در وبلاگ امروز به تحلیل سه مسئلة مهم
میپردازیم. نخستین مسئله مربوط به
فروپاشی سیطرة سازمان ناتو در شرق اروپا و خصوصاً در ترکیه است. فروپاشیای که نهایت امر به خزیدن انگلستان به
درون سنگر «خروج» از اتحادیة اروپا منجر شده.
مسئلة دوم، به دلیل نزدیک شدن
معیاد معرکهگیریهای خیابانی حکومت اسلامی،
به آیندة «نظام پارلمانی» حکومت ملایان و نقش ایرانیان در این میعاد مربوط
خواهد شد. مسئله سوم نیز در مورد نقش آمریکا در بحران
سوریه است. پس نخست بپردازیم به ترکیه و
ناتو.
همچنانکه مطلع هستیم، پایتخت
ترکیه چند روز پیش مورد تهاجم تروریستی قرار گرفت. تهاجمی که هم واحدهای افسران
ارتش را هدف گرفته بود، و هم در چند گامی
فرماندهی نیروی هوائی ترکیه و مجلس قانونگذاری و دفتر نخستوزیری اینکشور اجرائی
شد. این حملة تروریستی به صراحت نشان داد
که حکومت ترکیه به تدریج پای در جریانی غیرقابل بازگشت و نهایت امر مخرب میگذارد، و اینکه ظاهراً دولت اینکشور در شرایط
استراتژیکی که محفل اردوغان به وجود آورده،
به هیچ عنوان قادر به تغییر شرایط و طی طریق در مسیرهای دیگر نخواهد بود. با این
وجود، شرایط فعلی ترکیه ریشهای دیرینه دارد؛ به عبارت بهتر اینکشور یکشبه پای در این بنبست
نگذارده، و آنچه امروز شاهدیم نتیجة شماری سیاستهای غلط، جانبدارانه و شتابزده بوده که وابستگیهای
«سیاسی ـ نظامی» ترکیه پیروی از آنها را
غیرقابل اجتناب کرده بود. پیش از ادامة مطلب لازم است یک پرانتز باز کنیم
و نگاهی بیاندازیم به شیوههای رایج طی چند دهة اخیر در سیاست کشور ترکیه.
جمهوری آتاترکیها مجموعهای است بیمعنا
از آرایش محافل؛ مشکل میتوان این حکومت
را برآیند یک تحول مشخص اقتصادی، امنیتی و
سیاسی تلقی نمود. سادهتر بگوئیم، سیاستی که حکومت ترکیه پای در آن میگذارد، نه ارتباط مشخصی با تحولات اقتصادی و اجتماعی
کشور دارد، نه بازتابی است از نیازهای
امنیتی و نظامی. آنچه در ترکیه میگذرد از دیرباز، و خصوصاً پس از فروپاشی اتحادشوروی بر پایة
نیازهای استراتژیک سازمان آتلانتیک شمالی تنظیم
شده. همین سازمان است که حکومت ترکیه را
در قدرت نگاه داشته، و «دمکراسی» آتاترکی،
عجوزة هزار دامادی، که
شاهد حضورش در صحنههای منطقه هستیم، در
عمل وامدار مستقیم لندن به شمار میرود. در واقع سفر غیرمنتظرة الیزابت دوم در اردیبهشتماه
1387 به آنکارا و شرکت وی در ضیافتهای باشکوهی که اسلامگرایان فکلکراواتی برایاش
به راه میانداختند، آنهم پس از تهاجم ارتش
انگلستان به ملت عراق و قتلعام هزاران غیرنظامی در اینکشور، به صراحت نشان داد که کدام حکومت شتر نظامیگری
انگلستان را در منطقه میخواباند.
ولی فروپاشیهای استراتژیک در
خاورمیانه، خصوصاً حضور پررنگ فدراسیون روسیه در سطوح نظامی
و امنیتی، معادلات دوران «جنگسرد» را در
سراسر جهان تغییر داده. و در واکنش به همین
تغییرات، انگلستان و سازمان ناتو دست به یک مجموعه تلاشهای
نظامی در منطقه زدهاند. هدف این بود که
به شیوة معمول حاکمیت ترکیه را از طریق کودتای نظامی سرنگون کرده، حاکمیت «نوینی» در مسیر تغییرات منطقهای به
قدرت برسانند. ولی این تلاشها جملگی با
شکست روبرو شد؛ حزب اردوغان علیرغم عدم
کارآئی در شرایط نوین همچنان بر اریکة قدرت باقی مانده.
به دلیل تداوم همین شرایط «نامطلوب»
است که امروز حاکمیت انگلستان در تلاطم اوفتاده.
هر چند لندن پیشتر نیز، در واکنش به
خلاء قدرتی که فروپاشی اتحاد شوروی در شرق اروپا به وجود آورده بود، از طریق دولتهای جان میجرز، تونی بلر و گوردون براون، تلاشهائی جهت خروج از این بحران به عمل آورد، نتوانست شرایط نامطلوب را تغییر دهد. هدف لندن مقابله با پدیدة نوینی بود که نهایت
امر «فدراسیون» روسیه نام گرفت. در گامهای
نخست، لندن با همیاری دولتهای دستنشاندهاش در
منطقه توطئة اسلامگرائی در قفقاز را به راه انداخت، و با
ارسال سلاح و مزدور به آذربایجان، گرجستان
و حتی به تاجیکستان دست به آشوبآفرینی زد. سپس
نوبت رسید به بمبگزاری در مسکو، و حمایت
از باندهای مافیائی، و حتی پیشانداختن «اولیگارکها»
تحت عنوان «سرمایهداران نوین!» تلاشهائی
نیز در جهت کودتای نظامی صورت گرفت. جالب اینکه، تمامی
دخالتهای غیرقانونی لندن در امور کشورهای خارجی در هماهنگی کامل با کلان سرمایهداران
انگلستان به انجام میرسید، همانها که
از روز نخست، دست به صدور سرمایه به روسیه
زده بودند، و قصد داشتند از اهرم سرمایه به عنوان ابزاری
جهت کنترل تحولات اینکشور در مسیر مطلوب انگلستان استفاده کنند. همینجا یادآور شویم که بالاترین رقم سرمایهگزاری
طی سالهای پساشوروی در روسیه، متعلق به سرمایهداری انگلستان است!
ولی تلاشهای انگلستان که همچنان نیز
ادامه دارد، نتوانسته قلادة مورد نظر را به گردن حاکمیت نوین
روسیه بیاندازد. تقابل مستقیم «پوتین ـ بلر» در هنگامة آغازین جنگ عراق به صراحت نشان
داد که مسکو ماجراجوئی انگلستان در صحنة جنگ عراق را تحمل نخواهد کرد. پیشتر
هم در این وبلاگ نوشتیم، با در نظر گرفتن
شرایط، اگر آمریکا بتواند با توسل به ترفندهائی از
عواقب مخرب شکست در ماجراجوئی منطقهای خود تا حدودی جان سالم به در برد، انگلستان از چنین فرصتی برخوردار نخواهد شد. و دیدیم که چنین فرصتی نیز به لندن داده
نشد؛ شکست بهارعرب، خصوصاً در سوریه، ستونی را
که محور اصلی قدرتسازی لندن در منطقه بود عملاً از هم فروپاشانده. طی سالهای
گذشته، لندن در خاورمیانه هر روز از یک
فاجعه به فاجعة دیگر رفته. شکست در اسلامی کردن جامعة مصر، شکست در «انقلابسازی» اسلامی در تونس و لیبی، شکست در پروژة جنبش سبز انگلیسی در ایران، شکست در پروژة اتمی کردن ملایان قموکاشان، و اینک
شکست مفتضحانه در سوریه، هر کدام ضربهای
است هولناک. به جرأت میتوان گفت، از آغاز
اوجگیری «عظمت» بریتانیای کبیر تا به امروز، پیکر لندن اینچنین متحمل ضربات پیگیر و مسلسل نشده
بود.
پاسخ لندن به شکستهائی که مسلماً
همچنان گسترش نیز خواهد یافت و هنوز به پایان راه نرسیده، همان
پاسخ سنتی حاکمیت انگلستان است که در آغاز جنگ دوم جهانی روی میز قرار گرفت؛ فرار از
اروپا و پناه بردن به دامان آمریکا! در آن
روزها، انگلیسیها قارة اروپا را که مقهور سیاستگزاری
شتابزده، منفعتطلبانة لندن شده بود
ـ حمایت از نازیسم و محافل ضدکمونیست و
یاری دادن به دولتهای فاشیست در اروپای مرکزی،
اسپانیا و اروپای شرقی ـ رها کردند تا به دامان آمریکا بخزند، و امروز نیز اتحادیة اروپا را که دیگر امکان
بهرهدهی به لندن ندارد رها میکنند، به این امید که بتوانند روی همکاریهای مقطعی با
روسیه حساب باز کرده، در چین،
آمریکا و خصوصاً در ژاپن و کره سنگر مطمئنتری برای سرمایهداری انگلستان
بجویند.
سخنرانی طولانی، تهاجمی،
شتابزده و غیردیپلماتیک دیوید کامرون،
نخستوزیر انگلستان در توجیه مواضع ضداروپائی لندن که «اختتامیهای» بر
نشست 19 فوریه سالجاری در بروکسل به شمار میرفت به صراحت این تمایل را نشان داد. لندن
قصد پای گذاردن در سیاستی نوین دارد و ظاهراً اتحادیة اروپا را سنگی گران بر پای این
سیاست میبیند. با این وجود، در
اینکه اینبار لندن به شیوة سدة اخیر بتواند «شتر را همانجائی بخواباند که باید و
شاید»، تردید فراوان وجود دارد. همانطور که بالاتر نیز گفتیم، لندن پای به مرحلة گستردهای از شکستهای پیدرپی
گذارده، شکستهائی که سایهشان بر پروژههای
آینده نیز به تبعاولی سنگینی خواهد کرد.
البته موضوع این وبلاگ بررسی احوالات
زار انگلستان نیست، فقط به صراحت بگوئیم، دیوید کامرون با پیشنهاد برگزاری رفراندوم
«آری یا نه به اتحادیه» که قصد دارد در تابستان امسال برگزار کند دست به یک نمایش
مسخره میزند. چرا که، کامرون
در بروکسل پیشنهادهای «محفل خود» را به عنوان خواست تمامی ملت انگلستان به خورد اتحادیة
اروپا داد، و اینک به انگلیسیها میگوید: «یا به پیشنهادهای محفل من رأی مثبت
بدهید، یا از اتحادیة اروپا بیرون
بروید!» معلوم نیست اگر شهروندان انگلستان
نه پیشنهادهای محفل محافظهکاران را قبول داشته باشند و نه بخواهند از اروپا بیرون
بروند تکلیفشان چیست! این نوع
«رفراندوم» که بیشتر یادآور مسخرگیهای خمینی و بازرگان و بنیصدر در صدر کودتای
22 بهمن 57 است بیشتر به یک شعبدة هولهولکی میماند تا طرحی سیاسی و قابلاعتنا.
به صورت خلاصه بگوئیم، انگلستان در حال ترک اتحادیة اروپا نیست، در حال
فرار از اروپاست. نقشة فرار کامرون در شرق
اروپا تحریک دولتهای این منطقه بر علیه آلمان است. ظاهراً
لندن میخواهد با این موضعگیری روی خوشی به مسکو نشان دهد و جایگاهی در آغوش
روسیه برای خود «رزرو» کند! تلاشی که به استنباط ما آنقدرها با واقعیات
سیاسی اروپای شرقی هماهنگی ندارد! اروپای شرقی بدون آلمان یعنی هیچ! از سوی
دیگر، اتحادیة اروپا در حال نزع اوفتاده. و خارج
از اروپای شرقی سابقاً کمونیست، دولتهای
پرتغال، یونان، و کشور بیدولت اسپانیا نیز دیگر علاقهای به
دنبالهروی از سیاستهای اتحادیة اروپا از خود نشان نمیدهند. در
نتیجه، مشکل میتوان برای اتحادیة اروپا
آیندة روشنی ترسیم نمود. خروج شتابزدة انگلستان از این اتحادیه در واقع
فرار به جلو از سوی دیوید کامرون میباید تلقی شود، فراری
که از بد روزگار با آغاز فروپاشیهای «سیاسی ـ
ساختاری» در آمریکا همزمان شده، و
به استنباط ما مسلماً نتایج «درخشان» فرار لندن به سوی واشنگتن طی سالهای 1940 را
برای «سیتی» به همراه نخواهد آورد.
ولی از آنجا که سیاستهای جهانی به شدت
به یکدیگر وابستهاند، نتایج فرار لندن از
اتحادیه اروپا را مسلماً در گربهرقصانیهای «انتخاباتی» جمکرانیها نیز باز
خواهیم یافت. همانطور که پیشتر نیز قابل پیشبینی بود، حکومت اسلامی در میان داوطلبان نامزدی در
«انتخابات» دست به تصفیهای تمام و کمال زده، باشد تا
قشر «نامزدهای معتبر» به طور کلی تحت نظارت ارتش و سپاه باقی بماند. البته این تصفیه به هیچ عنوان ارتباطی با آنچه
مخالفنمایان و شبکة «ارتش ـ ساواک ـ حزب توده» عنوان میکند ندارد. این
«تصفیه» برای بهینه کردن ابعاد نمایشات انتخاباتی جمکران صورت گرفته. به این ترتیب، حکومت به خلقالناس چنین تفهیم میکند که اگر
جماعت «حذف شده» به مجلس و خبرگان میآمدند،
به قول آخوندها «طوفان نوح» به راه میافتاد؛ علی خامنهای را هم «آب» میبرد! در صورتیکه مشکل کشور ایران به هیچ عنوان علی
خامنهای نیست؛ همانطور که در گذشته نیز مشکل شخص شاه
نبود. مشکل، پروسة سیاسی،
امنیتی و اقتصادیای است که یک فرد را در ظاهر امر به «داور نهائی» سیاست
کشور تبدیل کرده. و رفتن فلانی و بهمانی به این مجلسهای مسخره، همچنانکه در دوران خاتمی هم شاهد بودیم در
پروسة کذا هیچ تغییری ایجاد نمیکند. به
عبارت بهتر، حکومت با این نمایشات «نهال»
این امید واهی را در دل عوام آبیاری میکند که با این نوع انتخابات خواهید توانست
از شر حکومت ملا خلاص شوید!
از سوی دیگر، مخالفنمایان
و لاتولوتهائی که با همراهیهای مالی،
سیاسی و اطلاعاتی سفارتخانههای حکومت اسلامی در خارج از کشور سکنی گزیده و
فعال شدهاند، به نوبة خود سعی میکنند به همین توهم
جنایتکارانه دامن بزنند. اینان ادعا میکنند که چنین انتخاباتی میتواند
سرنوشتساز باشد! بله،
این «بازی» استعماری نهایت امر تبدیل به نوعی بازی «بُرد، بُرد» برای حکومت
اسلامی شده. هم، در
فردای رأیگیریها و اعلام نتایج مورد نظر،
این حکومت به همگان تفهیم میکند که «قادر متعال» است و آنچه میخواهد
انجام میدهد؛ هم خوشخیالها دلشان به
این گرم خواهد ماند که بالاخره روزی و روزگاری «بزک نمیر بهار میاد، کُمبزه با خیار میاد»، و شاه خواهد رفت!
به هر تقدیر، موضع ما در مورد «انتخابات» حکومت جمکران
بارها و بارها در وبلاگهای متفاوت عنوان شده و به هیچ عنوان نیازی به بازنگری و
تکرار آن نمیبینیم. به همین دلیل نیز در
این مرحله میپردازیم به نقش ایالاتمتحد در بحران سوریه.
نیمنگاهی به اخبار منطقه نشان میدهد
که کنترل دولت اردوغان به تدریج از دست آمریکا بیرون میرود، پروژة
حملة نظامی عربستان به ارتش سوریه نیز نتوانست عملی شود، در نتیجه واشنگتن به سرعت متحد دیگری برای خود
در منطقه دستوپا کرده: کردستان
مستقل! آمریکائیها که پیرویشان از
سیاست برقراری حکومتهای اسلامی در خاورمیانه جز شکست و افتضاح به ارمغان
نیاورد، اینک قصد دارند آن روی سکة
اسلامگرائی، یعنی «دمکراسی قومی و کُردی»
را رو کنند! به همین دلیل نیز شاهد چاپ و
توزیع گستردة عکس دختران جوان کُرد هستیم که مسلح به سلاحهای سبک و سنگین، بدون حجاب اسلامی ظاهراً پای در میدان جنگ
گذاردهاند! ولی این نوع سیاستگزاری از
سوی واشنگتن شمشیر دولبهای است که مسائل عدیدهای به وجود خواهد آورد. از یکسو،
تهدیدی است برای دولتهای سوریه،
لبنان، عراق و اردن که با مسئلة
استقلالطلبی اقلیتهای قومی و مذهبی درگیرند،
و میتواند نوعی «فروپاشانی» در
روابط منطقهای به وجود آورد. از سوی
دیگر، پیروی از این سیاست میتواند رابطة
واشنگتن را با دولتهای اسلامی جمکران و ترکیه نیز به شدت متشنج کند.
ولی مسلماً آمریکا آنقدرها برای دولتهای
منطقه و ارزیابی اینان از شرایط استراتژیک اهمیتی قائل نیست؛ این دولتها نهایت امر کارگزاران سرمایهداری
آمریکایاند و آنچه یانکی بخواهد، حتی اگر
موجودیتشان را هم به خطر بیاندازد روی چشمشان میگذارند. پس مشکل آمریکا در رزمایش هولهولکی «کردستان
مستقل»، نه دولتهای منطقه که دولت روسیه
است. دولتی که در عمل ثابت کرده، به هیچ عنوان اجازه نمیدهد واشنگتن در عرض
چند ساعت تفنگ را از این دوش به آن یک انداخته،
نقشهای منطقهای را با یک رزمایش رسانهای و تبلیغاتی «واژگونه» نماید. در
عمل، شاهدیم که، روسیه
در سوریه و ترکیه و مناطق کردنشین در پاسخ به کارتهای به اصطلاح «برندة» واشنگتن همان
کارتهای همیشگی خود را رو کرده. کارتهائی
که پیشتر در افغانستان و عراق با آنها توانست زمینهساز شکست و فروپاشانی استیلای
واشنگتن شود. اگر مسکو در عراق، افغانستان و حتی پاکستان توانست از طریق متعدد
کردن گزینهها، از درون تشکلهای ضدروسی طالبان، داعش، القاعده، حزبالله،
و ... همزادهائی بیرون کشیده، و علیرغم استقلال عملشان از واشنگتن اعمالشان
را به حساب آمریکا بنویسد، به هیچ عنوان
در اعمال چنین سیاستی در کردستان عاجز و درمانده نخواهد بود. خلاصه
بگوئیم، واشنگتن هنوز پای به میدان
مبارزه برای «کردستان مستقل» نگذاشته، که
سنگینی شکست در این پروژه بر شانههایاش فروافتاده. بله،
آمریکا هنوز گویا درک نکرده که تنها راه خروج از سیلاب شکستهای استراتژیک
در برابر سیاستهای مسکو، قبول مسئولیت در روندهای حقوقی و به ارزش گذاردن
ساختارهای بینالمللی از قبیل سازمان ملل،
شورای امنیت، یونسکو، سازمانهای جهانی و ... است. تا زمانیکه واشنگتن به این صرافت نیافتد، و «در» بر پاشنة یانکیگری و لاتبازی
بچرخد، آمریکا هیچ شانسی برای پیروزی
نخواهد داشت.
خلاصه بگوئیم، گیرافتادن پیوستة سیاستگزاران آتلانتیست در
منطقه توسط کرملین، مسلماً به این سادگیها صورت نمیگیرد. در قفای سیاستهای قابلرویت، میباید به اهمیت تینکتنکها و شبکههای گستردة
عملیاتی و اطلاعاتی مسکو نیز اذعان داشت، ولی هر چند این شبکهها را گسترده و کارآمد بدانیم، این
واقعیت را نمیتوان انکار کرد که ایالاتمتحد جهت حفظ حضور استراتژیک خود در سطوح
جهانی از نیروی سیاسی، دماغی و تحلیلی
کافی برخوردار نیست. آمریکا هنوز در خواب خرگوشی پروپاگاند سازمان
سیا دستوپا میزند. پروپاگاندی که القاء میکند، واشنگتن
به دلیل برخورداری از برتری «نظامی ـ
اطلاعاتی» توانسته «جنگسرد» را به نفع خود به پایان برساند! ولی آمریکا فراموش کرده که، آنچه
جنگسرد را به نفع آمریکا پایان داد، نه هوشیاری و شجاعت و کارآئی «استثنائی»
آمریکائی و متحداناش که مزیت دمکراسی سیاسی بر استبداد بوده. و این
واقعیتی است که در کمال تأسف، این روزها ایالاتمتحد تلاش دارد در چارچوب
نیازهای فوری و فوتیاش نادیده بگیرد.
امروز به دلیل فشارهای گستردهای که
لندن و واشنگتن بر دمکراسیهای اروپای غربی اعمال میکنند، این منطقه از جهان که در عمل گهوارة دمکراسی تاریخ
بشر به شمار میرود، مورد تهدید جدی قرار
گرفته، و نهایت امر این خطر وجود دارد که پای در
فروپاشی بگذارد. فروپاشیای که به هیچ
عنوان به نفع ایالاتمتحد نخواهد بود، و نمیتواند
برای انگلستان، بزک زنگولهدار آمریکا در
اینسوی آتلانتیک نیز روزهای بهتر و کمبوزه و خیار بیشتر به ارمغان آورد.