۵/۰۹/۱۳۸۸

حیوان یاغی!


از قدیم گفته‌اند، انسان عاقل آن نیست که بر تجربیات شخص خود در زندگی تکیه ‌کند؛ انسان عاقل بر تجربیات دیگران تکیه خواهد کرد. و در توضیحات خود گفته‌اند، یک زندگی کوتاه‌تر از آن است که به قول فرانسوی‌ها در هر گام «چرخ را از نو اختراع کنیم!» یادمان نرود که انسان برای جایگزین کردن چرخ با «چهارگوشه‌ای» که گاری‌ها را بر فراز آن‌ بر زمین می‌کشید، هزاران سال در جا زده بود. در نتیجه عقل حکم می‌کند که بر تجربیات دیگران، دانسته‌ها و حتی برخی اوقات بر ندانسته‌های آنان تکیه کرد، تا نهایت امر باری را به مقصد رساند چرا که در غیر اینصورت روند مسائل می‌تواند ده‌ها سال طولانی‌تر شود. البته این‌ها همه از قماش «نصایح» است؛ با این وجود، بر زبان آوردن این سخنان مسلماً از عملی کردن‌شان در بطن زندگی واقعی به مراتب ساده‌تر می‌نماید، ولی ما نگرش دیگری داریم. ارسطو انسان را «حیوانی سیاسی» می‌داند، مارکس انسان را «نیک سرشت» تعریف کرده، و فروید که به عقیدة ما بهتر از دیگران «انسان» را ‌شناخت، او را «ناخودآگاه» بر‌شمرده است.

و در این «ناخودآگاه» انسان، همة رذیلت‌ها به وفور یافت می‌شود. خودآزاری، وحشیگری، حیوانیت، نوع‌آزاری، حیوان‌آزاری، و ... همة این‌ها و بسیاری دیگر خصائل هست. رفتار والا و انسانی فقط در مقام برآیندی خواهد بود که به عنوان نتیجة نهائی و غائی این معادلات پیچیده‌ می‌‌باید در کنش انسان خود را بروز دهد! و آنزمان که «ضمائر» مختلف در ارتباط با یکدیگر و در عمق شخصیت انسان خود را ساختند و پرداختند، آنچه رفتار انسانی می‌خوانیم گویا نمودار خواهد شد. رفتار والا و انسانی پس از گذشتن از چنین صافی‌هائی است که از ملغمة «انسان» سر بر ‌می‌آورد و به منصة ظهور می‌رسد. یعنی امیدواریم که چنین باشد، چرا که اغلب اوقات به هیچ عنوان چنین نبوده. و انسان طی یادگارهای گسترده‌ای که در بطن تاریخ از خود بر جای گذاشته، عملاً از هر حیوان درنده‌ای وحشی‌تر، احمق‌تر و ضدارزش‌تر بوده. و بر پایة همین تجربه است که امروز ما در پاسخ به این پرسش که آیا انسان‌ها از تجربیات خود درس خواهند گرفت یا نه، ‌ بالاجبار پاسخ منفی خواهیم داد!

انسان‌ها درس نمی‌گیرند، چرا که انسان اگر اصولاً درس‌پذیر می‌بود، غارها را هیچگاه ترک نمی‌کرد و انسان امروزی نمی‌شد. انسان نه از گذشته‌ها درس می‌گیرد، نه از پدران و مادرانی که خود در مقام انسان پیشتر درس‌ها را به زیر پای گذاشته‌اند. انسان یاغی است، و یاغی باقی خواهد ماند. طوفان و طغیان، خشم و شورش همین یاغی است که از حیوانی سرگردان «انسان» ساخته. و به همین دلیل نیز ما در اینجا انسان را «حیوان یاغی» می‌خوانیم!

با این وجود، حیوان یاغی در تلاشی جهت ابدیت دادن به موجودیت خود همیشه شیفتة «امتداد» و «نظم» باقی مانده. از بارگاه پرعظمت فرعون در تاریخ باستان همان اصول را می‌توان استخراج کرد که از حرکت موشک‌های فوق‌ سریع و قاره‌پیمای امروزی: انسان شیفتة «نظم» است. و تلاش دارد که اوهام و تخیلات خود را در قلب آنچه «نظم» می‌‌خواند به خیال خود «جاودانه» کند‍! ولی چه تلاش بیهوده‌ای! انسان در تلاشی از این ‌دست که از پیش محکوم به شکست خواهد بود، حتی تلاش داشته که «شورش» را نیز «نظریه‌پردازی» ‌کند! می‌خواهد شورش و طغیان را در قوالب علمی به تئوری‌های ریاضی پیوند ‌دهد! و از بررسی «دقیق» شورش‌‌ها و غلیانات اجتماعی یا بهتر بگوئیم پیشگیری از آن‌ها راهی به سوی «جاودانه» کردن همان «نظم» بسازد، همانکه فقط در خیال و توهم او موجودیتش «ابدیت» یافته.

ولی تلاش جهت «نظم» صرفاً موضوع حفظ موجودیت سیاسی و نظامی او نشده، حیوان یاغی، در خلوت خلقت‌های خود، «هنر» و ادبیات را که اوج طغیان اوست در خیال و اوهام «سازمان‌پذیر» نموده! سبک شناسی ابداع کرده، قافیه و غزل و رباعی پرداخته، و هر سده و هزاره چند‌ین بار این ساختارها را به شیوه‌هائی به پندار خود «نوین»، بار دیگر زینت داده و آراسته، هر چند در واقع «کهنه‌پرستی‌های» معمول و ایستای خود را فقط در ظاهر «متحول» نموده! «تحول»، آنزمان که موجودیت می‌یابد چیست؟ پوسته‌ای کهنه، که در تلاش دستیابی به آن فقط امید یافتن ساختاری ایده‌آل و غائی و نهائی مشقت راه پیمودن در بیراهه‌ها را آسان نموده!

ولی می‌دانیم که حیوان طغیان‌گری به نام انسان ایده‌آل و غایت نخواهد شناخت. ایده‌آل به همان اندازه در دسترس اوست که خیال و اوهام. ایده‌آل، دین و مذهب و اعتقادات، همگی فقط ساختة دست توانای تخیلات همین حیوان یاغی است. هر چند اوهام، تخیلات و برانگیختگی‌ها تنها شاه‌پرهائی باشد که به حیوان یاغی ما امکان پرواز بر فراز محدودیت‌ها، بندها و زنجیرها اعطا خواهد کرد، در حالیکه خدایش هنوز بر بام همان خانة گلی‌ای نشسته، که جایگاه شیطان و بهشت و جهنم اوست. ولی این حیوان دیرباوری را نیز در یاغی‌گری‌هایش «اعتقاد» خوانده، و طی روندی بس شگفت به این احساس امکان داده تا بر قلب و روحش چنگ اندازد و حمایت از این «خدا» را بر او تحمیل کند، یا ابعاد «فراانسانی» این دین و ایمان را بر او همچون لشکری خونریز بتازاند‌؛ اینهمه در جستجوی مکانی برای «جاودانه» شدن در ذهنیت‌اش! در آرزوی آنکه با «جاودانه» همگام باشد، و با آنچه ابدی است هم‌سفر! ولی نیک می‌دانیم که این «جاودانه‌ها» نیز فقط «تخیلی» موهوم و فروهشته‌‌ است. انسان فقط با مرگ هم‌سفر خواهد بود، و مرگ فقط مرگ است!

روزهاست که در قلب شهرهای ایران، بر روی پیاده‌روها یا در پارک‌ها، در گورستان‌ها و یا در برابر مساجد، در هر دم و در هر فرصتی انسان‌ها در برابر انسان‌ها قرار گرفته‌اند. گروهی فریاد زده‌ و اعتراض کرده‌اند، گروهی دیگر برای شکستن طغیانی که در همین مختصر آن را «انسانیت» خواندیم، به حیوانیت خود تکیه کرده‌اند. بلور طغیان را به نام دین، دولت و رهبری و دیگر «مستهجنات» شکستند، به این خیال باطل که تو گوئی اینان جاودانه‌اند. هر چه در تاریخچة حرکت این حیوان یاغی، بیشتر به گذشته‌ها بتازیم و هر چه گذشته‌ها را بیشتر بکاویم، بیشتر به این اصل برخورد خواهیم کرد که یاغی‌گری انسان در برابر «نظم ‌‌پذیری» حیوان همیشه پیروز بوده. مگر می‌تواند جز این باشد؟ آیا پیشتر نگفته بودیم که انسان همان حیوان یاغی است، و انسانی‌ات همان طغیان؟

ولی اینهمه را ما در چارچوبی فلسفی بیان داشتیم، و نه در مقیاسی اجتماعی. چرا که طغیان اجتماعی، نه طغیانی انتزاعی و در مسیر انسانیتی انتزاعی، که در مقام خود طغیانی است بر علیه یک حیوانیت، در مسیر تعریف دوباره‌ای از نوع جدید «حیوانیت».




نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌باکس

...

۵/۰۷/۱۳۸۸

روشنفکران مجازی!



در کمال تأسف مدتی است شاهد شکل‌گیری نوعی حرکت انحرافی در ارتباط با حکومت اسلامی، تحت تأثیر سیاست‌های محافل بین‌الملل هستیم. البته حرکات انحرافی طی سه دهة گذشته به هیچ عنوان نادر نبوده، با این وجود اگر بخواهیم حرکات روزهای نخست غائلة 22 بهمن را از این فهرست جدا کنیم، یعنی همان حرکاتی که نهایت امر تمامی گروه‌های سیاسی، فرهنگی و صنفی را به نفع چند محفل روحانی‌نمای شیعی‌مسلک از فضای کشور حذف کرد، حرکت فعلی از ویژگی‌هائی برخوردار است که از نظر اهمیت بسیار‌ چشم‌گیر می‌نماید. نخست اینکه این حرکت بر نوعی «شکاف» در هیئت حاکمة اسلامی تکیه کرده. شکافی که بر خلاف چند دستگی‌های نخستین سال‌های «کودتای 22 بهمن» دیگر حاکمیت را به سوی قدرت‌گیری سوق نمی‌دهد! کاملاً بر عکس، این نوع «شکاف» ابتکار عمل و حیطة کارورزی حکومت را به شدت تقلیل داده، و به احتمال زیاد طی روزهای آینده باز هم بیشتر تقلیل خواهد داد.

از طرف دیگر، برخلاف شکاف‌هائی که طی سه دهة گذشته در بدنة آنچه «جبهة انقلاب اسلامی» معرفی می‌کردند ایجاد شد، اینبار حمایت محافل بین‌الملل از جناحی که در نطفة «قدرت» قرار گرفته همچون دیگر بزنگاه‌ها آنقدرها قطعی و غیرقابل تغییر نمی‌نماید. حداقل حمایت جمعی از محافل بین‌المللی از آنچه «جنبش سبز» معرفی می‌شود، امروز به صراحت علنی شده، و بی‌دلیل نیست که بنگاه‌های خبرپراکنی به زبان فارسی هنوز دست از دامان این آیت‌الله و آن شیخ و شیخک تحت عنوان طرفداران «میرحسین» برنداشته‌اند. در صورتیکه استعفای شیخ مهدی بازرگان، نخست وزیر وقت آنقدرها از نظر رسانه‌های بین‌المللی از اهمیت برخوردار نشد! بعدها نیز پس از کودتا بر علیه جناح بنی‌صدر و مجاهدین خلق، و به همین صورت هنگام شکست کودتای سیدمحمد خاتمی، خبرگزاری‌ها عملاً مهر سکوت بر لب گذاشتند، تو گوئی سقوط رئیس جمهور «منتصب» در یک حکومت و حذف یکی از مهم‌ترین شبکه‌های شبه‌نظامی و سیاسی در کشور آنقدرها از اهمیت برخوردار نبوده! خلاصه می‌گوئیم، کسی از آنچه در ایران می‌گذشت، «ویراست» دیگری در تضاد با ویراست رسمی ارائه نمی‌داد. فضای رسانه‌ای در دامان نوعی «سکوت» فروافتاده بود که بیشتر علامت «رضای» گردانندگان شبکه‌های خبری جهانی می‌بایست تلقی می‌شد. البته «اصل»، حداقل در ظاهر بر این بود که غرب با رخدادهای ایران «مخالف» است! اینهمه در شرایطی که همین غرب اصلاً به خود زحمت حمایت از مخالفان را هم تحمیل نمی‌کرد.

حکومت اسلامی با تکیه بر همین روند «حذف فیزیکی» و «قدرت‌نمائی عقیدتی» ـ در اینجا به هیچ عنوان قصد مقایسه در میان نیست، ولی این نوع «دینامیسم ویژة سیاسی» پیشتر توسط بلشویک‌ها در اتحاد شوروی نیز تجربه شده بود ـ گام به گام از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن هم مواضع قدرت را به تصرف خود در می‌آورد، و هم مواضعی ساختگی و جدید با تکیه بر موج تبلیغات اختراع می‌کرد تا بتواند به صورتی کاملاً مجازی و صرفاً جهت سرکوب مخالفان در سطح جامعه آن‌ها را همه روزه به «تسخیر» خود درآورد! مسلماً قصد تاریخ‌نگاری در میان نیست؛ از جزئیات می‌باید صرفنظر کرده به اصل مطلب بپردازیم. در نتیجه از بررسی چگونگی رشد این «جانور موذی» در این مقطع صرفنظر می‌کنیم، ولی در این روند نخستین سکته‌ای که رشد سرطانی غدة نفرت‌انگیز حکومت اسلامی را در عمل متوقف کرد، بحرانی بود که در دورة سیدمحمد خاتمی تحت عنوان «اصلاح‌طلبی» ایجاد شد. هر چند بحران کذا نیز با آنچه امروز پیش آمده آنقدرها قابل قیاس نباشد.

اژدهای خونخوار حکومت اسلامی که تا آغاز دورة «اصلاحات» هر آنچه بلعید، بر بدنش گوشت ‌شد و هر روز فربه‌تر و ظاهراً قدرتمندتر ‌می‌نمود، در این دوره به بلعیدن دم و بالک‌ها و دست و پای خود پرداخت. پرانتزی باز می‌کنیم تا بگوئیم این غایت و نهایت تمامی نظام‌های فاشیست است. اینان نهایت امر به جان خود می‌افتند چرا که مخالفان را به حساب خود تماماً سرکوب و منکوب کرده‌اند! و در همین مقطع است که حساسیت ضعیفی نیز از جانب محافل غرب در مورد «رخدادهای» ایران مشاهده می‌کنیم. به عبارت دیگر، این حکومت دست‌نشانده که از روز نخست تنها هدفش خدمت به سرمایه‌داری غرب بوده، زمانیکه به شاخک‌ها و باله‌های خود، یعنی همان منافع غرب دست‌درازی می‌کند، در بن‌بست نکوهش‌ها و سخت‌گیری‌های «رسانه‌ای» نیز قرار می‌گیرد. غرب که سال‌ها پیش از بحران «اصلاح‌طلبی» بدون در نظر گرفتن کشتار و سرکوب بی‌محابای ملت ایران، تحلیل‌های «هنرمندانه» و احساسی از «انقلاب» اسلامی را همه روزه در رادیو و تلویزیون‌ها سر هم می‌کرد، و در رسانه‌هایش فریاد ستایش از دوران سازندگی بهرمانی به آسمان بلند کرده این جرثومة ننگ و فساد را شخصیت «معتدل» و «میانه‌رو» معرفی می‌کرد، به یک‌باره به این نتیجة عجیب و غیرمنتظره رسید که، آقا! در ایران دیکتاتوری به راه افتاده و دیکتاتوری اصلاً خوب نیست!

طی دورة اصلاحات، زمانیکه کودتای آقای خاتمی همچون کودتای «سبز» بر آب گوزید، غرب نیز شروع به جمع‌آوری بعضی «شهدای» خونین‌کفن خود در سرزمین ایران کرد. این‌ها را از کشور خارج نموده در باغچه‌های ینگه‌دنیائی و لندنی یکی یکی کاشتند به امید آنکه روزی این کاکتوس‌های گزنده، زهرآگین و سمی و ضدبشری به «گل» بنشینند! از وزیر گرفته، تا روزی‌نامه‌نگار، و نویسنده‌نما و مضحکه‌‌نویس و فلسفه‌چی، در این جمع همه نوع لات‌و‌لوت می‌بینیم. این گروه «مقدس» خصوصاً شامل کسانی می‌شود که از صدقة سر حکومت اسلامی، و در همگامی و همکاری با جنایات این رژیم، «آردشان را بیخته و غربیل‌شان را آویخته» بودند! این «جماعت»، اکثراً همان‌ها هستند که در مقطع بعدی، یعنی «انتخابات» اخیر همگی به نفع جبهة «اصلاحات» موضع‌گیری کردند، و امروز نیز از حمایت گستردة مطبوعاتی و رسانه‌ای در غرب برخوردار شده‌اند.

حال پس از این مقدمة طولانی به موضوع اصلی وبلاگ امروز باز می‌گردیم که در آغاز سخن، آن را بررسی «انحراف» در افکار عمومی ایرانیان خواندیم. از قضای روزگار «انحراف» کذا، امروز با تکیه بر عملیات همین گروه که بالاتر به آنان اشاره کردیم در حال شکل‌گیری است. نخست باید این اصل را مطرح کنیم که افراد وابسته به این گروه، به طور کلی فاقد یک نگرش «سیاسی ـ اجتماعی» هستند. اینان همان افرادی هستند که در کنف حمایت حکومت اسلامی عملاً به زورگوئی، سوءاستفاده از امکانات اجتماعی، فرهنگی، مالی و اقتصادی و نهایت امر قلدری و قلندری در برابر ملت ایران مشغول بوده‌اند. از این قماش افراد نمی‌توان انتظار برخورد «سیاسی ـ اجتماعی» داشت. اینان نوکران زور و زراند، و اگر امروز به دامان اربابان واقعی‌شان در غرب پناه آورده‌اند فقط به این دلیل است که سیاست «مادر» دیگر امکان ندارد از اینان در محل مأموریت‌شان، یعنی در درگاهی بیت مقام‌معظم حمایت عملی صورت دهد.

از طرف دیگر، اگر اینان در ورق‌پاره‌هائی که هر از گاه بر صفحات اینترنت منتشر می‌کنند، گروهی از مزدوران و قسمتی از مزدوری حکومت اسلامی را به باد ناسزا و طعن و لعن می‌گیرند، نمی‌باید فریب سخنان‌شان را خورد، چرا که در عمل همکاران و بهره‌مندان از روند حاکم در حکومت اسلامی به شمار می‌روند. اینان کسانی را امروز به لعن و نفرین گرفته‌اند، که حامیان دیروزشان بودند؛ در نتیجه زمانی که حکومت اسلامی با «قدرت» کامل از این اوباش حمایت به عمل می‌آورد، به هیچ عنوان نقد و انتقادی در مورد حکومت و شیوه‌های حکومت از زبان اینان شنیده نمی‌شد. به طور مثال، زمانیکه کبک ‌آقای خامنه‌ای خروس می‌خواند، هیچیک از حضرات اصلاح‌طلب ولایت مطلقه را از نظر فلسفی و تاریخی و حقوقی و غیره به زیر سئوال نمی‌برد. اینان حتی اگر با «ولایت شترگاوپلنگ» که به صراحت نسخه‌برداری از سلطنت استبدادی و استعماری در قالبی ملائی است، مخالفت می‌داشتند صدای‌شان را هیچکس نشنید!‌ سر به کار خود داشتند و نان ولایت مطلقة فقیه را نیز سق می‌زدند؛ امروز فریادشان از این امر به آسمان بلند شده که دیگر گویا حضرت فقیه نمی‌تواند آب و دانه‌شان را در قفس طلائی به موقع توزیع کند!‌

مشکل اساسی گروه به اصطلاح «اصلاح‌طلب» این نیست که چه سیاستی، چه مسیری و چه فلسفة نهائی و غائی‌ای بر جامعة ایران حاکم شود، اینان گلة گرگان را مانند که به دنبال گوسفندی بجا مانده از گله‌اند. دیروز این عمل «مقدس» و «یارگیری» تحت نظارت مستقیم حکومت اسلامی در تهران امکانپذیر بود، در نتیجه اصلاح‌طلبان ساکنان «اماکن امن» حکومت در پایتخت جمکرانی‌ها بودند؛ امروز که دیگر چنین امکانی ندارند، به دست بوس اربابان جمکران در لندن و دیگر پایتخت‌های غرب آمده‌اند. خلاصة کلام اینان اعضاء واقعی و غیرقابل تغییر همان حزب معروف «باد» هستند؛ تنها مشکل‌شان این است که آنقدر بادبان‌شان را در «باد» انداختند که دیگر بادبان بینوا «پاره، پاره» شده. با این وجود حضور اینان در غرب و زمزمة هماهنگی اصلاح‌طلبان با «تمامی ایرانیان» در راه مبارزه بر علیه رژیم ولایت مطلقة فقیه را نمی‌باید زیرسیبلی و بدون برخوردی پایه‌ای رها کرد.

اگر «اهداف» پایه‌ای و اساسی در راه مبارزه برای آزادی کشور از اهمیت کلیدی برخوردار است، اینکه چه گروه‌هائی بر محور این مبارزه متمرکز می‌شوند و چه اهدافی را نهایت امر دنبال می‌کنند، با در نظر گرفتن تجربة تاریخی معاصر به مراتب از اهمیت بیشتری برخوردار خواهد شد. تجمع اوباش «اصلاح‌طلب» در پایتخت‌های اروپای غربی و شهرهای پرجمعیت ایالات متحد اهداف بسیار متفاوتی دنبال می‌کند، و در این خلاصه نمی‌توان تمامی جوانب آنرا کاوید. ولی همانطور که پیشتر در مطلبی آورده بودیم غرب در جستجوی مفری برای خروج از تلة «اسلام عوام‌گرا» است. اسلام عوام‌گرا که تا دیروز چنتة چپاول غرب را پر می‌کرد، امروز وبال‌گردنش شده، در نتیجه فراهم آوردن زمینة «نخبه‌نمائی» برای اوباش حکومت جمکران، که با تکیه بر دوره‌های به اصطلاح آموزشی در «ام.آی.تی» و دیگر آکادمی‌های دهان‌پرکن آغاز شده، قسمتی از همین طرح گسترده است. فوت کردن در آستین پارة مشتی اوباش و دلال بازار تحت عنوان «روشنفکر» اگر عملی نکوهیده باشد، امروز در همراه کردن امثال نوام چامسکی با اینان عملاً تبدیل به نوعی جنایت علیه ملت ایران شده.

قبلاً گفته بودیم که ساختار سیاسی در کشور ایران، بیشتر از آنچه بازتابی از نیازهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مالی در داخل کشور باشد، تحت تأثیر نفوذ چشم‌گیر محافل مالی غرب تبدیل به انعکاسی از نیازهای محافل غربی شده، ولی در کمال تأسف همین اصول بالا بر فعالیت گروه‌های به اصطلاح «اوپوزیسیون» نیز سایه انداخته! اینان نیز علیرغم این اصل که دست‌شان از هر گونه اهرم سیاستگذاری کوتاه است، بجای برخورد اساسی با مانورهای احمقانة محافل سرمایه‌داری غرب و روشن کردن مواضع سیاسی خود، با پیروی از سیاست «هیس، هیس» نه تنها خود خفقان گرفته‌اند، که دیگران را نیز تشویق به سکوت می‌کنند! انتظار کودکانة این حضرات از سکوت در روند سیاستگذاری‌های غرب در ایران چیست؟ آیا این همان سکوت احمقانه‌ای نیست که طی غائلة 22 بهمن 57 بر کل و جمیع محافل سیاسی ایران فروافتاد، تا در سایة آن پدیده‌ای به نام حمایت «یکصدا» از روح‌الله خمینی به سه دهه پوپولیسم ضدبشری و آخوندی بر ملت ایران تبدیل شود؟ انسان منصف نمی‌تواند این اصل را از نظر دور نگاه دارد که اگر دیروز «بی‌خبری» در میان کسانیکه «روشنفکران» سیاسی معرفی می‌شدند، فاجعه بر ملت ایران تحمیل کرد، این «بی‌خبری» امروز دیگر موضوعیت ندارد. امروز پس از گذشت تجربة هولناک پوپولیسم آخوندی، سکوت اینان فقط می‌تواند نشان از خیانت، خودفروختگی و نوکرمسلکی‌شان باشد.

شاهد بودیم که آقای چامسکی فیلسوف «عقیده‌فروش» هیئت حاکمة ایالات متحد چگونه ظاهرسازی طولانی خود را کنار گذاشت، و عملاً در برابر دوربین خبرنگاران جهان از کودتای 22 بهمن 57 که تحت نظارت فردوست و قره‌باغی و کارشناسان سازمان پیمان آتلانتیک شمالی بر ملت ایران تحمیل شد، همصدا با حزب توده و نهضت آزادی و سپاه پاسداران، و ... تحت عنوان «انقلاب» بزرگ ایران تجلیل به عمل آورد! البته قبل از این «تجلیل» همگامی خود را نیز با «دیی‌یر اکبر» ـ نامی که آقای «فیلسوف» به اکبر گنجی، پادوی منوچهر متکی در سفارتخانة حکومت اسلامی در آنکارا داده‌اند ـ در ایمیل کذائی‌شان به نمایش گذاشتند!‌ ولی مخالفان این «گربه‌رقصانی‌ها» در میان ایرانیان در برابر این توهین صریح به ملت ایران چه کردند؟ هیچ!‌ در بهترین نمونة ممکن، گوشة آشپزخانه‌ها قایم شدند و زیرسبیل‌شان «غر» زدند!

مسلم بدانیم با این روحیة ضدایرانی که بر اوپوزیسیون حاکم شده، اگر آقای چامسکی بر تمام قد حضرات هم می‌شاشیدند، صدائی از کسی در نمی‌آمد. برای اطلاع کسانیکه نوکر‌منشی را از هم اینک وسیلة پیشرفت و ترقی تلقی کرده‌اند خبر بسیار بدی آورده‌ایم. این نوکرمسلکی اگر در دربار پوسیدة قاجار و پهلوی برای بعضی‌ها اسب و مهتر و نام و عنوان و نان تأمین کرد، و اگر در حکومت «نوکرپرور» ولایت فقیه وسیلة «تقرب» به آقا امام‌زمان عنوان شد، در حکومت آیندة ایران نمی‌تواند نقشی داشته باشد. ایران بالاجبار می‌باید از این خطوط قرمز «سیاسی ـ اجتماعی» عبور کند.

ملت ایران نمی‌تواند بپذیرد در جامعه‌ای که فقط مصطفی رحیمی از نظر حقوقی نظریة احمقانة جمهوری اسلامی ـ این نظریة اختراعی سازمان سیا را امثال بنی‌صدر و ابراهیم یزدی در دهان خمینی دیوانه انداخته بودند ـ به زیر سئوال برد، امروز افرادی از قماش شیرین عبادی که به قولی فدائی شاهنشاه آریامهر هم بودند، با تکیه بر حمایت محافل ماسونی سوئد و نروژ به نقد و تحلیل به اصطلاح «حقوقی» حکومت اسلامی بنشینند! این خاله‌زنک بی‌سروپا روزهائی که صدها ایرانی را «جمهوری» اسلامی به خاک و خون می‌انداخت و مصطفی رحیمی در سلول زندان بود، کجا تشریف داشتند، در لیفة کدام حجت‌الاسلام حبل‌المتین می‌جستند؟ راه دور نمی‌باید رفت، با شناختی که اینک از این «اسوة شهامت» داریم، ایشان طی دورة طولانی سرکوبی که ملت ایران متحمل شد، در عمل همان کاری را می‌کردند که در حکومت شاهنشاه آریامهرشان کرده بودند؛ پشت‌هم‌اندازی، پدرسوختگی، حساب‌سازی و لیسیدن کو... صدها نفر از اوباش حکومت! اگر هم امروز وق‌وق‌هائی می‌زنند نه از روی اعتقاد به موضوعات و مسائل که فقط به دلیل دست به دست شدن «قلاده‌شان» است.

ما قبول نمی‌کنیم که چند «روشنفکر» خودبرانگیختة ایران نیز در این بزنگاه به هزار بهانه از عنوان کردن مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور طفره رفته، با اینکار مسئولیت فردای ایران را بر دوش اوباش حکومت اسلامی بیاندازند. امروز همانطور که شاهدیم، محافل غرب سعی وافر دارند تا اوباش «بزک» شدة حکومت اسلامی از قماش پاسداران سابق، حتی آخوندها و آیات‌عظام را بار دیگر به میدان سیاست کشور بکشانند. برای غرب سیاست در ایران فقط با تکیه بر دو محور اساسی یعنی «اوباش» و «آخوند» می‌تواند شکل بگیرد. اگر کسانیکه امروز قادرند پای در میدان بررسی‌ها و تحلیل‌های عمیق و مشکل‌گشا بگذارند، ولی به پیروی از همان سیاست «هیس، هیس» معمول سکوت اختیار کرده‌اند، بدانند که نتیجة سکوت‌شان همان خواهد شد که در بهمن 57 شد؛ یک فاجعة ملی. اینهمه با یک تفاوت کلی: اینبار دیگر نمی‌توانند «بی‌خبری» کذا را وسیلة توجیه خیانت‌های‌‌شان کنند.

ما به عملیات سیاسی گروه اصلاح‌طلبان با نگرشی بسیار مشکوک برخورد می‌‌کنیم. و به عقیدة ما «سر مار مرده را هم می‌باید به سنگ کوفت»! خلاصة مطلب این جماعت که خود را ظاهراً در وضعیت «بی‌خطر» قرار داده، از نظر ما آنقدرها هم نمی‌باید «بی‌خطر» تلقی شود. همانطور که بالاتر گفتیم، طی «انتخابات» اخیر این گروه در همراهی و همگامی کامل با نظام رسانه‌ای غرب یک پا در تهران داشت، و از طریق کوفتن بر نعل‌وارونه خود را در تضادی «ظاهری» با اهداف و آرمان‌های حکومت اسلامی در خارج و حتی داخل معرفی کرد! و این یک فریب بزرگ سیاسی بود، چرا که می‌دانیم امثال میرحسین موسوی هیچگاه، حتی در سخن‌پرانی‌های انتخاباتی و قول‌وقرارهای سرخرمن خود، پای از چارچوب‌ انسان‌ستیز حکومت آخوندی بیرون نگذاشت. اینکه گروهی در خارج از کشور برای این فرد خودفروخته و جنایتکار اینچنین سینه چاک دهند و همراهان «جنبش سبز» بشوند، و در عین حال ادعای مخالفت با اصول حاکم بر حکومت ملائی و آخوندی و فروهشتة اسلامی داشته باشند، به هیچ عنوان قابل قبول نیست. حق مطلب در مورد این گلة گمشده که بر اساس تغییرات سیاسی اربابان حکومت جمکران، و در لبیک به نیازهای استراتژیک جدید غرب در منطقه امروز «تبعیدی» شده، به هیچ عنوان تا به حال از طرف «تبعیدیان» واقعی ادا نشده است. مسئله‌ای که می‌تواند برای روزهای آینده، زمانیکه حرکت‌های سیاسی مخالف این حکومت در جنبش خواهد افتاد، مشکل‌آفرین شود.

راه دور نمی‌رویم، چرا که این «اشکال» از هم امروز نیز قابل تشخیص است. طی چند روز گذشته شاهد بودیم که تمامی «ابداعات اعتراضی» که از جانب نمایندگان وابسته به این «گروه مشخص» صورت گرفت، به دلیل حمایت رسانه‌های غرب در بوق و کرنا گذاشته شد. در صورتیکه هیچ گروه و شخصیتی خارج از این «جمع طراران» و همکاران حکومت اسلامی، «ابداعی» جهت مخالفت سمبلیک با این حکومت ارائه نداد، و اگر هم چنین ابداعی اصولاً وجود خارجی داشت، از طرف نظام رسانه‌ای مورد حمایت قرار نگرفت. اگر وضعیت بخواهد به همین صورت ادامه یابد تکلیف ایرانیان واقعاً «روشن» است! حکومت اسلامی با تکیه بر اوباش فرامرزی خود در خارج از کشور برای رسانه‌هائی که داخل را هم به تصرف خود در آورده‌اند «فضاسازی» می‌کند، و در داخل با فرستادن مردم پای صندوق‌های نکبت‌بار «رأی‌گیری» یک به یک نوکران جمکران را به ردای جناب ریاست جمهور ملبس کرده، از سوراخ بیرون می‌کشد!‌ و این قضیه می‌تواند سال‌ها و سال‌ها ادامه یابد بدون آنکه آب از آب در دل حاکمان خونخوار جمکران تکان بخورد.

این سناریوئی است که به استنباط ما در کشوی میز سازمان‌های اطلاعاتی غرب قرار دارد. ولی کشور ایران طی چند ماه آینده به احتمال زیاد، و بر خلاف باورهای محافل غرب پای به میانة میدان خطرات و بحران‌های گسترده خواهد گذاشت. و جای تردید نیست که در چنین بزنگاهی سیاست‌های استعماری با تکیه بر مشتی آخوند و بچه‌آخوند و توده‌ای و داس‌الله قصد مصادرة این مرحلة سیاسی را نیز همچون دیگر مراحل تاریخی داشته باشند. به صراحت بگوئیم برای این محافل استعماری منفعت تغییرات در ایران به مراتب بیش از ایرانیان خواهد بود، در نتیجه «طبیعی» است که سرمایه‌گذاری‌شان در این تحولات گسترده‌تر هم باشد!‌ ولی آنچه ما ایرانیان را از این سیاست‌ها جدا می‌کند، ارتباط اندام‌واری است که به عنوان یک ایرانی با کشورمان داریم. و اگر امروز این ارتباط به ارزش گذاشته نشود، و جلوی پیشروی و جفنگ‌بافی آیات‌عظام، حجج‌ اسلام، پاسدار و توده‌ای و حاج‌بازاری را نگیریم، فردا در برابر تاریخ کشورمان سرافکنده خواهیم بود.










......

۵/۰۵/۱۳۸۸

سرکوبگران سبز!




برای بسیاری از ایرانیان این امر امروز از اهمیت فراوان برخوردار شده که روند حرکت سیاسی و اجتماعی، پس از مضحکة «انتخابات» جمکرانی به کجا خواهد کشید؟ در عمل این سئوالی است که ذهن و روح بسیاری از ایرانیان را امروز اشباع کرده، بدون آنکه در افق سیاست کشور جوابی دیده شود. در همین مختصر، و در حد خود سعی خواهیم کرد برای این پرسش ویژه «پاسخی» بیابیم، هر چند هنوز بحث در بارة انعکاس‌ انتخابات را «زودهنگام» می‌دانیم و نتیجتاً پاسخ ما نیز ناپخته خواهد بود.

مسئله‌ای که تحت عنوان «انتخابات» در برابر ملت ایران قرار گرفت، متأسفانه از ابعادی برخوردار است که هنوز «ناگفته» باقی مانده! گروه‌های سیاسی، حتی برخی محافل داخلی که در بساط «انتخاباتی» شرکت بسیار فعال نیز داشتند یا این «ابعاد» را اصولاً نمی‌شناسند، و یا شکافتن آن‌ها را در چارچوب «روابط عمومی» خود مصلحت نمی‌بینند! به همین دلیل است که ایرانیان، حداقل آن‌ها که از دور دستی بر آتش تحولات سیاسی دارند، هر چه به این در و آن در بزنند، جوابی بر «چرا‌های» این بحران‌سازی عمدی نخواهند یافت.

مهم‌ترین سئوالی که در این میان مطرح می‌‌شود، و عقل سلیم ایجاب می‌کند که برای آن جوابی پیدا کنیم، این است که چرا و به چه دلیل محافلی از درون حاکمیت، محافلی که طی سه دهه هم‌سفره‌های تاراجگران و هم‌کاران سرکوبگران ملت ایران بوده‌اند، به یک‌باره از خانه‌های مصادره‌ای و «امن» بیرون زده، در خیابان‌ها به فریاد کشیدن بر علیه علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد مشغول می‌شوند؟ و به چه دلیل گروهی از افراد وابسته به طبقة متوسط شهری با اینان هم‌راه شده، مطالباتی را مطرح می‌کنند که «جنبش»‌ ایجاد شده به هیچ عنوان به دنبالش نیست؟ این «اتحاد» عجیب و غیرقابل توصیف نخست می‌باید در ابعاد سیاسی و اجتماعی شکافته شود تا شاید بتوانیم گوشه‌هائی از بحرانی را ملاحظه کنیم که به احتمال زیاد در شرف تکوین است.

در مطالب پیشین در این مورد توضیحاتی آورده‌ایم، مسلماً بررسی یک بحران اجتماعی گسترده در یک مطلب چند صفحه‌ای امکانپذیر نیست، ولی با توجه به آنچه تا به حال گفته شده می‌توان اذعان داشت که حکومت اسلامی در صدد است تا به هر طریق ممکن پایه‌های اجتماعی و سیاسی خود را در همگامی با تغییرات در سیاست‌های «مادر» متحول کرده، خود را از بن‌بستی خارج کند که طی سه دهه پیروی بی‌قید و شرط ملاجماعت از سیاست‌های طالبان‌پروری سازمان ناتو کشور را در آن قرار داده. البته این مطلب را پیشتر تحت عنوان «بن‌بست عوام‌گرائی» تا حدودی شکافته‌ایم. ولی ابعاد آن به آنچه تا حال گفته شده مسلماً محدود نمی‌ماند.

پرواضح است که در صورت پیروی از چنین اهدافی، گروه‌های وابسته به این روند، خصوصاً زمانیکه «فروپاشی» حاکمیت مد نظر نیست، در صدد باشند تا نقش طبقات مرفه‌ و نیمه‌مرفه شهری را به سرعت «برجسته» کنند. در کمال تأسف زمانیکه تحولات در بطن جامعه‌ای رخ می‌دهد که توسط شبکه‌‌های استعماری اداره می‌شود، حرکت جنبش‌ها نیز «تحت نظارت» قرار خواهد داشت. به طور مثال، شاهدیم که در کشور ایران طی بیش از 15 سال بحران‌سازی‌های حکومتی بر محور آنچه «اصلاحات» معرفی شده، این تحرکات به هیچ عنوان به توده‌ها و بینوایان شهری سرایت نکرد!‌ در صورتیکه طی غائلة 22 بهمن 57 به دلیل تکیة سازمان آتلانتیک شمالی بر فروپاشاندن حکومت شاه، تحرکات سیاسی سریعاً و طی چند هفته به طبقات فرودست اجتماعی و بینوایان، همان‌ها که نهایت امر می‌توانستند در فروپاشی «اهدافی» بیابند، سرایت کرده بود! و دقیقاً به دلیل همین ساختارهای پیش‌ساخته است که از آغاز بحران‌سازی «اصلاحات» و طی هیاهوی «جنبش سبز» ما این نوع تحرکات را ساخته و پرداختة استعمار و سیاست‌های جهانی معرفی کرده‌ایم، و به طور کلی هر گونه «اصالت» اجتماعی و فلسفی را در این تحولات منکر شده‌ایم.

البته این برخورد برای آنان که از نظر احساسی، خانوادگی و فردی با این «تحولات» در ارتباط مستقیم قرار گرفته‌اند بسیار خشک و شاید غیرقابل قبول بنماید، ولی از نظر ما اصل بر این است که جامعه را از سیاست‌های استعماری که به فروپاشی‌های ساختگی و تحولاتی «از پیش ابتر» منجر می‌شود آگاه کنیم؛ برای این «آگاهی» نیز همچون دیگر انواع آن بهائی باید متصور شد. از طرف دیگر شاهد بودیم که در راستای موضع‌گیری «طبقاتی» حکومت اسلامی طی دوران «پیش‌انتخابات»، شاخک‌های وزارت اطلاعات، خصوصاً بر شبکة اینترنت که امروز تبدیل به حبل‌المتین جوانان طبقة مرفه و متوسط شهری شده، به سرعت دست به «نطفه‌سازی‌های» اجتماعی و طبقاتی گسترده زدند. برای جوانانی که «نعمات» دیگر جوامع را بر روی شبکة اینترنت همه روزه از ورای فیلترشکن و پراکسی نظاره‌گرند، طبیعی است که تحمل شرایط یک حکومت قرون وسطائی بسیار ناخوشایند باشد. اینان به هر ترتیب ممکن تلاش خواهند داشت که از محدودیت‌های این حکومت «باباشمل‌ مسلک» خود را خلاص کنند، و طی روزهائی که فعالیت‌های «پیش‌انتخاباتی» در جریان بود، این مفر توسط شاخک‌های وزارت اطلاعات به صورت عمدی در اختیار جوانان قرار گرفت.

اهداف حکومت اسلامی از دمیدن در بوق «انتخابات» بارها مورد بررسی‌های متفاوت قرار گرفته، این اهداف طی «انتخابات» اخیر حتی از طریق بلندگوهای تبلیغاتی جمکران به صراحت عنوان می‌‌شد: تأمین مشروعیت گسترده جهت حکومت! در نتیجه، طی بحران‌سازی «انتخابات» جامعه در عمل به محل تلاقی دو جریان قدرتمند حکومتی تبدیل شد. یک جریان صرفاً‌ سعی در تأمین مشروعیت حکومت از طریق تشویق توده‌های مردم به شرکت گسترده در «انتخابات» داشت. و جریان دیگر به خیال خود در صدد تغییر بنیاد قدرت و تحول اجتماعی در بطن حکومت بود، و قصد آن داشت که تکیه گاه سیاسی خود را بر حمایت طبقة متوسط شهری استوار کند! پر واضح است که طی تبلیغات «پیش‌انتخاباتی»، تا آنجا که صرفاً به «تشویق» خلق‌الله به شرکت در نمایشات محدود می‌ماند، هر دو جریان حکومتی از هم‌صدائی کامل برخوردار ‌شوند!

و در راستای همین نطفه‌سازی و سازماندهی جریانات توسط وزارت اطلاعات حکومت بود که نهایت امر پس از علنی شدن آنچه «تقلبات» انتخاباتی عنوان شد، شاهد ظهور پدیده‌ای به نام «جنبش سبز» بودیم! جنبشی که به سرعت در سطح جامعه به حرکت درآمد؛ بر نارضایتی عمومی استوار بود، با این وجود اصولاً قادر به دنبال کردن اهداف مشخص سیاسی و اجتماعی نیز نمی‌شد. «باز پس گرفتن رأی»! برای یک جنبش اجتماعی نمی‌تواند هدفی اساسی معرفی شود.

این بی‌هدفی در عمل به این دلیل بود که جنبش کذا فقط نتیجة عملیات گستردة وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بوده. عملیاتی که هیچ هدفی جز فرستادن جماعت به حوزه‌های رأی‌گیری نداشت. به همین دلیل، در همان روزها که بسیاری «شخصیت‌ها» و احزاب و گروه‌ها از شرکت فعال در انتخابات برای ما ملت قصه و داستان و حکایت تعریف می‌کردند، به صراحت هر گونه مشارکت در این «انتخابات» را محکوم ‌کردیم. مسلماً اگر تحریم انتخابات به صورتی سازمان یافته دنبال شده بود، و بجای باباشمل‌بازی‌های احزاب توده‌ای‌نما و خلقی‌نما و هیاهوسالاری اوباش اصلاح‌طلب منابعی که وزارت اطلاعات جهت برگزاری به اصطلاح «آبرومندانة» انتخابات جمکران در اختیار عموم قرار داده بود می‌توانست صرف اهدافی به مراتب والاتر از «مجیزگوئی» برای امثال موسوی و شیخ کروبی شود. البته از آنجا که «فریب‌خوردگی» در صحنة سیاست کشور ایران از دیرباز یکی از مهم‌ترین استنادهای «شخصیت‌های» به اصطلاح سیاسی بوده، مسلماً گروهی از همین حضرات «انتخابات پرست» نیز طی چند ماه آینده به جمع دیگر «فریب‌خوردگان» تاریخ سیاست کشور اضافه خواهند شد. ولی این اصل مشکل ملت ایران را حل نمی‌کند، به استنباط ما حمایت گسترده‌ای که اوباش اصلاح‌طلب و برخی جریانات «چپ‌نما» از شرکت در این نمایشات صورت دادند دلائل دیگری را پنهان می‌داشت.

این دلائل امروز یک به یک از پس پرده بیرون می‌افتد و به صراحت می‌بینیم آنان که برای صلح و آزادی ایرانیان در ظاهر «پستان به تنور می‌چسباندند»، چگونه دست در دست سیاست‌پیشگان غرب حامیان واقعی و پشت‌پردة سیاست «انسداد» ایالات متحد در خاورمیانه شده‌اند. تشریح و توضیح این سرفصل‌ها مسلماً‌ نیازمند فرصتی به مراتب وسیع‌تر از یک وبلاگ است. با این وجود برکناری «رحیم مشائی» از پست معاونت اول احمدی‌نژاد، که به دلیل فضاسازی‌های کیهان و برخی رسانه‌های اینترنتی حکومتی صورت گرفت، و به دنبال آن درگیری وسیع در بطن حکومت را به همراه آورد، درگیری‌ای که نهایت امر به اخراج وزرای ارشاد و اطلاعات از دولت انجامید، به صراحت نشان می‌دهد که آنچه «جنبش سبز» معرفی شده، به هیچ عنوان ارتباطی با ملت ایران ندارد.

از طرف دیگر «بازیگران» واقعی این «همهمة سبز» به هیچ عنوان عروسک‌های بی‌اراده‌ای همچون موسوی و کروبی نیستند. ریشة این به اصطلاح «جنبش سبز» را می‌باید در بطن حکومت اسلامی و در قلب شبکه‌ای جست که روز 22 بهمن 57 اهرم‌های سیاستگذاری در کشور را از اوباش شاهنشاهی تحویل گرفت، و اینک سه دهه است تحت عناوین مختلف ملت ایران را در معابد سرمایه‌داری غرب همه روزه قربانی می‌کند. اینکه این «درگیری» ارتباطی با منافع ملت ایران ندارد، امروز دیگر مسئله‌ای است کاملاً واضح و روشن. ة

با این وجود با بازگشتی به چند هفتة گذشته نگاهی به عملکرد «رهبران ظاهری» جنبش سبز نیز خواهیم داشت. نخست به تظاهرات متعددی اشاره کنیم که میرحسین موسوی و کروبی حامیان آن‌ها معرفی می‌شدند. به عقیدة ما دعوت‌ پی‌درپی ایندو جهت برگزاری تظاهرات غیرقانونی در خیابان‌ها و معابر بر خلاف آنچه معمول بود، حرکتی کاملاً ارتجاعی بوده. هدف اصلی این فراخوان ‌فروپاشاندن اعتماد عمومی و سرکوب الهامات جوانانی بود که طی روند «انتخاباتی» به شیوه‌ای که در بالا به آن اشاره داشتیم، پای در مسیر حضوری اجتماعی و شبه‌شهروندانه گذاشته بودند.

حکومت اسلامی زمانیکه به صراحت دریافت، به دلائل بسیار نمی‌تواند با تکیه بر مطالبات طبقة متوسط شهری یک حکومت دینی، از قماش آنچه «امام روشن‌ضمیر» آقای موسوی در نظر داشتند در ایران برقرار کند، با دعوت جوانان به میدان آشوب‌های شهری عملاً زمینة نابودی نطفه‌های سیاسی‌ای را فراهم آورد که طی فرایند «انتخابات» شکل‌گیری آنان عمداً توسط کارگزاران وزارت اطلاعات زیرسبیلی رد شده بود. کور نبودیم و به صراحت دیدیم که بسیاری از همین گروه‌ها و احزاب «مردم دوست» و ایران‌پرست و غیره و ذلک با دیدن این صحنه‌ها چقدر آب به دهان‌شان افتاده بود، و چه به‌به‌ و چه‌چهی می‌کردند! همانروزها گفتیم و امروز هم بار دیگر تکرار می‌کنیم، هیچ ملتی با آشوب‌های خیابانی نتوانسته به حاکمیت قانون، دمکراسی، احقاق حقوق‌بشر و دیگر آرمان‌های والا در جامعة بشری دست یابد؛ دستیابی به این اهداف نیازمند حرکت‌هائی سازمان یافته و رهبرانی به معنای واقعی کلمه آگاه از مسائل جهان است؛ پیروی از مشتی اوباش از قماش موسوی و کروبی فقط ملت را در چاهی فرومی‌اندازد که سه دهة پیش توسط روح‌الله خمینی و جیمی‌کارتر حفر شده.

با این وجود، شاهدیم که عملاً به دلیل «اهمیت» آشوب‌ها در مسیر آنچه امتداد سیاست آمریکا در منطقه می‌باید تلقی شود، هنوز هم پایگاه‌های اطلاع‌رسانی محافل استعماری از این «بحران‌سازی» عمدی در کشور قصه و حکایت و داستان کم به خورد خلق‌الله نمی‌دهند. ولی به طور مثال همین «منابع» اطلاع‌رسانی هیچ عنایتی به این مسئله ندارند که اگر گروهی را به دلیل شرکت در تظاهرات غیرقانونی به قتل رسانده‌اند، و یا آنطور که شایع شده در زندان‌ها تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار داده‌اند، چگونه موسوی، کروبی و دیگر دم‌کلفت‌های این به اصطلاح «جنبش» که رأساً مردم را به آشوب خیابانی دعوت می‌کردند، نه بازداشت شده و نه تحت‌نظر قرار گرفته‌اند؟ بله، این سئوال «جالب» را حتماً می‌باید از آقای محسنی اژه‌ای، وزیر اخراجی وزارت اطلاعات حکومت اسلامی بپرسیم. به هر تقدیر دنبالة این سرکوب فراگیر در داخل مرزها، اینک که زمینة قدرت‌گیری‌ نظامیان و امنیتی‌ها را کاملاً در داخل فراهم آورد، تحت نظارت سازمان سیا در خارج از کشور نیز در راستای توجیه عوامل حکومت اسلامی پای در فعالیت‌هائی فرامرزی گذاشته!

«فیلسوف سبز»، نوآم چامسکی را دیدیم که در 80 سالگی همچون «امام روشن‌ضمیرش» «جام زهرمار» سر کشید، و زیر درخت‌های پیاده‌روی سازمان ملل به دیدار پاسدار اکبر عزیزتر از جانش شتافت. شاید بهتر باشد به همین بسنده کنیم، ولی نمی‌توان این اصل را نادیده گرفت که ایشان با حمایت علنی از مشتی اوباش، آشوب‌طلب و ماجراجو که تحت نظارت مستقیم ساواک پای به میدان غوغاسالاری گذاشته بودند، در عمل همة آنچه طی 50 سال ساخته بودند از بین بردند. شناسائی کردن مشتی اوباش حرفه‌ای با «ملت ایران»، آنهم از زبان کسی که خود را فیلسوف می‌خواند فقط حکم تف سر بالا خواهد داشت. آقای چامسکی اگر عنایتی می‌داشتند به صراحت درمی‌یافتند که ملت ایران نماینده‌ای به نام «اکبر گنجی» حضور ایشان ارسال نداشته. در واقع، آنکه برای این پاسدار از سلول «فرضی» در زندان اوین پاسپورت و ویزا و اجازة اقامت و پول و محل زندگی و ... فراهم آورد، و «تحفة کذا» را سوار بر هواپیما به خدمت ایشان در «ام‌.آی.‌تی» فرستاد، نامش هر چه باشد، و هر که باشد مسلماً «ملت ایران» نیست. برای دریافت این «خلاصه» کسی نیازمند سواد و دانش قابل‌ملاحظه‌ای نخواهد بود؛ فقط می‌ماند یک اصل کلی که گویا آقای چامسکی تا به حال در مورد آن موضع‌گیری واقعی نکرده بودند: وجود یا عدم وجود «حسن‌نیت»! خوشوقت‌ایم که با سر کشیدن «جام‌زهرمار»، آورام نوآم چامسکی هم نبود حسن نیت خود را در مورد ملت ایران و الهامات آزادیخواهانة ما مردم به صراحت نشان داد. آنان که چشم بینا دارند، با نیم‌نگاهی به رفتار امثال چامسکی خواهند دید که عمق فاجعه و باج‌گیری از ملت‌ها و چپاول کشور‌ها تا به کجا می‌رود!

با تکیه بر دلائلی که در بالا آوردیم، ما با تمامی هیاهوهائی که در داخل و خارج، پس از «انتخابات» جمکران به راه افتاد، به شدت مخالفت ‌کردیم؛ این مخالفت هنوز هم به قوت خود باقی است. امروز برخی تحلیل‌گران در مسیر انحراف افکار عمومی ایرانیان، بجای بررسی واقعی «چرا‌هائی»‌ که منجر به آنچه اینان «جنبش عظیم» جوانان معرفی می‌کنند شده، پای برهنه میدان بحث را در می‌نوردند، و بدون بررسی تبعات مخربی که تهییج بی‌رویة عمومی می‌تواند در یک کشور به همراه آورد، از آشوبی حمایت می‌کنند که در پس آن به صراحت دست‌های کثیف سازمان‌های اطلاعاتی داخلی و خارجی را می‌توان بازشناخت.

از این اصل نمی‌توان عدول کرد که حکومت اسلامی یک دستگاه وابسته است، در نتیجه جای شک و شبهه باقی نمی‌ماند، آنان که امروز از میوة تلاش‌های «انتخاباتی» توسط این دستگاه قصد بهره‌برداری دارند به تبع‌اولی خود می‌باید از جمله نوکران اجنبی‌ باشند. هیاهوهای «پساانتخاباتی»، چه در داخل و چه در خارج از هر نوع «اصالت» عملی و سیاسی مبرا است! و اگر ایرانیان قصد آن دارند که از حاکمیت قانون در جامعه حمایت کنند، مسلماً مسیری که می‌باید پیمود درست مخالف آن است که امروز به ما مردم می‌نمایانند.

با نیم‌نگاهی به مسائل داخلی ایران در پرتو آنچه «انتخابات» اخیر عنوان می‌شود، مطلب امروز را به پایان می‌بریم. بر خلاف سخنگویان برخی جناح‌های «چپ‌نما»، ‌ ما به هیچ عنوان فکر نمی‌کنیم که انتصاب فردی به نام «رحیم‌مشائی» به معاونت اول احمدی‌نژاد مسئله‌ای جهت بازی‌دادن افکار عمومی و انحراف مردم از «کودتا» بوده. اصولاً دولت احمدی‌نژاد از نخستین روزهائی که به قدرت دست یافت پای در میدان «بازی‌دادن» افکار عمومی نگذاشته. این دولت آنچه قرار است انجام دهد، با تقلب، یا بی‌تقلب، با هیاهو یا بی‌هیاهو صورت می‌دهد؛ حمایت‌های قدرتمندی نیز از این مسیر سیاسی صورت می‌گیرد. با این وجود معتقدیم که امثال «رحیم‌مشائی» در این میان به هیچ عنوان اهمیتی ندارند. سیاستی که تلاش داشت وی را به عنوان معاون اول احمدی‌نژاد مطرح کند، به دلیل اظهارات گذشتة وی پیام مشخصی نیز همزمان از نظر سیاسی به جامعه ارائه می‌داد. امروز با حذف «رحیم مشائی»، این برداشت که سیاست کذا نیز می‌باید تغییر مسیر دهد، به هیچ عنوان قابل‌قبول نیست. این «طرح» مسلماً با تکیه بر افراد دیگری نیز قابل‌اجراست، و نیازی به حضور شخص رحیم‌مشائی در میان نخواهد بود.

حال بهتر است نگاهی به «طرح» کذا داشته باشیم. برای اجتناب از اطالة کلام در همین مرحله عنوان کنیم که روز 22 بهمن 57 یک شبکة کودتائی قدرت سیاسی را در ایران به دست گرفت. هدف اصلی این شبکه برقراری سیاستی در منطقه بود که آنرا به کرات «سیاست انسداد» خوانده‌ایم. این سیاست اجازه می‌داد که ایالات متحد همزمان هم در افغانستان برای مبارزه با ارتش سرخ آشوب به پا کند، و هم دست اسرائیل را جهت تعرض بر علیه سوریه،‌ لبنان و خصوصاً عراق باز گذارد. یادمان نرفته که پروژه‌های راکتور هسته‌ای عراق را طی همین دوره اسرائیل بمباران کرد و بکلی از میان برد. در حالیکه اسرائیل بر علیه پروژه‌هائی مشابه در بوشهر دست به هیچ عملیاتی نزد!

به هر تقدیر این سیاست «کلان‌منطقه‌ای» امروز سی‌سال از حاکمیت‌اش بر خاورمیانه و آسیای مرکزی می‌گذرد، و طی این دوره جنگ‌ها و درگیری‌ها، تغییرات و «انقلابات» و غیره فقط در ارتباطی اندام‌وار با همین سیاست «مادر» صورت گرفته. ایالات متحد در چارچوب سازش‌های «جنگ ‌سرد»، از دورة کارتر در ارتباطی بطنی و عمیق با سیاست‌های اتحاد شوروی سابق «انسداد» را به گونه‌ای که شاهدیم بر منطقه حاکم نگاه داشته. ولی امروز این سیاست دیگر به روزهای آخر خود نزدیک می‌شود، و بی‌دلیل نیست که همزمان هیاهوئی سراسری در جهان تحت عنوان حمایت از «آراء مردم ایران» به راه می‌افتد! و در جوف آن در خفا بعضی‌ها سر «رحیم‌مشائی» را که خواستار سوار شدن بر «موج جدید» بود، در تهران زیر آب می‌کنند! ولی آمریکا نمی‌تواند با این «موج» که اهرم‌های تعیین‌کنندة آن از مسکو اعمال می‌شود، مخالفت جدی صورت دهد. دیر یا زود واشنگتن ناچار است که مرگ «سیاست انسداد» را در عمل بپذیرد و پای در دورة جدیدی از روابط «شرق و غرب» بگذارد. «مقاومت‌هائی» از قماش «هیاهوی سبز» در ایران که فقط جهت حفظ قشر کودتای 22 بهمن بر اریکة قدرت به راه افتاد، همانطور که دیدیم نه تنها به بی‌آبروئی مطلق حکومت دست‌نشاندة آمریکا در ایران کشید، که مهره‌های اصلی کودتای 22 بهمن، یعنی وزارت اطلاعات و ارشاد را نیز از دست داد.

‌در همین مقطع توصیة ما به هم‌میهنان عزیز، خصوصاً وابستگان به جریانات سیاسی این است که سعی در بهره‌برداری همه جانبه از تغییراتی داشته باشند که طی ماه‌های آینده فضای سیاست کشور را چه بخواهیم و چه نخواهیم اشغال خواهد کرد. این تغییرات مسلماً در چارچوب اوباش‌بازی‌های «جنگ‌سرد» و فروپاشی‌های یک‌شبة معمول و کودتاهای رنگین و سپیدوسیاه صورت نخواهد گرفت. و به همین دلیل نیز هر گونه «شبیه‌سازی» میان تحولات امروز را با غائلة 22 بهمن بکلی مردود می‌دانیم. همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم، تغییرات برق‌آسا در گذشته فقط به دلیل سازش «مقطعی» میان مسکو و واشنگتن عملی می‌شد. به طور مثال، هیچ تحلیل‌گر صاحب‌نظری نمی‌تواند این فرض را «مطرح» کند که در اوج «جنگ‌سرد»‌، در تاریخ 28 مرداد 1332 در گستره‌ای بیش از یک هزار کیلومتر از مرزهای اتحادشوروی سابق، و بدون موافقت اصولی مسکو، آمریکا می‌توانست با شعبان‌جعفری و چند افسر اطلاعاتی «کودتا» به راه بیاندازد! این اصل در مورد «انقلاب» اسلامی نیز به همین قوت صادق است.

در کمال تأسف فضائی که طی سال‌ها تحت تأثیر «اطلاعات نادرست» در کشور ایران درست شده، فقط نابودی علم تاریخ، و یا فروپاشی دانشگاه‌ها و مراکز تحقیق را به دنبال نیاورده، این مجموعه «اطلاعات غلط» امروز گریبان‌گیر تحلیل‌گرانی شده که عمری را دانسته یا ندانسته در جهت توجیه سیاست‌های کلیدی غرب در ایران گذرانده‌اند. ولی همانطور که باز هم پیشتر عنوان کردیم این «دوره» دیگر از تاریخ کشور خارج شده است. می‌باید با نگرشی وسیع‌تر، ملی‌تر، و خارج از حیطة حمایت‌ سفارتخانه‌ها، با مسائل کشور برخورد کرد. آنان که این واقعیت را امروز درمی‌یابند، مسلماً راه به فردای ایران خواهند داشت؛ و آنان که چشم بر این امر ببندند، در سیاست فردا هیچ جائی برای‌شان وجود ندارد.