تحولات گستردة جهانی بار دیگر، خاورمیانه را در مرکز درگیریهای استراتژیک قرار
داده، و بسیاری فعلوانفعالات در دیگر
مناطق جهان ـ انتخابات ایالاتمتحد، رفراندوم در انگلستان، بنبست سیاسی در استرالیا، آتشسوزی مهیب در منطقة نفتخیز آلبرتای کانادا
و ... ـ را نهایت امر به پدیدههای جنبی
همین تحولات تبدیل کرده. مسلماً بررسی
دقیق و موشکافانة تمامی این تحولات از یک وبلاگ به مراتب فراتر میرود، و بدون آنکه چنین ادعائی در کار آید، در مطلب امروز تلاش خواهیم داشت تا در حد امکان
«سرنخی» را شناسائی کنیم که بتواند تمامی این تحولات را در قالب مجموعهای منسجم از
«کنش ـ واکنش» به یکدیگر پیوند دهد.
در این چارچوب بالاجبار میباید تحولات
ترکیه و تغییرات اساسی در جبهة سوریه را در گام نخست مد نظر قرار دهیم. سپس به
مواضع دولت آنجلا مرکل در ترکیه، نتیجة شگفتانگیز
انتخابات شهرداری لندن، و فروپاشی حزب
جمهوریخواه ایالاتمتحد میپردازیم. نهایت امر نگاهی هر چند شتابزده به فروپاشی و
استیصال در جبهة دولت روحانی و تبعات آن خواهیم داشت. پس در
آغاز کار برویم به سراغ ترکیه.
اهداف دولت داواتاوغلو در ترکیه از لحظة
نخست که وی به قدرت رسید مشخص بود؛ نزدیکتر
شدن به مواضع اتحادیة اروپا، فاصله گرفتن
هر چه بیشتر از سیاستهای منطقهای روسیه،
و اتخاذ مواضع تند ـ اگر نگوئیم نظامی و تهاجمی ـ در جبهة سوریه. ولی هر چند واگن معاشتة نیمهونصفه با اتحادیة
اروپا که نهایت امر طی هفتة گذشته به لغو «مشروط» روادید بین ترکیه و این اتحادیه
انجامید به سرعت روی ریل افتاد، واگنهای
دیگر «ماشین دودی» داواتاوغلو، جملگی در
ایستگاه زمینگیر شد. چرا که، فاصله گرفتن از سیاست روسیه در جنوب آسیا بدون
حمایت آمریکا و انگلستان از این سیاست امکانپذیر نخواهد بود. به عبارت دیگر، ترکیه به همان اندازه میتواند از روسیه فاصله
بگیرد که آنگلوساکسونها به وی اجازه دهند به لندن و واشنگتن نزدیک شود. در اینصورت است که آنکارا خواهد توانست تا حد
امکان پای از روابط «ارباب ـ رعیتی» با مسکو بیرون بگذارد. ولی همانطور که میبینیم، آتلانتیسم در مرداب سوریه آنچنان گرفتار آمده
که جهت حفظ موجودیت سیاستهای منطقهایاش بالاجبار مواضع غرب در ترکیه را با
صلاحدید مسکو «رتقوفتق» میکند! و این
مسئله برای دولت داواتاوغلو که جهت هلمنمبارزطلبی پای به میدان گذارده
بود، معنائی جز سر کشیدن «کاسة زهر»
نداشت. این کاسة زهر نهایت امر توسط
اوغلو و دارودستهاش سر کشیده شد، و
اردوغان ماند با مسائل لاینحلی که فروپاشی استیلای غرب در خاورمیانه برای حکومت
آنکارا به ارمغان آورده:
«منابع نزدیک به نخست وزیر ترکیه اعلام
کردند که احمد داود اوغلو، نخست وزیر ترکیه
امروز پنجشنبه [...] استعفای خود [...] از ریاست حزب عدالت و توسعه [را] اعلام میکند.»
منبع:
مهرنیوز، 16 اردیبهشتماه 1395
ولی این «استعفای» برقآسا را نمیباید
بدون بررسی دقیق رها کرد. اگر به موضعگیریهای
آنجلا مرکل، مهمترین حامی «علنی و رسانهای»
دولت اردوغان در اتحادیة اروپا دقت کنیم، خواهیم
دید که هر چند اوغلو شخصیت کلیدیای به شمار نمیآید، استعفای او به معنای یک مجموعه فروپاشیها در
سیاست خاورمیانهای غرب میباید تلقی شود.
به یاد داریم که داواتاوغلو در سفر چند هفته پیش خود به اروپا و «بدهبستانهای»
رسانهای که جهت عضویت فرضی آنکارا در اتحادیة اروپا به راه افتاده بود، قرار شد با نقض آشکار مقررات بینالمللی
آوارگان سوری و عراقی را در درون مرزهای ترکیه حبس کند و از ورودشان به اروپا جلوگیری
به عمل آورد. اروپائیها جهت توجیه این
مواضع ضدانسانی فهرست بلندبالائی از دلائل «امنیتی» ارائه دادند، ولی واقعیت این بود که اتحادیة اروپا قصد داشت
با آوارگان سوری و عراقی و کشور ترکیه همان صورتبندی وحشیانهای را بازتولید کند
که در دهة 1950 میلادی با دولت اردن و آوارگان به اصطلاح «فلسطینی» آغاز کرده
بود.
اگر میگوئیم «به اصطلاح» فلسطینی، بیدلیل نیست.
تاریخ منطقه صراحت دارد؛ کشوری به
نام فلسطین وجود خارجی نداشته. آنچه امروز در ادبیات لاتهای جمکرانی «فلسطین»
خوانده میشود، ایالتی است از کشور
پادشاهی اردن هاشمی. و اگر به «فلسطین» در
بحران خاورمیانه، از سوی رسانههای غرب و نوکران سیاستهای غرب در
منطقه اهمیت فراوان داده میشود، فقط به
این دلیل است که کشور اردن را از زیر فشار دیپلماتیک خارج کرده، تا در مجامع بینالمللی به بیتوجهی پادشاهی
اردنهاشمی در مورد سرنوشت مناطق کشور و اتباعاش ایرادی وارد نباشد. مسلماً
کشور اردن هاشمی از امکانات دفاعی و نظامی کافی جهت عقب راندن دولت اسرائیل
برخوردار است، و میتواند جهت بازپس
گرفتن سرزمینهای اشغالی دست به اقدامات سیاسی،
دیپلماتیک و حتی نظامی بزند. به عبارت دیگر،
حامیان اصلی سیاست اشغال سرزمینهای اردن هاشمی توسط دولت اسرائیل همانها
هستند که بیش از دیگران یقهشان را برای «فلسطین» میدرند، و با
اینکار انظار بینالمللی را از جنایات اردن هاشمی دور نگاه میدارند.
اینک که چشمانداز روشنتری از بحران
فلسطین ارائه دادیم، میتوانیم بازتولید «فلسطینسازی»
غرب، اینبار در مرزهای سوریه و ترکیه و
اهداف آن را بهتر دنبال کنیم. در هماهنگی
با همین برنامهریزی جنایتکارانه بود که آنجلا مرکل خواهان ایجاد مناطق امن برای
اسكان پناهندگان سوری شد:
«[...] به گزارش خبرگزاری رویترز، مركل [...] از ایجاد منطقة پرواز ممنوع جهت
ایجاد امنیت برای آوارگان شد[...]»
منبع: ایرنا، مورخ 25 آوریل 2016
به عبارت سادهتر، برنامه دولت
داواتاوغلو همانطور که میبینیم به اینصورت تنظیم شده بود که دولت ترکیه هزاران
تن آوارگان سوری، عراقی، کرد،
ترکمن و ... را در منطقهای «پرواز
ممنوع» سازماندهی و مسلح نماید، و از
اینان اسکادرانهای چریکی جهت پیشبرد سیاستهای اتحادیة اروپا در خاورمیانه بسازد.
بحرانسازی، عملیات تروریستی، ایدئولوژی فروشی «دینی»، و نهایت امر قرار دادن اهرمهای تصمیمگیری
نظامی و شبهنظامی منطقه در دست دولت اوغلو و ارباباناش در اتحادیة اروپا هدف
اصلی این برنامهریزی بود. دقیقاً همان برنامهای که سازمان آزادیبخش
فلسطین در مناطق اشغالی اردن هاشمی تا به امروز به اجرا درآورده. و تاریخ معاصر منطقه، عملیات این سازمان و دیگر تشکلهای به اصطلاح
«فلسطینی» در مسیر ایجاد وجهة بینالمللی برای دولت اسرائیل، و نهایت امر به فراموشی سپردن سرزمینهای
اشغالی کشور اردن هاشمی را فراموش نخواهد کرد.
امروز حداقل در مورد سوریه، سر
آتلانتیسم به سنگ خورده، و با عقبنشینی داوات اوغلو از پست ریاست دولت
ترکیه، این پروژة استعماری نیز همچون خشت
خام بر آب اوفتاده، به احتمال قریببهیقین آیندهای برای آن نمیتوان
پیشبینی کرد.
ولی فروپاشی برنهادة «نئوفلسطین» در
مرزهای ترکیه و سوریه، هم برای اردوغان و
هم برای حامیاناش در اتحادیة اروپا گرفتاری جدیدی درست کرد. دولت
اردوغان در تزلزل درونی و برونی افتاد و به حمایتهای فراقانونی اتحادیة اروپا
نیاز بیشتری نشان داد! دیدیم که آنجلا مرکل، جهت حمایت از اردوغان، قوانین
حقوقی آلمان فدرال را نقض کرد و با پیگرد قانونی کمدینی که اردوغان را در یک برنامة
تلویزیونی به سخره گرفته بود موافقت نمود.
از سوی دیگر، «مسئله» روشنتر از
آن است که نیازمند توضیح باشد؛ جهت حفظ
منافع آتلانتیسم، دولت دستنشاندة
آتلانتیسم در برلین چارة دیگری جز پیروی از منویات ارباب ندارد. ولی اینکه آلمان و به طور کلی اتحادیة اروپا
تا کجا بتوانند از طریق خاک بر سر کردن خویش،
منافع واشنگتن و لندن را دستنخورده نگاه دارند، موضوع وبلاگ امروز نیست.
با این وجود، حمایت
از اسلامگرائی، و استبدادپروری دینی همانطور که حدس میزنیم، نمیتواند
صرفاً توسط دولت آلمان اجرائی شود. به همین جهت نیز شاهدیم که در شهر لندن، ادعا میشودکه یک مسلمانزادة پاکستانی، عضو حزب کارگر در انتخابات پیروز شده، و در جایگاه شهردار این شهر نشسته! به صحنه
آوردن چنین سناریوی مسخرهای، علیرغم
تمامی سروصداهائی که پیرامون آن به راه افتاد،
و گروهی سعی کردند از آن نمایهای از یک انگلستان صددرصد «دمکراتیک» ارائه
دهند، فقط و فقط نشاندهندة تمایلات، مطالبات،
و اهداف استعماری آتلانتیسم در مناطق مسلماننشین آسیا و آفریقا است. جالب اینکه، رهبرحزب کارگر، در مراسم تحلیف صادق خان، شهردار جدید لندن شرکت نکرد و رهبر حزب محافظهکار
هم هنگام ادای سوگند ایشان پشت به حضار ایستاد!
در عمل به نظر میرسد، که اگر شهردار جدید چندان عضو حزب کارگر
نیست، حداقل مغضوب هر دو حزب هست:
«[...] دیوید کامرون، نخستوزیر بریتانیا، در مجلس از آقای گلداسمیت حمایت کرد و آقای خان
را به همنشینی با افراطیها متهم کرد،
[از سوی دیگر، خان] در انتخابات
رهبری حزب [کارگر هم] به یکی از رقیبان آقای کوربین رأی داده بود.»
منبع:
بیبیسی، 7 مه 2016
سطور فوق به صراحت نشان میدهد که در
یکی از کهنترین و قدرتمندترین سرمایهداریهای جهان، فردی به مقام شهرداری پایتخت دست یافته، که هیچیک از رهبران دو حزب حاکم، به وی
نظر خوشی ندارند! بی رودربایستی
بگوئیم، آفتی به نام صادق خان نمیتواند
ریشه در هیئت حاکمة انگلستان داشته باشد! خلاصة
مطلب، صادقخان پاکستانی دودی است که نه
از کُندة دمکراسی انگلستان که از کندة دیگری برمیخیزد. با این
وجود، طی روزهای گذشته، در ویراستهای «شبه حکومتی»، از این تحولات چنین نتیجه گرفته شد، که سرمایهداری حاکم بر انگلستان، جهت مقابله با مشکلات پایهای و خصوصاً به
دلیل راهبندهای متعددی که در راه بازگشت به رژیم آپارتاید و حمایت علنی از
نژادپرستی در برابر خود دیده، دست پیش
گرفته تا به قولی پس نیافتد! در
نتیجه، صادق خان را از صندوقها بیرون
کشیدهاند تا در جبهة «آینده» برای لندن و انگلستان جایگاه مناسبی ساخته باشند! این تحلیل «شبه روشنفکرانه» فقط یک اشکال عمده
دارد، و آن اینکه معلوم نیست به چه دلیل در این «آیندة
نامعلوم» و گویا پرشکوه که سرمایهداری حاکم «ترسیم» کرده، نقش
اصلی میباید به صادقخان پاکستانی، یعنی به فردی ارجاع شود که در ارتباطات و هماهنگیاش
با محافل اسلامگرا هیچ تردیدی وجود ندارد؟ این تمایل به صراحت نشان میدهد که حاکمیت
سرمایهداری غرب برای اسلام سیاسی کیسه دوخته،
و به احتمال قریببهیقین حمایت از اسلام سیاسی فقط با هدف اعمال فشار بر
فدراسیون روسیه صورت میگیرد.
بحث و بررسی پیرامون انتخابات مسخرة
شهرداری لندن را در همینجا به پایان میبریم،
ولی نتیجهگیری کلی از این انتخابات میتواند به اینصورت خلاصه شود که، فقط آنجلا
مرکل بالاجبار در سنگر حامی «اسلام سیاسی» ننشسته؛ انگلستان نیز به نوبة خود، هر چند به صورتی متفاوت در همین سنگر قرار
گرفته. و آنچه 8 سال پیش در ایالاتمتحد
تحت عنوان پدیدة « باراک حسین اوباما» سر از کاخسفید به در آورد ـ تا به امروز تعلقات دینی و اعتقادی اوباما، همچون
مشی سیاسی و اجتماعیاش بر کسی آشکار نشده ـ
میباید به صور مختلف در دیگر مناطق تحت نظارت آتلانتیسم نیز بازتولید
شود. و دقیقاً در همین راستاست که شاهد
فروپاشی حزب جمهوریخواه ایالاتمتحد،
قدیمیترین و قدرتمندترین تشکل محفلی سرمایهداری جهان هستیم.
بله، اگر
امروز از پایان عمر حزب جمهوریخواه سخن به میان آید آنقدرها گزافه نخواهد بود. پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات درونحزبی، در عمل نشان داد که حزب جمهوریخواه یا باید یک
نامزد منصوب و «کولژیال» به مسابقات انتخابات ریاست جمهوری ایالاتمتحد
بفرستد، یا اینکه سرنوشت خود را به
موجودیت یک «بسازبفروش» نژادپرست و پوپولیست سنجاق کند! تا این لحظه بسیاری از مهرههای قدرتمند و
شناخته شدة جمهوریخواه رسماً اعلام کردهاند که به دونالد ترامپ رأی نخواهند
داد! پس باید پرسید، چه کسانی قرار است به وی رأی بدهند؟ اگر
تکلیف حزب دمکرات هنوز کاملاً روشن نشده و ابهاماتی در مورد نامزد این حزب وجود
دارد، حزب جمهوریخواه کارش تمام است؛ چه ترامپ رئیسجمهور شود و چه نشود، جمهوریخواهان دو راه بیشتر در برابرشان نیست. یا در
کنار ترامپ میمانند و به مرگ سیاسی خود در سطح جهانی رضایت میدهند، یا در حزب دمکرات «ذوب» خواهند شد! باید قبول کرد که این صورتبندی، تا آنجا که به وجهة حزب جمهوریخواه مربوط میشود، به هیچ
عنوان رضایتمندانه نیست. خلاصه بگوئیم، قضیه روشنتر از آن است که نیازمند تشریح و
تحلیل باشد. با این وجود، فروپاشی علنی حزب جمهوریخواه که دهههای
متمادی در رأس مراکز تصمیمگیری جهان سرمایهداری حضور مستقیم داشته، در شرایط بینالمللی بیتأثیر نخواهد بود. بلاتکلیفی ناشی از فروپاشی غیرقابل اجتناب حزب
کذا را از هماکنون در جمکران شاهدیم. جمکرانیها
یقة یکدیگر را سخت گرفته و چندین و چند جبهة جنگ زرگری از جمله نبرد دولت و رهبر
به راه انداختهاند.
البته درگیریهای علی خامنهای با رئیسجمهور
«منتصب» تازگی ندارد. اگر فراموش نکرده
باشیم، از روزی که روحالله خمینی پای به
ایران گذارد، رهبر انقلاب نقش اوپوزیسیون
دولت را ایفا کرده! باید پرسید این جنگ
احمقانه چیست که طی 40 سال گذشته هر روز تکرار شده، و علیرغم تعویض مهرههای بیترهبری و
دولت، «جنگ» دولت و رهبر هنوز پایان
نیافته؟ به صراحت بگوئیم، تکرار
این «جنگ» در تمامی شرایط، فقط نشان میدهد که عملاً «جنگی» در کار نیست؛
«ملت را سر کار گذاشتهاند!» برنامهای که با کشتار عوامل سپاه پاسداران در
خانطومان پای در مسیر جدیدی گذارد.
در اینجا پیرامون این قتلعام یک
پرانتز باز میکنیم. چرا که، همان شرایطی که زمینهساز کشتار این افراد در
سوریه شد، امروز درگیریهای تهران، پیرامون آزمایش موشکهای بالیستیک را نیز به
وجود آورده. بارها در این وبلاگ در مورد نقش «مبهم» سپاه
پاسداران در ورای مرزها، و موشکاندازیهای «فرضی» نظامیان جمکران گفتهایم،
هر گاه آتلانتیسم نیازمند بحرانسازی
باشد، یا نظامیان جمکرانی در سوریه، عراق و لبنان تحت پوششهای متفاوت ـ القاعده،
لشکر فلان و بهمان و ... ـ دست به
آدمکشی و بمبگزاری میزنند، و یا مشتی
نظامی وابسته به بیترهبری، در تبلیغات
رسانهای یک به اصطلاح «موشک» هوا میکنند!
عملیات بمبگزاری و موشکی این
حضرات نیز هر بار کیفیت و کارآئی بالاتری پیدا میکند! طبیعی است که آناً آمریکا از آنچه پیش آمده ابراز
«نگرانی» کند، و دست به تلافیجوئیهای
دیپلماتیک بزند! و این بازی مزورانه که
نهایت امر از طریق شبکههای سازمان سیا در کشورهای منطقه، و یا در تهران سازماندهی میشود، طی 4 دهة اخیر زمینهساز سرکوب ملتها و
خصوصاً ایرانیان شده.
ولی اینبار گویا «خر برای عموسام دیگر
باقالی نیاورد!» ماجراجویانی که تحت
عنوان نظامیان ایرانی در سوریه دستاندرکار عملیاتی «نامشخص» بودند، قبل از آنکه بتوانند مأموریت خود را اجرائی
کنند قتلعام شدند. و همزمان دولت روحانی
از زبان وزیردفاع، بالاجبار آزمایش موشکی فرضی نظامیان بیترهبری
را به زیر سئوال برد، و تلویحاً مدعیان
را به دروغگوئی و کذبپراکنی متهم کرد:
«[...] معاون ستاد کل نیروهای مسلح
جمهوری اسلامی صبح روز دوشنبه خبر داده بود که ایران "دو هفته پیش موشکی با برد ۲۰۰۰ کیلومتر با خطای ۸ متر" آزمایش کرده است [...] این اظهارات عصر همین روز با واکنش
حسین دهقان وزیر دفاع ایران روبرو شد که انجام این آزمایش را تکذیب کرد.»
منبع:
رادیوفردا، 20 اردیبهشتماه 1395
با نیمنگاهی به آنچه در ایران رخ داده
میتوان صحنه را به صراحت ترسیم کرد.
دولت به دلائلی دیگر قادر نخواهد بود از مواضع نظامیان حمایت بیقید و شرط
به عمل آورد. خلاصه بگوئیم، شکاف «ظاهری» دولت و مقام رهبری، اینبار تبدیل به شکاف «واقعی» دولت و عوامل
مسلح بیترهبری شده. و مسلماً قتلعام مهرههای
سپاه پاسداران در سوریه، در این میانه سنگ زیربنای این برخورد نوین میباید
تلقی گردد. به عبارت سادهتر، این قتلعام اولتیماتومی بود که هر کس آن را
داده، طرف جمکرانی آن را بخوبی دریافت کرده! ولی با
در نظر گرفتن اینکه، مسیر متمایل شدن دولت
روحانی به سوی آمریکا بکلی مسدود شده، و
با افشاگریهای مقامات سازمان سیا پیرامون بیاهمیت بودن نقش روحانی و ظریف در دستیابی
به توافق هستهای، باید پرسید اگر طی ماههای آینده، علی خامنهای و خصوصاً محافل نظامی و پاسداران
و بسیجیها بر علیه دولت روحانی دست به جریانسازی بزنند، چه
محافلی حاضر خواهند بود از دولت حمایت کنند؟ به
استنباط ما جهت شناخت حامی بالقوة دولت روحانی میباید به منطقه و قدرتهای بزرگ
منطقهای نیمنگاهی بیاندازیم. قدرتهائی
که در عمل ثابت کردهاند با آخوندبازی و دینفروشی و اسلام سیاسی آنقدرها رابطة
خوبی ندارند.