۴/۲۲/۱۳۸۷

حجاب و موشک!



شاهدیم که پس از پایان گرفتن «رسمی»‌ مأموریت نیروهای استراتژیک دریائی ایالات متحد در خلیج‌فارس، که دیروز با خروج آخرین ناو هواپیمابر آمریکا از تنگة هرمز علنی شد، اوباش دست‌نشاندة کاخ‌سفید در کشورمان تیغة تهاجمات اجتماعی و فرهنگی خود را هر چه بیشتر به سوی مردم منحرف می‌کنند. این تهاجمات، نخست در قالب رزمایش‌های به اصطلاح موشکی سپاهیان «اسلام» آغاز شد ـ هر چند تصاویر این «عملیات» جعلی در سطح جهانی آبروی نداشتة حکومت اسلامی را نیز یک‌بار دیگر بر باد داد! همانطور که در وبلاگ «سپرها و موشک‌ها»‌ توضیح دادیم، این عملیات «فرضی» فقط بر روی کاغذ «واقعیت» دارد، و کاربرد آن نیز همانطور که می‌دانیم فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تبلیغات بر علیه ملت ایران و بزرگ‌نمائی نوکران ایالات متحد در حکومت اسلامی است. آخوندها که پس از سه دهه غارت و کشتار، امروز بر ویرانه‌های کشوری حاکم شده‌اند که در تیر‌گی افکار قرون وسطائی آنان به زنجیر کشیده‌ شده، اینک که اربابان‌شان فرار کرده‌اند، از ترس خشم مردم نفیر «پیروزی» حکومت اسلامی سر داده‌اند، و همچون کفتار گرسنه به مردم بی‌دفاع کشور حمله‌ور شده‌اند!

خلاصة کلام با پایان گرفتن صحنه‌سازی «دمکراسی‌گستری»، که از طرف حزب‌ جمهوریخواه آمریکا طی 8 سال گذشته بر منطقه حاکم شده بود، بار دیگر تئاتر «سنتی» حکومت اسلامی به روی صحنه می‌رود: «نبرد با آمریکا»، و سرکوب اجتماعی و تهدید زنان و جوانان کشور! ساده‌تر بگوئیم، حمایت محافل سرمایه‌سالاری غرب، در همراهی با ایندو «شاخک» تاکنون توانسته سه‌پایه‌ای برقرار کند تا «پروژة» استعماری حکومت اسلامی طی سه دهه بر آن تکیه زند! و پر واضح است که هدف اصلی از چنین «ساخت‌وسازی» چپاول سرمایه‌های ملت ایران باشد. نخست با «چپ‌نمائی»، ‌ ملتی را به چاه فاشیسم و «امام‌پرستی» سرنگون کردند، و اینک که دیگر «چپ‌نمائی» نانی به تنور مردمفریبی نمی‌چسباند، هر چه بیشتر فوت در آستین «شریعت» می‌کنند؛ «شریعت‌پناه» شده‌اند و اوباش حکومت از تریبون‌های اشغالی مرتباً با تکیه بر همین «شریعت» شترگاوپلنگ مردم را تهدید می‌کنند!

نخست شاهد بودیم که آخوند حائری شیرازی، مجرمی که پروندة دزدی‌ها و آدمکشی‌های‌اش را ساواک جمکران از طریق امثال عبدالله شهبازی در سطح مملکت پخش کرده، بر علیه زن ایرانی «ادعانامه» صادر می‌کند! ایشان در سخنرانی‌های اخیر، «نظر» حجج اسلام را نیز در مورد پوشش مردم در سراسر کشور «اعلام» داشته‌اند. کسی نیست از این «مأبون ابن‌مأبون» بپرسد لباس مردم به تو چه ارتباطی دارد؟ بر تو که چند صد متر پارچه به دور سرت می‌پیچی، شلوارت را زیر دامن زنانه پنهان می‌کنی و خود را به هیبت دربان بارگاه مأمون در آورده‌ای، آیا کسی ایراد گرفته؟ کسی به تو گفت که بجای خوردن مال مردم به فکر شغلی شرافتمندانه باش؟ ولی همانطور که می‌بینیم حائری شیرازی در میدان مردمفریبی و دین‌فروشی تنها نیست؛ امروز ایرنا، خبرگزاری مفلوک حکومت اسلامی «فرازهای» خطبة نمازجمعة مشهد را نیز منعکس کرده و آخوند سیداحمد علم‌الهدی، پیش‌نماز روزهای جمعه در شهر مشهد فرموده‌اند:

«با توجه به محدوديت اقدامات و اجرائيات دولت، ادارات و ارگان‌هاي ذيربط كشور در برخورد با معضل بي‌حجابي، مردم بايد به صورت فرهنگي و مردمي به طور قاطع با اين معضل مبارزه كنند»

به بیانی دیگر، شیخ پشم‌الدین، پیش‌نماز مشهد، از اوباش حکومتی درخواست می‌کند تا دولت احمدی‌نژاد و نیروهای انتظامی را دور زده، به سبک و سیاق سال‌های «پربار» سردارسازندگی و سیداردکانی، جوخه‌های سرکوب لباس‌مشکی‌ها و ‌امام‌حسینی‌ها را جهت سرکوب زنان و در واقع برای ایجاد رعب و وحشت در بین مردم به خیابان‌ها بیاورند! واضح است که ارعاب مردم امروز تبدیل به نیاز اصلی حکومت اسلامی شده. همانطور که دیدیم «غلط‌کردم» نامة مقام معظم به «قلم» علی‌اکبر ولایتی، استاد اعظم خراب‌خانه‌های حکومت اسلامی، چندی پیش در روزی‌نامه‌های غرب به چاپ رسید! این «غلط‌کردم» نامه که در واقع «وداع» علی‌ خامنه‌ای با پروژة «مهرورزی» بود، در مقام خود گامی است به سوی تحکیم روابط سنتی حکومت اسلامی با توده‌های مردم، همان روابطی که «اوباش» شهری، اراذلی که عکس‌های‌شان را با آفتابه‌های پلاستیکی و رنگارنگ در سراسر کشور منتشر کردند، در رأس آن نشسته بودند. ‌


و از آنجا که «بستة» خطبه‌های جمعه را حکومت اسلامی همه هفته از دست ساواک دریافت می‌کند، به صراحت می‌بینیم که نیازهای سیاسی حکومت شترگاوپلنگ، در همة نقاط کشور یکسان است! در خطبه‌های نماز جمعة تهران نیز همین «خزعبلات» به صورتی دیگر از حلقوم امامی‌کاشانی، یکی دیگر از متهمین ردیف نخست افشاگری‌های اخیر بیرون پریده!‌ ایشان در مقام «امام جمعة» تهران می‌فرمایند:

«اينکه فلان خانم بگويد من مي‌خواهم با اين لباس باشد و موي سرم نيز چنين باشد، اين عمل، غيرخدائي است»

البته با در نظر گرفتن پروندة سنگین اتهامات سوءاستفاده‌های مالی که بر علیه این «سر» آخوند پابرهنه مطرح شده، ایشان قبل از بر زبان راندن این ترهات، به خود زحمت داده،‌ مشتی مهملات فلسفی نیز به خورد مستمعین می‌دهند. ولی نهایت امر حرف همة آخوندهای «جمعه» یکی است: سرکوب می‌باید با شدت هر چه بیشتر در جامعه اعمال شود! حال می‌باید پرسید ویژگی این «سرکوب جدید» چیست؟ چرا که سرکوب، طی دوران هولناک حکومت اسلامی در قوالب متفاوت پیوسته در جریان بوده. حال به چه دلیل، برخی اوباش این حکومت قصد دارند برنامة سرکوب اجتماعی را به نفع برخی محافل مصادره کنند؟ این محافل متعلق به کدام جبهه‌های داخلی و خارجی‌اند، و منافعی که این زالوصفتان در پس سرکوب مردم ایران جستجو می‌کنند، در واقع چیست؟

از نظر اکثر مردم کشور چماقدار، چماقدار است، و چوبداران این حکومت در چشم مردم کشور منفورند. ولی هر چند همگی این چوبداران موجوداتی وحشی، بی‌فرهنگ و اجنبی‌پرست‌اند، و جایگاه واقعی‌شان سلول‌های زندان است، همه سر در آخور مشترکی ندارند. اینان همچون سگان گرسنه از دست هر کس و ناکس نان می‌خورند، هر از گاه برای خوشامد این و آن به رهگذران حمله‌ور می‌شوند. در اینجاست که بررسی پروژة اجتماعی کودتای 22 بهمن اجتناب‌ناپذیر می‌شود!

همانطور که دیدیم پس از کودتای 22 بهمن، یکی از مهم‌ترین پروژه‌های حاکمیت‌ استعماری در ایران «سلب مسئولیت اجتماعی از ساختار دولت» بود! این «پروژة» تماماً استعماری که در ترهات حکومت‌چی‌ها «حضور مردم همیشه در صحنه»، حزب‌الله، حضور خانواده‌های شهدا، و ... معرفی می‌شد به هیچ عنوان از اختراعات «دین‌مبین» و حسین‌پرستان صحرای کربلا نیست. در دوران جدید، پروژة «سلب مسئولیت از ساختار دولت» به صورتی از پیش برنامه‌ریزی شده، برای نخستین بار در آمریکای لاتین به دست سرمایه‌سالاری ایالات متحد پی‌ریزی شد. در این پروژه ارتباط دولت با افراد به طور کلی در قالب‌هائی «غیرمدون» قرار می‌گیرد. از هم گسیختگی ساختارهای قانونی، آشوب و بلوا در رابطة تشکیلات دولتی با مردم، دولت‌گریزی برخی محافل و استقلال «ظاهری» برخی دیگر از دولت و ساختار حاکمیت، و ... از این نمونه‌هاست. ولی نمی‌باید اشتباه کرد، این آشفتگی‌ها تماماً «سازمان‌ یافته» است؛ در پس این «ظاهر» کاملاً آشفته، برنامه‌ای مدون برای سرکوب شهرنشینان و روستائیان به اجراء گذارده می‌شود، برنامه‌ای که نه ساختار دولت در برابر مردم مسئول آن است، و نه مجموعة حاکمیت در برابر «بنیادهای» جهانی پاسخگوی اعمالی خواهد بود که اوباش وابسته به «محافل» همه روزه بر مردم تحمیل می‌کنند؛ خلاصه می‌گوئیم، «بهشت» استعمار اگر وجود خارجی داشته باشد، همین نوع «روابط» است!

فجیع‌ترین نمونة این مسئولیت‌گریزی‌ها را در قتل‌عام 500 هزار غیرنظامی در کشور اوگاندا شاهد بودیم! قتل‌عامی که زیر نظر سرمایه‌داران غرب و با تأئیدات آن‌ها صورت پذیرفت ولی هیچکس مسئولیت آنرا تا به امروز بر عهده نگرفته! به هر تقدیر جای خوشوقتی است که در همسایگی اتحاد شوروی سابق، لات‌های آمریکائی نتوانستند با تکیه بر «اسلام‌پناهان»، سرنوشت ساکنان اوگاندا را بر مردم ایران نیز تحمیل کنند، ولی آشفتگی‌هائی که پس از کودتای 22 بهمن توسط اوباش حکومت اسلامی به راه افتاد تماماً از طرف سازمان‌های امنیتی برنامه‌ریزی شده بود، و از این مسیر،‌ حکومت اسلامی در پناه این آشفتگی‌ها، و بر خلاف خواست واقعی مردم کشور توانست موجودیت منحوس خود را طی سه دهه بر تاریخ کشورمان تحمیل کند.

امروز همانطور که می‌بینیم در مورد شیوة «بهره‌برداری» از این اوباش، «دولتمداران» صدراسلام یقة یکدیگر را سخت گرفته‌اند. اگر احمدی‌نژاد که خود یکی از همین اوباش لباس‌شخصی است، برنامة اجتماعی دولت خود را بر اساس جمع‌آوری این لشوش و متمرکز کردن پروژة «سرکوب» اسلامی در ید اختیار «نیروهای انتظامی» تنظیم کرده بود، با عربده‌های مستانه‌ای که ائمة جمعة حکومت اسلامی به راه انداخته‌اند می‌توان حدس زد که این «برنامه» دیگر از «اجماع» برخوردار نیست. گروهی قصد بازگشت به دوران پرافتخار سردار سازندگی را دارند و در این میان بهره‌برداری از آشوب‌های اجتماعی که به دست اوباش در سطح جامعه به راه می‌افتد، به حق یکی از «اصول‌ دین‌مبین» است!

زمانیکه «حضرت» علی‌لاریجانی را از صندوق‌های مارگیری امام‌زمان تحت عنوان رئیس مجلس قانونگذاری بیرون کشیدند، در همین وبلاگ عنوان کردیم که بازگشت به گذشته اگر برای هر نظام و هر فردی غیرممکن باشد، بازگشت به گذشته برای حکومت اسلامی از «غیرممکن» نیز غیرقابل تصورتر خواهد بود. و اینبار در جواب عربده‌های اوباش نمازگزار جمعه می‌گوئیم، این حکومت می‌باید برای یک بار هم که شده مسئولیت رفتار گروه‌های فشار را که به دست محافل از سه دهة پیش در سطح کشور به راه انداخته، در سطوح داخلی و جهانی «قبول» کند. به عبارت دیگر عقب‌نشینی ایالات متحد از مرزهای آبی ایران به هیچ عنوان به حکومت اسلامی امتیازی در زمینة سرکوب‌های شهری نخواهد داد. این تصور نزد برخی اوباش ریشه دوانده که در سایة این «عقب‌نشینی»، حکومت اسلامی خواهد توانست پای بر دیواره‌های امنیتی جنگ‌ سرد محکم کند! امتداد این «توهم» کار را بجائی کشانده که برخی فکر می‌کنند سرکوب‌ها را می‌توان در مسیر گسترش پروژة آمریکائی «سلب مسئولیت از ساختار دولتی» تا آنجا که لازم می‌دانند، به پیش برانند! زهی خیال باطل!

در همینجا عنوان کنیم که چنین «تصور» باطلی فقط در مخیلة یک مهجور و عقب‌ماندة ذهنی می‌تواند جای گیرد. در شرایط استراتژیک فعلی، اگر دولت اسرائیل به داد اسلام راستین امامان جمعه نرسد، و جهت حمایت از نوچه‌های محافل جنایتکار آمریکا در ایران برنامه‌ای برای جنگ «نمایشی» و «فرمایشی» فراهم نیاورد، امامان جمعة حکومت اسلامی بجای تهدید مردم ایران باید هر چه زودتر جهت گریز از انفجار خشم توده‌های شهری سوراخ موشی بجویند!



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

۴/۲۰/۱۳۸۷

سپرها و موشک‌ها!




اجلاس «ژ8» در کشور ژاپن همانطور که انتظار می‌رفت پیامدهائی مستقیم در زمینة استراتژیک و جهانی داشت. اگر حملة انتحاری به سفارت هندوستان در کابل را نقطة آغازین این تغییرات استراتژیک بدانیم، تغییراتی که هم امروز با حملة افراد مسلح به سرکنسولگری ایالات متحد در ترکیه ادامه یافت، خروج آخرین ناو هواپیمابر ایالات متحد از خلیج‌فارس مسلماً مهم‌ترین آنان خواهد بود. امروز این خبر را سایت نووستی اینچنین منتشر کرد:

«با اعزام ناو آبراهام لینکلن به آب‌های دریای عرب، آخرین ناو هواپیمابر آمریکا از خلیج فارس خارج شد.»

با نگاهی به آنچه اجلاس «ژ8» تاکنون برای جهانیان به همراه آورده می‌توان اذعان داشت که این کنفرانس از جمله مهم‌ترین گردهمائی‌ها در ردة بالا، طی دهة گذشته به شمار می‌رود. در ضمن، تا آنجا که به مسائل کشور ایران مربوط می‌شود، می‌بینیم که حکومت اسلامی با آنچه «آزمایشات» موشکی با برد دوهزار کیلومتر عنوان می‌کند، چگونه خود را در مسیر خط تبلیغاتی ایالات متحد قرار داده، تحرکاتی که امروز دیگر علنی و خنده‌دار به نظر می‌آید.

ولی شاید جهت آغاز بحث بهتر باشد نخست سری به جمهوری چک بزنیم. همانطور که می‌دانیم یکی از بازتاب‌های کنفرانس «ژ8»، نهائی کردن قراردادی بود که بر اساس آن شبکة سپر دفاعی ضدموشکی آمریکا در جمهوری چک نصب می‌شود! بارها گفته‌ایم، و پیشتر نیز متخصصان و صاحب‌نظران در رده‌های فناوری‌های موشکی و نظامی در مقالات کارشناسانه عنوان کرده‌اند که حکایت «سپردفاعی» از پایه و ‌اساس یک قصه بیش نیست. خلاصة مطلب راه دور نخواهیم رفت اگر اذعان کنیم که نصب این به اصطلاح «سپردفاعی» بیشتر در سطوح تبلیغاتی و رسانه‌ای صورت می‌گیرد تا در واقعیت!‌

سپر دفاعی‌ای که ایالات متحد ادعای برخورداری از آنرا دارد، ادعائی که روسیه نیز در شبکة تبلیغاتی خود آنرا به هیچ عنوان به زیر سئوال نمی‌برد، بیشتر تبلیغاتی رسانه‌ای است تا تهدیدی عملی و نظامی؛ این شبکه هنوز از نظر فناوری نهائی نشده، و حتی آزمایشات این نوع فناوری، که طی دورة بیل کلینتون تبدیل به اسب شاهوار تبلیغاتی سازمان ناتو شده بود، به دلیل الزامات جنگ عراق مدت‌هاست که متوقف مانده!‌ خلاصة امر عنوان این مطلب که نصب سپردفاعی در فلان و بهمان کشور «نهائی» شده، فقط یک هیاهوی تبلیغاتی است. چرا که چنین سپری اصلاً وجود خارجی ندارد.

ولی همانطور که دیدیم، قدرت‌های بزرگ جهانی در «وجود» چنین سپر «جادوئی‌ای» هیچکدام تردید به خود راه نمی‌دهند. در عمل، اینک که آمریکا از همه طرف مورد تهاجم دیگر قدرت‌ها قرار گرفته، و بالاجبار می‌باید عقب‌نشینی کند، چه بهتر که این عقب‌نشینی در ردة تبلیغات رسانه‌ای تحت عنوان «بده‌بستان» صورت گیرد تا یک عقب‌نشینی صرف و از موضع ضعف! دلیل «اجماع» جهانی بر وجود چنین سپری جادوئی، و عکس‌العمل‌های زبانی مقامات روسیه، در همین نکتة کوچک نهفته! همه می‌دانند که این سپر وجود ندارد، ولی وجود فرضی آن کارساز همگان شده! در عمل، اشتباهی که آمریکائی‌ها در هنگام فروپاشی اتحادشوروی مرتکب شدند، این‌بار از سوی قدرت‌های دیگر در مورد آمریکا تکرار نمی‌شود؛ تفهیم بی‌ارادگی و فروپاشی در سیاست‌های جهانی آمریکا به هیچ عنوان به نفع دیگر قدرت‌های جهانی نیست!

در همین راستا «انعقاد» قرارداد نصب این سپرجادوئی در کشور چک از طرف روسیه نیز با عکس‌العمل «تند» مطبوعاتی روبرو شده! البته در این میان اوباش حکومت اسلامی و در رأس آنان سپاه استعماری پاسداران به دستور اربابان بیش از دیگران «دم می‌جنبانند»! این سپاه در راستای تبلیغاتی که سایت «فارس‌نیوز» به راه انداخته، امروز چندین آزمایش موشکی را با «موفقیت» به انجام رسانده‌، و این «موفقیت» با عکس و تفصیلات در سایت‌های امام‌زمان نیز منعکس شده! اینهمه برای آنکه در دنبالة تبلیغات ایالات متحد، کاندی رایس، کنیزک کاخ سفید، در بلغارستان اعلام کند:

«این آزمایش موشكی دلیل بر این است كه تهدید موشكی ایران خیالی نیست!»

و این خبر بهجت‌اثر را هم در کمال تعجب سایت وابسته به حاکمیت روسیه، نووستی در رأس خبرهای خود قرار می‌دهد! چرا که پیشتر نیز مقامات امنیتی آمریکا از روسیه درخواست کرده بودند که جهت «مقابله» با تهدید ایران به برنامة ضدموشکی آمریکا بپیوندد! اگر ‌امروز، هم آخرین ناو هواپیمابر آمریکا از خلیج‌فارس خارج ‌شده، هم قراردادهای نصب یک سیستم ضدموشکی در اروپای شرقی نهائی می‌شود، می‌توان دریافت چرا سپاه‌ پاسداران می‌باید موشک هوا کند؟ چون این موشک هم مثل همان «سپردفاعی» کاملاً مجازی است. در دو هزار کیلومتری مرزهای کشور ایران چه پایگاه و کشور عمده‌ای قرار دارد که سپاه پاسداران با هوا کردن این موشک‌ها آن را مورد تهدید قرار ‌دهد؟ کشور اسرائیل، یا سربازخانه‌های آمریکا در کشورهای عربی، افغانستان و عراق، یا شهر آنکارا، و دهلی‌نو؟ این عملیات «رسانه‌ای» فقط به این دلیل به راه افتاده که به دولت آمریکا امکان دهد در بوق «مقابله» با خطرات موشکی سپاه‌پاسداران تا آنجا که می‌تواند بدمد! و زمینه‌ساز فراهم آوردن مقدمات تحریم‌های اقتصادی، مالی و چپاول ارزهای حاصله از فروش نفت خام ایران شود! خلاصه بگوئیم، در برابر یک «تهدید» موشکی‌ مجازی، آمریکائی‌ها یک سیستم «ضدموشکی» مجازی ساخته‌اند تا در صحنة سیاست منطقه تئاتر «نبرد با آمریکا» را با شرکت نوکران جمکرانی خود همچنان برقرار نگاه دارند، ولی مقصد اصلی این تجلیات «مجازی» دلارهائی است که به هیچ عنوان «مجازی»‌ نیست! و می‌باید به جیب عموسام سرازیر شود.

با این وجود در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی، کشور ایالات متحد با بحرانی روبرو شده که به هیچ عنوان همچون حکایت موشک‌بازی سپاه پاسداران «مجازی»‌ نیست. امروز دولت هند که قصد شتاب‌ بخشیدن به توافق‌نامه‌های هسته‌ای با آمریکا را داشت، اکثریت پارلمانی را از دست داد!‌ بر اساس گزارش روزنامه لوموند، مورخ 9 ژوئیة سالجاری، دولت هندوستان بالاجبار می‌باید در ترکیب «ائتلافی» خود تجدید نظر کند! حال می‌باید دید که چنین تجدیدنظری امکانپذیر است یا خیر؟ هند که در اوج جنگ سرد، و پس از نخستین آزمایش هسته‌ای در سال 1974 مورد تحریم‌های متفاوت اقتصادی، مالی و نظامی از طرف غربی‌ها قرار گرفت، امروز قصد آن دارد که از بحران فزاینده‌ای که دامنگیر ایالات متحد شده، به بهترین وجه ممکن در راه منافع ملی خود استفاده کند؛ گسترش همکاری‌های‌ هسته‌ای با آمریکا و به احتمال زیاد در بن‌بست قرار دادن سیاست‌های کرملین در منطقه! البته آقای سینگ، نخست وزیر هند که امروز در ژاپن با جرج بوش ملاقات داشت، به وی اطمینان داده که «دولت وی در خطر سقوط» قرار ندارد! ولی می‌باید شرایط فعلی را نیز در نظر گرفت. چرا که نزدیک شدن هند به آمریکا در منطقة حساس آسیای جنوبی نه از نظر چین قابل قبول است، و نه روسیه به آن روی خوش نشان خواهد داد.

می‌باید قبول کرد که آمریکائی‌ها تا به حال توانسته‌اند چندین سیاست موازی را در منطقة آسیای جنوبی و شرقی همزمان به پیش برانند؛ همکاری‌های استراتژیک با چین، بنیانگذاری نطفه‌های اقتصاد وابسته به غرب در کشورهای موسوم به «اژدهای آسیا»، اشغال نظامی ژاپن و کرة جنوبی و اعمال سیاست‌های بازدارنده بر علیه ویتنام و کرة شمالی تاکنون زمینه را برای حفظ برتری سیاسی و نظامی آمریکا در این منطقه فراهم آورده، ولی با ورود هندوستان به این معادلات شرایط کاملاً تغییر خواهد کرد. انفجار سفارت هندوستان در کابل، اگر اعلام خطری بر علیه سیاست‌های غرب‌گرای دولت فعلی هند تلقی شود، به صراحت می‌تواند زمینه‌ساز بحرانی فزاینده برای دهلی‌نو باشد. و این امر کاملاً قابل درک است که در صورت پایه‌ریزی چنین «بحرانی»، ایالات متحد در شرایطی نیست که از هند در برابر چین و یا روسیه حمایت کند. در عمل، حمایت فعلی، و هر چند زیرجلکی ایالات متحد از سیاست هند را نیز نمی‌باید به هیچ عنوان در راستای شکل‌گیری سیاست‌های «موازی» کاخ‌سفید در منطقه تحلیل کرد؛ این سیاست نیز در مقام خود صرفاً بازتابی است از ضعف ساختاری مزمنی که آمریکا در این منطقه به آن دچار شده. آمریکا مسلماً ترجیح می‌داد که در کنار هندوستانی کنترل شده توسط کرملین گام بردارد، هندوستانی که به دلیل نشست و برخاست با ایالات متحد، نتواند روابط میان واشنگتن و پکن را «مسموم» کند.

بحران فعلی در هندوستان، که تا چند روز دیگر می‌باید «نهائی» شود، از آنچه امروز در رأس خبرهای رسانه‌های غربی قرار گرفته و در وصف موشک‌ها و ضدموشک‌ها قصه و حکایت برای مردمان می‌گوید به مراتب با اهمیت‌تر است. می‌باید دید که چگونه در آستانة برگزاری بازی‌های المپیک پکن، بازی‌هائی که کشورهای چین و روسیه جهت شکست سیاسی ایالات متحد خود را برای آن‌ها بخوبی «آماده»‌ کرده‌اند، آمریکا می‌تواند از افتادن به دام گسترده‌ای که در برابر دارد اجتناب کند؛ ولی می‌باید قبول کرد که اجتناب از فرو افتادن در این دام فقط با علم به وجود آن امکانپذیر نیست، بلکه امکاناتی می‌طلبد که به احتمال زیاد ایالات متحد در حال حاضر در اختیار ندارد.




...

۴/۱۸/۱۳۸۷

نئوطالبان!



شرایط نگران‌کننده‌ای که پس از حملة نظامی ارتش ناتو به افغانستان، منطقه در آن قرار گرفته، امروز با انفجار مهیبی که سفارت هندوستان در کابل را به مخروبه تبدیل کرد ابعاد جدیدی به خود می‌گیرد. پس از این عملیات تروریستی، روزنامه‌ها و رسانه‌های وابسته به بوق‌های تبلیغاتی سریعاً دست به کار شدند تا این عملیات را به «طالبان»‌ نسبت دهند؛ طالبانی که دیگر وابستگی‌ها و ساختارهای تشکیلاتی‌اش به هیچ عنوان روشن و واضح نیست!‌ این «طالبان» در عمل هر گروهی می‌تواند باشد؛ شرقی، غربی، اسلامی، چینی، عرب، پاکستانی؛ و هر چه دل‌تنگ‌مان بخواهد می‌توانیم به بت عیار این طالبان «آویزان» کنیم؛ ولی در شرایط خطرناک سیاسی و استراتژیک، وظیفة تحلیل‌گر، «کشف حجاب» از این به اصطلاح «طالبان» باید باشد، نه شرکت در «رنگ» مطبوعاتی رسانه‌های جهانی، و قر کمر دادن با آهنگ «این کار طالبان بود!» گروهی که دیگر در معادلات سیاسی منطقه، دست به همه کار می‌تواند بزند، و در زمینة‌ استراتژی، در دست تبلیغات‌چی‌های غربی، همان عملکردی را پیدا کرده، که «آچارفرانسه» در دست تعمیرکار!

پس از آغاز تهاجم نظامی آمریکا به افغانستان در تاریخ 7 اکتبر 2001، ناظران بر دو امر اساسی تأکید داشتند: نخست اینکه بحران افغانستان به این زودی‌ها حل و فصل نخواهد شد، و دوم اینکه این بحران به کشورهای همسایه و در رأس آنان به پاکستان سرایت کرده، نهایت امر زمینة برخی فروپاشی‌های استراتژیک خواهد بود. امروز پس از گذشت سال‌ها از تهاجم نظامی سازمان ناتو، که در لعاب دلفریب «نیروهای چند ملیتی» کشور افغانستان را اشغال کرده‌، علیرغم حضور رسمی 50 هزار نظامی این سازمان ـ تعداد گروه‌های غیررسمی را برخی منابع تا 150 هزار نفر تخمین می‌زنند ـ به صراحت می‌توان گفت که چگونگی خروج از تونل تنگ و تاریک نبرد افغانستان به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست! و شاید طی اینمدت یکی از دلخوشی‌های سیاست‌های غربی این بوده که اگر تاریخی جهت خروج از بحران افغانستان نمی‌توان ارائه داد، حداقل با حضور نظامی، می‌توان از گسترش این بحران به دیگر کشورهای هم‌پیمان غرب در منطقه «جلوگیری» کرد! «توهمی» که انفجار سفارت هندوستان در کابل، خصوصاً همزمان با گشایش کنفرانس سران «ژ8»، امروز بر آن نقطة پایان نهاد.

نخست می‌باید اذعان داشت که بر صفحة شطرنج استراتژی منطقه، هندوستان به هیچ عنوان هم‌پیمان ایالات متحد به شمار نمی‌آید، با این وجود مشکل اینجاست که به خطر انداختن یک کشور «غیرهم‌پیمان»، از نظر سیاسی به معنای از دست دادن حاشیة امن برای «هم‌پیمانان» خواهد شد! شاید بهتر باشد گامی از مرزهای افغانستان بیرون گذاشته ژئوپولیتیک منطقه را از زاویة گسترده‌تری بنگریم.

اگر اسلام‌گرائی در افغانستان بهترین سلاح سرمایه‌داری آمریکا جهت مبارزه با بلشویسم در منطقه بوده، امروز این سلاح در دست همه می‌تواند قرار گیرد. و یکی از مهم‌ترین دلایل حضور سازمان آتلانتیک شمالی در این کشور، جلوگیری از چرخش تشکیلات اسلامی در جهت مخالف منافع آمریکاست. البته همانطور که می‌بینیم،‌ کاخ‌سفید این سیاستگذاری را تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» در بوق و کرنا گذاشته!‌ دلیل دیگری که می‌توان جهت حضور ارتش‌های غرب در افغانستان ارائه داد تلاش سرمایه‌داری غرب جهت تأمین مواضع اقتصادی و مالی در منطقة آسیای مرکزی است.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی و همزمان با آزادسازی اقتصادهای چین و هند، نبود حضور نظامیان غرب در این منطقه می‌توانست بر روند رشد منافع اقتصادی و مالی واشنگتن، لندن، برلن و پاریس در این منطقة بسیار استراتژیک تأثیر منفی بگذارد. مسلماً آمریکائی‌ها نمی‌توانستند با تکیه بر ترهاتی در باب «مبارزه با تروریسم» حضور نظامیان خود را در روسیه، یا در کشورهای سابقاً شورائی و هند و چین بر حاکمیت‌های آن‌ها تحمیل کنند. افغانستان و بحران «طالبان‌سازی» در واقع بهترین دریچة نفوذ ارتش آمریکا را به این مناطق فراهم آورده، و همانطور که می‌توان حدس زد آمریکائی‌ها عجلة زیادی هم برای خروج از افغانستان ندارند!

با شکل‌گیری مراکز صنعتی و تجاری در مناطق آسیای مرکزی، که بیش از دو سوم جمعیت جهان را تغذیه خواهد کرد، بحران اقتصادی سرمایه‌داری تازه آغاز می‌شود، و آمریکائی‌ها با بهانه‌ای که «مبارزه با تروریسم» برای‌شان فراهم آورده می‌توانند هر چند از راه دور از طریق نظامیان خود در افغانستان بر این شاهرگ‌ها تأثیرات سیاسی و اقتصادی مطلوب کاخ‌سفید را اعمال کنند. این یکی از دلایل واقعی حضور نظامیان غربی در افغانستان، و عدم وجود چشم‌اندازی برای «خاتمة» بحران این کشور است!

در چنین شرایطی است که شاهد بحران سیاسی روزافزون در پاکستان هستیم. این کشور که در عمل مستعمرة ایالات متحد است، طی جنگ سرد وظیفه‌اش ایجاد بحران برای هندوستان از طریق همکاری‌های استراتژیک با چین بود؛ این بحران در کشمیر و دیگر مناطق عملاً زمینه‌ساز درگیری‌های نظامی هم ‌شد، و همکاری‌های پاکستان و آمریکا، نهایت امر هیئت حاکمة وابسته به ایالات متحد را در اسلام‌آباد به «بمب‌هسته‌ای»‌ نیز مزین کرد. ولی به دلیل عقب‌نشستن روزافزون اسلام‌گرائی افراطی در فهرست امکانات سیاسی آمریکا، لشکریان و نیروهای ضداطلاعاتی ارتش پاکستان که تماماً در خدمت طالبان و نیروهای وابسته به اسلام‌گرایان عربستان سعودی هستند، موجودیت خود را بیش از پیش در خطر می‌بینند. سرکوب و نابودی صدها مستشار و محفل «اسلام‌گرائی»‌ که سال‌های متمادی مخارج خود را از دست سعودی‌ها و قطری‌ها دریافت می‌کردند، در عمل کار ساده‌ای نیست؛ خصوصاً اینکه امروز در صورت عقب‌نشینی آمریکائی‌ها دیگر قدرت‌های جهانی پای پیش خواهند گذاشت تا این محافل را تحت حمایت خود گیرند. به قتل رسیدن بی‌نظیر بوتو، در عمل نشان داد که صورت‌بندی «امنیتی» ایالات متحد در پاکستان در بن‌بست کامل قرار دارد. اصولاً امیدی به آیندة رژیم سیاسی این کشور دیگر نمی‌توان داشت.

با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، انفجار سفارت هندوستان در کابل گام دیگری است در راه حذف کشور پاکستان از معادلات سیاسی و استراتژیک منطقه. اینکه هند در برابر این تعرض آشکار چه عکس‌العملی نشان خواهد داد، آنقدرها مهم نیست؛ همانطور که گفتیم این نوع «عملیات» فقط به این معناست که هم‌پیمانان ایالات متحد می‌توانند با «سخاوت»‌ بیشتری مورد تعرض نیروهای «ناشناس» قرار گیرند. و مسلماً‌ در این میان ایالات متحد نیز به «حذف»‌ ضمنی پاکستان از معادلات منطقه‌ای، هر چند به صورت زیرجلکی، «رضایت» داده. همانطور که در بالا گفتیم، دیگر امیدی به حفظ حاکمیت فعلی پاکستان وجود ندارد. شاید ایالات متحد با حمایت از گسترش بحران بر علیه پاکستان، قصد آن داشته باشد که از طریق‌ بحران‌سازی که شیوة همیشگی‌اش در بن‌بست‌های سیاسی است، آرایش جدیدی بر کشور پاکستان و خصوصاً افغانستان حاکم کند. ‌مسلماً در صورت چنین پیش‌فرضی، این اصل نیز مورد قبول واقع شده که آرایش جدید می‌تواند هم از قید و بندهای مستقیم قدرت‌های منطقه‌ای بگریزد، و هم منافع ایالات متحد را بیش از حکومت‌های فعلی تأمین کند! به طور مثال شاهدیم که مذاکرات پیرامون احداث خط لولة صلح، که گاز طبیعی ایران را به کشورهای پاکستان، هند و احیاناً چین منتقل می‌کند، در شرف نهائی‌ شدن است. نمی‌توان قبول کرد که ایالات متحد در برابر چنین خط لوله‌ای که سیاست‌های این کشور را در آسیای جنوب شرقی مورد «تهدید» قرار می‌دهد، ساکت بنشیند. ولی در شرایط فعلی، و با قبول حضور مهره‌های کنونی بر صفحة شطرنج سیاست منطقه، آمریکا و همکاران اسلامی و عرب این کشور نمی‌توانند در امر احداث خط لوله کارشکنی کنند؛ این کارشکنی‌ها فقط به صورت «خرابکاری» امکانپذیر است، و خرابکاری هزینه‌ای دارد که ارتش آمریکا می‌باید به قیمت جان سربازان‌اش در عراق و افغانستان آنرا بپردازد!

می‌باید دید که پیامدهای این حملة تروریستی به سفارت هند تا چه حد بر روند مسائل جاری، در راستای منافع غرب تأثیر خواهد گذاشت. منزوی شدن پاکستان اگر از نظر برخی استراتژهای غرب می‌تواند زمینة به قدرت رسیدن محافلی «مقبول‌المله» را در پاکستان فراهم آورد، در ساختارهائی متفاوت می‌تواند نتیجه‌ای معکوس داشته باشد؛ فراموش نکنیم که پاکستان کشوری است با تاریخی 60 ساله که با دسیسة آخوندهای سنی‌مسلک و شیعه از بدنة امپراتوری هندوستان بیرون کشیده شد، و از نظر استراتژیک امروز می‌رود تا فلسفة وجودی خود را نیز از دست بدهد. در چنین چشم‌اندازی شاید برخی مقامات در کاخ‌سفید به خیال اشغال پاکستان نیز افتاده باشند! ولی اینبار، اشغال هیچ کشوری در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه از طرف ارتش آمریکا قابل تصور نیست. می‌باید دید کدام ارتش این وظیفه را بر عهده خواهد گرفت.





...

۴/۱۶/۱۳۸۷

نفت سیا!




به دست دادن نگرشی متقن از شرایط سیاسی در ایران شاید بررسی دو مطلب اساسی را الزامی می‌کند؛ ایندو مطلب ظاهراً ارتباط چندانی با یکدیگر ندارند، ولی اگر درست بنگریم مکمل یکدیگر شده‌اند. مسئلة نخست بحران ایدئولوژیک در کشورهای غربی است. این شرایط نهایت امر بر حیاط‌خلوت منافع غرب تحمیل خواهد شد، و طبیعی است که کشور ایران تحت حاکمیت اسلامی از این بحران ایدئولوژیک راه گریز نداشته باشد. مسئلة دوم ارتباط تنگاتنگی است که پس از جنگ دوم جهانی، به دلائل استراتژیک، حاکمیت‌های غرب با تولید نفت خلیج‌فارس، و راهبردهای منطقه‌ای در خاورمیانه و آسیای مرکزی ایجاد کرده‌اند؛ ارتباطی که اینک به دلیل فروپاشی اتحادشوروی در حال تحول است، و اجباری نیست که این تحولات، امروز نیز در قالب سال‌های پس از جنگ جهانی، در مسیر منافع غرب قرار گیرد. بحرانی که امروز توسط عوامل حکومت اسلامی و برخی قدرت‌های غربی و حاکمیت‌های قدرتمند منطقه‌ای در کشورمان به راه افتاده برآیندی است از مجموعة این شرایط.

نخست به «بحران» ایدئولوژیک اشاره می‌کنیم. همانطور که می‌دانیم پس از پایان جنگ دوم مسیر تبلیغات جهانی کاملاً «روشن» بود. کشورهای جهان یا متعلق به خیمة غرب بودند، و یا عضوی از «اردوگاه» شرق! اینکه «منافع»‌ واقعی ملت‌ها را گروهی در تعلق به این جبهه و یا به آن ساختار می‌دیدند، آنقدرها مفهوم و معنا نداشت. بر خلاف ادعاهای نوکران غربی و آتش‌بیاران شرقی، تعلق به هر کدام از این دو اردوگاه نتیجه‌ای یکسان به همراه می‌آورد، فروپاشی منافع ملی!‌ البته عدم ایجاد ارتباط با هر کدام از ایندو جبهه نیز خسران و اضرار چشمگیری داشت! خلاصة مطلب حاکمیت‌های واشنگتن و مسکو جهان را به دو بخش تقسیم کرده‌ بودند که نتیجة حضور و یا عدم حضور ملت‌ها و کشورهای دیگر در آن‌ها به هر صورت و به هر تقدیر جز بحران و تحمیل شرایط غیرانسانی بر ملت‌ها هیچ نبود. ولی «تعلق» به این جبهه‌ها در رده‌های مختلف صورت می‌گرفت؛ اگر فرانسه عضوی از اردوگاه غرب به شمار می‌رفت، موضع این کشور با سلطان‌نشین عمان در همان ساختار غربی کاملاً‌ تفاوت داشت. خلاصة کلام «نوکری» نیز در رده‌های مختلف صورت می‌گرفت.

با فروپاشی اتحادشوروی این ساختار نیز در سراسر جهان، درست مانند برج‌های دوقلوی نیویورکی در لحظه فرو ریخت. حاکمیت‌های «‌ایدئولوژیک» شرقی که با تکیه بر سر نیزة نظامیان ادعای سوسیالیسم داشتند، به همان میزان از این فروپاشی متضرر شدند که حاکمیت‌های غربی! ولی غرب به دلائل تاریخی از ساختارهای اقتصادی‌ای برخوردار بود که می‌توانست در برابر بحران مقاومت به خرج دهد، مقاومتی که برای ساختارهای صرفاً ایدئولوژیک در اردوگاه شرق امکانپذیر نبود. اینکه در رسانه‌های بین‌المللی مرتباً از «فروپاشی» شوروی سخن به میان می‌آید، بدون آنکه تبعات این فروپاشی در اقتصاد، صنایع و خصوصاً ساختارهای متزلزل شدة اجتماعی در کشورهای غربی مورد بررسی قرار گیرد، به همین دلیل است؛ ساختار اقتصادی در این میان به یاری غرب آمد تا واقعیت فروپاشی ایدئولوژیک از چشم پنهان بماند.

طی سالیان دراز که از فروپاشی استالینیسم در صحنة روابط بین‌الملل می‌گذرد، کشور روسیه که خود را به دلائلی میراث‌خوار امپراتوری استالین می‌داند، به تدریج سر از بحران فراگیر برداشته. و در این چارچوب، روند منافع سرمایه‌داری نوپای روسیه، امروز در قالب حاکمیت جدیدی بر ملت روس و مناطق تحت نفوذ کرملین اعمال می‌شود؛ این نوع «حاکمیت» ارتباط چندانی با آنچه بلشویسم می‌خواندیم ندارد، بازتابی است از منافع ساختار سرمایه‌داری که به صور مختلف در کشور روسیه از خاکستر بحران فروپاشی سر بر آورده. ولی همانطور که در بالا گفتیم، غرب نیز در همین روند «جایگزینی» قرار دارد، فقط به دلیل حفظ اهرم‌های اقتصادی و مالی، این «دگردیسی»‌ در غرب کمتر از شرق قابل رویت بوده. حضور پدیده‌ای به نام «نئوکان» در رأس حاکمیت آمریکا، و یا به قدرت‌ رسیدن افرادی از قماش برلوسکونی و سرکوزی در کشورهای کلیدی اروپای غربی، و از همه جالب‌تر، نامزدی یک رنگین پوست برای تصاحب مقام ریاست جمهوری ایالات متحد، کشوری که نژادپرستی یکی از پایه‌های اصلی «تمدن» آن به شمار می‌رود، همه و همه نشانه‌هائی از فروپاشی ساختاری است، هر چند در رسانه‌ها سخنی از آن به میان نیاید.

شاید اغراق نباشد اگر عنوان کنیم که غرب در این روند پای به شرایط ایدئولوژیکی گذاشته که به دوران پیش از جنگ دوم شباهت بسیار دارد. کسانیکه بحران‌های دهة 1930 را در اروپای غربی و آمریکا به صراحت می‌شناسند، از ریشه‌های واقعی جنگ دوم جهانی آگاهی‌هائی دارند. در آن دوره نیز غرب اهرم‌های تصمیم‌گیری اقتصادی و مالی را در دست داشت، ولی از نظر ایدئولوژیک دچار بحرانی فزاینده شده بود. پیروزی «انقلاب اکتبر» اگر در روسیه برای ملت‌های تحت ستم نه نانی به همراه آورد و نه امنیت و ‌آرامش، تلاطم برخاسته از این انقلاب، سرمایه‌داری غرب را به شدت متوحش کرده بود. حضور نیروهای «آزاد شدة» روشنفکری، سیاسی و کارگری که با الهام از پیروزی انقلاب اکتبر پای به میادین تحرکات وسیع اجتماعی در کشورهای غربی گذاشته بودند، برای سرمایه‌داری غیرقابل تحمل بود؛ پایه‌ریزی نظریه‌های مضحک و خون‌ریز «فاشیسم» و «نازیسم»، در عمل پاسخ سرمایه‌سالاری به الهامات سوسیالیستی بود.

البته کاملاً قابل پیش‌بینی است که محافل مختلف سرمایه‌سالاری در واکنش به بحران «انقلاب اکتبر» هر کدام پروژه‌ای مختلف ارائه داده باشند، ولی همانطور که دیدیم، نهایت امر همین پروژه‌ها جهان را به کام جنگ کشاند. ولی این «جنگ» برای بعضی‌ها «نعمت‌الهی» شد، چرا که کارت‌های سیاسی و استراتژیک از نو میان تصمیم‌گیرندگان توزیع شده، غرب با بهره‌گیری از بحران عظیم سیاسی و مالی که بلشویسم در آن دست و پا می‌زد، توانست هم منافع کلیدی سرمایه‌داری را از «گزند» بلشویسم محفوظ نگاه دارد و هم تحرکات سوسیالیسم داخلی را بکلی سرکوب کند؛ عملی که بدون جنگ دوم اصولاً امکانپذیر نمی‌بود. اینجاست که می‌بینیم اگر طی سالیان دراز پس از پایان جنگ دوم ادبیات گسترده‌ای در توضیح پدیدة «پردة آهنین» در غرب چشم به جهان گشوده، برنامه‌ریزانی که در عمل این «پرده» را بر جهان تحمیل کردند، از دارودستة سرمایه‌سالاران غربی بودند. غرب در پشت این «پرده» توانست نزدیک به 50 سال توسعة همه‌جانبه، غارت و چپاول ملت‌های جهان سوم، و سرکوب ملت‌های ضعیف‌تر را تحت عنوان حمایت از «حقوق‌بشر»، «دمکراسی» و آزادی انسان‌ها صورت دهد، و نهایت امر با حمایت‌های مقطعی از بحران‌های موجود در شرق، تصویری آنچنان شیطانی از «سوسیالیسم» بسازد که سرمایه‌داری، حتی در چشم قربانیانش «بهشت» برین بنماید!

این شرایط در منطقة خاورمیانه و خلیج‌فارس ویژگی عجیبی پیدا کرد. کشورهای واقع شده در این منطقة گسترده و ثروتمند، بر خلاف بسیاری از مناطق جهان، هم از پیشینة فرهنگی بسیار عمیق و غنی‌ برخوردار بودند، و هم از نظر ساختار فرهنگی وابسته به دینی بودند که در راستای رشد اقتصادی، مالی و تشکیلاتی هنوز بن‌بست‌های عملی آن «علنی» نشده بود. در عمل، بهترین سلاح برای مبارزه با نفوذ سوسیالیسم و نظریه‌های «مزاحم»‌، باد انداختن در بادبان همین «دین مبین» بود. می‌باید قبول کرد که امپراتوران اتحاد شوروی نیز از این نقطه ضعف آگاه بودند، ولی به دلیل آرایش ویژة ایدئولوژیک فرقه‌های وابسته به مسکو نمی‌توانستند در برابر آن مقاومت کنند. تمامی تلاش‌های مسکو، طی سالیان دراز پس از پایان جنگ دوم، تا فروپاشی، در این منطقه محکوم به شکست بود. حتی پس از کودتای 28 مرداد در ایران، زمانیکه از نظر دانشگاهیان و روشنفکران آندوره همکاری‌های غرب و عمال کودتا به نوعی توجیه‌کنندة «معصومیت» سیاسی حزب توده شده بود، غربی‌ها توانستند با گسترش نظریة من‌درآوردی «کمونیسم مستقل»، نخست حزب‌توده را در دانشگاه‌ها منزوی کنند، و سپس از درون همان به اصطلاح «کمونیسم مستقل» جریانات دانشگاهی چپ‌نما و وابسته به بازار و مجاهدین خلق را بیرون بکشند. خلاصة کلام، شرایط طوری بود که پس از سقوط حکومت پهلوی، هیچ بنیاد و تشکیلات کلیدی در جامعة ایران تحت نفوذ معنوی و یا تشکیلاتی شوروی وجود نداشت؛ مسئله‌ای که با در نظر گرفتن همجواری ایران و شوروی بسیار تعجب‌آور بود.

ولی مبارزة غرب با نفوذ شوروی در این منطقه به همان میزان که زمینه‌ساز گسترش نوعی «دین‌خوئی» افراطی در میان طبقات مختلف اجتماعی می‌شد، از نظر مالی و اقتصادی نیز غرب را هر چه بیشتر به تولید نفت‌خام در منطقه وابسته می‌کرد. غرب همزمان با دمیدن در بوق‌های ضدروسی، به پیش‌داوری‌ها و تعصبات دینی نزد مسلمانان این منطقه دامن می‌زد، و خود را نیز بیش از پیش به منابع نفتی این منطقه وابسته می‌کرد. با نگاهی به روند رشد صادرات و واردات نفت خام نزد کشورهای عمدة سرمایه‌داری غربی و ژاپن، به صراحت می‌بینیم که وابستگی کشور‌های صنعتی به نفت منطقه رشدی مداوم داشته. و این روند در سال‌های اخیر به اوج خود رسید.

امروز، همانطور که در بالا گفتیم غرب در درون مرزهای خود با بحران ایدئولوژیک روبرو شده. از بررسی چند و چون این بحران در این مقطع می‌گذریم، ولی بحران مذکور به محدودة نفوذ مستقیم غرب نیز، که کشورهای خاورمیانه و خصوصاً ایران در آن قرار گرفته‌اند سرایت کرده. و اگر بحران فعلی، ساختارهای غربی را وادار به بازنگری در بطن نظریه‌های اجتماعی و سیاسی‌شان می‌کند، در منطقة نفوذ غرب در خاورمیانه، بازنگری در ارزش کاربردی اسلام به عنوان یک نگرش سیاسی از نظر منافع غرب حیاتی شده؛ به عبارت دیگر این اسلام که تا دیروز بهترین وسیله‌ جهت مشتعل کردن تعصبات توده‌های تحریک شده بود تا با تکیه بر آن کمونیسم را از میدان به در کنند، امروز که کمونیسم دیگر وجود ندارد به چه درد خواهد خورد؟ ناظران سیاسی خواهند گفت که بهترین کاربرد این نوع اسلام در حال حاضر می‌تواند تحریک توده‌ها در کشورهای منطقه بر علیه «ارتدوکس‌های» روس باشد. به عبارت دیگر بازگشتی دوباره به صورت‌بندی‌های جنگ‌سرد!

حمایت مقطعی سرمایه‌داری نوین روسیه از نئوکان‌ها در حمله به کشور عراق در واقع جهت مقاومت در برابر همین صورتبندی نوین «جنگ‌سرد» بود. قرار دادن ارتش ایالات متحد در برابر مسلمانان عراق و افغانستان، به سرعت نظریة «اسلام ضدارتدوکسی» را از نظر استراتژیک منزوی کرد، و روسیه توانست طی سالیانی که جنگ بر عراق و افغانستان تحمیل شد «نفسی به راحت» بکشد!‌ ریشة همکاری‌های نفتی میان شرکت‌های نفتی غربی و روسی نیز در همین ارتباط دوجانبه قرار دارد. اینکه رئیس جمهور ایالات متحد در هر سخنرانی خود را بالاجبار در برابر تندروهای مسلمان قرار دهد ـ هر چند این شرایط بیشتر ساختة تبلیغات باشد تا منعکس کنندة واقعیات ـ برای مسکو احساس آرامش به همراه خواهد آورد؛ غرب دیگر نمی‌تواند به صورت رسمی در مخالفت با منافع روسیه از اسلام حمایت کند.

ولی این «اسلام» که دیگر جهت مبارزه با نفوذ روسیه به کار غرب نمی‌آید، به نوبة خود می‌تواند برای غرب دردسر آفرین هم بشود!‌ چرا که دمیدن در بوق «تضاد» سرمایه‌داری غربی با اسلام هر قدر که بنیادهای دین اسلام نانخورهای سازمان‌های جاسوسی غربی باشند، نهایت می‌تواند امر را بر قشرهائی در جامعه مشتبه کند!‌ و این تشبه و توهم، هر قدر کودکانه و احمقانه، امروز می‌تواند در تمامی ابعاد منطقه‌ای عصای دست روسیه شود. در نتیجه غرب همزمان برنامة تبلیغاتی گسترده‌ای نیز جهت توجیه نقطه‌نظرهای «اسلام دوستانة» خود به راه انداخته، که در رأس آنان می‌باید حضور سناتور «حسین» اوباما را در انتخابات کاخ سفید متذکر شد! دست‌هائی که نام اوباما را طی ماه‌های طولانی در کنار «حسین» قرار دادند و در بوق‌های تبلیغاتی و در سطوح مختلف دمیدند، مسلماً از نظر سیاسی برنامه‌ای را دنبال می‌کرده‌اند. برنامه‌ای که اینک ابعاد گستردة داخلی آن خود را نمایان می‌کند. به عبارت دیگر اگر دمکرات‌ها بتوانند با بیرون کشیدن «حسین اوباما» بر پروندة قطور جنایات آمریکا و انگلستان در منطقة‌ خاورمیانه نقطة پایان بگذارند، بار دیگر روسیه در همان صورت‌بندی‌‌ای اسیر خواهد شد که با قبول حضور ارتش آمریکا در عراق قصد اجتناب از آنرا داشت!

بحرانی که امروز ایران را فراگرفته در عمل بازتابی است از تمامی آنچه در بالا آوردیم. انگلستان که به طور سنتی مهم‌ترین حاکمیت استعمارگر در منطقة خاورمیانه بوده به دلیل مخالفت‌های پایه‌ای از جانب مسکو، و حمایت آمریکا از این مواضع، به سرعت از میدان بیرون می‌رود، و طبیعی است که سعی تمام داشته باشد محافل وابسته به لندن را بر علیه روابط «مسکو ـ واشنگتن» بسیج کند. سفر علیاحضرت ملکة انگلستان به آنکارا و نوشیدن شامپانی در ملاءعام با رئیس جمهور اسلام‌گرای ترکیه در عمل تفی بود که حاکمیت انگلیس به صورت آمریکائی‌ها انداخت. ولی همانطور که می‌بینیم این «تضاد» منافع آنچنان بالا گرفته که همچون دورة آغازین جنگ دوم جهانی می‌تواند به سرعت از چارچوب‌های منطقی خارج شود.

هر بشکه نفت خاورمیانه، امروز در ظاهر نزدیک به 150 دلار آمریکا برای صادرکنندگان قدرت خرید ایجاد می‌کند. البته این قدرت خرید از طرف غرب کاملاً تحت کنترل است و هیچگونه امتیازی در عمل به صادرکننده داده نخواهد شد. ولی این محدودیت به هیچ عنوان شامل حال اقتصاد و امور مالی روسیه نمی‌شود!‌ در نتیجه، تمامی حملات سیاسی آمریکا امروز متوجه ملت‌های مسلمان، و شرکاء ایالات متحد در اروپای غربی شده!‌ آمریکا در صورت‌بندی‌ای قرار گرفته که پیش راندن کشورهای منطقة خلیج‌فارس به سوی بحران را به صورتی اجباری هدف اصلی خود قرار داده؛ این کشور هم می‌خواهد نزدیکی خود را با «جهان اسلام» در بوق و کرنا بگذارد، تا سیاست‌های کرملین را در منطقه خنثی کند، و هم می‌خواهد در تبلیغات داخلی از شرکت‌های نفتی آمریکائی و روسی «سلب مسئولیت» کرده، شیخ‌های عرب و حکومت اسلامی را مسئول گرانی نفت بنمایاند! آمریکا برنامه‌های دیگری نیز دارد!‌ به طور مثال، این حاکمیت گویا قصد دارد با به قدرت رساندن یک رنگین‌پوست ظاهراً مسلمان، چه در قالب ریاست جمهور آمریکا و چه در قالب نامزد بازنده، قلب توده‌‌های متعصب منطقه را نیز «تصاحب» کند، و با حمایت از یک دولت اسلام‌گرا در ترکیه همراهی ارتش ناتو با دین‌مبین را در بوق و کرنا بگذارد!

هر ناظر بی‌طرفی قبول خواهد کرد که چنین برنامه‌های «گسترده» و هزاررنگ را نمی‌توان در یک چمدان دیپلماتیک واحد گنجاند. آمریکا به دلیل دست یازیدن به گزینه‌های متفاوت و چندگونه، نهایت امر در منطقه به بن‌بست پای می‌گذارد، و از نظر تاریخی عکس‌العمل آمریکا در برابر بن‌بست فقط جنگ بوده! ولی آمریکا می‌داند که این جنگ دیگر نمی‌تواند همچون نمونه‌های گذشته منافع ایالات متحد را تأمین کند. چرا که این جنگ بی‌تردید مقطعی، محدود و بسیار استراتژیک باقی می‌ماند، و برندة واقعی آن نیز مسلماً آمریکا نخواهد بود؛ اگر آمریکا می‌توانست در این منطقه جنگی را ببرد، عراق و افغانستان در شرایط دیگری قرار داشتند. دلیل هیاهوی گستردة عمال آمریکا در حکومت اسلامی پیرامون «جنگ» و «تبعات» این جنگ، که به صورت روزمره در مطبوعات حکومتی مطرح می‌شود، در واقع بازتابی است از نیاز مبرم تبلیغاتی آمریکا به حفظ موضع خود در مقام یک قدرت تعیین کنندة نظامی، حال آنکه در صورت وقوع چنین جنگی آمریکائی‌ها از شکست خود اطمینان کامل دارند.



...