با اوجگیری مبارزات درونحزبی ایالاتمتحد
جهت معرفی نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری،
جبهة جدیدی بر علیه ایران نیز در سطح جهانی گشوده شده. بازیگران اصلی این جبهه همانها هستند که طی
یکصد سال گذشته از کودتاهای رنگارنگ در ایران استقبال به عمل آوردهاند. محفلنشینانی که بساط «شیخوشاه» را با کودتای
میرپنج در ایران به راه انداختند و هنوز هم از همین چشمة «آب زمزم» نیازهای
استراتژیک و مالی خود را سیراب میکنند.
البته از آنجا که یک دست صدا ندارد،
«مقام معظم» حکومت چاه جمکران نیز به عنوان پارکابی با این محفل همکاری
نزدیک دارند. عربدههای مستانة سپاه
پاسداران و بیترهبری در مورد «حمایت از آزمایشات موشکی» دقیقاً در همین مسیر
تنظیم شده. یک شاخه از محفل کذا در چاه
جمکران موشک «فرضی» هوا میکند، شاخة همکار
وی در کاخسفید موشک واقعی و یا مجازی را بهانة تشدید تحریمها قرار میدهد! به این معادلة خررنگکن میگویند سیاست
استعماری. همان سیاستی که یکصدسال است به
طرق مختلف سرنوشت ملت ایران را رقم زده. موضوع
وبلاگ امروز بررسی همین تحرکات در چارچوب روابط کنونی است.
نخست میباید از ریشههای این تحرکات
سخن گفت؛ از چرائیهائی که به اینگونه موضعگیریها میدان
داد و زمینه را برای غرب و وابستگاناش در ایران فراهم آورد تا در قفای توافقات
هستهای، زمینهساز بحران نیز بشوند. همانطور
که پیشتر هم گفتهایم «برجام» اگر یک تعهد حقوقی از جانب ایالاتمتحد به شمار میرود، زمینة اجرائی آن را نمیباید فراموش کرد. نه صرفاً برجام، که هیچیک از توافقات حقوقی در عرصة سیاست جهانی
فینفسه آنقدرها اهمیت ندارد؛ مهم این
است که چه قدرتی در قفای این توافق بایستد و اجرای آن را تضمین نماید.
به طور مثال، اگر
فراموش نکرده باشیم، پس از فروپاشی آلمان شرقی
و پیوستن آن به آلمان فدرال، بین روسیه و
آمریکا «توافقنامهای» به امضاء رسید که بر اساس آن واشنگتن تعهد میکرد از گسترش
ناتو به شرق اروپا خودداری خواهد نمود. پر
واضح است که این توافقنامه نهایت امر تبدیل به کاغذپاره شد، چرا که،
روسیه پای در بحران گذارد و طی دوران بلبشوی یلتسین نه تنها ناتو پای به
اروپای شرقی گذارد، که با حمایت از
فروپاشی اتحاد شوروی و تبدیل آن به چندین کشور به اصطلاح «مستقل»، تلاش کرد تا تمامی این کشورها را به عضویت
سازمان آتلانتیک شمالی نیز در آورد!
تلاشی که در کشورهای بالت با «موفقیت» توأم شد، و در
اوکراین به شکست و درگیری «روسیه ـ آمریکا» کشید. این
نمونه به صراحت نشان میدهد که یک توافقنامه در عمل زمانی از ارزش برخوردار خواهد
بود که زمینة اجرائی داشته باشد، و این
زمینه فقط از طریق تضمین یک قدرت جهانی میتواند ایجاد شود، در غیراینصورت «توافقنامه» اجرائی نخواهد شد.
«برجام» نیز از این روند مستثنی نیست. اگر روسیه از برجام حمایت نکند، آمریکا به ترتیبی که مایل است یا آن را نقض میکند، و یا در چارچوب نیازهایاش آن را به شیوهای
که دوست دارد، «تعریف» خواهد نمود. در ثانی،
همانطور که شاهدیم «برجام» برخلاف ادعاهای برخی «مقامات» حکومت اسلامی فینفسه
تأثیر مثبتی بر سرنوشت اقتصادی و مالی کشور برجای نمیگذارد. مسئله این است که دولت روحانی، و نهایت امر کل حکومت ملایان تا چه حد قادرند و
یا مایلاند از این توافقنامه در مسیر منافع ملی بهرهبرداری نمایند.
در تعیین نقش احتمالی توافقنامة هستهای
بر سرنوشت حکومت اسلامی، علیرغم بیتوجهی
اغلب صاحبنظران داخلی و خارجی، به استنباط ما نمیباید از بررسی ریشههای حکومت
اسلامی غافل ماند. و شاید اگر همة این «متخصصان» در این زمینه
کوتاه آمدهاند، به این دلیل باشد که نمیخواهند
مسائل حاد و حساس را مطرح نمایند. ولی در تحلیل تأثیر احتمالی «برجام» بر حکومت
اسلامی و بر ملت ایران بررسی طبیعت این حکومت غیرقابل اجتناب خواهد بود. پس بپردازیم به کاوش در این زمینه.
تا آنجا که مستندات و شواهد نشان میدهد
حکومت اسلامی ردائی بود که غربیها پس از غائلة 22 بهمن 57 بر قامت روحالله خمینی
دوختند. و به استنباط ما، در سطوح تصمیمگیری غربیها احدی تصور نمیکرد
که این حکومت پس از مرگ خمینی، و خصوصاً
پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان پابرجا بماند.
با این وجود، فروپاشی اتحاد شوروی از یکسو، و بحرانزائی در خاورمیانه و پای گذاردن اروپای
غربی در بیثباتی از سوی دیگر، برنامة
غرب برای ایران را به حاشیه راند؛ غرب
مشکلات فوریتری جهت حل و فصل پیدا کرده بود.
و به همین دلیل نیز قانون اساسی حکومت اسلامی که توسط گروهی از ملایان و
زیارتنامهنویسان تنظیم شده بود، و به صورتی دستپاچه برای حکومت استبدادی شخص روحالله
خمینی دستمایة «حقوقینما» تأمین میکرد،
علیرغم عدم توانائیاش در تنظیم روابط میان قوای سهگانه و خصوصاً ضعف شدید
آن در پاسخگوئی به نیازهای ملت ایران،
همچنان در مقام «قانون اساسی» بر کشورمان حاکم باقی ماند. نتیجتاً ملت ایران در شرایط فعلی با یک نظام بیاعتبار، پوشالی و بیپایه در کشور روبرو شده. نظامی
فاقد نظم که روزگاری قرار بوده مُسکن موقتی بر دردهای مغرب زمین در خاورمیانه باشد، و اینک چهار دهه است رودرروی ملت ایستاده و تبدیل
شده به کابوس ایرانیان.
در مورد خاستگاه واقعی حکومت اسلامی
نیز نمیباید دچار سردرگمی شد. یادمان
نرفته، پیش از آنکه علی خامنهای به بز سرگلة حکومت
ملایان تبدیل شود، خمینی بساط «مستضعف، پابرهنه، امت و مسلمین» به راه میانداخت؛ ساواک جمکران
اوباش را زیر بالکن جماران جمع میکرد و خمینی با تکرار همین چند واژه در جملات بیسروته، همراه با اللهاکبر چماقداران زیر بالکن، «جمعیت» را گویا به وجد آورده، «هلهلة
اسلام» به راه میانداخت. ولی زمانیکه علی
خامنهای به جای کلهپز نشست، بساط سابق
را جمع کردند. در عوض سفرة «مردم، مردم» و «ملت، ملت» پهن شد.
خامنهای عین داریوش کبیر روی یک صندلی با پشتی بلند «جلوس» میکند و نانخورها
و چماقکشهای دستگاه را در برابر او چارزانو مینشانند، و ایشان
برایشان «ترهات» میبافند. ولی هیچ
تفاوتی میان اظهارات خمینی و خامنهای نیست؛ در وعظ و خطابة «خاریوش خبیر»، واژة «ملت»
بجای «امت» نشسته و «مردم» هم جای مستضعفین را گرفته! ولی سوای احساسات رومانتیک چند «مارکسیست
ـ لینیست» و گروهی استالینیست متعصب و
احیاناً جماعتی از بسیجیان و پاسداران خنگ و از همه جا بیخبر، آنچه حکومت اسلامی را به صورتی که میبینیم سر پا
نگاه داشته، روحانیت و معنویت و شعارهای
دهانپرکن نیست. ستون اصلی فاشیسم اسلامی
ارتشی است که شالودة آن را سازمان آتلانتیک شمالی در دوران پهلوی دوم ریخته. این
ارتش است که با حمایت از ساختار دولت فاسد،
سرکوبگر و تا مغز استخوان وابسته، حکومت اسلامی را در قدرت نگاه میدارد. و اگر
دستگاه دولتی در برآوردن نیازهای ملت به شدت ناکارآمد و دستوپاچلفتی مینماید، با حمایت مسلحانة ارتش در زمینة سرکوب مردم و
حفظ منافع اربابان واشنگتننشیناش قادر است خوشخدمتیهائی سرنوشتساز بکند.
با این وجود، نشاندن
واژگان «خاریوش خبیر» بجای واژگان خمینی از همان آغاز کار به صراحت نشان داد که
ملایان سعی دارند جایگاه اجتماعی خود را تغییر داده، و خلاصه در شعار «ملت» را بجای «امت» بنشانند. شاهدیم
که حتی خامنهای در سخنرانیهای پیش از انتخاباتاش چند سالی است وجود «مخالفان»
را به رسمیت میشناسد؛ از اینان دعوت میکند برای «سربلندی مملکت» در
انتخابات شرکت کنند! این «شناسائی» برای حکومت اسلامی مسئلة کوچکی
نیست. فراموش نکردهایم، که در دوران وحشت خمینی بر این «مخالفان» نام
«نیمدرصدیها»، کافران و طاغوتیها
گذارده بودند! و اگر امروز همین نیمدرصدیها
میباید «سربلندی مملکت علی خامنهای» را مورد حمایت قرار دهند، وضع خاریوش خیلی خراب باید باشد. به
عبارت دیگر، حکومت اسلامی، هر چند هنوز اربابان آمریکائیاش با تمام قوا
از آن حمایت میکنند، به سرعت زمینههای
تضمینکنندة حاکمیت خود را از دست میدهد،
و همین امر ملایان را به وحشت انداخته،
و دلیل «نرمش قهرمانانة» مقام معظم در مورد مذاکرات هستهای نیز همین وحشت
بود.
حال ببینیم پس از این به اصطلاح «نرمش»، تکلیف مسائل مملکت چه میشود؟ همانطور که دیدیم مسکو آمریکا را مجبور کرد تا
به مذاکرات هستهای تن در دهد؛ در
نتیجه، «برجام» نتیجة فشار روسیه
بوده، نه خواست ملایان و یانکیها. گروهی از ملایان که در میانشان میتوان
سرداران سازندگی، اعضای نهضتعاظادی، برخی فعالان زیرجلکی جبهة ملی و باند اصلی
اصلاحطلبان و اعضای دولت روحانی را یافت،
بر این استنباط بودند که میتوان «برجام» را به اسب شاهوار ورود غرب به کشور
ایران تبدیل کرد! از منظر اینان میبایست «برجام» را فقط گام نخست
در همسوئی «تهران ـ غرب» تلقی نمود. در
گام بعد جمکران میتوانست جایگاهی «والا» در سیاستهای منطقهای واشنگتن و لندن
برای خود بیابد.
گروهی دیگر که اسلامگرایان تندرو، اعضای
بیترهبری و خصوصاً قاچاقچیان و بهرهوران از تحریمها را میباید در میانشان دید، برخلاف گروه نخست در «برجام» هیچ منفعتی نمیدیدند. خروج از تحریمها از دید اینان معنائی جز
پایان یافتن تجارت پردرآمد قاچاق نبود، و
از سوی دیگر، رفتوآمد توریستها به داخل
ایران و رونق بازار کار و درآمد که نهایت امر «نیازهای نوینی»، در زمینة روابط اجتماعی، معاشرتها،
و احیاناً هنجارهای پوششی در ایران خلق میکرد از نظر اینان «غیراسلامی»
تلقی میشد. البته مشکل اصلی این گروه
برخلاف ادعاهای پرطمطراقشان بیشتر مربوط به از دست رفتن امتیازات و نفوذ سیاسی و
مالی و کلامی بود؛ هر چند در سخنپرانیهایشان مرتباً لاف حمایت
از به اصطلاح «ارزشهای انقلاب» میزدند.
در گام نخست، پس از «برجام»، برخی
محافل غرب دولت روحانی را «زین» کردند،
به این امید که بتوان از آن در میدان تجدید روابط «اقتصادی ـ سیاسی» کارتبرندهای
در مراودات غرب با مسکو ساخت. یعنی همان روابط دوران محمدرضا پهلوی با غرب را
به صورتی دیگر، اینبار در پوشش حکومت
دینی بر مرزهای جنوبی روسیه حاکم نمود. البته،
دولت روحانی با کمال میل پای در این مسیر گذارد. روحانی امید داشت که بتواند، هم از منظر اجتماعی، سیاسی و حتی ساختاری، ایران را به مرتبة عربستان سعودی تنزل دهد، و هم منافع گروههای متفاوت اقتصادی در
داخل، یعنی همان قاچاقچیان و بیتنشینان و
به اصطلاح «انقلابیون» را به صورت «قانونی» در قلب دستگاه دولت از گزند غیردولتیها
محفوظ نگاه دارد. مسئله، از منظر روحانی روشن بود؛ میبایست
به «برادران» قاچاقچی، تیغکش، شرخر و قواد ... یعنی به جمیع لشوشی که حکومت اسلامی را پایهریزی
کردهاند اطمینان میداد، نزدیک شدن به دولت وی منافعشان را نه تنها
مخدوش نخواهد کرد که چندین برابر میکند! یادمان نرفته، در این
مرحله بود که علی خامنهای، رئیس اوباشان
بوی اسکناس به مشاماش رسید و خفقان گرفت.
سفر پوتین در آذرماه 1394 به تهران در
واقع در این روند «خوشخیالانه» نقطة عطفی به شمار میرود. ملاقات غیرمنتظرة پوتین با علیخامنهای، آنهم پیش از دیدار وی با روحانی به صراحت نشان
داد که مسکو در شرایط فعلی حاضر نیست در مصاف با سیاستهای جهانی، بین دو جناحی که بالاتر از آنها نام بردیم، دولت روحانی و حامیاناش را انتخاب کند. دلیل نیز کاملاً روشن است؛ حکومت اسلامی
فاقد ساختار کارآمد دولتی و شبکة مدیریتی است. این
حکومت با تکیه بر کودتاچیان ارتش، روز 22 بهمن 57 به کمک سازمان سیا سرکار آمده، و قرار هم نبوده که شقالقمر کند. کار حکومت اسلامی سرکوب ملت ایران، به چپاول دادن هر چه سریعتر منابع ملی توسط
چندملیتیهای غرب، و تاراج منافع ملی
است؛ مأموریتی که طی چهار دهة اخیر با
موفقیت کامل انجام داده. وظیفة دیگری نیز
برای این حکومت مشخص نشده. حال چطور میتوان
انتظار داشت که یک ساختار بیحال و درمانده،
از مرحلة مدیریت چند اسکلة قاچاق سپاه پاسداران پای به مدیریت روابط گستردة
بانکی، تجاری، و مالی با چندین دولت سرمایهداری عمدة جهانی
بگذارد؟ چنین انتظاری سادهلوحانه است؛ روحانی،
به هیچ عنوان قادر نخواهد بود این «بار» را به منزل برساند. نتیجة عمل دولت وی فقط به این محدود خواهد ماند
که به عنوان کارگزار سیاستهای غرب، در مرزهای جنوبی روسیه زمینة بدهبستان، جاسوسی و غائلهآفرینی عوامل غرب بر علیه
کرملین را فراهم آورد. به عبارت دیگر، وظیفة دولت روحانی ایجاد یک عربستان سعودی
«ثانی» در مرزهای جنوبی روسیه است و این موضوع به هیچ عنوان خوشایند مسکو نیست؛ درک مواضع
مسکو در این میانه آنقدرها مشکل به نظر نمیرسد.
به عبارت دیگر، روحانی و باند دولتی وی، خارج از تمایلات سیاست داخلیشان که بر
بازگرداندن اوباش اصلاحطلب به صحنه متمرکز شده،
در ارتباط با خارج فاقد برنامه به مفهوم کلی هستند؛ الگوبرداری از روابط آریامهر با غرب که به
مراودات دوران جنگسرد بازمیگردد، برای
اینان تنها «منبع الهام» تلقی میشود. الگوئی که به طور کلی مخدوش است و بر شرایط
فعلی منطقه به هیچ عنوان قابلیت تطبیق ندارد.
در وبلاگ «ژاپچوسیه»، «آرمانهای»
پوچ و توخالی روحانی در عرصة سیاسی و اقتصادی را تحلیل کردهایم، برای
آشنائی بیشتر، خوانندگان گرامی میتوانند
به این وبلاگ مراجعه کنند، تا ما هم مطلب
را ادامه دهیم. جالبتر از همه این است که در شعارهای «اقتصادی»
روحانی عملاً تمامی مواردی را که «مقام معظم» جمکران به عنوان رئوس «اقتصاد
مقاومتی» مطرح میکند بازمییابیم! و این پرسش منطقی مطرح میشود که «اقتصاد
مقاومتی»، پیشنهاد علی خامنهای با آنچه
روحانی مبلغ آن شده چه تفاوتی دارد؟
پاسخ به این پرسش روشن است؛ «اقتصاد مقاومتی» شعاری است به همان اندازه
«توخالی» که وعدههای اقتصادی روحانی. هر
دوی اینان ـ روحانی و خامنهای ـ بازگوکنندة سیاست اقتصادیای هستند که قصد
تبدیل ایران به بازار مصرف غرب را دارد،
هر چند با لفاظی تلاش میکنند از آن چهرههای متفاوت و متناقض نشان
دهند. مخالفان و موافقان داخلی و خارجی
اینان نیز معمولاً به تلة همین لفاظیها اوفتادهاند. حکومت اسلامی با ساختار دولتی و مدیریتیای که در
اختیار دارد، و آن را از دوران آریامهر به
ارث برده، قادر نیست جز یک سیاست اقتصادی وابسته به غرب، سیاست دیگری را به پیش براند. و اگر روسیه ظاهراً طرف علی خامنهای را گرفته
فقط به این دلیل است که قصد دارد این اقتصاد استعماری دوران «جنگسرد» را که زمینهساز
گسترش منافع آتلانتیسم در آسیای جنوب غربی خواهد شد، از ریشة آن یعنی از همان بیترهبری
بسوزاند.
شاهد بودیم که، پس از قطعی شدن تکلیف سوریه ـ فتح پالیمرا توسط ارتش بعث ـ آیندة دولت اسلامگرای ترکیه نیز در دامان
«ابهام» فرو افتاد و باراک اوباما از پذیرفتن رئیسجمهور اینکشور خودداری کرد. همچنین سفر روحانی به پاکستان نیز که جهت
برقراری روابط گرم و صمیمانه با ژنرالهای چهارستارة آمریکائی در اینکشور صورت
پذیرفت، بینتیجه ماند. به دنبال همین تحولات، در داخل و خارج از ایران به سرعت رزمایشهای
«ضد توافقنامة» هستهای به اوج خود رسید.
به عبارت سادهتر، روسیه علیرغم
دیدار جان کری از مسکو و پیشنهادات ویژة وی پیرامون سوریه، داعش و عوامل ترکیه را از پالمیرا بیرون
راند؛ به حکومت اسلامی جمکران حالی کرد
که در آیندة سوریه نقشی نخواهد داشت؛ زیر
پای اردوغان را در جمکران، سوریه و عراق
جارو کرد؛ و در همین راستا به پاکستانیها
نشان داد که «روغنکاری» چرخدندههای زنگزدة پیمان سنتو را نمیپذیرد. و در
پاسخ به این جسارتهای «نابخشودنی» مسکو،
غرب تنها سلاح باقی مانده در چنتهاش را،
سوای حملات تروریستی و بمبگزاریها از زرادخانه بیرون کشید. سلاحی به نام خارج کردن ایران از حیطة توافقنامة
هستهای! این سلاح فرضاً میباید تهدیدی
باشد بر علیه روسیه مبنی بر اینکه «توافقنامة» کذا را غرب به زیر پای خواهد
گذارد!
جالب اینکه، بازی دیپلماتیک غرب با روسیه، که برخی اوقات حتی رنگوروی نظامی نیز میگیرد
در شرایطی صورت پذیرفته که بسیاری از مجاری اقتصادی، مالی و تجاری غرب برای بازار ایران «کیسه»
دوختهاند! و به احتمال زیاد، این همان نقطهضعفی است که روسیه سعی دارد از
آن جهت پیشبرد سیاستهای منطقهایاش بهرهبرداری کند. به عبارت سادهتر، عربدة تحریم دوباره دولت ایران توسط دیپلماتهای
غربی در شرایطی به گوش میرسد که مقامات طراز اول حکومتهای اروپای غربی برای ورود
به ایران و مذاکرات اقتصادی صف کشیدهاند!
مذاکراتی که مسلماً از ابعاد
مالی، اقتصادی و تجاری گرانباری برخوردار
است. در نتیجه، عربدههای
«تحریم ایران» که هر از گاه به آسمان برمیخیزد،
بیشتر به نوعی «نرخ تعیین کردن در
میانة دعوا» میماند تا سیاستگزاری.
از قرائن چنین برمیآید که روسیه از
«بازی» دیپلماتیک خود در ایران اهدافی چندجانبه دنبال میکند. مسکو در
یورشهای دیپلماتیک به مراکز دیپلماسیهای غیرمتمرکز اروپای غربی، هم قصد دارد حکومت دینسالاران را تا حد
امکان تضعیف کند؛ هم از شکلگیری نطفههای «سیاسی ـ استراتژیک» نزدیک به غرب و بازتولید الگوهای کرهجنوبی، تایلند و تایوان پیشگیری به عمل آورد؛ هم اقتصاد نفتی و گازی ایران را در مسیر اهداف
ژئوپولیتیک مسکو متحول کند؛ و هم از
فروپاشانی حکومت اسلامی توسط عوامل داخلی غرب ـ
آریامهریها، چپنمایان، مجاهدین خلق،
سبزها، و ... ـ و شکلگیری یک فاشیسم تازهنفس و فراگیر وابسته
جلوگیری نماید. باید قبول کنیم، صورتبندی مورد نظر مسکو، حتی
برای دیپلماسی شطرنجوار و بسیار پیشرفتهای که کرملین طی دهة اخیر اجرائی
کرده، بسیار پیچیده به نظر میآید. چگونگی اعمال کنترل کرملین بر این مجموعه، و نهایت امر نتیجة ملموس چنین دیپلماسیای، به هیچ عنوان قابل پیشبینی نیست. هر چند عقبنشینی مداوم محافل غرب در منطقه به
این گمانه دامن میزند که مسکو آنقدرها هم «گز نکرده جر نداده!»