۶/۱۰/۱۳۸۶

لائیسیته، مثل «گل»!


قوانین حاکم بر جوامع بشری در بطن خود از فلسفه‌ای عمیق و همگن برخوردارند، هر چند که در ظاهر، گاه احمقانه و نارسا به نظر آیند. بهترین نمونة این «همگنی» کذا را می‌توان در انتخابات ریاست جمهور ترکیه به صراحت مشاهده کرد. طبق «قوانینی» که بر انتخابات ریاست جمهور حاکم است، و بر اساس قوانینی که در بطن خود از همین «فلسفة» نامرئی و همگن پیروی می‌کند، ریاست جمهور ترکیه، که مقامی تقریباً «فراقانونی» به شمار می‌آید، می‌باید از طریق انتخابات «کولژیال» ـ انتخاباتی که در میان «منتخبین» یک ملت صورت می‌گیرد ـ برگزیده شده و به کاخ معروف «چانکایا» قدم بگذارد. جالب اینکه، هر چه رأی‌گیری بیشتر به طول انجامد، تعداد رأی‌های لازم جهت احراز این مقام کاهش هم می‌یابد! البته همانطور که شاهد بودیم، این «انتخابات» که بسیار «خنک» و از پیش قابل پیش‌بینی بود، شاید تنها «یادگار» کمال‌آتاتورک به ملت ترکیه باشد، که تقریباً از طرف تمامی گروه‌های سیاسی و اجتماعی این کشور، با خونسردی و بی‌تفاوتی کامل دنبال می‌شود. ولی همانطور که عنوان کردیم، بحث نه در چند و چون این «انتخابات» و قوانین حاکم بر آن که در بارة فلسفة بطنی آن خواهد بود.

از روزی که حزب «عدالت و توسعه»، که از سال‌ها پیش تحت عنوان یک حزب اسلام‌گرا پای به صحنة سیاست ترکیه گذاشته بود، رسماً اعلام کرد که تمایل به معرفی نامزد این حزب، جهت احراز مقام ریاست جمهوری کشور را دارد، گمانه‌ها در مورد آیندة سیاسی ترکیه و مسائلی که حضور افرادی از قبیل «عبدالله گل» در مقام ریاست جمهوری می‌تواند ایجاد کند، آغاز شد. البته در عمل، عنوان اینکه حکومت ترکیه یک «دمکراسی» است، به همان اندازه نیازمند بحث و گفتگو است، که معرفی این حکومت به عنوان یک «لائیسیته»!‌ کشور ترکیه از نظر تاریخچة ساختارهای سیاسی، اجتماعی و حتی زمینه‌های اعتقادی دینی، با کشورهای مسلمان و همجوار خود تفاوت عمده‌ای ندارد، هر چند که همچون دیگر کشورهای جهان، خود از تاریخچه‌ای ویژه و خصوصیاتی مختص به ملت ترک برخوردار باشد. به صراحت بگوئیم، معرفی کشور ترکیه به عنوان یک دمکراسی، خصوصاً از نوع «لائیک» آن، یک شوخی سیاسی بیش نیست. ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و خصوصاً تشکیلات حاکمیت ـ کشوری و لشکری ـ در این مملکت اجازه نمی‌دهد که ترکیه را یک «دمکراسی» به شمار آوریم.

آنچه در این بحث از طریق رسانه‌ها، تحت عنوان حفاظت از «لائیسیتة» ملت ترک در برابر هجوم اسلام‌گرائی، بارها و بارها «تکرار» شده، بیشتر در حد ظواهر امر متوقف می‌ماند، و صرفاً جنبة عوامفریبی دارد! نمی‌توان تصور کرد که در جامعة ترکیة امروز فردی چون «عبدالله‌گل»، صرفاً به دلیل محجبه بودن همسرش، در تفکر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، با فلان و یا بهمان ژنرال ارتش آمریکائی کشور ترکیه تفاوت چشم‌گیری داشته باشد. در عمل، کنار گذاشتن تفکر دینی، در روابط سیاسی و اجتماعی، که طی سدة 1900 در اشکال مختلف سیاسی و نظری خود امکان حضور منسجم و قابل تأمل در میدان سیاست‌های روز یافت، در برخی کشورهای مغرب زمین آغاز شد، و زمینة آن به دلیل مخالفت با گسترش نظارت مالی، اقتصادی و خصوصاً تجاری محافل مذهبی بر این جوامع صورت گرفت. این جوامع پس از تجربة شکل‌گیری بنیاد «بورژوازی»، در تحولاتی همه جانبه، نظارت عمال بنیادهای دینی را بر روزمرة تجاری و صنعتی کشور مردود دانسته، «بورژوازی» را در برابر «حاکمیت مذهبی» به ارزش گذاشتند، و از همین مسیر شاهد شکل‌گیری سرمایه‌داری و سپس سرمایه‌داری فراملیتی شدند! در غرب، جز معدود فلاسفه‌ای که در حد تئوریک در این زمینه اظهار نظر کرده‌اند، در بطن حاکمیت‌ها، کسی «مذهب» را به عنوان یک تفکر شخصی، احساسی، و یا شاید تا حدودی «انسانی» و اجتماعی، هرگز به زیر سئوال نبرده! مذهب در غرب «حضور» دارد، هر چند که حاکمیت احکام مذهبی بر روزمرة مردم به دلیل حضور موجودیتی قدرتمند‌تر به نام سرمایه‌داری، گامی به عقب برداشته! و همانطور که شاهد بوده‌ایم در هنگام بحران‌های اجتماعی ریسمان «مذهب» یکی از مهم‌ترین ریسمان‌های سیاسی در همان کشورهای مغرب زمین شده، حتی استالین که یکی از مخالفان نظریة سرمایه‌داری غربی است نیز، برای عقب راندن فاشیست‌های هیتلری نهایت امر دست به دامان «ارتودکسی» ملت روس شد!

حال باید دید، آیا کشور ترکیه از نظر ساختارهای سیاسی، اجتماعی و غیر، در شرایطی قرار دارد که بتواند زمینه‌ساز عقب نشینی عمال بنیادهای مذهب، به نفع کاربران سازماندهی‌های دیگر شود؟ صراحتاً بگوئیم، جواب این سئوال منفی است. و به قدرت رسیدن یک «اسلام‌گرا» به عنوان رئیس جمهور این کشور، بهترین دلیل وابستگی ترکیه به بنیادهای سنتی است. تنها بنیاد موجود که سال‌های دراز بر عقب راندن بنیاد مذهب از مسائل اجتماعی و سیاسی این کشور تأکید دارد، همان بنیاد ارتش است! ارتشی که سازمان آتلانتیک شمالی، از طریق تزریق میلیاردها دلار در سال، عملاً آنرا تبدیل به «بنیادی» فی‌نفسه کرده، هر چند که نه از نظر اقتصادی و مالی بدون حمایت فرامرزی قادر به حفظ موجودیت خود خواهد بود، و نه از پایه‌های مستحکمی در روابط سنتی و تاریخی ملت ترک و دیگر اقوام این کشور برخوردار است.

در عمل، نتیجة واقعی و ملموس «تئاتر» انتخابات ریاست جمهوری ترکیه، هنوز در گرو چند اصل کلی باقی می‌ماند. نخست اینکه در میدان سیاست داخلی، می‌باید دید موضع‌گیری‌های «ارتش» به عنوان تنها بنیاد حامی «لائیسیتة» ترک، در برابر این حکومت به اصطلاح «اسلام‌گرا» چه خواهد بود؟ در درجة بعدی می‌باید قدرت گروه «عبدالله‌گل» را در عمل، و در زمینة ایجاد نوعی «وحدت» اسلامی میان طرفداران این نوع «حکومت»، به محک آزمایش گذاشت. در میانة این میدان سیاست داخلی، حاکمیت این تشکیلات «اسلام‌گرا» می‌باید از محدودة «آرمان‌های» گنگ خود را خارج کند، و عملاً صور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به «آرمان‌های» اسلامی اعطا کند! در گام‌های بعدی مسئلة حضور کشور ترکیه در سیاست‌های منطقه‌ای است که چشم‌گیر خواهد شد. می‌باید قدرت عملی این حاکمیت را در بر آوردن «نقطه‌نظرهای» نظامی و استراتژیک ارتش، به عنوان تنها بنیاد قدرتمند و فرامرزی کشور مورد بحث قرار داد. کشور ترکیه، نه تنها بزرگ‌ترین قدرت زرهی و هوانیروز پیمان آتلانتیک شمالی است، که از دوران امپراتوری عثمانی نیز با خود یکی از مهم‌ترین جغرافیاهای استراتژیک جهانی را به همراه آورده، امروز به جرأت می‌توان ترکیه را مهم‌ترین کشور استراتژیک جهان نامید! این کشور هم‌مرز روسیه است، از طرف دیگر، هم بر دریای سیاه، و هم بر دریای مدیترانه اشراف دارد؛ اینهمه بدون بررسی نقش مهم ترکیه به عنوان شاهرگ ارتباطی تجاری میان ایران و غرب! و بدون آنکه از نقش عظیم این کشور در خاورمیانه و در ارتباط با شرایط نظامی سوریه، لبنان، و ... سخنی به میان آوریم.

ولی در عمل، با آنچه طی چند روز گذشته شاهد بوده‌ایم، حضور «عبدالله گل» در کاخ ریاست جمهوری نمی‌باید به عنوان یک چرخش بزرگ در سیاست این کشور تحلیل شود. رئیس جمهور «اسلام‌گرای» ترکیه، طی سخنرانی‌هائی که تاکنون صورت داده، بیشتر از آنچه برنامه‌های به اصطلاح «اسلامگرائی» خود را به ملت ترک معرفی کند، در صدد از میان بردن شک و شبهة ملت ـ طرفداران و مخالفان خود ـ در مورد «تمایلات» غیردمکراتیک و پوپولیستی احتمالی حزب «عدالت و توسعه» است! عبدالله گل، تاکنون صراحتاً در مورد تصمیماتی که در آینده می‌باید اتخاذ کند، هیچ اظهار نظری نکرده، و از نظر سیاسی می‌باید این سکوت را حمل بر دو مسئله کنیم: نخست اینکه حکومت عبدالله گل فقط اهرمی خواهد بود جهت تحکیم هر چه بیشتر سیاست‌های غرب بر منطقه؛ در مرحلة دوم، می‌باید این دولت را به عنوان وسیله‌ای جهت فعال‌تر کردن سیاست غرب بر منطقة خاورمیانه مورد تحلیل قرار داد!

در مورد نخست می‌توان به صراحت دید که «اسلامی‌کردن» کاخ‌ ریاست جمهوری ترکیه، در عمل به معنای ایجاد تقابل هر چه بیشتر میان این کشور و کشورهای هم‌مرز و غیرمسلمان آن خواهد بود. ولی این تیغة برا، از دولبة برنده و متخالف برخوردار است: ایجاد تضاد با حاکمیت روسیه، که مسلماً مورد تأئید غرب قرار خواهد گرفت؛ و همزمان فاصله گرفتن هر چه بیشتر با ملت‌‌های غیرمسلمان اتحادشوروی سابق ـ ارمنستان، گرجستان، ملداوی و ... ـ مسئله‌ای که غرب را نگران خواهد کرد! شاید تعلل‌های «عبدالله گل» را در مورد ارائة سیاست‌های آتی کشورش می‌باید در همین تخالف خطوط کلی جستجو نمود. ولی همانطور که در بالا عنوان کردیم، دومین مسئلة کشور ترکیه موضع‌گیری‌های حاکمیت در برابر معضلات منطقه‌ای خواهد بود: عراق، کردستان، لبنان، و نهایت امر روابط با ایران! شاید ایالات متحد که اینک دست‌هایش از آستین اسلام ترک بیرون آمده، در شرایط بحرانی این منطقه‌ ترجیح می‌داده که «اسلام»‌ ـ هر چند صرفاً در ساختاری روبنائی و کاملاً ظاهری ـ در چنین شرایطی، بر کاخ ریاست جمهوری ترکیه «حاکم» باشد!




۶/۰۹/۱۳۸۶

انگولک‌چی!


بازتاب ـ رفسنجاني: در برابر دولت و مجلس كوتاه مي‌آئيم، اما ...
انگولک‌چی ـ پدر ملت را در می‌آوریم!

بازتاب ـ اتهام «بامزة» يک ايراني در آمريكا: خريد سلاح براي دشمن احمدي‌نژاد!
انگولک‌چی ـ اگر برای دوست احمدی‌نژاد می‌خرید که «اتهام» نمی‌شد!

بازتاب ـ رسوائي جنسي سناتور جمهوري‌خواه آمريكا
انگولک‌چی ـ بی‌دلیل نیست «انتخابی‌فرد» رفت آمریکا!

بازتاب ـ سرباز آمريكائي: به من دستور دادند زنان و كودكان را «بكشم»!
انگولک‌چی ـ عجب پرروست! خوب شد دستور دیگری ندادند!

بازتاب ـ احمدي‌نژاد: بعضي مردها يك زن هم زيادشان است
انگولک‌چی ـ چشم! چندتائی با هم یک زن اشتراکی می‌گیرند!

بازتاب ـ حل معماي ترافيك پس از سهميه‌بندي!
انگولک‌چی ـ بعضی‌ها یک ماشین هم زیادشان است!

بازتاب ـ هاشمي: «چشم‌انداز» با «عملكرد» فعلي دولت نمي‌خواند
انگولک‌چی ـ اتفاقاً «روانداز» و «زیرانداز» هم با «عملکرد» فعلی نمی‌خواند!

بازتاب ـ سردرگمي سفير آمريكا در مناظره با ايرانيان
انگولک‌چی ـ خیال‌تان راحت شد؟ این یکی را هم «دیوانه» کردید!

بازتاب ـ انقلاب «ولرم» در ترکيه چگونه به پيروزی رسيد؟
انگولک‌چی ـ کشیدند پائین، یواش یواش قل زد!

بازتاب ـ چند جمله «كليدي» از امام موسي‌صدر [...]
انگولک‌چی ـ قفل، کلید، زنجیر، دستبند، کلون، دستگیره ...

بازتاب ـ امام‌موسی‌صدر: هيچکس نمي‏تواند در جامعة محروم از آزادي خدمت کند
انگولک‌چی ـ همین حرف‌ها را زدی «ناپدید» شدی!‌

بازتاب ـ نصف سلاح‌های جهان در دست «غيرنظاميان» آمريکا!
انگولک‌چی ـ نصف دیگر هم دست «نظامیان»‌ آمریکاست!

بازتاب ـ يورش نيروهای آمريکائي و بازداشت 7 مقام ايرانی در بغداد
انگولک‌چی ـ چرا نگفتید از «خودی‌ها» هستید؟

بازتاب ـ بازداشت يك ايراني به اتهام پخش قرآن در آمريكا!
انگولک‌چی ـ حتماً «قرآن دزدی» پخش می‌کرده!

بازتاب ـ مديرعامل شهرستاني، بازيچة باند محفلي!
انگولک‌چی ـ چه سرنوشت تأسف‌باری!

بازتاب ـ ناگفته‌های زندگي هاشمي شاهرودی
انگولک‌چی ـ خواهش می‌کنم! روی «سایت» جای این حرف‌ها نیست ها!

بازتاب ـ انتشار گزارش‌هاي «تلخ» از «كردكشي» تروريست‌هاي مجاهدين خلق
انگولک‌چی ـ گزارش‌های «شیرین» خودتان را از «کردکشی» منتشر کنید!

بازتاب ـ سرنوشت «جالب» مبارزه با قاچاق در ايران!
انگولک‌چی ـ و سرنوشت «شیرین» و «دلپذیر» قاچاقچی‌ها در ایران!

بازتاب ـ ظهور نزديک است
انگولک‌چی ـ تکلیف «کسب‌وکار» شما چه می‌شود؟!

بازتاب ـ آمريكا: پروندة ايران به هيچ وجه بسته نيست
انگولک‌چی ـ «پرونده» که باز است! راه «روزی» ملت ایران بسته‌ شده!

بازتاب ـ معاون ارشاد: نويسندة حرفه‌اي در كشور نداريم
انگولک‌چی ـ اصلاً این «حرفة» ضاله را هم به رسمیت نمی‌شناسیم!

بازتاب ـ تلخي‌هاي يك مناسبت شيرين!
انگولک‌چی ـ اتفاقاً مناسبت‌اش هم خیلی «تلخ» بود!

بازتاب ـ حملة انتحاری به فرودگاه کابل
انگولک‌چی ـ تنها راه مسافرت با «افغانستان ‌ایرلاین»!

بازتاب ـ تحقيق واشنگتن از بانک‌های اروپا برای ارتباط با تهران
انگولک‌چی ـ حسود هم آخر کار کور می‌شود!

۶/۰۷/۱۳۸۶

گسست و ارتباطات!


خبرگزاری‌ها اعلام می‌دارند که ده‌ها طرح مخابراتی امروز به وسیلة احمدی‌نژاد، رئیس دولت اسلامی به صورت همزمان در ایران «افتتاح» شده. در اینکه توسعة فناوری مخابرات و اطلاعات یکی از مهم‌ترین دستاوردهای بشر طی 5 دهة اخیر است، جای بحث و سخن باقی نمی‌ماند؛ اینکه گسترش ارتباطات، در بطن روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تأثیرات بسیار عمیقی بر جای خواهد گذاشت نیز، نمی‌تواند مورد تردید قرار گیرد. در واقع، مطلب اساسی و پایه‌ای در این میان، نه بحث در مورد لزوم گسترش ارتباطات است ـ که این گسترش نهایت امر خواه ناخواه بر تمامی کرة ارض سایه خواهد انداخت ـ و نه میدان دادن به تردیدها و اما و اگرها در تأثیرات فزایندة نقش گسترش ارتباطات بر فرهنگ جامعه ـ این تحولات تغییراتی عظیم در روابط میان افراد، بنیادها و محافل ایجاد خواهد کرد ـ مسئله فقط اینجاست که، در قلب گسترش شتابزده در مبادلات و ارتباطات هدف نهائی چه می‌تواند باشد؟ و اینکه هر یک از جوامع مختلف جهان، از چنین تحولاتی چه نتایجی می‌توانند به دست آورند؟

با اوج‌گیری ارتباطات جهانی از طریق اینترنت، در عمل، علم «مخابرات»، جبهة نوینی در برابر جامعة بشری گشود؛ ارتباطات از طریق اینترنت هر روز بیش از پیش انسان‌ها را به یکدیگر نزدیک‌تر می‌کند، و همزمان قدرت‌های عظیم و ساختارهای فوق‌بشری رسانه‌های جهانی را تضعیف. اینکه خبرگزاری‌های آسوشیتدپرس، فرانس پرس، رویترز و ... دهه‌ها بر روزمرة ملت‌های جهان حکومت کرده‌اند، خود نیز در این بحث یکی دیگر از واضحات می‌شود؛ «اخبار» و بررسی «وقایع» در سطح جهانی، دیروز نه در چارچوب ارتباطات میان «مردم»، که در رابطه با نقشی صورت می‌گرفت که این خبرگزاری‌ها ایفا می‌کرده‌اند. اگر اخباری از نظر این خبرگزاری‌ها قابل «اعتنا» تلقی می‌شد، به دلایلی آن‌را در بوق‌های سخن‌پراکنی جهانی می‌دمیدند؛ در غیر اینصورت هزاران تن می‌توانستند در گوشة و کنار جهان از گرسنگی و تشنگی بمیرند، بدون آنکه کسی سخن از آنان به میان آورد.

با وجود آنکه موج گسترش ارتباطات از طریق اینترنت و تلفن‌های همراه، همچون بسیاری دیگر از پدیده‌های صنعتی نوین، ریشه در تحولات اجتماعی و اقتصادی مغرب زمین دارد، به دلیل مسائل و معضلات عظیمی که این تحولات در کشورهای مصرف‌کنندة محصولات ارتباطی و مخابراتی به همراه آورده‌، عده‌ای بر این باورند که، صحنة واقعی برخورد میان سنت‌ها و نوآوری‌ها را نه در مغرب، که در مشرق زمین می‌باید جست! این گروه استدلال می‌کند که،‌ ساختارهای سنتی حاکمیت سیاسی در مشرق زمین معمولاً در چارچوب استبداد زندانی است، و برخورد ویژه‌ و همگنی با اصل «اطلاعات» دارد؛ «اطلاعات» در چنین نظام‌هائی یک سویه، بی‌بحث و بررسی، و به صورت آیات الهی به دیگران منتقل می‌شود. این گروه به طور مثال در مورد ایران معتقد است، تجربة هولناک «مطبوعات» در تاریخ معاصر کشور، که ریشه در بحران مشروطیت دارد، به صراحت نشان داده، ساختارهای سیاسی بومی چگونه «مطبوعات» را تبدیل به عصای دست حاکمیت خودکامه می‌کند. چرا که حاکمیت‌های ظاهراً یکپارچه، معمولاً بلندگوهائی واحد نیز باید داشته باشند؛ اگر زمانی که «مطبوعات» به دلیل گسترش صنعت چاپ، به تدریج تبدیل به نوعی «بلندگوی» تبلیغات سیاسی شد، در حاکمیتی از نوع مشرق زمینی شکل می‌گرفت، مسلماً یک روزنامة واحد «کفایت» می‌کرد، چرا که «حقایق» ـ این دولت‌ها با «افتخار» فراوان معترف‌اند که خدمت‌گزاران «حقایق‌اند» ـ چند و چون بر نمی‌دارد و جای بحث و گفتگو نیز ندارد! با این وجود «ظاهرسازی»‌ برخی ملل، منجمله ما ایرانیان، کار را به جائی کشاند، که نه تنها سال‌های دراز «حضور» دو روزنامة دولتی کیهان و اطلاعات را تحمل کردیم، روزنامه‌هائی که حرف دلشان «یکی» بود؛ امروز می‌باید حضور ده‌ها روزی‌نامة «مختلف‌الشمایل» را همه روزه بر دکه‌ها متحمل شویم، روزنامه‌هائی که عموماً حرفی هم برای گفتن ندارند. حرفة روزنامه نگاری، که در سنت‌های پیشین جوامع استبدادزدة شرق از وجهه و شأن ویژه‌ای برخوردار بود، به تدریج صرفاً تبدیل به نوعی وسیلة «تجارت» و « کسب و کار» شده! در جواب این سئوال که حرفة شما چیست؟ مخاطب به سادگی می‌گوید: «روزنامه‌نگار»! ‌

البته این نوع «حرفه‌ای‌گرائی»، در عمل سوغات مغرب زمین است، و صرفاً در محدودة روزنامه‌نگاری متوقف نمی‌ماند؛ طبابت، مهندسی، روشنفکری، نویسندگی، شاعری و بسیار «حرف» دیگر که به صورت سنتی به ذات خود «مقدس» می‌نمودند، به تدریج در همین گرداب «حرفه‌ای‌گرائی» فرو می‌افتند. تصویر طبیب «محبوبی» که با تلاشی جانگداز، انسان‌ها را از مرگ و بیماری می‌رهاند، به تدریج در کنار تصویر روشنفکری مدفون می‌شود، که گویا قرار بوده سخنگوی ابعاد نوین و نادیده انگاشته شدة بحران‌های اجتماعی و سیاسی جامعة خود باشد؛ امروز طبیب «محبوب» ترجیح می‌دهد که خود را در یک آپارتمان شیک در محلة مانهاتان شهر نیویورک به «تصویر» بکشد، و در میان «روشنفکران» نیز، همچون امثال «سلمان رشدی»، کم نیستند نمونه‌هائی که در عمل ساکنان همین محلة کذا نیز باشند! خلاصه بگوئیم، ساختار «ارزش‌ها» فرو ریخته، و آنان که با این «فروپاشی» در تضاد قرار می‌گیرند، می‌باید برای مقابله با «آوار» فکر بکری کنند، در غیراینصورت خرد شدن در زیر آوار غیرقابل اجتناب است.

با این وجود آنچه در «برخورد» بالا، با نوآوری‌ها، از نظر دور می‌ماند، نقش ساختارهای «بزرگ» در شکل دادن به انسان در مفهوم امروزی آن است. ایرانیان و بسیاری دیگر از ملل جهان به این برخورد خو گرفته‌اند که «فروپاشی»‌ ساختارهای بزرگ تجاری، «خبرسازی» و مالی، فی‌نفسه می‌باید «مثبت» تلقی شود! چرا که این ساختارها در عمل برای ما ایرانیان جز «گرفتاری»، استبداد صادراتی، جنگ و درگیری، و بحران‌های خلق‌الساعة اجتماعی نتیجه و ثمری نداشته‌اند. ولی یک زاویه از مسائل در این نوع برخورد از نظر دور می‌ماند، «دمکراسی» غربی بر خلاف آنچه برخی می‌اندیشند، نه نتیجة خواست و تمایلات مردم به زیستن در آزادی، که نتیجة برخورد ساختارهای قدرتمند مالی در محدوده‌ای به نام یک کشور «واحد» است. واژة «مردم»، در مفهومی که ما ایرانیان در گفتمان سیاسی خود مرتب به آن اشاره می‌کنیم، عملاً معنای «پوپولاس» یا «عوام‌الناس» در مفاهیم سیاسی غرب را دارد، مفاهیمی که مربوط به چارچوب‌های تفکر «پوپولیسم» سیاسی می‌شود! واژة مقدس به فرض گرفته شدة «مردم»، در عمل فاقد ارزش فی‌نفسة سیاسی است. این «مردم» می‌باید از طرف «رهبران» مورد تفقد قرار گیرند، در مسیرهای «مقدس» انگاشته شده گام بردارند، تا به «اهدافی» دست یابند که خود نیز قادر به شناختش نیستند! اینجاست مشکل اصلی «پوپولیسم»، مردم در عمل هیچ کاره‌اند، «سیاهی‌لشکر‌اند»!

در حالیکه واژة «مردم» در ساختارهای دمکراتیک به معنای بالا اصولاً وجود ندارد، در دمکراسی‌ها، واژة «مردم» معنای «شهروندانی» می‌دهد که در بطن ساختارهائی «رشد» سازمان‌یافتة اجتماعی می‌کنند، جوابگوی نیازهای این ساختارها هستند، از آنان هر یک در حد «موقعیت» اجتماعی و مالی خود، بهرهمند می‌شوند، و در عین حال جهت برقراری‌شان حاضر به از خودگذشتگی نیز خواهند بود! این ساختارها که در سرمایه‌داری غربی بر پایة شرکت «فعالانه» و «داوطلبانة» فرضی انسان‌ها مستقر شده، همان ساختارهای بزرگ مالی، اقتصادی، صنعتی، علمی و نهایت امر «خبرسازی» است. حال که این ابعاد از مسائل جوامع سنتی و غربی را شکافتیم به بحث نخستین خود باز می‌گردیم: نقش توسعة ارتباطات و مخابرات در جوامع بشری!

امروز بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، مطلبی به چاپ رسانده بود که، در چارچوب بررسی بالا از اهمیت بسیار زیادی برخوردار می‌شود. به گفتة «بی‌بی‌سی»، به دلیل گسترش استفاده از اینترنت، اطمینان «مردم» به روزنامه‌ها در کشور آمریکا، تقلیل چشم‌گیری نشان می‌دهد! در چارچوب این خبر، «مردم»، روزنامه‌ها را بیش از حد «لیبرال» ارزیابی می‌کنند، و در برابر «معضلات» جنگ در عراق، گزارشات این روزنامه‌ها را «ضددولتی»‌ می‌بینند!‌ پنهان نمی‌باید کرد که، در برخورد نخست با «تیتر» این خبر، روح ایرانی چنین برداشت می‌کند که عدم اطمینان مردم به «روزنامه‌ها» در آمریکا می‌باید «الزاماً» خبر خوشی باشد، و گامی به سوی صلح در عراق؛ در حالیکه به هیچ وجه چنین نیست! همانطور که می‌دانیم، جنگ‌ها را نیز همان ساختارهای مطرح شده در بالا، بر ملت‌ها تحمیل می‌کنند، و همین ساختارها زمانی که منافع اقتصادی‌شان ایجاب می‌کند، «گزینة» صلح را از آستین دیگرشان بیرون می‌کشند. جنگ کره و جنگ ویتنام چنین شد، و دلیلی نیست که دیگر جنگ‌های سرمایه‌داری آمریکا به همین نقطه کشیده نشود. ولی در چنین ساختاری، آنچه می‌تواند «موفقیت» طرح‌ها را موجب شود همان اصل حاکمیت «بی‌قید و شرط» ساختارها بر «شهروند» است؛ اگر این «حاکمیت» مخدوش شود، همچنانکه در مورد بالا و نقش روزنامه‌ها مشاهده می‌کنیم، قدرت نظارت ساختارها بر «شهروند» تقلیل می‌یابد، «شهروند» از این ساختارها خارج می‌شود، تا بتواند در صورت و قالب «مردم» به ساختاری پوپولیستی نزدیک‌تر شود.

همانطور که در بالا عنوان کردیم، در رابطه با مسائلی که گسترش مصرف کالاهائی از قبیل تلفن‌های همراه و ارتباطات اینترنتی ایجاد می‌کند، گروهی به غلط معتقدند که مشکلات صرفاً در میدان دولت‌های استبدادی و ملت‌هائی با سنت‌های حکومت مشرق زمین به وجود خواهد آمد، ولی در خبری که امروز «بی‌بی‌سی» به چاپ می‌رساند، به صراحت می‌بینیم چگونه «ساختارهای»‌ اساسی و پایه‌ای در کشورهای تولیدکننده نیز خود در این میان از این نوع «نوآوری‌ها» ضربات بزرگ متحمل می‌شوند. حال باید دید جواب هر نوع حاکمیت ـ مشرق زمینی و نوع مغربی آن ـ به مشکلات نوینی که فناوری‌های جدید به ارمغان می‌آورند، در عمل چه خواهد بود. مشکل می‌توان پذیرفت کرد که حداقل در مشرق زمین، تجربة هولناک مطبوعات، رادیو و تلویزیون،‌ در همان ابعاد گذشته بتواند به فضای اینترنت نیز سرایت کند. و هر چند امروز چین، ایران و هند به سرعت به سوی انزوای اینترنتی جهانی گام بر می‌دارند، یک اصل کلی را نمی‌توان از نظر دور داشت و آن اینکه، حذف «عامل فعال انسانی» در صور «فی‌البداهة» آن، از فضای اینترنت غیرممکن است، چرا که در این نوع «ارتباط»، حضور آزادانه و فعال کاربر هنوز یکی از اصول اساسی است.




«براندبورگ» در بغداد!


روزنامة گاردین، چاپ انگلستان، امروز به بررسی سخنان جرج‌ بوش، رئیس جمهوری ایالات متحد، در مورد ایران و بحران عراق پرداخته. جرج بوش، همانطور که عادتاً در مورد مسائل جهانی اظهار نظر می‌کند، اینبار نیز از «گریزهای» سیاسی و تبلیغاتی خود دست بر نداشته؛ جنگ ویتنام، جنگ دوم جهانی، فاجعة برج‌های دوقلو، و ... بر این بیانات سایه‌های سنگین خود را همچنان حفظ کرده‌اند. اینکه امروز، رئیس جمهور ایالات متحد از مستمعین «انتظار» دارد، بحران عراق را در آئینة جنگ دوم جهانی و یا عواقب جنگ استعماری ویتنام بنگرند، و یا «اطمینان» می‌دهد که «عقب‌نشینی» ارتش آمریکا از عراق یقیناً به فاجعه‌ای همسان کشتار «خمرهای سرخ» در کامبوج منتهی خواهد شد، در کمال تأسف با واقعیات تاریخی، اجتماعی و حتی استراتژیک فاصلة بسیاری دارد. این سخنرانی، که در بطن آن‌ جرج بوش، گریزی هم به فناوری «هسته‌ای» ایران زده، از بحث در مورد مسائل منطقه در چارچوبی که می‌توان آنرا «واقع‌گرایانه» تلقی کرد، هر لحظه فاصله می‌گیرد، تا هم بتواند توجیه‌گر حملات نظامی و سقوط حاکمیت در کشور عراق باشد، حاکمیتی که هیچگونه ارتباط «تأئید» شده با القاعده نداشت، و هم با بزرگ‌نمائی «قدرت» هسته‌ای ایران، احیاناً توجیه‌ دیگری جهت اعمال سیاست‌های نوین بجوید؛ این جرج‌ بوش، یادمان نرفته، تا چند وقت پیش از «مذاکرات» بغداد ـ مذاکرات میان هیئت‌های سیاسی ایران و ایالات متحد ـ پشتیبانی هم صورت می‌داد!

از طرف دیگر، در فرانسه، نیکولا سرکوزی رئیس جمهوری جدید، با تأئید موضع‌گیری‌های برنارد کوشنر در بغداد، مبنی بر لزوم ارائة یک «جدول زمانبندی» شده جهت خروج از اینکشور، به نوبة خود مواضع سنتی کاخ‌سفید را هدف قرار داده! البته این سخنرانی در شرایطی ایراد می‌شود، که گوردون براون، نخست وزیر انگلستان دیروز سخن از عدم ارائة جدول زمانبندی شده جهت خروج ارتش‌های اشغالگر از عراق به میان می‌آورد! و جرج بوش نیز به تبع‌اولی، در سخنرانی جدید خود، شدیداً از ارائه جدول زمانبندی انتقاد کرده، و می‌گوید: «ایالات متحد در روزهائی که عراق محتاج حضور آن است از این کشور بیرون نخواهد رفت!» البته می‌باید تصدیق کرد که اگر سیاست‌های بزرگ جهانی قصد آن داشته باشند در چارچوب منافع اقتصادی و استراتژیک خود، عراق را به میدان زدوخورد گروه‌های مختلف تبدیل کنند، به احتمال زیاد بحرانی انسانی بر محور جنگ‌های داخلی شکل خواهد گرفت، ولی در اینکه عراق «اشغال‌شده» نیازمند حضور ارتش آمریکا باشد، جای حرف و سخن باقی می‌ماند. چرا که حداقل تا به امروز، حضور ارتش آمریکا، بیش از آنکه پیام‌آور صلح و آشتی میان گروه‌های مختلف شود، عراقی‌ها را هر چه بیشتر در مسیر تقابل و دوئیت قرار داده. عملکردی که در کمال تأسف ریشه در سیاست‌های اعمال شده از جانب آمریکا در جامعة عراق دارد؛ ایجاد تقابل و دامن زدن به تشتت میان گروه‌ها، جهت ایجاد توجیهی عمیق و اجتماعی برای ادامة حضور ارتش «اشغالگر» ـ موضع‌گیری‌هائی که در سخنرانی‌ اخیر جرج بوش نیز به صراحت دیده می‌شود!

پیش از حملة آمریکا به عراق، اگر در میان ساکنان این کرة ارض، عراقی‌ها را نمی‌توانستیم اهالی بهشت موعود معرفی کنیم، شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی امنیتی آنان با امروز به هیچ عنوان قابل مقایسه نبود. ملتی که در سایة سنگین یک نظام سرکوبگر می‌زیست، علیرغم تحمل مصائب فراوان، در مقایسه با آنچه امروز در کشورش می‌گذرد، در عمل و بدون هیچ رودربایستی، ساکن جزیرة ثبات و آرامش بوده. این اشغال نظامی فقط در چارچوب نگرش آن‌هائی می‌تواند «توجیه» شود که برای جان انسان‌ها و زندگی آنان هیچ ارزشی قائل نیستند! کسانی از قماش مقتدی‌صدر، سیستانی، طالبانی، برخی از هموطنان «محترم» نویسندة این وبلاگ، و نهایت امر آقای مالکی! چرا که همکاری با اشغالگر، در هیچ مکتب و مدرسة تاریخ بشر، برای آنان که زندگی هموطنان خود را تحت اشغال خارجی «توجیه» می‌کنند،‌ افتخار به همراه نیاورده؛ و شاید به همین دلیل باشد که جرج بوش در اشاره به مسائل امروز عراق همیشه تمایل دارد نتایج «افتخارآفرین» و درخشان جنگ دوم جهانی را در آلمان اشغالی به رخ مستمعین خود بکشد!

ولی جنگ دوم جهانی، زوایائی دارد که از چشم بسیاری به دور مانده. و در سایة همین «توهمات» است که می‌توان به سرنوشت «شیرین» ملت آلمان در اسارت نیروهای متفقین پس از جنگ دوم نگاهی انداخت، و در مقایسه با جهنم هولناکی که هیتلر بر سرنوشت ملت آلمان تحمیل کرده بود، دوران استقلال آلمان را به حکومت هیتلرها تشبیه نمود، و سال‌های «اشغال نظامی» را به صدارت عظمای شخصیت‌های برجسته‌ای چون ادنائر و اشمیت! ولی آیا می‌توان تاریخ معاصر جهان را با چنین دیدی «بچگانه» و «ساده‌انگارانه» در یک حرکت قلم، به تحریر در آورد؟ آیا می‌توان هم میان ملت‌های عراق و آلمان فصل مشترکی یافت، و هم این فصل مشترک «فرضی» را به نیات اصلی محافل مختلفی گسترش داد که امروز سیاستگذاری‌های جنگ در عراق را سازمان می‌دهند؟ مقایسه میان شرایط جنگ دوم جهانی و اشغال غیرقانونی کشور عراق از طرف ارتش آمریکا، قیاس «مع‌الفارق» است، نه چیز دیگری! این عمل یک شعبدة مضحک سیاسی بیش نیست، عملی که آتش‌بیاران معرکه‌اش دلقک‌های محافل جنگ‌طلب و سرکوبگر در پایتخت‌های کشورهای بزرگ جهان‌اند.

می‌گوئیم «کشورهای» بزرگ جهان، و در این مقام، روسیه و چین را نیز از قلم نخواهیم انداخت! کیست که نداند اشغال عراق با تأئید صریح دولت روسیه و چین همراه بوده؟ کیست که تئاتر وزیر امور خارجة وقت فرانسه، «دویل‌پن» را در شورای امنیت و در «محکوم» کردن حملة ایالات متحد به عراق باور کند؟ بازار بورس پاریس از قبل این جنگ به همان اندازه «رشد» نشان می‌دهد، که بازار اوراق بهادار در نیویورک! ملت عراق و خاک این کشور در راستای سیاستگذاری‌های جهانی در عمل، تبدیل به لابراتوار موضع‌گیری‌های «استراتژیک» در هزارة سوم شده! و برای هیچکدام از «صاحب‌اختیاران» این لابراتوار ضدانسانی، سرنوشت عراقی‌ها، و ورای آن، سرنوشت ملت‌های این منطقه پشیزی ارزش ندارد. بر خلاف انتظارات بعضی‌ها، ملاحظات استراتژیکی که از ملت شکست‌خوردة آلمان یک قدرت «صنعتی ـ تجاری» به جهانیان ارزانی داشت، در شرایط فعلی خاورمیانه نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد. برای «آلمانی‌های» خاورمیانه ـ آن‌ها که زندگی «دمکراتیک» در سایة سرنیزة ارتش آمریکا به خواب می‌بینند ـ خبر بسیار بدی آورده‌ایم. اگر ملت‌های این منطقه برای خروج از بحرانی که امروز جهت کنترل شاهرگ‌‌های تجاری و نفتی در زیر گوش‌مان به راه افتاده، با تکیه بر هشیاری‌های تاریخی خود مفری نجویند، قدرت‌های جهانی، بسیار بیشتر از آنچه تاکنون شاهدش بوده‌ایم، خاک تمامی کشورهای این منطقه را به توبره خواهند کشید. امروز تنها دلیلی که ارتش آمریکا در ساحل غربی شط‌العرب خیمه‌زده، و فریادهای «ضدایرانی» جرج بوش به جنگ و خونریزی در کشورمان نیانجامیده، این اصل کلی است که روسیه تشنج در مرزهای خود را تحمل نخواهد کرد؛ فردا چه پیش می‌آید؟! اگر در یکی از همین فرداها ملاحظات استراتژیک «تغییر» کرد، سرنوشت ملت‌هائی که اینچنین به «سادگی» در دامان جنگ فرو می‌افتند چه خواهد بود؟ مسلماً جهت دستیابی به پاسخ‌هائی در خور، نمی‌توان به سخنرانی‌های ریاست جمهوری ایالات متحد و همکاران‌ آمریکائی و غیرآمریکائی‌اش تکیه داشت؛ اینان همگی در چارچوب بحران‌ سیاسی‌ای سخن می‌گویند، که سایة شکست نظامی آمریکا می‌تواند در ساختارهای حاکمیت و محافل مختلف آمریکائی در داخل خاک ایالات متحد، و در جریان انتخابات آتی ریاست جمهوری به دنبال آورد. در این «بیانات»، بر خلاف ظاهر، کسی از منطقة خاورمیانه و نیاز ملت‌ها به صلح و آرامش سخنی بر زبان نخواهد راند!



۶/۰۵/۱۳۸۶

آمریکا در راه سوم!



عراق به تدریج در دامان گردابی از بحث‌های ضد و نقیض و فراگیر سیاسی گرفتار می‌آید. مالکی، نخست وزیر فعلی دولت اشغالگر، یا آنطور که رسانه‌های حکومت اسلامی ترجیح می‌دهند، المالکی، اینک لبة تیز حملات خود را متوجة سخنگویان حزب دمکرات آمریکا و وزیر امور خارجة فرانسه کرده! جای تعجب بسیار است، چرا که به احتمال زیاد، در آیندة نزدیک همین مالکی، حتی اگر قدرت را هم ترک گوید، در صورت باقی ماندن در ساختار سیاسی حاکمیت عراق می‌باید با این «حزب» حشر و نشر و گفت و شنود سیاسی برقرار کند. شرایط «ضدونقیضی» از این دست نشان می‌دهد که می‌باید مشکل را در ابعاد دیگری مورد بررسی قرار داد، چرا که در این مورد ویژه، برخورد مستقیم راهگشا نیست! چگونه مالکی به خود اجازه می‌دهد حامیان اصلی حاکمیت فعلی عراق ـ سیاستمداران ایالات متحد ـ را اینچنین مورد انتقاد و حمله قرار دهد؟ آیا وی و دوستان سیاسی‌اش، خارج از همین سیاستمداران، حامیان دیگری در اختیار خواهند داشت؟ این سئوال در شرایطی مطرح می‌شود که ارتش آمریکا علناً برنامه ریزی جهت خروج آنی از عراق را نیز متوقف کرده!

جواب شاید آنقدرها که به نظر می‌آید دشوار نباشد، چرا که در بطن روابط منطقه‌ای، زمانی که ارتش‌های آمریکا، انگلستان و نهایت‌امر غرب را از میدان سیاست بازی‌ها خارج کنیم، بازیگران زیادی باقی نخواهند ماند. در این منطقه، خارج از غرب، فقط می‌توان از روسیه، چین و احتمالاً هند به عنوان قدرت‌هائی‌ سخن گفت که امکان سیاستگذاری خواهند داشت! ولی فراموش نکنیم که هنوز مالکی و همکاران وی به سرنیزة ارتش آمریکا تکیه کرده‌اند. به دلایل بسیار و در عمل، اینان حامی دیگری جز آمریکا نمی‌توانند داشته باشند! حملة ارتش آمریکا به عراق یک واقعیت تکاندهندة قرن معاصر باقی خواهد ماند، برندة اصلی این «نبرد» نیز، نه آمریکا که قدرت‌های دیگر استعماری خواهند بود، و بدنامی ابدی در این میانه، مستقیماً دامان غرب، خصوصاً ایالات متحد را خواهد گرفت. بدنامی‌‌هائی که رسوائی تاریخی به همراه خواهند آورد، و نتیجة عمل‌کردهای‌ غرب در به قدرت رساندن امثال مالکی در عراق است. اینهمه برای آنکه تصریح کنیم که، منطقاً هیچ قدرت منطقه‌ای، از حاکمانی که اینگونه، و با سرنیزة ارتش آمریکا در عراق به قدرت رسیده‌اند، حمایت صورت نخواهد داد. در نتیجه، علیرغم موضع‌گیری‌های «عجیب» و غریب مالکی، حامیان اصلی وی را همچنان می‌باید در واشنگتن جستجو کرد.

حال چرا این موضع‌گیری‌ها از جانب عراق اصولاً صورت می‌گیرد؟ اگر احتمال توافقات قدرت‌های بزرگ را، با سیاست‌های حاکمان فعلی عراق کنار بگذاریم، می‌باید نتیجه گرفت که این موضع‌گیری‌ها بر بستر سیاست‌های داخلی آمریکا رشد می‌کند. سیاست‌هائی که به دلایل بسیار گسترده از شکنندگی و حساسیت فراوان برخوردار شده‌اند؛ نخست اینکه، بجای «اعتبارات» و «افتخارات»، ماجراجوئی‌های ارتش یانکی‌ها در عراق، برای آمریکا یک شکست نظامی در ابعاد جهانی به ارمغان آورد؛ در درجة دوم، صف متحدان ایالات متحد از این ماجراجوئی و عواقب آن به شدت متشنج شده، و از نظر سیاسی بحران فزاینده‌ای بر تمامی کشورهای بلوک غرب سایه انداخته؛ و نهایت امر، همانطور که پیشتر نیز گفتیم، برندگان واقعی این «ماجراجوئی» را، نه در آمریکا و اروپای غربی، که در دیگر کشورها می‌باید جستجو کرد ـ در فهرست این کشورها الزاماً نام همیاران و همکاران کاخ‌سفید را هم نمی‌توان یافت!

در مورد شکست نظامی آمریکا در ماجراجوئی‌ عراق مطالب زیادی در دسترس داریم، برعکس، در مورد تلاطم ایجاد شده در بطن دول غربی مطالب کم‌تر است. به طور مثال در اینمورد می‌توان به سفر کوشنر به بغداد اشاره کرد. اگر چند روز پیش، وزیر امور خارجة فرانسه، تحت عنوان چرخ پنجم ارابة جنگی پیمان آتلانتیک شمالی، در دیداری سه روزه از عراق به خود اجازه می‌دهد، رسماً استعفای مالکی را «خواستار» شود، همین وزیر امور خارجه، پس از بازگشت به پاریس به دلیل انتقادات تند مالکی، در برابر خبرنگاران مجبور به «عذرخواهی» از وی می‌شود! البته این مسئله را در مطالب پیشین مطرح کردیم که قبل از این «عذرخواهی» دیپلماتیک، شخص جرج بوش نیز «تغییر» موضع می‌دهد و از مخالفت با مالکی به «تقدیر» از خدمات وی مشغول می‌شود!‌ برای آنان که با ابعاد استراتژیک بحران عراق آشنائی دارند، از روز هم روشن‌تر است که مالکی، در مقام نخست‌وزیر دولت اشغالگر، در شرایطی نیست که برای کوشنر «تعیین» تکلیف کند. از طرف دیگر، برنارد کوشنر در رابطة مستقیم با سیاست کاخ‌سفید اجازة ورود به عراق را یافته، اگر آمریکا از حضور وی حمایت کرده، از موضع‌گیری‌های سیاسی وی نیز قرار بوده همانقدر «حمایت» صورت گیرد. اگر امروز حزب سوسیالیست فرانسه پیراهن عثمان بلند کرده، و اظهارات کوشنر را در بغداد تحت عنوان اظهاراتی «آماتور» و «غیرمسئولانه» محکوم می‌کند، فقط و فقط از روی ظاهرسازی است؛ این حزب که چون همزاد «بریتانیائی‌اش» ـ حزب کارگر ـ یکی از وابسته‌ترین احزاب سوسیالیست اروپای غربی به آمریکاست، به صراحت می‌دانسته که کوشنر در بغداد چه‌ها خواهد گفت! و به احتمال زیاد، کادرهای رهبری «حزب» از این موضع‌گیری حمایت مستقیم به عمل آورده بودند. ولی پر واضح است، زمانی که «بحران» به خیمة سیاست‌بازان می‌تازد، نخست گردنگیر نوکران و پادوها خواهد شد.

در سایة «بحران عراق»، همانطور که شاهدیم «بحرانی عمیق» گریبانگیر دولت‌های غربی شده. می‌توان به صراحت دید که در آئینة «بحران عراق»، دولت انگلستان عملاً به تدریج اعتبار جهانی خود را از دست می‌‌دهد، و بر اساس اظهارات «کارشناسان» دولتی که در روزی‌نامه‌های کثیرالانتشار انگلستان در صدها هزار نسخه همه روزه به چاپ می‌رسد، دولت نه در عراق می‌تواند امیدی به پیروزی داشته باشد، و نه در افغانستان چشم‌اندازی روشن در برابر خود می‌بیند! از طرف دیگر، دولت آلمان به عنوان یکی از ثروتمندترین و «غیرسیاسی‌ترین» دول غربی، خود تبدیل به ساختاری وابسته به مسکو شده! و فعالیت‌های سیاسی آلمان، علیرغم حضور هزاران سرباز اشغالگر آمریکائی و انگلیسی در این کشور، فقط در رابطه با خطوط استراتژیک مسکو «معنا» و «مفهوم» پیدا کرده! در این میان، کشور فرانسه همانطور که شاهدیم، عملاً از «نعمت» برخورداری از وجود ذیجود یک «دولت» بی‌نصیب می‌ماند!

آنچه امروز در این کشور در رأس امور «اجرائی» قرار گرفته، در سنت تاریخی و سیاسی کشور فرانسه، نمی‌تواند نام «دولت» بر خود بگذارد. شکل‌گیری دولت در تاریخ فرانسه، بر پایة سنتی سیاسی و تاریخچه‌ای دمکراتیک صورت می‌گرفته است، و در این راستا دولت‌ها هر کدام نمایندگان «خطوطی» سیاسی‌ و «ایدئولوژی‌هائی» مشخص بوده‌اند. نقش دولت‌ها در جامعة فرانسه بیش از آنچه در مفهوم «تدارکات‌چی» بنیادها و تشکیلات معنا دهد، در مقام «فراهم‌آورندگان» زمینة به ارزش گذاشتن تفکرات ویژة فلسفی و تاریخی معنا می‌داده. چنین نقشی امروز عملاً در فرانسه به تعطیل در آمده، و دیواره‌های نظری و فلسفی مختلف در تداخلی «آزاردهنده»‌ قرار گرفته‌اند، این امر، زمینه‌ساز تزلزل سنت‌های دمکراتیک سیاسی در این کشور خواهد شد. فرانسه، تا فرو رفتن در یک بحران سیاسی عمیق راه‌ درازی در پیش ندارد.

در چنین نگرشی است که می‌توان ابعاد مختلف «مصائب» کاخ‌سفید را در بحران عراق به صراحت مشاهده کرد. تا چند روز پیش، جرج بوش، همانطور که پیشتر گفتیم عملاً قصد خروج از عراق را داشت؛ و همانطور که دیدیم، نتوانست! در همین راستا، مواضعی را که در این «جابجائی» قدرت، هر کدام از احزاب عمدة آمریکا و اروپا، قرار بوده به «تصرف» در آورند، همگی «نقش بر آب» می‌شود! کوشنر به دلیل اظهارات و سفر خود به بغداد، مسخرة خاص و عام شده، از دولت دست‌نشاندة مالکی «عذرخواهی» می‌کند! مالکی که «دشمن» جرج بوش معرفی می‌شد، یکباره «معبود» کاخ‌سفید از کار در می‌آید، سخنان «آمرانة» مقتدی‌صدر، «روحانی» تندروی عراقی نیز که «عطر» قدرتنمائی در صحنة سیاست کشور از آن به مشام می‌رسید، تبدیل به حکایاتی مسخره می‌شود، و ... حتی «بازی» مضحک و تکراری «بحران بازارهای مالی»، که در چنین بزنگاه‌هائی در عمل زمینه‌ساز انتقالات مالی‌اند، پس از چند روز مسکوت می‌ماند. «بحران‌های» مالی از این دست، در عمل، به معنای فراهم آوردن نقدینگی‌هاست، نقدینگی‌هائی که در مجاری‌ مشخصی تزریق می‌شود، و زمینه‌های مالی مناسب را جهت اعمال سیاست‌های نوین مهیا می‌کند. ولی اگر سیاست نوینی در کار نباشد، این گونه «بحران‌های» مالی، همانطور که دیدیم، با سرعتی چشم‌گیر فلسفة وجودی خود را از دست می‌دهند.

آمریکا، با آنچه در اختیار دارد، نمی‌تواند از زورآزمائی‌ای که در منطقة خلیج‌فارس پیش روی دارد، «پیروز» پای بیرون گذارد. گزینه‌های انسانی ایالات متحد، از شمار دو بیرون نیست؛ قبول حضور ملت‌ها، و یا قبول باخت در برابر سیاست قدرت‌های منطقه‌ای! قبول حضور منافع ملت‌ها در ارتباط‌شان با ایالات متحد، و یا قبول شکست در برابر قدرت فزایندة روسیه، چین و هند! ولی هر فردی حتی با شناختی قلیل از سنت‌های سیاستگذاری در آمریکا می‌تواند پیش‌بینی کند که این کشور بجای گزینه‌های بالا، که آنان را انسانی عنوان کردیم، پای به میدان بحران‌سازی‌های سیاسی خواهد گذاشت؛ این دولت نه همکاری با ملت‌ها را قبول خواهد کرد، و نه شکست را! سعی آمریکا، همچنان که تاریخ به ما آموخته، بر ایجاد شکاف در میان قدرت‌های منطقه‌ای متمرکز خواهد شد؛ سیاستی که سال‌ها پیش در ارتباط با چین و روسیه توانست سیطرة ایالات متحد را بر شرق و جنوب شرق آسیا، برای دهه‌ها تضمین کند. ولی یک سئوال هنوز بی‌جواب می‌‌ماند، آیا قدرت سیاسی، نظامی و خصوصاً عقیدتی ایالات متحد و شرکایش، در شرایط فعلی، به این کشور اجازه می‌دهد چنین موضع‌گیری‌هائی را به سرانجام برساند؟ پاسخ به این سئوال، حداقل تا آنجا که به شرایط همیاران و شرکای ایالات متحد مربوط می‌شود، صراحتاً «منفی» است!