۸/۰۶/۱۳۸۵

مهرورزی با افغان‌ها!



از تهران خبر می‌رسد که گروه‌هائی متشکل از نیروهای انتظامی، دادستانی و بازرسان وزارت کار از امروز (شنبه) به «شناسائی» ‌مراکز فعالیت اتباع خارجی «نفوذ» کرده، کارگران «غیرقانونی»‌ افغان را تحت تعقیب پلیس قرار می‌دهند، دستگیر کرده و به افغانستان اخراج می‌کنند! خواندن این خبر، لرزه بر اندام هر انسانی می‌اندازد؛ چگونه یکی از «مهاجرترین» ملت‌های جهان که طی 28 سال گذشته بیش از 7 میلیون آواره، مهاجر، فراری و ... به جامعة جهانی «تقدیم» کرده، در درون مرزهای خود با «آوارگان» ملت‌های دیگر رفتاری اینچنین «حیوانی» می‌تواند داشته باشد؟ از آنان که در اتاق‌های گرم و نرم خود چنین قوانینی وضع می‌کنند باید پرسید، چه کسی از روی میل و رغبت، و با رضای خاطر، میهن خود را به مقصد مکانی ناشناخته و نامأنوس ترک گفته، که اینک در حکومت بی‌آبروی اسلامی، حکومتی که عملاً فاقد قوانین «کار» و «کارگری» است، و کارگر در بطن آن خود را در دورة جهالت صدر اسلام می‌یابد، پلیس می‌باید اجازه یابد که کارگر را تحت تعقیب نیز قرار ‌دهد؟

اگر به این خبر «بی‌اهمیت»، چند خبر دیگر را نیز همزمان اضافه کنیم، برخورد رسانه‌ای و تبلیغاتی حاکمیت اسلامی را بهتر درک خواهیم کرد. چرا که در راستای همین «خبررسانی‌ها» مطلع می‌شویم که پس از خروج وزیر «رفاه» از کابینة «مهرورزی»، وزیر «تعاون» نیز پست خود را رها کرده، کابینة احمدی‌نژاد را ترک می‌کند. به هیچ عنوان تصادفی نیست که امروز شاهد خروج وزرائی از این کابینه باشیم که فرضاً ارتباط اندام‌وارتری می‌باید با برنامه‌های «اجتماعی» همین دولت داشته باشند! دولتی که با شعاری دهان‌ پر کن: «آوردن پول نفت بر سر سفرة ملت»، کار خود را شروع کرد! دولتی که رسماً گرانی را امروز «شایعه» معرفی می‌کند، و در یک بعد از ظهر پائیزی بناگاه تصمیم می‌گیرد بدون هیچگونه تشریفات اداری، پیش‌بینی‌های تشکیلاتی و برخوردهائی قانونمند، 4 روز تمام مملکت را به «تعطیل» کشاند! ایندولت در هنگام دست یازدیدن به چنین «ترک‌تازی‌هائی»، که در واقع خودشیرینی در بارگاه محافل «اسلام‌گرای» آمریکائی باید تحلیل شود، و در راستای به ارزش گزاردن «جشن» عید فطر در تقابل با عید نوروز صورت می‌گیرد، ظاهراً یک «عامل» کوچک را کاملاً فراموش کرده: ملت ایران را!

هماهنگی این «رخدادها» به هیچ عنوان اتفاقی نیست، و باز هم اتفاقی نیست که در همین گیرودار، فریاد بگیر بگیر «افغانی‌ها» از دهان همین هیئت دولت بیرون می‌آید. بله، جناب آقای احمدی‌نژاد! مشکلات کشور ایران، همین چند کارگر و کشاورز آوارة افغانی بودند که برای فرار از جنگی که ابرقدرت‌های منطقه در خانه و کاشانه‌اشان به راه انداخته‌اند در حلبی‌آبادها، حاشیه‌های شهری و کارگاه‌های نجاری، بدون بهره‌وری از هیچگونه پوشش درمانی، بیمة سوانح کاری، بازنشستگی، و ... مشغول جان کندن در «بهشت‌اسلامی» جنابعالی و رهبر «عالیقدر» شما هستند! با گرفتن این چند «خاطی»، مشکلات اینکشور هم حل خواهد شد، و شما می‌توانید بار دیگر در برابر دوربین‌های تلویزیون «اسلام‌پناه‌اتان» به ملت ایران بگوئید: «مرغ گران نشده!»

ایرانیان صبر «کبیر» دارند، یعنی هر ملتی بجای ما بود با این پیشینة تاریخی بلااجبار، همان صبر کبیر را پیشه می‌کرد. شوارتزنگر، هنرپیشه‌ای که فرماندار ایالت کالیفرنیا شده، در مصاحبه‌ای ابراز داشته، «اگر در صدد دوز و کلک به ایرانی باشید، به صورتی حرفه‌ای با شما برخورد خواهد کرد!» بی‌دلیل نیست که امروز پس از گذشت 28 سال از «برکت» این حکومت، تمام ملت ایران از «اطلاعاتی‌های رژیم» گرفته، تا مسلماً نزدیک‌ترین افراد به شخص «رهبر» در این «پوسیده حاکمیت» همگان انقلابی شده‌اند. گویا خدمة جان بر کف این حاکمیت هم قصد آن دارند که به قول آقای «شوارتزنگر» به صورتی حرفه‌ای «عمل» کنند! ولی آقای شوارتزنگر ایرانی نیست و نمی‌داند که، «ایرانی در ارتباط با ایرانی، خیلی خوب می‌داند که اگر به دوز و کلک متوسل شده باشد، جزایش چیست!»

به ایندولت «ابد مدت» که فقط جهت سر و سامان دادن به امور ارتش آمریکا در خاک عراق کاخ ریاست حکومت اسلامی را به قدوم خود مزین کرده باید گفت، «دست از سر آوارگان بخت برگشتة افغان بردارید!» با این مانورهای بچگانه نمی‌توانید واقعیات اجتماعی اینکشور را از چشم شهروند ایرانی پنهان نگاه دارید؛ افغانی بینوا اگر چه به نظام اقتصادی «اسلامی» شما، به خود شما و امثال شما خدمت کرده، و اگر «بی‌مزد» و یا «کم‌مزد» در کارگاه‌های‌تان جان کنده و کار کرده تا «خر» اسلام شما از پل بگذرد، نخواهد توانست واقعاً حق شما و دوستان‌تان را کف دست‌تان بگذارد؛ برای اینکار باید بیائید سراغ ما ایرانیان، ما که حق‌تان را همانطور که «شوارتزنگر» می‌گوید، «واقعاً» کف دست‌تان می‌گذاریم. ولی از آنجا که گذار پوست به دباغ‌خانه‌ است، اگر روزی برای «گدائی» سوراخ موشی روی به همین افغانستان آوردید و پناهی خواستید، رفتار امروزتان را با «افغانی‌ها» از یاد مبرید، چرا که در فرهنگ ما ایرانی‌ها، «فراموشکاری» جزایش از همه چیز شدیدتر است.


۸/۰۵/۱۳۸۵

پایان تاریخچة استعماری



از قدیم و ندیم گفته‌اند، «مارگزیده از ریسمان سیاه و سپید می‌ترسد»؛ ولی برای ما ایرانیان، ملتی که به معنای واقعی کلمه مارگزیده هستیم، ریسمان سیاه و سپید نه تنها حکم مار، که حکم چند دهة دیگر سرافکندگی، سرکوب و درماندگی خواهد داشت. امروز با کمی دقت در احوال آنچه در جهان سیاست داخل و خارج می‌گذرد، هر نان‌حلال خورده‌ای از خود خواهد پرسید، «در پس پردة سیاست ایران چه خبر است؟» ولی متأسفانه، این سئوال را کسی «پاسخ» نخواهد داد؛ نخست به این دلیل که آنان که «مطلع‌اند» خود از دور دستی بر این آتش گرفته‌، در انتظار «پاداش‌هایشان» دقیقه شماری می‌کنند، و مسلماً از چند و چون آن ملت را خبر نخواهند کرد. از سوی دیگر، آنان که از این «خوان یغما» همچون ما بی‌نصیب‌اند، می‌باید صرفاً‌ بر اساس حدس و گمان، و با تکیه بر استنتاج‌هائی «منطقی» از رخدادها، در پی کشف «حقایق» باشند. و همه می‌دانیم که کشف حقایق در جهان پر تلاطم سیاست به هیچ عنوان از موضع یک ناظر بی‌طرف کاری سهل و آسان نیست.

ولی چه باید کرد؟ دست روی دست بگذاریم و منتظر بمانیم که در انتهای این خط سیاستگذاری پنهان، باز هم آخرین گروهی که از جریانات «پشت‌پرده» با خبر می‌شود «ملت ایران» باشد؟ باز هم تا چشم بر هم زنیم، همة مهره‌های شطرنج سیاست کشور را اجنبی با کمک وطن‌فروشانی بر ما حاکم کند که از ایرانیت «ظاهری» بیش ندارند؟ باز هم آخرین‌هائی باشیم که «خردجال‌هائی»‌ نظیر حاج‌روح‌الله، خاتمی و دیگران را با انگشت نشان دهیم و بگوئیم، «مردم آگاه باشید! جو فروشان گندم نما هم اینان‌اند؟» اگر در گذشته چنین شد، اینبار نباید چنین شود، چرا که اگر ملت ایران بار دیگر آرایش تحمیلی مهره‌های سیاسی کشور را بدون آگاهی و اعمال نظری دمکراتیک و فراگیر‌ «قبول» کند، فقط می‌تواند بر دوره‌ای دیگر از اسارت، فقر و سرکوب خود صحه گذارد! چرا که تجربه کردیم و دیدیم که با نظم استعماری، آنزمان که سازمان یافت، دیگر نمی‌توان جنگید، و اگر پای در این مرداب گذاردیم، جز قبول شرایط حاکم هیچ نمی‌توان کرد.

امروز شاهدیم که جناح‌های مختلف سیاسی در قلب نظام حاکم بر ایالات متحد، بر سر تقسیم غنائم در کشور ایران به جان یکدیگر افتاده‌اند. گذشته از آنچه «بحران‌هسته‌ای» لقب گرفته، که در واقع، زمینة گفتگو و چانه‌زنی‌های سیاسی در محافل مختلف جهانی جهت «تقسیم عادلانه» ثروت‌ کشور ایران میان قدرت‌های استعماری است، موضع‌گیری‌های رسانه‌ها، دولت احمدی‌نژاد، و آتش‌بیاران معرکة «اربابان‌استعمار» به صراحت نشان می‌دهد که آیندة سیاسی کشور در چند گاه آینده «رقم» خواهد خورد. سفر آشکار و پنهان «مقامات» ایالات متحد به تهران، که آخرین نمونه‌اش جناب آقای رابین بودند، نشان می‌دهد که گفتگوهائی در پس پرده در جریان است. آقای رابین، که به گفتة سایت‌های خبری ایالات متحد برای دیدار «خواهر زن» محترمه‌اشان به تهران رفته‌اند، معلوم نیست از این سفر، برای حاکمیت آمریکا چه سوغاتی به ارمغان خواهند آورد!

از سوئی، تا چند روز دیگر شاهد حضور سردار «فریبکاری» ـ سیدمحمد خاتمی ـ در کشور انگلستان هستیم. و در شرایطی که دولت احمدی‌نژاد، آنچنان در مسیر سرکوب ملت ایران پیش می‌تازد که حتی در زمان حیات حاج‌روح‌الله نیز ‌سابقه نداشته، سردار فریبکاری می‌باید به یمن یک «سخنرانی»، خارج از تمامی وابستگی‌هایش به یک هیئت حاکمة خونریز، سرکوبگر و فاشیست، از دانشگاهی در کشور انگلستان «دکترای افتخاری» نیز دریافت کند! اگر این یک توطئه بر علیه ملت ایران نیست، هر نامی که دوست دارید برای آن انتخاب کنید!

از زمانی که برنامه‌ریزی‌های مضحک «قهرمان‌سازی» در تهران آغاز شد، و افرادی با پرونده‌هائی چندین و چند ساله از خدمات شایستة امنیتی، از درون حکومت اسلامی، سر از اروپا در آورده، نویسنده، طنزنویس، وبلاگ‌نویس، هنرمند و غیره شدند، و محافل پنهان و آشکار استعماری با حمایت از اینان هر روز صفحه‌ای به صفحات «فضیلت‌های» فرضی‌شان اضافه کرده‌اند، دیر زمانی نمی‌گذرد. ولی چشمان‌مان را باز نگاه داریم، چرا که اینان، این «روسپیان»‌ جهان استعمار تنها مهره‌هائی نیستند که برای فروپاشاندن منافع ملت ایران به صفحة شطرنج سیاست آورده شدند؛ مهره‌هائی بسیار پرشمارتر از اینان در صفوف دیگری دست‌اندرکاراند! نام‌هائی گاه آشنا، و گاه ناآشنا که فاصلة میان سایت‌های سازمان‌های اطلاعاتی رژیم فاشیستی آخوندی و سایت‌های «دمکرات»، «لیبرال»، «چپ» و غیره را یک‌شبه طی کرده‌اند! بی‌شک استعمار اینبار نیز در جستجوی یک «صورت‌بندی» جادوئی است، از همان نوع که نهایت امر به غائلة 22 بهمن رسید، از همان نوع که تمامی ملت ایران، از ساواکی گرفته تا درباری، از آخوند گرفته تا توده‌ای و ... یک‌شبه «انقلابی» شدند! اگر آنچه را که امروز می‌گذرد قبول کنیم، باید اذعان داشت که اگر اینهمه «نویسنده»، «فیلسوف»، «صاحب‌نظر»، «حکومتی»، «اطلاعاتی» و ... با این حکومت استبدادی اسلامی مخالف بوده‌اند، 28 سال حاکمیت نکبت‌بار آخوند، بازاری، خرده‌کاسب، لات و چاقوکش را چه کسانی بر تاریخ ملت ایران تحمیل کردند؟

امروز شاهدیم که پس از موضع‌گیری‌های جیمی کارتر، آدمکشی که جنگ خونین بیروت فقط یکی از «شاهکارهای» سیاسی او به شمار می‌آید، و اظهارات ایشان در مورد «نژاد پرست» بودن حاکمیت اسرائیل، سگ‌های دست‌آموز، «ایرانی‌نما»، و درندة حاکمیت آمریکا، روی خطوط اینترنت در قالب «مقالات»، در حمایت و یا تکذیب این «مردک» آدمکش، دندان به یکدیگر نشان می‌دهند. باید پرسید دعوا بر سر چیست، بر سر جیمی کارتر؟ مسلماً خیر! دعوا بر سر خوان نعمت این ملت غارت شده است، خوانی که هر یک از این سگان هار در رویاهایش بر سر آن، شکم کارد خورده‌اش را می‌چراند! باید از این «نویسندگان»‌ پرسید، آیا ایرانی در شرایطی قرار گرفته که «نگران» و «دل‌واپس» کشور اسرائیل و یا ملت فلسطین باشد؟ و اظهار نظر به نفع این و یا آن یک کند؟ به نفع اسرائیلی که گویا یک «دمکراسی» است، و یا فلسطینی که گویا دارائی ملت ایران را هم به زعم بعضی «غارت» کرده؟ ایرانیان نیک می‌دانند که توان مالی و موجودیت این کشور را چه کسانی به غارت ‌برده‌اند، و همین ایرانیان می‌داند کسانیکه تحت عنوان قلمی کردن «مقالات»، آدرس عوضی می‌دهند، جملگی نوکران همین آمریکا هستند!

ایرانی به حکم تاریخ، اینبار در مسیری گام نخواهد نهاد که استعمار آنرا در تاریخ برایش «محتوم» تلقی کرده. با فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد، ایرانی این کشور را از چنگال استعمار و نوکران رنگارنگ آن آزاد خواهد کرد. آن‌ها که باور ندارند، آن‌ها که نمی‌خواهند چنین روزی را به چشم ببینند، بدانند که این مهم جامة عمل خواهد پوشید؛ و ما ایرانیان به آیندگان‌مان خواهیم گفت که در چنین روزهائی بود که تاریخ استعماری در این مملکت برای همیشه ورق خورد!


۸/۰۴/۱۳۸۵

واپسین دیوار!



تاریخ «رسمی» در ایالات متحد، یعنی تاریخی که نگارش آن به عهدة گروه‌های دانشگاهی وابسته به دولت است، هنگام سخن گفتن از دوران پرزیدنت جیمز مونرو، و وزیر امور خارجة معروف وی، جان‌کوینسی آدامز، در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، در سال 1815، پس از پایان جنگ‌های معروف به «جنگ‌های ناپلئونی» که سراسر اروپا را به لرزه در آورد بود، کشورهای آمریکای لاتین یکی پس از دیگری از چنگال نظارت‌های استعماری اروپای کاتولیک می‌گریختند؛ جهانی نوین در حال شکل‌گیری بود.

در این دوره شاهد اوج‌گیری مبارزات «برناردو اوهیگینز» در کشور شیلی، سیمون بولیوار در ونزوئلا، و دیگر جنبش‌های «استقلال‌طلبانه» در بطن آمریکای لاتین هستیم. و کاملاً قابل پیش‌بینی می‌بود که جنبش‌های استقلال‌طلبانة قارة آمریکا، جهت برخورداری از حمایت‌های سیاسی و نظامی به ایالات متحد روی آورند، به کشوری که گویا روزگاری با شکست امپراتوری انگلستان «استقلال» خود را به دست آورده!

ولی مونرو بر خلاف آنچه حکم تاریخ بود عمل کرد، و در راستای حمایت از مواضعی امپریالیستی که بعدها جزئی تجزیه‌ناپذیر از خمیرة حاکمیت منفور ایالات متحد شد، نه برای حفظ استقلال و گسترش آزادی‌های سیاسی و مدنی در بطن آمریکای لاتین که صرفاً جهت جایگزین کردن دولت ایالات متحد با دولت‌ها و محافل اسپانیا، پرتغال و انگلستان فروریخته، به «دکترینی» جان داد که بعدها آنرا «آموزة مونرو» خواندند.

بر اساس این «آموزه»، خارج از هر آنچه «ملاکتابی‌‌ها» در «دکان‌های» دانشگاهی آمریکا بلغور کنند، یک واقعیت استراتژیک به اصلی اساسی تبدیل شد: «گسترش مرزهای ایالات متحد در همان نقطه متوقف ماند!» ایالات متحد، کشوری که مرزهایش را فلاسفة پیشرو در دهه‌های نخستین کشف قارة آمریکا، از اقیانوس‌ها به اقیانوس‌ها می‌رساندند، دیگر مجموعة گسترش پذیری به دیگر مناطق نبود؛ این دولت، که بر اساس یک فریب تاریخی شکل گرفته بود، «فریبی» به نام آزادی یک ملت از چنگال امپراتوری انگلستان، با این عمل ماهیت واقعی خود، و وابستگی بنیادهای «پروتستان‌های سپیدپوست» حاکم بر آمریکا را به نظام بانکی کشورهای انگلستان و هلند، از همانروز آشکار کرد!

بنا بر همین «آموزه» و بر اساس قوانینی نانوشته، مهاجران وابسته به دیگر فرهنگ‌ها و خاستگاه‌ها به صورت منظم در «مهد آزادی» پروتستانتیسم «سپیدمسلک» سرکوب می‌شدند، و برای آنکه شاهد حضور فعال این مهاجران در صحنة سیاست و اجتماع ایالات متحد باشیم، می‌بایست دهه‌ها انتظار می‌کشیدیم. و آخرالامر، صرفاً به دلیل بحران‌های شدیدی که جنگ‌های اول و دوم جهانی به همراه آورد، و شکل‌گیری «اردوگاه سرمایه‌داری» در تقابل با «بولشویسم» بود که، جهت حضور دیگر طبقات مهاجر «وسائلی» مهیا شد: «تشکیل‌ باندهای مافیائی ایتالیائی در مراکز شهری شرق»، شکل‌گیری دستجات هنرمند و فلاسفة یهودی‌الاصل، و آنچه بعدها «موطن ایرلندی»‌ نامیدند و همگی آنان ملغمه‌ای شدند از آنچه بعدها حزب به اصطلاح «چپ‌گرای» دمکرات از آن سر بیرون آورد!

بی‌دلیل نیست که امروز، پس از فروپاشی کمونیسم جهانی، آقای جرج والکر بوش، رئیس جمهوری که شاید یکی افراطی‌ترین فاشیست‌ها‌ در تاریخ آمریکا به شمار آید، با بازگشتی تماشائی به دوران مونرو، قصد آن دارد که رخدادهای تاریخی را «میانبر» زده، و با فرمان احداث دیواری «ننگین» خاطره‌ای ننگین‌تر را از نو زنده کند! این «دیوار» که سرزمین مکزیک را از ایالات متحد جدا می‌کند، می‌باید فرضاً از ورود «مهاجران» به کشور «مهاجران» جلوگیری کند! ولی همچون دیوار برلین و همانند دیواری که امروز سرزمین‌های اشغالی و دولت اشغالگر اسرائیل را از مردم منطقه جدا کرده، صرفاً دیواری است که حاکمیت‌های فروپاشیده جهت حفظ موجودیت پوشالی خود بر پا خواهند کرد، «موجودیتی» آنچنان پوشالی که چنین دیواری صرفاً می‌تواند حکم تأئیدی بر محکومیت‌ تاریخی‌اش شود!

آمریکا، این سرزمین «رویاهای» شیرین مهاجران، که امروز پس از افتضاحات مالی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، نظامی، انتظامی و ... بیش از پیش ماهیت واقعی‌اش نمایان می‌شود، اینک برای حفظ آنچه در تعریف بنیادهای فروپاشیدة آنگلوساکسن‌های حاکم، «آمریکائی بودن» لقب گرفته، دست به دامان خشت و گل شده است! کدام دیوار، در تاریخ بشر، از حرکت محتوم تاریخ جلوگیری کرده، که اینک مشتی «گاوچران» می‌خواهند «فرهنگ» خود را در پناه یک «دیوار» از تعرض کسانی مصون دارند که در واقع می‌باید خون جدید در رگ‌های همین فرهنگ‌ و در ساختارهای همین سرزمین باشند؟ باید به سیاستگذاران محترم کاخ‌سفید یادآوری کرد که، «دیوارها» در تاریخ بشر جز «ننگ» و «نفرت» برای ملتی که در قفای آن پناه گرفتند به همراه نیاورد؛ حتی دیوار چین نیز، نه چینی‌ها، که مهاجمان سرزمین چین را در آغوش خود جای داد!

۸/۰۱/۱۳۸۵

از چاله به چاه!



در میان اطباء مثلی است که می‌گوید، «تشخیص مرض، نیمی از درمان است!» این سخن مسلماً در علوم دقیقه کاملاً درست است؛ حتی اگر از منطق «متعارف» نیز نخواهیم پیروی کنیم، تجربیات مختلف «عینی» نشان داده که اگر «درد» را نشناسیم، ارائة درمان غیرممکن است. روزی یکی از استادان در کلاس درس با خنده گفت، «شما دانشجویان عادت کرده‌اید، مسئله دریافت کنید و راه حل ارائه دهید، ولی در زندگی واقعی کار اصلی شما یافتن مسائل است. کسی صورت مسائل از پیش نخواهد داد!» این سخن در علوم‌دقیقه کاملاً صحت دارد، ولی در علوم اجتماعی می‌توان گفت که حتی «بیشتر» صحت دارد! چرا که لابراتوار علوم اجتماعی محیطی است کاملاًّ غیرقابل کنترل، محیط علوم‌ اجتماعی صحنة جوامعی است که هر دم رنگ می‌بازد، هر دم حال و هوای جدیدی می‌گیرد، و بیننده می‌باید هر صبحدم خود، و سلاح‌های «تحلیلی» خود را با انواع رفتاروکرداری اجتماعی هماهنگ کند که نتیجة امتزاج میلیاردها عامل غیرقابل پیش‌بینی‌اند، عواملی که می‌تواند از تغییرات جوی تا اقتصاد جاری و مالی جامعه را در بر گیرد.

در تأئید این نقطه نظر می‌توان به یکی از کتاب‌های تاریخ معاصر ایران به قلم هما ناطق اشاره‌ کرد، که در آن بحران سیاسی‌ای که منجر به شکل‌گیری انقلاب مشروطه شده بود، به نحوی از انحاء نتیجة اجتماعی «شیوع» بی‌سابقة بیماری وبا در ایران معرفی می‌شد. این «نتیجه‌گیری» تاریخی هم می‌تواند درست باشد، و هم می‌تواند کاملاً غلط باشد، ولی یک اصل را نمی‌توان فراموش کرد، مسائل مختلف یک جامعه، در ابعاد اجتماعی، سیاسی، مالی و اقتصادی، در بافتی تنگاتنگ با یکدیگر قرار دارند و شناخت این بافت، آنقدرها که بعضی می‌انگارند، یا برخی ادعا دارند، سهل و آسان هم نیست.

چند روز پیش، در یکی از سایت‌های اینترنتی دولتی، سخن از چاپ و توزیع شب‌نامه‌هائی در ایران به میان آمده. شب‌نامه‌هائی که گویا در مراسم رسمی نماز میان مردم در نسخه‌هائی فراوان پخش می‌شده است، و در آن‌ها گویا جناح‌ها و دولت‌های پیشین، روحانیت حاکم، و حتی «رهبر» فعلی حکومت اسلامی محکوم شده‌اند، و از دولت احمدی‌نژاد، در قبال معضلات جاری کشور، کاملاً سلب مسئولیت ‌شده است!

این ادعا که مشکلات پیچیدة یک جامعه، صرفاً می‌تواند نتیجة عملکرد چند گروه، چند جناح خاص و یا محافلی «زیرزمینی» و «علنی» باشد، بیننده را به همان «صورت مسئله‌ای» باز می‌گرداند که در بالا آمد. مشکل در جامعة ایران کاملاً شناخته شده است: یک حاکمیت با ادعای برخورداری از حمایت وسیع توده‌ای، اینک نزدیک به سه دهه است که از حل کوچک‌ترین مشکل و معضل همین کشور عاجز مانده. و این سئوال سال‌هاست که بر روی لب‌های داغ‌ ‌بستة توده‌های مردم «خشک» شده: مسئول کیست؟ اینهمه نامردمی، اینهمه فقر، اینهمه سرکوب برای چیست؟ بستن دفتر صدها روزنامه، مجله، ماهنامه، و ممنوع‌الانتشار کردن هزاران جلد کتاب که بارها در کشور چاپ و تجدید چاپ شده‌اند، در مملکتی که عملاً مطلب «خواندنی» حکم کیمیا را پیدا کرده، منافع‌اش به جیب چه کسانی می‌رود؟ مگر در این روزنامه‌های دولتی، و نیمه‌دولتی که نیمی از مدیران و مسئولان‌شان خود از اعضای فعال سپاه، بسیج و سازمان اطلاعات‌اند چه می‌نویسند که اینهمه «نظارت» عالیه لازم آمده؟ چرا مردم را فریب می‌دهید؟ دعوا سر روزنامه نیست، می‌خواهید جو سازی کنید.

بله، اینجاست که باید دید «صورت مسئله»‌ چیست! و بجای دل دادن به متن شب‌نامه‌هائی که «احمدی‌نژاد» را «رابین‌هود» کرده، و روحانیت مزدور شیعة 12 امامی را «دزد و راهزن» قافله، تلاشی کوچک در شناخت «شرایط» کشور از خود نشان دهیم. مسئلة ایران ما، حکومت اسلامی نیست، «آخوند» نیست، این گروه‌های شبه‌نظامی‌ای نیست که با پول نفت یک‌شبه از زباله‌دانی‌ها با تفنگ «ژ3» و مسلسل «یوزی» تریبون‌های جامعه را اشغال کرده‌اند، مشکل بر خلاف آنچه «آیت‌الله فرهیختگی» عنوان می‌کند، «دیکتاتوری» هم‌ نیست؛ مشکل اینجاست که محافل استعماری حاضر نیستند دست از منافع خود در ایران بشویند. و غارت ملت ایران اینک سال‌هاست که بر اساس یک صورت‌بندی اقتصادی از حالت یک «تصاعد عددی» خارج شده و به «تصاعد هندسی» رسیده. با چه زبان بگوئیم، غارت منابع ملی، غارت نیروی انسانی و غارت مالی ملت ایران برای اینان «خوش‌آیند» است.

یک روز این غارت را با تکیه بر «حکومت عدل‌الهی» و خردجالی چون حاج‌روح‌الله سازمان می‌دهند، روز دیگر برای حفظ منافع‌شان دست شیخک فریبکاری چون خاتمی «فرهیخته» را می‌گیرند و از صندوق‌های رأی‌گیری این حکومت بیرون می‌کشند، و امروز سخن از «بازسازی» فضای «انقلابی»، بازگشت به ارزش‌های «انقلاب» و حذف خانواده‌های مزدور به میان آمده؛ خانواده‌هائی که گویا این 28 ساله ثروت‌های ملت را «چپاول» کرده‌اند. سخن از بازیابی «فرهنگ» اصیل «انقلاب» و مبارزه با فرهنگ «مبتذل» غربی می‌کنند.

کدام فرهنگ انقلاب؟ دستاورد 30 سالة این انقلاب در زمینة فرهنگی چه بوده، که حال می‌خواهید آنرا بازیابی هم بکنید؟ سرکوب، خفقان، سنگسار، زن‌ستیزی، بهره‌کشی از کودکان، این‌ها دستاوردهای فرهنگ «انقلاب» شماست! سری به جنوب شهر تهران بزنید، سری به کوره‌های آجرپزی بزنید، تا ببینید دستاورد فرهنگ «انقلاب‌تان»، پس از 28 سال حکومت چیست. ولی این سئوال هنوز باقی است: این ثروت‌های چپاول شده کجای‌اند، و اختیار آن‌ها به دست چه افرادی است؟

حال که این آمریکائیان، اروپائیان، ژاپنی‌ها و دیگر ملت‌های «متمدن» جهان، اینهمه برای ما ملت ایران دل می‌سوزانند، چرا نمی‌گویند ثروت‌های ما را که گویا این چند سر «آخوند» حرامزاده دزدیده‌اند، در کدام بانک غربی، و زیر نظر کدام مؤسسة مالی قرار داده‌اند؟ مگر قرار نیست ما ملت زیر نظر «پرزیدنت بوش» به «دمکراسی» دست پیدا کنیم؟ مگر میلیاردها دلار ثروت‌های یک ملت را می‌توان در حساب پس‌انداز مسکن گذاشت؟ مگر این دمکراسی را که اینهمه برای ما در طبق اخلاص گذاشته‌اند، قرار نیست روزی در «اختیارمان» هم بگذارند؟ با کدام بنیاد مالی، با تکیه بر کدام نظام قضائی، با تکیه بر کدام نظام اداری؟ حال پس از فرستادن موشک و فشفشک به آسمان، این غربی‌ها ادعا می‌کنند که می‌خواهند در یک کشور استمعارزده یک شبه «دمکراسی» به راه انداخته، منافع دهه‌ها چپاول‌شان را به دست خود بر باد دهند؟ خیر! مقصود آقای بوش از دمکراسی باید همین مانورهای «مضحکی» باشد که سازمان اطلاعات با انتشار شب‌نامه به آن مبادرت کرده! شاید هم مقصود آقای پرزیدنت، نوع «نظامی‌» دمکراسی باشد که در عراق و افغانستان برای مردم بخت‌برگشته درست کرده‌اند. آقای بوش! اینرا دمکراسی نمی‌گویند، اینرا می‌گویند مردم فریبی! اینرا می‌گویند «پرت» کردن حواس توده‌های مردم و به قول همین عمله و اکرة استعمار، «آدرس عوضی دادن!» اینرا می‌گویند فراهم آوردن زمینه برای هیاهوی بی‌معنای سیاسی اجتماعی، فراهم آوردن زمینه جهت کودتا و سرنگونی یک گروه ـ هر که می‌خواهد باشد‌ ـ به نفع یک گروه دیگر.

حال باز هم باید باز گردیم سر همان «صورت مسئله»؟ بیخود به دنبال مشکل ملت ایران در تهران نگردیم، مشکل در نیویورک، واشنگتن، لندن و مسکو نشسته! این «صورت مسئله» را نباید فراموش کرد، در غیر اینصورت، این حضرات بازهم همة ما ملت را بر می‌گردانند سر همان «چاه»: چاه 28 مرداد، چاه 22 بهمن، چاه 2 خرداد. چاهی احتمالاً با رنگ و بوئی متفاوت، که کارش عیناً مثل چاه‌های سابق است: بلعیدن ثروت‌های ملی ایرانیان!



 Posted by Picasa