۴/۱۹/۱۴۰۰

کبک و ویتنام!

 

 

آن زمان که جت‌های مسافربری خود را به برج‌های مرکز تجارت جهانی در نیویورک می‌کوبیدند،  مسلماً چشم‌انداز این روزها برای ناظران غیرقابل تصور بود.   هر چند مشکل بتوان آمران و عاملان عملیات تروریستی 11 سپتامبر را مشخص کرد،  و از دلائل تخریب گستردۀ یک برج بتن آرمه،  صرفاً به دلیل برخورد با یک هواپیما پرده برداشت، ‌   از اهمیت وقایع 11 سپتامبر نمی‌توان صرفنظر کرد.  چرا که برخلاف ادعای شبکه‌های پروپاگاند بین‌الملل،   نه نابودی برج‌های دو قلو که تبعات جهانی این عملیات مهم است.   در پی این عملیات آمریکا،   از زبان رئیس‌جمهور وقت،  جرج والکر بوش پای به جنگ گذاشت؛   جنگ با تروریسم!   عبارتی بی‌معنا،   گنگ و نامفهوم که مسلماً به همین دلیل نیز مرتباً از سوی شبکۀ پروپاگاند بین‌الملل تکرار ‌شده است.

 

دولت آمریکا که به دلیل تغییرات گستردۀ ژئوپولیتیک،  تا چند هفته پیش از وقایع11 سپتامبر در وادی «چه‌ کنم،  چه کنم» دست‌وپا می‌زد،  از قبل پروسۀ «جنگ با تروریسم» به یک‌باره کمر راست کرده،  مدعی حمایت از «امنیت جهانی» شد!   به افغانستان لشکر کشید؛  عراق را به بمب‌ و موشک بست؛  متحدان اروپائی‌اش را به زیر مشت‌ولگد گرفت؛   به چین و روسیه و هند چنگ و دندان نشان داد؛   و ...  و تا آنجا پیش رفت که مدعی شد  در عراق و افغانستان قصد احیاء «تجربۀ موفق» جنگ دوم جهانی را دارد؛   ‌تبدیل عراق به آلمان فدرال دوم،  و استقرار «دمکراسی» در افغانستان! 

 

البته تا آنجا که به نقش آمریکا در دوران پیش از جنگ دوم مربوط می‌شود،  مقایسۀ شرایط 11 سپتامبر با آغاز این جنگ کاملاً بجاست.  آمریکائی‌ها در سال‌های 1930 تا 1943 نه تنها مخالفتی با استقرار دولت‌های فاشیست در ایتالیا و آلمان نداشتند که کمک‌های دست‌ودل‌بازانه‌ای به موسولینی و هیتلر ارائه می‌دادند.  به سیاق مثال،  خانوادۀ آمریکائی «فورد» درآمد سال 1938 خود را وقف عروج ناسیونال سوسیالیسم و رهبر آن،  یعنی آدولف هیتلر کرده بود.   از سوی دیگر‌،  اسناد و مدارک حمایت‌های مالی سرمایه‌داران و بانک‌های لندن و نیویورک در دست است،   و فیلم‌ها و گزارشات خبرنگاران ینگه‌دنیا از ورود مارشال پتن ـ او رئیس دولت دست‌نشاندۀ نازی‌ها در فرانسه بود ـ  به نیویورک و ضیافت‌های باشکوهی که به افتخار حضور وی برگزار ‌شد نیز به همچنین.  یادآور شویم،   فقط در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ بود که،  مجسمه این شخصیت «نازنازی» را در  نیویورک سر به نیست کردند،  باشد تا سابقۀ درخشان‌ آمریکا در حمایت از فاشیسم «پاک» شود!   در عمل،  برخورد با طالبان و نازی‌ها از منظر سیاست آمریکا یکسان است.

 

شبکۀ تبلیغاتی کاخ‌سفید پس از 11 سپتامبر،  طالبان و القاعده را بجای هیتلر و موسولینی،  متحدان پیشین خود نشاند،  و قصد داشت همان تجربۀ «شیرین» را دوباره تکرار کند.  به عبارت ساده‌تر،   همچون دوران جنگ دوم،   هم مهم‌ترین حامی فاشیسم در خاورمیانه باشد،   و هم پس از عملیات 11 سپتامبر،  علیرغم حمایت‌های علنی از اسلامگرائی،  با تکیه بر شعار جادوئی «مبارزه با تروریسم» تصویر دلفریب حامی دمکراسی و مخالف سرسخت دین‌خویان و سرکوبگران از خود ارائه دهد!  ولی تکرار راه گذشته کار را به فاجعه کشاند.  

 

دلائل این فاجعه نیز فراوان است،  و در اینجا فقط به مهم‌ترین‌شان اشاراتی می‌کنیم.  در آغاز شکل‌گیری «مبارزه با تروریسم»،  شاید به دلیل سقوط امپراتوری اتحادشوروی،  واشنگتن دلیلی نمی‌دید که همچون دوران جنگ دوم با مسکو به توافقات کلی دست یابد.   نخست اینکه،  روسیه را ضعیف‌تر از آن می‌پنداشت که بتواند در برابر هژمونی غرب کوچک‌ترین مقاومتی به خرج دهد.  در ثانی،  در استراتژی‌های واشنگتن،  حمایت از اسلامگرائی جهت به بن‌بست کشاندن استراتژی‌های مسکو،  یک پیش‌فرض غیرقابل‌تغییر و شکست‌ناپذیر تلقی می‌شد!  ولی پیش‌فرض‌های آمریکا آنقدرها بجا نبود،  و بعدها جهت خروج از بحرانی که همین پیش‌فرض‌ها گریبانگیر دولت‌های یانکی کرد،   واشنگتن بهای گزافی در مراودات منطقه‌ای به روسیه پرداخت.    

 

بله،  مسکو یک‌بار دیگر،  همچون دوران ناپلئون و هیتلر ثابت کرد که هژمونی منطقه‌ای‌اش را نه بر پایۀ تجاوز نظامی،  که بر اساس «عقب‌نشینی» استراتژیک پیش خواهد برد.  عقب‌نشینی‌ای که پیشتر رژیم‌های سیاسی ناپلئون و هیتلر را سرنگون کرده بود،  و اینبار برتری خود را در برابر تهاجم واشنگتن به منصۀ ظهور می‌رساند.   

 

در چارچوب زرنگی‌های هول‌هولکی واشنگتن که بیست سال به طول انجامید،   مبارزات فرضی ایالات‌متحد با تروریسم در افغانستان و سپس در عراق،  بجای منزوی کردن اسلامگرائی،  هر چه بیشتر از روابط‌ آمریکا با طالبان و القاعده پرده برداشته،  تعلق خاطر دولت‌های پی‌درپی آمریکا را به اسلامگرایان و دین‌خویان در آسیای مرکزی و خاورمیانه در معرض دید جهانیان قرار داد.   برخلاف دوران جنگ دوم،  اینبار سخن‌پراکنان و کتاب‌سازان فرصت نیافتند‌ رد پای حمایت‌های کاخ‌سفید از فاشیست‌ها را «پاک» کنند؛   ارتش آمریکا دیگر منادی آزادی و دمکراسی نبود،   همکار فاشیست‌ها شده بود.   گند همکاری‌ سازمان سیا و پنتاگون با اسلامگرایان اینچنین در صحنۀ بین‌الملل درآمد،   بدون آنکه واشنگتن بتواند از گندابۀ اسلامگرائی،  آنطور که تصور می‌کرد،   ابزاری جهت انزوای روسیه بسازد.   کاملاً برعکس!‌  حضور قدرتمند روسیه در منطقه کار را بجائی رساند که به یک‌باره چندین و چند نوع طالبان و شبه‌‌طالبان سر از کاسۀ این عملیات بیرون آوردند.  

 

کار بجائی رسید که دیگر تشخیص طالبان آمریکائی،  از انواع روسی،  چینی،  هندی،  قاچاقچی،  روسپی‌خانه‌دار و تاجر مواد مخدر و ... غیرممکن شده بود.  با این وجود،  از آنجا که داغ «طالبان‌پروری» در صحنۀ بین‌الملل بر پیشانی آمریکا خورده بود،  وحشیگری‌های اسلامگرایان،  در تمامی منطقه از ایران و عراق گرفته،  تا ترکیه و افغانستان و سوریه و ...  بدون هیچ تردیدی به حساب آمریکا نوشته می‌شد.  تلاش‌های واشنگتن از طریق کانال‌های تبلیغاتی جهت برون رفت از این بن‌بست هم بجائی نمی‌رسید.  

 

در چنین شرایط هولناکی است که ارثیۀ شوم آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی به پروندۀ‌ جو بایدن،  رئیس‌جمهور جدید اینکشور سنجاق می‌شود.   بایدن می‌باید از یک‌سو واشنگتن را از شر همکاری‌های علنی با اسلامگرائی خلاص کند،  و از سوی دیگر پایگاه‌هائی جهت حفظ هژمونی‌اش در منطقه برای خود محفوظ نگاه دارد.  می‌باید قبول کرد که عملکرد کورکورانۀ واشنگتن طی نیم سدۀ گذشته آنقدرها امکان مانور جهت دست‌یابی به چنین اهدافی باقی نگذاشته.  و با اعلام رسمی خروج نیروهای آمریکائی و انگلیسی از افغانستان می‌باید پذیرفت که برگی از تاریخ استعماری منطقه ورق خورده،  هر چند در شرایط فعلی مشکل بتوان به صراحت مسیر حرکت تحولات آینده را پیش‌بینی نمود.

 

چه بهتر که در این مختصر نیم‌نگاهی خارج از تبلیغات رسمی به رابطۀ واقعی آمریکا با افغانستان بیاندازیم.   می‌دانیم که در ویراست رسمی،  آمریکا جهت برقراری دمکراسی و آزادی ملت افغانستان از شر وجود اسلامگرایان به اینکشور لشکر کشید.   ولی امروز،   شرایط نظامی،  اطلاعاتی و لوژیستیک طالبان،   القاعده،  داعش و دیگر گروه‌های اسلامگرا در افغانستان به صراحت نشان می‌دهد که برنامۀ اصلی ارتش آمریکا در اینکشور بیشتر در جهت سازماندهی این گروه‌ها بوده تا نابودی‌شان.  به عبارت ساده‌تر،  این گروه‌ها امروز به مراتب از تجهیزات و شرایط عملیاتی بهتری برخوردارند،   و شاید به همین دلیل باشد که لشکر یانکی سکان امور را به دست‌شان سپرده و بار سفر بسته.

 

به عبارت ساده‌تر،  تمامی هیاهوی تبلیغاتی واشنگتن پیرامون «مبارزه با تروریسم» در این خلاصه شده بود که با لشکرکشی،  ضمن تقویت این گروه‌های تروریستی،  آن‌ها را از گزند دیگر شبکه‌های نظامی و سیاسی منطقه‌ای محفوظ نگاه دارد.   ارتش آمریکا به همین منظور پای به افغانستان گذارد،   و در پناه تبلیغات «خررنگ‌کن» شبکه‌های سخن‌پراکنی،   بهینه کردن روند سازماندهی تشکل‌های تروریستی را «مبارزه با تروریسم» نامید.   امروز معنای واقعی این شعار را در عمل شاهدیم.   طالبان،  حتی پیش از آغاز خروج نیروهای نظامی آمریکا مراکز استراتژیک مهم کشور را یکی‌ پس از دیگری «تسخیر» کرده،   یا به صراحت بگوئیم،  آن‌ها را یکی پس از دیگری از دست اربابان یانکی خود «تحویل» گرفته.   در واقع،  جو بایدن دقیقاً پای جای پای بیل‌ کلینتن،  ‌ رئیس‌جمهور اسبق آمریکا گذارده که افغانستان  را در سال 1996 به دست طالبان سپرد. 

 

ولی جهان دیگر در شرایط سال‌های آغازین هزارۀ سوم نیست.   بحران سیاسی و تزلزل ساختارهای «نظامی ـ امنیتی» در روسیه تحت کنترل درآمده؛   چین مسیر بازساخت روابط نوینی با جهان غرب را در پیش گرفته؛   هندوستان به آرامی پای به بازارهای جهانی گذارده؛  و خصوصاً در خاورمیانه،  تجربۀ ناکام حکومت اسلامی،  چه در ویراست شیعی‌مسلک ایرانی‌نمای آن،  و چه انواع فاجعه‌بار «بهار عربی‌‌اش»  نگرش روشن‌تری به ملت‌ها پیرامون قابلیت واقعی «دولت‌ دینی» جهت حل‌وفصل مسائل کشور اعطاء کرده.  اسطورۀ هولیوودی آن «اسلام ضداستبداد و آزادی‌بخش» که تمامی مسائل را یک‌شبه حل‌وفصل می‌کند،  به پشت صحنه رانده شده،  وتوده‌ها از این مضحکه و سناریوی تکراری به ستوه آمده‌اند.   در چنین شرایطی اگر یانکی افغانستان را به دست طالبان می‌سپارد،   چه چشم‌اندازی می‌توان متصور شد؟

 

خروج نیروهای آمریکائی از افغانستان «پیروزمندانه» نیست؛  آمریکا در افغانستان شکست خورد،  چرا که جهت دست‌یابی به اهداف‌اش اینک به دامان روسیه متوسل شده.   افغانستان که می‌بایست ویتنام اتحاد شوروی می‌شد،  تبدیل شده به ویتنام دوم آمریکا.   ولی واشنگتن این تصور گنگ را در ذهنیت‌اش جایگیر کرده،  که صرفاً با ساخت‌وپاخت با مسکو خواهد توانست پوششی برای این شکست سرنوشت‌ساز تأمین نماید!   در همینجا بگوئیم،  چنین امکانی وجود ندارد.  مسکو،  پس از خروج واشنگتن از افغانستان،   با تمام قوا با اسلامگرائی درگیر خواهد شد،   و بر خلاف تصور آمریکا و تبانی‌های جهانی‌اش،  روسیه موجودیت‌ خود را در گروی تعهدات و تصورات یانکی‌ها قرار نخواهد داد.   ملت‌های خاورمیانه و آسیای مرکزی،  پروندۀ اسلامگرائی را در تمامی صور آن ـ  سنی،  شیعی،  شیخی،  بهائی،  درویشی و ... ـ  مردود می‌دانند.   چه دولت‌های  اسلامگرا که امروز در قدرت‌اند،   و چه اپوزیسیون‌های اسلامی که در انتظار تصاحب قدرت روزشماری می‌کنند،   به صراحت می‌دانند که آفتاب‌ عمرشان دیگر بر لب بام است.   واشنگتن با خروج دست‌ودل‌بازانه از منجلاب افغانستان مسلماً تصور می‌کند که پایگاه‌های سنتی خود و متحد انگلیسی‌اش را در منطقه از گزند روزگار محفوظ نگاه خواهد داشت.   ولی این تصور حکم خواب و خیال دارد؛   تعهدات روسیه در برابر واشنگتن هر چه باشد،  مسکو چه بخواهد و چه نخواهد،  از هماهنگی با سیلاب نیازها و مطالبات ملت‌های منطقه مفری نخواهد داشت.

 

این واقعیت‌ها را یا آمریکا ندیده،  یا همچون دیگر میعادها همچون کبک سر به زیر برف فرو برده.  ولی آیندۀ نزدیک نشان خواهد داد که برف‌های تبلیغاتی با چه سرعتی در پرتوی درخشش آ‌فتاب ملت‌ها آب می‌شود.   آن زمان است که چشم یانکی واقعیات را با صراحت بیشتری می‌بیند،  هر چند امکان بازگشت به مواضع گذشته دیگر برای واشنگتن وجود نخواهد داشت.