۵/۲۱/۱۳۸۵

اهداف پنهان جنگ لبنان



قطعنامة جدید شورای امنیت در مورد لبنان نهایت امر به «تصویب» رسید. این قطعنامه، بر اساس اظهارات وزیر امور خارجة ایران، از قطعنامة پیشنهادی فرانسه و آمریکا که در آغاز حملات اسرائیل به لبنان مطرح شده بود، «منطقی‌تر» است؛ با این وجود، متن سخنان متکی به خوبی نشان می‌دهد که «نظرات» تهران کاملاً تأمین نشده. در واقع، از آغاز عملیات اسرائیل، رسانه‌های بین‌المللی بر محور حملات اینکشور به لبنان زمینة مساعدی جهت ارائة «برنهاده‌های» استعماری خود یافته بودند. چرا که از یک سو حملات «حزب‌الله» به اسرائیل‌ را نشانة حمایت نظامی ایران می‌دانند ـ مطلبی که با در نظر گرفتن محدودیت‌های لوژیستیکی ایران اصولاً نمی‌تواند صحت داشته باشد؛ از طرف دیگر، برخورد نظامی اسرائیل با حزب‌الله را نشانه‌ای جهت گسترش حملات نظامی آمریکا به کشورهای دیگر منطقه، خصوصاً ایران و سوریه معرفی می‌کنند! حتی رسانة اینترنتی «نووستی» نیز، که منعکس کنندة نظریات دولت روسیه است، تا چند روز پیش در مسیر همین ابهام آفرینی‌ها گام برمی‌داشت، و در مقاله‌ای که چند روز پیش به چاپ رسانده بود، عملاً سخن از «تمایل» ایالات متحد برای حمله نظامی به ایران و سوریه، به عنوان مسیر منطقی حملة اسرائیل به حزب‌الله به میان می‌آورد!

با این وجود، پس از تصویب قطعنامة جدید، شاهدیم که همین رسانة نووستی از زبان «کاساچف»، رئیس کمیتة مجلس دومای روسیه در امور بین‌الملل، عنوان می‌کند که این «قطعنامه» پیروزی راهبرد روسیه بر علیة تمایلات سیاسی و منطقه‌ای ایالات متحد است، که سعی می‌کرد اسرائیل را طی بیانة نخست «قربانی» این جنگ معرفی کند! از این مختصر می‌توان به صراحت «دریافت» که ایالات متحد به اهداف مورد نظر خود، در پس حملة نظامی اسرائیل به لبنان دست نیافته. قرار دادن اسرائیل به عنوان یک نیروی «دمکرات» در برابر حزب‌الله در مقام یک سازمان «افراط‌گرای» اسلامی، می‌توانست برای واشنگتن در بحرانی که ارتش آمریکا را در عراق و افغانستان گرفتار آورده کمک مؤثری به شمار آید، ولی از قرائن چنین بر می‌آید که جرج بوش به هیچ عنوان نتوانسته به این «اهداف» جامة عمل بپوشاند. عقب‌نشینی استراتژیک آمریکا از مواضع قبلی اینکشور، اینک از طریق تصویب قطعنامة جدیدی که روسیه در آن «ادعای» پیروزی دارد، یادآور اصلی است غیرقابل تردید در علوم سیاسی: اگر در یک برخورد دیپلماتیک کشوری شکست خورد، این شکست امتداد خواهد یافت.

در همین راستا است که می‌باید امروز، علیرغم تصویب قطعنامة جدید در شورای امنیت، شاهد حملات شدید هوائی اسرائیل به شهرهای جنوب لبنان باشیم. در واقع ایالات متحد سعی تمام دارد که اینبار تحت عنوان «منافع غیرقابل تردید اسرائیل»، از عملیات نظامی اینکشور در جنوب لبنان، در خفا حمایت سیاسی صورت دهد! ولی این سیاست نیز محکوم به شکست است، چرا که حملات شدیدی که از جانب کشور لبنان علیة شهرها و نیروهای مسلح اسرائیل صورت می‌گیرد، اصولاً‌ ارتباطی با ایران، حزب‌الله و ارتش لبنان ندارد؛ این حملات می‌تواند در ابعادی فاجعه‌آمیز بر علیه اسرائیل ادامه یابد، بدون آنکه حملات نظامی اسرائیل بتواند «منابع ناشناس» این آتش‌باری هولناک را «شناسائی» کند. فروپاشی اسطوره برتری نیروهای دریائی و هوائی اسرائیل ـ عامل اصلی سرکوب ملت‌های منطقه ـ طی این نبردها نشان می‌دهد که اعادة حیثیت نظامی اسرائیل دیگر «غیرممکن» شده، اینکشور در چارچوب روابط نوین دیپلماتیک در منطقه باید «بیاموزد» که کشوری از جمله دیگر کشورهاست! و الطاف ویژة ایالات متحد و اروپای غربی، هر چند هنوز شامل حالش می‌شود، دیگر نمی‌تواند در معادلات سیاسی و نظامی منطقه سخن آخر را بگوید.

از طرف دیگر عقب‌نشینی نیروهای «حزب‌الله» از مرزهای کشور ـ مطلبی که در قطعنامه مطرح شده ـ و جایگزینی آنان با نیروهای نظامی ارتش لبنان نیز، بر خلاف ظاهرنمائی‌های آمریکا، برای ایالات متحد به هیچ عنوان خوش‌آیند نخواهد بود! این مسئله کاملاً‌ علنی است که در صورت عقب‌نشینی «افراطیون» اسلامی از مواضع خود در لبنان ـ و احیاناً دیگر مواضع خود در منطقه ـ «بهانه‌های راهبردی» بیشماری، در ارتباط با بحران‌های منطقه، از دست واشنگتن خارج خواهد شد. اگر صف‌آرائی‌های نظامی غرب در برابر «افراطیونی» که غرب خود در به قدرت رسیدن‌شان نقشی اساسی بازی کرده‌، رو به فروپاشی گذارند، کشورهای غربی و در رأس آنان آمریکا، مجبور به تجدید نظر در بنیادهای ساختاری دولت «صهیونیستی»‌ خواهند شد، و این عمل می‌تواند تجدیدنظر در بسیاری سیاست‌های منطقه‌ای را به دنبال آورد.

صف‌آرائی‌های استراتژیک هیچگاه نباید در معنائی «یک‌سویه»‌ مورد بررسی قرار گیرند؛ در این «صف‌آرائی‌ها»‌ همیشه عواملی «دوگانه» و «متقابل» حضور دارند. اگر امروز یک طرف معادله ـ کشور اسرائیل ـ مجبور به تجدید نظر در ساختارهای اساسی و بنیادین خود شود، دیگر کشورها ـ عموماً‌، تندورترین‌هایشان ـ نیز در «اسرع وقت» مجبور به همین بازنگری‌های خواهند شد. عملی که فضای سیاسی و استراتژیک منطقه را از ریشه دیگرگون خواهد کرد. فقط در اینجا یک سئوال همچنان باقی است: آیا «مخالفان»‌ برتری‌طلبی‌های اسرائیل در منطقه، قادر خواهند بود به صورتی پایدار، ایالات متحد را مجبور به پیروی از نظریات استراتژیک خود کنند؟ مسیر تحولات آینده در منطقه به این سئوال در «اسرع وقت» جواب خواهد گفت.

۵/۲۰/۱۳۸۵

بوش: «با فاشیسم اسلامی در جنگ هستم!»

سخنان جدید جرج بوش در مورد آنچه مبارزه با «فاشیسم اسلامی» می‌خواند، حائز اهمیت است. ایالات متحد، از آغاز بحران «اسلام سیاسی» در اواخر دهة 1970، پیوسته قصد آن داشته که میان سیاست‌های اعمال شده از جانب واشنگتن و آنچه عملیات «اسلام رادیکال»‌ لقب می‌دهد، «تمایزی» بنیادین قائل شود. به نمایش گذاردن این «تمایز» به نخستین روزهای پیروزی «شیعیان» در ایران تحت فرماندهی آیت‌الله خمینی باز می‌گردد. ایالات متحد از یک سو با بهره‌گیری از «اسلام‌گرائی» قصد ایجاد بن‌بست‌های راهبردی در برابر پیشروی «اتحاد شوروی» سابق را داشت، و از جانب دیگر سعی می‌کرد که اسلام را در معنائی «فراگیر» در برابر ناسیونالیسم رو به انحطاط «عرب» و سوسیالیسم متمایل به اتحاد شوروی که خود نیز روی به سقوط و اضمحلال گذاشته بود، به ایدئولوژی کلیدی‌ای تبدیل کند که بتواند «عصای» دست او در مناطق نفت‌خیز خاورمیانه باشد.

در مورد «رستاخیز جهان عرب» و نقش ناصر، که امروز همکاری‌های سازمان سیا در به قدرت رسیدن او دیگر حکایتی کاملاً‌ تکراری است، سخن بسیار به میان آمده. در واقع، علیرغم چرخش ناصر به سوی چین و تجهیزات نظامی «شرق» که طی سال‌های پس از بحران کانال سوئز صورت گرفت، صرفاً‌ به دلیل حمایت آمریکا از شخص ناصر بود که کشورهای فرانسه و انگلستان در بحران کانال سوئز نتوانستند از طریق سازمان ملل بر سیاست‌های ناصر نظارت مورد نظر خود را تحمیل کنند. ولی «رستاخیز جهان عرب»، چه در مصر و چه در کشورهای دیگر، چون عراق و سوریه که در پناه احزاب «غیردینی و سوسیالیست بعثی» انجام شد، از نظر ساختاری و راهبردی محدودیت‌های بسیاری نشان می‌داد. این محدودیت‌ها باعث شد که به تدریج غرب دست از حمایت این سازمان‌ها بشوید، و دلیل حضور سیاست شرق در منطقه، و حمایت‌های شوروی سابق از این خاستگاه‌های «نوین»، در واقع همین بی‌علاقگی ایالات متحد در ادامة حمایت‌های سیاسی از اینان بود. در حالیکه وابستگی پایه‌ای بنیانگذاران «رستاخیز جهان عرب»: ناصر در مصر، قاسم در عراق و خاندان اسد در سوریه، در آغاز کار صرفاً به سیاست‌های واشنگتن و لندن بود.

حال اگر سازمان سیا، سال‌ها بعد به این «نتیجه‌گیری» رسید که دیگر نمی‌باید از «رستاخیز جهان عرب» حمایت به عمل آورد و می‌باید سازمان‌های مذهبی را، که در بر گیرندة تمایلات وسیع توده‌ای بودند مورد «عنایت»‌ خود قرار دهد، این امر نمی‌تواند عناصر «تاریخ استمعاری» در ‌منطقه را «دیگرگون‌» کند. حمایت سازمان سیا از «نهضت‌های دینی»‌ همچون «شیعه‌گری» در ایران و انواع سنی آن: «اخوان‌المسلمین» در کشورهای سنی، از سال‌ها پیش در دستور کار واشنگتن قرار داشت. سال‌ها بعد مسئلة سازماندهی سنی‌ها تحت لوای مبارزة مسلحانه با امپراتوری شوروی مطرح شد، در رأس این سازماندهی‌ها می‌توان افرادی چون بن‌لادن را یافت، ولی این سیاست‌ها به هیچ عنوان به سازمان «القاعده» و عربستان محدود نمی‌شوند؛ الجزایر و نهضت‌های اسلامی در شمال آفریقا مستقیماً‌ از طرف لندن و واشنگتن مورد حمایت قرار می‌گرفتند. امروز اگر در مورد روابط بسیار دوستانة رهبران «القاعده» و شخص اسامه‌بن‌لادن، ‌ با سازمان سیا سخن به میان آوریم، گزافه نگفته‌ایم؛ سازمان سیا و نظریه‌پردازان آن، این «روابط» را در شمار قابل توجهی از «یاداشت‌های»‌ سیاسی و عملیاتی، که طی سال‌های اخیر به چاپ رسیده، خود به تشریح بیان کرده‌اند. حتی نقش شخص اسامه‌بن‌لادن، در بطن این سازمان، به عنوان فردی که مسئول «گردان‌های مجاهدین عرب در افغانستان» بوده، امروز کاملاً‌ شناخته شده است. حال این سئوال مطرح می‌شود که «خشم»‌ مطبوعاتی و رسانه‌ای آقای بوش در واقع نشاندهندة چه پدیده‌ای است؟

تنها جوابی که بر این سئوال می‌توان یافت این است که، سیاست «شتر، گاو، پلنگ»، که به صراحت از اولین روزهای به قدرت رسیدن جیمی کارتر، رئیس جمهور «مذهبی»‌ و «دمکرات» آمریکا تا به امروز در دستور کار سازمان سیا و پنتاگون قرار گرفته، در مرحلة فعلی به بن‌بست‌هائی رسیده. در واقع، همان بن‌بستی که آمریکا در اوایل سال‌های 1970 در مورد «رستاخیز جهان عرب»‌ تجربه می‌کرد، امروز دامنگیر واشنگتن در مورد پروندة‌ «نهضت‌های اسلامی»‌ شده. ولی اگر دیروز با رها کردن ناصر، قاسم و دیگران و سپردن افسار اینان به شوروی سابق، آمریکا از سیاست‌های جایگزینی چون «شیعه‌گری»‌ در ایران، «اخوان‌المسلمین»‌ در کشورهای سنی، و بعدها «القاعده»‌ و امثال «مدنی‌ها» در دیگر کشورهای مسلمان برخوردار بود، امروز با جدا شدن از «قافلة اسلام»، ‌ مشکل می‌توان چشم‌انداز یک سیاست جایگزین برای واشنگتن در منطقه دید.

حملات لفظی شدید جرج بوش به «اسلام رادیکال» نشان می‌دهد که کاخ سفید نیازمند رها کردن «نهضت‌های» فاشیستی‌ای است که خود از سال‌های 1970 در مناطق مسلمان نشین «بنیانگذاری» کرده. این «نهضت‌ها» که تماماً تحت نظارت سازمان سیا فعال شده‌اند، حتی امروز نیز جهت پیشبرد سیاست‌های واشنگتن در عراق، ایران، افغانستان و ... مورد استفاده‌اند. به طور مثال، ناامنی‌ای که این «نهضت‌ها» در مناطق مختلف عراق «خلق» می‌کنند، یکی از مهم‌ترین بهانه‌های واشنگتن‌ جهت حفظ استقرار نیروی نظامی در اینکشور شده، و در عین حال تحت عنوان ناامنی، هر گونه سرمایه‌گذاری در طرح‌های عمرانی عراق را نیز در تعلیق قرار گرفته؛ بهانه‌ای که هر ساله هزاران میلیون دلار به جیب مقاطعه‌کاران آمریکائی سرازیر می‌کند! بررسی عملکردهای دیگر این «نهضت‌ها»‌ در سایر کشورهای مسلمان ـ خصوصاً‌ افغانستان و ایران ـ نیازمند تحلیلی به مراتب وسیع‌تر است، ولی به طور خلاصه باید این امر را قبول کرد که «نان‌خوردن» از قبل اسلام دیگر برای آمریکائیان «مشکل»‌ شده؛ اینجاست که ‌آقای جرج بوش قصد دارد موجودیت سیاست‌های منطقه‌ای واشنگتن را از «اسلام راستین»‌ جدا کند!

ولی همانطور که در مورد «نهضت‌ جهان عرب» شاهد بودیم، و همانطور که تجربة هولناک 11 سپتامبر نشان داد، کشورهائی که در چارچوب سیاست‌های استعماری، ملت‌ها را به زنجیر می‌کشند، دیر یا زود مجبورند خود «عواقب»‌ سنگین آنرا نیز پرداخت کنند، خصوصاً که امروز دیگر دیواره‌های امنیتی جنگ سرد نمی‌تواند ایالات متحد را در پناه خود در «امنیت»‌ کامل نگاه دارد.

۵/۱۹/۱۳۸۵

تروریست‌ها در فرودگاه لندن!

Posted by Picasa
از ماه‌ها پیش «اتحاد انگلیس‌ـ‌آمریکا» بر محور «مبارزه با تروریسم» دچار گسست‌هائی شده بود. فروپاشی این «اتحاد» تا آنجا پیش رفت که حتی، در برخی محافل انگلستان، سخن از عقب‌نشینی ارتش این کشور از بعضی مواضع در «جبهة» عراق به میان آمد! به هر تقدیر از آن‌هنگام تا به امروز، فشار شدید دولت آمریکا بر انگلستان ـ تنها متحد واقعی نظامی آمریکا در عراق‌ ـ تا حدودی عقب‌نشینی این کشور را از مواضع پیشین‌اش به تعویق انداخت، ولی امروز شاهدیم که این عقب‌نشینی‌ها عملاً غیرقابل اجتناب شده. همانطور که چندین هفته پیش در همین وبلاگ در مقالات متعددی عنوان شد، دولت انگلستان برخلاف تمایل مستقیم نومحافظه‌کاران انگلیسی(نئوکان‌ها)، به دلیل وابستگی‌های خود به جامعة اقتصادی اروپا، و در عین حال روابط بسیار ویژه و شکننده با کشور روسیه در بطن سیاست‌های نظامی و امنیتی اروپا، نمی‌تواند پا به پای سیاست نومحافظه‌کاران آمریکائی پیش رود. دنبال کردن ماجراجوئی‌های بوش، در عراق، در افغانستان و امروز در لبنان، برای تونی بلر، علیرغم تمایل دولت‌ وی، و با وجود حمایت شدید محافل سرمایه‌داری انگلستان از این ماجواجوئی‌ها، دیگر «غیرممکن» شده!

در چند روز گذشته شاهد تغییرات وسیعی در سیاست انگلستان در خاورمیانه و آسیای مرکزی هستیم، تغییراتی که بیشتر بازتاب «ضعف» لندن در جوابگوئی به نیازهای سیاست‌ «داخلی» امپراتوری بریتانیا، و در استقرار سیاستی قابل اطمینان در خارج از مرزها و خصوصاً در رابطه با اتحادیة اروپا و روسیه است. از روزی که حملات اسرائیل به خاک لبنان آغاز شد، نظام «رسانه‌های بین‌المللی»، در تقابل با سیاست‌های نظامی اسرائیل، «صراحتی» غیر معمول از خود نشان می‌دهند. این صراحت فقط می‌تواند بازتاب این واقعیت باشد که در برخی محافل غربی، روسی و چینی، حمایت یکپارچة «معمول» از موضع‌گیری‌های نظامی اسرائیل دچار خدشه‌هائی شده. و در همین راستا شاهد «مقاومت» غیرقابل پیش‌بینی «حزب‌الله» در مقابل ارتش اسرائیل هستیم، ارتشی که در واقع شاخه‌ای از ارتش آمریکا است، و از همکاری اطلاعاتی و مستشاری نظامی آمریکائی در منطقه، که به دلیل جنگ عراق از «کارآئی‌هائی» بسیار بالائی نیز برخوردار شده است، مستقیماً بهره‌مند می‌شود. در همین وبلاگ عنوان شد که این «مقاومت» اگر به اسم حزب‌الله صورت می‌گیرد، در ورای آن نه می‌باید حزب‌الله را دید و نه ایران و سوریه را!

امروز جنگ لبنان، همچون حوادث 11 سپتامبر در نیویورک، تبدیل به جنگی میان برخی محافل سرمایه‌داری با برخی دیگر شده. و دلیل «اشک‌وناله‌های» انساندوستانه در رسانه‌ها و مطبوعات جهانی برای ملت «مصیبت‌‌دیدة» لبنان نیز در همین صف‌آرائی‌های سرمایه‌داران است؛ شاهد بودیم که این موضع‌گیری‌های «انسانی» در سال‌های 1980، زمانی که دولت جنایتکار اسرائیل در چارچوب منافع غرب عملاً کشور لبنان را از صفحة روزگار و جغرافیای سیاسی منطقه «حذف» کرده بود، اصولاً وجود خارجی نداشت! در این میان مصاحبه‌های جنجالی در سطوح مختلف، کسانی را در برابر «اعمال» جنایتکارانة دولت اسرائیل قرار می‌دهد که معمولاً از طیف حامیان بی‌قید و شرط این «مجموعة سیاسی» امپریالیستی بوده‌اند. به طور مثال می‌توانیم به مصاحبة یک عضو پارلمان کشور انگلستان با رسانه‌ها در این آدرس اینترنتی مراجعه کنیم. (مصاحبه در این آدرس است)

در روزهای اخیر، این نوع مصاحبه‌ها را در سراسر شبکه‌های اروپائی و حتی انواع آمریکائی آن می‌توان مشاهده کرد! این موضع‌گیری‌ها که مسلماً برای «احقاق حقوق» ملت لبنان صورت نمی‌گیرد، نشاندهندة مواضع جدیدی در بطن سیاست‌های جهانی است. مواضعی که می‌توان از آنان به عنوان مواضعی در تضاد با «نئوکان‌گرائی» سخن به میان آورد. با بررسی چند خبر که ظاهراً از اهمیت زیادی برخوردار نیستند، می‌توان به این نتیجه‌گیری صریح رسید که شکاف در میان «اردوگاه» سرمایه‌داری جهانی تا عمق استخوان‌شان به پیش رفته.

به طور مثال، دیروز روشن شد که معاون پیشنهادی نامزد گذشتة حزب دمکرات ایالات متحد در انتخابات ریاست جمهوری، فردی به نام جو لیبرمن، که خود یهودی و صهیونیست است، به دلیل «حمایت از جنگ عراق!» نتوانسته در انتخابات مجلس سنا از حمایت حزب دمکرات برخوردار شود. این مطلب که حزب دمکرات آمریکا، گویا به دلیل مخالفت «مردم!»، امروز مجبور شده از «موضع‌جنگ طلبی» پای پس بگذارد، نشان می‌دهد که دفاع از جنگ «نئوکان‌ها» در عراق حتی در بطن حاکمیت آمریکا نیز تبدیل به کاری «خطیر»‌ شده است.

از طرف دیگر، بنگاه بی‌بی‌سی، امروز خود اعلام می‌دارد که، ژنرال ريچاردز، فرماندة نیروهای ناتو، و در واقع فرماندة ارتش اعزامی انگلیس به جنوب افغانستان، منطقة هلمند را «تخلیه» خواهد کرد. بهانة این عقب‌نشینی، «کسب تجهیزات کافی جهت سرکوب طالبان» عنوان شده، و در ظاهر به بهانة «تلفات غیرقابل تحمل» در میان سربازان انگلیسی صورت می‌گیرد، ولی خود نشاندهندة «بن‌بست‌های»‌ نظامی و دیپلماتیک انگلستان در منطقه‌ است؛ بن‌بست‌هائی که با محدودیت‌ها و موضع‌گیری‌های افرادی چون گالوی (نمایندة پارلمان انگلستان) در هماهنگی کامل قرار دارد‌. پر واضح بود که در صورت عدم همکاری ارتش پاکستان با طرح‌های بوش، خلع‌سلاح نیروهائی که «طالبان» لقب گرفته‌اند ـ امروز دیگر معلوم نیست از کدام کشور و کدام محفل سرمایه‌داری مورد حمایت قرار می‌گیرند ـ عملی غیرممکن خواهد بود. این «غیرممکن» امروز کاملاً علنی شده! و همانروزهای نخست نیز بسیاری از صاحب‌نظران معتقد بودند که حمایت بی‌قید و شرط مشارف از سیاست واشنگتن به معنای سرنگونی حکومت پاکستان خواهد بود، چرا که «طالبان» استخوان‌بندی حاکمیت نظامی و وابسته به پنتاگون را در اسلام‌آباد تشکیل می‌دهد!‌‌

و نهایت امر امروز، رعایای ملکة انگلستان، روز خود را با اعلام «جنگ تروریستی» در مرکز شهر لندن و فرودگاه‌های کشور آغاز کرده‌اند. و پلیس انگلستان «اعلام» داشته که یک حملة تروریستی را در «نطفه» خاموش کرده! از نظر دیپلماتیک، این نوع «حملات»‌ که «لو» می‌روند در واقع «اعلام خطر» به شمار می‌آیند. دولت انگلستان به دلیل ماجراجوئی‌های تونی بلر، و اعضای آشکار و پنهان کابینه‌اش، ملت انگلستان را درست همانجائی قرار داده که ملا عمر افغان‌ها را گذاشته بود: دم لولة توپ سیاست‌های جهانی!

۵/۱۸/۱۳۸۵

عموسام در جشن مشروطیت!



آورده‌اند که در روزگاری نه چندان دور گروهی ایرانیان ثروتمند به دیار عرب سفر می‌کنند ـ حتماً برای مراسم حج بوده ـ و زمانی که خیمه و خرگاه زده و دیگ‌های متعدد از غذاهای لذیذ بر آتش گذاشته بودند، عربی بیچاره، گرسنه و بی‌پناه از کنارشان می‌گذرد. بوی غذاها عرب را دیوانه می‌کند، در صحرای بی‌انتها به جستجو بر می‌آید؛ سوسماری به چنگ آورده و به رسم اهالی حجاز در یکی از دیگ‌ها می‌اندازد و فریاد برمی‌آورد: انا شریک! البته این حکایت مسلماً متعلق به دوران پیش از حاکمیت اسلامی است، چرا که طی دهه‌هائی که از این «انقلاب سرنوشت‌ساز» می‌گذرد، آنکه به هر بهانه‌ای سوسمار در دیگ ملل دیگر می‌اندازد خود ما ایرانیان هستیم. بگذریم! چندی است که هم‌میهنان گرامی‌مان، اولین سدة جنبش مشروطیت را برگزار می‌کنند، و هر گروه به شیوة خود، یا جشن گرفته و یا اعلام عزاداری کرده؛ و در این میان گویا وزارت امورخارجة ینگه‌دنیا هم «اعلامیه‌ای» صادر کرده است!‌

البته هر چه به دنبال اصل اعلامیه این در و آن در زدم چیزی نیافتم. حتی به سایت فارسی زبان وزارت امورخارجة ایالات متحد نیز رفتم، خبری نبود، و مطالب سایت بی‌اغراق مربوط به یک ماه پیش می‌شد. با خود گفتم مگر فکر می‌کنی وزارت امور خارجه آمریکا بیکار است که برای تو اطلاعیة ترجمه‌شده روی سایت بگذارد؟ بله این‌ها کار و زندگی دارند؛ جنگ در لبنان، دزدی و آدمکشی در عراق، تریاک فروشی در افغانستان، چپاول ملت ایران، ... از خودم خیلی خجالت کشیدم. و مجبور شدم به خلاصه‌ای که بی‌بی‌سی، یا برای حفظ آبروی ارباب، یا برای موش‌دوانی در احوالات‌اش روی سایت خود گذاشته بود، «قناعت» کنم. البته با شناختی که اینک ما ایرانیان از سیاست‌بازی‌های عموسام داریم، مشکل نیست که مفاد این «اعلامیه» را نخوانده «حدس» بزنیم. بله، این اعلامیه هم به شیوة اعلامیه‌های دیگر آمریکا از «آزادی»، «انسانیت»، «بشریت» و ... سخن‌ها می‌گوید، و آنقدر «خوب» می‌گوید که انسان بی‌اختیار گریه‌اش می‌گیرد و می‌خواهد نویسنده را محکم بغل کرده و ماچ گنده‌ای از لپ‌های وی برباید!

نویسنده می‌گوید: «ملی گرايان ايرانی مفهومی انقلابی و قدرتمند بنا نهادند: سند قانون اساسی بر پايه حکمرانی قوانين عادلانه و فراگير که متضمن مطبوعاتی آزاد و احترام برای حقوق فردی است.» البته مقصود ایشان از «مفهومی انقلابی و قدرتمند» همان «قانون اساسی» است، یعنی قانونی که اجازه می‌داد 5 تن از وعاظ و روضه‌خوانان بر مصوبات مجلس شورای ملی نظارت داشته باشند، تا قانونی برخلاف اسلام به تصویب نرسد! ولی اینکه این‌ها را «ملی‌گرایان» بخوانیم، جای حرف دارد، چرا که چنین قانون اساسی‌ای، به قلم همان‌هائی نوشته شد که اغلب این «مفهوم» انقلابی و قدرتمند را صرفاً برای اعمال حاکمیت «قشر آخوند» بر سلطنت استبدادی «بنا نهادند»، و ملیون اگر «وجود خارجی» داشتند، به وسیلة اربابان همین بی‌بی‌سی خودمان، ته صف نگاه داشته شدند، تا موقع قتل‌عام‌شان فرا رسد.

نویسنده ادامه می‌دهد: «جنبش اصيل مشروطيت اگرچه عمر درازی نداشت، اما برای دموکراسی ايرانی، و هم برای آزاديخواهی در خاورميانه، پيروزی بزرگی بود.» الحق که خوب نوشته! مخصوصاً «اما» را درست همانجائی‌ گذاشت که هم از نظر دستورزبان فارسی «درست» باشد، و هم به خواننده تفهیم کند که «زیاده‌خواهی» جایز نیست. «عمرتان» کوتاه بود! اما «پیروزی‌تان» بزرگ! بی‌دلیل نیست که امروز، خاورمیانه در مقابل چشمان ما در جنگ، غارت، کشتار و فساد دست و پا می‌زند و در کشور ایران یکی از سفاک‌ترین «دیکتاتوری‌های» تاریخ بشر حاکم شده: اینها همه از صدقة سر همان «پیروزی» بزرگی است که بی‌بی‌سی به ملت ایران «نوید» می‌دهد. البته «عمر کوتاه» این جنبش «اصیل» را هم زیر سبیل در کردیم؛ از «جناب‌سرهنگ آیرون ساید» انگلیسی و «میرپنج »، و رابطة آنان با «عمرکوتاه» مشروطیت هم، حرفی نمی‌زنیم! بهتر است که آدم خودش احترام خودش را نگاه دارد.

نویسندة محترم باز هم تندتر می‌راند: « از آن زمان تا کنون، ايرانيان با هر مرام و مسلکی مبارزه خود را عليه قدرت غير پاسخگو، فساد، و فاصله فقير و غنی ادامه داده‌اند.» چه انشائی، به به از این فارسی! عبارت «قدرت غیرپاسخگو»، که مسلماً یکی از ابداعات «دکتر سروش» و فعلة فاشیسم ایران است، در این میان بسیار معناها دارد. و از ارتباط «دکتر» با بی‌بی‌سی «سخن‌ها» می‌گوید! ولی اینکه، « ايرانيان با هر مرام و مسلکی مبارزه خود را عليه [...] فاصله فقير و غنی ادامه داده‌اند»، از «قدرت پاسخگو» هم جالب‌تر است. ما که با «فاصلة» فقیر و غنی مبارزه‌ای نکردیم، شما چطور؟ غلط نکنم،‌ بی‌بی‌سی پس از جراحی فیدل کاسترو از ترس اینکه میدان «چپ‌نمائی»‌ را از دست بدهد، شدیداً به دست و پا افتاده است.

ولی هنوز به جای خوب «قضیه» نرسیده‌ایم: «ايالات متحده از آرمان های مردم ايران برای رسيدن به جامعه ای باز حمايت می کند؛ جامعه ای باز که مشوق گفتگو است، مطبوعات آزاد را بر می تابد، مدافع شرافت انسانی است، و عدالت، قانونمداری، و پاسخگو بودن حکومت را تضمين می کند.» بله اینجا بود که واقعاً اشک در چشمانم پر شد، و همانطور که بالاتر گفتم می‌خواستم بپرم و نویسنده را حسابی ماچ کنم! «جامعة باز»، «مطبوعات آزاد»، «شرافت انسانی»، و ... خلاصه هر چه دلت‌تان بخواهد «عموسام» برایتان می‌آورد. هزار سئوال در ذهن می‌جوشد، هزار سئوالی که باید از عموجان سام‌خودم بکنم و جواب بگیرم. عموجان قربانت بروم! تو کجا بودی که این چند ساله بر ما بیچاره‌ها چه گذشت؟ به قول عزیزالسلطنه در «دائی‌جان ناپلئون»، بی‌اختیار گفتم: «عموسام چرا زودتر نگفتی؟»


نویسنده مثل اینکه اشک‌های مرا دیده باشد، ادامه می‌دهد: «آمريکايی ها به آزادی و دموکراسی برای ايران باور دارند و صد سال مبارزه مداوم [ايرانيان] را برای رسيدن به يک حکومت دموکراتيک راستين پاس می دارند». حداقل بین تمام ملت‌ها و کشورهای دنیا ما یکی را داریم که بتوانیم به او تکیه کنیم! این ملت و دولت هم همان آمریکاست؛ که دمکراسی ما را «باور» دارد و «صدسال مبارزة» ایرانیان را هم «پاس» می‌دارد. ولی مثل اینکه، همین دیروز بود که قصد بمباران «ایرانیان» برای تنبیه حکومت‌شان را داشتند. البته چند تا بمب اتمی قابل این حرف‌ها نیست! چرا که نویسندة‌ محترم در ادامه می‌گوید: «حکومتی که شايسته مردم بزرگ ايران باشد». بله، اینهمه آمریکا با ما همکاری کرده تا همین جملة کوتاه را نویسندة محترم بر کاغذ بنشاند: «حکومتی که شایستة مردم بزرگ ایران باشد.»

در آخر کار نویسنده به ما حالی می‌کند که از نظر آمریکا، این حکومت «شایستة» مردم ایران نیست. در اینمورد ما هم با آمریکا هم عقیده هستیم، ولی عموسام چرا، برای به قدرت رسیدن این «آخوندها» کودتا کردی، چرا از این «آخوند‌ها» طی این 27 ساله حمایت کردی، چرا از جنگ صدام حسین بر علیة ملت ایران حمایت کردی، چرا از آدم‌کشی‌های حکومت ایران حمایت می‌کنی، و آخر کار، چرا نفت‌مان را مجانی ‌می‌خوری، و وقتی نفت‌مان را کوفت کردی، چرا فحش‌مان می‌دهی؟ بله، عموسام باوجود اینکه امروز برایمان «آرزوی سعادت و خوشبختی» کرد، به این چند تا سئوال ساده جواب نداد! اینجا بود که رگ «مغولی‌ام» ورم کرد و با خود گفتم: این عرب لخت و عور حداقل سوسمارش را انداخت و گفت «انا شریک»! این یانکی‌ هفت‌تیرکش که در مملکت خودش مردم را برای مخالفت با جنگ زندانی می‌کند، جوراب گندیده‌‌اش را می‌اندازند توی آبگوشت خوشمزة «مشروطیت» ما ملت، دو تا هم می‌زند توی سرمان تا بگوید: «انا شریک!» حالا ما اگر اصلاً نخواهیم این‌ یانکی نره خر، که به قول صادق هدایت «با یک نیزة 5 زرعی نمی‌توان سنده زیر دماغش گرفت»، در جشن مشروطیت‌مان شرکت کند،‌ چکار باید بکنیم؟ اصلاً مگر ما در جشن «مشروطة آمریکا» شرکت می‌کنیم که آمریکا می‌خواهد در جشن مشروطة ما شرکت کند؟ مرده‌شور برده‌ها، چقدر پررواند!


۵/۱۷/۱۳۸۵

مخالفان «حکومت اسلامی» با چه چیزی مخالف‌اند؟



امروز جنبش مشروطة ایران، ‌ به دلیل موضع‌گیری‌های سیاسی گروه‌های مختلف، در مرکز توجه قرار گرفته. ولی کم‌تر کسی این «موضع‌گیری‌ها» را مورد بحث و انتقاد قرار می‌دهد. در واقع، «تاریخی‌نگری» در جامعة ایران، از دیرباز به دست همان‌هائی که «جعل‌تاریخ» را اولین و اساسی‌ترین اهداف خود قرار داده بودند، به طور کلی «ممنوع» شده. در گذشته‌ها که الزامات جنگ سرد تعیین کنندة موضع‌گیری‌ها بود، «جعل‌تاریخ» کار دشواری نبود؛ کافی بود یک دولت وابسته، چند «متخصص»‌ از دانشگاه‌های «معتبر»، با قول و قرارهای «قابل توجه» جمع‌آوری کند، و طی چند «بحث عمیق» که معمولاً‌ در دانشگاه‌های تهران و شهرهای بزرگ تشکیل می‌شد، موضع‌گیری‌ها را همانطور که شایسته بود به خورد ملت ایران ‌دهد. این «بساط»، که بیشتر به «تئاتر و مضحکه» شبیه بود تا کنگرة علمی، عملاً سراسر دورة پهلوی، و دو دهة نخستین حاکمیت پیروان «حاج‌روح‌الله»‌ را شامل می‌شود. امروز، انجام این «مانورهای»‌ شبه روشنفکرانه مشکل‌تر شده، چرا که همزمان با فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد، و فراهم آمدن روابط گسترده‌تر میان ملل جهان، درجة آگاهی اجتماعی نیز در کشور ایران بالاتر رفته و نهایت امر، گسترش ارتباطات میان افراد جامعه، با بهره‌گیری از ارتباطات اینترنتی، اینگونه موضع‌گیری‌های «یک‌جانبه» را عملاً غیرممکن کرده است. به عبارت ساده‌تر، امروز مشکل‌تر از گذشته‌ها می‌توان «تنها به قاضی رفت و راضی بازگشت!»

شاید در همین راستاست که می‌باید تلاش‌های انجام شده از جانب حاکمیت اسلامی ایران را در نخستین سدة انقلاب مشروطه مورد تحلیل قرار دهیم. این امر که روحانیت شیعه، خود را «نمایندة» تام و تمام و مادام‌العمر ملت ایران تلقی کند، مسئلة جدیدی نیست. وابستگی‌های حاکمیت‌های مختلف ایران به محافل‌ استمعاری، طی 120 سال گذشته، عملاً‌ روابط سیاسی در بطن جامعة ایران را به این نقطه کشانده ‌که، هر حکومتی در ایران می‌باید «حق و حقوق روحانیت شیعه»‌ را نیز «پرداخت» کند! حاکمیت‌ها در کشور ایران، در آینة این سیاست «استعماری» نه تنها به غلط کشور را به منطقه‌ای «شیعه نشین» تبدیل کردند، و در همین راستا امکان گسترش روابط منطقه‌ای را از میان برداشتند، که در بطن جامعة ایرانی نیز با سرکوب سازماندهی شدة سنی‌مذهب‌ها و پیروان دیگر ادیان، که بازتاب همین برخورد «قشری» با مذهب در جغرافیای سیاسی ایران است، عملاً نوعی «تجزیة فرهنگی» را بر کل جامعه حاکم کرده‌اند.

با کمی تعمق و تفکر در بطن سخنان افرادی که در کنگره‌های «سدة مشروطیت» ایران به نطق‌های «غرا» مشغول‌اند، به صراحت می‌توان دریافت که پدیدة جنبش مشروطه، از نظر حاکمیت «شیعه‌پناه» ایران، جنبشی «دینی»‌ تلقی می‌شود! با این وجود، در این «بیانات»، حضور دیگر اقلیت‌های مذهبی و دینی به طور کلی نادیده گرفته ‌شده، و زمانی که سخن از «روحانیت» به میان می‌آید، منظور همان «آخوندهای شیعه مسلک‌اند»، نه دیگران. شاید لازم به یادآوری نباشد که امروز در کشور ایران، خارج از گروه‌های مختلف سیاسی و عقیدتی، که تعدادشان پیوسته رو به افزایش است، و اصولاً اسلام را به عنوان یک «نظریة اجتماعی» قبول ندارند، بر اساس آمار دقیق، تقریباً 30 درصد از نفوس مملکت مسلمان «شیعه مذهب» نیستند! تکلیف این جماعت که شامل میلیون‌ها تن از مردم ایران می‌شود، و به دلایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، فرهیخته‌ترین گروه‌های اجتماعی کشور را نیز تشکیل می‌دهند، با چنین موضع‌گیری‌های «کلیشه‌ای»‌ در امور سیاسی کشور چیست؟

مسلماً، با تحلیل کوچکی از آنچه در «کنفرانس‌های دولتی» به عنوان «حقایق تاریخی» ارائه می‌شود، می‌توان دریافت که مسائلی از قبیل آنچه در بالا آمد، دغدغه‌ای برای حکومت فعلی ایران ایجاد نخواهد کرد؛ این حاکمیت «اطمینان کامل» دارد که در راستای «زدوبندهای» استعماری با اربابان‌اش، تا زمانی که «نیازهای راهبردی استعمار»‌ را آنچنان که شایسته است جوابگو باشد، کیان‌اش مورد حمایت محافل سرکوب جهانی خواهد بود. ولی ملت ایران موجودیت تاریخ خود را از «سرراه»‌ نیاورده که به این صورت در اختیار مشتی «عمله و اکرة»‌ استعمار قرار دهد. بنیاد استعماری «شیعة اثنی‌عشری»، که اینچنین عصای دست حضرات و اربابان‌شان شده، دیر یا زود، به حکم همان تاریخی که به هیچ عنوان نمی‌خواهند حاکمیت‌اش را بر روند مسائل جهانی «قبول»‌ کنند، رخت آخرت خواهد پوشید؛ ایران می‌ماند و ایرانی!

در کمال تأسف، موضع‌گیری‌های گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی که «ظاهراً» در تخالف با سیاست «شیعه‌پرستی» قرار گرفته‌اند، آنقدرها که شایسته است از مواضع حاکمیت امروز تهران فاصله ندارد. این اپوزیسیون «دست‌ساز»، شاید این مسئله را نمی‌تواند در تفکر سیاسی خود بگنجاند که «موضع‌گیری» در روابط سیاسی کشور نشانة «شجاعت» سیاسی و اعتقاد به «حقانیت نظری» است؛ در این راستا، آنان که تحت عنوان «مخالفت» با حاکمیت «شیعه‌پناه» در ایران و حمایت از «جدائی دین و دولت»‌ قلم می‌زنند و داستان‌سرائی‌های سیاسی می‌کنند، می‌باید این مطلب را نیز در نظر گیرند که مردم کشور از سایة «حکومت اسلامی»‌ خارج شده‌اند، شنا کردن در مرداب «اسلام راستین»، و «احترام به ادیان» اگر برای حاج‌روح‌الله دولت و مکنت به همراه آورد، برای آنان که می‌باید به ملت ایران «شجاعت‌» سیاسی خود را نشان دهند، مسلماً‌ همان به ارمغان آورد که تاکنون آورده: فضاحت!

اینجا فقط یک سئوال باقی می‌ماند: در بطن روابط «جهانی‌شدة» امروز، که نومحافظه‌کاران مذهبی و کوردل آمریکائی خود را در رأس آن قرار داده‌اند، «شجاعت» سیاسی و برخوردهای منسجم محلی از اعراب دارد یا خیر؟ مسلماً اوپوزیسیونی که اینک سه دهه است موجودیت خود را در آینة استعمار می‌بیند، آینده‌ای خارج از محدودة همین استعمار نیز برای خود نخواهد یافت؛ به همین دلیل است که در کمال تأسف، در سالروز نخستین سدة انقلاب مشروطیت، آنچه از دهان اپوزیسیون «غیرمذهبی!» ایران می‌شنویم با آنچه از دهان دولت «شیعه‌پناه»‌ وابسته به گوش می‌رسد، آنقدرها متفاوت نیست.

۵/۱۵/۱۳۸۵

دانش‌آموختگان و حاکمیت‌های جهانی



امروز 15 امرداد ماه، واحد خبرگزاری ایرنا در شهر نیویورک، گزارشی از «بدرفتاری» با استادان ایرانی در فرودگاه‌های مختلف ایالات متحد به چاپ رسانده. بر اساس این خبر که خود از روزنامة «نه‌چندان معتبر» لس‌آنجلس‌تایمز نقل می‌شود، «استادان» و «دانش‌آموختگان» دانشگاه صنعتی شریف که با روادیدهای معتبر جهت شرکت در چهارمین گردهم‌آئی «جهانی!» دانش‌آموختگان دانشگاه شریف به کشور آمریکا تشریف آورده بودند، به گفتة این خبرگزاری با «اقدامات غیراخلاقی» مقامات مهاجرت آمریکا در فرودگاه روبرو شده، اجازة ورود به این کشور را نیافتند. برخی از اینان در «محیطی» که «آنرا زندان توصیف کرده‌اند» محبوس شده و روز بعد، به همراه زن و فرزندان‌شان به خارج از آمریکا «اخراج» می‌شوند . البته تعدادی هم از وکلای دعاوی آمریکائی و «شریف» در این میان از رفتار «غیرانسانی» با «دانش‌آموختگان» دانشگاه شریف ابراز نارضایتی کرده‌اند. بر اساس این «اخبار» از تعداد نهائی «دانش‌آموختگان» دانشگاه شریف که از ورود آنان به آمریکا جلوگیری به عمل آمده اطلاع دقیق در دست نیست! ولی این کنفرانس که قرار بود در مورد مدیریت «حوادث طبیعی»، «موسسات کارگشائی» و «ریسک‌سرمایه‌گذاری» تشکیل شود، علیرغم این بازداشت‌ها در موعد مقرر کار خود را آغاز کرد!‌

این خبر در ظاهر یکی از همان خبرهای «آخوندی» و بی‌ضرری است که سال‌هاست به خورد ملت ایران داده‌اند؛ بر اساس این خبر، عده‌ای «دانش‌آموخته» و «استاد»‌ قصد دارند که بحث «علمی» بکنند و آمریکا جلوی آن‌ها را گرفته! این آمریکا چقدر «بچة بدی» شده! ولی در قفای این خبر مسائل بسیار پیچیده‌ای وجود دارد که فقط با تحلیل همه‌جانبه می‌توان آن را شکافت و عمق حاکمیت «استعماری» بر جامعة ایران را دریافت.

این امر که «دانش‌آموختگان» محترم دانشگاه شریف که «هیاهوی سیاسی» رایج در حکومت اسلامی، از آن به عنوان یکی از مهم‌ترین مراکز «تحقیقات فنی» صدر اسلام یاد می‌کند، قصد «تجمع» داشته باشند و در این میان کشور ایالات متحد را برای این منظور برگزینند، اگر دقت نظری مبذول داریم خود جای حرف و سخن دارد. این حضرات در این گیرودار چرا می‌خواهند در کشوری «مجتمع» شوند که نه تنها ـ به ادعای سران حکومت اسلامی ـ با «عدل الهی» در جنگ است! که عملاً‌ ارتش «عدالت‌گسترش» را برای حمایت از حاکمیت‌های ضد بشری در مرزهای کشور ایران مستقر کرده؟ و در روز چندین زن و کودک عراقی را نیز برای پیشبرد مقاصد جنایتکارانه‌اش علیل و زخمی می‌کند و یا به دیار نیستی می‌فرستد؟ در ثانی، مگر راه قرض دارید که می‌خواهید حتماً در این کشور جمع شوید؟ این سفرة «مضحک» سخنرانی‌های کشک و شله‌قلمکارتان را جای دیگری نمی‌توانستید پهن کنید که آمده‌اید صاف زیر دماغ عمو سام؟ حتماً اگر سئوال کنید می‌گویند که این «مجمع» همه ساله در یک «کشور» تشکیل جلسه می‌دهد و از آنجا که گروه وسیعی از «دانش‌آموختگان» این «دانشگاه» در ایالات متحد به «حمالی کردن مفت و مجانی برای امپریالیسم» مشغول‌اند، قرار شده که اینبار هم بیائیم و حضور «عمو جان سام»، در مورد «ریسک سرمایه‌گذاری‌» بحث کنیم!

بله، خوبی این «دانش‌آموختگان» استعمار همین است که ملاحظه می‌فرمائید: خودشان فکر می‌کنند که درس‌شان را خوب از حفظ‌ کرده‌اند! به عقیدة این جماعت، که همگی تبدیل به «نانخورهای یقه‌سفید» امپریالیسم‌ شده‌اند، فعالیت‌های‌شان در فراهم آوردن وسائل آدمکشی و خونریزی عمو سام اصولاً نقشی ندارد. استغفرالله! اینان «دانشگاهی» هستند. ولی اگر درست نگاه کنید، در واقع، «دانش‌گاهی» هستند، یعنی اگر «دانش‌شان» فقط «گاهی»‌ اوقات «قلنبه» می‌‌شود، اغلب «اوقات‌شان» به کرنش و بوسیدن زمین برای خوش‌خدمتی در پیشگاه امپریالیسم آمریکا می‌گذرد!

آخرین آمار دانشگاه‌های ایالات متحد نشان می‌دهد که در تمامی رشته‌های علوم پایه، خصوصاً شیمی، فیزیک‌کاربردی و ریاضیات کاربردی ـ تمام رشته‌هائی که به درد تفنگ‌سازی می‌خورد ـ در برخی از دانشگاه‌های «معتبر» اینکشور تعداد دانشجویان دورة دکترا از کشورهای جهان سوم، تا 80 درصد ثبت‌نام‌ها را به خود اختصاص داده است! این آمار را کشور ایالات متحد خود چاپ می‌کند، می‌دانید چرا؟ چون هیچ تعجبی نیز در میان نیست، هیچ کس از خود نمی‌پرسد که تزهای دکترا و تحقیقات تخصصی در فیزیک‌ کاربردی به کدام لابراتوار پنتاگون وابسته است؟ هیچکس از خود نمی‌پرسد که بمب‌هائی که همین بعدازظهر بر سر بچه‌های بیروت فرو انداختند با کدام پروژة تحقیقاتی در کدام دانشگاه زباله‌پرور امپریالیسم در ارتباط بوده؟ اینرا می‌گویند «دانش» مقطعی: چرا که دانشمند خود نمی‌‌داند چه می‌کند. این افراد از همه جا بی‌خبر و «دانشمند!» فکر می‌کنند که مشغول «ضرب و تقسیم» هستند؛ نمی‌دانند که این «ضرب و تقسیم‌ها» آخرش به کجا می‌رسد. اینان می‌خواهند دیپلم بگیرند! باعث افتخار خود، خانواده و کشور مبارک‌شان بشوند! و امپریالیسم هم خوب می‌داند با چه «روحیاتی» روبروست؛ این همان «روحیاتی» است که برای ساختنش سال‌ها دور جهان گشته و میلیون‌ها دلار خرج کرده.

حال شاید بهتر است نقش دولت‌های دست‌نشانده را در این «دور باطل» بررسی کنیم. سال‌ها پیش که آقای سلیمی نمین، یکی از فیلسوفان «خسته دل» حکومت‌اسلامی، مجله‌ای به نام «کیهان هفتگی»‌ برای ایرانیان مقیم خارج از کشور به راه انداخته بودند، هر هفته سخن از «دانش‌آموختگان» ایرانی به میان می‌آوردند که در اروپا و آمریکا آواره شده‌اند و کسی هم نمی‌پرسد که این «لشکر» فرهیختگان در مغرب زمین چه می‌کند؟ اینکه حکومت «ضدآمریکائی» ایران، دیپلمه‌های دانشگاه‌های داخل را با صحنه‌سازی به خارج از کشور می‌راند، و بعد در روزنامه‌ها با افتخار اعلام می‌کند که، «ایرانیان مهاجر در آمریکا از بالاترین رده‌های تحصیلاتی برخوردارند!» خود نشان می‌دهد که «آخوند» برای چه منظور به قدرت رسیده. خالی کردن کشور از متخصص و فراهم آوردن امکانات «مجانی» تحقیقاتی برای آمریکا و اروپا! این است راه و روش حکومت درست و سرنوشت‌ساز! خصوصاً‌ وقتی که «ضدامپریالیستی» هم باشد.

یادشان به خیر نویسندگان و صاحب‌نظرهائی که در چند دهة اخیر در مورد نقش «روشنفکر»‌ در جامعه مقاله می‌نوشتند. امروز دیگر از این حرف‌ها کسی نمی‌زند، امروز نقش منفی «روشنفکری» فقط به مسائلی چون مُسکرات، بی‌حجابی، بی‌عفتی، ماده‌گرائی و ... یعنی مزخرفات «آخوندها» محدود شده. و جای تعجب هم نیست، از قدیم و ندیم روشن بود که چاپیدن ملت‌ها معمولاً از طریق «به ‌بیراهه کشاندن مباحث» می‌تواند عملی شود. غربی‌ها اینکارها را ـ چاپیدن و به بیراهه بردن ـ همانطور که می‌بینیم، انصافاً خوب انجام داده‌اند.