۵/۱۱/۱۳۸۶

زیر گنبد کبود ...


امروز یکی از خوانندگان وبلاگ لطف کرد و متن «فرضی» مصاحبة مسعود بهنود با شاملوی شاعر را، که گویا در چند ماهة نخست کودتای 22 بهمن، در مجلة «تهران‌مصور» به چاپ رسیده بود، برایم ارسال کرد. نخست می‌باید تشکر کنم، چرا که چنین متن‌هائی بی‌دلیل روی خطوط اینترنت یک‌باره «ظاهر» نمی‌شود، آنهم با 28 سال «تأخیر»! در ثانی، اصولاً این متن را پیش از این یا ندیده بودم، و یا طی این 28 ساله موجودیت‌اش را بکلی فراموش کرده بودم. در هر حال، سخنان شاملوی شاعر، در این «مصاحبه» همان بود که پیشتر نیز از او انتظار داشتیم، برخوردی کاملاً روشنفکرنمایانه در «کلام»، و کاملاً «حسابگرانه» در برابر «قدرت‌حاکم»! ‌ به یاد نمی‌آورم، در شرایطی که هزاران ایرانی، به دلایل مختلف، آوارة کشورهای غریبه و سرزمین‌های دور شدند، مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شوندة این «مصاحبه»، از حاکمیت اسلامی «گزندی» دیده باشند؛ نه تنها گزندی در کار نبود که، یک ساواکی شناخته شده، که به قول خودش «توده‌ای» زاده هم بود، و فرزند یک کارمند دون‌پایة دولت، در این بگیر و ببندها، شکنجه‌ها، زندان‌ها، فرارها و بی‌قراری‌ها، تبدیل به نویسندة «محبوب» اهالی «محترم» شمال شهر تهران شد! خبرنگاری شد «مبارز» و «آزادیخواه»!

ولی همانطور که پیشتر گفتیم، این نوع «اطلاعات» جالب، در مورد گذشته‌ها بی‌دلیل خطوط اینترنت را اشباع نمی‌کند! دلایلی دیگر در کار است. چند روز پیش نیز در کمال تعجب به سرمقالة «راه ‌توده» برخورد کردم، با تیتری بسیار جالب که چنین القاء می‌کرد: «کودتا بر علیة انقلاب، 28 ساله شد!» بله، زمانیکه از «دلایل» سخن به میان می‌آید، می‌باید بی‌پرده سخن گفت؛ امروز تشکیلاتی از «کودتا بر علیة انقلاب» سخن می‌گوید که تا همین چند سال پیش رهبران‌اش، «قائداعظم» همین کودتای «خوش‌خیم»، دجالی به نام روح‌الله خمینی را، رهبر «ضدامپریالیست» ملت ایران لقب داده بودند. انشاالله که «گربه» است! این نوع چرخش‌ها، در بطن روابط سیاسی و خصوصاً در قلب تشکیلاتی چون حزب توده، که در عمل ثابت کرده نه تنها همیشه «خروس بی‌محل است» که، هر گاه پای پیش گذاشته، فقط و فقط جهت حمایت از راست افراطی و پایه‌ریزی یک فاشیسم سرکوبگر در جامعة ایران بوده، نمی‌باید بدون بررسی رها شود! می‌باید اصولاً پرسید، این «حزب توده» چیست، و مأموریت «جاودان» سیاسی و اجتماعی این تشکیلات، سر در پای کدامین تخت‌ سلطنتی در جوامع سرمایه‌سالاری خوابانده؟ ولی هر چند در تأئید واقعة کودتای ننگین 22 بهمن تردیدی به خود راه نخواهیم داد، در اینکه اصولاً «انقلابی» در کار بوده، این یک «قلم» مطمئن نیست!

ایرانیان امروز در برابر «گفتمانی» قرار گرفته‌اند که از پایه و اساس به بیماری «سیاسی‌بازی» آلوده شده؛ «سیاسی‌بازی» پدیده‌ای است در مایة همان «سیاه‌بازی» خودمان، که قدیمی‌ترها روی حوض‌ها تخت می‌انداختند، و در شب‌های تابستان بر روی آن‌ها کاکاسیاه، حاجی‌آقا، دعانویس و ... می‌آمدند و بازی‌های خنده‌دار می‌کردند، تا ملت سیه‌روز این کشور بتواند دقایقی، زیستن در جامعة «زورسالاری» را با صدای قهقه‌های مستانه و کودکانة خود به دست فراموشی بسپارد، ولی با یک تفاوت کلی، «سیاسی‌بازی» بوی «خون» هم می‌گیرد! ‌ بوی خون‌ریزی، بوی وطن‌فروشی، بوی نان‌خوردن از دست کس و ناکس، و هزار بوی ناخوش دیگر! در قلب این «گفتمان» مضحک: واژه‌ای قرار گرفته به نام «انقلاب»، که برای نخستین بار از دهان محمدرضا پهلوی در 13 آبان بر اکران‌ تلویزیون‌های کشور رسماً «اعلام» شد، و هنوز ملتی را اسیر خود باقی نگاه داشته. «اسیر» دست توهماتی، که «سازمان‌های» رنگارنگ و خلق‌الساعة مختلف، هر کدام در راستای منافع خود، طی این 28 ساله به آن دامن زده‌اند. از یک طرف، دفتر و دستک احزاب آمریکائی‌ را می‌بینیم، که برای پوشاندن چهرة کثیف ایالات متحد در پس آنچه حکومت «انقلاب» می‌خوانند، این آخوندبازی و کثافتکاری را‌ که به دست یک مشت عملة استعمار در ایران زمین بر ایرانی تحمیل می‌شود، «انقلاب» تلقی می‌کنند، و شیوه‌های آدمکشی اینان، که امروز و دیروز در به دار آویختن «محکومان» بیدادگاه‌های‌شان در ملاءعام شاهد بودیم، و صرفاً وسیله‌ای جهت سرکوب مردم کشور شده، در نگارش‌های «ادیبانة» اینان، شیوه‌های عمل این «انقلاب اسلامی» معرفی می‌شود.

در کنار اینان «ملیون» نشسته‌اند: یک پا در خارج، یک پا در داخل! همان‌ها که هنوز در عشق عطر و بوی مشک‌آسای «مصدق‌السلطنة» وطن‌پرست‌شان، در احمدآباد همه روزه «یاکربلا، یاکربلا» می‌کنند! و نمی‌پرسند این مصدق، کدام سنگ را روی کدام سنگ در این مملکت گذاشت، که اینان اینهمه سینه‌چاک‌اش شده‌اند؟ این همان مصدق نبود که عالمانه و عامدانه کشور را به سوی «کودتا» کشاند؟ کدام تشکیلات سیاسی طی چندین ماه حکومت مصدق عزیزتر از جان اینان، از کارگری و دانشجوئی گرفته، تا حقوقی و اصناف و پیشه‌وری، دهقانی و مالکی توانست سازمان گیرد، تا این مملکت را اینچنین در برابر خواست استعمار جهانی بی‌پناه رها نکند؟ این یاران مصدق چه کسانی بودند، که همگی پرونده‌هایشان را می‌بایست از وزارت امور خارجة بریتانیای کبیر درخواست می‌کردند؟ ولی این‌ها همانطور که گفتیم، امروز خود قسمتی از همان «گفتمان» شده‌اند. این «مصدقی‌ها»، که سال‌های سال است دست در دست کاشانی‌های پسا 22 بهمن، به چپاول ملت و سرکیسه کردن جماعت در دکه‌های کلاشی‌شان مشغول‌اند نیز، خود بازیگران صحنة همین «انقلاب» شده‌اند! بازیگران بهره‌مند و «ناراضی»، که در کنار همان واژة جادوئی «انقلاب»، به نقش‌آفرینی مشغول‌اند، «انقلابی» که همچون «جمهوری اسلامی»، هنوز معنا و مفهومش برای عقلا روشن نشده!

«رادیکال‌ها» هم هستند! آن‌ها که بچه‌های 12، 13 ساله را به اوین فرستادند، تا خود در اروپا و آمریکای سرمایه‌داری، و یا حتی در برخی ویلاهای شمال شهر تهران، «مارتینی» را فقط با «یخ فراوان» میل کنند، و سه دهه است، «محو» تماشای مبارزات خلق‌اند! سه‌دهه است که از این مبارزات جانکاه، گزارشات دقیقه به دقیقه، به «خلق‌قهرمان» ایران ارائه می‌کنند. اینهمه می‌گویند، تا خدائی ناکرده، ما ملت سیه‌روز، «انقلاب شکوهمند» اینان را فراموش نکنیم، و «ندانسته» چشم از این دنیا نبندیم! اگر در روز نخست، «دجال خمین»، در اطلاعیة رسمی دفتر خود، اینان را «نجس» نخوانده بود، حتماً چند تنی از اینان، خود را از نزدیکان بیت «رهبری» هم معرفی می‌کردند! همان‌ها که در روزهای شکل‌گیری حاکمیت فاشیسم انسان‌سوز اسلامی، خمینی را «توجیه» و «تبرئه» ‌هم می‌کردند و می‌گفتند، «امام، قربانی لباس‌شان شدند!» ولی این حضرات هیچگاه نفرمودند، ملت ایران قربانی چه شده بود؟! بله، «فراموش» نکنید! که فراموشی «گناه» است! اگر «انقلابی» شد، از صدقة سر هم اینان بود! «انقلاب» مال اینان است، همچون ارث پدرشان، و خمینی، همانطور که امروز حزب توده زیر سبیل‌اش می‌گوید، «بر سر آن کودتا» کرد! همانطور که می‌بینیم همه راضی و خوشحال‌اند، البته در تهران، اگر دستگاه خلافت و ریاست و آقائی میدانی به هر کدام از اینان بدهد، دست رد بر سینة «حق» نخواهند زد، ولی آنکه امروز لای چرخ دنده‌های این به اصطلاح «انقلاب» لعنتی گیر کرده، آنکه استخوان‌هایش همه روزه خرد می‌شود، انسانیت‌اش به باد می‌رود، زندگانی‌اش به تباهی افتاده، نه مصدقی است، نه توده‌ای؛ نه آمریکائی است، نه مجاهد و فدائی! این بخت برگشته فقط «ایرانی» است!

در همین گیرودار است که ناگهان در متنی «سراسر» روشنفکرانه و مبارزه‌طلبانه، دو تن از «مبارزترین» انسان‌های این سرزمین، خطوط اینترنت را اشباع می‌کنند: شاملو و بهنود! شاملوی شاعر که عمرش را به شما داد، و رفت! ولی با در نظر گرفتن آنچه طی سال‌های متمادی از دور و نزدیک از او دیدیم، اگر در قید حیات می‌بود، امروز همانجا ‌نشسته بود که دولت‌آبادی‌ها و سپانلو‌ها نشسته‌اند! شاملو و مبارزه؟! شاملو همان موقع که گویا جهت «مبارزه» با سلطنت به آمریکا آمد، از دفتر شهبانو مستمری ماهیانه می‌گرفت! ولی از آنجا که دیگ پلوی «انقلاب» را می‌باید پا بر جا نگاه داشت، «سخندانی‌های» این «شاعر خلق» را هم امروز می‌باید در ارتباط با همان «انقلابی» که در بالا وصف‌اش رفت، بخوانیم! باید بخوانیم و بدانیم که یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، «انقلابی» نشسته بود، که گروهی گویا آنرا به «یغما» بردند!




۵/۱۰/۱۳۸۶

بخیه به آبدوغ!



راهبردهای منطقه‌ای در خاورمیانه و آسیای مرکزی در حال ترسیم است؛ ولی شاید مهم‌ترین راهبردی که مشخص کنندة روند دیگر ساختارها است، از ارتباط اقتصادی میان ایران و شبه‌قارة هند منتج خواهد شد. نخست شاهد پایان یافتن حکایت شیرین «خط لولة صلح» هستیم، و هر چند بلندگوهای منافع آمریکا در منطقه، از این «قرارداد» تحت عنوان «ترکمانچای دوم»، و یا «گلستان سوم» سخن به میان می‌آورند، در عمل، ایجاد ارتباط اقتصادی در این ابعاد، میان ایران، پاکستان و هند، به بسیاری از زمینه‌های «آشوب‌پذیری» در این منطقه نقطة پایان خواهد گذاشت. خصوصاً اینکه، در این «قرارداد» طرف‌های آمریکائی عملاً غایب‌اند! و اهرم‌های فشار واشنگتن بر مسکو، پکن و دهلی‌نو حداقل در بطن این «قرارداد» پیش‌بینی نشده! با نزدیک شدن هند به ایران، از نظر سیاسی و امنیتی، نقش سنتی پاکستان ـ پایگاه آمریکا، جهت ایجاد تنش میان هند و چین، و مسیر ارتباطی آمریکا با حکومت اسلامی ـ به طور کلی از صحنة سیاست منطقه حذف خواهد شد. نیاز به تکرار نیست، ولی نفوذ امنیتی پاکستان در حکومت اسلامی تا آنجاست که اسکناس‌های رایج در کشور «عدل‌علی»، هنوز در چاپخانه‌های پاکستان و زیر نظر مشاوران انگلیسی و آمریکائی به چاپ می‌رسد! از طرف دیگر، بازگشت احتمالی بی‌نظیر بوتو به قدرت در پاکستان ـ می‌گوئیم احتمالی، چرا که بازگشت وی به عنوان چرخ پنجم گاری دمکرات‌های آمریکا، در گرو نتایج انتخابات آیندة ایالات متحد خواهد بود ـ ضربة دیگری بر پیکر جنبش‌های «اصولگرای» اسلامی در منطقه خواهد شد، جنبش‌هائی که بر محورهائی چون القاعده، طالبان، شیعی‌گری، جمکرانی‌گری و ... از 28 سال پیش تاکنون در صحنة سیاست منطقه با حمایت واشنگتن «جا» خوش کرده‌اند!

ولی مسائل مسلماً تا به این حد «خلاصه» نیست! نخست شاهدیم که دولت آمریکا در حال تسلیح دیوانه‌وار کشورهای عربی منطقه است؛ تخمین بودجه‌ای که قرار است، حداقل روی کاغذ، به این تسلیح اختصاص یابد به 33 میلیارد دلار می‌رسد؛ 22 میلیارد آن به عربستان سعودی اختصاص یافته! این تسلیح شامل تمامی کشورهای عربی خلیج‌فارس؛ مصر و حتی اردن هاشمی شده، و اگر این «برنامه» در سطح منطقه‌، امروز به صورتی «علنی» عنوان می‌شود، فقط به این دلیل است که ایالات متحد احساس می‌کند باید هر چه زودتر چمدان‌ها را بسته، عراق را رها کند! آنچه در این به اصطلاح «قرارداد» فروش اسلحه «منظور» شده: رادارهای فوق‌مدرن، سیستم‌های ردیابی فوق پیشرفته، و سیستم‌های عملیاتی و بمباران‌های بسیار پیچیده، به صراحت به «طرف‌ها» در منطقه می‌فهماند که ارتش آمریکا در صورت عقب‌نشینی از عراق، قصد آن دارد در این کشورها «خیمه‌وخرگاه‌اش» را تا زمانی که «مایل» باشد بر پا نگاه دارد! و از آنجا که اینکارها «خرج» و «برج» دارد، مخارج را هم «میزبانان» تقبل خواهند کرد! هر بچه محصلی با نگریستن به نقشة منطقه می‌تواند به صراحت دریابد، برنامه‌ای که آمریکا برای «دفاع» از دیگر کشورها در برابر آنچه «تروریسم»، «القاعده» و ... سر هم کرده، در عمل، همان است که پنتاگون علاقمند بود در بغداد، و یا در صورت یاری «بخت»، در «تهران» بر پا کند! ولی از آنجا که از دیرباز گفته‌اند: «بخت گر خندان بود، ‌ دندان به سندان نشکند!» حال که «دندان» به سندان شکسته، و پس از دریافت تودهانی مفصل در لبنان، عراق و افغانستان، کاخ‌سفید مشت و لگدهایش را برای سر و دوش دوستان و همسفره‌ای‌هایش نگاه داشته! چنین قراردادهای فروش اسلحه، در عمل صرفاً به معنای حضور ارتش و کارشناسان پنتاگون در کشورهای مربوطه، و تحمیل صدها برابر مخارج «ظاهری‌ای» است که بر بودجه‌های این کشورها سنگینی خواهد کرد! مخارجی که امروز، روی کاغذ محلی از اعراب ندارد؛ تا آنجا که به موضع حکومت‌های منطقه مربوط می‌شود، این نوع «حمایت»، به هیچ عنوان در مقام تقویت رژیم‌های حاکم نیست، این نوع اسلحه فروشی بیشتر «بخیه به آبدوغ زدن» است!

از طرف دیگر، سفر «بی‌نتیجة» نخست‌وزیر جدید انگلستان به کاخ‌سفید، با کناره‌گیری مهم‌ترین حزب سنی‌مسلکان عراقی از دولت «دست‌نشانده»، نتایج خود را عملاً نشان داد! بیانات جرج بوش و گوردون براون در این دیدار آنقدر «کلیشه‌ای» و خنده‌دار بود، که اگر کسی از تغییر نخست‌وزیر انگلستان بی‌خبر بود، حتماً فکر می‌کرد این سخنان از دهان تونی بلر خارج می‌شود، ولی همانطور که دیدیم، و همانطور که پیشتر نیز گفتیم، اگر تونی بلر کنار رفت، نه برای خوردن یک فنجان چای، که جهت تغییر یک سیاست بود! تغییری که امروز دامان مهم‌ترین تشکیلات سیاسی سنی‌مسلک عراق را نیز همزمان گرفته!‌ «چیستان» غیرقابل درک اینک در این «خلاصه» می‌شود که مجموعة سه عامل اصلی در منطقه به کجا خواهد کشید: نخست بحران عراق، در درجة دوم موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی که علیرغم وابستگی‌ها ساختاری به آمریکا مجبور است از سیاست مسکو پیروی کند ـ کناره‌گیری نژادحسینیان در عمل نشان داد که فشار از کجا می‌آید ـ و نهایت امر، بحرانی که اخیراً به دست ارتش آمریکا در ترکیه به راه افتاده ـ تبدیل اسلام‌گرایان به حزب «حاکمیت» اسلامی در اینکشور! این سه بحران، تا کجا می‌توانند دست در دست، همگام با یکدیگر حرکت کنند؟ بدون آنکه درگیری‌ها و جنگ، این مجموعة نامتجانس را به عکس‌العمل‌هائی در مراحل بالاتر بکشاند؟ آمریکائی‌ها با مسلح کردن دولت‌های دست‌نشانده، در عمل چنگ و دندان نشان می‌دهند! ولی خود نیز می‌دانند که این جنگ‌افزارهای پیشرفته همچون میگ‌های «فوق‌مدرن» صدام حسین، بدون حضور مستشاران خارجی، نه تنها جنگ‌افزار نیستند، که چماقی‌اند، میخ‌اش افتاده! خلاصة امر، سیر تحولات تاریخی در منطقه، به دولت‌های عربی خواهد فهماند که می‌باید در مسیر سیاستگذاری‌های خود تجدید نظرهای اصولی صورت دهند. آمریکا اگر در منطقه احساس خطر کند، همگی را رها می‌کند، و به سنگر دیگری خواهد پرید؛ با در نظر گرفتن آنچه در راه است، دیری نخواهد گذشت که این «استراتژی» را هم به چشم خواهیم دید!




«بانی و کلاید» جمکرانی!


در حکومت اسلامی، کشتن مردم «جواز» نمی‌خواهد! به عبارت دیگر، یک «محاکمه» معمولاً‌ همانطور صورت می‌گیرد که «مفتش» دائی‌جان ناپلئون می‌گفت: «زود، تند، سریع»! بعد هم مشتی عکس‌های پرت‌وپلا از افرادی که متهم به عملی «معرفی» می‌شوند، چاپ می‌کنند، و می‌رویم سر اجرای حکم عدل‌الهی! این حکومت بی‌لیاقت که از عرضة نفت و بنزین ملت عاجز است، دست به اعدامش حرف ندارد! همین چند هفته پیش، افرادی را که طی یک «تئاتر امنیتی»، ویژة حکومت اسلامی و صحنه‌های مشمئزکنندة آن، تحت عنوان «اراذل و اوباش» بازداشت کرده بود، در زندان اوین ـ زندانی که مخصوص جرائم امنیتی است ـ به دار آویختند. و از قضای روزگار، این افراد نه نام و مشخصات دارند؛ نه فامیل و کس‌وکار دارند؛ نه ملک و دارائی دارند؛ و نه حق دارند که با خبرنگاران، وکلای دعاوی، و دیگران، پیرامون زندگی، روابط و مجازات‌های‌شان حرفی بزنند! به صراحت بگوئیم، حتی معلوم نیست جرم این افراد در واقع چه بوده! و در چنین مواردی بهتر است سخن از «تصفیه» در درون گروه‌های «اوباش‌دولتی» به میان آوریم، تا «اوباش‌گیری»! ولی راه دور نمی‌رویم، دو نمونة دیگر نیز در راه است: مجید و حسین کاووسی‌فر، قاتلان «فرضی» قاضی مقدس!

از آنجا که در حکومت اسلامی، حضور و فعالیت مردان و زنان در کنار یکدیگر، اصولاً به هر نوع و شکلی، بر خلاف تمام اظهارات و ژست و اداهای «دمکراتیک» بعضی آخوندک‌ها، از نظر شرعی حرام است، «بانی و کلاید» اسلامی هم، می‌باید اسم‌شان «مجید و حسین» باشد! هم‌جنس‌اند، خصوصاً فامیل‌اند‌، یعنی عمو و برادرزاده، که از نظر شرعی مشکلات «دیگری» پیدا نشود تا مجبور شویم دست به دامان آثار «حقوقی» آیت‌الله گیلانی بشویم! این عمو و برادرزاده، نهایت امر، بسیار «آدمکش»، «خطرناک»‌ و «مفسداند»! آنقدر مفسداند که نگو! علامه دهخدا معتقد است که در حوالی دماوند، در گذشته، دهی بوده به نام «دزد آباد»! که گویا طی تاریخ، به دلیل تجمع اراذل و اوباش که از شهرهای دیگر فرار می‌کرده‌اند، در این محل، نهایت امر آب و آبادانی به راه افتاده بود! «بانی ‌و کلاید» اسلامی فکر می‌کنم، باید از تخم و ترکة همان «دزد آبادی‌ها» باشند، که خون‌شان هم بوی «دزدی» و «فساد» و «پلیدی» می‌دهد! حکومت اسلامی، برای «بانی و کلاید»، حکایتی درست کرده و برایمان نقل می‌کند، ‌که بیا و ببین! این «حکایت» شیرین و به قول پاسدارهای نوقلم «پندانگیز»، که بر پایة آن قرار است دو نفر را در طی همین چند روزه از طناب دار حکومت عدل‌الهی آویزان کنند، از آن «قماش» است که اگر روزی فیلم‌نامه‌اش را کارگردانی به دست من می‌داد، می‌خندیدم و می‌گفتم، «حضرت، ما را دست انداخته!»

قضیه از این قرار بوده که گویا «حاج بانی و مش کلاید»، در خانه‌ای جمع شده بودند. و به قول خودشان، «چند نفری بوده‌اند و خانمی هم آنجا بوده»! از قضای روزگار به دلایلی که معلوم نیست، گروهی پاسدار از راه می‌رسند! «بانی و کلاید» را می‌گیرند و به همراه دیگران می‌برند! می‌دانیم در اسلام، اصولاً زندگی کردن «حرام» است، چرا که اگر «می آلوده‌ای راه مسجد» گیرد، دیگر نه از مسجد نام بماند و نه از می نشان! و پاسدار جماعت هم گویا در یخچال خانه دو بطر «می» پیدا می‌کنند، و حضرات را دستگیر کرده به دادگاه ارشاد می‌برند؛ حدس بزنید رئیس قسمت مبارزه با فساد در دادگاه ارشاد کیست؟ درست حدس زدید! همان قاضی مقدس خودمان است! که مثل قاضی «بلاک‌وود»، در فیلم‌های وسترن، قاعدتاً می‌باید پیرمردی متشخص، درستکار و منصف باشد که، در زندگانی هیچ وقت از راه راست منحرف نشده! به عبارت بهتر، یک قاضی به تمام معنا «کامل»، «گوگولی مگولی» و هولیوودی!

ولی حاج‌مقدس کمی با این «نمونة» هولیوودی تفاوت دارد. ایشان، بر اساس قصة حکومت اسلامی، قبلاً قاضی «دادگاه انقلاب» بوده‌اند! و ما هم به صورتی کاملاً اتفاقی کسب اطلاع کردیم که، به همراه قاضی مرتضوی، نه تنها در محکومیت تعداد قابل ملاحظه‌ای نویسندگان به زندان مستقیماً دست داشته‌اند، که در پروندة مرگ «زهرا کاظمی» از طرف خانوادة مقتول همدست و همکار رژیم در «ماست‌مالی» قتل عمد «معرفی» می‌شوند! و حضور ایشان در برابر دادگاه، از طریق مجاری حقوقی بین‌المللی «درخواست» شده بود، درخواستی که گویا زیر سبیل «رهبر معظم» فعلاً گیر کرده! حال می‌باید پرسید چنین قاضی «بلاک‌وودی»، که هم در قتل‌عمد زهرا کاظمی دست داشته، هم چندین نویسنده را در جنگ قدرت میان جناح‌های مختلف حاکمیت به زندان می‌اندازد، و هم در «تئاتر مضحک» پاسداراکبر، در واقع نقش اصلی را در «محکومیت» ظاهری وی در راستای سیاستگذاری‌های آمریکا در ایران ایفا ‌کرده، چطور شده که یک‌دفعه مسئول قسمت ارشاد و فساد می‌شوند؟ می‌دانیم که حکومت اسلامی «خرتوخر» است، ولی برای رسیدن به چنین «نتایج درخشانی»، وضعیت از این حرف‌ها باید خیلی «خرتوخرتر» باشد؛ چرا که در عمل چنین چیزی امکانپذیر نیست! قاضی مقدس به دلیل وابستگی‌هایش به ساختار قدرت نمی‌تواند به این سادگی‌ها از «کار» کنار برود، و یا محدودة کارش را به این صورت «عوض» کند! سیاست فاشیسم جهان سوم، با خانة خاله‌خانم تفاوت‌هائی دارد!

بگذریم، قاضی دادگاه ارشاد، «بانی‌وکلاید» را به چند ضربه شلاق محکوم می‌کند، بعد هم جرم را با جریمة نقدی جایگزین می‌کند: 650 هزار تومان! البته، قاضی «نمی‌دانست» که در واقع، «بانی و کلاید» را دستگیر کرده بود. چرا که، این دو تن قبل از حضور در دادگاه ارشاد، بر اساس قصة «اسلام و مسلمین» چندین و چند آدم عادی را با اسلحة گرم به قتل رسانده‌ بودند، چندین پلیس و مأمور انتظامی را با شلیک گلوله کشته‌ بودند، و بارها و بارها در سرقت‌های مسلحانة بانک‌ها، ارعاب مردم، کلاشی و دزدی مسلحانه شرکت فعال داشته‌اند! فقط می‌شود گفت که، «ای دل غافل»، قاضی نفهمید، و رودست خورد!

ولی «بانی‌وکلاید» از حکمی که بر علیة آنان صادر شده، به شدت «ناراحت» می‌شوند، و به این نتیجه می‌رسند که، رئیس مجموعة دادگاه ارشاد را، که همان قاضی مقدس است در مخالفت با این رأی ترور کنند! در دادگاه هم می‌گویند که، این حکم «عادلانه» نیست! و با آنکه از قدیم گفته‌اند، «گنهکار در عقوبت بردبار است»، بانی و کلاید این قول قبول نکردند، به نظامی اقتداء کرده می‌گویند، «مگر آن کو گناهکار بود، دزد و خونی و راهدار بود»؟ خلاصه این چه جور حکم است که می‌کنید، این جبر است و ما با جبر مخالف! بیا و درستش کن!

و به دلیل مخالفت با رأی قاضی، با برنامه‌ریزی «دقیق» می‌آیند دم در دادگاه، در روز روشن، جلوی چشم هزار نفر، با گلوله می‌زنند توی سر قاضی مقدس که رئیس قسمت ارشاد است! بعد هم فرار می‌کنند می‌روند دوبی!! در ادامة قصة حکومت اسلامی، بانی‌وکلاید در «دوبی»، و از طریق مطالعة «روزنامه‌ها» تازه متوجه می‌شوند که چه قاضی‌ «خوبی» را به قتل رسانده‌اند، و سعی می‌کنند با سفارت آمریکا تماس گرفته، و به اصطلاح از این «فرصت» طلائی استفاده کنند ـ اخبار معلوم نمی‌کند که چه استفاده‌ای بکنند ـ که، دم در کنسولگری به وسیلة «پلیس» دستگیر شده، به تهران فرستاده می‌شوند!

خوب، اگر کسی این «فیلم‌نامه» را باور کرد، یک فیلم‌نامة دیگر را هم می‌تواند باور کند؛ آن اینکه همة این حرف‌ها مزخرف است، و چون نمونة «اوباش‌گیری» اصلاً معلوم نیست این حضرات چکاره‌اند، و قرار بوده چکار بکنند! و اینکه به احتمالی، با کناره‌گیری قاضی مقدس از دادگاه انقلاب، وی برای بعضی‌ها گرفتاری‌هائی درست کرده بود، و چنین قرار گذاشتند که «کلکش» را به صورتی اسلامی بکنند! فکر می‌کنم این «فیلم‌نامه» از اولی جالب‌تر باشد، چرا که اولی را ساواک نوشته‌اند، این یکی را خودمان با هم!




۵/۰۸/۱۳۸۶

انگولک‌چی در دام «کاملیا»!


کیهان ـ عراق قهرمان جام ملت‌هاي آسيا شد
انگولک‌چی ـ عربستان هم عوضش به ایران فحش می‌دهد!

کیهان ـ اخبار كوتاه از فوتبال
انگولک‌چی ـ بی‌آبروئی، رسوائی، ضایع‌شدن، ...

کیهان ـ برترين «باستاني‌كاران» بسيج مشخص شدند
انگولک‌چی ـ برترین «شکنجه‌کاران» اوین را هم مشخص کنید!

کیهان ـ «خواندني» از ورزش ايران
انگولک‌چی ـ «ندیدنی‌ها» را بگو!

کیهان ـ به دليل اشتباهات فاحش داوري ...
انگولک‌چی ـ حتماً باز هم ایران باخت!

کیهان ـ «قلعه‌نوئي» سرمربي تيم ملي مي‌ماند
انگلوک‌چی ـ «شهرنوئی‌ها» هم که قبلاً ابقاء شده‌اند!

کیهان ـ آئينه شكستن خطاست!
انگولک‌چی ـ آئینة سالم تو گذاشتی؟!

کیهان ـ بزرگترين فرش «دستباف» جهان فردا «رونمائي» مي‌شود
انگولک‌چی ـ حالا اگر «ماشینی» بود، از ما «رو» می‌گرفت!‌

کیهان ـ دلسوزان انقلاب نسبت به ورود بانك‌هاي خارجي هوشيار باشند
انگولک‌چی ـ و دشمنان انقلاب در خواب باشند!

کیهان ـ نخست وزير جديد انگليس بايد نشان دهدكه سگ بوش نيست
انگولک‌چی ـ یک استخوان بندازید، معلوم می‌شود!

کیهان ـ ديدار محرمانه ژنرال مشرف با بي‌نظير بوتو در امارات تأييد شد
انگولک‌چی ـ در «امارات» گویا کارهای دیگری را هم «تأئید» می‌کنند!

بازتاب ـ به اسم «دمكراسي»، به رسم شاهنشاهي
انگولک‌چی ـ نه خیر! به اسم «اسلام»، به رسم 28 مرداد!

بازتاب ـ احمدی‌نژاد: رقيب هيچ‌كس نيستم!
انگولک‌چی ـ تو اصلاً بی‌رقیبی!

بی‌بی‌سی ـ 'ناتو بمب های کوچکتر در افغانستان به کار می برد'
انگولک‌چی ـ قربون دستت برم! کوچولوتر باشه بهتره!

امروز، انگولک‌چی در حین انجام وظایف، ناگهان با خبری «طوفانی»، داغ و دست‌اول برخورد کرد. خبری که خودش به تنهائی یک «انگولک‌چی‌» است. در سایت بازتاب چشم انگولک‌چی افتاد به، «روابط عاشقانة» یک خبرنگار زن به نام «كامليا انتخابي فرد» با «علی‌دائی»! البته در مورد اسم ایشان در میان حجج «تشتت» افتاده، بعضی‌ها «انتخابی‌فر» می‌نویسند، برخی «انتخابی‌فرد»! ما «آخری» را گرفتیم، اگر اشتباهی در کار است می‌بخشید، ولی در هر حال ایشان ـ اسم‌شان هر چه هست ـ با علی دائی 8 سال روابط «عاشقانه» داشته‌اند! کی میره اینهمه راه رو! علی‌دائی و «روابط عاشقانه»!؟ باید «دیدنی» باشد! البته با نگاهی به عکس «کاملیا» ـ چه اسم «رویائی‌ای» ـ انگولک‌چی به این فکر افتاد که، یا علی دائی کور بوده و ما نمی‌دانستیم، یا کاملیا «شایعه‌پراکنی» می‌کند! این «کاملیا» که ما می‌بینیم، با علی دائی! آنهم 8 سال در آلمان، آدم را کمی به «فکر» می‌اندازد! اسم را برو: «انتخابی‌فرد»، فقط اسم ایشان کافی است تا آدم را به یاد «انتخابات» و فعالیت‌های سیاسی بیاندازد!‌ البته این خانم در زمینة «انتخابات» فعال بوده‌اند، به قولی تحت «فشار»، و در بازجوئی‌ها «اعتراف» کرده‌اند که با 67 مرد رابطه داشته‌اند. این عدد 67 خیلی جالب است؛ اولاً این عددی است که تحت فشار بیرون آمده! دوماً «عدد اول» است، به هیچ عددی جز خودش تقسیم نمی‌شود! ثالثاً، این خانم چطور 67 نفر را شمرده‌اند؟ رابعاً، معمولاً مردم، طی دوران زندگی فعال جنسی، با کمتر از 67 نفر رابطه برقرار می‌کنند. مگر آنکه «زندگی» ویژه‌ای داشته باشند! ولی یک مسئله هم ممکن است، ایشان در آلمان غریب بودند، علی‌دائی را 67 نفر حساب می‌کردند؛ اشتباه در «کنتور» افتاد، و به قول علی‌دائی «قونتور خاراب» شد!

با در نظر گرفتن ضربه‌های «سر»، «انگولک‌چی» نتیجه گرفت که خانم «انتخابی‌فرد»، به تنهائی به اندازة 67 دروازه‌بان از دائی «ضربة سر» دریافت کرده‌اند؛ و همین مسئله، باعث شده که «قونتور» خراب بشه! به احتمال زیاد، «کورنرها» را هم حساب کرده‌اند؛ «مرتب» وقت اضافه داده‌اند؛ کار را به ضربة پنالتی کشانده‌اند؛ داور هم غرض داشته و هی نزدیک به «دروازه» ضربة کاشته داده‌؛ و همه را «گل» حساب کرده‌اند! برای همین بود، که «علی‌دائی» معمولاً روی صندلی رزو می‌نشست؛ آقا دیگر «کمر» نمانده بود! ولی نگو توطئه بوده! توطئة استکبار برای نابودی «اسلام» در میادین فوتبال جهانی!

البته از جزئیات می‌گذریم؛ به ما مربوط نیست! خودشان می‌دانند با وقت اضافه و ضربات پنالتی! ولی همانطور که پیش‌بینی می‌کردیم، این یک «توطئه» است، چرا که سایت بازتاب در ادامه اضافه می‌کند:

«گفتني است، انتشار سريالي خاطرات عجيب و غريب انتخابی‌فر[د] عليه شناخته‌شده‌ترين ورزشكار ايران، تنها يك نمونه از اقدامات تخريبي گسترده مطبوعات كويتي در تخریب ایران است كه تاکنون با بی‌تفاوتی دستگاه ديپلماسي كشورمان همراه شده است.»

همانطور که می‌بینیم، «توطئه‌ای» در کار است! چرا که مادر ایشان هم بر اساس اطلاعات «ویکی‌پدیا» از طرفداران «سلطنت» است! و خود ایشان به مجاهدین فحش می‌دهند! مجاهدین هم می‌گویند، «انتخابی‌فرد» از «نزدیکان» ابطحی است! البته نوع «نزدیکی» گویا «داغ» است، چرا که فاطمه رجبی، همسر پرحرف و وراج سخنگوی مهرورزی هم کنایه‌هائی به همین «نزدیکی‌ها» در یکی از بنادر بیروت با ابطحی می‌زند! در هر حال، خانم «انتخابی‌فرد» حتی به خودشان «اجازه» داده‌اند، در حکومت ملاجماعت، در مورد «صنایع» صیغه در شهر قم «تحقیقات» کنند. بعد هم باز به قول خودشان، برای «رهائی» از دست بازجویان، مجبور شده‌اند، به روابط «حسنه» با اینان «رضایت‌» بدهند، تا بتوانند از ایران به آمریکا ـ بهشت اسلام و مسلمین ـ فرار کنند! خلاصة مطلب در احوالات ایشان، از هر مسیری که وارد ‌شوید، آناً به «ضربه‌های» کاشته‌ای می‌رسید که خیلی هم به «گل» نزدیک است؛ حکمتی دارد!

بله، این «ضربه‌ها» را برای ملت ایران کاشته‌اند! اربابان آمریکائی حکومت اسلامی شدیداً دست به کار‌اند، تا یک جبهة جدید سیاسی در کشور برای بقاء منافع خود افتتاح کنند. نخست مشتی آدمکش، نفوذی، تبلیغات‌چی و پاسدار را به خارج صادر کردند، که ادای «مخالفان» را در بیاورند! و از این طریق مخالفت با حکومت اسلامی را تحت‌الاشعاع «ترهات» نانخورهای همین دستگاه قرار دهند. افرادی از قبیل پاسداراکبر، امیرفرشاد ابراهیمی، فخرآور، و ...! همانطور که دیدیم، با همکاری و همیاری سازمان سیا، همگی کارشان «خوب» گرفته. به طور مثال، اکبرگنجی را سر دست ‌بردند در اتاق کار نوام چامسکی بدبخت، تا از «پشت سر» با او «عکس‌یادگاری» بگیرد، و سایت‌های نانخور عموسام، همین عکس‌ها را پشت سر هم چاپ کردند! فخرآور هم دیگر کارش بالا گرفته، و پس از ساخت و پاخت سردار «فرهیختگی» با «مقام» مدعی سلطنت و آقای «پرل»، پایش را حاضر نیست از اتاق خواب رضاپهلوی بیرون بگذارد!

در چارچوب همین «برنامه»، گروهی هم در داخل به سر و صدا مشغول‌ شده‌اند، و مرتب داستان پشت داستان برای ملت تعریف می‌کنند: هاله اسفندیاری، تاجبخش، و ...! ولی عوامل توطئه، هر چه جلوتر می‌روند، قضیه جالب‌تر می‌شود، چرا که به «اصل» خودشان نزدیک‌تر می‌شوند: به پایه‌های همین حکومت اسلامی! و امروز شاهدیم که یک «روسپی دولتی» را از تهران به آمریکا فرستاده‌اند، تا با چاپ یک «کتاب»، یک شبه، سر از «برنامة» آدمی چون «مارک اشتاینر» در آورد، برنامه‌ای که معمولاً محققان طراز اول علوم سیاسی، و نویسندگان نامداری چون «گورویدال»، جهت ارائة تحلیل‌های مختلف در مورد مسائل بین‌المللی و یا داخلی به آن «دعوت» می‌شوند!

خوب، اگر امروز «انگولک‌چی»‌ جدی شد، از خوانندگان عذر می‌خواهیم، و جهت پایان خوش و «انگولک‌چی‌وار»، چند پیشنهاد به حاکمیت «مستقل» اسلامی ارائه می‌دهیم:

راه حل اول اینکه، «مقام معظم» خودشان شخصاً در مراسم افتتاحیة جام جهانی فوتبال، علی‌دائی را در زمین چمن به جرم زنای محصنه «سنگسار» کنند. و با این عمل حسین‌‌وار، لکة ننگی را که به دامان اسلام و مسلمین افتاده، با آن دستی که هنوز تکان می‌خورد، پاک کنند؛ فروشگاه‌های لوازم ورزشی علی‌دائی، طبق معمول حق حساب مقام رهبری را بدهند!

راه حل دوم اینکه، حکومت اسلامی، همة «جیمزباندهای مؤنث» را یکجا به آمریکا صادر کند. و سازمان سیا، برای هر کدام یک «کتاب» بنویسد! مارک اشتاینر هم چشمش کور همه را دعوت کند تا داستان «فشارها»، «اعداد اول»، و «ضربه‌های کاشته» را برای ملت شهیدپرور آمریکا یک به یک، و دانه به دانه «تعریف» کنند!

یک راه حل سوم هم هست! که ما ملت چشم‌مان را حسابی باز کنیم، و این‌بار دیگر نگذاریم برایمان از خلای کاخ‌سفید «حکومت»، «شخصیت‌سیاسی»، «نظریه‌پرداز» و ... خصوصاً «امام زمان» تعیین کنند!