از قدیم گفتهاند، انسان عاقل آن نیست که بر تجربیات شخص خود در زندگی تکیه کند؛ انسان عاقل بر تجربیات دیگران تکیه خواهد کرد. و در توضیحات خود گفتهاند، یک زندگی کوتاهتر از آن است که به قول فرانسویها در هر گام «چرخ را از نو اختراع کنیم!» یادمان نرود که انسان برای جایگزین کردن چرخ با «چهارگوشهای» که گاریها را بر فراز آن بر زمین میکشید، هزاران سال در جا زده بود. در نتیجه عقل حکم میکند که بر تجربیات دیگران، دانستهها و حتی برخی اوقات بر ندانستههای آنان تکیه کرد، تا نهایت امر باری را به مقصد رساند چرا که در غیر اینصورت روند مسائل میتواند دهها سال طولانیتر شود. البته اینها همه از قماش «نصایح» است؛ با این وجود، بر زبان آوردن این سخنان مسلماً از عملی کردنشان در بطن زندگی واقعی به مراتب سادهتر مینماید، ولی ما نگرش دیگری داریم. ارسطو انسان را «حیوانی سیاسی» میداند، مارکس انسان را «نیک سرشت» تعریف کرده، و فروید که به عقیدة ما بهتر از دیگران «انسان» را شناخت، او را «ناخودآگاه» برشمرده است.
و در این «ناخودآگاه» انسان، همة رذیلتها به وفور یافت میشود. خودآزاری، وحشیگری، حیوانیت، نوعآزاری، حیوانآزاری، و ... همة اینها و بسیاری دیگر خصائل هست. رفتار والا و انسانی فقط در مقام برآیندی خواهد بود که به عنوان نتیجة نهائی و غائی این معادلات پیچیده میباید در کنش انسان خود را بروز دهد! و آنزمان که «ضمائر» مختلف در ارتباط با یکدیگر و در عمق شخصیت انسان خود را ساختند و پرداختند، آنچه رفتار انسانی میخوانیم گویا نمودار خواهد شد. رفتار والا و انسانی پس از گذشتن از چنین صافیهائی است که از ملغمة «انسان» سر بر میآورد و به منصة ظهور میرسد. یعنی امیدواریم که چنین باشد، چرا که اغلب اوقات به هیچ عنوان چنین نبوده. و انسان طی یادگارهای گستردهای که در بطن تاریخ از خود بر جای گذاشته، عملاً از هر حیوان درندهای وحشیتر، احمقتر و ضدارزشتر بوده. و بر پایة همین تجربه است که امروز ما در پاسخ به این پرسش که آیا انسانها از تجربیات خود درس خواهند گرفت یا نه، بالاجبار پاسخ منفی خواهیم داد!
انسانها درس نمیگیرند، چرا که انسان اگر اصولاً درسپذیر میبود، غارها را هیچگاه ترک نمیکرد و انسان امروزی نمیشد. انسان نه از گذشتهها درس میگیرد، نه از پدران و مادرانی که خود در مقام انسان پیشتر درسها را به زیر پای گذاشتهاند. انسان یاغی است، و یاغی باقی خواهد ماند. طوفان و طغیان، خشم و شورش همین یاغی است که از حیوانی سرگردان «انسان» ساخته. و به همین دلیل نیز ما در اینجا انسان را «حیوان یاغی» میخوانیم!
با این وجود، حیوان یاغی در تلاشی جهت ابدیت دادن به موجودیت خود همیشه شیفتة «امتداد» و «نظم» باقی مانده. از بارگاه پرعظمت فرعون در تاریخ باستان همان اصول را میتوان استخراج کرد که از حرکت موشکهای فوق سریع و قارهپیمای امروزی: انسان شیفتة «نظم» است. و تلاش دارد که اوهام و تخیلات خود را در قلب آنچه «نظم» میخواند به خیال خود «جاودانه» کند! ولی چه تلاش بیهودهای! انسان در تلاشی از این دست که از پیش محکوم به شکست خواهد بود، حتی تلاش داشته که «شورش» را نیز «نظریهپردازی» کند! میخواهد شورش و طغیان را در قوالب علمی به تئوریهای ریاضی پیوند دهد! و از بررسی «دقیق» شورشها و غلیانات اجتماعی یا بهتر بگوئیم پیشگیری از آنها راهی به سوی «جاودانه» کردن همان «نظم» بسازد، همانکه فقط در خیال و توهم او موجودیتش «ابدیت» یافته.
ولی تلاش جهت «نظم» صرفاً موضوع حفظ موجودیت سیاسی و نظامی او نشده، حیوان یاغی، در خلوت خلقتهای خود، «هنر» و ادبیات را که اوج طغیان اوست در خیال و اوهام «سازمانپذیر» نموده! سبک شناسی ابداع کرده، قافیه و غزل و رباعی پرداخته، و هر سده و هزاره چندین بار این ساختارها را به شیوههائی به پندار خود «نوین»، بار دیگر زینت داده و آراسته، هر چند در واقع «کهنهپرستیهای» معمول و ایستای خود را فقط در ظاهر «متحول» نموده! «تحول»، آنزمان که موجودیت مییابد چیست؟ پوستهای کهنه، که در تلاش دستیابی به آن فقط امید یافتن ساختاری ایدهآل و غائی و نهائی مشقت راه پیمودن در بیراههها را آسان نموده!
ولی میدانیم که حیوان طغیانگری به نام انسان ایدهآل و غایت نخواهد شناخت. ایدهآل به همان اندازه در دسترس اوست که خیال و اوهام. ایدهآل، دین و مذهب و اعتقادات، همگی فقط ساختة دست توانای تخیلات همین حیوان یاغی است. هر چند اوهام، تخیلات و برانگیختگیها تنها شاهپرهائی باشد که به حیوان یاغی ما امکان پرواز بر فراز محدودیتها، بندها و زنجیرها اعطا خواهد کرد، در حالیکه خدایش هنوز بر بام همان خانة گلیای نشسته، که جایگاه شیطان و بهشت و جهنم اوست. ولی این حیوان دیرباوری را نیز در یاغیگریهایش «اعتقاد» خوانده، و طی روندی بس شگفت به این احساس امکان داده تا بر قلب و روحش چنگ اندازد و حمایت از این «خدا» را بر او تحمیل کند، یا ابعاد «فراانسانی» این دین و ایمان را بر او همچون لشکری خونریز بتازاند؛ اینهمه در جستجوی مکانی برای «جاودانه» شدن در ذهنیتاش! در آرزوی آنکه با «جاودانه» همگام باشد، و با آنچه ابدی است همسفر! ولی نیک میدانیم که این «جاودانهها» نیز فقط «تخیلی» موهوم و فروهشته است. انسان فقط با مرگ همسفر خواهد بود، و مرگ فقط مرگ است!
روزهاست که در قلب شهرهای ایران، بر روی پیادهروها یا در پارکها، در گورستانها و یا در برابر مساجد، در هر دم و در هر فرصتی انسانها در برابر انسانها قرار گرفتهاند. گروهی فریاد زده و اعتراض کردهاند، گروهی دیگر برای شکستن طغیانی که در همین مختصر آن را «انسانیت» خواندیم، به حیوانیت خود تکیه کردهاند. بلور طغیان را به نام دین، دولت و رهبری و دیگر «مستهجنات» شکستند، به این خیال باطل که تو گوئی اینان جاودانهاند. هر چه در تاریخچة حرکت این حیوان یاغی، بیشتر به گذشتهها بتازیم و هر چه گذشتهها را بیشتر بکاویم، بیشتر به این اصل برخورد خواهیم کرد که یاغیگری انسان در برابر «نظم پذیری» حیوان همیشه پیروز بوده. مگر میتواند جز این باشد؟ آیا پیشتر نگفته بودیم که انسان همان حیوان یاغی است، و انسانیات همان طغیان؟
ولی اینهمه را ما در چارچوبی فلسفی بیان داشتیم، و نه در مقیاسی اجتماعی. چرا که طغیان اجتماعی، نه طغیانی انتزاعی و در مسیر انسانیتی انتزاعی، که در مقام خود طغیانی است بر علیه یک حیوانیت، در مسیر تعریف دوبارهای از نوع جدید «حیوانیت».
...