۹/۰۶/۱۳۸۸

سکة باورها!



در مطلب امروز در مورد سه واژة «دین‌باوری»، «دین‌ناباوری» و «دین‌ستیزی» توضیحاتی می‌آوریم. همانطور که می‌توان به صراحت مشاهده کرد، تفاوت میان مفاهیم این واژه‌ها، حداقل در فضائی که بر مسائل سیاسی ایران سایه افکنده آنقدرها صریح و روشن نیست. این ابهام همچون دیگر ابهامات فقط می‌تواند به بحران‌سازی‌ها پیرامون مسائل عقیدتی و نظریه‌پردازانه دامن زند و تمامی تلاش ما در این وبلاگ بر محور تنش‌زدائی از همین مسائل متمرکز شده.

البته همچون دیگر «بحران‌های» سیاسی و اجتماعی، آنچه در اطراف این سه واژه در کشورمان طی دهه‌ها ایجاد شده خود بازتابی است از دیگر مسائل! مسائلی که سعی می‌کنیم در راستای همین تعاریف در هر گام حتی به صورتی فهرست‌وار ارائه دهیم. پس نخست بپردازیم به اولین واژه که همان «دین‌باوری» باشد.

ولی پیش از آن می‌باید تعریفی از «دین» ارائه کنیم!‌ در دانشنامه‌ها و کتب مرجع، ‌ «دین» در مقام مجموعه‌ای از باورها تعریف ‌شده که در بطن آن‌ها تلاش بر این متمرکز خواهد بود تا دلائل، ویژگی‌ها و اهداف «این جهان» تعیین شود!‌ البته در برخی ادیان که معتقد به «رستاخیز» هستند، این اهداف و ویژگی‌ها در ارتباط با جهان «پسارستاخیز» و مسائل ویژة آن نیز قرار خواهد گرفت. ولی این نوع «تعریف» همانطور که مشاهده می‌کنیم هم می‌تواند یک بعد «اجتماعی» به پدیدة دین ارزانی دارد و هم یک بعد فردی.‌ چرا که تعیین «اهداف» این جهان هم در زندگی گروه می‌تواند معنا داشته باشد و هم در زندگی فرد.

از طرف دیگر ادیان، چه ابراهیمی و چه غیر، در مسیر موجودیت خود همیشه نوعی «مناسک» و «آئین‌های» فردی و جمعی نیز تولید کرده‌اند. پر واضح است که این «مناسک» و رفتار «آئینی» طی گذشت سال‌ها و در مقاطع مختلف تغییراتی به خود خواهد دید. به طور مثال، مراسم آتش زدن «جادوگران» در جهان کاتولیک که طی قرون وسطی از «محبوبیت» بسیار زیادی برخوردار بود، و آخرین مورد آن در نخستین دهة قرن بیستم در کشور پرتغال صورت گرفت، امروز آئینی است که در مذهب کاتولیک‌ها، حداقل به صورت رسمی منسوخ شده. یا به طور مثال «تفتیش عقاید» که در عمل پایة اصلی دگم‌های اجرائی دورة قرون وسطی اروپا به شمار می‌رفت و برپائی «دادگاه‌هائی» که در چارچوب این مجموعه «فعالیت‌ها» در سراسر جهان مسیحی طی سده‌ها بر روزمرة مردم حاکم شده بود، امروز دیگر به شیوة گذشته مرسوم نیست. یا باز هم به طور مثال، آندسته از احادیث و روایات که به پیامبر اسلام و ائمة شیعیان در زمینة «روابط جنسی» با کنیزان و غلامان زرخرید و غیره مربوط می‌شد، حتی اگر امروز در قلب حوزه‌های شیعی‌مسلکان مورد تحقیق و تفحص دقیق «صاحب‌نظران» قرار می‌گیرد، در سطح رسانه‌ای آنقدرها در بوق و کرنا گذاشته نخواهد شد، چرا که با روحیات و خلقیات مردم امروز و دورة کنونی هماهنگی خود را از دست داده.

خلاصه بگوئیم، پدیدة «دین» برخلاف آنچه عنوان می‌شود یک ساختار «ایستا» نیست، و از منظر نظری و عملی موضعی بی‌عیب و نقص هم ندارد. ورای این مسائل، دین طی تاریخ در بطن خود با تمایلات و خواست‌های آشکار و نهان جماعت «دین‌باور» ارتباطی اندام‌وار ایجاد کرده، که امروز به صراحت خود را به نمایش می‌گذارد. اگر در مطلب امروز «دین‌باوران» را آندسته از افراد معرفی کنیم که به مجموعة «تعلیمات» دینی و مناسک و آئین‌های دین بدون «تردید» و به صورت غیرشرطی و صددرصد «معتقدند»، دین در رابطه با همین توده‌های «دین‌باور» طی سده‌ها بنیادهای عملی و نظری خود را در هر گام مورد تجدیدنظر قرار داده. حال باید پرسید که همچون نمونة معادلات ریاضی، در این میان کدام طرف «تابع» است و کدام طرف «متغیر»؟

باید دید که اگر سندیت رفتار با کنیزان «زرخرید» در دورة فعلی از طریق حوزه‌های علمیة شیعی‌مسلکان به «ارزش» گذاشته نمی‌شود، و در «حقوق جاری» از طرف دولت اسلامی، قوانین رابطه با «کنیزان و غلامان»، به طور مثال نرخ خرید و فروش و غیره هنوز تدوین نشده دلیل چیست؟ آیا این «احادیث» بی‌ارزش‌اند، یا اینکه ارزش این احادیث فقط در ارتباط با روند عادی و روزمرة زندگی انسان‌ها تعیین شده، نه در مقام یک ارزش غیرقابل تغییر و در ارتباطی بلافصل با «الهیت»! در ثانی، همانطور که بالاتر نیز گفتیم، در این میان «دین» متغیر است یا «دین‌باور»؟ تا آنجا که ما می‌دانیم مخالفت با اصل «بردگی» در دین اسلام وجود نداشته، و آنچه امروز به عنوان مخالفت جهانی با بردگی و روابط ارباب و رعیتی و غیره می‌شناسیم نتیجة تحولات اجتماعی، فرهنگی و مالی و صنعتی است که از بلاد غرب به ما رسیده. به عبارت دیگر آنچه «تغییر» را در بطن «مناسک» و آئین‌های دینی در اسلام ایجاد کرده، نه تنها از قلب دین بر نیامده، که حتی در جوامع مسلمان‌نشین نیز فاقد ریشه است.

در نتیجه در گام نخست و در مسیر تعریف آنچه «دین‌باور» می‌باید معرفی شود هنوز در جا می‌زنیم. با این وجود اگر «دین‌باوری» در زمینة نظریه‌پردازی، همانطور که مختصراً اشاره کردیم، مشکل و پیچ‌وخم فراوان ایجاد می‌کند، از منظر تبلیغات حکومت اسلامی مسائل بسیار «روشن» است! چرا که این حکومت «دین» را مجموعه‌ای کاملاً «تعریف شده» و از «پیش مشخص» معرفی کرده، در هر گام و در مسیر منافع دستگاه حاکمه، آنچنان در بوق‌ها می‌دمد که منافع «دستگاه» مخدوش نشود. پس بالاجبار می‌باید در همین مقطع اذعان داشت که در جامعة ایران تحلیل‌گر با دو نوع «دین‌باور» رودررو قرار می‌گیرد. گروهی که «دین» را به شیوه‌ای «خاکشیر» مزاج فقط جهت همراهی با باورها و اعتقادات خلوت خود وسیله‌ای جهت توجیه نگرش‌های رایج جامعه می‌کنند، و گروهی دیگر که اوباش وابسته به حکومت‌اند و در این مسیر به هیچ عنوان خود را در گیر جزئیات «دین‌باوری» نخواهند کرد. برای اینان «دین‌باوری» ویترینی است جهت چپاول، زورگوئی و وابستگی به اهرم‌های استعماری که در پس «پروژة حکومت اسلامی» یک مجموعة دست‌نشانده را طی سه دهه بر ملت ایران حاکم کرده.

حال شاید بهتر باشد نگاهی به «دین‌ستیزی» نیز بیاندازیم. در این مقوله با گروهی روبرو می‌شویم که با تکیه بر مجموعه‌ای از جزم‌ها یا باورهای مشخص و یا حتی گنگ و پوشیده در هاله‌ای از ابهامات، در قلب ساختارهای اجتماعی، سیاسی و عقیدتی با باورها و اعتقادات دیگران سر ستیزه دارند. نخست در اینجا بگوئیم، برخلاف آنچه به غلط و به صورتی مزورانه از قلم‌های نواستعماری تراوش کرده و رایج شده، دین‌ستیزی به هیچ عنوان از سوی کسانی که «دین‌باوری» را مردود می‌دانند مطرح نمی‌شود. کاملاً‌ برعکس! در تاریخ بشر مهم‌ترین دین‌ستیزان همان دین‌باوران‌اند؛ مسئله این است که اینان حاضر نیستند قبول کنند که دینی خارج از دین آنان وجود داشته باشد و ترویج شود. با این وجود می‌توان گروه‌های «دین‌ستیز» را همچون نمونة اوباشی که در اطراف استالین و مائو تجمع کرده بودند، برخاسته از نظریه‌ای دید که خود را صرفاً سیاسی و کاملاً «غیردینی» معرفی می‌کند. می‌دانیم که در دوران استالین کم نبودند «دین‌باورانی» که به دلائل سیاسی و ظاهراً بر پایة باورهای مذهبی‌شان به زندان و بیمارستان روانی سپرده شدند، ولی در این میان اگر پای به بحث‌های عمیق‌تر بگذاریم به صراحت می‌توان دید که استالینیسم در شرایط آنروز اتحاد شوروی خود تبدیل به نوعی «دین» و «آئین» شده بود. اگر سال‌ها پیش از استالینیسم، مارکس دین را افیون توده‌ها معرفی کرد، از این امر بی‌اطلاع بود که در ساختار آیندة اتحاد شوروی، با تحریف مارکسیسم آنرا به نوعی دین توده‌ها تبدیل خواهند کرد. دینی که در کف قدرت‌پرستان، افیونی خواهد بود مرگ‌آور.

همانطور که می‌توان مشاهده کرد، این نوع «دین‌ستیزی» در عمل به معنای اعمال یک سیاست استبدادی خواهد بود. در نتیجه استبداد به هر صورت که وجود داشته باشد فی‌نفسه یک مجموعة دین‌ستیز است، حتی در چارچوب یک استبداد دینی. و بر اساس همین «سیاست» آنچه خارج از باورهای «رسمی» و تبلیغات حکومت قرار ‌گیرد حق موجودیت در سطح جامعه ندارد. البته در پس این «دین‌ستیزی‌ها» پیوسته نوعی توجیه فلسفی و اجتماعی و اقتصادی می‌توان یافت. به طور مثال آدولف هیتلر که خود در رأس یکی از دین‌باورترین ساختارهای تاریخ اروپای مرکزی یعنی حزب «ناسیونال سوسیالیست» آلمان قرار گرفته بود و «آرم» حزب محترم‌شان هم صلیب کلیسای مقدس اروپای مرکزی بود، در ارتباط با یهودیان پای در «دین ستیزی» گذاشت. پس در همینجا و در رابطه با دین‌باوری و دین‌ستیزی به یک اصل کلی دست پیدا می‌کنیم، اینان هر دو، همزمان هم دین‌باورند و هم دین‌ستیز؛ خلاصة کلام، اگر دین‌ستیز نباشید نمی‌توانید به دین‌باوری برسید. مسئله فقط مربوط به یک برخورد «نسبی» می‌شود؛ بستگی به این دارد که در هر روند و هر گام، فرد مورد نظر در کدام جبهه قرار می‌گیرد. به طور مثال، زمانیکه اوباش حکومت اسلامی را برای جار زدن «علی‌ ولی‌الله» به شهرهای بلوچستان اعزام می‌کنند، دولت حکومت اسلامی، هر چند خود را در اوج کلمه «دین‌باور» نیز معرفی ‌کند از منظر یک سنی‌مذهب بلوچ پای در روند «دین‌ستیزی» گذاشته. این رابطة دوجانبه که میان دین‌ستیزان و دین‌باوران طی سالیان دراز در کشورهای مختلف جهان میدان گرفته ایندو گروه را در عمل در یک سنگر واحد قرار می‌دهد. خلاصة کلام آنزمان که دین در قالب ایدئولوژی سیاسی و فراگیر مالی و اقتصادی و اجتماعی پای به عرصة فعالیت در یک کشور بگذارد به دلیل طبیعت «غیرستیز» خود، هم به «دین‌باوری» دامن خواهد زد و هم به دین‌ستیزی. و امروز با تکیه بر همین روند اجتماعی، سیاسی و عقیدتی استعمار توانسته به یکی از مهم‌ترین ابزار تاریخی خود جهت بحران‌سازی در کشورهای جهان سوم دست یابد. بهترین نمونه حکومت اسلامی در کشور خودمان است.

حال در این مقطع سعی خواهیم کرد که تعریفی شتابزده از «دین‌ناباوری» نیز ارائه دهیم. همانطور که می‌توان حدس زد گروهی از انسان‌ها که نه در جمع دین‌باوران «خلوت عرفانی» جای می‌گیرند، و نه متعلق به گروه چماق‌کش‌های حرفه‌ای‌اند، در جناح «دین‌ناباوران» دسته‌بندی خواهند شد. اینان با دین سر ستیزه ندارند، چرا که خود را دست بسته و عبد و عبید یک نظریة سیاسی و عقیدتی و الهی و از پیش تعیین شده نمی‌بینند. اینان معتقد به آزادی انسان و حق انتخاب آزاد وی هستند. پرواضح است که این گروه به شدت از جانب «دین‌باوران» مورد حمله قرار گیرند، چه انواع ایدئولوژی‌پرستان چپ‌گرا و چه نمونه‌های فاشیست و راستگرا! چرا که در صورت گسترش نظریة «دین‌ناباوری»، نخستین قربانیان همین تشکل‌های افراطی خواهند بود، تشکل‌هائی که علیرغم درگیری‌های خونین و پرخاشگرانه با یکدیگر، طی دهه‌ها مرتباً با هم در ارتباط‌ بوده‌اند و بساط ردوبدل کردن «افراد» و «شخصیت‌ها» و گروه‌های فشار از این جبهه به آن جبهه در مرام‌شان رونق فراوان دارد. می‌بینیم که به طور مثال، مهم‌ترین هواداران حکومت اسلامی اعضای حزب توده‌ هستند و مهم‌ترین طرفداران بازگشت نظریة سلطنت استبدادی را نیز می‌باید در میان «ناراضیان» همین حکومت اسلامی جستجو کرد. و تردید نداشته باشیم که این «احزاب»، گروه‌ها و تشکل‌ها همگی با «دین‌ناباوران» سر جنگ خواهند داشت.

این امر تاریخی که در ایران، نظریة «دین‌ناباروی» پیوسته از منظر نظریه‌پردازی در یک تعلیق مزمن قرار گرفته، ‌ به سیاست‌هائی باز می‌گردد که گسترش «تقدس» و دین‌باوری را مهم‌ترین هدف خود در ایران تعیین کرده بودند. طی چند سال گذشته در ارتباط با ایدئولوژی حاکم بر سلطنت پهلوی‌ها مطالب زیادی در این وبلاگ‌ها نوشته‌‌ایم، تکرار جزئیات آن‌ها در اینجا غیرممکن است، با این وجود می‌باید این امر را مورد تأکید قرار داد که نه تنها دین‌باوری و دین‌ستیزی دو روی یک سکة واحداند، که نهایت امر جهت حفظ موجودیت‌شان به یکدیگر نیازمند و محتاج خواهند بود. و دلیل اصلی در دور باطل سیاسی که جهان سوم امروز تجربه می‌کند همین نیاز متقابل «دین‌باور» و «دین‌ستیز» به یکدیگر است. همانطور که گفتیم اینان آنقدرها که نشان می‌دهند با یکدیگر «مخالفت» ندارند؛ از این گروه به آن گروه به راحتی می‌توان اسباب‌کشی کرد، و طرفداران این یک در عرض چند ساعت تبدیل به «آپارچیک‌های» آن یک خواهند شد. مسئله این است که نقش «انسان» در صورت‌بندی‌ها از میان برداشته شود، و آزادی‌بیان انسانی و قانونی در جامعه به زیر پا گذاشته شود. در چنین شرایطی است که تبدیل یک دین‌ستیز به یک دین‌باور فقط چند لحظه به طول خواهد انجامید.

از طرف دیگر نظریه‌پردازی در زمینة «دین‌ناباوری» مستلزم گسترش حضور مسئولانة تشکل‌ها، احزاب، اتحادیه‌ها و اصناف و دیگر ساختارهای وابسته به قشرهای مختلف مردم در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خواهد شد. این حضور مسئولانه که خارج از هیاهوسالاری‌های سیاسی و فضاسازی‌های استعماری می‌باید به اهداف ملموس و مشخص قشرهای اجتماعی در ارتباط با دولت و حاکمیت منجر شود، خود مهم‌ترین وسیله جهت به چالش کشیده شدن تشکیلات اداری و کشوری و لشکری که در یک نظام مستبد معمولاً و لاجرم فاسد نیز هستند خواهد شد. به همین دلیل حاکمیت‌های استبدادی این تمایل مزمن را در بطن خود بازتولید می‌کنند که از طریق گسترش «دین‌باوری» هم به نوعی دین‌ستیزی دامن زنند، و هم دین‌باوران جدیدی را در عرصة اجتماع جهت حفظ ساختارهای موجود فعال کنند.

در چارچوب همین تحلیل‌هاست که طی جریانات اخیر و حوادث «انتخاباتی»، ما با هر گونه شرکت فعال در انتخابات جمکران مخالفت کردیم و دلیل نیز همان است که در بالا آمد. کشور ایران جهت بیرون رفتن از دور باطل «دین‌ستیزی» و «دین‌باوری» که هر دو در واقع دست‌های یک دیو واحد استعماری‌اند، نه می‌تواند به ایجاد یک «گسست» همه‌جانبه دل‌خوش کند، و نه با تکیه بر یک «انتخابات» این امر عملی خواهد بود. خلاصة کلام با تکیه بر ایندو ابزار که هر دو را استعمار در کمال «حسن نیت» در برابرمان قرار می‌دهد نمی‌توان از دور باطل یک حاکمیت استبدادی و استعماری خارج شد، و بر تبعات مخربی که این استبداد بر کشور تحمیل کرده‌ نقطة پایان گذاشته، به دوران نوینی پای نهاد. حداقل تجربة منحوس کودتای 22 بهمن 57 بخوبی نشان داد که این تصور کاملاً ناپخته و کودکانه است. اگر فعالیت‌های مستقیم از طرف قشرهای مختلف مردم در چارچوب اتحادیه‌ها و احزاب، مطبوعات و تشکل‌های حرفه‌ای و ... شدت نگیرد، تحولات در قلب جامعه در چارچوب استعماری خود متوقف می‌ماند. تغییرات در چنین شرایطی غیرممکن است، و در صورت بروز هر گونه «تغییری» به همان نقطه‌ای خواهیم رسید که پیشتر خواهان عبور از آن بودیم. به عبارت دیگر در چارچوب استبداد فعلی پیامد تغییر و تحولات سیاسی در ایران همزمان مصداق دو ضرب‌المثل معروف خواهد بود که در ابتدا می‌گوید: «کله‌پز برخواست، سگ جایش نشست!» سپس فریاد برمی‌آورد: «رحمت به کفن دزد اولی!»








نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۹/۰۴/۱۳۸۸

سینگ و عموسام!




«مان‌ موهان سینگ»، نخست وزیر هندوستان به آمریکا سفر کرده. این سفر دیپلماتیک و بسیار «طولانی» که گویا 5 روز به طول می‌انجامد، به احتمال زیاد، خارج از تمامی تغییراتی که در روابط ایالات متحد و هند به دنبال می‌آورد، تا آنجا که به ایران مربوط می‌شود در برگیرندة نتایجی بسیار ملموس در مورد افغانستان و بحران پاکستان خواهد بود. می‌دانیم که هند یکی از پرجمعیت‌ترین و وسیع‌ترین کشورهای جهان است که پس از اعلام استقلال از قید «حکمرانی انگلستان»، علیرغم استقرار یک دمکراسی سیاسی «تمام‌عیار»، در عمل از طرف ایالات متحد به انزوای سیاسی و اقتصادی محکوم شد. در اینکه انزوای تحمیلی غرب بر دمکراسی هند، تا چه حد تبلیغات گستردة جهانی را طی دوران جنگ سرد، تبلیغاتی که بر اساس آن واشنگتن «حامی» بلامنازع دمکراسی در سراسر دنیا معرفی می‌شد به یک شوخی مهوع تبدیل کرد، قلم‌ها و مورخین تاکنون خست زیادی به خرج ‌داده‌اند. به هر تقدیر امروز دیگر کارت‌‌ها رو شده و پنهان کردن نیات و خواست‌های پایه‌ای از طرف واشنگتن، خصوصاً پس از حملة وحشیانه ارتش‌های آمریکا و انگلستان به عراق و افغانستان کار بسیار مشکلی است. با این وجود مذاکراتی که در حال حاضر بین دو دولت آمریکا و هند در جریان است، به احتمال زیاد دنباله‌ای خواهد بود بر سفر چند روزة اخیر «باراک اوباما» به توکیو و چین. به همین دلیل نگاهی بسیار شتابزده به این روابط می‌اندازیم.

ریشة تاریخی نقش‌پذیری‌های اقتصادی و حتی امنیتی‌ای را که امروز ایالات متحد در آسیای شرقی ایفا می‌کند، می‌باید در حوادث و رخدادهای پس از پایان جنگ دوم جستجو کرد. ولی این روابط طی گذشت زمان، خصوصاً در تضاد با منافع استراتژیک مسکو نهایت امر تبدیل به مجموعه‌ای کلیدی در مسائل آسیای شرقی و اقیانوس آرام شد. به طور مثال، یکی از مهم‌ترین دلائل حمایت بی‌دریغ واشنگتن از شکل‌گیری امپراتوری مالی توکیو در منطقة اقیانوس آرام و آسیای شرقی مقابله با نفوذ شوروی سابق در این منطقه بود. این حمایت پس از باز شدن بازارهای آمریکا به روی محصولات توکیو از آغاز دهة 1970 میلادی عملاً پای به مرحلة «شراکت» علنی صنایع دو کشور نیز گذاشت. با این وجود همانطور که طی تجربیات گذشتة تاریخی نیز پیوسته شاهد بوده‌ایم، دولت‌ها و محافل‌ در روند بهره‌کشی‌های اقتصادی خود، زمانیکه شبکه‌های مورد نیاز را آنچنان که باید و شاید مستقر می‌بینند، این تمایل را همیشه از خود نشان خواهند داد که حتی پس از فروریختن و نابودی «دلائل اصلی» این همکاری‌ها تلاش داشته باشند که روند سابق همچنان ادامه یابد. و در اینمورد ویژه، یعنی هم‌گامی‌های «توکیو ـ واشنگتن» شاهد تلاش هر دو پایتخت جهت تحکیم روابطی هستیم که به دلیل پایان «جنگ‌سرد»، دیگر فلسفة وجودی خود را به تدریج از دست می‌دهد.

در ساختار جدیدی که شرایط استراتژیک ایجاد کرده، ژاپن در سال‌های آینده به دلائل جغرافیائی که خصوصاً مسئلة همجواری‌ها و هم‌نژادی‌ها در آن کلیدی خواهد شد، طبیعتاً این تمایل را خواهد داشت که بیشتر به جانب سرزمین‌های شرقی در فدراسیون روسیه و چین کشیده شود، تا به جانب اروپای غربی و آمریکای شمالی! ولی نه توکیو و نه واشنگتن، به دلیل همان ساختارهای «شکل گرفته» که پیشتر از آن سخن به میان آوردیم، خواستار تغییر وضع موجود نیستند. از طرف دیگر، در قلب این روابط مسئلة چین مائوئیست نیز مطرح می‌شود. اگر توکیو و کره جنوبی خود را در به اصطلاح قلب یک «مجمع‌الجزایر» محاصره شده از جانب نیروهای متخاصم می‌بینند و از اینرو تمایل همکاری‌های اقتصادی با آمریکا را نهایت امر به یک نیاز نظامی و امنیتی نیز تبدیل ‌کرده‌اند، چین در یک استراتژی درازمدت و غیرقابل تغییر می‌باید مسائل خود را مستقیماً با مسکو حل‌وفصل کند، نه با واشنگتن! به عبارت دیگر، ایالات متحد قادر نیست با حمایت نظامی از چین بر الزامات امنیتی و استراتژیک پکن تأثیر چشم‌گیری داشته باشد.

اینجاست که ابعاد مشکلات استراتژیک ایالات متحد را که درگیر چندین لایة متفاوت از منافع ویژه در آسیای شرقی شده به صراحت می‌بینیم. در مرحلة نخست لایة اقتصادی قرار می‌گیرد؛ آمریکا در قلب این لایه، روابط اقتصادی و تولیدی ویژه‌ای در این منطقه ایجاد کرده که نقش کارگزار منطقه‌ای در حال حاضر نصیب توکیو می‌شود، ولی این لایه همانطور که نمونة «اقتصادی ـ تولیدی» چین نشان داد با در نظر گرفتن ابعاد استقلال سیاسی و نظامی هر کشور تغییر خواهد کرد. به طور مثال، روابطی که توکیو با واشنگتن در مقام «قدرت نظامی» اشغالگر مجمع‌الجزایر ایجاد کرد، از نظر پکن غیرقابل تصور است. از اینرو پس از واگذاری هنگ‌کنگ به پکن، اقتصاد چین بجای تأثیرپذیری از اقتصاد این «کشور ـ شهر» عملاً هنگ‌کنگ را در اقتصاد خود هضم کرده! و اگر مسیر تحولات منطقه‌ای بر همین منوال ادامه یابد، به احتمال زیاد طی سال‌های آینده تایوان و بسیاری از کشورهای کوچک و فعال منطقه همه به نحوی از انحاء به سرنوشت «هنگ‌کنگ» دچار خواهند شد؛ واشنگتن در این راستا درگیر روابطی با دو کارگزار متفاوت منطقه‌ای، با اهدافی کاملاً متخالف می‌شود. و پرواضح است که تلاش واشنگتن به احتمال زیاد بر جدا نگاهداشتن ایندو از اهدافی مشترک نیز متمرکز ‌شود، چرا که در صورت نزدیک شدن توکیو و پکن، بازندة اصلی واشنگتن خواهد بود.

البته در اینمورد ویژه می‌باید نقش «بازارهای آمریکا» را نیز در این اقتصاد منطقه‌ای در نظر گرفت. آمریکا در چارچوب اعمال یک سیاست دوگانة «چماق و شیرینی»، هر گاه قصد کنترل قدرت‌های آسیائی را داشته، به تهدید متوسل شده. اگر در مورد چین این تهدید تا به حال فقط استراتژیک باقی مانده، در مورد ژاپن، که نمی‌تواند برای منافع واشنگتن تهدید نظامی باشد از طریق محدودیت‌های «بازار آمریکا» برای تولیدات‌اش به مورد اجراء گذاشته شده. و دیدیم محدودیت‌هائی در زمینة ارزش برابری «ین» با دلار سال‌هاست بر روابط توکیو و واشنگتن سنگینی می‌کند، هر چند برای چین این محدودیت‌ها هنوز آنقدرها دردسر ایجاد نکرده. حتی امروز مشکل می‌توان نوسانات ارزش برابری «یوان» چین در برابر دلار آمریکا را فقط در چارچوب منافع واشنگتن مورد نظر قرار داد.

با در نظر گرفتن همین ویژگی‌هاست که سفر نخست‌وزیر هند از اهمیت برخوردار می‌شود. همانطور که دیدیم طی دوران جنگ‌سرد، و پس از کسب استقلال، هند به دلیل تمایلات چپ‌گرایانه نزد رهبران جنبش استقلال، خصوصاً جواهرلعل نهرو، و هماهنگی‌هائی که ایالات متحد با جدائی‌طلبان و آشوبگران داخلی در این شبه ‌قاره از خود نشان داد، روابطی نه چندان گرم با واشنگتن و روابطی نزدیک‌تر با مسکو برقرار کرد. نتیجة سیاسی این مجموعه روابط کامل روشن بود. استقلال هند از سیاست‌های سنتی غرب در منطقه برای لندن و واشنگتن تبدیل به یک ضربة سهمگین شد. غرب طی سالیان دراز عادت کرده بود که با تکیه بر مجموعه دولت‌هائی دست‌نشانده و بی‌اختیار مسائل استراتژیک منطقه را پیوسته در مسیر منافع خود متحول کند، حال با استقلال هند و سپس انقلاب چین، سیاست‌های منطقه‌ای لندن و واشنگتن با ساختارهای قدرتمند و بسیار پرخاشگر دست به گریبان می‌شد و به راحتی نیز نمی‌توانست بر آنان پیروز شود. در چنین شرایطی اصل کلی همان است که بارها از نظر تاریخی تجربه شده: تلاش جهت تجزیه کشورها، ایجاد تخاصم‌های مصنوعی میان ملت‌ها، جنگ در مرزها و بحران‌سازی‌ در داخل مرزها!

انگلستان توانست با تکیه بر این روش‌ سنتی، شبه‌قارة هند را نهایتاً به تجزیه بکشاند. اینبار نیز بهانه روشن بود: اسلام! ولی تجزیة چین به این سادگی‌ها میسر نمی‌شد و فقط به «استقلال» بندر هنگ‌کنک و جزیرة تایوان محدود ماند. خلاصة کلام مسائلی از قبیل «بحران کشمیر» و درگیری‌های مرزی هند با پاکستان که دهلی‌نو سال‌هاست با آن‌ها رودرو شده، و مسئلة «دالائی‌لاما» و دیگر بحران‌های قومی در چین همگی ریشه در همان «بحران‌سازی‌های» پس از استقلال در این دو کشور دارد. ولی مسلماً مهم‌ترین بحران‌سازی‌ای که غرب موفق شد از دهة 1950 در منطقه حاکم کند، همان قرار دادن پکن و دهلی‌نو در برابر یکدیگر بود. اگر به دلیل جمعیت عظیم این دو کشور، و خصوصاً قدرت نظامی آن‌ها جنگ در مرزهای هند و چین در چارچوب منافع مسکو غیرقابل هضم بود، و واشنگتن نمی‌توانست تحت هیچ شرایطی این گزینه را در دیپلماسی «جنگ‌سرد‌» به بلشویسم روسی بقبولاند، قرار دادن این دو کشور در برابر یکدیگر، و در شرایطی نه چندان متفاوت با «جنگ»، برد بزرگی بود که واشنگتن توانست در منطقه به آن دست یابد. طی سالیان دراز روابط پکن و دهلی‌نو بسیار سرد باقی ماند، و ایندو کشور بجای هماهنگی تلاش‌های خود در مسیر بهبود شرایط فی‌مابین هر یک دست در دست قدرت‌های تعیین‌کنندة دوران «جنگ سرد» یعنی شوروی و غرب سعی در حفظ موجودیت خود در برابر دیگری داشت.

این «تضاد» مصنوعی که توسط مسکو و واشنگتن همزمان مورد حمایت قرار گرفت، بعدها به دلیل گسترش منافع واشنگتن در منطقه ـ بر پایة گسترش فعالیت‌های اقتصادی ـ موجباتی فراهم آورد که مسکو مرتباً عقب‌نشینی کند و چین هر چه بیشتر به مناطق نفوذ آمریکا در کشورهای مسلمان‌نشین نزدیک شود! «بحران اسلام» در همین راستا بود که برای نخستین بار از آستین «علی بوتو» و در اسلام‌آباد سر از سوراخ به در آورد. در همین راستا هند که در این میان منبع الهام خود را شوروی قرار داده بود دچار فروپاشی استراتژیک شد. از یک سو، دهلی‌نو به ابرقدرتی تکیه کرده بود که در منطقه علیرغم پیروزی ویت‌کنگ‌ها بر یانکی‌ها مرتباً در حال عقب‌نشینی بود، و از سوی دیگر در مصاف با حکومتی قرار داشت ـ چین ـ که پس از دست‌یابی به بمب اتم و تحت حمایت واشنگتن، در شورای امنیت سازمان ملل از یک کرسی دائم و حق وتو نیز برخوردار شده بود. ولی تهدیدات بر علیه هند به این «مختصر» محدود نمی‌ماند.

مسئلة دین اسلام را یادآور شویم؛ اسلام به عنوان آئین بیش از 150 میلیون شهروند هندوستان در هر بزنگاهی می‌توانست بر علیه اکثریت هندو تبدیل به «اسب کارزار» و بهانه‌ برای جنگ و گریزهای داخلی شود. خلاصه کنیم، دمکراسی هند هر چند فضیلت بیشتری بر مائوئیسم سرکوبگر چین داشت در مقابله با تهدیدات خارجی بسیار «ضعیف‌تر» عمل می‌کرد. ولی پس از سقوط امپراتوری شوروی در چارچوب «چپاول» غنائم این امپراتوری از طرف آمریکا و خصوصاً طی دوران ریاست جمهوری بیل‌ کلینتن، بسیاری از ممنوعیت‌ها بر علیه هندوستان نیز از میان رفت! به طور مثال، در همین راستا شاهد مهاجرت عظیم دانشگاهیان، اطباء، نویسندگان و فرهیختگان و هنرمندان هند به ینگه‌دنیا می‌شویم! طی سالیانی که از این مهاجرت عظیم می‌گذرد اقلیت هندی‌تبار در ایالات متحد توانست به موقعیت‌های بسیار ممتازی در زمینه‌های علمی، هنری و ادبی دست یابد و بسیاری نام‌های شناخته شده در دنیای ادبیات، علوم و هنرها در ایالات متحد، امروز آوائی «هندوستانی» دارد.

ولی دوران ماه‌عسل به سرعت سپری شد. مهاجران هندی در ایالات متحد، بر خلاف دیگر مهاجران خصوصاً چینی‌ها و پاکستانی‌ها و دیگر آسیائی‌ها، متعلق به قشرهائی بی‌نهایت فرهیخته بودند و نمی‌توانستند خود را با ساختارهای نژادی، پلیسی و سرکوبگر، آنچنان که ایالات متحد در قلب خود به آن‌ها شکل داده هماهنگ کنند. به همین دلیل بسیاری از «جستجوگران» طلا از راه رفته بازگشتند؛ بحران «بازگشت» به وطن آغاز شد. و سیاست «جذب» نیروی فوق‌متخصص هندوستان که ایالات متحد بر پایة آن روابط جدید خود را طی دوران بیل‌کلینتن با شبه‌قاره استوار کرده بود در عمل با شکست کامل روبرو شد.

ولی علیرغم شکست سیاست «جذب نیروی» کلینتن، فروریختن دیواره‌های قرنطینه‌ای که ایالات متحد در اطراف هندوستان ایجاد کرده بود، صرفاً به دلیل از میان رفتن اتحادشوروی همچنان ادامه یافت. و امروز ایالات متحد خارج از راهبردهای متفاوت و حتی متخالف در ارتباط با توکیو و پکن و در منطقة آسیای شرقی، می‌باید رابطه‌ای کاملاً متفاوت، اینبار با هند پایه‌ریزی کند! و این رابطه آنقدرها که به نظر می‌آید ساده نخواهد بود. چرا که به دلیل فروپاشی ساختار حکومت در پاکستان و افغانستان اهمیت هند در روابط منطقه‌ای افزایش خواهد یافت. می‌دانیم که دولت‌های اسلامی پاکستان و افغانستان که رسماً و به تأئید حاکمان غرب دست‌نشاندگان لندن و واشنگتن هستند، در عمل زمینة فعالیت ارتش‌های غرب را بر محدوده‌هائی فراهم می‌آورند که از نظر تاریخی حاشیة «بحران‌سازی» بر علیه هند به شمار می‌رود. از طرف دیگر چین به دلیل بحران شدید اقتصادی و تغییراتی که نهایت امر بر الگوی مصرف در غرب تحمیل خواهد شد، دیگر همان چین «عزیز» و محبوب ینگه‌دنیا باقی نمی‌ماند. نتیجتاً به دلیل شکرآب‌شدن روابط پکن و واشنگتن، فشار چین بر هند به سرعت کاهش خواهد یافت؛ و این مسئله به هندوستان امکان می‌دهد که در برابر واشنگتن هر چه بیشتر مطالبات خود را گسترش دهد.

برای پرهیز از اطالة کلام در همینجا به صورت خلاصه عنوان کنیم که اگر فروپاشی‌هائی که در بالا به آن‌ اشاره کردیم در فضاهای دیپلماتیک ایجاد نشده بود، اصولاً سفر «سینگ» به ایالات متحد در مقطعی که بیش از 300 هزار سرباز غربی مناطق مسلمان‌نشین منطقه را جهت تداوم فشار بر مسکو و دهلی‌نو تحت اشغال دارند صورت نمی‌گرفت. سفر سینگ به ایالات متحد، همچون دیدار جرج بوش از هند در آغاز کار، فقط یک پیام مشخص می‌تواند داشته باشد: غرب در آسیای جنوبی در حال عقب‌نشینی است و سعی تمام دارد که با نزدیک شدن به هند از این کشور ابزاری جهت حفظ منافع خود در این منطقة بی‌نهایت مهم بسازد. ولی باید دید که در چارچوب روابطی که در حال شکل‌گیری است، غرب به سرکردگی ایالات متحد تا کجا می‌تواند از هند اصولاً «انتظار» همراهی و هماهنگی داشته باشد. به طور مثال می‌بینیم که در راستای حفظ منافع منطقه‌ای و جهانی، غرب حتی قادر نیست جنگ در کشور یمن را تحت کنترل قرار دهد. این جنگی است که تأثیری مستقیم بر حاکمیت غرب بر شاهرگ‌های دریائی خواهد داشت و می‌دانیم که این مسئله برای دولت‌های کاسب، سوداگر و تاجر که طی سه سده بر پایتخت‌های غربی حاکم شده‌اند از نان‌شب هم «واجب‌تر» است!





نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۹/۰۲/۱۳۸۸

زورق شکسته!




علیرغم گسترش همه‌جانبة یک فضای سیاسی ناسالم که به احتمال زیاد به دلیل تنش‌ میان قدرت‌های بزرگ جهانی بر کشور ایران سایه انداخته، چند روند و پروسة مجزا و کاملاً مشخص را می‌توان از نظر سیاسی در ایران مشاهده کرد. مسلماً در وحلة نخست می‌باید از «تلاش» دولت احمدی‌نژاد سخن به میان آورد. می‌دانیم که به دلیل تحولات ویژه‌ای که طی بساط «انتخابات» پیش آمد و در پی حوادث تأسف‌بار «پساانتخاباتی»، دولت احمدی‌نژاد از نظر مشروعیت و «قانونی‌ات» در موضع بسیار متزلزلی قرار گرفته و «تلاش» دولت فعلی را می‌باید در مسیر بازگرداندن مشروعیت «معمول» به قوة مجریه تحلیل کرد. از طرف دیگر، آنان که احمدی‌نژاد را در این وضعیت متزلزل فروانداخته‌اند، یعنی همان عوامل «جنبش سبز» نیز خود درگیر فروهشتگی‌های بسیارند، که در رأس آن مسلماً می‌باید از وابستگی دیرپای و تاریخی‌شان طی سه دهة گذشته به ساختار قدرت در حکومت اسلامی سخن به میان آورد. ولی این زنجیره مسلماً بدون حضور فعال عواملی که ما در این وبلاگ‌ها مرتباً با نام «مخالف‌نما» از آنان یاد کرده‌ایم، کامل نخواهد شد.

«مخالف‌نمایان»، همزمان هم درگیر معضل «سبزها» هستند، یعنی قصد دارند گذشتة خود را در همگامی با حکومت اسلامی و یا حتی هم‌راهی و هم‌سازی با استبداد 80 ساله در افکارعمومی به هر صورت ممکن «نامرئی» کنند، هم سعی دارند به صور مختلف جنبش ملت ایران را به همان شیوه‌ها و تئوری‌های 28 مردادی و 22 بهمنی وصله کرده، در این میان نانی برای خود و دکانی برای استعمار بجویند. در مطلب امروز سعی خواهیم داشت که برخورد این سه گروه که آنان را «سه تفنگدار استعمار» می‌خوانیم تا حد ممکن بشکافیم. پس نخست می‌باید از مهرورزی آغاز کرد که گویا اخیراً در «سفرهای شهرستانی» به تبریز نیز مشرف شده! هر چند یک مقدمة کوتاه در مورد تحلیلی که ما از جریانات سیاسی طی سه دهة اخیر داریم در این میان ضروری خواهد شد.

می‌دانیم که پس از کودتای 22 بهمن در سال 1357، شبکة سرمایه‌داری جهانی در توجیه دسته‌گلی که در ایران به آب داده بود، یک برنامة گستردة تبلیغاتی را نیز سازماندهی کرد. در این «برنامة» ضد ایرانی، که مهم‌ترین هدف‌اش معرفی «نظریة حکومت اسلامی» به مردم کشور در مقام یک «گزینة عمومی» و فراگیر و غیرقابل تردید بود، ساقط کردن یک حکومت دست‌نشاندة غرب، حکومتی که تا بن دندان توسط سازمان‌های سیا، «ام. آی. 6» و همتایان دیگر این تشکیلات در کشورهای غربی، آنهم در مرزهای اتحاد شوروی سابق و در اوج «جنگ‌سرد»، تجهیز شده بود عملی بسیار ساده و بی‌دردسر معرفی می‌شد!‌ خلاصه کنیم، بر اساس این تبلیغات «خررنگ‌کن» که استعمار هنوز هم به همان قدرت و شدت در بوق‌‌ آن می‌دمد، این عمل «خداپسندانه»، اگر نگوئیم «بچگانه» صرفاً با تکیه بر چند جلسه «الله اکبر» شبانه، و چند روز تظاهرات کودکانه انجام گرفت! خلاصة مطلب، کافی بود که آقای خمینی دستور می‌فرمودند!‌ ایشان هم دستور دادند و همه چیز تمام شد. این است خلاصه‌ای بسیار فشرده از فضای تبلیغاتی که غرب بر محور آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی می‌کند ساخته و پرداخته. حتی حضور نظامیان بلندپایه و وابستگان به شبکه‌های امنیتی غرب همچون ارتشبد حسین فردوست و ارتشبد قره‌باغی در قلب این «انقلاب اسلامی» و خصوصاً تحولات روز 22 بهمن نمی‌بایست هیچگونه تردیدی در «استقلال» به اصطلاح «انقلابیون» از محافل غرب ایجاد می‌کرد. در بطن این تبلیغات چنین وانمود می‌شد که گویا حضرت امام فرمان داده‌اند، در نتیجه همة اینان به «اسلام» پیوستند!

در کمال تأسف، پس از کودتای 22 بهمن، این تبلیغات «ضدایرانی» با توجه به ساختار اجتماعی کشور در آنروزها که نتیجة دهه‌ها حاکمیت بلامنازع محافل استعماری بود، گوش شنوا فراوان می‌یافت. حکومت پهلوی‌ها طی سال‌های دراز جهت توجیه سرکوب‌های گسترده که معمولاً سفارش ‌آن از طرف واشنگتن و در چارچوب منافع مالی ایالات متحد ارسال می‌شد، مقابله و «نبرد» شبانه‌روزی اعلیحضرت با کمونیسم «خدانشناس» را پایه و اساس تبلیغات‌اش کرده بود. در نتیجه، با استفاده از همین جو تبلیغاتی که پس از 22 بهمن حی و حاضر در اختیار عوامل آمریکا قرار داشت، آندسته از طبقات و قشرهای اجتماعی که به دلیل منافع مالی معمولاً در صف «راستگرایان» قرار می‌گیرند، علیرغم تضادهای ظاهری با این به اصطلاح «انقلاب»، به دلیل «وحشتی» که ساخته و پرداختة ساواک بود، با «اکراه» به جامعیت رهبری حضرت امام رأی اعتماد داده، سعی داشتند با پنهان شدن در پناه اسلام ایشان از منافع طبقاتی خود در تضاد با منافع گروه‌های دیگر اجتماعی «دفاع» کنند. بی‌دلیل نبود که زرگران و دلالان بازار و سوداگران خیابانی، یا خلاصه بگوئیم همان جبهة ملی و دوستان و همفکران‌شان دست در دست ساواکی‌ها و شهربانی‌چی‌های «مسلمان شده»، خیلی زودتر از طبقة کارگر و کشاورز «ریش‌دار» و دین‌دار شدند.

ولی در ایران آنروز تبلیغات گستردة غرب، طبقاتی را که در همین جامعة استعمارزده به جناح چپ متمایل می‌شدند نیز بی‌نصیب نمی‌گذاشت. اگر حزب‌توده در چارچوب طرح‌های معمول و ضدایرانی‌اش به دستور مستقیم استالینیسم حاکم بر مسکو، از نخستین روزهای کودتا پرچم حمایت از «حضرت» امام را بر دوش گرفت، چپ به اصطلاح «غیرروسی» نیز به سرعت نیروهای خود را عملاً به نفع سازمان‌های راستگرا و «چپ‌نما» از قماش مجاهدین خلق و بسیاری تشکیلات «اسلامی ـ خلقی» که ساواک در قلب حکومت اسلامی در فردای 22 بهمن 57 پایه‌ریزی کرد از دست ‌داد. سخن این سازمان‌های خلق‌الساعه روشن بود: سوسیالیسم، فریب است، بگذارید «خلق» را دین اسلام آزاد کند، و کشور را هم آباد! و از آنجا که به دلیل ضعف تئوریک سوسیالیسم در ایران و خصوصاً نگرش اجتماعی در کشور،‌ «چپ» فقط به ابعاد استراتژیک بین‌المللی و مسائل مالی و اقتصادی روی کرده بود، ابعاد ایدئولوژیک و فلسفی مارکسیسم حتی در قلب تشکیلات چپ‌گرایان افراطی «به‌دردنخور» می‌نمود!

خلاصه در جبهة جنگی که عقاید استعماری در ایران به راه انداخته بود، مارکسیسم نیز در آن روز و روزگار یک نظریة «اقتصادی» از کار درآمد! نظریه‌پردازان سوسیالیسم در ایران آنروز، از یک سو به دلیل منافع تعیین شدة واشنگتن، و از سوی دیگر به دلیل فقرفرهنگی مزمنی که تمامی نیروهای چپ در آن دست و پا می‌زدند با «فرهنگ» کار زیادی نداشتند. این ضعف و غیبت فرهنگی تلویحاً به این معنا بود که «فرهنگ» جامعه، حداقل تا زمانیکه «انقلاب خلق» اینان به ثمر برسد، متعلق به ملا و آخوند و روضه‌خوان و چادرسیاه و پلیس و ارتش و غیره است! این همان تله‌ای شد که «چپ» با عشق و علاقة فراوان پای در آن گذاشت و فقط زمانی فریاد «فاشیسم! فاشیسم!» از حلقوم این سازمان‌ها بیرون آمد که حلقة محاصره در اطراف‌شان تنگ‌ شد و نیش چاقو به مغز استخوان‌شان افتاد.

البته برای توجیه این موضع‌گیری‌ها شبکة رادیوهای خارجی و سخنگویان داخلی کم نبودند. و همین شبکه‌ها نهایت امر با دامن زدن به صحنه‌های چریک‌بازی نزد برخی گروه‌های چپ، در مراحل بعدی وسیله‌ساز سرکوب تاریخی‌ای شدند که بیشتر فرهنگ و مناسبات اجتماعی و هنر و ادبیات کشور را هدف گرفت تا ساختار گروه‌های خلق‌الساعة «چپ». می‌دانیم که این گروه‌ها از نظر تشکیلاتی و سیاسی هم آنروزها و هم امروز هیچکاره‌اند، و پس از این «نبردها» نیز مأوای‌شان نهایت امر کشورهای نروژ و سوئد و آمریکا شد! خلاصة کلام در فردای کودتای 22 بهمن جامعة ایران همچون یک پرس چلوکباب «لوکس طلائی» با مخلفات‌اش بر سر سفرة امپریالیسم آمریکا قرار گرفت، واشنگتن فقط می‌بایست تصمیم می‌گرفت که تناول «مقدس» خود را از کدام نقطه شروع کند!

البته با در نظر گرفتن مطالبی که پیشتر در این وبلاگ آورده‌ایم، آنچه در بالا گفتیم تا حدودی «تکراری» می‌نماید، با این وجود جهت ادامة بحث این تکرار کاملاً الزامی بود. چرا که، در کمال تأسف هنوز نیز همین جو بر فضای سیاسی کشور سایه افکنده و علیرغم گذشت سه دهه از آغاز این خیمه‌شب‌بازی مهوع هنوز بازیگران و کارگردانان اصلی این برنامه همان‌ها هستند که قبلاً بودند!‌ و در همین راستاست که از مهرورزی شروع می‌کنیم! از ایشان شروع می‌کنیم که در روزها نخستین پیروزی «انقلاب آخوندها» بر اساس «شایعات» و یا خبرسازی‌های دولتی و غیردولتی به امر مقدس «چماق‌کشی» در دانشکده‌ها مشغول بودند. بله، از ایشان می‌گوئیم که پس از عمری چماق‌کشی، امروز رئیس جمهور این حکومت دست‌نشانده و جنایتکار شده‌اند، و شاید در اوج خوش‌اقبالی از جمله بدشانس‌ترین اوباش در همین حکومت جمکران باشند.

می‌دانیم که قدرت یک عارضه است که طی گذشت زمان نهایت امر به مرض تبدیل می‌شود؛ فضیلت هم نخواهد آورد! احمدی‌نژاد نیز به دلیل سه دهه همراهی با اوباش «صاحب قدرت» در این حکومت نهایت امر به این درد بی‌درمان دچار شده که گویا «منتخب» مردم است و سخنگوی ملت ایران! خلاصه او می‌پندارد که این «قدرت» نه به دلیل غصب موقعیت سیاسی، سرکوب و اعمال زور و تحمیل اهرم‌های فاسد یک دستگاه دست‌نشانده، که صرفاً به دلیل فضیلت‌های این نظام الهی از جانب ملت و شخص «رهبر» به ایشان تفویض شده!‌ این حضرات همگی از جمله همان اوباشی هستند که در فضای سیاسی‌ای که بالاتر توضیح دادیم، یار زرگران و دلالان و لات‌ولوت‌های بازار و خوش‌پوشان شمال‌شهری‌اند، و همزمان یاور مستضعفان و پابرهنه‌ها! خلاصه معجون احمقانه‌ای‌اند از عناصری متضاد و متخالف که فقط سریشم «اسلام علوی» می‌تواند آن‌ها را به هم بچسباند، هر چند «نظامی» گرامی صدها سال پیش فرموده:

سبوئی که سوراخ باشد نخست
به موم و سریشم نگردد درست

احمدی‌نژاد، یا همان سبوی سوراخ در شعر نظامی، جوجه خروسی است محصول ماشین‌های جوجه‌کشی امپریالیسم آمریکا! ایشان جیک جیک‌کنان پای به میانة میدان گذاشته‌، می‌خواهند تخم طلائی هم برای ما ملت بگذارند! اینهمه بدون در نظر گرفتن این امر طبیعی که اصولاً جوجه خروس را بعد از چهل روز سر می‌برند، قرار هم نیست که تخم بگذارد! ولی از ایشان اصرار که حتماً تخم‌شان را باید برای ملت بگذارند! بالاتر گفته بودیم که احمدی‌نژاد در اوج خوش‌اقبالی از بدشانس‌ترین اوباش همین حکومت است، و در توضیح باید اضافه کرد که مرض ایشان نتیجة تحولاتی است که پیش از 22 خردادماه سالجاری رخ داده. یعنی بیماری روانی ایشان طی دورانی ریشه گرفت که اجماع محافل استعماری در مورد «حقانیت» حکومت اسلامی و جناح‌بندی‌های داخلی بر «انسجام» اینان تکیه می‌کرد. ولی امروز این «اجماع» دیگر از هم گسیخته و به دنبال انسجام سیاسی در این حکومت دست‌نشانده نیست. با این وجود احمدی‌نژاد که به خیال خود و به عادت همیشگی سخنگوی 70 میلیون ایرانی است، برای چرندبافی در تبریز مجبور می‌شود اتوبوس‌های دولتی را جهت جمع‌آوری روستائیان به کار گیرد! و اگر سابقاً این افتضاحات زیرسبیلی در می‌رفت امروز علنی هم می‌شود و مچ دولت را در برابر منتقدان داخلی و خارجی حسابی باز می‌کند!

بله، اگر میرحسین موسوی که فریاد حمایت «خلق مسلمان» از دولت و رژیم را به آسمان برده بود،‌ طی دوران صدارت در ماشین‌های ضدگلوله پناه می‌گرفت تا قربانی مخالفانی نشود که بعدها در زندان‌ها دسته دسته بدون محاکمه و فله‌ای تیرباران‌شان می‌کرد، احمدی‌نژاد از آنجا که مردمی‌تر است، هنوز در برابر همان جمعیت‌های چند صد هزار نفری «سخنرانی» هم به راه می‌اندازد. هر چند امروز خیابان‌ها و معابر هنگام سخنرانی‌ احمدی‌نژاد و دیگر اوباش این حکومت عملاً خالی است! ولی ایشان در برابر همان‌ها سخنرانی می‌کند که دست‌های مقدس استعمار جهت استماع سخنان «رهبران» این انقلاب «شیرتوشیر» به خیابان‌ها می‌کشاندند. به این نوع بیماری، «کوری» هم شاید بگویند و ایشان با تکیه بر همین بیماری و همان «حمایت میلیونی»، در تبریز فرموده‌اند:

«ملت انتظار دارد كه مردان و زنان غيور آذربايجان به‌ پا خيزند و قلم آشوبگر را بشكنند!»

رجانیوز، 21 نوامبر 2009

نمی‌دانیم ایشان مقصودشان از «قلم آشوبگر» چیست؟ اگر همان قلمی باشد که با آن مطلب «قلمی» می‌کنند، باید گفت طی سه دهه تمام‌شان را خودتان با کمک اوباش و ایادی استعمار و فتوی خمینی دیوانه شکسته‌اید؛ «مردان و زنان» غیور آذربایجان هم در صدر مشروطه 14 سال‌ جنگیدند تا همین «قلم‌ها» آزاد شود، نه اینکه بشکند! ولی شاید اصلاً سر ظهر مهرورزی گرسنه بوده و مقصودش از «قلم» همان «قلم آبگوشت» باشد که ایشان می‌توانند با ترشی میل بفرمایند. و به این ترتیب به زبان بی‌زبانی از مردان و زنان غیور آذربایجان تقاضا می‌کنند که «میهمان» را زیر باران گرسنه نگاه ندارند!

البته مهرورزی از این سخنان پیشتر هم افاضه می‌فرمودند، امام‌شان هم کم «قلم» نشکست؛ هر چند ‌آن قلم هم بیشتر متعلق به آبگوشت سفرة استعمار بود!‌ ولی آنروزها «دست»‌ مقدس استعمار برای‌شان کارساز می‌شد،‌ امروز وضع خراب شده! با اینهمه برای توجیه مواضع مهرورزی، شبکه‌ای نیز در اختیار وی قرار گرفته. وظیفة اصلی این شبکه مچ‌گیری است!‌ به طور مثال، «رجانیوز» که به درست یا به غلط به حمایت از مواضع رئیس جمهور «منتخب» معروف شده، در سایت «مقدس» مچ یکی از پامنبری‌های حاج اکبر بهرمانی به نام «زیباکلام» را می‌گیرد!

«استاد» زیباکلام از همان شمال‌شهری‌های «اسلام‌آورده‌ای»‌ هستند که بالاتر به تحولات اجتماعی و سیاسی‌شان اشارة کوچکی کردیم، ایشان همچون هم‌محفلی‌های دیگر پس از لات‌بازی حضرت امام، از ترس اوج‌گیری مطالبات توده‌ها، آناً خود را در زمرة «حواریون» استبداد دینی جا زدند، و گویا همان روزها یک «مقالة» جانانه جهت توجیه مواضع «شداد و غلاض» رایج بر علیه دانشگاه‌ها قلمی فرمودند! محتوای این مقاله، که همچون مقالات دیگر «فرهیختگان» حکومت اسلامی بوی «کالی» و «نارسی‌اش» مشام هر متفکری را می‌آزارد امروز وسیله‌ای شده جهت لجن‌پراکنی به «جنبش سبز»! آنهم در دکان «رجانیوز».

این است «استراتژی» احمدی‌نژاد و طرفداران‌اش!‌ میدان دادن به یک نظریة شکاف «درون حکومتی»! به عبارت دیگر به آب انداختن پتة عناصر وابسته به «جنبش سبز» از طریق علنی کردن مواضع عوام‌فریبانة اینان پیش از انتخابات اخیر و در هنگامة «انقلاب اسلامی» حضرت امام خمینی! باید قبول کرد که در مقام یک استراتژی سیاسی این عمل بیشتر به خودکشی می‌ماند تا موضع‌گیری. هر عقل سلیمی می‌تواند ارتباط اندام‌وار اعمال اوباشی از قبیل زیباکلام را با استقرار حکومت اسلامی ببیند، حکومتی که به دلیل طبیعت استبدادی و «دیگرستیزی»، استقرارش فقط به معنای حذف مخالفان از صحنة سیاست کشور بود. بارها گفته‌ایم و امروز نیز در همینجا به صورت خلاصه تکرار می‌کنیم که تئوری خشونت و توجیه مواضع «عوام‌پرستی» در کشور ایران از آسمان به زمین نیفتاد! و اگر اوباشی از قبیل زیباکلام، سروش، بنی‌صدر، وابستگان به محفل شریعتی و بازرگان و همپالکی‌های‌شان در بوق‌های تبلیغاتی این نظریة انسان‌ستیز، حذفی و ضدبشری ندمیده بودند، آخوند و ثقه‌الاسلام نمی‌توانست با ادبیات گنگ و بازاری و هجویات حوزوی صحنة سیاست آنروز کشور را قبضه کند. خلاصة کلام نقش این مزدوران و سخنگویان استعمار در استقرار و تداوم این حکومت ضدایرانی اگر بیشتر از ماشاالله قصاب‌ها و سعید امامی‌ها و لاجوردی‌ها نباشد،‌ کمتر نیست. ما در این رابطه حتی پای را فراتر گذاشته تمامی جریانات دین‌گرا، همچون سازمان مجاهدین خلق که در مسیر ارائة توجیهات ایدئولوژیک و خلقی‌نمائی‌های ضروری برای توپخانة آخوند در کشور مهمات عقیدتی فراهم آورده بودند به عنوان همکاران این رژیم «شترگاوپلنگ» محکوم می‌کنیم، آقای زیباکلام جای خود دارند.

«تلاش» مزبوحانه‌ای که احمدی‌نژاد و عوامل وابسته به محفل وی در سطح تبلیغاتی آغاز کرده‌اند، فقط به یک نتیجه می‌رسد: علنی کردن هر چه بیشتر مفسدة حاکم بر نظریة استعماری در قلب این حکومت! البته استراتژی «پته بر آب انداختن» در مقاطعی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. این همان استراتژی‌ای بود که خمینی دجال به آن متوسل شد، و زمانیکه چراغ‌سبز استعمار جهت قدرت‌گیری نظریة «ولایت فقیه» در حکومت اسلامی «چشمک» زد، ایشان نیز آناً از استبدادها و دیکتاتوری‌های حاکم بر کشورهای مسلمان «برائت» خواسته «مستقل» شدند. آقای خمینی که سال‌های سال نان شب را به فرمان صدام حسین میل می‌فرمودند، آناً از همة استراتژی‌های منطقه‌ای جدا شده در دامان پرمهر استعمار شروع کردند به جفتک‌انداختن و بر باد دادن منافع ملت ایران! ولی گویا امروز دیگر این نوع استراتژی جوابگو نیست، با اینهمه شاهدیم، از آنجا که نوباوگان استعمار همه از یک پستان شیر می‌خورند، این استراتژی تقریباً دامان تمامی جناح‌هائی را گرفته که در بالا «سه تفنگدار استعمار» خواندیم.

دکان «مهرورزی»، جنبش‌سبز و مخالف‌نمایان اسلامی و حتی غیراسلامی اینان در خارج همه و همه به همین پستان کذا آویزان شده‌اند. می‌مکند و گ...ز وآروغ‌اش را زیر سبیل ما ملت در می‌کنند. و مطمئن باشیم که اگر فرصت یابند، همچون امام امت «شکر پنیر» را نیز در یقة ما ملت استفراغ خواهند کرد. ارائة «یک بخش» از واقعیات جهت بی‌اعتبار کردن «رقیب» و لاپوشانی دیگر بخش‌ها جهت اعتبار دادن به خودی‌ها، همان است که امروز در بساط تفنگداران استعمار نام استراتژی فعال سیاسی بر خود گذاشته. ‌

در چارچوب همین استراتژی است که به طور مثال شاهدیم آقای میرحسین موسوی و وزیر محبوب ارشاد در دوران ایشان یعنی ملامحمد خاتمی، که 8 سال دولت‌مردی‌‌شان از نظر سرکوب امنیتی شاید در تاریخ چند صد سالة ایرانیان بی‌نظیر و بی‌سابقه بوده، در مصاحبه‌‌های رنگارنگ و پر زرق و برق از «امنیتی شدن» فضای جامعه ابراز نگرانی و نارضایتی فراوان می‌کنند! ولی ما ملت یادمان نرفته زمانی را که اینان در این مملکت نخست‌وزیر و وزیر بودند و پس از تاریک شدن هوا، به دلیل همان «جوامنیتی» که امروز خیلی بد و نازیبا است، مردم عادی هم جرأت بیرون رفتن از خانه‌ها را نداشتند. ولی دقیقاً در همین راستا می‌توان از امثال بنی‌صدر نیز نام برد که در آخرین اعترافات «استعمار در هجرت»، در سایت شخصی خود، رسماً روح‌الله خمینی دجال را به عنوان یکی از طرفداران کودتای 28 مرداد معرفی می‌کند.

البته ما از اینکه امثال خمینی طرفدار کودتا و سرکوب و استبداد، لات‌بازی و چماق‌کشی باشند به هیچ عنوان تعجب نمی‌کنیم. و از نخستین روزهائی که مطالب‌مان بر روی خطوط اینترنت در اختیار هم‌میهنان قرار گرفت آخوندجماعت را جز در مسیر همین «خط» قرار نداده‌ایم. ولی آنان که با تکیه بر «حضرت امام»، کوچه و پس‌کوچه‌های نم‌زدة پاریس را ترک می‌کنند، و یک‌شبه به تهران اسباب‌کشی کرده با شرکت فعال در معادلات و صورت‌بندی‌های استعماری، دنیای یک جوان گمنام ایرانی را با «مقام» نخستین رئیس جمهور کشور باستانی ایران «طاق» می‌زنند، بهتر است از خود بپرسند به چه دلیل برای «تفویض» این «مقام» در برابر هزاران ایرانی دست کسی را بوسیدند که امروز همکار کودتای 28 مرداد معرفی‌اش می‌کنند.

همانطور که از شرایط امروز می‌توان دریافت، سفینة استعماری حکومت اسلامی و شبکة «مخالف‌نمایان» آن که موجودیت‌شان عملاً در گرو حفظ موجودیت جمکران افتاده، به چندین زورق شکسته تبدیل شده و بر عرشة هر یک از این قایق‌شکسته‌ها عوامل و عمال سنتی استعمار به خیال خود دست‌اندرکار فراهم آوردن زمینة مناسب جهت توجیه مواضع سیاسی‌شان شده‌اند. احمدی‌نژاد جسد متعفن زیباکلام را از قایق‌شکستة «دولت منتخب» به امواج دریا و در کام کوسه‌ها رها می‌کند بدون آنکه بداند دولت و مکنت‌اش از صدقة سر همین نظریه‌پردازان اوباش‌گری تأمین شده. میرحسین موسوی و ملامحمد خاتمی نیز از عرشة قایق شکستة «جنبش سبز»، جسد طاعونی نیروهای سرکوبگر نظامی و انتظامی حکومت اسلامی را بیرون می‌اندازند، بدون آنکه بپذیرند، در غیاب این نیروهای سرکوبگر و ضدبشری نه میرحسینی می‌توانست وجود ‌داشته باشد، و نه ملامحمدی می‌توانست در برابر خبرنگاران لبخند «خررنگ‌کن» بزند.

ولی از همه جالب‌تر موضع مخالف‌نماها و اوباش استعمار در خارج است. اینان یا همچون بنی‌صدر هم نان «انقلاب» را می‌خورند و هم با «ضدانقلاب» هم‌سفره شده‌اند، و یا همچون سلطنت‌چی‌ها هم «ضدانقلاب‌اند» و هم در صفوف فشردة انقلابیون برای «جمهوری ایرانی» پستان به تنور چسبانده‌اند! گروه اول به این امید که از اختلاط انقلاب و ضدانقلاب حکومت دوباره‌اش تأمین شود. و دومین گروه به این امید که سرگردانی و لات‌بازی‌ای که نتیجة هیاهوی بی‌معنای اینان است، بتواند نهایت امر گزینة سلطنت استبدادی و کودتائی را جایگزین دیگر گزینه‌ها کند!

بارها این مطلب را توضیح داده‌ایم و اینبار فقط به صورتی سربسته اشاره می‌کنیم که دوران لات‌بازی، یا همان شاه‌‌سازی و امام‌بازی دیگر تمام شده. فضای سیاست کشور به سرعت به نقاطی نزدیک می‌شود که حضور مسئولانة یک یا چندین تشکیلات سیاسی غیرقابل اجتناب خواهد بود و این حضور مسئولانه نمی‌تواند با امثال رجانیوز، میرحسین و بنی‌صدر تأمین شود. آنان که این نیاز روز را به درستی و در عمق و کنه آن درک نکنند به سرعت از فضای سیاسی کشور حذف خواهند شد.






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس


...