۱۱/۱۲/۱۳۹۹

باقالی برژینسکی!

 

 

بالاخره به نظر می‌رسد که دستگاه جو بایدن در حال جا اوفتادن در صحنۀ داخلی و روابط بین‌المللی است.   به این ترتیب،  ایالات‌متحد به تدریج پای از بحرانی بیرون می‌‌گذارد که به صراحت بگوئیم پس از جنگ‌های داخلی و لغو برده‌داری بی‌سابقه بوده.  ترامپ در دوران ریاست‌‌اش،  از یک سو،  با فراگیر کردن شعار «فیک‌نیوز»،   شبکۀ اطلاع‌رسانی و خبرسازی ایالات‌متحد را بی‌اعتبار کرد،  و از سوی دیگر با دمیدن در بوق توهمات سنتی آمریکای سپید،  پروتستان و آنگلوساکسون،  تمامی پندارهای «ترقی‌خواهانه‌ای» را که عوام‌الناس ینگه‌دنیا خود را پیام‌آوران‌اش به شمار می‌آوردند از سکه انداخت.   لرزه‌ها و پس‌لرزه‌های چنین برخوردهائی را صاحب‌نظران نیک می‌شناسند؛  گذاردن نقطۀ پایان بر مجموعه‌ای از توهمات و به قولی «تخرخرهای» عامیانه انفجاری در سطح جامعه به همراه خواهد آورد که جای تحلیل و بررسی‌های فراوان خواهد داشت!   بله،   این «انفجار» تنها ره‌آورد ترامپیسم بود؛   در سایۀ آن جامعۀ آمریکا یک‌بار دیگر بالاجبار در آینۀ تاریخ به چهرۀ واقعی خود نگریست،   هر چند جهت بررسی تأثیرات این بازنگری می‌باید چند سالی انتظار کشید.  

 

ولی اینک که خرک جو بایدن با بار باقالی‌های‌اش لنگ‌لنگان از راه می‌رسد،   این سئوال مطرح است که علیرغم بحران سیاسی،  امنیتی،  و خصوصاً بهداشتی‌ای که آمریکا را تهدید می‌کند در توبرۀ این خرک چه‌ها می‌توان یافت؟  این پرسش هر چند گسترده و فراگیر به نظر ‌آید،  آنقدرها هم نیازمند پاسخ پیچیده نیست.  چرا که،  بر اساس اظهارات بایدن و باند وی،  اینان مسیری جز پای گذاردن در خط سیر باراک اوباما در نظر نگرفته‌اند.   پای گذاردن در مسیر رئیس‌جمهوری که توافق هسته‌ای را با ایران به امضاء رساند؛  برخی تحریم‌ها را بر علیه کوبا لغو کرد؛   بساط «بهار عرب» را به راه انداخت؛   اوکراین را تجزیه نمود؛  جنگ برای سوریه به ارمغان آورد،  و ... و خصوصاً دکان روس‌ستیزی و درگیری با روسیه بر سر اروپای شرقی،  خاورمیانه و اوراسیا را به اوج خود رساند.  خلاصه بگوئیم،  بایدن بر خلاف ترامپ از چارچوب‌های پیشین در سیاست‌های خارجی آمریکا پای بیرون نخواهد گذارد،   و مسلماً تلاش خواهد کرد تا همان پیش‌فرض‌ها و «تخرخرهای» سنتی آمریکائی‌‌جماعت را در سیاست‌های داخلی تزهیب کند؛   و در شرایط فعلی این سیاست‌ها بی‌نهایت مشکل‌آفرین به نظر می‌رسد.           

 

مشکلات سیاست‌های جو بایدن در ابعاد داخلی را در این مطلب بررسی نخواهیم کرد،  چرا که این موضوع خارج از محدودۀ این وبلاگ قرار خواهد گرفت؛   علاقمندان می‌توانند به ادبیات گسترده‌ای مراجعه کنند که در رد و یا تأئید «ترامپیسم درون‌مرزی» در دسترس همگان قرار گرفته.  ولی برخورد دستگاه بایدن با اروپای شرقی،  خاورمیانه و اوراسیا مستقیماً سرنوشت ایران را نیز رقم می‌زند،   از این رو بررسی آن‌،   هر چند به صورت شتابزده بسیار بجا خواهد بود.   در این راستا نخست نگاهی به سیاست آمریکا در اروپای شرقی می‌اندازیم،‌  سپس به خاورمیانه می‌رویم و نهایت سری به ایران می‌زنیم.   پس ابتدا برویم به سراغ اروپای شرقی.

 

پس از پایان جنگ دوم جهانی و خصوصاً پس از آنکه جهان پای در دوران جنگ‌سرد گذارد،  تمامی تحلیل‌گران در آمریکا و اتحاد شوروی،  اروپای شرقی را واپسین «آوردگاه» درگیری ابرقدرت‌ها به شمار می‌آوردند.   تحلیلی که از پایه و اساس غلط از آب در آمد؛  درگیری ابرقدرت‌ها نه در اروپای شرقی که در آسیای مرکزی سرنوشت‌ساز شد.   با این وجود،  به دلائل تاریخی،  هم مسکو اروپای شرقی را ملک طلق خود به شمار ‌‌آورده،  حاضر نیست دست از آن بشوید،   و هم آمریکا به دلیل پای گذاردن در سیاست‌های تهاجمی سنتی خود بر علیه روسیه،   اروپای شرقی را سکوی پرش نظامی و استراتژیک برای خود می‌داند.  در نتیجه درگیری اینان در اروپای شرقی به صور مختلف مسلماً در راه خواهد بود.

 

در بررسی چگونگی این درگیری‌ها نیز آنقدرها نمی‌باید «مته به خشخاش» گذارد.   چرا که آمریکا با سلاح همیشگی خود وارد صحنه می‌شود.   وعده‌های سرخرمن از قبیل عضویت دولت‌های متزلزل این دیار در اتحادیۀ اروپا،  برخورداری از واحد پول یورو،  حفظ محیط زیست،   و خصوصاً عضویت در سازمان آتلانتیک شمالی!   روسیه نیز تلاش خواهد کرد تا به همین دولت‌های متزلزل تا حد امکان نزدیک شده،‌  وحشت در دل محافلی بیاندازد که تمایل به سیاست‌های آمرانه دارند،  و از تبعات گسترش مقولاتی چون «حقوق بشر»،  حقوق شهروندی،  حقوق زنان و ...  سخت در هراس‌اند و نگران.   اشتباه نکنیم!   این سرفصل‌ها هر چند مسخره،  عبث و مضحک به نظر آید،  کارآئی زیادی جهت قطبی کردن عوام‌الناس خواهد داشت.   فقط می‌ماند اینکه،  کدامین جبهه قادر خواهد شد جماعت بیشتری را به خود جلب کرده،  نوعی دینامیسم «سیاسی ـ  اجتماعی» به نفع سیاست «مادر» به وجود آورد. 

 

فراموش نکرده‌ایم که باراک اوباما با استفاده از همین پروپاگاند و گربه‌رقصانی‌ها توانست روسیه را از اوکراین بیرون رانده،  کشور را تجزیه کند.   امروز اوکراین یکی از فقیرترین و فروپاشیده‌ترین کشورهای اروپای شرقی است.  کشوری است که دلار آمریکائی در آن با سهولت می‌تواند عوام‌الناس را به این سوی و آن سوی بکشاند؛  خلاصه نتیجه‌ای به دست آمده که خواست واقعی آمریکاست.  از سوی دیگر،  کشورهای ساحل غربی و جنوبی دریای سیاه،  از جمله رومانی،  بلغارستان و ترکیه نیز خراجگزارن آمریکا به شمار می‌روند؛  در نتیجه واشنگتن،  حداقل در سواحل دریای سیاه تکیه بر بردی استراتژیک دارد.  فقط سئوال اینجاست که آیا روسیه پاسخی به این مجموعه بردها در آستین دارد یا خیر؟

 

به استنباط ما روسیه جهت پاسخ به بُرد‌های استراتژیک غرب در دریای سیاه،‌  دریای بالتیک و عمق اروپای شرقی بیشتر به ترکیه،  خاورمیانه و اوراسیا تکیه خواهد کرد.  چرا که سیاست‌های فروپاشانندۀ غرب در این مناطق که بر تبلیغات حقوق‌بشر، حقوق زنان،   و ... تکیه کرده،  دولت‌های تمامیت‌خواه این مناطق را به مراتب بیش از دولت‌های متزلزل اروپای شرقی وحشت زده می‌کند؛  و عامل ترس دولتی‌ها در این میانه اهرمی است تعیین‌کننده در دست مسکو.   

 

به استنباط ما،  صحنۀ سیاسی در اینکشورها،   علیرغم ورود جو بایدن به کاخ سفید و اوج‌گیری تبلیغات گستردۀ جوجه‌های حزب دمکرات در سراسر جهان پیرامون حقوق بشر و محیط زیست و  ...  بیشتر در اختیار محافل راست‌گرا قرار خواهد گرفت. حاکمیت‌ها تمایل خواهند داشت تا با نزدیک‌تر شدن به مسکو خود را از تیررس تبلیغاتی شبکۀ حزب دمکرات و فروپاشی‌های ساختاری که این شبکه به دنبال خواهد آورد،  هر چه بیشتر دور کنند.  ما ایرانیان این صحنه‌سازی سیاسی را پیشتر نیز شاهد بوده‌ایم،  و به یاد داریم که اصلاح‌طلبی‌های ملاممد خاتمی،  و «انقلابیگری‌های» میرحسین موسوی چه فجایعی به ارمغان آورد؛   قدرت‌گیری هر چه بیشتر چماقداران!

 

از سوی دیگر،  در مورد خاورمیانه و ترکیه می‌باید چند مسئله را نیز مد نظر قرار داد.  نخست اینکه دولت اردوغان در ترکیه علیرغم وابستگی تام‌وتمام به سیاست‌های سازمان آتلانتیک شمالی،  به دلیل ناکامی کودتای ارتش ـ 15 ژوئیه 2016 ـ   تا آنجا که به پیروی از سیاست‌های پنتاگون مربوط می‌شود در شرایطی نامشخص و گنگ دست‌وپا می‌زند.  و از سوی دیگر،  شاهدیم که علیرغم شعارهای دهان پر کن حقوق بشر و غیره سیاست‌های نظامی آمریکا در سوریه،  لبنان،  عراق و حتی لیبی بیشتر بر گسترش اسلام‌سیاسی پای می‌فشرد،  و خوشبختانه به شدت شکست خورد.  از اینرو  در این منطقه واشنگتن زمینۀ مناسبی در اختیار ندارد.   خلاصه بگوئیم،  در اینکشورها گاری دین‌پرستی و قبیله‌نوازی آمریکائی به دلیل سیاست‌های برندۀ مسکو به گل نشسته؛   عوام که پیشتر برای دین و خدا پستان به تنور چسبانده بودند،  امروز بیشتر به فکر نان شب‌اند تا وعده‌های توخالی روحانیت و اسلام‌نوازان!   در این راستا،  علم کردن مقوله‌های حقوق بشر و آزادی‌های اجتماعی و ... در شرایط فعلی در اینکشورها آنقدرها جذابیت ندارد،   به همین دلیل سیاست نفوذی مسکو در میان دولتمردان،  راه هموارتری در پیش خواهد داشت.

     

در این مرحله است که می‌توان نیم‌نگاهی نیز به مسائل ایران انداخت،  چرا که علیرغم شباهت‌های گسترده بین ایران و دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه و اوراسیا،  به جرأت می‌توان گفت که سیاست در ایران با تمامی اینکشورها تفاوت‌های عمده نشان می‌دهد.   همانطور که می‌دانیم اسلام شیعه در مقام دین رسمی و حکومتی طی یکصدسال گذشته عصای دست سیاست‌های استعماری در ایران بوده.   و همین شاخۀ دینی،    طی نیم‌قرن اخیر تحت عنوان «ایدئولوژی» سیاسی توانسته زمینۀ مناسب برای گروهای قدرت‌طلب فراهم آورد.  حال اگر ظاهر «مستحکم» نمای حاکم برای گروهی افراد «اطمینان‌بخش» می‌نماید،   واقعیت را نمی‌توان انکار کرد.  پس از چهار دهه اعمال دیکتاتوری قرون‌وسطائی،   اینک خمیرمایۀ حاکمیت در ایران،  یعنی مذهب شیعۀ اثنی‌عشری به شدت در افکار عمومی تحت فشار قرار گرفته.    

 

ولی آمریکا جز «اسلام‌پناهی» در ایران سنگری نمی‌شناسد،   و به همین دلیل نیز در دوران ترامپ که ظاهراً کاخ‌سفید در صدد فروپاشاندن حکومت ملایان بود،  آلترناتیو سیاسی برای ایران از بازگشت سلطنت فراتر نرفت!   به عبارت ساده‌تر،  دستگاه ترامپ تلاش داشت،  اسلام و روحانیتی را که ملت از در بیرون می‌انداخت،   از پنجره و با «ناز وگوز»  و بوق و کرنا و منت همراه با خاندان پهلوی به کشور بازگرداند.  پروژه‌ای که شکست خورد و آن‌ها که در این میانه در راه بازگشت سلطنت «دمکرات و لیبرال و ...» گریبان جر می‌دادند به سوراخ‌های‌شان خزیدند.   واقعیت این است که سلطنت در شرایط فعلی نه می‌تواند دمکرات باشد و نه لیبرال.   دیباچه‌ای که تحت عنوان قانون اساسی سلطنت مشروطه نگاشته شده،  با تکیه بر شاه شیعه،  مذهب رسمی و تقدس مقام سلطنت،   آیات قرآن مجید،   وزرای مسلمان،   نمایندگان مسلمان،   نظارت عالیۀ آیات عظام و شناسائی «اقلیت‌های» مذهبی که عملاً فاقد هر گونه حق و حقوق‌اند،  چیزی نیست جز مقدمه‌ای مبتذل بر همین حکومت اسلامی.   سلطنت‌طلبان اگر واقعاً خواستار برقراری حکومتی متکی بر اصول دمکراسی در ایران هستند،  چه بهتر که بجای عروتیز برای کوروش و داریوش و شاهپور ذوالاکتاف و ... و خصوصاً رضامیرپنج،   پیش‌نویس قانون اساسی مد نظرشان را منتشر کنند.   باشد تا زمینۀ بحث گشوده شود،  و ملت ایران نیز از جامعۀ پیشنهادی اینان چشم‌انداز روشن‌تری در اختیار داشته باشد.

 

حال با بازگشت به موضوع اصلی این وبلاگ،  و با در نظر گرفتن شرایط ویژۀ ایران می‌باید قبول کرد که طی سال‌های بایدن،  مهم‌ترین گره در ارتباطات میان واشنگتن و مسکو کشور ایران خواهد بود.  آمریکا به دلائلی که در حال حاضر بررسی نمی‌کنیم نمی‌خواهد  مخالفت‌اش با دولت ملایان در مسیر حمایت از مقولۀ حقوق‌بشر و آزادی‌های اجتماعی طی طریق کند.  سابق بر این جیمی کارتر،  از حقوق‌بشر در ایران حمایت ‌کرد،  چرا که به صراحت می‌دانست،  مقولۀ حقوق‌بشر تحت نظارت عوامل سازمان سیا از آبریزگاه حوزه‌های علمیه فراتر نخواهد رفت؛  در غیراینصورت دستگاه کارتر به هیچ عنوان صحبت از حقوق‌بشر نمی‌کرد.   امروز نیز می‌بینیم که عمال سیاست آمریکا در ایران ـ  محمد خاتمی،  میرحسین موسوی،  خامنه‌ای،  و حتی امثال بنی‌صدر و سازمان مجاهدین ـ   هیچکدام موضع مشخص و روشنی پیرامون دمکراسی و حقوق‌بشر ارائه نمی‌دهند.  برای اینان اسلام همچنان ایدئولوژی آزادیخواهی است!   اظهاراتی که در بهترین حالت به حرافی و مجلس‌گردانی محدود می‌شود.   موضع اسفبار سلطنت‌طلبان هم که بالاتر عنوان شده. 

 

پس با در نظر گرفتن شرایط فعلی،   در دوران بایدن،‌   هم آمریکا و هم روسیه سعی خواهند داشت که بیش از پیش به حکومت ملایان نزدیک شوند.  واشنگتن با استفاده از شبکۀ تجاری بازارها که در واقع زالوئی است بر پیکر ارز حاصله از صادرات نفت،  سعی خواهد داشت تا تهران را هر چه بیشتر به شبکۀ بانکی غرب وابسته نماید؛  روسیه نیز با تکیه بر طرح‌های ترابری،  انرژی،  و حتی دفاعی تلاش می‌کند تا اقتصاد پایه‌ای را در ایران در ید اختیار خود نگاه دارد.   خلاصه طی سال‌های آتی از این بساط برای ملت ایران آبی گرم نخواهد شد.    غرب با سرعت دست به چپاول ارز حاصله از فروش نفت زده،  زمینۀ مصرفی کردن هر چه بیشتر جامعه را فراهم می‌آورد،   و در سایۀ این سیاست استعماری صنایع داخلی و تولیدات هر روز افول بیشتری خواهد داشت.   مسکو نیز چشم به بهره‌برداری از موقعیت ژئوپولیتیک ایران دارد،   و می‌خواهد کشور را به راهروی ترابری و تجاری خود تبدیل ‌کند.     

 

ولی نهایت امر،   رشد این سیاست‌های متضاد،   مسلماً به رشد اضداد در صحنۀ سیاست‌های خارجی ایران نیز منجر خواهد شد،   و آن زمان است که کاسۀ صبر یکی از این قدرت‌ها لبریز شده،  همچون نمونۀ افغانستان در سال‌های 1980،  در داخل مرزهای ایران به جان یکدیگر بیافتند.  البته راه نجات نیز از این مهلکه وجود دارد،  ولی برای آن نمی‌توان به‌ آمریکا تکیه داشت و برای‌ مقامات‌اش نامۀ سرگشاده ارسال کرد.   ایرانیان با حمایت همه‌جانبه از آزادی‌های فردی و اجتماعی و مطالبات منطقی سیاسی می‌توانند رشد این سیاست‌ها را مشکل و حتی ناممکن کنند.  ولی در این راه نیازمند گشایش در گفتمان سیاسی‌مان هستیم،   و در کمال تأسف هنوز در میان مخالفان حکومت از این گشایش نشانی در دست نیست.