۶/۱۹/۱۳۹۳

بلوف و بولاوا!




روسیه و آمریکا،   هم در منطقة خاورمیانه و هم در اروپای شرقی،   پای به بازی پوکر سرنوشت‌سازی گذارده‌اند.   بر سر این میز پوکر،  دو بازیکن را می‌بینیم که کارت‌هائی در دست گرفته و به یکدیگر بلوف می‌زنند!   و همچون دیگر بلوف‌ها در تاریخ مراودات سیاسی،  اینبار نیز مفهوم و معنای واقعی این بلوف‌ها با آنچه می‌نماید بسیار متفاوت است.   چرا که،   بلوف سیاسی،  فی‌نفسه نمی‌تواند واقعیات را تحت تأثیر قرار دهد.  واقعیاتی که با آنچه در نظام رسانه‌ای مطرح می‌شود،  میلیون‌ها سال نوری فاصله دارد.   

در رأس این «تحرکات» دولت روسیه را می‌بینیم،  که با اعزام الکساندر نواک،   وزیر انرژی خود به تهران یک بلوف «اقتصادی ـ مالی» گسترده و جانانه‌ به طرف‌های غربی زده.  و در دنبالة همین «بلوف» که صورت دیداری رسمی به خود گرفت،   تفاهم‌نامه‌ای نیز با دولت حسن روحانی به امضاء می‌رسد که عملاً طی تاریخ ایران،   نه در ارتباط با روسیه که در ارتباط با هر کشور دیگری بی‌سابقه بوده است.  تصریح کنیم،   این «تفاهم‌نامه» به معنای قرارداد در چارچوب حقوقی نیست،‌   و مفاد،  جزئیات،  و تمام ابعاد آن هم می‌تواند مورد بازنگری قرار گیرد و هم ملغی شود.  در نتیجه،  در شرایط کنونی،  عمل دولت روسیه جز یک تهاجم سیاسی و استراتژیک بر علیه مواضع آتلانتیسم در منطقه نمی‌تواند مفهوم دیگری داشته باشد.   خلاصه بگوئیم،  دولت روسیه با امضاء این تفاهم‌نامة «اقتصادی ـ تجاری» در تهران،   در واقع به واشنگتن اولتیماتوم داده:    

«[...] 70 میلیارد یورو پروژه بین ایران و روسیه امضا شد [...]  40 شرکت روسی در این اجلاس شرکت کردند [تا] مقدمات بهبود روابط تجاری و اقتصادی بین ایران و روسیه را فراهم کنند [...]»
منبع:  بازتاب،   مورخ 10 سپتامبر2014

از سوی دیگر،  صحنه‌آرائی‌های واشنگتن را در عراق شاهدیم.   دولت اوباما که بر اساس وعده‌های انتخاباتی،  در نخستین اقدامات «اساسی» خود در زمینة سیاست خارجی،   ارتش آمریکا را از کشور عراق بیرون آورده بود،    امروز با بازگشت به فضاسازی‌های نخ‌نمای دوران جرج بوش (هم پدر و هم پسر)،   تلاش دارد دوران جدیدی از جنگ‌های نمایشی بر علیه «مستبدان و تروریست‌ها» به راه اندازد!   و در شرایطی که دولت «محبوب و منتخب» العبادی،  که با آنهمه سروصدا و کودتا و هیاهو و جیغ‌وویغ در بغداد به قدرت رسانده‌اند،  هنوز نه وزیر کشور دارد و نه وزیر دفاع،   اوباما یک‌بند از «ائتلاف بین‌المللی» برای حمله به داعش و نابودی تروریسم اسلامی سخن می‌راند!   بله،   «بلوف» یانکی‌ها نیز اینجا روشن است؛   با دست خالی و صرفاً به ضرب هیاهو می‌خواهند زمینة از دست رفته را «بازپس» گیرند.       

ولی در اوکراین وضع آمریکا از جمکران،  عراق و سوریه هم وخیم‌تر شده.   نشست اخیر سازمان آتلانتیک شمالی در ویلز انگلستان،  که از ماه‌ها پیش دیوید کامرون برای «موفقیت‌های جهانی» آن شکم‌اش را حسابی صابون زده بود در عمل با شکست به پایان رسید.   خلاصه بگوئیم،   تنها دستاورد واقعی این «نشست»،  علنی شدن شکاف هولناک بین اعضاء آن پیرامون «دیپلماسی» امکانپذیر ناتو در اروپای شرقی بود!   در ویلز نیز از قضای روزگار و بر اساس اظهارات بعضی‌ها،   «تفاهم‌نامه‌ای» جهت اعمال فشار و تحریم هر چه بیشتر بر دولت روسیه به امضاء رسیده،   هر چند به بهانه‌های واهی،   هیچکدام از مفاد و جزئیات این تفاهم‌نامه از طریق نظام خبررسانی در دسترس قرار نگرفت!   خلاصه بگوئیم،  پیرامون رویاروئی با روسیه «توافقی» صورت نگرفته،   ولی خبرگزاری‌ها بر اساس وظائف ملی و میهنی‌شان این «توافقات فرضی» را در بوق انداخته‌اند! 

حال پس از اشاره به این سه رخداد بااهمیت شاید بهتر باشد به جزئیات و تبعات‌شان نیز بپردازیم.   نخست نگاهی خواهیم داشت به مسائل ایران.   همانطور که روند مسائل به صراحت نشان می‌دهد،  حکومت اسلامی مجموعه‌ای است که توسط یانکی‌ها در ایران به قدرت رسیده.   در نتیجه،  خصوصاً در شرایط استراتژیک فعلی،  نزدیک شدن ملایان به روسیه فقط می‌تواند بازتاب فشارهائی باشد که فضای استراتژیک منطقه بر حکومت اسلامی اعمال می‌کند.   این حکومت هیچ علاقه‌ای ندارد که به مسکو نزدیک شود چرا که بخوبی می‌داند ایدئولوژی اسلام سیاسی،  در قلب هیئت حاکمة مسکو خریداری نخواهد داشت.   از سوی دیگر،   عمال و «تصمیم‌گیرندگان» این حکومت به صراحت می‌دانند که فلسفة وجودی حکومت اسلامی بیشتر مدیون نگرشی است که طی سدة اخیر از سوی واشنگتن در منطقه راهبردی می‌شود،  و نه از سوی مسکو.   نتیجتاً،  همانطور که گفتیم،   سفر الکساندر نواک به تهران و امضاء توافق‌نامة «عظیم اقتصادی» فقط می‌تواند اعلام خطر به آتلانتیسم تلقی شود.  به این معنا که حمایت واشنگتن از اسلامگرایان ممکن است در شرایط ویژه‌ای برای مسکو بیش از واشنگتن «منفعت» داشته باشد.  این تفاهم‌نامه پیامی است از سوی مسکو به آمریکائی‌ها که اگر مواظب تحرکات لات‌های شیعی‌مسلک در مرزهای جنوبی روسیه نباشند،   این امکان وجود خواهد داشت که روابط اقتصادی مسکو با اینان به ضرر آمریکا «گسترش» یابد!

ولی همانطور که در آغاز سخن گفتیم،   این عمل مسکو به دلائل فراوان،   فقط یک «بلوف سیاسی» می‌تواند باشد.   واشنگتن بخوبی می‌داند که حکومت اسلامی به شیوه‌ای که سازمان سیا آن را در ایران جا انداخته،   یک حاکمیت بی‌آبرو،  بی‌ارزش،  تروریست و بی‌فرداست.  این ویژگی‌ها را آمریکا عمداً در ساختار این تشکیلات جاسازی کرده تا هم دست‌اش جهت چپاول ملت ایران باز باشد،   و هم هر لحظه که تصمیم گرفت،  بتواند این حکومت را که قادر به ایجاد روابط جدی و پایدار با رژیم‌های مقتدر در سطح جهان نیست،   از طریق کودتا،  هیاهو،  انقلاب و یا درگیری‌های خیابانی سرنگون کند،   بدون آنکه در برابر قدرت‌های دیگر پاسخگو باشد.  سئوال این است که،   چه شده روسیه در برابر گزینة دیرپای واشنگتن در ایران اینچنین قد علم کرده؟   چه شده که مسکو سعی دارد به آمریکائی‌ها تفهیم کند با حکومتی در ایران پای به مراودة پایدار گذارده که،  حتی برای یک قرارداد «یک یوروئی» هم اعتبار ندارد؟!

حکومت اسلامی تمامی مبانی تشکیلاتی‌اش بر پایة قاچاق،  بازارسیاه،  دزدی‌نفت،  جیب‌بری،  زورگوئی،   فساد اداری و پادوئی برای ارتش آمریکا در عراق و افغانستان شکل گرفته.  و ذخائر ارزی این حکومت تماماً تحت نظارت بانک‌های غرب اداره می‌شود.   چگونه می‌توان انتظار داشت که چنین ساختار دست‌نشانده و لات‌پروری از قابلیتی جهت انعقاد مجموعه قراردادهائی بالغ بر 70 میلیارد یورو با مسکو برخوردار باشد؟    

از سوی دیگر،  نزدیک شدن به حکومت‌هائی از قماش جمکرانی‌ها در عمل به معنای در دست گرفتن تیغة شمشیری دولبه است.   خلاصه بگوئیم،   هر دو تیغة آن دست طرف را خواهد برید.  چه این روابط پابرجا و جدی و سازنده تلقی شود،   و چه بی‌آینده و ظاهری.  اگر روابط «اقتصادی ـ تجاری» حکومت جمکران با روسیه از دوام و قوام برخوردار شود،   به دلیل ناکارآئی حکومت اسلامی منافع این روابط اقتصادی به ضرر ایرانیان خواهد بود و فقط جیب قشرهای منفوری را پر خواهد کرد که مورد نفرت عمومی‌اند.  و همچون نمونة روابط «گرم» آمریکائی‌ها با خانوادة پهلوی،‌   ایرانیان به این روابط نیز با نظر خصمانه و کینه‌جویانه خواهند نگریست.  در نتیجه این روابط ابزاری خواهد شد جهت گسترش نفرت از روسیه،  و عزیز شدن یانکی‌ها.  و اگر این روابط به ناکامی بیانجامد،   باز هم «سنتزها» و گفتمان سیاسی آمریکاست،   که پیروز این صحنه خواهد شد.   خلاصه بگوئیم،  در این میانه بردی برای مسکو نمی‌بینیم.  ولی مشکل می‌توان روسیه را در مرزهای جنوبی‌اش در یک رابطة «باخت ـ باخت» تصور کرد.   مگر اینکه،  قضیة «تفاهم‌نامه» از پایه و اساس چیز دیگری باشد. 

مسلماً تزلزل ساختار سیاسی تهران از نظر روسیه دور نمانده.  به طور مثال،  شاهد بودیم که طی چند روز گذشته،  حسن روحانی کم «اصلاح‌طلبی» نمی‌کرد.  و ما هم در وبلاگ «از چی می‌شه،  همچی می‌شه» توضیح دادیم که،   در گفتمان این وحشی‌ها اصلاح‌طلبی در عمل به معنای فراخواندن سگ‌های هار حافظ دین به میدان درگیری‌های خیابانی است.  زمانی که روحانی،  با همان ادبیات وحشیانه و آخوندی‌اش،  هم طرفدار «آزادی اینترنت» شده بود،  و هم به قول خودش می‌خواست «دخترها» سالم اینور و آنور بروند؛   گفتیم که در واقع «باباش»،  یا همان عموسام را به کمک می‌طلبد.   و دیدیم که نتیجة عربده‌جوئی‌های وی در واقع چیزی نبود جز گسترش هر چه بیشتر سانسور اینترنت طی هفتة گذشته،  و اینک نیز اعلام آمادگی اوباش و اراذل اسلامگرا جهت بازگرداندن «مراسم نمازجمعه» به چمن دانشگاه تهران: 

«اقامه نمازجمعه تهران از اين هفته در دانشگاه تهران»
منبع:  ایریب، 19 شهریورماه 1393

حال باید ببینیم مسکو،  که حداقل در ظاهر امر،   تلاش دارد خود را به حکومت اسلامی و ملایان در تهران «نزدیک» بنمایاند چه اهدافی را دنبال می‌کند؟   به استنباط ما،  با در نظر گرفتن مسائلی که در بالا آوردیم،  می‌باید این اهداف را در تحولات اوکراین،  عراق و سوریه دنبال کرد.  

همانطور که گفتیم،  به دلیل شکاف در پیمان آتلانتیک شمالی،  آمریکائی‌ها پیروزی در بحران اوکراین را ناممکن می‌بینند.   و هر چند تلاش دارند تا این «بحران» از منظر رسانه‌ای زنده و سر پا نگاه داشته شود،   استنباط ما بر این است که،  مسئلة اوکراین از مدت‌ها پیش حل‌وفصل شده.   پافشاری رسانه‌ای بر این موضوع فقط به این امید دنبال می‌شود که آتلانتیسم،  بتواند در صورت امکان «باجکی» هر چند ناچیز از مسکو بگیرد،   و خصوصاً به حساب خود از سرایت این «بحران» به دیگر مناطق «سابقاً شورائی» جلوگیری به عمل آورد.   به همین دلیل نیز باراک اوباما،  که دیگر عملاً در آمریکا هیچکاره شده،  و می‌باید زمینة بازگشت نئوکان‌ها را طی چندماه آینده به قدرت فراهم آورد،  با استراتژی حزب دمکرات در عراق نیز «خداحافظی» کرده،  و می‌خواهد جهت حمله به چند خودرو و جیپ و ده یا پانزده تن ماجراجو در قلب صحرا یک «ائتلاف جهانی» به راه بیاندازد!   ولی برای اینکار نیز دیگر «ابتکار عمل» را آمریکا از دست داده:

«جان کري:  عراق خواستار استقرار نيروهاي خارجي نشده است [...] ارتش عراق بازسازي خواهد شد.»
منبع:   ایریب،  19 شهریورماه 1393

اینکه وزیرامور خارجه آمریکا می‌گوید،  عراق خواستار استقرار نیروهای خارجی نشده،‌  به این معناست که آمریکا حق ندارد به منطقه ارتش اعزام کند.  در نتیجه،  «ائتلاف نظامی جهانی» جهت مبارزه با داعش نیز نوعی بلوف پوکری است.   و هر چند بارها و بارها دولت اوباما از احتمال حملة هوائی ارتش آمریکا به داعش،  در داخل خاک سوریه سخن به میان آورده،   پرواضح است که چنین عملی در شرایط فعلی می‌تواند برای نیروی هوائی آمریکا پیامدهائی به همراه داشته باشد که به مراتب از بمباران صحراهای شمالی عراق «پرهزینه‌تر» شود.   در نتیجه ممکن است،  ‌ دولت آمریکا جهت پوشش دادن به شکست خود در اوکراین سناریوی «مبارزه با داعش» را علم کرده باشد.   سناریوئی که با همکاری دولت‌های عضو سازمان آتلانتیک شمالی  ـ  ترکیه،  انگلستان،  فرانسه ـ  و نوکران منطقه‌ای یانکی‌ها ـ  حکومت اسلامی،  کویت و عربستان ـ  به صحنه آمده.     

در اولین مطلبی که در مورد «تولد داعش» در این وبلاگ نوشتیم،  گفتیم که طرح تجزیة عراق که به صورت زیرمیزی و خزنده در حال اجرائی‌شدن بود با شکست روبرو شده،  و به همین دلیل نیز پای داعش به میان آمده.   امروز نیز شاهدیم که آمریکا سعی دارد طرح گذشته را رها کرده،  طرح دیگری را «اجرائی» کند.   ولی مشکل می‌توان چنین شانسی برای واشنگتن قائل شد.   ارتشی که جان کری قول داده برای عراق «تشکیل» دهد،   می‌بایست 10 سال پیش تشکیل می‌شد.  ولی به هر تقدیر،   اگر عراق از ارتشی قدرتمند و مقتدر برخوردار شود،   نخستین بازتاب منطقه‌ای آن از هم فروپاشیدن توازن نظامی‌ای است که ارتش آمریکا با حمله به عراق به نفع اسرائیل و آتلانتیسم در منطقه به وجود آورده.   جالب اینکه،   آمریکا که اینک تا گریبان در عراق اسیر بی‌سیاستی‌های خود باقی مانده،   می‌خواهد در شرایطی که دیگر حتی «حق اعزام نیرو» به اینکشور را نیز ندارد،   چنین ارتش قدرتمندی را به راه بیاندازد!   در ثانی،   بازیگران منطقه‌ای عموسام،   از جمله جمکرانی‌ها قادر به دنباله روی از تزهای نوین واشنگتن نیستند؛   اینان تا گریبان درگیر همان طرح‌های پیشین باقی مانده‌اند.   این حکومت‌های فکسنی و پوشالی و استخوانی در شرایطی نیستند که بتوانند از خود انعطاف نشان دهند.   هنوز شاهدیم که،  جمکرانی‌ها برای نوری المالکی،  کردهای عراق،  و رهبران دینی «خردمند» نجف و کربلا «اشک تمساح» می‌ریزند.   چطور می‌توان از این نوع حکومت‌ «ساکن»  انتظار «نرمش» و انعطاف تند و سریع در خطوط سیاسی و استراتژیک‌اش داشت؟  اینان برای سیاست آیندة آمریکا در منطقه بیشتر دردسرسازند تا راهگشا.  و به همین دلیل نیز دولت حسن فوتبال سراسیمه خواستار «همکاری» با آمریکا جهت «مبارزه» با داعش شده بود.  به عبارت دیگر «پیام» می‌داد که ما را رها نکنید،   قادریم از خود انعطاف نشان دهیم.   ولی «دو صد گفته چون نیم کردار نیست»،  در ضمن آمریکا نوکران‌اش را بهتر از خودشان می‌شناسد.         

به استنباط ما،   در راستای فروپاشی استراتژی‌های سابق آمریکا در منطقه است که می‌باید نزدیک شدن «نمایشی» مسکو به تهران اسلام‌زده را نیز تحلیل کرد.  مسکو بخوبی می‌داند که از هماهنگی با حکومت اسلامی بهره‌ای سیاسی،   اقتصادی،  نظامی و امنیتی نصیب‌اش نخواهد شد.  همانطور که بالاتر گفتیم،   این ارتباط جز بدنامی برای روسیه هیچ ندارد.   ولی روسیه تلاش می‌کند با اعلام مواضع خود به آمریکا هشدار ‌دهد که هنگام بازبینی استراتژی‌های منطقه‌ای،  و احتمالاً فروپاشانی برخی ساختارها،   این تحولات را تا حد امکان می‌باید از مرزهای جنوبی‌ روسیه به دور نگاه دارد.  و این است دلیل همزمانی آزمایش یک موشک هسته‌ای بین قاره‌ای جدید،  با آزمایش مشترک موشکی «آمریکا ـ اسرائیل» ـ  سایت نووستی، مورخ 18 شهریورماه سالجاری ـ  در مدیترانه: 

«[...] فرمانده نیروی دریائی روسیه اعلام کرده که امروز آزمایش موشک هسته‌ای بین قاره‌ای جدید بولاوا با موفقیت انجام شده [...] بولاوا،  به معنای گرز،  موشکی است بالیستیک که کلاهک اتمی آن قدرت تخریبی معادل 100 برابر بمبی دارد که آمریکا بر هیروشیما انداخت.»
منبع:  ‌بی‌بی‌سی،  مورخ 10 سپتامبر 2014 


۶/۱۶/۱۳۹۳

از چی می‌شه، همچی مئ‌شه!




اظهارات اخیر حسن روحانی پیرامون عملکرد اوباش و حملة نیروهای انتظامی به زنان و جوانان در سطح جامعه،   بار دیگر این مسئله را به مرکز توجهات سیاسی بازگردانده که اختیارات دولت چیست،  و تا چه حد می‌توان از عملکرد دولت در تنظیم روابط اجتماعی «حمایت» به عمل آورد.   به عبارت دیگر،   دولت تا کجا و تا چه مرحله «حق» دارد در این روابط دخل‌وتصرف داشته باشد.   این بحث بسیار پیچیده است و بارها در مطالب مختلف گفته‌ایم که معیار انسانی معاصر در برخورد با این مقولات حقوقی فقط و فقط چارچوبی است که «مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر» در اختیار جوامع انسانی قرار داده؛   هیچ نگرش دیگری ـ  چه دینی،  چه بومی و چه ایدئولوژیک ـ  در این میانه نمی‌تواند از «اعتبار حقوقی» برخوردار شود.     

با این وجود،  برخورد روحانی حائز اهمیت است،  چرا که اظهارات اخیر وی علیرغم بسته‌بندی «ظاهرالاصلاح» آن،   در عمل چیزی نیست جز تأئیدیه‌ای بر سرکوب اجتماعی توسط حکومت اسلامی.   روحانی اصل دخالت نیروهای انتظامی و حتی نظامی در سرکوب اجتماعی را به هیچ عنوان به زیر سئوال نبرده، کاملاً بر عکس!   وی با سخنرانی اخیرش  بر امتداد رفتار وحشیانة پیشینان‌اش ـ  محمد خاتمی،  مسجد‌جامعی،  تاج‌زاده، ‌ احمدی‌نژاد  و ... ـ  مهر تأئید زده.  روحانی با اظهارات خود جامعه را در برابر این سرکوب سازمان‌یافته «خلع‌سلاح» می‌کند،  هر چند نهایت امر با همان اصولی در تضاد آشکار قرار می‌گیرد،  که خود را به تزویر و حیله مدافع آن‌ها «جا» ‌زده:  

«روحانی:  با مینی‌بوس و پاسبان حجاب درست نمی‌شود»
منبع:  بی‌بی‌سی،  16 شهریور 1393

سابقاً سوسن ترانه‌ای می‌خواند به نام «نمی‌شه!»  حسن فوتبال هم دوره راه افتاده و ترجیع‌بند نمی‌شه گرفته.  با چماق نمی‌شه،  با مینی‌بوس نمی‌شه،  با سانسور نمی‌شه!  اینهمه برای اینکه نگوید از چه راهی بهتر «می‌شه» سرکوب کرد.   خلاصه نمی‌گوید از «چی می‌شه،  همچی می‌شه؟»  ولی تیتر بی‌بی‌سی در واقع «لب کلام» روحانی را بیرون ‌کشیده!  ما هم خبر خوبی برای «رأی‌دهندگان» روحانی آورده‌ایم؛   ایشان هنوز می‌خواهند حجاب را «درست» کنند!   برخورد روحانی با مسائل اجتماعی دو لایة متمایز دارد:   تأئید بر «اهداف الهی» دولت،   و تأکید بر تحمیل همین اهداف بر جامعة ایران.   دولت «تدبیر و اعتدال» همانطور که می‌بینیم برای خود اهداف «الهی» قائل شده،  و نهایت امر پوشش و رفتار و خوراک و ارتباط افراد جامعه نیز در حیطة «اختیارات» دولت کذا قرار می‌گیرد.   در نتیجه،   این قماش دولت مسلماً «ناهی منکر» نیز خواهد شد!  و رئیس همین دولت تأکید می‌کند که این «اهداف عالیه» را به هر قیمتی که هست بر جامعه حاکم خواهد کرد.   و دقیقاً به همین دلیل است که حسن روحانی از «برادران دینی» خود انتقاد به عمل می‌آورد،  چرا که اینان با برخورد «ناشایست» تحقق این «اهداف عالیه» را با شکست روبرو کرده‌اند!   این است «واقعیت» اظهارات روحانی در مورد مسائل اجتماعی کشور.

ولی جامعة ایران با این قماش گفتمان «مزورانه» آشنائی دارد.   پیش از روحانی،  و به ویژه در دوران «اصلاحات خاتمی» مزدوران دیگری در این صحنة تزویر نقش‌آفرینی کرده بودند و حسن فوتبال فقط راه اسلاف خودفروخته‌اش را ادامه می‌دهد:

«حجاب برای این است که امنیت برای خانم‌ها ایجاد کند،  معلوم است همه امنیت می‌خواهند، شما هم دلت می‌خواهد اگر دختر خانمت بیرون می‌رود تا زمانی که برمی‌گردد امنیت داشته باشد. آن دختر خانم هم دلش می‌خواهد وقتی بیرون می‌رود کسی او را اذیت نکند و این طبیعی است،  منتها راهش چیست؟»
همان منبع

روحانی با این اظهارات ابله‌پسند امنیت زنان را در گرو «حجاب» قرار داده،   و به صراحت آزادی بیان انسان را نفی می‌کند.   حسن فوتبال با ایجاد ترادف میان حجاب و امنیت به زبان بی‌زبانی می‌گوید،  اگر زنانی مورد اذیت و آزار قرار گرفته و امنیت‌شان سلب شده، بی‌حجاب بوده‌اند!   به صراحت بگوئیم،   این ادبیات ارعاب و تهدید با اراجیف گوبلز و هیتلر فاصله‌ای ندارد.   حسن روحانی که در عمل یکی از وحشی‌ترین عمال حکومت اسلامی به شمار می‌رود،  با این اظهارات به صراحت از اراذل و اوباشی که با تهاجم به زنان امنیت اجتماعی را از آنان سلب می‌کنند،  حمایت به عمل آورده.   از منظر این حیوان دوپا،‌   اگر  روال صلح‌آمیز اجتماعی با مشکل روبرو شده،   و اگر امنیت اجتماعی زنان تهدید می‌شود،   تقصیر «قربانی» یعنی زن است!   اینجا هم بار دیگر با نگرش اوباش «دین‌خو» روبرو می‌شویم.  نگرشی که زن را عامل «فریب و  فساد و سقوط اخلاقی» مرد معرفی می‌کند.   بابا آدم را نیز همین «زن» از بهشت خداوند به زیست در «منجلاب» زمینی گرفتار آورده!   اینبار روحانی،  رئیس جمهور حکومت اسلامی است،   که از طریق  بازتولید این قماش  اراجیف،  در  هزارة سوم میلادی‌ انگشت اتهام را به سوی زن می‌گیرد.  

آنچه در بالا آوریم جهت آشنائی هم‌میهنان با کلام ملایان و اوباش اسلامگرا بود.   چرا که،  شاید بعضی‌ها از دریافت ابعاد وحشیگری در اظهارات این ملای بشرستیز عاجز مانده‌اند،   و به  همین دلیل نیز بعضی «سایت‌چی‌ها» دمب این اصغرقاتل معاصر را با مهارت و حماقت در پشقاپ‌های‌شان انداخته‌اند.   ولی فراموش نکنیم که این سخن‌پراکنی‌ها از منظر سیاسی پیامدهائی دارد که هر چند از سطح درک‌وفهم امثال روحانی،   «سایت‌چی‌های»‌ مخالف‌نما،  و دیگر اوباش جیره‌خوار سازمان سیا فراتر می‌رود،‌  قابل بررسی و تحقیق است.   و مسلم بدانیم کم نیستند نظریه‌پردازان «فرامرزی» که برای اینگونه «تبعات» کیسه‌های خوبی می‌دوزند.   در اینجا جهت اطلاع آندسته از هم‌میهنان که در این بررسی با ما همراه خواهند بود بگوئیم،   مطلب امروز به تحلیل «مکانیسم سیاسی کلام» اختصاص دارد.     

جهت روشن شدن موضوع چند نمونه ارائه می‌کنیم.  بلشویکی را در نظر آوریم که در «کلام سیاسی» خود حامی حکومت «زحمتکشان و کارگران» است!   ولی آنچه بر زبان می‌آورد،  فی‌نفسه معنای برونی و ماتریالیستی نخواهد داشت.  به عبارت دیگر،  بلشویک در کلام خود مدعی حمایت از «کارگر و زحمتکش»‌ می‌شود،   و با این ادعا از کارگران و زحمتکشان تقاضای «حمایت» می‌کند.   و اگر حمایت بلشویک از کارگر و زحمتکش «کلامی» است،  در عوض حمایت کارگر از وی کلامی نخواهد بود.   و بر پایة آنچه ما در اینجا «مکانیسم سیاسی کلام» می‌خوانیم،  حمایت کارگر از بلشویک فقط می‌تواند «ماتریالیستی» باشد.     

در نمونه‌ای دیگر،   به سراغ «کلام سیاسی» حامیان سرمایه‌داری می‌‌رویم.   اینان معمولاً در «کلام سیاسی» خود از «آزادی» سخن می‌گویند.   آزادی به این مفهوم که اگر «سرمایه‌داران» به اینان روی خوش نشان دهند،‌   این‌ها نیز به نوبة خود از عملکرد و منافع این قشر حمایت به عمل خواهند آورد.  در نتیجه،   باز با یک پروسة «مکانیسم کلام سیاسی» روبرو هستیم.   سرمایه‌دار به صورت ماتریالیستی از لیبرال حمایت می‌کند،   چرا که سیاست‌مدار لیبرال در «کلام سیاسی» خود از وی این حمایت را درخواست کرده.      

ولی در هر دو مورد،‌  پروسة «مکانیسم کلام سیاسی» محدود به راه‌بندهای اجتماعی،  کارورزانه،  محیط‌زیستی،  فرهنگی و تاریخی نیز خواهد شد.  کارگر قادر نیست جامعه را اداره کند؛   از کسانی حمایت می‌کند،  که «ادعا» دارند جامعه را به نفع کارگر «اداره» خواهند کرد.  سرمایه‌دار نیز قادر نخواهد بود جامعه را با منافع خود بدون به کارگیری «کاتالیزور» سیاست‌مدار لیبرال اداره نماید؛  و نهایت امر برای حفظ منافع خود مجبور خواهد شد پشت سر سیاستمدار لیبرال بایستد. 

می‌بینیم که «مکانیسم کلام سیاسی» در جوامع بهنجار که در دو نمونة بالا ارائه کردیم چگونه عمل می‌کند.  ولی در کمال تأسف ایران یک جامعة بهنجار نیست؛   پایه و اساس این جامعه به دلیل حضور دیرپای ویروس فاشیسم فروریخته.  در این جامعه،   «سیاست» معنای مادی خود را از دست داده،   سیاستمدار در ایران نمی‌تواند مدعی «ادارة امور» در چارچوب اهداف مادی این قشر و یا آن قشر باشد.  سیاستمدار در جامعة ایران عارضه‌ای است که گریبانگیر کل جامعه می‌شود.   این نوع سیاستمدار ادعای جهانشمولیت می‌کند،   چرا که بر مخروبه‌ای ایستاده که فاقد هر گونه زیربنای اقتصادی،  مالی،  فرهنگی و کاربردی است.   کلام سیاستمدار در چنین جوامعی پوچ‌ و بی‌معنا می‌شود،   چرا که این کلام فقط سعی دارد «حضور»‌ و «موجودیت» سیاستمدار را که طی دهه‌ها به تدریج فراگیرتر و جهانشمول‌تر نیز شده «توجیه» نماید.   منافع قشرهای اجتماعی در این میانه اصولاً وجود خارجی ندارد؛   فاشیست نمایندة کل ملت است،  و هر چند ملت او را نخواهد،   نمایندة «اجباری» ملت باقی خواهد ماند.

ولی قرار گرفتن در قلب این نوع بررسی بیشتر به تحقیق آکادمیک منجر خواهد شد،  و کاربرد فاشیسم مذهبی در جامعة ایران را نمی‌کاود.   چرا که فاشیسم شیعی‌مسلک در ایران یک فاشیسم دست‌نشانده نیز هست.   در نتیجه،   تلاش این نوع فاشیسم جلب نظر مساعد ساختارهای فرامرزی است.   اگر بلشویک جهت حفظ قدرت در «کلام سیاسی» خود خواستار نظر مساعد «کارگر» می‌شود،  و اگر سیاستمدار لیبرال در همان «کلام سیاسی» به سرمایه‌داران گوشه‌چشم نشان می‌دهد؛   فاشیست وابسته به ساختارهای فرامرزی «چشمک» می‌زند.   به طور خلاصه،   به این ساختارها نشان می‌دهد که می‌تواند منافع‌شان را تأمین کند،   و به همین دلیل نیز تقاضای «حمایت» می‌کند.

ایالات متحد در تجربیات چپاولگرانة خود در مناطق مسلمان‌نشین با روند مذکور برخوردی چهره‌به‌چهره داشته.   در این جوامع،  گروه‌هائی خصوصاً در میان دین‌خویان و اربابان دین جهت حفظ قدرت خود،  به ساختارهای ایالات‌متحد «چشمک» زده‌اند،   و واشنگتن نیز جهت بهینه کردن چپاول خود گاه از این جریان و گاه از آن یک «حمایت» ماتریالیستی به عمل آورده.  ولی در این میانه «مکانیسم کلام سیاسی» دیگر نمی‌تواند همچون نمونة جوامع بهنجار «ساده» و صریح در برابر چشم ناظران قرار گیرد.   دلیل هم اینکه،   در این نوع روابط،   مسئولیت سیاستمدار متوجه ساختارهای داخلی نیست،   او مسئول ساختاری فرامرزی ‌شده.   و به همین دلیل کاربرد «کلام سیاسی» در مورد رژیم‌های دست‌نشانده که معمولاً فاشیست نیز هستند متفاوت می‌شود.  این همان تفاوتی است که امروز در مورد آن سخن خواهیم گفت.

پس از این مقدمه،‌  به اظهارات اخیر روحانی بازمی‌گردیم تا ببینیم پیام اصلی وی چه می‌تواند باشد؟    همانطور که بالاتر گفتیم،   در «سخنرانی» روحانی،  قربانی خشونت،  «مقصر» شناخته شده و به این ترتیب از عامل خشونت سلب مسئولیت می‌شود.   از سوی دیگر،  اهداف حکومت اسلامی نیز همچون اهدافی که امثال داعش و طالبان و القاعده به ارزش گذارده‌اند،   مورد «حمایت» دولت قرار گرفته!  در نتیجه،  با این نوع «کلام سیاسی»،  دولت روحانی خواستار کسب «حمایت» محافلی شده،   که مدعی است می‌تواند منافع‌شان را تأمین کند.   حال باید پرسید «درباغ‌سبزی» که روحانی با این اظهارات به واشنگتن نشان می‌دهد چیست؟   و در اینجا جهت کشف رمز از «درباغ» کذا،   نگاهی به روند مسائل در جریان فاشیسم مذهبی می‌اندازیم. 

برای مطرح کردن این ابعاد می‌باید فرایند «مذهب‌باوری» را در جامعه بررسی کرد.   نخست بگوئیم،  زمانیکه از «مسلمانی» سخن به میان می‌آید،   مشکل می‌توان مسلمان بودن را با «انتخاب و آگاهی و شناخت» در ترادف قرار داد.   مسلمانی، ‌ خصوصاً نوع سیاسی آن،‌  پدیده‌ای است متعلق به «عوام‌‌الناس.»   مسلمانی نمی‌تواند از آن «خواص» باشد،   و مقصود از «خواص» در این مقطع آن‌هائی هستند که دین را با میدان تظاهر و دکة سوپرمارکت طاق نمی‌زنند،   آن را حیطه‌ای از «حریم خصوصی» خود تلقی می‌کنند.  برای این افراد که ما «خواص» می‌خوانیم،  سخن‌پراکنی برای خوشایند عوام تحت عنوان «دین‌باوری» نیز قابل قبول نیست.   از نظر اینان دین‌فروشان که دینداری افراد را به معیار و میزان می‌کشند مزاحم و اوباش تلقی می‌شوند.   البته در مقطع فعلی امکان بررسی وسیع‌تری از این قشر را نداریم،   ولی باید بگوئیم،   این نوع مسلمانی از منظر سیاسی برای فاشیسم هیچ ارزشی ندارد.  و پر واضح است که غائلة روح‌الله خمینی و لات‌های صدرانقلاب نیز از اینان دل خوشی نداشته باشند.  به همین دلیل نیز اراذل کودتای 22 بهمن 57،   این قشر را مسلمان «متعهد» به حساب نمی‌آوردند!      

از سوی دیگر،   اکثریت قریب‌به‌اتفاق انسان‌ها دین و مذهب پدران‌شان را کسب کرده‌اند؛   در خانواده‌ای چشم به جهان گشوده‌اند،  و دین و مذهب همان خانواده نیز به حساب‌شان نوشته شده.   در نتیجه،   دین‌داری مشکل می‌تواند خارج از یک روند موروثی مورد بررسی قرار گیرد،  و در هر حال قابلیت توجیه «منطقی» ندارد.    در نتیجه،  «دینداری» خود فی‌نفسه عارضه‌ای است که ریشه در سنت‌ها،  تعصب‌ها،  باورها،  و نهایت امر پیشداوری‌‌های خانوادگی،‌  قومی و منطقه‌ای دارد.  خانواده‌ها در چارچوب همین داده‌ها که معمولاً‌ پوسیده و به دور از اعتبارند به کودکان‌شان «دین» داده‌اند.    فراتر از این دین نه می‌توانند بروند،  و نه خواهند رفت،   چرا که چنین تحرکی موجودیت خود خانواده را به زیر سئوال می‌برد.   دین عوام نوعی «تداوم» و سنت است و بس.   و چه بسا که در چارچوب همین «بده‌بستان»،  خانواده‌ها کودکان کنجکاو را به دلیل شکاکیت در مبانی و به زیرسئوال بردن «تداوم» کذا مجازات نیز کرده‌اند.   این واقعیت را نمی‌باید از نظر دور داشت که دین فی‌نفسه پدیده‌ای است تعبدی،  و نه علمی و منطقی.  در نتیجه،  آنزمان که سخن از «اسلام سیاسی» به میان می‌آید،   در هر حال سخن‌از تعصبات به میان خواهد آمد.   و از آنجا که مسلمانی «خواص» که بالاتر به آن اشاره کردیم با عارضة سیاسی و جمعی فاشیسم هماهنگی ندارد،  روی سخن فقط با «عوام» است.    

امثال روحانی در ظاهر تلاش دارند که اسلام را با نوعی «تفکر‌ منطقی» آشتی دهند!   ولی نمی‌باید اشتباه کرد،   این تلاش فقط ظاهری است.   و طی تاریخ معاصر پیشتر توسط اوباشی از قماش شریعتی،   محمد خاتمی،  ابوالحسن بنی‌صدر،   مهدی ‌بازرگان و دیگران این تحرکات صورت گرفته.   و با در نظر گرفتن این واقعیت که مسلمانی به دلیل ارثی بودن،  فقط در صحنة‌ سیاست می‌تواند با تعصبات،  کوردلی،  وحشی‌گری،  زن‌ستیزی و ... هماهنگ و همگام شود،   «مکانیسم کلام سیاسی» در این مقطع به این منجر خواهد شد که با مطرح کردن «دین» به عنوان ایدئولوژی،   وزنة تعصبات و وحشی‌گری‌ها و کوردلی‌ها در جامعه سنگین‌تر گردد.   خلاصه بگوئیم،   هر گونه تلاش جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از دین،    آنزمان که در صحنة سیاست و به عنوان نوعی کلام سیاسی در جهت فعال کردن «عوام‌الناس» ارائه می‌شود،   در عمل تلاشی است جهت به ارزش گذاردن همان مجموعه تعصبات و وحشیگری‌هائی که ذهنیت عوام از دین در لایه‌های اعتقادی خود طی دهه‌ها «انباشته.» 

بسیاری از ایرانیان طی تحولات سیاسی اخیر در عراق از خود می‌پرسند،   چگونه عراق پس از سال‌ها حاکمیت لائیک حزب بعث،  و سپس حضور نظامی و به اصطلاح «لیبرالیست» آمریکائیان اینچنین اسیر دست امثال داعش می‌شود؟   پاسخ به این سئوال بسیار روشن است.  در عراق همان جریانی رخ داد که طی دوران ملاممد خاتمی در ایران به وقوع پیوست.   دیدیم که خاتمی چگونه با «خوش‌گوئی» از اسلام و مسلمانی و نشان دادن ابعاد «دوست‌داشتنی» دین مبین راه بر امثال احمدی‌نژاد گشود.   در عراق نیز ارتش اشغالگر و چپاولگر یانکی با مجیزگوئی از مشتی آخوند و به میدان انداختن زنان محجبه و نماز جمعه و شیعی‌گری و سنی‌نمائی،  و ... و خلاصه ارائة «اسلام سیاسی»،   به همان «مکانیسم کلام سیاسی» در جهت توجیه عملیات داعش میدان داده.    در عمل،   داعش و ارتش آمریکا انگشتان یک دست واحد‌اند،   به همان اندازه که اوباش،  چماق‌کشان و موتورسوارهای حکومت اسلامی،  و هیئت دولت روحانی نمایندگان یک جریان واحد فاشیستی به شمار می‌روند. 

تجربة سیاسی سال‌های اخیر،  حداقل در ایران به صراحت نشان داده که «ور» رفتن با اسلام ‌سیاسی،   به دلائلی که بالاتر عنوان کردیم،  صرفاً‌ به کشاندن منجلاب تعصبات به سطح جامعه منجر خواهد شد.   به طور خلاصه بگوئیم،  اسلام سیاسی،   نزد «خواص» جائی ندارد،  عارضه‌ای است متعلق به «عوام»؛   و این «عوام» فقط بر پایة مجموعه‌ای از تعصبات و پیشداوری‌ها که در ذهنیت قومی و بومی و قبیله‌ای‌اش ریشه دوانده،‌  خواهد توانست با پدیدة دین در جامعه برخورد کند.  دین «والا» که قابلیت بررسی علمی و عینی داشته باشد،  ساخته و پرداخته ذهن علیل آن‌هائی است که اصولاً نمی‌دانند نگرش علمی چیست.  در نتیجه،   به استنباط ما،  ارتباط اوباش و ملا،  که پیشتر توسط کسروی مطرح شده بود،  نمی‌باید به هیچ عنوان موجب «تعجب» شود.   حداقل آن‌ها که «تعجب» می‌کنند،  از مسائل اجتماعی و مکانیسم‌های سیاسی بی‌اطلاع‌اند.  

در جامعة ایران راهی جز نفی ایدئولوژی اسلام سیاسی وجود ندارد،  و این «شبه‌ایدئولوژی» از پایه و ریشه می‌باید مردود شناخته شده،   و دین از حیطة سیاست به طور کامل به بیرون رانده شود.  در غیراینصورت نتیجة «ور» رفتن امثال روحانی با «مبانی جامعة دینی» برای ایرانیان جز این نخواهد شد که احمدی‌نژاد دومی جهت تأمین «تداوم» همین نگرش‌های بسیار «دوست‌داشتنی» از راه برسد.  و به استنباط ما این همان است که روحانی،‌   هیئت دولت وی و صاحبکاران فرامرزی‌اش می‌جویند.