۸/۲۱/۱۳۸۹

بوق‌سالاری!



در مطالب این وبلاگ بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که پس از کودتای میرپنج، چپ‌نمایان در ایران در ارتباطی اندام‌وار با فاشیسم عمل کرده‌اند. در نتیجه، این همگامی‌ها به آغاز کار حکومت اسلامی و رسوائی‌هائی که هم‌سفره شدن احزاب‌ چپ‌نما با وزارت اطلاعات آخوندها به همراه آورد محدود نمی‌ماند. تا آنجا که به مسائل سه دهة اخیر ایران مربوط می‌شود، دلائل سیاسی و تشکیلاتی این «همگامی‌ها»، هر چه باشد در اصل مسئله تفاوتی نمی‌توان دید؛ حکومت اسلامی یک فاشیسم انسان‌ستیز است که بر علیه منافع ملت ایران و در چارچوب یک کودتای ننگین توسط عوامل ارتش آمریکائی شاهنشاهی به قدرت رسیده. همکاری و همراهی با مهره‌های چنین خیانتی را به هیچ عنوان و در چارچوب هیچ برخوردی نمی‌توان توجیه نمود.

در گذشته، نقش‌آفرینی‌های چپ‌نمایان در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده بود و فاشیسم حاکم بر کشور نیز به نوبة خود به دلیل جلوگیری از نقد و بررسی، نهایت امر روند مسائل جامعه را هر دم بیشتر به دامان «مبهمات» فرومی‌انداخت. این تحرکات به بهای گسترش «فقرفرهنگی» و بی‌بضاعتی نگرش تاریخی، جوانان کشور را هر چه بیشتر «خودمشغول» نموده و از رشد تحرکات اجتماعی و فرهنگی‌شان جلوگیری به عمل می‌آورد. البته امروز داده‌های این صحنه به طور کلی تغییر کرده. با این وجود، و در کمال تعجب چپ‌نمایان هنوز نیز ترجیح می‌دهند که فضاسازی‌های مضحک گذشته را همچنان بر «عملیات» خود حاکم نگاه داشته، تا از این طریق بتوانند در هر گام به موجودیت موهوم پدیده‌ای دامن زنند که خود نیز از تحلیل ابعاد آن عاجزند! موجودیتی که اکنون به صراحت ساخته و پرداختة بلندگوهای آشکار و نهان محافل جهانی است.

با این وجود، طی سه ‌دهة گذشته عملکرد تشکیلات متفاوت چپ‌نمایان روشن‌تر از آن بوده که جای بحث و گفتگو باقی بگذارد. از آغاز بلوای اسلام‌گرائی، همکاری این تشکیلات با آخوندیسم هنوز هم در بین برخی محافل ادامه دارد،‌ و در سایة همین همکاری‌ها، شاخک‌های «اسلام‌دوست» درون حکومتی تحت الهامات همین محافل، هم برای انقلاب‌ امام‌شان «به‌به‌وچه‌چه» به راه می‌اندازند، و هم «گذشتة پرافتخار» این «احزاب» و گروه‌ها را به عناوین مختلف برای ملت ایران در بوق می‌گذارند. ولی از آنجا که حزب توده قدیمی‌ترین جریان «چپ‌نمای» کشور ایران به شمار می‌رود شاید بهتر باشد به بررسی مطلبی بپردازیم که در سایت رسمی این حزب به چاپ رسیده.

سرمقالة سایت رسمی «حزب توده» از قضای روزگار به بحث و بررسی یکی از موضع‌گیری‌های معروف و «شرم‌آور» این تشکیلات در فردای کودتای 22 بهمن 57 اختصاص یافته: رأی مثبت به حکومت اسلامی و تأئید قانون اساسی «ولایت فقیه» ـ همان قانون اساسی‌ای که حتی مجاهدین خلق هم تحریم‌اش کردند! ولی از آنجا که حزب کذا همیشه در سنگر «حق» نشسته، عوامل آن نیز بجای قبول نامردمی‌ها و موضع‌گیری‌های ضدایرانی‌ یا به جای ارائة راه‌‌هائی برای آشتی با ملت ایران و عذرخواهی از ندانم‌کاری‌ها، مرتباً در بوق «افتخارات سه دهة گذشتة» خود می‌دمند! این «بوق‌زنی‌ها» معمولاً با تکیه بر مواضعی به عمل می‌آید که گویا در مقاطع مختلف به صورت «بجا» و «به موقع» توسط حزب اتخاذ شده!

بله، حزب کذا می‌گوید، ما در اوج قدرت روح‌الله خمینی نامة سرگشاده نوشتیم و سه اشکال بر قانون اساسی وارد دانستیم و پس از سخنرانی خمینی و پذیرش تغییرات از طریق افزودن «متمم» به قانون اساسی حاضر شدیم به ولایت فقیه رأی مثبت بدهیم:

«حزب توده ایران پس از انتشار نامه سرگشاده حزب و طرح انتقادهائی که به قانون اساسی دارد و پس از تأکید آیت‌الله خمینی به رفع این نقائص در متمم قانون اساسی، به آن رای مثبت داد»

راستش دروغ چرا؟! ما که شاهد زنده‌ایم اصلاً یادمان نمی‌آید حزب توده در شرایطی که خودش هم روح‌الله خمینی را در «اوج اقتدار» گذاشته، در رد «قانون اساسی» حکومت اسلامی نامة سرگشاده نوشته باشد و خمینی، با آنهمه جلال و جبروت «فرضی‌» به این‌ها قول داده باشد که «نقائص» را رفع خواهد کرد! شاید هم ما اشتباه می‌کنیم، و آقای خمینی در جلسه‌ای خصوصی این قول‌وقرار را گذاشته. ولی خمینی اصولاً این حرف‌ها حالی‌اش نمی‌شد، استدلال و سخنرانی هم زیاد بلد نبود. در ثانی، باید پرسید مگر خمینی کارگزار شما بوده که خود را موظف به جوابگوئی به استنطاق‌‌های‌تان ببیند؟ روح‌الله خمینی در رأس یک هیاهوی شش ماهه که کودتای محافل غرب را در ایران در پشت صحنة تظاهرات توده‌ای پنهان نگاه داشته بود، از طریق عملیات سرکوبگرانة ارتش شاهنشاهی، ساواک و شهربانی اهرم‌های قدرت را به دست گرفت. ما دلیلی نمی‌بینیم که در چنین شرایطی و خصوصاً در اوج «جنگ سرد»، این خمینی خود را موظف به پاسخگوئی به افرادی بداند که رسماً به اتحاد جماهیر شوروی و سیاست‌های‌اش در ایران وابسته بودند! با این وجود، «استدلالاتی» از نوع بالا در کمال تأسف طی سه دهة گذشته در کشور رواج کامل یافته،‌ و در اطراف خود چند لایه از توهمات و پیش‌داوری‌ها به وجود آورده. پیش‌داوری‌هائی که در عمق منجلاب «فقرفرهنگی» زائیدة 8 دهه حاکمیت فاشیسم بر کشور، نهایت امر پدیده‌های ویژه‌ای را در مسیر توجیه استبداد «بازتعریف» نموده.

نخستین پدیده‌ای که در عمق این منجلاب فقرفرهنگی «بازتعریف» شده، مسئلة دمکراسی، انسان‌محوری و مراجعه به آراءعمومی در کشور است. مسلماً بین نویسندة این وبلاگ، و کسانیکه خود را ملهم از استالینیسم، مائوئیسم، راستگرائی افراطی و لیبرالیسم استعماری و آمریکائی می‌بینند مشکل می‌توان فصل مشترک یافت. به استنباط ما این گروه‌ها اگر برای خود حق موجودیت سیاسی قائل‌اند، بهتر است بجای «نسخه‌برداری» از آراء و افکار طرفداران دمکراسی سیاسی در ایران، به نوبة خود اهداف و آرمان‌های‌ گروه متبوع‌شان را ارائه کنند. چرا که برداشتی داهیانه، و نه عوام‌فریبانه از شرایط سیاسی ایران به ما گوشزد می‌کند که یکی از عوامل اساسی در ایجاد و گسترش «پوپولیسم» در کشور همین التقاط آراء و عقاید سیاسی محافل مختلف بوده. تمایل مخربی که طی سدة گذشته پیوسته تلاش کرده «آزادیخواهی» در مفهوم معاصر فلسفی را با پدیده‌های مشکوک و مبهم از قماش استالینیسم، مائوئیسم، اسلام‌گرائی و یا نگرش‌های «لیبرالیست ـ استعماری» آشتی دهد. پر واضح است که از منظر «حقوقی» این مباحث فقط یک بیراهة نظریه‌پردازانة استعماری و انسان‌ستیز یا بهتر بگوئیم یک مغلطه تحلیل شود. مسلماً اگر امروز چنگیز مغول هم در قید حیات می‌بود، می‌توانست در «یاسای» معروف‌اش فصلی به «آزادیخواهی یاسائی» اختصاص دهد. ولی در آغاز هزارة سوم میلادی این بحث‌ها دیگر مسخره شده و به همین دلیل می‌باید یادآوری کنیم که «آزادی» مقوله‌ای است «حقوقی». و از ‌آنجا که هر مقولة حقوقی می‌باید چارچوب روشن و منطقی داشته باشد، «آزادیخواهی» از نظر ما در چارچوب «اعلامیة جهانی حقوق بشر» می‌باید مطرح شود.

گروه‌هائی که این «اعلامیه» را قبول دارند و در چارچوب آن فعالیت سیاسی، دماغی و تشکیلاتی و فرهنگی صورت می‌دهند، این حق را خواهند داشت که خود را در چارچوب انتظارات معاصر جامعة جهانی «آزادیخواه» معرفی کنند، در غیراینصور بهتر است مواضع‌شان را صریحاً بیان کنند، و بجای آنکه با توسل به مغلطه و تزویر و دوروئی، فاشیسم، استالینیسم و حمایت از تئوری‌های استعماری را به حساب «آزادیخواهی» بنویسند، در برابر افکار عمومی مسئولیت نگرش‌های‌شان را نیز بپذیرند.

حال بازگردیم به مطلبی که در سایت حزب توده منعکس شده. در ادامة‌ تحلیل نقل قولی که بالاتر آورده‌ایم،‌ این سئوال را مطرح می‌کنیم که، ‌ اصولاً روح‌الله خمینی چه وقت در «اوج» ‌قدرت بوده؟ «قدرت» آقای خمینی، همچون «قدرت» محمدرضا پهلوی و پدرش زائیدة اجماع محافل استعماری پیرامون خطوط اصلی سیاست‌های داخلی و خارجی بود. البته در عمل و از منظر تشکیلاتی در رأس این اجماع، همچون گذشته‌ ارتش استعماری و هنگ‌ لات‌ولوت‌های ساواک و شهربانی نشسته بودند. همان‌ها که بعداً با چاقو و میلة‌آهنی «انقلاب فرهنگی» هم در دانشگاه‌ها به پا کردند! از قضای روزگار، «قدرت» کذا دقیقاً همان است که امروز احمدی‌نژاد را علیرغم مخالفت‌های گستردة عمومی سر پا نگاه داشته. اگر می‌گوئیم روح‌الله خمینی یک کودتاچی و سیاست‌باز «حقیر» بیش نبوده، به دلیل تکیة وی و هواداران‌اش بر همین ستون «ساختگی» قدرت است. حال به چه دلیل می‌باید این ستون «استعماری» را در گفتمان استالینیست‌ها «قابل توجیه» ببینیم؟

در عمل، و طی گذشت زمان به صراحت دیدیم که این ساختار پوشالی چگونه طبیعت «توزرد» خود را نشان داد، و هم خمینی را مضحکة جهانیان کرد و هم ملت ایران را با طناب پوسیدة آخوندیسم به ته چاه فرستاد. سخنرانی‌های مضحک و مسخرة خمینی در مورد «مسائل کشور»، که هر از گاه چند محفل را در درون ساختار حاکمیت به جان بقیه می‌انداخت هنوز در دست است. نهایت امر کار به آنجا کشید که «فرمان‌های» امام فقط تا زمانیکه مورد تأئید شبکة لات‌ولوت‌ها بود به مورد اجرا در می‌آمد. زمانیکه خمینی به احساس «رهبری» دچار شده و فرمان 8 ماده‌ای کذا را صادر کرد، همین لات‌های خیابانی کاری کردند که ظرف چند روز فرمان‌اش را پس بگیرد. بعد هم شاهد بودیم که رسماً در رادیو و تلویزیون جلسة «گه خوردم» برای رهبر کبیر انقلاب برگزار شد تا ایشان بگوید، «منکه نمی‌توانم کار غیر اسلامی بکنم!» ولی می‌دانیم که برای یک رهبر مذهبی، اعلام محدودیت‌های مذهبی فقط یک بهانه است؛ به قول معروف «پیچ‌اش» دست خودشان بود! ایشان می‌توانستند بجای اجباری کردن حجاب طرفداران تحمیل حجاب را «غیراسلامی» بخوانند؛ می‌توانستند سانسور مطبوعات را «غیراسلامی» بخوانند؛ می‌توانستند ... اما انتخابی که خمینی در ادارة امور کشور صورت داد در عمل همان انتخابی بود که شبکة استعماری از وی انتظار داشت. در نتیجه «تز» استالینیست‌ها در «قدرقدرت» جا زدن امام خمینی از نظر ما یک تز استعماری است؛ خمینی فاقد هر گونه قدرت اجرائی و تشکیلاتی و حتی نفوذ کلام بود. باری، حزب توده در دنبالة مطلب، در توجیه رأی مثبت خود به قانون اساسی حکومت اسلامی می‌گوید:

« با در نظر گرفتن نكات مثبتی كه در زمینه تحكیم استقلال سیاسی و اقتصادی ایران در آن [این قانون اساسی] وجود دارد و همچنین نكات مثبتی كه در مجموع، در باره حقوق خلق‌ها و زحمتكشان جامعه در آن گنجانده شده است به آن رأی مثبت دادیم و از همه دعوت کردیم تا از موضعگیری ما پشتیبانی کنند.»


واقعاً که با مطالعة قانون اساسی حکومت اسلامی به صراحت «تحکیم» استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را می‌توان «مشاهده»‌ کرد. نخست باید پرسید، از کی تا به حال استقلال سیاسی و اقتصادی یک کشور را روی کاغذ «تنظیم» کرده‌اند که حکومت اسلامی چنین راه و رسمی برگزیده باشد؟ در ثانی، زمانیکه در کردستان، بندرپهلوی، ترکمنستان، خوزستان، بلوچستان و ... درگیری‌های قومی به راه افتاد، چرا این همه ترقی به داد ملت‌ها نرسید؟ از کی تا به حال تعطیل پلاژهای بندرپهلوی، پلاژهائی که مهم‌ترین منبع درآمد مردم منطقه به شمار می‌رفت، و با «اسلامی» کردن دریا عملاً نابود شد، می‌باید رعایت «حقوق زحمتکشان و خلق‌ها» تفسیر شود؟

پس بهتر است قانون اساسی حکومت اسلامی را نیک بنگریم. در «قرائت» ویژه‌ای که استالینیسم از قانون اساسی حکومت اسلامی ارائه می‌دهد، به این مسئله کوچک‌ترین اشاره‌ای نشده که در پایان هر «بند»، حقوق انسان‌ها در جامعة ایران منوط به این امر می‌شود که، «با شرع مبین در تخالف قرار نگیرد!» این شرع مبین نیز چیزی نیست جز همان «استنباطات» آخوندها از حقوق انسان‌ها! باید اذعان داشت که این جفنگیات را نمی‌توان «حقوق» انسان‌ها در جامعة معاصر معرفی کرد. خصوصاً در بطن یک دین و یک مذهب «شترگاوپلنگ» که فاقد بنیاد واقعی حقوقی است، بی‌در و پیکر است، و هزاران نوع «استنباط» خرد و کلان در هر مورد آن در چارگوشة جهان به چشم می‌خورد. از این گذشته، حزب کذا که در این قانون اساسی حقوق «اقلیت‌ها» را گویا به صراحت مشاهده کرده و برای آن «معرکه‌گیری» هم می‌کند می‌باید به این سئوال نیز پاسخ دهد که به چه دلیل 30 درصد جامعة ایران که سنی‌مذهب‌اند می‌باید تحت قیمومت قانونی اداره شوند که منبعث از شیعی‌گری است؟ مسلماً استالینیسم متقلب پاسخی برای این پرسش‌ها نخواهد داشت.

استالینیسم به شیوة «مغلطه‌کاری‌های» استالین و دارودستة «پلیس سیاسی‌اش» هنوز بر این باور است که با جفنگ‌بافی و صحنه‌سازی می‌توان مواضع سیاسی و فرمایشی‌ را در برابر توده‌ها «توجیه»‌ کرد. انتشار این جفنگیات پس از سه دهه بی‌آبروئی اوباش کودتای 22 بهمن 57، تحت عنوان «مواضع مترقی» امام و اسلام در دکان این حزب بی‌دلیل نیست. نخست اینکه حزب کذا با «به‌به‌وچه‌چه» از این قانون بی‌اساس که رونوشت بی‌معنائی است از «اصول و فروع» دین اسلام و مذهب تشیع 12 امامی، فقط تلاش دارد تا «ابهت‌های» فرضی امام خمینی‌اش را به زنگولة دم تابوت خود تبدیل کند. از طرف دیگر، این عمل تلاشی است مذبوحانه جهت سرپوش نهادن بر همکاری‌های جنایتکارانه این تشکیلات با آخوندیسم خونخوار. باشد که در قفای این «تلاش‌ها» نهایت امر حزب کذا بتواند یک بار دیگر، به عنوان مدافع «حقوق مردم» کالای استالینیسم آدمخوار را به فروش برساند.

با این وجود، مشکل ملت ایران فقط به این «حزب» و جفنگیاتی که اینان سر هم می‌کنند محدود نمی‌ماند، اکثریت قریب به اتفاق تشکیلات سیاسی کشور در داخل و خارج جز مغلطه و گزافه‌گوئی، خاله‌زنک‌بازی و پشت‌هم‌اندازی، دروغگوئی و شایعه‌پردازی و نهایت امر مخدوش نمودن مرز مفاهیم متضاد فلسفی کار دیگری ندارند. اینان به صراحت «کار سیاست» کشور را با تقلب و ریا و هرزگوئی در هم آمیخته‌اند؛ نمونة مشخصی‌اند از همان سیاست‌بازانی که اگر میدان سیاست بر آنان بسته شود دست به دزدی و جنایت و جیب‌بری خواهند زد.

پس در همینجا بگوئیم، کسانیکه خواهان خروج از چنبرة سیاست‌های استعماری‌اند و از نظر تاریخی خروج از نمونه‌های حکومت اسلامی و فاشیسم پهلوی و ... را برای آیندة ایرانی مهم و اساسی تحلیل می‌کنند، می‌باید تکلیف خود را نیز با این شارلاتانیسم سیاسی و فرهنگی یک‌سره نمایند. خلاصة کلام «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود!» اگر فکر کرده‌اید که روز و روزگاری بدون تفکر و تعمق بر این سیر قهقرائی نقطة پایان خواهید گذاشت، خدمت‌تان بگوئیم که «نشاشیدی شب دراز است!» ملت‌ها بر پایة آگاهی، دانش، فضیلت و انسانیت‌شان از مواهب جهانی بهره‌مند شده‌اند، نه در راستای ادعاهای پوچ و بی‌پایة تشکیلات خلق‌الساعه‌ای از قماش حزب «کذا!»