
در چند روز گذشته مسائل جالب و قابل توجهی در سطح منطقه و جهان به وقوع پیوسته، هر چند این وبلاگ نمیتواند ادعای ارائة یک تحلیل همه جانبه داشته باشد، بررسی این مسائل در نگاهی «فراگیر» میتواند عناصر موجود افق سیاسی را تا حدودی روشن کرده، در معرض دید ناظر قرار دهد. در آغاز سخن میباید گفت که «طرح» دامن زدن به شرایط جنگی علیة آمریکا که از طرف واشنگتن جهت حکومت اسلامی «طراحی» شده بود، به دلایلی بسیار متعدد از دستور کار خارج شد. حضور آقای گیتس در رأس وزارت دفاع ایالات متحد، اگر هیچ نتیجة ملموسی جهت آرامش بیشتر در عراق نداشت، یک «ثمره» ـ ثمرهای که برای ایرانیان مسلماً از اهمیت اساسی برخوردار است ـ به همراه آورد؛ نظریة پایدار نگاه داشتن شرایط جنگی با ایران، جهت حفظ موجودیت سیاستهای آمریکا در عراق، از دستور کار واشنگتن به طور کلی خارج شد!
از طرف دیگر شاهدیم که قراردادهای «پنهان» و «نیمهپنهان» آمریکائیها، خصوصاً شرکتهائی که امثال دیکچنی و بوش در رأس سهامداران آن نشستهاند، با وزارت نفت حکومت اسلامی، هر روز بیش از پیش بر ملا میشود؛ این «بیآبروئیها» که نهایت امر، نشانة بارزی از رسیدن دولت «نومحافظهکاران» به نقطة پایانی موجودیت سیاسی آن است، مسلماً در انتخابات آیندة ایالات متحد، از طرف «مخالفان» در بوق و کرنا گذاشته خواهد شد، و نقشی اساسی بر عهده میگیرد. همانطور که در وبلاگهای گذشته توضیح دادیم، صورتبندی فعلی در ترکیب دولت «نومحافظهکار»، نشان میدهد که آمریکا تا سالهای سال، از حضور دوبارة این «قشر» سیاسی در رأس امور کشور «معاف» خواهد شد.
لیک عدم حضور «نومحافظهکاران» در رأس هرم سیاسی آمریکا، به هیچ عنوان نشانهای از عقبنشینی این حاکمیت از مواضع «ضد مردمی» و «دیکتاتور پرور» آن در سراسر جهان نخواهد بود. کاملاً بر عکس، هیئتهای حاکمة آمریکا، اینبار جهت حفظ منافع عظیم مالی و اقتصادی که از قبل حاکمیتهای دیکتاتوری در سراسر جهان، به درون نظام اقتصادی کشور تزریق میکنند، خود را مجبور به پیروی از نظریهای خواهند دید که آنرا سیاست «قارة متحدة آمریکا» نام میگذاریم، سیاستی اجتنابناپذیر، که پیروی از آن در نخستین گامها، هم دیوارههای اقتصادی «درونمرزی» ایالات متحد را «تهدید» خواهد کرد، و هم در اتحادهای جهانی ـ خصوصاً اتحاد چین و هند با «بازار» آمریکا ـ نقشی منفی و «ضدواشنگتن» بازی میکند. ولی شاید از نظر حاکمیت در آمریکا، این سیاست، تنها راه خروج از بحران عراق مینماید. و سفر اخیر جرج بوش، به برخی از کشورهای آمریکای لاتین، در واقع آغازی است بر شروع همین سیاست، که نه به وسیلة «نومحافظهکاران»، که به دست جانشینان دمکرات آنها میباید در رأس سیاست خارجی کشور قرار گیرد. مسلم است که، در غیاب حضور یک قدرت جهانی ـ شوروی ـ که در رسانههای غربی پیوسته نیروئی «تهاجمی» معرفی میشد، آمریکا امروز میتواند در مناطق جنوبی این قاره، با آرامش بیشتری به میدان سیاستگذاری وارد شود. و همانطور که شاهدیم از چند سال پیش، کاخ سفید تمام تلاش خود را جهت «معرفی» نیروهای چپ، در رأس حکومتهای آمریکای لاتین به خرج داده! امروز حکومتهای برزیل، ونزوئلا، نیکاراگوآ، و … «چپ» به شمار میآیند؛ البته، مفاهیم پایهای در این نوع «چپگرانی»، میباید مورد تحلیل قرار گیرد. این بررسی را به زمانی دیگر واگذار میکنیم، و به موضوع اصلی وبلاگ امروز باز میگردیم.
پایهریزی سیاست «قارة متحدة آمریکا»، شاید از طرف ایالات متحد، تلاشی باشد جهت جایگزین کردن نقش مهرههائی در اقتصاد این کشور، که در منطقة خاورمیانه، آسیا و حتی اروپا و آفریقا، در حال خروج از خیمة اقتصادی واشنگتن هستند. مهرههائی که کشور ما ایران نیز، شاید یکی از آنان به شمار میآید! اینجاست که بررسی این مسائل، برای ما ایرانیان از اهمیت بیشتری برخوردار میشود. همانطور که شاهدیم، روابط «صمیمانه» جهت همکاریهای اتمی میان ایران و روسیه، طی آخرین خبرهائی که از جانب رسانههای غربی مرتباً انتشار مییابد، رو به «تیرگی» گذاشته! البته این امر جای تعجب ندارد، چرا که «اتمیکردن» «پاکستانی ثانی»، آنهم در جنوب دریای خزر، از دیرباز یکی از اهداف جرج بوش بود، و تمامی هیاهوئی که بر سر احتمال «اتمیشدن» ارتش ایران به راه افتاد، بر خلاف آنچه رسانههای غربی قصد القاء آنرا دارند، از کانالهای روسیه آغاز شد! روسیه رسماً در سطح جهانی اعلام داشت که یک حکومت دستنشاندة غرب، «مسلح» به سلاح اتمی، در جنوب دریای خزر «تحمل» نخواهد شد! و حال که آمریکا خود را مجبور به پیروی از نظریات مسکو در مورد تسلیحات هستهای ایران میبیند، تمامی تلاش تهران بر این متمرکز شده که ساخت نیروگاههای هستهای را نیز از پنجة مسکو بیرون آورده، و منافع مالی و اقتصادی چنین «عملیاتی» را نصیب شرکتها و تشکیلات صنعتی غرب، خصوصاً انواع اروپائی آن که شرکاء مادامالعمر واشنگتن به شمار میآیند، کند. عملی که از طرف هر دولت دستنشاندهای در قبال «ارباب» صورت خواهد گرفت. اینجاست که برخی قراردادها با طرف روس به موقع به «امضاء» نمیرسد، و برخی بودجهها «تأمین» نمیشود!
ایجاد روابط «استراتژیک» با دولتی چون مسکو ـ این دولت در شرایط حاضر در واقع یک حکومت نظامی است، و پوتین به عنوان رهبر ایندولت از مشروعیت مردمی و دمکراتیک بسیار ضعیفی برخوردار است ـ میتواند هم «خیر» به شمار آید، و هم «شر». ولی آنچه در این میان از اهمیت برخوردار است، این واقعیت است که برقراری چنین روابطی میان تهران و مسکو، دیگر اجتنابناپذیر شده. تهران مسلماً با حمایتی که از جانب برخی پایتختهای اروپائی از سیاست «زدن به نعل و به میخ» او صورت میگیرد، میتواند تا چندی دیگر به این بازی «مضحک» ادامه دهد، و با توسل به بهانههای کودکانه، ساختمان نیروگاههای هستهای توسط روسیه را به تعویق اندازد؛ ولی کسانی که در تهران بر قدرت وابسته به غرب تکیه کردهاند میباید بدانند که، یکی از مهمترین بازتابهای فروپاشی «جنگ سرد»، همانا فروپاشی دیوارههای امنیتی همین دولتهای وابسته ـ از قبیل دولت اسلامی ـ در منطقة خاورمیانه بوده. و از نظر تاریخی، اگر شرایط «جنگسرد» حاکم نباشد، اصل «مجاورت جغرافیائی» ایجاب میکند که میان تهران و مسکو روابطی به مراتب «نزدیکتر» از روابط میان تهران و واشنگتن، برقرار شود. این همان صورتبندیای است که دولت جمکران، با هراس و وحشت بسیار، به هر دری میزند تا از وقوع آن پیشگیری کند.
همانطور که در وبلاگهای پیشین گفتیم، دولت روسیه به دلیل ساختار جمعیتی خود نمیتواند از یک حکومت اسلامی در ایران، افغانستان و یا حتی عراق حمایت کند. این یک ضرورت استراتژیک از نظر مسکو است، و اینجاست که مطالب بالا، ترجمانی بسیار هولناک برای تهران به ارمغان میآورد: در چنین چشماندازی، فروپاشی کامل ساختار حکومت اسلامی، و بنیادهای وابسته به «تفکر» اسلام سیاسی غربی در منطقه، میتواند «ایدهآل» مسکو شود! و در شرایطی که آمریکا، علیرغم «ناسزاهائی» که در کوچه و خیابان نثار «ریاست جمهور ایالات متحد» میشود، سعی تمام دارد در آمریکای لاتین «میخ» خود را محکم کند، نمیتوان انتظار داشت که عکسالعملهای مسخرهای چون اعزام چند سرباز از طرف دولت گرجستان به عراق و افغانستان، و یا برخوردهای «کودکانة» تهران، در «بازیافت» خطوط اصلی امپراتوری فراموش شدة روسیة تزاری، «تزلزلی» ایجاد کند.
شاید بهتر است که تهران واقعیات سیاسی کشور، و چارچوبهای نوین را با دقت بیشتری «مرور» کند، چرا که روسیه به دلیل عقبنشینی سیاسی آمریکا در منطقه، میتواند نهایت امر «توجیهات» قانعکنندهتری جهت کشاندن حکومت اسلامی، به مسیر «مورد نظر» از چنته بیرون کشد! «توجیهاتی» که به اخطارهای دیپلماتیک محدود نخواهد شد. ولی همانطور که شاهدیم در هماهنگی با سیاستی کاملاً ساختاری، مسکو از بحران مستقیم اجتماعی و سیاسی در ایران نیز اجتناب میکند؛ این در حالی است که فقط طی چند سال گذشته بارها آمریکائیها به قصد کودتا و خروج از بحران، کشور ایران را دچار آشفتگیهای ساختگی کردهاند. ملایان تهران در واقع، بر یک محور اصلی خود را متمرکز کردهاند: محور نیازهای روسیه و سیاستهای کهن آمریکا! اینان میدانند که «تحولات آرام» مورد نظر روسیه است، و همزمان میدانند که «کودتا» و بحران جهت خروج از بنبست، «راه حل» مورد نظر آمریکا است؛ در نتیجه سعی دارند موضع حاکمیت را همواره به هر دوی این «نظریات»، نزدیک نشان دهند! ولی جهت حفظ یک سیاست مستقل، تهران نیازمند ابزاری است که عملاً فاقد آن است؛ ایندولت در روز 22 بهمن عملاً به دست سازمان ناتو تشکیل شد، و عوامل آن کارمندان سازمان سیا هستند. تکیه کردن به این اصل که روسیه از بحران در ایران حمایت نخواهد کرد، امروز تنها راه نجات جمکرانیها شده. ولی اگر کار بجائی بکشد که این برخورد دیگر نتواند به هیچ عنوان نظرات روسیه را تأمین کند، به قیمت مسئول نمایاندن واشنگتن، ایران میتواند مورد تهاجم بسیار وسیع نظامی قرار گیرد؛ این مورد شاید از ملاحظات حجج اسلام دور مانده، ولی بهتر بود که در اینجا اشارة کوچکی به آن میکردیم. چرا که بعضی «طلاب جنگطلب»، که حفظ اسلام آمریکائی خود را از منافع ملی ایرانیان «مهمتر» تحلیل میکنند، از چنین خطی حمایت هم خواهند کرد. ولی خط واقعی «دیپلماتیک» جمکران بسیار باریکتر از آن است که آیندهای در پیش داشته باشد، اینبار آخوندها، بدون دوستان همیشگی خود: دولتهای غربی، میباید در صحنة سیاسی کشور هنر «سیاستمداری» فرضی خود را به ارزش گذارند! کاری که عملاً از عهدة آن بر نخواهند آمد.