طی چند روز گذشته، فضای سیاست بینالملل به یک باره «منقلب» شد! نخست اینکه، برخلاف تمامی گمانهها، شاهد تأئید دوبارة «مأموریت» ساکاشویلی، در رأس دولت دستنشاندة غرب در گرجستان هستیم. ولادیمیر پوتین نیز در بیاناتی عنوان کرد که شرکتهای خصوصی امنیتی میباید هر چه زودتر عراق را ترک کنند، و ارتش آمریکا نیز برنامهای زمانبندی شده جهت خروج از این کشور ارائه دهد! مفهوم دیپلماتیک چنین سخنانی فقط این است که، «روسیه با خروج آمریکا از عراق موافقت میکند!» ولی از طرف دیگر، حملات کرزائی، رئیس دولت افغانستان بر علیه ارتش انگلیس ناگهان بالا میگیرد. وی دولت انگلیس را متهم میکند که، به دلیل آنچه وی «عدمکارائی» عنوان کرده، زمینة بازگشت و به قدرت رسیدن طالبان در مناطق جنوبی افغانستان را فراهم آورده! و در این شرایط، دولت انگلستان که یکی از مهمترین دول «مبارز» بر علیه تروریسم است، مجبور شده امروز، در بنگاه بیبیسی، علناً عنوان کند: «[...] استراتژی [انگلستان] در افغانستان این بوده که با دولت افغانستان همکاری کند تا اقتدار خود را افزایش داده و امنیت را ایجاد کند!»
در زبان دیپلماتیک، این سخنان نیز معنای ویژهای دارد! انگلستان به زبان بیزبانی میگوید، اگر طالبان قدرت را به دست گرفتهاند، جهت تأمین اقتدار شما بوده، جناب آقای کرزائی! البته رابطة طالبان و القاعده با حکومتهای غرب از دیرباز روشن بود، و شاید اظهارات کرزائی در «داووس»، خصوصاً پس از افتضاح اخراج دیپلماتهای غربی از افغانستان به دلیل روابط حسنه با طالبان، فقط یک حسن داشته باشد: تأئیدی دوباره بر این «برنهاده» که، تروریسم طالبانی و القاعده، تماماً ساخته و پرداختة غرب است. و در رابطه با چنین همکاریهای «جانانهای»، اینک شاهدیم که در «دمکراسی» اهدائی ارتشهای غربی به ملت افغانستان، یک روزنامهنگار جوان میرود تا به دلایل «دینی» اعدام شود! به گزارش رسانهها، «پرویز کامبخش»، دانشجوی سال سوم رشتة روزنامهنگاری، در یک دادگاه «غیرعلنی»، به صورتی فوری و فوتی و بدون وکیل مدافع، به مرگ محکوم شده. وی در بلخ توقیف شده بود و جرم او نیز، همانطور که میتوان حدس زد، «اهانت به مقدسات و تحریف آیات قرآن» عنوان میشود! اگر به این «مجموعه»، شایعة نخست وزیری دوبارة برلوسکونی، آوازهخوان و یکی از متحدان اصلی جرج بوش و از حامیان اصلی تهاجم نظامی به عراق را اضافه کنیم، تصویر کاملتر خواهد شد.
این سئوال امروز مطرح است که اگر در افغانستان، قرار بر اعدام روزنامهنگاران به جرم «تحریف آیات قرآن» بود، دیگر 7 هزار نظامی انگلستان، و هزاران تفنگچی از دیگر ملل «دمکرات» در کوه و کمرهای این کشور چه میکنند؟ پیاده کردن قوانین شرع را که طالبان بهتر «بلد» بودند، و همانطور که دیدیم، به خوبی هم از پس اینکار بر میآمدند! البته برخورد رسانههای فاشیست غرب، در چنین مواردی کاملاً روشن است. «استدلالی» است در سه مرحله، و با این پیشفرض آغاز میشود که، اکثریت ملت افغانستان مسلماناند، و ملت افغانستان به اسلام معتقد است، بنابراین انتظار دارد دولت منتخب مردم هم به اسلام «احترام» بگذارد! این «استدلال»، که مستقیماً از شرکتهای تولید جنگافزار به میدان مباحثات سیاسی در جهان اسلام «ارسال» شده، فقط یک اشکال عمده دارد: از پایه و اساس «مزخرف» و «مندرآوردی» است، و فقط به درد چماقکشهای روحالله و حاجخامنهای میخورد. چرا که اگر سیاست یک کشور بر اساس این ترهات «تنظیم» شود، امروز میباید در چین و ژاپن حاکمیت بودائی، در هند یک دولت برهمائی، در روسیه یک دیکتاتوری ارتدوکس، و در فرانسه هم یک تشکیلات کاتولیک در رأس قدرت قرار میگرفت! حال میباید به آنها که در روزینامههای غربی، ما ملت را با این مزخرفات دعوت به «اسلام» میکنند، بگوئیم اگر «جوالدوز» زدن به مردم دنیا را خیلی «دوست» دارید، بهتر است اول یک «سوزن» به ماتحت خودتان بزنید، تا مزة حکومت مذهبی حسابی زیر دندانتان بیاید! به قدرت رساندن مشتی روحانی خودفروخته در مناطق مسلمان نشین دنیا هیچ توجیه «منطقی» و فرهنگی نمیتواند داشته باشد، اینکار «بازتولید» فاشیسم در ابعادی منطقهای است؛ یک شعبدة سیاسی، جهت فراهم آوردن حاکمیتهای دستنشانده و بیاراده. حاکمیتهائی که خود بهتر میدانند از کدام زبالهدان آمدهاند، در نتیجه، جهت باقی ماندن بر مسند قدرت، بهترین سگهای نگهبان در راه حفظ «منافع غرب» در کشورهای خود خواهند بود!
ولی همانطور که در بالا گفتیم، همزمان با رسوائی آشکار شدن نقش واقعی ارتشهای غربی در افغانستان، شاهد موضعگیری ولادیمیر پوتین در مورد نقش آمریکا در عراق نیز هستیم. شاید بهتر باشد این «برخورد» را از چشم یک نویسندة سیاسی در سایت «نووستی» دنبال کنیم. هر چه باشد مواضع «نووستی»، از دیگر خبرگزاریها، به خواستهای مسکو نزدیکتر است!
سایت «نووستی»، مورخ 21 دیماه سالجاری، مقالهای به قلم «ولادیمیر شنک»، از روزنامه «واینا پرومیشلنی کوریر»، انتشار داده. این مقاله شامل مسائل و نکات فراوانی است، ولی تا آنجا که به موضوع این وبلاگ مربوط میشود، نویسنده عنوان میکند که، آمریکائیان میدانند کلید حل مشکلات عراق در تهران است! سپس نتیجه میگیرد که اگر دولت آمریکا همزمان با ایران مذاکره میکند، و همچنان به تهدیدات نظامی علیه ایران ادامه میدهد، بدون شک در فکر بازتولید استراتژی بالکان در منطقة خلیجفارس است. چرا که: « آمریکا بیشتر به ویران سازی کشورها در خارج از خاک خود میپردازد و خودمختاریهای مطیعی برای خود در خارج از خاک آمریکا ایجاد میکند، همانند گرجستان، کشورهای حاشیه بالتیک و لهستان.»
البته این مطلب را از یک نظر کاملاً میتوان تأئید کرد. ولی یک پرسش باقی میماند: این نوع «خودمختاری» مطیع و فرمانبردار، در چه شرایطی، از نظر نظامی و دیپلماتیک میتواند ایجاد شود؟ شاهدیم که طی گذشت چندین سال از فروپاشی اتحادشوروی، این نوع «خودمختاریها» به مناطقی که نویسنده عنوان میکند، محدود نمانده. به طور مثال، سرنوشت عراق، یوگسلاوی، لبنان، افغانستان، پاکستان، برخی از شیخنشینهای جنوب، و ... را میتوان مثال آورد. اگر نویسنده صرفاً علاقمند به ارائة نمونههای اروپائی از این دیپلماسی نفرتانگیز است، مسلماً دلیلی دارد: ریشههای این دیپلماسی از چشم اکثر خوانندگان امروزی این مقاله به دور خواهد ماند. به طور مثال، اگر بحران بالکان را مد نظر قرار میدهیم، بهتر است تاریخچة شکلگیری کشور «یوگسلاوی» را نیز بشناسیم. زمانیکه «تیتو» به دلیل ارتباطات گسترده با «امآی6»، از طرف حزب کمونیست روسیه، طی دورهای که در مسکو تحت نظر قرار داشت، به اعدام محکوم شد، چه دستهائی وی را از شهر مسکو به مناطق قفقاز بردند، تا چند ماه بعد در رأس یک جریان «نیمهنظامی»، این کارگر آهنگری را به «مارشال» تیتو تبدیل کنند؟ و اینهمه در شرایطی بر سیاست منطقة بالکان سایه اندازد، که پس از پیروزی ارتش سرخ بر نازیها بیش از 2 هزار لشکر زرهی شوروی اروپای شرقی را اشغال کرده بود؟ در چنین شرایط بحرانیای، آیا بجز استالین کس دیگری میتوانست مهر تأئید بر حکومت انگلیسی «مارشال» تیتو بزند؟ اگر اتحاد شوروی، یوگسلاوی را اینچنین شکل داد، چرا امروز، دولت روسیه که در نقش «میراثخوار» اتحاد شوروی خود را بر روابط جهانی تحمیل کرده، به دلیل فروپاشی یوگسلاوی اشک تمساح میریزد؟
یا اگر مسئلة لهستان، روسیه را امروز آشفته کرده، حتماً به یاد دارد که، جهت تنظیم روابط «ارزی» امپراتوری کارگری با غرب، کشور لهستان، زیر نظر رهبران حزب کمونیست طی سالیان دراز تبدیل به فاحشهخانة توریستهای غربی شده بود. و یادمان نرفته زمانیکه لخوالسا، و دیگر اصحاب کلیسا «انقلاب» به راه انداختند، یکی از اصلیترین مطالبات «کارگران» مراکز کشتیسازی لهستان، دریافت سهمیة بیشتر «صابون» جهت استحمام بود! اگر یک ملت را اینچنین به افلاس میاندازند، حتماً دلیلی دارد. البته بعضیها ممکن است بگویند، این مسائل متعلق به گذشتههاست، دولت امروز روسیه نمیتواند مسئول باشد! و اشتباه اینان درست در همینجاست! چرا که، طی چند روز گذشته، پس از چرخشهای دیپلماتیک کرملین، این خطر وجود دارد که، بدهبستانهای مسکو و واشنگتن، ملتهای دیگری را همچون یوگسلاوها و لهستانیها به قربانگاه بفرستد.
درست حدس زدید، ما ملت ایران هم یکی از همین ملل خواهیم بود که، در صورت ادامة دیپلماسی «دنبالهروی» مسکو از غرب، که طی چند روز گذشته کاملاً علنی شده، قربانی این سیاست خواهیم بود. مسلم است که ارتش یک قدرت فروپاشیدة استعماری چون انگلستان، نمیتواند در افغانستان، و «زیر دماغ» مسکو، بر خلاف منافع این کشور «طالبانپروری» کند. و باز هم کاملاً روشن است که حضور ارتش آمریکا در عراق با تأئید دولت روسیه صورت گرفته. آیا این رخدادها تکرار همان الگوی «مارشال» تیتو، و لهستان «کمونیستی» نیست، که نهایت امر با صلاحدید مسکو امکانپذیر شد، و در مسیر منافع غرب ملتهای بالکان و اروپای مرکزی را به باد فنا داد؟ آیا مسکو در ایجاد چنین فاجعههائی که پیامد مستقیم تصمیمات سیاسی کرملین بود، هیچ نقش و مسئولیتی هم نمیپذیرد؟ اگر دیروز استالین بالکان را به چرچیل فروخت، و بزرگترین دانشگاه آمریکائی قارة اروپا در بلگراد تأسیس شد، در ایران نیز 37 سال حکومت فاشیستی و یک پوپولیسم «اسلامی» را مورد حمایت قرار داد. و اگر امروز، روسیه بر هر یک از ملتهای عضو اتحاد شوروی سابق یک «اتیکت» قیمت زده، تا مشکلات اقتصادی کشور را با «حراج» این ملتها مورد حل و فصل قرار دهد، بهای ملتهای مسلمان منطقه: ایرانیان، افغانها، پاکستانیها، و ... چند دلار خواهد بود؟
روسیه، شاید بر خلاف آنچه بسیاری صاحبنظران آرزو داشتند، هنوز از سیاستبازیهای دنیای بلشویکی فاصله نگرفته. حکومت روسیه میپندارد، که با پنهان داشتن خطوط سیاسی مسکو، تا ابد میتواند سر ملتهای جهان شیره بمالد! و حال که سخن از شیرهمالیدن بر سر ملتها به میان آمد، شاید بهتر باشد به کرملیننشینان یادآوری کنیم که حمایتهای استالین از رضاشاه، و حمایتهای مسکوی «ضدفاشیست» از حکومتهای فاشیستی، که طی دورة جنگ سرد، بر ما ملت ایران حاکم شد، و مردهریگ نفرت انگیز آن هنوز هم دامنگیر ماست، از نظر ما ایرانیان، بهترین دلیل بر «سوءنیت» دولت روسیه به شمار میرود. البته همانطور که پیشتر هم گفتیم، تبلیغات مسکو چنین تفهیم میکند که، این فجایع همه تقصیر «غرب» است! غربی که ما ایرانیان در مقصر بودناش هیچ شکی نداریم.
سخنان ولادیمیر پوتین در مورد خروج آمریکا از عراق، که همزمان با احتمال دیدار رسمی احمدینژاد از این کشور صورت میگیرد، در عمل یک «هشدار» به منطقه است؛ همانطور که گفتیم، روسیه با زبان بیزبانی به آمریکائیان تفهیم میکند که «میتوانید جان به سلامت به در برید!» ولی آمریکا به کجا خواهد رفت؟ آمریکا بدون یک شکست استراتژیک در منطقه، تبدیل به تهدیدی مستقیم و مستمر بر علیه ملتهای منطقه خواهد شد. روسیه اینک قصد آن دارد که یک بار دیگر، با حمایت از سیاستهای غرب، زمینهساز خروج آمریکا از بحرانهائی شود که همچون بحران ویتنام و کره، روابط استراتژیک غرب را به نفع ملتهای جهان سوم به خطر انداخته بود. اگر طی جنگ چندین سالة ویتنام، مسکو در فراهم آوردن مقدمات مبارزات این ملت با ارتشهای استعماری دست به هیچ اقدام تعیین کنندهای نزده بود، زمانیکه ارتش آمریکا را مردم ویتنام با حمایتهای مقطعی چین مائوئیست به زبالهدانی انداختند، اتحاد جماهیر شوروی سعی داشت که این پیروزی را به نام خود به ثبت برساند! این تبلیغات برای ملت ویتنام بسیار گران تمام شد، و سازشهای «مسکو ـ واشنگتن» منطقة آسیای جنوب شرقی را طی سالیان دراز از هر گونه شکوفائی اقتصادی و فرهنگی محروم کرد؛ مسائلی که اکثر «مورخان»، عمداً از بررسی بازتابهایاش «غفلت» کردهاند! بهائی که ملت ویتنام برای این «نمایش» مزورانه پرداخت، امروز در برابرمان قرار دارد: به بنبست رسیدن اهداف و آرمانهای یک جنگ «آزادیبخش»!
ولی اینبار روسیه در برابر خود، نه ویتنام را دارد، نه لهستان، و نه اهالی بالکان را! امروز ایرانیان، و آنچه تاریخ تمدن بشری، «فلات بلند» ایران نامیده، در برابر این نوع سیاستهای مزورانه قرار گرفته. با حمایت از حکومتهای مذهبی، و افرادی از قبیل احمدینژاد، کرزائی، و گروههائی چون اوباش حزبالله و طالبان نمیتوان نقش والای این «فلات بلند» را در شکلدادن به تمدن بشری، در حد لهستان و بالکان پائین آورد. برخوردهای سوداگرانة مسکو، الصاق «اتیکتهای» قیمت بر پیشانی ملتهای مختلف، جهت فراهم آوردن زمینة «مذاکره» با بانکهای غربی، در مورد ایران، فقط یک «تف سر بالا» خواهد شد.
عمال حکومت اسلامی، جهت بیاعتبار نشان دادن جناحهای «غیردولتی»، خود از مدتها پیش به صور مختلف دست به رزمایشهای سیاسی زدهاند. اولین گام در این رزمایشها از جانب به اصطلاح «اصلاحطلبان» برداشته شد. در این مرحله، کروبی که از روی مزاح و یا شاید بدخواهی، در میان برخی همراهاناش به «شیخ اصلاحات» معروف شده، جنجال فراوانی در مطبوعات اصلاحطلبان به راه انداخت! و آغازگر حملات جدی بر علیه جماعت اصلاحطلب شد. در مرحلة بعد شاهد بودیم که، موسوی لاری، وزیر کشور دوران «اصلاحات» نیز در جبههای کاملاً متفاوت، ولی به همان میزان انتقادی، مخالفت با کروبی و نقد اصلاحطلبان را آغاز کرد! پس از چند روز سر و کلة کلاهیهای وابسته به این جماعت نیز، در مطبوعات پیدا شد، و اصغرزاده که اصولاً از حسن شهرتی هم برخوردار نیست، با تشکیل یک جبهة «چهارم»، شروع به فحاشی «مستقل» به مواضع اصلاحطلبان کرد!
با این وجود، نمیباید فراموش کنیم که حکومت اسلامی اصولاً یک مجموعة متجانس و هماهنگ نیست؛ این حکومت از عوامل مختلف و وابسته به محافل بینالمللی تشکیل شده. در نتیجه جهت اطمینان خاطر از سقوط و فروپاشی مخالفان دولت، در انتخابات هشتم مجلس شورا، عوامل حکومت میبایست دست به اقداماتی گستردهتر میزدند. اقداماتی که با بهرهمندی از حمایت تمامی جناحها، زمینة توجیه قدرتطلبیهای دولت را فراهم آورد، چرا که در شرایط سیاسی فعلی، هر گونه مخالفت با روند مسائل کشور، موجودیت این حکومت را شدیداً مورد تهدید قرار میدهد. در نتیجه میباید هر مخالفتی را در نطفه خفه کرد. در همین راستاست که شاهد درافشانیهای حداد عادل، رئیس مجلس شورای اسلامی در مورد «وظایف» دولت و تخطی احمدینژاد، از «مصوبات» قانونی مجلس هستیم! ولی این دعوای نمایشی، نهایت امر کار را به مراحل بالاتری کشاند. مراحلی که بازیگران این تئاتر مضحک شاید انتظار رویاروئی با آنرا نداشتند!
پیشتر، در مطلبی تحت عنوان «مقام معظم مستأصل»، به موضعگیریهای ناشیانة علی خامنهای اشاره کرده بودیم. و فراموش نکردهایم که ایشان پیش از حضور رسمی جرج بوش در خاورمیانه، طی سخنانی، فرموده بودند، آنزمان که روابط با آمریکا سازنده باشد خودم در ایجاد این روابط پیشقدم خواهم شد! (نقل به مضمون) البته این سخنان در عرف دیپلماتیک حکومت اسلامی، آنچنان که پس از کودتای 22 بهمن به دست عوامل سازمان سیا در کشور برقرار شده، تازگی داشت؛ در این عرف، هر نوع رابطه با آمریکا، پیوسته رابطة «گرگ و میش»، و غیرقابل «توجیه» معرفی میشد! ولی همانطور که شاهد بودیم مقام معظم چند روز بعد، در چرخشی 180 درجهای، دو باره به فریاد زدن بر سر آمریکا و «اذناباش» پرداختند! و ما نیز در همان مطلب عنوان کردیم که، علی خامنهای پس از سالها خدمت به استعمار، خود در مقام یک راهبند در مسیر «عروج» این نظام استعماری قرار گرفته، تکلیف خود را به درستی نمیداند. وی راهبندی است که به احتمال زیاد میباید صحنه را ترک کند. بهترین نمونه از استیصال مقام معظم را در برخورد دولت با وحشیگریهائی میتوان دید که نام «عزاداری» برای امام حسین بر خود گذاشته! دولت احمدینژاد، جهت مقابله با این صحنهگردانیها دست به اقداماتی زد، ولی بجز علی خامنهای، هیچ یک از مقامات رسمی و نیمهرسمی این حکومت، حاضر به موضعگیری به نفع دولت نشد. در چنین مواقعی، طبیعی است که علی خامنهای احساس ضعف کرده، جهت جبران آن، همزمان خود را به دیگر جناحها نیز نزدیک کند!
در همین راستاست که، دیروز در همگامی با حداد عادل، ارسال نامهای از جانب علی خامنهای در مورد مصوبات مجلس، و در مخالفت شدید با دولت احمدینژاد را شاهد بودیم. ولی اینبار گویا صحنه از صور سنتی خود خارج شده، چرا که معمولاً در چنین شرایطی «مقام معظم» حرف آخر را میزدند، و «بقیه» هر کدام «دم» لای پایشان گذاشته، به گوشهای میخزیدند. ولی از آنجا که بحران سیاسی پای به قلب این ساختار مندرآوردی استعماری گذارده، شاهد بودیم که جناب ریاست جمهور که معمولاً در برابر «مقاممعظم»، جز دست بوسی، کرنش و احترام «رعیت به ارباب»، عمل دیگری انجام نمیدادند، تحت عنوان پاسخگوئی به رئیس مجلس، در واقع «آب پاکی» روی دست «مقام معظم» ریخته، با تکیه بر اصولی چند از مجموعه «قوانین اساسی» حکومت اسلامی، آقای حداد عادل را سر جایشان نشاندند! متن این نامه از طریق تمامی خبرگزاریهای رسمی و نیمهرسمی در سطح کشور انتشار یافت. البته عکسالعمل «مقام معظم» در مورد این «تودهانی» صریح که از دولت خدمتگزار دریافت کردهاند، هنوز روشن نیست، و شاید هیچ عکسالعملی نیز در میان نیاید. چرا که آنچه نمیباید گفته میشد، گفته شد، و آنچه نمیباید طرفهای مختلف در مقیاس وسیع در برابر افکار عمومی قرار میدادند، در سطح مملکت انعکاس یافت!
وحشت «مقاممعظم» از قدرت گیری «لباس شخصیها»، کاملاً قابل درک است. در تاریخ تحولات نظامهای استبدادی، پادوهای حاکمان مستبد، خود پیوسته مهمترین عوامل سرنگونی اینگونه نظامها بودهاند. در تاریخ قرون وسطای کشورمان، بارها غلامهای ترکنسب بر علیه حاکمان، که برخی خود نیز از جمله ترکنسبان بودند، شوریدهاند، و این شورشهای ساختاری بر علیه حاکمان مستبد، در تاریخ معاصر، حداقل در کشورهائی که هنوز تحت نظارت استعمار اداره میشوند، همچنان ادامه یافته. بهترین نمونة این شورشها را میتوان در کودتاهای پیدرپی در پاکستان، و سرنگونی «حاکمان»، توسط ارتشهای تحت فرمانشان مشاهده کرد. میبینیم که، نگرانیهای علی خامنهای امروز کاملاً قابل درک است. فراموش نکنیم که احمدینژاد یک «لباسشخصی» است، و فاقد هر گونه وجهة اجتماعی و سیاسی! این فرد که عمری را در راه به ارزش گذاردن مواضع روحانیت حکومتی گذرانده، امروز به دلیل تضعیف روزافزون این مواضع در میان حکومتیها، خود به عنوان مهمترین «مدعی» قدرت مطرح خواهد شد.
خصوصاً این تهدیدات در شرایطی بروز میکند که، علیخامنهای، به عنوان «رهبر»، بازیگری بسیار ناشی و سیاستمداری تازه به دوران رسیده است. وی سالها در رأس یک تشکیلات «خفته» و سرکوب شده، به صورتی نمایشی، نقش «رهبری» بر عهده گرفته بود، بدون آنکه عملاً نیازی به موضعگیری و اعمال سیاست داشته باشد. ولی امروز، خامنهای دیگر قادر نیست، میان جناحهای قدیمیتر حکومت اسلامی، و لباسشخصیها «توازن» سیاسی لازم را برقرار کند. چرا که برخی از محافل سنتی حکومت اسلامی، ریشههایشان عملاً در مجلس سنای دوران سلطنت است، و یا وابسته به محافل «خفیة» دوران پهلوی اولاند. در صورتی که جماعت «لباسشخصیها»، که دولت فعلی برخاسته از آنان است، از عمق روابط «لمپنیسم» حاشیه نشینی شهرهای دوران پهلوی پای به میدان سیاست جاری کشور گذاشتهاند. لباسشخصیها، در صورت نزدیک شدن به محافل سیاستگذار جهانی به صراحت میتوانند پشت آخوندهای حکومتی را خالی کنند! چرا که این قشر، دیگر نه در میان روحانیت شیعه جائی دارد، و نه در میان مردم!
نهایت امر میباید اذعان داشت، زمانیکه «مجلس» اصولگرا به جان «دولت» اصولگرا میافتد، مشکلی در کار آمده! مشکلی که بر خلاف دادههای علومسیاسی، حداقل در شرایط فعلی، نمیتواند به نفع جناحهای اصلاحطلب نیز حل و فصل شود. و اینهم دلیلی دیگر بر پوشالی بودن استدلالاتی است که بر اساس آنها، رسانههای وابسته به محافل مختلف حکومت، ادعا دارند که گویا جناحهائی تحت عنوان «اصولگرا» و «اصلاحطلب» در کشور ایران در مصاف با یکدیگر، «خطوطی» سیاسی و انتخاباتی ترسیم کردهاند!
امروز سقوط چشمگیر بازارهای بورس در اروپای غربی، آسیای شرقی و حتی آمریکای لاتین حکایت از آغاز دورانی نوین دارد. دورانی که از نظر تقسیم «غنائم» جنگ خونین عراق و افغانستان در میان سرمایهداریهای جهان، شاید قابل توجه باشد. در همین راستا، «اشتراوس کان»، رئیس فعلی «صندوق بینالمللی پول»، در اظهارات امروز خود، اوضاع اقتصادی جهان را «نگران کننده» ارزیابی کرد! وی که پیشتر سالها مدرس علوم اقتصادی در یکی از دانشگاههای نه چندان معتبر کشور فرانسه بود، طی چند سال حکومت سوسیالیستها، به پست وزارت اقتصاد نیز نائل آمد. اشتراوس کان، پیشبینی «صندوق بینالمللی پول» را در یک جمله خلاصه میکند: «رکود» اقتصادی در راه است!
البته جهت درک «تعبیری» که آقان «کان»، و امثال ایشان از «رکود» اقتصادی صورت میدهند، میباید با الفبای اقتصاد مورد نظر ایشان، آشنائی داشته باشیم. زمانیکه رئیس بنیادی چون «صندوق بینالمللی پول»، سخن از «رکود» اقتصادی به میان میآورد، به معنای آن است که مردم در ایالات متحد، دیگر نمیتوانند مانند گذشته ثروتهای تولید شده در دیگر قسمتهای جهان را به «مصرف» برسانند! در صورت تحقق کند شدن این روند چپاول، آقای «کان» و مؤسسات وابسته به این «تفکر اقتصادی»، آغاز رکود اقتصادی در «جهان» را اعلام میدارند! چرا که پس از جنگ دوم، اقتصاد جهانی در اردوگاه سرمایهداری، به معنای چپاول جهان سوم، تولید و گسترش پسانداز در اروپای غربی و ژاپن، و نهایت امر، شتاب گرفتن روند «مصرف» در ایالات متحد است. در این «روند اقتصادی»، هر چه جهان سوم بیشتر چپاول شود، و هر قدر اروپائیها و ژاپنیها بیشتر «پسانداز» کنند، اقتصاد از «رشد» بیشتری برخوردار خواهد شد. به عبارت دیگر، آمریکائی میتواند بیشتر «مصرف» کند! ولی کاملاً مشخص است که، این نوع «الگوسازی»، معنا و مفهومی از نظر علمی ندارد! خصوصاً در شرایط فعلی که، مرکزیتهای تعیینکنندة اقتصادی، استراتژیک و مالی هنوز به صراحت مشخص نشده! آقای «کان»، که پس از ملاقات با نیکولا سرکوزی، به سئوالات خبرنگاران پاسخ میدادند، اضافه میکنند: «خوشبختانه، کشورهای در حال توسعه، به رشد سریع خود ادامه خواهند داد، و زمینة رشد اقتصاد جهانی را فراهم نگاه میدارند. با این وجود، این امکان هست که حتی این کشورها نیز با رشدی کمتر از حد پیشبینی شده روبرو باشند!»
البته نیازی به تذکر نیست که، در قاموس ایشان، «این کشورها»، به چین و هند محدود میشود! چرا که، موضع روسیه، از نظر سیاستهای رسانهای هنوز «ناشناخته» باقی مانده! ولی تا چند سال پیش، و طی دورانی که «رشد اقتصادی» هنوز مفهوم صددرصد آمریکائی خود را در رسانهها «حفظ» کرده بود، اظهاراتی از این دست، و اشارة تلویحی به کشورهای هند و چین، از زبان رئیس «صندوق بینالمللی پول»، در هیچ منبعی بازتاب نمییافت. نمیباید فراموش کرد که امروز، (دوشنبه 21 ژانویه)، به «احترام» مارتین لوتر کینگ، فعال سیاسی رنگین پوست که به احتمال زیاد در اواخر دهة 1960، توسط جناحهای «نژاددوست» حاکمیت آمریکا ترور شد، بازار بورس نیویورک تعطیل است! ولی سفارشات خرید و فروش برای فردا، از هم اکنون روشن میکند که بازارها با سقوطی چشمگیر در نیویورک روبرو خواهند بود.
حال این سئوال مطرح میشود که این مسائل، تا چه حد به ما ایرانیان مربوط خواهد شد؟ نخستین بعد در این بحران، در رابطه با خرید و فروش جنگافزار در خاورمیانه، و ادامة چپاول نفت کشورهای منطقه است. همانطور که میدانیم، اقتصاد آمریکا بر پایة تولید جنگافزار استوار شده. بازارهای دیگر: سختافزار، نرمافزار، ارتباطات، لوازم خانگی، خودرو، و ... همگی جنبة حاشیهای دارد. اگر بازارهای جنگافزار نتواند در راستای منافع مشخصی شکل گیرد، اقتصاد آمریکا با بحران روبرو خواهد شد. بحرانی که در اقتصاد آمریکا به سرعت خود را نشان میدهد، چرا که بنیاد این اقتصاد، برخلاف اقتصاد دیگر مناطق جهان، نه بر اساس برنامههای میانمدت، که بر پایه اهداف کوتاه مدت شکل گرفته. به عبارت دیگر، زمانیکه به دلیل بحران در فروش جنگافزار، تعداد مشاغل «تولید شده» در آمریکا کاهش یابد، «بحران» اقتصادی به صورتی مستقیم گریبان ردههای مختلف حقوقبگیران را در جامعه خواهد گرفت. کسانی که تا مغز استخوان به بانکها مقروضاند، و در صورت تأخیر در پرداخت قروض، هم خود و وابستگانشان را به افلاس میاندازند، و هم بانکهائی را که چون قارچ در هر محله روئیدهاند، به ورشکستگی میکشانند! و این همان مسئلهای است که طی چند ماه گذشته تحت عنوان «بحران» وامهای مسکن بروز کرده.
طی این مدت بارها رسانهها از این «بحران» سخن به میان آوردهاند، ولی کمتر رسانهای آمار هولناک این «بحران» را از نظر ابعاد انسانی بررسی کرده. آمار نشان میدهد که، بیش از 500 هزار خانوادة آمریکائی، به دلیل عدم توانائی در بازپرداخت واممسکن، توسط پلیس و با خشونتی کم سابقه به خیابانها ریخته شدهاند. این آمار میتواند شامل حال بیش از 4 میلیون آمریکائی متعلق به طبقة متوسط باشد! «بحرانی» که ابعاد آن به هیچ عنوان صرفاً «مالی» و «اقتصادی» نبوده، و به احتمال زیاد سرآغاز بحرانهای گستردة اجتماعی در آمریکای شمالی خواهد شد.
دولت ایالات متحد، در نخستین ماههای ریاست جمهوری جرج بوش، به صورتی ضمنی، ولی از زبان شخصیتهای رسمی، اعلام کرده بود که ورشکسته است! مجلة تایمز، فقط چند ماه پیش از حوادث 11 سپتامبر، از قول مقامات کاخسفید، اعلام کرد، که دولت مبلغ 450 میلیارد دلار «گم» کرده! میدانیم که چنین مبلغی «گم» نمیشود، و اگر دولتی چنین ادعائی داشته باشد، به این معناست که قادر نیست مخارج جاری دفاتر دولتی را تأمین کند. همانطور که میبینیم، از آن روزها تاکنون، «جهان» در تلاطم باقی مانده! حوادث 11 سپتامبر، طرحهای مبارزه با تروریسم در داخل و خارج از مرزهای آمریکا، اشغال نظامی افغانستان و عراق، بحران هستهای حکومت اسلامی، و ... و خصوصاً افزایش بیسابقة بهای نفت، تماماً ابزارهائی بود که حاکمیت آمریکا با تکیه بر آنان قصد خروج از بحران مالی و اقتصادی هزارة سوم را داشت. اینکه آیا آمریکا با توسل به تمامی این ترفندها توانسته نهایتاً پای از بحران بیرون بگذارد، یک پاسخ بیشتر نخواهد داشت: پاسخی منفی!
در عمل، هیئت حاکمة ایالات متحد بجای بهرهگیری از امکانات نوین، که پایان «جنگسرد» فراهم آورده بود، جهت خروج از بحران، تلاش کرد که، با تکیه بر پیشفرضهای «جنگسرد»، به یک «بازارچة» خصوصی دست یابد. «بازارچهای» که در آن، کمونیسم با تروریسم، اقتصاد جهانی با اقتصاد نفت، «جنگسرد» با جنگ در کشورهای خاورمیانه، و ... جایگزین شده بود. ولی همانطور که دیدیم احداث چنین «بازارچهای» از سوی دیگر قدرتها مورد تأئید قرار نگرفت؛ قدرت روزافزون نفتی روسیه در بازارهای جهان، ورود چین به بازارهای آزاد، و عدم توانائی دولتهای دستنشاندة آمریکا در خاورمیانه، در راه همیاری با سیاست ارباب، از ماهها پیش «بازارچة» عموسام را دچار بحران کرده بود. سقوط امروز در بازارهای بورس در واقع پیامد منطقی این بحران است.
به عبارت دیگر، در منطقة خاورمیانه، که برای «بازارچة» عموسام کلیدی است، آمریکا با بحرانهای جدی، در ابعاد متفاوت روبرو شده. نخست اینکه، اسرائیل دیگر قادر به پیشبرد سیاستهای جنگافروزانه نیست، و نمیتواند با به تشنج کشاندن منطقه، زمینهساز فروش جنگافزار شود. شکست ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه نشان داد که قدرتهای روسیه و هند دیگر حاضر نیستند موجودیت یک اسرائیل «جنگافروز» را بپذیرند. حتی امروز نیز جنگندههای اسرائیل بر فراز خاک لبنان هدف آتشبارهای ضدهوائی قرار گرفتهاند، این همان «لبنانی» است که، پس از پیروزی آمریکا جهت به قدرت رساندن آیتاللهها و استقرار حکومت اسلامی در ایران، توسط ارتش اسرائیل به خاک و خون کشیده شد! از طرف دیگر، شکست دولتهای به اصطلاح «میانهرو» در خاورمیانه، نقش کلیدی این منطقه را به صورتی که در محاسبات سیاسی آمریکائیها ترسیم شده بود، ابتر کرد! گسترش نفوذ دولتهای «میانهروی اسلامی»، ایدهآلهای ایالات متحد، از قماش سعودیها، شیخکهای خلیجفارس، کرزائی و مرحوم بوتو، در این منطقه دیگر امکانپذیر نیست. از طرف دیگر، تندرویهای اسلامی، که روزگاری آب به آسیاب مبارزه با بلشویسم میریختند، دیگر نه به کار آمریکا میآیند، و نه برخوردار از اقبال عمومیاند.
ماجراجوئیهای ارتش آمریکا در منطقة خلیجفارس و آسیای مرکزی تا به امروز هزاران میلیارد دلار برای شهروندان اروپائی و آمریکائی هزینه به همراه آورده، ولی پروژة اقتصادی دولت والکر بوش، به دلیل خلاء سیاسی حاکم، در نطفه خفه شد! دولت واشنگتن نتوانست از این هزینهها، زمینهای جهت اعتلای ملاحظات سیاسی و مالی خود فراهم آورد. این هزینههای سرسامآور، به احتمال زیاد در گردابی که جنگ و تروریسم در سطح جهانی ایجاد کرده، به سرنوشت همان450 میلیارد دلار کذا دچار خواهند شد. ولی اینبار دیگر نمیتوان یک «سیدخندان» دیگر پیدا کرد، یک 11 سپتامبر دیگر خلق کرد، و یک صدام حسین دیگر را نیز در آن سوی دنیا «نشان» کرد؛ آمریکا ناچار خواهد شد با بحرانی که نتیجة فروپاشی اقتصاد «جنگسرد» است، در خانة خود، و در تمامی ابعاد آن روبرو شود.