۹/۰۳/۱۳۹۱

ماسک و مرسی!


 

 

اربابان دولت «بهارزدة» مصر که با هزار بامبول و چشم‌بندی یک شهروند «پشمالو» و نمازخوان آمریکا را به عنوان رئیس‌جمهور «اسلامی» در قاهره بر اریکة قدرت نشانده بودند،‌   چنین روزهائی را حتی در هولناک‌ترین کابوس‌شان هم نمی‌دیدند.   روزهائی که مجبور شوند به دست خود هر آنچه در قاهره رشته‌اند«پنبه» کنند.  

 

البته در پس پردة دولت به اصطلاح «بهاری»،   این ارتش مصر است که تعیین کنندة امور باقی مانده.   این ارتش که پس از بحران دوران ناصر عملاً به جیره‌خوار رسمی ایالات متحد تبدیل شد،   دیرزمانی است که با کمک‌های بلاعوض واشنگتن زندگی می‌گذراند.   حتی کار بجائی رسیده که «میزان» کمک‌های کذا نیز رسماً از سوی قاهره و واشنگتن «اعلام» می‌شود! ولی ارتش مصر دیگر عرصة‌ «سایه‌ها» را ترک کرده،   و در زیر نورافکن‌ها پای به صحنه گذاشته!   این ارتش می‌باید هم از یک ملای فکل‌کراواتی آمریکائی در قاهره پشتیبانی مستقیم و بی‌قید وشرط به عمل آورد؛  هم حمایت سلفیست‌های منطقه را جلب نماید؛   هم اخوان‌المسلین را «راضی» کند؛   هم حامی و ضامن امنیت دولت اسرائیل در «مصاف» فرضی با حماس و اسلامگرایان باشد؛   و هم با حماس روابط «دوستانه» و «نزدیک» برقرار کند!  هیچ عقل سلمیی نمی‌تواند تصور کند که تمامی این مجموعه «تضادهای» بنیادین را در یک تحرک واحد سیاسی بگنجاند؛   آمریکا هم از این قاعده مستثنی نیست. 

 

البته ما اذعان داریم،   که «تضادهای» فوق زیرمجموعة‌ سیاست آمریکا در منطقة خاورمیانه است؛   شاخک‌هائی است از یک سیاست واحد.   ولی این سیاست به صورت استراتژیک،  از مسیرها و شاهرگ‌های «متفاوت» و با نقش‌آفرینی بازیگران مختلف اعمال می‌شد،   نه ازطریق یک روند واحد!   به طور مثال،   در قلب تبلیغات رسانه‌ای آمریکا،  وظیفة ‌حکومت جمکران «مبارزة خستگی‌ناپذیر» با اسرائیل و آمریکا بود؛   حماس هم از اسلام «راستین» و حجاب و روبنده حمایت می‌کرد؛   اسرائیل برای آزادی یهودیان از چنگ اعراب خونخوار می‌جنگید؛   فلسطینی‌ها نیز تحت ذعامت یاسر عرفات و دیگر «رهبران» پیش‌ساخته جبهه‌ای آزادیبخش تشکیل داده بودند؛   دولت حسنی مبارک هم «ستونی» بود شکست‌ناپذیر که بار صلح و آرامش در منطقه را به دوش گرفته بود و ...  و ناظران هم به صراحت می‌دانستند که این لشکر «لات‌ولوت‌» همگی سر در آخور واشنگتن دارد.   آخوری که از طریق تزریق ثروت‌های تاراج شدة ملت‌های منطقه در اختیار اوباش «مید. این. یواس» در جمکران،  اسرائیل،  مصر و ... قرار می‌گرفت. 

  

ولی امروز با عقب‌نشینی‌ اجباری جمکرانی‌ها،   و فروپاشی محور «لبنان ـ  سوریه ـ ترکیه»،  مسئولیت تمامی این صورتبندی پیچیده بر گردة‌ دولت مرسی در قاهره افتاده!   و نحوة تکوین شرایط نشان می‌دهد که اعمال تمامی این سیاست‌ها را می‌باید قاهره به تنهائی بر عهده گیرد.   کاری که  «غیرممکن»،  یا حداقل «بسیار مشکل» می‌نماید؛   و عملاً موفقیتی نیز برای آن نمی‌توان پیش‌بینی کرد.

 

دولت «بهاری» قاهره که می‌خواست با پیروی از نمونة «دولت موقت» بازرگان،  به صورت سینه‌خیز شرایط لازم جهت برقراری حاکمیت «شریعت» را در مصر فراهم آورد،   امروز ماسک از چهرة کریه‌‌اش برداشته.   مرسی همزمان با کودتا و اعطای اختیارات ویژه به رئیس‌جمهور ـ   یعنی به خودش ـ  هم شرایط «فوق‌العاده» در کشور اعلام کرده،  هم در سطح بین‌المللی «ضامن» امنیت اسرائیل شده!   جالب‌تر از همه اینکه،  سلفیست‌ها که گویا سایة او را با تیر می‌زدند از اعلام شرایط فوق‌العادة او «حمایت» کرده‌اند!   و احزاب و گروه‌های غیرمذهبی چنان با این سیاست درگیر شده‌اند که تشکل اخوان‌المسلمین هم برای حفظ ظاهر و عقب نیفتادن از «تحولات» مجبور شده عضو ارشد خود یعنی همین آقای مرسی را فحش کرده،   او را «فرعون جدید» بخواند!

 

هر چند مرسی زبان آدمیزاد نمی‌فهمد،  ولی ما به او می‌گوئیم:   «این ره که تو می‌روی به ترکستان است‌!»  دیر یا زود گند «بهاریون» مصر آنچنان درمی‌آید که نتانیاهو را هم خفه خواهد کرد!  

 

 

۹/۰۲/۱۳۹۱

گنداب گویا!


 

جبهه‌ای را که آمریکا قصد داشت پس از انتخاب مجدد اوباما به ریاست جمهوری،  در خاورمیانه بگشاید،  توسط دیگر قدرت‌های جهانی «گشوده» شد!   و این جبهه در چارچوب الزاماتی متحول می‌شود که واشنگتن به هیچ عنوان در پی‌ آن‌ها نبوده.   به صراحت بگوئیم،   قرار گرفتن امثال «مرسی» در جایگاه «ضامن‌» صلح و آتش‌بس نه برای نتانیاهو «برد» به شمار می‌رود،  نه برای اسلامگرایان حماس،   و نه برای اوباش «سلفی» در مصر.   این یک باخت تمام عیار است برای همة جناح‌هائی که طی سه دهة اخیر در لندن،  واشنگتن،  پاریس و پایتخت‌های منطقه،  با توسل به دین اسلام «ایدئولوژی‌سازی» کرده‌اند.   با این «آتش‌بس» سلاح اصلی اینان که همان نبرد فرضی «حق» با «باطل»،   یا همان مبارزة اسلام با «صهیونیسم جهانی» بوده از دست شده.  جالب اینک،  جهت پنهان داشتن این شکست تاریخی،  همة دست‌اندرکاران بساط نبرد «حق و باطل» از یکدیگر تشکر کرده،  این «پیروزی» را به همدیگر تبریک می‌گویند.

 

از سوی دیگر،   همزمان با آتش بس در غزه و اسرائیل،  شاهد عقب‌نشینی سریع خامنه‌ای در ایران نیز بودیم.  محفل «مقام معظم» که از طریق «پیامبران» آشکار و نهان،  و به صورت بیخ‌دیواری از الهامات کاخ‌سفید با خبر می‌شدند،   دست در دست اوباش خط‌امام و جبهة کودتای 22 بهمن 57،   طرح‌های سیاسی «داخلی‌شان» را دنبال می‌فرمودند.  و منزوی کردن باند احمدی‌نژاد از طریق فشار به اصطلاح «نمایندگان مجلس» و اصول‌گرایان طرفدار «مقام معظم» در رأس همین‌ طرح‌ها قرار داشت.   ولی عقب‌نشینی ایشان از این طرح‌ «داهیانه» به صراحت نشان داد که تحولات نوار غزه بازتابی ملموس در تهران دارد. 

 

خامنه‌ای عقب نشست،   چرا که اربابان‌اش در لندن و واشنگتن‌ دیگر امکان پرورش «خط‌امام» ندارند،   و اگر اوضاع به همین منوال پیش رود بزودی عربده‌های «اسلام انقلابی» حتی در میان لات‌های صاحب‌منصب حکومت اسلامی نیز ‌خریداری نخواهد داشت.   

 

اینک خامنه‌ای جهت حفظ موقعیت خود و همپالکی‌های‌اش می‌باید به ریسمان پوسیدة دیگری جز محفل کودتای 22 بهمن 57 آویزان شود،   و از آنجا که فعلاً نتیجة استراتژی‌های غیرآمریکائی در منطقه توپ را به میدان احمدی‌نژاد انداخته چه بهتر که مقام معظم بجای ور رفتن با علی مطهری و ناز و کرشمه برای قبیلة لاریجانی،   با «ریاست جمهور» یکدست داژبال «سیاسی ـ عقیدتی» بزنند!   این است دلیل عربدة ایشان برای حمایت از مقام «ریاست جمهوری!»

 

ولی اوضاع حکومت اسلامی آنقدر قمر در عقرب شده که این «نوآوری‌ها» کاری از پیش نخواهد برد.   خارج از تمامی بحران‌هائی که این حکومت طی سه دهة اخیر آن‌ها را به روزمرة ملت ایران تبدیل‌ کرده،   و در اینجا نمی‌توان به جزئیات‌شان پرداخت،  تلاش‌های نوین جمکرانی‌ها جهت کسب مشروعیت برای «انتخابات» بسیار جالب است.   به طور مثال،  طی چند روز گذشته یک طرح بسیار «زیرکانه» از طرف صاحب‌نظران جمکرانی به میانة میدان افتاده که بر اساس آن پروسة «انتخابات» ریاست جمهوری،‌  تحت نظارت «مجلس» صورت گیرد!   به عبارت دیگر لازم است «وزارت کشور» تحت قیمومت قوة مقننه «انتخابات» برگزار کند!  واقعاً خنده‌دار است؛   ما در همینجا به طراحان «محترم» تبریک می‌گوئیم!   چرا که با اینکار در عمل نشان خواهند داد که در این حکومت شترگاوپلنگ پدیده‌ای به نام «آراءعمومی» حتی در صور «ظاهری» نیز وجود خارجی ندارد،   و تداخل قوای سه‌گانه که نتیجة اجرائی شدن این «طرح داهیانه» خواهد بود،   بزودی تتمه آبروی نداشته حکومت اسلامی را بر باد خواهد داد. 

 

البته این «طرح» دنبالة همان مسیری است که قرار بوده فرضاً به «حذف» انتخابات «رئیس جمهوری» منجر شود،  حذفی که «دلائل موجه» فراوان دارد.  به طور مثال،   بسیج عمومی در حکومت اسلامی جهت برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دیگر امکانپذیر نیست؛  در نتیجه چه بهتر که این «انتخابات» به صورت زیرجلکی و توی پستو به «انجام» برسد.   ولی اینان نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بپذیرند که در شرایط فعلی انتخابات «کولژیال» برای این حکومت حکم مرگ زودرس را خواهد داشت.  چرا که،   این هیاهوسالاری که نام «حکومت اسلامی» بر آن گذارده‌اند،‌   از آغاز کودتای 22 بهمن 57،‌   تنها توجیه‌‌اش همان «حضور مردم» بوده؛   و در شرایطی که عملة این دستگاه به دست خود این «حضور» را از میان برمی‌دارند،  نتیجتاً ماهیت واقعی و اساسی این حکومت که همان «حاکمیت محفلی» مشتی دست‌نشانده و نانخور اجنبی است علنی‌تر خواهد شد.  

 

می‌بینیم که در حکومت اسلامی،‌  نقش توده‌های تحریک شده‌ای که با عربدة «حق‌طلبی» ملا و شیخ پای به میدان ‌گذارده بودند،   به تدریج رنگ می‌بازد تا جای خود را به نقش‌آفرینی مشتی «ریش‌پهن» و بادمجان‌دورقاب‌چین بسپارد.  جماعتی که رسماً با کسب اجازه از «مقام معظم» رئیس‌جمهور «تعیین» خواهند کرد.   طراحان این برنامة‌ مضحک می‌خواهند بر این روند نام «انتخابات» ریاست جمهوری بگذارند!   به هر تقدیر،  نام این تحرکات هر چه باشد،   از شرایط چنین برمی‌آید که حکومت اسلامی به دلیل محرومیت از حمایت‌های فرامرزی خود اینچنین به دست و پای افتاده،   و ناشیانه همچون کودکی خیره‌ سر و لجوج به طمع خوردن گردو و فندق سنگ بر انگشتان دست خود می‌کوبد.   

 

اینان از روز نخست هم «اینکاره» نبودند.   نه اعتقادی به افکارعمومی داشتند،  و نه اعتنائی به آبادی کشور و آسایش ملت؛   به زور سرنیزة ارتش شاهنشاهی به حکومت رسیدند،   و اینک که اسلحة تبلیغات و هیاهو از دست‌شان خارج می‌شود،  چاره‌ای ندارند جز آنکه به صورت علنی به اصل‌شان رجوع کنند:   محفل‌پروری!

 

ولی در این شرایط شاهد تلاش‌هائی در خارج کشور نیز هستیم.   این تلاش‌ها در واقع مکمل همین محفل‌پروری‌های داخلی است.   خارج از بنیانگزاری «آریامهریسم» نوین که فعلاً رضا پهلوی با حمایت انگلستان بادبان‌اش را در مسیر آن گشوده،   و در وبلاگ‌های پیش در مورد آن توضیحاتی آوردیم،   جماعت پاسدارهای «نادم» نیز خارج از مرزها حضور به هم رسانده‌اند.   اینان که همچون موش‌های ناقل طاعون یک به یک کشتی شکستة حکومت اسلامی را به مقصد پایتخت‌ اربابان‌ غربی‌شان ترک کرده‌اند،   به هیچ عنوان دست از لات‌بازی‌های متداول برنمی‌دارند.   روزگاری بود نه چندان دور،   که هم اینان برای توجیه قتل‌عام طرفداران دمکراسی سیاسی در ایران برای آخوند سفره پهن می‌کردند و سینة حسینی «شبانه‌روزی» می‌زدند.  حال که دکان آخوند و بچه‌آخوند کساد شده،   به سرعت پوستین وارونه کرده‌اند. حکم گرگی را دارند که با پوشیدن پوست قربانی،  می‌خواهد خود را گوسفند جا بزند!  

 

ولی در پس این «واژگون‌نمائی‌ها» همان نیت‌هائی خوابیده که دیروز اینان را در محضر «امام خمینی» به رقص و پایکوبی و «حسین! حسین!» خوانی انداخته بود.   هدف اینان از خوشرقصی برای گاوچران‌ها،  و نان چسباندن به تنور «حق‌طلبی» آخوندک‌های‌ مزدور،   مصادرة آرمان‌ والای طرفداران دمکراسی و اعلامیة جهانی حقوق بشر است.  این خوشرقصی‌ها نهایت امر مفاد این اعلامیه را به انحراف کشانده،  آن را‌ در مسیر توجیه سیاست‌های ضدبشری واشنگتن قرار خواهد داد.  بی‌دلیل نیست که گرگ در پوست گوسفند اوفتاده. 

 

یکی از این «بچه» ‌گوسفندهای جدید که پوست گرگ از سر انداخته،   و بلندگوهای تبلیغاتی غرب با عربده‌اش گوش دنیا را کر کرده‌اند،  کسی نیست جز پاسدار اکبر گنجی!   گنجی که تا چند سال پیش با افتخار فراوان خود را شاگرد «استاد سروش» معرفی می‌کرد،   و همزمان در خشتک حسینعلی منتظری نقل و نبات و حبل‌المتین می‌جست،   جدیداً مطلبی قلمی کرده.  گویانیوز هم که معرف حضور همگان است،  با افتخار فراوان این مطلب را منتشر نموده.   به بررسی مطلب عمیق گنجی نخواهیم پرداخت،  چرا که در کمال تأسف فاقد ارزش است.   ولی در این «بحرطویل» که به شیوة «اوستا کله‌پز» حکومت اسلامی یعنی ابوالحسن بنی‌صدر،   «ابجد و هوز» و «شماره» خورده،  یک واقعیت غیرقابل تردید می‌بینیم و آن تلاش گنجی برای ماستمالی کردن جنایات آمریکاست در سوریه:‌

 

«در خصوص سوریه 20 ماه طول کشید تا دولت آمریکا بفهمد با اپوزیسیونی کار می‌کند که نه تنها مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت می‌شود و گروه‌های سلفی در آن دست بالا را دارند،   بلکه دارای پایگاه اجتماعی در داخل سوریه نیست. اینک اگر قرار بر اپوزیسیون سازی برای ایران باشد،  از تجربه سوریه هم استفاده خواهد شد.»

 

بله،   طفلک آمریکا؛  رودست خورده بود!   طی 20 ماه،  روح‌اش هم خبر نداشت که با چه جنایتکاران و آدمکشانی همکاری می‌کند!   نمی‌دانیم گنجی کی از خواب «زمستانی» پریده‌،  ولی همان روزها که عربدة اسلام‌دوستان در سوریه به آسمان برخاسته بود،   ما در وبلاگ‌مان نوشتیم که آمریکا در سوریه به گل خواهد نشست،  و دیدیم که نشست.   ولی جهت اطلاع این گرگی که ردای «بچه» گوسفند بر تن کرده بگوئیم،  آمریکا برای دریافت اینکه چه جنایتکارانی را علیه ملت سوریه مسلح کرده،  20 ماه وقت نگذاشت؛   از همان روز اول می‌دانست چه جانیانی را بسیج کرده.   فقط 20 ماه وقت لازم بود تا توسری را از مسکو دریافت کند که کرد!   و اگر واشنگتن در سوریه توی سرش نخورده بود،   حضرتعالی هم این «بحرطویل» را نمی‌نوشتید،   تا گندابه‌ای به نام «گویانیوز» آن را در بوق بیاندازد.  حالا که گند کار ارباب درآمده،  لازم است قلم بردارید و از «بی‌اطلاعی» حاکمیت آمریکا قصه و حکایت سر هم کنید. 

 

این 20 ماه،  ‌ فرصتی بودکه به دلیل تحولات استراتژیک در اختیار ملت سوریه قرار گرفت تا دریابد که آمریکا چه جانورانی را برای رهبری کشورشان بسیج کرده.  و از قضای روزگار این همان فرصتی بود که ملت ایران از آن محروم ماند،   تا اراذلی از قماش گنجی با عربدة «امام،  امام» حکومت مشتی آدمکش را بر ایرانیان تحمیل کنند؛  و می‌بینیم که هنوز هم دست بردار نیستند! 

 

از ظواهر امر چنین برمی‌آید که ایشان در فکر و خیال «اپوزیسیون‌سازی» برای ایران هم باشند!  حتماً می‌خواهند دست در دست اوباما برای آیندة ایران تصمیم‌گیری کنند.    بله،  90 سال پیش یک قزاق در ایران «شاه» شد،   بعد هم شاهد بودیم که یک آخوند دیوانه در جایگاه «امام» نشست.  حال فقط مانده که یک پاسدار از اینجا مانده و از آنجا رانده،  تحت نظارت امثال نوآم چامسکی برای ما ملت نقش «مهاتما گاندی» بازی کند.   کی گفته اوباش حق «پیشرفت» ندارند،‌   خیلی هم خوب پیشرفت می‌کنند!  به شرط اینکه سوراخ دعا را گم نکرده باشند.  ولی اینک هم سوراخ دعا از دست رفته و هم ممه‌ای که انگلستان به میرپنج و خمینی داده بود!   به قول مش قاسم،  همه چیز «پنداری  دود شد،  رفت هوا!»    

 

 
...