
با گذشت چند ماه از انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه، دلایل «جادوئی» به قدرت رسیدن فردی به نام «نیکولا سرکوزی» به تدریج از پردة ابهام بیرون میافتد. در عمل، حاکمیت فرانسه با بیرون کشیدن سرکوزی از صندوقهای رأی، جهت امتداد سیاستهای راستگرایان فرانسه سرمایهگذاری بسیار پر مخاطرهای صورت داده؛ این مخاطرات امروز در صحنة بینالملل به صراحت خود را نشان میدهد. نخست اینکه تغییر سیاست آمریکا در منطقة خاورمیانه، که اینک به تدریج با قبول شکست نظامی در عراق و افغانستان عجین شده، مسلماً در اتحادیة اروپا بدون بازتاب نخواهد بود. چرا که اتحادیة اروپا یکی از شرکای مستقیم ایالات متحد است، و امتداد منافع این «اتحادیه» را نمیتوان خارج از پیروی سیاسی و اقتصادی دولتهای عضو بازار مشترک اروپا از مواضع کاخسفید ارزیابی کرد. در شرایطی که دولت انگلستان عملاً در برابر معضلات بیشمار سیاسی که دوران تونی بلر برای کشور به ارمغان آورده، در ارتباط با مسائل جهانی در «سکوت» مطلق سیاسی فرو افتاده؛ در شرایطی که عملاً دولت روسیه با پس زدن ایالات متحد از روابط آسیائی و اروپائی خود، آغاز نوع دیگری از «جنگسرد» را در صحنة دیپلماتیک «معرفی» میکند، حضور یک رئیس جمهور در کاخ الیزه، که عملاً خارج از تمامی هنجارهای رایج صورت گرفته، میتواند تحلیلهای جالبی به همراه آورد؛ خصوصاً آنکه، حضور ناهنجاریهای فعلی در رأس تصمیمگیری قوة مجریة فرانسه، درست به دنبال نقشآفرینیهای «جهانی» این کشور در دورة گذشته صورت میگیرد. دورهای که همین حکومت راستگرا، جنگ عراق را محکوم کرده بود، و خواستار عدم شرکت کشورهای دیگر در این جنگ استعماری میشد!
روزی که «لیونلژوسپن»، نخست وزیر سوسیالیست فرانسه، در سال 2002 میلادی، با موضعگیریهای عجیب و غریب خود، در رابطه با بحران فلسطین، مسائل داخلی کشور، بحران بیکاری و ... عملاً موجبات شکاف در تشکیلات چپگرایان فرانسه را فراهم آورد، و در کشوری که اکثریت رأیدهندگان متعلق به احزاب چپ بودند، دور نهائی انتخابات ریاست جمهوری را به نمایندگان فاشیستها و راستگرایان سنتی واگذار نمود، بسیار بودند کسانی که از درک سیاستهای کلان حزب سوسیالیست خود را «عاجز» معرفی کردند؛ این سئوال خاطر بسیاری را آزرد، و شاید هنوز هم میآزارد که چگونه احزابشان قدرت سیاسی را به مخالفان اینچنین آسان و از روی عمد «واگذار» میکنند. ولی روزی که دولت راستگرای ژاک شیراک ـ دولتی که عملاً با همکاری سوسیالیستها به قدرت رسیده بود ـ در برابر سیاستهای جنگطلبانة بوش دست به موضعگیریهای «نمایشی» در سازمان ملل متحد میزد، تازه مشخص شد که چرا حزب سوسیالیست نمیخواسته مسئولیت ارتش و نیروهای نظامی کشور را در این دوره در دست داشته باشد. در عمل، وابستگی ساختاری سوسیالیستها به جریانات سیاسی آمریکا امکان چنین موضعگیریهائی را به رئیس دولت نمیداد؛ فرانسه در صورتی که رئیس جمهوری سوسیالیست میداشت فقط یک گزینه در مقابل کشور قرار میداد: ورود به جنگ در همان موضعی که تونیبلر و «نیولیبر» پای به جنگ عراق گذاشتند، به عبارت بهتر، موضع یک پیرو بیاختیار! این مسئله خارج از ابعاد نگران کنندة داخلی، میتوانست توازن قوا را پیرامون محور جنگ عراق در سطح بینالمللی مخدوش کند، در چنین شرایطی مهار عکسالعملهای مسکو و پکن برای غرب در منطقه به مراتب مشکلتر میشد.
اینک که از گامهای نخست در دیپلماسی جنگ عراق به آرامی فاصله میگیریم، دولت آمریکا هر چه بیشتر به صرافت افتاده که این «شکست» نظامی را با نوعی موضعگیریهای نمایشی تبدیل به بردی «سیاسی» کند؛ و پیشتر در همین وبلاگها اشاره کردهایم که چنین عملی از نظر تاریخی هیچگاه صورت نگرفته، و از طرف دیگر شرایط جهانی امکان چنین «نوآوریهای» استراتژیک را نیز در حال حاضر نخواهد داد، ولی در هر حال، بالاتر از سیاهی که همان «بیآبروئی و شکست در یک جنگ استعماری» باشد، رنگی نیست! به قولی «سنگ مفت، گنجشک مفت!» اینجاست که همکاری دولتهای وابسته به غرب در منطقه، بر محور یاری رساندن به خروج «افتخارآمیز» آمریکا از عراق شکل میگیرد؛ مذاکرات بغداد با شرکت حکومت اسلامی، همکاریهای عربستان و دیگر شیخنشینهای خلیجفارس، بیرون کشیدن آخوندهای فکلکراواتی از صندوقهای رأی در «دمکراسی آتاتورکی» در ترکیه، و دیگر قضایا! در ابعاد وسیعتر و جهانیتر، حضور سرکوزی در کاخالیزة فرانسه را نیز میباید یکی از همین پیشفرضها در مسیر خروج «افتخارآمیز» آمریکا از عراق تحلیل کنیم. بیدلیل نیست که وزیر جدید امور خارجة فرانسه، کوشنر، حتی پیش از آغاز رسمی کار خود در سفری به بیروت، سعی بر آن دارد که مواضع فرانسه را که بازتابی از مواضع آمریکاست، و به دنبال شکست مفتضحانة ارتش اسرائیل از پدیدهای که نام «حزبالله» بر آن گذاشتهاند به شدت متزلزل شده، به صراحت مطرح کرده، بر آنان «تأکید» داشته باشد!
ولی ساختار فعلی دولت در فرانسه را به صراحت میتوان یک ساختار «سرهمبندی» شده، یا لااقل صرفاً «انتقالی» به شمار آورد! علیرغم حضور چند چهرة شاخص متعلق به راستگرایان ـ شخص سرکوزی، وزیر کشور، و چند تن دیگر ـ در این دولت چهرههائی متمایل به تمایلات مختلف و متضاد سیاسی، از راست افراطی گرفته تا «چپ» دیده میشود! فرانسه به عنوان یکی از مراکز تصمیمگیری سرمایهداری جهانی، و به دلیل تعهدات وسیعی که در برابر مسائل مالی، اقتصادی و ژئوپولیتیک در سطح جهان و در برابر قدرتهای تعیین کنندة دیگر بر عهده گرفته، «تعهداتی» که اجابت آنان غیرقابل تفسیر و تغییر است، مسلماً نمیتواند در چنین ساختار مبهم و نامفهومی، که از نظر سیاسی نهایتاً بنیادهای حاکمیت فرانسه را فلج خواهد کرد، مدت زمان طولانیای درگیر بماند! این سئوال را اینک میتوان مطرح کرد که نقشة کلی در مورد عقبنشینی آمریکا در عراق و افغانستان به چه صورتی ارائه خواهد شد، که چنین ساختار مبهمی در دولت فرانسه بتواند هر چه زودتر جای خود را به ساختاری پایدارتر و ماندگارتر بدهد؟
نقشة احتمالی این «عقبنشینی» در شرایطی ارائه میشود که مواضع سیاسی دولت فرانسه، علیرغم باقی ماندن در بطن حاکمیت راستگرایان، 180 درجه تغییر نشان میدهد! تا چندی پیش دولت راستگرای فرانسه، تحت «زعامت» عالیة ژاکشیراک، حتی سخن از «عادی» بودن این امر به میان میآورد، که حکومت اسلامی به بمب اتمی دست یابد! این در حالی است که در دولت راستگرای امروزی، معاون وزیر امور خارجة فرانسه، پس از محکومیت سپاه پاسداران از طرف آمریکا، به نوبة خود به شدت حکومت اسلامی را مورد حمله قرار داده، و محکومیت رهبران این حکومت را به دلیل تلاش جهت دستیابی به نیروی نظامی هستهای، در قطعنامهای از طرف شورای امنیت سازمان ملل خواستار میشود! این تغییر موضع مسلماً تحلیلی از آن خود خواهد داشت، چرا که در روند سیاستگذاریهای جهانی، مواضعی چنین با اهمیت، بیدلیل و از روی تفنن اتخاذ نمیشود.
همانطور که مشاهده میکنیم، «عقبنشینی» آمریکا از مواضع خود در خاورمیانه، مسلماً با همکاری مستقیم فرانسه میباید صورت گیرد، و این اظهارات را در واقع به معنای «چراغ سبز» از جانب هیئت حاکمة فرانسه به ایالات متحد میباید تلقی کرد که در آنها، «تخاصمهای» نمایشی کاخالیزه در برابر حکومت اسلامی، به صحنة تئاتر سیاسی وارد شده! همان ژستهائی که در آغاز جنگ عراق از جانب «دویلپن»، نخست وزیر وقت در «مخالفت» با این جنگ در سطح شورای امنیت «ارائه» میشد! اگر میگوئیم «نمایشی» به این دلیل است که میدانیم تجارت سالانه میان دو کشور ایران و فرانسه، خارج از وابستگیهای اساسی در زمینة ژئوپولیتیک، در حال حاضر بالغ بر 10 میلیارد دلار میشود. و از طرف دیگر، روابط سنتی میان حکومت اسلامی و فرانسه به هیچ عنوان تا به این حد به مرز «فحاشیهای» دیپلماتیک سقوط نکرده بود! از طرف دیگر، حضور کوشنر، وزیر امور خارجة دولت فعلی در رأس دیپلماسی فرانسه، عملی است که حاکمیت فرانسه جهت کسب اطمینان کاخسفید صورت داده، و مسلماً قصد داشته به صراحت نشان دهد که این دولت سعی در نزدیک شدن به مواضع الیزه در دوران حکومت شیراک نخواهد داشت. چرا که کوشنر در عمل تنها شخصیت سیاسی شناخته شدهای بود که از حملة آمریکا به عراق حمایت «علنی» صورت داد!
حال باید دید این «عقبنشینی» به چه صورت میتواند عملی شود که هم منافع آمریکا در آن منظور گردد، و هم اینکه در عمل ببینیم از بحران سیاسیای که آمریکائیها در فرانسه به راه انداختهاند، و از آبی که در کاخالیزه «گلآلود» کردهاند، دیپلماسی ایالات متحد چه ماهیهائی میخواهد صید کند؟ در هر حال، در اینکه این عقبنشینیها در آیندهای نه چندان دور علنی خواهد شد جای بحث نیست، ولی کاملاً بر عکس، در اینکه «افتخارآمیز» باشد یا خیر، جای بحث فراوان باقی میماند.