چند روز پیش متنی به قلم حشمتالله
طبرزدی، یکی از اصلاحطلبان حکومت ملایان
نظرم را جلب کرد. تا آنجا که از محتوای آن
دستگیرم شد، گویا سخن از «هزینه» بود؛ بالا بودن هزینۀ فعالیت سیاسی، و پائین بودن هزینۀ سرکوب سیاسیون از سوی
حاکمیت و ... گویا ایشان روشهائی پیشنهاد میکردند تا «هزینۀ» کذا برای حکومت
بالا برود، و برای دیگران کاهش یابد! بله، از
روزی که حاجیبازاریها و ملایان با تشویق و همیاری کاخسفید، بر سرنوشت ما ملت حاکم شدند، گفتمان سیاسی نیز رایحۀ تعفن دلالمسلکی
گرفت؛ در این گفتمان سخن از هزینه و پرداخت و سفته و
برگه و چک سفید امضاء و ... و اینجور چیزها در میان است. چه بگوئیم که ملتها هر کدام سرنوشتی دارند، و ایرانیان هم در آغوش «سرنوشت» خود سر از حجرۀ بازار
در آوردهاند!
ولی بررسی «هزینه» در فعالیتهای سیاسی
جالب توجه است و میتوان آن را شکافت،
البته نه به آن صورت که «حاج» حشمتالله توصیه میفرمایند. به طور
مثال، زمانی که چند جوانک دانشجو که به قول راوی توپمرواری،
«تازه شاششان کف کرده»، در گوشۀ خوابگاهی «نطفۀ» یک انقلاب را پایهریزی
میکنند، و در فردای این تصمیم سرنوشتساز
با صدور اعلامیه خواستار سقوط حاکمیت و برقراری فلان و بهمان ایدئولوژی میشوند، میباید قبول کرد که «هزینه» خیلی بالا میرود.
البته
چنین تحرکاتی در دمکراسیهای غربی نهایت امر کار را به خندهوشوخی خواهد کشاند. جوانکها هم بعد از چند ترم تحصیلی به کار گل
در رستوران و کافه مشغول میشوند، و از «فشار زندگی» چنان تنگشان میگیرد که، هم گشنگی یادشان میرود و هم عاشقی! ولی در
ایران مسئله به این سادگیها برگزار نمیشود.
ایران کشور سیاستزدگی است؛ مشوق اصلی این وضعیت نیز خود دولت است.
ببینیم چرا «هزینۀ» چنین فعالیتهائی
برای غیرحکومتیها بالا میرود، و سرکوب
آن برای حکومت ناچیز است؟! بالاخره هر پدیدهای در جامعه دلیلی دارد؛ البته
به استثناء آیتالله خمینی که میگفتند یکشبه از آسمان افتاد در آغوش امت! برای بقیۀ مسائل میتوان دلائلی یافت. به طور مثال،
چرا و چگونه «اطلاعیۀ» چند دانشجو میباید از سوی گزمههای حکومت سرنوشتساز
و جدی تلقی شود؟ چرا «براندازی» به شمار
میآید؟ چرا حکومت بجای تحلیل این اطلاعیهها، و علنی کردن جایگاه پوشالی صادرکنندگانشان قصد
جان «تازه شاش کفکردهها» را میکند؛ لشکر و
سپاه میفرستند، و ... و خلاصه چرا کار بیخ
پیدا میکند، و به قول طبرزدی «هزینۀ»
فعالیت سیاسی بالا میرود؟! از سوی دیگر،
به چه دلیل «هزینۀ» برخورد حکومت با این «مخالفان»
زپرتی میباید اینچنین پائین باشد؟ حضراتی
که اطلاعیه صادر کردهاند به اندازۀ ولیفقیه و حجج اسلام و پاسدار و ساواکی و
دیگر عوامل حکومت در این مملکت حق حرف زدن دارند، یا خیر؟!
چرا دولت به خود اجازه میدهد تا حق اینان را به این سادگی سلب کند؟ خلاصۀ مطلب چرا «آزادی بیان» توسط حکومت با
چنین سهولتی لگدمال میشود، و احدی هم حق
ندارد به آن اعتراض کند؟
اینها سئوالاتی جدی است و به هیچ
عنوان محدود به شرایط فعلی ایران نیست.
اگر امروز گروهی اوباش و لاتولوت بر خطوط اینترنت عربدۀ «رضا شاه، روحت شاد» سر دادهاند، مسئلۀ تحدید «آزادی بیان» در دوران پهلویها
به مراتب از امروز جدیتر بود. در دورانی
که این حضرات آن را دوران «رونق اقتصاد و فرهنگ و سیاست و علم و ...» به شمار میآورند
امثال مصطفی رحیمی به خاطر نگارش یک مقاله
ممنوعالقلم میشدند، یا چون غلامحسین
ساعدی به اتهام نگارش رمان و نمایشنامه در کنار تبهکاران سر از زندان قزل قلعه در
میآوردند. جالب اینکه اگر مورد لطف و
عنایات ملوکانه قرار میگرفتند، در «هتل
اوین» اقامت میگزیدند! فراموش نکنیم که
اوین را محمدرضا شاه ساخت؛ ملایان آن را
بر سر زبانها انداختند! از قدیم گفتهاند: «یک دست صدا ندارد»؛ این یک میبرد، آن دیگری میدوزد!
حال این سئوال مطرح میشود که این
حکومتها ریشه در کدام فاضلاب و گندابه دارند،
که ملت را سرکوب میکنند؛ ثروتاش
را به غارت بیگانه میدهند؛ ادعاهای زیاده
دارند؛ به هیچ کس حساب پس نمیدهند، هر چند هواداران
و عواملشان به معنای واقعی کلمه بیلیاقت،
خرفت و احمقاند؟! بله، به
اینجا که میرسیم میبینیم «حاج» حشمتالله گز نکرده جر داده بود، مسئله به هیچ عنوان داخلی نیست. جریان مربوط میشود به ژئواستراتژیهای جهانی و
نقشی که طی سدۀ اخیر حکومتها در ایران در دامن سیاستهای بینالمللی بر عهده
گرفتهاند. بدون در نظر گرفتن نقش سیاستهای
جهانی، نمیتوان با یک جهش در سیاست داخلی
پیشنهادی جهت بهبود شرایط ارائه داد.
به طور مثال، نیمنگاهی بیاندازیم به آنچه ملایان «مسئلۀ
حجاب اسلامی» میخوانند. شاهدیم که طی نیم
قرن اخیر این حکومت با توسل به حجاب، تمامی
مسائل حاد و اساسی جامعه را به حاشیه رانده؛ تولید،
اکتشاف، روابط بینالملل، راهوترابری، مسائل حاد معیشتی، جریان نقدینگی،
سقوط ارزش پول ملی، وضعیت اسفبار
زنان و کودکان در جامعه، و ... همه در یک کفۀ ترازو قرار گرفته، «حجاب»
هم در کفۀ دیگر! هیچ حکومتی اگر منتخب ملت
و نمایندۀ ارکان اقتصادی، صنعتی و مالی
کشور باشد، دست به چنین عمل احمقانهای نمیزند.
در نتیجه،
خدمت آنهائی که این روزها سخن از حجاب اختیاری و اجباری و ... به میان
آوردهاند و برای «مسئلۀ» حجاب توضیحالمسائل مینویسند، بگوئیم
که حجاب به هیچ عنوان معضلی داخلی نیست.
مرکزیت دادن به موضوع «حجاب اسلامی» رکن
اساسی سیاست روسستیزی آمریکا در آسیای مرکزی و منطقۀ خاورمیانه است. اگر روسیه کشوری مسلماننشین میبود و حکومتی
مذهبی میداشت، مسلم بدانیم که سیاست
آمریکا در گسترش بیحجابی خلاصه میشد.
در چنین صورتبندیای، خمینی و
علی خامنهای، ملاعمر و بنلادن کونشان
را لخت میکردند، و در سواحل خزر کلوپ
لختیها به راه میانداختند؛ آن را هم
عین دستورات «دین مبین» میخواندند!
بله،
زمانیکه حکومت ارتباطی با جامعه و نیازهای واقعی کشور ندارد و صرفاً سخنگو
و مجری سیاستهای اجنبی است، «هزینۀ» مخالفت بالا میرود، «هزینۀ»
سرکوب دولتی نیز ناچیز میشود! چرا که
مخالفت با سیاستهای دولت زپرتی جمهوری اسلامی، در واقع مخالفت با سیاستهای جهانی یک ابرقدرت
خواهد بود؛ «هزینهای» بسیار سنگین دارد.
سرکوب مخالف از سوی ایندولت نیز در راستای حمایت از همین سیاست جهانی صورت میگیرد،
در نتیجه از حمایت کانالهای مختلفاش ـ چه آشکار و چه پنهان ـ بهرهمند شده، بسیار «کمهزینه» خواهد بود.
این مشکلی است که دقیقاً در دوران
پهلوی نیز برای ملت ایران به وجود آمد. در
کشوری که یک بیت شعر میتوانست شاعر را به دلیل اهانت به مقام شامخ سلطنت روانۀ زندان
اوین کند، آنزمان که سیاست جهانی تغییر مسیر داد، صدها اوباش در خیابان شعار «مرگ بر شاه» سر
دادند؛ دولت، ساواک، ارتش و ... و به ویژه دربار هم نه فقط تماشا که
حمایت میکردند! البته در توجیه این
مسخرگی، عمال ولیفقیه از انقلاب شکوهمند،
بیداری امت مسلمان، حمایت از جنبشهای جهانی اسلام، نبرد با
استکبار جهانی، آرمانهای ضدامپریالیستی
امام راحل و ... سخن به میان میآورند؛ ولی این ادعاها همچون قانون اساسی ولایت فقیه
پوچ و بیپایه است. اینها دیوار دودی است
جهت پنهان داشتن این واقعیت بیتردید که حکومت ملایان نتیجۀ سیاست ضدایرانیای است
که در آمریکا پایهریزی شده.
ولی آیا راه خروجی از این بنبستها
وجود دارد؟ بله، برای ملتها همیشه راه خروج وجود دارد، ولی هر جامعهای راه خروج از بنبست را در حد لیاقتاش
ترسیم خواهد کرد. روزگاری بود که ملت ایران راه خروج از بنبست
شاهنشاهی 2500 ساله و دلقکبازیهای درباری را در چسبیدن به تنبان بوگندوی ملای
وحشی و بیاباننشینی به نام خمینی دید.
همان روزها امکانات دیگری هم وجود داشت؛ قرار
گرفتن در کنار شاپور بختیار، تشکیل احزاب
مسئول و اتحادیههائی که نمایندگان واقعی قشرهای مختلف ملت باشند، حمایت از روزنامهها و مجلات مستقل، و ... ولی هیچکدام از اینها «اقبال» ملی
نیافت! و هر که پای در این مسیر گذارد، و در برابر توهم بیمارگونه و جنون وحشیانۀ حاکم
بر این جماعت ایستاد حذف شد. نهایت امر
ملت ارجمند و متوهم، با تشویق سیاست خارجی موفق شد پای در منجلاب
اسلام سیاسی گذارده، خود و فرزنداناش را
به قعر فاضلاب قرونوسطی بفرستد.
اشتباه نکنیم، امروز هم درها بر همین پاشنه میچرخد؛ آنها که فکر میکنند با شعار «رضا شاه روحت
شاد» از بنبست بیرون میآیند، در حد
همین شعار پای از بنبست بیرون خواهند گذارد، نه
بیشتر. یعنی در صورت موفقیت، از یک
فاشیسم مذهبی و وابسته و قرونوسطائی پای به یک فاشیسم نیمچه مذهبی و وابستهای میگذارند
که رایحۀ تعفناش از هم اکنون مشامها را میآزارد. و
مسلماً در صورت موفقیت این «جریان»، باز هم شاهد خواهیم بود که بعضیها در مطالبشان
بنویسند، هزینۀ مخالفت بالاست، و ...
البته این را نمیباید ترجمان خفیف
شمردن افکارعمومی ایرانیان به شمار آورد؛ تمامی ملتها در همین راستا متحول شده و میشوند.
به طور مثال،
امروز در صحنۀ سیاست ایالاتمتحد شاهد «مبارزات» جوزف بایدن با دونالد
ترامپ هستیم. آمریکا با آنهمه صنایع و
تولیدات فرهنگی و علمی و فنی و ... درگیر نبرد یک پیرمرد بیمار، مردنی و
مبتلا به آلزایمر با یک دلال سالخورده، بسازبفروش،
بددهن و ناسزاگو شده! جماعتی هم با پلاکارد و شعار و مقاله و مصاحبه و
... در اطراف ایندو جمع شده، برایشان هورا میکشند! بله، در
آمریکا هم راه خروج وجود دارد، ولی ملتها
فقط در حد فهموشعورشان آن را ترسیم خواهند کرد. اگر در
کشوری با 330 میلیون جمعیت و آنهمه مراکز مختلف فرهنگی راه خروج را افکارعمومی در
ید بایدن و یا ترامپ میبیند، در همین حد
نیز پای از بحران بیرون خواهد گذارد، و نه بیشتر.
با اینهمه، امروز دست سرنوشت جهت خروج از بنبستهای
تاریخی، در برابر ایرانیان راههای جدیدی گشوده.
راههائی که مسلماً اگر تا حدودی نتیجۀ جبر زمان
تلقی شود، تغییرات غیرقابل پیشبینی
ژئواستراتژیک نیز در ایجادشان دست داشته است.
در چارچوب همین تغییرات استراتژیک است که حمایت مزورانۀ آمریکائیها از سیاستهای
ضدایرانی که طی یکصد سال گذشته نطفۀ اصلی تصمیمگیریهای واشنگتن شده بود به شدت
متزلزل شده است. بله، به
دلیل فروپاشی اتحاد شوروی و پای گذاردن روسیه در مراودات بینالمللی تغییری اساسی در
سیاستهای جهانی به وجود آمده. تغییری که
شاهدیم واشنگتن با توسل به تمامی ابزار و امکاناتاش در تخالف با آن حالت تهاجمی
به خود گرفته است. مواضع نوین استراتژیک
روسیه طرحهای نوینی پیرامون روابط بینالمللی در بازار نفت و گاز، تولیدات کشاورزی، نقلوانتقالات، استراتژیهای نظامی، کنترل قطبهای شمال و جنوب کرۀ ارض، آبراههای دریائی، و ... روی میز مذاکرات قرار داده. و هر کدام از این طرحها میباید از نو مورد
بحث و گفتگو قرار گیرد؛ این فرصتی است برای ایرانیانی که میخواهند به
شیوهای متمدنانه پای از «بنبستهای» تاریخی بیرون بگذارند.
ولی اشتباه نکنیم، علیرغم
فرصت تاریخیای که به دست آمده، هیچ چیز
خودبهخود به نفع ما ملت تغییر نخواهد کرد؛
درجۀ فهموشعور اینجا نیز نقش
اساسی را بازی میکند. اگر ملت ایران با خوشخیالی،
ابعاد واقعی سیاستی را که مشوق آن میشود در
نظر نیاورد، و صرفاً اسیر پیشداوریها و
توهماتاش باقی مانده، بجای اهداف، به دنبال افراد روان شود، در عمل پای در همان بنبستی خواهد گذارد که
اینک خواستار خروج از آن است. چنین ملتی، خواستهای
خود را خواست رهبراناش به شمار میآورد، و
این یک اشتباه تاریخی است. رهبران سیاسی
مواضع و پایگاههای اجتماعی، نظامی، خارجی و داخلی خودشان را دارند؛ این
مواضع را باید بشناسیم، و بدانیم که خارج
از این مواضع، رهبر سیاسی نه قادر به حرکت
است و نه خواستار حرکت. چرا که باقی ماندن
بر اریکۀ قدرت اصل اساسی برای سیاستمدار خواهد بود، و هر
چند بوقهای وابسته به سیاست، به دروغ مرتباً دم از حمایت مردم بزنند، حمایت مردم و ملت در مسیر سیاست به هیچ عنوان
اهمیت ندارد! سیاستمدار میباید پایگاه
اصلی خود را نگاه دارد، و منافع حامیان
ساختاریاش را در داخل و خارج تأمین کند،
همین و بس!
دستگاه پهلوی تمام هم و غماش در خارج
مرزها تأمین منافع انگلستان و بعدها آمریکا بود،
در داخل نیز منافع ارتش و نیروهای امنیتی مورد «مرحمت» قرار داشت. خمینی و پیرواناش نیز تمام تلاششان بر حفظ
سیاست اسلامگرائی مطلوب آمریکا متکی است،
و در داخل تکیه بر حمایت قشر بازاری و اوباش مسلحی دارند که آنان را پاسدار
و بسیج میخوانند. خلاصه بگوئیم،
سیاستمدار با ملت کاری ندارد، اگر
ملت خواهان برخورداری از دمکراسی، آزادی
بیان، رفاه و ... میشود، بهتر است تکلیف خودش را با سیاستباز روشن
کند، چرا که باید با ابزارهای ویژۀ خود بر
گردن سیاست و سیاستباز «قلاده» بنشاند،
در غیراینصورت کنترل شرایط به طور کلی از دستاش خارج خواهد شد. خلاصه بگوئیم،
زندگی مرفه، آبرومندانه و چشمانداز
زیست در یک جامعۀ متمدن، نیازمند
سازماندهی هوشمندانۀ سیاست در جامعه است.
با عربده جوئی و شعار مرگ بر فلانی و زنده باد بهمانی هیچ مشکلی حل نخواهد
شد؛ فقط «چاهی» که در قعرش نشستهاید عمیقتر
میشود.
بله،
حال که سخن از «چاه» به میان آمد،
بگوئیم اگر ملتی اسیر پیشداوریها شد، و بر این تصور کودکانه پای فشرد که گویا رهبراناش
اهدافی ملی در نظر گرفتهاند، فاجعه به
وقوع خواهد پیوست. چشمانداز روشن
است، جامعه پای در یک جنون اجتماعی میگذارد؛
هیتلر،
موسولینی، فرانکو، سالازار،
رهبران کره شمالی، صدام حسین، رضامیرپنج،
آریامهر و خصوصاً خمینی و خامنهای فرزندان همین ارتباط بیمارگونهاند. چرا که ارتباط انداموار بین عملکرد رهبران و
منافع ملی در هیچ مرحلهای از تاریخ جهان وجود خارجی نداشته که امروز بتواند تحقق
یابد.
از این رو اهمیت تشکلهای صنفی، احزاب،
رسانههای آزاد، فعالیتهای هنری
بدون سانسور، اتحادیهها و ... مشخص میشود. این ابزار چندلایه در سطوح مختلف اجتماعی در
واقع قلادههائی است بر گردن سیاستبازان. لاتبازی
و عربدهجوئیشان را مهار میکند، به آنان
یادآوری میکند که اختیاراتی ورای قوانین حقوقی ندارند. این ابزار به ملت امکان میدهد سیاستباز را
ابتر کند. بیدلیل نبود که خمینی جنایتکار در نخستین
روزهای عربدهجوئیاش، پس از توسل به
حجاب، خواستار «اصلاح قلمها» شد. ولی قلمهای خوشباور که در توهماتشان اسیر
بودند، و عشق خمینی کورشان کرده بود زیاد سخت
نگرفتند، نگفتند، «قلمی که خودش را اصلاح کند، دیگر قلم نیست! چماق حکومت است!»
در نتیجه، پائین آوردن «هزینۀ» فعالیت سیاسی در کشور، و بالا بردن «هزینۀ» سرکوب، فقط از طریق گسترش شناخت پایههای
حاکمیت، قبول بنبستها و حمایت از
دمکراسی امکانپذیر است. قبول استبداد ولیفقیه، و نشستن کنار دست ملایان و تولهملایانی از
قماش ممد خاتمی، میرحسین موسوی و خاندان
«جلیل» خمینی ... و چرتکه انداختن برای «هزینهها»
بیشتر مردمفریبی است تا پیشنهاد راهحل.