۲/۱۸/۱۳۹۳

اشتون و الله‌کرم!




تحلیل‌گران سیاست ایران،   با بازی مهوع لندن در حکومت اسلامی آشنائی دارند.   در این روند که توسط باند شیخ‌مهدی بازرگان و «استادان اعظم» و اوباش شهری پایه‌گزاری شد،  عوامل حکومت سرکوبگر‌ ولایت‌فقیه در هر مقطع حساس آناً به دو شاخة کاذب «تندرو» و «معتدل» تقسیم می‌شوند،   و در میدانک موهمی که با غوغاسالاری شبکه‌های داخلی و خارجی به وجود می‌آید،   برای هر شاخه از عوامل سرکوب ویژگی‌ها و ماهیت‌های رسانه‌ای متفاوت و گاه متخالف «خلق» می‌شود.       

در پناه این «تقابل» رسانه‌ای که گاه ابعادی نجومی به خود می‌گیرد،   اصحاب صحرای کربلا،  و طرفداران از خودگذشتگی‌های حسین و فاطمه و زینب و دیگر پرسوناژهای شیعی‌مسلکان،   به جنگ با «راحت‌طلبان»،  و قشرهای «بی‌درد» و بی‌خبر از «انقلاب»،  یا بهتر بگوئیم همان یزیدها و معاویه‌های معاصر می‌روند!    تیغ بر می‌کشند و دوستان و هم‌پالکی‌های‌ سابق را گاه به ضرب مشت و لگد،  و گاه با چاقو و گلوله از میان برمی‌دارند،  تا به «امام» و «روح‌امام» نشان ‌دهند که طرفدار «انقلاب» هستند!   و در این «بازی»،  که بیشتر به دریدن گرگ‌های ضعیف‌،  توسط دیگر گرگ‌های گله شباهت دارد،   «حق» همیشه پیروز می‌شود!   

این «حق»،  تا زمانیکه روح‌الله خمینی هر شب روی بالکن جماران از رودة بزرگ‌اش گنداب انقلاب اسلامی را «تخلی» می‌کرد،  حمایت از مواضع «امام» به شمار می‌رفت.   ولی وقتی دیگر رودة بزرگ ایشان از کار افتاد،   مواضع هم تغییر کرد و به تدریج رسیدیم به همینجا که هستیم:  مواضع مقام معظم!   مواضعی که به ضرب چماق و نیش‌چاقو تعیین می‌شود؛   به این ترتیب که هر گاه انگلستان لازم بداند،   قلادة سگ‌های هارش را در کوی و برزن می‌گشاید،   در غیراینصورت مقام معظم به قول خودشان ناچار به «نرمش قهرمانانه» خواهند شد،  و عین جغد جماران کاسة زهرمار سر می‌کشند.

ولی آنچه در بالا آمد،  شرایط «سیاسی» کنونی ایران است.  جهت به دست دادن چشم‌انداز گسترده‌تری از این پروسة استعماری‌،‌  شاید بهتر باشد نگاهی داشته باشیم به تاریخچه و ریشه‌های عملیات استعماری «شهیدسازی»،  «حق‌طلبی» و «حق‌گوئی» در کشورمان.   این عملیات در واقع از دوران کودتای میرپنج رسمی‌ات یافت.   در اوائل دوران میرپنج بود که امپراتوری انگلستان گروهی از نوکران و لات‌ولوت‌های‌اش را تحت عنوان «آزادیخواهان» از ایران به اروپا فرستاد،  و با اینعمل نخستین مرحله از «مهاجرت آزادیخواهان به دروازه‌های آتلانتیسم» آغاز شد.  آزادی‌خواهان کذا تحت عنوان «مخالفت» با میرپنج مدتی در کشورهای اروپای غربی،   خصوصاً در آلمان و سوئیس «گشت» ‌زدند،   و از اواسط دوران پهلوی تا فروپاشی دیوار برلین،  گروه گروه،  به عناوین مختلف و در واقع جهت پر کردن خلل و فُرَج حاکمیت دست‌نشانده به کشور بازگردانده شدند.  حواریون روح‌الله خمینی،  و دانشجویان به اصطلاح «چپ‌گرای» کنفدراسیون در عمل نوچه‌های هم‌اینان بودند.   به طور مثال،  سنای پهلوی دوم که مرکز تصمیم‌گیری آتلانتیسم در ایران به شمار می‌رفت،‌  عمدتاً از همین «آزادیخواهان» و نوچه‌ها و وابستگان به ایده‌های آنان تشکیل شده بود. 

طی دوران پهلوی‌،  آندسته از «آزادیخواهان» که به دلائلی در ایران ماندگار شدند،   از قماش محمد مصدق،  محمدعلی فروغی،  عبدالله انتظام و ...  در مراحل مختلف همچون «برادران» خارج از مرز،  به نوبة خود امور امپراتوری انگلستان را رتق‌وفتق می‌کردند،   و در این راه برخی همچون مصدق،  حتی «محاکمه» و «حصر» را هم به جان ‌‌خریدند.  خلاصة کلام،  با توسل به این ترفند،   انگلستان توانست با ایجاد یک «میکروکُسم» سیاسی و تشکیلاتی،  سیاست ایران را در محدوده‌ای که مورد نظرش بود مهار کند.  و هرگاه تحولات بین‌المللی و یا داخلی ساختار حکومت دست‌نشانده را تهدید می‌کرد،  انگلستان با بیرون کشیدن «مهره‌های آزادیخواه» از درون همین «میکروکُسم» در عمل فضای باز شده را به نفع امپراتوری بریتانیا مصادره می‌کرد.   در دوران افتضاحات مصدق‌السلطنه،   و خیمه‌شب‌بازی «ملی کردن نفت»،  و خصوصاً پس از کودتای 28 مرداد،   ملایان و دارودستة «حسین‌پرستان» نیز از طریق شاهراه شیخ‌مهدی بازرگان،   نهضت آزادی،   جبهة ملی،  و فدائیان اسلام پای به همین «میکروکُسم» انگلیسی گذاردند،  و روح‌الله خمینی شاید مهم‌ترین مهرة میکروکسم کذا به شمار می‌رفت.

این پروسة «میمون»،‌   که توانسته بود طی 57 سال،  با دستیاری بازیگرانی از قماش کاظم‌خان،  سرپاس مختاری،   بوذرجمهری،  سیدضیاء،  و...‌ کودتای میرپنج را در ایران به یک «رژیم سیاسی» تبدیل کند؛   در فردای کودتای 22 بهمن 57  توسط ایالات متحد و انگلستان طابق‌النعل‌بالنعل بازتولید شد.   به این ترتیب که یک «هستة مرکزی» که با تکیه بر ساواک،  شهربانی و خصوصاً ارتش استعماری تشکیل شده بود،  در عمل طرف صحبت آتلانتیسم قرار گرفت،   و دیگر تشکل‌ها،  چه اسلامی و چه غیر،   از چپ‌افراطی تا راست افراطی،  جملگی در سایة همین «هستة مرکزی» به نقش‌آفرینی و جست‌وخیز در کشور مشغول شدند.  

هر چند،  اهداف اصلی آتلانتیسم از دوران میرپنج در ایران دست‌نخورده باقی مانده بود،  شرایط با دوران میرپنج تفاوت‌های فراوان داشت،  و به همین دلیل نیز روش‌گروه‌های فشار از پایه و اساس تغییر کرد.   به طور خلاصه،  پس از کودتای 22 بهمن 57،   هرگاه نطفة حکومت یا همان «هستة مرکزی» نظامی وابسته،   از درون و یا بیرون به دلائل مختلف تحت فشار قرار ‌می‌گرفت،  با انتقال این فشار به گروه‌های دیگر،  و پیگیری عملیات سرکوبگرانة‌ گستردة شهری،  قومی و یا منطقه‌ای موفق به حذف پیروزمندانة «ناحق‌ها» و قدرت‌گیری صاحبان حق «انقلابی» می‌شد!   در ظاهر،  این تحرکات بسیار «پیچیده» و اتفاقی می‌نمود،   ولی این بساط وحشیگری بازتابی بود از فونکسیون اصلی میکروکُسمی که بالاتر از آن سخن گفتیم،  و از سال‌ها پیش در مطالب‌مان آن را محفل «شیخ‌وشاه» خوانده‌ایم.   محفلی دست‌نشانده و استعماری که یادگار کودتای میرپنج و فروپاشی حاکمیت مستقل سیاسی در کشور ایران است.  

طی 35 سال حکومت فلاکت‌بار اسلامی،  برکناری بازرگان و جبهة ملی،   شکست‌های پی‌درپی کودتاهای نظامی،   فرار بنی‌صدر،   قتل‌عام مجاهدین و فدائیان،   سرکوب حزب توده ـ  این حزب با بهره‌گیری از شکست دهه‌های پیشین به نوبة خود سعی کرده بود با تأئید بی‌قید و شرط مواضع هستة مرکزی سرکوب،  در میکروکُسم کذا جایگاهی بیابد ـ  و معلق کردن «اصلاحات» خاتمی،  حذف جریان «جنبش سبز»،  حتی برکناری «باند» احمدی‌نژاد،   جملگی نمایه‌هائی علنی از عملکرد ساختاری همین «میکروکُسم» هستند.  به طور خلاصه،   در هر مقطع حساس و سرنوشت‌ساز،  با حمایت نیروهای سرکوبگر ارتش دست‌نشانده،  که به ویژه در رسانه‌های بیگانه «سپاه پاسداران» معرفی می‌شود،   توزیع قدرت بر اساس پیش‌فرض‌های آتلانتیسم بهینه شده،   و گروهی که می‌باید از درون همین میکروکُسم در انتظار روزهای «بهتر»،  ظاهراً خارج از گود قدرت باقی بمانند از طریق همین سیاست تعیین می‌گردد. 

با این وجود،   در تحلیل چند و چون عملکرد این «میکروکُسم»،  خصوصاً پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   نمی‌باید تغییراتی را که نتیجة تحولات جغرافیای انسانی،  اقتصادی و مالی ایران در سطوح استراتژیک است از نظر دور داشت.   خلاصه،   کنترل پایتختی با بیش از 14 میلیون سکنه،‌  نمی‌تواند به سادگی مهار تهران سال‌های 1332 باشد.   به طور مثال،   اگر در دوران میرپنج شاخة فرامرزی «میکروکُسم»‌ کذا در اروپا از یکصد تن فراتر نمی‌رفت،  امروز با بیش از 7 میلیون ایرانی ساکن کشورهای «آتلانتیست» روبرو هستیم.  گر چه تمامی اینان اعضای «میکروکُسم» به شمار نمی‌آیند،   در صورت آغاز بحران‌های فراگیر درونمرزی هر یک از ایرانیان می‌تواند به نوبة خود در تبیین خط‌سیر،  و یا حتی گسترة انتظارات و برداشت‌های سیاسی در قلب الهامات «میکروکسم» فعال شده،   نقشی بر عهده گیرد.   این نقش‌پذیری است که نهایت امر «میکروکُسم» استعماری را از چارچوب‌های محدود و مطلوب آتلانتیسم خارج می‌کند،  و به این ترتیب استعمارگران برای کنترل تحولات درونی کشور به دردسر می‌افتند.  برای ممانعت از ایجاد همین دردسرهاست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  فعالیت‌های درونمرزی «میکروکُسم» افزایش چشمگیری نشان می‌د‌هد.   

از سوی دیگر،   فروپاشی اتحاد شوروی و ورود مسئولانه و خصوصاً «غیرایدئولوژیک» فدراسیون روسیه به معادلات جهانی برای آمریکا بسیار گران تمام شده.  ایالات‌متحد که همچون بچه‌‌های لوس و ننر به دوران خوشایند «جنگ ‌سرد» و ادعای «برتری» عادت کرده بود،   اینک می‌باید ورای ادعاهای دهان‌پرکن «حمایت از حقوق بشر» که معمولاً پس از بمباران گستردة غیرنظامیان زینت‌بخش روزنامه‌ها و رسانه‌های خودی می‌شد،   مواضع حقوقی خود را نیز در رابطه با مسائل بین‌المللی ارائه دهد.   ولی به صراحت بگوئیم،   مواضع ایالات‌متحد اصولاً فاقد هر گونه وجهة حقوقی است؛   این مواضع از وحشیگری و چپاول فراتر نمی‌رود و بی‌دلیل نیست که هر روز بیش از پیش،  عملیات ایالات متحد،  حتی در میان ملت‌هائی که دولت‌های‌شان متحدان آمریکا به شمار می‌روند،  ایجاد دل‌زدگی،  نفرت و خشم کرده.   

در چنین شرایطی است که آتلانتیسم مفلوک،  که بالاجبار با قبول دولت روحانی دست از گزینة جنگ در مرزهای روسیه و دریای خزر برداشته،  و به آغاز «اصلاحات سیاسی» در ایران،   آنهم با استفاده از آلوده‌ترین مهره‌های امنیتی وابسته به «میکروکُسم» کذا تن داده،   بار دیگر سعی دارد با کمک عوامل داخلی و خارجی خود،  همان بساط دوران خاتمی شیاد را در ایران از نو علم کند.  جهت شناخت این فضاسازی و لات‌بازی که مستقیماً در سفارتخانه‌های «غرب» طراحی می‌شود،  نیازی به بررسی گستردة مسائل کشور نداریم.  کاملاً بر عکس،   قضیه بسیار روشن است،   چرا که اگر دولت روحانی بخواهد پای در هر گونه اصلاحات سیاسی در کشور بگذارد به ناچار می‌باید گروهی از صاحبان نفوذ از صحنه کنار بروند.   به عبارت دیگر،  نمی‌توان با حفظ همان ساختار و بنای سیاسی دست به تغییرات هم زد.  ولی،  اگر نوعی اصلاحات در کار اوفتد،   هم خود روحانی و هم دیگر اعضای کابینة وی از جمله همین «حذفی‌ها» خواهند بود.   در نتیجه،   این دولت رسوا،   دست در دست غیردولتی‌ها،   با ایجاد اغتشاش در سطح جامعه جبهه‌های «مجازی» سیاسی باز کرده.         

طی دوران نکبت‌بار حکومت اسلامی،  در شرایطی که میلیون‌ها ایرانی زیر خط فقر زندگی می‌کنند و کودکان از آموزش و پرورش محروم مانده‌اند،   مسائل مضحک و بی‌معنائی همچون حجاب و عفاف،  سانسور مطبوعات،   کتاب و نگارش و هنر و موسیقی،   از جمله «مسائل اصلی» حکومت اسلامی معرفی ‌شده!   بله،  اشتباه نکنیم،  این مسائل بی‌دلیل «مهم‌ترین» نیستند؛   اینان بهترین «بهانه»‌ برای جبهه‌سازی اعضای «میکروکُسم» انگلیسی در شهرهای بزرگ کشورند.  در این جبهه‌سازی‌هاست که حمایت و پوشش خبرگزاری‌ها و شبکه‌های درونی و بیرونی‌،  اوباش را بر علیه تحولات اجتماعی در ایران به میدان می‌آورد.  و دست‌اندرکاران اصلی این بسیج استعماری را می‌باید در قلب نیروهای نظامی،  دولت و خصوصاً صاحب‌کاران انگلیسی‌شان جستجو کرد.   

امروز می‌بینیم که،  هنوز هم همین سیاست بدون هیچ تغییری از سوی دولت و غیردولتی‌ها دنبال می‌شود.   به عبارت دیگر،   سیاست‌های فعال اجنبی،   در درون «میکروکسم» کذا دست عوامل شناخته شده‌ای را «باز» می‌گذارد،   تا هر یک در درون دولت و یا خارج از آن در یک لیوان آب توفان به راه اندازد!  و مهرة اصلی و رهبر کلی این جبهة ضدایرانی کسی نیست جز گوبلز حکومت اسلامی،   محمد خاتمی،   بوق جنگ‌فروشی هشت ساله. 

ملا محمد خاتمی،  که پس از پایان جنگ استعماری،   با به راه انداختن خیمه‌شب‌بازی «اصلاحات» در کشور زمینه‌ساز 8 سال لات‌بازی احمدی‌نژاد،   و تهدیدات مداوم جنگ و تحریم اقتصادی بر ملت ایران شد،   اینروزها دوباره جان تازه یافته و از شما چه پنهان «لغز» هم می‌خواند.   روز 10 اردیبهشت‌ماه سالجاری،‌  خاتمی به دانشکدة حقوق دانشگاه بهشتی ـ  دانشگاه ملی سابق ـ  رفته و در ترهاتی که ما از آن به عنوان نقطة آغازین تحرکات نوین ضدایرانی «میکروکُسم» کذا نام می‌بریم،  می‌گوید حق با دین است:
 
«[...] باید بدانیم که در دین حکم غیرعادلانه و غیراخلاقی نداریم[...]»
منبع:  ایسنا،  10 اردیبهشت‌ماه 1393

بله،  آندسته از خوانندگان که معنای چنین سخنان «پیامبرگونه‌ای» را درنمی‌یابند بهتر است به این مطلب بیاندیشند که اگر در دین حکم «غیرعادلانه» نداریم،  پس هر آنچه «دین» ‌گوید،  عین عدالت خواهد بود!   و از آنجا که معیار «دین» هم دست افراد بخصوصی است،  پس تمام اظهارات و اعمال اینان عین «عدالت» می‌شود.    به عبارت دیگر،  مزخرفات این ملای فکسنی و خود فروخته،  که در تبلیغات حزب توده و اصلاح‌طلبان به عنوان «فیلسوف» و مخالف ولایت‌فقیه تریبون گرفته،   در عمل چیزی نیست جز تأئید حاکمیت بلامنازع آخوند بر ملت ایران.  البته بر خلاف اوباش خیابانی،  ‌ محمد خاتمی این نگرش ضدانسانی را در زرورق «لفاظی» و کس‌شعرگوئی می‌پیچد.    زرورقی که فقط مشتی احمق‌تر از خاتمی را می‌فریبد.    

دقیقاً همزمان با حضور «غیرمنتظرة» خاتمی در دانشگاه،   مقام معظم حکومت اسلامی نیز به مناسبت روز کارگر جیک‌جیک مستان‌شان به راه افتاد،  و در نظام توحشی که «صادرات» نیروی متخصص کار در رأس سیاست‌های جهانی‌اش قرار گرفته و هیچ حقوقی برای نیروی کار به رسمیت نمی‌شناسد،   بالای منبر رفته و به پیروی از ترهات آخوند مطهری،  برای مارکسیست‌ها و این گروه و آن گروه چماق تکفیر بلند کرده:

«[...] اصلاً نگاه تضاد و تعارض و تزاحمی که بر تفکّرات غربی حاکم بوده است ـ  مخصوص مارکسیست‌ها هم نیست؛  [...] ـ  از نظر اسلام نگاه مردودی است؛  [...] در اسلام دعوت به ائتلاف است،  دعوت به وحدت [...] همکاری [...] تراحم [و] تعاون است؛  [...] نگاه تعارض‌آمیز غلط است[...]»     
منبع:  سایت علی خامنه‌ای،  10 اردیبهشت‌ماه 1393

این ترهات برآمده از گنداب عوام‌‌فریبی آخوند،  هر ناظر بی‌طرفی را مبهوت می‌کند.  خامنه‌ای با به زیر سئوال بردن مهم‌ترین داده‌های جامعه‌شناسانة معاصر،  چند «کس‌شعر» دینی و عقیدتی را به مسئلة اصلی جامعه تبدیل کرده.   خلاصه بگوئیم،   اگر «تضاد منافع» در طبقات اجتماعی تعریف مشخصی دارد،  واژگان شکمی «تراحم،  ائتلاف،  وحدت،  تعاون و ...» جملگی بی‌معناست.  چرا که،   هیچ تعریف حقوقی و منسجمی از این واژگان ارائه نشده.  بله،  درست حدس زدید،  باز هم آخوند است که می‌باید این واژه‌ها را برای‌مان «تعریف» کند.  و این تعریف را هم به ادعای خامنه‌ای «اسلام» مشخص کرده!   خلاصه،   جفنگیات رهبر دنباله‌ای است بر مزخرفات محمد خاتمی در دانشکدة حقوق و نیازی نیست که بگوئیم هر دو از چپ‌ستیزی استاد شهید آخوند مطهری الهام گرفته‌اند.

«پیام» خاتمی و خامنه‌ای به اوباش میکروکُسم کاملاً‌ روشن و مشخص است:   «اسلام حاکم است؛  راه گریزی هم برای ملت وجود ندارد؛  هر چه سریع‌تر دست به کار شوید!»  همین کافی بود تا بادمجان‌دورقاب‌چینان به راه بیافتند.   توقیف نشریات؛   عدم شرکت «مقام معظم» در نمایشگاه کتاب؛   مخالفت علی مطهری،   تولة «استاد» مطهری با توقیف همان مطبوعات؛   و ...  ولی در این میان چاهک «ما دلواپسیم»؛   دکان شیروخورشید؛  و تظاهرات الله‌کرم و «برادران‌اش» جهت مبارزه با «بدحجابی» از همه مهم‌تر است.  

جهت توضیح مسئلة «دل‌واپس‌ها» در حال حاضر زمان کافی در اختیار نداریم.   به صورت خلاصه بگوئیم،   طی روزهای اخیر تلاش اصلی لندن بر این بوده تا تحولات اوکراین را ـ  این تحولات سیاست‌های غرب را در اروپای شرقی به بن بست کشانده ـ  به مذاکرات هسته‌ای ایران سنجاق کند،  و از این مسیر منافع لندن را در رابطه با روسیه تا حد امکان بهینه نماید.   و جالب اینکه،  پس از سفر سایمون گس به تهران است که اصولگرایان،   دکان «دل‌واپس‌ها» را می‌گشایند.   این گروه با بحران‌سازی و ایجاد شبهه پیرامون توافق هسته‌ای ژنو سعی دارد تا به عنوان دندة کمکی لندن،‌   از سیاست‌های خاورمیانه‌ای انگلستان در برابر روسیه حمایت به عمل آورد.   این عملیات که تهدید مستقیم روسیه است به دلیل عقب‌کشیدن ایالات‌متحد از همکاری‌ با لندن،  به احتمال زیاد ناکام خواهد ماند.   لگد باراک اوباما به کاسه کوزة کاترین اشتون در واشنگتن بخشی است از همین تغییر سیاست کاخ سفید که از قضای روزگار با ناکامی بریتانیا و متحدان‌اش در نشست وزرای امور خارجه شورای اروپا در وین تقارن یافت!

در تاریخ 16 اردیبهشت‌ماه سالجاری ـ ‌6 مه 2014 ـ   شورای اروپا پیشنهاد مشترک بریتانیا،  سوئد،‌  ‌لهستان و کشورهای بالت مبنی بر حمایت از کودتاچیان اوکراین و محکومیت روسیه را مردود دانسته،   و با آن مخالفت کرد.   و اینچنین بود که باراک اوباما شخصاً دکان کاترین اشتون را در واشنگتن تعطیل نمود و تلویحاً به ایشان تفهیم کرد که لندن،  در مقام ریاست عالیة اتحادیه اروپا نمی‌تواند مسائل اوکراین را به مذاکرات هسته‌ای مرتبط کند:
 
«[...] رئیس جمهور آمریکا سه شنبه بعد از ظهر در حالیکه سوزان رایس مشاور امنیت ملی کاخ سفید مشغول دیدار با کاترین اشتون بود،   وارد جلسه شد و چنین اظهار نظر کرد: آمریکا و اروپا به پیشبرد مذاکرات جاری با ایران تعهد دارند[...]»
منبع:   بی‌بی‌سی،  مورخ 7 مه 2014  
 
بله،   در آستانة برگزاری چهارمین دور مذاکرات جامع هسته‌ای میان گروه 1+ 5 و حکومت جمکران،   اتحادیة اروپا ‌کاترین اشتون را به کاخ سفید فرستاده بود تا این مذاکرات را به مسائل اوکراین پیوند بزند،   و از قضای روزگار همزمان قلادة‌ سردمداران سیاسی،  نظامی و «فرهنگی» حکومت زال‌ممد را هم در تهران گشوده بودند تا هر چه می‌خواهد دل تنگ‌شان زوزه بکشند؛  نفس‌کش بطلبند؛   و بر طبل توخالی «فرهنگ و اخلاق » بکوبند،  باشد که ملاممد گوبلز اردکانی تنها نماند:

«[خاتمی می‌گوید]  همان‌طور که شهید مطهری گفتند عدالت در سلسلة‌ علل احکام است و احکام باید عادلانه باشد [...] من نیز معتقدم اخلاق در سلسله علل احکام قرار دارد [...]»
منبع:‌  ایسنا،  ‌مورخ ‌10 اردیبهشت‌ماه سالجاری   

حال که به اینجا رسیدیم،‌  چند کلمه هم در مورد برخورد دولت با «دل‌واپسان» بگوئیم.   سایت «تحلیلی» عصرایران به نقل از مازیار آقازاده در مورد این جماعت می‌نویسد:

«[...] با دل‌واپسان مدارا می‌کنیم،  [...] به امید اینکه این گروه نیز چنین کند و اگر فردا روزی در موضع قدرت قرار گرفت،  با مخالفان خود ولو اندک‌ترین شمار باشند با مدارا و مدیریت رفتار کند.»
منبع:  عصر ایران،  17 اردیبهشت‌ماه 1393     

می‌بینیم که دولت روحانی هنوز سر کار نیامده خودش را برای حکومت آینده،  که گویا در ید اختیار «دل‌واپسان» خواهد بود آماده کرده!  خلاصه،  اگر در میکروکُسم ساخته و پرداختة بریتانیا اوباش و لات‌ولوت کلیدی‌ترین استراتژی‌های جهانی کشور را به این صورت در خیابان به زیر سئوال می‌برند،   هیچ مشکلی ایجاد نمی‌شود؛  «دولت مدارا می‌کند!»   ولی وای به حال‌تان اگر خارج از میکروکسم بریتانیا حرفی از دهان‌تان بیرون بیاید؛   مدارائی در کار نیست.   باید اذعان داشت که اینهمه «مدارا» خصوصاً در حاکمیتی که حتی وبلاگ‌نویس را هم اعدام می‌کند،  نشان می‌دهد که ارتباط دل‌واپسان با ساختار قدرت خیلی باید «خودمانی» باشد.   خلاصه،   این است حکومت «مردم‌سالاری»؛  حکومتی که کلیدواژة اصلی آن نوکری اجنبی است.  ولی برای دولتی‌ها و اعضای چاهک دل‌واپسان خبرهای بدی داریم؛   اینبار دیگر لندن به دادتان نخواهد رسید؛  حبل‌المتین دیگری پیدا کنید!

حال دکان دلواپسان را رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ دکة شیرو خورشید.   در دنبالة بحران‌سازی‌های اعضای «میکروکُسم»،   آخوند یونسی،   دستیار ارشد حسن فوتبال نیز در مورد شیروخورشید بیانات بسیار جالبی ایراد فرموده‌اند!  از قضای روزگار،  یونسی طی سال‌های تصدی بر امور «قضا» و مسائل امنیتی کشور،  مسئولیت مستقیم اعدام و قتل‌عام‌های گستردة اقوام،  و گروه‌های سیاسی را نیز در کارنامة درخشان‌اش دارد.  خلاصه ایشان یکی از آدمکشان شناسنامه‌دار حکومت اسلامی به شمار می‌روند که امروز در خدمت دولت «تدبیر و امید» هستند!   یونسی کشف کرده که بجز «تاج» که نماد سلطنت است،‌  شیروخورشید هیچ ارتباطی با ایران و ایرانی‌ات ندارد،   و تمام و کمال به صحرای عربستان و صدر اسلام و علی و محمد مربوط می‌شود!   یونسی پس از اینکه «تعلق» نماد شیروخورشید به تازیان را به اثبات «علمی» می‌رساند،   پیشنهاد می‌کند که این نماد بجای «هلال احمر» مورد استفاده قرار گیرد.   به عبارت دیگر،   نماد «اخ‌تف» ملهم از آرم سیک‌ها روی پرچم کشور ایران می‌ماند،   ولی نماد پرچم ایران پس از حذف تاج و تغییر رنگ به پرچم هلال احمر منتقل می‌شود!   به این ترتیب نماد پرچم ایران که یک‌بار از جایگاه واقعی‌اش به خارج پرتاب شده اینبار تخریب هم خواهد شد:

«[...] عده‌ای خیال می‌کردند نماد شیروخورشید در میان پرچم ایران یک نماد سلطنتی است [در حالی‌که] شیر نماد حضرت علی(ع) و خورشید نماد حضرت محمد(ص) است و تنها تاجش مربوط به شاه بود[...] اگر با من باشد هلال احمر را تغییر می‌دهم و شیروخورشید [سرخ] را جایگزین آن می‌کنم.» 
منبع:  خبرآنلاین،  17 اردیبهشت‌ماه 1393

البته در اینکه شیروخورشید از کجا آماده می‌توان حدس و یقین فراوان در کار آورد.   اگر هم بجای «شیر و خورشید»،  «خر و پالان» روی پرچم می‌داشتیم،  حتماً سفارت انگلستان برای تقسیم نقش‌ها ترفندهای دیگری نیز به کار می‌بست!   ولی آنچه برای ما مشکل‌آفرین شده،  این است که به چه دلیل یک ساواکی پس از 35 سال کشت‌وکشتار و تجاوز و دزدی و چپاول ناگهان به سراغ  «شیروخورشید» آمده؟   کافی است به استقبال سایت‌های بیگانه و  واکنش «منفی» کیهان جمکران بنگریم تا دریابیم برنامه جز هیاهو و جنگ زرگری با هدف انحراف افکار عمومی از مسائل جامعه نیست!   بله،   وقتی می‌گوئیم،  این آب‌قنات از سرچشمه گل‌آلود است بی‌دلیل نگفته‌ایم؛  تمامی عناصر دولت،   خصوصاً در مقام‌های امنیتی سردمداران بحران‌سازی‌های اجتماعی هستند.   اینان همان نقشی را بر عهده گرفته‌اند که در دولت خاتمی داشتند؛  زمینه‌سازی برای هیاهو و لات‌بازی دوستان و هم‌پالکی‌های‌شان جهت ایجاد انسداد در سیاست اجتماعی.   

ولی آخرین «شیرینکاری» انگلستان در فضای سیاست حکومت اسلامی و دولت «تکبیر و تکفیر»،‌  به راه انداختن تظاهرات «بدون‌مجوز» اوباش مخالف بدحجابی است که با واکنش «سافت» و برادرانة پلیس تهران روبرو ‌شده: 


«[...] گروهی از نیرو‌های حزب‌الله [به] تعداد 4 هزار نفر [...] مقابل ساختمان وزارت کشور در میدان فاطمی دست به تجمع زدند.  این تجمع [...] از سوی استانداری تهران به خاطر نداشتن مجوز «غیر قانونی» اعلام شده،  با نظارت پلیس به تدریج از میدان فاطمی به میدان فلسطین انتقال داده شد.»
منبع: فرارو،  18 اردیبهشت‌ماه 1393     

نمی‌دانستیم تظاهرات بدون مجوز آنهم در مقابل وزارت کشور را بجای متفرق کردن،   با آرامش به جای دیگری «منتقل» می‌کنند!   به این می‌گویند،  «تدبیر و تعامل!»  خیلی دل‌مان می‌خواهد بدانیم،   در این برخورد «سافت» و به قول علی خامنه‌ای با «تراحم»،  به تظاهرکنندگان «غیرمجاز» چای و شیرینی هم تعارف کردند،  یا فقط کمک‌ هزینة ماهیانه ‌دادند؟  جالب اینکه،  در این تظاهرات «انقلابی» یکی از گنده لات‌های حکومت اسلامی «تیمسار دکتر الله‌کرم» نیز حضور به هم رسانده‌ بودند!   ایشان که مدتی از مخالفان سرسخت دولت احمدی‌نژاد به شمار می‌رفتند،   گویا باز هم کاپشن آمریکائی‌شان را پشت و رو کرده،   «انقلابی» عمل می‌کنند!    بله،  اینجا هم مثل «دل‌واپسان» دولت «مدارا» می‌کند،  و ما هم می‌دانیم چرا.   

ولی به حسن فوتبال بگوئیم،  عمامة آن شیاد اردکانی برای دهة گذشته پیچیده شده بود؛  در شرایط نوین استراتژیک این عمامه حتی برای سر خود خاتمی هم دیگر گشاد شده.   چرا که،   با تحولات اوکراین میکروکُسم انگلیسی دیگر آنقدرها برای تاخت‌وتاز عوامل حکومت اسلامی و عمال وابسته به لندن میدان ندارد.        





         
  

۲/۱۴/۱۳۹۳

گاز و برتری‌نژاد!




طی چند روزی که از صحنة اینترنت دور بودیم مسائل قابل‌توجهی پیش آمده که مهم‌ترین‌شان رخدادهای اوکراین است.   به موازات تحولات اوکراین،  شاهد «هیجانات» دولتی و مخالف‌نمایان جمکران پیرامون پدیده‌های «درون‌حکومتی» نیز هستیم.  هیاهوی  «فرهنگی» جمکرانیان در داخل و خارج پیرامون کتاب،  فرهنگ،  و خصوصاً «فرهیختگان» و هنرمندان بخشی است از این هیاهو.   هیاهوئی که در پی شایعه‌پراکنی پیرامون 350 زندانی اوین پای به منصة‌ظهور گذارد،   و کار را بجائی کشاند که جلاد «شناسنامه‌دار» حکومت جمکران،  میرحسین موسوی که خود 7 هزار اعدام بدون محاکمه در کارنامه‌اش دارد،   از وضعیت نامناسب زندانیان در اوین زبان به گلایه گشود!   

ولی از آنجا که سیاست چارچوب اقتصادی دارد،   پیش از گشودن دفتر «بازی‌های» ملایان در زمینة «فرهنگ» و افتتاح دکان نوین جهت داغ‌تر کردن تنور «مخالف‌نمایان» مقام معظم، نگاهی خواهیم داشت به «اقتصاد نفتی» نظام اسلامی.   سپس به صورت شتابزده می‌پردازیم به  پیامدهای بحران اوکراین در معادلات سیاست داخلی ایران.   پس ابتدا برویم به سراغ «اقتصاد نفت!»

طی چند روز گذشته،   مسئلة نوسانات در نرخ برابری ارز در ایران به صراحت نشان داد که حکومت اسلامی بر اقتصاد و امور مالی کشور هیچ کنترلی ندارد.   اقتصاد ایران،  حداقل به صورتیکه باند کودتای 22 بهمن 57،   یا همان «صدرنشینان» انقلاب اسلامی پایه‌ریزی کرده‌اند،   از مرتبة چرخ شکستة گاری اقتصاد غرب فراتر نرفته و نخواهد رفت.  و در این راستا واشنگتن و لندن هر چه بخواهند به ایرانیان تحمیل می‌کنند.   35 سال حکومت «علی‌وار» لات‌ولوت‌های حوزه و بازار،  ایران را به نقطه‌ای رسانده که جهت رتق‌وفتق امور روزانه،  دولت می‌باید دست گدائی جلوی یانکی‌ها دراز کند.   ادعای برخی رسانه‌ها در اینکه دولت روحانی در بهبود شرایط اقتصادی «شکست» خورده،   به همان اندازه مسخره و بی‌پایه است که ادعاهای دولت پیرامون موفقیت‌های اقتصادی‌اش.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   دولتی که اختیار امور مالی و اقتصادی کشور را ندارد،  یک دولت پوشالی و «مطلق» است که  نه شکست می‌خورد،  و نه پیروز می‌شود.   در نتیجه،   ادعای «رادیوفردا» مبنی بر «ناکامی دولت روحانی»،  جز مزخرف‌بافی نیست:   

«[...] حسینیان٬  نماینده مجلس دوم[...] گرانی نرخ ارز در ایران را نشانه ناکامی دولت عنوان کرد[ واعلام داشت]‌برخلاف قانون٬  هنوز ارزی از ارزهای بلوکه شده به حساب بانک مرکزی واریز نشده بود که دولت به بانک مرکزی دستور داد ۴.۱ میلیارد را که هنوز وصول نشده بود٬ وصول شده تلقی کند»[...] رئیس بانک مرکزی ایران روز چهارشنبه بار دیگر بر دریافت سه قسط از دارائی‌های بلوکه شده ایران تاکید کرد.[...]»
منبع:  رادیوفردا،  4 اردیبهشت‌ماه 1393

از کنار این شعارهای سیاسی «درجه دوم» که چندی پیش در رسانه‌های خارج و حتی برخی انواع «داخلی‌» نیز منعکس ‌شد،   اکثر «تحلیل‌گران» پرحرارت و باریک‌بین با سعةصدر عبور کردند؛   به صراحت بگوئیم،  احدی نپرسید:  ده‌ها میلیار دلار پول ملت ایران تحت کنترل آمریکائی‌ها چه می‌کند؟  مگر ما 35 سال نیست که با اینان به اصطلاح «قطع رابطه» کرده‌ایم؟  پس به چه دلیل هنوز شبکة اقتصادی ایران در ید اقتدار اینان باقی مانده؟  اگر شبکة اقتصادی حکومت اسلامی را آمریکا کنترل می‌کند،   پس بر خلاف ادعای ملایان و اربابان آتلانتیست‌شان هیچ قطع‌رابطه‌ای در میان نبوده،   فقط «ادعای» قطع رابطه در بوق گذاشته شده.   خلاصه،   اگر دانه‌چینی در کف یانکی‌جماعت نشان اقتدار و استقلال حکومت اسلامی است،   پس نوکری،  خودفروختگی و دست‌نشاندگی را می‌باید از نو «تعریف» کنیم.   اگر در قاموس «مخالف و موافق»،   موفقیت دولت،   در باز پس گرفتن قسمتی از ثروت‌های ملت از بانک‌های آمریکائی خلاصه می‌شود،  منطقاً شکست دولت نیز به معنای باقی ماندن همین ثروت‌ها در دست همان بانک‌ها خواهد بود!  گویا محور تبلیغات این است که «اگر آمریکا پول ما ملت را پس بدهد، پیروز شده‌ایم،  اگر هم ندهد شکست‌ خورده‌ایم!»   و در اینکه با این پول چه خواهد شد نیز دچار سردرگمی نشویم.   این پول را دولت قدرقدرت و ضدامپریالیست جمکران به خرید کالاهای مصرفی در حوزة «یورو ـ دلار» به چندین برابر قیمت واقعی‌شان اختصاص خواهد داد؛   نهایت امر تلاش دولت جمکران برای «پیروزی» در واقع نوعی بازاریابی برای تولیدات کشورهای حوزة ناتو است!   

این سیاست نیست؛  خیانت است!   و باید دید چه افراد و گروه‌هائی شرایطی ایجاد کرده‌اند که چنین وضعیت اسف‌باری بر روابط بین‌المللی ایران حاکم شود؟   این افراد خائن به منافع ملت‌اند؛   و اگر دولت ادعای عمل اساسی دارد می‌باید نخست اینان را شناسائی کرده و محاکمه‌شان کند؛  پیروزی و شکست پیش‌کش‌اش!    

در هر حال،   قرار دادن یک ملت در چنین مهلکة مالی و اقتصادی‌ای،  یعنی سپردن اختیار ثروت‌های ملی به بیگانه،  فقط و فقط می‌تواند یک «شکست» تلقی شود.  خصوصاً از جانب حکومتی که ادعاهای دهان‌پرکن‌اش پیرامون استقلال‌ در زمینه‌های مالی،  اقتصادی،  فرهنگی و حتی نظامی و «هسته‌ای» گوش‌فلک را کر کرده.    

ولی اگر هیچیک از به اصطلاح «مسئولان» دولتی حاضر نیست این مسئله را مطرح کند،  ما در همینجا می‌پرسیم که به چه دلیل کشور ایران می‌باید امور اقتصادی و مالی‌‌اش توسط کشوری اداره شود که 10 هزارکیلومتر آنطرف‌تر در یک قارة دیگر قرار گرفته؟   البته پر واضح است که پاسخی برای این پرسش نخواهیم داشت.   آنچه در این مقطع به عنوان پرسش مطرح کرده‌ایم،   در عمل خود «پاسخ» خواهد شد.   پاسخی به این سئوال آزاردهنده که چگونه می‌توان ملتی را چاپید؛   او را به مسلخ فرستاد؛   سرکوب‌اش کرد؛   فرهیختگان‌اش را فراری داد؛   قلم‌های‌اش را شکست؛   زبان‌‌اش را برید؛   و همزمان به همان‌هائی که چنین جنایاتی را مرتکب شده‌اند،  تریبون داد تا به عنوان ناجیان ملت اراجیف ببافند،   نقد کنند،  و عملیات‌شان را هم تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم توجیه نمایند؟ 

بارها و بارها گفته بودیم که دولت آمریکا با مذاکرات هسته‌ای مخالفت اصولی و پایه‌ای دارد؛   دلائل آن را نیز علناً عنوان کرده بودیم.   امروز به صراحت می‌بینیم، ‌ حکومت آمریکا فقط به این دلیل با «مذاکرات هسته‌ای» مخالفت می‌کرد که این مذاکرات نهایت امر هم‌سوئی و ارتباط اندام‌وار دولت‌های آمریکا و حکومت اسلامی را علنی خواهد کرد.  خلاصه بگوئیم،  واشنگتن اگر با عربدة طرفداری از «حقوق‌بشر»،  قصد سرنگونی ملایان را داشت فقط برای این بود که در خرتوخر تهاجم نظامی،   انقلاب و کودتا جهت استقرار دولت‌های «بهاری»،  این پرسش به ذهن کسی خطور نکند که چرا حکومتی که 35 سال است ادعا می‌کند به نبرد با آمریکا مشغول شده،‌   پول‌های‌اش را به بانک‌های آمریکائی می‌سپارد؟   ولی خوشبختانه،  سناریوهای سازمان سیا در انواع «اصلاح‌طلب»،  «مهرورزی» و «سبز» و غیره شکست خورد و در این میانه،   هم دست یانکی‌جماعت رو شد،   هم دست آن‌هائی که در داخل و خارج کشور همزمان با چکمه‌بوسی‌های آشکار و پنهان در دستگاه سرکوبگر ایالات متحد،  برای ما ملت ژست «آزادیخواهی» گرفته بودند.   

بهترین نمایة این «رسوائی محفلی» را می‌توان در بحران «سیاسی ـ امنیتی» اوکراین دید.   البته این بحران در سطح بین‌المللی تحلیل‌های جالب توجهی خواهد داشت،  ولی از منظر یک تحلیل‌گر ایرانی،  تا آنجا که به عکس‌العمل‌ جناح‌های مختلف در دولت جمکران و شبکة «مخالف‌نمایان» آن،   یعنی اعضای محفل کودتای 22 بهمن 57 مرتبط می‌شود بسیار جالب‌ توجه‌تر است.  

درگیرودار تلاطمات سیاسی اوکراین شاهد بودیم که شمار قابل توجهی از «آزادیخواهان» حرفه‌ای که عوامل کودتای 22 بهمن نیز در میان‌شان کم نبودند،   دست به «حمایت» معنوی از «مردم» اوکراین زدند!   کم نبود «مقاله» و اظهارنظر که پیروی از «الگوی» اوکراین را جهت پیروزی بر علی خامنه‌ای به ملت ایران «توصیه» می‌کرد!   خلاصه بگوئیم،  همچون 28 مرداد و 22 بهمن،   عوامل کودتاهای آمریکائی دل‌شان برای حکومت خیابانی و ماشاالله قصاب‌ها حسابی لک زده بود.   حتی بعضی‌ها با پیامک به یکدیگر پیروزی «مردم» اوکراین را هم «تبریک» گفتند!

ولی پرده از چهرة واقعی عملیات اوکراین برداشته شده؛  این عملیات یک کودتا بود از نوع کودتای 22 بهمن در ایران.  کودتائی که با تکیه بر باندهای سازمان یافتة وابسته به غرب،  «شرایط ویژه» را بر ساکنان سرزمین اوکراین حاکم کرده و دست ملت را در معادلات بین‌المللی در پوست گردو انداخته.   اوکراینی‌ها هم در این میانه خلع سلاح شده و حرفی برای گفتن ندارند.  و شاهدیم که نقش‌شان در دولت «انقلاب میدان» در پائین‌ترین سطح ممکن،  یعنی ایفای نقش «گوشت دم توپ» خلاصه می‌شود.   دولت «میدان» نه برنامه‌ای برای آبادی و سازندگی کشور در دست دارد،   و نه در ارتباط با واقعیات استراتژیک که نهایت امر اوکراینی از آن‌ گریزی نخواهد داشت راه‌حلی ارائه می‌دهد.   

در ظاهر امر،   برنامة «دولت میدان»،  حداقل در روزی‌نامه‌های آتلانتیست کاملاً «روشن» شده!   پیوستن به ارابة سازمان ناتو و دل‌بستن به وعده‌ و ‌وعیدهای سرخرمن اتحادیة اروپا!   اتحادیه‌ای که امروز یک‌سوم فرانسوی‌ها،  یعنی مهم‌ترین ملت بنیانگزار این اتحادیه،   خواهان خروج از آن هستند!   ولی در عمل قضیه متفاوت است.   برنامة جماعت «میدان» در واقع تبدیل ساکنان سرزمین اوکراین به سپر بلای آتلانتیسم در برابر روسیه است.   باشد که در  مسیر این خوش‌رقصی‌ها برای استراتژ‌های کاخ‌سفید،   راهکار و شاهراهی جهت به قدرت رسیدن برخی «محافل» در اینکشور فراهم آید!   خلاصه بگوئیم،  اینان ملت را با قول‌وقرارهای مسخره سوار قطاری کرده‌اند که هنوز ریل‌اش را هم نگذاشته‌اند،   قطاری که ظاهراً قرار است ملت را به «بهشت» برساند،   ولی بی‌تردید جملگی را در «دوزخ» فرو خواهد انداخت.    

جالب‌ اینجاست که کودتای اوکراین شباهت‌ عجیبی به غائلة ملایان و اوباش شهری در 22 بهمن 57 دارد!  و از این نظر می‌تواند تداومی برای طرح برژینسکی در تقابل با منطقة اوراسیا باشد.  باری،   آن روزها کسی نمی‌پرسید،  یا بهتر بگوئیم حق نداشت بپرسد که چه شده آمریکا به یک‌باره زیر پای محمدرضا شاه را می‌کشد؟  کسی نمی‌پرسید،  و اگر هم می‌پرسید به عنوان ضدانقلاب،   طاغوتی و غیره مورد خطاب و عتاب همین به اصطلاح «انقلابیون» قرار می‌گرفت،  چرا؟  چون قرار بود مشتی ملا و توله‌ملا رااز نجف و کربلا و لندن و پاریس و ینگه دنیا بیاورند تا «حکومت اسلامی» برقرار کنند!  و می‌بینیم که سازمان سیا دقیقاً شرایط ایران را در اوکراین بازتولید کرده.   در اوکراین هم کسی نمی‌داند مملکت به کجا خواهد رفت؛   فقط شعار است و وعده‌های گنگ و پوچ و تکیه بر توهمات و اوهام و باورهای جمع.   کسی هم از مقاصد اصلی آتلانتیسم،  یعنی میدان دادن به تقابل‌های «سیاسی ـ نظامی» در مرزهای روسیه سخن به میان نمی‌آورد،   این مسائل زیر سبیل نداشته خانم مرکل،  صدراعظم آلمان پنهان شده!   کشوری که از دوران پهلوی اول،  به پشتیبانی از «اسلام اجتماعی» مشغول بوده و همچنان به این مهم ادامه می‌دهد.         

بی‌دلیل نیست که برای آشوب‌های اوکراین ماشاالله قصاب‌های فرنگی‌ماب جمکرانی اینقدر آب از لب‌ولوچه‌شان به راه افتاده بود،   و رِنگ «مردم،  مردم» گرفته بودند.   بله،  فراموش نکنیم،   اینان «بهشت‌فروشان» آنگلوساکسون‌ها هستند؛   هر گاه که چند رأس لات به دستور لندن و واشنگتن سطل آ‌شغالی در کوچه‌ها آتش بزنند،   آناً «بوی انقلاب» به مشام‌ اینان می‌رسد،  و فریاد «زنده باد انقلاب» سر می‌دهند!  حمایت‌های اینان از اوباش سبز،  و بهارعرب را نیز قبلاً دیده بودیم،  ولی الحق که میدانداری‌شان در مسئلة اوکراین تماشائی‌تر از این‌هاست.   

از سوی دیگر،  در داخل مرزهای ایران نیز بحران اوکراین افتضاحات فراوان به بار آورد و قربانیان متعدد گرفت.   نوچه‌های عراقی سایمون گاس،   سفیرکبیر ابدمدت دربار انگلستان در ایران،  یعنی قبیلة لاریجانی‌ها از جمله مهم‌ترین قربانیان رخدادهای اوکراین بودند!   اینان در این بحران سریعاً اعلام «بی‌طرفی» کردند!   تو گوئی،  برای یک دولت دست‌نشانده در مرزهای فدراسیون روسیه رخدادهائی از این دست می‌بایست «کم‌‌ارزش» تلقی می‌شد!   روزنامة کیهان نیز به دلیل نفرت عظیمی که در جامعه پیرامون فعالیت‌های «ضد‌مطبوعاتی‌اش» به راه انداخته،   به سرعت تبدیل شد به «حامی» سیاست روسیه در اوکراین!  به این ترتیب شبکة سازمان سیا مطمئن شد که به دلیل حمایت کیهان از روسیه،   نفرت عمومی از مسکو در ایران دامنگیر همگان خواهد شد!   

ولی چند روز بعد سر خر از زیر لحاف کرسی مقام معظم به در آمد؛  و ایشان سریعاً سفرة «مست بودم،  اگر گهی خوردم» را از سوی امامان جمعه «پهن» کردند.  بله،   دقیقاً پس از سفر «غیرمنتظره» و یک روزة سایمون گاس و سرتاج‌ عزیز،   نوکر ساواکی پاکستانی بریتانیا به ایران بود که ملاها یادشان افتاد،  آمریکا در اوکراین خیلی «جنایات» کرده! 

ولی از قربانیان فرنگی افتضاح اوکراین هم کمی بگوئیم.   در همین گیرودار بود که،  روز 21 ماه مارس سالجاری،  سایت خنک و مضحک «دویچه‌وله» گزارش جالبی به عنوان «عیدی» برای مسلمین جمکران به چاپ رساند و در آن با تکیه بر اظهارات گروهی از «متخصصین» آلمانی به این نتیجة جالب رسید که،  «اگر در گیرودار بحران اوکراین حکومت اسلامی دست بالا بزند،   خواهد توانست بازار گاز اروپا را از کنترل روسیه خارج کرده به زیر نگین ملایان تهران بیاندازد»:

«[...] اکنون به قول این کارشناسان بهترین فرصت برای صنایع گازی ایران پدید آمده است تا ایران به "غول گازی منطقه" تبدیل شود و انحصار گازی روسیه به بازار اروپا را بشکند[...]»
منبع: دویچه‌وله،  21 مارس 2014

بله،  فرانسوی‌ها از قدیم گفته‌اند،   دوزخ آنجاست که انگلیسی آشپز باشد،  فرانسوی مهندس،   و آلمانی سیاستمدار!   برای آن‌ها که دستپخت انگلیسی نوش‌جان کرده‌اند،   و یا با سیستم‌های فنی فرانسه سروکار داشته‌اند،   این مسائل از واضحات است،   ولی «اقتصاد سیاسی» آلمانی را هم نباید فراموش کرد.   این آلمانی‌ها که یک‌بار با هیتلر «روشن‌ضمیرشان» فرصت یافتند تا حرف دل‌شان را آنطور که می‌خواستند بزنند،  گویا هنوز هم دست بردار نیستند!   فقط همین مانده بود که در مرزهای روسیه،  دولت جمکران با چند رأس ملا و پاسدار و گلاب‌پاش و خاک‌تربت «اصل»،   به کمک تفاله‌های دستگاه هیتلر نان کرملین را آجر کند،   و اهرم‌های سیاستگزاری مسکو را در اروپا از کار بیاندازد!   این طرح «سرشار از نبوغ»،   الحق که طرح‌های «انقلابی» آدولف ‌هیتلر «برتری‌نژاد» را تداعی می‌کند.  یادمان نرود که،   «برتری‌نژاد» می‌خواست روس‌ها کارگران ملاکان آلمانی در سراسر سیبری بشوند!   می‌بینیم که نخبگان «نژادبرتر»،  اینک که ملاج برتری‌طلبی‌شان به سندان تاریخ خورده،  چه نسخه‌های «مولدی» برای دیگر ملت‌ها در چنته گذاشته‌اند.   کسی نمی‌گوید،   شما مفت‌خورها بجای بازاریابی برای گاز ایران،  و نسخه نوشتن برای مبارزة شرکت گاز ایران با غول‌های هیدروکربور روسیه،   پول همان نفت‌هائی را که دهه‌هاست چپاول می‌کنید بپردازید؛  تا ما با این حرف‌ها خون «حسن فوتبال فریدون» را هم بیش از این‌ها کثیف نکنیم!   

ولی در ارتباط با تحلیل‌های «استراتژیک» صدای هیتلر،  دست شبکة گسترده‌ای از سایت‌های داخلی،  مخالف‌نما و نوچه‌گان آشکار و نهان جمکران هم بخوبی رو شد!   بله،   اینان یک به یک «خبر» سرنوشت‌ساز فوق را با آب و تاب در بوق انداختند،  و مژده پشت مژده که،   «کجا نشسته‌اید،  وقت آن رسیده گاز ایران بازار اروپا را از دست روسیه به در آورد!» 

ولی این حرف‌ها پشیزی ارزش ندارد.  مسائل کلان اقتصادی نه بر اساس گزارشات شکمی دویچه‌وله که در چارچوب‌های استراتژی جهانی حل‌وفصل می‌شود،  و این مهم را «کارشناسان» زرنگ رادیو هیتلر بخوبی می‌دانند.  مسئله اینجاست که از طریق تکرار این مزخرفات و به راه انداختن هیاهو پیرامون این چرندیات،   شبکة اطلاعاتی آتلانتیست درجة فهم ‌و درک روزنامه‌چی‌ها،  سایت‌چی‌ها،  فارسی‌زبان و خوانندگان‌شان را «محک» می‌زند.   البته ما هم با مطالعة این رخدادها می‌توانیم به درجة نوکری این حضرات در محضر اربابا‌ن‌شان بیشتر پی ببریم.  

حال نگاهی بیاندازیم به زمینه‌های «فرهنگی»‌ در حکومت جمکران.   می‌دانیم که از منظر آخوند «فرهنگ» خیلی اهمیت دارد؛   البته فرهنگی که اینان به آن اقتداء می‌کنند با فرهنگ انسانی تفاوت‌های عمده دارد.   مثلاً مهم‌ترین لایة فرهنگی برای آخوند بجا آوردن واجباتی از قماش نماز،  روزه،   مالیدن خاک تربت اصل به پیشانی و گلاب‌پاشیدن قبل از جماع «حلال» است.   فضولی در کار همسایه و دخالت به لباس و سر و وضع دیگران نیز پایه‌های «اجتماعی ـ عقیدتی» این قماش فرهنگ به شمار می‌رود.  ولی اگر به مجموعة این مراسم «فرهنگی»،   ورد خوانی،   قرآئت چند آیه و زیارت‌نامه،  و طواف به دور تسبیح «هزاردانه» و گفتن یاعلی،  یامرتضی را هم اضافه کنیم دیگر «فعالیت‌های فرهنگی» به اوج خود ‌رسیده و  آخوندها برای خلاقیت‌های فرهنگی کاملاً آماده شده‌اند!

تعجب ما از به راه افتادن مباحث «فرهنگی» در ایران امروز،  از اینجا ناشی می‌شود که بعضی به اصطلاح «فرهیختگان»،   از آخوند انتظار دارند تا همچون تولستوی و راسل و کپرنیک و اینشتین با فرهنگ برخوردی انسان‌محور و «آشنا» داشته باشد.   این «فرهیختگان» که به حق خود از جمله پس‌افتاده‌ترین عناصر اجتماعی‌اند،  سعی دارند با دادوفریاد پیرامون «چرائی‌های» سانسور کتاب در حکومت اسلامی،  از آخوند بخواهند تا مثلاً به «آزادی بیان» احترام بگذارد!   سربسته بگوئیم،  آخوندی که به آزادی بیان احترام بگذارد دیگر آخوند نیست؛  و از قضای روزگار،  آنان که انتظار دارند آخوند چنین احترامی برای «آزادی بیان» قائل شود نیز نمی‌توانند در زمرة «فرهیختگان» باشند.  اصل اساسی در فرهیختگی به دست دادن شناخت منطقی از جامعه و بنیادهای فکری،  تاریخی و اجتماعی درکشور است؛   نه بازخوانی طوطی‌وار بودلر،  راسل و مارکس.  کسانیکه به اصطلاح «جامعه شناس»،  مورخ و نویسنده و پژوهش‌گر شده‌اند،   ولی قادر به ارائة یک تصویر مشخص تاریخی از نقش اجتماعی و خصوصاً «فونکسیون» آخوند شیعی در جامعة ایران نیستند،   اگر کودن و ابله‌ نباشند،‌  مسلماً جیره‌خوار استعمارند و برای حفظ منافع «پدر معنوی»،   از خودفروشی هم ابائی نخواهند داشت.            

در مطالب پیشین این وبلاگ،   از نقش «پدرستائی» در فرهنگ‌های سنتی تا حدودی سخن گفته‌ایم.  در کمال تأسف گشودن این فصل به طور کامل در وبلاگ امکانپذیر نیست،  ولی به طور خلاصه بگوئیم،   فردی که اسیر پروسة بیمارگونة «پدرستائی» است،  جدائی از سایة پدر را نمی‌پذیرد و نمی‌تواند نگرشی از آن خود داشته باشد.   این ناهنجاری روانی به سرعت می‌تواند فراگیر ‌شود.  و در اینصورت افراد جامعه بجای گام برداشتن در مسیر رشد و شکوفائی  علمی،  هنری،  فرهنگی و ... و به پشت سر خیره می‌مانند و با چسبیدن به «تصویر پدر»،  سعی می‌کنند انتظارات‌شان را با این تصویر برونی و موهوم هماهنگ نمایند.   این پروسة اجتماعی مخرب در کمال تأسف در اوج غائلة 22 بهمن 57،  با به قدرت رسیدن ملایان تشدید شد،  و دنباله‌روی برخی «فرهیختگان» از این موجودات قرون‌وسطائی را فقط می‌توان عارضه‌ای سیاسی از این بیماری اجتماعی تحلیل کرد. 

در کمال تأسف هنوز هم این داستان ادامه دارد.   هنوز هم بعضی‌ها می‌پندارند که باید از آخوند خواست تا به ادبیات احترام بگذارد؛   به موسیقی عشق بورزد؛   نقاشی را ارزشمند بداند؛  و تئاتر و سینما را هم مورد تشویق قرار دهد!   البته بعضی آخوندها جهت گنده‌گوزی در این بازار مسگرها چند گوزی هم نثار ریش حضرات «فرهیختگان» می‌کنند؛   سخنرانی‌های «فرهنگی» خامنه‌ای و خاتمی از جمله همین گوزهاست.    

شاید بهتر باشد حضرات «فرهیختگان» بجای اظهار فضل پیرامون «فعالیت‌های وزارت ارشاد»،  آب پاکی روی دست‌شان بریزند و بپذیرند که «آخوند با فرهنگ» نداریم.   چرا که «فرهنگ» آخوند،  همچون فرهنگ کشیش و خاخام و موبد و ... با فرهنگ انسان هم‌سوئی ندارد؛  این «فرهنگ» متعلق به دورة دیگری از موجودیت اجتماعی بشر است.   خلاصه بگوئیم،  این حضرات روان‌پریش نه تنها نمی‌توانند آخوند را به «پدر نمونة» نداشته‌شان تبدیل کنند،  که با پای فشردن در این مسیر موهوم کل جامعه را به بی‌راهه می‌کشند.   ما برای این جماعت ‌پدر گم کرده که عمری دربه‌در به دنبال باباجان‌شان له له زده‌اند خبر بدی آورده‌ایم؛   باباتون مرده،  صد کفن هم پوسانده!    بهتر است بپذیرید که منبعد می‌باید بی‌پدر زندگی کرد،   شاید از این مفر طی چند صباحی که از عمر بی‌ثمرتان باقی مانده اثری قابل توجه خلق کنید.       

به استنباط ما،   اصولاً پای گذاردن به مباحث فرهنگی در حکومتی از نوع جمکران در شأن یک فرد بافرهنگ نیست؛  چه رسد به اینکه بعضی‌ از این به اصطلاح «فرهیختگان» ادعای به دست آوردن پیشرفت‌هائی در زمینة سانسور هم داشته باشند!   البته حکومت اسلامی برای این مباحث همانطور که می‌توان حدس زد هیچ ارزشی قائل نیست.  گشودن «فصل» نقش انقلابی و ضدانقلابی «وزارت ارشاد» و کتاب و سانسور و فرهیختگان و ... در بیانات عملة این حکومت از ریاست‌جمهور گرفته تا رهبر و فرماندهان سپاه و اراذل و اوباش اهداف دیگری دنبال می‌کند.  این حضرات به دنبال راه خروج از بحران سیاست داخلی می‌گردند؛  کاری با «فرهنگ» ندارند.   اینان واژة «فرهنگ» را به ابزار فرهنگ‌ستیزی و به ویژه توجیه سرکوب اجتماعی و اقتصادی تبدیل کرده‌اند.   به همین دلیل،   و از قضای روزگار،   به محض ورود سایمون‌گاس به تهران،   تمام مسائل به «فرهنگ» مرتبط شد.   ابتدا علی خامنه‌ای ـ  فارس نیوز، ‌ مورخ 10 اردیبهشت‌ماه 1393 ـ  تاکید کردکه رشد اقتصادی،  بدون فرهنگ مفید نیست!  سپس نوبت به حسن فریدون رسید که پوزی به علف اهدائی ارباب بزند و اهل قلم را نشانه بگیرد:‌

«روحانی:  امسال،  سال فرهنگ و اقتصاد است نه سال دروغ و تخریب / حرمت اهل قلم را نگه داریم[...].»    
منبع: سایت خبری جماران، 09/02/1393

به دنبال این موضع‌گیری «انقلابی»،   معاون فرهنگی سپاه پاسداران «لقمه» را از دهان حسن روحانی می‌رباید و به بازنشخوار تبلیغات ارباب می‌نشیند:

«[...] اظهارات روحانی مبنی بر بی‌نیازی اهل فرهنگ به گشت ارشاد را حرف عناصر منحرف خواند.  [...] نیروی انتظامی بر سر وجود گشت ارشاد با هیچ کس بحثی ندارد.»
منبع:  دویچه‌وله، 02.05.2014

از همین دو نمونه می‌توان به کل سناریو پی برد.   این سپاه پاسداران همان تشکیلاتی است که وقتی احمدی‌نژاد گفت،  «بنا نداریم به اسم مبارزه با بدحجابی هر روز کشور را بعضی‌ها به آشوب بکشانند» خفقان گرفته بود و سرش را از توی سوراخ بیرون نمی‌آورد.   حال چه پیش آمده،  پاسداری که حقوق ماهیانه‌اش را از دست همین دولت می‌گیرد برای رئیس‌جمهور الدورم،  بلدروم به راه انداخته و عملاً  او را تهدید می‌کند؟   در ثانی،  آقای حسن فوتبال فریدون که در لباس «روحانی» از حرمت اهل قلم «دفاع» به عمل می‌آورند بهتر است «اهل قلم» را هم در چارچوب چرندیات قرآن و نهج‌البلاغه و مفاتیح و زیارت‌نامه‌ها برای ما «تعریف» کنند تا بدانیم مقصود ایشان و هم‌پالکی‌های‌شان از «اهل قلم» اصولاً کیست و چیست؟  خلاصه همانطور که در مقدمه نیز گفتیم،   این دعوا «درون حکومتی» است و ارتباطی با ایرانیان ندارد.   مشتی لات به جان مشتی دیگر افتاده‌اند؛   و می‌خواهند با جنگ زرگری‌ زمینة‌ گسترش سرکوب فرهنگی و اجتماعی ملت ایران را فراهم آورند.  همان سناریوی مهوعی که در دوران اصلاح‌طلبی آخوند ممد خاتمی به صحنه آوردند.      

بله،  حکومت اسلامی همچون دوران ملاممد در یک بن‌بست استراتژیک دست و پا می‌زند.   مذاکرات هسته‌ای «اجباری»،‌   اینان را به محافل الهام‌بخش‌شان،  یعنی سازمان ناتو و سیا نزدیک و نزدیک‌تر کرده،   و امکان گریز از علنی شدن روابط‌ حکومت دست‌نشاندة اسلامی با «شیطان بزرگ» دیگر وجود ندارد.   از سوی دیگر،   فشار خردکنندة روسیه بر محورهای چین،  هند و خصوصاً اروپای شرقی ـ   فشار در این محور با بحران اوکراین شدت گرفته ـ  به حکومت اسلامی دیگر اجازه نمی‌دهد که همچون دوران خاتمی شیاد جهت گریز از قبول فروپاشی سیاست‌های دینی در داخل،  به دامان چین مائوئیست پناه ببرد.   ولی ملایان خرتر از آن‌اند که این‌ مسائل را درک کنند،   همچون پشکی که از ماتحت سازمان سیا فرومی‌افتد،   اینان همچنان راه ته چاه،  یعنی مسیر گریز  از رویاروئی با نیازهای جامعه را دنبال خواهند کرد.   و اینبار فرارشان را با بحث پیرامون «فرهنگ» پوشش می‌دهند.   راستش را بخواهیم،   این فرار بزدلانه هم یکی دیگر از ویژگی‌های ملا در مذهب شیعة اثنی‌عشری و فونکسیون‌های اجتماعی این قشر انگل‌صفت است.   برای «پدرجویان» خبر بد دیگری هم داریم،    باباتون نه فقط مرده و هزار کفن پوسانده؛   فراری هم شده،   و با سرعت به ته چاه خلا پیش می‌تازد!