۸/۰۱/۱۳۹۴

پاسدار لاپائی‌جانی!




این روزها که مقام معظم جمکرانی‌ها داغدار حسین و آل‌عبا شده‌اند،   و مرتب با شرکت در مراسم شیون و زاری و روضه و زوزه به مزمزه کردن «مصیبت کربلا» می‌نشینند و در آن دنیا برای خودشان ملک و زمین و باغ و باغچه ابتیاع می‌فرمایند،  در شیوة برخورد و سخنوری‌ دیگر مقامات حکومت جمکران پیرامون مسائل نیز حسین ابن‌علی،  حضوری مجازی پیدا کرده.   خلاصه،‌  تمامی مقامات،   برای فرار از مسئولیت به سینه‌زنی در سنگر امام حسین‌شان مشغول شده‌اند.   از سوی دیگر،   از آنجا که حسن روحانی،   معروف به حسن‌ فوتبال،   حسابی نشئة توافقات هسته‌ای شده،  برای ملت کم‌تر بلبل‌زبانی می‌کند.   و لش‌ولوش‌های سپاه و بسیج و ... و خصوصاً برخی ملایان «خیلی اسلامی» که دل‌شان برای کتک‌زدن و کشتن بدحجاب‌ و بی‌حجاب‌ لک زده بود نیز با شنیدن خبر کباب شدن دنبلان چند سر پاسدار در سوریه،   خصوصاً تصادف «راهنمائی و رانندگی» سردار همدانی،  تو لب رفته و فعلا ً دل و دماغ جفتک‌پرانی‌شان را از دست داده‌اند.  با این وجود،‌  پاسدار علی لاریجانی،   از مهره‌های اصلی سفارت انگلستان در ایران،   شرایطی استثنائی دارد!   ایشان پس از آنکه به فرمان سفارت فخیمه چند سیخ به مقام معظم زدند و پروندة هسته‌ای را «پروندة رهبری» خواندند،  نهایت امر خامنه‌ای را مجبور کردند تا در برابر توافقنامه سر تعظیم فرود آورد.  لاریجانی پس از سیخ زدن به مقام معظم،  باز هم به فرمان بریتانیا،   برای مالیدن خایة پوتین به روسیه شتافته و در جلسة اختتامیة کنفرانس «والدای» حسابی گل‌گفته و گل‌ شنیده!   و از قضای روزگار موضوع وبلاگ امروز ما نیز بررسی اظهارات لاریجانی،  خانه‌شاگرد سفارت انگلیس در کنفرانس «والدای» است. 

لاریجانی‌ها چند فروند برادرند که معمولاً زیاد ور می‌زنند،   ایرانی هم نیستند.  جملگی متولد عراق‌اند،  زبان اول‌شان عربی است،  و در سنین بالا به کشورمان آمده‌اند.   با این وجود،   از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57،   این «برادران» در زمرة حواریون «کودتاچیان» بودند و طی سال‌های سیاه دهة 1360 و اعدام‌های گروهی به رهبری میرحسین موسوی،   شخص علی لاریجانی مسئولیت اصلی سپاه پاسداران را نیز بر عهده داشته.    این فرد به دلیل تاریخچة «مجاور» بودن خانواده‌اش بین آخوندهای قم، ‌ نجف و کربلا حامیانی دارد،   و به همین دلیل نیز با تکیه بر شبکة ملایان توانست از قم به مجلس روضه‌خوانان راه یابد و نهایت امر به دلیل خلاء قدرتی که با عقب‌نشینی شبکة آمریکائی‌ ـ  این شبکه توسط هاشمی رفسنجانی اداره می‌شد ـ  به وجود آمده بود،   به عنوان جانشین رفسنجانی رئیس این «مچلیس» شده!   بله،   این پرسوناژ «محبوب» با آن سابقة خانوادگی،  و با آن عملکرد جنایتکارانه‌ طی دهة 1360،   و خصوصاً پس از خیمه‌شب‌بازی‌هائی که طی کودتای ناکام سال 88 به راه انداخت،  و به قولی اولین کسی بود که تلفنی «پیروزی» میرحسین موسوی را به وی «تبریک» گفت،   امسال در نشست «والدای» بالای منبر رفته و یک خطبة خرکی ایراد کرده که در فارس‌نیوز انعکاس یافته!

حال ببینیم این پاسدار عراقی در والدای چه کرده و چه گفته.   خطبة‌ لاریجانی مجموعه‌ای است متناقض که در آن مطالب مورد نظر روسیه را در کنار ابراز ارادت به آمریکا و انگلستان قرار داده‌اند!  خلاصه بگوئیم،   داماد آخوند مطهری ضمن بازتولید ناشیانة اظهارات مقامات رسمی روسیه،  گریزی هم به «حسن‌نیت» آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها زده،   تا «آنطرف» را نیز تا حد امکان راضی نگاه دارد.   اینهمه به این امید واهی که حکومت اسلامی را خارج از جرگة تروریست‌ها بنشاند و اعمال ملایان از عملیات داعشی‌ها،‌  طالبان و القاعده مجزا شده،  و موجه جلوه نماید!   خلاصه بگوئیم رئیس «مچلیس روضه‌خوانان» با یک سخنرانی فکاهی،   به حساب خودش برای ملاسالاری در کشورمان «کسب اعتبار بین‌المللی» کرده!   هدف اصلی از ردیف کردن مزخرفاتی که توسط لاریجانی در نشست «والدای» سر هم شده کسب وجهه برای ویراست شیعی داعش و القاعده است.   و این عمل در درجة اول با تکیه بر واژة «انتخابات» صورت گرفته!   همه باید بدانند و آگاه باشند،  کشورهائی که «انتخابات» برگزار می‌کنند،  دمکراتیک هستند،  حتی اگر این انتخابات در واقع فقط یک شیبه‌سازی از انتخابات دمکراتیک باشد!   اگر چنین ادعای مضحکی را بپذیریم،  ‌می‌باید قبول کنیم که طوطی، هم انسان است،   چون می‌تواند سخن گفتن را «تقلید» کند!          

با تکیه به همین «تقلید» انتخابات،  علی لاریجانی ضمن اشاره به نبود انتخابات در برخی کشورهای منطقه چنین نتیجه می‌گیرد که حکومت چنین کشورهائی نمی‌تواند حکومت بشار اسد را «غیردمکراتیک» بنامد:  

«[نظام‌هائی] که در  70 ـ 80 سال گذشته هیچ انتخاباتی در کشورهای خود نداشته‌اند،   نمی‌توانند در مورد دموکراسی در سوریه صحبت کنند و بگویند که بشار دموکرات نیست.  کشورهائی که به خانم‌ها اجازه رانندگی نمی‌دهند،   نمی‌توانند در مورد دموکراسی صحبت کنند.   این‌ها تناقض‌هائی است که در منطقه پیش آمده است.»
منبع:  فارس‌نیوز،  مورخ 30 مهرماه 1394

البته زمانیکه فردی همچون علی لاریجانی از «تناقض» در منطقه سخن به میان ‌آورد،  ممکن است مخاطب آگاه آنقدر بخندد که به قولی «باد زیر دنده‌اش بیفتد!»  ولی در واقع،  حکومت عربستان با حکومت جمکران هیچ تفاوتی ندارد؛‌  هر دو به نام خدا،   مرتکب جنایت می‌شوند.  هر دو از تعددزوجات،  برده‌فروشی،  پدوفیلی و احکام توحش شریعت حمایت می‌کنند.   هر دو زن‌ستیز و ارتجاعی‌اند،   فقط شیخ عربستان در ملاءعام با شمشیر گردن می‌زند،   ملایان به دلیل رشد صنعتی‌ای که از دوران آریامهر به ارث برده‌اند،   جرثقیل را به چوبة‌دار خیابانی تبدیل کرده‌اند.   البته عربستان با تکیه بر یک حکومت سنتی،   نیازی به بساط خردجال «شبیه‌سازی انتخابات» ندارد،   کارش را بدون انتخابات انجام می‌دهد،  و این است تفاوت جمکران با عربستان.   

ولی رئیس «مچلیس» ملایان درس‌اش را خوب یاد گرفته،   وی به شیوة کودتاچیان 22 بهمن 57 آناً‌ رفته سراغ «رأی مردم و انتخابات!»    اگر فراموش نکرده باشیم،   حضرات کودتاچیان صدر انقلاب،   پوپولیسم و استبداد «اکثریت‌نما» را از روز نخست با دمکراسی طاق زده بودند،  و به همین دلیل نیز برخی رژیم‌های منطقه را به دلیل عدم پیروی از «قوانین الهی پوپولیسم» به شدت محکوم می‌کنند.  این محکومیت نخستین بار نیست که بر زبان اینان جاری می‌شود.    اینگونه ترهات و جفنگیات را در مقاطع متفاوت از زبان همة این اوباش شنیده‌ایم.   ولی اصل اساسی در روابط دمکراتیک این است که،  این «جماعت» به صرف پهن کردن بساط خردجال به هیچ عنوان حق ندارند در امور دیگر کشورها دخالت کنند!  چه آن‌ها را دمکراتیک بدانند و چه غیر!

با اینهمه،   بر پایة بی‌پایه و اساس «خود برتر انگاری» مضحک جمکرانی،  حکومت ملایان به خود حق می‌دهد که به دلیل برگزاری نمایشات روحوضی «انتخاباتی»،   و اعطاء حق رانندگی به چند رأس فاطمه کوماندو،  در جایگاه قضاوت بنشیند و حکومت‌های دیگر منطقه را استبدادی و یا غیراستبدادی بخواند!   ولی اشتباه نکنیم،   این جفنگیات کلیشه‌ای که پیوسته توسط مقامات جمکران تکرار و بازتکرار می‌شود،   تخم لقی است که بنیانگزار کودتای 22 بهمن 57،   یعنی همان ارتش شاهنشاهی از روز نخست توی لپ این نخاله‌ها ترکانده‌.   و بی‌دلیل نبود که جغد جماران می‌گفت:  «میزان رأی مردم است!»  دلیلی هم نمی‌دید که مشخص کند،‌   «رأی مردم» در چه شرایطی می‌تواند «میزان» تلقی شود،    و اینکه،‌  حدود اجرائی «رأی مردم» اصولاً چیست؟   به عبارت ساده‌تر،   خمینی هیچگاه نگفت،   و مسلماً شعورش هم نمی‌رسید که با تکیه بر «رأی اکثریت» نمی‌توان،  «به نام خدا و دین اسلام و...»،  هم اقلیت را نابود کرد،   و هم بساط استبداد «برحق» بر پا نمود.  با توجه به پوچ‌بافی‌های لاریجانی در روسیه،   می‌بینیم که بیماری «بی‌شعوری» چگونه از خمینی به نوچه‌های خونریزاش سرایت کرده؛  اینان حتی به خود اجازه می‌دهند در میعادهای بین‌المللی «اوراد» بی‌سروتهی را که خمینی روی بالکن جماران می‌خواند،   طوطی‌وار در برابر خبرنگاران جهان تکرار کنند!

باری لاریجانی پس از اینکه با تکیه بر صحنه‌سازی «انتخاباتی» و اعطاء «حق رانندگی» به چند «خانم»، یک نمرة ‌20 به حکومت اسلامی جمکران داد،  و یک صفر کله گنده هم برای دیگر حکومت‌های مذهبی و واپس‌ماندة منطقه گذاشت،   به قشو کشیدن به پشم روسیه مشغول شد.   دلیل هم روشن است؛   از زمانیکه روسیه به صورت جدی آمریکا را در منطقه منزوی کرده،‌  و ایادی انگلیس و آمریکا را در جمکران ـ  همان «سرداران» آزادیخواه جنبش‌سبز را می‌گویم ـ  توی سوراخ‌های‌شان چپانده،   نوچه‌های سفارت انگلیس،   قبل از بازکردن دهان،  هنگام رودروئی با روسیه «پیش‌بندشان» را آویزان می‌کنند.  هر چه باشد،   وقتی ارباب از مسکو توسری خورده،   تکلیف نوکر روشن است!  از اینرو مالیدن خایة روسیه یکی از محورهای «سخنوری» رایج نزد مقامات جمکران شده: 

«[...]‌ ایران اقدام روسیه در سوریه را اقدامی به موقع می‌داند،  [...] حملات روسیه برخلاف ائتلاف کاغذی آمریکا کارآمد بوده است.»
همان منبع

عجب!  معلوم نیست علی لاریجانی از چه طریق موفق به کسب اطلاع شده،  و به کارآمد بودن این عملیات پی برده؟   تا آنجا که ما می‌دانیم،  ‌ پس از آغاز عملیات روسیه در سوریه،  سیل جسد پاسدار است که از دمشق به تهران روان شده.   نکند مقصود رئیس «مچلیس» از کارآمد بودن حملات روسیه،   به راه اوفتادن سیل لاشة پاسدار باشد؟!   ولی چه بهتر که،   پاسدار لاریجانی بجای خایه‌مالی از پوتین در کنفرانس والدای،   از جایگاه رئیس قوه مقننه،  ‌ در مورد قتل مکرر پاسدارهای جمکران در سوریه،  وزیر دفاع و رئیس‌جمهور را استیضاح می‌کردند،‌  تا معلوم شود این خیل پاسدار به چه دلیل جملگی در جبهه‌های جنگ به قتل می‌رسند.  ولی می‌دانیم که پوپولیسم نظامی است فاقد نظم،   و‌ مسائل واقعی جامعه در چنین نظامی فاقد اهمیت است!   چرا که،   در این قماش نظام هیچکس در جایگاه واقعی اجتماعی‌اش قرار نمی‌گیرد؛  مسئولیت معنا و مفهوم ندارد؛   همه به حوزة مسئولیت دیگران وارد می‌شوند؛  به امور دیگران دخالت می‌کنند،   برای آنکه از پاسخگوئی در حیطة مسئولیت خویش سر باز زنند.   در چنین حکومتی،  «کار» مقامات همان خایه‌مالی است؛   دیروز برای جک استرا و کاترین اشتون «قمیش» می‌آمدند،   امروز خودشان را برای پوتین لوس کرده‌اند،   فردا را چه دیدید،  شاید نوبت به شیر خوردن از پستان ابوبکر ال‌بغدادی و شیخ عربستان برسد،  که به نیابت ارباب،   شکم‌شان را برای سوریه صابون زده‌اند.   پس ببینیم نظر علی لاریجانی در مورد تجزیة سوریه ـ گزینة مطلوب آمریکائی‌ها و رعایای اروپائی‌شان ـ چیست: 

«فرض کنید که سوریه را تجزیه کردیم،  خوب خاصیت آن چیست،   یعنی صورت مسئله حل می‌شود نه اینکه مسئله حل شود.  بنابراین،   این یک اشتباه استراتژیک است که کشورها درگیر مسئله تروریسم شوند و تروریست‌ها در آنجا صاحب سرزمین شوند.»
همان منبع

می‌بینیم که خانه‌شاگرد سفارت فخیمه چگونه با این مزخرفات تجزیة سوریه را به ابزار تطهیر حکومت ملایان تبدیل کرده.   وی بدون اینکه به اصل مطلب اشاره کند،   و بپرسد یانکی‌جماعت به چه مناسبت به خود حق می‌دهد با اعزام مزدور و تجهیز لات‌ولوت «محلی» زمینة تجزیة کشورها را فراهم آورد،  فقط به «تصحیح» مسائل اکتفا می‌کند و می‌گوید،   تجزیة سوریه «اشتباه» است،  چرا که تروریست‌ها را صاحب سرزمین می‌کند!   جالب اینکه،  اینجا هم پاسدار لاریجانی فراموش کرده،   حکومت اسلامی یک مجموعة تروریست است،  و فقط با تکیه بر سیاست آمریکا،  «صاحب سرزمین ایران» شده!   کافی است به صدور فتوی ترور سلمان رشدی توسط روح‌الله خمینی،   و یا احکام دادگاه انقلاب ملایان در دوران نکبت‌بار صدارت مهدی بازرگان،   نیم نگاهی بیاندازیم.  اینکه در قرن بیستم یک به اصطلاح دولت،   فتوی «ترور» صادر ‌کند،   «تروریسم» خوانده می‌شود:

«خلخالی: ترور شاه مخلوع،  ترور بختیار [...] حکم دادگاه انقلاب است [...]‌ ترور اشرف و فرح‌دیبا آزاد اعلام شد[...]»
منبع:  کیهان،  مورخ 24 اردیبهشت‌ماه 1358  
    
بله،‌  لاریجانی به مرض آلزایمر گرفتار آمده!  آنهم آلزایمری مقطعی و مصلحتی!   از اینرو رئیس قوه مقننه حکومت قدرقدرت جمکران،  پس از خایه‌مالی مفصل از پوتین ـ  تکرار ناشیانة مواضع کرملین ـ‌‌   یک «لاپائی» گرم و داغ هم به آمریکائی‌‌ها می‌دهد تا کاخ‌سفید هم نصیبی از این عروس هزار داماد برده باشد!  اینجاست که خداوند منان لاریجانی را ارتقاء مرتبه داده،  و ایشان تبدیل می‌شوند به «لاپائی‌جانی!»   باری،  جناب لاپائی‌جانی هیچ اشاره‌ای به نقش آمریکا در سازمان دادن به گروه‌های تروریست و مزدور ندارد؛  ریشه‌های مالی و اقتصادی،  ‌ خصوصاً شرکت گروه‌های تروریست آمریکائی در تجارت برده،  اسلحه و موادمخدر را در سطح جهان مطرح نمی‌کند،   صرفاً‌ تلاش دارد گروه‌های تروریست را «بومی» بنمایاند.   و به عنوان نمونه در مورد افغانستان چنین می‌فرمایند:

«[...] تروریسمی که زمانی جنگ‌های چریکی در کوه‌های افغانستان بود،  حالا به مبارزه با گروه‌هائی بدل شده است که از پشتوانه مالی و تسلیحاتی گسترده برخوردار هستند.»
همان منبع

اگر مقصود از جملة گنگ و بی‌سروتهی که «فارس‌نیوز» توی سایت زده این باشد که تروریست‌ها زمانی مشتی چریک در کوهستان بودند و امروز تبدیل به تشکل‌های گسترده شده‌اند،  می‌باید خدمت پاسدار علی لاپائی‌جانی بگوئیم،  جنگ‌های چریکی افغانستان پایه‌گزار «تروریسم» جهانی نبوده و نیست.  آن‌ها که در افغانستان می‌جنگیدند گروه‌های سازمان یافته‌ای بودند که با پول،  تسلیحات و لوژیستیک سازمان آتلانتیک شمالی و حمایت سیاسی ایالات‌متحد به جنگ با ارتش سرخ رفته بودند.   آنچه بعدها در گفتمان جرج‌والکر بوش تبدیل به واژة تروریست شد،  به زمانی باز می‌گردد که نظارت تام و تمام واشنگتن بر گروه‌های تروریستی که در سراسر جهان توسط سازمان سیا تشکیل شده بود از میان رفت،   و کشورهای قدرتمند دیگر توانستند افسار این گروه‌های آدمکش را در اقصی‌نقاط جهان در دست بگیرند.   اینجا بود که واشنگتن به یک‌باره «متمدن» شد؛   یعنی زمانیکه فروپاشانی ساختارهای «سیاسی ـ امنیتی» ایالات‌متحد نهایت امر برج‌های دوقلو را بر سرشان فروریخت تازه فهمیدند که «تروریسم» چیز بدی است.  و برای صحنه‌سازی و کثافتکاری انگشت اتهام را به سوی افغانستان گرفتند!‌   البته لاریجانی از آنجا که درس‌اش را خوب یاد گرفته،   اظهارات مسخره و سراپا دروغ‌اش را با افزودن یک بخش از واقعیت غیرقابل انکار «تذهیب» می‌کند،   باشد که مستمع فکر نکند ایشان خدای ناکرده نوکر انگلستان هستند:  

«[...] برخی کشورهای غربی تصور می‌کردند که می‌توانند استفاده خود را از تروریسم ببرند و زمانی که لازم شد به آن پایان دهند.  اما تجربه نشان داده است که چنین امری امکانپذیر نبوده است[...]»
همان منبع

بله،  متأسفانه «چنین امری امکانپذیر نبوده است!»  ولی اگر نیک بنگریم تصاویر لاریجانی و هم‌پیمانان‌اش را نیز در خیل همان تروریست‌ها می‌یابیم،  در خیل همان‌ها که «برخی کشورهای غربی» به غلط تصور می‌کردند به موقع خواهند توانست به زندگی‌شان پایان دهند.  زهی خیال باطل!   امروز این تروریست در کنار پوتین نشسته؛  اباطیل می‌بافد.   به این خیال که با لیسیدن چکمه‌های ارتش روسیه خواهد توانست چند روزی برای خود و هم‌پالکی‌های‌اش کسب فُرجه کند.   ولی،  «گر حکم شود که مست گیرند،  در شهر هر آنچه هست گیرند!»

این حکومت اسلامی که امروز در نشست‌های جهانی با تروریسم مخالفت آبکی می‌کند،   پیشینه‌اش چه بوده؟   مگر «امام» خمینی نمی‌خواست انقلاب‌اش را به زور اسلحه به تمامی کشورهای جهان صادر کند؟    مگر سخنرانی‌های خمینی پیرامون حمله به دولت بعث و سرنگونی صدام حسین پیش از آغاز جنگ «ایران ـ عراق» در دست نیست تا همه بدانند این جنگ خانمان‌سوز را کدام پدرسوخته خودفروخته‌ای علم کرد.   مگر حکومت اسلامی جز با توسل به نیروی قهری و سرکوب عمومی و نهایت امر تروریسم خیابانی و گسترش فضای وهم و ترس و وحشت قادر بود یک روز در ایران بر اریکة قدرت باقی بماند؟  این حکومت رسوا کدام تروریسم را محکوم می‌کند؟  «تروریسم» شاخ و دم ندارد.  شیوة رفتار حکومت اسلامی جمکران با ایرانیان عین تروریسم است.   حکومت اسلامی تروریسم را در خانة ایرانی مستقر کرده و سرزمین ایران را به اشغال خود درآورده.   با این خوش‌رقصی‌ها و خایه‌مالی‌ها و لاپائی دادن‌‌ها،  ‌ حکومت ملا نمی‌تواند تعلق دیرینه‌اش به دستگاه تروریسم جهانی را پنهان نگاه دارد.   چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.  اگر خواستار پایان دادن به حاکمیت تروریست‌ها در منطقه هستیم،   در گام نخست می‌باید بر موجودیت حکومت تروریستی ولایت‌فقیه در خانة خود نقطة پایان بگذاریم. 


     

۷/۲۸/۱۳۹۴

از یوگسلاوی تا سوریه!




فهرست اسامی فرماندهان و اعضای به اصطلاح «عالیرتبة» سپاه پاسداران،   که گویا در نبرد با داعش شربت «شهادت» میل می‌کنند،  همچنان طویل‌وطویل‌تر می‌شود!   ولی هیچیک از طرف‌های درگیر،  از سپاه پاسداران و وزارت دفاع حکومت جمکران گرفته،   تا اعضاء خانوادة این «شهدا» و حتی دولت بشار اسد شرایط و دلائل مرگ این افراد را به طور کامل «مشخص» نمی‌کند.   در تهران،   گروهی از «مقامات»،  از علی خامنه‌ای گرفته تا قلم‌زن‌های نان‌خور ولایت،   پیرامون این حوادث چرندوپرندیاتی ردیف کرده‌اند که معمولاً به تمجید از نقش شهدا در اعتلای اسلام راستین و مزخرفاتی از این دست محدود شده،  و شرایط قتل این افراد را روشن نمی‌کند.  و «مهم‌ترین» اظهارنظر در مورد قتل سردار همدانی،   همانطور که در وبلاگ پیشین ـ  پوتین و پاسدار ـ  آوردیم سخنان شمخانی بود که طی مصاحبة مطبوعاتی اعلام داشت،   «همدانی جهت تنظیم هر چه بهتر نقش مستشاری خود به بیابان‌ها رفته بود و در خودرو شهید شد!»   

باید قبول کرد که ادعای شمخانی مضحک و از پایه و اساس بی‌معناست.   نخست بگوئیم،  اینکه،  یک وابسته و یا مستشار نظامی «خارجی»،   که معمولاً در مراکز ستاد و پشت میزهای طراحی انجام وظیفه می‌کند،   به محل درگیری برود و در آنجا به قولی «شهید» شود،   هر چند جفنگ به شمار می‌آید،   ولی وقتی به یک یا دو مورد محدود شود،  ‌ با سعة صدر و حسن نیت می‌توان آن را پذیرفت.   ولی زمانیکه شمار این به اصطلاح «مستشاران شهید» هر روز افزایش می‌یابد،   این گمانه قوت می‌گیرد که وضعیت و نقش سپاه پاسداران حکومت ملایان در سوریه آنی نیست که ادعا می‌شود.   به عبارت دیگر،   نمی‌توان هر روز چند مستشار خارجی را برای مطالعة شرایط میدان جنگ در عملیاتی «غیرنظامی» به کشتن داد و گفت که اینان در خودرو کشته شده‌اند.  در نتیجه،   مزخرفات شمخانی نیز،   با مزخرفات دیگر اراذل حکومت اسلامی هم‌سان و هم‌تراز است.  پس چه بهتر که،   جهت ارائة یک نگرش فراگیر از شرایط نگاهی به کلیات درگیری‌ها در سوریه بیاندازیم.  

در کشور سوریه از چند سال پیش شاهد حضور گروه‌های مسلح مزدوری هستیم که در چارچوب پدیدة استعماری «بهارعرب»،   با حمایت سرمایه‌داری‌های اروپای غربی و آمریکا از راه لبنان،  اسرائیل و ترکیه به اینکشور آمده،   و به دولت بعث اعلان جنگ داده‌اند!   اینکه به چه دلیل آتلانتیسم امروز قصد دارد بشار اسد را،   آنهم با توسل به تروریست‌ها از قدرت ساقط کند،   مسئله‌ای است که آنقدرها به بحث فعلی مربوط نمی‌شود.   ولی این اصل را باید در نظر بگیریم که خاندان اسد توسط انگلستان در سوریه مستقر شد،   و کودتای «سرگرد» اسد که بعدها وی را ژنرال خواندند از آغاز کار به ستون‌های «باکینگهام پالاس» تکیه داشت.  

به هر تقدیر،   حکومت اسلامی جمکران،   در تبلیغات دولت‌های منطقه،   و خصوصاً در چارچوب خبرسازی گستردة نظام رسانه‌ای غرب،   شریک دولت بعث سوریه معرفی می‌شود.   در اذهان عمومی این مسئله چنین شکل گرفته که تعداد «کثیری» از سپاه پاسداران در خدمت بشار اسد هستند و در برابر کسانی که خواهان برقراری «دمکراسی» در سوریه شده‌اند از «دیکتاتوری اسد» حمایت می‌کنند!   مهم‌ترین «چاشنی» این تحلیل بی‌اساس نیز چیزی نیست جز تعلق خانوادة اسد به قبیلة علوی‌های سوریه!   احدی هم کاری به این ندارد که حافظ اسد در کودکی این قبیله را ترک کرده بود،  و اینکه پسر وی ـ  بشار اسد ـ  که در رأس یک حزب لائیک به ریاست جمهوری دست یافته،  ارتباطی با مسائل قومی و قبیله‌ای ندارد.

اگر فراموش نکرده باشیم،  هنگام تلاش غرب جهت متلاشی کردن کشور یوگسلاوی و تبدیل آن به چندین کشور فروهشته و بی‌اهمیت،  آنهم از طریق گسترش قتل‌عام،  تجاوز به عنف و خشونت‌های قومی،   مسئلة «تعلق» هیئت حاکمة یوگسلاوی به اقوام و قبیله‌های متفاوت،‌  از سوی همین شبکه‌های «خبرسازی» وابسته به سازمان سیا به میدان آورده می‌شد.   خلاصه بگوئیم،    قطعه قطعه کردن کشورها بر اساس ادیان،  تعلقات قومی،  ریشه‌های زبانی،  و ... یکی از شیوه‌های اصلی در سیاست‌گزاری‌های جهانی واشنگتن در شرایط پساشوروی است،   و امروز شاهد شکل‌گیری همین وحشیگری در سوریه هستیم.   و چرا راه دور برویم،‌  سیاست متلاشی کردن ملت‌ها،‌   در نخستین مرحله از اتحاد شوروی آغاز شد.   در این کشور بود که واشنگتن و متحدان اروپائی‌اش،   با الهام از جفنگیات استالین که خواهان «جماهیری از ملت‌های سوسیالیست» بود،   تمامی تقسیمات داخلی اتحاد شوروی را به عنوان «کشورهای مستقل» وارد فضای پساشوروی کردند!   کشورهای تاجیکستان،  گرجستان،  آذربایجان،   اوکراین،  و ... جملگی ساخته و پرداختة شبکة تبلیغاتی غرب است؛   این کشورها موجودیت تاریخی،  اقتصادی و زیربنائی ندارند.   باری،  واشنگتن که از نتیجة جنایات‌اش در اتحاد شوروی گویا خیلی شاد و خرسند بود،   به تدریج در دیگر کشورها همین سیاست را جهت گسترش حیطة‌ نفوذ و سیطرة خود دنبال کرد،  و امروز رسیده به سوریه!

تا آنجا که به نقش دولت ولایت‌فقیه در سیاست‌گزاری‌های پساشوروی آمریکا مربوط می‌شود،  طی  جنایات غرب در یوگسلاوی نیز شاهد بودیم که گروه‌های شبه‌نظامی و لات‌ولوت‌هائی از سوی حکومت جمکران تحت عنوان حمایت از «مسلمانان» به مناطق مختلف یوگسلاوی اعزام شده بودند.  در کشوری که اصولاً اسلام شیعی‌ وجود خارجی ندارد،   و به طور کلی تعهد دینی نیز به دلیل حضور دهه‌ها حاکمیت مارکسیست آنقدرها معنا و مفهوم نمی‌تواند داشته باشد،  حکومت ملایان گروه‌گروه اوباش را برای حمایت از مسلمانان بسیج کرده بود.   مسلمانانی که در واقعیت وجود نداشتند،  و این شبکة جنایتکاران وابسته به سازمان سیا بود که بر طبل پدیدة ناشناس و احمقانه‌ای به نام «قومیت‌ها» می‌کوبید،   و جهت حفظ کنترل سازمان آتلانتیک شمالی بر سواحل مدیترانه قصد داشت یوگسلاوی را تکه تکه کند.   در این میانه نیز ملایان قم و کاشان به بهترین نحو در خدمت سیاست‌های واشنگتن عمل کردند و نتیجة عمل اینان امروز در برابرمان قرار گرفته. 

«علوی» خواندن خانوادة بشار اسد،  از منظر تبلیغاتی هم‌تراز است با «حمایت‌های»‌ ملایان از مسلمانان ناموجود یوگسلاوی سابق!  مسلمانانی که اگر وجود خارجی نیز می‌داشتند،   به دلیل تعلق به ریشه‌های سنتی امپراتوری عثمانی،   بیشتر دشمن شیعه‌ها بودند تا همراه و رفیق و دوست گرمابه و گلستان‌شان!  

آنروزها در یوگسلاوی شاهد رخدادهای هولناکی بودیم؛  سیاست قوم‌گرائی و قبیله‌سازی کاخ‌سفید،  خصوصاً‌ دلقک‌بازی‌ و سبک‌مغزی‌های‌ بیل کلینتن ـ  رئیس جمهور وقت ایالات‌متحد ـ  آنچنان مشمئزکننده بود که اعتراض بسیاری از شخصیت‌های علمی،  هنری و ...  را به همراه آورد.   روسیه نیز در آشفته بازار«یلتسین‌ایسم» دست‌وپا می‌زد.   هیئت حاکمة کرملین می‌پنداشت با میدان دادن به «مافیابازی» و «حساب‌سازی» خواهد توانست واپس‌ماندگی سرمایه‌داری روسیه را در برابر آمریکا «جبران» کند.   زهی خیال باطل!   نه تنها عقب‌ماندگی‌های سرمایه‌سالاری روسیه از این طریق جبران نشد که چوب حراج بر تتمه اعتبار جهانی روسیه نیز زدند.

غرض از بیان رخدادهای یوگسلاوی نشان دادن شباهت‌شان با تحولات فعلی سوریه،  از منظر استراتژیک است؛  سوریه نیز با دریای مدیترانه سواحلی گسترده دارد.    به حکم اشغال نظامی جبل‌الطارق،  و اعمال کنترل بر کانال سوئز،   و خصوصاً قرار دادن آتاترکیسم انگلیسی بر دروازه‌های داردانل،   از دیرباز دریای مدیترانه ارث‌پدری انگلستان به شمار می‌آید.  پس،  طبیعی است که برای سوریه هم انگلستان همان حساب‌ها را باز کند.   درگیری استعماری فعلی در سوریه برای همین «حساب‌ها» به راه افتاده.

در وبلاگ‌های پیشین به نقش ایالات‌متحد در میدان دادن به ژاندارم‌‌های آمریکائی منطقه اشاراتی کرده بودیم.  درگیری‌های نمایشی از قماش «اسرائیل ـ فلسطین»،   «عرب ـ عجم»،   «کرد ـ ترک»،  «شیعی ـ سنی» و ...  از دیرباز در منطقه رایج بوده؛   این درگیری‌ها هم زمینة تاریخی دارد و هم زمینة اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً استعماری.   ولی بازیگران این سناریو‌های هولناک جملگی نوکران انگلستان و آمریکا هستند.   خلاصه،  محمود عباس و حماس به همان اندازه نانخور و نوکر انگلستان‌اند که نتانیاهو؛   ناصر به همان اندازه وابسته به آمریکائی‌ها بود که آل‌سعود و محمدرضا شاه؛   خلاصة کلام این درگیری‌ها برای ملت‌های منطقه گرفتاری و بدبختی،  و برای صنایع اسلحه‌سازی و خرت‌وپرت‌های صنعتی غرب «مشتری» کسب می‌کند.   و دیدیم که،‌   مهم‌ترین قطب‌سازی منطقه را به دوران انقلاب شکوهمند «امام» خمینی مدیون‌ایم.   در این میعاد نکبت‌بار «الهی» بود که دو ملت ایران و عراق جوانان و دارائی‌شان را به اسلحه‌فروشان غرب تقدیم کردند،   تا یک دیوانه به دنیا ثابت کند شیعه‌‌ها برحق‌اند،  ‌ و دیوانة دیگر هم به قول خودش سردار قادسیه شود!

پس از فروپاشی اتحاد شوروی این قطب‌سازی و «قدرت‌سازی‌های» پوشالی همچنان ادامه دارد؛  اینبار به شیوه‌هائی دیگر،   هر چند بسیار گذرا.    به طور مثال،   می‌‌بینیم که چگونه عربستان سعودی یک‌شبه دچار بحران می‌شود،   و طبل جنگ بر دروازه‌های مکه و ریاض می‌کوبند.   ولی تا آ‌نجا که به بازیگران مربوط می‌شود،   در قفای این «جنگ‌سازی‌ها» همان‌ها نشسته‌اند که دیروز می‌خواستند شیعة برحق و سردار قادسیه را به جان یکدیگر بیاندازند،   همان خودفروخته‌هائی که ملت‌ها را وسیلة وابستگی‌شان به دلار و طلا و کیسة زر کرده‌اند.   اگر با دقت بنگریم،   همزمان با تحولات عربستان بسیاری از جریانات «اینتلیجنتسیای سیاسی» گروهی از خانوادة آل‌سعود را متهم به کودتا بر علیه حکومت کرد.  و از قضای روزگار همزمان،   از تهران لات‌ولوت فرستادند تا در مکه شلوغی و آشوب به راه اندازند و از تشکیل حکومت جدید حمایت کنند،  هر چند موفق نشدند.   از سوی دیگر،  ماه‌هاست که آمریکا می‌خواهد در سیاست‌های‌اش در دریای سرخ تجدید نظر کند،   و می‌بینیم که جمکرانی‌های خودفروخته ناگهان یاد شیعه‌های یمن اوفتاده،   برای‌شان پستان به تنور می‌چسبانند و تسلیحات ارسال می‌کنند.  در عراق هم همین خیمه‌شب‌بازی‌ها هست؛    آمریکائی‌ها یک سردار سلیمانی «پای منقل» پیدا کرده‌اند،   که لولة وافور از دماغش آویزان است!    ایشان در نظام رسانه‌ای شده‌اند همه‌کارة امور نظامی کشور عراق!    و ... و این قصه سر دراز دارد.       

حال به موضوع اصلی این وبلاگ،   یعنی نقش جمکران در سوریه بازگردیم.   جمکرانی‌ها در سوریه عملاً همان نقشی را ایفا می‌کنند که در یوگسلاوی برعهده داشتند.  یعنی میدان دادن به درگیری‌ها،   فراهم آوردن زمینة بمب‌گزاری،  پول‌شوئی،   انتقال ارز و سلاح به مزدوران غرب،   جاسوسی و مزدوری برای آمریکائی‌ها،  و ... مطمئن باشیم این اوباش جز این قبیل کارها در سوریه عملیاتی نداشته و ندارند.   و تمامی این بساط،   همچون نمونة یوگسلاوی تحت نظارت ارتش جنایتکار ناتو صورت می‌پذیرد.  و اگر این روزها چند سر از این اوباش،  به قول آخوندها «شربت» می‌نوشند،   
دو دلیل می‌تواند داشته باشد.   یا دولت تهران جریان سوریه را به نفع بعثی‌ها تمام شده تلقی می‌کند و   به همین دلیل جهت جلوگیری از افشاگری‌های آتی قصد دارد در محل از شر این اوباش خلاص شود.  یعنی روشن‌تر بگوئیم،   این «فرماندهان» را حکومت اسلامی در محل نابود می‌کند تا پای‌شان به تهران،  دمشق،  و احیاناً به لندن و پاریس باز نشود و در مصاحبه‌ها و اظهارنظرها بند سیاست‌های ارباب را آب ندهند.   و سفر اخیر علاءالدین بروجردی به سوریه،   به احتمال زیاد جهت سرعت بخشیدن به همین روند بوده.   

ولی گمانة دیگری هم وجود دارد.  چرا که،   ممکن است این حضرات برخلاف اظهارات مقامات غرب در کمپ‌ اسلامگرایان فعال هستند،  و به همین دلیل نیز پس از آغاز عملیات نظامی روسیه همراه با برادران تروریست‌شان در بمباران‌ها کشته‌ شده‌اند.  البته در این شِق هم نقش جنایتکارانة دولت جمکران آشکار است،   چرا که اینان را به کشور بازنمی‌گرداند،   تا در محل نابود شوند.   مسلماً بسیاری از اعضای سپاه پاسداران از این جریان مطلع‌اند.  

حال باید دید این سپاه پاسداران تا چه حد برای افراد و موجودیت خود اهمیت و ارزش قائل است،  و چگونه قصد دارد با جنایت سازمان‌یافته‌ای که تحت نظارت ولایت‌فقیه عملی می‌شود برخورد کند.  دیربازی است که در مورد نیروهای نظامی در ایران سخنی نگفته‌ایم؛  شاید بهتر باشد در این فرصت نیم‌نگاهی به این لایه از ابهامات تاریخ معاصر کشورمان بیاندازیم.    در نیروهای نظامی ایران بیش از هر چیز نبود شناخت سیاسی نظامیان آزاردهنده‌ است.   نیروی نظامی متشکل در ایران،  از زمانیکه توسط میرپنج بنیانگزاری شد،   هیچگاه شناخت سیاسی،  شخصیت و ‌وزنة اجتماعی نداشت.   ایران معاصر فاقد یک ارتش ملی،   قابل‌احترام و خدمتگزار است.  تشکل‌های نظامی‌ای که طی دهه‌ها در ایران موجودیت یافته‌اند،  خدمت به یک فرد،   یک رژیم و یک دستگاه حاکمیت را با خدمت به کشور طاق زده‌اند،   و امروز نیز مسلماً سپاه پاسداران «انقلاب» قادر نخواهد بود رابطه‌ای منطقی میان موجودیت خود،  منافع ملی و حاکمیت برقرار نماید.