۹/۰۶/۱۳۸۹

امارات و خسارات!



در شرایطی که امارات متحدة عربی رسماً و با سرعت تمام به سوی حاکمیت اسلام‌گرا به پیش می‌تازد، سفر الیزابت دوم، ملکة انگلستان به این شیخ‌نشین در عمل تأئیدی است از جانب باکینگهام پالاس بر آنچه از چند سال پیش در این کشور پای گرفته: تحمیل فقه و شریعت اسلامی بر توده‌های مردم!

امارات متحدة عربی، کشوری است فاقد تاریخچة کهن. در اواخر سال‌های 1960 میلادی، قدرت‌های استعماری به این صرافت افتادند که وزنة مالی و اطلاعاتی‌ای که شیخ‌نشین کویت طی سالیان دراز در همسایگی دولت بعث عراق به وجود آورده بود می‌بایست به منطقة امن‌تری منتقل شود؛ منطقه‌ای که اشراف کامل بر تنگة هرمز نیز داشته باشد. از اینرو از «اتحاد» میان شیخ‌نشین‌های 7 هفتگانه که در این منطقه تحت عنوان، «امارات متصالحه» به وجود آورده بودند، کشور امارات متحدة عربی را در سال 1971 استخراج کردند. نقش این «امارات» همانطور که گفتیم تبدیل دهانة جنوبی تنگة هرمز به شکارگاه «اختصاصی» شرکت‌های نفتی غرب بود؛ دیدیم که این عملیات هوشمندانه با موفقیت انجام شد.

در تاریخچة کوتاه و «پربار» امارات که عموماً در مسیر اهداف اربابان استعمارگر در منطقه شکل گرفته‌ از چند مرحله می‌توان سخن به میان آورد. مسلماً مرحلة نخست پایه‌گزاری این «کشور» بود که به طور خلاصه در بالا به آن اشاره کردیم. از طرف دیگر، چند سال پس از استقرار این «شیخ‌نشین»، منطقه پای به دوران بحرانی‌ای می‌گذارد که هنوز نیز در کمال تأسف از آن بیرون نیامده: کودتای نظامیان اسلام‌گرا در پاکستان، کودتای بلشویک‌های طرفدار مسکو در افغانستان، کودتای ارتش شاهنشاهی تحت عنوان «انقلاب اسلامی» در ایران، کودتای صدام حسین بر علیه حسن‌البکر در عراق، حملة ارتش سرخ به افغانستان، کودتای نظامیان اسلام‌گرا به رهبری کنعان اورن در ترکیه و جنگ 8 سالة «ایران و عراق» فقط سرفصل‌های عمدة این تحولات است، و مسلماً بررسی چند و چون‌ و ارتباطات‌شان از حوصلة این مقال خارج. ولی جالب اینجاست که سیر تحولات عمدة منطقه‌ای با تولد پدیده‌ای به نام «امارات متحدة عربی» تقارن زمانی یافته، و این امر از اهمیت بسیار زیادی برخوردار می‌شود.

شیخ‌نشین امارات در عمل این امکان را فراهم آورد تا نیروهای نظامی و محافل پولشوئی، و مراکز جاسوسی و شنودهای اطلاعاتی غرب سرفرماندهی خود را در این کشور تأسیس کنند. کشوری که به دلیل برخورداری از ویژگی‌های جغرافیائی ممتاز می‌توانست امنیت نظامی، اطلاعاتی و استراتژیک این مراکز را بهتر تأمین نماید. به طور مثال، کشور کویت که پیش از «تولد» امارات به پایگاه سیاسی و اطلاعاتی غرب تبدیل شده بود در همسایگی عراق بعثی، همانطور که سال‌ها بعد به صراحت مشاهده کردیم، از امنیت نظامی کافی برخوردار نمی‌شد. از یک‌سو عراق همیشه کویت را قسمتی از خاک «مشروع» خود تلقی می‌کرد، از طرف دیگر قرار گرفتن کویت در کنار منطقه‌ای که بین این کشور، عراق و‌ عربستان منطقة «بی‌طرف» تعریف شده بود این امکان را فراهم می‌آورد که نیروهای هوابرد شوروی سابق هر لحظه در این منطقه دست به عملیات بزنند. در حالیکه امارات متحدة عربی اصولاً همسایة ‌قابل عرضی ندارد؛ جزیره‌ای است در قلب شنزارها!

همسایة اصلی کشور امارات، شیخ‌نشین عربستان سعودی است که عملاً تحت نظارت ارتش‌های آمریکا و انگلستان اداره می‌شود، و فاقد هر گونه استقلال عمل در ادارة امور داخلی است. همسایة دیگر امارات نیز خلیج «همیشه» فارس، و سلطان نشین عمان است. خلیج‌‌ «همیشه» فارس به دلیل عقب‌ماندگی‌های نظامی و دریانوردی کشورهای هم‌جوار عملاً تبدیل به خلیج «همیشه» آمریکائی شده. این خلیج نه توسط ملت‌ها، چه فارس و عرب‌ و چه غیر که توسط شرکت‌های نفتی غرب اداره می‌شود. و هر چند بعضی عوامل جهت غوغاسالاری و فریب توده‌ها، در میادین بسکتبال و والیبال عربدة لات‌ولوت‌ها را برای «فارس» بودن این خلیج به هوا بلند کنند، در واقعیت امر تغییری داده نمی‌شود.

جالب اینجاست که همسایة دیگر امارات، یا همان سلطان‌نشین عمان، در مقام یکی از مهم‌ترین مراکز استراتژیک جهان از دهه‌ها پیش در سکون مرگ فرو افتاده. این کشور که عملاً بر شاهرگ اقیانوس هند، دریای عرب، نقل و انتقالات انرژی جهان در خلیج‌فارس، و حتی شاخ آفریقا اشراف استراتژیک دارد، توسط استعمار غرب در چنان سکون و استبداد و نکبت و ادباری دست‌وپا می‌زند که سلطان قابوس، پادشاه آن را سال‌هاست احدی به چشم ندیده! عمان یکی از انواع حکومت‌های استعماری است که بجای هیاهو و غوغاسالاری، استعمار ترجیح می‌دهد آن را در سکوت کامل به برج دیده‌بانی امپریالیسم بین‌الملل در اقیانوس هند تبدیل کند.

مسلماً امارات متحده با برخورداری از چنین همسایه‌های «حرف‌گوش‌کن» و خوب و سربه‌راهی هیچگونه مشکلی برای تأسیسات امنیتی غرب در مرزهای‌اش ایجاد نخواهد کرد. خصوصاً که این شیخ‌نشین، خود نیز توسط امثال «زاید بن سلطان آل‌نهیان» اداره گردد؛ رهبرانی که در عمل خود «زائده‌ای» هستند متعفن و گندیده بر پیکر اژدهای خون‌آشام سرمایه‌داری جهانی.

ولی اگر ساختار سیاسی، نظامی و پلیسی امارات در نتیجة شرایطی که استعمار غرب بر آن حاکم کرده به تدریج تبدیل به یکی از عقب‌مانده‌ترین و مفتضح‌ترین ساختارها در جهان شده، پرونده‌های حقوقی این شیخ‌نشین در زمینة بی‌توجهی به حقوق بشر، زیر پای گذاشتن حقوق زنان، بی‌توجهی به حقوق کودکان، کودک‌آزاری و خریدوفروش برده، پولشوئی و فراهم آوردن زمینة قاچاق کالا، در واقع یکی از پربارترین پرونده‌های حقوقی در جهان امروز است. به جرأت می‌توان گفت که در قرن معاصر، در چنین درازنای 40 ساله‌ای هیچ منطقه از جهان به اندازة امارات متحدة عربی در زمینة بی‌توجهی به قوانین حقوقی و ناچیز شمردن حقوق انسان‌ها تا این حد به پیش نتاخته!

امارات متحده امروز یکی از مراکز مهم مافیای جهانی است. اسطورة ثروت‌های بادآورده در این شیخ‌نشین که در بوق‌های تبلیغات رسانه‌ای ناشی از صادرات «نفت خام» معرفی می‌شود، یکی از همان داستان‌ها است که دست‌های وابسته به مافیای جهانی برای مردمان نوشته. به طور مثال، این پرسش مطرح می‌شود که به چه دلیل کشور کویت،‌ هر چند در زمینة تولید نفت‌خام و جمعیت تقریباً در موضع مشابهی با امارات متحده قرار می‌گیرد، از چنین «رونق» اقتصادی و مالی خیره کننده بهرهمند نشده؟‌ یا اینکه، نفت گرانقیمت لیبی که به دلیل برخورداری از «اکتان» بالا گران‌ترین نفت‌خام در جهان به شمار می‌آید چرا نتوانسته برای چند میلیون لیبائی «رونق» شبه‌اماراتی فراهم آورد؟ پاسخ به این سئوالات کاملاً روشن است؛ ثروت‌هائی که در امارات دست‌به‌دست می‌شود، به هیچ عنوان ارتباطی با تولیدات نفت خام ندارد. تولید نفت خام در این کشور در عمل پوششی است جهت دور نگاه ‌داشتن افکارعمومی جهان از واقعیاتی که در عمق اقتصاد و امور مالی این «شیخ‌نشین» در حرکت است: واقعیاتی برخاسته از اقتصاد مافیائی!

در همینجا به صورت شتابزده می‌توان به طور مثال به ارتباط این شیخ‌نشین با شبکة طالبان‌پروری ایالات متحد و انگلستان در آسیای مرکزی اشاره کرد. به یاد داریم که یکی از مراکز مهم تجمع رهبران طالبان شهرهای عمدة امارات متحدة عربی بود. بی‌نظیر بوتو، یا همان «ام‌الطالبان» در فرودگاه امارات سخنرانی جانانه ایراد می‌کرد؛ نواز شریف پس از خروج از عربستان پای به امارات گذاشته بود؛ و آخرین عکس بن‌لادن،‌ عکسی است که در بیمارستان آمریکائی دوبی و هنگام عیادت نمایندة سازمان سیا از وی برداشته شده! عکسی که روزنامة فیگارو، فقط چند روز پیش از حملة ارتش آمریکا به افغانستان با شوق و ذوق فراوان در صفحة اول خود به چاپ رسانده بود! به همین دلیل، ذخائرارزی عربستان و امارات که طی سالیان دراز به مصرف تشکیل‌ هنگ‌های عرب و مسلمانان «از جان گذشته» در افغانستان می‌رسید، در امارات متمرکز شده بود. البته در ازای این «اسلام‌نوازی»، شبکه‌های وابسته به ایالات متحد و انگلستان نیز از طریق صادرات اسلحه، خریدوفروش برده، قاچاق مواد مخدر، و دیگر فعالیت‌های «مشروع» و «دینی» منافع خود را در محل چند برابر می‌کرده‌اند. با این وجود، شبکة فوق فقط یک شاخه از فعالیت‌های اقتصادی در امارات به شمار می‌آید. اگر به این شاخه، گسترش شبکة قاچاق کالا و صادرات مواد مخدر و تجارت انسان از طریق «حکومت اسلامی» را، خصوصاً پس از پایان جنگ و آغاز ماه‌عسل زوج خوشبخت «هاشمی ـ خامنه‌ای» اضافه کنیم، و اگر به همین شبکه، ارتباطاتی را که پس از سقوط امپراتوری کارگری استالینیست‌ها در کشورهای سابقاً شورائی بر پا شد بیافزائیم، و همچنین ارتباط شبکة کذا را با تحولات لبنان و خصوصاً خاندان «جلیل» حریری که مسقط‌الرأس‌شان همان شبه‌جزیرة عربستان است در نظر داشته باشیم، می‌توان به گوشه‌ای از ابعاد نجومی این ارتباطات مالی دست یافت. یادآور شویم که ژاک شیراک، رئیس جمهور سابق فرانسه که طی 40 سال گذشته یکی از مهم‌ترین دولت‌مردان در جمهوری پنجم این کشور به شمار می‌رود، پس از بازنشستگی، امروز در پاریس، شهری که خود 20 سال شهردار آن بود، در خانة حریری‌ها زندگی می‌کند، و «میهمان» این خاندان است! این شواهد نمونه‌ای به دست می‌دهد از گسترة عملیات مالی‌ای که به نام اقتصاد «نفتی» امارات متحدة عربی زیر گوش ملت‌ها در جریان افتاده.

ولی خورشید پرفروغ حاکمیت 40 سالة مافیای غرب بر این سرزمین امروز در حال غروب است. بحران‌سازی‌هائی که غرب به نام «اسلام‌دوستی» در افغانستان و پاکستان به راه انداخته بود، تا از طریق آن بتواند اتحاد شوروی را از تخت سلیمانی به زیر کشد، اگر در اهداف سیاسی و نظامی خود موفق شد، زمینه را نهایت امر جهت مجموعه فعالیت‌هائی آماده کرد که در قلب آن‌ها دیگر صورتبندی‌ای به نام «امارات متحدة عربی»، در قوالب گذشته نمی‌تواند محلی از اعراب داشته باشد. ورشکستگی بیش از 40 شرکت معظم اماراتی که پس از اعمال تحریم‌های اقتصادی بر علیه ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل به وقوع پیوست، نشان داد که اوج‌گیری اقتصادی امارات بیش از آنچه نتیجة صناعت و تجارت و حرفه و فن و فعالیت‌های فرهنگی و هنری و غیره باشد، در گرو «ری اکسپرت» است؛ عملی که نهایت امر اقتصاد کشور را در جیب محافل بین‌الملل می‌گذارد. از طرف دیگر، فروپاشی مالی امارات که طی بحران مالی اخیر این کشور را عملاً در معرض ورشکستگی کامل اقتصادی قرار داد، بخوبی نشان می‌دهد که مسیر حرکت نقدینگی‌ها دیگر نمی‌تواند همچون گذشته در ظاهر امر به جانب اقتصاد امارات و در واقع به سوی بانک‌های غربی‌ای در جریان افتد که صاحبان اصلی این «شبه‌کشور» هستند.

در چنین شرایطی است که ملکة انگلستان، در مقام ریاست یکی از مهم‌ترین خاندان‌های وابسته به «اقتصاد موازی»، در رأس گروهی از صاحب‌منصبان حاکمیت انگلیس راهی امارات متحده می‌شود. تلاش دربار انگلیس را در این دیدار جهت بازسازی شبکة استعماری بریتانیا به صراحت می‌توان بازشناخت. دلیل نیز روشن است، در مرزهای انگلستان بحران سیاسی بیداد می‌کند. هیئت حاکمة انگلیس، با مسئولیت سیاسی و تشکیلاتی حزب کارگر، با شتاب و شوق و ذوق فراوان پای به جنگ در افغانستان و عراق گذاشت، به این امید که از طریق ایران به سواحل خزر برسد. در صورتیکه به دلیل مواضع روسیه بریتانیا از این جنگ‌ها طرفی را که می‌بایست نبست. و نظریة استعماری دیرپائی که «جنگ» را در هر حال در ترادف با «منافع» قرار می‌داد، و میوة جنگ استعماری را برای محافل جنگ‌افروز مأکول و خوش‌خوراک می‌نمود، اینبار برای استعمار بر درخت عرعر روئید؛ باکینگهام‌پالاس از جنگ جز تلخ‌کامی ثمره‌ای نبرد.

در داخل مرزها، انگلیس نه تنها با بحران مالی، اقتصادی و کسری بودجه‌های کلان روبرو شده که ساختار سیاسی و دیرپای دمکراسی بریتانیا به دلیل عملکرد شتابزدة «باند بلر» به طور کلی از هم فروپاشیده. تلاش‌های حزب کارگر جهت «شیطانی» نمایاندن شخص بلر، و تلطیف تصویر اجتماعی حزب‌کارگر و جستجوی مفری جهت خروج از بن‌بست فعلی کاملاً بی‌نتیجه است. امروز در کشور بریتانیا نه تنها حدفاصل میان نظریات سیاسی احزاب معنا و مفهوم خود را از دست داده، که اصولاً ساختاری به نام حزب در معنای واقعی کلمه وجود خارجی ندارد. برای کشوری چون انگلستان این بحران سرنوشت‌ساز است چرا که طی دویست سال گذشته، الگوی سیاسی حاکم بر این کشور از همین بافت ویژه تغذیه کرده. اینک محل تغذیه و منبع الهام سیاست انگلستان به طور کلی از میان رفته. به طور مثال، در مورد جنگ عراق حزب کارگر راستگراتر از محافظه‌کاران عمل کرد! در چنین وضعیتی محافظه‌کاری چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟

الیزابت دوم، در واقع جهت جستجوی راه‌حل جهت همین معضلات، سال پیش پای به جمهوری سابقاً لائیک ترکیه گذاشت، و اینک به دیدار شیوخ امارات می‌رود. حاکمیت انگلستان با این عمل منطقة نفوذ خود را در اطراف مرزهای «مجازی ـ سیاسی» روسیه و چین و هند تعیین می‌کند، ولی باید دید نتیجة این «تعیین حدود» در واقعیت چه می‌تواند باشد؟

در مورد ترکیه نتیجه در برابرمان قرار گرفته. انزوای هر چه بیشتر دولت آتاترکی در بین ملل «متمدن» و دولت‌های «دمکرات» اروپائی! به عبارت دیگر، پایان دورة «اروپائی» ترکیه، و آغاز دوران «روسی ـ عثمانی»! این است نخستین ثمرة سفر پربار علیاحضرت به این دیار! باید گفت چنین میوه‌ای تلخ‌تر از آن است که حتی دربار انگلستان نیز در این شرایط وانفسا حاضر به تناول‌اش شود. از طرف دیگر، در این ساختار، ترکیه به سرعت تبدیل به مهرة نشاندار تشکیلات نظامی آمریکا می‌شود، و اگر از دیرباز، نگهبان ناتو و یا به قول شادروان هدایت «قراول» بوده، امروز با طرح سپر موشکی دیگر مزدور نشان‌دار شده. چگونه می‌توان این طرح‌ها را سازنده تلقی کرد، جز آنکه برنامة امروز دربار انگلستان را به صراحت جنگ‌سازی بر علیه روسیه ارزیابی کنیم.

ولی امارات وزنة سیاسی ترکیه را ندارد، هر چند از منظر استراتژیک از این کشور مهم‌تر تلقی گردد. حال باید ببینیم، اگر اقتصاد اماراتی دیگر امیدی به ادامة وضعیت خود ندارد؛ ‌ اگر تحریم اقتصادی ایران زمینة نفوذ شبکة خاورمیانه‌ای انگلستان را به درون کشورمان از میان بر‌داشته؛ اگر صورتبندی‌های نظامی و امنیتی در عمان و یمن و شاخ آفریقا به زیان غرب در حال تغییر و تحول است، و اگر تمامیت ارضی عربستان سعودی دیگر داستانی است متعلق به گذشته‌ها، انگلستان در خلیج «همیشه» فارس با مهره‌ای به نام امارات چه می‌تواند بکند؟ این‌ها مسائلی است که می‌باید در نظر داشت، چرا که خروج از بحران فعلی، حتی اگر عملی نیز باشد، به هر صورت ممکن دیگر نمی‌تواند به «هنگ‌کنگی» شدن پروژة استعماری امارات بیانجامد؛ انگلستان می‌باید راه دیگری برگزیند. این سئوال باقی می‌ماند که با اسلامی‌ کردن ارتباطات اجتماعی و فرهنگی در امارات، به عبارت دیگر از طریق گسترش «دین‌فروشی»، انگلستان تا کجا و تا چه حد خواهد توانست امارات را همچنان در قافلة باکینگهام پالاس نگاه دارد؟



۹/۰۳/۱۳۸۹

خم گل‌آلود!



دعواهای مجلس ملائی بر سر مسائل مسخره و بی‌ارزشی که بیشتر محفلکی است تا مملکتی، از یک سو فضای سیاسی کشور را مسموم کرده، و از سوی دیگر، برای گسترش سرکوب، محسنی ‌اژه‌ای، از کهنه‌ ساواکی‌های جمکران که جانشین خلف امثال نصیری و ثابتی می‌باید تلقی شود، اعلام می‌دارد، با همیاری «اطلاعات سپاه» 60 نفر را که سایت‌های به اصطلاح «مستجهن» باز کرده بودند بازداشت و زندانی کرده! البته این همان «اطلاعات سپاه» است که پیشتر در مرزهای کشور به شدت مشغول نبرد بود و دیدیم که چگونه اتحاد شوروی و ایالات متحد را در میدان تبلیغات شکست داد! ولی خوب فعلاً این نهاداستعماری به وظایف‌ اصلی‌اش که استتار سر و سینة‌ زینب‌خاتون باشد مشغول شده! اصلاً از صدر اسلام به این می‌گفتند «سپاه»! امام خمینی‌شان هم برای مبارزه با همین «سر وسینه‌ها» آمده بود، ولی بین راه تنه‌اش می‌خورد به تنة «امپریاس»، و به «شهادت» توده‌ای‌ها به شدت با آن مبارزه می‌کند. آقا! این جانور آنقدر با امپریاس مبارزه کرد، که کف به دهان آورد و «ریق‌رحمت» سر کشید.

بله، کشور ایران همانطور که ملاحظه‌ می‌کنیم جز افاضات وق‌وق‌صاحاب‌هائی که «کپل‌شان» را روی مبل‌های گرم و نرم مجلس با بودجة ملت ایران «چاق و چله»‌ می‌کنند، و همان سایت‌هائی که در زبان الکن اژه‌ای خودفروخته «مستهجن» معرفی می‌شوند مشکلی ندارد. ما در ایران نه مشکلات مالی و اقتصادی داریم، نه ارتش‌های اشغالگر اجنبی منافع ملی‌مان را در مرزها نشانه گرفته‌اند و نه محافل وابسته به غرب و شرق در داخل مرزها ثروت‌های‌مان را چپاول می‌کنند. خلاصه این رژیم «شترگاوپلنگ» که یکسال و چند ماه پیش برای حفظ حکومت استیجاری خود مجبور شده بود دست چپ‌نماها و لات‌ولوت‌های حزب‌توده، نهضت «عاظادی»، مجاهدین خلق، مک‌کارتیست‌های ساکن کالیفرنیا و دیگر همکاران آشکار و نهان «استبداد سیاسی» را گرفته و به خیابان‌ها بکشاند، اصولاً با بحران روبرو نیست! آنروزها که در اوج بحران‌سازی‌های «جنبش سبز» امثال اژه‌ای جان‌شان به یک خط تلفن بند بود تا ببینند سازمان سیا در مورد تداوم و یا سقوط حکومت امام‌زمان چه دستورالعمل «مقدسی» صادر می‌کند، دیگر گذشت! اگر به دست خودشان خون نوچه‌های حکومت اسلامی و عزیزکرده‌های بیت‌امام و امت را بر زمین ریختند، اگر چماق به ماتحت آقازاده‌های نامحترم‌شان فرو کردند اصلاً مهم نیست! به قول خودشان، «فدای سر مقام معظم»! حکومت نه بحران سیاسی داخلی دارد و نه از منظر بین‌المللی با مشکلاتی روبروست! همه چیز درست است جز مقررات داخلی این مجلس فرمایشی، بی‌خاصیت و خاک‌برسر و...و سایت‌های «مستهجن» که ممکن است «اخلاق اسلامی» مشتی ریش‌دار و بی‌ریش جیره‌خوار استعمار را خدشه‌دار ‌کنند!

البته رژیمی که یکی از شالوده‌ها و ویژگی‌های فرهنگ‌ستیز آن «ابتذال» به شمار می‌آید به طبع‌اولی غلط زیادی می‌کند که سخن از ممنوعیت سایت‌های «مستهجن» به میان بیاورد. فساد اداری، شخصیت‌پرستی، دست‌بوسی، تقلب و ریاکاری و دروغ‌پروری و دیگر شیوه‌های آخوندی به مراتب از پورنوگرافی هزینة سنگین‌تری برای جامعه و پایه و اساس یک مملکت دارد. ولی از آنجا که دادن آدرس عوضی هم یکی از ترفندهای مهم این حکومت جهت حفظ موجودیت‌اش شده، «اطلاعات سپاه» و ساواک جمکران از این فرصت استفاده کرده‌، و با گذاردن چند تا عکس از باسن قمر خانم و لنگ‌وپاچة شهین و مهین در سایت‌های‌شان چنین «قشقرقی» به راه انداخته‌اند! قشقرقی که هدفی جز امنیتی‌تر کردن فضای کشور، خصوصاً شبکة ارتباطی اینترنت دنبال نمی‌کند، و به همین دلیل سایت رادیوفردا که نانخور واشنگتن و یکی از حامیان اصلی استبداد در ایران است، به نوبة خود از فرصت استفاده کرده، افاضات ساواکی نمونة جمکران را در بوق انداخته:

«غلامحسین محسنی اژه‌ای [...] اعلام کرد که 60 نفر از گردانندگان شبکه‌ای سایت‌های فارسی‌زبان طی اقدامی ضربتی در چند نقطه ایران از جمله در مشهد، فارس و تبریز دستگیر شده‌اند.»


رادیوفردا، مورخ اول آذرماه سالجاری، به همراه این افاضات، عکس مکش‌مرگ‌مائی نیز از آخوند اژه‌ای در سایت خود به چاپ رسانده. عکسی که با الهام از شیوة تبلیغات مک‌کارتیست‌ها از زاویة پائین گرفته ‌شده تا ابهت و عظمت «حاج غلام» چند برابر شده، عمامة نکبت‌اش با قدرت تمام بر سر ایرانیانی بخورد که با ترس و لرز و فیلترشکن و بدبختی می‌آیند به تماشای این سایت «آزادیخواه»! می‌دانیم که سایت کذا از قدیم برای «دمکراسی در ایران» خیلی پستان‌اش را به تنور چسبانده؛ مسئله اصلاً مال امروز و دیروز نیست. و اگر رادیوفردا عمامة اژه‌ای را اینطور با صراحت توی سر ایرانی می‌کوبد، مسلماً «ضربت عمامه» را برای «قوام» دمکراسی، ویراست گاوچران‌ها لازم و ضروری تشخیص داده!

در قفای این عملیات مضحک و این جنجال خررنگ‌کن که دولت به راه انداخته، در عمل دو مطلب را نمی‌باید فراموش کرد. نخست اینکه انتخابات مسخرة دیگری به نام «انتخابات مجلس» در راه است، و به احتمال زیاد دولت مفلوک مهرورزی برای حفظ اهرم‌های سیاسی به هیچ عنوان دست اصلاح‌طلب‌ها را در میانة این «شعبدة ‌فاشیستی» باز نخواهد گذاشت. البته این «اصلاح‌طلب‌ها» و «سبزها» اهداف مملکتی ندارند؛ اهداف‌شان بیشتر محفلکی است و درد و غم‌شان هم با درد و غم ملت ایران بی‌ارتباط. ولی زمانیکه دولت مفلوک کارش بجائی رسیده که برای چند روز حکومت لات‌ها را به جان خودی‌ها می‌اندازد، حکایت همان مورچه‌ای را دارد که یک قطره آب را سیل می‌انگارد. این قطره از هر کجا بریزد، تفاوتی ندارد، و به همین دلیل نیز «اصلاح‌طلب‌ها» که اصولاً‌ مخالفتی با لات‌بازی‌های حکومت اسلامی ندارند خودشان ترجیح می‌دهند «آسه بیان و آسه برن» که «گربه شاخ‌شون نزنه!» خلاصه اینان فرصت را غنیمت شمرده به دلیل استبداد «مقام معظم» عین مرغ کرچ سر به زیربال‌ برده‌اند! اینهمه در انتظار لحظه‌ای که خروس مرغدانی نظر محبت‌اش به اینان بیفتد.

البته هر از گاه جیغ‌وفریادی هم از حلقوم‌ اصلاح‌طلبان می‌شنویم، ولی در اینکه این قیل‌وقال اصولاً خریداری داشته باشد مسلماً جای بحث و گفتگو فراوان خواهد بود. قیل‌وقال اصلاح‌طلبی و جنبش‌سبز بیشتر به روزهای خوش و خرم «صدرکودتای» 22 بهمن 57 بازمی‌گردد، به روزگاری که اینان فرضاً با حمایت توده‌های میلیونی «انقلابی پیروزمند» را بر صفحة تاریخ ملت ایران رقم زدند! همان انقلابی که از روز نخست با افزایش حضور لات‌وچاقوکش در میانة میدان کشور تقارن یافت و نهایت امر به حذف هر آنچه صاحب‌نظر و صاحب‌قلم و هنرمند و کاردان در قشرهای متفاوت بود انجامید؛ این است آنچه جنبش‌سبز و لات‌ولوت اصلاح‌طلب برای‌اش سینة «سیاسی» می‌زند! باید قبول کرد مستمع یافتن برای اینگونه جفنگیات و مرده‌ریگ «شرعیات» در جامعة ایران دیگر کار مشکلی شده، و حتی دولت مفلوک نیز به عناوین متفاوت تلاش دارد تا با فاکتور گرفتن از گذشتة «پرافتخار»، و با دمیدن در پروژه‌های آریامهری، که با سه دهه تأخیر و به تدبیر خدمتگزاران و تأئیدات سازمان ناتو در سطح کشور به مورد اجرا درمی‌آورد، بجای بازکردن شکاف زخم‌های چرکین و متعفن گذشته، نگاه خلق‌الله را به دروازه‌های «تمدن طلائی»‌، ویراست قم و کاشان جلب کند.

جالب اینجاست که این حاکمیت «پا در ‌هوا» در دعواهای مضحک «مجلس» و طرفداران دولت، به طور غیرمستقیم از ملت ایران انتظار دارد تا این نمایشات مضحک را نشانه‌ای بارز از «استقلال» مجلس اسلامی تلقی کنند! بله، باید با این سناریوها خلق‌الله را بار دیگر خر کرد؛ هندوانه‌ها را دوباره زرد کرد و بجای قناری به جماعت قالب کرد. در غیراینصورت دکان این مجلس نمایشی و فرمایشی تعطیل می‌شود، و میرپنج‌الله مجبور خواهد شد رسماً وضعیت فوق‌العاده اعلام کند!‌ آنوقت گند کار بیش از این‌ها در می‌آید.

ولی دستگیری افراد به نام «فاسد» و «مفسد»، و روانه‌کردن‌شان به زندان، خصوصاً در عربده‌های تبلیغاتی حکومت و دوستداران آمریکائی‌اش، کار زیادی با شعبدة انتخابات مسخرة مجلس دعا و ثنای ملائی ندارد؛ همانطور که می‌بینیم جماعت به اصطلاح «مفسد» با عکس‌های سکسی جوانان را «فریب» می‌داده‌اند! و این جوانان که «فریب» می‌خورند همان بندگان سابقاً خوب خدای ابراهیم‌اند که چشم‌ و احساس و حواس‌شان دمی از آخوند منحرف شده. تا زمانیکه جماعت به ریش آخوند خیره می‌ماند رفتار و کردار و وجنات‌اش «عین» مسلمانی است؛ حتی چاقوکشی، آدمکشی و شکنجه‌گری در زندان هم عین مسلمانی خواهد شد. اینان در راه حسن و حسین و علی هستند. ولی اگر جماعت یک لحظه به «منکرات» بنگرد، «غربگرائی» پیش می‌آید و آناً استقلال و عزت و اینهمه نعمت و آبادانی و آزادی و وفور و آسایش که ایرانی طی سه دهه در آن غوطه می‌خورد از چنگال امت مسلمان ایران به در رفته، بار دیگر ایرانیان گرفتار ظلم «طاغوت» می‌شوند! همان طاغوتی که برای مبارزه با فرامین انسان‌ساز امام خمینی جوانان را در خیابان به گلوله می‌‌بست! یادتان که نرفته؟! همان طاغوت می‌آید.

سه دهة متمادی است که این قصة «حسن‌کچل» را شبکة خررنگ‌کن سازمان سیا برای ما ملت در بوق گذاشته، و الحق که مشتی مفلوک را خوب «رنگ» کرده! در اطراف جماعت «مفلوک‌الله» نیز گروهی از انقلابی‌نمایان «حرفه‌ای»، توده‌ای‌های فکل‌کراواتی، لات‌ولوت‌های دبش بورسیه، و خصوصاً چپ و راست افراطی را در صحنة جهانی به آواز این دهل برای ما ملت همه روزه می‌رقصاند؛ رقص نفت، آهنگ اسلام، قر مبارزه با صهیونیسم، و ملودی زحمتکشان و کارگران! اینهمه برای اینکه ملت ایران یک‌بار هم از خود نپرسد درآمد فروش نفت بشکه‌ای 82 دلار که آمریکائی، ژاپنی و چینی و اروپائی از این مملکت غارت می‌کنند، در این مرز و بوم به چه مصرفی ‌رسیده، که هر روز آوارگی بیش از روز پیش است و فقر و نکبت و دربه‌دری روزافزون؟

بله، این نظام قرار است پس از اجرای کلیة طرح‌های عمرانی پهلوی دوم، که هر یک با حداقل سه دهه تأخیر امروز به مورد اجرا گذاشته می‌شود، استقلال کشور امام‌زمان را نیز تأمین کند. ولی خوب اگر جماعت بفهمند که چه بر سرشان آمده ممکن است حنای این رژیم رنگ ببازد. آنوقت مسئله مشکل خواهد شد، به همین دلیل جهت بازارگرمی برای نمایشات «انتخابات»، هم باید در آستین «استقلال مجلس» فوت کنند، و هم جماعت را بترسانند. در این جامعه‌، برای حفظ یک حاکمیت دست‌نشانده، ارتباطات را به نقطة صفر رسانده‌اند، ولی اینک آنچه حاکمیت را تهدید می‌کند همین خلاء ارتباطی است.

نه به صف کردن جماعت در برابر مسجدها و حسینیه‌ها دیگر مقرون به صرفه است، و نه رها کردن ملت در خلائی که دولت در اطراف خود ساخته. کنترل دولت مفلوک بر تشکیلات مسجد و منبر و روضه و زوزة مسلمانی روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شود، و تلاش‌های کودکانة «مقام معظم» جهت کسب ولایت مشروع حوزوی همچنان بی‌نتیجه مانده. اگر دولت محبوب‌المله نیست؛ حاکمیت حسابی منفورالمله شده. مشروعیت مسلمانی نیز که تا به حال محافلی در سراسر جهان توانسته بودند به حیله و ترفند در چنتة این حکومت بیاندازند از دست رفته! به عقیدة شما برای حفظ این نظام سراسر توحش و دست‌نشاندگی چه باید کرد؟

این است دلیل به زندان انداختن فرضی «مفسدها»! مفسدهائی که نه نام‌شان معلوم خواهد شد، و نه گزارشی از فعالیت‌های‌شان خواهیم دید. خلاصه بگوئیم، اینان همان امواج تبلیغاتی‌اند، امواجی که در یک کاسه آب در دفتر سازمان سیا به راه می‌اندازند و رادیوهای بیگانه با هیاهو در اطراف‌اش سعی می‌کنند به آن رنگ و روی طوفانی سرنوشت‌ساز بدهند، و نهایت امر همین هیاهوها را به ضرب تبلیغات به «واقعیات» اجتماعی کشور تبدیل کنند.

دیدیم که در پس این هیاهو دو هدف روشن خوابیده. نخست تبدیل انتخابات مجلس دلقک‌های «جمکران» به میعادی سرنوشت‌ساز جهت تعیین خط‌سیر حرکت ملت ایران، و همزمان ارعاب توده‌های مردم از طریق اعمال کنترل «فراقانونی‌ای» که این حکومت به خود اجازه می‌دهد به عناوین مختلف بر روزمرة ملت ایران، به ویژه بر جوانان شهرنشین تحمیل کند. در کمال تأسف این حکومت آنقدر بر طبل جفنگیات کوبیده که گوش بسیاری از ایرانیان را کر کرده؛ و در همین هیاهوست که دخالت در زندگی روزمرة افراد را «دین اسلام» می‌خواند، و تجمع خلق‌الله در برابر اتاقک‌هائی به نام «حوزة رأی‌گیری» را، دمکراسی! طبیعی است که برای پر کردن چنین پیالة سوراخ سوراخ و زنگ‌زده‌ای، نه شراب کهنه که فاضلاب زهد و دین‌فروشی لازم است. فاضلابی به قدمت تاریخ اسلام که رند و مست و می و میخانه را به یک‌سان بیالاید.

هر شام کز این خم گل‌آلود ...






۸/۳۰/۱۳۸۹

بام خزر!


به گزارش خبرگزاری‌ها، روز پنجشنبه 27 آبان‌ماه سالجاری، دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه نشست اخیر کشورهای حاشیة دریای خزر را که در شهر باکو برگزار شده بود، «موفقیت‌آمیز» خواند. نشست کشور‌های حاشیة خزر که طی سال‌های گذشته در شرایط متفاوت و در کشورهای همجوار این دریا، برگزار می‌شود، هنوز نتوانسته یک «رژیم حقوقی» برای تمامی کشورهای حاشیة خزر ارائه دهد. دلائل این عدم موفقیت فراوان است، ولی در رأس این دلائل می‌توان از چند معضل پایه‌ای سخن به میان آورد.

نخست اینکه کشورهای سابقاً شورائی در تعیین مسیرسیاسی و استراتژیک‌شان، خصوصاً طی چند سال گذشته که با اوج‌گیری قدرت استراتژیک فدراسیون روسیه در سطح بین‌المللی تقارن زمانی یافته، نتوانسته‌اند با مسیری که فدراسیون روسیه طی می‌کند هم‌آوائی لازم را از خود نشان دهند. از طرف دیگر، تنها عضو این باشگاه یعنی حکومت اسلامی که سابقاً نه تنها قسمتی از اتحاد شوروی به شمار نمی‌رفت، که پیوسته به عنوان اهرم فعال سیاست‌های غرب در منطقه ایفای نقش می‌کرد، در شرایط سیاسی نامطمئن و پرتلاطمی دست و پای می‌زند.

به طور مثال، «انتخابات» اخیر و بحران‌سازی‌هائی که بر محور آن در ایران صورت گرفت به طرف‌های سابقاً‌ شورائی از نظر استحکام مواضع سیاسی رژیم حاکم بر ایران اطمینان نمی‌دهد. از طرف دیگر، و شاید این مسئله حائز اهمیت بیشتری باشد، علیرغم ادعاهای فدراسیون روسیه، تمایل این کشور به اعمال کنترل همه‌جانبه بر دریای خزر را نمی‌توان از نظر دور داشت؛ دریای خزر از دوران اوج‌گیری تزاریسم روس تا فروپاشی اتحاد شوروی پیوسته دریاچه‌ای «متعلق» به امپراتوری روسیه و یا اتحاد جماهیر شوروی تلقی ‌شده؛ «تقسیم» آنچه از دیرباز جزو لاینفک امپراتوری مسکو به نظر می‌آمد، حتی در ظاهر امر نیز آنقدرها «قابل‌قبول» تلقی نمی‌شود. در مطلب امروز سعی خواهیم داشت مسائل فوق را بشکافیم. پس نخست نگاهی داشته باشیم به تاریخچه و مشخصات جغرافیائی دریای خزر!

دریای خزر با بیش از 350 هزار کیلومتر مربع وسعت، بزرگ‌ترین دریاچة جهان است. این دریاچه در بعضی نقاط، تا بیش از یک‌هزار متر عمق می‌گیرد، و نزدیک به 7 هزار کیلومتر سواحل آن امروز بین پنج کشور ایران، آذربایجان، روسیه، قزاق‌ستان و ترکمن‌ستان تقسیم می‌شود. از منظر تاریخی این دریاچه همیشه ایرانی و بخشی از امپراتوری ایرانیان به شمار می‌رفت. در واقع طی هزاران سال یکی از ویژگی‌های جغرافیائی تاریخ ایران استقرار اقوام و حکومت‌های ایرانی بین دو دریای خزر و خلیج‌فارس بوده. تمدن‌ اقوام مختلف ایرانی همیشه در شمال به دریای خزر و در جنوب به خلیج‌فارس محدود شده، و هر چند طی دوران باستان، و حتی در برخی مقاطع قرون وسطی فرهنگ و تمدن ایران از این محدوده پای فراتر نهاد این امر هیچگاه نتوانست در چهرة مناطقی که خارج از ایندو محور قرار گرفته‌ بودند به صورت پایدار تغییرات اساسی ایجاد کند. مرزهای ایران، حتی اگر از نظر سیاسی و نظامی از دریای خزر به مراتب فراتر رفته، از منظر فرهنگی سواحل دریای خزر در جنوب و غرب همیشه بام ملت ایران بوده.

از طرف دیگر، در دوران ترک‌های قجر، زمانی‌که ایران دچار فروهشتگی شد، و همزمان امپراتوری روسیة تزاری با تکیه بر فناوری‌های نظامی و صنعتی‌ای که نتیجة اقتباس از کارورزی‌های ممالک اروپای غربی بود بر گسترش محدودة نفوذ نظامی و سیاسی خود می‌افزود، مناطق غرب و شمال دریای خزر به طور کلی از حیطة فرهنگی و مذهبی و خصوصاً نظامی حکومت‌های مستقر در تهران خارج شد. اگر از مناطق شرقی دریاچة خزر در این مرحله سخن به میان نیاوردیم، دلیل دارد. این مناطق بسیارکم‌عمق‌ اکثراً در اختیار اقوام و قبایلی قرار داشت که در زمینة تمدن و فرهنگ از مرحلة چادرنشینی و کوچ‌های سالانه پای فراتر نگذاشته بودند، به همین دلیل، تا پیش از چنگ انداختن تزارها بر این مناطق فرهنگ و سیاست هیچ کشوری بر مردمان این سرزمین‌ها حاکم نبوده.

نتیجة رشد و پیشرفت نظامی و اقتصادی روسیه تزاری و سکون و فروهشتگی حکومت‌های تهران در دورة قاجار در همة زمینه‌ها از منظر تاریخی قابل بررسی است، ولی مسلماً در تاریخچة دریاچة خزر این بررسی‌ها از ویژگی بیشتری برخوردار می‌شود. به طور مثال، عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای که منجر به از دست رفتن گرجستان، ‌ و بخشی از آذربایجان و منطقة ارمنستان ایران شد، ضربة بسیار مهلکی به مراکز اعتلای اقتصادی و صناعت ایرانیان وارد آورد. این مناطق از دیرباز از جمله مهم‌ترین، ثروتمندترین و فعال‌ترین مناطق آذری‌‌نشین و مسیحی‌نشین اقوام ایرانی به شمار می‌رفتند، و افتادن‌شان به دست ارتش تزار، ارتشی که نه آذری بود، نه ارمنی، و نه شیعی، نتایج بسیار نامطلوبی برای ملت ایران به همراه ‌آورد.

ایرانیان پس از این قطعنامه‌ها نه تنها بخش ارزشمندی از سواحل دریای خزر را از دست دادند، که یکی از ویژگی‌های تاریخی ملت ایران که همان وجود اقوام مختلف و ادیان متفاوت در دامان یک تمدن واحد بود از ایران رخت بربست. در سال‌های پس از امضاء این دو عهدنامه، با فروپاشی امپراتوری ایران در شرق، که پس از تجزیة مناطق متفاوت در افغانستان و ترکمنستان و تاجیکستان امروز صورت گرفت، ایرانیان مراکز الهامات فلسفی، ادبی و هنری خود را نیز از دست دادند! به این ترتیب عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای و «توافقنامه‌های» قاجارها با نیروهای نظامی انگلستان مستقر در «هند ـ انگلیس»، در عمل کشور را هم از مراکز اقتصادی و تولیدی خود محروم کرد،‌ و هم از مراکز الهامات فلسفی و ادبی! خلاصة کلام ایران از مرتبة یک امپراتوری جهانی به موضع یک منطقة مسلمان‌نشین و تحت‌الحمایه تقلیل درجه یافت. از منظر تاریخی بسیاری از معضلات بعدی که ایرانیان متحمل شدند، خصوصاً آنچه در اوج جنبش مشروطه تلاش‌ ایرانیان را به شکست کشاند و نهایت امر کشور را به دامان کودتاچیان انگلیسی میرپنج فروانداخت، به دلیل همین تنزل مرتبه در سطح جهانی رخ داد.

انقلاب اکتبر و تبعات آن در امپراتوری تزارها نیز نتوانست در مسیر ارتباط ایرانیان با دریای خزر شرایط بهتری از گذشته‌ها ایجاد کند. نخست اینکه قدرت‌های استعماری، سرمست از بادة پیروزی در جنگ اول جهانی، ایران را در این دوره به میدان تاخت‌وتازهای خود بر علیه اتحاد شوروی تبدیل کردند؛ ایران در چنگال سیاست‌های غرب «گوشتی» بود که می‌بایست در مسیر حفظ منافع غرب، به صور مختلف در برابر لولة توپ مسکو قرار گیرد. این «نقشی» بود که از کودتای میرپنج آغاز، و نهایت امر به شهریور 1320، 28 مرداد 32، و کودتای 22 بهمن 57 منجر شد. خلاصة کلام، طی 70 سال که بلشویسم بر ارثیة تزارهای روس حکومت می‌کرد، دولت‌های پیاپی در ایران نیز بر صحنة تئاتر غرب می‌بایست چنین نقشی را به مورد اجرا می‌گذاشتند.

پرواضح است که در این میان «خزر» به دست فراموشی سپرده شود. نه ایران از توان نظامی و اقتصادی و فنی کافی جهت بهره‌برداری از امکانات دریائی، تجاری و تفریحی و توریستی و ... در این منطقه برخوردار بود، و نه اقتصاد برنامه‌ریزی شدة بلشویک‌ها، که «رکود» یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های‌اش به شمار می‌رفت، خارج از استراتژی‌های منطقه‌ای می‌توانست پای به حیطة بهره‌برداری از امکانات مختلف خزر بگذارد. تنها عملیات صنعتی قابل ملاحظه‌ای که طی موجودیت ابرقدرت شوروی در خزر شاهد هستیم، تشدید بهره‌برداری از منابع نفتی آذربایجان است! از این منابع که طی دهة هفتم قرن نوزدهم میلادی مورد «عنایت» برادران «نوبل» قرار گرفته بود، طی دوران بلشویک‌ها تا حد امکان بهره‌برداری صورت گرفت، چرا که مسکو با تکیه بر اهدای نفت‌خام به هم‌پیمانان خود، قصد گسترش نفوذ «پولیت‌بورو» و به حساب خود استحکام پایه‌های «سوسیالیسم» در سراسر جهان را داشت!

ولی بهره‌برداری از دریائی با این وسعت و گستردگی نمی‌تواند فقط به منابع نفتی محدود شود. ماهیگیری، توریسم، ایجاد خطوط کشتیرانی و حمل و نقل دریائی، تجارت و صناعت متفاوت، و بهره‌برداری از منابع مختلف دریا ، همه و همه امکانپذیر بود، هر چند می‌بایست چنین تمایلی وجود می‌داشت. جالب اینجاست که تمایل فوق، حداقل از طرف اتحاد شوروی، که از امکانات کافی در تمامی‌ زمینه‌ها برخوردار بود، طی 70 سال به هیچ عنوان ابراز نشد. به عبارت ساده‌تر، قرار دادن ملت ایران در قرنطینة نفرت‌انگیز واشنگتن، اگر دست‌پخت سازمان آتلانتیک شمالی بود، نهایت امر به دلائلی که از بررسی چند و چون آن در اینجا اجتناب می‌کنیم، مشکل‌گشای مسکو نیز تلقی می‌شد!

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، غرب دریاچة خزر را به عنوان یکی از شاهرگ‌های اصلی و مهم خود جهت نفوذ در میان کشورهای سابقاً شورائی برگزید! و به همین دلیل نیز طرف‌های غربی تمامی تلاش‌های ممکن را جهت راه‌یابی به این مرکز استراتژیک مورد آزمایش قرار دادند. هدف اصلی غرب تحمیل انزوای سیاسی و نظامی بر فدراسیون روسیه در سواحل خزر بود. فوت‌کردن در آستین «صنایع نفتی» آذربایجان؛ جنگ‌افروزی در اینگوشی، داغستان و چچنی؛ و دیگر ترفندهای «سیاسی ـ نظامی» فقط و فقط یک هدف اساسی را دنبال می‌کرد: گسستن ارتباط مسکو با جنوب. دلیل نیز روشن است. اگر حاکمیت فدراسیون روسیه در ایجاد ارتباطات با اقلیت‌های قومی و مذهبی، در درون مرزهای خود موفق می‌شد، این ارتباطات امکان گسترش نفوذ دوبارة کرملین را در جهان «سابقاً شورائی» نیز می‌توانست فراهم آورد. و اینبار دیگر دلیلی وجود نداشت که ورای مرزهای سیاسی و جغرافیائی «شوروی سابق» نفوذ مسکو در مناطق تحت سلطة غرب، یعنی ایران، افغانستان، پاکستان و حتی ترکیه و عربستان بی‌ سرانجام بماند.

در ثانی، این مطلب را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که تقسیمات داخلی اتحادشوروی سابق که امروز برای غربی‌ها وسیله‌ای جهت «ملت‌سازی» و «دولت‌سازی» در این منطقه شده، به هیچ عنوان قادر نیست در زمینه‌های واقعی و در ابعاد نظامی، امنیتی، صنعتی و اقتصادی بر موجودیت پدیده‌ای مهر تأئید بگذارد که آنرا «دولت‌های مستقل» پساشوروی می‌‌نامند. همانطور که دیدیم، علیرغم دفاع جانانة غرب از اوکراین، بافت جمعیتی، وابستگی‌های صنعتی، و خصوصاً ارتباطات گستردة مالی و اقتصادی بین فدراسیون روسیه و این کشور که سال‌های دراز در واقع ایالتی از اتحاد جماهیر شوروی بوده، اجازه نمی‌دهد که اوکراین به مسکو پشت کند. این ارتباطات در مورد مناطق دیگر، خصوصاً‌ در قفقاز و آسیای مرکزی نیز وجود دارد. نیازهائی ملموس و غیرقابل تردید این مناطق را طی بیش از یکصد و پنجاه سال به یکدیگر پیوند داده، و در قفقاز و آسیای مرکزی، به دلیل فقر گسترده‌تر توده‌ها این ارتباطات حیاتی‌تر نیز شده. در نتیجه، روسیه در این زمینه، ارتباط خود را با سیاست‌های غرب با اعتماد به نفس دنبال می‌کند، خصوصاً که پس از عملیات تروریستی در نیویورک، روسیه توانست کنترل اسلامگرائی «انقلابی» را در چنتة «وظایف» جهانی واشنگتن بگذارد!

همانطور که دیدیم، از آنجا که نفوذ کرملین به دلائل بی‌شمار هنوز بر کشورهای سابقاً شورائی تا حدودی محفوظ مانده، فقط به دلیل فروافتادن حکومت اسلامی در عمق منافع استراتژیک غرب است که مسئلة دریای خزر به بن‌بستی که امروز شاهدیم رسیده. حکومت اسلامی، همچون دوران شاهنشاهی فاقد هر گونه امکانات فنی، مالی و صنعتی جهت بهره‌برداری از صنایع دریائی است. به طور خلاصه بگوئیم، طی سالیان دراز که این حکومت خود را بر ملت ایران تحمیل کرده، حتی یک شبکة تجاری قابل اعتنا در سواحل ایران، چه در جنوب و چه در شمال افتتاح نشده. بهره‌برداری از دریاها در همان مرحله‌ای است که بهره‌برداری از دیگر امکانات و معادن کشور قرار دارد، یعنی در مرحلة‌ هیچ! در نتیجه، چنین می‌توان استنباط کرد که حکومت اسلامی طرح ویژه‌ای برای دریای خزر در دست ندارد؛ تلاش این حکومت فقط بر این متمرکز شده که با کارشکنی در امور روسیه برای اربابان غربی «خودشیرینی» کند، و این نقش‌آفرینی مسلماً برای آیندة ملت ایران کفایت نخواهد کرد.

با این وجود نمی‌توان از نقطه ضعف‌های سیاست کرملین در مورد دریای خزر نیز چشم‌پوشی کرد. فدراسیون روسیه می‌داند که بهره‌برداری شایسته از دریای خزر در گرو اعمال فشار بر طرف‌های غربی و نهایت امر به‌ بن‌بست کشاندن عوامل غرب در سواحل این دریاچه یعنی حکومت اسلامی است. این دولت می‌تواند با انزوای عوامل نظامی، پلیسی و سیاسی در روابط میان ملت‌های همجوار این دریاچه، از طریق گسترش تجارت و صناعت وابستگی‌های فرامرزی را نیز در این مناطق به صفر نزدیک کند. اینهمه اگر کرملین حاضر به قبول حضور واقعی ملت‌ها در ارتباطات منطقه‌ای باشد. در کمال تأسف چنین تمایلی از طرف روسیه دیده نمی‌شود.

روسیه شاید هنوز بر این موضع غیرقابل توجیه تکیه کرده باشد، که می‌تواند ارتباط استعماری‌ای را که در مورد دریای خزر با قاجارها ایجاد کرده بود از نو زنده کند! و دیدیم که همین ارتباط چگونه طی دوران «جنگ‌سرد» به دلیل تحمیل قرنطینة استعماری غرب و نهایت امر کمک و همیاری محافل آمریکائی همچنان پابرجا نگاه داشته شد. از منظر تاریخی ثابت شده که این برخورد به هیچ عنوان سازنده نیست. تذبذب در تنظیم یک رژیم حقوقی در مورد دریای خزر و پشت‌گوش انداختن هماهنگی‌های لازم در بهره‌برداری‌های ممکن از صنایع دریائی، نه برای ایران منفعتی خواهد داشت و نه برای روسیه و دیگر کشورهای همجوار. ولی از آنجا که روسیه به مراتب بیش از حکومت اسلامی و دیگران می‌تواند از ابتکار عمل در این مورد برخوردار شود، وزنة سنگین مسئولیت‌هائی که رکود اقتصادی در سواحل خزر به همراه خواهد آورد، بیش از آنچه بر دوش حکومت غیرمسئول جمکران سنگینی کند بر دوش فدراسیون روسیه خواهد افتاد.

اگر روزگاری بلشویک‌ها از طریق ارسال نفت‌خام و گازطبیعی «رایگان» برای متحدان‌شان در سراسر جهان قصد به ارزش گذاشتن «اقتصاد سوسیالیستی» را داشتند، این موضع‌گیری امروز دیگر قابل توجیه نیست که کرملین قصد داشته باشد از طریق برقراری یک اقتصاد «رانت‌خواری»، همان نفت و گاز طبیعی را اینبار وسیله‌ای جهت به ارزش گذاشتن روابط نوین منطقه‌ای خود نماید! ملت‌ها و منافع واقعی ملت‌ها می‌باید در طرح‌های اقتصادی منطقة قفقاز و دریای خزر جائی برای خود باز کنند، در غیراینصورت به آیندة ساختارهای اقتصادی و صنعتی، چه شورائی و چه پساشورائی هیچ امیدی نمی‌توان داشت.