هر چند در این وبلاگ عموماً به مسائل مربوط به ایران میپردازیم، مطلب امروز را به بررسی تحولات یونان اختصاص میدهیم. به استنباط
ما این تحولات، به نحوی زیربنائی نه تنها
به ایران مربوط میشود، که تبیین کنندة بسیاری مسائل در دیگر کشورهای جهان نیز
خواهد بود. چرا که، اگر نظام رسانهای قصد دارد رخداد یونان را
پدیدهای صرفاً اروپائی و در ارتباط با مسائل «اتحادیه» مطرح کند، در نگرشی کلیتر، یونان
نمونهای ارائه میدهد از تغییرات عمیق در «کلان ـ سیاستهای» جهانی. تغییراتی که از یکسو برای غرب، بهانهای جهت بازگشت به الگوهای پساجنگ دوم
جهانی شده، و در میان کشورهای عضو بریکس ابزاری است جهت خروج
هر چه سریعتر از همین الگوها. برای روشن
شدن مطلب، لازم است نیم نگاهی به تاریخچة یونان معاصر
بیاندازیم.
یونان از سال 1981 به عضویت اتحادیة اروپا در آمد. و برخلاف بسیاری اعضای نوین ـ اتریش،
سوئد، فنلاند، و ... ـ
اتحادیه اروپا جهت گشودن درهایاش به روی یونان، منتظر سقوط اتحاد شوروی نشده بود. مسلماً
این رابطة «حسنه» بین یونان و «اتحادیه» بازتاب تاریخچهای ویژه میباید تلقی شود!
ولی این تاریخچة نه چندان درخشان و چشمگیر، ریشه در نیازهای استراتژیک اروپای مرکزی و
غربی به حفظ شاهرگهای ارتباط آبی در دریای اژه داشته. نیازی که یونان را پس از سقوط امپراتوری
عثمانی عملاً به منطقهای تحت نظارت انگلستان تبدیل کرده بود. پس از
انقلاب اکتبر در روسیه، انگلستان جهت
حمایت از منافع استراتژیک خود در یونان، و
سدسازی در برابر نفوذ بلشویکهای روس هر آنچه در چنته داشت بیرون کشید. فاشیستهای محلی، سلطنتطلبهای متمایل به لندن، حتی برخی محافل چپ که تفوق لندن را به زیر
سئوال نمیبردند، هر یک از جایگاه ویژهای در سیاست «یونانی»
انگلستان برخوردار شدند. ولی اشغال یونان توسط آلمان نازی طی جنگ دوم
جهانی و همکاری گستردة راستگرایان و فاشیستها با آلمان هیتلری، بسیاری از مهرههای مورد اعتماد لندن را در
افکار عمومی یونان بیاعتبار کرد، و پایان جنگ دوم، برای انگلستان در یونان فاجعه به بار آورد.
پس از پایان جنگ دوم، در تمامی اروپا شاهد تلاشهای لندن جهت
بازگرداندن فاشیستهای محلی و همکاران قدیم نازیها به جرگة معتمدین محلی و مورد
تأئید انگلستان هستیم؛ فرانکیستهای
اسپانیا، گلیستهای فرانسه، دربارهای سوئد، نروژ و دانمارک. در
خاورمیانه نیز محفل فدائیان اسلام در ایران،
و اسلامگرایان هندوستانی و سپس پاکستانی را در کنار لندن بازمییابیم. در
یونان، سیاست بازیافت زباله با مشکلات بسیار روبرو شد. ولی زمینة
اجتماعی و شرایط استراتژیک پساجنگ، چنین بازیافتی را نه فقط در یونان که در بسیاری
کشورها از جمله در ترکیه، عراق و ایران برای
انگلستان مشکل کرده بود.
پس از پایان جنگ دوم، امپراتوری بریتانیا
به سرعت سیطرهاش را در شرق اروپا و خاورمیانه از دست میداد. به همین دلیل در سال 1952، تحت
عنوان حفظ «آرامش» منطقه، کشورهای یونان
و ترکیه را به سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) وارد کرد. چند سال
بعد عدم قابلیت ساختارهای سنتی در حفظ منافع انگلستان، کار را
در هر دوی اینکشورها به دولتهای کودتائی کشاند.
دیری نگذشت که عراق هم در دامان نظام کودتا گرفتار آمد، و در
سال 1953 در ایران نیز به دلیل هیاهوی فردی به نام مصدقالسلطنه، ایران به سرنوشت همین اینکشورها دچار شد. با این
وجود، فلسفة وجودی تمامی این کودتاها مشخص بود. گستراندن فرش قرمز برای سیاست و ارتش ایالاتمتحد
جهت جبران ضعف ساختاری انگلستان در ادارة این مناطق، با هدف
ممانعت از نفوذ اتحاد شوروی. در عراق این
سیاست بکلی شکست خورد، ولی در
ایران، یونان، ترکیه و حتی در پاکستان با موفقیت کامل دنبال
شد.
هر چند یونان در سال 1974، با قبول اصل دمکراسی پارلمانی، رسماً دولت کودتائی سرهنگها را پشت سر گذارد، ولی حاکمیت نظامی سازمان ناتو بر فعالیتهای
سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی اینکشور
همچنان پا بر جا باقی مانده. و مسلماً
دولت مارکسیست آلکسیس تسیپراس، علیرغم تمایلات ضدسرمایهداری، از پنجة کنترل و نظارت ارتش ناتو بیرون نرفته و
نخواهد رفت. حال که تا حدودی با تاریخ
معاصر یونان آشنا شدیم نگاهی داشته باشیم به روند شکلگیری سرمایهداری جدید در
یونان پس از عضویت اینکشور در اتحادیة اروپا.
برخورد اتحادیة اروپا ـ مقصود دولتهای
بورژوا و قدرتمند اروپای غربی یعنی آلمان،
فرانسه و انگلستان است ـ با یونان
روشن بود. اعطای وامهای سنگین با بهرههای کلان، تحت پوشش حمایت از «سرمایهگزاری» و مدرنیزاسیون
اقتصادی در اینکشور. در گام بعد، شبکهای
این وامها را در خدمات روبنائی و غیرپایهای ـ
حمایت از صنعت توریسم، خدمات
توریستی، کازینو، ورزشهای دریائی، و غیره
ـ به حرکت در میآورد. پر
واضح است که ارزشهای اضافة حاصل از این فعالیتها به بانکهای لندن و پاریس و
برلن واریز میشد! این چرخة جهنمی که
شبکههای خلقالساعة «مالی ـ اقتصادی» با بهرهگیری از طبیعت مطلوب یونان و نیروی
کار ارزانقیمت آن جهت بهرهکشی به وجود آورده بودند، سالهای
دراز به همین ترتیب در گردش بود. به طوری که وزیر اقتصاد و دارائی دولت
جدید، یانیس واروفاکیس، از این شبکه تحت عنوان «لکههای سیاه» سخن به
میان آورده. مقصود این بود که، اگر لکههای سیاه، در فضای لایتناهی سیارهها و کهکشانها را
بلعیده و از بین میبرند، این شبکهها نیز سرمایهها را میبلعیدند و
نابود میکردند!
خلاصة کلام، اتحادیة اروپا با یونان
همان معاملهای را کرده بود که در آمریکای لاتین و آفریقا و در ایران. استقراض
سنگین، گسترش بهرهکشی، و نهایت امر انتقال سود سرمایهگزاریها به بانکهای
غرب. نتیجة این سیاست کاملاً روشن است، بالا آوردن قروض نجومی، اوجگیری تورم، و نهایت امر عدم توانائی دولت و ساختارهای فعال
اقتصادی در استرداد این وامها. چرا که،
بهرة حاصل از استقراض نه به جیب
یونانیها که به جیب آمریکائیها و انگلیسیها سرازیر میشد.
ولی در یونان بهرهکشی سنتی استعمار با چند مشکل روبرو شده. نخستین مشکل به دلیل عضویت اینکشور در سازمان
ناتو و اتحادیة اروپا به وجود آمده. چرا که،
حضور هر چه وسیعتر روسیه در اروپای شرقی، نهایت امر یونان را به نوعی سنگر طبیعی آتلانتیسم
در برابر کرملین تبدیل کرده. در
نتیجه، سرمایهداری آتلانتیست نمیتواند
با دولت یونان همان برخوردی را داشته باشد که به طور مثال با شاه ایران، حسنیمبارک و صدام حسین داشته. روشنتر بگوئیم، غرب نمیتوانست جهت بازسازی شبکة بهرهکشی خود،
با یک کودتای نظامی «آبدار» و یا به راه انداختن
خردجال و قشقرق خیابانی دولت را ساقط کرده، شبکة
چپاول را به صور دیگر بر مردهریگ رژیم گذشته بازسازی نماید. اینعمل میتوانست عضویت یونان را در ناتو به
زیر سئوال برد؛ یورو را متزلزل کند؛ و نهایت امر راه گشای نزدیکی هر چه بیشتر آتن
به مسکو شود. و این شرایط برای غرب بسیار
«ناخوشایند» است.
مشکل دیگر امکان سرایت تحولات یونان به دیگر کشورهای اتحادیه بود. چرا که،
عکسالعمل تند بورژوازیهای اروپای غربی در تقابل با دولت چپگرای یونان به
صراحت میتوانست جنبشی ضدسرمایهداری در تمامی کشورهای اروپای غربی به وجود
آورد. البته در اینمورد شاید بهتر باشد بیشتر توضیح
دهیم. چرا که،
به دلیل وزنة سنگین بحران سرمایهداری، جنبش ضدسرمایهداری هماکنون در اروپای غربی
بسیار فعال است. ولی حاکمیتهای اروپائی
با تمامی قوا سعی دارند، این جنبش را به
کثافت فاشیستها و نژادپرستان و محافل وابسته به ارتش ناتو آلوده کنند، باشد که از این مفر تحرکات دمکراتیک ملتها را
به عقب رانده، آن را با شعارهای احمقانة
ناسیونالیستی و نژادپرستانه جایگزین نمایند.
در واقع تلاش بورژوازی بر این است که بین مطالبات مشروع ملتها با عنعنات
فاشیسم و نژادپرستی پلی «سازنده» برقرار سازد،
و از این مفر صحنة اجتماعی را در اشغال آتلانتیسم خیابانی نگاه دارد. به این
ترتیب، حاکمیت عناصر و نوکران آتلانتیسم بر جوامع
اروپای غربی تداوم خواهد یافت. پر واضح
است که اگر بحران چپ در یونان به اروپای غربی میکشید، دیگر
این برنامة «فاشیستسازی» کارش خراب میشد. به همین جهت آتلانتیسم میبایست به هر ترتیب
ممکن در برابر این «خطر» جبههگیری میکرد.
البته مسائل دیگری نیز در بحران یونان به وجود آمده که بیشتر به فعالیتهای
مالی و اداری مربوط میشود، و از منظر
استراتژیک شاید از اهمیت کمتری برخوردار باشد. ولی با
تکیه بر آنچه بالاتر گفتیم به صراحت دیده میشود که آتلانتیسم میبایست در برابر
«خطر یونان» از خود واکنش «مناسب» نشان میداد. به همین
دلیل نیز کاخسفید پیش از همه پرچم سفید به اهتزاز در آورد، و باراک اوباما که تا همین چند روز پیش جاناش
با جان آخوند، و خوناش با خون پیامبر و امام و قدیسین در دیگ
«حمام خون بهارعرب» میجوشید، به ناگاه
«کینزگرا» و سوسیالیستمسلک از آب درآمده.
اوباما تلاش کرده برخورد دولت چپگرای یونان با محافلی که استقراض عظیم
دولتی را بر یونان تحمیل کردهاند، از منظر کاخسفید «مشروع» قلمداد نماید:
«[باراک اوباما:] نباید بر کشورهائی که گرفتار کسادیاند فشار بیشتری وارد
کنید. باید یک استراتژی رشد مد نظر قرار
گیرد، تا بتوانند قروضشان را پرداخته و
برخی کسادیها را جبران کنند[...]»
آسوشیتدپرس: اول فوریه 2015
باید پرسید چه شده که رئیسجمهور یانکیها،
کارت این برخورد «انساندوستانه» را که بر نوعی «عقل متعارف» تکیه دارد، فقط در
مورد دولت یونان از آستین در آورده؟ چگونه
میتوان سیاستهای مالی و اقتصادی کاخسفید را در مورد کشورهائی همچون
آرژانتین، ونزوئلا، ایران،
و ... با این «برخورد» منطقی تحلیل کرد؟
مسلماً چنین تحلیلی امکانپذیر نیست؛
ایالاتمتحد در مقام یک قدرت جهانی جنگفروش و نزولخور نمیتواند چنین برخوردی
را «فراگیر» کند، چرا که منافع کلیدی خود
را در سراسر جهان از دست میدهد. برخورد
اوباما با مسئلة دولت چپگرای یونان،
همانطور که بالاتر عنوان کردیم،
فقط از این زاویه قابل تحلیل خواهد بود که در صورت عکسالعمل تند در برابر
اینکشور، تبعات به مراتب سنگینتری از چند
ده میلیارد دلار «وامچپانی» بر ملت یونان بر سر کاخسفید و سنای آمریکا آوار خواهد
شد. و به دلیل هراس از این آوار است که
باراک حسین اوباما ناگهان «سوسیالیست» شده!
با این وجود، همانطور که در وبلاگ «تف
و ترویا» نیز تا حدودی توضیح دادهایم، به
استنباط ما برخورد آمریکا و متحداناش با پدیدههای یونان، اوکراین،
ترکیه، لبنان، ایران،
سوریه و ... بر پایة نوعی عدم درک
درست از شرایط نوین جهانی شکل گرفته.
البته مسلماً کارشناسان آتلانتیسم مسائل را به صورت دقیق به حضرات گزارش میدهند. مشکل اینجاست که منافع ریشهای آتلانتیسم نمیتواند
به تصمیمگیرندگان اجازه دهد که از تمایلات سنتی خود در «مسائل» استراتژیک دست بردارند. اینان علاقمنداند مسائل استراتژیک معاصر را
در مقام بازتابهائی از «جنگ سرد» مورد بررسی قرار دهند، چرا که این نوع برخورد با منافع «استخوانی
شده» و ایستای بورژوازیهای حاکم همسازی بیشتری نشان میدهد، تا با نگرشهای نوین. به همین دلیل نیز در ادبیات رسانهای
آتلانتیسم، در مورد اوکراین مرتباً به
واژه جادوئی «فنلاندیزاسیون» برخورد میکنیم.
از منظر استراتژیک وقتی سخن از «فنلاندی شدن» کشوری به میان میآید، مقصود
این است که یک کشور ضعیف در همسایگی یک ابرقدرت میتواند از حمله، اشغال،
و تغییر رژیم سیاسی در امان مانده و خارج از منافع مستقیم همسایه، به
موجودیتاش ادامه دهد! همانطور که میتوان
حدس زد «فنلاندی شدن» اشارهای است به سرنوشت و تاریخ معاصر کشور فنلاند در
همسایگی اتحادشوروی پس از پایان جنگ دوم جهانی.
بدون آنکه بخواهیم پای در بحث پیرامون تاریخ فنلاند و ویژگیهائی بگذاریم که
زمینهساز سیاست فنلاندی اتحادشوروی شده بود،
باید بگوئیم که در شرایط فعلی «فنلاندی
شدن» اصولاً معنا و مفهوم درستی ندارد، چرا که، برخلاف دوران پس از جنگ دوم، خطوط ایدئولوژیک، مالی و اقتصادی مشخصی در سطح جهان کشیده نشده. در نتیجه،
کوفتن ارباب جراید آتلانتیست بر
طبل «فنلاندیزاسیون» به خودی خود نشان میدهد که اینان هنوز نتوانستهاند شرایط
جدید استراتژیک را درک و هضم کنند. پس آتلانتیستها را با سوءهاضمهشان تنها میگذاریم
و بازمیگردیم به موضوع اصلی امروز.
با بازگشت به موضوع اصلی یعنی موضعگیریهای غرب در برابر دولت چپگرای یونان
به صراحت میبینیم که آمریکا به رهبری باراک اوباما قصد دارد دست به نوعی
الگوبرداری از شرایط دوران پساجنگ دوم بزند!
به این ترتیب که با حمایت صوری از یک دولت چپگرا ـ دقیقاً به شیوة حمایتی که انگلستان از آلبانی و
یوگسلاوی پس از جنگ دوم به عمل آورده بود ـ هیئت حاکمة آمریکا به خیال خود میخواهد در
برابر نفوذ روسیه در اروپای شرقی سد سکندر ایجاد کند. ولی این
سدسازی با در نظر گرفتن شرایط کنونی خندهدار و مضحک به نظر میرسد!
آنان که با تاریخ معاصر اروپای شرقی آشنائی دارند بخوبی میدانند که با توسل به
چه ترفندهائی، در آخرین ماههای جنگ دوم، لندن تلاش کرد از دستیابی مستقیم «بلوک شرق»
به دریای مدیترانه ممانعت به عمل آورد. و
برای تحقق این سیاست انسداد، چرچیل حاضر شد با تشکیلات تیتو و کمونیسم شبانی آلبانی، که در ضدیتشان با استالینیسم شک و تردیدی
نداشت همکاری نزدیک صورت دهد. اینک با الگوبرداری از همین ساختار استراتژیک فرسوده
و نخنماست که باراکاوباما در مقام حامی دولت چپگرای یونان ظهور کرده! کاخ سفید قصد دارد با اعمال فشار بر متحدان
اروپائیاش ـ انگلستان، آلمان و فرانسه ـ سرکیسة کمکهای بلاعوض را به نفع یونان
بگشاید، به این امید که این سیاست
سخاوتمندانه نهایت امر بتواند سدی باشد در برابر نفوذ روسیه در اروپای شرقی.
ولی به دلائلی که مسلماً از حد بررسی امروز ما فراتر خواهد رفت، مشکل آتلانتیسم در اروپای شرقی نه با «فنلاندیزاسیون»
اوکراین حل خواهد شد، و نه با «یوگسلاویزاسیون»
یونان! مسئله اینجاست که رشد سرمایهداری
روسیه در حیطة نفوذ آتلانتیسم غیرقابل کنترل است،
و منطقاً این سرمایهداری نیازمند عمقی «استراتژیک» نیز خواهد شد. مشکل میتوان تصور کرد که با تکیه بر کارورزیهای
دوران جنگ سرد، سرمایهداری آتلانتیست بتواند در برابر سرمایهداری
روسیه قد علم کند. مشکل سرمایهداری
آتلانتیست این است که بر پایة غارت بیقیدوشرط کشورهای دیگر ساختارهای ایدئولوژیک
خود را به صورتی کورکورانه مستقر کرده، و
روسیة امروز حاضر به قبول این «منطق» استعماری نیست.
از سوی دیگر، موضعگیری اخیر باراک
اوباما در مورد تحولات سیاسی کشور یونان یک مسئلة دیگر را نیز به صراحت روشن کرده.
و
آن اینکه، آمریکا سعی دارد عواقب منفی
سیاستهای چپاولگرانة اتحادیة اروپا در یونان را از حساب واشنگتن جدا نماید، و یک محور ارتباطی «آتن ـ واشنگتن» به وجود آورد! به استنباط ما، سوسیالیست شدن این شب جمعة باراک اوباما تلاش
مذبوحانهای است برای گذراندن آتن از طریق «پل هوائی» از فراز اروپا و متصل کردن
آن به واشنگتن. جای تعجب نیست که، به دلیل تکیة واشنگتن بر مردهریگ جنگسرد، در این
تلاش مزبوحانه نیز جای پای استراتژیهای همان دوران را ببینیم!
باید دید یونانیها با دولت چپگرای خود، چگونه
خواهند توانست از دو تکیهگاه قدرتمند و متخالفی که پیرامون یونان فعال شدهاند ـ روسیه و
آتلانتیسم ـ به نفع منافع ملیشان بهرهبرداری
کنند.