۸/۱۸/۱۳۸۶

سیاست قلم‌شکنی!


در اخبار منتشره از طرف رسانه‌های ایرانی می‌خوانیم که، فصلنامه‌ای به نام «مدرسه»، از طرف مقامات نظارت بر مطبوعات «توقیف» شده. البته این اصل که، توقیف نشریات یکی از سیاست‌های پایه‌ای در شیوة مملکت‌داری ایران زمین شده، نمی‌تواند کسی را متعجب کند! همانطور که می‌دانیم، سیاست مملکت‌داری در ایران از دهه‌ها پیش، اصولاً بر پایة سانسور و ممیزی نشریات، کتب و بعدها برنامه‌های رادیو و تلویزیون، و در حال حاضر مطالب اینترنت تکیه کرده. در چارچوب «سیاست‌های» استعماری که بیش از 8 دهه است بر کشور سایه انداخته، افتخار ملی ما ایرانیان به اینصورت «محفوظ» مانده که، در میان ملل جهان یکی از فقیرترین، ابتدائی‌ترین، بی‌سوادترین و معلول‌ترین ذهن‌ها در زمینة فعالیت‌های دماغی باشیم. با نگاهی به محتوی و شیوة نگارش مطالبی که در روزنامه‌ها و سایت‌های دولتی و غیردولتی، از طرف روزنامه‌نگاران «حرفه‌ای» و برخی نویسندگان «جایزه‌بگیر» ایرانی به چاپ می‌رسد، به صراحت می‌توان دریافت که اگر ما ایرانیان بی‌سوادی عمیق جامعة خود را روزی و روزگاری درمان نکنیم، دیگر ملت‌ها مسلماً برایمان دست‌ بالا نخواهند زد؛ این نوع «بیسوادی‌ها» اگر درست بنگریم، خود لازم و ملزوم غارت و چپاول و سرکوب نیروهای سازندة یک کشور خواهند بود. و به همین دلیل است که شکستن قلم، و حاکمیت استعمار در یک جامعه، در عمل، انگشتان یک دست واحد‌اند!

البته همانطور که می‌توان حدس زد، عمل «مقبول» قلم‌شکستن، می‌باید از جانب حاکمیت، در چارچوب یک «نگرش» سیاسی و عقیدتی مورد «توجیه» قرار ‌گیرد. حکومت‌های دست‌نشانده نمی‌توانند «راست و حسینی»، مقاصد خود را بدون «بزک» تبلیغاتی عنوان کرده، به طور مثال بگویند که، جهت خدمت به اجانب، و یا به دلیل حراج ثروت‌های ملی در بارگاه این و یا آن قدرت سرکوبگر جهانی، مجبوریم امروز «قلم‌ها را هم بشکنیم!» خیر، اینکار را نخواهند کرد؛ همانطور که می‌دانیم، «کار راه دارد!» و برای قلم شکستن راه‌های متفاوتی «خلق» شده، که مهم‌ترین آن‌ها نشان دادن این «امر مهم» است که نویسنده و سردبیر، یا ناشر و گوینده، و کارگردان و غیره، همگی در خدمت منافع بیگانگان‌‌اند! اینکه این «بیگانگان» چه کسانی‌اند، خود حدیث و داستان مفصل دارد. مثلاً در دوران «میرپنج»، اجانب، همان «اشتراکی‌مسلک‌ها» و «شاعران صدر مشروطه» بودند، بعدها در دورة «دمکراسی قوام‌السلطنه» و شهریور 20، این «بیگانگان» غیب‌شان زد، تا زمانیکه به دلیل خدمات ارزندة «مصدق‌السلطنه» شوروی‌ها شمال کشور را اشغال کردند، و به قول محمدرضا پهلوی، «بعضی‌ها با پیشه‌وری شراب می‌خوردند!» این «بعضی‌ها» و آن «پیشه‌وری»، از «بیگانگان» شدند، ولی مثلاً عبدالله انتظام، که در هنگام حملة نیروهای متفقین، قسمت اعظم لژهای فراماسونی را در حضور سفیر کبیر انگلستان، از شخص فروغی «تحویل» گرفت، «بیگانه» نبود! «خودی» بود! مسلماً این نوع «بیگانه بینی» و «خودی شناسی»، منحصر به حکومت پهلوی‌ها نبوده و نیست، و از قدیم‌الایام «رسم» در ایران زمین اصلاً همین بوده.

ولی عمل «قلم‌شکستن»، در رسم و رسوم و آداب «مرضیة» ایران زمین، به تدریج از ابعاد عجیبی برخوردار شد. کار آنقدر بالا گرفت که «قلم‌شکستن» فی‌نفسه خود تبدیل به «سیاست‌گزاری» شده بود!‌ اوج‌گیری و قوام این نوع «سیاستگزاری» را می‌توان به وضوح در دوران حکومت محمد‌رضا پهلوی مشاهده کرد! به طور مثال، پس از توقیف مجلة توفیق در دوران امیرعباس هویدا، مشاهده می‌کنیم که جناب نخست‌وزیر، دستور می‌دهند، تمامی آرشیو گرانقدر این مجلة فکاهی را نیز به آتش بکشند! عملی که فقط در تاریخ معاصر از طرف رجاله‌های حزب «سوسیال ناسیونالیست» آدمکش آلمان هیتلری به یاد داریم. همانطور که در نمونة بالا می‌توان به صراحت دید، عمل مقدس «قلم شکستن»، به تدریج از حیطة «منافع» و جهت‌گیری‌های سیاسی استعماری دیگر بیرون آمده، نوعی «ابراز وجود» و «سرکوب» عریان و مستقیم «پلیسی ـ نظامی» شده بود! این «ایدئولوژی» سانسور و ممیزی که تکیه بر اصل مقدس دیگری به نام «خود سانسوری» دارد، در سال‌های آخر حکومت امیرعباس هویدا، خصوصاً در زمینة چاپ و نشر آثار، کار را بجائی کشاند که ناشران فقط فکاهی‌نویسی‌های خانوادگی، کتاب‌های آشپزی، فالگیری، و برخی ترجمه‌هائی که زیر نظر انجمن «فرهنگی ایران و آمریکا» صورت گرفته بود، به زینت چاپ «مزین» می‌فرمودند؛ دیگر آثار، حتی زحمت رسیدن به میز ممیزان وزارت فرهنگ آنروزها را هم به خود نمی‌دادند.

ولی به مصداق «بزک نمیر بهار می‌آد، کمبزه با خیار می‌آد»، ملت ایران هم منتظر بود که، «دست غیب» این صحنه را تغییر دهد، و از حق نباید گذشت که، «دست‌غیب» هم آخر کار آمد! روزی که ملاجماعت و طرفدارانشان، در یک دست «مشتی دلار»، و در دست دیگر، مشت دیگری «دلار»، به راه افتادند ـ قران و تفنگ در جیب‌شان بود ـ و گفتند که این حکومت «حق» نیست، همة ساده‌لوح‌ها آناً قبول کردند، چرا که امیرعباس هویدا «خط‌فکری» را قبلاً به همه نشان داده بود. «خط‌فکری»، همانطور که قبلاً هم گفتیم، «اعمال سیاست با تحکم و پنجة آهنین، و سیاستگزاری از طریق ترویج عامل ترس و وحشت بود»!‌ خلق‌الله ‌فهمید که بهتر است همان دلارها را ببیند، تا ملاجماعت دست به جیب نبرده، تفنگ بیرون نکشد! می‌دانیم که از دیرباز «امام‌زمان» به گردن این ملت خیلی «حق» دارد! و «حق داشتن»، زمانیکه مسائل را در سطح نگاه ‌داریم، سریعاً‌ «قابلیت» انتقال پیدا می‌کند؛ «توده‌آشنا» می‌شود، حتی «تحلیل» هم بر می‌دارد! «تحلیل‌هائی» از آن نوع که خوش‌خوشان ساده‌لوحان است.

در چنین راستائی است که پس از غائلة ننگین 22 بهمن، و دستیابی ملاجماعت به حاکمیت «استیجاری ـ استعماری» و «دین‌پناهی»، اصولاً مسئلة «ممیزی» افکار و عقاید، نوشتار و فیلم، موسیقی و غیر، خود یکی از «اصول» اصلی و اساسی این به اصطلاح «انقلاب» معرفی شد! بر اساس «دکترین» جالب و شنیدنی‌ای که «نظریه‌پردازان» این «انقلاب» سال‌ها به مردم حقنه کرده‌اند، ملت جمع شد؛ قیام کرد؛ خیابان به آتش کشید؛ آدم‌ها کشت، همه برای اینکه، «قلم‌ها» جز قلم «امام‌زمان» در این مملکت «بشکند!» بی‌دلیل نیست که سایة امیرعباس هویدا را از روز نخست بر سر این خیمه‌شب‌بازی منفور و استعماری، بعضی صاحب‌نظران به صراحت می‌دیدند. ما ایرانیان اگر از نخستین روزهای کودتای «میرپنج»، همگی کارمندان «شرکت‌سهامی استعمار» بودیم؛ «یوینفورم»، یا همان «لباس متحدالشکل» را نیز از آن روزها با خود به یادگار ‌آورده‌ایم! ولی بعدها، «شرکت سهامی استعمار»، چون شرکت «آی‌بی‌ام»، رشد و توسعه پیدا کرد، و در دورة محمدرضا پهلوی، خصوصاً پس از کودتای «فرخندة» 28 مرداد، «ظواهر» متحدالشکل رضاخانی، جای خود را به «عواطف» متحد‌الشکل محمدرضاشاهی داد. و در روز «سرنوشت‌ساز» 22 بهمن، «عواطف» متحدالشکل نیز دچار دگردیسی شده، جای خود را به «اعتقادات» سیاسی «متحدالشکل» داد، اعتقاداتی که «دینی» هم معرفی می‌شد!

در نتیجه، «فاشیسم»، که هنرنمائی‌های‌اش را پیشتر در آلمان، ایتالیا، اسپانیای فرانکو و پرتغال در قرن بیستم به صراحت دیده بودیم، سایة منحوس خود را از 80 سال پیش بر کنش و واکنش سیاسی و اجتماعی ما ایرانیان نیز به اینصورت مستحکم کرد، و همانطور که دیدیم در تحولاتی که طی بلوای 22 بهمن در جامعة ایران رخ داد، دیگر ایرانیانی که در «تئوری»، از چنگال فاشیسم پهلوی گریخته بودند، فرصت نیافتند تا با تکیه بر پیشینة فرهنگی و ادبی خود به پدیده‌هائی چون شاعران صدر مشروطه، سخنوران مدرنیته، نویسندگان سیاسی اواسط دورة پهلوی‌ها بازگردند؛ ایرانی فرصت بازسازی فضای فروهشتة سیاسی کشور را اصولاً نیافت؛ فاشیسم، در گویش «هرزه‌درا» و هتاک ملائی، مغز استخوان جامعه را از هم دریده بود. اینچنین بود که در بنای مخروبه و فروریختة رشد فاشیسم استعماری معاصر در کشور، آخوندها، این میراث‌خواران فاشیسم و استعمار، در 22 بهمن، معماران آخرین «پلکان» این ساختار اجنبی پرستی شدند! و «موفقیت» چشم‌گیر امروزی را نیز، بی‌آنکه خود بدانند، مدیون روش‌های پزشک‌احمدی، آیروم، فروغی و امیرعباس‌هویدای‌اند!‌

حال پس از این مقدمة طولانی، بار دیگر به توقیف فصل‌نامة «مدرسه» باز می‌گردیم، فصل‌نامه‌ای که از طرف بسیاری از سایت‌ها جایگزین «کیان» معرفی شده؛ و می‌دانیم که کیان گویا «ارگان روشنفکران دینی ایران» است! در اینکه پدیده‌ای به نام «روشنفکری دینی» اصولاً‌ بتواند موجودیت خارجی داشته باشد، حداقل در این وبلاگ، مورد تردید کلی قرار خواهد گرفت. روشنفکری، در ساختار امروزی کشور ایران، نمی‌تواند به هر نوع و به هر صورت ممکن با تفکر دینی هم‌سازی نشان دهد. همانطور که در بالا به تفصیل عنوان کردیم، دین در ایران بیش از حد معقول، به عامل «استعمار» و دغدغة سیاست‌پیشگی آلوده شده؛ این دین، نمی‌تواند در چارچوبی روشنفکرانه موضع‌گیری‌ای روشن و قابل ارائه داشته باشد. و این نتیجة عمل همان‌هاست که دیروز با ید و بیضای فراوان در بوق «دین‌حکومتی» می‌دمیدند، و امروز به دلیل کسادی بازار «دین‌فروشی»، به قول خودشان «دمکرات» و «آزادیخواه» شده‌اند. «دین‌فروشی» حکومتی، و «دین‌باوری» آزادیخواهانه، در چارچوب فرهنگ سیاسی ایرانی نمی‌توانند همزمان موجودیت خود را توجیه کنند. چرا که بالاجبار به این صرافت خواهیم افتاد که در این میان،‌ عامل «دین» دچار گسست و چندگانگی است، گسستی که فقط «تعدد» می‌آورد، و خود نشانة نبود انسجام در نظریة دینی خواهد شد! به طور خلاصه، ما فقط یک اسلام و یک شیعة اثنی‌عشری داریم! متعدد شدن در این معنا، فقط فروپاشی خواهد بود. و بی‌دلیل نیست که دولت «لباس‌شخصی‌ها»‌، چاپ مصاحبه‌ای از «محمد مجتهد شبستری» را بهانه کرده، و دست به توقیف این «فصل‌نامه» می‌زند! این مصاحبه را شخصاً خوانده‌ام، و می‌توانم به خوانندگان این وبلاگ اطمینان دهم که علیرغم هیاهوئی که بر سر آن به راه انداخته‌اند، بی‌محتوی‌‌تر از آن است که بتواند مورد بحث و گفتگوی جدی قرار گیرد. اصول کلی و حاکم بر این مصاحبه در عمل، بر فهرستی از پیش‌فرض‌ها تکیه کرده، که شاید شخص مصاحبه شونده ـ محمد مجتهد شبستری ـ خود نیز از آلوده بودن «کلام» و دیدگاه‌هایش به این پیش‌داوری‌ها اطلاعی نداشته باشد. در این مصاحبه که شاید در فرصتی دیگر به تحلیل آن بپردازیم، تمامی تلاش «محمد مجتهد شبستری» بر این اصل تکیه دارد که عامل شقاق دینی را به نحوی «توجیه» کرده، به آن مفهومی «شرعی» اعطا کند!

به عبارت ساده‌تر، «محمد مجتهد شبستری» در این مصاحبه، جز «بازگوئی» و تکیه بر برخی نکات تکراری، که همگی در تاریخچة تفکر دینی اروپای مسیحی پیشتر مطرح شده، مطلب دیگری عنوان نمی‌کند. این «نسخه‌برداری» مسلماً از منبعی «الهام» گرفته، و دلیل حضور آن در جامعة امروز ایران جز تلاش غرب در بازسازی نظریة موهن «اسلام سیاسی» چیز دیگری نیست! شاهدیم که این نوع «اسلام ‌سیاسی» را افراد شناخته‌ شده‌ای از قبیل عبادی، میلانی، و دیگر نانخورهای سازمان سیا در حال حاضر در دست تهیه دارند. اگر شخصاً با ممیزی مخالف‌ام و عمل دولت «لباس‌شخصی‌ها» را،‌ در سانسور مطبوعات به هر شکل و به هر صورت ممکن‌، محکوم می‌کنم، این اصل را نیز می‌باید عنوان کرد که با جناب «محمد مجتهد شبستری»، بر صفحة تلویزیون، و در یک شامگاه در نخستین ایام «پیروزی» بلوای ننگین 22 بهمن آشنا شدم. آنجا نیز ایشان در بارة اسلام می‌گفتند، ولی در محتوائی کاملاً متفاوت! در آن مصاحبه، ایشان در مقام توجیه‌کنندة مواضع «محدودکنندة» آزادی در جامعه سخن می‌راندند، و تا آنجا که به یاد دارم چنین استدلال می‌کردند که:

«مردم در این انقلاب نه برای دستیابی به آزادی، که جهت توسل به ارزش‌های اسلامی شرکت کرده‌اند!»

باید خدمت‌ جناب شبستری عرض کنم، روشی که امروز خودتان «قربانی» آن شده‌اید، همان است که در آن سال‌ها، برای ملت بخت‌ برگشتة این مملکت «توصیه» می‌فرمودید!‌ ‌بله، جناب «محمد مجتهد شبستری»، اگر امروز عمامه از سر مبارک‌تان برداشته‌اید، تا «دم مسیحائی» استعمار، به جسد سیاسی محفل شما «جان نوینی» بدمد، صمیمانه حضورتان تسلیت عرض می‌کنم. برای امثال شما، «جان‌نوینی» در کار نخواهد بود، آنان که شما و استدلال‌های «خر رنگ کن» امثال شما را، از دور یا نزدیک طی سه دهه، بر سرنوشت یک ملت حاکم کردند، همان‌های‌اند که دیروز «اسلام» سفارش می‌دادند، و امروز نوع «دمکراتیک» با «پیاز داغ» و ترشی می‌خواهند. اینان بهتر است به کله‌پزی دیگری مراجعه کنند! کشور ایران دکان کله‌پزی اربابان شما نیست!











۸/۱۶/۱۳۸۶

باز هم ژاپن دوم!


پس از برگزاری نشست استانبول، و نزدیک شدن علنی حاکمیت‌های دست‌نشانده و ظاهراً ضدامپریالیست منطقه، به مواضع کاخ‌سفید، شواهد زیادی در دست است که حکومت اسلامی نیز گام به گام در کنار آمریکا، قصد «بازسازی» فضای «انقلاب اسلامی»، ‌و ادامة کلاشی‌های سة دهة اخیر را دارد. نخستین «بازتاب» روابط علنی با کاخ‌سفید را می‌توان در آغاز مذاکرات، جهت باز پس گرفتن 9 سر پاسدار «ضدامپریالیستی» از چنگال ارتش آمریکا در عراق عنوان کرد. البته در «هیاهوئی» که ارتش دمکراسی‌پرور یانکی‌ها در عراق به راه انداخته‌، مشکل می‌توان گفت که این 9 رأس «حیوان وحشی» عملاً در دست کدام سیاست گرفتارند؛ در عمل، با پخش این خبر بهجت‌ اثر فقط یک اصل کلی مورد تأئید قرار می‌گیرد: ریش بزی عموسام جهت آزادی نوکران ایرانی‌نمای آمریکا در عراق، در گروی بعضی‌ها افتاده! ولی همزمان، شاهد پیشروی مذاکرات «سازندة» حاکمیت دست‌نشاندة بغداد با پاسداران ضدامپریالیست جمکران هم هستیم! سخن حتی از مذاکرات حکومت اسلامی و عراقی‌نماها در چارچوب قرارداد 1975 به میان می‌آید، و در این میان جناب «شوونمان» ـ این فرد بدیل مهدی‌ بازرگان و ابراهیم یزدی در هیئت حاکمة فرانسه است ـ طی نامه‌ای که در روزی‌نامة «فیگارو»‌ به چاپ می‌رساند، از سرکوزی درخواست می‌کنند که در هنگام سفر آتی به آمریکا، به ایران نیز همچون ژاپن امکان بهره‌برداری از صنایع هسته‌ای داده شود! در این نامه از ریاست جمهور تقاضا می‌شود که کورکورانه از سیاست‌های آمریکا دفاع نکنند!‌ می‌بینیم که ویروس بیماری تبدیل ایران به ژاپن دوم همه‌گیر شده. اگر 40 سال پیش محمدرضا پهلوی قصد داشت ایران را تبدیل به ژاپن دوم کند، چند ماه پیش هم حداد عادل، که نان دامادی «رهبر معظم» را میل می‌فرمایند، ایران را ژاپن دوم دیده بودند! امروز نوبتی هم باشد، نوبت «شوونمان» است! ولی اینهمه، بدون آنکه سخن از بحران فزاینده‌ای به میان آوریم که سرزمین‌های شرق ایران را به تلاطم کشیده: افغانستان و پاکستان!

امروز در رأس خبرهای مربوط به این دو کشور، نخست با پیشروی «نیروهای مسلح» فردی به نام «فضل‌الله» در مناطق غرب پاکستان، و تسخیر چند «شهر» به دست نیروهای «اسلام‌گرای» ایشان روبرو می‌شویم. همزمان گروه کثیری از «نمایندگان» مجلس افغانستان نیز در انفجاری در یکی از مناطق مرکز کشور به قتل می‌رسند! انفجاری که به گفتة «بی‌بی‌سی» آناً از طرف «طالبان» محکوم می‌شود، در حالیکه «نووستی»، خبرگزاری رسمی روسیه، تمایل «طالبان» را به «هجومی» زمستانی به مناطق مرکزی افغانستان مورد تأئید قرار می‌دهد! جالب‌تر اینکه، با مطالعة گزارش «بی‌بی‌سی»، کاشف به عمل می‌آید که، «قربانیان» اصلی این انفجار، عوامل بسیار نزدیک به حکومت اسلامی تهران بوده‌اند، کسانی که عملاً بنیانگذاران سپاه ‌«پاسداران انقلاب اسلامی افغانستان» محسوب می‌شوند! به صراحت بگوئیم، اگر به آنچه خلاصتاً در بالا اشاره کردیم، سانسور وسیع بر اینترنت از طرف دولت اسلامی، و محدودیت‌های کلی در زمینة خبررسانی در مورد روزنامه‌ها، حتی روزی‌نامه‌هائی که به دست عوامل حکومت اسلامی چاپ می‌شود را اضافه کنیم، تصویر هولناکی به دست خواهد آمد. علنی کردن روابط عناصری چون «سید مصطفی کاظمی» و «محمداکبری» که اسلام‌گرایان مورد حمایت ارتش آمریکا در افغانستان بودند، با حاکمیت‌ تهران، آنهم در سابقه‌ای چندین و چند ساله، و از طریق گزارشات مستقیم «بی‌بی‌سی»، فقط یک پیام می‌تواند داشته: روابط حکومت آخوندها با سرمایه‌داری آنگلوساکسون‌ها دیگر از هر نظر علنی شده! پرده‌پوشی دیگر امکانپذیر نیست، هر چند که از طریق تحمیل سانسور بر اخبار، این حکومت مضحک قصد دارد همچنان بر طبل‌پارة ضدامپریالیسم جمکرانی خود بکوبد!

ولی اگر علنی شدن روابط جمکرانی‌ها با کاخ‌سفید فی‌نفسه خود مطلب مثبتی است و بر امکان سوءاستفاده از احساسات «بچگانة» چپ‌گرایان «تازه ‌بالغ» ایرانی نقطة پایان می‌گذارد، در چنین بزنگاهی، می‌باید اذعان داشت که زمینة سرنگونی دولت اسلامی در دستور کار برخی قدرت‌ها قرار خواهد گرفت! به عبارت ساده‌تر، غرب، پیش از آنکه تتمة آبروی سیاسی خود را در میانة میدان سیاست خاورمیانه «هزینه» کند، سعی خواهد داشت که با فراهم آوردن زمینة فروپاشی حکومت اسلامی، هر چه زودتر با به قدرت رساندن دیگر نوکران‌اش جنایات و سیاهکاری‌های سرمایه‌داری غرب را که طی سه دهه تحت عنوان حکومت «الله» بر مردم ایران تحمیل کرده، از اذهان بشوید! ولی به صراحت بگوئیم، چنین اعمالی، در ساختار ژئوپولیتیک منطقة خاورمیانه، و در آرایش فعلی، آنقدرها که برخی استراتژها در پایتخت‌های غربی فکر کرده‌اند، کار ساده‌ای نیست!

در این وبلاگ پیشتر به صورتی جامع، در مورد شکل‌گیری نیات واقعی ایالات متحد و شرکاء غربی آن، و عواقب ناگوار چنین نیاتی برای ایرانیان، هشدار داده بودیم. همانطور که در مورد صدام‌حسین و طالبان افغانی دیدیم، اگر روزی موجودیت این حکومت‌های پوشالی بازتاب نیازهای «کلان استراتژیک» غرب به شمار نیاید، حتی به صورت حملات نظامی مستقیم، این هیئت‌های به اصطلاح «حاکمه» سرنگون خواهند شد. و در این میان تنها کاری که از دست حاکمان «قدر قدرت» در این نوع حکومت‌های استبدادی و پوشالی بر می‌آید، قرار دادن مردم کشور در مقابل لولة توپ اربابان‌اشان خواهد بود. مسلماً با طی شدن دوران «ماه‌عسل» عموسام و «حکومت الله»، ملت ایران پای به چنین میدانی از نظر سیاسی خواهد گذاشت. حکومت اسلامی، امروز عملاً در اردوگاه آمریکا خیمه زده، ولی آمریکا از روابط مستقیم با چنین حاکمیت بی‌آبرو و هرزه‌درائی نمی‌تواند در سطح جهانی بهره‌ای ببرد؛ این نوع حکومت فقط در چارچوب همان روابط پنهانی می‌تواند نیازهای امپریالیسم غربی را فراهم کند. چگونه می‌توان روابط «سازنده» میان فردی چون محمود احمدی‌نژاد، که در سخنرانی خود در دانشگاه کلمبیا وجود همجنس‌گرا در کشور ایران را به زیر سئوال می‌برد، با مجلس قانونگذاری و قوة مجریة کشورهای اروپای غربی و آمریکا متصور شد!‌ اینان امثال احمدی‌نژاد را برای فراهم آوردن زمینة چپاول ملت ایران به «قدرت» می‌رسانند، نه جهت «معاشرت» سیاسی و دیپلماتیک با هیئت‌های حاکمة سرمایه‌داری غربی!

ولی داده‌های این روابط ویژة دیپلماتیک که ریشة آن عملاً به استراتژی‌های دوران حکومت نئوکان‌های سابق ـ ریگان و برخی عناصر در دستگاه جیمی کارتر ـ باز می‌گردد، امروز نمی‌تواند حاکمیت بلامنازع بر روابط جهانی اعمال کند. صریح‌تر بگوئیم، اگر «ماه‌عسل» میان تهران «اسلامی» و واشنگتن «سرمایه‌داری» اینک سپری شده، دلیلی وجود ندارد که دوران گسترده‌ای از ماه «سرکه‌ شیره» بر این روابط سایه نیاندازد. و همانطور که در مورد سفر اخیر «شیخ‌الشیوخ» ‌سعودی به لندن عنوان کردیم، پایان کار اسلام‌گرایان از نظر غرب فرا رسیده، ولی اینهمه، در شرایطی صورت می‌پذیرد که، حداقل در خیمة امپریالیسم آمریکا، گزینة «جانشین» جهت این حاکمیت‌ها نه تنها پیش‌بینی نشده، که در شرایط فعلی حتی نمی‌تواند پیش‌بینی شود!

جهت به دست دادن تصویر روشن‌تری از این شرایط استراتژیک شاید بتوان نگاهی به گذشته‌ای نه چندان دور انداخت. یک‌دهة پیش، غرب، که چنین بن‌بست سیاسی‌ای را در منطقه پیش‌بینی کرده بود، به عادت گذشته، دست‌اندرکار جانشینی حاکمیت استعماری در ایران شد. و برای اینکار یک ساواکی شناخته شده به نام محمد‌خاتمی از کاسة غربی‌ها بیرون آمد. ولی کودتای پیش‌بینی شده نه تنها صورت نگرفت، و «میرپنج‌ها» سر از طویلة «فرمانفرما‌ها» به در نیاوردند، که نتیجة این «عملیات محیرالعقول» حضور پدیدة خنده‌داری به نام «مهرورزی» شده! و همانطور که شاهدیم، آمریکا امروز «مجبور» است با همین دست‌ گلی که خودش به آب داده، «روابط» و «گفت‌وشنود» سیاسی هم برقرار کند!‌

از نظر استراتژیک، در افغانستان، پاکستان، ایران و ترکیه شرایطی تقریباً یکسان حاکم شده: شرایط بلاتکلیفی غرب! از یک سو غربی‌ها علاقمندند که هر چه زودتر از شر دولت‌ها و تشکیلات اسلامی، که طی «جنگ سرد» عصای دست استراتژهایشان شده بود، خود را خلاص کنند، و از طرف دیگر گزینه‌های جانشین به طور کلی از اختیارشان خارج شده. در نتیجه، هر لحظه روابط‌شان را با همان‌ها که قصد حذف‌شان از معادلات را دارند، علنی‌تر می‌کنند! این «بن‌بست» از نظر سیاسی فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد: حذف عوامل سنتی غرب‌گرا از معادلات سیاسی این مناطق؛ این عمل نیز به دلیل مقاومت بسیار زیادی که محافل سرمایه‌داری غربی از خود نشان خواهند داد، به این سادگی‌ها عملی نخواهد شد. ولی همانطور که امروز در جریان سوء‌قصد به جان پاسدارهای افغانی دیدیم، عمل حذف می‌تواند به صورتی کاملاً «وحشیانه» و «قهری» نیز صورت گیرد! این نوع عملیات «قهری»، نتیجة مستقیم فشاری است که از جانب قدرت‌های منطقه‌ای بر غربی‌ها وارد می‌آید. ولی همانطور که «گزارشات» بی‌بی‌سی نشان داد، غرب از این نوع «جنایات» حتی نمی‌تواند به نفع خود بهره‌داری تبلیغاتی هم صورت دهد.

در بطن استراتژی جدید منطقه، این اصل کلی مسلماً حاکم خواهد شد که ایرانیان می‌باید با همسایگان خود در ارتباطی اندام‌وار قرار گیرند؛ این ارتباط در دوران جنگ سرد به صورتی کاملاً مصنوعی، و به دلیل حاکمیت روابط ویژه‌ای بر منطقه، از میان برداشته شده بود. امروز این ارتباطات در حال شکل‌گیری دوباره است، و برتری‌طلبی‌های سیاسی و نظامی غربی‌ها که معمولاً در چارچوب نیازهای نفتی و استراتژیک خود را به نمایش می‌گذارد، نمی‌تواند بر الزاماتی که نتیجة همجواری‌های جغرافیائی و طبیعی میان تمامی ملت‌های یک منطقه است، موجودیت خود را تحمیل کند! غرب می‌باید این اصل را بپذیرد که، در چارچوب همین همجواری‌ها، نه تنها در روابط خود با ایرانیان، که در روابط با تمامی کشورهای منطقة خاورمیانه، دیگر نمی‌تواند در صف نخست قرار گیرد!












۸/۱۴/۱۳۸۶

همگرائی سوته دلان!


با در بن‌بست قرار گرفتن برنامه‌های امنیتی ایالات متحد در عراق، و اینک در پاکستان، در کمال تعجب، شاهد اوج‌گیری طبالی‌های جنگ‌طلبانة واشنگتن بر علیة ایران هستیم! و اینبار، بوق و کرنا به روزی‌نامه‌های «اصلاح‌طلب» و «مخالف‌نمایان» در داخل و خارج محدود نمی‌ماند. در واقع، بحران ایالات متحد در منطقه آنقدر ریشه‌دار شده که حتی «اصولگرایان» و کادرهای دولت احمدی‌نژاد، خصوصاً مدیران سایت دولتی «ایرنا» نیز، در این طبالی‌ها، اصلاح‌طلبان و دستجات «پاسداران» متخصص «حقوق بشر» را همراهی می‌کنند! این «همگرائی» بسیار پرمعناست، و این تبلیغات پوچ و مضحک به این دلیل گریبان‌گیر ملت ایران شده که امیدهای واشنگتن در حفظ مواضع استعماری کاخ‌سفید در منطقه روز به روز ضعیف‌تر می‌شود؛ در چند روز گذشته شاهد بودیم که بحران سیاسی در پاکستان، در عمل، آمریکا را مجبور کرد دولت مشارف را در مسیر مخالف تبلیغات سیاسی واشنگتن قرار داده، از کودتا در اسلام‌آباد «حمایت» کند! و سایت «بی‌بی‌سی»، سخنگوی حاکمیت علیاحضرت ملکه، پس از «گریه‌زاری‌های» متداول در مورد «بد» بودن حکومت کودتا، طی «گزارشی» در راستای «توجیه» همین دولت، صریحاً ابراز امیدواری کرده بود که، شاید «حکومت کودتا بتواند بر طالبان پیروز شود!»

نیات واقعی انگلیس و آمریکا را با مطالعة همین جملة کوتاه می‌توان به صراحت دریافت، جمله‌ای که سریعاً از روی سایت «بی‌بی‌سی» غیب شد! حال باید دید این «طالبان» که «بی‌بی‌سی» سایه‌اش را گویا با تیر می‌زند چه کسانی هستند؟ پیشتر گفته بودیم که «طالبان» فعلی، همان «طالبان» نیست که قبلاً می‌شناختیم!‌ در چارچوب تبلیغات سیاسی که واشنگتن پس از فروپاشی شوروی، در افغانستان به راه انداخته بود، «طالبان» شامل گروهی می‌شد که مستقیماً از دست سازمان ‌سیا نان می‌خورد؛ در مسیر اهداف این سازمان گام برمی‌داشت، و زیر نظر دولت بی‌نظیر بوتو، و از طریق مدارس اسلامی در کشور پاکستان سازماندهی می‌شد و سربازگیری می‌کرد. این گروه پس از حملة ارتش‌های غربی به افغانستان عملاً از هم فرو پاشیده، و آنچه تحت عنوان «طالبان»، امروز به خورد مردم دنیا می‌دهند، اصولاً فاقد انسجام تشکیلاتی و سازمانی است. نام «طالبان»، امروز به گروه‌هائی اطلاق می‌شود که خاستگاه‌های قومی، طبقاتی، و حتی دینی روشن و واضحی ندارند؛ گروه‌های قومی مختلف‌اند که صرفاً به دلیل حضور نظامی ارتش‌های غربی در افغانستان و شمال پاکستان، با منافع دراز مدت غربی‌ها در این مناطق در تضاد قرار گرفته‌اند، و در برابر سازماندهی این نوع منافع، موضع‌گیری‌های پراکندة نظامی می‌کنند! پر واضح است، زمانیکه چنین «تضادی» در میان گروه‌های نظامی و ارتش‌های غربی، در مرزهای مستقیم چین، هند و نهایت امر در عمق استراتژیک منافع منطقه‌ای روسیه صورت گیرد، این گروه‌ها از حمایت‌های نظامی، تشکیلاتی و اطلاعاتی ویژه‌ای نیز بتوانند «پیوسته» برخوردار باشند! اینجاست مشکل اصلی افغانستان، امتداد آن، و «بحران» در مناطق شمالی پاکستان که از آن تحت عنوان «وزیرستان» نام می‌برند!

و در همین راستاست که با نگاهی به نقشة جغرافیا، می‌توان به اهمیت استراتژیک منطقة «قبایل» ـ همان «وزیرستان» ـ در شمال، و بلوچستان پاکستان پی برد؛ فروپاشی سیطرة ایالات متحد بر این مناطق عملاً به معنای نابودی خط استراتژیک «سنتو» است، خطی که پس از الغاء پیمان «بغداد»، سال‌هاست اسلام‌آباد را از طریق تهران به آنکارا وصل کرده. و اگر به یاد داشته باشیم، چند روز پیش از کودتای مشارف، بر اساس تبلیغاتی که در سایت‌ها و خبرگزاری‌ها به راه افتاده بود، قسمتی از این مناطق در خاک پاکستان از طرف «جنگاورانی» که وابسته به یک شیخک‌ «بلوچ»‌ معرفی شده بودند، از کنترل ارتش خارج شد. اینکه این «شیخک» اصولاً وجود خارجی دارد یا خیر، مسئلة مهمی نیست، ولی توجیه کودتا در چنین چارچوبی از اهمیت برخوردار است، خصوصاً که کودتا در مسیر عکس «تبلیغات» واشنگتن قرار گرفته، و همه می‌دانیم که مخارج ارتش «کودتاگر» پاکستان را، در عمل سازمان ناتو از طریق بودجة نظامی کاخ سفید تأمین می‌کند!

حال به «تبلیغات» گروه‌های «مخالف‌نما»، «اصلاح‌طلب»، و دولتی در ایران باز می‌گردیم. همانطور که پیشتر هم دیدیم، دولت احمدی‌نژاد از نخستین روزهای کسب قدرت، سعی در به روی صحنه بردن نمایشنامه‌ای «مستقل» داشت. در این «نمایشنامه»، که چون دیگر صحنه‌سازی‌های حکومت اسلامی مستقیماً از جانب سازمان سیا برنامه‌ریزی شده بود، «مقام‌معظم» رهبری و دولت احمدی‌نژاد، به همراه چند روزی‌نامة «اصول‌گرا»، تبلیغاتی بر پایة «منطق‌گرائی» به راه انداخته بودند! تبلیغاتی که بر اساس آن دولت آمریکا به ایران حمله نمی‌کند! البته این را می‌باید قبول کرد که دولت آمریکا در چارچوب قراردادهای جهانی و بین‌المللی نه تنها به ایران حمله نمی‌کند، که در راستای منافع منطقه‌ای خود از هر گونه حملة دیگر قدرت‌ها نیز به ایران تا آنجا که بتواند پیشگیری خواهد کرد. بارها، طی دوران «پروپاگاند» در مورد «برنامة هسته‌ای» در همین وبلاگ در مورد تبلیغات جنگ آمریکائی بر علیة ایران نوشتیم که، اگر دولتی به ایران حملة نظامی صورت دهد، قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای هستند، نه آمریکا! چرا که در چنین شرایطی، هر اقدام نظامی بر علیة ایران، بدون در نظر گرفتن ابعاد و بازتاب‌هایش، انگشت اتهام جهانیان را آناً به جانب واشنگتن منحرف خواهد کرد. واشنگتن در واقع امروز در مورد ایران اسیر دست مواضع قدرت‌های منطقه‌ای شده!

ولی همانطور که در خیمه‌شب‌بازی پاکستان نیز شاهدیم، دولت آمریکا مناطق نفوذ و حاکمیت‌های دست‌نشاندة خود را به این سادگی‌ها رها نمی‌کند!‌ در پاکستان با بازگرداندن بی‌نظیر بوتو، در گیرودار کودتای نظامی، واشنگتن قصد آن داشت که به قدرت‌های منطقه‌ای «تفهیم» کند، اگر مجبور شده جهت حفظ مواضع آمریکا، در اسلام‌آباد کودتائی به راه بیاندازد، به هیچ عنوان حاضر نیست موضع «مخالفت» با این کودتا را در اختیار محافلی قرار دهد که از واشنگتن مستقیماً دستور نمی‌گیرند! در چنین سناریوی «تمامیت‌خواهانة» استعماری‌ای است، که مهرة سازمان سیا، ژنرال مشارف کودتا می‌کند، و مخالفت با همین کودتا را نیز خدمتگزار دیگر سازمان سیا، بی‌نظیر بوتو بر عهده می‌گیرد. به این ترتیب، تمامی مهره‌های شطرنج استعماری در پاکستان، در راستای منافع آمریکا، حداقل در آرایشی «کلاسیک» سازماندهی می‌شود، و اگر کودتا به دلایل سیاسی و بین‌المللی مجبور به عقب‌نشینی از «در» شود، نوکران دیگر سازمان سیا از «پنجره» وارد خواهند شد!

در کشور خودمان نیز همین «سناریو»، هر چند به صورتی تغییر یافته، برای ملت ایران نوشته شده! به این ترتیب که واشنگتن اگر به دلیل زیاده‌خواهی‌های استعماری در ایران، قصد مسلح کردن ملاجماعت را به سلاح‌هسته‌ای داشته باشد، تا بتواند بر مسکو و دهلی‌نو هر گونه فشار «سیاسی ـ استراتژیکی» که مایل است اعمال کند، به این معنا نخواهد بود که دست قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای را جهت حملات نظامی در ایران باز خواهد گذاشت! حملات «فرضی» نظامی آمریکا بر علیة ایران، در ید تبلیغات گروه‌های دیگری از «همسرایان» استعمار غرب قرار گرفته‌: اصلاح‌طلبان، مخالف‌نمایان، چپ‌نمایان، و ... همگی فعالیت‌های‌شان در چارچوبی سازمان یافته‌ که در صورت حملات نظامی بر علیة ایران، حملاتی که «آمریکائی» تلقی خواهد شد، واشنگتن بتواند مشتی عملة آمریکا را تحت عنوان مخالفان حکومت اسلامی، مخالفان آمریکا، و نهایت امر طرفداران «صلح»، زیر نظر سازمان سیا در ایران به قدرت برساند. دلیل اوج‌گیری تبلیغات جنگی بر علیة ملت ایران در سایت‌های مزدور و جیره‌خوار آمریکا بر روی امواج اینترنت فقط در همین «خلاصه» می‌باید جستجو شود. و اگر امروز شاهدیم که این تبلیغات ضدانسانی دامنگیر سایت‌های دولتی و حتی خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی ـ ایرنا ـ شده، بر مجموعه‌ای از دو دلیل زیر می‌تواند تکیه داشته باشد.

دلیل نخست آنکه، پس از برگزاری نشست وزرای امور خارجة کشورهای همسایة عراق در استانبول، نشستی که ظاهراً بر محور «امنیت عراق» برگزار شد، روابط حاکمیت اسلامی با آمریکا در ابعادی «علنی» شده، که زمینة پیش‌بردن سیاست‌های دوگانه، جهت سرکوب فراگیر ملت ایران دیگر به صورت گذشته عملی نیست. شاخه‌های «سیاست‌های» استعماری ـ اسلام‌گرایان اصولگرا، سلطنت‌طلبان، اسلام‌گرایان «دمکرات»، و چپ‌نمایان ـ به ریشه‌های اصلی‌شان بازگشته‌اند، و همگی، تقریباً با بهره‌گیری از یک زبان «تبلیغاتی» واحد، از حملة آمریکا به کشور «حمایت» می‌کنند! در زبان تبلیغاتی اینان، آمریکا گویا «قصد» حمله دارد!‌

ولی دلیل دوم اینجاست که، ابعاد بحران‌های فزاینده در پاکستان و ترکیه هنوز روشن نیست! اگر بن‌بست پاکستان را استعمار، ظاهراً با یک کودتا، به شیوة معمول و متداول، به اصطلاح از جلوی پای خود برداشته، مشکل استراتژیک ترکیه و ارتباطات این کشور با منطقة شمال عراق هنوز دست نخورده باقی مانده. اگر ترکیه مجبور به عکس‌العمل نظامی در شمال عراق شود، نتایج آن به هیچ عنوان روشن نیست. و به همین دلیل است که چند روز پیش «نانسی پلوسی»، رئیس مجلس نمایندگان ایالات متحد، که پس از رئیس جمهور فرد دوم حاکمیت آمریکا به شمار می‌رود، رسماً اعلام داشته، «چراغ سبزی جهت حملة آمریکا به ایران صادر نشده!» این حرف در عمل به معنای «تهدید» دیپلماتیک رقبای آمریکا در منطقه است! و در همین احوال است که وزیر دفاع آمریکا سر از پکن در می‌آورد تا شاید موضع‌گیری کودتای آمریکائی در اسلام‌آباد را در چارچوب منافع چین تا آنجا که امکان دارد «توجیه» کند؛ در چنین شرایطی، «گدائی» حمایت چین از این کودتا، به صراحت نشان می‌دهد که واشنگتن تا چه اندازه به دست و پا افتاده!

همانطور که پیشتر نیز عنوان کرده‌ایم، بازگرداندن روابط سیاسی منطقه به دوران جنگ سرد، به معنای خواب‌های پریشان خواهد بود. «آرایش‌های» کلاسیک استعماری، ‌ از نظر استراتژیک به هیچ عنوان از معنا و مفهومی در شرایط فعلی برخوردار نیست. سیاستگزاران آمریکا و همتایان غربی آنان با تکیه بر صورت‌بندی‌های رایج و متداول، در عمل، خود را گرفتار سازماندهی‌هائی کرده‌اند که دیگر کارساز بحران‌ها نخواهد بود. همانطور که سیاست‌های «مردم‌گرای» خاتمی، و ژست‌های «اصولگرا» و «نیمه‌نظامی» مهرورزی نشان داد، در ابعاد سیاست منطقه‌ای دیگر «آرایش‌های» کلاسیک نتایج معهود را به دنبال نمی‌آورد. این اصل کلی را کشورهای روسیه و چین، ظاهراً قبول کرده‌اند، چرا که ساختار سیاسی این دو کشور دوران «بازسازی» و «تجدیدنظر» را پشت سر گذاشته، ولی آمریکائی‌ها هنوز به این دوران «بازنگری» پای نگذاشته‌اند، و با تکیه بر مشتی روابط پوسیده، که امروز دیگر از هیچ ارزش واقعی در عمل برخوردار نخواهد بود، هنوز بر همان «اصول» دوران گذشته پای می‌فشارند. ولی تحولات چند روز آینده در پاکستان، ترکیه و شاید ایران، به صراحت این «نزدیک‌بینی» سیاسی نزد آمریکائیان را علنی خواهد کرد.







۸/۱۳/۱۳۸۶

نظامستان!


در چند روز گذشته شاهد سه حادثة مهم و تاریخ‌ساز در منطقة خاورمیانه و آسیای جنوب‌غربی هستیم. نخستین حادثة مهم، «فرار» بی‌نظیر بوتو، عامل طالبان‌پرور ایالات متحد از کشور پاکستان است. به دنبال این رخداد، امروز مشارف رئیس دولت نظامی، رسماً قانون اساسی را نیز ـ اگر چنین پدیده‌ای اصولاً در پاکستان معنائی داشته باشد ـ به حال تعلیق در می‌آورد. دومین حادثة مهم استراتژیک در منطقه، حضور شیخ‌ عربستان سعودی در مقام میهمان «والامقام» ملکة الیزابت دوم، در کاخ باکینگهام است! و مسلماً می‌توان حدس زد که سومین رخداد مهم، همان کنفرانسی است که جهت صلح در عراق، با شرکت وزرای امور خارجة تمامی کشورهای مهم منطقه، همگام با اعضای شورای امنیت سازمان ملل، و برخی مقامات بلندپایة این سازمان در کشور ترکیه تشکیل شده، کنفرانسی که تحت عنوان کمک به صلح در عراق، عملاً تلاش دارد مسئلة حملة یانکی‌ها به ملت عراق را، در ابعادی حقوقی، تبدیل به مشکلی منطقه‌ای و یا حتی جهانی کند.

در نتیجه، نخست از بازتاب «فرار» خانم بوتو از پاکستان سخن خواهیم گفت. روزی که ایشان را حاکمیت ایالات متحد، یا صریح‌تر بگوئیم حزب دمکرات آمریکا، جهت شرکت در انتخابات آیندة کشور به اسلام‌آباد اعزام کرد، در مطلبی تحت عنوان «بی‌نظیر و ملاعمر» عنوان کردیم که این سیاست در مرزهای هند اتمی و در عمق استراتژیک نوینی که روسیه در منطقه برای خود ترسیم کرده، به نظر کار بسیار مضحک و غیرعملی‌ای می‌نماید، و دیدیم که زیاد هم گزافه نگفته بودیم. خانم بوتو از پاکستان فرار کرد، و در شرایطی که سایت «بی‌بی‌سی»، هنوز سر فصل و بررسی مستقلی به این «فرار سیاسی» اختصاص نداده، امروز با خبر می‌شویم که، اصولاً «انتخابات» آینده در پاکستان نیز ملغی شده، و شرایط اضطراری بر کشور حاکم! در شرایط فعلی به جرأت می‌توان اذعان داشت که، «بی‌نظیر بوتو» و «نواز شریف»، دو مهرة‌ دست‌آموز ایالات متحد و انگلستان در سیاست کشور پاکستان، به طور کلی از صحنة سیاست منطقه حذف شده‌اند! اگر مهره‌های سیاست جهانی بر صفحة شطرنج پاکستان به ترتیبی شکل گیرد که طی چند ماه گذشته شاهد بوده‌ایم، بازگشت اینان به مراودات سیاسی در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه دیگر دور از انتظار است. از قضای روزگار، در ضمن نگاشتن همین سطور بود که خبر حضور «بی‌نظیر بوتو» در فرودگاه کراچی از طرف خبرگزاری فرانسه منتشر شد، ولی نمی‌باید از این خبر متعجب شد، اصرار و پایداری ایالات متحد در محفوظ نگاه‌داشتن مهره‌های اصلی خود در منطقه مسلماً بهترین نشانة این امر است که «گزینة» جانشین پیش‌بینی نشده! آمریکا و انگلستان بر «بوتو» تکیه خواهند کرد؛ بوتو اینک با وجود آنکه بیش از پیش متزلزل می‌نماید، از طرف سیاست‌های غرب تبدیل به نوعی «مجسمة» قانونگرائی در برابر اعمال «فراقانونی» مهرة دیگر آمریکا، ژنرال مشارف شده! و در چنین شرایطی است که، اگر جنگ داخلی آغاز نشود، طرفی که حذف خواهد شد، مسلماً بی‌نظیر بوتو خواهد بود!

ولی همراه با بوتو و یا «بی‌بوتو»، پاکستان در این راستا در مسیر جدیدی گام برخواهد داشت، مسیری که دیگر ساختارهای «سنتو»، که همان مرده‌ریگ پیمان «مفلوک» بغداد باشد، نمی‌تواند در تعیین آن‌ها نقش کلیدی بازی کند. پاکستان، در چنین راهکاری، از یک‌سو می‌باید تکلیف خود را بدون برخورداری از همراهی‌ها و همگامی‌های سازمان سیا، با قدرت جهانی و تعیین‌کننده‌ای به نام کشور هند مشخص کند، و از طرف دیگر بر نیم ‌قرن تکیة استراتژیک بر پیمان زنگزده و استعماری «سنتو» نقطة پایان گذارد. در چنین بزنگاهی، حضور سیاسی مهره‌های دست‌آموز ایالات متحد از قبیل بوتو و شریف مسلماً جز مزاحمت جهت سیاست‌های تعیین کننده نتیجة دیگری ندارد. ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که، در این میان، حضور ژنرال مشارف، در مقام یکی از مهره‌های ایالات متحد، در رأس قوة مجریة حاکمیت پاکستان، خود نیز می‌باید تحلیل شود، تحلیلی کاملاً «مستقل»!

در عمل، تحلیل حضور فردی چون ژنرال مشارف در مقام ریاست دولت پاکستان، بر همان پایه‌ای می‌باید صورت گیرد که، تحلیل حضور دستگاه «مهرورزی» در شرایط فعلی ایران انجام خواهد شد. حکومت‌های اسلامی در ایران و پاکستان، هر دو از ساختاری به یک اندازه استعماری و وابسته برخوردارند، و در هنگام تغییر این ساختار ـ این تغییر از مدت‌ها پیش آغاز شده‌ ـ حضور یک هیئت حاکمة نظامی یا نیمه‌نظامی جهت سرکوب عوامل وابسته به سیاست‌های گذشته که تماماً محافلی وابسته به غرب‌اند، در شرایط «سیاسی ـ نظامی» منطقه، تبدیل به یکی از مهم‌ترین گزینه‌ها شده. این نوع «سیاست‌گذاری» جدید که با دقت فراوان از طرف قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای دنبال می‌شود، نتایج عملی خود را در پاکستان علنی کرد، در حالیکه در ایران نیز شاهد انزوای هر چه بیشتر محافل سنتی وابسته به غرب در ساختارهای مضحکی چون «اصلاح‌طلبی»، «ملی‌مذهبی» و یا حتی «اصول‌گرائی» هستیم. در اینکه پس از انزوای کامل این محافل، چه سیاست‌هائی در عمل می‌تواند بر کشورهای ایران و پاکستان سایه اندازد، می‌باید منتظر عکس‌العمل‌های غرب، قدرت‌های منطقه‌ای و خصوصاً ملت‌ها باشیم. در چنین ساختاری، بازگشت و یا عدم‌بازگشت امثال بوتو، نواز شریف و خاتمی به سیاست‌های پاکستان و ایران آیا سرنوشت‌ساز می‌تواند باشد؟

ولی همانطور که در بالا آوردیم، حادثة مهم دیگری نیز، طی چند روز گذشته در منطقه به وقوع پیوست: حضور رئیس خاندان سعودی‌های عربستان، که از وی تحت عنوان «پادشاه» عربستان نام می‌برند، در کاخ باکینگهام و در کنار ملکة انگلستان! البته روابط بسیار حسنة دربار انگلیس با شیخک‌های خلیج‌فارس داستانی کهن است. و از زمانیکه امپراتوری عثمانی در جنگ اول از هم فروپاشید، «شیخک‌بازی» در خلیج‌فارس یکی از «تفریحات» سالم آنگلوساکسون‌ها بوده. اینکه ارتش امپراتوری بریتانیای «کبیر» مشتی شیخک را از خیمه‌ها بیرون کشد، و یک‌شبه با حمایت‌های سیاسی و نظامی تبدیل به پادشاه، حاکم، امیر و غیره کند، و با تکیه بر پول نفت، حرمسراهای‌شان را «آباد»، و از طریق سرکوب مخالف‌، مناطق تحت نفوذشان را تبدیل به «مخروبه‌هائی» سیاسی کند نیز، خود داستانی است بسیار شنیدنی! ولی این داستان «شیرین»، تا زمانیکه مسئلة «اسلام اصولگرا»، ویراست امپراتوری بریتانیا و آمریکا، در منطقه به قدرت سیاسی دست نیافته بود، در قالب «تفاوت‌های» فرهنگی از زیر سبیل نداشتة علیاحضرت ملکة انگلستان همه روزه به در می‌رفت! ولی از زمانیکه حضرت «امام‌زمان» را از نجف و کربلا برای ملت ایران بیرون کشیدند، حاکمیت انگلستان جهت به ارزش گذاردن منافع عالیة امپراتوری، دست اندرکار کوبیدن بر «نعل‌وارونه» شد؛ در این چارچوب، اسلام و شیخ و شیخک‌بازی «اخ» بود، و «دمکراسی» خیلی شیرین! البته نیازی به توضیح نیست که، این نوع حکومت «شیرین» مرام، جهت برقراری پرچم شکسته‌اش می‌بایست همه روزه از دست «اسلام» نان بخورد، در غیر اینصورت از گرسنگی سقط می‌شد!

اسلام، پس از استقرار حکومت «امام‌زمان‌های» وطنی در ایران، از منظر سیاسی نزد غربی‌ها یک «معضل» معرفی ‌شد!‌ معضلی که به اصطلاح «دمکراسی» را هم به چالش جدی می‌کشاند! و جهت نشان دادن این «نبرد» بی‌امان میان دمکراسی غربی و اسلام، طی سه دهه، در غرب آنقدر «بچه ‌فیلسوف» و «نو نظریه‌پرداز»‌ به استودیوهای تلویزیونی آوردند و در مورد تضاد میان بنیاد «دمکراسی غربی» و «اسلام‌سنت‌گرا» قصه و داستان سر هم کردند که، اگر این سرمایه را وقف تعلیم و تربیت «خر» ملانصرالدین کرده بودند، تا حال خر ملا، «شیخ‌بهائی» شده بود! طی سه دهه، کم نبودند بچه دانشجویانی که از پشت میز و صندلی‌های «مکتب» به دفاتر روزی‌نامه‌ها رفتند و در هرالدتریبون، تایمزلندن، نیویورک تایمز و ... با قلمی کردن قصه‌هائی «صناری» از این تضادهای بنیادین، که میان ایندو «تفکر» متفاوت گویا «حاکم» است، از حقوق و مزایای‌شان صاحب خانه‌های چند هزار متری در مرکز لندن، پاریس و نیویورک شدند؛ بعضی‌ها حتی کلکسیون اتوموبیل‌های عتیقه هم درست کردند!

ولی اگر تضاد کلی میان «ادیان» و «دمکراسی» سیاسی غیرقابل انکار است، یک اصل اساسی را نمی‌باید ندیده گرفت: اسلام‌گرائی در ویراستی که از سه دهة پیش در منطقه حاکم شده، یک محصول صددرصد «آمریکائی ـ انگلیسی» است، ارتباطی زیادی با این بحث‌ها ندارد! این بازارگرمی‌ها صرفاً برای دادن آدرس عوضی خدمت «رأی‌دهندگان» در داخل مرزها، و گمراه‌ کردن افکار عمومی در کشورهای آلوده به ویروس «اسلام ‌سیاسی» صورت می‌گیرد. ولی امروز که رئیس گروه «وهابیان» جهان اسلام، دست در دست ملکة انگلستان گذاشته، با در نظر گرفتن سابقة طالبان‌پروری و روابط خانوادگی ویژة ایشان با شخص «بن‌لادن»، می‌باید قبول کرد که بعضی پرده‌ها در صحنة دیپلماتیک بالا رفته. پرده‌هائی که دیگر پائین نخواهد آمد!

بی‌دلیل نیست که در میان طبقة سیاست‌باز کشور انگلستان، آقای «وینس کیبل»، کفیل رهبری حزب لیبرال دموکرات، در مقام «مخالفت» با این مسافرت، لب به سخن بگشایند! همه می‌دانیم که این «حزب» در ساختار سیاسی حاکم عملاً هیچکاره‌ است، و در این موقعیت ویژه در عمل، سخنگوی «بی‌مسئولیت» حاکمیت انگلیس شده! ایشان می‌فرمایند:

«برای حفظ منافع بریتانیا ما باید با همه کشورها رابطه داشته باشیم ولی ضرورتی ندارد که رهبران کشورهائی را میهمان ملکه کنیم که رژیم‌های‌شان را فاسد و زورگو می‌شناسیم.»

البته آقای «کیبل» حتماً‌ شوخی می‌کنند! ‌ مقصودشان مسلماً این نیست که، یکی از بزرگ‌ترین طرف‌های قراردادهای «نظامی ـ نفتی»، و یکی از مهم‌ترین شرکاء استراتژیک بریتانیای کبیر در جهان را از در باکینگهام پالاس بیرون بیاندازند! ‌ ولی نمی‌باید فریب خورد! این موضع‌گیری‌های «خنک» صرفاً مصارف داخلی ندارد، و در دنبالة بحران پاکستان می‌تواند از معنائی بسیار عمیق برخوردار ‌شود. بی‌دلیل نیست که این دو موضوع را در یک مطلب واحد مورد بررسی قرار می‌دهیم. کیست که نداند «نواز شریف»، سیاست‌مدار «بلندآوازة» سفارت آمریکا در پاکستان، امروز در حرمسرای سعودی‌ها در عربستان «سنگر» گرفته؟ بی‌نظیر بوتو نیز تا همین چند ساعت پیش در دوبی ـ بندرگاهی که رسماً یکی از مناطق نفوذ ریاض به شمار می‌رود ـ لنگر انداخته بود، و معلوم نیست سرنوشت این یک به کجا می‌کشد! در نتیجه حضور «اعلیحضرت» شیخ‌الشیوخ در باکینگهام صرفاً لبیکی است از جانب ریاض به سیاست‌های نوین انگلستان در منطقه! سیاست‌هائی که به زبان بی‌زبانی باکینگهام پالاس را دعوت به پایداری و استقامت هر چه بیشتر می‌کند!‌ استقامت، و عدم عقب‌نشینی در برابر قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای!

ریاض بخوبی می‌داند که عقب‌نشینی محافل غربگرا در منطقه، اگر به قیمت بی‌آبروئی و آوارگی چند صد جاسوس و کارگزار قدیمی آمریکا و انگلستان در ایران، پاکستان و ترکیه تمام خواهد شد، خیمة عربستان در این میان بکلی بر باد است. و از همینجاست که امثال جناب «کیبل»، به حساب محافل‌شان به کمک باکینگهام پالاس آمده‌اند تا یادی از دوران خوش «طالبان‌سازی»‌ و «بن‌لادن‌پروری» در منطقه کرده باشند؛ در واقع عنوان می‌کنند که، چرا مثل سابق روابط‌مان با این «اراذل» و افراد «بدنام» را پنهان نگاه نمی‌داریم؟ ولی خوب ملکة انگلستان هم هر کاری که دلش بخواهد نمی‌تواند انجام دهد، اینبار پنهان نگاه داشتن روابط نزدیک و استراتژیک میان یک «دمکراسی» سیاسی، و یک حاکمیت قرون‌وسطائی، سرکوبگر، غیرانسانی و خصوصاً شدیداً «اسلامی» دیگر امکانپذیر نیست. می‌باید دید همان «نونظریه‌پردازانی» که در قصه‌های خاله‌سوسکه، اینهمه داستان در تضاد بنیادین دمکراسی و اسلام استعماری به هم می‌بافتند، اینبار جهت توجیه منافع حضرت ملکه چه قصه‌هائی از نو برایمان تعریف می‌کنند!

ولی در آخر، و به طور خلاصه، می‌باید نگاهی به سومین رخداد مهم این چند روز گذشته نیز داشته باشیم. همانطور که می‌دانیم، کنفرانس وزرای امور خارجة‌ کشورهای همسایة عراق و دیگر قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای، در مورد مسائل امنیتی عراق امروز تشکیل شده! محل این کنفرانس نیز از اهمیت بسیاری برخوردار است: شهر استانبول! تا همین چند روز پیش، جنگ میان عراق و ترکیه مسئله‌ای کاملاً‌ «عادی‌» می‌نمود، و شاهدیم که حتی پس از این کنفرانس نیز جنگ میان این دو کشور تحت عنوان «مبارزه با پ‌ک‌ک»، که در واقع فقط یک شعار بی‌سروته است، یکی از شق‌های کاملاً‌ قابل قبول می‌نماید. در عمل، اینک که پاکستان هر چه بیشتر در دامان «بحران» استراتژیک فرو می‌رود، و زنجیرة رابط میان پاکستان و دیگر مناطق تحت نفوذ غرب در حال گسستن است، ایجاد اتحاد نظامی میان ترکیه و عراق، جهت پایه‌ریزی جبهه‌ای نظامی و اقتصادی، به صورتی که روسیه را از منطقة تحت نفوذ آمریکا دور نگاه دارد، هر دم از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود. اینجاست که حکایت ساختگی «پ‌ک‌ک» به صراحت خود را نشان می‌دهد؛ مشکلات حاکمیت آنکارا با جنبش‌های کرد قضیة امروز و دیروز نیست، و اگر آنکارا به این صرافت افتاده که دست گروه‌های «کرد» را به طور کلی از مناطق کردنشین جدا کند، مسلماً دلیل را می‌باید در مسائل دیگری جستجو کرد! در ضمن همانطور که می‌دانیم، با برقراری این «کنفرانس» در چنین گستره‌ای، آنهم در شهر استانبول و زیر نظر ارتش ناتو، بحران نظامی‌ای که آمریکا در عراق به راه انداخته، این شانس را خواهد یافت که جنبة بین‌المللی به خود گیرد؛ صورت‌بندی‌ای که از روزهای نخست واشنگتن به دنبال آن بود.

حال که تمامی رخدادها را تا حدودی مطرح کردیم، می‌باید به یک نتیجه‌گیری ممکن دست یافت؛ در گام نخست، می‌باید گفت که، آمریکا قصد عقب‌نشینی در برابر تحولات پاکستان را ندارد، و حضور دوبارة بی‌نظیر بوتو را تنها شانس خود جهت بازگشت به سیاست‌های «طالبانی» منطقه می‌بیند، حضوری که با در نظر گرفتن شرایط بسیار «مشروط» می‌نماید. از طرف دیگر، روابط غرب، خصوصاً انگلستان با منابع اصلی «اصول‌گرائی» اسلامی در حال علنی شدن است، و این آتش به سرعت می‌تواند دامان حاکمیت تهران را نیز بگیرد. و در ترکیه، امروز شاهد تجمع تمامی طرف‌های «آمریکا دوست» هستیم، حاکمیت‌هائی که حضور فعال آمریکا را، چه به صورت اشغالگر و چه به صورت «برادر بزرگ‌تر» در منطقه، به نفع اهداف خود تحلیل می‌کنند. ولی چنین تحلیل‌هائی، تا زمانی که از پشتوانة نظامی، اطلاعاتی و مالی کافی برخوردار نباشد، بی‌اثر است. و بدون چنین پشتوانه‌هائی، پیشبرد سیاست‌های غربگرای پایتخت‌های منطقه عملاً غیرممکن خواهد شد. آنهم در شرایطی که هند، و نهایت امر روسیه و چین، در تقابل با مواضع طالبان‌پرور آمریکا قرار گرفته، خود را مستقیماً مورد تهدید می‌بینند!