۱۲/۱۹/۱۳۸۵

بندبازان دوزخ!



در چند روز گذشته مسائل جالب و قابل توجهی در سطح منطقه و جهان به وقوع پیوسته، هر چند این وبلاگ نمی‌تواند ادعای ارائة یک تحلیل همه جانبه داشته باشد، بررسی این مسائل در نگاهی «فراگیر» می‌تواند عناصر موجود افق سیاسی را تا حدودی روشن کرده، در معرض دید ناظر قرار دهد. در آغاز سخن می‌باید گفت که «طرح» دامن زدن به شرایط جنگی علیة آمریکا که از طرف واشنگتن جهت حکومت اسلامی «طراحی» شده بود، به دلایلی بسیار متعدد از دستور کار خارج شد. حضور آقای گیتس در رأس وزارت دفاع ایالات متحد، اگر هیچ نتیجة ملموسی جهت آرامش بیشتر در عراق نداشت، یک «ثمره» ـ ثمره‌‌ای که برای ایرانیان مسلماً از اهمیت اساسی برخوردار است ـ به همراه آورد؛ نظریة پایدار نگاه داشتن شرایط جنگی با ایران، جهت حفظ موجودیت سیاست‌های آمریکا در عراق، از دستور کار واشنگتن به طور کلی خارج شد!

از طرف دیگر شاهدیم که قراردادهای «پنهان» و «نیمه‌پنهان» آمریکائی‌ها، خصوصاً شرکت‌هائی که امثال دیک‌چنی و بوش در رأس سهام‌داران آن‌ نشسته‌اند، با وزارت نفت حکومت اسلامی، هر روز بیش از پیش بر ملا می‌شود؛ این «بی‌آبروئی‌ها» که نهایت امر، نشانة بارزی از رسیدن دولت «نومحافظه‌کاران» به نقطة پایانی موجودیت سیاسی‌ آن است، مسلماً در انتخابات آیندة ایالات متحد، از طرف «مخالفان» در بوق و کرنا گذاشته خواهد شد، و نقشی اساسی بر عهده می‌گیرد. همانطور که در وبلاگ‌های گذشته توضیح دادیم، صورت‌بندی فعلی در ترکیب دولت «نومحافظه‌کار»، نشان می‌دهد که آمریکا تا سال‌های سال، از حضور دوبارة این «قشر» سیاسی در رأس امور کشور «معاف» خواهد شد.

لیک عدم حضور «نومحافظه‌کاران» در رأس هرم سیاسی آمریکا، به هیچ عنوان نشانه‌ای از عقب‌نشینی این حاکمیت از مواضع «ضد مردمی» و «دیکتاتور پرور» آن در سراسر جهان نخواهد بود. کاملاً بر عکس، هیئت‌های حاکمة آمریکا، اینبار جهت حفظ منافع عظیم مالی و اقتصادی که از قبل حاکمیت‌های دیکتاتوری در سراسر جهان، به درون نظام اقتصادی کشور تزریق می‌کنند، خود را مجبور به پیروی از نظریه‌ای خواهند دید که آنرا سیاست «قارة متحدة آمریکا»‌ نام می‌گذاریم، سیاستی اجتناب‌ناپذیر، که پیروی از آن در نخستین گام‌ها، هم دیواره‌های اقتصادی «درونمرزی» ایالات متحد را «تهدید» خواهد کرد، و هم در اتحادهای جهانی ـ خصوصاً‌ اتحاد چین و هند با «بازار» آمریکا ـ نقشی منفی و «ضدواشنگتن» بازی می‌کند. ولی شاید از نظر حاکمیت در آمریکا، این سیاست، تنها راه خروج از بحران عراق می‌نماید. و سفر اخیر جرج بوش، به برخی از کشورهای آمریکای لاتین، در واقع آغازی است بر شروع همین سیاست، که نه به وسیلة «نومحافظه‌کاران»‌، که به دست جانشینان دمکرات آن‌ها می‌باید در رأس سیاست خارجی کشور قرار گیرد. مسلم است که، در غیاب حضور یک قدرت جهانی ـ شوروی ـ که در رسانه‌های غربی پیوسته نیروئی «تهاجمی» معرفی می‌شد، آمریکا امروز می‌تواند در مناطق جنوبی این قاره، با آرامش بیشتری به میدان سیاست‌گذاری وارد شود. و همانطور که شاهدیم از چند سال پیش، کاخ سفید تمام تلاش خود را جهت «معرفی» نیروهای چپ، در رأس حکومت‌های آمریکای لاتین به خرج داده! امروز حکومت‌‌های برزیل، ونزوئلا، نیکاراگوآ، و … «چپ» به شمار می‌آیند؛ البته، مفاهیم پایه‌ای در این نوع «چپگرانی»، می‌باید مورد تحلیل قرار گیرد. این بررسی را به زمانی دیگر واگذار می‌کنیم، و به موضوع اصلی وبلاگ امروز باز می‌گردیم.

پایه‌ریزی سیاست «قارة متحدة آمریکا»، شاید از طرف ایالات متحد، تلاشی باشد جهت جایگزین کردن نقش مهره‌هائی در اقتصاد این کشور، که در منطقة خاورمیانه، آسیا و حتی اروپا و آفریقا، در حال خروج از خیمة اقتصادی واشنگتن هستند. مهره‌هائی که کشور ما ایران نیز، شاید یکی از آنان به شمار می‌آید! اینجاست که بررسی این مسائل، برای ما ایرانیان از اهمیت بیشتری برخوردار ‌می‌شود. همانطور که شاهدیم، روابط «صمیمانه» جهت همکاری‌های اتمی میان ایران و روسیه، طی آخرین‌ خبرهائی که از جانب رسانه‌های غربی مرتباً انتشار می‌یابد، رو به «تیرگی» گذاشته! البته این امر جای تعجب ندارد، چرا که «اتمی‌کردن» «پاکستانی ثانی»، آنهم در جنوب دریای خزر، از دیرباز یکی از اهداف جرج بوش بود، و تمامی هیاهوئی که بر سر احتمال «اتمی‌شدن» ارتش ایران به راه افتاد، بر خلاف آنچه رسانه‌های غربی قصد القاء آنرا دارند، از کانال‌های روسیه آغاز شد! روسیه رسماً‌ در سطح جهانی اعلام داشت که یک حکومت دست‌نشاندة غرب، «مسلح» به سلاح اتمی، در جنوب دریای خزر «تحمل» نخواهد شد! و حال که آمریکا خود را مجبور به پیروی از نظریات مسکو در مورد تسلیحات هسته‌ای ایران می‌بیند، تمامی تلاش تهران بر این متمرکز شده که ساخت نیروگاه‌های هسته‌ای را نیز از پنجة مسکو بیرون آورده، و منافع مالی و اقتصادی چنین «عملیاتی» را نصیب شرکت‌ها و تشکیلات صنعتی غرب، خصوصاً انواع اروپائی آن که شرکاء مادام‌العمر واشنگتن به شمار می‌‌آیند، کند. عملی که از طرف هر دولت دست‌نشانده‌ای در قبال «ارباب» صورت خواهد گرفت. اینجاست که برخی قراردادها با طرف روس به موقع به «امضاء» نمی‌رسد، و برخی بودجه‌ها «تأمین» نمی‌شود!

ایجاد روابط «استراتژیک» با دولتی چون مسکو ـ این دولت در شرایط حاضر در واقع یک حکومت نظامی است، و پوتین به عنوان رهبر ایندولت از مشروعیت مردمی و دمکراتیک بسیار ضعیفی برخوردار است ـ می‌تواند هم «خیر» به شمار آید، و هم «شر». ولی آنچه در این میان از اهمیت برخوردار است، این واقعیت است که برقراری چنین روابطی میان تهران و مسکو، دیگر اجتناب‌ناپذیر شده. تهران مسلماً با حمایتی که از جانب برخی پایتخت‌های اروپائی از سیاست «زدن به نعل و به میخ» او صورت می‌گیرد، می‌تواند تا چندی دیگر به این بازی «مضحک» ادامه دهد، و با توسل به بهانه‌های کودکانه، ساختمان نیروگاه‌های هسته‌ای توسط روسیه را به تعویق اندازد؛ ولی کسانی که در تهران بر قدرت وابسته به غرب تکیه کرده‌اند می‌باید بدانند که، یکی از مهم‌ترین بازتاب‌های فروپاشی «جنگ سرد»، همانا فروپاشی دیواره‌های امنیتی همین دولت‌های وابسته ـ از قبیل دولت اسلامی ـ در منطقة خاورمیانه بوده. و از نظر تاریخی، اگر شرایط «جنگ‌سرد» حاکم نباشد، اصل «مجاورت جغرافیائی» ایجاب می‌کند که میان تهران و مسکو روابطی به مراتب «نزدیک‌تر» از روابط میان تهران و واشنگتن، برقرار شود. این همان صورتبندی‌ای است که دولت جمکران، با هراس و وحشت بسیار، به هر دری می‌زند تا از وقوع آن پیشگیری کند.

همانطور که در وبلاگ‌های پیشین گفتیم، دولت روسیه به دلیل ساختار جمعیتی خود نمی‌تواند از یک حکومت اسلامی در ایران، افغانستان و یا حتی عراق حمایت کند. این یک ضرورت استراتژیک از نظر مسکو است، و اینجاست که مطالب بالا، ترجمانی بسیار هولناک برای تهران به ارمغان می‌آورد: در چنین چشم‌اندازی، فروپاشی کامل ساختار حکومت اسلامی، و بنیادهای وابسته به «تفکر» اسلام سیاسی غربی در منطقه، می‌تواند «ایده‌آل» مسکو شود! و در شرایطی که آمریکا، علیرغم «ناسزاهائی» که در کوچه و خیابان نثار «ریاست جمهور ایالات متحد» می‌شود، سعی تمام دارد در آمریکای لاتین «میخ» خود را محکم کند، نمی‌توان انتظار داشت که عکس‌العمل‌های مسخره‌ای چون اعزام چند سرباز از طرف دولت گرجستان به عراق و افغانستان، و یا برخوردهای «کودکانة» تهران، در «بازیافت» خطوط اصلی امپراتوری فراموش شدة روسیة تزاری، «تزلزلی» ایجاد کند.

شاید بهتر است که تهران واقعیات سیاسی کشور، و چارچوب‌های نوین را با دقت بیشتری «مرور» کند، چرا که روسیه به دلیل عقب‌نشینی سیاسی آمریکا در منطقه، می‌تواند نهایت امر «توجیهات» قانع‌کننده‌تری جهت کشاندن حکومت اسلامی، به مسیر «مورد نظر» از چنته بیرون کشد! «توجیهاتی» که به اخطارهای دیپلماتیک محدود نخواهد شد. ولی همانطور که شاهدیم در هماهنگی با سیاستی کاملاً ساختاری، مسکو از بحران مستقیم اجتماعی و سیاسی در ایران نیز اجتناب می‌کند؛ این در حالی است که فقط طی چند سال گذشته بارها آمریکائی‌ها به قصد کودتا و خروج از بحران، کشور ایران را دچار آشفتگی‌‌های ساختگی کرده‌اند. ملایان تهران در واقع، بر یک محور اصلی خود را متمرکز کرده‌اند: محور نیازهای روسیه و سیاست‌های کهن آمریکا! اینان می‌دانند که «تحولات آرام» مورد نظر روسیه است، و همزمان می‌دانند که «کودتا» و بحران جهت خروج از بن‌بست، «راه حل» مورد نظر آمریکا است؛ در نتیجه سعی دارند موضع حاکمیت را همواره به هر دوی این «نظریات»، نزدیک نشان دهند! ولی جهت حفظ یک سیاست مستقل، تهران نیازمند ابزاری است که عملاً‌ فاقد آن است؛ ایندولت در روز 22 بهمن عملاً‌ به دست سازمان ناتو تشکیل شد، و عوامل آن کارمندان سازمان سیا هستند. تکیه کردن به این اصل که روسیه از بحران در ایران حمایت نخواهد کرد، امروز تنها راه نجات جمکرانی‌ها شده. ولی اگر کار بجائی بکشد که این برخورد دیگر نتواند به هیچ عنوان نظرات روسیه را تأمین کند، به قیمت مسئول نمایاندن واشنگتن، ایران می‌تواند مورد تهاجم بسیار وسیع نظامی قرار گیرد؛ این مورد شاید از ملاحظات حجج اسلام دور مانده، ولی بهتر بود که در اینجا اشارة کوچکی به آن می‌کردیم. چرا که بعضی «طلاب جنگ‌طلب»، که حفظ اسلام آمریکائی خود را از منافع ملی ایرانیان «مهم‌تر» تحلیل می‌کنند، از چنین خطی حمایت هم خواهند کرد. ولی خط واقعی «دیپلماتیک» جمکران بسیار باریک‌تر از آن است که آینده‌ای در پیش داشته باشد، اینبار آخوندها، بدون دوستان همیشگی خود: دولت‌های غربی‌، می‌باید در صحنة سیاسی کشور هنر «سیاستمداری» فرضی خود را به ارزش گذارند! کاری که عملاً از عهدة آن بر نخواهند آمد.

۱۲/۱۷/۱۳۸۵

بازهم هشت مارس!



امروز 8 مارس؛ روزجهانی زن است، و برای یک ایرانی چون من، که اگر عمری را به اجبار در خارج زیستم، نگاهم پیوسته متوجة خاک میهن بوده، روزی است بسیار با اهمیت. چرا که در کمال تأسف زن و آزادی‌زن، قسمتی از مجموعه مسائلی است که، دهه‌هاست در کشورمان خوراک مناسبی برای تبلیغات همه جانبة سیاسی فراهم آورده. یک روز قاطرچی بیسوادی با 4 زن عقدی، و به قولی، بیش از 62 صیغه شرعی، سخن از کشف حجاب و آزادی زنان می‌زند، و روز دیگر یک «جفت‌نعلین» از ته حجره‌های نم گرفتة نجف برای زنان ایران نسخة رفتار اجتماعی می‌پیچد. در هر حال، آنانکه در این میان نابود می‌شوند، و علیرغم بوق و کرنائی که در اطرافشان به راه می‌اندازند، حقوق واقعی‌شان پایمال خواهد شد، زنان ایران‌اند. و این سئوال همیشه جاودان، هنوز در برابر ماست: «چگونه می‌توان در جامعة ایران، در روابط میان مردان و زنان به توازن و تعادلی دست یافت که هم ماندگار و برگرفته از پیشینة این مردمان باشد، و هم انسانی، در ابعادی که امروز، در هزارة سوم، سخن از انسان به میان می‌آوریم؟»

این سئوال هنوز باقی است. سال‌ها پس از «کشف حجاب»، سال‌ها پس از «رهائی‌زن»، سال‌ها پس از «تحصیل» حقوق اجتماعی و سیاسی برای زنان در ایران، هنوز این مسئله در اوج خود باقی مانده. چرا که این مسئله، در چارچوب سیاست‌های منطقه‌ای و استعماری هنوز در همان مرحلة کودتای سوم اسفندماه گیر کرده؛ خلاصه بگوئیم، این مسئله، در شرایط سیاسی فعلی که بر منطقة خاورمیانه تحمیل شده، غیر قابل حل باقی خواهد ماند. اگر باز ‌گردیم به مجموعه مسائلی بسیار پیچیده، که در بطن روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی‌ از طرف قدرت‌های بزرگ جهت چاپیدن جهان بر ملت‌های ضعیف‌تر حاکم شده‌، «اسارت‌زن» یکی از پایه‌های همین «اصول» جاودان است. آن‌ها که امروز مسئلة آزادی زنان را در بوق و کرنا گذاشته‌اند، و در برابر افکار عمومی چنین وانمود می‌کنند که، «غرب» و «شرق» خواهان «آزادی‌زن» ایرانی است، و در این میان فقط مجموعه‌ای به نام «حکومت اسلامی» در برابر این خواست «جهانی» از خود مقاومت نشان می‌دهد، راستش را بگوئیم، «آدرس عوضی» می‌دهند. چرا که «حکومت اسلامی»، با آزادی زن و بی‌آزادی زن، خود و موجودیت‌اش خواست همین غربی‌ها و شرقی‌هاست. اگر روزی از این دور باطل «استعمار در استعمار» بیرون آمدیم؛ آنوقت می‌توان در مورد «آزادی زن ایرانی»، در کنار دیگر مسائل اجتماعی و آزادی‌های مدنی که یک ملت متمدن می‌باید از آنان برخوردار باشد، سخن بگوئیم. تا آنروز، هیاهو به راه انداختن و وانمود کردن که گروهی با حمایت این حزب و آن تشکیلات از حقوق زن دفاع می‌کنند، یک «تلة» سیاسی است؛ وسیله‌ای است که برخی جهت سرگرمی بیشتر برای سیاستگذاران واقعی در سطح جهان فراهم می‌آورند.

امروز در کنار همین اخبار ناراحت کننده از وضعیت زنان در ایران، سفر «عالیجناب» فرماندار کل کشور کانادا به افغانستان را هم شاهدیم! این عالیجناب که مقام‌شان اصولاً «تشریفاتی» است و بسیاری ترقی‌خواهان کانادا اصولاً خواستار لغو این «مقام تشریفاتی» و مسخره‌اند، از موضع سیاسی کاملاً بی‌بهره بوده، و مستقیماً طی مراسمی که رایحة پوسیدگی و سنت‌پرستی آن مشام را می‌آزارد، هر چند سال یک‌بار از طرف «ملکة انگلستان» بر ملت کانادا «تحمیل» می‌شوند. ولی، اینبار فرماندار کل کانادا از قضای روزگار، یک خانم رنگین پوست‌اند، که در مسافرت خود به کابل در برابر دست‌نشاندة ارتش آمریکا در اینکشور، جناب آقای کرزائی که قبل از سقوط دولت طالبان قرار بود سفیر دولت طالبان در واشنگتن بشوند، می‌فرمایند: «ما از حقوق زنان در افغانستان دفاع می‌کنیم!» مسلم است که ایشان می‌باید از حقوق زنان در افغانستان دفاع کنند، چرا که اصولاً نمی‌دانند «حقوق» خوردنی است یا نوشیدنی!

اگر کسی با مسائل اجتماعی در کشور کانادا آشنائی نداشته باشد، حتماً در هنگام برخورد با چنین حسن‌نیتی، یک قطره‌اشک هم گوشة چشمانش جمع خواهد شد، ولی متاسفانه تجربیات چندین دهة «آوارگی» نویسندة این وبلاگ، در گذار از این کشور به آن کشور، در سطح جهان، اصولاً اجازه نمی‌دهد که چنین احساسات خطرناکی گوشة چشمانش «انبار» شود! با دیدن این عکس و خواندن این تفصیلات، به یاد دوره‌ای افتادم که در مسیر حرفة خود با آمار رسمی دفاتر دولتی در کشور کانادا سروکار پیدا کرده بودم، و در کمال تعجب دریافتم که کانادا از نظر حقوق کاری، اجتماعی و قضائی، حتی به تصدیق طرفداران حقوق زن در همین کشور، یکی از عقب‌افتاده‌ترین جوامع غربی است! بله، در کشور کانادا، فقط به طور خلاصه می‌توان گفت که درآمد یک زن در ازاء انجام کار واحد، فقط 40 درصد درآمد یک مرد در ازاء انجام همان کار است! از این مختصر بخوانید حدیث مفصل! حال این خانم «واکس‌زدة مشکی و براق»، در کنار یکی از فعال‌ترین عناصر سابق طالبان می‌ایستند، با هم عکس یادگاری می‌گیرند، و هر دو از حقوق زنان در افغانستان دفاع هم می‌کنند. من که در تحلیل چنین صحنه‌ای، ممکن است از شدت عصبانیت گرفتار عارضة قلبی ‌شوم، شما را نمی‌دانم!

متاسفانه در این میان بر سر مسئلة آزادی زنان، یک تئاتر سراسری و یک مضحکة بین‌المللی در ابعاد جهانی به راه افتاده، که همچون تئاترهای روحوضی و یا «تعزیه‌خوانی‌های» خودمان، از امام حسین و شمر و یزید خودشان برخوردارند. در این صحنة روحوضی، حکومت‌هائی در جهان که از قضای روزگار همگی دست‌نشانده و گوش به فرمان دیگران‌اند، نقش «یزید» و «شمر» بازی می‌کنند، یعنی کسانی که نمی‌گذارند «حق وحقیقت» به منصة ظهور برسد؛ و همزمان، امام حسین هم از راه می‌رسد، و از قضای روزگار امام حسین همان حکومت‌هائی‌اند که نه تنها «یزید» و «شمر» را به قدرت رسانده‌اند، و مورد حمایت قرار می‌دهند که، با آنچه خود به زبان می‌آورند هم کاملاً «بیگانه‌اند»! بله، اینرا می‌گویند «شامورتی‌بازی» در هزارة سوم میلادی!

در تأئید همین سخنان، نگاهی داریم به بیانیة اخیراً دولت شریفة ایالات متحد بر علیه چین! پس از آنکه جهانیان با عملکردهای انسانی‌ ایالات متحد در عراق، افغانستان، گوانتانامو و ... بخوبی آشنا شدند، این دولت علیه امروز، به چین درس «حقوق بشر» داده، و در اعلامیه‌ای، از اینکه «حقوق‌بشر» در این‌کشور «زیرپای‌گذاشته» می‌شود، اظهار نگرانی کرده! چینی‌ها هم که در ضدونقیض‌گوئی از آمریکائی‌ها ید طولاتری دارند، در جواب همین «ترهات» جوابی داده‌اند بر وزن، «برو کشکت را بساب!» ولی جالب اینجاست که، همین دولت چین، در اطلاعیة «ملی‌میهنی» خود بر علیة ایالات متحد، هیچگونه اشاره‌ای به عملکردهای غیرقانونی شرکت‌های غربی در رابطه با کارگر چینی نمی‌کند؛ عملکردهائی که نهایت امر از حمایت همین دولت برخوردار است، و به این شرکت‌ها اجازه می‌دهد میلیاردها دلار در اینکشور سرمایه‌گذاری کنند! و امروز که 8 مارس است، و «روزجهانی زن» می‌باید بگوئیم که، همین دولت چین، که گویا جهت حفظ منافع توده‌ها هنوز عکس‌ مائو را از آن بالا برنداشته، در این اعلامیه نمی‌گوید که اگر حقوق توده‌های محروم چینی زیر پای گذاشته می‌شود، و اگر میلیون‌ها کارگر چینی در کارخانه‌ها عملاً‌ به دست اربابان آمریکائی و اروپائی به «بردگی» کشیده‌ شده‌اند، این عمل با همکاری دولت «کمونیست» چین صورت می‌گیرد! و همین دولت «کمونیست»، انحصار گشایش فاحشه‌خانه‌های لوکس در شهرهای بزرگ را که معمولاً‌مشتریان‌شان همین آمریکائی‌ها و اروپائی‌های «حقوق‌بشری‌اند»، در اختیار خود که «بهترین» نمایندة تام‌الاختیار و مادام‌العمر توده‌های چین است، نگاه داشته، و به هیچ سرمایه‌دار خارجی اجازه نمی‌دهد که در این شهرها «فاحشه‌خانه» باز کند! به این می‌گویند سیاست‌های «ملی‌ومیهنی»! و در روز جهانی زن شایسته بود که، این ابعاد از فعالیت‌های «توده‌ای» مائوئیست‌ها را نیز منعکس کنیم! آن‌ها که علاقمنداند از چند و چون روابط «حقوق‌بشری» آمریکائی‌ها در چین، مطالب بیشتری جهت مطالعه در اختیار داشته باشند، می‌توانند به کتاب معروف نوام چامسکی، «چترقدرت‌آمریکا» مراجعه کنند.

ولی همین بس که تئاتر روحوضی «حقوق زنان» و «حقوق بشر» در کشور ایران نیز به «تظاهرات» چند تن در میدان بهارستان انجامید! بله، وقتی در شهری با 14 میلیون نفوس، و در حکومتی فاشیست و آدمکش، چند تن برای «تحصیل» حقوقی دست به تظاهرات می‌زنند، معلوم است نتیجه چه خواهد شد؛ ولی یادمان نرفته آن روزها را که، با همین خانم‌ها بر سر مسئلة «زنان» بحث و گفتگو داشتم. آنروزها که می‌گفتیم، از یک «آخوند» نمی‌باید چنین حمایت کرد، می‌گفتیم که این مردک برای این مملکت هیچ برنامه‌ای ندارد؛ و نمی‌باید آیندة یک کشور را اینچنین در کوچه و خیابان در میان مشت و لگد گروه‌های چاقوکش و نفس‌کش‌طلب‌های ساواک و گروه‌های ناشناس و خلق‌الساعه «مصادره» کرد. همین خانم‌ها، و یا شاید نسل پیشین‌شان، هر کدام با در نظر گرفتن تمایلات سیاسی‌ مبارک‌شان نسبت‌هائی به ما می‌دادند، یکی می‌گفت، «ساواکی‌هستید!» دیگری می‌گفت، «کمونیست‌اید»، بعدی می‌گفت،‌ «طرفدار بی‌حجابی و بی‌عفتی زنان هستید و می‌خواهید ما هم مثل زنان نروژ و سوئد جنده بشویم!» و از همه موهن‌تر، برخورد خانم‌هائی بود که خود را صاحب نظر در امور سیاسی هم به شمار می‌آوردند، اینان می‌گفتند، «رهبری متمرکز در یک انقلاب "ضدامپرالیستی" را نمی‌باید به زیر سئوال برد!»

خوب، ما هم به زیر سئوال نبردیم، یعنی اگر هم بردیم که خوشبختانه کسی گوش نکرد، نتیجه‌اش هم همین است که ملاحظه می‌فرمائید! انشاالله که راضی و خوشحال‌اید! ولی باز هم برای آنان که راضی نیستند باید بگوئیم، و باز هم تکرار کنیم که، در بطن مبارزه جهت تحصیل آزادی‌ها، ملت‌ها «تنها» هستند، هیچ بنیادی، هیچ حزب فراگیری، هیچ قدرت خارجی و هیچ تشکیلات سنتی، از آزادی‌های شهروندان حمایت نخواهد کرد؛ چرا که این «آزادی‌ها» در تضاد مستقیم با منافع همین بنیادها قرار خواهد گرفت. ملت‌ها زمانی می‌توانند به «آزادی‌های» مورد نظر خود دست یابند که این «واقعیت» کوچک را دریابند؛ یا لااقل آنان که دم از رهبری «توده‌ها» می‌زنند به این صرافت بیافتند. در غیر اینصورت «در همواره بر همین پاشنه» خواهد چرخید. با اینهمه، روز جهانی زن را، به آندسته از زنان ایران که در پایه‌ریزی این «جهنم» زن‌ستیزی نقشی نداشتند، صمیمانه تبریک می‌گوئیم!




۱۲/۱۵/۱۳۸۵

یکی بود یکی نبود ... تهنیت!



از شواهد و قرائن چنین برمی‌آید که گویا «کمپین» یک میلیون امضاء، جهت دستیابی به آنچه روزی‌نامة کیهان اسلامی، از قول «فعالان» سیاسی و اجتماعی، «تغییر برای برابری»، عنوان می‌کند، با شکست روبرو شده. و به همین مناسبت هم آقای شریعتمداری، «شخصیت» فرهنگی چاه جمکران، در روزی‌نامة «مصادره شده‌‌شان» خیلی گرد و خاک کرده‌اند و به قولی، این «پیروزی» بزرگ را بازتاب «افشاگری‌های» به موقع و زیرکانة «کیهان» معرفی می‌کنند. فروپاشی این به اصطلاح «کمپین»، که از روز نخست، به شهادت پست‌های همین وبلاگ، آنرا مورد انتقاد شدید قرار دادیم، معلوم نیست از چه جهت تا به این اندازه «رضایت» خاطر آقای شریعتمداری را فراهم کرده؟ جناب سردبیر «استیجاری» این روزی‌نامه، بجای تبریک گفتن به دوستان و آشنایان‌شان، شاید بهتر باشد فکری برای آیندة تیره و تار سیاسی خود و همکاران‌شان بکنند؛ زدن نعل‌وارونه، و ابراز خوشحالی «ظاهری» از سقوط این «کمپین» آمریکائی، مشکل ایشان را که کلیدش نهایت امر در دست همان «شیطان‌بزرگ» قرار گرفته، به هیچ عنوان حل نخواهد کرد. چرا که اگر در این وبلاگ، با اینگونه برخورد‌های سطحی با مسائل اجتماعی مخالفت شد، و در محکومیت چنین موضع‌گیری‌های «آمریکائی ـ لیبرالی»، و بهتر بگوئیم، «کشکی و بی‌اساس»، چندین وبلاگ قلمی کردیم، به هیچ عنوان به این دلیل نبوده که حاکمیت امثال شریعتمداری را بر رسانه‌ها، و اربابان ینگه‌دنیائی‌اش را بر اقتصاد، سیاست و امور مالی کشورمان تأئید می‌کنیم.

جناب شریعتمداری بجای خوشحالی، ارسال تبریکات صمیمانه و «تعارف کردن سیگار برگ» ـ به شیوة آمریکائی‌ها ـ به برادران «دینی»، بهتر است چمدان مبارک‌شان را هر چه زودتر ببندند، چون ممکن است هنگام فرار، لیفه و تنبان‌شان جا بماند! قرائت ما از جریانات فعلی کاملاً روشن بود. ما معتقدیم که با تکیه بر ساختارهای سیاسی «بی‌ریشه»، ساختارهائی که تماماً مرده ریگ روابط و بده‌بستان‌های شرایط «جنگ‌سرد» هستند، با آیندة سیاسی ایران نمی‌‌توان برخورد کرد. نه در قالب اصولی، نه از نقطه نظر انسانی، و نه از نظر کاربردی و کاربرانه!

و همانطور که شاهد بودیم، «تشکیلات» و سازمان‌های سیاسی امروز کشور، علیرغم برخورداری از چندین دهه حضور فعال سیاسی و مبارزاتی در بطن جامعة ایران، نهایت امر فقط در شرایطی می‌توانند به نوعی محوریت عمومی دست یابند که، اصل کلی، از نظر سیاست‌های حاکم جهانی، همان برقراری مجدد یک حاکمیت فاشیستی کلاسیک بر جامعة ایران باشد. در غیر اینصورت، همانطور که در این به اصطلاح «کمپین» شاهد بودیم، و پیشتر نیز در میعادهای متعدد دیگر به چشم دیدیم، این سازمان‌ها هیچکدام کارآئی نخواهند داشت. و امروز جای بسی خوشوقتی است که این خبر خوش را به هموطنان‌مان ابلاغ کنیم: «دوران سیاست‌های استعماری، حداقل در آن صورت مشئوم و نفرت‌انگیزی که طی 80 سال گذشته بر میهن‌مان تحمیل می‌شد، ‌ سپری شده!»

هنگام فروپاشی ساختارهای جنگ‌سرد، و برقراری شرایط نوین بر سیاست منطقه، قرائت برخی از تشکیلات سیاسی از شرایط نوین، صرفاً در تلاش برای ایجاد «قرابت» با غرب خلاصه ‌شد! اینان چنین برداشت کردند که اگر به غرب نزدیک شوند ـ در اینجا مقصود شاید بیشتر عوامل شناخته شدة غرب باشد ـ امکان حفظ موجودیت سیاسی و نقش‌آفرینی‌های آتی برای سازمان‌شان بیشتر خواهد بود؛ این برخورد فی‌نفسه یک «اشتباه» استراتژیک است. چرا که در شرایط نوین، عواملی در روابط سیاسی حضور خواهند داشت که مسلماً همگان تحت نظر کامل غرب اداره نخواهند شد، و مهم‌ترین آنان، نوعی «روانشناختی عمومی از برخورد توده‌های مردم ایران» با عامل ناشناخته‌ای است که «سیاست» نام دارد؛ عامل «سیاست» هنوز همان ناشناختة اصلی در افکار عمومی مردم کشور ایران است. ولی نمی‌باید از برخورد این گروه‌ها با شرایط جدید متعجب شد، اینان طی «جنگ سرد» فراگرفته بودند که مردم یعنی «هیچ»، و عیناً همان صورت‌بندی جادوئی را نیز امروز به کار می‌گیرند! صورت‌بندی‌ای که روح‌الله خمینی، درجملة معروف‌اش اینچنین بیان کرد: «اگر همه بگویند آری، من می‌گویم نه، و حق با من است!»

با این وجود، ایرانیان مرض فراموشی نگرفته‌اند، حتی دیروز هم فراموشی نداشتند؛ و صرفاً در بطن یک هیاهوی ظاهری و ساختگی، که با همکاری امثال بی‌بی‌سی، حزب توده، و دیگر «چپ‌نمایان» فراهم آمد، چنین فراموشی‌ سطحی‌ای در جامعه به اذهان مردم «تزریق» ‌شد؛ فراموشی‌ای بود بسیار گذرا. حتی در فردای کودتای ننگین 22 بهمن، کم نبودند ایرانیانی که به صراحت دریافتند، در پس این صورت ظاهراً «انقلابی»، چه توطئه‌ای برای یک ملت سازمان یافته، ولی خوب، آنزمان که حاکمیت را استیجاری، و صرفاً جهت جایگزینی «بد» با «بدتر» می‌خواهند، مسائل در سطوح بالا و میان قدرت‌های بزرگ، به صورت دیگری حل و فصل خواهد شد! آنچه آمریکا دیروز و امروز در ایران کرد و هنوز می‌کند؛ آنچه آخوند خون‌آشام در حق ملت ایران می‌کند؛ آنچه کمونیست‌های همکار آخوندها، تحت عنوان حمایت از مواضع «ضدامپریالیستی» امام در حق ملت ایران کردند؛ و آن زهر قتالی که طی این دوران فترت، به دست دوستان و همکاران گروه‌هائی که خود را ملی‌، مذهبی، مترقی و ... معرفی می‌کردند، بجان ایرانی زدند، از تاریخ اینکشور حذف نخواهد شد. این یک دروغ شاخدار است که مردم مصائب را «فراموش» می‌کنند! مردم هیچ کشوری، هیچ چیز را فراموش نخواهند کرد. آنچه امروز بر ملت‌ها می‌گذرد، در خاطرة بشریت محفوظ است؛ آنان که فکر می‌کنند، این‌ فقط حرف‌ها برای نوشتن در کتاب‌هاست، و باور دارند که توده‌ها به دنبال «سازمان»، چون کودکانی شیفتة آب‌نبات، دوان دوان خواهند آمد، امروز به صراحت بگوئیم که در اشتباه محض‌اند. این سازمان‌ها و این تشکیلات، عصای 80 سالة دست بوذرجمهری‌ها، مطبوعی‌ها، ریاضی‌ها، شعبان‌جعفری‌ها، ماشاالله قصاب‌ها و امثال اینان بوده‌اند؛ امروز می‌گوئیم و بر همین حرف هم باقی می‌مانیم که، فردای ایران بدون حضور این «عوامل» ساخته خواهد شد. ملت ایران، امروز با اینان و عصاهای دست اینان بدرود گفت و روی به فردائی دارد که دیگر امثال مصدق‌السطلنه، «قهرمان‌ملی‌اش» نخواهد بود.

بله، ملت‌ها کودک نیستند؛ هر چند که گاه و بی‌گاه، برای فریفتن حاکمان خونریز و نفرت‌انگیزشان نقش کودک بازی می‌کنند. با اینهمه، «رضایت» عمیق شریعتمداری را هنوز درست درک نمی‌کنیم، شاید ایشان فراموش کرده‌ باشند که «قهرمانان» کمپین «تغییر برای برابری» همگی از دوستان و هم‌پالکی‌های خودشان‌اند. ولی به هر تقدیر، ما هم به نوبة خود، «شکست» این کامپین را به آقای شریعتمداری و شرکاء «تهنیت» می‌گوئیم.





۱۲/۱۳/۱۳۸۵

خر و «شیر»!




بازهم بحران، بازهم درگیری! درگیری‌هائی که کاملاً روشن است ریشه‌ در کدام خاک دوانده، بحران‌هائی که عملاً همگی «ساختگی‌اند». بازندة اصلی این صحنه‌ها کیست؟ جواب مثل همیشه روشن است: ملت ایران! در میان این ملت، آن‌ها که جوان‌تراند ـ ایران را برخی رسانه‌ها جوان‌ترین ملت جهان معرفی می‌کنند ـ ندیده‌اند، و شاید نمی‌دانند که آتش‌بیاران معرکة «بحران‌ها»، خود در پس پرده، همواره همکاران «حاکمان‌اند»، و امروز هم دلیلی نیست که چنین نباشد.

از جغرافیای سیاسی شروع کنیم، از جغرافیائی که جامعة ایران را در بطن یکی از مهم‌ترین مناطق استراتژیک جهان، و در عمق جهان اسلام، صرفاً با تکیه بر پایه‌هائی استعماری و خرافی، تبدیل به جزیرة «شیعیان» کرده! و با یک سئوال آغاز کنیم: «تا کی می‌باید این اصل استعماری "واقعیت" اساسی و ژئوپولیتیک کشور ما باقی بماند؟» برای خیلی از آن‌ها که امروز این مطلب را می‌خوانند، «شیعه» بودن برای ایرانی، یکی از «واقعیات» غیرقابل اجتناب شده. ولی باید گفت، آنقدرها که بعضی‌ وانمود می‌کنند، این امر نه یک «واقعیت» است، و نه «اجتناب‌ناپذیر»! این شرایط، صرفاً بازتاب نوعی «برخورد» با منافع «ملی» ما ایرانیان شده، از آن نوع منافع ملی‌ای که «ملیون» ـ آن‌ها که آب و نان را هم با قسم به سر "مصدق‌السلطنه" به دهان‌شان می‌گذارند ـ اصولاً با آن‌ کاری ندارند! کسی از خود نمی‌پرسد که، «چنین "مذهب‌گرائی‌ها" در یک منطقة بس عقب افتاده منافع‌اش به جیب چه کسانی می‌رود؟» ولی می‌باید قبول کرد که، آن‌ها که ملت‌ها را اینچنین آمادة «جنگ»، در سنگرها و خاک‌ریزهای درگیری‌های فقهی، دینی و مذهبی در برابر یکدیگر تا ابد به صف کرده‌اند، خوب می‌دانند بر کدام اهرم‌‌ها ‌باید فشار آورد. خوب می‌دانند که، چگونه چنین "برخوردهای" فروپاشاننده‌ای را بر روزمرة ملت‌ها حاکم کنند، و بر اساس آن «ایرانی» بودن، در ترادفی فلج کننده با «دشمن همسایه بودن»، معنا گیرد. خوب می‌دانند که در عصر رایانه، اینترنت، فضا و اتم، جنگ «مذاهب» را چگونه بر ملت‌ها تحمیل کنند. «شاه‌کلید» موفقیت اینان همان عامل «سکوت» است! از اینرو با زبان بی‌زبانی پیوسته تبلیغ می‌کنند، «ساکت باشید»، «نگوئید»، «ننویسید»، به این قدیس و به آن مقدس حرفی نزنید. و در میان‌شان، آنان که گویا در رأس خیمة روشنفکری این قبیلة آدمخوار، «چمباتمه» زده‌اند، ادیبانه و عالمانه ریش می‌خارند و می‌گویند، «اگر حرفی بزنید، به "تعصبات" دامن خواهید زد!»

این دیگر در نوع خود، اوج «برخورد فلسفی» اینان است! تبلیغ «سکوت»، در توجیه «سکوت»! همان «تقیه‌ای‌» که گویا قرار بوده بعضی‌ها در برابرش «قد» علم کنند! ولی از قضای روزگار، همان بعضی‌ها، کور‌ هم از آب در آمده‌اند، نمی‌ببینند داستان این «تقیة» جهانسوز را، داستان این «توهمات»، «خرافات»، «دین‌باوری‌ها» و «علم‌الغیب‌ها» را، و نمی‌بینند کار ملت ما به کجا کشیده: حکومت اسلامی! بله، بعضی‌ها در این «محشرخر»، در به در به دنبال کسب مقام مرد «وجیه‌الملة» سال‌اند! اگر در میانة این آتش و دود، اگر در اوج این آتش‌فشان نشسته‌اند، و اگر همه روزه، سوختن هزاران انسان را شاهدند، فریاد قربانیان را نمی‌شنوند! چرا که، نه تنها کور، که کر‌ مادرزاد هم هستند!

اگر در تهران، شهری که سنی و شیعه، مسیحی و یهودی، زرتشتی و غیر به یکسان، همه روز سرکوب می‌شوند، گروهی همانطور که رسانه‌ها عنوان می‌کنند، «تحت نظر طلاب»، به خیابان‌ها می‌ریزند، و از حقوق شیعیان در کشور یمن دفاع می‌کنند، همزمان می‌باید فراموش کنند که در کنارشان، آنجا که زباله‌ها را می‌ریزنند، خانواده‌ها زیر سقف‌های «نایلونی» زندگی می‌کند، و همانجا دخترکی 10 یا 11 ساله، دفترچة مشقی را می‌بندد که دیگر هرگز نخواهد گشود، چرا که بر اساس این «شرع مبین»، «فقر» او را به خانة «بخت» روانه می‌کند! این برج «عقرب»، این حکومت «عصرحجر»، تا کی ‌باید زهر «عمو‌سام» و «جمبول» را به کام ملت ما بریزد؟ این عقرب نفتخوار که هر چه نفت را به او بیشتر فروختیم و گران‌تر، فقیرترمان کرد و درمانده‌تر، از جان ما، از این «دین» استیجاری ما، از جان فرزندان این سرزمین چه می‌خواهد؟ تا کی «خرد» ایرانی را می‌باید به سخره گیرند، و تا کی «باورها» به تاراج نیروهای‌مان بنشینند؟ تا کی فرزندان‌مان را به امید «روادید» و «اقامت» به گدائی بر دروازه‌های غرب بنشانند، و در آخر کار، نوکران‌شان در تهران، «ناجیان» مسلمین جهان شوند؛ بله، شیعیان یمن را چه «پناهی» مهم‌تر و چه متحدی مستحکم‌تر از حکومت «جمکران»!

تازه اول کار است! تو گوئی برای 8 مارس برنامه‌ها دارند! «تظاهرات خیابانی»، و هزاران ترفند! لنین، گاندی، کاسترو و دیگران هم اگر از «غیبت کبری» به در آمده بودند، در تحلیل این «برنامة» استعماری، که جمیع «رهروان راه حق» را گویا مستقیم به «گودال اسلام راستین» رهنمون می‌شود، در می‌ماندند! امروز، «خانم‌های» طبقة حاکم را به جرم «مبارزه» برای تحقق حقوق زنان «بازداشت» کرده‌اند، دندان یکی از آنان را هم «شکسته‌اند»! بله، پس از 28 سال سرکوب، و پس از سه دهه زهرخند به تمامی مطالبات انسان‌ها، همان‌هائی خواهان برخورداری از این «محرمات» شده‌اند، که از قضای روزگار برخی با رأی «استصوابی» شورای نگهبان، در این حاکمیت استیجاری، به مجلس «مارگیری» امام زمان‌ هم رفته‌ بودند. هم اینان، امروز مدعی «حقوق زن» در جامعه‌اند! شاید بهتر است نخست بگویند، کدام حقوق را می‌طلبند، که تاکنون شامل حال مبارک‌شان نشده؟ و بر ما ملت منت گذاشته اجازه دهند که با «خون» خود، برای‌شان همان «حقوق» را، اینبار از درگاه «ام‌.‌آی‌.تی» و دانشگاه لندن و «هریتج‌کلاب» و هزار اندرونی و بیرونی مکشوفه و «نیمه‌مکشوفه» طلب کنیم، باشد که رضایت خاطر «نسوان» حاکمیت به دست آید، و بیش از این خیابان‌ها را اشغال نکنند. 28 سال اشغال حاکمیت از طرف آقایان‌شان گویا کافی نبوده، که اینک خود قدم رنجه کرده‌اند!

بر خلاف باور برخی، شیعیان یمن، تنها «مغضوبان» این جهان نیستند که در آغوش اسلام راستین «تهرانی» به آرامش و آسایش دست می‌یابند؛ «زن»، همانکه «آدم» را در قصه‌های اینان «فریفت» و از بهشت محرومش کرد، همانکه می‌باید از سر تا پای خود را بپوشاند تا «زنانگی» و زن بودنش عیان نشود، همانکه زنانگی‌‌اش فی‌نفسه «جرم» است، و اگر اینان را «تحریک» کند، زندگانی خصوصی و شخصی‌ و اجتماعی‌اش، به دستور «شرع مبین» و سنت پیامبر شتربانان فی‌الفور «مصادره»‌ شده، و می‌باید بر اساس «آداب» جنابت و مقاربت و نکبت و نقاهت «عقدش» کنند، همانکه گویا از ابدالدهر دشمن روحانی جماعت بوده، هر چند که خود هیچ وقت نفهمیده که چرا، او نیز قرار است در دامان همین حکومت، حکومتی که حلال ‌مشکلات شرق و غرب جهان معرفی می‌شود، به «آزادی» دست یابد!

بی‌دلیل نبود که گفتیم تازه اول کار است! کار ما ملت با این «اسلام‌شیعی» که دیگر گویا به «فرموده»، سینه‌زنی هم برایش «حرام» شده، هنوز تمام نیست. نشسته‌اند، گوش تا گوش، سبیل‌تاسبیل، تا برایمان از همین «اسلام شیعی»، که همه روزه قرار است «نوین» ‌شود و «تازه»، باز هم بگویند. دقیقاً داستان خر ملانصرالدین است که، روزی گوزید! ملا پرخاش‌کنان گفت: «دیگر این آخری باشدها!» ‌ خر، سری تکان داده گفت، «کجای کاری؟ با شیر اندرون شد، و با جان به در شود!»