۱/۰۷/۱۳۸۹

«کاکو» و کمیسیون!




در مورد نقش مهم اینترنت در پایه‌ریزی تحولات فکری و اجتماعی، خصوصاً در کشورهائی همچون ایران که با تکیه بر سنت‌های دیرینة سرکوب فرهنگی از طرف حاکمان، استبداد بر «نوشتار» به مورد اجرا گذاشته می‌شود، هر چه بگوئیم کم گفته‌ایم. در مطلبی که تحت عنوان «اتحادیه و آی دزد» نوشتیم، به صراحت گفتیم که پدیدة اینترنت با حذف واسطة «سخت‌افزاری» از ارتباط میان انسان‌ها عملاً مهم‌ترین اهرم کنترل بر جوامع را از دست حاکمان مستبد بیرون کشیده. به طور مثال،‌ نویسندة ایرانی بر روی خطوط اینترنت دیگر درگیر مشکلات چاپ،‌ ممیزی، چاپخانه و نشر و توزیع نمی‌شود؛ بی‌رودربایستی بگوئیم، پدر حاکمان در آمده.

این حاکمان طی سال‌های پس از ورود صنعت چاپ به کشور صرفاً با تکیه بر همین ارتباط «سخت‌افزاری» حکومت را بین نویسنده و خواننده به «داورنهائی» تبدیل کردند و آخرالامر توانستند ملت ایران را از دستیابی به هر گونه تحول مثبت در راه گسترش فرهنگی محروم کنند. اینک اگر قرار باشد روند تأثیر روزمرة اینترنت بر زندگی ایرانیان همچنان ادامه یابد، پس تکلیف «نان استعمار» چه خواهد شد‌ که رو به آجر شدن می‌گذارد. راه نجات چیست؟ پای گذاشتن عوامل استعمار،‌ مراکز تصمیم‌گیری استعماری و نوکران نشاندار و بی‌نشان استعمار در میانة میدان اینترنت، آنهم تحت عنوان «حمایت از کاربر ایرانی»!

دیدیم که اتحادیة اروپا که خود در زمینة سانسور اینترنت بسیار فعال است، چند روز پیش با صدور بیانیه «فیلترینگ اینترنت» در ایران را محکوم کرده بود! ‌ البته در اینکه حکومت جمکران یک تشکیلات آزادی‌ستیز و دست‌نشانده است، جای تردید وجود ندارد، در زمینة آزادی‌بیان نیز ما قصد نداریم کشورهای فرانسه و آلمان و انگلیس را با حکومت آخوندهای جمکران مقایسه کنیم، ولی اتحادیة کذا بجای «به‌به‌وچه‌چه» کردن در راه «آزادی بیان» بهتر است نخست در برابر افکار عمومی خود توضیح دهد، به چه دلیل اکثر وبلاگ‌نویسان اروپائی برای فعالیت‌های‌شان، بجای استفاده از سایت‌های بومی، به سایت‌ها و خدمات غیراروپائی روی می‌آورند؟ می‌بینیم که در زمینة آزادیخواهی، تا آنجا که مربوط به سیاست‌بازان و لات‌ولوت‌های محافل حاکم می‌شود، حتی در کشورهای «دمکراتیک»، معمولاً آنچه هدف اصلی قرار گرفته ادعای پوچ است نه افعال و اعمال آزادیخواهانه. چرا که «آزادیخواهی» امروز تبدیل به یک شعار توخالی شده و با تکیه بر آن به راحتی می‌توان انسان‌ها را به بیراهه کشاند.

در دنبالة «زنجیرة» آزادیخواهی‌های نمایشی که با اظهارات حسین اوباما در پیام «تبریک» نوروزی کاخ سفید آغاز شد، اینک به اظهارات خررنگ‌کن سناتور «کافمن»، رئیس «کميتة آزادی جهانی اينترنت سنا» می‌رسیم. بله، اشتباهی در کار نیست! کنگرة آزادی‌ستیز ایالات متحد که حداقل طی نیم سدة اخیر کلیة عملیات سانسور، سرکوب نوشتار و گفتار و ممیزی فیلم و هنرهای دیگر را در خاورمیانه، خصوصاً در کشور ایران رهبری کرده، امروز کمیته‌ای جهت «آزادی جهانی اینترنت» به راه انداخته! حتماً این کمیته نیز همچون القاعده می‌باید با همکاری و سرمایة «سعودی‌ها» در راه ارتقاء آزادی‌بیان فعالیت کند! همانطور که می‌بینیم هزارة سوم میلادی میعادی است جهت ملاقات با «عجایب هفتگانه!»

سنای ایالات متحد که از جمله‌ شاهکارهای تاریخی‌اش تأئید اشغال عراق و افغانستان و حمایت‌های سیاسی و نظامی از شیخ‌های آزادی‌ستیز عربستان سعودی و آدمکشان القاعده است، اینک آتش‌بیار معرکة «آزادی بیان» می‌شود. خلاصة کلام شرکت‌های اسلحه‌سازی، بانک‌های چپاولگر، شرکت‌های چند ملیتی، سازمان‌های نظامی و شبه‌نظامی و ... که هر یک نوچه‌های‌شان را با تکیه بر «آراءعمومی» به سنای ایالات متحد اعزام می‌کنند، اینک «مهر» حمایت از «آزادی بیان» به دل‌شان افتاده. کمیته‌ای نیز جهت همین «آزادی» در محل افتتاح شده!

پس از پایان جنگ دوم، هنگامی که در سال 1948، اعلامیة جهانی حقوق بشر به پیشنهاد ایالات متحد در مجمع عمومی سازمان ملل به رأی گذاشته شد، کمتر کسی می‌توانست حدس بزند که چگونه کشورهای قدرتمند خواهند توانست با تکیه بر سوءتعبیر از همین «اعلامیه»، میلیون‌ها انسان‌ را در سراسر جهان از حقوق پایه‌ای خود محروم کنند. آنروزها تنها سخنی که در لفافه و در مسیر مخالفت با این «اعلامیه» بر زبان رانده شد از دهان نمایندگان «بلشویسم» روس بیرون آمد، همان‌ها که این «30 اصل» را وسیله‌ای جهت تخفیف مشروعیت جهانی «نظام بلشویک» معرفی می‌کردند! کسی حتی در خواب هم نمی‌دید که استفادة گزینشی و ابزاری از «اعلامیة جهانی حقوق بشر» به 70 سال تهاجم و به زیر پای گذاشتن همین حقوق منجر شود. کسی نمی‌توانست تصور کند که سال‌ها پس از تصویب این «اعلامیه»، یانکی‌جماعت با تکیه بر شعار «آزادی» به خود اجازه دهد که ویتنام را سال‌ها و سال‌ها به بمب‌های فسفری ببندد. ولی این جنایات به نام «آزادی» صورت گرفت، همانطور که ملت افغانستان نیز تحت عنوان حمایت از «سوسیالیسم» قتل عام شد.

در این مقطع شاید بهتر باشد نگاهی شتابزده به روند «مشروعیت ‌سازی» در تاریخ بشر داشته باشیم. می‌دانیم که ایده‌ها و نظریات انسان‌ها فقط زمانی می‌تواند در صحنة زندگی روزمره تبدیل به اهرم‌های کارورزانه شود که در اطراف خود نوعی «مشروعیت» عمومی ایجاد کند. به عبارت ساده‌تر اگر این «مشروعیت» ساخته نشود ایده‌ها و نظریات از اهمیت کاربردی، خصوصاً در جهان سیاست برخوردار نخواهد شد، در نتیجه در جلب نظر سیاست‌بازان و نوکران محافل قدرت‌پرست نیز ناکام خواهد ماند. به طور مثال، اگر گسترة جغرافیائی نظریات مسیح به همان منطقة خاورنزدیک محدود می‌شد و هیچگاه پای به ساختار قدرتمند امپراتوری رم نمی‌گذاشت، مسیحیت هرگز نمی‌توانست تبدیل به یکی از مهم‌ترین اهرم‌ها در سرکوب و کشتار ملت‌های جهان شود. جنایاتی که به نام حمایت از مسیحیت توسط شوالیه‌های «توتونیک» در اروپای شرقی صورت گرفت، حتی از ارتش آدولف‌ هیتلر نیز دیده نشده. جالب است که این «وحشیگری‌ها» به نام حمایت از آموزه‌های کسی صورت می‌گرفت که در تمام عمر وحشیگری را محکوم کرده بود!

چرا راه دور برویم، بهترین نمونه از روند انسان‌ستیز «مشروعیت‌سازی» عملکرد حکومت اسلامی در ایران است. این حکومت در چارچوب یک «دین»، انسان‌ها را عملاً تبدیل به حیوانات درنده کرده. همانطور که در سرکوب‌های انتخاباتی اخیر شاهد بودیم این موجودات وحشی که در روند «مشروعیت‌سازی» یک دستگاه ددمنش و ضدبشری تولید شده‌اند، از هر حیوان درنده‌ای با حقوق انسانی بیگانه‌تر خواهند بود. اینان از انسانیت خود مبری شده، پای در ارتباطی گنگ و بی‌معنا می‌گذارند که «انسانیت» را بار دیگر، و اینبار در چارچوب منافع یک حکومت دست‌نشانده و در ارتباط با نطفة «مشروعیت‌سازی» تعریف می‌کند. نظریة «انسان» در مخیلة اینان نه آن است که هر انسانی طی دوران زندگی به تدریج در ذهن خود ساخته و پرداخته، «انسان» نزد اینان به شیوه‌ای جدید و تحت الزامات «مشروعیت‌سازی» از نو تعریف ‌‌شده. خلاصه بگوئیم، اینان فرزندان والدین خود نیستند؛ بچه‌های کوچه و خیابان‌های خود نیستند؛ برادران و خواهران و اقوام و دوستان و خویشاوندان خود را نخواهند شناخت، اینان فرزندان یک ایدئولوژی انسان‌ستیزاند که در نخستین گام جز خدمت به قدرت و انسان‌ستیزی هدفی دنبال نخواهند کرد. اینچنین است که از مجموعه‌ای «ایده‌ها» و نظریات، که شاید برخی در آغاز انسانی نیز بنماید، یک گشتاور پوچ و توخالی به نام «ایدئولوژی» ساخته می‌شود و در محراب این «ایدئولوژی» انسان‌ها هستند که به قربانگاه می‌روند.

در تاریخ جهان، همین گشتاور توخالی و ضدانسانی توانست از زرتشتی‌گری حکومت هولناک موبدان ساسانی را بیرون بکشد. همین گشتاور بود که اسطوره و قصه‌ای به نام «مسیح پسر خدا» را تبدیل به مهم‌ترین ابزار سرکوب و جنایت در تاریخ قارة اروپا نمود. همین گشتاور است که بعدها از ایدة انسانی سوسیالیسم، دیکتاتوری و استالینیسم جنایتکار و خونریز را استخراج می‌کند، و همین عمل را بعدها در ایران معاصر با دین اسلام کرده‌اند. خلاصة کلام تجربه نشان داده که پیشرفت «انسانیت» در جامعه در ارتباطی واژگونه با عمق «مشروعیت‌سازی‌ها» قرار می‌گیرد؛ در هر مقطعی که مشروعیت‌سازی در جوامع بشری عمیق‌تر شده، درجة «ازخودبیگانگی» و فروهشتگی انسان‌ها نیز گسترده‌تر بوده.

ولی انسان‌ها بدون حکومت، و به دور از هر گونه ساختار «مشروعیت‌ساز» و ... و خصوصاً بدون سیمان و ملاطی که «جامعه» نام گرفته فقط پای در روابط جهان وحش خواهند گذارد. پس تکلیف چیست؟ اینجاست که مسئلة «انتخاب» انسان مطرح می‌شود، و می‌باید این اصل کلی را همیشه مد نظر قرار داد که انسان فقط در صورتی می‌تواند انسانیت خود را محفوظ نگاه ‌دارد که از «حق‌انتخاب» برخوردار باشد. انتخابی که برای انتخاب‌کننده در سطح جامعه ایجاد مسئولیت می‌کند. اگر در جامعه‌ای حق انتخاب به زیر سئوال رفت، بدانیم که دیر یا زود کل انسانیت نیز به تعطیل کشانده خواهد شد. چرا که در چنین جامعه‌ای مسئولیت «انتخاب» نیز به دیگری تفویض می‌شود؛ همانطور که در جوامع فاشیست و دیکتاتورزده می‌بینیم احدی پاسخگوی اعمال خود نیست. همه به فرمان «پیشوا» عمل می‌کنند، کسی جرمی مرتکب نمی‌شود! و در حکومت اسلامی نیز «رهبر» مجرم نیست، چرا که فقط مجری «اوامر الهی» است! خلاصة کلام اگر از آنچه می‌گذرد نارضایتی دارید بی‌دلیل سراغ رهبر نروید، می‌باید گریبان «خداوند» را گرفت! این همان سیطرة پوچی است که بر روابط اجتماعی حاکم شده، و جامعة امروز ایران را همچون موریانه از درون می‌جود.

اینک که نگاهی به مسئلة «مشروعیت‌سازی» و محدودیت‌ها و الزامات آن داشتیم به مصاحبة سناتور کافمن بازمی‌گردیم. ایشان جهت توجیه فعالیت‌های فرامرزی ایالات متحد، خصوصاً آنچه بر شبکة اینترنت می‌گذرد، به تاریخ 5 فروردین‌ماه 1389، در «رادیوفردا» می‌فرمایند:

«بودجه‌ای [...] در اختیار وزارت خارجة آمریکا قرار گرفته تا به افراد و کمپانی‌های اینترنتی داخل و خارج از ایران که در مبارزه با سانسور فعالیت می‌کنند کمک کند.»


چقدر این سخنان خنده‌دار است! نخست اینکه در ایران نمی‌توان انگشت بر فرد و یا کمپانی‌ای گذاشت که با سانسور اینترنت که از طرف دولت تحمیل می‌شود «مبارزه» ‌کند! اگر محافل کوچک و منزوی‌ای نیز وجود دارند که به صور مختلف با سانسور سرشاخ شده‌اند، مسلماً فعالیت‌های‌شان در ابعادی نخواهد بود که بتوانند از «کمک‌های مالی» کمیتة کذا در سنای آمریکا بهرهمند شوند! پس می‌باید از جناب سناتور پرسید، مقصود واقعی‌تان کمک به آزادی اطلاع‌رسانی در ایران است، یا اهداف دیگری را دنبال می‌کنید؟ شما اگر شناختی هر چند محدود از مسائل ایران می‌داشتید، می‌بایست می‌دانستید که در ساختار اقتصادی و تشکیلاتی حکومت اسلامی نمی‌توان بر یک «کمپانی» انگشت گذاشت و آن را مخالف سانسور دولتی معرفی کرد. پس خلاصة کلام در همینجا بگوئیم که جنابعالی از مسائل ایران چیز زیادی نمی‌دانید. ولی جناب سناتور آناً برای پرسش ما پاسخی از آستین بیرون می‌کشند:

«بودجة شبکة صدای آمريکا را برای پوشش کامل‌تر اخبار بالا برديم»

خوب! این درست است. یعنی شما می‌توانید بودجة صدای آمریکا را در چارچوب سیاست‌های‌تان بالاوپائین کنید، ولی اینکه «بشین و پاشوی» سنای آمریکا در راه «صدای آمریکا» قدمی مثبت در راه «آزادی بیان» در اینترنت تحلیل شود جای شک و شبهه دارد. نخست اینکه صدای آمریکا یک تشکیلات دولتی است، و همانطور که خودتان می‌گوئید بودجه‌اش را هم سنای آمریکا تأمین می‌کند. در نتیجه اگر بخواهیم بپذیریم که این تشکیلات برای حمایت از «آزادی بیان» فعال شده، می‌باید همزمان قبول کرد که دولت آمریکا نیز طرفدار «آزادی بیان» است! البته برای شما شاید این یک اصل مسلم تلقی شود، ولی برای ما ایرانیان این مسئله آنقدرها «روشن» و غیرقابل تردید نیست. نخست اینکه عملکرد شما طی دوران شاه سابق در چارچوب همکاری کامل با سانسور حاکم قرار داشت، و پس از برقراری حکومت اسلامی، کم نبوده بده‌بستان‌های‌تان با ملایان و اسلام‌باوران و شیخ‌ها و شیخک‌ها!‌

دوماً، عملکرد شما در مناطقی که تحت نظارت ارتش ناتو قرار دارد جز این است که ادعا می‌کنید. اگر بخواهیم قبول کنیم که حکومت ایالات متحد طرفدار «آزادی بیان» است، می‌باید پرسید به چه دلیل کشورهای عراق و افغانستان که توسط ارتش آمریکا اشغال شده از صحنة ارتباطات اینترنت به طور کلی غایب‌اند؟ این چه نوع حمایت دولت آمریکا از «آزادی‌بیان» می‌باید تحلیل شود که در افغانستان، فعالیت اینترنت عملاً با قانون «سانسور اینترنت» آغاز شده؟ قانونی که اخیراً دولت کرزای سرهم‌بندی کرده. ما که از آنچه در بالا آمد فقط نتیجه می‌گیریم، جناب سناتور به بهانة مبارزه در راه «آزادی بیان» می‌خواهند اضافه حقوق نورچشمی‌ها را در «صدای آمریکا» تأمین کنند! جناب سناتور در ادامه، و به عنوان نتیجة نخستین نشست «کمیسیون» کذا می‌فرمایند:

«در بارة ديگر حقوق انسانی از جمله آزادی مطبوعات، آزادی بيان، و آزادی اجتماعات گفتگو شد»


و ما هم با شنیدن این سخنان واقعاً امیدواریم شدیم! می‌بینیم که کار این کمیسیون خیلی «اساسی» است، به اینترنت و این‌حرف‌ها محدود نمی‌ماند. مطبوعات، اجتماعات و ... و مسلماً اگر جناب سناتور ادامه می‌دادند، تظاهرات، خصوصاً با دستبند سبز و در حمایت از «خط امام» و میرحسین موسوی و کروبی و مبارزه با نفوذ کرملین در ایران در همین کمیسیون مطرح می‌شد. اصلاً ما پیشنهاد می‌کنیم که جناب سناتور در جلسات بعدی حتماً «آزادی بیان» در اینترنت را به بحث شیرین «بمب‌اتم» که سال‌هاست واشنگتن می‌خواهد با کمک مائوئیست‌های پکن لای عبای شیخ‌های قم و کاشان بگذارد نیز مرتبط کنند. حیف است که ملت ایران «آزادی بیان» و خصوصاً «بمب‌اتم» را در این برهه از دست بدهد. خلاصه آنچه ما دریافتیم این بود که:

بودجه‌ای [...] در اختیار وزارت خارجة آمریکا قرار گرفته تا به افراد و کمپانی‌های اینترنتی داخل و خارج از ایران که برای دستیابی حکومت اسلامی به بمب اتم مبارزه می‌کنند،‌ کمک کند!


به عنوان یک وبلاگ‌نویس فارسی زبان که سال‌هاست نوشته‌هایش توسط حکومت اسلامی سانسور شده به کمیتة کذا صریحاً می‌گوئیم، تنها خدمتی که ما و هم‌سنخ‌های ما از شما انتظار دارند این است که گورتان را گم کنید. اگر با مشتی آخوند مملکت‌مان را سه دهه است به کثافت کشیده‌اید، حداقل فضای مجازی فارسی‌زبانان را به نکبت سیاست‌های‌تان آلوده نکنید! نوکرهای عمامه‌به‌سر و هر چه شیخ و آخوند و پاسدار و حزب‌اللهی و ساواکی «سبز» هم دیدید ببرید پهلوی خودتان به واشنگتن! خلاصة کلام «کاکو»! به خیر تو امید نیست، شر مرسان!

هر که مشهور شد به بی‌ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار
(سعدی)




۱/۰۵/۱۳۸۹

باطوم‌درمانی!



با انتشار اطلاعیة وزارت امور خارجة ایالات متحد در مورد «خطر» مسافرت ایرانی‌تبارهای آمریکائی به کشور ایران، لایة نوینی از سیاست جدید دولت اوباما گشوده شد. این سیاست با تکیه بر بازی‌های رسانه‌ای و زدن «نعل‌وارونه»، در ظاهر «تلاش جهت گسترش دمکراسی» در ایران معرفی می‌شود. در این اطلاعیه، در پس ظاهرسازی‌های مردم‌فریبانه تحت عنوان «دلسوزی» برای ایرانیان قصه‌ای بی‌سروته نقل می‌شود که در واقع پیام دولت اوباماست به ایرانی‌تبارهای آمریکا. این اطلاعیه به ایرانی‌تبارها چنین تفهیم می‌کند که می‌باید ارتباط خود را با کشور ایران به طور کامل قطع کنند! این لایة دیگری است از همان کودتائی که آمریکا در پی حمایت از دولت احمدی‌نژاد بر ملت ایران تحمیل کرده، و جالب اینجاست که این عمل ضددمکراتیک، و این پروپاگاند مزورانه و ضدایرانی در شرایطی صورت می‌گیرد که وابستگی حکومت جمکران و آخوندجماعت و حزب‌اللهی‌ها به سیاست‌های ایالات متحد هر روز از روز گذشته علنی‌تر ‌شده:

«وزارت امور خارجه ایالات متحده روز سه ‌شنبه با انتشار بیانیه‌ای به شهروندان خود و به‌ویژه افراد دارای تابعیت دوگانة ایرانی و آمریکائی در مورد سفر به ایران و خطر آزار و اذیت یا دستگیری هشدار اکید داد.»

منبع: رادیوفردا، 4 فروردین‌ماه 1389

مسئلة تابعیت‌های دوگانه و چندگانه از دیرباز برای کشورهای به اصطلاح «دمکراتیک» بحران‌ساز بوده. این امر برای نخستین بار در ارتباط با کشورهای اروپای غربی خود را نشان داد. می‌دانیم که گروه‌ کثیری از فرزندان مهاجران ترک و مغربی در کشورهای فرانسه و آلمان برخی اوقات با پاسپورت‌های اروپائی به کشور آباواجدادی‌شان مسافرت می‌کنند. از قضای روزگار در رژیم‌های دست‌نشانده‌ای که با حمایت سرمایه‌داری‌های غرب، خصوصاً فرانسه و آلمان در مراکش، تونس، الجزایر و حتی ترکیه به قدرت رسیده، رفتار سیاسی و اجتماعی «نسل دوم» مهاجران ایجاد اشکال می‌کند. اینان در کشورهای آباواجدادی خود «غریبه» نیستند و اغلب در ارتباط با خانواده‌ها و اقوام نزدیک قرار می‌گیرند، که زحمت «مهاجرت» بر خود تحمیل نکرده‌اند. خلاصة کلام گسترش این مراودات به سرعت می‌تواند «نظم استعماری مطلوب» را در این سرزمین‌ها مخدوش کند. چرا که معمولاً نسل دوم مهاجران در این دیدارها و مراودات نهایت امر با مأموران پلیس، ادارات و گروه‌های مختلفی که وظیفة اصلی‌شان فقط سرکوب اجتماعی است، سرشاخ می‌شوند. البته برخورد مسافران ‌«نسل دوم» مهاجر با عمال رژیم‌های دست‌نشانده، بیشتر از آنچه برای دولت‌های تونس و مراکش و ترکیه دردسر درست کند،‌ آب در لانة مورچه در کشورهای «متمدن» می‌اندازد.

به طور مثال، به زندان انداختن جوانی که در کشور تونس متولد شده، و در همان کشور به مدرسه رفته و زندگی کرده، آنقدرها مشکل ایجاد نخواهد کرد. هم جوان «جهان سومی» رفتار پلیس سرکوبگر تونس را کاملاً «طبیعی» تحلیل می‌کند، و هم پلیس به خود حق می‌دهد که با تکیه بر حمایت‌ محافل استعماری، هم‌وطن‌اش را شکنجه کرده،‌ مورد تحقیر قرار داده و حتی به قتل برساند. ولی انجام چنین اعمالی در مورد جوانی که در آلمان متولد شده، و در این کشور به مدرسه رفته و احیاناً از موضعی «حرفه‌ای» در کشور آلمان برخودار است،‌ مشکل‌آفرین خواهد شد. یک تلفن از طرف سفارت آلمان کافی است که پلیس فاسد و دست‌نشاندة تونس را به لرزه بیاندازد. این فرد اگر در زندان به قتل برسد و یا مورد شکنجه و آزار قرار گیرد، همکاران و همسر و فرزندان‌اش در آلمان گریبان دولت را خواهند گرفت، و کافی است که با انتشار چند مقاله در روزی‌نامه‌های آلمان فدرال آبروی «نداشتة» دولت از دست برود. اگر فرد مذکور از زندان و محبس آزاد شود می‌تواند از وزارت امور خارجة آلمان یا فرانسه و یا انگلستان به دلیل بی‌توجهی‌ مقامات به سرنوشت اتباع‌شان شکایت کرده کار را به افتضاحات سیاسی بکشاند. خلاصة کلام، به این ترتیب بود که مسئلة نسل‌دوم مهاجران از سال‌ها پیش بر روی میز مسئولان وزارت‌خانه‌های مختلف در فرانسه و آلمان و انگلستان و هلند و دانمارک و ... قرار گرفت.

ولی پاسخ دولت‌های اروپای غربی به این «مشکل» بسیار ساده بود، چرا که هیچگونه تمایلی برای تغییر سیاست‌های ضدانسانی غرب در این کشورها وجود نداشته و ندارد. در نتیجه، بر اساس «تصمیمات» این دولت‌ها، اگر مسافری مراکشی‌الاصل است نمی‌تواند در مراکش از خدمات کنسولی دولت‌ فرانسه و یا آلمان استفاده کند! ‌ خلاصة کلام مهاجر «نسل دوم» همه جا آلمانی و فرانسوی و انگلیسی و ... خواهد بود، جز در مملکت پدر و مادرش!‌ قطع ارتباط مهاجران «نسل دوم» با سرزمین‌ پدری به این ترتیب عملی شد، چرا که بدرفتاری پلیس محلی با اینان «عمداً» صورت می‌گرفت، البته با حمایت دولت‌های غربی و مهاجر «نسل‌دوم» هم دست‌اش بجائی نمی‌رسید. در نتیجه به مرور زمان «مسافرت» به سرزمین «مادری» تعطیل شد! ولی از منظر حقوقی و انسانی آنچه صورت گرفت فقط یک قانون‌شکنی و وحشیگری از طرف دولت‌هائی است که خود را «متمدن» معرفی می‌کنند. جالب اینجاست که در مخالفت با نقض آشکار حقوق بشر تا به حال کوچکترین عکس‌العملی نیز از طرف سازمان‌های رنگارنگ حمایت از حقوق ‌بشر و شهروند و غیره صورت نگرفته!‌

می‌دانیم که محدود کردن حقوق «تبعة یک کشور» در مرزهای جغرافیائی در عمل به معنای به زیر پای گذاشتن حقوق بین‌الملل و محبوس کردن وی در چارچوب مشخص جغرافیائی است. به عبارت دیگر دولت آمریکا، حق ندارد به یکی از اتباع خود بگوید، «در این مناطق آمریکائی هستی! آنجا که رفتی از نظر قانونی و کنسولی ایرانی‌ و ترک و عرب و ... خواهی شد!» ولی در کمال تعجب این عمل صورت گرفته، و سازمان‌های حقوق‌بشر در کشورهای «متمدن» که برای یک موی سگ جانی‌هالیدی «تظاهرات میلیونی» به پا می‌کنند، خفقان مرگ گرفته‌اند.

وزارت امور خارجة ایالات متحد، با انتشار بیانیة کذا در عمل لایه‌های پنهان سیاست حزب دمکرات را در حمایت از اوباش سبز، حزب‌الله و لات‌ولوت‌های مقام معظم علنی کرده. سیاستی که در امتداد همان سیاست‌های رایج طی این سه دهه قرار می‌گیرد. این سیاست از قتل وحشیانة زهرا کاظمی در زندان اوین آغاز شد و هدف اصلی از اعمال آن فقط سرکوب ملت ایران و مخالفان واقعی توحش شیعی‌مسلکان است. همانطور که پیشتر نیز شاهد بودیم، به دنبال قتل فجیع خانم کاظمی، ایرانی‌تبارهائی که به ایالات متحد پای می‌گذاشتند، چه با پاسپورت آمریکائی و انگلیسی و چه با مدارک ایرانی، از زن و مرد به بهانة بازرسی بدنی عملاً توسط پلیس در فرودگاه‌ها، بنادر و مرزهای زمینی مورد «تجاوز» قرار می‌گرفتند! کسی هم در «مهدآزادی» و کشور گاوچران‌های «لیبرال» به این عمل وحشیانه هیچ‌ اعتراضی نکرد!

پس از آنکه علیرغم تحمیل این وحشی‌گری‌ها توسط اوباش ادارة مهاجرت آمریکا بر شهروندان ایرانی، دولت واشنگتن نتوانست نتیجة مطلوب را که همان قطع کامل ارتباط ایرانیان با سرزمین‌ مادری‌شان باشد به دست آورد، در اوائل دوران احمدی‌نژاد عوامل آمریکا در ایران دست به نمایشات و صحنه‌سازی‌های احمقانة دیگری زدند. در چارچوب «نمایشات» جدید،‌ افراد شناخته شده‌ای که از دیرباز از جمله عوامل و رابط‌های سازمان‌های جاسوسی غرب با حکومت جمکران به شمار می‌رفتند در تهران دستگیر می‌شدند، و حکومت طی نمایشات «هیجان‌انگیز» از اینان «اعترافات» می‌گرفت، و ماه‌ها و ماه‌ها در «زندان‌» به زنجیر می‌کشیدشان،‌ البته این صحنه‌ها همه «ساختگی» بود. دستگیری اینان درست از الگوی دستگیری اوباش سبز در حکومت اسلامی پیروی می‌کند!

هیچکس با این‌ها کاری نداشت،‌ ولی پس از انتشار «خبر» دستگیری‌شان در سایت‌های رادیوزمانه، رادیوفردا، بی‌بی‌سی، صدای‌آمریکا و ... فریاد رئیس‌جمهور و وزرای کابینه و شخصیت‌های گاوچران‌ها را می‌شنیدیم که از «حقوق» اینان به شدت حمایت می‌کردند!

این عمل که با هدف ایجاد وحشت نزد ایرانی صورت می‌گرفت تا همین چند ماه پیش رسماً مورد تأئید دولت آمریکا قرار داشت. هنوز هم می‌بینیم که برخی «ازمابهتران‌ها» ظاهراً در زندان‌های حکومت اسلامی «آب خنک» میل می‌فرمایند. ولی ادامة این خیمه‌شب‌بازی در عمل بسیار مشکل شده. رادیوفردا در ادامة مطلب خود در کمال بیشرمی می‌نویسد:

«ایران تابعیت دوگانه را برای افراد به رسمیت نمی‌شناسد و در صورت بازداشت ایرانی ـ آمریکائی‌ها آن‌ها را ایرانی قلمداد می‌کند.»


اتفاقاً در همینجا باید گفت، آنکه اتباع ایرانی‌تبار ایالات متحد را آمریکائی تلقی نمی‌کند، دولت ایران نیست؛ دولت ایالات متحد است. چرا که دولت‌های پیاپی در ایران، از زمان هاشمی رفسنجانی بارها و بارها مسئلة ایرانیان چندتابعیتی را مطرح کرده‌، بر شناخت تابعیت دوگانه و چندگانه مهر تأئید گذاشته‌اند. این شما هستید که در این مقطع می‌خواهید سیاست اروپای غربی در شمال آفریقا و خاورمیانه را بر شهروندان ایرانی‌تبار آمریکا نیز تحمیل کنید. خلاصه می‌گوئیم، رفت و آمد ایرانیان به سرزمین‌ مادری‌شان گویا «نظم مطلوب» استعماری که واشنگتن با کمک لات‌ولوت‌های حوزه و بازار در ایران به راه انداخته مخدوش می‌کند، و به همین دلیل دست خونین دولت ایالات متحد اینبار رسماً در حمایت از کودتای احمدی‌نژاد از آستین بیرون آمده؛ البته با توسل به «واژگون‌نمائی»!

بهتر است دولت آمریکا بجای لاف‌ و گزاف در مورد «آزادیخواهی‌» گاوچران‌ها به این پرسش‌های ساده پاسخ دهد: کدام شهروند آمریکائی به مأمور مهاجرت در مرزهای ایالات متحد اجازه می‌دهد که صرفاً به دلیل مسافرت به یک کشور، و یا تعلق به یک اقلیت اجتماعی مورد تجاوز و آزار جنسی نیز قرار گیرد؟ و شما به عنوان «دولت» چگونه به خود اجازه می‌دهید که چنین اعمالی را به عنوان «اجرای قانون» بر یک شهروند آمریکائی تحمیل کنید؟ این وحشیگری عملاً فقط در مورد ایرانیان صورت گرفت، و بسیاری از اینان اتباع ایالات متحد شناخته می‌شدند. تنها صورتبندی ممکن این است که دولت ایالات متحد اینان را آمریکائی به شمار نمی‌آورد و حقوق شهروندی برای‌شان قائل نیست.

پیام این عملیات روشن بود: یا با پاسپورت ایرانی به کشورتان می‌روید، یعنی مورد تأئید سفارت جمکران در واشنگتن هستید و هر گونه تعهدات کنسولی در قبال اقامت‌تان در ایران از سر دولت آمریکا باز می‌شود، یا اگر با پاسپورت آمریکائی رفتید، هنگام بازگشت، دم مرز مأمور مهاجرت باطوم به ماتحت‌تان می‌کند! اسم این را هم گذاشته بودند: قانون فدرال! شما که قوانین مترقی‌ دمکراسی‌تان را مدیون مونتسکیو هستید، تجاوز با باطوم را از «روح‌القوانین» استخراج کرده‌اید یا از قوانین حکومت اسلامی که دست‌پخت خودتان است؟ قوانینی که پس از سه دهه، منبع الهام‌تان در زمینة مقررات داخلی آمریکا هم شده.

خلاصه بگوئیم، اینبار دیگر «مسئله» از لات‌بازی دولت‌های اروپای غربی در مورد پاسپورت‌ فرانسوی و آلمانی و انگلیسی «نسل دوم» مهاجران به مراتب فراتر رفته بود؛ و همانطور که شاهد بودیم در امر مقدس «لات‌بازی» گاوچران‌ها شهرة آفاق‌اند. ولی ما بررسی ابعاد مختلف این اطلاعیة احمقانه و پامنبری‌ها و دروغ‌بافی‌های «رادیوفردا» را در همینجا خاتمه می‌دهیم. فقط یادآوری می‌کنیم که این «اطلاعیه» دقیقاً دو روز پس از «پیروزی» بزرگ اوباما یعنی رأی مجلس نمایندگان به پروژة «بیمة درمانی همگانی»، از طرف وزارت امور خارجه صادر شده! این «تقارن» زمانی معنای ویژه‌ای دارد، که به صورتی شتابزده در همینجا آن را بررسی می‌کنیم.

همانطور که بارها گفته‌ایم به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی،‌ هیئت حاکمة ایالات متحد نیز پای در نوعی فروپاشی گذاشت. هر چند فروپاشی فوق در حال حاضر بیشتر به صورت شکاف‌های عمیق سیاسی در قلب ساختار حاکمیت آمریکا خود را به نمایش ‌گذارده. مسلماً «رأی مثبت» مجلس نمایندگان به پروژة پیشنهادی اوباما، پروژه‌ای که حتی بیل کلینتن «سرفراز» را نیز به زانو در آورد و به خنس‌فنس انداخت، می‌باید به عنوان تثبیت موضع دولت اوباما در مقام یک پایة مستحکم سیاسی در این آشفته‌بازار تلقی شود. حال می‌باید پرسید چرا همزمان با «تحکیم» مواضع اوباما، دولت وی، هم مانند دولت‌های پیشین پای در «بن‌بست» مذاکرات صلح خاورمیانه می‌گذارد، و هم مواضع مفتضحانة خود را در مورد ایران ـ این موضع با انتشار اعلامیة اخیر وزارت امور خارجه صریحاً اتخاذ شده ـ رسماً و بدون رودربایستی به نمایش در می‌آورد؟

این پرسش‌ها پاسخی روشن دارد: اوباما پس از تثبیت موضع خود در ردای یک دولت «نوگرا»،‌ البته فقط در سیاست‌های داخلی، اینک سعی دارد که در زمینة سیاست‌های خارجی درست پای جای پای بیل‌کلینتن و پیشینیان‌اش در حزب دمکرات بگذارد. خلاصة کلام، برخورد اخیر اوباما با مسائل سیاست جهانی، خصوصاً پس از تحکیم مواضع وی در واشنگتن به صراحت نشان داد که محفل اوباما، خارج از طرح‌های متداول «دمکرات‌ها» هیچ برنامة دیگری ندارد. و به استنباط ما این مقطع زمانی در واقع نه آغاز «پیروزی» اوباما که پایان پیروزی‌ها و فتوحات ایشان می‌باید تلقی شود. محفل اوباما اینک قصد دارد که با سیمان و چسب و بزک سیاست خارجی، این «پیروزی‌ها» را که به قیمت ایجاد شکاف و نفرت اجتماعی و طبقاتی در جامعة آمریکا تحصیل شده به هم وصله‌پینه کند! خلاصة کلام ایشان قصد دارند از دیگ‌ودیگ‌بر سوراخ و دودگرفتة «توماس جفرسون» بارگاه ویکتوریائی درست کنند. در همینجا بگوئیم، شرایط جهانی مشکل می‌تواند به آمریکا امکان چنین بازگشتی به مواضع «قدرقدرتی» بدهد، هر چند همراهی‌های اخیر مسکو و چین با سیاست‌های آمریکا نشان از رضایت خاطر این دولت‌ها از تحکیم مواضع اوباما در داخل داشته باشد.

در چارچوب همین «رضایت‌هاست» که «بی‌بی‌سی» از عقب‌نشینی یک شرکت نفتی روسیه در پروژه‌های نفتی جمکران گزارش می‌دهد!‌ البته خبرگزاری‌های غربی از همکاری احتمالی چین در اعمال تحریم اقتصادی علیه ایران نیز سخن می‌رانند. و شبکه‌های جنگ‌طلب غرب و وابسته به غرب مرتباً توپ و تفنگ اسرائیل و آمریکا را به رخ ما ملت می‌کشند، و چنین وانمود می‌کنند که گوئی این ‌کشورها آمادة حملة نظامی به ایران شده‌‌اند.

حال باید پرسید این مانورهای «سیاسی» و خبرسازی‌ها در عمل چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟ می‌دانیم که روسیه سال‌‌هاست در طرح «اناران» این دست و آن دست می‌کند؛ مسئله به هیچ عنوان «جدید» نیست. در ثانی، آمریکا که «ظاهراً» حامی تحریم اقتصادی علیه ایران است، چگونه انتظار دارد که در فردای دعوا و گرفتاری مالی و «رسانه‌ای» و تبلیغات ضددولتی که برای پکن درست کرده، این کشور دقیقاً پای در مسیر سیاست واشنگتن نیز بگذارد؟ باید اذعان داشت که این خبرسازی‌ها و صحنه‌آرائی‌ها بیش از آنچه عقل سلیم بتواند قبول کند خوشبینانه و کودکانه می‌نماید.

آخرالامر شاهدیم که در این هیهات، علیرغم برنامه‌ریزی‌های گستردة جهانی و لاف‌وگزاف‌ کلان واشنگتن پیرامون «طرح‌ صلح» در اسرائیل، بحران در منطقة اشغالی فلسطین و اسرائیل عملاً توسط محافل خرابکار پای به همان آشوب‌آفرینی‌های دوران بیل کلینتن گذاشته!‌ سئوال این است: کدام انسان عاقلی ایالات متحد را امروز در موضع دوران بیل کلینتن می‌بیند؟ می‌دانیم که امروز آمریکا از موضع بسیار ضعیف‌تری برخوردار است، و مسلماً آقای اوباما بیش از هر کس دیگر با این واقعیت آشنا هستند.

با نگاهی به آنچه در بالا آوردیم می‌باید بالاجبار قبول کرد که «سنگرسازی» کودکانة دولت اوباما در سیاست‌ خارجی که بر پایة «قدرت‌گیری‌های داخلی» تکیه دارد، هیچ نیست جز نوعی «فرا افکنی» مشکلات درونی. هیئت حاکمة ایالات متحد جهت پنهان داشتن بحران درونی خود سعی دارد که در صحنة خارجی «قدرت‌نمائی» کند! حال که به این جمع‌بندی رسیدیم، یک سئوال در مورد «رضایت» ظاهری مسکو و پکن از موضع‌گیری‌های اخیر آمریکا نیز مطرح می‌شود. می‌باید پرسید این دو پایتخت تا کجا و تا کی خواهند توانست جهت جلوگیری از فروپاشی‌های سیاسی و اجتماعی در درون ایالات متحد، هم از سیاست کلاسیک حزب دمکرات آمریکا، یعنی سیاست تهاجمی و مخرب در صحنة بین‌المللی حمایت ضمنی صورت دهند، و هم این واقعیت را نادیده انگارند که «این آمریکا دیگر آن آمریکا نیست؟»

به استنباط ما «برخورد» روسیه و چین با آمریکا طی چند روز آینده به سرعت در مسیر جدیدی متحول خواهد شد. مسیری که هم بازتابی است از ضعف‌های واقعی آمریکا و هم نشانه‌ای خواهد بود از تغییرات گستردة جهانی در مرزهای جنوبی روسیه، یعنی ترکیه و ایران!




...


۱/۰۳/۱۳۸۹

«اتحادیه» و آی دزد!


در وبلاگ امروز نگاهی خواهیم داشت به مسئلة ارتباطات در قلب حکومت اسلامی. پر واضح است که خارج از یک بررسی کلی در مورد نقش ارتباطات در رژیم‌های مستبد و فاشیست چنین بحثی قابل ارائه نخواهد بود. پس در گام نخست می‌پردازیم به نقش ارتباطات در انواع نظام‌های سیاسی، چه دمکرات و چه مستبد. آنگاه تصمیمات و تهدیدات «نمایشی» اتحادیة اروپا در محکومیت پارازیت‌های ارسالی از سوی حکومت اسلامی بر روی شبکة ماهواره‌ها و سانسور اینترنت را بررسی می‌کنیم. پس ابتدا بپردازیم به نقش ارتباطات.

از آنجا که «ارتباطات» فقط پس از اختراع صنعت چاپ در عرصة اجتماعی حضور یافت، می‌باید به نقش گوتنبرگ اشاره کنیم. مورخان در مورد اهمیت صنعت چاپ کم نگفته‌اند، ولی زمانیکه در تاریخ 22 اکتبر 1454، گوتنبرگ نخستین نمونة یک متن در 31 سطر را به چاپ رساند در واقع در عرصة ارتباطات انقلابی ایجاد کرد که دقایق‌اش را هنوز بشریت یک به یک «تجربه» می‌کند. با این وجود، آنچه در سال 1454 صورت گرفت، نه یک «اختراع» فناورانه و ماشینی که پذیرش یک بینش نوین در زمینة ارتباط انسان با انسان بود. مورخانی که در مورد گوتنبرگ مقالات و کتب مفصل نوشته‌اند همگی در این مورد اتفاق نظر دارند که «صنعت چاپ» را گوتنبرگ از نمونه‌های موجود در چین و دیگر مناطق جهان اقتباس کرده بود. در عمل، آنچه رخداد «اختراع صنعت چاپ» نبود ـ جزئیات این «صنعت» را پیشتر ملت‌های مختلف می‌شناختند ـ در این تاریخ این اصل کلی مورد قبول قرار گرفت که «متن» می‌تواند در مقیاسی وسیع «تولید» و نهایت امر در میان خوانندگان «توزیع» شود. و این بود لایة اصلی در انقلابی که گوتنبرگ تحت عنوان «صنعت چاپ» برای ملت‌ها به ارمغان آورد.

اگر زمینة فکری و اجتماعی دوران «انقلاب صنعتی» اختراع گوتنبرگ را از نظر «زمانی» دنبال نکرده بود مسلماً صنعت چاپ در اروپا نیز به سرنوشت نمونه‌های آسیائی خود تبدیل می‌شد؛ نوعی صنعت درباری و روحانی جهت «خوش‌خطی» کتاب‌هائی که خواننده هم ندارد. ولی انقلاب صنعتی اروپا از «صنعت چاپ» در مقام یک پایه و ستون اصلی استفاده کرد و همین امر باعث شد که چشم‌انداز اروپای قرون وسطی طی چند سده به طور کلی تغییر کند و جهان پای در مراحلی بگذارد که پیشینیان حتی تصورش را هم نمی‌کردند.

زمانیکه پس از جنگ‌های استقلال در آمریکا و شکست سخت امپراتوری انگلستان، مواضع لندن به شدت در اروپا تضعیف ‌شد، صنعت چاپ در عمل به انقلاب دیگری جان داد که امروز آنرا انقلاب کبیر فرانسه می‌خوانیم. این صنعت، نهایت امر طی چند سال توانست تمامی تجربیات آزادیخواهانه در مبارزات آمریکائی‌ها را از قارة جدید به اروپای کهنسال انتقال دهد. انتقالی که بدون تکیه بر این صنعت امکانپذیر نمی‌بود. از نظر تاریخ‌سازی در جهان،‌ انقلاب کبیر فرانسه به دلیل تغییر «شیوة‌ تولید»‌ یکی از محورهای اصلی به شمار می‌رود، پس به صراحت می‌توان عنوان کرد که صنعت چاپ به صورتی پایه‌ای سرنوشت بشر را تغییر داده.

مسلماً چنین پدیدة مهمی نمی‌تواند از منظر قدرت‌پرستان و سیاست‌بازان بی‌ارزش و بی‌مقدار تلقی گردد. به همین جهت صنعت چاپ همزمان در دو جبهه مورد استفاده قرار گرفت؛ جبهة آزادیخواهان و طرفداران تغییرات گستردة اجتماعی، فرهنگی، و ... و جبهة حاکمان و زور‌پرستان و محافظه‌کاران!‌ خلاصة کلام، تا آنجا که مربوط به پخش افکار و عقاید و بحث‌ها و نگرش‌ها می‌شود، ابزار مطلوب آزادیخواهان می‌تواند مورد استفاده آزادی‌ستیزان نیز قرار گیرد. با یک تفاوت کلی، عمل آزادی‌ستیزان از اصالت برخوردار نیست. اینان در واقع به عنوان واکنش در برابر آزادیخواهی به بهره‌برداری از صنعت چاپ روی آوردند، چرا که تیره‌اندیشی و گسترش اقتدارگرائی فقط زمانی نیازمند «تبلیغات» می‌شود که اهرم‌های مؤثرش، یعنی خفقان به دلیل حضور پررنگ آزادیخواهان «ابتر» ‌شود. پس نمی‌باید متعجب شد که نتیجة «منطقی» گسترش صنعت چاپ بیشتر از آنچه در میدان آزادیخواهی چشم‌گیر شود، حداقل در اروپای قرون وسطی و اوائل روند انقلاب صنعتی، به چاپ و توزیع و فروش متون مذهبی کلیسا منجر شد! همان کلیسائی که سواد خواندن و نوشتن را برای مؤمنان «ممنوع» کرده بود تا ایمان‌شان متزلزل نشود! همین کلیسا به دلیل وحشت از گسترش کتب غیرمذهبی با وجود آنکه به شدت مخالف کتاب و کتاب‌خواندن بود، دست به چاپ و نشر گستردة کتاب می‌زد!

ولی انقلاب کبیر فرانسه توانست نقطة پایان بر حاکمیت وحش بر جامعة بشری بگذارد؛ حاکمیت روحانی‌جماعت در فردای این انقلاب از جامعه رخت بربست و هر چند برخی محافل روحانی‌دوست همچنان در سایه به موجودیت خود تا به امروز در فضای اروپای غربی ادامه داده‌اند، کلیسا با رشد بورژوازی برای همیشه به حاشیة قدرت سیاسی رانده شد.

صنعت چاپ که به این ترتیب در اروپای غربی عملاً نقش راهبری «انقلاب‌های ضدکلیسائی» را بر عهده گرفته بود، پس از به انزوا کشاندن محافل «زورپرست» توانست طی سالیان دراز مبارزه جهت تأمین حقوق اجتماعی نویسندگان و روزنامه‌نگاران و شعرا و قلم‌زنان، به تدریج پدیده‌ای به نام «آزادی مطبوعات» و حق نگارش و خلق آثار قلمی را نیز در جوامع غرب «نهادینه» کند. ولی زمانیکه صنعت چاپ با چندین دهه تأخیر همچون توپخانه و باروت و تفنگ، و به قولی «شصت‌تیر» به کشورهای دیگر خصوصاً به ایران پای گذاشت، زمینة انزوای قدرت‌پرستان و زورمداران به هیچ عنوان فراهم نبود. این صنعت نیز همچون دیگر صنایع تبدیل شد به چماقی نوین در دست حاکمان مستبد. در همین راستا، و در چارچوب همین «پیشینة» نه چندان افتخارآفرین است که حرفة روزنامه‌نگاری هیچگاه در ایران شکل نگرفت، این حرفه عملاً همان شد که در غرب «بولتن‌نویسی» می‌خوانند.

مسلم است که در چنین بستری، مطبوعات در ایران شکل و شمایل قابل احترام به خود نگیرد و حرفة مهم و سرنوشت‌ساز روزنامه‌نگاری در عمل نوع تغییر شکل یافتة «مداحی» و «مجیزگوئی»‌ شود. همان کاری که شعرای قرون وسطی جهت گرفتن «خلعت» از حاکمان و پادشاهان صورت می‌دادند. اینهمه با یک تفاوت بسیار کلی؛ کار روزنامه‌نگار مستبدپرور فاقد هر گونه ارزش هنری و هر گونه صنعت ادبی بود؛ صریح‌تر بگوئیم، در این میان «کیفیت» نیز فدای «کمیت» شد! خلاصة کلام، اگر صنعت چاپ در فضای انقلاب صنعتی در اروپای غربی و قارة آمریکا، حتی در کشورهائی با سنت‌های مستبدانه همچون روسیه تزاری زمینه‌ساز غنای چشم‌گیر ادبیات، روزنامه‌نگاری و تاریخ‌نویسی شد، حضور صنعت چاپ در کشور ایران به دلیل ساختار ویژة قدرت سیاسی نتیجه‌ای جز فقر مضاعف فرهنگی به بار نیاورد! دربار دیگر حتی خود را مجبور نمی‌دید که از شعرای صاحب‌نام «تجلیل» به عمل آورد. در چنین شرایطی است که جامعة ایران پای به میدان انقلاب مشروطه می‌گذارد.

طی این دوره بود که چند قلم‌زن و شاعر و نویسندة شجاع و بی‌باک پای به میدان گذاشتند و نهایت امر همچون صوراسرافیل، فرخی یزدی، عشقی، و بسیاری دیگر به دست زورپرستان سر در راه آرمان نهادند. به این ترتیب نخستین تجربة «ارتباطات» نوین در کشور ایران به سرنوشت شومی دچار شد که پیشتر و در عهد قدیم شامل حال شعرا و عرفای صاحب‌نام این سرزمین همچون ابوسعید ابوالخیر، حلاج، سهروردی و ... شده بود. انقلاب «ارتباطات» در ایران فدای عادت شوم «استبداد پرستی» و زورمداری شد.

البته نیازی به توضیح نیست ولی، این «روند» پس از گذشت بیش از یکصدسال همچنان بر مطبوعات کشور سایه انداخته. در عمل «ارتباطات» در جامعة ایران، به دلیل دیرپائی ساختار استبداد سیاسی، حتی پس از انقلابی که فراگیر شدن «رادیو» و سپس آغاز فعالیت «تلویزیون» در کشور به راه انداخت، دستخوش هیچگونه تغییرات پایه‌ای نشد. «ارتباطات» میان شهروندان همچنان از طریق نظارت عالیة حکومت مستبد برقرار می‌شد، حکومتی که برای خود حق سانسور، تحکیم پایه‌های عقیدتی حاکمان بر مطبوعات، انتشارات و هنرهای تصویری و رادیو و تلویزیون را، به بهانه‌های مختلف محفوظ نگاه داشته بود.

البته طی دوران «جنگ‌سرد» این بهانه که بیشتر ساختگی بود تا واقعی به مبارزات بی‌امان دولت‌های دست‌نشانده با کمونیسم بین‌الملل مربوط می‌شد! ولی می‌دانیم که طی دوران جنگ سرد، سرنوشت دولت‌های دست‌نشاندة غرب در ایران را نه مبارزات‌شان با کمونیسم بین‌الملل که سازش و ساخت‌وپاخت و بده‌بستان‌ بلشویک‌های مسکو با گاوچران‌های واشنگتن رقم می‌زد. بهانة کذا بیشتر جهت «توجیه» مناسب اعمال سرکوب استعماری بر ملت ایران از پایه و اساس «اختراع» شده و در خدمت دستگاه‌های استعماری قرار داشت تا بتوانند به شیوه‌های بهینه ملت ایران را بچاپند و همزمان صدای هر گونه اعتراضی را در حلقوم‌شان خفه کنند.

با این وجود، شرایطی که کودتای 22 بهمن 1357 ایجاد کرد ـ این کودتا توسط «دین‌خویان» وابسته به سرمایه‌سالاری جهانی در ایران به راه افتاد ـ حتی پس از سقوط اتحاد شوروی و پایان یافتن دکان «جنگ‌سرد» نیز همچنان سانسور و ممیزی ارتباطات میان ایرانیان را توسط دولت امکانپذیر می‌کرد! اینبار بهانه کم‌شمارتر بود و مبارزة «مقدس» با کمونیسم بین‌الملل دیگر از میان رفته بود، ولی «حمایت از بیضة اسلام» همچنان بر تارک سانسورچی‌گری و سرکوب استعماری می‌درخشید! خلاصة کلام آنچه برخلاف اسلام بود قابل سانسور تشخیص داده می‌شد، و از آنجا که سانسورچی و حاکم و ناشر و ویراستار و صاحبان چاپخانه و ... همگی سر در یک آخور مشترک داشتند، مشکل می‌شد متن، داستان، تحلیل، روایت، نمایشنامه و ... و خصوصاً نشریه‌ای یافت که خارج از سیاست‌های استعماری دولت دست‌نشانده قرار گیرد. مداحان از همه رنگ و همه نوع جمع شده و همچون گذشته، جملگی کمر به گسترش «فقرفرهنگی» و یک‌سویه‌نگری بسته بودند.

این وضعیت همچنان ادامه یافت تا پای به دوران «اینترنت» و انقلاب «دیجیتالی» گذاشتیم. تا آنجا که مسئله به تاریخچة اینترنت و دلائل استراتژیک گسترش پدیدة اینترنت مربوط می‌شود، به طور خلاصه بگوئیم که گسترش «دیجیتالیزاسیون» و اینترنت در عمل توسط ایالات متحد و جهت به بن‌بست کشاندن سرمایه‌داری‌های نوین روسیه، چین و هند شکل گرفت. استنباط ایالات متحد این بود که با گسترش «ارتباطات» دیجیتالی و نوین، به دلیل برتری غرب در این زمینه‌ها خواهد توانست در حیطة رشد صنایع مختلف، خصوصاً آنچه «نرم‌افزاری» تلقی می‌شود، موضع هیئت حاکمة ایالات متحد را در مقام «داورنهائی» هر چه بهتر و بیشتر تثبیت کرده، شرایط «کنترل از راه دور» را برای واشنگتن عملی سازد. اینکه واشنگتن به اهداف تعیین شده دست یافته یا خیر، موضوع بررسی امروز ما نیست. ولی گسترش دیجیتالیزاسیون و اینترنت در محدودة نفوذ واشنگتن، خصوصاً در قلب دولت‌های دست‌نشاندة غرب در کشورهای جهان سوم در این بررسی نمی‌تواند از نظر دور بماند. چرا که کشورمان ایران نیز صریحاً در همین «حیطه» قرار می‌گیرد.

یکی از دلائل رشد سرسام‌آور «دیجیتالیزاسیون» و استفاده از اینترنت در کشورمان را می‌باید در همین نیاز استراتژیک واشنگتن جستجو کنیم. البته دلائل دیگری نیز همچون «نشت» دلارهای نفتی، فرار جوانان از محدودیت‌های بی‌حد و حصر دولتی، تمایل طبقات مرفه به پیروی از مدروز، و ... را نیز می‌توان در اینمورد دخیل دانست ولی زیرساخت‌های دیجیتالیزاسیون و اینترنت از روز نخست تحت نظارت واشنگتن و صرفاً جهت به بن‌بست کشاندن سیاست‌های روسیه و هند در فضای مجازی ایران پایه ریزی شد.

استنباط ایالات متحد در این میان کاملاً روشن بود. آمریکا اطمینان داشت که در گام نخست دولت دست‌نشانده با اینترنت نیز همچون مطبوعات و رادیو و تلویزیون برخورد خواهد کرد؛ و برای حکومت جمکرانی‌ها اینترنت فقط یک «منبر» دیگر جهت حقنه کردن تبلیغات حوزه و مزخرفات لات‌ولوت‌های دولتی تلقی ‌خواهد شد. اشتباهی نیز در کار نیامد. در نتیجه، همانطور که در مورد صنعت چاپ در اروپای قرون وسطی عنوان کردیم، اینترنت نیز در ایران بجای خدمت به آزادیخواهی آناً تبدیل به سنگر «محافظه کاری» و حمایت از استبداد شد! تمامی کتاب‌دعاها، توضیح‌‌المسائل‌ها، «ادبیات» حوزوی و دولتی و مقدس‌نگاری‌ها و دیگر چرندیات شیعی‌مسلکان با سرعت نور «دیجیتالیزه» شده خطوط اینترنت کشور را در اختیار گرفت! خلاصة کلام در منظر دولت دست‌نشانده، کانال جدیدی از «تلویزیون جمکرانی» روی خطوط اینترنت افتتاح شده بود؛ فقط مانده بود که از کانال جدید جهت پیشبرد «اهداف» ولایت‌امر استفادة بهینه شود!

این «توهم» کودکانه، در دوران استاد اعظم، ملاممد خاتمی آغاز شد و فقط چند ماهی بیشتر به طول نیانجامید، چرا که «بحرانی» عظیم ساختار تبلیغاتی دولت را فراگرفت. اینترنت و اصولاً دیجیتالیزاسیون به دلیل از میان بردن نیاز «سخت‌افزاری»، متعلق به عهد گوتنبرگ نیست. ارتباطی با رادیوی رضاشاهی و تلویزیون کودتای 28 مرداد نیز ندارد؛ اگر کتاب خواننده دارد، اگر رادیو، شنونده و تلویزیون بیننده دارد، اینترنت «کاربر» دارد. و بنابرتعریف «کاربر» عاملی است فعال! خلاصه بگوئیم، اینترنت مرحلة دیگری از «ارتباطات» است،‌ و اینرا مسلماً دولت «شترگاوپلنگ» اصلاً «حدس» نمی‌زد. و طبیعی است که در چنین شرایطی دولت دست‌نشانده قصد بازگشت به گذشته داشته باشد!

در همان دورة «درخشان» اصلاح‌طلبی، شاهدیم که دولت خاتمی شیاد رسماً دست به تصفیه و سرکوب هولناک کاربران اینترنت زد. این اعمال وحشیانه که از جانب اصلاح‌طلبان آغاز شد، و بعدها اوباش احمدی‌نژاد آنرا قدم به قدم دنبال کردند، در عمل زیرساخت ادبیات اینترنت و فارسی‌نویسی در فضای مجازی را همچون موریانه پوک کرده، از میان برداشت. هزاران وبلاگ از میان رفت، ده‌ها وبلاگ‌نویس یا کار نگارش در فضای مجازی را بکلی کنار گذاشتند، یا دستگیر شده و به زندان افتادند، یا به طور کلی مجبور به خروج از کشور شدند، و یا رسماً به جمع حقوق‌بگیران و «مداحان» ولایت‌امر پیوستند! استبداد خاتمی شیاد همان کاری را با «اینترنت» کرد که گزمه‌های کودتای رضاخانی 80 سال پیش با اهل قلم کردند.

ولی آنان که با فضای مجازی آشنائی فناورانه دارند بخوبی می‌دانند که «مسدود» کردن تمامی مجاری توسط عمال یک حکومت مفلوک در چنین فضائی امکانپذیر نیست. خلاصة کلام اگر زیرساخت‌های «اینترنت» پای به کشوری گذاشت و در ادارات، دانشگاه‌ها، مؤسسات و شرکت‌ها به صورتی پایه‌ای جایگیر شد مشکل می‌توان آنرا تماماً تحت کنترل درآورد. از طرف دیگر، حکومت پوشالی ولایت امر نمی‌تواند حتی با کنترل 90 درصد فضای مجازی به حیاط ننگین خود ادامه دهد؛ این نوع «باغ‌وحش» فقط در صورتی می‌تواند به موجودیت‌اش ادامه دهد که 100 درصد فضاهای اجتماعی، فرهنگی و مالی و اقتصادی را به ویروس شخصیت‌پرستی و دریوزگی خود آلوده کند. در غیراینصورت مقام‌معظم دست در دست دیگر جنایتکاران می‌باید با چمدان‌های پر از دلار عین صدام حسین به سوراخی خزیده منتظر دق‌الباب «ارباب» شوند.

اینجاست که طی مسابقات «انتخابات» مسخرة جمکرانی و در اوج سرکوب ملت ایران، کاشف به عمل می‌آید که محافل حامی حکومت اسلامی در اروپای غربی و آمریکا، دست در دست تعدادی شرکت‌های چندملیتی از سانسور ملایان تهران و اعمال کنترل «دیجیتالی» بر ایرانیان نیز حمایت کامل می‌کنند. البته در این میان سخن از نوکیا و زیمنس به میان آمده، ولی مسلماً بسیاری شرکت‌های ناشناخته، به صور مختلف در این تجارت ضدانسانی که با حمایت دلارهای نفتی صورت می‌گیرد شریک‌اند. همانطور که گفتیم کنترل فضای مجازی امکانپذیر نیست؛ نه برای آزادیخواهان و نه برای مستبدان! در نتیجه این شرکت‌ها می‌توانند به طرق مختلف از سرکوب ایرانیان حمایت کنند: اعزام کارشناس‌ها به محل، کنترل سایت‌ها و ارتباطات و اعمال سانسور حتی بر ایرانیان خارج از کشور، بستن ایمیل‌های «خارج» به روی ایرانیان، مسدود کردن فیلترشکن‌ها برای «آی‌پی‌های» ایرانی، قرار دادن آدرس‌های ایمیل در اختیار نیروهای سرکوب، و ... و در کمال تأسف این فهرست بسیار گسترده است!

مسئله برای این دولت‌ها، شرکت‌ها و سهامداران‌شان کاملاً روشن است، یا اینترنت ایران و کاربر ایرانی اینترنت را سرکوب می‌کنیم یا می‌باید در ایران حضور فضای آزاد مجازی را که نهایت امر به سقوط استبدادهای استعماری خواهد انجامید بپذیریم. و جواب کاملاً روشن است، می‌باید از استبداد حمایت کرد. می‌دانیم که نان این‌ها بر خلاف «روزی» مقام معظم از ک...ن آسمان نمی‌افتد، اینان نان ملت ایران را آجر می‌کنند تا خود بتوانند نان کوفت کنند.

سروصدائی که اخیراً دولت‌های اتحادیة اروپا در مورد «محکومیت» سانسور اینترنت در ایران و ارسال پارازیت بر روی امواج تلویزیونی ماهواره‌ها به راه انداخته‌اند دقیقاً در همین راستا می‌باید تحلیل شود. نخست باید پرسید، شما که تا این حد طرفدار «آزادی‌بیان» هستید چرا تا حال از سرکوب و سانسور در ایران حمایت می‌کردید؟ مگر شرکت‌های زیمنس، نوکیا و دیگران «خودمختارند» که در فعالیت‌های استراتژیکی همچون «ارتباطات جهانی» رأساً و بدون حمایت‌ سیاسی دولت‌ها فعالیت کنند؟ ما که می‌دانستیم دولت مفلوک جمکران نمی‌تواند اینترنت را کنترل کند، این موضوع را نیز به شهادت مطالب گسترده‌ای که در همین وبلاگ‌ها طی 5 سال گذشته نوشته‌ایم بارها و بارها تکرار و تحلیل کردیم. حال بجای اینکه سروصدای «آی دزد!» به راه انداخته‌اید،‌ بهتر است اول از همه «لحاف ما ملت» را از زیربغل‌تان زمین بگذارید. بعد هم به صراحت بگوئید که دلیل ژست‌های احمق‌فریب‌تان چیست؟ چرا که این را نیز ما می‌دانیم. اگر شما عادت کرده‌اید ملت ایران را در آئینة نوکران خودفروخته‌‌ای که در جمکران به قدرت ‌رسانده‌اید بنگرید، ملت ایران به هیچ عنوان احمق نیست، شما قیاس به نفس کرده‌اید. در ثانی، در پس این هیاهو آیا می‌خواهید از آزادی‌بیان در ایران حمایت کنید، یا می‌خواهید تحت عنوان «حمایت» سروصدا به راه انداخته محدودیت‌ها را گسترش دهید؟

به هر تقدیر، در شرایط فعلی اروپای «متمدن» فقط می‌تواند از گسترش سرکوب ملت ایران توسط حکومت جمکران حمایت به عمل آورد؛ و دلیل جیغ‌وفریادتان هم همین است! اگر این بحث را در همینجا متوقف می‌کنیم، بررسی شرایطی که به جیغ‌وفریاد اتحادیة اروپا و «طرفداری» گرم و عاشقانه‌اش از «آزادی بیان» در ایران منجر شده، مسلماً در روزهای آینده موضوع وبلاگ مفصل دیگری خواهد شد.



...

۱/۰۲/۱۳۸۹

جنون «فرزانه»!



ساختار پوپولیسم در حکومت اسلامی اینک به اوج و نقطة «فوران» خود نزدیک می‌شود. نمی‌باید فراموش کرد که فاشیسم در روند اوج‌گیری نهایت امر پای به جنون خواهد گذاشت؛ جنون حکومت اسلامی از راه می‌رسد! در سخنرانی «سال نو» از زبان علی خامنه‌ای مطالبی عنوان شد که صراحتاً بیانگر جنون حاکم بر تشکیلات حکومت اسلامی بود. سخنان رهبر این حکومت در باب «پیروزی بر دشمن» در شرایطی عنوان می‌شود که عملاً شخص وی به دلیل عملکرد ضعیف در راهبری مسائل استراتژیک داخلی تبدیل به دشمن اصلی ملت ایران شده. اینکه در یک رژیم استبدادی،‌ شبه‌انتخابات و ژست‌های «دمکرات‌منشانة» مرتبط با چنین «میعادی» تا چه حد می‌تواند از قبول عام برخوردار باشد مطلبی است که آقای خامنه‌ای در سخنرانی‌اش اصولاً فراموش کرده‌. حکومت ایران دیربازی است که بر محور «مردم‌سالاری» و پوپولیسم اداره می‌شود و در چنین تشکیلاتی اصولاً سخن گفتن از «پیروزی» گزافه است؛ می‌باید از رهبر حکومت اسلامی پرسید، پیروزی بر چه کسانی، و بر چه تشکیلاتی؟

در مرحله فعلی شاید بهتر باشد نگاهی به تاریخچة پدیدة «مردم» بیاندازیم، همان «مردم» که در پروپاگاند حکومت اسلامی مرتباً تکرار می‌شود. می‌دانیم که در کمال تأسف ساختارهای دمکراتیک، بر خلاف بسیاری کشورهای دیگر، طی سدة گذشته نتوانست در کشورمان چشم به جهان بگشاید. و هر گاه از جانب شخصیت‌ها و افراد متفاوت تلاشی در مسیر دمکراتیزاسیون صورت گرفت با سرکوب اجنبی، همکاری محافل استعماری و استبدادپرست داخلی، و نهایت امر با «بی‌تفاوتی» طبقات اجتماعی روبرو شد. در چنین ساختاری است که امروز یک پوپولیسم کوردل، تحت عنوان «مردم‌سالاری» سخن از حضور و شوق و ذوق توده‌ها جهت تحقق اهداف و آرمان‌هایش به میان می‌آورد.

این ساختار «مردم‌سالار» از منظر تاریخی به تحولاتی مربوط می‌شود که در اواسط دورة ناصرالدین میرزای قاجار در سطح جامعه شروع به رشد و نمو نمود. تحولاتی که نهایت امر طی دهه‌های بعد به دلیل گسترش پدیدة شهرنشینی دو «قطب حاکم» در سطح جامعه از خود بر جای گذاشت. یک «قطب» همان حاکم مستبد و دربارنشین بود، و قطب دیگر «مردم»!‌ البته باز هم در کمال تأسف این «مردم» از منظر «جامعه‌شناسانه» هیچگاه به تحلیل علمی و تحقیقی کشانده نشده!‌ ولی به طور خلاصه بگوئیم، این «مردم» همان است که ریشه در ساختار بازار و بازاریان دارد، و الهام‌بخش‌اش نیز محفلی جز قشر مشخصی از روحانیت شیعی‌مسلک و «آزادی‌خواه‌نما» نبوده. پرواضح است که این «تضاد» از منظر تاریخی طی دورة پهلوی‌ها شدت گیرد؛ تزریق روزمرة صدها میلیون دلار درآمد نفت در قلب یک نظام سرمایه‌داری سنتی که در تعاریف امروزی و مدرن کلمه اصولاً با فعالیت اقتصادی و مالی «بیگانه» باقی مانده بود، نهایت امر زمینة «نشئه‌‌ای» درازمدت از منظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی فراهم آورد که به تدریج به آن «فرهنگ انقلاب اسلامی» لقب دادند، میوة شوم این «ضدفرهنگ» همان است که امروز حکومت اسلامی می‌خوانیم.

اینکه در صور سنتی کلمه، این «مردم» با آن «حاکم» در تضاد باشند جای بحث و گفتگو ندارد. چرا که اینان دو پدیدة متفاوت‌ و متنافرند، و از یکدیگر بیزار! با این وجود در یک اصل کلی همزبان و هم‌نفس‌‌اند، نه «حاکم مستبد» با دمکراسی سیاسی کاری دارد و نه «مردم»! اگر روز و روزگاری از راه برسد که دمکراسی سیاسی در تیررس متفکران و کارورزان جامعة ایران قرار گیرد، مسلم بدانیم که دو پدیدة «حاکم» مستبد و «مردم» بر علیه دمکراسی بسیج خواهند شد. این همان صورتبندی «شیخ و شاه» است که طی سدة گذشته بارها به صور مختلف از سوی مورخان مطرح شده.

از این مختصر نتیجه می‌گیریم که «مردم» در چارچوب پروپاگاند حکومت اسلامی هیچگونه ارتباطی نمی‌تواند با «دمکراسی» سیاسی برقرار کند؛ ارتباط غیرممکن «ایندو» به توهم مرگ‌زائی جان داد که برخی «متفکران» و فرهیختگان دوران شاه سابق در برخورد با هیاهوی دجال‌بزرگ به آن مبتلا شدند. اینان از هول حلیم در دیگی افتادند که بیرون آمدن از آن فعلاً برای‌شان میسر نیست. خلاصه کنیم، «مردم» در بنیاد فکری حکومت اسلامی هیچ ارتباطی با «آراء عمومی» در یک دمکراسی پارلمانی ندارد، و مسلم بدانیم که هیچگاه نیز چنین «ارزش» و کاربردی نخواهد داشت.

پس زمانیکه علی خامنه‌ای «رهبر» همین «مردم» سخن از شکست دشمن به میان می‌آورد، مسلماً روی سخن‌اش با میرحسین موسوی و یا شیخ مهدی کروبی نیست. خود وی بارها اینان را نامزدهای «نظام» معرفی کرده، روی سخن ایشان با همان پدیده‌ای است که جریان «مردم» وجودش را نمی‌تواند تحمل کند؛ به عبارت دیگر همان حرکتی که در مسیر تحقق دمکراسی سیاسی قرار می‌گیرد. بله، آنچه در سخنان علی خامنه‌ای طی سال‌ گذشته «شکست» خورد، و دشمن لقب یافت، جز همان حرکت در مسیر «دمکراسی» سیاسی نیست.

به عقیدة ما این همان نکتة اساسی است که می‌باید طرفداران دمکراسی سیاسی با حامیان جنبش سبز به صورتی جدی در میان بگذارند. می‌باید مشخص شود که دمکراسی سیاسی، و تبعات طبیعی و سیال اجتماعی آن یعنی آزادی‌مطبوعات، آزادی اتحادیه‌های کارگری، حضور فعال احزاب و گروه‌های سیاسی، و نهایت امر توافق «فراگیر» میان تمامی جنبش‌های سیاسی در مسیر تقبل حاکمیت بلامنازع نظریات «انسان‌محور»، تا کی و تا چه مرحله‌ای می‌باید در تاریخ ایران به تعویق بیافتد؟ خلاصة‌ کلام از نظر تاریخی به صراحت به اثبات رسیده که «تقبل» این اصل کلی جهت برقراری دمکراسی ضروری است: اصل «انسان‌محوری» در تدوین قوانین بنیاد و اساس یک دمکراسی است. خارج از این بنیاد نمی‌توان زمینه‌سازی جهت برقراری دمکراسی سیاسی صورت داد.

ولی آقای احمدی‌نژاد نیز، در پیام نوروزی خود، که از کنار آب‌نمای «کاخ» ریاست جمهوری خطاب به ملت ایران قرائت شد، به صراحت فرمودند، این «انتخابات» نهایت امر انقلاب‌مان را جهانی کرد! البته به استنباط ما نمی‌باید از سخنان ایشان متعجب شد. چرا که احمدی‌نژاد دقیقاً در مسیر همان حرکت «مردم» سخن می‌گوید، با این تفاوت که طی سه دهة گذشته این «مردم» توانسته‌ با تکیه بر حمایت‌های مستقیم و مقطعی که برخی محافل شرق و غرب از آن صورت داده‌اند، عملاً «ترک‌تاز» منحصربه‌فرد جهان ما ایرانیان شود. نتیجتاً کاملاً قابل قبول می‌نماید که با بهره‌برداری از حمایت‌های اجنبی این «مردم» خود را هر چه بیشتر صاحب‌اقتدار ببیند! اینان دقیقاً پای در مسیر «حاکم مستبد» گذاشته‌اند و دیگر کار زیادی با توده‌های ایرانیان که در قشرهای متفاوت در سطح کشور پراکنده‌اند ندارند. به همین دلیل است که سخنرانی‌های مقامات جمکران هر چه بیشتر به هذیانگوئی محتضری شباهت می‌یابد که آخرین لحظات زندگی را می‌گذراند.

«رهبر و رئیس جمهور ایران: سال 88 سال شکست دشمنان بود»

رادیوفردا، اول فروردینماه 1389

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم بحران «جنون» فاشیسم در جمکران متأسفانه هنوز به پایان نرسیده. این «تحول» می‌باید نهایت امر در عمل به اوج رسیده، و شخصیت‌ها و حاکمان رسماً به مرحلة جنون و دیوانگی پای بگذارند. امروز شاهدیم که همزمان با باریک‌تر شدن قشر حاکم، که خود یکی از مهم‌ترین پدیده‌های رشد ساختاری فاشیسم است، «جنون» در جمکران پای به مرحلة جالب توجهی گذاشته؛ شکاف بین دولت «اصولگرا» و مجلس «اصولگرا» بر سر یارانه‌ها!

در همین مقطع است که باز هم در کلام «دولت»،‌ دولتی که خود را بیش از دیگر تشکیلات به همان «مردم» کذا نزدیک معرفی می‌کند، رفراندوم برای تعیین تکلیف «یارانه‌ها» مطرح می‌‌شود! می‌باید قبول کرد که پدیدة پیچیده‌ای به نام «یارانه‌های» مالی و اقتصادی و تأثیر گسترده‌ای که چنین سیاست‌هائی می‌تواند در سطح جامعه داشته باشد، به هیچ عنوان نمی‌باید موضوع «رفراندوم» ‌شود؛ این‌ مسائل می‌باید مورد کارشناسی قرار گرفته، مسئولیت مستقیم دولت، مجلس و مخالفان و موافقان آن در برابر افکار عمومی مشخص شود. ولی نه دولت قصد قبول «مسئولیت» این عملیات مالی گسترده را دارد، و نه مجلس «فرمایشی» به خود اجازه می‌دهد دولتی را که خارج از محدودة حقوقی خود قصد برقراری رفراندوم کرده، ‌ آنهم در یک موضوع فناورانة «کلان ـ ‌اقتصادی» به استیضاح بکشاند.

ولی ما باز هم تعجب نمی‌کنیم. همانطور که گفتیم این «جنون»، ‌ که اینبار در قالب بی‌مسئولیتی کامل «شخصیت‌های» سیاسی این رژیم «شترگاوپلنگ» خود را نشان داده، می‌باید به فوران برسد. روشن است که دعوا بر سر یارانه‌ها همان دعوای محافل بر سر چپاول اعتبارات ارزی است که از طریق حراج نفت‌خام کشور در بانک‌های مغرب زمین انبار ‌می‌شود. نخست بگوئیم، این «ارزها» به هیچ عنوان تحت کنترل دولت احمدی‌نژاد نیست، و هیچ دولت دیگری نیز در ساختار سیاسی و اقتصادی فعلی نخواهد توانست بر این اعتبارات کوچک‌ترین نظارتی اعمال کند. در نتیجه، بار دیگر می‌باید دست‌های اجنبی را ببینیم که در مقام مبارزات «دولت مردمی» با «مجلس فرمایشی»، بر سر ثروت ملت ایران نوکران‌شان را در کشور به جان یکدیگر انداخته‌اند. آیا این همان دعوائی نیست که 8 ماه پیش تحت عنوان «رأی من کو!» به راه افتاده بود؟

به استنباط ما این همان دعواست. این همان دعوای بنی‌صدر و رجائی است؛ این همان دعوای خاتمی و هاشمی است؛ و ریشه‌شان را می‌باید در همان دعوای میرپنج و مدرس جستجو کرد. فقط امروز به دلیل تورم سرسام‌آور تشکیلات مفلوج دولتی و سازماندهی به یک شهرنشینی متورم و بی‌هدف و استعماری این «دعوا» به این صورت خود را نشان می‌دهد. خلاصة کلام از دورة میرپنج تا به امروز ملت ایران را همچون اسب عصاری بر گرد یک چرخة فریبنده می‌چرخانند و سرش را به ترهات و جفنگیات گرم می‌کنند.

دولتی که حق هیچگونه اظهار نظری در شیوة بهره‌برداری از ارز حاصل از چپاول نفت را ندارد، اینک برای تحقق «اهداف اقتصادی» به جان مجلسی افتاده که نوکران همین دولت اعضایش را تک تک از درون صندوق‌، با آرائی از همان قماش «22 خردادی» بیرون کشیده‌اند. اگر این جنون نیست، تعریف بهتری برای جنون پیدا کنیم.

ولی از آنجا که هنوز تحول جنون‌آمیز حکومت اسلامی پایان نگرفته، علی خامنه‌ای در سخنرانی امروز خود در مشهد می‌فرماید:

«مخالفان مى‌خواستند كه با ايجاد اغتشاش جنگ را در داخل كشور مغلوبه كنند و جنگ داخلى راه بياندازند.»

همان منبع!

در جواب علی خامنه‌ای می‌باید گفت، حداقل جنابعالی که 8 سال جنگ «تفریحی» در جنوب و غرب کشور را «رهبری» فرمودید نمی‌باید آنقدرها از «جنگ» بدتان بیاید. اینکه چرا جنگ ایران و عراق، و جنگ‌های داخلی ـ کردستان، ترکمن‌صحرا، بلوچستان، و ... ـ که اصولاً نمی‌بایست آغاز می‌شد، هنوز هم هر کدام به شیوه‌ای ویژه در جریان است،‌ نشان می‌دهد که نطفة حکومت اسلامی با جنگ‌های استعماری در ارتباطی تنگاتنگ بسته شده. حال بر شما چه گذشته که اینهمه از جنگ داخلی، همان جنگی که سه دهه است دستگاه حکومت اسلامی در هر میعاد تعمداً بر کشور حاکم کرده اینهمه ابراز «نگرانی» می‌کنید؟ می‌بینیم که اینجا نیز لایه‌ای از همان «جنون فاشیسم» آشکارا‌ به چشم می‌خورد. یک جنگ‌طلب، که سه دهه است نان جنگ و بحران‌سازی اجتماعی و هیاهوسالاری خورده، و برای حفظ چند روز «حکومتگری» قصابی پیشه کرده، اینک در مخالفت با جنگ داخلی «پیراهن عثمان» هم پاره می‌کند.

در همینجا به سیدعلی روضه‌خوان می‌گوئیم، برنامة میرحسین موسوی و احمدی‌نژاد دقیقاً همان جنگ داخلی بود، خودتان هم می‌دانید، و این برنامه تحت نظارت ارتش آمریکا که در مرزهای شرق و غرب ایران و در چارچوب همکاری‌های گسترده و منطقه‌ای با دولت اسلامی سنگر گرفته سازماندهی شده بود. این جنگ نیز همچون دیگر جنگ‌ها می‌بایست در چارچوب سیاست‌های منطقه‌ای‌ بیگانگان بر ملت ایران تحمیل می‌شد، ولی روی‌تان سیاه که اینبار دیگر نتوانستید خدمت به ارباب را کامل و تمام کنید. توسری که از مسکو رسید هم به احمدی‌نژاد و هم به میرحسین موسوی، و هم به جنابعالی حالی کرد که مسجد جای گو...یدن نیست. حال چه شده که حضرتعالی، پس از به خیابان آوردن هنگ‌های شورش ساواک و پاسدار و بسیجی در سطح کشور، و به راه انداختن «حمام خون» در بازداشتگاه‌ها که فقط جهت تشویق تظاهرکنندگان به شورش صورت گرفت، صلح‌طلبی پیشه کرده‌اید؟ چه شده که از «جنگ» ابراز انزجار می‌فرمائید؟

همانطور که بالاتر گفتیم، بحران فاشیسم،‌ بحرانی که در کلام رهبران حکومت اسلامی تا این مرحله دنبال کردیم، همچنان ادامه خواهد یافت. اینکه این فاشیسم تا چه مرحله‌ای می‌تواند خود را از این قلة جنون به دیگر قله‌ها بکشاند، مسلماً جای بحث و گفتگو دارد. موجودیت فاشیسم در کشورمان در گرو چند مسئلة روشن و واضح است، و مهم‌ترین‌شان مسلماً همان بحران‌سازی است. اگر نخست از «اجماع» تمامی گروه‌ها و تشکیلات سیاسی بر اصل «انسان‌محوری» سخن گفتیم، اجماعی که هنوز تا دستیابی به آن راه درازی در پیش است، نمی‌باید سیاست‌گزاری‌های بین‌المللی را نیز در زمینة حمایت از فاشیسم به دست فراموشی سپرد. پرواضح است، در مرحلة فعلی که علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد عملاً دست به هذیان‌گوئی برداشته‌اند، و در سخنرانی‌های‌شان هم پرت‌وپلا می‌گویند و هم «بند را آب می‌دهند»، این حکومت فقط از طریق حمایت خارجی سر پای خود ایستاده. این حکومت کارگزار استعمار در ایران است و تا زمانیکه به همت ایرانیان ساختارهای جایگزین شکل نگیرد، بر این دورباطل پایانی متصور نخواهد بود.






...