۵/۲۷/۱۳۸۶

الیزه و هنجارها!



با گذشت چند ماه از انتخابات ریاست جمهوری در فرانسه، دلایل «جادوئی» به قدرت رسیدن فردی به نام «نیکولا سرکوزی» به تدریج از پردة ابهام بیرون می‌افتد. در عمل، حاکمیت فرانسه با بیرون کشیدن سرکوزی از صندوق‌های رأی، جهت امتداد سیاست‌های راستگرایان فرانسه سرمایه‌گذاری بسیار پر مخاطره‌ای صورت داده؛ این مخاطرات امروز در صحنة بین‌الملل به صراحت خود را نشان می‌دهد. نخست اینکه تغییر سیاست آمریکا در منطقة خاورمیانه، که اینک به تدریج با قبول شکست نظامی در عراق و افغانستان عجین شده، مسلماً‌ در اتحادیة اروپا بدون بازتاب نخواهد بود. چرا که اتحادیة اروپا یکی از شرکای مستقیم ایالات متحد است، و امتداد منافع این «اتحادیه» را نمی‌توان خارج از پیروی‌ سیاسی و اقتصادی دولت‌های عضو بازار مشترک اروپا از مواضع کاخ‌سفید ارزیابی کرد. در شرایطی که دولت انگلستان عملاً در برابر معضلات بیشمار سیاسی که دوران تونی بلر برای کشور به ارمغان آورده، در ارتباط با مسائل جهانی در «سکوت» مطلق سیاسی فرو افتاده؛ در شرایطی که عملاً دولت روسیه با پس زدن ایالات متحد از روابط آسیائی و اروپائی خود، آغاز نوع دیگری از «جنگ‌سرد» را در صحنة دیپلماتیک «معرفی» می‌کند، حضور یک رئیس جمهور در کاخ الیزه،‌ که عملاً خارج از تمامی هنجارهای رایج صورت گرفته، می‌تواند تحلیل‌های جالبی به همراه آورد؛ خصوصاً آنکه، حضور ناهنجاری‌های فعلی در رأس تصمیم‌گیری قوة مجریة فرانسه، درست به دنبال نقش‌آفرینی‌های «جهانی» این کشور در دورة گذشته صورت می‌گیرد. دوره‌ای که همین حکومت راستگرا، جنگ عراق را محکوم کرده بود، و خواستار عدم شرکت کشورهای دیگر در این جنگ استعماری می‌شد!

روزی که «لیونل‌ژوسپن»، نخست وزیر سوسیالیست فرانسه، در سال 2002 میلادی، با موضع‌گیری‌های عجیب و غریب خود، در رابطه با بحران فلسطین، مسائل داخلی کشور، بحران بیکاری و ... عملاً موجبات شکاف در تشکیلات چپگرایان فرانسه را فراهم آورد، و در کشوری که اکثریت رأی‌دهندگان متعلق به احزاب چپ بودند، دور نهائی انتخابات ریاست جمهوری را به نمایندگان فاشیست‌ها و راستگرایان سنتی واگذار نمود، بسیار بودند کسانی که از درک سیاست‌های کلان حزب سوسیالیست خود را «عاجز» معرفی کردند؛ این سئوال خاطر بسیاری را آزرد، و شاید هنوز هم می‌آزارد که چگونه احزاب‌شان قدرت سیاسی را به مخالفان اینچنین آسان و از روی عمد «واگذار» می‌کنند. ولی روزی که دولت راستگرای ژاک شیراک ـ دولتی که عملاً با همکاری سوسیالیست‌ها به قدرت رسیده بود ـ در برابر سیاست‌های جنگ‌طلبانة بوش دست به موضع‌گیری‌های «نمایشی» در سازمان ملل متحد می‌زد، تازه مشخص شد که چرا حزب سوسیالیست نمی‌خواسته مسئولیت ارتش و نیروهای نظامی کشور را در این دوره در دست داشته باشد. در عمل، وابستگی ساختاری سوسیالیست‌ها به جریانات سیاسی آمریکا امکان چنین موضع‌گیری‌هائی را به رئیس دولت نمی‌داد؛ فرانسه در صورتی که رئیس جمهوری سوسیالیست ‌می‌‌داشت فقط یک گزینه در مقابل کشور قرار می‌داد: ورود به جنگ در همان موضعی که تونی‌بلر و «نیولی‌بر» پای به جنگ عراق گذاشتند، به عبارت بهتر، موضع یک پیرو بی‌اختیار! این مسئله خارج از ابعاد نگران کنندة داخلی، می‌توانست توازن قوا را پیرامون محور جنگ عراق در سطح‌ بین‌المللی مخدوش کند، در چنین شرایطی مهار عکس‌العمل‌های مسکو و پکن برای غرب در منطقه به مراتب مشکل‌تر می‌شد.

اینک که از گام‌های نخست در دیپلماسی جنگ عراق به آرامی فاصله می‌گیریم، دولت آمریکا هر چه بیشتر به صرافت افتاده که این «شکست» نظامی را با نوعی موضع‌گیری‌های نمایشی تبدیل به بردی «سیاسی»‌ کند؛ و پیشتر در همین وبلاگ‌ها اشاره کرده‌ایم که چنین عملی از نظر تاریخی هیچگاه صورت نگرفته، و از طرف دیگر شرایط جهانی امکان چنین «نوآوری‌های» استراتژیک را نیز در حال حاضر نخواهد داد، ولی در هر حال، بالاتر از سیاهی که همان «بی‌آبروئی و شکست در یک جنگ استعماری» باشد، رنگی نیست! به قولی «سنگ مفت، گنجشک مفت!» اینجاست که همکاری‌ دولت‌های وابسته به غرب در منطقه، بر محور یاری رساندن به خروج «افتخار‌آمیز» آمریکا از عراق شکل می‌گیرد؛ مذاکرات بغداد با شرکت حکومت اسلامی، همکاری‌های عربستان و دیگر شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس، بیرون کشیدن آخوندهای فکل‌کراواتی از صندوق‌های رأی در «دمکراسی آتاتورکی» در ترکیه، و دیگر قضایا! در ابعاد وسیع‌تر و جهانی‌تر، حضور سرکوزی در کاخ‌الیزة فرانسه را نیز می‌باید یکی از همین پیش‌فرض‌ها‌ در مسیر خروج «افتخارآمیز» آمریکا از عراق تحلیل کنیم. بی‌دلیل نیست که وزیر جدید امور خارجة فرانسه، کوشنر، حتی پیش از آغاز رسمی کار خود در سفری به بیروت، سعی بر آن دارد که مواضع فرانسه را که بازتابی از مواضع آمریکاست، و به دنبال شکست مفتضحانة ارتش اسرائیل از پدیده‌ای که نام «حزب‌الله» بر آن گذاشته‌اند به شدت متزلزل شده، به صراحت مطرح ‌کرده، بر آنان «تأکید» داشته باشد!

ولی ساختار فعلی دولت در فرانسه را به صراحت می‌توان یک ساختار «سرهم‌بندی» شده، یا لااقل صرفاً «انتقالی» به شمار آورد!‌ علیرغم حضور چند چهرة شاخص متعلق به راستگرایان ـ شخص سرکوزی، وزیر کشور، و چند تن دیگر ـ در این دولت چهره‌هائی متمایل به تمایلات مختلف و متضاد سیاسی، از راست افراطی گرفته تا «چپ» دیده می‌شود!‌ فرانسه به عنوان یکی از مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری جهانی، و به دلیل تعهدات وسیعی که در برابر مسائل مالی، اقتصادی و ژئوپولیتیک در سطح جهان و در برابر قدرت‌های تعیین کنندة دیگر بر عهده گرفته، «تعهداتی» که اجابت آنان غیرقابل تفسیر و تغییر است، مسلماً نمی‌تواند در چنین ساختار مبهم و نامفهومی، که از نظر سیاسی نهایتاً بنیادهای حاکمیت فرانسه را فلج خواهد کرد، مدت زمان طولانی‌ای درگیر بماند! این سئوال را اینک می‌توان مطرح کرد که نقشة کلی در مورد عقب‌نشینی آمریکا در عراق و افغانستان به چه صورتی ارائه خواهد شد، که چنین ساختار مبهمی در دولت فرانسه بتواند هر چه زودتر جای خود را به ساختاری پایدارتر و ماندگارتر بدهد؟

نقشة احتمالی این «عقب‌نشینی» در شرایطی ارائه می‌شود که مواضع سیاسی دولت فرانسه، علیرغم باقی ماندن در بطن حاکمیت راستگرایان، 180 درجه تغییر نشان می‌دهد!‌ تا چندی پیش دولت راستگرای فرانسه، تحت «زعامت» عالیة ژاک‌شیراک، حتی سخن از «عادی» بودن این امر به میان می‌آورد،‌ که حکومت اسلامی به بمب اتمی دست یابد! این در حالی است که در دولت راستگرای امروزی، معاون وزیر امور خارجة فرانسه، پس از محکومیت سپاه پاسداران از طرف آمریکا، به نوبة خود به شدت حکومت اسلامی را مورد حمله قرار داده، و محکومیت رهبران این حکومت را به دلیل تلاش جهت دستیابی به نیروی نظامی هسته‌ای، در قطعنامه‌ای از طرف شورای امنیت سازمان ملل خواستار می‌شود! این تغییر موضع مسلماً‌ تحلیلی از آن خود خواهد داشت، چرا که در روند سیاستگذاری‌های جهانی، مواضعی چنین با اهمیت، بی‌دلیل و از روی تفنن اتخاذ نمی‌شود.

همانطور که مشاهده می‌کنیم، «عقب‌نشینی» آمریکا از مواضع خود در خاورمیانه، مسلماً با همکاری مستقیم فرانسه می‌باید صورت گیرد، و این اظهارات را در واقع به معنای «چراغ سبز» از جانب هیئت حاکمة فرانسه به ایالات متحد می‌باید تلقی کرد که در آن‌ها، «تخاصم‌های» نمایشی کاخ‌الیزه در برابر حکومت اسلامی، به صحنة تئاتر سیاسی وارد شده! همان ژست‌هائی که در آغاز جنگ عراق از جانب «دویل‌پن»، نخست وزیر وقت در «مخالفت» با این جنگ در سطح شورای امنیت «ارائه» می‌شد! اگر می‌گوئیم «نمایشی» به این دلیل است که می‌دانیم تجارت سالانه میان دو کشور ایران و فرانسه، خارج از وابستگی‌های اساسی در زمینة ژئوپولیتیک، در حال حاضر بالغ بر 10 میلیارد دلار می‌شود. و از طرف دیگر، روابط سنتی میان حکومت اسلامی و فرانسه به هیچ عنوان تا به این حد به مرز «فحاشی‌های» دیپلماتیک سقوط نکرده بود! از طرف دیگر، حضور کوشنر، وزیر امور خارجة دولت فعلی در رأس دیپلماسی فرانسه، عملی است که حاکمیت فرانسه جهت کسب اطمینان کاخ‌سفید صورت داده، ‌و مسلماً قصد داشته به صراحت نشان ‌دهد که این دولت سعی در نزدیک شدن به مواضع الیزه در دوران حکومت شیراک نخواهد داشت. چرا که کوشنر در عمل تنها شخصیت سیاسی شناخته ‌شده‌ای بود که از حملة آمریکا به عراق حمایت «علنی» صورت داد!

حال باید دید این «عقب‌نشینی»‌ به چه صورت می‌تواند عملی شود که هم منافع آمریکا در آن منظور گردد، و هم اینکه در عمل ببینیم از بحران سیاسی‌ای که آمریکائی‌ها در فرانسه به راه انداخته‌اند، و از آبی که در کاخ‌الیزه «گل‌آلود»‌ کرده‌اند، دیپلماسی ایالات متحد چه ماهی‌هائی می‌خواهد صید کند؟ در هر حال، در اینکه این عقب‌نشینی‌ها در آینده‌ای نه چندان دور علنی خواهد شد جای بحث نیست، ولی کاملاً بر عکس، در اینکه «افتخارآمیز» باشد یا خیر، جای بحث فراوان باقی می‌ماند.






۵/۲۵/۱۳۸۶

شانگهای و فروپاشی!


در شرایطی که بازار اوراق بهادار در سراسر جهان در راستای تغییرات «کلان‌سیاسی» در مواضع هیئت حاکمة آمریکا، در حال تنظیم ارزش‌های «پولی» بازار با سیاست‌های جدید و احتمالی‌اند، و همزمان بلندگوهای سرمایه‌داری جهانی از این «تنظیمات» آگاهانه و عامدانه، همچون دفعات گذشته، تحت عنوان «بحران» مالی نام می‌برند، شاهدیم که این به اصطلاح «بحران»، در بطن جامعة ایران صورت یک «گردباد» واقعی و سیاسی به خود گرفته. حضور احمدی‌نژاد، رئیس دولت اسلامی، در کنار ولادیمیر پوتین، و رهبران چین و هند، در نشست «پیمان شانگهای»، مسلماً محوری جهت سیاستگذاری‌های جدید در منطقه خواهد شد، و همانطور که دیدیم، در عمل، شرکت حکومت اسلامی در این «نشست» در ارتباط مستقیم با برکناری ـ بخوانیم «اخراج» بی‌حرف و گفتگوی ـ دو وزیر «سنتی‌تر» دولت، در ارتباطی تنگاتنگ قرار گرفت. این دو وزیر که «مأموریت‌های‌شان» اینک از جانب برخی محافل «سنتی‌تر» در بطن حاکمیت مورد «حمایت» شدید قرار گرفته، در عمل فدای حضور احمدی‌نژاد در نشست «پیمان شانگهای»‌ شده‌اند. و همزمان با حضور رئیس دولت اسلامی در کنار قدرت‌های جهانی در این نشست، عکس‌العمل هیئت حاکمة آمریکا، در برابر سیاست‌های نوین منطقه به نمایش در می‌آید، و کاخ‌سفید سخن از تروریست خواندن سپاه پاسداران به میان می‌آورد. و یا حداقل می‌باید اذعان داشت که برخی رسانه‌ها در داخل و خارج ـ به طور مثال، بی‌بی‌سی و گاردین در انگلستان ـ سعی تمام دارند که این مطلب را، حتی پیش از تأئید رسمی منابع آمریکائی‌ آن، علناً در بوق و کرنا بگذارند! فی‌الواقع، اهداء نشان «تروریست»، به تشکیلات «سپاه‌پاسداران»، از طرف کاخ سفید و برخی محافل سنا و مجلس نمایندگان در آمریکا، از آندسته سیاست‌ها نیست که همه روزه شاهد شکل‌گیری‌شان در سطح جهانی باشیم!

البته این امر از دید «صاحب‌نظر» دور نخواهد ماند که، تشکیلات سپاه‌پاسداران در تمامی ابعاد خود، سازمانی «نظامی ـ استعماری» است، سازمانی «ضد کمونیستی» با مأموریتی روشن و واضح! این سازمان که به فرمان آمریکا و در چارچوب منافع سرمایه‌داری جهانی در سرزمین ایران و در مرزهای اتحاد جماهیر شوروی سابق، پایه‌ریزی شد، وظیفة اصلی‌اش همچون بدیل سنی‌مسلک و افغانی آن «طالبان»، همان سرکوب سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها، دمکرات‌ها و دیگر «مزاحمان» کسب و کار سرمایه‌داری جهانی در ایران است، و در کنار این سرکوب سازمان یافته و بسیار مؤثر، نگاهداری و پاسداری از منافع سرمایه‌داری وابسته به غرب در مرزهای ایران نیز مورد نظر قرار داشت. در عمل، کارنامة «درخشان» و 28 سالة این تشکیلات در برابرمان قرار گرفته؛ و تغییراتی که اینک می‌توان از نظر استراتژیک در سرزمین‌مان مشاهده کرد، ارتباط زیادی با خواست‌ها و تمایلات این «تشکیلات» نظامی و استعماری نمی‌تواند داشته باشد. ولی همانطور که در مثل آمده، «غلام می‌خرم که مرا صاحب گوید!» و آنزمان که نیاز افتد، این «غلامان‌اند» که می‌باید از «صاحب» تو سری بخورند، نه دیگران! در آغاز دورة حکومت مهرورزی، شاهد بودیم که رهبران «صاحب‌نفوذ» این «غلام‌بچگان» چگونه در هواپیماهائی بر فراز شهر تهران یکی پس از دیگری صحنة مبارزات «امت مسلمان» را ترک گفتند، و به قول خودشان، ندای حق را لبیک! امروز در ظاهر امر، حتی بازماندگان این تشکیلات که ریشه در همان بحران‌های اجتماعی و سرکوب‌های وسیع و سازمان یافتة غرب در ایران دارند، می‌باید یکی پس از دیگری صحنة مبارزات «پرافتخار» خود را ترک کنند، آنهم با برچسبی بسیار پرمعنا و فصیح: «تروریست»!

هیئت حاکمة آمریکا، علیرغم پرخاش‌های تند بر علیة «غلام‌بچگانش»، در حال حاضر در شرایطی بی‌نهایت دشوار گرفتار آمده. حتی شاهدیم که در ماهنامة «لوموند دیپلماتیک»، که تا چندی پیش، این حقیر در امر ترجمة آن همکاری داشت، سخن از این اصل کلی در میان است که «اصلاح‌طلبان آمریکائی کجایند؟» بله، این «اصلاح‌طلبان آمریکائی» به زعم «لوموند» همان‌ها هستند که گویا ینگه‌دنیا را از بحران جنگ ویتنام بیرون کشیده بودند! البته، این مسئله بسیار وسیع‌تر از آن است که «لوموند دیپلماتیک» مورد بررسی قرار می‌دهد؛ چرا که در عمل، «اصلاح‌طلبان» آمریکائی اینک صحنه را همچون هم‌نام‌های ایرانی‌نمای خود کاملاً از دست داده‌اند، و آمدن و رفتن این کس و آن ناکس، نمی‌تواند در سرنوشت محتوم ینگه‌دنیا در خاورمیانه و آسیای مرکزی، خصوصاً در رابطه با جنگ‌های عراق و افغانستان تغییری ایجاد کند. همانطور که پیشتر در همین وبلاگ، و در تحلیل و نقد سخنان نوآم چامسکی در مورد جنگ عراق عنوان کرده‌ایم، «عراق ویتنام نیست، به مراتب بدتر از ویتنام خواهد شد!»

ظواهر امر نشان می‌دهد که، به دلایلی بسیار گسترده، که جهت خلاصه کردن مطلب از تحلیل جزء جزء آن در حال حاضر چشم می‌پوشیم،‌ آمریکا اصولاً از نشست اخیر «پیمان شانگهای» بسیار نگران و ناراضی بود، و این عدم رضایت را به صراحت در تخاصمات بازرگانی و مالی کاخ‌سفید بر علیه دولت چین، که از چند روز پیش از شروع این «نشست» آغاز شده بود، نشان داد. بحران بازرگانی میان آمریکا و چین، از آن دسته بحران‌هاست که به دلیل عدم توازن در عرضه و تقاضا، هر دم کاخ‌سفید اراده کند، با تکیه بر واضحات «اقتصادی»‌ و «مالی» می‌تواند در بوق آن بدمد! ولی انتخاب این مقطع مشخص جهت «بحران‌آفرینی» به صراحت نشان داد که آمریکا از اهدافی که روسیه، چین و هند در پس «نشست» پیمان شانگهای در نظر گرفته‌اند، بسیار نگران است، و قصد آن دارد که مواضع خود را، حداقل به چین که بیشتر از روسیه و هند به سیاست‌های آمریکا نزدیک شده، تفهیم کند! ولی موضع‌گیری روسیه مطلب جالب‌تری را نشان داد، چرا که چین نیز به نوبة خود، پیش از ورود به «نشست» شانگهای از جانب روسیه در مورد کمک‌های پکن به اسلام‌آباد اخطاری بسیار تند دریافت کرد، و فقط پس از «تقبل» در عدم ارسال هواپیماهائی با موتورهای روسی به اسلام‌آباد بود که، چین توانست پای به مذاکرات «پیمان شانگهای» بگذارد! این قدرت‌نمائی‌ها نخست نشانه‌ای است از عقب‌نشینی‌های استراتژیک آمریکا از منطقه، و در مرحلة بعدی به وضوح نشان می‌‌دهد که، خلاء ایجاد شده، در بطن این مواضع استراتژیک، اینبار نه به وسیلة یک دولت و یک حکومت که از طریق مجموعه قدرت‌های منطقه‌ای، که در رأس آن‌ها روسیه، چین و هند قرار گرفته‌اند، نهایت امر اشباع خواهد شد.

در واقع، اگر امروز تغییراتی بسیار وسیع در ساختار حاکمیت اسلامی و در جامعة ایران شاهدیم، به این دلیل است که دولت احمدی‌نژاد خود در صف نخست همین فعل‌وانفعالات قرار گرفته! این دولت همانطور که پیشتر نیز گفتیم، علیرغم وابستگی تام و تمام به اقتصاد غرب و در نتیجه، به محافل سیاستگذاری‌های غربی، امروز می‌باید نقش رابط این منافع را نزد مسکو عهده‌دار شود. و این برخورد مسلماً در جامعة ایران از نظر کلان‌سیاسی مطلبی است بسیار جدید، و بازتاب‌های آن در سطوح مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تماماً نوین خواهد بود! به طور مثال، جمع‌آوری لشوش ـ همان حامیان واقعی این حکومت از کوچه‌ها و خیابان‌ها؛ عقب‌راندن محافل سنتی‌تر و وابسته به بازار از حیطة عملیات دولتی، که هر چند از روز نخست قابل پیش‌بینی بود، امروز با بیرون انداختن دو وزیر از کابینه عملاً صورت «علنی» به خود گرفته؛ و عقب‌نشینی اصلاح‌طلبان از مواضع «خنثی» و «عوام‌فریبانة» خود، در جهت دستیابی احتمالی به نوعی «مشروعیت» عمومی، مشروعیتی که کسب آن با در نظر گرفتن خاستگاه اینان دیگر بسیار دور از دسترس می‌نماید؛ و ... همگی نشان می‌دهد که ساختارهای نوین استراتژیک در بطن جامعة ایران در حال پایه‌ریزی است. ولی یک امر را شاید این دولت و مخالفان «خودی» آن نمی‌توانند امروز مورد بررسی قرار دهند، و آن اینکه، موجودیت خود آن‌ها نیز نهایت امر نمی‌تواند در چارچوب سیاست‌های کلان منطقه‌ای قدرت‌های نوین، معنا و مفهومی عمیق پیدا کند؛ این دولت و این ساختار حکومتی در چارچوب منافع آمریکا به قدرت رسیده، و هر چند امروز، به دلیل ضعف استراتژیک آمریکا، در همین چارچوب مجبور به نقش‌آفرینی در بطن «روابط نوین» شده، عملاً در پیشبرد راهکارهای استراتژیک «جدید» از محظوراتی برخوردار است که موجودیت‌اش را نهایت امر به زیر سئوال خواهد برد. ولی در این میان یک سئوال مطرح است، «آیا این دولت گزینه‌ای جز پیروی از موج سیاست حاکم بر منطقه خواهد داشت؟» جواب به این سئوال به دلیل نارضایتی وسیع مردم از این حکومت در حال حاضر منفی است؛ این حکومت سر در مسیر امواج سیاسی منطقه‌ای خواهد گذاشت، نه به این دلیل که به این مسیر معتقد است، به این دلیل که، این «همراهی‌ها» تنها راه باقی مانده جهت حفظ موجودیت‌‌اش شده.

شاید تغییر موضع «موذیانة» اصلاح‌طلبان جهت اشباع همین خلاء عملیاتی در جامعه صورت گرفته باشد؛ ولی هر گونه «ماجراجوئی» در میدان سیاستگذاری امروز کشور، در عمل، منوط به یک شرط کاملاً الزامی خواهد بود، شرطی که نشان می‌دهد، پایه‌ریزی یک سیاست پایدار در ایران، امروز در گرو فروپاشی پدیده‌ای قرار گرفته، که نام حکومت اسلامی بر خود گذاشته؛ این فروپاشی هر چند به احتمال فراوان با انواع گذشتة خود در تاریخ ایران تفاوت‌های زیادی خواهد داشت، امروز دیگر، هم در ابعاد عقیدتی و هم در ابعاد «نظامی ـ امنیتی»، غیرقابل اجتناب می‌نماید.













۵/۲۴/۱۳۸۶

رهبر «سابق» انقلاب!



امروز پس از گذشت سال‌های دراز از آغاز غائلة استعماری 22 بهمن، گروهی از دست اندرکاران این «بحران‌سازی»، که به صراحت کشور ایران را در مسیر سیاست‌های آمریکا در منطقه قرار داد، قصد دارند صحنه را از نو به رنگ ریا آرایش و بزک کنند. غائلة 22 بهمن که در تاریخ آیندة این سرزمین در مقام یک «بحران‌سازی»‌ صرف، به صراحت از جانب مورخان و محققان «مشخص» خواهد شد، و آیندگان از نقش محافل استعماری در شکل دادن به این «بحران» کور اجتماعی و سیاسی پرده برخواهند داشت، امروز از جانب بسیاری محافل،‌ نه تنها نام «انقلاب» بر خود گذاشته، که هنوز بسیاری منتفعان از این صحنه‌گردانی‌های انسان‌ستیز، قصد بهره‌برداری از «جزئیات» آن را نیز دارند. کسانی همچون هاشمی رفسنجانی، قصد آن دارند که بار دیگر به بازیگران این تئاتر خونین و ضدانسانی، نقش و نگاری نوین عطا کنند، و برای آن‌ها رنگ و رو و ظاهری مردمفریب فراهم آورده، جهت بازی‌های نوین استعماری آبروئی جدید نزد مردم این مرز و بوم، برایشان «خریداری» کنند. تلاش‌های امثال هاشمی اینک بر این متمرکز شده که، بازیگرانی چون روح‌الله خمینی را در «آثار» قلمی خود از تمامی اتهامات سنگینی که سال‌ها بر شانه‌هایشان سنگینی می‌کرده، «آزاد» و رها کنند، آبروی از دست رفتة این جانوران انسان‌ستیز را به خیال خود به جوی بازگردانند، تا از این طریق، چند روز دیگری برای خود و عمال‌شان با همیاری عربده‌جویان حسینی، و «پابرهنه‌های» حزب‌اللهی، در کوچه و خیابان آقائی و حاکمیت تأمین کنند.

سایت مضحک و خنده‌داری به نام سایت خبری «بازتاب»، که وابسته به محفل پاسدار «محسن‌رضائی» است، و از قبل اعمال سانسور شدید آخوندها بر فضای اینترنتی تبدیل به یکی از سایت‌های خبری مورد «علاقة» جوانان ایران شده، امروز خبر کوتاهی از کتاب «جدید» حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی به میان می‌آورد! در این «خبر»، از خاطرات جناب هاشمی در معیت «امام» سخن به میان می‌آید، و سایت بازتاب چنین ادامه می‌دهد:

«به گزارش خبرنگار بازتاب، وي در خاطرات روز هفدهم دي ماه سال 1363 نوشته است:
به زيارت امام رفتم، مدت زيادي خدمتشان در اندرون نشستم. تمايل به انزوا در امام پيدا شده است. تأكيد كردم كه لازم است بيشتر با مردم حرف بزنند. احتمال كناره‌گيري كامل را مطرح كردند. درخواست كردم كه ديگر نفرمايند و مصلحت نيست».

بله، «دیگر نفرمایند و مصلحت نیست»! اگر «حضرت» امام ادامه می‌دادند، حتماً درخواست حقوق بازنشستگی‌ هم برای عموسام پست می‌کردند، آخر عمری خدمت به ارباب بدون حق بازنشستگی خیلی دور از انصاف است. ولی این سئوال هنوز باقی است که، «دیوانه‌ای که از قفس گریخت»، چگونه قصد کناره گیری داشت؟ این «موجود» که برای حفظ چند صباح حکومت و قدرت، حتی از خون هم‌عمامه‌ای و همکار صادق خود، آیت‌الله شریعتمداری هم نگذشت، و این پیرمرد را در زندان با شکنجه به قتل رساند، معلوم نیست آنروز در کجا سیر می‌کرده که، گویا قصد «کناره‌گیری» داشته. آنهم «کناره‌گیری کامل»! البته همانطور که عقل سلیم حکم می‌کند، می‌باید قبول کرد که حاج‌روح‌الله اصولاً اهل کناره‌گیری نبوده، و اگر ایشان می‌خواستند کناره‌گیری کنند، همان موقع که امت حزب‌الله و لشوش حکومت اسلامی به «فرمان 8 ماده‌ای امام» نجاست فرمودند، و نشان دادند که جای «امام» و حجج‌اسلام در این حاکمیت کجاست، و عملاً قدرت در دست کیست، کناره‌گیری می‌کردند. و با اینکار به «مؤمنان» بیت‌امام‌زمان نشان می‌دادند که آخوند جماعت اگر پدرسوخته و مفتخور است، حداقل «احمق» نیست!

ولی مگر می‌شود یک شیفته و دیوانة قدرت، چون روح‌الله را، زمانی که دست به قدرت دارد از کار برکنار کرد؟ این «آدم‌نما»، تمام عمر در گوشة مبال حوزه خواب و خیال حکومت می‌دید، حال بیاید به خاطر چه کسی از این «موهبت» الهی دست بکشد؟ بخاطر ملت ایران؟ اگر ملت ایران ملاک بود که بجای «جنگ نعمت‌الهی است»، و «هر کس با این جنگ مخالفت کند توی دهانش می‌زنم»، سعی می‌کرد به هر قیمت صلح میان مردم ایران و عراق بر قرار کند، چرا که «جنگ» حتی برای برنده نیز هزینه‌ای به همراه می‌آورد که هیچگاه جبران شدنی نخواهد بود؛ هزینة زندگی‌هائی که از میان می‌رود و انسان‌هائی که به بلایای جنگ دچار ‌شده و سال‌های دراز زجر می‌کشند. این «آدم‌نماها» آنقدر در گوشة حوزه‌هایشان از جنگ امام و پیغمبر برای یکدیگر داستان و حکایت ساخته‌اند، فراموش کرده‌اند که انسان، نه برای جنگیدن و آدمکشی، که برای زیستن در صلح و آرامش و برخورداری از نعمات زندگی پای به این دنیای لعنتی می‌گذارد.

از قضای روزگار، حضرت «بهرمانی» تاریخ این «کناره‌گیری کامل» را هم بخوبی «مشخص» فرموده‌اند. چرا که،‌ در این تاریخ «رویائی»، نه عربستان هنوز پیشنهاد غرامت 500 میلیاردی برای خاتمة جنگ به ایران داده بود، نه حضرت امام کاسة زهر سر کشیده‌ بودند، و این «جنگ» را که به قول خودشان «اگر 20 سال هم طول بکشد ما ایستاده‌ایم»، در چنان شرایط اسف‌باری که دیدیم به «صلح مسلح» تبدیل کرده بودند، و نه اینکه فرمان و دستخط زیبایشان در تأئید اعدام تمامی زندانیان سیاسی در تابستان 67 هنوز صادر شده بود. بله، این «تاریخ» که بهرمانی گویا از «صندوقچة» خاطرات‌اش در آورده، خصوصیات و مشخصاتی دارد که اصولاً جادوئی است! و اگر خواننده این مشخصات را در چارچوب سیاست‌های جاری در کشور حجج‌اسلام، درست «درک» نکند، به احتمال زیاد از جناب بهرمانی حسابی رو دست خواهد خورد. آنهم چه رودستی!

به قول معروف، از روباهی پرسیدند «شاهدت کیست»؟ گفت «دمم»! البته دم حاج‌بهرمانی به اندازه کافی از قبل دزدی و چپاول اموال ملت اسلام «چاق» و چله شده، ولی فکر نمی‌کنیم تا این اندازه «چاق» شده باشد!‌ تا این اندازه که، در شرایط فعلی کشور عملاً قصد «تاریخ‌سازی» هم داشته باشند. این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» نه با تکیه بر یک «نقل قول» که بر اساس مدارک و شواهد بسیار می‌باید ارائه شود، و معمولاً از آنجا که حاکمان، نهایت امر چوب بی‌خردی‌هایشان را خواهند خورد، این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» را فقط مخصوص سیاست‌بازان در کشورهای «دمکراتیک»، و جهت دوران بازنشستگی‌شان محفوظ نگاه می‌دارند. در کشور ایران، که «سیاست» به معنای «سرکوب» است ـ حتی خواجه نظام‌الملک نیز در سیاست‌نامة خود «سیاست» را همان «مجازات» معنا کرده ـ این نوع حرف‌ها محلی از اعراب نخواهد داشت. خمینی همان است که رفسنجانی و دوستان‌اش، طی سالیان دراز از او ساختند! همان است که با تکیه بر مجسمة وحشت‌اش همه روزه مردمان را به «پرستش»‌ زور وادار کردند. و با اعمال همین زور و سرکوب، سیاست‌های استعماری را در این مملکت در امتداد منافع آمریکا و محافل سرمایه‌داری جهانی پیش بردند. خمینی بر خلاف تلاش‌های خنده‌دار حاج بهرمانی، در خاطرة ایرانیان همان دیوانة قدرت و خونخوار سیری‌ناپذیر باقی خواهد ماند! شاید اینبار می‌باید قبول کنیم که حاج‌بهرمانی و همپالکی‌هایشان در انجام مأموریت‌ محولة خیلی «موفق» بوده‌اند!

ولی نباید فراموش کنیم، اگر امروز دوستان خمینی «سابق»، سعی در تطهیر گذشتة وی دارند، تا تصویری «نوین» از او ارائه دهند، اینکار را نه بر اساس تکیه بر رخدادها، و یا زبان‌مان لال، «احترام به ملت ایران»، و یا ارائة شهودی تاریخی و سیاسی جهت آشنائی نسل‌های آیندة این مملکت با تاریخ معاصر صورت می‌دهند، که اینان جانی‌تر و کثیف‌تر از آن‌اند که چنین مسائلی خاطرشان را دقیقه‌ای «آزرده» کند. اینکار را فقط در چارچوب نیازهای سیاسی محافل وابسته به خود انجام خواهند داد. خمینی، اگر آنروزها عنوان فرماندهی در جنگ با کمونیسم جهانی را، پس از بستن پیمان عقد و ازدواج دائم با سرمایه‌داری جهانی از دستان امپریالیسم آمریکا دریافت کرد، امروز دیگر نمی‌تواند در شرایطی که «جنگ سرد» به پایان رسیده، برای خود خاطره‌ای «سازنده»، «صلح‌دوست»، «انسان‌دوست» و ... دست و پا کند. خمینی یک دیوانة قدرت بود، نه مهاتما گاندی! و در شرایطی به این قدرت دست یافت که «خواست‌هایش» در هماهنگی کامل با خواسته‌های امپریالیسم آمریکا قرار داشت، و از همین رو تحت حمایت کاخ‌سفید در ایران به قدرت رسید؛ ولی خمینی با این قدرت همان کرد که دیدیم: تخریب کشور ایران، گسترش جنگ، آدمکشی و برقراری قانون «برادرکشی»! جهت فراهم آوردن دکان تزویر و خدعه، حاج بهرمانی بهتر است تدبیر دیگری جز بزک کردن «خاطرات»‌ امام دست و پا کنند، که اگر دیروز عبای روح‌الله حبل‌المتین دستگاه استعمار شد، و چند نسل جوانان این مملکت را به نابودی کشاند، امروز ملت ایران فریب این طناب پوسیده‌ها را دیگر نخواهد خورد.


۵/۲۳/۱۳۸۶

گزینة فاجعه!


اظهارنظرهای مختلف سیاستمداران کشورهای منطقه، در مورد مسائل حساس و اساسی، همه به سوی یک گزینة «خطرناک» نزدیک می‌شود. گزینه‌ای که پیشتر در مطالب این وبلاگ‌ در مورد آن بسیار سخن گفته‌ایم. در این گزینه، به صراحت به زبان دیپلماتیک، سخن از عقب‌نشینی آمریکا در میان است، ولی در ازاء این «عقب‌نشینی»، ملت ایران در مقابل مسائلی که ارتش آمریکا در منطقه ایجاد کرده، گویا قرار است «مسئول» نهائی معرفی شود! در این سیاستگذاری جدید، که مسلماً با تأئید برخی قدرت‌های منطقه‌ای چشم به جهان گشوده، امپریالیسم غرب، دست در دست حکومت اسلامی، قصد دارند از طریق قرار دادن ملت ایران در برابر تنشی که لشکرکشی غرب در منطقه به همراه آورده، ما ملت را نهایت امر، «مسئول» نهائی فاجعة اشغال غیرقانونی عراق، و خیمه‌شب‌بازی طالبانیسم آمریکائی در افغانستان معرفی کنند! ‌ این همان گزینة بیشرمانه‌ای است که به صراحت، سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای از چندین ماه پیش در چنتة ما ملت گذاشته‌اند، و در حال ترسیم خطوط اساسی‌اش هستند.

موضع‌گیری‌های اخیر پادشاه عربستان سعودی در «محکومیت» دولت فعلی عراق به عنوان یک دولت «ایرانی»، مستقیماً پای در همین مجرا می‌گذارد، خصوصاً که سفر مالکی به ایران، در «ظاهر» مخالفت «شدید» واشنگتن را نیز به همراه آورد، و جرج بوش در یک سخنرانی تماماً «نمایشی» نزدیک شدن بغداد به تهران را «محکوم» کرده است! این سئوال پیش می‌آید که اگر نزدیک شدن بغداد به تهران تا این اندازه از نظر واشنگتن غیرقابل قبول می‌نماید، چرا کاخ‌سفید با تکیه بر حضور بیش از 150 هزار تفنگچی آمریکائی در اینکشور، از وقوع آن پیشگیری به عمل نیاورد؟ چنین سخنرانی‌های نمایشی‌ای فقط می‌تواند اهدافی استعماری داشته باشد؛ از یک سو «مستقل» نشان دادن حکومت عراق ـ فرضی محال که حتی یک بچه مدرسه‌ای را نخواهد فریفت ـ و از سوی دیگر، ابراز «نگرانی‌های» فرضی ایالات متحد از نزدیکی ایندو دولت‌ «دست نشانده» به یکدیگر! شاید بهتر باشد به حضرت جرج بوش یادآور شویم که مالکی، نخست‌وزیر دولت دست‌نشاندة عراق اشغال‌شده، از فرودگاهی به مقصد تهران پرواز کرده که توسط نیروی هوائی ارتش ایالات متحد اداره می‌شود!!

و اینکه،‌ اینگونه صحنه‌سازی‌های مسخره از جانب آمریکا، اگر در 22 بهمن برای امثال حاج‌روح‌الله، «ید و بیضا» و دکان «ضدامپریالیستی» درست کرده بود، و در کنار آن لشوش و اراذل را به سپاه‌پاسداران و کمیته‌‌ها فرستاد، و احزاب «ضدامپریالیست» دیگر هم ـ بخوانیم جیره‌خواران دیگر کشورهای سرمایه‌داری ـ دکه‌های خرده‌فروشی‌شان را در جوار دکان روح‌الله «مستقر» کردند، امروز دیگر نمی‌تواند وسیله‌ای جهت سرکوب ملت ایران فراهم آورد. نتیجة این به اصطلاح «مبارزات» ضد‌امپریالیستی، امروز در جامعة ایران به صراحت دیده می‌شود: فقر، فحشاء، سقوط سطح‌زندگی، چپاول، وحشیگری، سرکوب و بی‌قانونی در هیچ یک از مراحل تاریخی در کشور ایران ـ جز دوران وانفسای هلاکوی مغول ـ تا به این اندازه «حاکمان» واقعی ما ملت نبوده‌اند؛ آن‌ها که خود را در پس شعارهای احمقانة مشتی آمریکائی‌ پنهان می‌کنند، بدانند که حساب‌شان آخر کار با ملت خواهد بود.

واقعیت این است که نزدیک شدن بغداد به تهران، از دیرباز، در عمل یکی از رئوس سیاست‌های طالبانیسم آمریکائی در منطقة خاورمیانه بوده، و صدام حسین به عنوان یکی از رهبران غیراسلامی، و تشکیلات حزب بعث، در مقام یکی از مهم‌ترین بنیادهای غیرمذهبی حاکم در جهان عرب، از دیرباز خشم آمریکا را برانگیخته بودند. طرح فروانداختن منطقه در دامان مجموعه حاکمیت‌هائی «طالبانی» ـ اعم از شیعی‌‌مسلک و یا سنی ـ از نخستین روزهائی که آخوند جماعت، به دست ساواک و شهربانی محمدرضا پهلوی در ایران به قدرت رسید، یکی از خواب‌های «شیرین» کاخ‌سفید به شمار می‌رفت. این خواب شیرین، همانطور که بعدها دیدیم، پس از فروپاشی اتحادشوروی سریعاً در قالب ایجاد محظورات جدید در راه دولت بغداد، و فراهم آوردن زمینة فراگیر شدن هر چه وسیع‌تر طالبانیسم در ایران، افغانستان و پاکستان، در عمل به واقعیت پیوست. حاکمیت‌ در این کشورها نه تنها همگی در چارچوب «اسلام حکومتی» هر روز بیش از پیش سر بر آستان آمریکا گذاشتند، که در کشور عراق، همان‌هائی سخن از انقلاب «شکوهمند» اسلامی و غیره به راه می‌انداختند که سال‌ها بعد در مقابل ارتش اشغالگر آمریکا فرش قرمز پهن کردند: دستگاه شیعیان جنوب به رهبری آخوندهای ایرانی‌الاصل، یا بهتر بگوئیم ایرانی‌نمای مقیم نجف و کربلا، و بنگاه «کردستانی‌های» جیره‌خوار تهران به رهبری طالبانی! غایب اصلی در کلام این «حقوق‌بگیران» امپریالیسم همان اصل کلی رهبری در چنین «انقلابی» بود؛ و به صراحت دیدیم که اگر رهبری این «بحران» خونین در منطقة خاورمیانه به دست نانخورهای استعمار از قبیل سیستانی، صدر و طالبانی امکانپذیر نشد، دستگاه نوکر سازی آمریکا در منطقه، حوزة علمیة قم نیز نتوانست در برابر فشارهای دیپلماتیک جهانی در هنگام محاصرة بصره دست به اقدامی جهت سرنگونی صدام حسین بزند، جام زهر کوفت کردند، و صدام حسین هم سر پا ماند! فقط سال‌ها پس از این تئاتر هولناک است که عملاً، و به زعامت عموسام، ارتش آمریکا موفق به سرنگونی حزب بعث می‌شود. حال از آن‌ها که سر و جان‌شان را فدای حکومت «ضدامپریالیستی» اسلامی می‌کنند، می‌‌باید پرسید سرنگونی صدام حسین، که در منبر و مسجد همگی‌تان، آنرا نوکر آمریکا می‌خواندید، چرا تا به این اندازه می‌باید برای کاخ سفید مهم باشد؟ آیا صدام حسین نوکر آمریکا بود، یا شما و امثال شما که امروز به صراحت دست در دست ارتش‌ آمریکا گذاشته‌اید؟ این چه نوع مبارزه با امپریالیسم آمریکاست که آخرالامر می‌باید به همکاری با ارتش اشغالگر آمریکا در منطقه و در آسیای مرکزی بیانجامد؟

بله، چنین سئوالاتی جوابی نخواهد داشت، چرا که از روز نخست داده‌ها «غلط» بود، داده‌هائی که مخصوص خوش‌باوران و ساده‌لوح‌ها روی میز طراحی انداختند. و هر چه زمان می‌گذرد به صراحت می‌بینیم که خاستگاه، اهداف، اساس و موجودیت این حاکمیت از محدودة واشنگتن و دهات اطراف آن فراتر نمی‌رود. امروز «اصلاح‌طلبان» که حتی نام‌شان هم ساختگی و جعلی است ـ این نام را از تاریخچة مشروطیت به عاریت گرفته‌اند ـ در دانشگاه‌های آمریکا دفتر و دستک به راه می‌اندازند، و به احتمال بسیار زیاد در آیندة نزدیک شاهد موضع‌گیری «اصول‌گرایان» در دکان‌هائی از قبیل «ام‌آی‌تی» و «هاروارد» نیز خواهیم بود. ایرانیان می‌باید این مسئله را یک بار و برای همیشه در ذهن خود و در تاریخ معاصر خود پاسخ گویند. ریشة این بحران خانمان‌سوز که «انقلاب»‌ اسلامی نام گرفته می‌باید از نظر تاریخی و برخورد اقوام و ملیت‌های مختلف که هموطنان ما هستند و در این سرزمین زندگی می‌کنند، به صراحت و روشنی مشخص شود. این چه نوع برخورد با مسائل کشور است که ما ملت را می‌باید در برابر اجنبی تا به این اندازه خلع‌سلاح کند؟

اگر طرح غیرانسانی ایالات متحد، با همراهی مشتی آخوند جیره‌خوار استعمار در منطقه مستقر شود، ایرانیان تا سال‌های سال روی آرامش و صلح نخواهند دید. آیا کسانی که امروز دست‌های آغشته به خون خود را از شدت ذوق و شوق به هم می‌مالند، و آماده‌اند تا به فرمان کاخ‌سفید ملت ایران را در آغوش یک بحران منطقه‌ای پایدار و دراز مدت فرو اندازند واقعاً می‌دانند به کجا می‌روند؟ مسلماً‌ خیر!‌ اینان اگر عقل و خردی داشتند، در این دستگاه سفله‌پرور و استعماری اصولاً «غایب» می‌ماندند. این «مهم» بر عهده ما ایرانیان خواهد بود که دست این سفله‌گان را از قدرت کوتاه کنیم؛ این هم یکی دیگر از همان بزنگاه‌های تاریخی است، یکی از همان مراحل که ملت‌ها در برابر وظایف تاریخی خود کاملاً تنها می‌مانند!






۵/۲۱/۱۳۸۶

دولت «مخملین»!


دولت احمدی‌نژاد، در حال حاضر با بحران بزرگی روبرو شده. نخست مسئلة امضاء توافقنامة فروش گاز به هند را می‌باید در نظر گرفت، قراردادی که در مطالب گذشتة همین وبلاگ از ابعاد ژئوپولیتیک و منطقه‌ای آن بسیار سخن به میان آورده‌ایم. پس از این قرارداد «پرسروصدا»، که اغلب نمایندگان سنتی حکومت اسلامی ـ آنان که هنوز در طیف حاکمیت دوران «جنگ سرد» باقی مانده‌اند ـ با آن علناً مخالفت خود را اعلام داشتند، و به دلیل امضاء آن مسلماً فشارهائی از جوانب مختلف بر دولت احمدی‌نژاد اعمال کرده‌اند، شاهد امضاء قراردادهائی جهت گسترش تولید بنزین در برخی پالایشگاه‌های کشور ـ بخصوص پالایشگاه اصفهان ـ نیز هستیم. نمی‌باید فراموش کرد که، در این میان، سهمیه‌بندی بنزین نیز مسئلة مهمی است. به زیر سئوال بردن این «واردات» سالانه، که به دلیل «دست‌ودلبازی» و عدم رسیدگی دولت‌های سابق به مسئلة خروج ارزی که برای تأمین آن ضروری است، امروز به ابعادی غیرقابل تصور دست یافته، خود نوعی اعلان جنگ علیه برخی محافل با نفوذ حکومت اسلامی می‌باید تلقی شود. محافلی که با دلالی در میانة این بازار، همه ساله میلیاردها تومان «رشوه» و حق حساب دریافت می‌کرده‌اند. نه تنها حکومت اسلامی، طی 28 سال گذشته، در راستای اینگونه «حق‌حساب گیری‌های» محفلی، عملاً برای این افراد و گروه‌ها تبدیل به «ماشین سکه‌زنی» شده بود، که بر آوردن نیازهای مصرفی جامعه در زمینة فرآورده‌های نفتی، صرفاً از طریق واردات، کشور را در اختیار محافل غربی، و تحت سلطة سیاست‌های نفتی کشورهای غرب قرار می‌داد.

احداث خط لولة نفت از عراق به ایران نیز خود در راستای همین تلاش‌ها می‌باید بررسی شود؛ چرا که در این قرارداد ورود نفت خام عراقی به کشور و صدور فرآورده‌های نفتی به عراق پیش بینی‌ شده! و با در نظر گرفتن شرایط صنعتی در کشور، تأمین نیازهای چنین قراردادی به احتمال زیاد از ظرفیت‌ پالایشگاه‌های فعلی به مراتب فراتر خواهد رفت، و نشاندهندة ابعاد جدیدی است که صنعت پالایش می‌باید در سال‌های آینده در ایران به آن دست یابد. آیا چنین «قابلیت‌هائی» را می‌توان در راستای سیاست‌های سنتی حکومت اسلامی از 22 بهمن تا به امروز مورد بررسی قرار داد؟ جواب مسلماً منفی است؛ همانطور که دیدیم دولت اسلامی از آغاز تأسیس صرفاً به صادرات نفت خام و واردات محصولات تولیدی جهت مصرف قناعت کرده بود، از اینرو سیاست‌های جدید که ورود «مالکی» به تهران در راستای تأئید آن‌ها قرار می‌گیرد، نمی‌توانسته از حمایت قشر سنتی‌تر حاکمیت، همان‌ها که تحت عناوین مختلف خود را «میانه‌رو»، «اصلاح‌طلب» و ... معرفی کرده بودند، برخوردار شود.

امروز بی‌بی‌سی، از استعفای همزمان وزیر نفت و وزیر صنایع و معادن، سخن به میان می‌آورد. با در نظر گرفتن نقش کلیدی این دو وزارتخانه، به صراحت می‌باید گفت که خارج از وزارتخانه‌های «نظامی ـ امنیتی»، در ابعاد مالی، صنعتی و اقتصادی، خروج این دو وزیر از کابینة احمدی‌نژاد، به صراحت به معنای سقوط دولت می‌باید تلقی شود. در بطن حاکمیت اسلامی، دولت احمدی‌نژاد امروز در ابعاد مالی، اقتصادی و صنعتی از همه طرف مورد تخاصم مخالفان خود قرار گرفته. دلیل این تهاجم وسیع نیز کاملاً‌ روشن است، و بر خلاف «ادعاهای» افرادی که سخن از حفظ منافع ملی،‌ و ... به میان می‌آورند، همانطور که در بالا گفتیم، طی 28 سال گذشته، بر محور فعالیت‌های این دو وزارتخانه، منافع و محافلی شکل گرفته‌اند. اینان امروز حاضر نیستند از قدرت‌های به دست آمده «جدا» شوند. و دلیل تخاصم‌های وسیع و موضع‌گیری‌ها بسیار شدید علیة «خط‌لولة صلح» و سیاست‌های اقتصادی و مالی این دولت، خارج از محدودیت‌ها و نارسائی‌هائی که دولت خود در به وجود آوردن‌شان مسئول می‌باید تلقی شود، نقش این محافل کلیدی است. موضع‌گیری‌های خصمانه اینان در واقع، بازتابی است از منافعی که در صحنة مالی، اقتصادی و نهایت امر سیاسی در حال از دست دادن هستند.

دولت احمدی‌نژاد از نخستین روزهائی که قدرت را به دست گرفت، سخن از بازسازی فضای پولی، مالی، اقتصادی و ... به میان ‌آورد، و شاهدیم که در راستای همین سیاست‌ها بر علیة بهرة بالای پول در بازار سرمایة ایران، و ساختارهائی از قبیل بانک‌ها، بیمه‌های دولتی، و ... از روز نخست اعلان «جنگ» داده بود. اگر با پائین‌آوردن نرخ بهره ـ حداقل تا حدی که دولت آنرا تأئید کرده ـ مشکل می‌توان سخن از پایان یافتن ساختار سرمایه‌ای بیمارگونة جامعة ایران به میان آورد، و علیرغم این واقعیت که مسئلة بازنگری در ساختار بانک‌ها هنوز صورت قطعی به خود نگرفته، گویا ژست‌های اقتصادی، مالی و صنعتی دولت احمدی‌نژاد به صراحت گروهی از صاحبان ‌منافع را ـ بخوانیم رؤسای مافیاهای مختلفی که طی 28 سال گذشته از دل بحران 22 بهمن بیرون آمده‌اند ـ به شدت پریشان خاطر کرده. و همین «نگرانی‌های» محفلی، به صور مختلف خود را در سطوح سیاسی به نمایش در آورده.

موضع‌گیری‌ها مجلس، که ظاهراً با «دولت» در اصولگرائی‌های اسلامی ـ مسئله‌ای که هنوز از نظر ایدئولوژیک تعریف درستی هم ندارد ـ «همراهی» کامل دارد، در نفی سیاست‌های اقتصادی، مالی و صنعتی همین دولت، به صراحت نشان می‌دهد که احمدی‌نژاد بیش از آنچه نمایندة قشر حاکم سنتی حکومت اسلامی باشد، نمایندة یک سیاست فراملیتی است که پس از فروپاشی‌های «نظامی ـ امنیتی» در کشورهای سابق شوروی سایة خود را بر منطقه هر روز سنگین‌تر کرده. احمدی‌نژاد اگر هم بخواهد، نمی‌تواند پای جای پای دولت‌های سابق حکومت اسلامی بگذارد؛ خلاصه بگوئیم، سیاست‌های سرداران سازندگی، و اصلاح‌طلبان از طیف سیاسی حکومت «مهرورزی» به طور کلی خارج می‌شود‌، و هم اینان، بر خلاف حرف‌ و سخن‌های پراکنده‌ای که مرتب تحت عنوان «بازگشت» به قدرت با تکیه بر «صندوق‌های» رأی تحویل طرفداران خود می‌دهند، به احتمال بسیار زیاد حتی در صورت بازگشت به قدرت مجبور به ترک مواضع سنتی خود در ساختارهای نظامی، امنیتی، مالی و اقتصادی خواهند بود؛ آنچه امروز بر دولت احمدی‌نژاد تحمیل شده، ورای ابعاد داخلی، همانطور که گفتیم تا حد زیادی بازتاب تغییرات ساختارهای ژئوپولیتیک منطقه‌ای است. مسئله‌ای که کشور ایران در هیچ بعدی در ساختار و چند و چون آن نمی‌تواند دخالت مستقیم داشته باشد.

در اینکه، پس از چند ماه حکومت، دولت احمدی‌نژاد رسماً پای در بحرانی گذاشته که «دولت» را در برابر «رژیم» قرار می‌دهد، دیگر جای بحث و گفتگو نیست. ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که در مرحلة نخست، همانطور که گفتیم این برخورد نه ساختة دست حاکمیت اسلامی که نتیجة تغییرات وسیع منطقه‌ای است، و در مرحلة بعدی اینکه، حمایت‌های مختلف سیاست‌های «کلان منطقه‌ای» از دو «سوی» طرف‌های این دعوا در داخل کشور می‌تواند نهایت امر حکومت اسلامی را گام به گام به سوی یک بحران وسیع و فروپاشاننده بکشاند. بحرانی که جهت خروج از آن،‌ نیروهائی که در حال حاضر در بطن جامعة ایران به نفع این دو جریان ـ «دولت احمدی‌نژاد» و طیف سنتی حاکمیت اسلامی ـ موضع‌گیری کرده‌اند، خود در مجموع در «اقلیت» قرار گیرند! در چنین مرحله‌ای است که، نهایت امر مسئلة رهائی نیروهای جدید سیاسی در بطن حکومت اسلامی را تجربه خواهیم کرد، و مسلماً اولین محافلی که سعی تمام در جذب همین نیروها خواهند داشت، همان محافل «دولتی» و «سنتی» خواهند بود، محافلی که از ترس فروپاشی هر لحظه خود را بیش از پیش نسبت به موضوعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی «حساس‌تر» از گذشته «نشان» خواهند داد، و سعی خواهند داشت که نیروهای آزاد شده را هر چه بیشتر در درون خود جذب کنند. همزمان با علنی شدن چنین «نیازهائی»، که در شرایط فعلی، بیش از پیش از طرف حاکمیت احساس خواهد شد، در بطن جامعه نیز تغییرات بسیار چشم‌گیری پیش خواهد آمد، تغییراتی که در حال حاضر متأسفانه مشکل می‌توان ابعاد واقعی آنرا پیش‌بینی‌ کرد.