنچنان «عقل و شعوری» از خود نشان دادند که سنای آمریکا با دستپاچگی آناً چین را هم «تحریم» کرد! نتیجة این «عملیات» خداپسندانه نیز به سرعت در سرزمین «پاک‌های» مسلمان و خداپرست خود را نشان داد، و دولت «مستقل» پاکستان رسماً از اعزام کاروان‌های آذوقه و مهمات ناتو به مقصد مناطق جنوبی افغانستان پیشگیری نمود! البته کاروان‌های مهمات و آذوقه‌ اگر توسط شبکة اسلام‌پرستان منطقه، و با استفاده از ارز حاصل از چپاول نفت‌خام کشورهای خاورمیانه به جنوب افغانستان ارسال می‌شود، دریافت کنندگان نهائی و واقعی این «مهمات» آنقدرها که ادعا شده «معلوم» و مشخص نیستند! خلاصه اگر این کاروان‌ها به مناطق جنوبی افغانستان اعزام می‌شوند، پر واضح است که حداقل قسمتی از آن نصیب طالبان عزیزتر از جان عموسام خواهد شد. چرا که مناطق جنوبی افغانستان و شمال شرقی پاکستان به طور کلی در دست طالبان مسلح است، و واشنگتن نیز این «واقعیت» را بارها و بارها رسماً مورد تأئید قرار داده.

همیشه نیز این سئوال مطرح می‌شود که اگر ریگی به کفش عموسام نیست، چرا این کاروان‌ها را از راه شمال به جنوب افغانستان اعزام نمی‌کند؟ می‌بینیم که واشنگتن بر خلاف نوکران‌اش در جمکران، اصلاً اهل تقیه نیست! همان کاری را که «نباید»، ‌ انجام می‌دهد و با سربلندی عکس آن را اعلام می‌دارد! خلاصه عموسام به طالبان اسلحه، ‌ آذوقه، مهمات و جنگ‌افزار می‌دهد، ‌ و در تبلیغات رسانه‌ای هم با طالبان بسختی «می‌جنگد»! احدی هم در نظام رسانه‌ای به خود اجازه نمی‌دهد به ارباب «اهانت» کرده، زبان‌‌اش لال ایشان را به دروغگوئی و صحنه‌آرائی متهم سازد. به این می‌گویند عموسام درست و حسابی!

ولی زمانیکه همین عموسام دستش به زیر هاون می‌افتد،‌ جیغ‌وفریادش هم شنیدنی است. به هر تقدیر، اگر پکن از جوابگوئی به تحریم‌های واشنگتن خودداری کرد، دولت پاکستان پس از نوش‌جان کردن توسری مناسب به سرعت جواب تحریم‌ها را به واشنگتن ابلاغ نمود. جالب اینجاست که عموسام هم بجای حمله به چین و روسیه و یا پاکستان ترجیح داد گریبان نوکر وفادارش یعنی حکومت اسلامی را بگیرد! از اینرو رادیوفردا، مورخ 30 سپتامبر 2010، از طرف حضرت لیبرمن، سناتور متعهد و مکتبی و «اصولگرای» ایالات متحد، چنین تیتر می‌زند:

«در صورت موثر نبودن تحریم‌ها، آمریکا حملة نظامی به ايران را بررسی کند»

چنین سخنان تحکم‌آمیزی فقط از زبان سرکار استوار خطاب به «گروهبان» قندعلی می‌تواند شنیده شود. البته عبارت «پسر زود باش» را فراموش کرده بودند! ولی جوزف لیبرمن،‌ در حد سرکار استوار هم نیست؛‌ و اینهم دلیل دارد! هر چند افلاس بنیامین نتانیاهو هوش و حواس از سر کچل لیبرمن ربوده، حضرت یوسف لیبرمن سلام‌الله به عادت همیشگی آنچنان «تحکم» کرده‌اند که ما ناخودآگاه به رعشه دچار شدیم! مسلماً لرزه بر اندام ملت ایران هم افتاد، ولی این لرزه‌ها عین پس‌لرزه‌های زلزله است. بیش از آنچه ویرانی به ‌بار آورد، وحشت می‌آفریند. انتشار اظهارات آقای لیبرمن در رادیوفردا، نشان می‌دهد که بعضی‌ها مایلند سیاست شکست خوردة نظامی واشنگتن در مورد ایران را که بیش از دو سال از بایگانی کامل آن می‌گذرد، دوباره از گنجه بیرون بکشند! پر واضح است که چنین عملیاتی، حتی با همکاری و همگامی نزدیک دولت جمکران غیرممکن است. ولی از آنجا که دروغگو کم حافظه نیز هست، آقای لیبرمن آناً به مصرع دوم «ک..‌ شعریات‌شان» رسیده و می‌فرمایند:

«بيم آن می‌رود که آمريکا نهايتاً به يک ايران هسته‌ای تن دهد»

با این جملة «بلیغ» و شیوا،‌ ایشان در واقع می‌فرمایند، اگر روسیه بیش از این فوت در آستین مائوئیست‌های پدرسوخته بیاندازد،‌ و شورت و تنبون و پستان‌بندهای صادراتی چین بیش از این بازارهای آمریکا را اشباع کند، یک بمب می‌دهیم به نوکران‌مان در جمکران! خصوصاً که اسلام‌آباد «آب بر اولاد علی بسته و دل هیلاری بشکسته»، و ما خیلی نگران «قوت» و «باروت» برادران طالبان‌مان در کوه‌وکمرهای مناطق «قبائل» شده‌ایم. ولی باید هم به ایشان تسلیت بگوئیم، هم به گردانندگان محترم رادیوفردا که شصت‌سالگی‌شان را جدیداً «جشن» گرفته‌اند. چرا که اگر مطالبات یوسف لیبرمن قابل تحقق ‌بود، خیلی پیش از این‌ها جامة عمل می‌پوشید و خلاصه، هرگز کار به «تهدید» صنایع «پستان‌بنددوزی» در پکن و شانگهای نمی‌رسید!

امیدواریم حال که رئیس بانک مرکزی حکومت جمکران برای جلب رضایت زرگرهای قزوین معادن طلای ننه‌جان‌شان را «وقف»‌ کرده‌اند، چند صندوق از پستان‌بندهای «مستعمل» ایشان را نیز جهت مبارزه با این چشم‌بادامی‌های «کمونیست» و خدانشناس به رایگان در اختیار مشتاقان در بازارهای نیویورک قرار دهند. باشد که این پستان‌بندها کمر صنایع چین را به دو نیم کرده، قلب اربابان را در ینگه دنیا از شوق لبریز کند، که از قدیم گفته‌اند:

دل دشمنان گشته از وی دو نیم
دل دوستان پر ز امید و بیم









۷/۰۷/۱۳۸۹

چشمک و قورمه سبزی!




فضای سیاسی ایران که پس از سرکوب «موج سبز» توسط دولت رو به آرامش ظاهری و نسبی گذاشته بود، در پی ملاقات وزرای دفاع ایالات متحد و روسیه در واشنگتن در تاریخ 24 شهریورماه سالجاری، و خصوصاً به دلیل موضع‌گیری خصمانة برخی محافل بر علیه سخنرانی احمدی‌نژاد در نیویورک بحرانی شد. البته در این میان نمی‌باید زوایای منطقه‌ای را نیز از نظر دور داشت. شاهدیم که مذاکرات صلح بین دولت‌های اسرائیل و فلسطین طبق روال معمول «گذشته» می‌بایست به بحرانی‌تر شدن شرایط منطقه‌ای می‌انجامید! از اینرو دولت اسرائیل جهت تخریب تلاش‌های صلح، در گیراگیر مذاکرات با فلسطینی‌ها،‌ شهرک‌سازی در مناطق اشغالی را نیز «آزاد» اعلام کرده! این عمل تلاشی است از جانب اسرائیل جهت پای گذاشتن به روند «سابق» مذاکرات. روند مذکور روشن بود؛ و پیشتر هم نوشتیم، زمانیکه لندن و واشنگتن از آغاز مذاکرات صلح در خاورمیانه سخن به میان می‌آورند، هدفی جز دست‌یابی به مسیرهای نوین جهت دامن زدن به آتش تفرقه، ایجاد جنگ و درگیری نظامی در منطقه ندارند.

دلیل نیز روشن است. در شرایطی که «اقتصاد جنگ» بر اسرائیل تحمیل شده، دولت این کشور بدون حمایت‌ محافل مالی غرب و بانک‌ها و مؤسسات مختلف قادر به حفظ موجودیت تشکیلات خود نیست. همزمان،‌ همین صورتبندی به سازمان‌های رنگارنگ فلسطینی نیز، از اسلامی و غیره امکان حفظ موجودیت‌شان را داده. در نتیجه، دمیدن در شیپور «مذاکرات صلح» از سوی لندن و واشنگتن فقط به این معناست که در خیمة غرب، محافل حامی تشکیلات فلسطین و دولت اسرائیل در گیر جنگی «خانگی» شده‌اند. جنگی که در کمال تأسف سریعاً مرزهای جغرافیائی این کشورها را ترک کرده در منطقة خاورمیانه به صور مختلف خود را بروز می‌دهد. در غیر اینصورت، همانطور که در دورة انورسادات شاهد بودیم، اگر ارادة سیاسی در کار باشد در طرفه‌العینی قرارداد صلح می‌تواند به امضاء برسد! علیرغم جنگ‌های خونین بین ارتش‌های اسرائیل و مصر و حملات هوائی و غیره، در عرض چند ساعت بین تل‌آویو و قاهره «صلح» برقرار شد! صلحی که بیش از سه دهه از آغاز آن می‌گذرد.

با این وجود، از آنجا که در کمال خوشوقتی بر هر «شر» نقطة پایانی می‌توان متصور بود، این «شر» نیز گویا به نقطة پایانی خود نزدیک می‌شود. در نتیجه، حداقل دولت اسرائیل در «ظاهر» نتوانست از تلاش «کولون‌ها» برای شهرک‌سازی حمایت به عمل آورد، و اینان را به «خویشتن‌داری» دعوت نمود! خلاصه، نتانیاهو که به عنوان یکی از مهم‌ترین مهره‌های جنگ‌طلب محافل اسرائیل‌پرست پای به میدان این «مذاکرات» گذاشته، به ناچار فریاد «توقف شهرک‌سازی» سر داد، و هم در سطح جهانی و هم در داخل کشور در موضع ضعف قرار گرفت. ولی تا آنجا که مسئله به ما ایرانیان مربوط می‌شود، آنچه از چشم بعضی افراد به دور ‌مانده، این نکتة ظریف است که ضعف سیاست جنگ‌افروزی در منطقه، به معنای عقب‌نشینی فاشیسم اسلامی در صحنة سیاست کشور ایران نیز خواهد بود.

دقیقاً به دلیل تضعیف دولت نتانیاهو در عرصة «ترک‌تازی‌های» منطقه‌ای است که شاهد عقب‌نشینی عمال اصلی فاشیسم در ایران نیز می‌شویم. آخوند اژه‌ای، دادستان کل حکومت جمکران، که خود نیز از آتش‌بیاران اصلی فاشیسم اسلامی است، امروز رسماً «انحلال» دو تشکل «مشارکت» و «مجاهدین انقلاب اسلامی» را اعلام داشت! البته برخورد ما برای آنان که در عمق توهمی آزاردهنده این قماش «تشکیلات» را حافظان و حامیان «آزادی» و به قول خودشان «مردم‌سالاری دینی» معرفی می‌کنند، دور از عقل می‌نماید. ولی به جرأت می‌توان گفت که ریشه‌های فاشیسم اسلامی را، حداقل به شیوه‌ای که پس از کودتای 22 بهمن 57 ملت ایران تجربه کرده، در آستین همین نوع تشکل‌ها می‌باید جستجو نمود. اینان بودند که فاشیسم اسلامی را پس از ساخت‌وپاخت آخوندیسم با آمریکا، و تحویل گرفتن ساواک آریامهری، ارتش‌ شاهنشاهی و شهربانی میرپنج،‌ به تدریج از «نقطة قدرت» تشکیلاتی تئوریزه کرده، اجزاء متفاوت این فاشیسم انسان‌ستیز را طی سال‌های «دفاع مقدس» که در واقع می‌باید سال‌های جنگ «دوست‌داشتنی» و مفرح این جناح‌ها بخوانیم، یک به یک در عمارت منفوری به نام «حکومت اسلامی» جاسازی نمودند.

اینان بودند که از جامعة ایران آنطور که در روزهای نخست «انقلاب» دیدیم و ‌دیدند، نکبت و ادباری ساختند و تحویل دادند که امروز شاهدیم: حجاب اجباری، تهاجم به اهل قلم،‌ مبارزه با منکرات، جامعة «زنانه ـ مردانه»، فرار دادن جوانان به خارج، سانسور مطبوعات و کتب و سینما و تئاتر، سرکوب دانشگاه‌ها، تعطیلی احزاب، حاکم کردن آخوندیسم بر زوایای متفاوت اجتماعی، و خصوصاً تنظیم و به رأی‌گزاردن آنچه آخوندجماعت «قانون اساسی جمهوری اسلامی» می‌خواند؛ ورق‌پاره‌ای بی‌ارزش مملو از جفنگیات، قصه‌ها و حکایات رایج در حوزه‌های جهلیة شیعی‌مسلکان. قانون‌اساسی‌ای که با نقاب «آزادیخواهانه» در پایان هر «اصل»، جملة کلیدی «اگر با احکام اسلام در تضاد قرار نگیرد» را اضافه کرده، و با این «قانون» در عمل زندگی اجتماعی،‌ فرهنگی، اقتصادی، هنری، ادبی و ... در کشور ایران را به زیر نگین انگشتری مشتی آخوند فروافکنده. این قانون اساسی ره‌آورد کودتای ننگین 22 بهمن 57 است که در آن بیش از آنچه احزاب و گروه‌ها و فدائی و مجاهد و غیره نقش‌آفرینی کرده باشند، ارتش و ساواک آریامهری به صورت کلیدی صحنه‌گردان بوده.

همانطور که گفتیم، مجموعة «خط امامی‌ها» و «رهبران» نخستین روزهای این به اصطلاح «انقلاب»، امروز دست به عقب‌نشینی زده، با این وجود از حلقوم آخوندها و کلاهی‌هائی از قماش علی خامنه‌ای، اژه‌ای، حسینیان، علی‌اکبر ولایتی و بسیاری دیگر از مهره‌های وابسته به همین جریان، از آنجا که جان‌شان در وثیقه افتاده، صدای اعتراضی به گوش نمی‌رسد.

خلاصه اگر سیدخندان، موسوی و کروبی بی‌دلیل شیون و فریاد به راه می‌اندازند و صرفاً جهت توجیه مواضع جناحی خود با تکیه بر قصه و حکایت و روایت دست به «اسطوره‌سازی» پیرامون حکومت اسلامی و «آرمان‌های» بزرگ این «انقلاب» زده‌اند، خامنه‌ای و ولایتی و دیگران توسری را نوش‌جان می‌کنند بدون آنکه جیک‌شان در بیاید. و این «تغییرات» نتیجة مستقیم تحولات در دیپلماسی‌های حاکم بر بحران «اسرائیل ـ فلسطین» می‌باید تلقی شود. چرا که فلسفة وجودی حکومت اسلامی همان تنظیم روابط منطقه‌ای در مسیر مطلوب ایالات متحد است. و در این راستا، با هر گام که دو ملت اسرائیل و فلسطین به صلح نزدیک شوند، توسری‌هائی که حوالة مقام‌معظم، شخصیت‌های «صدر» حکومت اسلامی، و ... می‌شود افزایش خواهد یافت، توسری‌هائی که معمولاً از سوی لات‌ولوت‌های زیردست‌شان حواله حضرات خواهد شد.

به همین دلیل است که اخیراً شاهد اوج‌گیری پدیده‌ای به نام «بحران اقتصادی» در گفتمان لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی در ایران می‌شویم. البته نمی‌باید از نظر دور داشت که تحکیم «بحران اقتصادی» بر روند مسائل مالی، تولیدی و اجتماعی در کشور، از دیرباز یکی از مهم‌ترین اهداف حکومت اسلامی بوده. این حکومت از روز نخست جهت تأمین همین «بحران اقتصادی»‌ در کشور ایران قدرت را از ارتش شاهنشاهی تحویل گرفت. و شاهدیم که از آغاز فعالیت حکومت اسلامی، «نان» ملت چگونه در هر میعاد در گرو «سیاست‌های داهیانة» امام و امت و سپاه و کمیته و پاسدار قرار گرفت و به چه صورت پیوسته «آجر» شده. یک‌بار به دلیل «نبرد با آمریکا»، بار دیگر با نیت «گذار به قدس از طریق کربلا»، روزگاری جهت مبارزه با «غربزدگی»، و امروز نیز برای مبارزه با «تحریم اقتصادی» و خصوصاً «سران فتنه»! فتنه‌ای که دست‌اندرکاران واقعی‌اش همان بنیانگزاران بنای کریه‌المنظر حکومت اسلامی هستند! خلاصه بگوئیم، تیغة ضدانسانی و «دشمن‌آشنای» فاشیسم اسلامی اینک به حلقوم خودی‌ها افتاده.

البته آنچه در بالا آوردیم، فقط «مینیاتوری» از تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعة ایران به دست می‌دهد. مسائل به مراتب پیچیده‌تر از آن است که بتوان در یک وبلاگ چند و چون‌اش را ترسیم کرد. با این وجود نخست سعی می‌کنیم مواضع گروه‌ها و جریاناتی را که حداقل تا به امروز، منتفعان واقعی از بحران‌سازی بین اسرائیل و فلسطین بوده‌اند تا حدودی روشن کنیم.

به عبارت ساده‌تر، آنزمان که دامن زدن به بحران استراتژیک «اسرائیل ـ فلسطین»، که در عمل «کلیدواژة»‌ بحران‌‌سازی‌های منطقه‌ای شده دیگر امکانپذیر نباشد، سرنوشت چند گروه در صحنة سیاست داخلی جمکران در بن‌بست فروخواهد افتاد. روشن است که نخستین گروه همان مجاهدین انقلاب اسلامی، خط‌امامی‌ها و لات‌ولوت‌هائی باشند که با «تسخیر» سفارت آمریکا در عمل سیاست داخلی ایالات متحد و عربده‌کشی «هنگ‌های اوباش» دست‌ساز سازمان سیا را تبدیل به سیاست «انقلاب اسلامی» کردند. اینان همان‌های‌اند که امروز نقش «حسین مظلوم» در بی‌بی‌گوزک‌ شیعی‌مسلکان را نیز بر عهده گرفته، و زخمی و خونین و مالین، نالان و خصوصاً «تشنه‌لبان» ضجة «یا آزادی!» و حمایت از «آراء مردم!» سرداده‌اند.

اما نمی‌باید فراموش کرد که این گروه هستة اصلی فاشیسم اسلامی را نیز تشکیل می‌دهد، در نتیجه به دلیل سه دهه بهره‌وری از ریزه‌خواری بر سر سفرة استعمار جای تعجب نخواهد بود که اغلب «چهره‌های» این حکومت و مهره‌های طبقات منتفع از حکومت آخوندی، خصوصاً «ژیگول‌های» شمال شهری و «بنز سوار» در همین گروه جای گیرند. به عیان دیدیم که آنچه «جنبش سبز» می‌خوانند در واقع نوعی «هیاهوی شمال شهری‌ها» بود! در نتیجه، نخستین گروهی که چوب برقراری صلح را در منطقه خواهد خورد همان «خط امام»، «اصلاح‌طلبان»، و چهره‌های «شناخته شدة» انقلاب‌اند که 31 سال است دست در دست کودتاچیان در کنار حکومت اسلامی بر سر سفره نشسته‌اند. اینان به دلیل پای گذاشتن در مرحلة حذف کامل از صحنة سیاسی و اجتماعی و خصوصاً مالی در حکومت اسلامی‌، فریاد‌شان به آسمان برخاسته.

البته گروه‌هائی، خصوصاً جناح‌های «چپ‌نما» و استالینیست که ارتباط زیادی نیز با این «شخصیت‌ها» و معممین در انقلاب «خردرچمن» ندارند، به دلائل دیگری از این جریان منفور حمایت می‌کنند. دلائل اینان گسترده است و در اینجا فقط به صورت خلاصه به دو شاخة اصلی از این دلائل نیم‌نگاهی می‌اندازیم. نخست اینکه این گروه در تحلیل‌های‌اش به این نتیجة «درخشان» و بسیار تاریخی دست یافته که خروج از حکومت اسلامی برای ملت ایران فقط و فقط به معنای ورود به دیکتاتوری سلطنتی از قماش استبداد آریامهری خواهد بود، و به همین دلیل در «گزینه‌ای» که به خیال خود به صورتی بسیار «واقع‌بینانه» ترسیم کرده، دامان آخوند را گرفته و رها نمی‌کند. البته این نتیجه‌گیری از تحولات کشور بیش از آنچه بازتابی از شناخت مسائل داخلی باشد، اعتقاد راسخ و بی‌قید و شرط این حضرات را به همان دور باطل «شیخ و شاه» نشان می‌دهد؛ گزینه‌ای است کاملاً سیاسی، که تمامی سعی خود را به خرج می‌دهد تا به عنوان گزینه‌ای «تاریخی‌» قبول‌عام یابد.

شاخة دیگری از استدلالات این گروه استالینیست بر این اساس شکل گرفته که برقراری دمکراسی سیاسی و حاکمیت قوانین انسان‌محور در ایران امکانپذیر نیست!‌ بر اساس این «نگرش»، زیست ما ملت در قلب یک «دیکتاتوری» سرنوشتی است محتوم! در نتیجه، چه بهتر که «رفقا» در رأس این دستگاه انسان‌ستیز باشند، تا «رقبا»! به صراحت می‌توان دید که با تکیه بر چنین پیش‌فرضی، که تماماً از دستگاه استعماری غرب بیرون کشیده شده، تحلیل موضع‌گیری اینان آنقدرها مشکل نمی‌نماید. خصوصاً زمانیکه به این «نتیجه‌گیری» ضدانسانی و ضدایرانی می‌رسند که در صورت بروز حوادث و تحولات اجتماعی بهترین راه ممکن مصادرة تتمة «خط امام» و «انقلابیون اسلامی» به نفع استالینیسم خواهد بود.

به عبارت ساده‌تر، این گروه، از هم اکنون اسب خود را جهت مقابله با گزینة «دمکراسی سیاسی» در کشور زین کرده، و علیرغم دمیدن در بوق‌ «ضدیت با استبداد» و غیره، قصد اصلی‌اش همان تکیه بر مرده‌ریگ فاشیسم اسلامی و تداوم غوغاسالاری ویژه‌ای جهت مصادرة اهرم‌های قدرت است. اینهمه به این خیال باطل که در صورت عقب‌نشستن حکومت اسلامی، و در گیرودار تحولات و جابجائی‌ها، گروه کذا خواهد توانست با تکیه بر مهره‌های «استبدادپرست» و بی‌مقداری که از دستگاه زباله پرور حکومت اسلامی بیرون می‌کشد حاکمیتی به نفع خود فراهم آورده و خلاصة کلام، به اهداف اصلی و عالیه‌اش که همان برقراری نوعی بلشویسم «کت‌وشلواری» از نوع چائوشسکو، «البریخت» و غیره است نائل آید!

با این وجود، نمی‌باید در تحلیل شرایط دچار اشتباه محاسبه شد، چرا که مک‌کارتیست‌های سلطنت‌طلب، یا همان نمایندگان «غرب‌پرست» وابسته به «راست افراطی»، که سال‌های سال در قالب حکومت پهلوی خون ملت ایران را به شیشة غرب کرده بودند، به نوبة خود برای بلعیدن این «زباله‌ها» دهان گشوده‌اند. بله، اینان نیز جهت بیرون کشیدن «زباله‌های» حکومت اسلامی از چنگال استالینیست‌ها و خط‌امامی‌ها تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهند. و اطلاعیه‌های «مهم» ولیعهد پهلوی‌ها و ابراز نگرانی ملوکانه برای «خرج و مخارج» اعضاء سپاه پاسداران و بسیجی‌های «محترم»، نشان از این دارد که والاحضرت در شرایطی که ده‌ها میلیون ایرانی در گرسنگی و آوارگی در داخل و خارج از مرزها سرگردان‌اند، متحدان اصلی خود را بیشتر در طیف حکومت اسلامی می‌جویند تا خارج از حیطة این دستگاه استعماری! در همینجا بگوئیم، این «اتحاد» میان فاشیست‌های اسلامی و چپ‌ و راست‌افراطی، تا آنجا که به اهداف «عالیة» این جانوران مربوط می‌شود، بسیار منطقی و قابل‌قبول است؛ هر چند برای یک دمکرات نفرت‌انگیز و مهوع بنماید.

ولی می‌بینیم که گروه دیگری نیز برای چنگ‌انداختن به قدرت خود را در ایران آماده کرده: دارودستة مهرورزی و دوستان و «برادران» ایشان! این جریان که خود ریشه در اوباش‌گری‌های شهری دارد، هم به خاستگاه عناصر مورد تأئید استعمار در ایران نزدیک است ـ اگر نگوئیم از همان‌هاست ـ و هم بخوبی قادر است با این عناصر همزیستی و همیاری، همکاری و هم‌سفره‌ای داشته باشد. خلاصة کلام بین آقای احمدی‌نژاد و امثال حاج‌ارضی و دیگر اوباش حکومت اسلامی تفاوت چندانی وجود ندارد. به قول جاهل‌های قدیم جنوب شهر تهران، «لالنگ هم قورمه‌سبزی می‌خورن!»‌ همگی «خودی‌اند»! این گروه نیز با استفاده از بلبشوئی که بن‌بست‌های «سیاسی ـ اقتصادی» در جهان غرب و در قلب قدرت‌های رو به رشد آسیا، آمریکای جنوبی و اروپای شرقی به وجود آورده، قصد دارد که به نوبة خود مرده‌ریگ خمینی جلاد را به نفع «برادران» و «خودی‌ها» مصادره کند. این گروه همانطور که می‌دانیم امروز در رأس قدرت اجرائی نشسته و از طریق ساخت‌وپاخت با عناصر آمریکائی و جناح‌های رسوا در مافیای روس برای خود «دیگ‌ودیگ‌بری» فراهم آورده.

جالب اینجاست که در ادامة عملیات مصادرة «اموال عمومی» که توسط اوباش جدید و وابسته به گروه اخیر آغاز شده، شرکت‌های «نیمه ‌دولتی» که طی سه دهة اخیر از طریق چپاول بودجة ملی به طرق مختلف به نام فلانی و بهمانی به ثبت رسیده بودند، به تدریج تحت فشار این گروه جدیدالتأسیس به نفع «برادران جدید» مصادره می‌شوند! و جالبتر اینکه استالینیست‌ها بر این مصادره‌ها اشک فراوان ریخته، این اعمال را نشانه‌ای از قدرت‌گیری «سپاه» تحلیل می‌کنند. البته اینان نمی‌گویند که صاحبان اولیة این «امپراتوری‌های» چمین و چمان خود از کدام مبال عمومی سر بیرون آورده بودند! ولی با توضیح مختصری که در بالا آوردیم به ریشة «گریه و زاری» استالینیست‌ها بر سرنوشت «برادران‌شان» پی می‌بریم، اینان با این گریه و زاری در عمل به دزدان و آدمکشانی که طی سه دهة اخیر اموال ملی را با کمک لات‌ولوت‌های رفسنجانی و خامنه‌ای و موسوی به جیب زده‌اند چشمک زده، پیام می‌فرستند که «دل‌سوزان‌تان» اینجا نشسته‌اند، مبادا که «راه عوضی» بروید!

همانطور که روند مسائل نشان می‌دهد، «سرنوشت» چنین رقم خورده که در حال حاضر بسیاری از «شخصیت‌های» صدر کودتای 22 بهمن و در رأس آنان شخص علی خامنه‌ای به دلیل احراز پست‌های رسمی مجبور باشند از جریان «جدیدالتأسیس» تابعیت کنند، هر چند دل و جان و جگرشان به دنبال همان خط لعنتی امام دجال بدود. داستان‌هائی هم که از وابستگی احمدی‌نژاد به جریان حجتیه، و دیگر محافل «خفیه» بر سر زبان‌ها افتاده، اگر صحت هم داشته باشد آنقدرها در تقسیم کارت‌های قدرت نقشی بازی نخواهد کرد. اینان زمانی سروکله‌شان پیدا می‌شود که به درد کار استعمار بخورند؛ در غیراینصورت چاقوکشان در همان «لژها» و محافل، سرشان را گوش تا گوش بریده روی سینة مبارک‌‌شان می‌گذارند. خلاصه داستان‌سرائی در اطراف وابستگی‌های «خفیة» احمدی‌نژاد کافی است؛ این فرد همچون رفسنجانی، خمینی، خامنه‌ای و دیگران فقط کارگزار استعمار است، بزرگ‌نمائی در اطراف وی هدف دیگری جز «بزرگ کردن» این شخصیت کوچک دنبال نمی‌کند.

ولی همانطور که ایجاد بن‌بست کامل در مذاکرات «صلح» خاورمیانه امروز مشکل می‌تواند قابل تصور باشد، شکل‌گیری هرم قدرت سیاسی در ایران نیز با تکیه بر این جماعت که گوشة کوچکی از «فعالیت‌های‌شان» را در این خلاصه آوردیم آنقدرها قابل‌ پیش‌بینی نیست. شرایط تغییر کرده، و این تغییر دامان فضای سیاست داخلی ایران را نیز خواهد گرفت. خلاصه بگوئیم، آن‌ها که امروز برای جمع کردن ارثیة خونین حاج‌روح‌الله،‌ و قرار دادن آن در خیمة «خودی‌ها» با یکدیگر «مسابقه» گذاشته‌اند، اصولاً زمین بازی را عوضی گرفته‌اند. چنین مسابقاتی در آیندة سیاسی ایران نه برگزار می‌شود، و نه برنده و بازنده‌اش از پشیزی ارزش سیاسی برخوردار خواهد بود.

جامعة ایران جهت خروج از بن‌بست سیاسی‌ای که توسط همین گروه‌ها به وجود آمده، بالاجبار می‌باید به اصول مندرج در اعلامیة جهانی حقوق بشر تکیه کند. دنیای امروز نه میرپنج می‌شناسد، و نه آریامهر و امام و نه جناب «رئیس جمهور مردمی » قبول خواهد کرد. در شرایط فعلی در منطقه‌ جائی برای این معرکه‌گیری‌ها و لوتی و عنترهائی که نهایت امر در دوران «جنگ‌سرد» آلت‌های سیاستگزاری بوده‌اند وجود نخواهد داشت.

شاید به دلیل نزدیک شدن موعد «انتخابات» مجلس لازم به یادآوری باشد که ‌امروز، مراجعه به آراء عمومی نیز بر خلاف دوران انقلاب «شاه و ملت» و رفراندوم مسخرة «قانون اساسی حکومت اسلامی»، فقط و فقط در چارچوبی می‌تواند برای کشور آرامش و رشد و رفاه به همراه آورد که بر پیش‌شرط‌های یک «دمکراسی سیاسی» تکیه کرده باشد. بر پیش‌شرط‌هائی از جمله آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات قانونی، حذف تقدس الهی از قوانین جاری، به انزوا کشاندن افراط‌گرایان چپ‌ و راست‌، و نهایت امر قرار دادن «انسان» در محور قانونمداری‌ها و دلواپسی‌ها. این تنها راهی است که آرامش سیاسی را به کشور باز می‌گرداند. در غیراینصورت به راه انداختن «انتخابات» و فوت کردن در آستین مضحکه‌ای به نام «مجلس شورای اسلامی» فقط قوزی بالای قوز خواهد شد که نهایت امر به گسترش هر چه بیشتر بن‌بست سیاسی‌ای منجر می‌شودکه همین گروه‌های «تندرو» در چارچوب آنچه «منافع» محفلی خود تحلیل می‌کنند، از دیر باز به آن دامن زده‌اند.









۷/۰۴/۱۳۸۹

باج و باراک!



پس از صحنه‌گردانی‌های احمدی‌نژاد در نیویورک که همچون برنامة سالانة سیرک‌های سیار سابق اروپای شرقی با آتراکسیون، بندبازی و گربه‌‌رقصانی‌های هیجان‌انگیز توأم بود، نوبت به باراک اوباما، ریاست جمهوری ایالات متحد رسید تا ایشان نیز با یک من سریشم «آفیش» تبلیغاتی کاخ‌سفید را دم در سیرک «سیار» بچسبانند و در مصاحبه‌ای «داغ و سرنوشت‌ساز» با بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی، رسماً نظر ریاست جمهوری آمریکا را در مورد برنامة سیرک «مهرورزی» در نیویورک اعلام فرمایند. خوشبختانه در جهانی که اطلاعات به سرعت نور در «چرخش» است، این نوع موضع‌گیری‌های نمایشی آنقدرها محلی از اعراب نخواهد داشت؛ هر چند قدرت‌های جهانی مشکل می‌توانند از عادت خوشایند همیشگی‌شان که همان کوفتن بر طبل شرایط ویژة «جنگ‌سرد» باشد، دست بشویند و بپذیرند که گربه‌رقصانی در عصر اینترنت چندان منفعتی نمی‌تواند به همراه آورد. به هر تقدیر امروز فرصتی دست داد تا نگاهی به مصاحبة «آتشین» آقای اوباما با بی‌بی‌سی بیاندازیم. پر واضح است که در این وبلاگ تمامی مطالب عنوان شده در این مصاحبه از همان گزارش سایت بی‌بی‌سی گرفته شده. مصاحبة مذکور در تاریخ 25 سپتامبر 2010 ، توسط بهمن کلباسی با باراک اوباما صورت گرفته.

بی‌بی‌سی، نخست به سراغ فاجعة 11 سپتامبر می‌رود! گویا آقای احمدی‌نژاد در سخنرانی «مفرح‌شان» در سازمان ملل، «صحت اظهارات» هیئت حاکمة ایالات متحد در بارة ریشه‌های واقعی رخدادهای 11 سپتامبر را مورد تردید قرار داده‌اند. البته اینکه فردی به عنوان «رئیس دولت» در سطح جهانی چنین مطالبی را در سخنرانی خود بگنجاند، جای بحث و گفتگو خواهد داشت. آقای احمدی‌نژاد نویسندة وبلاگ نیستند و گوشة اتاق ننشسته‌اند؛ بحث «واقع‌گرائی» از زبان یک رئیس جمهور که قدرت و عملکرد اجرائی‌اش را فقط در ارتباط با اهرم‌های موجود سیاسی، مالی و نظامی تحصیل کرده، با بحث «واقعگرائی» از زبان و قلم یک محقق و وبلاگ‌نویس از زمین تا آسمان تفاوت می‌کند. خلاصة کلام، اگر ما در مقام یک وبلاگ‌نویس رخدادهای 11 سپتامبر را به زیر سئوال می‌بریم، و به دلیل برخورد منطقی با این حوادث می‌گوئیم که این مسائل به صورتی ریشه‌ای از جانب ایالات متحد «جعل» شده، نه حسابی با احدی باز کرده‌ایم، و نه قدرت‌های اجرائی در سراسر جهان روی آنچه ما می‌گوئیم حسابی باز خواهند کرد.

ولی سخنرانی آقای احمدی‌نژاد، یک واقعیت آشکار، یعنی مزخرفگوئی هیئت حاکمة ایالات متحد را به مضحکه تبدیل کرد تا بتواند از این مفر خزعبلات ارباب را قابل قبول جلوه دهد! حاکمیت آمریکا به بهانه‌های واهی، با فراافکنی مشکلات داخلی خود درگیری‌های سیاسی و نظامی درون جناحی را به گروه‌های «خودی» و دست‌نشاندة سازمان سیا در افغانستان و نهایت امر «عراق» متصل کرد، تا بتواند به نام «مبارزه با تروریسم» یک فاجعة بشری به راه اندازد. و به دلیل نفرتی که پروپاگاند جهانی در اطراف شخص مهرورزی به وجود آورده، سخنرانی احمدی نژاد با زدودن زنگار فریب از پروپاگاند ایالات متحد، در عمل به تبلیغات حاکمیت آمریکا اعتبار بخشید! آقای احمدی‌نژاد اگر در شهر نیویورک در ساختمان مرکزی سازمان ملل سخنرانی می‌کنند، افرادی، دست‌هائی و گروه‌هائی از موجودیت‌شان حمایت کرده‌اند؛ باید دید چه گروه‌ها و چه دست‌هائی امروز قصد دارند جزئیات فاجعة 11 سپتامبر را به «کمدی موزیکال» مهرورزی تبدیل کنند. زمانیکه اوباما در مصاحبة خود با «بی‌بی‌سی» به شدت به اظهارات احمدی‌نژاد می‌تازد، در واقع حملات وی متوجه گروه‌هائی است که این فرد را پس از مسابقات مارگیری 22 خرداد سال گذشته در ایران، به نیویورک ارسال کرده‌اند تا با لودگی پیرامون نقش محافل وابسته به قدرت‌های حاکم در ایالات متحد در رخدادهای 11 سپتامبر اصل مطلب را لوث کرده از آن «مضحکه» بسازد. به این ترتیب ویراست حاکمیت ایالات متحد از رخدادهای 11 سپتامبر به بهترین وجه مقبول خاص و عام خواهد شد:

«اینکه در فاصله‌ای کوتاه از محلی که حادثه اتفاق افتاد، جائی که خانواده‌ها عزیزانشان را از دست دادند، مردمی از تمام مذاهب و قومیت‌ها، این را بزرگترین تراژدی نسلشان قلمداد می‌کنند، [احمدی‌نژاد] چنین چیزی بگوید، قابل توجیه نیست!»


ولی ما بخوبی به یاد داریم که چند ماه پیش، یعنی درست زمانیکه تمامی هیئت حاکمة ایالات متحد پشت سر محافظه‌کاران سنگر گرفته بود، و خواهان عدم اجرای طرح «طب ملی» اوباما بود، به ناگاه سر و کلة حقوقدانان در سطح جامعه پیدا شد که همگی خواستار ایجاد گروه‌هائی متشکل از کارشناسان فنی و فیزیکدانان جهت بررسی رخدادهای 11 سپتامبر بودند. این «فشار» سیاسی بر محافظه‌کاران آنقدر ادامه یافت تا سنا و مجلس نمایندگان به پروژة «طب ملی اوباما» رأی مثبت دادند. فقط پس از کسب رأی مثبت قوة مقننه به طرح «طب ملی» اوباما بود که گروه‌های کذا به همان سوراخی که از آن بیرون آمده بودند بازگشتند! خلاصه بگوئیم، دم خروس در افتضاحات فاجعة 11 سپتامبر بیش از آنچه بعضی‌ها فکر کرده‌اند از زیر عبای هیئت حاکمة ایالات متحد بیرون زده، ولی این فاجعه امروز تبدیل به ابزار «تلکه» در میان محافل آمریکائی شده. و هر کدام سعی دارد با تکیه بر این عملیات غیرانسانی از طرف مقابل باج بگیرد.

آقای جرج بوش جهت افزایش چشم‌گیر هزینه‌های نظامی که بودجة دولت را به جیب محافل مشخصی می‌ریزد از این «عملیات» پیراهن عثمان ساختند؛ آقای اوباما چند ماه پیش جهت کسب تأئید قوة مقننه از طرح «طب ملی» در مسیر دیگری از همین سلاح ضدبشری استفاده کردند؛ اینک‌ جناح‌های محافظه‌کار دست احمدی‌نژاد را گرفته، از او در برابر دوربین خبرنگاران جهان ابزاری جهت به سخره گرفتن 11 سپتامبر می‌سازند. ولی در اینکه این فاجعه «دست‌ساز» است هیچ تردیدی وجود ندارد. کدام منطقی می‌پذیرد که با چند صد لیتر بنزین دو هواپیما بناهائی با این عظمت و استحکام تا پانزده طبقه زیر زمین روزها و روزها در آتش بسوزد؟

آقای احمدی‌نژاد با سخنرانی خود در عمل بار دیگر نشان دادند که از وابستگان به جناح نومحافظه‌کاران ایالات متحد هستند، و این مسئله‌ای است که آن را در تحلیل سفر «غیرمترقبة» احمدی‌نژاد به افغانستان، و بررسی سخنرانی مضحک وی در برابر اعضای دولت دست‌نشاندة کابل، در وبلاگ «نبرد کابلون» ماه‌ها پیش مطرح کرده بودیم. و سخنرانی اخیر ایشان در مقر سازمان ملل، فقط یک بار دیگر تأئیدی شد بر همین موضع.

باری، آقای اوباما در مورد محاصرة اقتصادی ملت ایران نیز توضیحاتی آورده‌اند. ایشان با تأکید دوباره بر فرض «تهدیدات هسته‌ای» از جانب ایران می‌گویند:

«ایران نتوانسته جامعه بین‌المللی را متقاعد کند که برنامه هسته‌ای‌اش صلح‌آمیز است!»

باید از ایشان پرسید، در شرایطی که وزارت امور خارجة ایالات متحد در اطلاعیه‌های‌اش مدعی می‌شود که این دولت «آراء» ملت ایران را دزدیده، به چه دلیل جهت ایجاد محدودیت برای یک دولت غاصب، که به اعتبار بیانیه‌های دولت خودتان از حمایت توده‌های مردم نیز برخوردار نیست، یک ملت چند ده میلیونی را محاصرة اقتصادی کرده‌اید؟ باید مشخص شود چه کسانی ملت ایران را به گروگان گرفته‌اند؟ از این‌گذشته قدرت عملیاتی این دولت غیرقانونی که حمایتی هم از جانب توده‌ها دریافت نمی‌کند، از کجا تأمین می‌شود؟ مگر ادارة یک کشور همچون ایران شوخی‌ برمی‌دارد؟ و نهایتاً، شما و هیئت حاکمة ایالات متحد، برای تغییر مواضع‌تان در برابر یک ملت کهنسال و کلیدی در قارة آسیا منتظر این باقی مانده‌اید که این دولت غیرقانونی، سرکوبگر، فاشیست و آدمکش شما را «متقاعد» کند؟ مگر از مشتی آدمکش می‌توان انتظار برخورد مسئولانه داشت؟ شما هستید که با این رفتار ضدونقیض در واقع خواهان نشاندن اوباش اسلام‌گرا در تهران و کابل و بغداد بر تخت شاهی شده‌اید؛ ملت ایران چنین «انتظارات غیرممکنی» از اوباشی از قماش خامنه‌ای، خاتمی، موسوی و احمدی‌نژاد ندارد. خلاصه بگوئیم، ما ملت تکلیف‌مان با این حکومت روشن است، آنچه در پردة ابهام فروافتاده، بر خلاف تمامی اظهارات «متین» شما، تکلیف منافع منطقه‌ای ایالات متحد است، چرا کاسه و کوزه را بر سر ملت ایران می‌شکنید؟ دیواری کوتاه‌تر از دیوار ما ملت پیدا نکرده‌اید؟

آقای اوباما در آخر اضافه می‌کنند:

«ما مایل‌ایم مردم ایران در نهایت موفق شوند.»

باید پرسید در چه کاری ما ملت امکان موفقیت داریم؟ در هماهنگی با سیاست‌های جنگ افروزانة ایالات متحد که چند کشور منطقه را اشغال نظامی کرده، یا در هماهنگی با دولتی که عملاً به دست سرمایه‌داری آمریکا به صورتی که می‌بینیم بر ملت ایران تحمیل شده؟ جالب اینجاست که دولتی که قرار است آقای اوباما را نهایتاً «متقاعد» هم بکند، آنقدر مفتضح و بی‌آبروست که حتی اربابان‌اش حاضر نیستند ارتباط‌شان را با آن «علنی» کنند! خلاصه بگوئیم، این «دور» متقاعد کردن، از همان دورهای باطلی است که جرج بوش دوم نیز با دکان «مبارزه با تروریسم» افتتاح کرده بود، بعد هم می‌گفت، «این جنگ تا ابد ادامه دارد!» ولی از نظر ما سیاست «کی بود، کی بود دستم بود» که کاخ‌سفید در ایران به راه انداخته نمی‌تواند تا ابد ادامه یابد؛ در عمل خیلی زودتر از آنچه آقای اوباما پنداشته‌اند این سیاست در هم فرو می‌ریزد.

از نظرما آقای اوباما به هیچ عنوان «گفتمان» قابل‌احترامی ندارند. ایشان بیش از اندازه ملت‌های جهان را احمق، ایستا و فاقد تفکر سیاسی و اجتماعی تصور کرده‌اند، و با تکرار «کلیدواژه‌های» تبلیغاتی سعی دارند ویراست نوینی از خبرسازی‌ شبکه‌های رسمی و متداول، اینبار به زبان حضرت ریاست جمهور آمریکا در مورد کشور ایران به خورد ملت‌ها بدهند. ما برای بازخوانی تبلیغات «کلان ـ شبکه‌های» سرمایه‌داری نیازی به مطالعة «مصاحبة» آقای اوباما نمی‌بینیم؛ ایشان اگر حرف جدیدی ندارند چه بهتر که سکوت اختیار کنند.

البته آقای اوباما جهت توجیه مواضع‌شان گریبان روسیه وچین را هم گرفته، این دولت‌ها را نیز به میانة میدان می‌اندازند:

«این تنها قضاوت من نیست، این قضاوت کشورهای جهان است، از جمله کشورهائی مانند روسیه و چین [...]»

البته شاهدیم که وضع «تحریم‌های» یک‌جانبه، که آقای اوباما در آمریکا، اروپای غربی و ژاپن بر علیه ملت ایران طراحی کرده‌اند، بارها و بارها از طرف چین، روسیه، هند، برزیل و بسیاری کشورهای دیگر مورد انتقاد شدید قرار گرفته، ولی این مسائل جایش در مصاحبة آقای «رئیس جمهور» نیست. ایشان ژست «قانونمداری» گرفته‌اند؛ سفت و سخت سرجای‌شان نشسته‌اند و حاضر نیستند کوتاه بیایند!‌ آقای اوباما که از طریق سخنگویان رسمی خود، بارها و بارها دولت فعلی ایران را «غاصب» خوانده در ادامه می‌افزاید:

«این انتخابی است که رژیم ایران کرده. آن‌ها می‌توانند انتخاب دیگری کنند!»

نمی‌دانستیم یک رژیم کودتائی، وابسته و سرکوبگر از حق «انتخاب»، آنهم در سطوح بین‌المللی برخوردار است! البته این «حق انتخاب» که آقای اوباما به عنوان جایزه، زیر بغل علی خامنه‌ای مفلوک و احمدی‌نژاد می‌گذارند، بیشتر وسیله‌ای است جهت توجیه وحشیگری‌های دولت آمریکا. به عبارت ساده‌تر، اگر ملت ایران را کاخ‌سفید تحت فشار بی‌مورد قرار داده، تقصیر آمریکا نیست؛ تقصیر از نوکرشان احمدی‌نژاد است! به حضرت ریاست جمهور باید بگوئیم، در زبان شیرین فارسی این جفنگیات را «عذر بدتر از گناه» می‌خوانند.

جالب اینجاست که خبرنگار بی‌بی‌سی هم با تمام ملاحظه‌ای که در کار آورده، آخر کار سر وصدای‌اش در می‌آید و می‌پرسد:

«با توجه به تحریم‌های 30 ساله علیه ایران، چه چیزی باعث شده که دولت آمریکا گمان کند این بار تحریم‌ها اثری متفاوت [...] خواهد داشت.»

و آقای اوباما به سرعت جواب می‌دهند، «تضمینی وجود ندارد!» از قضای روزگار تمامی عملیاتی که ایالات متحد با تکیه بر تحریم‌ها در مورد رژیم دست‌نشاندة ایران صورت داده، فقط و فقط به این دلیل دنبال می‌شود که از پیش می‌دانند هیچ تأثیری بر روند مسائل نخواهد داشت. چرا که این شرایط همان است که آمریکا می‌طلبد. اصولاً وضع این «تحریم‌ها» و به صحنه بردن نمایشات «قانون‌مداری» در صحن سازمان ملل،‌ خصوصاً از جانب دولت قانون‌شکن و سرکوبگر ایالات متحد، که بدون مجوز قانونی بین‌المللی به عراق لشکرکشی کرد، فقط به این دلیل است که مسئولیت سرکوب، چپاول و غارت ملت ایران از دوش محافل ایالات متحد برداشته شده، بر شانة فروهشتة امثال احمدی‌نژاد بینوا و خامنه‌ای مفلوک گذاشته شود. خلاصة کلام، اگر این دو مترسک در این دنیا به کاری نمی‌آیند، چه باک! هیزم‌شکنی برای «تنور عموسام» کار و بارشان شده. هر چند که آقای اوباما نهایت امر نگران ما ملت هم می‌شوند:

«معلوم است که نگران مردم ایران هستم.»


دمت‌گرم! بالاخره یکی پیدا شد که «نگران» ما ملت باشد. ولی ما فکر نمی‌کنیم که آقای اوباما نگران ایرانیان باشند، چنین انتظاری هم از ایشان نداریم و به بررسی آنچه که برای «بازگوئی» تبلیغات جهانی از زبان رئیس دولت آمریکا به صورت مصاحبه با «بی‌بی‌سی» ظهور کرده، در همینجا پایان می‌دهیم. این سخنان پوچ‌تر، بی‌مایه‌تر و مردمفریبانه‌تر از آن است که نیازی به تحلیل و بررسی بیشتر داشته باشد.

ولی چند کلامی در مورد تحریم‌ها می‌باید اضافه کنیم، البته در مسیری جز «عقلانیت‌های توصیه شده» از جانب آقای اوباما. خلاصة کلام،‌ یکی از مشکلاتی که حزب دمکرات هنگام «تحصیل» قدرت سیاسی توسط اوباما با آن روبرو شد، و ما پیشتر در مطالب همین وبلاگ‌ به آن بارها اشاره کرده‌ایم، تثبیت بهای نفت خام بود. به دلیل تغییر ساختار قدرت در سطح جهانی، این «تثبیت قیمت» صورت گرفته، و دولت دمکرات که معمولاً با قیمت‌های بالای نفت به سختی کنار می‌آید، اینبار قادر به دست‌کاری در آن نیست!

بله، به صراحت می‌بینیم که مافیای روس و نفتخوارهای ایالات متحد، بر سر بشکه‌ای ورای 70 دلار برای نفت خام به توافقی فراگیر دست یافته‌اند. و اعمال تحریم‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران از جانب ایالات متحد،‌ اگر در یک بعد «محدود» مورد بررسی قرار گیرد، به واشنگتن امکان خواهد داد که از حرکت این ثروت عظیم در اقتصادهای روسیه، چین، هند و دیگر کشورهائی که مستقیماً از واشنگتن دستور نمی‌گیرند جلوگیری به عمل آورد. به همین دلیل است که کاخ‌سفید با تمهیداتی حتی محافل دولتی در روسیه و چین را نیز با خود همراه کرد، و شاهدیم که برخی محافل در همین کشورها، محافلی که از این سفرة چپاول بی‌بهره باقی مانده‌اند، امروز فریاد «مخالفت با تحریم‌های یک‌جانبه» را به آسمان برده‌اند. کوتاه سخن، فلسفة نهائی و غائی این «قانونمداری‌ها» و حقوقی‌نمائی‌ها‌ فقط همان دلار پشت‌سبز لعنتی است که مسلماً آقای اوباما هنگام رویت رنگ سبز آن حسابی حالی به حالی می‌شوند.