۸/۱۶/۱۳۹۳

ماهی و مک‌کین!




نتایج انتخابات میاندوره‌ای ایالات‌متحد همانطور که چندی پیش در همین وبلاگ نوشته بودیم،   به دلیل شکست دولت اوباما در تمامی صحنه‌های داخلی و خارجی قابل پیش‌بینی بود.   و منطقاً حفظ اهرم‌های قانونگزاری توسط چنین دولت شکست خورده‌ای در «انتخابات عمومی» امکانپذیر نمی‌شد.   از سوی دیگر،  کاهش پیوستة بهای نفت خام در بازارهای بین‌المللی به صراحت نشان می‌داد که تغییر سیاست کلی در ایالات‌متحد در راه است.   با این وجود،   شکست مسلم تیم اوباما در انتخابات میاندوره‌ای،   چه در داخل و چه در خارج آمریکا زمینه‌ساز سخن‌پردازی‌ها،   هیاهو و بحران‌سازی‌هائی شده که عملاً ارتباط چندانی با واقعیت امر ندارد. 

در داخل آمریکا،  صحنه به مصداق «هر کسی از ظن خود شد یار من» وسیله‌ای شده جهت گرم کردن تنورهای یخ‌زده و ولرم جناح‌های مختلف!   بوق‌های جمهوریخواهان اوباما را به خاطر «سازش و انعطاف» در برابر ایران،   شکست در اوکراین،  و عدم توانائی در کنترل ابولا و داعش و دیگر بلایای قرن معاصر مورد سرزنش قرار می‌دهند!  جنبش‌های چپ‌گرا نیز رئیس جمهور را به خاطر عدم توجه به امور اقتصاد داخلی مورد حمله قرار داده‌اند.   از سوی دیگر،  همکاران و هم‌قطار‌های سابق اوباما نیز یک به یک از مسیر هم‌سوئی با دولت خارج می‌شوند؛ می‌خواهند فکری برای زندگی و کاروبارشان بکنند!   چرا که امکان حفظ اقتدار دمکرات‌ها حداقل در چند سال آینده از دورنمای سیاست ایالات‌متحد بکلی خارج شده.  

ولی همانطور که گفتیم،  در خارج از ایالات متحد نیز پیروزی جمهوری‌خواهان راه را برای سخن‌پرانی‌ها و اظهارات مضحک و شکمی هموار کرده.   به طور مثال،   اتحادیة اروپا می‌خواهد از این به اصطلاح «فرصت طلائی» استفاده کرده به قول خودش ارزش یورو را پائین بیاورد و به «رشد اقتصادی» دست یابد!  کشورهای مرتجع عربی نیز بازگشت جمهوریخواهان را زمینه‌ای «مناسب» جهت خروج از آشوب‌های «بهارعرب» می‌دانند. آشوب‌هائی که برخی رژیم‌های فکسنی حاشیة خلیج‌فارس را تهدید می‌کرد،  و ...

ولی از آنجا که مسائل ایران بیشتر مد نظر ماست،  نگاهی به این «تغییرات» و «تبلیغات» پیرامون ایران بیاندازیم.  در کشورمان همانطور که می‌توان حدس زد در توهمات اوباش حاکم،   پیروزی جمهوریخواهان به زنگ «تفریح» دوران اوباما پایان داده،  و ملایان می‌خواهند به زعم خودشان همچون دوران نکبت‌بار میرحسین موسوی و سرداران سازندگی،  یک دولت همراه با سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا به میدان بیاورند.   به همین دلیل نیز «پیش‌بینی» تندتر شدن مواضع آمریکا در مذاکرات هسته‌ای و نهایت امر گسترش تحریم‌ها مهم‌ترین واکنش ملایان و بچه‌ملایان حاکم به انتخابات میاندوره‌ای آمریکا شده!

ولی در مورد تحریم‌ها و مذاکرات هسته‌ای بارها گفته‌ایم،   این روند به هیچ عنوان قابل بازگشت نیست،  چرا که نه آمریکا در به وجود آوردن‌اش دخیل بوده و نه جمکرانی‌ها.  این فشارهای خردکنندة بین‌المللی جهت تغییر سیاست‌های جنگ‌طلبانة ایالات‌متحد در مرزهای روسیه است که نهایت امر به دو موضوع «مذاکرات هسته‌ای» و «لغو تحریم‌ها» سنجاق شده.  از روز نخست،   نه آمریکا می‌خواست از بازارچة پرمنفعتی که در ایران سرهم کرده بود دست‌ بکشد،  و نه لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی مایل بودند مهم‌ترین اسلحه در زرادخانة مردمفریبی‌شان یعنی «نبرد با آمریکا» را زمین بگذارند.   سناریوی جنگ زرگری یانکی و ملا برای هر دو طرف منفعت فراوان داشت،   ولی چه می‌توان کرد که سرانجام کار عشق‌بازی زیر لحاف‌کرسی به مغازلة علنی در سطح خیابانی و بیخ دیواری کشید.   آمریکا نامه نوشت و  «دست‌دوستی» دراز کرد،   علی خامنه‌ای هم «نرمش قهرمانانه» به جا آورد!      

حال این سئوال مطرح می‌شود که ملا و یانکی چگونه می‌خواهند در میانه میدانی که از روز نخست بازیگر اصلی آن نبوده‌اند،   به حکم تغییر چند سناتور و فرماندار ایالات‌متحد نوآوری هم صورت دهند؟!    به استنباط ما این نوع برخوردها بیش از آنکه بازتاب واقعیت سیاسی باشد،   نشاندهندة تمایل این حضرات برای بازگشت به دوران «نورانی» گذشته است.  با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که طبیعت ارتجاعی حزب جمهوریخواه ـ  دنباله‌روی‌ از سیاست‌های استخوانی و ایستا ـ  با موجودیت حزب کذا از دیرباز عجین شده،  در نتیجه،  بازگشت این حزب به قدرت سیاسی به معنای تلاش آمریکا جهت «تثبیت شرایط» بین‌المللی می‌تواند تحلیل شود.   ولی در این میانه دو مطلب می‌باید با صراحت روشن شود.   نخست ارائة تحلیل واقع‌بینانه از آنچه «شرایط بین‌المللی» می‌خوانیم،  و سپس بررسی قابلیت‌های حزب جمهوری‌خواه برای تثبیت همین شرایط.  جهت اجتناب از اطالة کلام،  بحث را به مسائلی محدود می‌کنیم که مستقیماً به ایران مربوط می‌شود.   پس نخست نگاهی داشته باشیم به شرایط بین‌المللی.

بارها گفته‌ایم،   هدف اصلی از آنچه «مذاکرات هسته‌ای»‌ خوانده می‌شود،    در عمل بستن دست واشنگتن در گسترش تهدیدات اتمی بر علیه روسیه است.   این روسیه است که هدف اصلی تجهیز حکومت اسلامی به سلاح اتمی به شمار می‌رود؛    و تهدید اتمی روسیه نیز به معنای حمایت تهران از سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا تحلیل می‌شود.  چرا که،  حکومت ملایان قابلیت‌های فنی جهت دست‌یابی به سلاح هسته‌ای را ندارد،  و در صورت دست‌یابی به چنین قدرتی،  «لوژیستیک» آن می‌باید توسط قدرت‌های تعیین‌کنندة جهانی ـ  چین،  روسیه و یا ایالات‌متحد ـ  تأمین گردد.  به همین دلیل از دوران جرج بوش دوم،   شاهد فرار به جلوی واشنگتن و عربده‌جوئی کاخ‌سفید و سنای آمریکا بر علیه سلاح‌هسته‌ای جمکران بودیم.   اینان می‌خواستند نوکران‌شان را به بمب اتم مجهز کنند،   ولی ظاهراً به دلیل فشارهای شدید مسکو این گزینه‌ از دستورکار واشنگتن خارج شد.   و اینک عربدة سنای آمریکا در حمایت از اعمال فشارهای بیشتر بر جمکرانی‌ها فقط به این دلیل به گوش می‌رسد که گویا جناح جمهوریخواه از «منافع» حاصله از بده‌بستان مسکو با دمکرات‌ها سرش بی‌کلاه مانده. 

جمهوریخواهان به دنبال باز کردن دکان محفل خودشان در میانة این دعوا هستند،  و به همین دلیل جیغ‌وویغ به راه انداخته‌اند.  پس منطقاً تغییر آرایش احزاب در کنگرة آمریکا هیچ ارتباطی با مذاکرات هسته‌ای نمی‌تواند داشته باشد؛   نوعی باج‌گیری داخلی و «درون‌جناحی» است.  این حزب دمکرات است که می‌باید شیرینی مذاکرات را با همتایان جمهوریخواه خود «تقسیم» کند؛    چرا که روسیه در رابطه با هیئت حاکمة ایالات‌متحد توافقات خود را صورت داده و به نظر نمی‌رسد که آمریکا در شرایطی باشد که این توافقات را به زیر سئوال برد. 

از سوی دیگر،  بلندگوهای سناتورهای ناراضی مسئلة «تحریم‌ها» را نیز مطرح می‌کنند.   این به اصطلاح تحریم‌ها پرونده‌ای بود که به برنامة تجهیز ملایان به بمب آمریکائی سنجاق شده بود.  همانطور که موارد سوءاستفاده‌های مالی اخیر ـ  بابک زنجانی،  رحیم مشائی،  معاون احمدی‌نژاد و ... ـ  به صراحت نشان می‌دهد تحریم‌ها بیشتر جهت تأمین منافع چند گروه مشخص سیاسی در داخل ساختار حکومت اسلامی اعمال شده بود: 

«بازداشت دست‌کم چهار نفر در ارتباط با پرونده وکیل ۳۲ میلیاردی ـ  رد پای رحیم مشائی و بابک زنجانی در تخلف ۴۰۰ میلیون دلاری»
منبع:  رادیوفردا، 6 و 7 نوامبر 2014

برنامة تحریم اقتصادی با هدف تقویت حکومت آدمخوار اسلامی و تاراج هر چه بهینه‌تر ملت ایران از سوی دولت آمریکا به راه افتاده بود،   و در این میانه چند قشر زالوصفت از ملا و بچه‌ملا گرفته تا پاسدار و بسیجی و ... و حتی مستفرنگ‌های خارج‌نشین سرشان در همین آخور اوفتاد و حسابی تغذیه ‌کردند.   آمریکا تحت عنوان «تحریم به دلیل خطر اتمی»‌،   ملت ایران را می‌چاپید،   کارگزاران رنگارنگ‌اش جیب‌های‌شان را از کنار سفرة آمریکا پر می‌کردند،  و نهال افتخارات و تخرخرهای «نبرد با آمریکا» را نیز همین اراذل در دهان امثال علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد می‌کاشتند.   مسلم است محافلی که از قبل این سناریوی «ایران ‌بر باد ده» سال‌هاست جیب‌های‌شان را پر می‌کنند،‌   جهت بازگشت به دوران خوش گذشته به هر تخته‌پاره‌ای چنگ اندازند،   حتی به تختة پوسیدة تغییر «اکثریت سنای» آمریکا.   ولی اگر ریشة اصلی این دکانداری،  یعنی باج‌گیری از ملت ایران به دلیل «برنامة هسته‌ای» خشک شده،   شاخه‌ها نیز بی‌بار باقی خواهد ماند.   این جناح‌ها نمی‌توانند بدون تکیه بر سناریوی مسخرة پروندة هسته‌ای برنامة چپاول نوچه‌های شرکت‌های چندملیتی در سنای آمریکا و کارگزاران ایرانی‌نمای‌شان را دوباره به روی صحنه ببرند،   در نتیجه دعوا بالا گرفته.   و اینجا نیز جناح باراک اوباماست که می‌باید در داخل سر کیسه‌ها را شل کرده،   زمین بایر هم‌قطاران متضرر را به طرق مختلف کمی «آبیاری» فرماید.

حال که زمینة درگیری‌ جناح‌های داخلی آمریکا را پیرامون مسائل ایران تا حدودی شکافتیم،   بپردازیم به مسائل و مشکلاتی که آمریکائی‌ها و اتحادیه اروپا در صحنة بین‌المللی با آن روبرو شده‌اند.   اینجا نیز جهت خلاصه‌تر کردن مطلب فقط به مسائلی می‌پردازیم که بیشتر به ایران مرتبط می‌شود.    نخست نگاهی به اوکراین بیاندازیم،   چرا که ایجاد بحران در مرزهای روسیه،  چه در اوکراین و چه در ایران عملاً  از وزنه‌ای یک‌سان برخوردار شده.   مسئلة اصلی در بحران اوکراین این بود که ایالات‌متحد قصد داشت دولت اوکراین را همچون ترکیه به سلاح‌های تهاجمی سازمان ناتو مسلح کرده،   از این طریق از روسیه در زمینه‌های خارجی و حتی داخلی باج بگیرد.   از قضای روزگار،   روسیه نیز برای پاسخگوئی به این سیاست تجاوزکارانه آماده بود.   و با الحاق شبه‌جزیرة کریمه،‌  و حمایت از چند نطفة روس‌زبان در شرق اوکراین،   هم دولت دست‌نشاندة کی‌یف را متزلزل کرد،   هم بر بحران امنیتی‌ای که به دلیل قرار گرفتن بزرگ‌ترین پایگاه‌های دریائی روسیه تحت نظارت اوکراین در کریمه به وجود آمده بود،  نقطة پایان گذارد.   

جای تردید نیست،  آنچه در اوکراین پیش آمد یک شکست تمام‌عیار برای ایالات‌متحد و اتحادیه اروپاست.   اینان هم شانس اعمال فشار از طریق اوکراین بر ترانزیت گاز را از دست دادند،    و هم امکان سیاست‌گزاری نظامی برای روسیه را.   مسکو به دلیل حضور نیروی دریائی‌اش در کریمه دستش زیر سنگ اینان بود!   نهایت امر،  آتلانتیسم از به قدرت رساندن یک دولت مشروع در کی‌یف نیز ناتوان مانده‌.   دستگاه پوروشنکو دولتی است مقروض،   غرق در فسادمالی و دست‌نشانده،   که به دلیل وابستگی‌های ساختاری و زیرساختی کشور اوکراین به جهان اتحادشوروی بیش از آنچه آتلانتیست‌ها می‌پنداشتند ناچار است از  تصمیمات کرملین پیروی کند.    نهایت امر لات‌بازی آتلانتیست‌ها در اوکراین زمینة مناسب برای روسیه فراهم آورد تا بازارهای جدید ـ  آمریکای لاتین،  چین،  هند و ... ـ  را به بهانة پاسخگوئی به تحریم‌های غرب با بازارهای اروپائی و آمریکائی در اقتصاد داخلی خود جایگزین نماید.

به استنباط ما،  کرملین از سال‌ها پیش در پی دستیابی به این اهداف اقتصادی و نظامی بود،   ولی گوش خواباند و منتظر ماند تا آمریکائی‌ها به شیوه‌های معمول برای حفظ منافع خود‌ دست به لات‌بازی و تاخت و تاز بزنند و آب را گل‌آلود کنند.  سناتور مک‌کین که به خیال خود نبوغ به خرج داده بود،   آب اوکراین را حسابی گل‌آلود کرد تا یک ماهی اوزون‌بورون صید نماید،  و اینجا بودکه مسکو پیشدستی کرده،   ماهی سناتور را از چنگ‌اش در آورد.   دلیل سقوط بی‌سابقه قیمت نفت،   فقط در این می‌تواند خلاصه شود که امروز آمریکائی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که دیگر نمی‌توان نفت را گران خرید و کالاهای تولید‌شده در حوزة «یورو ـ دلار» را هم به همان «گرانی» به روسیه قالب کرد.   ولی این سئوال مطرح می‌شود که سقوط بهای نفت تا کجا می‌تواند ادامه یابد،   و اینکه اگر به طور مثال هر بشکه نفت در حد 80 دلار معامله شود،   آیا شرایط مناسب برای اقتصاد آمریکا و اتحادیه اروپا فراهم می‌آید؟  به استنباط ما سقوط بهای نفت اینبار نانی برای آتلانتیسم به تنور نخواهد چسباند.   

پس نخست نگاهی به زمینة تاریخی اقتصاد نفت بیاندازیم،   چرا که یانکی‌ها پیرامون نفت اقتصادی سر هم کرده‌اند که دقیقاً یادآور بساط شرخرهای بازار تهران است.  طی نخستین دهه‌ها که نفت در اقتصاد غرب سرنوشت‌ساز شد،  یانکی‌ها نفت مجانی «مصرف» می‌فرمودند.  و در اقتصاد داخلی،  برنامه‌شان این بود که هر چه بیشتر نفت استخراج کنند و هر چه ارزان‌تر بفروشند!   کار بجائی رسید که طی دورانی که از آن به عنوان «بحران نفت اوپک» یاد می‌کنند ـ  سال‌های 1973 به بعد ـ  قیمت بنزین در ایالات‌متحد یک پنجم قیمت بنزین در تهران بود!   در ایندوره،  نفت سلاحی شده بود جهت دادوستد هر چه گسترده‌تر و پول‌سازی در درون ایالات‌متحد.   ولی به دلیل تغییرات تند و سریع منطقه‌ای که بازتابی از جنگ در افغانستان بود تجدیدنظر در اینمورد الزامی شد.

در چنین شرایطی،  هیئت حاکمه آمریکا پس از خلاصی از شر دولت کارتر،   و با استفاده از جنگ‌سازی در خلیج‌فارس که به یمن «انقلاب اسلامی» و حکومت ملایان عملی شده بود،  سعی داشت تا باز هم به نسخه «نفت مجانی» دست یابد.  و اینکار از طریق دامن زدن به جنگ ایران و عراق عملی شد.   نفتی که آمریکا از آخوندها و اعراب و صدام حسین و ...  می‌خرید به صورت نقدینگی به درون صنایع نظامی‌اش تزریق می‌شد،   و همین پروسه یکی از دلائل فروپاشی اتحاد شوروی و شکست بلوک شرق در مسابقة تسلیحاتی با غرب بود.   طی این دوره،  تا سقوط اتحادشوروی،   اقتصاد نفت سلاحی بود ضدشوروی.   

پس از فروپاشی اتحادشوروی،   برداشت آمریکا از اقتصاد نفت باز هم بر تحلیل‌های گذشته یعنی همان صورتبندی «نفت مجانی» تمرکز یافت،  با این تفاوت که اینبار پروژة نفت مجانی شامل منابع روسیه و جمهوری‌های پساشوروی نیز می‌شد.  به همین دلیل نیز برنامة تک‌محصولی کردن اقتصاد روسیه،  آذربایجان و ترکمنستان با سرعت هر چه بیشتر پی‌گیری شد و شرکت‌های عظیم نفتی یک‌شبه از مجموعة صنایع فروپاشیدة اتحاد شوروی سر برآورد.   رابطة ناسالم و شناخته شدة اقتصادی‌ای،  که تولید «تک‌محصولی» در یک کشور ایجاد می‌کند،  شامل حال روسیه نیز شد و همزمان بوق‌های آتلانتیست شروع کردند به «ایرادگیری» از این نوع اقتصاد و مطرح کردن آیندة «نامعلوم» و تیره و تار روسیه که خود در به وجود آوردن‌اش مهم‌ترین نقش را داشتند.   اینهمه،  به خیال اینکه الگوهای عربستانی و جمکرانی را در روسیه نیز می‌توان پیاده کرد.   

ولی پس از بازگشت ولادیمیر پوتین به قدرت و شکل‌گیری آنچه پروژة «بازار اوراسیا» می‌خوانند،  غرب سعی کرد با بالا نگاهداشتن قیمت نفت در عمل،  مسیر تحولات سیاسی و مالی روسیه را در ید کنترل آتلانتیسم حفظ کند.   در این پروژه قیمت بالای نفت وسیله‌ای می‌شد جهت نگاه داشتن هر چه بیشتر روسیه در درون بازارهای غرب.    به این ترتیب تزریق دوبارة درآمدهای نفتی اینکشور به درون ساختار اقتصادی و مالی غرب،  از طریق افزایش واردات ـ   مواد غذائی،  خدمات،  محصولات خانگی و ...  عملی می‌شد.   روی کاغذپاره‌های آتلانتیسم این امر مسلم بود که با قیمت پیشنهادی آمریکا برای نفت روسیه،   کنترل نفت جهان در ید واشنگتن باقی خواهد ماند،   و ثروت‌های «بادآوردة» دیگر کشورهای نفت‌خیز ـ  ایران،  عربستان،  ونزوئلا،  و ...  ـ  نیز تکلیف‌شان روشن بود.   حداقل در مورد ایران شاهد بودیم که نفت بشکه‌ای یکصددلار برای ایرانیان فقط گرسنگی و تنگدستی بیشتر به ارمغان آورد.    این همان سیاست قیمت‌گزاری است که به دلیل شکست غرب در بحران اوکراین فروپاشیده،  و خشم و طغیان واشنگتن و لندن را به همراه آورده.

به همین دلیل نیز مسئلة اوکراین و ایران،   نه صرفاً از منظر استراتژیک که در چارچوب تأثیراتی که ایندو کشور بر سیاست نفتی جهان خواهند گذارد به یکدیگر سنجاق شد!   رهائی اقتصاد روسیه از حیطة کنترل غرب،   به استنباط ما ماه‌ها پیش از آغاز بحران اوکراین توسط کرملین برنامه‌ریزی شده بود،  و همانطور که گفتیم فقط مسئله این بود که در کدامین میعاد این آزادی به دست خواهد آمد؟ 

حال با بازگشت به مسائل ایران می‌بینیم که برخلاف ادعای صاحب‌نظران و متخصصان و کارشناسان جمکرانی،   تغییر چند نمایندة مجلس در آمریکا نه می‌تواند تأثیرات کلیدی بر مذاکرات هسته‌ای بگذارد،  و نه وسیله‌ای شود جهت تمدید تحریم‌ها.   مگر اینکه بازبینی پایه‌ای در سیاست واشنگتن با مسکو در میان آید.   هم‌اکنون شاهدیم که عکس‌العمل‌های محافل سیاسی آمریکا پیرامون نامه‌ای که گویا باراک اوباما به علی خامنه‌ای در مورد مبارزه با داعش نوشته بود آغاز شده.  دو سناتور یانکی همچون آخوند در جایگاه «قضاوت ارزشی» نشسته و ارسال نامه را «شرم‌آور» خوانده‌اند:

«دو سناتور جمهوری‌خواه روز پنج‌شنبه در بیانیه‌ای مشترک ارسال نامه و دعوت از ایران به همکاری در مبارزه با داعش را زشت و شرم‌آور خواندند.»
منبع:  رادیوفردا،  16 آبان‌ماه 1393

چرا‌ ارسال نامه به علی خامنه‌ای جهت تلاش «رسانه‌ای» برای کنترل پدیده‌ای به نام داعش در قاموس گراهام و مک‌کین می‌باید «شرم آور» تلقی شود؟   برای پاسخ به این پرسش به نبوغ اینشتین نیاز نداریم؛‌   داعش همچون انقلاب اسلامی نوزاد واشنگتن است،  و بدیهی است که هر عملی بر علیه موجودیت این ساختارهای تروریستی،  منافع واشنگتن را تهدید می‌کند. سناتورهای یانکی برای حفظ منافع‌شان جیغ‌وویغ به راه انداخته‌اند.  ولی همانطور که می‌توان حدس زد مسئله بیشتر مربوط به ایران می‌شود تا داعش.   «سناتورهای» جمهوری‌خواه با هیاهو بر سر «نامه» تلاش دارند،‌   دولت اوباما را در برابر توپ تبلیغاتی قرار داده،   هر چه بیشتر از محفل وی باج‌ بگیرند.  این دعوائی است «خانوادگی!»‌  چرا که،   قضیه اگر از مرحلة درگیری‌های محفلی و درون‌مرزی فراتر رود،   کار به تقابل با گزینه‌های نظامی روسیه،  چین و هند خواهد کشید،‌  و پای گذاردن به چنین آوردگاهی،   از پیزی افندی‌هائی چون سناتور مک‌کین برنمی‌آید.


۸/۱۲/۱۳۹۳

باراک و بیضه!




طی روزهای گذشته،  از منظر سیاسی شاهد شکل‌گیری دو جریان فوق‌العاده قدرتمند در داخل و خارج از ایران بودیم.   جریان نخست به درگیری‌ گروه‌های داخلی با یکدیگر مربوط می‌شود،  درگیری‌ای که امروز به صورت نمادین خود را در تخالف چشم‌اندازهای «دولت ـ مجلس» به منصة ظهور رسانده!   جریان قدرتمند خارجی نیز به فروپاشی اقتدار محفل اوباما در آمریکا ارتباط خواهد داشت.   جریانی که علیرغم ادعا و هیاهوی بوق‌های آتلانتیسم در مورد «بهبود چشم‌گیر» شرایط اقتصادی ایالات‌متحد،  نتایج انتخابات میاندوره‌ای را در رصدهای سیاسی برای دولت اوباما فاجعه‌آمیز تحلیل می‌کند.   در این فاجعه‌نگاری‌ها کار بجائی رسید که روزنامة «نیویورک‌تایمز» در گزارش ماه اکتبر خود رسماً از احتمال سقوط کابینه پس از برگزاری انتخابات سخن به میان آورد.  جالب توجه است که اگر چنین سقوطی تحقق یابد،  از منظر تاریخ معاصر ایالات‌متحد «تازگی» خواهد داشت.   به استنباط ما بحران داخلی ایران حکم قسمت نمایان کوه‌یخی را دارد که در اعماق دریا به بحران درونی ایالات‌متحد متصل شده،   و به همین دلیل نیز ایندو جریان را در یک وبلاگ واحد مورد بررسی قرار می‌دهیم.   پس نخست بپردازیم به مسائل داخلی ایران. 

در روزهای گذشته درگیری جناح‌ها در حکومت اسلامی اوج گرفته و کنترل فضای متشنج داخلی به سرعت از دست عوامل شناخته شدة حکومت خارج می‌شود.   چرا که در اصل،  این تنش نمایه‌ای است از بحرانی که «موجودیت» تشکیلات کودتای 22 بهمن 57 را در عرصة بین‌المللی به زیر سئوال برده.   در صحنة سیاست جاری،   به دولت روحانی «نقش» اصلاح‌طلب و مدیر و ریش‌سپید اعطا شده!   نقشی که در عمل فقط ترجمان دنباله‌روی از سیاست‌های آمریکا،   و قرار دادن ساختار کودتای آخوندی در مسیر علنی پیروی از خط سیاسی آمریکا در منطقه است.   ولی می‌بینیم که برخلاف دوران ملاممد خاتمی و احمدی‌نژاد،   «جنگ زرگری» داخلی عملاً بدون حضور فعال علی خامنه‌ای،‌  رهبر اوباش جمکران صورت می‌گیرد.  در واقع،   خامنه‌ای که پس از نرمش «قهرمانانه» و قبول تغییر خط کلان‌سیاسی نوک جیک‌جیک‌کنان‌اش در نبرد فرضی «انقلاب اسلامی» با آمریکا چیده شده بود،   مدتی تلاش کرد تا مخالف‌خوانی «خانگی» را به محفل «امامان جمعه» تحویل دهد.  محفلی که پس از کودتای 22 بهمن 57 نقش سیاست‌گزاری داخلی بر عهده گرفته بود،  ولی پس از اخراج نمازگزاران از زمین چمن دانشگاه تهران،  زیر پای اینان نیز شل شد،  و نتوانستند گروه فشار «داخلی» و نمایشی برای حکومت به وجود آورند.   نتیجه اینکه،   نقش مخالف‌خوان در «جنگ زرگری» در شرایط فعلی به مجلس «بلغمی‌مزاج» جمکران اعطا شده!   این مجلس اسلامی است که می‌باید «نبرد» با دولت را به قول خودشان «اجرائی» کند!  

بی‌رودربایستی بگوئیم،  صحنة سیاست کشور بی‌نهایت مسخره شده،   چرا که،  در تمامی ابعاد شاهد «تقابل» مجلس اسلامی با دولت اسلامی هستیم!   در ظاهر،   مجلسی که کرسی‌های‌اش توسط عوامل سپاه و ارتش اسلامی «تقسیم» می‌شود،   در برابر دولتی گردن‌کشی می‌کند که برای حفظ ارکان قدرت خود تنها تکیه‌گاه‌اش همین سپاه و ارتش و نیروهای انتظامی است!   باید قبول کرد بازی «مخالف‌خوانی» و «جنگ زرگری» که از آغاز حکومت اسلامی سکة رایج در سیاست‌بازی و مسخرگی بوده،  در این میعاد به مراتب خنده‌دارتر و مفرح‌تر هم شده.  

بی‌دلیل نیست که،‌   در این گربه‌رقصانی،   عواملی از قبیل احمد خاتمی ـ  عضو خبرگان ـ  و محمد تقی رهبر ـ  نمایندة اصفهان ـ  را می‌بینیم.  این عوامل که میدان‌داران سیاست‌های «مخالف‌نما» شده‌ بودند،   از قضای روزگار هم پائی در محفل امامان جمعه باز کرده‌اند و هم در «مجالس قانون‌گزاری» جمکران سروکله‌شان پیدا می‌شود.  البته «زیرآب» احمد خاتمی مدتی است که زده شده،  ولی ساختار اجتماعی واپس‌ماندة اصفهان به محمد تقی رهبر اجازه داده بود تا مدت طولانی‌تری به خوش‌رقصی‌های‌اش ادامه دهد.  یادآور شویم اصفهان از دیرباز لانة اصلی جاسوسان و عوامل انگلستان در ایران بوده،  و بی‌دلیل نیست که مهم‌ترین عکس‌العمل‌های «به موقع»،  چه در دوران شاه و چه در حکومت اسلامی همیشه از اصفهان آغاز شده.  از اینرو بساط ـ  واقعی یا ساختگی ـ  اسیدپاشی را نیز از اصفهان آغاز کردند،  هر چند به دلیل تحولات سیاسی جهانی،   این بساط کار امام جمعة اصفهان را که عملاً در رأس شبکة لندن ایفای نقش می‌کرد به پایان رساند.

بله،  محمد تقی رهبر که لولة توپ «اسلام راستین» را به سوی دولت‌های احمدی‌نژاد و روحانی گرفته بود،  و پیرامون شریعت‌پناهی،  حجاب اجباری،  سرکوب زنان و برنامة زن‌ستیزی جمکران،   چه از تریبون مجلس و چه در نمازهای دشمن‌شکن جمعه سخنرانی‌های داغ و آتشین تحویل امت حزب‌الله می‌داد،  پس از جریان «اسیدپاشی» حسابی هول کرد و دنبلان‌اش به زمین سفت «الهی» برخورد نمود.   کافی بود کمیسیون بررسی‌های دادستانی به این نتیجة «منطقی» دست می‌یافت که اسیدپاشی در اصفهان به دلیل سخن‌‌پرانی‌های «مم‌تقی» به راه افتاده!‌   و همین نتیجة «منطقی» می‌توانست این مردک وحشی و بی‌حیثیت را مستقیماً از تریبون نماز جمعه به جرم اقدام علیه امنیت کشور به زندان اوین،   دادستانی «انقلاب» و نهایت امر چوبه‌دار بکشاند.   در نتیجه،‌   مم‌تقی فوری دست‌وپای‌اش را جمع کرد،  و طی چند مصاحبة گرم و شیرین سفرة  «گه‌خوردم» پهن نموده،   دست به «آقا!  غلط‌کردم» برداشت. 


در دنبال همین مرحله از شکل‌گیری بحران بود که «جنگ زرگری» در حکومت اسلامی صحنة نمازهای جمعه را رها کرده،‌   مجلس را تبدیل به سنگر اصلی «مخالف‌خوانی» کرد.  شاهدیم که در مجلس جمکران هیاهوی مخالفت با دولت «کم» نیست؛   از فوتبال و والیبال گرفته،   تا هنرپیشه و فیلم ‌و خوانندگی زنان و نوازندگی مردان، قر دادن کودکان و وزارت‌خانة بی‌وزیر «علوم و آموزش عالی»،   و ... همه چیز می‌تواند در مجلس تبدیل شود به ابزار تهاجم به  دولت.   مجلسی که در کمال تأسف به عادت دیرینة «قوة مقننه» در ایران،   از جمله بی‌خبرترین،‌   بی‌عارترین و بی‌خاصیت‌ترین ارگان‌ها در رژیم‌های سیاسی سدة معاصر کشور بوده،  امروز تبدیل شده به «قلب تپندة» حکومت اسلامی!     

ولی در برخورد با شرایط سیاسی کشور،  بازگوئی چندوچون مسائل جاری اگر الزامی می‌شود،   به «چرائی‌ها» نیز می‌باید پرداخت.   از منظر تاریخی،   قشر آخوند در کشور ایران از دیرباز به بساط «جنگ‌زرگری»‌ وابستگی ساختاری داشته.   با نیم‌نگاهی به تاریخ معاصر و نقش‌آفرینی‌ «ملایان» در صحنة سیاست کشور به صراحت درمی‌یابیم که اینان پیوسته با ساختارهائی جنگ به راه انداخته‌اند که حامیان اصلی‌شان به شمار می‌رفته‌اند:   دربار،  سرمایه‌داری،  نیروهای نظامی و انتظامی،  فئودالیته،  سیاست‌ها و محافل دست‌نشاندة غرب در کشور از آن جمله‌اند!  و این سئوال مطرح می‌شود که چگونه قشر روحانیت می‌تواند هم بر شاخه بنشیند و هم اینچنین «شاخ‌بُن» ببرد؟   پاسخ روشن است،  این برنامه از پایه و اساس «ساختگی» است؛   چنین مجموعه‌ای نمی‌تواند در واقع و در عمل موجودیت فیزیکی داشته باشد.  آخوند دروغ می‌گوید،  و جهت بهره‌برداری از احساسات توده‌های تحریک شده هر روز خود را از این شاخ به آن شاخ می‌اندازد. 

در سیاست ایران،   آخوند حکم دست‌فروشی را دارد،  که تلاش می‌کند «اجناس بنجل» خود را به هر صورت ممکن،  حتی با توسل خشونتی که نتیجة به راه افتادن جنگ زرگری در کوی و خیابان است به خلق‌الله قالب نماید.   اجناس بنجل آخوندها و اربابان دین از دیرباز شناخته شده بود:  شریعت،   خدا،  پیغمبر،  آن امام و این قدیس،  این روایت و آن حدیث،  این کتاب و آن جزوه،  و ... ولی در ایران به دلیل نبود ساختار جایگزین که بتواند تغییرات جمعیتی و خصوصاً شهرنشینی گسترده را «سروسامان» دهد،   ثروت ایجاد شده در شهرهای بزرگ نتیجه‌اش تزریق هر چه بیشتر نقدینگی در بنیاد دین شده.  به همین دلیل آخوندی که تا دیروز برای نان خوردن به خشتک محمد و علی دخیل بسته بود،   و از گلوی بریدة حسین و حرمسرای «انسانی» حسن و بیماری مزمن و لاعلاج زین‌العابدین تغذیه می‌کرد،  بنجل‌های دیگری نیز روی دکه‌اش گذارد؛   همانطور که دیدیم کارش کشید به «نبرد با آمریکا!»  

در دنبالة همین سیاست‌پرستی،   تزویر و خودفروختگی ملایان است که،‌   امروز سیاست جاری کشور عملاً پای در تضادی گذارده که در آغاز غائلة «اسلام سیاسی» با آن دست به گریبان بود.   در یک سو‌ دولتی نشسته که گویا خیلی «مدرن» است؛   به انسان و رشد و اقتصاد و امورمالی و صناعت و تجارت و ... خیلی احترام می‌گذارد.   دولتی که با احتساب واپس‌ماندگی‌های فرهنگی و اجتماعی در کشور،  به حساب خودش «حرف‌های» گنده گنده هم خیلی می‌زند!   و در سوی دیگر،   افرادی نشسته‌اند که مخالف پیشرفت هستند و می‌خواهند در کار ایندولت «خدمتگزار و مترقی» کارشکنی کنند.  کسانیکه از قضای روزگار ملا هم هستند!   خلاصه بگوئیم،   این چشم‌انداز به همان میزان تکراری و نخ‌نماست که مهوع و غیرانسانی.  در واقع تفاوتی که بین امثال امیرعباس هویدا با آخوند منتظری می‌توانست وجود ‌داشته باشد،   همان است که امروز بین روحانی و محمدتقی رهبر دیده می‌شود.   خلاصه بگوئیم،  از منظر پدیده‌شناسی اینان هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند.   ریشة پیش‌داوری‌ها،  وابستگی‌ها،  سرسپردگی‌ها و نهایت امر نگرش‌های واپس‌ماندة اجتماعی،  دینی،‌  فردی و گروهی اینان که اجزاء محفل «شیخ‌وشاه» به شمار می‌روند،   هیچ تفاوتی نشان نمی‌دهد؛  عکس‌برگردان‌های یکدیگرند.

ولی فروپاشی‌هائی که طی دهة گذشته در جهان رخ داده،   شرایط ایران و نقش روحانیت شیعی‌مسلک را نیز با دوران گذشته بکلی متفاوت کرده.  اینان که با استفاده از شرایط نابسامان اجتماعی و فرهنگی در ایران هر روز جنس بنجلی به دکان شیعی‌گری اضافه کرده بودند مدت‌هاست که حتی اجناس بنجل‌ قدیمی‌شان یکی پس از دیگری تاریخ مصرف‌اش را از دست می‌دهد.   شرایطی ایجاد شده که،  آخوند برای حفظ «بیضة اسلام» می‌باید فکر بکری‌ بکند.   شاهد بودیم که طی بحران‌های کودتای ناکام «سبز» و خصوصاً حذف باند احمدی‌نژاد و پروژة «اسلام ایرانی» وی از سوی حکومت اسلامی،‌  این محافل عملاً منزوی شدند.   انزوائی که سابقاً،  به دلیل شرایط استراتژیک در کشور امکانپذیر نمی‌شد.   خلاصه بگوئیم،   اینبار آتلانتیسم نتوانست هم «اسلام دولت حاکم» را برای خود نگاه دارد و هم لات‌ولوت‌های سبز و «اسلام ایرانی» احمدی‌نژاد را در چنته‌اش بگذارد.   و اینچنین بود که خمیرمایة فاشیسم در ایران که طی یکصدسال گذشته،   به بهانه‌های مختلف توسط آتلانتیسم در سیاست کشور تزریق می‌شد از حیض انتفاع فروافتاد.   به این ترتیب،   بلوک قدرتمند «روسیه ـ چین ـ هند» دست آتلانتیست‌ها را در بازی قدرت‌سازی در ایران بست،  و به اینان اجازة یارگیری از نوع «جنگ سرد» نداد،‌  و خود نیز تمایلی به حفظ عوامل سوختة آتلانتیسم در فضای شیعی‌مسلکی نشان نمی‌دهد.   در نتیجه،   خیل عظیمی از فدائیان راه حسین و پیروزی خون بر شمشیر و مجاهدان صدراسلامی و شرکاء امروز «بی‌پدر» شده‌اند.

این شرایط در سیاست داخلی دو نتیجة کلی به بار آورده؛   «فرار به جلو» از سوی دولت،   و «فرار به گذشته» از سوی عوامل جنبش‌سبز و اصلاح‌طلبان و اصولگرایان،  یا همان‌ها که در این دعوا سرشان بی‌کلاه مانده.   پیشتر گفتیم،   دولت روحانی با سرعت به سوی آمریکا می‌دود،   و شاهدیم که ملاقات‌ها و نشست‌وبرخاست‌ها و «روابط زیرمیزی» و «زیرپتوئی»،   از همه نوع بین دولت و جناح‌های حاکم در آمریکا تحت عناوین مختلف از «روابط فرهنگی» گرفته تا مذاکرات هسته‌ای به سرعت رو به افزایش گذارده.   به دلائل مشخص استراتژیک،   و خصوصاً انزجار آخوند شیعی‌مسلک از ارتباط ارضی و مستقیم با جوامع مسیحی،  دولت اسلامی تلاش دارد با تکیه بر این «روابط هول‌هولکی» بر کابوس سیصدسالة ملایان،  یعنی برقراری روابط نزدیک با روسیه فائق آمده،  گزینة همکاری‌های منطقه‌ای با مسکو را به هر ترتیب ممکن از دورنمای روابط بین‌المللی حکومت اسلامی خارج کند.   مسکو هم هیچ اصراری به قشو کشیدن به پشم اسلام‌گرایان شیعه ندارد،  و در عمل،   برگزاری کنسرت آرش،   خوانندة پاپ ایرانی در پایتخت روسیه،   دقیقاً در دوران روضه و زوزة محرم،  به صراحت نشان می‌دهد که به قولی،  هیئت حاکمة روسیه برای لاشة پوسیدة شیعی‌مسلکی حاضر نیست به خود زحمتی روا دارد.    

از سوی دیگر،  جریانات تاریخ مصرف ‌گذشتة اسلامگرا ـ  باند اصولگرایان احمدی‌نژاد،  اصلاح‌طلبان و خط‌امام،  و خصوصاً جناح‌های تندرو و وابسته به کودتاچیان 22 بهمن 57 که خامنه‌ای در رأس هرم‌شان نشسته ـ  ناامید از امکانات آینده،   تلاش دارد با سرعت هر چه بیشتر به «گذشتة نورانی انقلاب اسلامی» بازگردند!   و به قول خودشان با حفظ شعائر انقلاب اسلامی پای به میدان روابط نوین بگذارند؛  عملی که به استنباط ما غیرممکن می‌نماید.   البته این تلاش‌ها را حتی از سوی جناح‌های واماندة آتلانتیست در سیاست‌های خاورمیانه‌ای شاهدیم.  اینان از طریق حمایت از امثال بنی‌صدر و گروه‌های اسلامگرای «فراری» در اروپا و آمریکا سعی دارند که این «خیارریزه‌های» خوش‌خوراک را در آب‌نمک سیا همچنان تروتازه و ترد و خوشمزه نگه دارند؛   یک «جایزه» خرج این می‌کنند؛   یک مصاحبه با آن یکی به راه می‌اندازند؛   و یک «تقدیرنامه» هم به گردن آن دیگری می‌آویزند!   ولی این عملیات با واقعیات سیاسی فاصلة زیادی دارد،   چرا که،  اینبار اسلام سیاسی به معنای واقعی مرده.           

شرایط هولناکی که پس از افتضاحات داعش در منطقه برای «اسلام سیاسی» به وجود آمده قدرت‌گیری دوبارة این نوع «اسلام» را به طور کلی به زیر سئوال برده.   تجربیات چندسالة اخیر نشان می‌دهد که،   بنیاد دینی اسلام،  چه شیعی و چه سنی،   در بهترین شرایط فقط خواهد توانست با تکیه بر ارتش‌های آمریکائی و انگلیسی خود را از تعرض مستقیم و خشمگینانة توده‌های معترض محفوظ نگاه دارد.   همان صورتبندی‌ای که در مصر با دخالت ارتش توانست برای گروهی از اعضای اخوان‌المسلمین و ریش‌وپشمی‌های مورد توجه آتلانتیسم حاشیة امن تأمین نماید.   به عبارت دیگر،   فضای فکری در خاورمیانه با دو دهة پیش آنچنان فاصله گرفته که تجدید حیات اسلام سیاسی عملاً غیرممکن است.   به همین دلیل،   آمریکا که تمامی کارت‌های‌اش سوخته،    تلاش دارد تا در داخل ساختار حکومت اسلامی جناح‌های مذهبی را «بزک» کرده،   آن‌ها را تحت عنوان جناح‌های «منطقی» به میانة بازار سیاست بکشاند.   و پر واضح است که چنین عملی مستلزم عقب‌راندن اصولگرایان و تندروها خواهد شد،  و این است دلیل پهن کردن سفرة «گه خوردم» از سوی امثال «مم‌تقی» رهبر. 

ولی همانطور که در آغاز مطلب نیز گفتیم،  مسائلی که در سیاست داخلی ایران پیش آمده ریشه‌هائی «فرامرزی» دارد.  ریشه‌هائی که ما را نهایت امر به ایالات‌متحد خواهد کشاند.  دولت اوباما از یک مجموعه درگیری‌های بین‌المللی ـ  چه نظامی و مالی،   و چه استراتژیک ـ  بازنده بیرون آمده و دولت وی عملاً در بن‌بست اوفتاده.  روز 29 اکتبر سالجاری،‌  «نیویورک تایمز»‌ که به محافل دمکرات «نزدیک» تلقی می‌شود،  در مقاله‌ای به قلم «مارک لندلر»،   رسماً از احتمال خروج «هیگل»،  و «کری» ـ   وزرای دفاع و امورخارجه ـ از کابینة اوباما پس از انتخابات میاندوره‌ای 4 نوامبر سخن به میان ‌آورد.  تحلیل‌گر برای این تغییرات چنین «استدلال» می‌کند که،‌   هیگل به دلیل عدم «حضور فعالانه» در صحنة خبررسانی‌ها،   و کری به دلیل «عدم هماهنگی» با اوباما در اظهارات رسانه‌ای‌اش کنار گذاشته خواهند شد!   ولی واقعیت مسلماً فراتر از این «بهانه‌ها» است.   

و در همینجاست که اسطورة مسخرة شرایط «مساعد اقتصادی» و رشد اقتصادی آمریکا از پایه فرومی‌پاشد.   طی ماه‌های گذشته،    نظام رسانه‌ای با تکیه بر مشتی آماروارقام هشل‌هف و خصوصاً نمودارهای بورس نیویورک،   قصد القاء این شبهه را داشت که گویا شرایط اقتصادی در آمریکا بسیار خوب است؛   بهتر هم قرار است بشود!   باید پرسید،  اگر این شرایط خوب است،  چرا کابینة اوباما با بحران روبرو شده؟   در کشوری که تمامی مسائل پیرامون درآمد،  قدرت خرید دلار،  و معاملات و خرید و فروش دور می‌زند،   شرایط مناسب اقتصادی منطقاً می‌باید به نفع دولت حاکم تمام شود،   نه به ضررش!    بله،  از قدیم گفته‌اند دروغگو کم‌حافظه‌ است،   و نظام رسانه‌ای غرب به دلیل همین کم‌حافظه‌گی دست به پخش اخبار ضدونقیض می‌زند،   چرا که،   این نظام دروغ‌پرداز،   مخاطبان‌اش را «کم‌حافظه‌» می‌‌انگارد!

طی چند روز آینده،  دولت اوباما در چشم طوفان قرار خواهد گرفت.   در ایالات‌متحد،   مراکز آمار پیرامون «افکار عمومی» جملگی حزب دمکرات را بازندة سنگین این انتخابات معرفی کرده‌اند،  و اگر این گزینة نظری به یک واقعیت تبدیل شود،  و هر دو مجلس قانونگزاری از دست رئیس‌جمهور خارج گردد،   دوران بسیار سختی برای آمریکا در پیش خواهد بود.   سقوط کابینه،  ترمیم کابینه،  تجدیدنظر در سیاست‌های جاری،  و ... مسلماً‌ هیچکدام‌شان راه‌حلی قابل اطمینان به دست نخواهد داد،  چرا که،  ناکامی‌های باراک اوباما اگر بحران را به درون آمریکا کشانده،   ریشه‌های‌اش خارج از آمریکا واقع شده.   این بحران نتیجة منطقی عدم آمادگی دولت آمریکا در رویاروئی با روابط نوین بین‌المللی است.   روابطی که آمریکا به دلیل خوش‌خیالی‌های برآمده از «پیروزی» فرضی در جنگ سرد،   خود را برای سروسامان دادن‌شان به «زحمت» نیانداخت.   این روابط نوین را آمریکا با چشم‌های بسته «مدیریت» کرد،  و سعی داشت با حملات هوائی،   اشغال نظامی،   سرکوب و بعضاً قتل‌عام ملت‌ها و تجزیة کشورها آن‌ها را «حل و فصل» کند.   ولی نهایت امر این روابط در عمل به امان خدا رها شدند،   و همین روابط‌اند که امروز در صور تغییر یافته‌شان بر در کاخ‌سفید دق‌الباب می‌کنند.   مسئلة ایران و آیندة تیره و تار حکومت اسلامی و متحدان شیعی‌مسلک یانکی‌ها فقط یک مشکل خواهد بود،   دیر یا زود مسائلی به مراتب گسترده‌تر در برابر کاخ‌سفید و اوباما قرار می‌گیرد.  مسائلی که در ساختارهای داخلی فعلی که محدود است و در دوران جنگ‌سرد منجمد شده،   برای‌شان راه‌حلی پیدا نخواهد شد.  خلاصه،   نه تنها بیضة اسلام و دولت حسن فوتبال،  که بیضة «حسین» نیز در آمریکا به خطر افتاده.