۵/۳۰/۱۳۸۸

وانهادگان!




با معرفی کابینة جدید احمدی‌نژاد به مجلس آخوندی، آنچه طی چندین هفته در سخن‌پرانی‌های اوپوزیسیون خارج از کشور و خصوصاً فریادهای اصلاح‌طلبان در داخل گوش فلک را کر کرده بود، و بر آن نام «کودتا» نهاده بودند ابعاد سیاسی خود را به صراحت به نمایش گذاشت. دولت جدید حکومت اسلامی همچون شخص احمدی‌نژاد بی‌بته و بی‌برنامه است. این کابینه از زیر بته درآمده، و نهایت امر فاقد هر گونه وزنة سیاسی شناخته شده خواهد بود؛ چه از نظر کارشناسی و چه از نظر وجهة سیاسی.

روزگاری به هیتلر ایراد می‌گرفتند که چرا از شخصیت‌های شناخته شدة سیاسی در مصادر دولتی استفاده نمی‌کند، او جواب داده بود، اینان کارمندان من هستند،‌ نه رهبران و اربابان من! کاملاً هم حق داشت اگر احمدی‌نژاد افرادی را به این کابینه بیاورد که از خود وی نفوذ و قدرت و وزنة بیشتری داشته باشند، کابینه به درد «ایشان» و اربابانی که ایشان را از زباله‌دان بیرون کشیده‌اند نخواهد خورد. این را گفتیم تا آن‌ها که به حساب خود پشت دکان «اصولگرائی‌ها» و نوکری‌منشی‌ها در مسیر ارادة ولایت و فقاهت همه روزه هزاربار تعظیم و تکریم می‌کنند بدانند که در چارچوب رژیمی که امروز تحولات‌اش را شاهدیم نوبت نوش‌جان کردن باطوم از پس و از پیش به آن‌ها نیز خواهد رسید.

البته در این میان به هیچ عنوان قصد مقایسة آدولف هیتلر با محمود احمدی‌نژاد را نداریم؛ قصد ما فقط نشان دادن ویژگی‌های اساسی‌ای است که در یک رژیم فاشیست بر روند تحولات سایه می‌اندازد. این روند همان است که در رژیم‌های سابق نیز سیر تحولات، امثال امیرعباس هویدا را با اسدالله علم جایگزین می‌کرد. علم هر چند احمق و خودفروخته، با یک موجود وحشی و بی‌سروپا همچون هویدا نمی‌توانست به قیاس کشیده شود. این نوع رژیم‌ها که طی 80 سال گذشته تحت نظر استعمار بر کشورمان حاکم شده‌اند، تحت عنوان خدمت به «توده‌های مردم» فقط در صدد تثبیت موقعیت «اوباش» بر مسند قدرت‌اند. این اوباش همان‌ها هستند که از طریق عملکردها و خصوصاً به دلیل نادانی‌های‌شان به سیاست‌های خارجی امکان خواهند داد با تکیه بر فاشیسم مطالبات انسان‌ستیز، ضدملی و خصوصاً فرامرزی استعمار را در چارچوب سیاست‌های کشور همه روزه «بهینه» کنند.

کابینة جدید احمدی‌نژاد در عمل سیر تحولاتی را که پس از کودتای 22 بهمن 57 بر روند مسائل کشور سایه انداخت، امروز به اوج ‌رسانده. تحولاتی که بالاتر ویژگی اصلی‌شان را تثبیت موضع «اوباش» نام گذاشتیم. به احتمال زیاد هنگام تقاضای رأی اعتماد از مجلس شورای اسلامی نیز این کابینه با «مخالفت‌هائی» روبرو خواهد شد، ولی از آنجا که این مجلس فرمایشی «طبیعت رژیم» را هرگز به زیر سئوال نمی‌برد مخالفت‌ها روبنائی باقی می‌ماند و صورت پایه‌ای به خود نخواهد گرفت. همانطور که در مورد این نوع رژیم‌ها پیشتر و در مطالبی گسترده ریشه‌یابی کرده‌ایم، تحولاتی که در چارچوب گذار از «بد» به «بدتر» در این رژیم‌ها به اوج خود می‌رسد پیوسته گروه‌هائی را به صورت «وانهاده» در بطن حکومت بر جای باقی خواهد گذاشت. این گروه‌ها همان‌ها هستند که در مرز «توهم» و «تزلزل» باقی می‌مانند، تا زمانیکه نوبت به مرحلة حذف فیزیکی‌شان برسد.

شاید در همینجا بهتر باشد در راستای ارائة توضیحاتی پیرامون این نگرش سیاسی و تشکیلاتی نمونه‌هائی از مفاهیم «وانهاده»، «توهم» و «تزلزل» را نیز ارائه دهیم. با نگاهی به گذشتة رژیم اسلامی به بهترین وجه می‌توان تحلیل این واژه‌ها را به دست داد. می‌دانیم که تحت تأثیر هیاهوی شبکه‌های رسانه‌ای جهانی، فقط طی چند ماه، شاید بهتر باشد بگوئیم فقط طی چند هفته، رژیم سلطنتی در اوج قدرت سیاسی، مالی، اقتصادی و خصوصاً برنامه‌ریزی‌های عمرانی خود در ایران از قدرت ساقط می‌شود! البته مشکلات در رژیم گذشته کم نبود، ولی سرعت چشم‌گیر این فروپاشی به صراحت نشان داد که در پشت پرده توطئه‌ای بر علیه ملت ایران سازمان داده شده بود. و به صراحت بگوئیم اکثریت قریب‌به‌اتفاق سیاست‌بازان آن دوره از این مسئله اطلاع کامل داشتند.

برای بررسی شرایط در نظام‌های وابسته نگاهی به کشور السالوادور می‌اندازیم. طی دوره‌ای که همین فروپاشی «برق‌آسا» در ایران صورت گرفت، و این «تغییر و تحول» تحت عنوان «انقلاب» بدون هیچگونه پشتوانة نظامی و تشکیلاتی، حتی بدون حمایت یک حزب‌ سیاسی، رژیم شاه را در اوج قدرت ساقط کرد، در کشور «السالوادور» جنگ داخلی سیزده‌ساله‌ای از سال 1980 آغاز شد و نهایت امر در پایان سال 1992 هنوز برندة این جنگ که بین دو گروه «سوسیالیست» و «راستگرا» به راه افتاده بود معلوم نبود! حال می‌باید پرسید، شرایط در ایران چگونه بود که تحت حاکمیت یک رژیم دست‌نشاندة آمریکائی، چند آخوند و دانشجوی ژولیده‌موی دست در دست اوباش و دلال‌های بازار چنین «شاهکار» سیاسی و تشکیلاتی‌ای به منصة ظهور می‌رسانند؟ این نیست جز هماهنگی همان تشکیلات نظامی و امنیتی رژیم دست‌نشانده با آشوبگران.

ولی سیاست بازان کشور، یا همان‌ها که در ظاهر بر موج «نارضایتی» توده‌های مردم سوار شده بودند و در سخنرانی‌ها و مقالات و هارت‌وپورت‌های‌شان همین «مردم» را دعوت به تشکل و همراهی جهت فروپاشاندن حکومت می‌کردند، به صراحت می‌دانستند که هیچکاره‌اند. اینان در معنای واقعی کلمه به صورتی کاملاً‌ «وانهاده» با مسائل کشور برخورد می‌کردند. در همینجا بگوئیم که از نظر تاریخی، «وانهادگی» و دنباله‌روی از سیر تحولات توسط سیاست‌مداران و گروه‌های سیاسی یکی از ویژگی‌های اصلی در شکل‌گیری رژیم‌های فاشیست بوده.

به طور مثال تشکیلاتی که خود را «جبهة ملی» می‌خواند و به روایتی ریشه در تحولات «نهضت ملی» داشت و «افتخاراتی» از این قماش نیز برای خود دست‌وپا کرده بود، در شرایط اجتماعی آنروز کشور که تمایلات سوسیالیست در جوانان به سرعت رو به رشد بود، خود را «سوسیال‌دمکرات» هم معرفی می‌کرد!‌ البته می‌دانیم که این جبهه یک محفل بازاری است و میان آنچه اینان واقعاً هستند و «سوسیال دمکراسی» میلیاردها سال نوری فاصله است، با این وجود همین به اصطلاح «سوسیال دمکرات‌ها» زمانیکه فریاد و عربدة آخوندی به نام خمینی از بلندگوهای «بی‌بی‌سی» به هوا بلند شد بجای تکفیر وی و روشن کردن مواضع‌ خود و تثبیت موضع سیاسی «جبهة ملی» در ارتباط با مسائل و مشکلات کشور، خصوصاً در تقابل با اوباشگری‌ها و لات‌بازی‌های خمینی، به صورتی کاملاً «وانهاده» تلاش داشتند تا «جبهة ‌ملی» را در خط خمینی بگذارند!‌ و در این «خلقت ناب»، تئاتری به روی صحنه می‌بردند که در آن آخوندی لوطی می‌شد، و یک حزب «سوسیال دمکرات» هم نقش عنترش را بازی می‌کرد!

البته در کمال تأسف این «وانهادگی» مختص بازاری‌های جبهة ملی نبود، تمامی جریانات از چپ‌افراطی تا راست‌افراطی «یک‌شبه» طرفدار فرد ناشناسی به نام خمینی شدند! اگر هم کسی از همین حضرات می‌پرسید که این پیرمرد آخوند کیست؟ چرا به دنبالش راه افتاده‌اید و اصلاً چه می‌گوید؟ آناً از طرف مخاطب در چارچوب «توهماتی» که وی با آن‌ها کاخ‌پوشالی «ذهنیتی» به اصطلاح سیاسی برای خود ساخته بود، مورد حمله قرار می‌گرفت! آناً پاسخ می‌شنید، «مگر خمینی را نمی‌شناسید؟ مگر در این مملکت زندگی نکرده‌اید؟ مگر ایرانی نیستید، مگر مسلمان نیستید، مگر ضدامپریالیست نیستید، مگر با اسرائیل مخالف نیستند، مگر ...» البته در ذهن افرادی که اینچنین به صورت «اتوماتیک» طرف خود را «سئوال پیچ» می‌کردند، تمامی این سئوالات هم از ابعادی مشخص برخوردار شده بود، و هم جواب‌هائی کاملاً «روشن» داشت!‌ ولی می‌دانیم که اینگونه سئوالات اصولاً نه تنها بی‌جواب است که به هیچ عنوان «پرسیدنی» نیست. در یک جامعة بشری «انسان» می‌باید از این حق برخوردار باشد که «گرایشات» سیاسی خود را در اختیار دیگران قرار ندهد و همچون سگ گرسنه، در جستجوی تکه‌استخوانی پوسیده، تمام روز به دنبال یک «اجماع» احمقانه، «له له» نزند.

همانطور که می‌بینیم، «وانهادگی» تشکیلاتی و عقیدتی در بطن یک حرکت فاشیست یکی از مهم‌ترین اصول پایه‌ای است، چرا که مستقیماً دست‌یابی به پدیده‌ای را میسر می‌کند که آنرا «اجماع» می‌خوانند. «اجماع» برای فاشیسم از نان شب هم واجب‌تر است. ولی از نظر تاریخی در شرایط کشورهائی چون ایران، گروه‌ها و تشکل‌هائی که بر محور مخالفت با «تمامیت‌خواهی» یک حکومت دست‌نشانده «متحد» می‌شوند، در عمل به این نتیجة احمقانه نیز می‌رسند که جهت فروپاشاندن رژیم می‌باید از ویژگی‌های پایه‌ای و اساسی در تفکر خود، حداقل در ظاهر دست بردارند و با موج نارضایتی هم‌ساز باشند! ولی در وضعیت یک جامعة استعمارزده که هم «موج» ساختگی است، و هم ابعاد «نارضایتی» بیشتر رسانه‌ای و تبلیغاتی است تا ملموس و مشخص، موج‌سواری محافل سیاسی داخلی فقط به یک نتیجة احمقانه منجر خواهد شد. اینان نهایت امر خود به اندازة همان رژیمی که بر علیه‌اش همدست شده‌اند خودمحور، متوهم، و خصوصاً «تمامیت‌خواه» خواهند شد. با این تفاوت که طی دوران «موج‌سواری» همگی اینان در یک «توهم» شریک‌اند، خود را در موضع «حاکم» تصور می‌کنند، نه در موضع «محکوم»!‌

می‌بینیم که به همین صراحت چگونه پای به توضیح واژة بعدی گذاشتیم: «توهم»! می‌گویند «قدرت خود یک توهم است!» ولی کسانیکه به «توهم قدرت» دچار می‌شوند، دو چندان متوهم‌اند. ولی در عمل «تقیه‌ای» که گروه‌های سیاسی و محافل مختلف در برابر یک جریان فاشیست بر علیه مواضع واقعی خود اعمال می‌کنند، فقط بر پایة یک «توهم» استوار نیست؛ این «تقیه» همچون نمونة «تقیه» در دکان شیعی‌مسلکان ریشه در «تزلزل» دارد. اینان در برابر هیاهو و عربدة فاشیسم «متزلزل» می‌‌شوند، و برای فرار از تزلزل فکری، عقیدتی و تشکیلاتی دست به دامان «توهم قدرت» خواهند شد، قدرتی که فرضاً قرار است از طریق سوار شدن بر موجی به دست آید که عملاً توسط قدرت‌های استعماری در کشور به راه افتاده.

آنچه به صورت فوق‌العاده فشرده و شاید تا حدودی خام در بالا عنوان کردیم، نگاهی بود به سه اصل کلی در شکل‌گیری و تداوم حرکت فاشیسم در جامعه. دیدیم که سه مرحلة «وانهادگی»، «توهم» و «تزلزل» چگونه ساختار فاشیسم را در یک جامعه می‌سازد. زمانیکه ادعا می‌کنیم حکومت اسلامی یک فاشیسم است، می‌باید به سرعت به مفاهیم بالا اشاره کرد. تا آنجا که به «وانهادگی» مربوط می‌شود، این اصل را نمی‌توان مورد تردید قرار داد که رژیم اسلامی از طرفداران و حتی مخالفان خود انتظار «وانهادگی» کامل دارد. به عبارت دیگر، وانهادگی‌ای که تشکل‌های متفاوت در چارچوب «توهم» و «تزلزل» از دیرباز در برابر این رژیم از خود نشان داده‌ بودند، طی گذشت زمان به تدریج در ساختار این حکومت تبدیل به «بنیادی مشروع» در مخالفت با غیر شده!‌ اینجاست که نتیجة عملکرد تشکل‌های سیاسی را در شکل‌گیری تاریخی فاشیسم در جامعه به صراحت می‌بینیم.

از طرف دیگر، اگر تشکل‌های «مخالف» امروز از طیف حاکمیت بکلی خارج شده‌اند، هنوز در این طیف به صراحت شاهدیم که عوامل «توهم» و «تزلزل» بر پایة «وانهادگی» چگونه سازمان می‌گیرد. به طور مثال شاهدیم که میرحسین موسوی در چارچوب همین «وانهادگی» خود را چگونه با «توهم قدرت» همراه کرد، و اینکه این «توهم» فقط بازتابی بود از «تزلزلی» که دوران احمدی‌نژاد در بطن جریانات سنتی حکومت اسلامی به راه انداخته بود. گروه حاکمان سنتی در تشکیلات اسلامی که امروز تحت عنوان «اصلاح‌طلب» معرفی می‌شوند، در چارچوب «وانهادگی» خود بر این اصل پوشالی و کاملاً بی‌پایه تکیه می‌کردند که موج سیاسی‌ای که گویا احمدی‌نژاد بر آن سوار شده، ریشه در صندوق‌های رأی دارد! مسلم است که این «پندار» بیمارگونه فقط یک «وانهادگی» بود. و در چارچوب همین «وانهادگی» اینان نیز باور فوق را ملکة ذهن کردند که با دست‌یابی به «اکثریت آراء» می‌توان بر همین موج قدرت سوار شد! به عبارت ساده‌تر، جریان «قدیمی‌ترهای» حکومت اسلامی بجای قبول این «واقعیت» که این حکومت هیچ ارتباطی با آراء عمومی ندارد، و اینکه می‌باید موضع‌گیری مستقیم در برابر احمدی‌نژاد کرد، در «وانهادگی» کامل خود را تسلیم «توهمی» کردند که نهایت امر هم ریشه در تزلزل اینان داشت و هم بیش از پیش متزلزل‌شان نمود. این است روند رشد فاشیسم!

البته باز هم در این میان سیاست‌بازان، همچون نمونة شاهکارهای «جبهة ملی» در سه دهة گذشته، محدودیت‌ها را می‌شناختند. اینان صرفاً به دلیل «وانهادگی»، تحت عنوان «سیاست‌بازی» پای در این «توهم» گذاشتند. ولی همانطور که دیدیم «توهم» برای گروه‌های غیرمطلع امروز تبدیل به یک کابوس واقعی شده. شاید بهتر بود که اصلاح‌طلبان بر این واقعیت تکیه می‌کردند که اگر روزی «انتخابات آزاد» در مملکت مطرح شود، جائی برای این حکومت و یمین و یسارش باقی نخواهد ماند. اگر چنین واقعیتی چراغ‌راه اینان می‌شد مسلماً نه خود در این چاه فرو می‌افتادند و نه غیرمطلع‌ها را به ته چاه رهمنون می‌شدند. شیوة برخورد اصلاح‌طلبان با مسائل کشور را فقط می‌باید روندی در رد «واقعیات» خواند، و این عمل از جمله همان شیوه‌هائی است که در نخستین روزهای غائلة 22 بهمن گروه‌های سیاسی در مسیر هیاهوی روح‌الله خمینی به کار می‌بردند.

همانطور که می‌بینیم روند تکاملی فاشیسم از یک «اجماع» مبهم و فراگیر آغاز می‌شود و نهایت امر به تدریج تمامی لایه‌های قدرت را یک به یک به دست خود «حذف» خواهد کرد تا در آخرین «ویراست»، خود توسط یک جریان دیگر ـ در مورد فاشیسم‌ استعماری معمولاً این جریان یک فاشیسم دیگر است ـ از میان برود. در همین راستاست که ما معتقدیم روند حذف فعلی به امثال موسوی و کروبی محدود نخواهد ماند. این جریان گریبان دیگر محافل را، خصوصاً همان‌ها که در مسند «اصولگرائی» خود خیلی محکم و پابرجا نشسته‌اند خواهد گرفت. در همین راستا احضار سرپرست کیهان به دادگاه؛ عدم حضور وی، و نهایت امر تقاضای توقیف این روزنامه که رسماً به عنوان «بولتن ساواک» فعالیت می‌کند توسط دادسرا نشان دهندة‌ لایه‌هائی است که در فرصت‌های بعدی می‌باید مرکزیت حکومت فاشیسم اسلامی را یک به یک «ترک» گویند.





نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...


۵/۲۸/۱۳۸۸

آی. بی. ام «راستین»!


روز گذشته شب‌نامه‌ای «بی‌امضاء» که ظاهراً متن آن از طرف تعداد «قابل توجهی» از آخوندهای قم و اصفهان و مشهد مورد تأئید قرار گرفته، در برخی سایت‌ها خطاب به مجلس خبرگان رهبری منتشر شد. در این مقطع از بررسی جزئیات مطروحه در این «شب‌نامه» چشم‌پوشی می‌کنیم، ولی یادآور می‌شویم که مهم‌ترین محور مطرح شده در متن شب‌نامه همان موضوع برکناری علی خامنه‌ای از مقام «ولایت امر» است. جالب اینکه، روزنامة «نیویورک تایمز»، مورخ 18 اوت نیز موضوعات مطرح شده در این شب‌نامه را مستقیماً «انعکاس» داده، و «بی‌بی‌سی» با تکیه بر اظهارات «شخصیت‌هائی» باز هم «ناشناس» سعی در واقعی‌تر نمایاندن مفاد این شب‌نامه دارد و این خبر بهجت‌اثر را در رأس اخبار خود قرار داده! البته در شرایط فعلی «ظهور» چنین شب‌نامه‌هائی دور از تصور نیست؛ می‌دانیم که آب‌ گل‌آلود شده و فصل ماهی‌گیری است! ولی برای ما متن این اعلامیه‌ها اهمیت ندارد، دلیل ظهور آن‌ها بر خطوط رسانه‌ای است که مهم می‌شود. چرا که نویسندة این وبلاگ طی سال‌ها قلم‌زنی به صراحت نشان داده، برای امثال علی خامنه‌ای چه در مقام ولایت و چه در مقام روضه‌خوانی کوچک‌ترین اهمیتی در ساختار سیاسی کشور قائل نیست؛ آنچه برای اوباشی از قماش خامنه‌ای در ایران اهمیت ایجاد کرده، عملکرد محافل‌ قدرتمند خارجی‌ است که از این آخوند ولگرد خراسانی به عنوان صورتک منافع خود در ایران استفاده می‌کنند. البته اگر امروز گروهی از همین محافل به جان صورتک مفلوک هم‌پالکی‌های‌شان افتاده‌اند، برای ایرانیان حائز اهمیت خواهد بود که بدانند در پشت‌پرده چه آشی سربار می‌رود.

در بررسی «آش» کذا نخست می‌باید گفت که «مانور» بچگانة سیاسی و رسانه‌ای که تحت عنوان «شب‌نامه» به راه افتاده، ثابت می‌کند که گروهی از محافل قدرتمند غرب ـ مسلماً شامل دمکرات‌نمایان در روزی‌نامة «نیویورک‌تایمز»، دست در دست امثال نوآم‌ چامسکی و الی‌ویزل و دیگران ـ قصد تحمیل یک «کادر رهبری» جدید بر حکومت اسلامی را دارند. و این نوع تغییر دیگر مسئلة انتخابات کشکی و لشکرکشی اوباش به خیابان‌ها نیست، اینبار قلب حاکمیت است که هدف قرار گرفته شده. البته از قدیم گفته‌اند، «صلاح مملکت خویش خسروان دانند!» این حکومت اسلامی که توسط ارتش آمریکائی شاهنشاهی و ساواک آریامهری به قدرت رسید، از روز نخست سرجهازی ایالات متحد بوده. امروز نیز هر غلطی می‌خواهند با سرجهازی‌شان بکنند. تا اینجای قضیه اصلاً به ما ملت ایران مربوط نمی‌شود. ولی تمایل این محافل در اعمال «تغییرات» در ساختار این «میمون بد ادا» به صراحت نشان می‌دهد که نظریه‌پردازان اصلی، همان‌ها که سی سال پیش این تحفة نطنز را برای ما ملت از آستین‌شان در آوردند، و در پس پردة «حکومت اسلامی ایران» پناه گرفتند، حداقل یک سرشان را در همان نیویورک تایمز، روزنامة «روشنفکران» حزب دمکرات می‌باید جستجو کرد‌.

دعوای محافل بین‌المللی بر سر محدودة «منافع» تعیین شده، درست عین دعوای شرخرها در میدان بارفروشان است. این محافل، همچون شرخرها، برای حفظ منافع خود دست به هر جنایت و آدمکشی و تجاوز و تعدی می‌زنند، ولی از آنجا که می‌باید در ارتباط با یکدیگر «نان بخورند» دست به «نوامیس» طرف مقابل نخواهند زد. خلاصه از دعوای مستقیم میان خودشان گریزان‌اند!‌ در نتیجه زمانیکه به شرخرهای «مدرن»، یعنی همان آسمان‌خراش‌های خیابان پنجم نیویورک می‌رسیم، به طور مثال چپاول ملت ایران تحت حکومت اسلامی عین درآمد «پری‌بلنده» و «سیمین قشنگه»، می‌رود زیر انگشتر «اکبرسبیل»! و در اینصورت «اصغر زاغی» با همة بروبیای‌اش حتی به این دو «نشمه» نگاه هم نخواهد کرد!‌ اگر «پری‌بلنده» با خانة «اصغرزاغی» دعوا داشته باشد، صدای اصغر را نخواهیم شنید. «اکبرسبیل» را صدا می‌کنند تا «پری‌بلنده» را سرجایش بنشاند. بله، همانطور که می‌بینیم ریشة انباشت ثروت در همینجاها می‌باید جستجو شود، از فاحشه‌خانه شروع می‌کنیم تا برسیم به «آی‌بی‌ام»!

امروز که نیویورک‌تایمز گیس علی‌خامنه‌ای را محکم گرفته و ول نمی‌کند، قضیه درست مثل این است که «اکبرسبیل»، پری‌بلنده را در ملاء بگیرد به زیر مشت و لگد، تا به «اصغرزاغی» حالی کند که کنترل مسائل را هنوز از دست نداده. و وای به حال اصغر اگر چشم بد به «درآمد» پری و سیمین داشته باشد. اگر می‌گوئیم این «دعوا»، ارتباطی با ملت ایران ندارد برای همین است. ولی برای ارائة تصویر روشن‌تری از مسائل استراتژیک ایران باید دست از «اکبرسبیل» و نشمه‌هایش بشوئیم و نگاهی به جغرافیای سیاسی منطقه بیاندازیم.

در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی، ‌ خصوصاً امروز و پس از فروپاشی اتحاد شوروی دو محور سیاسی و قدرتمند قابل تمیز شده؛ نخست محور وابسته به روسیه را می‌بینیم، و در مرحلة بعد محوری که آنرا «اسلام‌گرائی» آمریکا می‌خوانیم. این دو محور که اولی پس از فروپاشی اتحاد شوروی در مسکو توسط مرده‌ریگ «کی‌. جی‌. بی»، و دومی پس از کودتای 22 بهمن 1357 توسط ساواک آریامهری در تهران و زیر نظر آمریکا پایه‌ریزی شد، امروز پس از گذشت چندین سال محورهای دیگر‌ از قماش حکومت‌های سنتی، «سلطنت‌های» شیخی، جمهوری‌های آبکی و لیبرال‌نما، و غیره را عملاً تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. پر واضح است که محور اول در دست مسکو قرار گرفته، و دومی نیز زیر نگین پنتاگون است.

طی چند سالی که از فروپاشی اتحاد شوروی می‌گذرد شاهد قدرت گرفتن روزافزون محور «روسیه» در این منطقه هستیم؛ مسئله‌ای که از پیش کاملاً قابل پیش‌بینی بود و در عمل جای تعجب ندارد. با این وجود همچون نمونة «شرخرها»، محور روسیه به منافع آمریکا دست‌درازی نخواهد کرد، هر چند مایل باشد که قسمتی از درآمد «پری‌بلنده» را به جیب بزند. ولی به دلیل رعایت «محدودة منافع» رقیب، سیاست خارجی روسیه در مورد ایران کاملاً واضح است: «حمایت از گسترش روابط!» سیاست فوق به این معناست که مسکو در تعیین خطوط کلی دخالت نخواهد کرد، و خلاصه تحت هیچ شرایطی به خانة «پری‌بلنده» تجاوز نمی‌کند! و اینکه مسکو در این چارچوب فقط «امتداد» روابط اقتصادی و مالی و تجاری خود را در منطقه دنبال خواهد کرد!

به طور مثال، بهترین نمونه جهت روشن شدن آنچه «امتداد» منافع مالی و تجاری و اقتصادی از نظر مسکو تلقی می‌شود، مسئلة قیمت نفت‌خام و گازطبیعی است. اگر به صورت سنتی در برخی مقاطع دولت‌های آمریکا افزایش چشم‌گیر قیمت نفت را در چارچوب «رگولاسیون‌های» داخلی مورد تأئید قرار می‌دادند، سقوط قیمت نفت‌خام نیز در چارچوب همان «رگولاسیون‌ها» می‌بایست به دنبال می‌آمد. امروز شاهدیم،‌ در شرایطی که به گفتة بانک‌های جهانی فعالیت اقتصادی به صورتی بی‌سابقه سقوط کرده، قیمت نفت همچنان بر محور 70 دلار در هر بشکه متوقف مانده است. و فراموش نکنیم که این «ثبات» در زمینة قیمت‌سازی برای نفت‌خام می‌تواند به تمامی فعالیت‌های شبکة اقتصادی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی سرایت کند. و این مجموعه نمونة کوچکی از آنچه مسکو «امتداد منافع» تعریف می‌کند، به دست خواهد داد!

ولی نمی‌باید فراموش کرد که همین «دنبال کردن» روابط «حلال» و خصوصاً ممتد، در زمینه‌های اقتصادی و مالی و تجاری خود نهایت امر به قیمت فروپاشی منافع غرب تمام خواهد شد، منافعی که طی سالیان دراز فقط و فقط در چارچوب تحمیل پیوستة عامل «گسست» بر ملت‌های منطقه حاکم شده. غرب، خصوصاً در مناطق نفتخیز، طی دهه‌ها در هر گام سعی داشته تا «گسست» را در سیاست، اقتصاد و امورمالی کشورهای تحت انقیاد خود اعمال کند، تا از این راه هم از شکل‌گیری سرمایه‌داری‌های رقیب در این مناطق جلوگیری به عمل آورد، و هم سیاست و اقتصاد را تحت نفوذ خود و در ارتباطی تنگاتنگ و دائم با الزامات متحول و رنگارنگ مالی و اقتصادی داخلی هماهنگ کند.

البته زمانیکه سخن از این «گسست» به میان می‌آوریم، حکماً نمی‌باید تغییرات سیاسی ریشه‌ای همچون کودتای 22 بهمن و یا لات‌بازی‌های مصدق‌السطنه و 28 مرداد را در نظر آوریم. یک تغییر «ظاهراً» کوچک در فلان و یا بهمان شرکت ثروتمند نفتی، به طور مثال در عربستان سعودی نیز می‌تواند این «گسست» را در راستای تأمین منافع آمریکا ایجاد کند. ولی زمانیکه به طور کلی «گسست» از روابط منطقه‌ای حذف ‌شود، تمامی گسست‌ها از میان می‌رود، در نتیجه همانطور که می‌بینیم طی بیش از 12 ‌سال، آمریکا «طرحی» را که با هیاهو و لات‌بازی‌های سیدخندان در ایران آغاز کرد، و تا به امروز همچنان ادامه داده، نتوانسته در بافت حکومت اسلامی به صورتی که مورد نظرش بوده عملی کند.

حال می‌باید پرسید که اصولاً «طرح» آمریکا چیست؟ همانطور که در بالا عنوان کردیم، طی دوران جنگ‌سرد سیاست ایالات متحد به عنوان سرکردة سرمایه‌داری در منطقة خاورمیانه بر پایة تحمیل گسست، کودتا و خصوصاً سرکوب فراگیر ملت‌ها استوار بود. شاهد بودیم که در چارچوب همین سیاست که «ستیز با مسکو» در رأس آن قرار داشت، روز 22 بهمن 57 مشتی اوباش ارتش شاهنشاهی دست در دست اراذلی که توسط سازمان سیا از اروپا و آمریکا و خصوصاً از نجف و کربلا راهی تهران شده بودند، یک حکومت سرکوبگر و وحشی بر ملت ایران حاکم شد. از تشریح اهداف و آنچه «شرح وظائف» این حکومت می‌خوانیم در شرایط فعلی چشم‌پوشی می‌کنیم، ولی راه گزافه نرفته‌ایم اگر عنوان کنیم که طی سه دهه که از حاکم کردن این مجموعة فرهنگ‌ستیز، انسان‌ستیز و ضدایرانی بر کشورمان می‌گذرد، غرب از طریق چپاول ثروت‌های مناطق نفتخیز و به راه انداختن جنگ و آدمکشی، «سفینة» خود را در شاهراه‌های پیشرفت و تعالی بخوبی پیش رانده.

با این وجود «داستان» اسلام وحشی و سرکوبگر، اگر سالیان دراز جیب آمریکائی‌ها را حسابی پر می‌کرد، پس از فروپاشی اتحاد شوروی برای غرب مشکلات فراوانی به همراه آورده. مشکلاتی که تماشائی‌ترین‌شان همان عملیات هواپیماربائی و قتل‌عام چند هزار نفر در مرکز شهر نیویورک بود!‌ ولی علیرغم این مشکلات، بر روی صفحة شطرنج سیاست منطقه، آمریکا الزاماً می‌باید از مهرة «اسلام‌گرائی» استفاده کند؛ به صراحت بگوئیم دنباله‌روی از سیاست چپاول و سرکوب پس از سالیان دراز برای واشنگتن مفر دیگری جز اسلامگرائی «باز» نگذاشته. و طی سفر دیپلماتیک اوباما به منطقة خاورمیانه، در سخنرانی‌ وی نیز جز «اقتداء به اسلام» در عمل هیچ ندیدیم!‌ به همین دلیل است که امروز تمامی کانال‌های تبلیغاتی ایالات متحد به عناوین مختلف بر طبل «اسلام» می‌کوبند. یکی همچون میرحسین موسوی امام‌خمینی و انقلاب اسلامی می‌خواهد، دیگری از «اسلام راستین منتظری» آب به دهانش افتاده، آن دیگری «اسلام چندصدائی» هوس کرده، احمدی‌نژاد و باند اوباش خیابانی‌اش نیز از خداوند منان همه روزه «اسلام‌راستین» و ضدآمریکائی طلب می‌کنند! ولی در واقع همگی اینان نانخورهای یک دکان واحد‌اند.

طرح آمریکا همانطور که بالاتر نیز گفته بودیم ایجاد «گسست» در روند مسائل اجتماعی، ‌ فرهنگی و اقتصادی در کشورهای منطقه است. ولی امروز اعمال این «گسست» دیگر به صور رایج گذشته امکانپذیر نیست. چرا که اعمال روش‌های گذشته می‌تواند بین منافع «اکبرسبیل» و «اصغرزاغی» تلاقی و تصادم به وجود آورد، و این امر به طور کلی دکان را از پای‌بست ویران خواهد کرد. در نتیجه آمریکائی‌ها تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهند که بدون تحمیل این نوع «گسست» که خشم مسکو را تحریک می‌کند، در حکومت‌ دست‌نشاندة اسلامی خود تغییرات مورد نظر را نیز اعمال کنند. ولی طی اعمال این روش‌های استعماری غرب فراموش نمی‌کند که مرتباً آیات عظام و آخوندهای رنگارنگ را نیز بر صفحة سایت‌ها و روزی‌نامه‌های خود به صورت تمام قد و نیمرخ و سه‌ربعی و ... معرفی کرده، به جهانیان «ثابت» کند که «ملت ایران» دست از اسلام و آخوند و تقیه و روزه و زوزه برنخواهد داشت!

این «طرح» همان است که اینک بیش از یک دهه فضای سیاسی و اجتماعی کشور را اینچنین ملتهب کرده. نه آمریکا می‌تواند از این کلاف‌سردرگم کلیدی برای مشکلات منطقه‌ای خود بیرون بکشد، و نه نوکران «اسلام‌گرای» واشنگتن دیگر قادرند در فضای فعلی کارساز باشند و منافع آمریکا را از طریق سرکوب ملت ایران تأمین نمایند. می‌‌بینیم که ملت ایران را تحت حمایت غرب و با تمام قدرت در ایران سرکوب می‌کنند، ولی در عین حال دیگر نمی‌توانند همچون دوران 22 بهمن و یا 28 مرداد، مسائل واشنگتن را نیز از طریق این سرکوب‌ها برای دوره‌ای طولانی در منطقه حل و فصل نمایند. خلاصه می‌کنیم، واشنگتن در این راستا خود را در دامان یک سیاست فرسایشی انداخته که نهایت امر به سقوط محدوده‌های امنیتی و منافع منطقه‌ای‌اش منجر خواهد شد. و به همین دلیل است که سعی دارد در مسیر حرکت «اسلام‌گرائی» خود گزینة «دمکراسی‌خواهی» را نیز،‌ البته به صورتی کاملاً نمایشی جاسازی کند.

استنباط ما این است که در آخرین مرحله از این طرح استعماری، زمانیکه دیگر واشنگتن امیدی به حفظ مهره‌های اسلام‌گرای خود در منطقه نداشته باشد، کاخ‌سفید کارت «دمکراسی سیاسی» را نیز در ایران از آستین خود بیرون خواهد کشید. البته با توجه به مسائل داخلی و خارجی مشکل می‌توان به دمکراسی سیاسی در ایران به عنوان یک گزینة پایدار امیدوار بود. اگر آمریکا کارت دمکراسی سیاسی را با شتابزدگی از آستین بیرون بکشد، شکست آن غیرقابل تردید خواهد بود. این کارت فقط در شرایطی می‌تواند بر بحران سیاسی در جنوب دریای خزر نقطة پایان بگذارد که پیش از رسیدن به بن‌بست اسلام‌گرائی از طرف کاخ سفید مطرح شود. حداقل زمان کافی برای تشکیلات مختلف سیاسی کشور وجود داشته باشد که بتوانند زمینة لازم برای چنین گزینه‌ای را در داخل فراهم آورند. ولی مسلم بدانیم که اگر روند مسائل به صورتی که تا حال پیش رفته ادامه یابد، «اعلام رسمی» حمایت کاخ سفید از دمکراسی و «لائیسیته» در ایران، هر چند در قالب یک فریب سیاسی، در زمانی مطرح خواهد شد که امکانی جهت عملی کردن آن وجود نداشته باشد.

در راستای همین تحلیل از شرایط کشور است که ما با برخورد برخی تشکیلات، سازمان‌ها، احزاب و تشکل‌های سیاسی‌ با مسائل ایران به شدت مخالفت می‌کنیم. به عقیدة ما برخی از این سازمان‌ها سعی دارند تا با سوار شدن بر امواجی که دست‌های سازمان سیا و حکومت دست‌نشاندة اسلامی در ایران به راه می‌اندازد، اهداف خود را در این شرایط به ارزش بگذارند! این عمل همانطور که تجربیات 28 مرداد برای حزب توده، و 22 بهمن برای دیگران به صراحت نشان داد، نه تنها عملی نیست که نهایت امر فقط به قیمت نابودی نسل‌ها در کشور تمام خواهد شد. مسائل و مشکلات جامعة ایران را در شرایط فعلی دیگر نمی‌توان با عینک عموسام مشاهده کرد، این عینک با شیشه‌های دودگرفته‌اش دیگر کارساز احدی نخواهد بود!






نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۵/۲۶/۱۳۸۸

پایان یک توهم!




با علنی شدن شکاف در جبهة «اسلام‌گرایان» خارج نشین، و کنار کشیدن بعضی محافل غرب از پشت این حضرات، به صراحت می‌بینیم که صحنة سیاست فرامرزی رنگ و روی دیگری به خود می‌گیرد. اوباشی که طی چند سال گذشته به خرج حکومت اسلامی و در چارچوب برنامه‌هائی مشخص، یک به یک در خارج از مرزها خیمه و خرگاه بپا کرده، و در واقع سخنگویان «ویراست دوم» حکومت اسلامی شده بودند، طی «انتخابات» اخیر بکلی مواضع خود را از دست دادند. اینان امید بسته بودند که در کنار جنایتکارانی از قبیل میرحسین موسوی بتوانند آنچه حکومت اسلامی «نیست» و هیچگاه نبوده، تحت عنوان «اسلام راستین» به مردم ایران تحمیل کنند، و با جاسازی این «ویراست جدید» در قلب حاکمیت، چند دهه به عمر این مجموعة نفرت‌انگیز که بوی تعفن فاشیسم و انسان‌ستیزی آن مشام هر انسان آزاده‌ای را می‌آزارد بیفزایند. این «برنامة استعماری» که از نخستین روزهای دولت «دوم خردادی» سیدخندان گام به گام دنبال شد، نهایت امر کشور را به موضعی کشانده که امروز شاهدیم. موضعی که در آن نه دولت وجود دارد، نه حکومت؛ نه خط‌مشی سیاسی مشخصی وجود دارد، و نه آینده‌ای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی برای جوانان و فرزندان این سرزمین.

بحث امروز ما، مسلماً‌ در چارچوبی که از عهدة یک وبلاگ برمی‌آید، بر پایة ارائة تحلیلی از این «خلاء قدرت» در جامعة ایران متمرکز خواهد شد، جامعه‌ای که حداقل طی 6 سدة گذشته، به صورتی پیگیر و مستمر فقط در ارتباطی اندام‌وار با «محور قدرت» توانسته موضوعیت‌های سیاسی، عقیدتی، میهنی و حتی مذهبی خود را «تعریف» کند. در هنگامه‌ای که در پی فروپاشی «محور قدرت» در ایران ایجاد شده، طبیعی است که اکثریت ایرانیان دچار سردرگمی سیاسی شوند. ولی اگر این سردرگمی، با در نظر گرفتن پیشینة تاریخی کشور کاملاً قابل درک است، دوا و درمانی خارج از نمونه‌های تاریخی می‌باید برای آن جستجو کرد.

خلاصه می‌گوئیم، اگر ایرانی طی تاریخ خود پیوسته فراگرفته که از یک دیکتاتوری می‌باید به یک دیکتاتوری دیگر جهید ـ این عمل را در تاریخ معاصر بارها شاهد بوده‌ایم ـ شرایط سیاسی و استراتژیک کشور دیگر اجازة پاگرفتن یک دیکتاتوری جدید را نخواهد داد. امروز ایرانیان می‌باید فرا گیرند که چگونه در ارتباطی اندام‌وارتر با جامعة خود و مسائل روزمره می‌توان «محورهای قدرت» را در درون نظام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور سازماندهی کرد. این یک روند بسیار پیچیده و گسترده است که بدون پیروزی در آن، خروج از چرخة فاشیسم استعماری امکانپذیر نیست. با این وجود فراموش نکنیم که این پیچیدگی و گسترة عجیب، طی چند دهة اخیر ابزاری جهت توجیه فاشیسم در کشور نیز شده بود.

سیاست‌های کلاسیک غرب به این بهانه که روند طولانی فوق نهایتاً به قدرت گرفتن اتحاد شوروی در ایران می‌انجامید، زندگی در یک جامعة «قانونی» را از ایرانی دریغ ‌کردند، و آنرا از دسترس ایرانیان به دور نگهداشتند! غرب در این روند پیوسته نسخه‌های «زود، تند و سریع» درمانی را مورد حمایت قرار داد، و این نسخه‌ها چیزی نبود جز نظام‌های کودتائی، فاشیست و وابسته. حتی امروز نیز سیاست‌های کلاسیک غرب از به قدرت رسیدن یک نظام فاشیست که ایرانی را به سرعت به «سعادت» مورد نظر برساند حمایت خواهند کرد، اگر اینکار را نمی‌کنند به این دلیل است که دیگر زمینة این عملیات ضدایرانی از دست رفته.

البته ما در همین مقطع به تمامی دست‌اندرکاران ایرانی که با تلاش‌های خود در رده‌های مختلف، «ویراست دوم» حکومت اسلامی را در غرب، که همان «ویراست فرامرزی» بود به صورتی که می‌بینیم منزوی کردند تبریک می‌گوئیم. ولی نمی‌باید فراموش کرد که این «پیروزی» نمی‌باید در معنائی تحلیل شود که تاکنون در عرصة سیاست کشور رایج بوده؛ بر پایة این پیروزی فقط می‌توان یک مجموعة جدید از عملیات فرهنگی، سیاسی و ادبی را در عرصة سیاست روز فعال کرد، چرا که «پیروزی» به هیچ عنوان مرحلة نهائی فعالیت سیاسی نیست. «سیاست» اگر بر محور یک نگرش انسانی متحول شود، همواره یک استمرار بی‌انقطاع خواهد بود، و گسست در بطن حرکت آن به معنای فنا و نابودی است.

با این وجود ذکر این نکته نیز ضروری است که در امر سیاست یک صدا و یا یک گروه هیچگاه تعیین کننده نبوده، نیست و نخواهد بود. اینکه یک گروه و یا یک محفل، حکومتی را در کشوری، خصوصاً در کشور مهم و استراتژیکی چون ایران، تشکیل دهند و بدون در نظر گرفتن الزامات سیاست‌های جهانی چنین و چنان کنند، خود یکی از همان داده‌هائی است که ریشه در فرهنگ حکومت‌های فاشیست و استبدادی دارد. «استقلال» دروغین فاشیست‌ها در ایران از سیاست‌های جهانی در عمل پوششی مناسب جهت مردمفریبی و پنهان نگاه داشتن دست‌نشاندگی و بی‌ارادگی این حکومت‌ها بوده. این «استقلال» نمایشی که حداقل طی 85 سال گذشته دولت‌ها و حکومت‌های «ایرانی‌نما» کم فوت در آستین‌اش نیانداختند، مهم‌ترین نقشی که در سطح سیاست بین‌المللی ایفا کرده، تطهیر دولت‌های استعمارگری بوده که توسط عمال‌شان در ایران دست به جنایات و چپاول علیه مردم ‌زده‌اند. فراموش نکنیم که امروز نیز عدم‌مسئولیت واشنگتن و لندن در قبال جنایات حکومت اسلامی بر علیه ملت ایران همان «استقلال» ظاهری جمکران است. استقلالی که همزمان صدایش از بلندگوهای لندن و واشنگتن و تهران گوش فلک را کر کرده. ولی منافع مالی و اقتصادی‌ای که سیاست‌های حکومت اسلامی در چارچوب منافع محافل غرب به همراه آورده، روشن‌تر از آن است که نیازمند تشریح و تحلیل باشد.

این امر که سیاست در کشور ایران، حداقل طی 150 سال گذشته پیوسته تحت تأثیر چندین و چند عامل خارجی قرار داشته، می‌باید امروز از طرف صاحب‌نظران مورد قبول قرار گیرد. از تقبل همین اصل کلی می‌توان به این تکیه‌گاه تشکیلاتی دست یافت که امروز برای سازماندهی یک سیاست منسجم داخلی و خارجی، ایرانیان با تکیه بر شناختی که از همین عوامل خارجی در دست دارند، چگونه می‌باید پای در میدان عمل بگذارند. در کمال تأسف تا به حال هیچ گروه و تشکیلات سیاسی در مورد این مسائل نه تحقیقی ارائه کرده، و نه اظهارنظر مشخص سیاسی صورت داده. البته همانطور که گفتیم نبود این «تحلیل‌ها» فقط به این دلیل است که گروه‌های فوق خود در چارچوب همان «استبدادهای» یک‌روزه و «زود و تند و سریع» موجودیت‌شان را تا به امروز جستجو کرده‌اند. امیدواریم که با در نظر گرفتن شرایط جدید این حرکت هر چه زودتر در قلب گروه‌های سیاسی کشور آغاز شود. چرا که، آندسته از گروه‌ها که این ضرورت‌ را امروز مسکوت بگذارند فردا مشکل می‌توانند حرفی برای مطرح کردن داشته باشند.

با این وجود، گذار از مرحلة یک حکومت دست‌نشانده و مدعی «استقلال» ـ این حکومت عملاً تبدیل به ابزاری جهت سرکوب ملت ایران شده ـ به یک حکومت دمکراتیک با «حضور واقعی»، ملموس و اندام‌وار در ارتباط با دیگر سیاست‌های جهانی که همزمان با قبول نقش‌های آتی که هم‌جواری با روسیه، و اشراف بر شاهرگ‌ حیاتی انرژی در خلیج‌فارس برای ایران تحصیل خواهد کرد، به حکم اهمیتی که در آن می‌بینیم به هیچ عنوان کار ساده‌ای نیست. ساختارهای سیاسی، اداری و تشکیلاتی که در گذشته و در چارچوب ارائة خدمات زیرجلکی به سیاست‌های جهانی تحت عنوان ادارات، احزاب، گروه‌ها و حتی محافل پیش‌بینی شده بودند، در چارچوب جدید کارساز نخواهند بود. کشور ایران نیازمند کادرهای بالای سیاسی و دیپلماتیک است که با تکیه بر داده‌هائی که بنیادهای فکری، «تینک‌تنک‌ها» ارائه می‌کنند، مسائل استراتژیک کشور را در چارچوب منافع ملی اداره کنند. جای بحث و گفتگو نیست؛ نه در داخل کشور، و نه در خارج، ایرانیان چنین کادرهائی ندارند و از «تینک‌تنک‌هائی» که نام بردیم نیز نشانی در دست نیست.

سطح بسیار نازل در مقالات ارائه شده در مطبوعات داخل کشور، حتی آندسته از مطبوعات که ادعای رسالت‌ فرهنگی، سیاسی و ایدئولوژیک و «دینی» دارند، بخوبی نشان می‌دهد که در داخل کشور روشنفکران واقعی و صاحبان قلم، حتی در بطن حوزه‌های شیعی‌مسلک از هر گونه همکاری با حکومت کناره‌ گرفته‌اند. این مسئله قابل درک است، چرا که در این نوع حکومت مسلماً جائی برای روشنفکر وجود نخواهد داشت. از طرف دیگر، روشنفکران ایرانی مقیم خارج، یا به طور کلی از فضای سیاست کشور بیرون رفته و به قولی عطای‌اش را به لقای‌اش بخشیده‌اند، یا اینکه به دلیل قرار گرفتن در همان جو کلاسیک که در بالا عنوان کردیم هنوز فکر می‌کنند حضور سیاسی یک «تفنن» در راه استقرار یک حاکمیت موقت استعماری و استبدادی در کشور است! اینان دلیلی نمی‌بینند که انرژی و وقت خود را در راه نظریه‌پردازی سیاسی، فرهنگی و استراتژیک صرف کنند.

ولی این فضا امروز به طور کلی منقلب شده، و عوامل درون آن نیز تغییر خواهد کرد، در نتیجه، نخستین انتظار ما این است که در ماه‌های آینده قلم‌های وزین و قدرتمند در داخل کشور فعال شوند. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، حکومت اسلامی به سرعت فضای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی کشور را از دست می‌دهد، ولی در همینجا بگوئیم که این امر به هیچ عنوان کفایت نخواهد کرد. می‌باید نطفه‌های روشنفکری در تمامی زمینه‌ها جایگزین پوپولیسم کور، عوامفریبی و خرافه‌پردازی استعماری در جامعة ایران شود. در غیر اینصورت فضاهائی که حکومت اسلامی به دلیل فروپاشی علنی مشروعیت تشکیلاتی‌اش از آن‌ها یک به یک پای بیرون می‌گذارد، از طرف عواملی که ما «متفرقه» می‌خوانیم «اشباع» خواهد شد، و فردا آن‌ها که حضور در فضای روشنفکری کشور را امروز «دون‌شأن» خود می‌بینند، نمی‌توانند «بازدهی» این «عوامل متفرقه» را به زیر سئوال برند.

از طرف دیگر ارتباط اندام‌وار میان روشنفکران داخل کشور و هم‌قطاران خارج‌نشین‌شان می‌باید به سرعت برقرار شود. از امکاناتی که امروز اینترنت فراهم آورده می‌باید بهره‌ گرفت و در راه ایجاد و استحکام این ارتباط گام برداشت. با وجود آنکه مطلب کمی طولانی خواهد شد، در اینجا از ترجمة مصاحبه‌ای که سایت اینترنتی اشپیگل با رضاپهلوی صورت داده یک بررسی بسیار اجمالی ارائه می‌دهیم. ترجمة مصاحبه توسط خانم الهه بقراط صورت گرفته و در سایت «گویانیوز» منتشر شده. هدف از این بررسی ارائة نمونه‌هائی است از برخوردهای سیاسی، در چارچوبی که در بالا به آن‌ها اشاره داشتیم. به طور مثال، «شاه‌کلید» مصاحبه که از طرف «گویانیوز» با حروف درشت نیز به چاپ رسیده به این مضمون است:

«دوران اين توهم که تنها يک نفر، يعنی خامنه‌ای، می‌تواند به نام خدا قدرت حکومتی را کسب کند، به سر آمده است. اينک بالاترين رهبر مذهبی مشروعيت مردمی خود را از دست داده است.»


در همین دو جمله ناآگاهی آزاردهنده‌ای که نتیجة عدم همکاری صاحب‌نظران و استراتژها با مدعی تاج و تخت سلطنت ایران است، و نهایت امر سیاست جاری کشور را به صراحت از دسترس وی به دور نگاه داشته برخورد می‌کنیم. نخست اینکه آقای خامنه‌ای، همچون نمونة شاه سابق ایران هیچگاه، نه امروز و نه دیروز، نمی‌توانسته «به نام خدا» بر مجموعه‌ای اعمال حاکمیت کند، که از سه طرف توسط نیروهای نظامی سازمان ناتو به محاصره درآمده، و در شمال نیز تحت نظارت مستقیم موشک‌های قارة پیمای مسکو قرار گرفته. این «موضع‌گیری» اگر به دلیل ملاحظات دیپلماتیک نمی‌باید مستقیماً به صورت مصاحبه‌کننده «پرتاب» شود، می‌بایست به نحوی از انحاء در قلب مصاحبه جائی برای خود باز کند. ولی می‌بینیم که برخورد رضاپهلوی با مسائل جاری کشور، دقیقاً در چارچوب همان «استقلال فرضی» حکومت اسلامی قرار گرفته! استقلالی که در بالا توضیح دادیم و ریشة آنرا می‌باید در دریافت‌های گنگ و بی‌پایه‌ای بجوئیم که از دورة کودتای میرپنج در ایران رایج شده.

در عمل، آقای خامنه‌ای در کشور ایران هیچکاره است؛ همان نقشی را دارد که شاه سابق داشت، و دیدیم که چگونه توسط مشتی افسر خودفروخته که در ملاءعام به پایش می‌افتادند از کشور اخراج شد. از طرف دیگر، جملة دوم نیز حاوی مطلبی فوق‌العاده تکان‌دهنده است. مطلبی که در هیچ منطق و نظریة «عقیدتی ـ سیاسی» حتی طی دوران حیات روح‌الله خمینی نیز دیده نشده بود. اینکه «ولی‌فقیه»، در یک مصاحبه «بالاترین رهبر مذهبی» نزد شیعیان معرفی شود، نه تنها یک «اشتباه» سیاسی که دقیقاً یک افتضاح است!‌ این مسئله را ما فقط می‌توانیم یک ابداع تلقی کنیم، ابداعی که توسط شخص رضاپهلوی و در جهت توجیه «خزعبلات» حکومت اسلامی صورت گرفته!‌

اینکه امروز رضاپهلوی به خود اجازه ‌دهد، بدون کارشناسی درست و منطقی، صرفاً با استفاده از گفتمان رایج در «بولتن‌های» سپاه پاسداران، تحت عنوان ولیعهد ایران با یک نشریة صاحب‌نفوذ مصاحبه کند، به صراحت عمق بی‌اطلاعی و کم‌فرهنگی‌ جامعة ایران را به نمایش می‌گذارد. ما ملت می‌باید فراگیریم که از مواضع خود به بهترین صورت ممکن دفاع کنیم، نه اینکه آن‌ها را به ثمن‌بخس در اختیار مخالفان قرار دهیم!‌ به همین دلیل است که بالاتر نیز اشاره کردیم و صریحاً گفتیم که می‌باید بر این «جهل سیاسی» نقطة پایان گذاشت. این نوع بی‌اطلاعی‌ها که مدعی تاج و تخت را به پیروی از گفتمانی می‌اندازد که حکومت اسلامی جهت توجیه مواضع داخلی و خارجی خود رایج کرده، آیا می‌تواند برای آیندة ایران سازنده تلقی شود؟

متأسفانه برای اجتناب از اطالة کلام نمی‌توان به بررسی دیگر «فرازها» در این مصاحبه پرداخت. در کمال تأسف این مصاحبه سرشار از همین «فرازها» است، و نهایت امر می‌باید بگوئیم توسط فردی صورت گرفته که به هیچ عنوان شناخت سیاسی از مسائل کشور ندارد! این فرد فاقد یک نگرش منسجم و موضع‌گیری سیاسی است، و قادر نیست میان موضع‌گیری خود در مقام مخالف حکومت اسلامی، و در تضاد با گفتمانی که توسط یک حکومت دست‌نشانده رایج شده، حتی نزد یک مصاحبه کننده «تفاوت» و «تمیز» ایجاد کند. این نوع برخوردها با سیاست کشور، در شرایط فعلی که حضور فعال جناح‌ها در جامعه الزامی ‌شده، و صورتبندی‌های «زود و تند و سریع» را غیرممکن کرده، آنقدرها که برخی فکر می‌کنند آینده‌ساز نخواهد بود.