تحلیلگران سیاست ایران، با بازی
مهوع لندن در حکومت اسلامی آشنائی دارند.
در این روند که توسط باند شیخمهدی بازرگان و «استادان اعظم» و اوباش شهری
پایهگزاری شد، عوامل حکومت سرکوبگر
ولایتفقیه در هر مقطع حساس آناً به دو شاخة کاذب «تندرو» و «معتدل» تقسیم میشوند، و در
میدانک موهمی که با غوغاسالاری شبکههای داخلی و خارجی به وجود میآید، برای هر
شاخه از عوامل سرکوب ویژگیها و ماهیتهای رسانهای متفاوت و گاه متخالف «خلق» میشود.
در پناه این «تقابل» رسانهای که گاه ابعادی نجومی به خود میگیرد، اصحاب
صحرای کربلا، و طرفداران از خودگذشتگیهای
حسین و فاطمه و زینب و دیگر پرسوناژهای شیعیمسلکان، به جنگ
با «راحتطلبان»، و قشرهای «بیدرد» و بیخبر
از «انقلاب»، یا بهتر بگوئیم همان یزیدها
و معاویههای معاصر میروند! تیغ بر
میکشند و دوستان و همپالکیهای سابق را گاه به ضرب مشت و لگد، و گاه با چاقو و گلوله از میان برمیدارند، تا به «امام» و «روحامام» نشان دهند که
طرفدار «انقلاب» هستند! و در این «بازی»، که بیشتر به دریدن گرگهای ضعیف، توسط دیگر گرگهای گله شباهت دارد، «حق»
همیشه پیروز میشود!
این «حق»، تا زمانیکه روحالله خمینی
هر شب روی بالکن جماران از رودة بزرگاش گنداب انقلاب اسلامی را «تخلی» میکرد، حمایت از مواضع «امام» به شمار میرفت. ولی وقتی دیگر رودة بزرگ ایشان از کار افتاد، مواضع هم تغییر کرد و به تدریج رسیدیم به همینجا
که هستیم: مواضع مقام معظم! مواضعی
که به ضرب چماق و نیشچاقو تعیین میشود؛ به این ترتیب که هر گاه انگلستان لازم بداند، قلادة سگهای هارش را در کوی و برزن میگشاید، در
غیراینصورت مقام معظم به قول خودشان ناچار به «نرمش قهرمانانه» خواهند شد، و عین جغد جماران کاسة زهرمار سر میکشند.
ولی آنچه در بالا آمد، شرایط «سیاسی»
کنونی ایران است. جهت به دست دادن چشمانداز
گستردهتری از این پروسة استعماری، شاید
بهتر باشد نگاهی داشته باشیم به تاریخچه و ریشههای عملیات استعماری «شهیدسازی»، «حقطلبی» و «حقگوئی» در کشورمان. این عملیات در واقع از دوران کودتای میرپنج رسمیات
یافت. در اوائل دوران میرپنج بود که امپراتوری
انگلستان گروهی از نوکران و لاتولوتهایاش را تحت عنوان «آزادیخواهان» از ایران
به اروپا فرستاد، و با اینعمل نخستین مرحله
از «مهاجرت آزادیخواهان به دروازههای آتلانتیسم» آغاز شد. آزادیخواهان کذا تحت عنوان «مخالفت» با میرپنج
مدتی در کشورهای اروپای غربی، خصوصاً در آلمان و سوئیس «گشت» زدند، و از
اواسط دوران پهلوی تا فروپاشی دیوار برلین، گروه گروه، به عناوین مختلف و در واقع جهت پر کردن خلل و فُرَج
حاکمیت دستنشانده به کشور بازگردانده شدند.
حواریون روحالله خمینی، و
دانشجویان به اصطلاح «چپگرای» کنفدراسیون در عمل نوچههای هماینان بودند. به طور
مثال، سنای پهلوی دوم که مرکز تصمیمگیری
آتلانتیسم در ایران به شمار میرفت، عمدتاً
از همین «آزادیخواهان» و نوچهها و وابستگان به ایدههای آنان تشکیل شده بود.
طی دوران پهلوی، آندسته از
«آزادیخواهان» که به دلائلی در ایران ماندگار شدند، از قماش
محمد مصدق، محمدعلی فروغی، عبدالله انتظام و ... در مراحل مختلف همچون «برادران» خارج از
مرز، به نوبة خود امور امپراتوری انگلستان
را رتقوفتق میکردند، و در این راه برخی همچون مصدق، حتی «محاکمه» و «حصر» را هم به جان خریدند. خلاصة کلام، با توسل به این ترفند، انگلستان
توانست با ایجاد یک «میکروکُسم» سیاسی و تشکیلاتی، سیاست ایران را در محدودهای که مورد نظرش بود مهار
کند. و هرگاه تحولات بینالمللی و یا
داخلی ساختار حکومت دستنشانده را تهدید میکرد،
انگلستان با بیرون کشیدن «مهرههای آزادیخواه» از درون همین «میکروکُسم» در
عمل فضای باز شده را به نفع امپراتوری بریتانیا مصادره میکرد. در
دوران افتضاحات مصدقالسلطنه، و خیمهشببازی «ملی کردن نفت»، و خصوصاً پس از کودتای 28 مرداد، ملایان
و دارودستة «حسینپرستان» نیز از طریق شاهراه شیخمهدی بازرگان، نهضت
آزادی، جبهة ملی،
و فدائیان اسلام پای به همین «میکروکُسم» انگلیسی گذاردند، و روحالله خمینی شاید مهمترین مهرة میکروکسم کذا
به شمار میرفت.
این پروسة «میمون»، که توانسته بود طی 57 سال، با دستیاری بازیگرانی از قماش کاظمخان، سرپاس مختاری، بوذرجمهری،
سیدضیاء، و... کودتای میرپنج را در
ایران به یک «رژیم سیاسی» تبدیل کند؛ در فردای کودتای 22 بهمن 57 توسط ایالات متحد و انگلستان طابقالنعلبالنعل
بازتولید شد. به این ترتیب که یک «هستة
مرکزی» که با تکیه بر ساواک، شهربانی و
خصوصاً ارتش استعماری تشکیل شده بود، در
عمل طرف صحبت آتلانتیسم قرار گرفت، و دیگر تشکلها، چه اسلامی و چه غیر، از چپافراطی
تا راست افراطی، جملگی در سایة همین «هستة
مرکزی» به نقشآفرینی و جستوخیز در کشور مشغول شدند.
هر چند، اهداف اصلی آتلانتیسم از
دوران میرپنج در ایران دستنخورده باقی مانده بود، شرایط با دوران میرپنج تفاوتهای فراوان داشت، و به همین دلیل نیز روشگروههای فشار از پایه و
اساس تغییر کرد. به طور خلاصه،
پس از کودتای 22 بهمن 57، هرگاه نطفة
حکومت یا همان «هستة مرکزی» نظامی وابسته، از درون
و یا بیرون به دلائل مختلف تحت فشار قرار میگرفت، با انتقال این فشار به گروههای دیگر، و پیگیری عملیات سرکوبگرانة گستردة شهری، قومی و یا منطقهای موفق به حذف پیروزمندانة
«ناحقها» و قدرتگیری صاحبان حق «انقلابی» میشد! در ظاهر، این تحرکات بسیار «پیچیده» و اتفاقی مینمود، ولی این بساط وحشیگری بازتابی بود از فونکسیون
اصلی میکروکُسمی که بالاتر از آن سخن گفتیم، و از سالها پیش در مطالبمان آن را محفل «شیخوشاه»
خواندهایم. محفلی دستنشانده و استعماری که یادگار کودتای
میرپنج و فروپاشی حاکمیت مستقل سیاسی در کشور ایران است.
طی 35 سال حکومت فلاکتبار اسلامی، برکناری
بازرگان و جبهة ملی، شکستهای پیدرپی
کودتاهای نظامی، فرار بنیصدر، قتلعام
مجاهدین و فدائیان، سرکوب حزب توده
ـ این حزب با بهرهگیری از شکست دهههای
پیشین به نوبة خود سعی کرده بود با تأئید بیقید و شرط مواضع هستة مرکزی سرکوب، در میکروکُسم کذا جایگاهی بیابد ـ و معلق کردن «اصلاحات» خاتمی، حذف جریان «جنبش سبز»، حتی برکناری «باند» احمدینژاد، جملگی نمایههائی
علنی از عملکرد ساختاری همین «میکروکُسم» هستند. به طور خلاصه،
در هر مقطع حساس و سرنوشتساز، با
حمایت نیروهای سرکوبگر ارتش دستنشانده،
که به ویژه در رسانههای بیگانه «سپاه پاسداران» معرفی میشود، توزیع
قدرت بر اساس پیشفرضهای آتلانتیسم بهینه شده،
و گروهی که میباید از درون همین
میکروکُسم در انتظار روزهای «بهتر»، ظاهراً
خارج از گود قدرت باقی بمانند از طریق همین سیاست تعیین میگردد.
با این وجود، در تحلیل چند و چون عملکرد این «میکروکُسم»، خصوصاً پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نمیباید
تغییراتی را که نتیجة تحولات جغرافیای انسانی،
اقتصادی و مالی ایران در سطوح استراتژیک است از نظر دور داشت. خلاصه، کنترل
پایتختی با بیش از 14 میلیون سکنه، نمیتواند
به سادگی مهار تهران سالهای 1332 باشد. به
طور مثال، اگر در دوران میرپنج شاخة
فرامرزی «میکروکُسم» کذا در اروپا از یکصد تن فراتر نمیرفت، امروز با بیش از 7 میلیون ایرانی ساکن کشورهای «آتلانتیست»
روبرو هستیم. گر چه تمامی اینان اعضای «میکروکُسم»
به شمار نمیآیند، در صورت آغاز بحرانهای فراگیر درونمرزی هر یک
از ایرانیان میتواند به نوبة خود در تبیین خطسیر، و یا حتی گسترة انتظارات و برداشتهای سیاسی در
قلب الهامات «میکروکسم» فعال شده، نقشی
بر عهده گیرد. این نقشپذیری است که نهایت امر «میکروکُسم» استعماری
را از چارچوبهای محدود و مطلوب آتلانتیسم خارج میکند، و به این ترتیب استعمارگران برای کنترل تحولات
درونی کشور به دردسر میافتند. برای
ممانعت از ایجاد همین دردسرهاست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، فعالیتهای درونمرزی «میکروکُسم» افزایش
چشمگیری نشان میدهد.
از سوی دیگر، فروپاشی اتحاد شوروی و ورود مسئولانه و خصوصاً
«غیرایدئولوژیک» فدراسیون روسیه به معادلات جهانی برای آمریکا بسیار گران تمام
شده. ایالاتمتحد که همچون بچههای لوس و
ننر به دوران خوشایند «جنگ سرد» و ادعای «برتری» عادت کرده بود، اینک میباید ورای ادعاهای دهانپرکن «حمایت
از حقوق بشر» که معمولاً پس از بمباران گستردة غیرنظامیان زینتبخش روزنامهها و
رسانههای خودی میشد، مواضع حقوقی خود
را نیز در رابطه با مسائل بینالمللی ارائه دهد. ولی به
صراحت بگوئیم، مواضع ایالاتمتحد اصولاً فاقد هر گونه وجهة
حقوقی است؛ این مواضع از وحشیگری و چپاول
فراتر نمیرود و بیدلیل نیست که هر روز بیش از پیش، عملیات ایالات متحد، حتی در میان ملتهائی که دولتهایشان متحدان آمریکا
به شمار میروند، ایجاد دلزدگی، نفرت و خشم کرده.
در چنین شرایطی است که آتلانتیسم مفلوک،
که بالاجبار با قبول دولت روحانی دست از گزینة جنگ در مرزهای روسیه و دریای
خزر برداشته، و به آغاز «اصلاحات سیاسی»
در ایران، آنهم با استفاده از آلودهترین مهرههای امنیتی
وابسته به «میکروکُسم» کذا تن داده، بار دیگر سعی دارد با کمک عوامل داخلی و خارجی
خود، همان بساط دوران خاتمی شیاد را در
ایران از نو علم کند. جهت شناخت این
فضاسازی و لاتبازی که مستقیماً در سفارتخانههای «غرب» طراحی میشود، نیازی به بررسی گستردة مسائل کشور نداریم. کاملاً بر عکس، قضیه بسیار روشن است، چرا که
اگر دولت روحانی بخواهد پای در هر گونه اصلاحات سیاسی در کشور بگذارد به ناچار میباید
گروهی از صاحبان نفوذ از صحنه کنار بروند.
به عبارت دیگر، نمیتوان با حفظ
همان ساختار و بنای سیاسی دست به تغییرات هم زد.
ولی، اگر نوعی اصلاحات در کار
اوفتد، هم خود روحانی و هم دیگر اعضای کابینة وی از
جمله همین «حذفیها» خواهند بود. در
نتیجه، این دولت رسوا،
دست در دست غیردولتیها، با ایجاد اغتشاش در سطح جامعه جبهههای
«مجازی» سیاسی باز کرده.
طی دوران نکبتبار حکومت اسلامی، در
شرایطی که میلیونها ایرانی زیر خط فقر زندگی میکنند و کودکان از آموزش و پرورش محروم
ماندهاند، مسائل مضحک و بیمعنائی همچون حجاب و عفاف، سانسور مطبوعات، کتاب و
نگارش و هنر و موسیقی، از جمله «مسائل اصلی» حکومت اسلامی معرفی شده! بله،
اشتباه نکنیم، این مسائل بیدلیل
«مهمترین» نیستند؛ اینان بهترین «بهانه» برای جبههسازی اعضای «میکروکُسم»
انگلیسی در شهرهای بزرگ کشورند. در این
جبههسازیهاست که حمایت و پوشش خبرگزاریها و شبکههای درونی و بیرونی، اوباش را بر علیه تحولات اجتماعی در ایران به
میدان میآورد. و دستاندرکاران اصلی این بسیج
استعماری را میباید در قلب نیروهای نظامی،
دولت و خصوصاً صاحبکاران انگلیسیشان جستجو کرد.
امروز میبینیم که، هنوز هم همین
سیاست بدون هیچ تغییری از سوی دولت و غیردولتیها دنبال میشود. به عبارت دیگر، سیاستهای فعال اجنبی، در درون
«میکروکسم» کذا دست عوامل شناخته شدهای را «باز» میگذارد، تا هر
یک در درون دولت و یا خارج از آن در یک لیوان آب توفان به راه اندازد! و مهرة اصلی و رهبر کلی این جبهة ضدایرانی کسی
نیست جز گوبلز حکومت اسلامی، محمد خاتمی،
بوق جنگفروشی هشت ساله.
ملا محمد خاتمی، که پس از پایان جنگ
استعماری، با به راه انداختن خیمهشببازی
«اصلاحات» در کشور زمینهساز 8 سال لاتبازی احمدینژاد، و تهدیدات مداوم جنگ و تحریم اقتصادی بر ملت
ایران شد، اینروزها دوباره جان تازه
یافته و از شما چه پنهان «لغز» هم میخواند. روز 10 اردیبهشتماه سالجاری، خاتمی به دانشکدة حقوق دانشگاه بهشتی ـ دانشگاه ملی سابق ـ رفته و در ترهاتی که ما از آن به عنوان نقطة
آغازین تحرکات نوین ضدایرانی «میکروکُسم» کذا نام میبریم، میگوید حق با دین است:
«[...] باید بدانیم که در دین حکم غیرعادلانه و غیراخلاقی نداریم[...]»
منبع: ایسنا، 10 اردیبهشتماه 1393
بله، آندسته از خوانندگان که معنای
چنین سخنان «پیامبرگونهای» را درنمییابند بهتر است به این مطلب بیاندیشند که اگر
در دین حکم «غیرعادلانه» نداریم، پس هر
آنچه «دین» گوید، عین عدالت خواهد
بود! و از آنجا که معیار «دین» هم دست
افراد بخصوصی است، پس تمام اظهارات و
اعمال اینان عین «عدالت» میشود. به عبارت دیگر، مزخرفات این ملای فکسنی و خود فروخته، که در تبلیغات حزب توده و اصلاحطلبان به عنوان
«فیلسوف» و مخالف ولایتفقیه تریبون گرفته، در عمل چیزی نیست جز تأئید حاکمیت بلامنازع
آخوند بر ملت ایران. البته بر خلاف اوباش
خیابانی، محمد خاتمی این نگرش ضدانسانی
را در زرورق «لفاظی» و کسشعرگوئی میپیچد.
زرورقی که فقط مشتی احمقتر از خاتمی
را میفریبد.
دقیقاً همزمان با حضور «غیرمنتظرة» خاتمی در دانشگاه، مقام
معظم حکومت اسلامی نیز به مناسبت روز کارگر جیکجیک مستانشان به راه افتاد، و در نظام توحشی که «صادرات» نیروی متخصص کار
در رأس سیاستهای جهانیاش قرار گرفته و هیچ حقوقی برای نیروی کار به رسمیت نمیشناسد،
بالای
منبر رفته و به پیروی از ترهات آخوند مطهری، برای مارکسیستها و این گروه و آن گروه چماق
تکفیر بلند کرده:
«[...] اصلاً نگاه تضاد و تعارض و تزاحمی که بر تفکّرات غربی حاکم بوده است ـ مخصوص مارکسیستها هم نیست؛ [...] ـ از نظر اسلام نگاه مردودی است؛ [...] در اسلام دعوت به ائتلاف است، دعوت به وحدت [...] همکاری [...] تراحم [و]
تعاون است؛ [...] نگاه تعارضآمیز غلط است[...]»
منبع: سایت علی خامنهای، 10 اردیبهشتماه 1393
این ترهات برآمده از گنداب عوامفریبی آخوند، هر ناظر بیطرفی را مبهوت میکند. خامنهای با به زیر سئوال بردن مهمترین دادههای
جامعهشناسانة معاصر، چند «کسشعر» دینی و
عقیدتی را به مسئلة اصلی جامعه تبدیل کرده. خلاصه
بگوئیم، اگر «تضاد منافع» در طبقات
اجتماعی تعریف مشخصی دارد، واژگان شکمی «تراحم،
ائتلاف، وحدت،
تعاون و ...» جملگی بیمعناست. چرا
که، هیچ تعریف حقوقی و منسجمی از این واژگان ارائه
نشده. بله، درست حدس زدید، باز هم آخوند است که میباید این واژهها را
برایمان «تعریف» کند. و این تعریف را هم
به ادعای خامنهای «اسلام» مشخص کرده! خلاصه، جفنگیات رهبر دنبالهای است بر مزخرفات محمد خاتمی
در دانشکدة حقوق و نیازی نیست که بگوئیم هر دو از چپستیزی استاد شهید آخوند مطهری
الهام گرفتهاند.
«پیام» خاتمی و خامنهای به اوباش میکروکُسم کاملاً روشن و مشخص است: «اسلام
حاکم است؛ راه گریزی هم برای ملت وجود
ندارد؛ هر چه سریعتر دست به کار شوید!» همین کافی بود تا بادمجاندورقابچینان به راه
بیافتند. توقیف نشریات؛ عدم
شرکت «مقام معظم» در نمایشگاه کتاب؛ مخالفت علی مطهری، تولة «استاد»
مطهری با توقیف همان مطبوعات؛ و ... ولی در این میان چاهک «ما دلواپسیم»؛ دکان
شیروخورشید؛ و تظاهرات اللهکرم و «برادراناش»
جهت مبارزه با «بدحجابی» از همه مهمتر است.
جهت توضیح مسئلة «دلواپسها» در حال حاضر زمان کافی در اختیار نداریم. به
صورت خلاصه بگوئیم، طی روزهای اخیر تلاش
اصلی لندن بر این بوده تا تحولات اوکراین را ـ
این تحولات سیاستهای غرب را در اروپای شرقی به بن بست کشانده ـ به مذاکرات هستهای ایران سنجاق کند، و از این مسیر منافع لندن را در رابطه با روسیه
تا حد امکان بهینه نماید. و جالب اینکه،
پس از سفر سایمون گس به تهران است که اصولگرایان، دکان
«دلواپسها» را میگشایند. این گروه با بحرانسازی
و ایجاد شبهه پیرامون توافق هستهای ژنو سعی دارد تا به عنوان دندة کمکی لندن، از سیاستهای
خاورمیانهای انگلستان در برابر روسیه حمایت به عمل آورد. این
عملیات که تهدید مستقیم روسیه است به دلیل عقبکشیدن ایالاتمتحد از همکاری با
لندن، به احتمال زیاد ناکام خواهد ماند. لگد
باراک اوباما به کاسه کوزة کاترین اشتون در واشنگتن بخشی است از همین تغییر سیاست
کاخ سفید که از قضای روزگار با ناکامی بریتانیا و متحداناش در نشست وزرای امور
خارجه شورای اروپا در وین تقارن یافت!
در تاریخ
16 اردیبهشتماه سالجاری ـ 6 مه 2014 ـ
شورای اروپا پیشنهاد مشترک بریتانیا،
سوئد، لهستان و کشورهای بالت
مبنی بر حمایت از کودتاچیان اوکراین و محکومیت روسیه را مردود دانسته، و با
آن مخالفت کرد. و اینچنین بود که باراک
اوباما شخصاً دکان کاترین اشتون را در واشنگتن تعطیل نمود و تلویحاً به ایشان
تفهیم کرد که لندن، در مقام ریاست عالیة
اتحادیه اروپا نمیتواند مسائل اوکراین را به مذاکرات هستهای مرتبط کند:
«[...] رئیس
جمهور آمریکا سه شنبه بعد از ظهر در حالیکه سوزان رایس مشاور امنیت ملی کاخ سفید
مشغول دیدار با کاترین اشتون بود، وارد جلسه شد و چنین اظهار نظر کرد: آمریکا و
اروپا به پیشبرد مذاکرات جاری با ایران تعهد دارند[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ 7 مه 2014
بله، در
آستانة برگزاری چهارمین دور مذاکرات جامع هستهای میان گروه 1+ 5 و حکومت جمکران، اتحادیة
اروپا کاترین اشتون را به کاخ سفید فرستاده بود تا این مذاکرات را به مسائل
اوکراین پیوند بزند، و از قضای روزگار همزمان قلادة سردمداران
سیاسی، نظامی و «فرهنگی» حکومت زالممد را
هم در تهران گشوده بودند تا هر چه میخواهد دل تنگشان زوزه بکشند؛ نفسکش بطلبند؛
و بر طبل توخالی «فرهنگ و اخلاق »
بکوبند، باشد که ملاممد گوبلز اردکانی
تنها نماند:
«[خاتمی میگوید]
همانطور که شهید مطهری گفتند عدالت در
سلسلة علل احکام است و احکام باید عادلانه باشد [...] من نیز معتقدم اخلاق در
سلسله علل احکام قرار دارد [...]»
منبع: ایسنا،
مورخ 10 اردیبهشتماه سالجاری
حال که به اینجا رسیدیم، چند کلمه هم
در مورد برخورد دولت با «دلواپسان» بگوئیم.
سایت «تحلیلی» عصرایران به نقل از
مازیار آقازاده در مورد این جماعت مینویسد:
«[...] با دلواپسان مدارا میکنیم،
[...] به امید اینکه این گروه نیز چنین کند و اگر فردا روزی در موضع قدرت
قرار گرفت، با مخالفان خود ولو اندکترین
شمار باشند با مدارا و مدیریت رفتار کند.»
منبع: عصر ایران، 17 اردیبهشتماه 1393
میبینیم که دولت روحانی هنوز سر کار نیامده خودش را برای حکومت آینده، که گویا در ید اختیار «دلواپسان» خواهد بود آماده
کرده! خلاصه، اگر در میکروکُسم ساخته و پرداختة بریتانیا
اوباش و لاتولوت کلیدیترین استراتژیهای جهانی کشور را به این صورت در خیابان به
زیر سئوال میبرند، هیچ مشکلی ایجاد نمیشود؛ «دولت مدارا میکند!» ولی وای به حالتان اگر خارج از میکروکسم
بریتانیا حرفی از دهانتان بیرون بیاید؛
مدارائی در کار نیست. باید اذعان
داشت که اینهمه «مدارا» خصوصاً در حاکمیتی که حتی وبلاگنویس را هم اعدام میکند، نشان میدهد که ارتباط دلواپسان با ساختار
قدرت خیلی باید «خودمانی» باشد. خلاصه، این است
حکومت «مردمسالاری»؛ حکومتی که کلیدواژة
اصلی آن نوکری اجنبی است. ولی برای دولتیها
و اعضای چاهک دلواپسان خبرهای بدی داریم؛ اینبار
دیگر لندن به دادتان نخواهد رسید؛ حبلالمتین
دیگری پیدا کنید!
حال دکان دلواپسان را رها میکنیم و میرویم به سراغ دکة شیرو خورشید. در
دنبالة بحرانسازیهای اعضای «میکروکُسم»،
آخوند یونسی، دستیار ارشد حسن
فوتبال نیز در مورد شیروخورشید بیانات بسیار جالبی ایراد فرمودهاند! از قضای روزگار، یونسی طی سالهای تصدی بر امور «قضا» و مسائل
امنیتی کشور، مسئولیت مستقیم اعدام و قتلعامهای
گستردة اقوام، و گروههای سیاسی را نیز در
کارنامة درخشاناش دارد. خلاصه ایشان یکی
از آدمکشان شناسنامهدار حکومت اسلامی به شمار میروند که امروز در خدمت دولت
«تدبیر و امید» هستند! یونسی کشف کرده که
بجز «تاج» که نماد سلطنت است، شیروخورشید
هیچ ارتباطی با ایران و ایرانیات ندارد، و تمام و کمال به صحرای عربستان و صدر اسلام و
علی و محمد مربوط میشود! یونسی پس از اینکه «تعلق» نماد شیروخورشید به
تازیان را به اثبات «علمی» میرساند، پیشنهاد میکند که این نماد بجای «هلال احمر»
مورد استفاده قرار گیرد. به عبارت دیگر، نماد
«اختف» ملهم از آرم سیکها روی پرچم کشور ایران میماند، ولی
نماد پرچم ایران پس از حذف تاج و تغییر رنگ به پرچم هلال احمر منتقل میشود! به این
ترتیب نماد پرچم ایران که یکبار از جایگاه واقعیاش به خارج پرتاب شده اینبار
تخریب هم خواهد شد:
«[...] عدهای خیال میکردند نماد شیروخورشید در میان پرچم ایران یک نماد
سلطنتی است [در حالیکه] شیر نماد حضرت علی(ع) و خورشید نماد حضرت محمد(ص) است و
تنها تاجش مربوط به شاه بود[...] اگر با من باشد هلال احمر را تغییر میدهم و شیروخورشید
[سرخ] را جایگزین آن میکنم.»
منبع: خبرآنلاین، 17 اردیبهشتماه 1393
البته در اینکه شیروخورشید از کجا آماده میتوان حدس و یقین فراوان در کار
آورد. اگر هم بجای «شیر و خورشید»، «خر و پالان» روی پرچم میداشتیم، حتماً سفارت انگلستان برای تقسیم نقشها ترفندهای
دیگری نیز به کار میبست! ولی آنچه برای
ما مشکلآفرین شده، این است که به چه دلیل
یک ساواکی پس از 35 سال کشتوکشتار و تجاوز و دزدی و چپاول ناگهان به سراغ «شیروخورشید» آمده؟ کافی
است به استقبال سایتهای بیگانه و واکنش
«منفی» کیهان جمکران بنگریم تا دریابیم برنامه جز هیاهو و جنگ زرگری با هدف انحراف
افکار عمومی از مسائل جامعه نیست! بله، وقتی
میگوئیم، این آبقنات از سرچشمه گلآلود
است بیدلیل نگفتهایم؛ تمامی عناصر دولت،
خصوصاً در مقامهای امنیتی سردمداران بحرانسازیهای
اجتماعی هستند. اینان همان نقشی را بر عهده گرفتهاند که در
دولت خاتمی داشتند؛ زمینهسازی برای هیاهو
و لاتبازی دوستان و همپالکیهایشان جهت ایجاد انسداد در سیاست اجتماعی.
ولی آخرین «شیرینکاری» انگلستان در فضای سیاست حکومت اسلامی و دولت «تکبیر و
تکفیر»، به راه انداختن تظاهرات «بدونمجوز»
اوباش مخالف بدحجابی است که با واکنش «سافت» و برادرانة پلیس تهران روبرو شده:
«[...] گروهی از نیروهای حزبالله [به] تعداد 4 هزار نفر [...] مقابل ساختمان
وزارت کشور در میدان فاطمی دست به تجمع زدند.
این تجمع [...] از سوی استانداری تهران به خاطر نداشتن مجوز «غیر قانونی» اعلام
شده، با نظارت پلیس به تدریج از میدان
فاطمی به میدان فلسطین انتقال داده شد.»
منبع: فرارو، 18 اردیبهشتماه
1393
نمیدانستیم تظاهرات بدون مجوز آنهم در مقابل وزارت کشور را بجای متفرق کردن، با
آرامش به جای دیگری «منتقل» میکنند! به این میگویند، «تدبیر و تعامل!» خیلی دلمان میخواهد بدانیم، در این
برخورد «سافت» و به قول علی خامنهای با «تراحم»،
به تظاهرکنندگان «غیرمجاز» چای و شیرینی هم تعارف کردند، یا فقط کمک هزینة ماهیانه دادند؟ جالب اینکه،
در این تظاهرات «انقلابی» یکی از گنده لاتهای حکومت اسلامی «تیمسار دکتر
اللهکرم» نیز حضور به هم رسانده بودند! ایشان که مدتی از مخالفان سرسخت دولت احمدینژاد
به شمار میرفتند، گویا باز هم کاپشن
آمریکائیشان را پشت و رو کرده، «انقلابی» عمل میکنند! بله،
اینجا هم مثل «دلواپسان» دولت «مدارا» میکند، و ما هم میدانیم چرا.
ولی به حسن فوتبال بگوئیم، عمامة آن
شیاد اردکانی برای دهة گذشته پیچیده شده بود؛ در شرایط نوین استراتژیک این عمامه حتی برای سر
خود خاتمی هم دیگر گشاد شده. چرا که،
با تحولات اوکراین میکروکُسم
انگلیسی دیگر آنقدرها برای تاختوتاز عوامل حکومت اسلامی و عمال وابسته به لندن میدان
ندارد.