۱۲/۲۹/۱۳۸۸

نوروز پیروز!


بر امروز ایرانیان تیرگی‌ها حاکم شده، طنین فریاد شادی‌ها هر دم دورتر و دورتر می‌شود. نفیر ددمنشان ندای انسان‌ها را جایگزین شده، و زاغ و زغن بر باغ‌های‌مان آوای شوم ستیزه با نوروز سرداده،‌ به گوش مردمان می‌خوانند که نوروز دیگر «روز نو» جمشیدی نیست؛ آغاز فصل بهار است!‌ تو گوئی ایرانیان همان کشاورزان فلات بلند‌اند و این گذر فصل‌هاست که این‌سان جشن گرفته‌ می‌شود. دیری است که در سرزمین‌مان آتش به زنجیر اسارت تیرگی گرفتار آمده:

هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده

ولی خورشید نوروزی تا ابد در پس ابرهای تاریک‌‌اندیشی و تیره‌باوری پنهان نخواهد ماند. روزی خواهد رسید که بار دیگر در همین سرزمین هلهلة شادی در کوی و برزن طنین افکند:

به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند

نوروز ایرانیان پیروز!




...



۱۲/۲۸/۱۳۸۸

اکبرپالیسی!



مجلة معروف «فارین‌پالیسی»‌ که به صورت «دوماه‌نامه» در ایالات متحد به چاپ می‌رسد برخلاف آنچه نزد برخی سخنگویان سبزهای جمکرانی متداول شده به هیچ عنوان یک نشریة «مستقل» و آزاد به شمار نمی‌رود. نخست بگوئیم که نشریة «آزاد» وجود خارجی ندارد. ولی فارین‌پالیسی در سال 1970 توسط محفل «هانتینگتن» بنیانگزاری شد، و این خود نشان از خاستگاه سیاسی و محفلی آن دارد. این مجله مستقیماً تحت نظارت دفتر و دستک «واشنگتن پست» منتشر می‌شود و آنان که با سیاست‌های جاری در ایالات متحد آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که «واشنگتن پست» سخنگوی رسمی دولت تلقی می‌شود. خلاصة کلام از آنجا که بر پایة قانون اساسی ایالات متحد دولت فدرال حق ندارد در داخل مرزها روزنامة رسمی داشته باشد، طی سالیان دراز نقش سخنگوی رسانه‌ای دولت به تدریج بر عهدة «واشنگتن پست» و همین «فارین پالیسی» گذاشته شده.

تمامی سیاست‌های کلان در ایالات متحد ابتدا در قالب مقالات «علمی» و «تحقیقی» در همین فارین‌پالیسی منتشر می‌شود و در عمل این نشریه زمینة سیاسی لازم در طبقات حاکم را جهت اعمال برخی سیاست‌های مطلوب فراهم می‌آورد. به طور مثال، بحرانی که نهایت امر به اشغال نظامی عراق توسط ایالات متحد انجامید، از سال‌های 1980 به صورت مداوم در همین فارین‌پالیسی در مقالاتی تحت عنوان «خطرهای عراق اتمی» منتشر می‌شد. از همان سال‌ها «محققین» صاحب‌نظر در مورد خطرات «عدیدة» رژیم صدام حسین برای امنیت آمریکا در این نشریه قلم‌فرسائی می‌کردند.

چندی پیش شاهد بودیم که این فارین‌پالیسی «آزاد» و مستقل، همسر میرحسین موسوی را، علیرغم مواضع زن‌ستیزی که این فرد سال‌ها و سال‌ها بانی و حامی آن بوده، به همراه مشتی دیگر از آخوندبچه‌ها و تروریست‌ها و چاقوکشان اسلام‌گرای منطقه، در جمع «برجسته‌ترین» روشنفکران سال 2009 به جهانیان معرفی کرد. در اینمورد مطالبی نوشتیم و نیازی به تکرار مکررات نیست. ولی در تاریخ 16 ماه مارس 2010،‌ فارین‌پالیسی باز هم نوک قلم را متوجه ایران کرده، و در مطلب مفصلی به قلم «جنویو عبدو»، تحلیل و تفسیری از موضع‌گیری‌های هاشمی رفسنجانی در بحران دست‌ساز «انتخابات» نمایشی جمکران ارائه داده.

در تجزیه و تحلیل «عبدو» از مواضع هاشمی رفسنجانی در ارتباط با انتخابات اخیر، طرز برخورد با مسائل ایران دقیقاً بر الگوئی استوار شده که از دیدگاه ایالات متحد، «زاویة رسمی» واشنگتن می‌باید تلقی شود. به عبارت ساده‌تر، در چارچوب این «زاویة رسمی»، سه دهة پیش در کشور ایران پدیده‌ای به نام «حکومت اسلامی» یک شبه از آسمان بر زمین افتاد و افرادی همچون علی خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی، خاتمی، خمینی و ... فقط و فقط به دلائلی که مسلماً نویسندة «محترم» از برشمردن‌شان عاجز خواهد ماند، به ناگاه موضع روضه‌خوانی، منبرداری، دعانویسی و پیشنمازی را ترک کرده، در مجمعی به نام «شورای انقلاب» حضور به هم رسانده‌اند، و در همینجا بود که برق نخستین جرقه‌های دولت «اسلامی» در تاریخ جهان چشم‌ها را خیره کرد؛ اینهمه در مرزهای ابرقدرت اتحاد شوروی سوسیالیستی سابق، و خصوصاً در اوج جنگ‌سرد!

این است ویراست رسمی غرب و شرق از پدیده‌ای که در نظام‌های رسانه‌ای خود به ‌آن عنوان «انقلاب اسلامی» داده‌اند!‌ ولی مشکل می‌توان این تجزیه و تحلیل را جدی تصور کرد. این «سکتة» مرگ‌آور در تاریخ کشور ایران، از جمله مسائلی است که مسلماً بر محور آن توافقی اصولی بین قدرت‌های بزرگ جهانی صورت گرفته، توافقی که هنوز به قدرت خود باقی است. و از آنجا که هر کدام از این «قدرت‌ها» در پس این توافقنامه «نان» خود را به تنور می‌چسبانند، صدای مخالفان این توافق ضدایرانی و ضدبشری باید به هر ترتیب ممکن در گلو خفه شود. ولی واقعیات تاریخی به ما یادآوری می‌کند که آنچه تحت عنوان «زاویة رسمی» واشنگتن مطرح شده، جز جفنگیات نیست.

این حکومت در پشت صحنه نتیجة عملکرد سازمان‌های «نظامی ـ امنیتی» شاهنشاهی در مرزهای اتحاد شوروی سابق بود، هر چند در «جلوی» صحنه، از طریق هیاهوی رسانه‌ای و توده‌ای همین تشکیلات توجیهی بر مشروعیت حکومت دست‌نشانده نیز تحصیل کرده باشد. خمینی از همان روزهای نخست جایش در زباله‌دان بوده، و فقط از طریق بحران‌سازی و کشاندن اراذل و اوباش به خیابان‌ها و نهایت امر سرکوب هر گونه «تفکر»، تعمق، و بازنگری در مسائل جاری و سیاسی و اقتصادی کشور بود که این خیمه‌شب‌بازی هولناک را پایتخت‌های قدرت‌های بزرگ بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند. این حکومت بر خلاف تمامی ادعاها از روز نخست هیچ پایه‌ای در میان ایرانیان نداشت، و ایرانی برخلاف ترهات محافل یانکی‌ها منتظر «افتضاحات» خردادماه اخیر جهت مخالفت اصولی با این به اصطلاح «انقلاب اسلامی» نشده بود.

پس از این «یادآوری» نگاهی به ترهات «عبدو» در فارین‌پالیسی می‌اندازیم. تمایل کلی این «مقالة تحلیلی» بر این پایه قرار گرفته تا رابطة اندام‌وار علی خامنه‌ای، رفسنجانی و دیگر لات‌ولوت‌های سابقه‌دار حکومت اسلامی را با یکدیگر «مخدوش» جلوه داده، چنین وانمود کند که به طور مثال، علی خامنه‌ای، علیرغم وابستگی کامل به همین لات‌های «صدرکودتا» در مخالفت با منافع اینان از احمدی‌نژاد «حمایت» می‌کند! البته ما دلیلی نمی‌بینیم که علی خامنه‌ای با محافلی «مخالفت» کند که وی را رسماً و بر اساس همان «ورق‌پاره‌ای» که قانون اساسی نام گرفته، بر مسند ولایت امر مسلمین نشانده‌‌اند. ولی نویسندة «دانشمند» فارین‌پالیسی از آنجا که خوانندگان را «احمق» می‌انگارد، می‌نویسد:

«خامنه‌ای که در سال 1989 به ولایت برگزیده شد نشان داده بود که سیاستمداری زیرک است و بر پایة توافق‌ها عمل می‌کند. ولی قدرت وی به دلیل عمیق‌ترین بحرانی که از 1979 انقلاب اسلامی با آن روبرو شد به شدت متزلزل شده. کنترل وی بر بنیادهای سپاه پاسداران، قانونگزاری، قضائی، و ریاست جمهوری از دست رفته.»

فارین‌پالیسی، 16 مارس 2010

بله، همانطور که می‌بینیم بر اساس اظهارات نویسنده، این آقای خامنه‌ای که از سال 1989 قرار بوده گویا بر پایة «توافق‌ها» عمل کنند، امروز به شدت تضعیف شده‌اند، و به همین دلیل در برابر دوستان و همکاران و حامیان اصلی خود به نفع کسانی که ایشان را تضعیف کرده‌اند موضع‌گیری می‌فرمایند!‌ باید اذعان داشت که این «خامنه‌ای» کارش تمام است. چرا که معمولاً سیاستمداران با تکیه بر کسانی دست به عمل می‌زنند که حامیان‌شان به شمار می‌روند، نه در ارتباط با افرادی که زیر پای‌شان را می‌کشند.

نویسندة فارین پالیسی، در همین مطلب نتیجه می‌گیرد که هاشمی رفسنجانی جهت «کمک» به رهبری پای پیش گذاشته و حمایت خود را از ایشان به صورت «شرطی» مطرح کرده، و این حمایت امروز به دلیل تضعیف‌ موضع خامنه‌ای برای آیندة مقام معظم بسیار مهم و حیاتی تلقی می‌شود! خلاصه در شرایطی که آقای خامنه‌ای به قول «عبدو» کنترل خود را بر تمامی اهرم‌های سیاست‌گزاری و حقوقی و امنیتی از دست می‌دهد، آقای هاشمی از ایشان حمایت می‌کنند! نمی‌دانستیم این هاشمی تا به این اندازه «ضعیف‌ دوست» بوده و به ما نمی‌گفته، و نمی‌دانستیم سیاست استعماری عرصة امورخیریه می‌باید تلقی شود. ولی خوب حمایت هاشمی نیز از خامنه‌ای «شرط» دارد:

«در ازای سرسپردگی رفسنجانی به نظر می‌رسد که خامنه‌ای نیز به وی اجازه داده باشد تا یک کمیسیون ملی انتخابات به راه انداخته و در قانون انتخابات بازنگری کند[...]»

همان منبع!

نویسندة محترم مقالة فارین‌پالیسی نمی‌گوید، هاشمی رفسنجانی که خود طی سه دهه بر اساس تقلب و خرید رأی‌ و ریختن «رأی باطله» در صندوق‌ها به پست و مقام و موقعیت در این حکومت دست‌ یافته چرا اینک به دنبال جلب نظر فردی برآمده که دیگر کنترل‌ بر اهرم‌های تصمیم‌گیری را نیز از دست داده است؟ این «فرد»، یا همان علی خامنه‌ای در چنین موضعی از نظر سیاسی برای هاشمی چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ نهایت امر و به ادعای نویسنده، در ازای سرسپردگی به چنین فردی است که هاشمی نیز خواهان «بازنگری» در قوانین انتخاباتی‌ای می‌شود که سه دهه است برای وی و امثال وی ناندانی درست کرده! این سئوال مطرح می‌شود، جانور موذی و موجود آدمکشی همچون هاشمی رفسنجانی که از سه دهة پیش رسماً در تمامی ترورها و انفجاراتی که گروه گروه «شخصیت‌ها» را از مسیر ترقی شخصی و فامیلی ایشان حذف کرده شرکت داشته،‌ چرا می‌باید تا به این اندازه برای «قانون انتخابات» سرودست بشکند؟ مگر در «انتخابات» جمکران چه می‌گذشت، یا چه می‌تواند بگذرد، که این فرد تا به این حد به چند و چون ‌آن دل بسته؟

در کمال تأسف بررسی تمامی دقایق این مقاله در حوصلة یک وبلاگ نمی‌گنجد، در نتیجه بررسی ضدونقیض‌گوئی‌های نویسنده را در همینجا به پایان می‌بریم. به خوانندگان عزیز توصیه می‌کنیم که به متن اصلی این مقاله مراجعه کنند، تا در آن رأساً ضدونقیض‌گوئی‌های بسیار مفتضحانه‌تری از آنچه در بالا آوردیم را ببینند.

ولی آنچه اهمیت دارد این است که مقالة «فارین‌پالیسی» همچون دیگر مقالات به اصطلاح تحلیلی که در مجلات و رسانه‌های وابسته به قدرت‌های جهانی منتشر می‌شود، مسائل جامعة ایران را همیشه در یک قوطی کنسرو بررسی می‌کند. در این بررسی‌ها نه محافل کلان‌سرمایه‌داری حضور دارند، نه قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای نقشی ایفا می‌کنند!‌ خلاصة کلام دولت ایران مستقلاً تصمیم می‌گیرد و عمل می‌نماید، و در این بررسی‌ها هیچ نقشی به «قدرت‌های بزرگ» و تعیین‌کننده داده نخواهد شد.

البته این «بی‌توجهی» عمدی چند دلیل دارد. در وحلة نخست، زمانیکه دولت‌های دست‌نشانده از منظر رسانه‌های بین‌المللی، مسائل داخلی‌شان با سیاست‌های بزرگ و جهانی کاملاً نامرتبط نمایانده می‌شود، در نظر خلق‌الله و طرفداران و نانخورهای کله‌پوک‌شان آناً «مستقل» جلوه می‌کنند! در عمل «مستقل» نمایاندن حکومت‌های دست‌نشانده، هم برای نوکرها کارساز است، و هم دست اربابان‌شان را خارج از مرزها جهت اعمال سیاست کاملاً باز می‌گذارد. از طرف دیگر، رسانه‌های رسمی قدرت‌های جهانی، خصوصاً رسانه‌ای همچون «فارین‌پالیسی» که رسماً سخنگوی هیئت‌ حاکمة آمریکا است، آنچه را هیئت حاکمه می‌خواهد به زبان می‌آورند! اینان «تحلیلی» جهت روشن‌‌تر کردن فضای سیاست جهانی ارائه نخواهند داد. این رسانه‌ها وظیفه دارند خواست حاکمیت را خواست و تمایل عناصر دست‌نشاندة همان حاکمیت در منطقة مربوطه معرفی ‌کنند! در مورد علی خامنه‌ای و رفسنجانی نیز «فارین‌پالیسی» دقیقاً به همین ترتیب عمل کرده.

در نتیجه دلیل ندارد که فارین‌پالیسی به این واقعیت اشاره‌ای داشته باشد که آقای خامنه‌ای پس از سه دهه تعظیم و تکریم به درگاه شرکت‌های چند ملیتی نفتی و تسلیحاتی و غیره، امروز مجبور شده قبله‌گاه خود را از واشنگتن به سوی دیگری منحرف نماید.

برای «فارین‌پالیسی» تغییر اجباری قبله‌گاه مقام معظم کاملاً «روشن» است، پس دلیلی جهت «تبلیغات» برای تغییر قبله‌گاه کذا نمی‌بیند! در نتیجه چنین وانمود می‌کند که امروز، «رهبر» حکومت اسلامی که اصلاً معلوم نیست از کجا آمده و وابسته به کدامین محافل جهانی بوده کنترل مسائل را هم از دست داده، و بالاجبار به هاشمی رفسنجانی نزدیک شده است! ولی ما به عنوان یک ایرانی می‌گوئیم، آنکه کنترل مسائل را از دست داده به هیچ عنوان علی خامنه‌ای نیست؛ این فرد مفلوک از روز نخست کنترلی بر مسائل نداشت که آن را از دست بدهد. آنکه کنترل فضای سیاست کشور ایران را از دست داده دولت حسین اوباما در ایالات متحد است.

به همین دلیل دولت آمریکا سعی دارد تا در پوشش «بازنگری» در قوانین انتخابات در جمکران، تغییراتی را که مورد نظر محفل اوباما است بر ملت ایران تحمیل کند. البته در جواب خوش‌باورها در همینجا بگوئیم که این «قوانین» اصولاً معلوم نیست در چه مسیری تدوین خواهد شد؛ در نتیجه هورا کشیدن برای «تغییر» قوانین انتخاباتی عمل بسیار بچگانه و غیرمسئولانه‌ای است. از طرف دیگر، اینکه این «قوانین»، چه مترقی و چه مفتضحانه، اصولاً چه نقشی در زمینه‌های مختلف می‌تواند ایفا کند، مطلبی است که مستلزم بررسی‌های دقیق فناورانه، کارورزانه، حقوقی و ساختاری می‌شود. قانون قبل از آنکه یک تکه کاغذ باشد، می‌باید از زمینة اجرائی برخوردار شود، به همین دلیل «بازنگری» آقای رفسنجانی، با شناختی که ما از ساختارهای حکومت اسلامی داریم بیشتر نفخ عمه‌جان محترمه‌شان را درمان خواهد کرد، تا دردی از دردهای ملت را.

ولی در همینجا توضیحاً می‌باید گفت، فروپاشی سیادت بلاواسطة سیاست‌های نظامی و امنیتی ایالات متحد بر ایران، که طی سه دهة اخیر به صورت زیرجلکی اعمال می‌شد، و امروز صریحاً چند و چون آنرا از زبان «فارین‌پالیسی» می‌شنویم، نه دلیلی بر استقلال احمدی‌نژاد می‌تواند تلقی شود، و نه مهر تأئیدی است بر مشروعیت حکومت اسلامی. این حکومت در کودتای 22 بهمن 57 توسط ارتش شاهنشاهی به قدرت رسید و نقش اصلی آن حمایت از اسلام‌گرائی در منطقه بود. این سیاست میوه‌های شیرین و پرثمرش را بر میز «تنقلات» هیئت حاکمة ایالات متحد یکی پس از دیگری ارائه کرد، و «پیروزی» بر ارتش سرخ در افغانستان، به راه انداختن بساط اسلام‌پروری در مناطق اشغالی فلسطین و لبنان، قرار دادن کشورهای سوریه، یمن کمونیست، عراق بعثی و حتی سلطان‌نشین اردن در برابر تهدید اسلام‌گرائی و ... همه و همه از جمله سیاست‌هائی بود که طی اینمدت مو به مو به مورد اجرا گذاشته شد.

ولی اینک صحنه تغییر کرده. ایالات متحد، به شهادت آنچه امروز در اسرائیل می‌گذرد دیگر قادر به حمایت از جنگ‌افروزی در منطقه نیست. ترکیه در حال فروپاشی است، و در این فروپاشی یونان، به عنوان عضوی از اتحادیة اروپا این کشور را همراهی خواهد کرد. یادمان نرفته که همین یک دهة پیش بود که سران اروپای متحد دم از «احتمال قبول» روسیه در اتحادیة اروپا می‌زدند؛ امروز این روسیه است که «اتحادیة» خود را با «روبل» به راه انداخته! کشورهای اروپائی‌ اینک می‌باید یک به یک جهت «عضویت» در همین کلوپ صف بکشند. این‌هاست واقعیاتی که فضای سیاست جهانی را منقلب کرده، و در راستای منطقه‌ای، فضای سیاست ایران را نیز به نوبة خود متحول نموده؛ کار بجائی کشیده که ملاحظه می‌کنیم. ولی نقش آقایان خامنه‌ای و رفسنجانی و غیره، در این میان همچون دیگر نقش‌پذیری‌های این جماعت آخوند و بچه‌آخوند فقط به روضه‌خوانی و «نیش‌خند» زدن به دوربین خبرگزاری «فارس» و همکاران‌اش محدود خواهد ماند. اینان جز پیروی از مسیری که در برابرشان گشوده شده کاری دیگری نمی‌توانند انجام دهند.








...


۱۲/۲۵/۱۳۸۸

چین و چهارشنبه!



اوباش حکومت اسلامی یعنی همان‌ شبکة منفوری که نزدیک به 8 دهه است سیاست کشور ایران را همه روزه در کوچه و خیابان تعیین می‌کند، در عملیات «مقدس» خود نهایت امر به در خانة مهدی کروبی، یکی از رؤسای سابق همین جماعت رسیده! محفل اوباش‌سالاری که از طریق لات‌بازی، سرکوب مردم بی‌دفاع در ملاءعام و خلاصة کلام فراهم آوردن زمینة کودتاها و «خیزش‌های» فرمایشی و خلق‌الساعه، 8 دهه است کمر به خدمت استعمار در کشور ایران بسته، امروز که دیواره‌های «جنگ سرد» یکی پس از دیگری در کشورمان فرومی‌ریزد قلاده‌اش گسسته، و به اربابان و رهبران خود می‌پرد! همسر مهدی کروبی در مصاحبه‌ای با سحام ‌نیوز می‌گوید:

«تجمع‌کنندگان نزدیک به 50 نفر بودند که در میان آنان چهار یا پنج زن نیز دیده می‌شد و تحت حمایت نیروهای انتظامی و امنیتی به ایجاد رعب و وحشت برای همسایگان و نیز تخریب و سرقت از ساختمان پرداخته‌اند.»

رادیوفردا، 24 اسفندماه 1388

بله، خانم کروبی بهتر بود زمانیکه همین اوباش همسر مهربان‌شان را از موضع روضه‌خوانی یک شبه بر مسند سیاست‌مداری در کشور ایران نشاندند چشمان‌ شهلای‌شان این روند «مقدس» را می‌دید و از خود می‌پرسیدند، این چه نوع حکومت و «انقلاب مردمی» است که اوباش و اراذل خیابانی تعیین‌کنندگان مسیر حرکت آن شده‌اند؟ این سئوال پرسیده نشد چرا که «صرف»‌ نداشت، و امروز کار به همینجا که می‌بینیم کشیده.

ولی ما می‌دانیم چرا به خانة کروبی حمله شده. شاید خانم کروبی هم بداند، هر چند احدی در رسانه‌ها از این مسئله سخن به میان نیاورده و نخواهد آورد. با نزدیک شدن میعاد «چهارشنبه سوری» همانطور که شاهد بودیم هم علی خامنه‌ای، رهبر پفیوز حکومت اسلامی در محکومیت این روز و خصوصاً مراسم ویژة آن قد قد کرد و برای ملت ایران «تخم طلا» گذاشت، و هم آخوند مکارم در اینمورد «ترهات» بافته این مراسم را «خرافی» خواند! ولی میرحسین موسوی، از آنجا که از روز نخست یک خشک‌فکر احمق و توسری‌خور و ساواکی بیش نبوده، منتظر خامنه‌ای و مکارم هم نشد، رسماً و رأساً پیش از این‌ها این «مراسم» را محکوم کرد و تکلیف خودش را با چهارشنبه سوری کاملاً مشخص نمود! همسر متقلب ایشان هم با همان چارقد گل‌منگلی این روز را فقط جهت «سوگواری» مناسب تشخیص دادند!‌ خلاصه امسال نوروز را ایرانیان در چارچوب رهنمودهای «رهبران جنبش سبز» می‌باید با عزاداری و گریه و ضجه و شیون آغاز کنند! ولی در این میان کروبی هنوز هیچ نگفته؛ دلیل فرستادن پیامبران «انقلاب اسلامی» به درگاه الوهیت شیخ کروبی، یعنی همان خانة غصبی که از مال دزدی خریداری شده، همین است. پیام کاملاً روشن است، یا مراسم چهارشنبه سوری را عین موسوی و خامنه‌ای و ... محکوم می‌کنی یا خانة غصبی‌ات را روی سر خودت و زن‌وبچه‌ات خراب خواهیم کرد!‌ این است روند سیاستگزاری که در حکومت اسلامی باب شده! خلاصه شیخ کروبی نمی‌تواند هم از توبرة اوباش زاهدنمای حکومت اسلامی نواله نوش جان کند و هم از آخور «مخالفت» با بنیان همین حکومت! ترجمان پیام اوباش امام‌زمان دم در خانة مهدی کروبی به زبان فارسی سره این است: «تاکنون در سنگر حق با ما بودی، در همین سنگر هم باید بمانی، حق انتخاب در کار نیست.»

ولی ما با این مسائل اصلاً کاری نداریم. نخست اینکه چهارشنبه سوری سنتی «غیرمقدس» و انسانی است و به استنباط ما به هیچ عنوان نمی‌باید این ویژگی فرهنگ ایرانی را به نکبت و ادبار سیاست،‌ آنهم یک سیاست‌ استعماری و ضدایرانی آلوده کرد. ملت ایران این چهارشنبه سوری را هم همچون دیگر میعادها در حد امکانات و انتظارات خود برگزار خواهند کرد و تأئیدات و تکذیب‌های این سرخر و آن کره‌الاغ آنقدرها نقشی در این مراسم نخواهد داشت. آن‌ها که در چهارشنبه سوری نقطة اوج و غلیان «توده‌ای» و اسلامی و یا سیاسی جستجو می‌کنند، بهتر است دست از سر سنت‌های غیرمقدس و انسانی این سرزمین برداشته، دنبال «آلو انک» دیگری بگردند. بله، مشکل ما نه میعاد چهارشنبه سوری است و نه حضور اوباش در ساختار تعیین‌کنندة سیاست در روزمرة حکومت اسلامی. چرا که اگر چهارشنبه‌ سوری را مسلماً ایرانیان به هر ترتیب برگزار خواهند کرد، ما تکلیف‌مان را از خیلی پیشترها با این حکومت و خصوصاً ساختارهای بجا مانده از کودتای میرپنج در بطن جامعة ایران روشن کرده‌ایم.

حضور اوباش در ساختار حکومت‌های دست‌نشاندة ایران طی 8 دهه مشکل ایرانی نیست، مشکل استعمار است. چرا که امروز به یمن تجربه‌ای 80 ساله، راه حل برای ایرانی کاملاً روشن است: در هر صورت همگی این اوباش را می‌باید به همراه سازمان‌ها، پادگان‌ها، کلانتری‌ها و مراکز مختلف خفیه و علنی‌شان به زباله دان ریخت. و خصوصاً در برابر کسانیکه در کمال وقاحت دم از «گشودن آغوش ملت به روی نیروهای نظامی و امنیتی» می‌زنند می‌باید به صراحت موضع‌گیری کرد. اینان قصد دارند این چماق‌ها را بر علیه ملت ایران به کار گیرند. نیروهای امنیتی و نظامی در ساختار سیاسی و تشکیلاتی‌ای که سوغات استعمار برای ما ملت است، در همین رخداد «دم در خانة کروبی» خلاصه می‌شود. خارج از آنچه تا به حال دیده‌ایم، «تشکل» امنیتی و نظامی در این مملکت وجود خارجی ندارد. این تشکل‌ها فقط جهت سرکوب ملت و فراهم آوردن زمینة تاراج کشور فعال‌اند، نقش دیگری نداشته و نخواهند داشت! در نتیجه، مشکل ما یافتن راه‌حلی جهت «برون‌رفت» از بن‌بست سیاسی‌ای است که استعمار طی 8 دهه از طریق استقرار اوباش در سازمان‌ها و نیروهای انتظامی کشور بر ملت حاکم کرده.

ولی جهت شناخت بیشتر از رخدادها می‌باید نگاهی به روند جریانات سیاسی در جهان نیز داشته باشیم. می‌دانیم که اگر ما ایرانیان با چهارشنبه سوری ارتباطی عاطفی و تاریخی برقرار کرده‌ایم، سیاست‌های جهانی با این «معیاد» کار زیادی ندارند.

همانطور که شاهدیم سیاست پیچیده‌ای در مورد ایران در حال شکل‌گیری است. نخست اینکه پس از علنی شدن ارتباط دلال‌های نفت سفید و بنزین در پالایشگاه‌های اروپای غربی با حکومت امام زمان، چند پالایشگاه در اروپا عملاً به تعطیل کشیده شده،‌ چند هزار نفر هم بیکار شدند! فرآورده‌های این پالایشگاه‌ها گویا مستقیماً در ازاء دریافت نفت خام «رایگان» از حکومت اسلامی به بازارهای داخلی کشورمان سرازیر می‌شد! و زمانیکه شرکت‌های نفتی و پالایشگاه‌های حوزة «لیرة‌ استرلینگ» علناً مجبور به عقب‌نشینی از بازار فرآورده‌های نفتی ایران می‌شوند، به ناگاه سخن از «سرازیر شدن بنزین تولید چین» به بازارهای کشور در میان می‌آید! ولی در اینکه کشور چین اصولاً چنین پتانسیل تولیدی و صادراتی داشته باشد یا خیر جای بحث باقی است. با این وجود ملت ایران می‌باید از همین دولت‌مردان «مستقل» حکومت اسلامی بپرسد، چگونه در روندی استعماری، طی سه دهه نفت‌ خام کشور را در مسیر فعال کردن صادرات و تولیدات پالایشگاه‌های حوزة «لیرة استرلینگ» به چپاول داده‌اید و این را از ملت پنهان داشتید؟

امروز می‌باید به نمایندگان مفتخور و مفت‌گوی مجلس شوربای امام زمان حالی کرد که دولت و مسئولان وزارت نفت می‌باید به دلیل پنهانکاری و غارت نفت ‌خام کشور استیضاح شوند. البته اطمینان داشته باشیم که این مجلس دست‌نشانده و فرمایشی از این شکرها نخواهد خورد. نمایندگان این «مجلس» فقط برای لفت و لیس و «دست‌بوسی» و استفادة بهینه از دستمال ابریشمی حضور به هم رسانده‌اند، اینان آنقدر احمق و بی‌شعورند که مسلم بدانیم اکثریت مطلق‌شان اصلاً‌ نمی‌دانند نفت خام چه صیغه‌ای است و به چه مصارفی می‌رسد. ولی ما ملت می‌باید حرف‌مان را بزنیم. اگر به آنچه تا به حال گذشته عنوان «سیاست مستقل» حکومت اسلامی می‌دهند، پس الاغ ملانصرالدین حتماً‌ باید سقراط باشد.

به صراحت بگوئیم، این نوع «تجارت»، یعنی صادر کردن مواد خام و وارد نمودن محصولات و فرآورده‌های همان مادة خام از سرزمین ارباب از ابتدائی‌ترین و پایه‌ای‌ترین شیوه‌های استعمار اقتصادی و مالی است. این همان روند استعمار اقتصادی بود که مهاتما گاندی در هند بر آن نقطة پایان گذاشت.

یکی از تصاویر معروف مهاتما گاندی عکسی است که او را در کنار یک دوک‌نخ‌ریسی نشان می‌دهد. بله، در هندوستان نیز انگلستان طی دورة اشغال نظامی همان کاری را می‌کرد که در حکومت مستقل و انقلابی اسلام و مسلمین سه دهه است به آن اشتغال دارد! ولی از آنجا که در هند نفت وجود نداشت، انگلیسی‌ها پنبة هندوستان را به هیچ می‌خریدند و پارچة تولید انگلستان را به قیمت خون پدرشان به هندی‌ها می‌انداختند. مهاتما گاندی از هندی‌ها خواست که از خرید پارچة انگلستان خودداری کرده، با پنبة هند و دوک‌نخ‌ریسی پارچه ببافند. این عمل بود که کمر اقتصاد انگلستان در «هند انگلیس» را به دو نیم کرد. ولی عملکرد سابق انگلستان در هند، طی سه دهة اخیر طابق‌النعل‌بالنعل در ایران «انقلابی» توسط همین هیئت حاکمه «بازتولید» شده! البته آنروزها دولت استعماری هند مسلماً ادعای استقلال و اسلام و مبارزه با امپریالیسم نداشت؛ این ادعاها و گه‌خوری‌ها مختص آخوند جماعت است.

جای تعجب ندارد که چنین عقب‌نشینی مفتضحانه‌ای که فقط تحت فشار روسیه و جهت بیرون راندن انگلستان از مرزهای جنوبی‌اش در دریای خزر اعمال شده، عکس‌العمل تند لندن را در دیگر مقاطع به دنبال داشته باشد. البته همانطور که شاهد بودیم دولت جمکران در میانة این میدان نقش «نخودی» بازی می‌کرد. در جنگ اقتصادی‌ای که بین لندن و مسکو بر سر محدودة نفوذ در مرزهای جنوبی روسیه درگرفت، دولت «مستقل»، انقلابی و شهیدپرور مهرورزی و رهبر از جان گذشتة حکومت اسلامی خفقان مرگ و خناق گرفته بودند. اینان که از نوکران حلقه به گوش لندن‌اند، حتی جرأت نمی‌کردند هنگام عقب نشستن چندملیتی‌ها از بازارهای فرآورده‌های نفتی در کشور رسماً این عقب‌نشینی را در رسانه‌های گوساله‌پرورشان «اعلام» کنند. نوکری و پابوسی این جماعت کارش بجائی رسید که این عقب‌نشینی به سکوت کامل برگزار شد، و چندین هفته پس از اجرائی شدن این عقب‌نشینی بود که از زبان رسانه‌های غرب: «بی‌بی‌سی»، «رادیوفردا» و ... ماوقع به اطلاع ایرانیان رسید! چنین حکومت خانه‌زاد و نوکرمنشی امروز جهت خدمت هر چه بیشتر به اربابان در لندن و واشنگتن ایرانی را به جرم «جاسوسی» برای آمریکا به اعدام محکوم می‌کند!

ولی عکس‌العمل لندن در برابر سیاست روسیه در منطقه کاملاً قابل پیش‌بینی بود، اعمال فشار بر چین، جهت به بن‌بست کشاندن سیاست‌های «روسیه ـ هند»! به همین دلیل است که روز گذشته وزیر امورخارجة انگلستان راهی چین شده خواستار حمایت این کشور از محاصرة اقتصادی ایران می‌شود! بله، وقتی پول و منافع تجارت به جیب آقایان لندن‌نشین نمی‌رود، این تجارت اصلاً «تجارت» نیست، نوعی «جنایت» است!‌ به همین دلیل بود که هو و چو در اطراف «بنزین چینی» در ایران به راه انداخته بودند!‌ ولی همانطور که گفتیم از پتانسیل‌های چین در چنین صادراتی اطلاع درستی در دست نیست، و اگر سخنان میلیبند در پکن را درست بررسی کنیم به صراحت می‌بینیم که انگلستان نمی‌تواند هم صحنه را در برابر روسیه ببازد و بازار صادرات فرآورده‌های نفتی را به چین تحویل دهد و هم از چین بخواهد که از محاصرة اقتصادی ایران حمایت کند! بالاخره جفنگ‌گوئی هم حد و حدودی دارد، هر چند در شرایط فعلی دیگر حد و حدود هم از دست رفته.

کار جلب نیروی کافی جهت پیشبرد سیاست‌های لندن طی چند روز گذشته خیلی بالا گرفت و نهایت امر لندن به دامان شیخک‌های کازینونشین عربستان سعودی نیز متوسل شد! به همین دلیل بود که رابرت گیتس، طرف «آمریکائی» سیاست «نفتی روسیه» پس از فراهم آوردن زمینة خیمه‌شب‌بازی احمدی‌نژاد در کابل، راهی عربستان می‌شود!‌ مأموریت گیتس امروز کاملاً روشن است، دادن گوشی به دست شیخک‌های عربستان که حق پیروی از سیاست‌های لندن را در اینمورد نخواهند داشت. به دنبال سفر گیتس و به احتمال زیاد در جواب به درخواست مستقیم انگلستان از عربستان جهت حمایت از فشار بر چین، وزیر امور خارجة سعودی‌ها تلویحاً چنین می‌گوید: یا اخی! دست از چفیه عقال ما بردارید که خر ما از کره‌گی دم نداشت:

«سعود الفیصل، وزیر خارجة عربستان سعودی، در واکنش به مواضع نسبت داده شده به این کشور در قبال برنامة هسته‌ای ایران، اظهار داشت که چین به مسئولیت‌های بین‌المللی خود آگاه است و عربستان در پی اعمال نفوذ به چین برای تحریم ایران نیست.»

رادیوفردا، 24 اسفندماه 1388

خلاصه همین مانده بود که شیخ سعودالفیصل بفرمایند، «همانطور که آقای گیتس فرمودند، گور بابای میلیبند کرده!» بله، این‌ها فقط و فقط قطره‌ای است از دریای «استقلال» حکومت اسلامی که با استفاده از چند خبر در رسانه‌ها به اطلاع خوانندگان عزیز رساندیم. ما فکر می‌کنیم که یکی از دلائل مخالفت اصولی مقام معظم با چهارشنبه سوری امسال در همین مبارزات «نفتی» می‌باید جستجو شود.

از یک سو نفتی که امت همیشه در صحنه بر بوته‌ها می‌ریزد تا آتش‌شان بزند، اصلاً معلوم نیست از دست‌های «مقدس» و پاک و منزه انگلستان دریافت شده، یا این چشم‌بادومی‌های «کمونیست» آن را برای مقام معظم فرستاده‌اند. در نتیجه، این نفت می‌تواند نجس باشد، و می‌دانیم که پریدن از روی نفت کمونیست‌ها طبق قوانین مترقی فقه اسلامی از دیر باز از نظر شرعی «حرام» بوده، خصوصاً که جای نفت ارباب دین‌پرور را گرفته باشد. در ثانی چینی‌ها در صنعت ترقه‌سازی و فشفشه، خصوصاً «خمپاره ‌دستی» شهرة آفاق‌اند!‌ و به همین دلیل گروهی ضدانقلاب و نامسلمان چند کشتی ترقه و فشفشه از چین و ماچین برای این جشن «خرافی» وارد کرده‌ و می‌خواهند با توسل به این انفجارات زبان‌مان لال «مقام معظم» را بترسانند و تخم‌های‌شان را حسابی جفت کنند. اینکار نیز از منظر شرعی هیچ جایز نیست، چرا که‌ ممکن است با جفت‌شدن تخم‌های مقدس،‌ چشم‌های مقام معظم نیز «چپ» شده، همانطور چپ بماند!‌ در چنین شرایطی تکلیف شرعی ولی فقیه چه خواهد شد: چپ‌نگری؟!

به همین دلیل است که ما به مهدی کروبی پیشنهاد می‌کنیم تا به نوبة خود به تخم‌های مقام معظم متوسل شده، در یک سخنرانی داغ و تند و آتشین هر چه به دهانش می‌آید به این گبرهای آتش‌پرست و از خدابی‌خبر بگوید، بعد هم با عصبانیت مخالفت خود را با وارد کردن بنزین و نفت‌سفید «غیرانگلیسی» اعلام دارد. به این ترتیب سپاهیان اسلام و مسلمین دیگر دم در خانه‌اش را رنگ نمی‌زنند، فرزند دلبندش را هم تهدید به تجاوز و این «حرف‌ها» نخواهند کرد.

جشن بزرگ و دیرپای «چهارشنبه سوری» بر همة ایرانیان خجسته باد!

ای آتش فروزان!
سرخی تو از من
زردی من از تو





...

۱۲/۲۴/۱۳۸۸

سنگر «شجاعان»!



نخست مطلبی را در مورد موضع‌گیری مجاهدین خلق ایران به مناسبت روز 8 مارس می‌باید در همینجا عنوان کنیم. در سالروز 8 مارس در این وبلاگ مطلبی تحت عنوان «زن و زورپرستان» منتشر کردیم که در آن به شیوه‌ای ویژه موضع سازمان مجاهدین خلق را در موارد اجتماعی مورد انتقاد قرار دادیم. این موضع برخلاف آنچه برخی خوانندگان تصور کرده‌اند کاملاً متین و مستند است و به طور کلی، به عقیدة ما یک سازمان مدعی «اصالت دین و مذهب» در هزارة سوم نمی‌تواند موضوعی به نام «8 مارس» را اصولاً مطرح کند. چرا که «روز جهانی زن» هیچ ارتباطی با اعتقادات مابعدطبیعه ندارد، و سالروز استقرار نگرش و نظریه‌پردازی‌ای است «سکولار». جهت اظهار نظر پیرامون 8 مارس ناظر نمی‌تواند یک پای در صحرای کربلا بگذارد و پای دیگر در هزارة سوم میلادی و بحث‌های «انسان‌محور» معاصر.

از قضای روزگار سایت «زمانه» در مطلبی تحت عنوان «31 سال پیش در چنین روزی»، ضمن نقل قول مستقیم از همین سازمان در مورد حجاب می‌گوید:

«[...]‌ دنبال‌گیری مسایلی که در شرایط کنونی از مسایل اصلی جامعه و جنبش ما نمی‌باشد و به هر نحوی که باشد موجب انحراف از مسیر و به بیراهه رفتن نیروها و انرژی‌ها شده و فرصت‌ها و زمینه‌هایی برای توطئه‌ها و تحریکات ضدانقلاب فراهم خواهد نمود و از آن جمله است درگیری‌هایی که این روزها در مورد مسأله حجاب ایجاد شده.»

رادیوزمانه، 23 اسفندماه 1388

باید به آتش‌بیاران این سازمان گفت که «مسئلة حجاب» در یک موضع گیری سیاسی، خصوصاً زمانیکه یک نیروی مدعی مبارزه با امپریالیسم در برابر «آخوندیسم» در مقام مهم‌ترین حامی تفکر فئودال قرار گرفته، نه تنها «انحرافی» نیست که صریحاً و به صورتی غیرقابل انکار «اساسی» و پایه‌ای است. سازمان مجاهدین خلق در اینمورد همچون تمامی شبکة ظاهراً منتفع از کودتای 22 بهمن مرتکب یک اشتباه استراتژیک شد، و دیدیم چگونه چوب‌اش را هم خورد. حجاب نه یک تکه پارچه، که نمادی از حاکمیت مرد و مردسالاری «سنتی» و فئودال بر جامعه است، و «مسئلة» حجاب نیز مسلماً در حد همان یک تکه پارچه متوقف نخواهد ماند. انتظار ما این است که این سازمان در سایت‌های خود مواضع جدیدش را در مورد مسئلة زن در جامعة ایران رسماً عنوان کرده، از مواضع گذشتة خود به صراحت برائت جوید. در غیراینصورت گذاشتن یک «کلیپ» مسخره به عنوان حمایت از آزادی زنان در سایت‌های وابسته به این سازمان نه مشکلی را حل می‌کند و نه قادر است بر گذشتة شوم این تشکیلات در مورد مسائل اجتماعی، خصوصاً موضع زن در جامعه نقطة پایان بگذارد. در دنبالة‌ مطالب سازمان مجاهدین در سایت زمانه می‌خوانیم:

«[...]‌ما مطمئنیم که خواهران و برادران انقلابی ما همان‌گونه که تاکنون در عمل نشان داده‌اند این ضرورت [حجاب اسلامی] را به بهترین وجه رعایت نموده و خواهند نمود. لذا هر موضع‌گیری خصمانه برای تحمیل جبری هر شکل از حجاب بر زنان این میهن [...] که تازه می‌خواهد نظم فاسد و منحط آریامهری را که در آن هیچ مرزی بین آزادی و بی‌بند و باری وجود نداشت پشت سر بگذارد، نامعقول و نامقبول است.»

همان منبع!

البته ما هم مطمئن‌ایم که این سازمان امروز دیگر از این جفنگیات سر هم نمی‌کند. «خواهران و برادران انقلابی» که حجاب را به بهترین وجه رعایت می‌کنند جای‌شان در یک سازمان به اصطلاح مترقی که می‌باید «انسان‌محوری» را نیز مد نظر قرار دهد نمی‌تواند باشد، جای اینان در آغوش حوزه‌ها و ملاهاست. همانجا که اعضای این سازمان جا خوش کرده بودند و فقط به دلیل ضدیت محافل آخوندی، از شغل شریف پیشخدمتی «آیات عظام» محروم شده، سفینة «تقدس‌پروری و زوزه و روضه» را در خارج از کشور به لنگرگاه امپریالیسم نشانده‌اند.

بارها گفته‌ایم و بازهم می‌گوئیم، یک سازمان سیاسی به هیچ عنوان حق ندارد شیوة زندگی گروهی از شهروندان را «بی‌بندوباری» ارزیابی کرده، برای شهروندی که «آزاد» و مستقل از ایدئولوژی‌ها معرفی می‌شود، در یک جامعه نسخة «اخلاقی» بنویسد. مسائل سیاسی کشور نیازمند برخورد سیاسی است، و در فردای ایران خطابه‌های «اخلاقی» محلی از اعراب نخواهد داشت، چرا که این نوع «خطابه» فقط و فقط جهت عوام‌فریبی بر زبان رانده می‌شود؛ خوشبختانه نمونة حکومت «اخلاقی» آقایان خمینی و خامنه‌ای در برابرمان قرار گرفته و هیچ نیازی به توضیح بیشتر احساس نمی‌شود. سازمان مجاهدین خلق بجای پنهان کردن گذشتة خود و مواضع پیشین‌اش خصوصاً در زمینة برخورد با مسائل زنان بهتر است بجای ادعای پوچ شجاعت در عمل شجاعت نشان داده،‌ آرشیو کامل و سی و یک سالة نشریة «مجاهد» را بر روی خطوط اینترنت قرار دهد تا «مردمی» که اینهمه سنگ‌شان را به سینه می‌زند با محتوای «ایدئولوژیک» این سازمان بهتر آشنا شوند. امیدواریم که این انتظار «برخورنده» تلقی نشود! اینک به موضوع وبلاگ امروز بازمی‌گردیم.

فضای سیاسی در کشور ایران همزمان بر مسیر رد دو گزینة «حکومتی» در بطن حاکمیت اسلامی در هر گام متحول می‌شود. پر واضح است که نخستین «دست رد»، از جانب افکار عمومی و در محکومیت «گزینه‌های» حکومتی، شامل حال دولت احمدی‌نژاد شود. ولی نمی‌باید فراموش کرد آنچه «جنبش سبز» معرفی شده نیز از روند «تردید» و محکومیتی که در بالا گفتیم، مجزا نخواهد بود. در چنین شرایطی است که قاعدتاً می‌باید شاهد بازگشت هر چه گسترده‌تر کلید‌واژه‌های استبداد شاهنشاهی و قاصدکان فرهنگ «بن‌بست ـ شاهی» به نظام رسانه‌ای ‌شویم. چرا که، هر چه عوامل حکومت اسلامی، یا بهتر بگوئیم همان غلام‌بچگان محفل کودتای ننگین 22 بهمن 57 به یکدیگر «نزدیک‌تر» می‌شوند، و هر چه بیشتر می‌کوشند با فشرده نمایاندن صفوف خود استحکامی را که دیگر در این جبهة استعماری وجود خارجی ندارد به رخ ملت ایران بکشند، از پر کردن خلاء ایجاد شده در جامعه ناتوان و ناتوان‌تر شده، این فضای خالی را به طرف‌های به اصطلاح «مخالف» یا همان «استبدادیون درباری» تفویض خواهند نمود!

این یک واقعیت سیاسی است که دولت احمدی‌نژاد و مجموعه ساختار کودتای 22 بهمن همزمان به قعر زباله‌دان سرنگون خواهند شد، و این نیز مسلم است که پاسخ بلاتردید استعمار به مطالبات یکصدسالة آزادیخواهان ایرانی،‌ تلاش جهت استقرار دوبارة نظریة دستگاه ‌شاهنشاهی و دربار در مرکز حاکمیت ایران خواهد بود!‌ اینجاست که نقش نیروهای آزادیخواه می‌تواند در آیندة کشور کلیدی شود. نیروهائی که خارج از گزینه‌های ننگین و تکراری «شیخ و شاه» سعادت ملی را در آزادی و دمکراسی و احترام به انسان‌محوری و انسانیت جستجو می‌کنند. نیروهائی که از صمیم قلب آرزو دارند بساط دست‌بوسی‌ها و نکبت و ادبار شخصیت‌‌پرستی‌ها و آخوندنوازی‌ها و نوچه‌پروری‌ها را از تاریخ سیاسی ایران زمین بزدایند و به ایرانی این امکان را بدهند تا پای در شاهراه تاریخ معاصر بشر بگذارد.

تردیدی نبود که پس از انتخابات آنچنانی، و جریانات پساانتخاباتی، دولت احمدی‌نژاد به سرعت در جامعه منزوی ‌شود. این انزوا را پیشتر هم مطرح کرده بودیم، هر چند تلاش برخی افراد در ساختار دولت را شاهدیم که قصد بیرون کشاندن کابینه از منجلاب استعماری را دارند. این تلاش‌ها همان «بر شاخ نشستن و شاخ بریدن» خواهد بود. خلاصه بگوئیم، دولت در حکومت اسلامی خارج از همان مناسبات استعماری موضوعیت و موجودیت نخواهد داشت. خروج از این وضعیت برای احمدی‌نژاد غیرممکن می‌نماید. ولی امروز دولت در حکومت اسلامی درگیر یک دگردیسی عمیق از منظر موضع اجتماعی نیز شده. این تشکیلات که با تکیه بر عملکرد «محافل استعماری» در شیوة پوپولیسم رایج، با تکیه بر هیاهوسالاری پیوسته خود را به پدیده‌ای به نام «مردم» پیوند می‌‌داد، یا دولت‌ها را برخاسته از آرمان‌های «مذهبی» و گاه «ملی» معرفی می‌کرد امروز دیگر دست‌های‌‌اش خالی است. وحشیگری‌ نیروهای انتظامی، همان سبعیتی که به درست و یا به غلط در چنتة دولت احمدی‌نژاد گذاشته شد کار این دولت را تمام کرد.

اگر می‌گوئیم «به درست یا به غلط» به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیامده. می‌دانیم که دستگاه استعمار نوکران‌اش را به موقع به قدرت می‌رساند و هنگام «نیاز» درست سربزنگاه از قدرت ساقط‌شان خواهد کرد. در «دقت» این زمانبندی «استعماری» هیچ تردیدی نداشته باشیم. وحشیگری‌های واقعی و یا فرضی از جانب نیروهای انتظامی در قبال طرفداران حکومت اسلامی، یا همان جماعت «سبزها»، دقیقاً نوع دیگری از نامه‌نگاری «رشیدی مطلق» بود که به امضاء جعلی در روزنامة انگلیسی خانوادة مسعودی «به موقع» به چاپ ‌رسید. فراموش نکنیم،‌ آنچه در ایران پس از سقوط سلطنت قاجار بر جامعه حاکم شده، خارج از «بحران‌سازی» هیچ نیست. این وظیفة نیروهای ایران دوست است که اجازه ندهند این «بحران‌سازی‌ها» شاهرگ عصبی جامعه را در دست گیرد. اگر کنترل عصبیت‌ها در تحولات از دست برود، بجای دستیابی به آرامش، سازندگی و صلح و آشتی و احترام به آزادی انسان‌ها و حق گزینش آزاد و رعایت قوانین، جامعه از یک بحران‌ به سوی بحران‌ دیگر خواهد رفت؛ و نهایت امر در چنین مرداب متعفنی است که دیکتاتورهای «نجات‌بخش» از گرد راه می‌رسند و جامعه بار دیگر در محراب منافع کلان‌سرمایه‌داری‌های جهانی قربانی خواهد شد.

دولت احمدی‌نژاد که خود نتیجة قربانی کردن نیروهای دیگری در عرصة جامعه بود، همانطور که دیدیم به نوبة خود «جام زهر» را نوش‌جان کرد. و در این میان گروه‌های موسوم به اصلاح‌طلب و سبز سعی تمام دارند که با بهره‌برداری از حمایت دولتی نوعی «نیروی» جایگزین تولید کرده، جامعه را در برابر گزینشی مضحک قرار دهند: یا سبزها را انتخاب می‌کنید و یا به احمدی‌نژاد رضایت می‌دهید. این نوع «دوراهی» انتخاب، از همان انواع «طاعون را بیشتر دوست داری یا وبا» است. خلاصه بگوئیم در واقع و عمل «انتخابی» در میان نیست.

نخست اینکه دولت احمدی‌نژاد امتحان خود را پس داده، و این محفل که بر اساس «ذوب در مقام رهبری» پای پیش گذاشت و قرار بر این بود که طی چند سال تمامی مشکلات را از سر راه «انقلاب» بردارد، امروز حتی حمایت علی خامنه‌ای را هم از دست داده. از طرف دیگر، «اصلاح‌طلبان» طی 8 سال دولت خاتمی و یک دوره برخورداری از اکثریت مطلق در مجلس شورای اسلامی، به صراحت نشان دادند که اصولاً از مرحلة شعارهای «دهان‌پرکن» و پوچ پای فراتر نخواهند گذاشت. عملکرد اصلاح‌طلبان که پدران بنیانگزار همین «جنبش سبز» به شمار می‌روند امروز در برابرمان است؛ آن‌ها که به این تاریخچه‌ عنایتی ندارند مصلحت در آن دیده‌اند که خود را به کوری بزنند. در ساختار سیاسی و تشکیلاتی فعلی، اصلاح‌طلبان به فرض اینکه خواستار تغییراتی نیز باشند، در عمل قادر به اجرائی کردن هیچ برنامة اساسی‌ نخواهند بود. اینان حتی اگر همچون دورة خاتمی با هیاهو و به قول خودشان از طریق «میلیون‌ها» رأی به قدرت برسند، محور اصلی فعالیت‌های‌شان بر بحران‌سازی‌های مقطعی در سطح جامعه و ساخت‌وپاخت با سیاست‌های منطقه‌ای غرب متمرکز خواهد شد. همان ساخت‌وپاختی که نهایت امر طی دورة محمد خاتمی به روابط گسترده با چین و برنامه‌ریزی جهت پیوستن ایران به گروه «پاکستان ـ اسرائیل»، یعنی کلوپ «اتمی‌های» زیرزمینی کشیده شد. پیروی از این «خط»، به استنباط ما در همسایگی روسیه عمل بسیار نابخردانه‌ای است و به صراحت کشور ایران را به گروگان سیاست‌های غرب در منطقه تبدیل خواهد نمود.

ولی جریان اصلاح‌طلبی خود به صراحت دریافته که دیگر محلی از اعراب ندارد، چرا که فضای سیاست کشور تا حد زیادی باز شده و برخورد انتقادی از طرف مخالفان واقعی حکومت اسلامی با موضع‌گیری‌های اصلاح‌طلبان که بیشتر بر محور «نه سیخ بسوزد و نه کباب» استوار است، حقانیت اصلاح‌طلبی را به شدت به چالش کشانده. در فضائی که اصلاح‌طلبان و سبزها سر هم کرده‌اند، ملت ایران می‌باید تحت عنوان تغییرات اساسی و پایه‌ای در حکومت اسلامی بار دیگر به دورة «امام» خمینی بازگردد! واقعیت را بگوئیم، از منظر سیاسی این نوع «موضع‌گیری» یک شوخی خنک تلقی می‌شود، خصوصاً که خمینی از نخستین روزهائی که به برکت کودتای 22 بهمن به قدرت دست یافت، فقط با تکیه بر چماق‌کش‌های ارتش و ساواک و گروه‌های سرکوب شهری سیاست‌های اجتماعی، و به اصطلاح فرهنگی و اقتصادی و مالی اربابان خود را بر جامعه تحمیل نمود. حال در کلام عملة سبز، این خمینی که در عمل فقط یک کودتاچی بود، امروز می‌باید در پوشش شعارهای «خررنگ‌کن» به مرحلة نظریه‌پردازی یک نظام و حاکمیت «نوین» نیز ارتقاء درجه یابد! این «نگرش» مسخره‌تر از آن است که بتواند امکانی جهت حیات واقعی در سیاست کشور پیدا کند. به استنباط ما سبزها و اصلاح‌طلبان این «بن‌بست» ساختاری و تشکیلاتی را امروز به صراحت دریافته‌اند.

نزدیکی بیش از حد محافل کودتای 22 بهمن به یکدیگر و علنی‌تر شدن ارتباطات اینان به دلیل همین «آگاهی» از شکست است. امروز تقریباً تمامی گروه‌هائی که در «جشن استعماری» 22 بهمن شرکت فعال داشتند در جمع «سبزها» دست در دست یکدیگر گذاشته‌اند. باید اضافه کرد که در کمال تعجب، سلطنت‌طلبان نیز به رهبری رضا پهلوی در کنار همین «جریان» برای خود چارپایه‌ شکسته‌ای دست و پا کرده‌اند. اینکه ولیعهد خاندان پهلوی، در مصاحبه‌های متعددی که بر شبکة اینترنت منتشر می‌شود «شجاعت» میرحسین موسوی را مورد ستایش قرار دهد واقعاً جای «خوشحالی» دارد. می‌دانیم که این آقای موسوی بارها و بارها در تلویزیون و رادیو و روزی‌نامه‌های حکومت جمکران اول و آخر این خانواده را از صدر تا ذیل گفته! می‌باید ما هم به نوبة خود به «شهامت» رضا پهلوی «تبریک» بگوئیم که به خود اجازه می‌دهد مجیز فردی را بگوید که نه تنها دست‌های‌اش به خون هزاران جوان ایرانی آلوده است، که طی سه دهه هیچ فرصتی را برای فحش و هتاکی به مادر و پدر و پدربزرگ «محترم» ایشان از دست نداده!

در چنین شرایطی است که به عقیدة ما قاعدتاً نسخة «شاه» بر میز طراحی سیاست‌های جهان سومی غرب، می‌باید جایگزین نسخة «شیخ» در ایران شود. با این وجود در مورد شانس موفقیت چنین طرحی سئوالاتی چند مطرح است. نخست اینکه فضای یک‌سویة جنگ‌ سرد دیگر از میان رفته، و همانطور که می‌بینیم از سرعت «تغییرات» در محدودة تحت نفوذ سیاست‌های غرب، به دلیل تعلل‌های «آزاردهندة» مسکو به شدت کاسته شده. اینکه دینامیسم «تعلل» مسکو بر چه پایه‌هائی متکی است می‌باید موضوع مطلب جداگانه‌ای شود، ولی در اینکه چنین تعللی در عمل وجود دارد و تغییرات سیاسی را به صورتی غیرقابل انکار برای غرب «شرطی» کرده جای بحث و گفتگو نیست. در نتیجه،‌ روند تغییر امروز در دو لایة متفاوت، هر چند مرتبط در جریان خواهد افتاد. در این جریان می‌توان یک «لایة سنتی»، یا همان سیاست استعماری غرب و آنگلوساکسون‌ها در منطقه را دید، و در کنار آن یک «لایة نوین» وجود دارد که فقط به دلیل «تعلل» پیوستة مسکو در سطح سیاسی فعال شده.

ولی مسکو همانطور که پیشتر نیز بارها گفته‌ایم از پایه و اساس با موجودیت یک حکومت مسلمان‌پرور و زاهد‌نما در مرزهای‌اش مخالف خواهد بود. هر چند دلائل این مخالفت بسیار گسترده است و بررسی آن در این مختصر غیرممکن، به طور خلاصه بگوئیم که در تحلیل شرایط منطقه، در صورت قبول این «مخالفت» اصولی، تجمع «نیروهای» وابسته به غرب در دامان جنبش سبز، «نیروهائی» که به صراحت امروز از علی خامنه‌ای تا رضا پهلوی را شامل شده، فقط یک نتیجه به ارمغان می‌آورد: منزوی شدن تمامی اینان طی چند سال آینده از منظر سیاسی!

در شرایط فعلی، غرب محتاج بازسازی ساختار سیاست استعماری خود در منطقه است و تمامی تلاش خود را ـ این تلاش‌ها به صراحت در تمامی ابعاد با شکست روبرو شده ـ بر این محور متمرکز کرده که از مهره‌های سوخته حداکثر استفاده را به عمل آورد. ولی این مهره‌ها در متن شرایط نوین واقعاًٌ سوخته‌اند، جای بحث و گفتگو ندارد، و استفاده از آنان دیگر امکانپذیر نیست. اگر مخالفت علی خامنه‌ای با موسوی از منظر سیاسی فقط یک «هذیان‌گوئی» است، موافقت و همراهی علنی رضا پهلوی و حزب توده و اکثریتی‌ها، و همراهی زیرجلکی مجاهدین خلق با همین موسوی نیز فقط می‌تواند یک «هذیان‌گوئی» سیاسی تحلیل شود. ولی در عمل، آنچه در این میان به نمایش گذاشته شد، همراهی و هم‌گامی تمامی اینان به عنوان چارپایان آخوری است واحد: چارپایان اصطبل امپریالیسم غرب!

اینکه غرب چگونه می‌تواند با این مهره‌ها فضای سیاست منطقه را «بازسازی» کند، به این بازمی‌گردد که یک بنا چگونه ‌خواهد توانست با خرده‌آجر و تیر موریانه زده ساختمان بسازد! به صراحت بگوئیم، سرمایه‌داری نوین روسیه در مقام یک نیروی روبه رشد حضور هیچیک از اینان را در رأس سیاست‌های کشور ایران و در مرزهای جنوبی خود تحمل نخواهد کرد؛ غرب ناگزیر است که در ساختار فعلی تجدید نظری پایه‌ای و بسیار اساسی صورت دهد، و این عمل ورای جایگزینی احمدی‌نژاد با موسوی خواهد بود.

در نتیجه غرب، نه با تکیه بر مهره‌های سنتی و معمول خود می‌تواند در ایران «تغییرات» یک‌شبه و گسترده ایجاد کند، و نه حاضر است از منافع کلان‌استعماری دست شسته حضور اتحادیه‌های کارگری، تشکل‌‌های صنفی، حرفه‌ای و ... و خصوصاً احزاب و گروه‌های سیاسی را در مسیر بازسازی‌های نوین بپذیرد. اینجاست که به صراحت کار سیاست کشور به بن‌بست کشیده،‌ و تا زمانیکه غرب وادار به عقب‌نشینی نشود این بن‌بست همچنان ادامه خواهد یافت. امروز مدیریت کشور در عمق این «بن‌بست»، تحت عنوان رئیس جمهور، بر گردن احمدی‌نژاد افتاده، کسی که مسلماً خود نیز ترجیح می‌داد در 22 خرداد 1388 پست ریاست جمهوری را به میرحسین موسوی واگذار کند! ‌





...